سریال زندگی در بهشت | قسمت 70

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار ریحانه عزیز به عنوان متن  انتخابی این قسمت:

به نام الله مهربان و هدایتگر

سلام استاد گرامی و مریم جان جانان

سلام بچه های موفق زندگی در بهشت .

استاد و عزیز دل بازم مشغول یه کار جدید هستن .خدایا شکرت .

تا دقایقی دیگه قرار از کار جدید رونمایی بشه .

بهشتمون رو ببین خدا جونم .هوا نه کاملا تارتیکه ,نه روشن .فضا خیلی دلچسب .کلبه ی خوشگلمومن رو ببینید .هر روز زیباتر میشه .خدایا شکرت .

خب استاد و مری جون دور مسیر ورود به کلبه ی رویایی رو نور افشانی کردن .با راحترین ابزار .با سه تا پیچ و چند تا بست .چقد ساده .همه چی اینجا ساده انجام میشه .این بهشت سادگیها و زیبایی های منحصر به فرد .

خب بریم برای روشن کردن .عاشقتم مری جون به استاد میگه ریاکشن تو رو بگیرم یا روشن شدن ریسه ها رو .خوب میدونه که الان استاد چه ذوق زده ای میشه .واقعا شما بینظیرید .

خدای من چقدر زیبا شد .ورودی در رو ببین .وسطش چه لامپ قشنگی شد .ای خدا ذوق کردن استاد و ببین عین بچه هاااااا.

خوش به حالت استاد .منم یه وقتایی این جوری ذوق میکنم .یهو به اطراف نگاه میکنم فک میکنم کار بدی کردم .

همه ساکت و جدی .البته دخترم از خودم هم یشتر ذوق میکنه .

خب دست خودمون نیست که .هیجان درون دیگه .

خیلی قشنگ شده .واقعا خسته نباشید قهرمانان بهشت رویایی

ببین چقد ذوق میکنند .بهم ایده میدن .فیلم میگیرن .قربون صدقه ی هم میرن .کلا کارشون تحسین .خب بایدم خدا بیشتر بده .باید استاد تو فکر رفتن به فضا باشه .استاد از دیروز هنوز هنگم به خدا .میخواااااااای بری فضاااااا

مگه بهتر از استاد هم داریم ?

ویوی بهشت رو ببین خدای من .شبش از روزش زیباتر ,روزش از شبش زیباتر .همیشه زیبا ,همیشه دیدنی و جذاب .پر از ثروت ,پر از نعمت .خدایا چقد تو مهربون و بخشنده ای .

(مردی از میان نور )چقد این جمله برازندتون استاد .واقعا یه مرد نورانی شدید .وجودتون پر از نور الهی شده .

این دیگه نهایت آزادی و لذت .ببین چقد راحت داره میره مسافرت و عزیز دلش راهش میندازه و میگه برو به سلامت .نه اعتراض اینکه منم بیام ,نه اعتراض تنها موندن .انگار خداوند این دو بنده رو انتخاب کرده و به هر کدوم جداگونه کلی ماموریت داده که و میبینیم که هر کدوم به نحو احسنت کاراشون رو انجام میدن .

استاد میره برای قدم برداشتن به سمت تکامل بالاتر .تجربه های جدیدتر .یادگیریهای بیشتر .این انسان الگوی کامل پشتکار و پیشرفته .هیچ وقت نمیگه دیگه بس .همیشه پویا و فعال .

خونشم با خودش میبره .همیشه دنبال رسیدن به خواسته های جدیدش هست به راحترین شکل ممکن .ببین چقد خداوند این انسان رو عالی هدایت میکنه .میگه تو فقط برو جلو .تجهیزات و امکانات با من …عاشقتم استاد جااان ..

مری عزیز .یه زن نمونه .میخواد تجربه ی جوجه دار شدن رو امتحان کنه .خدای من تو چقد شجاعی ,چقد با عزت نفسی ,خدا خیلی دوست دارهااااا .ما هم که خیلی…..

همه چیز آروی چک شده .آماده و تمیز .پیش به سوی یه تجربه فوق الاده…

مری عزیز هم بدرقه بسیار عالی میکنه و دعای خیر زیبا هم داره برای استاد .

مری جووون عزیزم میدونم دلتنگ میشی .آخه نمیشه که دلتنگ همچین عشقی نشد .میدونم عادت داری به تنها موندن .ولی خدای مهربون همیشه با توعه .و همچنین ما هم کنارتیم .همیشه و هر لحظه …..

به به عجب فروشگاه بزرگیه این وال مارت .چقد فراوانی خدایا شکرت .صد هزار مرتبه شکرت .

مرسی استاد جونم که به خاطر ساختن باورهای جدید برای شاگردات از هیچ چیزی بی خیال رد نمیشی .ببین یه هیولای مکانیکی دیگه .بدون نیاز به کمک انسان داره فروشگاه به این بزرگی رو تمیز میکنه .راحت و آسان .خدایا شکرت به خاطر پبشرفت هر روز جهان به سمت سادگی و راحتی …

به به استاد رسید به مزرعه ی دوستش آقای تد .

خدای من دنیای کشاورزی هم عالمی داره .

من چون پدر شوهرم کشاورز حرفه ای هست .با این فضا آشنایی دارم .پدر همسر من عاشق کارش .خیلی لذت میبره از کارش .با اینکه خاونوادش اومدن تو شهر زندگی میکنند و اصرار میکنند که دیگه سنش بالاست و کار نکنه .ولی قبول نمیکنه .تنهایی میره روی زمینهاش کار میکنه و لذت میبره .با اینکه همه رو داده کارگراش کار میکنند ولی خودش هم کنارشون کار میکنه .خودش عقیدش اینه که کشاورزی یعنی تو بهشت زندگی کردن

خدای من ۲۰۰-۳۰۰ هکتار زمین ,۲۰۰تا گاو .چقد ثروت .خدایا شکر .ببین چه تراکتورهای حرفه ای داره .خدایا شکرت .

پولدار ,پولدار رو جذب میکنه دیگه .عاشقتم استاد که رفیق هات هم مثل خودت اکتیو .ثروتمند هستن .دم همتون گرم .شما پولدارها هستید که باعث رشد جهان شدید .تحسینتون میکنم یه عالمه…..

کنجکاوی استاد و علاقه ش به طبیعت و کشاوری ببینید به کجاها هدایتش کرده .از قم برده تا به جورجیا پیش که فرد کشاورز حرفه ای با دستگاهای هیولای پیشرفته .خدایا هدایتت بینظیره .

اون دستگاه برداشت رو دیدید عجب قدرتی داشت .خدای من پرنده ها هم به دنبالش میومدن تا بخورند گندم ها یا جو رو….خیلی جالب و دیدنی بود .

استاد از عزیز دلش یاد کرد .اره واقعا اگر مری عزیز بود ما بیشتر از کارهای آقای تد آشنا میشدیم .بازم خوبه استاد.خدا رو شکر …

استاد دوستتون آقای تاد شبیه هندی ها میمونه .چقد لاغر و خوش اندام هستن .معلومه خیلی فعال و زرنگ هستن .آفرین .

به به بارون زیبا داره شروع به باریدن میکنه .استاد عزیز سوار ماشین دوستش همراه با یه موزیک آروم .داره لذت میبره از این همه تجربه و یاد گیری ..

خدااااای من یه بیزینس دیگه این آقا مربوط به مرده شور خونه ,جنازه ,تابوت ,دفن ,وبرگزاری مراسم بود .ببین یه انسان چقد میتونه خلاق باشه .میتونه به چند تا حرفه علاقمند باشه .استاد من زبان انگلسیم داغونه .واجب شد که یه اقدامی بکنم برای یادگیری .چون هیچی نمیفهمم واین خودش یه تضاد بزرگی برای من .

چقد تابوتاشون زیبا و شیک بود .چقدر گلهای قشنگ و رنگا بارنگی اونجا بود .من فک میکنم که خارجی ها برای مردهاشون هم خیلی احترام قائل هستن .که اینقدر تابوتهای زیبا درست میکنند .ما ایرانیها چرا مرده هامون رو فقط با یه کفن ساده میزاریم توی قبر ? خب این کار هم تمیز ,هم یه آرامش خاصی به بازماندگان میده .البته این نظر منه ..

کنجکاوی استاد تا کجا پیش رفت که دلش خواست دوتا جنازه هم ببینه و اطلاعات دریافت کنه .

داستان اینکه این آقا پلیس بودن و اسلحه داشتن و ۱۶ سال پشت سر هم از طرف مردم انتخاب شدن برای تشخیص علت مرگ عزیزانشون هم برام خیلی جالب بود .رفتار و منش این آقا باعث اعتماد سیاهان اون منطقه نسبت بهش شده بود .موفقیت در کارهاش باعث مقبول واقع شدنش بود .هر چقدر انسان تو زندگی و شغلش موفق باشه .این خودش نشانه ی درست بودن کار و شخصیت اون آدم .و آقای تاد هم از این قاعده مستثنی نبود .

استاد در مورد مومیایی کردن اون دو تا جنازه که فرمودید چقد جالب بود .چقد این انسانها برای مرده هاشون ارزش قائل هستن .البته من نمیدونم با همه ی جنازه ها این کار رو میکنند یا نه ?ولی خیلی برام جذاب بود .

و مند یدم که وقتی آدمی تو روستایی توی خونه مرده به سرعت برق اونو دفن کردن که حتی عزیزانشون هم نرسیدن بیان ببیند که گفتن زود دفن کنید الان جنازه باد میکنه یا بو میگیره .و چقد حسرت دیدار آدم ها برای ندیدن لحظه ی آخر عمر عزیزانشون تو دلشون مونده .

کنجکاوی شما استاد بینظیره تو هر زمینه ای دوست دارید که اطلاعات جمع کنید و خداوند هم شما رو هدایت کرده به مسیری که هم زمان آزاد زاد دارید و هم پول زیاد که بتونید به عشق به یادگیریتون برسید .

چقد شهر جوریا زیبا بو .چقد ساختمونهاش ویلایی خوشگل بودن .از آپارتمان خبری نبود .خیابونا خلوت و تمیز .درختان سبز و زیبا .آسمونش هم آبی و صاف بود .اون ساختمون نمیدونم مسجد بود یا کلیسا ولی خیلی زیبا بود .خدایا شکرت که قسمتم کردی که قسمتی از شهر جورجیا رو بینم و با افکار و ایده های جدیدی آشنا بشم .

استاد کنجکاوی شما رو ما هم تاثیر میزاره و لذت میبریم از این همه یادگیری .

استاد مقوله ی مرگ هم برای من کمی درکش بهتر شد .هر چند خیلی نسبت به مرگ و جهان ابدی دیدم نسبت به قبل تغییر کرده .

خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .

خدایا قلبهای ما را به یاد خودت آرامش ده .آمین

تقدیم به همه شما عزیزانم

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    477MB
    32 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 70
    150MB
    32 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

199 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساناز» در این صفحه: 1
  1. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2193 روز

    به نام معبودِ جانَم که همه از اوییم و به سوی او باز میگردیم

    به نامِ نورِ هستی

    💖🌹💖

    این سخنان که میگویم حقیقتِ جانِ من است.

    روزی که مرا به منزلگاه اصلی ام فرا بخوانند و از این جسمِ خاکی رها شوم و به نورِ ابدی بپیوندم، شادمانی کنید که من زیباترین لحظهٔ زندگی ام را پشتِ سر میگذارم، اتصالِ ابدی به منبعِ نور، به آنجا که پناهِ اَمنِ من است، در آغوشِ معبود.. من از معبودم، و آنگاه به سویش باز میگردم و چه چیزی باشکوهتر از بازگشت به خانهٔ امنِ الهی..

    من نیامدم که بمانم، نیامدم که خود فراموش کنم، نیامدم که خاموش شوم…

    آمدم تا فرصتی رقصی مستانه در این بازیِ نور زنم و بروم. نه من مالِ شما بودم، نه شما مالِ من…

    ما همه یکی هستیم و از معبود…

    پایکوبی کنید و شادی.. بر خود اشک بریزید که من پیش از شما رها شدم‌ و رفتم، که من رستگار شدم…

    و اما…

    این بازیِ نور زیباست، همین جسمِ خاکی زیباست، این زندگانی زیباست، هدیهٔ خداست… فقط خود را در میانهٔ آن بیاب.. پیدا که شوی اینجا مقدمهٔ بهشتِ ابدی میشود برای تو… که این را معبودم به من گفت:

    نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ «۳۲»

    (همه‌ى این‌ها) پذیرایى مقدّماتى از جانب خداوند بخشنده‌ى مهربان است. (فصلت)

    بشارت داد بر من و بر شما که ایمان آوردیم و خدا را معبود دانستیم…

    (سوره فصلت)

    إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ «۳۰»

    همانا کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداست، پس (بر این عقیده) مقاومت نمودند، فرشتگان بر آنان نازل مى‌شوند (و مى‌گویند:) نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به بهشتى که پى در پى وعده داده مى‌شدید.

    آن روز که بدرقه ام میکنید و جسمم را به سمت دروازهٔ طلاییِ ورودم به جهانِ نورم راه میبرید، گُل بر آسمان بپاشید که من به گلستانِ معبود میروم..

    همچو آن هنگام که پای بر این جهان نهادم ساز و دُهُل بیاورید و پا به جهانِ نور نهادنم را جشن بگیرید و بدانید که من رستگار شدم…

    💖🌹💖

    و حالا سلام…

    ۲روز پیش، یعنی روز قبل از اینکه این قسمت از بهشتمون روی سایت بیاد من این تکه از الهامِ پروردگارمو نوشتم و تویِ گوشیم ذخیره کردم و به خودم گفتم باید این حقیقتِ جانم رو جایی ثبت کنم که همه بدونن زمانِ پر کشیدنم از این محفلِ بازیِ نور باید چطور بدرقم کنن…

    اما نمیدونم کِی و کجا!

    و فکر کردم قطعا این کلام باید کاملتر بشه و به مرور پروردگارم اینکارو با هدایت هاش برام انجام میده…

    دیروز صبح که فایل جدید اومد من خیلی کار داشتم و نتونستم ببینم، تا آخر شب قبل از خواب که اومدم سراغش…

    احساس کردم چون خسته بودم فقط داشتم میدیدم و هیچ فکری نمیکردم، اما لذت میبردم و تحسین میکردم…

    طلایی شدنِ دروازهٔ ورود کلبهٔ پردایس، سفرِ استادِ عشقم، خرید از فروشگاه و پیشرفت ها و راحتی های ساخته شده از خلاقیت های انسان های فوق العاده، مرزعه ۲۰۰-۳۰۰ هکتاری، و دامداری، و ابزارهای فوق العاده که هر روز کارها رو برای جسمِ محدودِ بشر راحت تر میکنه، و…مقصدِ نهاییه بشر در این گذرگاهِ نور…

    به اینجا که رسید و در باز شد و اونهمه گلدونای گل، که طبیعی هم بودن، منو تو یه شوکِ ناشناخته فرو برد و فقط داشتم میدیدم… انگار pause‌شدم، چند دقیقه متوقف شدم!

    تا آخر فقط دیدم و تمام که شد تازه انگار پِلِی شدم و به عبارتی مغزم شروع به کار کرد!

    فکر کردم.. به یادِ نوشتهٔ روز قبلم افتادم… چند روزی بود خیلی به مرگ فکر میکردم، البته اسمشو میذارم گذر از دروازهٔ طلاییِ ورود به بهشتِ ابدی…

    اشک چشمامو پُر از خودش کرد.. تازه فهمیدم چی شد..

    معبودم باهام‌حرف زد…

    گفت:

    پارهٔ زیبای وجودم، من به تو رؤیایی دادم و مهرش را در دلت انداختم. هدایتت کردم تا پیدا کردی خودت را، من را، مأموریتت در این پازلِ نور را.. وظیفه من خداییست برای تو و وظیفهٔ تو بندگی برایِ من..

    روزی که برگزیدمت و مأموریتت را در این دنیایِ نور نشانت دادم، تو شجاع تر از همهٔ آنهایی بودی که نپذیرفتند و سر باز زدند! اما تو، پارهٔ شجاع و جسورِ وجودم پذیرفتی و گفتی من عاشقانه میتوانم.. آنگاه که از دروازهٔ طلاییِ خانه ام با جمعِ فرشتگانم که سجده بر جسارتت و نورِ وجودت زدند بدرقه ات کردم، دستت همچنان در دستِ خودم بود.. ورودت را جشن گرفتند و میگفتند الله اکبر که چه زیبارویی پا به دنیا گذاشت… زیبا بودی و نورم درونت میدرخشید…

    سالها رشدت دادم، پروردمت تا به آنجایی برسی که چشمانت را بگشایم و بدانی و یادت بیاید روزی را که گفتی من میروم چون میتوانم، چون از توام و تو قادرِ مطلقی…

    رؤیای من، یا نه درست تر بگم، مأموریتِ من در این قسمت از بهشت از ابتدا تا انتها به تصویر کشیده شد…

    معبودم گفت:

    بهشتی که گفتی میتوانم بسازم را بساز و عاشقی کن.. و بدان همانگاهی که فرا میخوانمت تا بازگردی، خودم گل بارانت میکنم، خودم لباسِ نور بر تنت میکنم و آرام و مطمئن دستت را گرم تر و محکمتر از همیشه میگیرم و به خانه برگشتنت را با جمعِ فرشتگانم خوش آمد میگویم…

    گفت:

    پارهٔ وجودم تو زیبا زندگی کن و آرام باش، من همه چیزم برایِ تو

    من وعده دادم بهترین ها را برایِ تو

    و من بهترینِ وعده دهندگانم…

    بگذار من هم بگویم‌ جان و جهانم:

    من اکنون میدانم مأموریتم آنقدر باشکوه است که من حاظر شدم برایِ انجامش و برای خوشحال کردنت، از تو و خانهٔ امنم اندکی دل بِکنم و به اینجا بیاییم…

    که من حاظر شدم بپذیرم بارِ مسئولیتی را که زمین و آسمان و کوه ها نتوانستند بر دوش بکشند…

    که من حاظر شدم بر دوش کشم چون از توام، چون وجودم پر است از توست، چون من توام و تو من…

    من برایِ تو‌، تو برایِ من تا ابد

    تو وعدهٔ حقی به پاره های وجودت دادی و من هم جانانه قول میدهم همانی باشم که میخواهی..

    همانی که تجلیِ خودِ توست بر زمین..

    وقتی تو اینگونه باشکوه هدایتم میکنی، چگونه با سر به سویت‌ نَدَوم؟؟؟

    معبودم… تو هستی با من… دلم را محکم کن تا بمانم با تو…

    ( بقره)

    «۱۵۳» یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ‌

    اى کسانى که ایمان آورده‌اید! (در برابر حوادث سخت زندگى،) از صبر و نماز کمک بگیرید، همانا خداوند با صابران است.

    «۱۵۴» وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ‌

    و به آنها که در راه خدا کشته مى‌شوند مرده نگوئید، بلکه آنان زنده‌اند، ولى شما نمى‌فهمید.

    «۱۵۵» وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‌

    وقطعاً شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، زیان مالى وجانى وکمبود محصولات، آزمایش مى‌کنیم وصابران (در این حوادث وبلاها را) بشارت بده.

    «۱۵۶» الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌

    (صابران) کسانى هستند که هرگاه مصیبتى به آنها رسد، مى‌گویند: ما از آنِ خدا هستیم و به سوى او باز مى‌گردیم.

    «۱۵۷» أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‌

    آنانند که برایشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمت‌هایى است و همانها هدایت یافتگانند.

    💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖

    و چه زیبا سرود حافظ:

    دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

    گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

    ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

    با من راه نشین باده مستانه زدند

    آسمان بار امانت نتوانست کشید

    قرعه کار به نام من دیوانه زدند

    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

    چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

    شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

    صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

    آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع

    آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

    کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

    تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

    💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖

    و مولانا که‌ همیشه نورِ اشعارش جانم را مینوازد…

    هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

    ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

    ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

    باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

    خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

    زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

    گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

    بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

    بخت جوان یار ما دادن جان کار ما

    قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

    از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت

    ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

    بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست

    شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

    در دل ما درنگر هر دم شق قمر

    کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

    خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان

    کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

    بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم

    ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

    آمد موج الست کشتی قالب ببست

    باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

    💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖

    هر دَم دلبرانه تر دلبری میکند این بهشتِ نور

    هر دَم دلبرانه تر دلبری میکند معبودم

    و من همان دیوانه ام که قرعه به نامش زدند…

    💖الحمدلله رب العالمین💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: