https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-3.gif8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2020-08-12 07:33:212020-08-16 23:27:26سریال زندگی در بهشت | قسمت 68
216نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
آقا من امروز اومدم این کامنت رو بزارم و فقط از خدا هدایت و نشونه خواستم
یه جای حرف استاد در من غوغایی به پا کرد و بد جور تمام ذهن منو مشغول کرده
اونجا که استاد گفتن همه چیز های اضافه رو حذف کنیم و چند تا دفتر داشتن تهران که جمع کردن و این حرفا
من تو ذهنم این اومد که خوب منم از خدا درخواست فروش آنلاین کرده بودم و آزادی زمانی و مکانی خوب این شرایط پیش اومده تو کار من که مدتی زیادی هپ هست تکون نمیخوره شاید نشونه است که منم باید برم به سمت فروش آنلاین یعنی به قول حرف استاد همیشه راحترین راه درسترینع خوب الان مغازه برای من خیلی سخت شده ازتایم و کلی محدودیت ها بگیر تا دخل. که دلنشین من نیست و گفتم شاید این شرایط که ازقبل ازعیذ اتفاق افتاده تضاد من باشه و فقط خدا داره به من یه نفر میگه مگه تو آزادی نمیخای این راهش هم پول بسازی و هم آزاد باشی هروقت خواستی ورزش کنی هروقت خواستی غذا بپزید به گل هات برسی و تایم بیشتری برای کارهای دلخواه تو خونه داشته باشی که الان به خاطر مغازه رفتن نمیتونی و از اون طرف هم یه بازار جهانی رو در دست داشته باشی چون اینترنت این فرصت رو در اختیار ما گذاشته که ویترین کارمون رو کل جهان میتونن ببین خوب چرا من اضافه ها رو حذف نکنم ؟چرا من شهامت غلبه بر ترس هام و حرف مردم رو نداشته باشم ؟از طرفی تو ذهنم غوغاست که آره الان مردم میگن دیدی نتونست و جعم کرد دیدی فلان شد یا این جمع کردن مغازه و فروش به صورت آنلاین نکنه عقب نشینی باشه اینکه من دارم عقب میکشم اما از طرفی هم کلی حسن داره که من همین ها و میخاستم از خدا که هرجا برم و باشم بتونم بفروشم و پول خلق کنم
حالا با شنیدن این حرف استاد ذهن من به شدت به تکاپو افتاد حواست هست این شاید نشونه باشه که تو هم خودتو آزاد کنی ازبندسر تایم خاصی بری و مغازه رو باز کنی و تا فلان تایم باشی و اگر یه روز دخل خوب نبود حرص بزنی واسه کرایه مغازه و تازه کلی هزینه های جانبی
حالا من میخام یه نشونه بزارم تو این کامنت اگر شد که نشونه خداست و اگر اون نشونه من اتفاق نیفتاد پس جای تامل بیشتری داره
اما در سپردن به خدا که نه میخام سرسپرده باشم و هرچی که اون گفت اطاعت کنم یعنی میخام کامل سکان کشتی رو بزارک در اختیارش که به هرجا برد ساحل همونحاست
توکل به الله مهربان که به بهترین مسیر و راحترین مسیر برای ساخت ثروت بینهایت هدایت میکنه خدایا شکرت
استاد جان عاشقتم مریم جان عاشقتم و به زودی آمریکا میبینمتون 😘😘😕
من یادم نیست از چه قسمتی سریال زندگی در بهشت رو دنبال میکنم ولی امروز رفتم از اول سریال شروع کردم به دیدن یه چیزی بهم گفت برو ببین اول این بهشت چطور بوده که الان با قدرت خدا در وجود انسان به این زیبایی شده رفتم دیدم قسمت اول رو که این بهشتی که توش زندگی میکنید چطور بوده الان به چه شکلی در اومده خیلی خیلی فایلهای فوقالعاده ای هست من هر روز صبح که از خواب بیدار میشم اولین کاری که میکنم قسمت جدید زندگی در بهشت رو دانلود میکنم و میبینم لذت میبرم از این همه زیبایی از این همه عشق واقعا عالیه یه زندگی شاد و عاشقانه در کنار هم بودن لذت بخش با دیدن فایلها از اول صبح وجودم پر از انرژی میشه و دارم عادت میکنم به دیدن زیبایی ها واقعا خدایا شکرت بخاطر این همه نعمت خیلی عالی هستین استاد عزیز و مریم شایسته ی عزیز همیشه شاد و سلامت و ثروتمند و عاشقانه در تمام مراحل زندگی در کنار هم باشید به امید خداوند یگانه
من و همسر و دوپسرهایم برای دیدن این همه زیبایی که توی این بهشت زیبا است لحظه شماری میکنیم و به وجد میاییم و لذت میبریم.
زیبایی که با جمع کردن میخ تبدیل به یک پروژه میشود و با حضور استاد گلستان کامل شد با توضیحات خوبشون در مورد حذف اشیا اضافه و حذف افکار اشتباه و مزاحم که میتونیم به نتیجه های خوبی در زندگی برسیم .
خدایا شکرت بابت فراوانی ابی که در این بهشت است که خدا هم در مورد بهشت میگوید که نهرها در آن جاری است و خدا آن بهشت را در اینجا به تصویر کشیده و ما از آن لذت میبریم . حضور خدا را در این پروانه زیبا دیدیم که با عشق کنار ماست .
از خدای مهربان سپاسگزاریم که اینهمه زیبایی آفریده.
سریع السیر و بی مقدمه میگم: مریمی عاشقتم به قرآن… میفهمی… . مریم گلی از ته ته دلم دوست دارم… یعنی دلم میخاد چند دیدگاه بلند بنویسم و فقط فقط فقط شما بانوی ارزشمند و دوست داشتنی رو از اول تا آخر بابت تک تک خوبی هات،زیبایی ها و خصلت های مثبت بیشمارت، تحسین کنم تا دلم خنک شه… حقا که لایق بهترین هایی، توی این چند قسمت اخیر بیش از پیش عاشقت شدم… این همه به استاد عشق ورزیدیم و تحسین کردیم که از عشق ورزیدن و تحسین شما بانوی عزیز غافل شدیم… اونقدری که از شما درس گرفتم و یاد گرفتم که حدونصاب نداره… شما نه تنها واسه خانوما الگو هستید بلکه واسه من نوعی هم یک الگوی بی بدیل هستید. نگرش و دید منو نسبت به زن ها و بالطبع انسایت کلا عوض کردید، خواسته ها و ایده آل هام رو نسبت به جنس مخالف و خانوم ها به طرز آسمان خراشی ارتقاء دادید…
استاد جان، اونقدر این چند روز اخیر کامنت نذاشتم و کامنت نخوندم که مغزم شروع به آژیر زدن کرد، تشنه و گسنه خوندن کامنت های دوستان و کامنت نوشتن هستم… انگار یه چیزیم کم بود… خیلی سرم شلوغ بود نتونستم موازی و هم سرعت با این قافله بهشتی حرکت کنم، ماشاالله سرعت بارگذاری فایل ها زیاده،کامنت گذاشتن و کامنت خوندن هم وقت و انرژی زیادی میخاد… .. الان اونقدر زیاد حرف دارم که تمومی نداره…. با گرد بادی از احساسات و هیجانات اومدم تا در این « روضه رضوان » خودم رو تطهیر و تزکیه کنم… امروز گفتم دیگه بسه میلاد هرچی کار و برنامه داری بذار کنار و فقط بشین فول تایم قسمت های عقب افتاده رو ببین و تا میتونی کامنت بخون، این اهرم رنج و لذته خود به خود توی وجودم جا افتاده، اگه چند روز کامنت نذارم و کامنت نخونم، بدنم و تمام وجودم شروع به اعتراض و هشدار دادن میکنه یعنی از عدم حضور فعال در سایت رنج بسیار عظیمی میبرم و با حضور فعال در سایت لذت بسیار عظیمی میبرم…
استاد عزیزم من هنوز روی قسمت ۴۸ قفلم و اصلا بدجور منو هوایی کرده، یعنی آخرت زیبایی بودااا، باورم نمیشد و فقط داد و هوار میکردم تا هیجان و ذوق و شوق کردنام رو خالی کنم، اونقدر حجم وحشتناکی از زیبایی ها و حس آرامش و انرژی مثبت داشت که حین تماشاش غش کردم و پخش زمین شدم… دوستان عزیزم، من نمیتونم درک کنم شما عزیزای دلم رو که چطور تونستید سریع بعد دیدن اون فایل تند تند کامنت بذارید، من از شدت هیجان و شادی اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم چه برسه دست به تایپ شم… استاد و مریم جان شما چطور هنوز زنده اید آدم از این همه حجم عظیم زیبایی ها جون میده… من که از پشت مانیتور محو شدم رفت… بارها و بارها دیدم هر بار از ابعاد و زوایای مختلفی نگاه کردم و زیبایی ها و درس های بیشتری میدیدم، در دفعات بعد کم کم متوجه چیزی شدم که مو به تنم سیخ کرد، در گوشه ای از کنج اتاق مثل بچه های کوچیک نشستم و زار زار گریه و اشک ریختم… استاد عزیزم اصلا نمیدونم چطور احساساتم رو بیان کنم،زبونم عاجز و ناتوانه… واقعاً ترسیدم چند لحظه…بدنم میلرزید… یه چیزایی رو توی وجودتون دیدم که ناخودآگاه بغض میکردم و اشک در چشمانم حلقه میزد، گویی خدا و عظمت جهان هستی را در وجود شما انسان های خدایی و تصاویر ضبط شده به عینه دیدم… وووااای اون قسمت وان حموم و استاد دیگه ته ته عزت نفس و رهایی بود… حیف شد خیلی خیلی دلم میخواست توی چند قسمت اخیر کامنت بذارم ولی فرصت نکردم،از طرفی بیشتر لذت و خوشیش به اینه که واسه هر قسمت توی همون روز که منتشر میشه کامنت بذاری نه اینکه چند روز بگذره، واسه همینه که چندین و چند باره که صادقانه و صمیمانه «درخواست» میکنم که فایل ها رو با فاصله زمانی مناسب(مثلا یک روز در میان) بارگذاری کنید که اینجوری خیلی بهتره و به نفع همست…
استاد همین بس بگم که قسمت ۴۸ چنان بهم هیجان و انرژی جنبشی عظیمی داد که باید هر طور شده خودمو آروم میکردم، تعدادی از دوستان رو جمع کردم و بعد مدتها یک فوتبال سنگین و آتشین راه انداختم، اونقدر تحرک داشتم و دریبل میزدم انگار ریست فکتوری شدم و برگشتم به دوران اوجم، اونقدر برق آسا شوت میزدم که توپ داشت میترکید، یه دل سیر بازی و تخلیه انرژی کردم، تلافی ماه ها فوتبال بازی نکردنم رو دراوردم ( از پارسال دیگه رفته رفته تصمیم گرفتم که فوتبال دیدن و بازی کردن رو کنار بذارم و چهار گوش زمین فوتبال رو بوسیدم و گذاشتم کنار بنا به دلایل زیادی)… هنوز نرسیده سریع هرچی شامپو مامپو بود رو ریختم روی سر و بدنم و با آب فشار قوی شهر حموم کردم دیدم انگار کفاف نمیده و یچیزی این وسط کمه رفتم کلمن آب یخ رو برداشتم همشو یهو ریختم رو سرم(این روزا توی حیاط و هوای آزاد حموم میکنم، یاد قدیما بخیر که خونه مادر بزرگم اینا پای منبع آب توی حیاط و فضای باز حموم میکردیم چه دورانی خوشی بود) …آخیش خدایا شکرت جیگرم حال اومد…استاد راستی چطوریه که پیش شما توی تابستون هم هوا بهاریه و همیشه بارون میباره، آخه چطور تغییر فصل و آب و هوا پیش شما نیست، نمیدونم والا باید سرچ کنم… ایالت ما کهگیلویه و بویراحمد معروفه به سرزمین چهار فصل، تمام فصول با همه ویژگی های خاص خودش تا سرحد ممکن هویدا میشه خصوصا طرف ما که گرمسیره… ایام بهار که اینجا آخرت بهشته، در عجبم که دما در زمستان گاهی به منفی ۱۰ درجه هم میرسه، ازونطرف در تابستان به بالای ۵۵ هم میرسه… یا خدا همین چند روز پیش هوا به اوج گرما و درجه اشباع رسید، آدم نمیتونست نفس هم بکشه، هوا به مدت چندروز پشت سر هم از شدت گرما و رطوبت صد درصد بوی لواشک میداد، بوی قره قوروت و کشک میداد، بوی بادمجون سوخته میداد، اصلا یه وضعی بودا.اگه با دهن باز نفس میکشیدی مزه ی ترش و شور هوا رو میچشیدی..میگفتم خدایا این هوای بادمجان سوخته و وحشتناک رو چطور تعدیل میکنی با این روند پرنده ها هم میمیرن، چند روز بعد پاسخم رو گرفتم و سیستم هوشمند الله کار خودشو به بهترین نحو انجام داد، چنان باد و طوفان قدرتمندی اومد که همه چی رو به لرزه دراورد و زیررو کرد، توی بازه دو ساعت کلا هوای داغ و شرجی رو از منطقه دور کرد، کاری که اگه تمام نیروی بشر هم با هم متحد بشه نمیتونه انجام بده…من عاشق این سیستم آب و هوایی و سازگار خود ترمیمگر کره زمین و جهانم… با این حال امسال برخلاف همیشه هیچ غر و نِقی نزدم و راجع به گرمای سوزان تابستون بد نگفتم، چون دیگه دیدم راجع به خیلی چیزا عوض شده و یاد گرفتم فقط به نکات مثبت توجه کنم و توی دل هر شرایطی زیبایی ها و قشنگی ها رو بیرون بکشم تا به احساس بهتری برسم…(چقدر بیشتر از همیشه قدردان و سپاس گزار نعمت برق و کولر هستم، موقعی که عرق کرده و خسته میام روبه روی کولر دراز میکشم و فقط از اعماق وجودم شکر میکنم خدا رو بابت این نعمت ها) اتفاقاً بعضی روزها آگاهانه میرفتم زیر آفتاب سوزان و اذیت شدن و حس بدی نداشتم، همین چند روز پیش هم خواستم ناهار بخورم که همون حسم(ندای درون) گفت بزن بیرون زیر سایه ای جایی غذا بخور،توی اوج گرما با اشتیاق با موتور رفتم مقبره گنبدی شکل بلندی که گویا آرامگاه شهدای گمنام بود فکر کنم، همون جا با عشق و سپاس گزاری غذایی که با خودم آوردم رو میل کردم بعدش با نهایت دقت و توجه به نقش و نگار های معماری ایرانی اسلامی روی اون سازه زیبا تمرکز میکردم و تحسین میکردم هنر سازندگان و معماران رو…
………………………………………………………………..
و اما نکته جالبی که همین ابتدای قسمت ۶۸ نظرم رو جلب کرد اینه که شماها به طرز خیلی خیلی زیبا و پسندیده ای با آدما معاشرت و تعامل دارید؛
توی بسیاری از قسمت ها این موضوع رو به وضوح مشاهده کردم و خیلی من رو تحت تاثیر قرار داد، فرقی نمیکنه با همه با روی باز و چهره ای بشاش برخورد میکنید چه زمانی که خانواده رایان بود چه زمانی که مهمونای زیاد قبلی بودن چه کارکنان شرکت های مختلف خدماتی چه همین الان که با لری رو به رو شدید… نه اینکه بخواید زور بزنید که مثلا خودتون رو شاد و پرانرژی نشون بدید، نه، ، اونقدر از درون شاد سالم در صلح و آرامش و عشق هستید که اونو خیلی راحت و طبیعی بروز میدید و احساس سرشار ازعشق و حس خوبتون رو با همه و همه به اشتراک میزارید… این رو بارها و بارها به طور کاملاً واضح در قسمت ها ی مختلف دیدم ،
تو رو خدا مریمی رو ببین چقدر گشاده رو و خوش خنده به استقبال لَری میره و مثل همیشه با انرژی و حاله ای از حس مثبت بهش سلام و درود میفرسته، چقدر زیبا تحویل میگیره، با اینکه چهره نازنینش رو نمیبینیم ولی لحن و صداش حال و انرژی فوق العاده اش رو نشون میده، یا استاد که انگار تازه از خواب بیدار شده بود و با چه انرژی و چهره پرنشاطی به استقبال میره چقدر گشاده رو و خوش اخلاقید شماها عزیزای دلم، هر آدمی شیفته و عاشق شخصیت و رفتار بینظیر شما زوج فوق رویایی میشه…
گفتار نیک
پندار نیک
کردار نیک
منم همیشه خیلی ریز بینانه دقت میکنم ببینم که آیا رفتار باور و عملکردی که شما دارید رو من هم دارم؟ خوب به خودم فرو میرم و نگاه میکنم که آیا من هم اینجوری ام …..
در مورد این خصلت پسندیده ای که ذکر کردم آره من هم واقعا از درون ذاتا اینجوری ام، حتی میتونم بگم بهتر شما و به خودم افتخار میکنم، منم در مواجهه با دیگران با نهایت ادب ، احترام ، صفا و صمیمیت برخورد میکنم، احساس فوق العاده و انرژی مثبت و شادیم رو مخفی نمیکنم و بروز میدم در واقع با دیگران به اشتراک میذارم و لذت میبرم از معاشرت و تعامل با دیگران، خیلی راحت و خودمونی بهشون عشق میورزم و تحسین میکنم، همیشه هم ورد زبونم سلام درود و کلمات مثبته همیشه هم خنده رو و پر انرژی… خدا رو شکر کلی صفات خوب درونم از قبل بوده، خیلی خیلی صفات و خصلت های پسندیده شخصیتی هم روز به روز داره درونم شکل میگیره…
دوستان عزیزم عزیزای دلم خیلی باید حواسمون باشه و هوشیار باشیم که آیا رفتار و منش خودمون هم مثل رفتار و منش زیبای توی فایل هایی که داریم هر روز میبینیم و تحسین میکنیم هست یا نه…. مثلاً اگه توی برخورد و معاشرت ها سرد بیروح و بسیار کم انرژی برخورد میکنیم این نشون میده که یه جای کار اشکال داره و هنوز از درون خوب به صلح و عشق واقعی نرسیدیم،یه فرد مومن و موحد حاله ای از نور و انرژی مثبت ازش میباره و شاد و خوشرو هستش و آدما رو با آغوش باز تحویل میگیره و عشق میورزه…. هیچ ربطی هم به درون گرایی و برون گرایی و ازین حرفا نداره،،، یه نگاه به خودمون بندازیم….. من خودم به اصطلاح گاهی خیلی خودمو سنگین و گارد میگرفتم، کاریزماتیک بازی درمیاوردم که ناشی از غرور کاذب و عزت نفس پایین بود، خدا رو شکر روز به روز دارم بهتر و بهتر میشم و ناخالصی های وجودم رو پاکسازی میکنم…
حین کامنتم رفتم بیرون خرید کردم و تازه برگشتم،حتما باید یه حال اساسی و جایزه به خودم بدم امشب، بعد اتمام این کامنت برم که پیتزای خونگی خاص خودمو درست کنم و با دستپخت فوقالعاده ام از خودم تشکر کنم، چرا که این روزا خیلی کار کردم و اساسی سرم شلوغ بود و بی وقفه درگیر یه چالش جدید…
خب، هر طور شده باید کامنتم رو ادامه بدم؛ این آهنربا و جذب آهن به زبان تصاویر خیلی مفاهیم و درس های مختلفی رو واسه هممون داره… قشنگ هر کس از زاویه دیدش میتونه یه چیزایی رو درک کنه و قوانین براش یادآوری بشه… اون آهنربا با اون نیروی مغناطیس قدرتمند…. آهن… هم جنس… جذب و جاذبه… و حتی دافعه( وقتی دو قطب هم نام رو به هم نزدیک کنی از یه شعاع فاصله به بعد میتونی به وضوح دفعه رو حس کنی و تحت هیچ شرایطی به هم جذب نمیشن، از طرفی وقتی دو قطب مکمل و ناهمنام رو به هم نزدیک کنیم با شدت به هم جذب میشن) ما آدما هم یه حیطه و دایره امن و ثابتی در روابط برای خودمون میسازیم، اگه دقت کنید وقتی افرادی که زوج و مکمل هم نیستند در معرض هم قرار میگیرن از یه جایی به بعد نمیتونن به هم نزدیک شن و در واقع در نبود جذبه، دفعه دارن… افرادی هم که مثل پیچ و مهره مکمل و هم فرکانس هم وقتی به هم نزدیک شن و در معرض همدیگر قرار بگیرن جذب هم میشن، فقط این رو باید فراموش نکنیم که ما یه تفاوت اساسی داریم اونم اینه که جذب میشیم ولی نباید مثل موم و یا آهنربا به هم بچسبیم، در عین حال که دایره هامون همپوشانی بیشتری داره پیدا میکنه ولی باید مراقب باشیم که تحت هیچ شرایطی به چسبندگی و وابستگی مبدل نشه… خیلی مثال دیگه به ذهنم رسید، با اینکه علم و درک خوبی از فیزیک و متافیزیک دارم ولی چون هنوز به بلوغ کافی از آگاهی و درک قوانین نرسیدم، نمیخام ناپخته چیزی از خودم بگم، خیلی درس دیگه میشه پیدا کرد و تعمیم داد به آگاهی ها و قوانین زندگی
استاد و مریم جان، محشر بود اون صحبت های گرانباری که در مورد حذف اضافات داشتید… من کف کردم … چقدر جالبه، دیشب من داشتم یه نگاهی به فالوینگ ها و پیج های که دنبال میکردم مینداختم، دیدم هفت، هشتاشون اصلا دیگه اضافی و نالازم هستن برام دیگه به در الان من نمیخورن چون من دیگه از مسیر و ایده قبلی خارج شدم و وارد یه فاز دیگه ای از زندگی شدم کلا… بیخیال دانشگاه و تحصیلات شدم، قید ایده پول سازمو هم زدم و کلا روند زندگیم و مسیر و مقصد رو عوض کردم میدونم که دارم ریسک میکنم ولی این شهود و هدایت پروردگار منه، خودمو روز به روز دارم بهتر میشناسم و دارم به وضوح و شفافیت بیشتری میرسم که از زندگی چی میخام، پا روی ترسها و خط قرمزا و قالب های محدود ذهنیم گذاشتم…. خدا رو شکر دیشب اون چند پیج اضافی رو آنفالو کردم و فقط ۱۶, ۱۷ پیج محدود رو دیگه دنبال میکنم که همش منبع معتبر و فوق العاده ای از الگوها و ورودی های مثبتمه… در پی اون کلی مطالب،فایل، کتاب، پلن و ایده، و هر چی مطالب اضافی دیگه رو از روی گوشی، کامپیوتر، هارد، و دفترا بود رو حذف کردم، دیتا و مطالبی که طی چند سال آرشیو کردم و منابع و مطالب مواد اولیه ایده ها و اهدافم بودند،
حالا که استادندارها و اهداف و خواسته هام بصورت کوانتومی تغییر کرده، قید خیلی از چیزا رو زدم و میخام خودمو وقف رسالتی که خدا به دلم انداخته کنم، چقدر احساس سبکی و راحتی دارم الان، این اضافات ذهن منو مشغول و سنگین میکرد گفتم چیه احساس شلوغی و فرسودگی میکنم، به خاطر همین افکار و مطالب مربوط به اهداف و ایده های قبلیم بود… خیلی واسم سخت بود که ازشون دل بکنم ولی دارم با طی تکامل ازشون جدا میشم
مریم جان دیگه سبک و لحن حرف زدنت، انحصاری و رسمی به نام خودت ثبت و ضبط شده، هر چند که همه آدما خاص و یونیک هستند، ولی خدایی دیگه شما خیلی یونیک هستین… دیگه تکه کلام هاتون افتاده روی زبونمون، من خودم با همون لحن خاص شما و استاد جان میگم؛ چقدر دوست داشتنی هستین شما چقدر با ذوق و شوق و احساسات معصومانه توصیف میکنی
اون کلمات بینظیرت مثل:
عاشقتم من
خدای من نگاش کن…. خدایا…
منو به شوق و بغض میندازه…پرواز میکنم و به وجد میام
مریم خانم، مریمی، بانوی دوست داشتنی به خدا هر چی دقت و فکر میکنم انگار واقعا واقعنی سبک و متد فیلم برداری ات فقط خاص خودته و انگار یه سبک جدیدی از فیلم برداری رو ابداع کردی اونم بدون هیچ ابزار و هزینه خاصی، پناه بر خدا ، اینو جدی میگم، مشابهش رو ندیدم خیلی جذاب و لذت بخشه؛ راجر دیکنیز و امانویل لوبزکی باید یه بازنگری اساسی کنن و ازت یاد بگیرن، هزار ماشاالله به این پیشرفت و تکامل
استاد جان دو هفته است کامنت نداشتم، از تشنگی دارم هلاک میشم، بشدت نیاز به کامنت گذاشتن و کامنت خوندن دارم و تشنه و گسنه حضور فعال در سایتم، این مدت درگیر راه اندازی یه کسب و کار بودم، یه حرکت جدید، یه چالش جدید و اساسی… خیلی درسا گرفتم… خیلی حرف هم دارم… از قسمت ۵۴ به بعد نه کامنت گذاشتم نه کامنت خواندم، این اهرم رنج و لذت داره منو منفجر میکنه، حتما بعد حل مسئله و گذر از تضادها و هدایت خداوند متعال با قدرت بیشتری توی این باغ بهشتی خودمو حاظر میکنم،
عاشق تک تک تونم دوستان بینظیرم، دلتنگتون بودم… استاد جان مریم جان نمیدونید چقدر دوستون دارم از اعماق وجودم عاشقتونم
امیدوارم خدا منو در این چالش و تضاد به وضوح و شفافیت برسونه، الخیر فی ما وقع
خدایا شکرت به خاطر اینکه ما را در این مسیر زیبا قرار دادی .
خدایا شکرت که چنین الگوهایی در مسیر زندگیمان گذاشتی .
لحظه شماری میکنیم برای دیدن فایل جدید و اینقدر غرق دیدن میشویم و بهمون خوش میگذره که گذر زمان رو احساس نمی کنیم و یکدفعه که تموم میشه ناراحت میشیم که تموم شد واز اون فضا اومدیم بیرون ولی توی ذهنمون باهاشون زندگی میکنیم میخوابیم و بیدار میشویم تا دوباره فایل جدید و زیباییها و درسهای جدید .
واقعا از شما متشکریم که این همه زیبایی نشونمون میدید و زندگی کردن رو بهمون یاد میدید .
دیدن پروانه، فضولی مرغ خانه، اردک سفید دردانه، خنده های جانانه ویه عالمه لذت کوچیک که برامون شده بیگانه
چقدر راحت میشه زندگی کرد آخه چرا باید اجازه بدیم ذهن منفی باف ما جلوی لذت بردن از جمع آوری میخ را از ما بگیره .آخه آب بازی با اردکها چرا باید عادی و بی مزه باشه چرا باید از حجم کار های اطرافمون لذت نبریم و انجامشون ندیم. چرا؟ مگه چی میشه؟
مگه چی میشه فاطمه جان وقتی صبح میری شرکت و به نگهبان شرکت سلام می کنی و وقتی میبینی همین که هست و میخنده خداروشکر نکرد وقتی میری داخل واحد کاریت و به تک تک همکارات که هنوز هستن و سلام و صبح به خیر میگی خداروشکر نکرد چرا وقتی ظهر میشه ته مونده غذاتو میبری برا گربه ها خوشحال نبود چرا وقتی توی خونه همسرتو فرزندتو میبینی ذوق نکرد چرا واقعا؟
به دنبال انتهای چی هستیم آخرش چی بشه ای وای . چرا نمی خوای از تمام وجودت بفهمی زندگی لذت بردن از مسیره .آخر سفر عبور کردنه رفتنه و مردن .پس چرا زانوی غم به بغل میگیری و حسرت گذشته و حرص آینده رو میخوری .واقعا لذت بردم از این فایل .من قطع به یقین ثروت شما و این خانه بزرگ زیبا رو ندارم ولی تمام اون چیزی که شما ازش لذت میبرید رودارم. فرق من با شما عدم استمراره عدم عمل کردن به دانسته هاست .دور بودن از سایت شما و گوش نکردن به فایلهای شما من رو از مسیر خارج میکنه و خداروشکر می کنم که هستید و به من یادآوری می کنید که من هم مثل شما و همه ما از او هستیم بایک هدف و آن هم شادی عشق و لذت از این فرصت زندگی.سپاسگزارم
سلام سلامی دوباره و پر احساس تر به این بهشت که هر روز بهشتی تر میشود
چقدر عالی میشود که در این بهشت هر روز درختچه و گیاهان هرز و میخ و فنر و آهن های اضافه برچیده میشه و رخ نمایی این بهشت به زیبایی بیشتر دیده میشه
وقتی به اصل ماجرا دقت میکنی استاد عزیز میبینی چقد شما اینجا برای ما زیبا شرح میدهید که فرعیات باید حذف بشن و بایست اون اصل رو بچسبیم و همیشه به سمت اصل بریم و چقدر زندگی با این کار زیباتر و زیبا تر میشه
استاد الان میدونم که چرا به ریز به ریز اون چیزی که توی این بهشت باید حذف بشن پیش میروید و حتی به میخ های فابر پیت هم توجه میکنی چقدر ما از ریز مسائلی باخبر میکنی
خانم شایسته عزیز هم که میگن فکر میکنی میخ وجود نداره ولی اون زیر زیرا بازم هست و ما باید با آهن ربای قدرتمندی که در وجودمون هست به دل این زیر زیر ذهن بریم مثل این فایر پیت که در اون آتیش باید به پا بشود
خانم شایسته عزیز میگن هر موقع میشورم فکر میکنم دیگه نیست ولی بازم میبینی داخلش میخ هست میخ هایی که محکم به ذهنمون کوبیدیم و باورهای مختلفی رو در ذهن مون هک کردن
در حین کار هم به زیبایی های اطراف حواست جمع باشه بله باید تمامی مسائل را از دیدگاهی نگاه کنیم که احساس مثبت بودن کارها رو ببینیم و اینکه کارهامون لذت بخشتر میشه و این حتی توجه به نکات مثبت کارهاست که خانم شایسته میگن از اینکه این نرده و ریلها رو بریدین و به نکات مثبت اینکار توجه میکنید شکر مزار این مکان بینظیر پارادایس برای راحت انجام تر شدن کارهاست.
پیش از اینکه درِ طلاییِ این دنیای الهیِ نور به روم گشوده بشه، مداااام پیش دوستانم حرف میزدم و غر میزدم و پا به پای هم زمین و زمانو به هم میدوختیم!!! یه جورایی وابستهٔ دنیای مجازی هم شده بودم! هرچند اهلِ به نمایش گذاشتنِ خودم نبودم اما زیاد دورو برش بودم یه مدت! خلاصه اینکه از هر طریقی این دنیای مجازی و دوستان و تلویزیون و برنامه های وااااقعاً بیهوده داشت منو بمب بارونِ ورودی های منفی و غلط و بی ریشهٔ جامعه و دنیای اشتباهی میکرد و روز به روز که بیشتر غرقش میشدم بیشتر حس میکردم چقدر پوچه و خلإ درونمو بیشتر میکنه.. حالِ خوبمو کمتر میکنه…
مدام دنبال یه بهونه بودم که یه جوری خودمو با همین چرندیات مشغول کنم تا شاید خلإ درونم پر بشه، کلافه گیم کم بشه، مشغولم کنه که به سردرگمی هام فکر نکنم! اما مثل باتلاق که هرچی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر فرو میری منم همین حسو داشتم… اما خوشحالم و بینهایت پروردگارم رو سپاسگزارم که به همچین تضادِ بزرگی منو رسوند که دیگه بُریدم و گفتم یا حالا یا هیچوقتِ دیگه…
و شروع کردم به رها کردن.. و رها که کنی دریافت میکنی…
این حرف های استاد همیشه توی گوشمه که:
«اصلا در مورد قوانین با کسی حرف نزنید، و نخوایید که اونها رو قانع کنید که به این مسیر بیان… خودتون روی خودتون کار کنید، ورودی هاتون رو کنترل کنید، نتایجی که بدست میارید ناخودآگاه آدمهایی که باید رو به سمت شما میاره…اینکه اگر قرار باشه کسی هدایت بشه خدا خودش بهترین هدایتگره و بینهایت راه برای هدایت داره من چیکاره ام! اینکه اگر قرار باشه من دستِ هدایتگر باشم در زمان درست کارمو انجام میدم، اینکه هرکسی باید تکاملش رو طی کنه و این مسئله به زمان نیاز داره..».
و مدام به اینها فکر میکنم.
هر روز بیشتر از این دنیای مصنوعی جدا میشم، از آدمهاش، هر روز برام دل کندن ازشون راحت تر میشه، در واقع اصلا کاری نمیکنم، جز اینکه هر روز بیشتر شیفته و مجذوبِ دنیایِ نورم میشم..
و اونهایی که باید، خودشون حذف میشن…
چقدر عاشقِ این حرفتون شدم استاد: «گاهی فقط لازمه حذف کنیم»…
و بهش فکر کردم..
این روزا خیلی چیزا رو دارم توی تمیزکاریِ خونمون، بهشتمون، حذف میکنم و هر روز زیباتر میشه، و همین کار آدمها و مسائل و شرایط اشتباه رو خود بخود از مدارم حذف میکنه…
دیگه اصلا علاقه ای به فضای مجازی ندارم و خیلی ازش فاصله گرفتم…
دیگه وقتی دنیای حقیقیِ حقیقی رو دارم اونارو میخوام چیکار؟! دیگه وقتی دلبستهٔ دنیای نور میشم دنیای تاریکی جایی نداره، خود بخود با اومدن نور محو میشه..
قبلاً وقتی دلم حرف زدن میخواست میرفتم سراغِ آدمها و دنیای مجازی!
الان دلم، معبودم، صدای نفسام، ضربانِ قلبم، گرمای وجودم، بهم ندا میده و من میام توی خونهٔ نورم و حرفِ دلم رو مینگارم…
دیگه دلم بهم ندا میده و میام تویِ بهشتمون کلامِ معبود میخونم…
دیگه من نور بازی میکنم… من در جمعِ مستان مستانه میروم…
حذف کردن یعنی:
پنجره ها رو باید شست و از تار عنکبوت و گرد و غبار و زنگار پاکش کرد..
درختا رو هرس کرد و منظره دور دریاچه رو از بندِ درختانِ هرز رها کرد و زلالِ آب رو زلال تر کرد…
نرده ها رو برید و کلبه رو از قفس آزاد کرد…
پنجره های تنگ و تاریک رو از تنِ دیوارها برداشت و وسعت داد…
میخ های تویِ فایرپیت رو با آهنربای هیولا ربود و تنش رو از تیزیِ میخ ها جدا کرد…
درختانِ مرده رو جسورانه اره کرد…
آتشی به پا کرد و جنگلو پاکسازی کرد…
حذف کردن یعنی دیدِ چشمها رو باید زیباتر کرد..
یعنی زیبایی شایستهٔ چشمانِ من و توست…
و باید نباید ها رو حذف کرد، تا دنیا نباید ها رو برات حذف کنه و زیبایی بهت هدیه کنه…
از شروعِ قصهٔ بهشتمون تا الان تکاملِ فوق العاده ای برای هممون طی شده. و باور میکنید که الان من هم دقیقا ناخودآگاه دارم با همون روند، بهشتِ خودمو پاکسازی میکنم؟؟
خودم که از ذوق و شوق مات و مبهوتم و آخر شب که میشه و به کارایی که کردم فک میکنم میبینم چقدر ناخودآگاه منم دارم همون روند رو طی میکنم…
امروز پنجره ها رو شستم…
قدم بعدی میشه ناخودآگاه قدم بعدیِ پردایس در روندِ پاکسازی….
وقتی همهٔ این چیزها رو میبینم و باز به حقانیتِ این دنیای نور هدایت میشم و شعلهٔ عشقِ درونم افروخته تر میشه، دلم میخواد فریاد بزنم و بگم دنیاااااااااا…. بلند شو از این خوابِ غفلت…
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم اگر میدونستین چقدر این حقیقت و حقانیت باشکوهه آنی درنگ نمیکردید…
دلم میخواد پر بکشم بیام پیش جمعِ مستان، پر بکشم بیام توی پردایس، پیش همسایه گان نورم…
سخته این فریاد نزدن ها، این پر نکشیدن ها، این سکوت کردن ها وقتی دلم هوای فریاد داره…
اما…
به خودم میگم:
تو هم زمانی خاموش و تاریک بودی.. آرام آرام، قدم به قدم، نرم نرم، زمان به این روشنایی راه نمودت.. تو هم فریادی نشنیدی، اصراری نشنیدی…
تو هم درونت خالی بود از این عشق و نوری که امروز در تارو پودِ وجودت موج میزنه…
تو هم تویی را نداشتی که فریاد زند و بگوید اگر بدانی چه شکوهی دارد این عالم لحظه ای برای داشتنش درنگ نمیکنی…
آرام آرام شکفته شدی…
پس آرام باش و صبور و مطمئن به هدایت های بی عیب و نقص معبود…
تو را معبود ره نمود… همه را او ره مینماید…
پس آرام میشوم و سکوت برایم آسان میشود.
شیطانی که هر دم نجوا میکند خود میداند که این معبود کیست، میداند که من حریفِ او نیستم، خدایِ من حریفِ اوست.
من مسلح به سلاحِ الله هستم…
پس بدان شیطان،
بدان نفس،
که من معبودی دارم که تو خود نیز شیفتهٔ اویی…
تو را نمیدانم شیطان، اما من پارهٔ وجودِ معبودمم. من هیــــچ ندارم جز خدا…
پروردگارم، من از خود هیچندارم، همه تویی.. استقامتم ده که من تا ابد محتاجِ توام.. چون از توام…
همانا کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداست، پس (بر این عقیده) مقاومت نمودند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند (و مىگویند:) نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به بهشتى که پى در پى وعده داده مىشدید.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ «۳۱»
ما (فرشتگان) در دنیا و آخرت دوستان شماییم؛ و براى شماست (در بهشت) هر چیزى که تمایل داشته باشید و براى شماست در آن جا هر چه را درخواست کنید.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ «۳۲»
(همهى اینها) پذیرایى مقدّماتى از جانب خداوند بخشندهى مهربان است.
و نیکى با بدى یکسان نیست؛ (بدى دیگران را) با شیوهى بهتر (که نیکى است) دفع کن، که این هنگام آن کس که میان تو و او دشمنى است همچون دوست گرم مىشود (و عداوتش نسبت به تو تمام مىشود).
وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ «۳۵»
و این (خصلت و برخورد نیکو) را جز کسانى که اهل صبر و شکیبایى هستند دریافت نمىکنند، و این را جز کسى که داراى بهرهى بزرگى (از کمالات باشد) نخواهد یافت.
مستانه میروم در جمعِ مستان و هر قدم نوری زیباتر و درخشان تر و باشکوهتر به من میپیوندد و ما نورانی تر میشویم و قدرتمندتر تا به هدایتِ معبودم به لحظهٔ رستگاری برسیم، لحظهٔ اتصالِ ابدی به اصل…
ایمان دارم لحظه ای که معبودم با دستِ من مینگارد هدایت ها درپیش دارد…
اول بار مرا مست و دیوانهٔ خودش میکند و بعد همسایه گانِ نورم را… ما به هممتصلیم و دستِ تو نور مینگارد و من مست میشوم و دست من قلم میشود و کلامِ عشق مینگارد..
هر چه هست از اوست و ما را نورهای نور ربا آفریده و با آغوشِ باز پیش رویمان ایستاده و ما را به بهشتی که آغوشِ امنِ خودِ اوست فرا میخواند…
پس میدانم که روزی در بهشتِ زمینی جشن میگیریم اتصالمان را تا مقدمه ای شود بر اتصالِ ابدیمان.. امروز روی ماهت را میبوسم و از میان دنیای نور که هیچفاصله ای بینمان نیست در آغوشت میگیرم تا برسد روزی که جسممان هم به این اتصال برسد و در آغوشت بگیرم💖💖💖
چقدر از خوندن کامنتتون لذت بردم، اون ایه ها دلم رو تکون داد. اصلا من ظهر ها کامنت نمیخونم امروز اومدم گفتم بزار ببینم لایک خورده ها چی نوشتم و این کامنتتون دنیام رو دگرگون کرد.
واقعا سپاسگذار خدایی هستم که کلماتش رو از زبان و نوشته ادمها به من میرسونه وهرلحظه هدایتم میکنه به سمت خودش.
اون آیه ها
وااای که چه کردند با من
باید هزار بار بخونمشون
نوشتم تو نوت گوشی و تو وایت برد اشپزخونه ام که هزار بار بخونم و بدونم اگر استقامت کنم پاداش های خدا میان و پاداش ها تو همین دنیان و ادامه اونها در جهان بعد.
سپاسگذارم از دوستانی که به الهاماتشون عمل میکنن و کلام خدا رو به نگارش در میارن و از استاد عزیزم که هرروز این آگاهی هارو منتشر میکنن.
واقعا ندیدم ازین سایت توحیدی تر ☘️ هرلحظه همه دارن از خدا میگن
حتی اگر خودم ایده ای برای کامنت نوشتن ندارم خوندن کامنتا هزار بار شکر و یاد خدا رو برام تکرار میکنه.
میبینی چقدر باشکوه هدایت های معبودم جاریست؟؟ مثل نفس، مثل نور…
دل که خانهٔ خداست ما رو بی وقفه به باشکوهترین شکل هدایت میکنه.
روزی که من با فایل « پاسخ به مسابقه بهترین باور درباره خداوند» دگرگون شدم و درواقع پیدا شدم و از اون روز چیزی جز خدا ندیدم، هر لحظه، به هر بهانه ای، حتی گذرِ تکه ابری، حتی غبارِ روی شیشه، حتی حشره ای و آتشی و گلستانی مرا از این عالم به در میکنه و غرقِ معبود..
و لحظه ای که هدایتم میکنه به کلامِ نورایِ خودش و تأیید میکنه و تصدیق میکنه و بشارت میده و امید، من دیگه خودی نمیبینم.. همه اوست.. این بشارت ها بر من است و تو و همهٔ مایی که او را خدای خود میدانیم و در این راهِ نور استقامت میکنیم به قدرت و هدایتِ خودش..💖💖 که ما همه یکی هستیم و از معبود..
چطور میتونم شکرگزارِ معبودم باشم که لایقم میکنه برای نگاشتنِ کلامش؟؟؟؟
کاش بهم بگه چطور میشه سپاسگزارش بود…
هدایتِ خدا همیشه جاریست و در بهترین مکان و زمان هدایتش را جاری میکند..
سلام به استاد عزیز و مریم دوست داشتنی و همهی اعضای گروه
من چند وقت بود از سایت دور شده بودم. یک هفته بود مدام خونه خواب بودم و کسل بودم. الان که فایل رو دیدم چقد انرژی گرفتم. چقد پارادایس داره تغییر میکنه، دستتون درد نکنه.
داشتم که فایل رو نگاه میکردم همش مریم عزیز رو تحسین میکردم که چه خوب خودشو داره مشغول میکنه، نگرفته مثل من همش بخوابه و از وضعیت بوجود امده شاکی باشه، مرحبا. راستی مریم جون انگلیسی صحبت کردنت هم خیلی خوب شده.
فایل رو که دیدم اول از همه اون تلویزیون بزرگ خریدنتون رو تحسین کردم و خوشحال شدم مطمن هستم باهاش اخبار که نمیبینین. چقد با حوصله و شادی میخها رو دراوردین، از هیچی اوقات شیرین ساختین، دیدتون اینجوری هست که کارهای روزمره رو هی تحسین میکنید و هی سپاسگزاری میکنید و لذا ظرفتون بزرگتر میشه و نعمت بیشتری رو دریافت میکنید.
منتظر فایل بعدیتون هستم که با عشق نگاهش کنم باز حالم بهتر بشه
به نام خالق زیبایی
سلام استاد جان سلام مریم جان
سلام به دوستای خوبم
سلام بر بهشت
خدایا شکرت
آقا من امروز اومدم این کامنت رو بزارم و فقط از خدا هدایت و نشونه خواستم
یه جای حرف استاد در من غوغایی به پا کرد و بد جور تمام ذهن منو مشغول کرده
اونجا که استاد گفتن همه چیز های اضافه رو حذف کنیم و چند تا دفتر داشتن تهران که جمع کردن و این حرفا
من تو ذهنم این اومد که خوب منم از خدا درخواست فروش آنلاین کرده بودم و آزادی زمانی و مکانی خوب این شرایط پیش اومده تو کار من که مدتی زیادی هپ هست تکون نمیخوره شاید نشونه است که منم باید برم به سمت فروش آنلاین یعنی به قول حرف استاد همیشه راحترین راه درسترینع خوب الان مغازه برای من خیلی سخت شده ازتایم و کلی محدودیت ها بگیر تا دخل. که دلنشین من نیست و گفتم شاید این شرایط که ازقبل ازعیذ اتفاق افتاده تضاد من باشه و فقط خدا داره به من یه نفر میگه مگه تو آزادی نمیخای این راهش هم پول بسازی و هم آزاد باشی هروقت خواستی ورزش کنی هروقت خواستی غذا بپزید به گل هات برسی و تایم بیشتری برای کارهای دلخواه تو خونه داشته باشی که الان به خاطر مغازه رفتن نمیتونی و از اون طرف هم یه بازار جهانی رو در دست داشته باشی چون اینترنت این فرصت رو در اختیار ما گذاشته که ویترین کارمون رو کل جهان میتونن ببین خوب چرا من اضافه ها رو حذف نکنم ؟چرا من شهامت غلبه بر ترس هام و حرف مردم رو نداشته باشم ؟از طرفی تو ذهنم غوغاست که آره الان مردم میگن دیدی نتونست و جعم کرد دیدی فلان شد یا این جمع کردن مغازه و فروش به صورت آنلاین نکنه عقب نشینی باشه اینکه من دارم عقب میکشم اما از طرفی هم کلی حسن داره که من همین ها و میخاستم از خدا که هرجا برم و باشم بتونم بفروشم و پول خلق کنم
حالا با شنیدن این حرف استاد ذهن من به شدت به تکاپو افتاد حواست هست این شاید نشونه باشه که تو هم خودتو آزاد کنی ازبندسر تایم خاصی بری و مغازه رو باز کنی و تا فلان تایم باشی و اگر یه روز دخل خوب نبود حرص بزنی واسه کرایه مغازه و تازه کلی هزینه های جانبی
حالا من میخام یه نشونه بزارم تو این کامنت اگر شد که نشونه خداست و اگر اون نشونه من اتفاق نیفتاد پس جای تامل بیشتری داره
اما در سپردن به خدا که نه میخام سرسپرده باشم و هرچی که اون گفت اطاعت کنم یعنی میخام کامل سکان کشتی رو بزارک در اختیارش که به هرجا برد ساحل همونحاست
توکل به الله مهربان که به بهترین مسیر و راحترین مسیر برای ساخت ثروت بینهایت هدایت میکنه خدایا شکرت
استاد جان عاشقتم مریم جان عاشقتم و به زودی آمریکا میبینمتون 😘😘😕
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
من یادم نیست از چه قسمتی سریال زندگی در بهشت رو دنبال میکنم ولی امروز رفتم از اول سریال شروع کردم به دیدن یه چیزی بهم گفت برو ببین اول این بهشت چطور بوده که الان با قدرت خدا در وجود انسان به این زیبایی شده رفتم دیدم قسمت اول رو که این بهشتی که توش زندگی میکنید چطور بوده الان به چه شکلی در اومده خیلی خیلی فایلهای فوقالعاده ای هست من هر روز صبح که از خواب بیدار میشم اولین کاری که میکنم قسمت جدید زندگی در بهشت رو دانلود میکنم و میبینم لذت میبرم از این همه زیبایی از این همه عشق واقعا عالیه یه زندگی شاد و عاشقانه در کنار هم بودن لذت بخش با دیدن فایلها از اول صبح وجودم پر از انرژی میشه و دارم عادت میکنم به دیدن زیبایی ها واقعا خدایا شکرت بخاطر این همه نعمت خیلی عالی هستین استاد عزیز و مریم شایسته ی عزیز همیشه شاد و سلامت و ثروتمند و عاشقانه در تمام مراحل زندگی در کنار هم باشید به امید خداوند یگانه
سلام
جوک:
استاد عباسمنشو میبرن بهشت،
یه نگاه میندازه میگه اوووممم، توی فلوریدا که زندگیم بهتر بود!
جبرئیل بدو بدو میاد میگه منم میام منم میام!
چقدر شما طبع شوخی دارین آفرین 😂😂😁😁😁
سلام
محبت دارید
باید شوخ بود شاد بود لذب برد و شادی رو به دیگران هدیه کرد
ممنون از ارسال دیدگاهتون🌹
به نام خدای مهربان
سلام
من و همسر و دوپسرهایم برای دیدن این همه زیبایی که توی این بهشت زیبا است لحظه شماری میکنیم و به وجد میاییم و لذت میبریم.
زیبایی که با جمع کردن میخ تبدیل به یک پروژه میشود و با حضور استاد گلستان کامل شد با توضیحات خوبشون در مورد حذف اشیا اضافه و حذف افکار اشتباه و مزاحم که میتونیم به نتیجه های خوبی در زندگی برسیم .
خدایا شکرت بابت فراوانی ابی که در این بهشت است که خدا هم در مورد بهشت میگوید که نهرها در آن جاری است و خدا آن بهشت را در اینجا به تصویر کشیده و ما از آن لذت میبریم . حضور خدا را در این پروانه زیبا دیدیم که با عشق کنار ماست .
از خدای مهربان سپاسگزاریم که اینهمه زیبایی آفریده.
الهی شکر
سریع السیر و بی مقدمه میگم: مریمی عاشقتم به قرآن… میفهمی… . مریم گلی از ته ته دلم دوست دارم… یعنی دلم میخاد چند دیدگاه بلند بنویسم و فقط فقط فقط شما بانوی ارزشمند و دوست داشتنی رو از اول تا آخر بابت تک تک خوبی هات،زیبایی ها و خصلت های مثبت بیشمارت، تحسین کنم تا دلم خنک شه… حقا که لایق بهترین هایی، توی این چند قسمت اخیر بیش از پیش عاشقت شدم… این همه به استاد عشق ورزیدیم و تحسین کردیم که از عشق ورزیدن و تحسین شما بانوی عزیز غافل شدیم… اونقدری که از شما درس گرفتم و یاد گرفتم که حدونصاب نداره… شما نه تنها واسه خانوما الگو هستید بلکه واسه من نوعی هم یک الگوی بی بدیل هستید. نگرش و دید منو نسبت به زن ها و بالطبع انسایت کلا عوض کردید، خواسته ها و ایده آل هام رو نسبت به جنس مخالف و خانوم ها به طرز آسمان خراشی ارتقاء دادید…
استاد جان، اونقدر این چند روز اخیر کامنت نذاشتم و کامنت نخوندم که مغزم شروع به آژیر زدن کرد، تشنه و گسنه خوندن کامنت های دوستان و کامنت نوشتن هستم… انگار یه چیزیم کم بود… خیلی سرم شلوغ بود نتونستم موازی و هم سرعت با این قافله بهشتی حرکت کنم، ماشاالله سرعت بارگذاری فایل ها زیاده،کامنت گذاشتن و کامنت خوندن هم وقت و انرژی زیادی میخاد… .. الان اونقدر زیاد حرف دارم که تمومی نداره…. با گرد بادی از احساسات و هیجانات اومدم تا در این « روضه رضوان » خودم رو تطهیر و تزکیه کنم… امروز گفتم دیگه بسه میلاد هرچی کار و برنامه داری بذار کنار و فقط بشین فول تایم قسمت های عقب افتاده رو ببین و تا میتونی کامنت بخون، این اهرم رنج و لذته خود به خود توی وجودم جا افتاده، اگه چند روز کامنت نذارم و کامنت نخونم، بدنم و تمام وجودم شروع به اعتراض و هشدار دادن میکنه یعنی از عدم حضور فعال در سایت رنج بسیار عظیمی میبرم و با حضور فعال در سایت لذت بسیار عظیمی میبرم…
استاد عزیزم من هنوز روی قسمت ۴۸ قفلم و اصلا بدجور منو هوایی کرده، یعنی آخرت زیبایی بودااا، باورم نمیشد و فقط داد و هوار میکردم تا هیجان و ذوق و شوق کردنام رو خالی کنم، اونقدر حجم وحشتناکی از زیبایی ها و حس آرامش و انرژی مثبت داشت که حین تماشاش غش کردم و پخش زمین شدم… دوستان عزیزم، من نمیتونم درک کنم شما عزیزای دلم رو که چطور تونستید سریع بعد دیدن اون فایل تند تند کامنت بذارید، من از شدت هیجان و شادی اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم چه برسه دست به تایپ شم… استاد و مریم جان شما چطور هنوز زنده اید آدم از این همه حجم عظیم زیبایی ها جون میده… من که از پشت مانیتور محو شدم رفت… بارها و بارها دیدم هر بار از ابعاد و زوایای مختلفی نگاه کردم و زیبایی ها و درس های بیشتری میدیدم، در دفعات بعد کم کم متوجه چیزی شدم که مو به تنم سیخ کرد، در گوشه ای از کنج اتاق مثل بچه های کوچیک نشستم و زار زار گریه و اشک ریختم… استاد عزیزم اصلا نمیدونم چطور احساساتم رو بیان کنم،زبونم عاجز و ناتوانه… واقعاً ترسیدم چند لحظه…بدنم میلرزید… یه چیزایی رو توی وجودتون دیدم که ناخودآگاه بغض میکردم و اشک در چشمانم حلقه میزد، گویی خدا و عظمت جهان هستی را در وجود شما انسان های خدایی و تصاویر ضبط شده به عینه دیدم… وووااای اون قسمت وان حموم و استاد دیگه ته ته عزت نفس و رهایی بود… حیف شد خیلی خیلی دلم میخواست توی چند قسمت اخیر کامنت بذارم ولی فرصت نکردم،از طرفی بیشتر لذت و خوشیش به اینه که واسه هر قسمت توی همون روز که منتشر میشه کامنت بذاری نه اینکه چند روز بگذره، واسه همینه که چندین و چند باره که صادقانه و صمیمانه «درخواست» میکنم که فایل ها رو با فاصله زمانی مناسب(مثلا یک روز در میان) بارگذاری کنید که اینجوری خیلی بهتره و به نفع همست…
استاد همین بس بگم که قسمت ۴۸ چنان بهم هیجان و انرژی جنبشی عظیمی داد که باید هر طور شده خودمو آروم میکردم، تعدادی از دوستان رو جمع کردم و بعد مدتها یک فوتبال سنگین و آتشین راه انداختم، اونقدر تحرک داشتم و دریبل میزدم انگار ریست فکتوری شدم و برگشتم به دوران اوجم، اونقدر برق آسا شوت میزدم که توپ داشت میترکید، یه دل سیر بازی و تخلیه انرژی کردم، تلافی ماه ها فوتبال بازی نکردنم رو دراوردم ( از پارسال دیگه رفته رفته تصمیم گرفتم که فوتبال دیدن و بازی کردن رو کنار بذارم و چهار گوش زمین فوتبال رو بوسیدم و گذاشتم کنار بنا به دلایل زیادی)… هنوز نرسیده سریع هرچی شامپو مامپو بود رو ریختم روی سر و بدنم و با آب فشار قوی شهر حموم کردم دیدم انگار کفاف نمیده و یچیزی این وسط کمه رفتم کلمن آب یخ رو برداشتم همشو یهو ریختم رو سرم(این روزا توی حیاط و هوای آزاد حموم میکنم، یاد قدیما بخیر که خونه مادر بزرگم اینا پای منبع آب توی حیاط و فضای باز حموم میکردیم چه دورانی خوشی بود) …آخیش خدایا شکرت جیگرم حال اومد…استاد راستی چطوریه که پیش شما توی تابستون هم هوا بهاریه و همیشه بارون میباره، آخه چطور تغییر فصل و آب و هوا پیش شما نیست، نمیدونم والا باید سرچ کنم… ایالت ما کهگیلویه و بویراحمد معروفه به سرزمین چهار فصل، تمام فصول با همه ویژگی های خاص خودش تا سرحد ممکن هویدا میشه خصوصا طرف ما که گرمسیره… ایام بهار که اینجا آخرت بهشته، در عجبم که دما در زمستان گاهی به منفی ۱۰ درجه هم میرسه، ازونطرف در تابستان به بالای ۵۵ هم میرسه… یا خدا همین چند روز پیش هوا به اوج گرما و درجه اشباع رسید، آدم نمیتونست نفس هم بکشه، هوا به مدت چندروز پشت سر هم از شدت گرما و رطوبت صد درصد بوی لواشک میداد، بوی قره قوروت و کشک میداد، بوی بادمجون سوخته میداد، اصلا یه وضعی بودا.اگه با دهن باز نفس میکشیدی مزه ی ترش و شور هوا رو میچشیدی..میگفتم خدایا این هوای بادمجان سوخته و وحشتناک رو چطور تعدیل میکنی با این روند پرنده ها هم میمیرن، چند روز بعد پاسخم رو گرفتم و سیستم هوشمند الله کار خودشو به بهترین نحو انجام داد، چنان باد و طوفان قدرتمندی اومد که همه چی رو به لرزه دراورد و زیررو کرد، توی بازه دو ساعت کلا هوای داغ و شرجی رو از منطقه دور کرد، کاری که اگه تمام نیروی بشر هم با هم متحد بشه نمیتونه انجام بده…من عاشق این سیستم آب و هوایی و سازگار خود ترمیمگر کره زمین و جهانم… با این حال امسال برخلاف همیشه هیچ غر و نِقی نزدم و راجع به گرمای سوزان تابستون بد نگفتم، چون دیگه دیدم راجع به خیلی چیزا عوض شده و یاد گرفتم فقط به نکات مثبت توجه کنم و توی دل هر شرایطی زیبایی ها و قشنگی ها رو بیرون بکشم تا به احساس بهتری برسم…(چقدر بیشتر از همیشه قدردان و سپاس گزار نعمت برق و کولر هستم، موقعی که عرق کرده و خسته میام روبه روی کولر دراز میکشم و فقط از اعماق وجودم شکر میکنم خدا رو بابت این نعمت ها) اتفاقاً بعضی روزها آگاهانه میرفتم زیر آفتاب سوزان و اذیت شدن و حس بدی نداشتم، همین چند روز پیش هم خواستم ناهار بخورم که همون حسم(ندای درون) گفت بزن بیرون زیر سایه ای جایی غذا بخور،توی اوج گرما با اشتیاق با موتور رفتم مقبره گنبدی شکل بلندی که گویا آرامگاه شهدای گمنام بود فکر کنم، همون جا با عشق و سپاس گزاری غذایی که با خودم آوردم رو میل کردم بعدش با نهایت دقت و توجه به نقش و نگار های معماری ایرانی اسلامی روی اون سازه زیبا تمرکز میکردم و تحسین میکردم هنر سازندگان و معماران رو…
………………………………………………………………..
و اما نکته جالبی که همین ابتدای قسمت ۶۸ نظرم رو جلب کرد اینه که شماها به طرز خیلی خیلی زیبا و پسندیده ای با آدما معاشرت و تعامل دارید؛
توی بسیاری از قسمت ها این موضوع رو به وضوح مشاهده کردم و خیلی من رو تحت تاثیر قرار داد، فرقی نمیکنه با همه با روی باز و چهره ای بشاش برخورد میکنید چه زمانی که خانواده رایان بود چه زمانی که مهمونای زیاد قبلی بودن چه کارکنان شرکت های مختلف خدماتی چه همین الان که با لری رو به رو شدید… نه اینکه بخواید زور بزنید که مثلا خودتون رو شاد و پرانرژی نشون بدید، نه، ، اونقدر از درون شاد سالم در صلح و آرامش و عشق هستید که اونو خیلی راحت و طبیعی بروز میدید و احساس سرشار ازعشق و حس خوبتون رو با همه و همه به اشتراک میزارید… این رو بارها و بارها به طور کاملاً واضح در قسمت ها ی مختلف دیدم ،
تو رو خدا مریمی رو ببین چقدر گشاده رو و خوش خنده به استقبال لَری میره و مثل همیشه با انرژی و حاله ای از حس مثبت بهش سلام و درود میفرسته، چقدر زیبا تحویل میگیره، با اینکه چهره نازنینش رو نمیبینیم ولی لحن و صداش حال و انرژی فوق العاده اش رو نشون میده، یا استاد که انگار تازه از خواب بیدار شده بود و با چه انرژی و چهره پرنشاطی به استقبال میره چقدر گشاده رو و خوش اخلاقید شماها عزیزای دلم، هر آدمی شیفته و عاشق شخصیت و رفتار بینظیر شما زوج فوق رویایی میشه…
گفتار نیک
پندار نیک
کردار نیک
منم همیشه خیلی ریز بینانه دقت میکنم ببینم که آیا رفتار باور و عملکردی که شما دارید رو من هم دارم؟ خوب به خودم فرو میرم و نگاه میکنم که آیا من هم اینجوری ام …..
در مورد این خصلت پسندیده ای که ذکر کردم آره من هم واقعا از درون ذاتا اینجوری ام، حتی میتونم بگم بهتر شما و به خودم افتخار میکنم، منم در مواجهه با دیگران با نهایت ادب ، احترام ، صفا و صمیمیت برخورد میکنم، احساس فوق العاده و انرژی مثبت و شادیم رو مخفی نمیکنم و بروز میدم در واقع با دیگران به اشتراک میذارم و لذت میبرم از معاشرت و تعامل با دیگران، خیلی راحت و خودمونی بهشون عشق میورزم و تحسین میکنم، همیشه هم ورد زبونم سلام درود و کلمات مثبته همیشه هم خنده رو و پر انرژی… خدا رو شکر کلی صفات خوب درونم از قبل بوده، خیلی خیلی صفات و خصلت های پسندیده شخصیتی هم روز به روز داره درونم شکل میگیره…
دوستان عزیزم عزیزای دلم خیلی باید حواسمون باشه و هوشیار باشیم که آیا رفتار و منش خودمون هم مثل رفتار و منش زیبای توی فایل هایی که داریم هر روز میبینیم و تحسین میکنیم هست یا نه…. مثلاً اگه توی برخورد و معاشرت ها سرد بیروح و بسیار کم انرژی برخورد میکنیم این نشون میده که یه جای کار اشکال داره و هنوز از درون خوب به صلح و عشق واقعی نرسیدیم،یه فرد مومن و موحد حاله ای از نور و انرژی مثبت ازش میباره و شاد و خوشرو هستش و آدما رو با آغوش باز تحویل میگیره و عشق میورزه…. هیچ ربطی هم به درون گرایی و برون گرایی و ازین حرفا نداره،،، یه نگاه به خودمون بندازیم….. من خودم به اصطلاح گاهی خیلی خودمو سنگین و گارد میگرفتم، کاریزماتیک بازی درمیاوردم که ناشی از غرور کاذب و عزت نفس پایین بود، خدا رو شکر روز به روز دارم بهتر و بهتر میشم و ناخالصی های وجودم رو پاکسازی میکنم…
حین کامنتم رفتم بیرون خرید کردم و تازه برگشتم،حتما باید یه حال اساسی و جایزه به خودم بدم امشب، بعد اتمام این کامنت برم که پیتزای خونگی خاص خودمو درست کنم و با دستپخت فوقالعاده ام از خودم تشکر کنم، چرا که این روزا خیلی کار کردم و اساسی سرم شلوغ بود و بی وقفه درگیر یه چالش جدید…
خب، هر طور شده باید کامنتم رو ادامه بدم؛ این آهنربا و جذب آهن به زبان تصاویر خیلی مفاهیم و درس های مختلفی رو واسه هممون داره… قشنگ هر کس از زاویه دیدش میتونه یه چیزایی رو درک کنه و قوانین براش یادآوری بشه… اون آهنربا با اون نیروی مغناطیس قدرتمند…. آهن… هم جنس… جذب و جاذبه… و حتی دافعه( وقتی دو قطب هم نام رو به هم نزدیک کنی از یه شعاع فاصله به بعد میتونی به وضوح دفعه رو حس کنی و تحت هیچ شرایطی به هم جذب نمیشن، از طرفی وقتی دو قطب مکمل و ناهمنام رو به هم نزدیک کنیم با شدت به هم جذب میشن) ما آدما هم یه حیطه و دایره امن و ثابتی در روابط برای خودمون میسازیم، اگه دقت کنید وقتی افرادی که زوج و مکمل هم نیستند در معرض هم قرار میگیرن از یه جایی به بعد نمیتونن به هم نزدیک شن و در واقع در نبود جذبه، دفعه دارن… افرادی هم که مثل پیچ و مهره مکمل و هم فرکانس هم وقتی به هم نزدیک شن و در معرض همدیگر قرار بگیرن جذب هم میشن، فقط این رو باید فراموش نکنیم که ما یه تفاوت اساسی داریم اونم اینه که جذب میشیم ولی نباید مثل موم و یا آهنربا به هم بچسبیم، در عین حال که دایره هامون همپوشانی بیشتری داره پیدا میکنه ولی باید مراقب باشیم که تحت هیچ شرایطی به چسبندگی و وابستگی مبدل نشه… خیلی مثال دیگه به ذهنم رسید، با اینکه علم و درک خوبی از فیزیک و متافیزیک دارم ولی چون هنوز به بلوغ کافی از آگاهی و درک قوانین نرسیدم، نمیخام ناپخته چیزی از خودم بگم، خیلی درس دیگه میشه پیدا کرد و تعمیم داد به آگاهی ها و قوانین زندگی
استاد و مریم جان، محشر بود اون صحبت های گرانباری که در مورد حذف اضافات داشتید… من کف کردم … چقدر جالبه، دیشب من داشتم یه نگاهی به فالوینگ ها و پیج های که دنبال میکردم مینداختم، دیدم هفت، هشتاشون اصلا دیگه اضافی و نالازم هستن برام دیگه به در الان من نمیخورن چون من دیگه از مسیر و ایده قبلی خارج شدم و وارد یه فاز دیگه ای از زندگی شدم کلا… بیخیال دانشگاه و تحصیلات شدم، قید ایده پول سازمو هم زدم و کلا روند زندگیم و مسیر و مقصد رو عوض کردم میدونم که دارم ریسک میکنم ولی این شهود و هدایت پروردگار منه، خودمو روز به روز دارم بهتر میشناسم و دارم به وضوح و شفافیت بیشتری میرسم که از زندگی چی میخام، پا روی ترسها و خط قرمزا و قالب های محدود ذهنیم گذاشتم…. خدا رو شکر دیشب اون چند پیج اضافی رو آنفالو کردم و فقط ۱۶, ۱۷ پیج محدود رو دیگه دنبال میکنم که همش منبع معتبر و فوق العاده ای از الگوها و ورودی های مثبتمه… در پی اون کلی مطالب،فایل، کتاب، پلن و ایده، و هر چی مطالب اضافی دیگه رو از روی گوشی، کامپیوتر، هارد، و دفترا بود رو حذف کردم، دیتا و مطالبی که طی چند سال آرشیو کردم و منابع و مطالب مواد اولیه ایده ها و اهدافم بودند،
حالا که استادندارها و اهداف و خواسته هام بصورت کوانتومی تغییر کرده، قید خیلی از چیزا رو زدم و میخام خودمو وقف رسالتی که خدا به دلم انداخته کنم، چقدر احساس سبکی و راحتی دارم الان، این اضافات ذهن منو مشغول و سنگین میکرد گفتم چیه احساس شلوغی و فرسودگی میکنم، به خاطر همین افکار و مطالب مربوط به اهداف و ایده های قبلیم بود… خیلی واسم سخت بود که ازشون دل بکنم ولی دارم با طی تکامل ازشون جدا میشم
مریم جان دیگه سبک و لحن حرف زدنت، انحصاری و رسمی به نام خودت ثبت و ضبط شده، هر چند که همه آدما خاص و یونیک هستند، ولی خدایی دیگه شما خیلی یونیک هستین… دیگه تکه کلام هاتون افتاده روی زبونمون، من خودم با همون لحن خاص شما و استاد جان میگم؛ چقدر دوست داشتنی هستین شما چقدر با ذوق و شوق و احساسات معصومانه توصیف میکنی
اون کلمات بینظیرت مثل:
عاشقتم من
خدای من نگاش کن…. خدایا…
منو به شوق و بغض میندازه…پرواز میکنم و به وجد میام
مریم خانم، مریمی، بانوی دوست داشتنی به خدا هر چی دقت و فکر میکنم انگار واقعا واقعنی سبک و متد فیلم برداری ات فقط خاص خودته و انگار یه سبک جدیدی از فیلم برداری رو ابداع کردی اونم بدون هیچ ابزار و هزینه خاصی، پناه بر خدا ، اینو جدی میگم، مشابهش رو ندیدم خیلی جذاب و لذت بخشه؛ راجر دیکنیز و امانویل لوبزکی باید یه بازنگری اساسی کنن و ازت یاد بگیرن، هزار ماشاالله به این پیشرفت و تکامل
استاد جان دو هفته است کامنت نداشتم، از تشنگی دارم هلاک میشم، بشدت نیاز به کامنت گذاشتن و کامنت خوندن دارم و تشنه و گسنه حضور فعال در سایتم، این مدت درگیر راه اندازی یه کسب و کار بودم، یه حرکت جدید، یه چالش جدید و اساسی… خیلی درسا گرفتم… خیلی حرف هم دارم… از قسمت ۵۴ به بعد نه کامنت گذاشتم نه کامنت خواندم، این اهرم رنج و لذت داره منو منفجر میکنه، حتما بعد حل مسئله و گذر از تضادها و هدایت خداوند متعال با قدرت بیشتری توی این باغ بهشتی خودمو حاظر میکنم،
عاشق تک تک تونم دوستان بینظیرم، دلتنگتون بودم… استاد جان مریم جان نمیدونید چقدر دوستون دارم از اعماق وجودم عاشقتونم
امیدوارم خدا منو در این چالش و تضاد به وضوح و شفافیت برسونه، الخیر فی ما وقع
عاشق شما «میلا»💞💖💜💗💙💓🌹💖💜💗💙
به نام خالق زیباییها
سلام به شما دو بزرگوار و الگو
سلام به همه بچه های عزیز
خدایا شکرت به خاطر اینهمه زیبایی .
خدایا شکرت به خاطر اینکه ما را در این مسیر زیبا قرار دادی .
خدایا شکرت که چنین الگوهایی در مسیر زندگیمان گذاشتی .
لحظه شماری میکنیم برای دیدن فایل جدید و اینقدر غرق دیدن میشویم و بهمون خوش میگذره که گذر زمان رو احساس نمی کنیم و یکدفعه که تموم میشه ناراحت میشیم که تموم شد واز اون فضا اومدیم بیرون ولی توی ذهنمون باهاشون زندگی میکنیم میخوابیم و بیدار میشویم تا دوباره فایل جدید و زیباییها و درسهای جدید .
واقعا از شما متشکریم که این همه زیبایی نشونمون میدید و زندگی کردن رو بهمون یاد میدید .
براتون بهترینها را از خدای مهربان میخواهیم .
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
سلام
دیدن پروانه، فضولی مرغ خانه، اردک سفید دردانه، خنده های جانانه ویه عالمه لذت کوچیک که برامون شده بیگانه
چقدر راحت میشه زندگی کرد آخه چرا باید اجازه بدیم ذهن منفی باف ما جلوی لذت بردن از جمع آوری میخ را از ما بگیره .آخه آب بازی با اردکها چرا باید عادی و بی مزه باشه چرا باید از حجم کار های اطرافمون لذت نبریم و انجامشون ندیم. چرا؟ مگه چی میشه؟
مگه چی میشه فاطمه جان وقتی صبح میری شرکت و به نگهبان شرکت سلام می کنی و وقتی میبینی همین که هست و میخنده خداروشکر نکرد وقتی میری داخل واحد کاریت و به تک تک همکارات که هنوز هستن و سلام و صبح به خیر میگی خداروشکر نکرد چرا وقتی ظهر میشه ته مونده غذاتو میبری برا گربه ها خوشحال نبود چرا وقتی توی خونه همسرتو فرزندتو میبینی ذوق نکرد چرا واقعا؟
به دنبال انتهای چی هستیم آخرش چی بشه ای وای . چرا نمی خوای از تمام وجودت بفهمی زندگی لذت بردن از مسیره .آخر سفر عبور کردنه رفتنه و مردن .پس چرا زانوی غم به بغل میگیری و حسرت گذشته و حرص آینده رو میخوری .واقعا لذت بردم از این فایل .من قطع به یقین ثروت شما و این خانه بزرگ زیبا رو ندارم ولی تمام اون چیزی که شما ازش لذت میبرید رودارم. فرق من با شما عدم استمراره عدم عمل کردن به دانسته هاست .دور بودن از سایت شما و گوش نکردن به فایلهای شما من رو از مسیر خارج میکنه و خداروشکر می کنم که هستید و به من یادآوری می کنید که من هم مثل شما و همه ما از او هستیم بایک هدف و آن هم شادی عشق و لذت از این فرصت زندگی.سپاسگزارم
به نام یکتا خدای جهان آفرین
سلام سلامی دوباره و پر احساس تر به این بهشت که هر روز بهشتی تر میشود
چقدر عالی میشود که در این بهشت هر روز درختچه و گیاهان هرز و میخ و فنر و آهن های اضافه برچیده میشه و رخ نمایی این بهشت به زیبایی بیشتر دیده میشه
وقتی به اصل ماجرا دقت میکنی استاد عزیز میبینی چقد شما اینجا برای ما زیبا شرح میدهید که فرعیات باید حذف بشن و بایست اون اصل رو بچسبیم و همیشه به سمت اصل بریم و چقدر زندگی با این کار زیباتر و زیبا تر میشه
استاد الان میدونم که چرا به ریز به ریز اون چیزی که توی این بهشت باید حذف بشن پیش میروید و حتی به میخ های فابر پیت هم توجه میکنی چقدر ما از ریز مسائلی باخبر میکنی
خانم شایسته عزیز هم که میگن فکر میکنی میخ وجود نداره ولی اون زیر زیرا بازم هست و ما باید با آهن ربای قدرتمندی که در وجودمون هست به دل این زیر زیر ذهن بریم مثل این فایر پیت که در اون آتیش باید به پا بشود
خانم شایسته عزیز میگن هر موقع میشورم فکر میکنم دیگه نیست ولی بازم میبینی داخلش میخ هست میخ هایی که محکم به ذهنمون کوبیدیم و باورهای مختلفی رو در ذهن مون هک کردن
در حین کار هم به زیبایی های اطراف حواست جمع باشه بله باید تمامی مسائل را از دیدگاهی نگاه کنیم که احساس مثبت بودن کارها رو ببینیم و اینکه کارهامون لذت بخشتر میشه و این حتی توجه به نکات مثبت کارهاست که خانم شایسته میگن از اینکه این نرده و ریلها رو بریدین و به نکات مثبت اینکار توجه میکنید شکر مزار این مکان بینظیر پارادایس برای راحت انجام تر شدن کارهاست.
همواره شاد موفق و پیروز باشید 💯💯💯
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العلمین
الرحمن الرحیم
مالک یوم الدین…
سلام
پیش از اینکه درِ طلاییِ این دنیای الهیِ نور به روم گشوده بشه، مداااام پیش دوستانم حرف میزدم و غر میزدم و پا به پای هم زمین و زمانو به هم میدوختیم!!! یه جورایی وابستهٔ دنیای مجازی هم شده بودم! هرچند اهلِ به نمایش گذاشتنِ خودم نبودم اما زیاد دورو برش بودم یه مدت! خلاصه اینکه از هر طریقی این دنیای مجازی و دوستان و تلویزیون و برنامه های وااااقعاً بیهوده داشت منو بمب بارونِ ورودی های منفی و غلط و بی ریشهٔ جامعه و دنیای اشتباهی میکرد و روز به روز که بیشتر غرقش میشدم بیشتر حس میکردم چقدر پوچه و خلإ درونمو بیشتر میکنه.. حالِ خوبمو کمتر میکنه…
مدام دنبال یه بهونه بودم که یه جوری خودمو با همین چرندیات مشغول کنم تا شاید خلإ درونم پر بشه، کلافه گیم کم بشه، مشغولم کنه که به سردرگمی هام فکر نکنم! اما مثل باتلاق که هرچی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر فرو میری منم همین حسو داشتم… اما خوشحالم و بینهایت پروردگارم رو سپاسگزارم که به همچین تضادِ بزرگی منو رسوند که دیگه بُریدم و گفتم یا حالا یا هیچوقتِ دیگه…
و شروع کردم به رها کردن.. و رها که کنی دریافت میکنی…
این حرف های استاد همیشه توی گوشمه که:
«اصلا در مورد قوانین با کسی حرف نزنید، و نخوایید که اونها رو قانع کنید که به این مسیر بیان… خودتون روی خودتون کار کنید، ورودی هاتون رو کنترل کنید، نتایجی که بدست میارید ناخودآگاه آدمهایی که باید رو به سمت شما میاره…اینکه اگر قرار باشه کسی هدایت بشه خدا خودش بهترین هدایتگره و بینهایت راه برای هدایت داره من چیکاره ام! اینکه اگر قرار باشه من دستِ هدایتگر باشم در زمان درست کارمو انجام میدم، اینکه هرکسی باید تکاملش رو طی کنه و این مسئله به زمان نیاز داره..».
و مدام به اینها فکر میکنم.
هر روز بیشتر از این دنیای مصنوعی جدا میشم، از آدمهاش، هر روز برام دل کندن ازشون راحت تر میشه، در واقع اصلا کاری نمیکنم، جز اینکه هر روز بیشتر شیفته و مجذوبِ دنیایِ نورم میشم..
و اونهایی که باید، خودشون حذف میشن…
چقدر عاشقِ این حرفتون شدم استاد: «گاهی فقط لازمه حذف کنیم»…
و بهش فکر کردم..
این روزا خیلی چیزا رو دارم توی تمیزکاریِ خونمون، بهشتمون، حذف میکنم و هر روز زیباتر میشه، و همین کار آدمها و مسائل و شرایط اشتباه رو خود بخود از مدارم حذف میکنه…
دیگه اصلا علاقه ای به فضای مجازی ندارم و خیلی ازش فاصله گرفتم…
دیگه وقتی دنیای حقیقیِ حقیقی رو دارم اونارو میخوام چیکار؟! دیگه وقتی دلبستهٔ دنیای نور میشم دنیای تاریکی جایی نداره، خود بخود با اومدن نور محو میشه..
قبلاً وقتی دلم حرف زدن میخواست میرفتم سراغِ آدمها و دنیای مجازی!
الان دلم، معبودم، صدای نفسام، ضربانِ قلبم، گرمای وجودم، بهم ندا میده و من میام توی خونهٔ نورم و حرفِ دلم رو مینگارم…
دیگه دلم بهم ندا میده و میام تویِ بهشتمون کلامِ معبود میخونم…
دیگه من نور بازی میکنم… من در جمعِ مستان مستانه میروم…
حذف کردن یعنی:
پنجره ها رو باید شست و از تار عنکبوت و گرد و غبار و زنگار پاکش کرد..
درختا رو هرس کرد و منظره دور دریاچه رو از بندِ درختانِ هرز رها کرد و زلالِ آب رو زلال تر کرد…
نرده ها رو برید و کلبه رو از قفس آزاد کرد…
پنجره های تنگ و تاریک رو از تنِ دیوارها برداشت و وسعت داد…
میخ های تویِ فایرپیت رو با آهنربای هیولا ربود و تنش رو از تیزیِ میخ ها جدا کرد…
درختانِ مرده رو جسورانه اره کرد…
آتشی به پا کرد و جنگلو پاکسازی کرد…
حذف کردن یعنی دیدِ چشمها رو باید زیباتر کرد..
یعنی زیبایی شایستهٔ چشمانِ من و توست…
و باید نباید ها رو حذف کرد، تا دنیا نباید ها رو برات حذف کنه و زیبایی بهت هدیه کنه…
از شروعِ قصهٔ بهشتمون تا الان تکاملِ فوق العاده ای برای هممون طی شده. و باور میکنید که الان من هم دقیقا ناخودآگاه دارم با همون روند، بهشتِ خودمو پاکسازی میکنم؟؟
خودم که از ذوق و شوق مات و مبهوتم و آخر شب که میشه و به کارایی که کردم فک میکنم میبینم چقدر ناخودآگاه منم دارم همون روند رو طی میکنم…
امروز پنجره ها رو شستم…
قدم بعدی میشه ناخودآگاه قدم بعدیِ پردایس در روندِ پاکسازی….
وقتی همهٔ این چیزها رو میبینم و باز به حقانیتِ این دنیای نور هدایت میشم و شعلهٔ عشقِ درونم افروخته تر میشه، دلم میخواد فریاد بزنم و بگم دنیاااااااااا…. بلند شو از این خوابِ غفلت…
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم اگر میدونستین چقدر این حقیقت و حقانیت باشکوهه آنی درنگ نمیکردید…
دلم میخواد پر بکشم بیام پیش جمعِ مستان، پر بکشم بیام توی پردایس، پیش همسایه گان نورم…
سخته این فریاد نزدن ها، این پر نکشیدن ها، این سکوت کردن ها وقتی دلم هوای فریاد داره…
اما…
به خودم میگم:
تو هم زمانی خاموش و تاریک بودی.. آرام آرام، قدم به قدم، نرم نرم، زمان به این روشنایی راه نمودت.. تو هم فریادی نشنیدی، اصراری نشنیدی…
تو هم درونت خالی بود از این عشق و نوری که امروز در تارو پودِ وجودت موج میزنه…
تو هم تویی را نداشتی که فریاد زند و بگوید اگر بدانی چه شکوهی دارد این عالم لحظه ای برای داشتنش درنگ نمیکنی…
آرام آرام شکفته شدی…
پس آرام باش و صبور و مطمئن به هدایت های بی عیب و نقص معبود…
تو را معبود ره نمود… همه را او ره مینماید…
پس آرام میشوم و سکوت برایم آسان میشود.
شیطانی که هر دم نجوا میکند خود میداند که این معبود کیست، میداند که من حریفِ او نیستم، خدایِ من حریفِ اوست.
من مسلح به سلاحِ الله هستم…
پس بدان شیطان،
بدان نفس،
که من معبودی دارم که تو خود نیز شیفتهٔ اویی…
تو را نمیدانم شیطان، اما من پارهٔ وجودِ معبودمم. من هیــــچ ندارم جز خدا…
پروردگارم، من از خود هیچندارم، همه تویی.. استقامتم ده که من تا ابد محتاجِ توام.. چون از توام…
(سوره فصلت)
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ «۳۰»
همانا کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداست، پس (بر این عقیده) مقاومت نمودند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند (و مىگویند:) نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به بهشتى که پى در پى وعده داده مىشدید.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ «۳۱»
ما (فرشتگان) در دنیا و آخرت دوستان شماییم؛ و براى شماست (در بهشت) هر چیزى که تمایل داشته باشید و براى شماست در آن جا هر چه را درخواست کنید.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ «۳۲»
(همهى اینها) پذیرایى مقدّماتى از جانب خداوند بخشندهى مهربان است.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ «۳۳»
و کیست خوش سخنتر از کسى که (مردم را) به سوى خداوند دعوت کند و (خود نیز) عمل شایسته انجام دهد و بگوید: «من از مسلمانان هستم»؟
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ «۳۴»
و نیکى با بدى یکسان نیست؛ (بدى دیگران را) با شیوهى بهتر (که نیکى است) دفع کن، که این هنگام آن کس که میان تو و او دشمنى است همچون دوست گرم مىشود (و عداوتش نسبت به تو تمام مىشود).
وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ «۳۵»
و این (خصلت و برخورد نیکو) را جز کسانى که اهل صبر و شکیبایى هستند دریافت نمىکنند، و این را جز کسى که داراى بهرهى بزرگى (از کمالات باشد) نخواهد یافت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ «۳۶»
و اگر انگیزه و وسوسهاى از طرف شیطان تو را تحریک کند (که بدى را با بدى جواب دهید) پس به خداوند پناه ببر که او خود شنواى آگاه است.
آخ خدایِ من…
من یک استقامت گفتم و تو چه کردی با دلِ من معبودم….
ببینید چه باشکوه معبودم باهام حرف زد و دلم رو آروم کرد…
میبینید باز بهم الهام کرد و من نوشتم و بعد با یک کلمهٔ کلیدی، استقامت، منو به کجا هدایت کرد؟؟؟
من فدایِ تو نشوم چه کنم نفسهای من…
استاد من این بار به این کلامِ پروردگارم «LIKE» میدم، نه:
I give you the biggggggest like….
به شما بیگ لایک میدم که یکی از زیباترین پاره های وجودِ معبود هستین، و کیست خوش سخن تر از شما که ما رو به سویِ معبود دعوت میکنید…
من عاااااشقتونم💖💖💖
خدا شاهده من تا لحظه ای که کلمه « استقامت» رو گفتم هیچ ایده ای درمورد این سوره نداشتم، و به ناگاه به سمتش هدایت شدم😭😭😭😭😭
چقدر این اشکهای سرازیر شونده از شوقِ معبود زیباست، قطراتِ نور است بر نور….
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
بگذار ببارد این اشکها تا شبم نور باران شود…
بگذار حک کنم کلامِ معبود بر جان و دلم…
من برای توتا ابد، من تنها تو را میخواهم…
با سلام و درود فراوان به شما ساناز خوش سخن.بسیار عالی درک کردید.با این صحبتهای قشنگتون حالم بسیار عالیه.با آرزوی پیشرفت روز افزون برای هممون.آمیییین❤
به نام معبود💖
درود پروردگارِ جانم بر وجودِ زیبایتان💖
سپاسگزارِ چشمان و نگاه و درکِ زیباتونم و ممنونم از خداوندم برای این اتصال های باشکوه و نورانی که هدایتِ خودِ اوست…
بینهایت خدا براتون آرزو میکنم💖💖💖
وای وای وای
دیوانه شدم
خدای من
خدای من
ساناز نازنینم
چقدر این اشک های سرازیرشونده زیباست
قطرات نور است بروی نور
خدای من
کدومشو بگم
کدومش بمونه
ایات ربم رو که دگرگونم کرد و قلبم رو با اوج اسمونا پرواز داد
یا این عشق تو به معبود نازنینت را
خدای من
تو چقدر غرق خدایی ساناز نازنینم
قلبم برات پر کشید قلبم برای تکه نور خداوندم پر کشید
چقدر زیبا به الهام قشنگت عمل کردی
بی نهایت برای این اتصالت نابت تحسینت میکنم جان من
من غرق تر شدم به خدا
عاشقتم
عاشقتم پاره ی نازنینم
عاشقتم
الهی که همیشه پر از خداوند
غرق عشق خداوند
پر از توحید نابش باشی
که اگه پر باشیم از توحید
همه چیز معیاست
خدای من شکرت هزاران با شکرت که الان داره اذان میگه از سمت بهشتم و برات دارم مینویسم
که من عاشق این بهشتمم
خدایاشکرت برای این همه زیبایی و فراوانی خدای من شکرت که تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
تنها تورا میخواهم💚
به نامِ الله پروردگارِ جهانیان💖
سلام به رویِ ماهت الای قشنگم😊😘
مستانه میروم در جمعِ مستان و هر قدم نوری زیباتر و درخشان تر و باشکوهتر به من میپیوندد و ما نورانی تر میشویم و قدرتمندتر تا به هدایتِ معبودم به لحظهٔ رستگاری برسیم، لحظهٔ اتصالِ ابدی به اصل…
ایمان دارم لحظه ای که معبودم با دستِ من مینگارد هدایت ها درپیش دارد…
اول بار مرا مست و دیوانهٔ خودش میکند و بعد همسایه گانِ نورم را… ما به هممتصلیم و دستِ تو نور مینگارد و من مست میشوم و دست من قلم میشود و کلامِ عشق مینگارد..
هر چه هست از اوست و ما را نورهای نور ربا آفریده و با آغوشِ باز پیش رویمان ایستاده و ما را به بهشتی که آغوشِ امنِ خودِ اوست فرا میخواند…
پس میدانم که روزی در بهشتِ زمینی جشن میگیریم اتصالمان را تا مقدمه ای شود بر اتصالِ ابدیمان.. امروز روی ماهت را میبوسم و از میان دنیای نور که هیچفاصله ای بینمان نیست در آغوشت میگیرم تا برسد روزی که جسممان هم به این اتصال برسد و در آغوشت بگیرم💖💖💖
عاااشقانه دوستت دارم پرنسسِ زیبا💖💖💖
بینهایت خدا برایت آرزو میکنم💖💖💖
چقدر از خوندن کامنتتون لذت بردم، اون ایه ها دلم رو تکون داد. اصلا من ظهر ها کامنت نمیخونم امروز اومدم گفتم بزار ببینم لایک خورده ها چی نوشتم و این کامنتتون دنیام رو دگرگون کرد.
واقعا سپاسگذار خدایی هستم که کلماتش رو از زبان و نوشته ادمها به من میرسونه وهرلحظه هدایتم میکنه به سمت خودش.
اون آیه ها
وااای که چه کردند با من
باید هزار بار بخونمشون
نوشتم تو نوت گوشی و تو وایت برد اشپزخونه ام که هزار بار بخونم و بدونم اگر استقامت کنم پاداش های خدا میان و پاداش ها تو همین دنیان و ادامه اونها در جهان بعد.
سپاسگذارم از دوستانی که به الهاماتشون عمل میکنن و کلام خدا رو به نگارش در میارن و از استاد عزیزم که هرروز این آگاهی هارو منتشر میکنن.
واقعا ندیدم ازین سایت توحیدی تر ☘️ هرلحظه همه دارن از خدا میگن
حتی اگر خودم ایده ای برای کامنت نوشتن ندارم خوندن کامنتا هزار بار شکر و یاد خدا رو برام تکرار میکنه.
خدایا شکرت شکرت شکرت
یا اللهُ یا رحمنُ یا رحیم💖💖
سلام دوستِ زیبایِ من💖🌹
میبینی چقدر باشکوه هدایت های معبودم جاریست؟؟ مثل نفس، مثل نور…
دل که خانهٔ خداست ما رو بی وقفه به باشکوهترین شکل هدایت میکنه.
روزی که من با فایل « پاسخ به مسابقه بهترین باور درباره خداوند» دگرگون شدم و درواقع پیدا شدم و از اون روز چیزی جز خدا ندیدم، هر لحظه، به هر بهانه ای، حتی گذرِ تکه ابری، حتی غبارِ روی شیشه، حتی حشره ای و آتشی و گلستانی مرا از این عالم به در میکنه و غرقِ معبود..
و لحظه ای که هدایتم میکنه به کلامِ نورایِ خودش و تأیید میکنه و تصدیق میکنه و بشارت میده و امید، من دیگه خودی نمیبینم.. همه اوست.. این بشارت ها بر من است و تو و همهٔ مایی که او را خدای خود میدانیم و در این راهِ نور استقامت میکنیم به قدرت و هدایتِ خودش..💖💖 که ما همه یکی هستیم و از معبود..
چطور میتونم شکرگزارِ معبودم باشم که لایقم میکنه برای نگاشتنِ کلامش؟؟؟؟
کاش بهم بگه چطور میشه سپاسگزارش بود…
هدایتِ خدا همیشه جاریست و در بهترین مکان و زمان هدایتش را جاری میکند..
عاشقتونم و براتون بینهایت خدا آرزو میکنم💖💖💖
سلام دوست زیبا اندیشم
خدا رو شاکرم انقدر چنین انسانهای آگاهی داریم
چقدر خوب صحبت کردی
چقدر خوب وصف کردی
چقدر خدایی داریم مهربانتر از هر کسی که به محض صدا زدن راهنمایان میشود
چه زیبا سرودی و دلم صیغل گرفت
چه نیاز دارم به نجواهایی که از طرف خداوند است و از کلام شما جاری شده
چه نیکوسخنی
چه نیکوخدایی
و چه نیکو بندگانی خداوند سر راهمان قرار داده تا تجربه نیرو و امید رو با هم به اشتراک بزارین
سلام به استاد عزیز و مریم دوست داشتنی و همهی اعضای گروه
من چند وقت بود از سایت دور شده بودم. یک هفته بود مدام خونه خواب بودم و کسل بودم. الان که فایل رو دیدم چقد انرژی گرفتم. چقد پارادایس داره تغییر میکنه، دستتون درد نکنه.
داشتم که فایل رو نگاه میکردم همش مریم عزیز رو تحسین میکردم که چه خوب خودشو داره مشغول میکنه، نگرفته مثل من همش بخوابه و از وضعیت بوجود امده شاکی باشه، مرحبا. راستی مریم جون انگلیسی صحبت کردنت هم خیلی خوب شده.
فایل رو که دیدم اول از همه اون تلویزیون بزرگ خریدنتون رو تحسین کردم و خوشحال شدم مطمن هستم باهاش اخبار که نمیبینین. چقد با حوصله و شادی میخها رو دراوردین، از هیچی اوقات شیرین ساختین، دیدتون اینجوری هست که کارهای روزمره رو هی تحسین میکنید و هی سپاسگزاری میکنید و لذا ظرفتون بزرگتر میشه و نعمت بیشتری رو دریافت میکنید.
منتظر فایل بعدیتون هستم که با عشق نگاهش کنم باز حالم بهتر بشه