سریال زندگی در بهشت | قسمت 71

دیدگاه زیبای فاطمه عزیز بعنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام و درود

بالاخره انتظار به پایان رسید و قسمت بعدی سریال هم روی سایت قرار گرفت

استاد کاش هر روز اونم ساعت۶ صبح همیشه قسمت بعدی تو سایت قرار می‌گرفت تا وقتی چشم باز میکردیم روزمونو با این سریال جذاب شروع میکردیم….

شروع این قسمت با بدرقه ی خانم شایسته با موتور و چاشنی دعای خیر واسه استاد عزیزمون هست و خانم شایسته با چک کردن RV استاد رو راهی سفر میکنه…

مریم جان از برنامه هاش میگه از کارهایی که باید در طی این چند روزی که تنهاست انجام بده و بااااز هم براونی جذاب که همیشه و هرجا دوربین خانم شایسته باشه اونم خودش رو با بیخیالی توی قاااب میگنجونه و میخوااااد که همیشه عضو ثابت این سریال باشه…

خانم شایسته از ترس از تاریکی میگه ازینکه میخواد پله به پله و آروم آروم با طی کردن تکاملش بر ترسهاش غلبه کنه

و حالا اولین بعد از ظهر بدون استاد شروع میشه و ذوق مشخص توی صدای خانم شایسته که از اینکه استاد داره خوش میگذرونه خوشحاله و مشخصه چقدر احساس خوبی داره و خانم شایسته میگه استاد الان داره کلی اطلاعات جدید کسب میکنه…

و یه ذوووووق پررنگ تر از زیبایی منظره ی پرادایس از دیدن خروس و مرغها و جوجه هاااااا

مادر مرغی هم به همراه جوجه هاش داره دووووش خاک میگیره و چه جوجه های خوب و سر براهی داره و البته آقای خروس هم با ابهت بالا سرشون وایساده به نشونه ی اینکه مرد خانواده منم و نمی‌ذارم هیییچ کس وارد حریم خصوصی زن و بچم بشه

مادر مرغی داره خاکها رو میریزه رو سر جوجه هاش و اونا هم بدون اینکه غر بزنن یا دعوا کنن آزاد و رها و بدون مقاومت جاشونو عوض میکنن که هم خودشون راحت باشن هم مادر مرغی…

وااااااای فایرپیت عششششق مننننچه زیبا ااااا شده خداااای من ببین دورش صندلی های چوبی با تنه ی درختان ساخته ی دست استاد هنرمندمون گذاشته شده چقدر رمانتیک و عاشقانه کیییف میده شبا با همسرت و خانوادت بشینی دور این فایرپیت و ازون خوراک بوقلمون هایی که خانم شایسته در سفر به دور آمریکا زرورق پیچ می‌کرد میذاشت تو آتیش با دست پخت مریم جان بزنی بر بدن و نووووش جان کنی و لذتشو ببری

و حالا خانه ی جدید جوجه ها که خانم شایسته با اینکه قبل از اینکه انبارش کنه اونو تمیز شسته بود گذاشته بود اونجا اما بااااز به شدت کثیف شده و نیاز به تمیز کاری داره مثل ذهن ما که مثلا خود من میام به مدت روی ذهنم کار میکنم اتفاقات برام عالی رقم میخورن بعد فکر میکنم خب دیگه تا همینجا بسه من هرچی رو که خواستم شد میام رهاش میکنم چون فکر میکنم اون گوشه از ذهنمو که نیاز بوده تمیز کردم و دیگه نیازی به تمیز کاری نداره اما ای دل غافل که باورهای محدود کننده عین علف هرز به سرعت رشد میکنن چون من ذهنمو رها کردم و دوباره اتفاقات قبلی یا بدتر از اونا واسم میوفته چون من دیگه اون تعهد قبلی رو نداشتم و دوباره باید شروع کنم به کند و کاو به تمیز کاری به دور ریختن آشغالهای ذهنم ینی همون باورای محدود کننده و تازه باید کار سخت تری انجام بدم اما باید بدونم که ذهنم هر روز نساز به تمیز کاری و رصد داره هر روز باید مواظبش باشم تا باورهای محدود کننده رشد نکنن….

خانم شایسته از شجاعتش از پا گذاشتن روی ترسهاش در تمیز کاری این ظرف چندش میگه و معتقده که نباید به بهانه های واهی مثل بی کلاس بودن یا حال بهم زن بودن ظرف اونو تمیز نکرد بلکه باید با شجاعت به استقبال انجام چنین کارهایی که ازشون ابا داریم بریم تا باعث بشه کارهای بزرگتر و بیشتری به واسطه ی ایجاد باورهای قدرتمند کننده انجام بدیم نباید از زیر بار حل مسائل به سادگی شونه خالی کنیم و باید براش وقت بذاریم و زحمت بکشیم که نتیجه ما رو شگفت زده خواهد کرد…

واااای خداااای من چه ویوی نااابی پشت کلبس خدایا… غروب زیبای پرادایس با ابرهایی که به واسطه ی غروب خورشید خودشونو نارنجی و زرد و صورتی و خاکستری توی قاب دوربین خانم شایسته جا کردن…. و دریاچه و درختهای پشتش در یک سکوت شیرین فرو رفته اند…

و خانم شایسته همچنان داره ادامه میده که شجاعت باعث بزرگ شدن آدمها میشه و باعث میشه که آدم کارهای جدی تری رو انجام بده و ما انسانیم و میتونیم همه چیز رو درست کنیم…. از نعمت آب و مزیت‌هاش میگه و اینکه آب مایه ی حیاته و اینکه فقط باعث زیبایی نیست بلکه به همه چیز روح و روان میبخشه

وااااای خدای من بارووووون اونم نه بارونا، بارووووون چه باروووووونی و صدایی که باعث میشه آدم احساس عشق کنه

و اردک‌ها هم به سمت خانوم شایسته میان تا جلوی دوربین عرض اندام کنن و باااز هم که دوباره به عشقشون ینی آب و بارون رسیدن و باید از فرصت به وجود اومده برای لذت بردن بیشتر توی این پرادایس استفاده کنند… و چه تفاوت فاحشیه بین همزیست های این اردک‌ها ینی مادر مرغی و جوجه هاش که از ترس خیس شدن زیر آب و باروون رفتن زیر ماشین پناه گرفتن…

سکانس بعدی ذوق خانم شایسته و هیجانش واسه بدنیا اومدن جوجه ها و البته یه آهنگ هیجانی هم گذاشته واسه خودش که هیجانش رو بیشتر کرده…

خانم شایسته از ترسش از تاریکی میگه و از ذوقی که داره واسه اینکه ممکنه خوابش نبره تاصبح به خاطر به دنیا اومدن جوجه ها و بالاخره انتظار به پایان رسید و یه جوجه ی طلایی گوگولی مگولی سر از تخم در میاره و خانم شایسته با خوشحالی اونو توی کارتن میذاره تا خونه ی جدیدشون رو آماده کنه…

جوجه ها دارن به ترتیب به دنیا میان و تعدادشون داره لحظه به لحظه بیشتر میشه

و حالا قاب پرادایس در یه صبح زیبا و دل انگیز دیگه و دوباره به دنیا اومدن جوجه های جدید تر و خوش آمد گویی و ذوق خانوم شایسته به تک تک جوجه ها…

جالبه جوجه ها لحظه ای که به دنیا میان انگار هنوز خوابشون میاد و هی گردنشون میوفته پایین و چشاشون بسته میشه اما خانم شایسته کمکشون میکنه و اونا رو به خونه ی جدید همراهی میکنه و البته بعضی هاشونم فکر میکنن مریم جان مادرشونه احساس همزاد پنداری دارن…

واااای که این طبیعت بکر بهشت واسه خانم شایسته هیچ وقت تکراری نمیشه و هر لحظه که نگاش به طبیعت میوفته شروع میکنه به تایید تحسین زیبایی هاش و ما رو هم در این لحظات زیبا شریک میکنه

دوربین داره افسر ارشد ارتش اتریش رو نشون میده که قائم مقام جوجه هاش و خلاصه به قول خودش سنی ازش گذشته باید گروه رو فرماندهی و رهبری کنه و اصلا از ابهتش پیداست که ازون رئیس های قدره…

و دوباره نماد ثروت و فراوانی با اومدن پکیج های آمازون استاد… براونی هم که اومده چشم روشنی جوجه ها و داره از خودش پذیرایی میکنه..

یه جوجه هم که به دنیا اومده و برعکسی افتاده یه گوشه و همین که میبینه خانم شایسته در دستگاه رو بااااز کرد شروع کرد به صدا زدن خانم شایسته که آی مریم جان کمکم کن منو ازین جای تنگ در بیار و روند به دنیا اومدن جوجه ها همینجور ادامه داره… و قدرت خدا رو ببین که جوجه ها رو جوری آفریده که مایع دورشونو جذب میکنن و تا ۷۲ ساعت بعد نیاز به غذا ندارن آدم با دیدن این موجودات باید ساعتها به خلقتشون و قدرت خداوند فکر کنه و ببینه که چطور همه چیز دقیق و مرتب سرجای خودش قرار گرفته و جوجه هایی به این کوچیکی که تازه بدنیا اومدن چون نمیتونن از خودشون مراقبت غذایی کنن ماده ی دورشونو جذب میکنن که تا ۷۲ ساعت هیچی نخوان خداااای من الله اکبر جل الخالق

یه جوجه هم که توانایی اینو نداره که خودش نوک بزنه چون پوست تخم چسبیده بهش و ایولا به خانوم شایسته که پروسه و روند تکامل و تولد این جوجه ها رو توی این چند روز متوجه شده و میخواد به این جوجه کمک کنه… وااای خدای من دوباره بازم بااااروووون و نمای LEDزیر بارون ویو رو زیبا تر کرده وقتی بقیه ی LED نصب بشه چه شوووووود

خداااای من چه طبیعتی دارن این جوجه ها و به دنیا اومدن جوجه های بعدی و تحسین خانم شایسته در مورد استقلال این جوجه ها در انجام دادن کارهاشون…

وقت موعود فرا رسیده خانم شایسته به استقبال عشقش میره و از در حین انتظار برای ورود استاد به پرادایس از یه ویوی زیبای دیگه رو نمایی میکنه و در همین حین استاااد ما که در روند RVحرفه ای شده وارد پرادایس میشه و خانم شایسته مدام ابراز عشق میکنه

بیشتر از دوساعت روی این فایل و نوشتن این کامنت وقت گذاشتم تا بتونم به اندازه ای که قانون رو درک کردم و توی همون مداری

که هستم و آگاهی ها رو دریافت میکنم نکاتش رو دربیارم امیدوارم مفید بوده باشه

در پناه حق شاد و پیروز باشید

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    533MB
    36 دقیقه
  • فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 71
    171MB
    36 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

210 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده مینا سیدپور» در این صفحه: 1
  1. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1602 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    گاهی فک میکنم توی این جهان به این بزرگی فقط من هستم وخدا، یعنی جوریکه خدا فکوس کرده رو هدایت من فقط، انگار کار وبار زندگیش شده فقط بامن حرف بزنه….

    اونم از طریق چشمام…

    آره از طریق چشمام که دارند جهان رو تماشا میکنند …

    دقیقا با شروع سریال زندگی در بهشت 4 سال پیش من بعد حدودا 20 سال دوری از شهر واستان خودم گیلان، از تهران برای زندگی هدایت شدم به رشت…

    درسته با شوق اومدم که اینجا یه جورایی یه زندگی جدید رو شروع کنیم کنار همسرم ودوتا پسرامون بعد اونهمه مشکلاتی که تو زندگی مشترکمون توی دوسال داشتیم، و تمام اون شوق وذوق من تبدیل شد به ترس ودرد ورنج بیشتر، ونشد اونی که من میخواستم اماااااااااا…..

    خداوند برای من برنامه ای خاص داشت…

    وقرار بود که تولدی دوباره رو بهم هدیه بده…..

    من 4 ساله که سریال سفر به دور امریکا وزندگی در بهشت رو تقریبا هفته ای 3 الی 4 بار می بینم…

    با سریال زندگی در بهشت ارتباط بیشتری گرفتم، شاید به خاطر اینه که بچگییام رو تو روستا گذروندم و دیدن زندگی روستایی ، مرغ وخروس و اسب و اردک و…..هر موجود زنده و جنبنده ای که تو پرادایس هست ، حتی اون درختها ودریاچه و سبزه وچمن، و تموم کارهایی که استاد ومریم جان اونجا انجام دادند منو به اصل وریشه ی خودم وصل میکنه….

    من سالهای قشنگ کودکیم و مقداری از نوجوانیم تو منطق جغرافیایی شبیه به فلوریدا خصوصا پرادایس زندگی کردم، تنها تفاوتش اینه که فلوریدا شالیزار نداره، شاید داره استاده فیلمش رو نگرفته نمیدونم….

    وگرنه که اونجا مو نمیزنه با استان گیلان خودمون…

    از اون جنگل ودشت ودریاچه و رودخونه وچشمه ها ودرختها وسرسبزیش گرفتهههههه تااااا بارونهای یه دفعه ای و شدید و دلچسبش، واون آفتاب سوزان بعد بارونش حتی تو دل پاییز وزمستون، از اون ابرهای پنبه ای سفید و آسمون خوشرنگ غروبش و ماهی های توی دریاچه و دریای قشنگش تاااااااااا مرغ وخروس هاش و….

    خلاصه گیلان خیلی شبیه فلوریداس…

    و من با تک تک سلولهام وروح وتنم تمام کارهایی رو که استاد ومریم جان توی پرادایس انجام دادن رو خصوصا قطع درختها وماهیگیری و جوجه کشی و جمع کردن تخم مرغ و نگهداری از حیوانات رو انجام دادم تو بچگیم و میدونم حسش چقدررررر ناب ودوستداشتنی وخاصه….

    خدارو صد هزارمرتبه شکر الله مهربان رو که منو زمانی آورد به شهر خودم که همزمان سریال زندگی در بهشت هم استارت خورد وروحم تازه شدوبه یاد آوردم که زندگی یعنی چی وباید شکلی باشه و اصلا شکل زنوگی عادی چطوریه….

    من دقیقا تو اوج مشکلات جدایی و دردسرهای طلاق و ناراحتی ها و مسائلش بودم که وارد سایت شدم…

    و دیدن این سریال کنار گوش دادن ودیدن سایر فایلهای هدیه سایت کاری با من کرد که من کم کم عوض شدم …

    من برگشتم به اصل خودم…

    دقیقا وقتی تو این قسمت مریم جان میرفتند یکی یکی جوجه ها رو از توی تخم درمیاوردن بار هر بار دیدن این صحنه زندگی خودم تو این 4 سال جلو چشمم مرور میشد!!!

    اونجا که مریم جان در مورد مایه ی توی پوست تخم مرغ گفتند، که فک کنم این مایه باید بمونه وجذب بدنشون بشه وبراشون لازمه و باید تکاملشون طی بشه، دقیقا همونجا خودم رو دیدم، 4 سااااال قبلم رو…..

    خدا منو اورد بعد سالها شهر خودم، در صورتیکه حدودا 20 سال تلاش کرده بودم برگردم رشت ونمیشد…همسر اولم تا زمانی که زنده بود اصلا دوست نداشت که بیایم رشت زندگی کنیم، بعدفوتش هم که خانوادش میگفتن نوه مارو ازمون دور نکن و منم به خاطر کار وشغلم ترس داشتم بیام رشت، وازدواج دومم جوری پیش رفت که همون آدمی که میگفت من 37 سال تهران زندگی کردم رشت بیا نیستم واز خانوادم دور نمیشم خودش اومد رشت خونه خرید مارو اورد اینجا دوماه نشده پسرشو برداشت رفت و من وپسرم به این ترتیب اومدیم رشت وبرای همیشه موندگار شدیم و اینجوری جهان به خواسته قلبی من پاسخ داد….شاید در ظاهر قشنگ نبود ولی باطنش قشنگ شد ….

    من دقیقا مثل همون جوجه های توی دستگاه، تک وتنها …بعد واردن شدن به سایت وارد دنیایی شدم که اول گیج وگنگ بودم، باورهام مثل پوست اون تخم مرغها داشت میشکست و من کم کم سرم از توی اون پوسته ی سخت وتاریک اومد بیرون، از تاریکی به سمت نور…

    همون تاریکی که نیاز بود درش باشم تا قدر نور وروشنایی رو بدونم…

    باید توی اون تاریکی وبن بست خودمحوریهام و منیت هام و نادانی هام و سرکشی هام و غفلت هام وخواب موندن هام حبس میشدم تا وقتی مثل این جوجه ها وقت بدنیا اومدنم شد وقت دیدن نور و روشنایی شد، خوشحالی کنم …

    اونجا که مریم جان گفتند اون مایه بایه جذب بدن جوجه ها بشه…

    منم باید اون دوران تنها میشدم تک وتنها، تا قشنگ تمام مدت توی فضای ایزوله سایت میموندم واین فایلهارو میدیم تا قشنگ جذب تن وروح و روان وقلب و احساسات وباورهام بشه…

    یادمه هربار دلم تنگ میشد زنگ میزدم به همسرم اون اوایل که آقا زندگی این نیست، یه کم منطقی باش،تو مسئول زندگیت هستی، زندگی سابقتو سر همین بچه بازیها خراب کردیاااا، زندگی شوخی که نیست هر بار قهر میکنی میری خونه ی بابات…

    برگرد سر زندگیت، اینجا به این قشنگی همه آرزوشونه بیان تو این منطقه آب وهوایی تو شمال کشور زندگی کنند ، آقااا دست بردار از این وابستگی و…..

    دقیقا انگار مثل مریم جان که میرفت در دستگاه رو باز میکردونگاه میکرد ببینه تخم مرغها تغییر کردند، جوجه ها بدنیا اومدن امادهرشدند که بیان وارد دنیای جدید بشند…!!!

    منم هربار میگفتم شاید دوری باعث شده همسرم عوض بشه.‌شااااید…..با تماس هام و نصیحت هام وارشادهام سعی میکردم اون ادم رو برگردونم ….اونم مخالفت میکرد و اصلا انگار حرفهامو نمی شنید…

    بعد یه مدت که توسایت بودم و اگاهتر شدم، دیدم بابا خدا میخواست من تنها بشم بیام توی منطقه ی امن جایی که دوست داشتم وآرزوم بود که باشم، منو اورده تو سایت تا رو خودم کار کنم تا یه زندگی وتولد جدید نسیبم کنه…

    خدا میدونست ما دوتا قطب مخالف هستیم ونمیشه در کنار اون آدم من رشد کنم چون تمام تمرکزم رو اون آدم بود، منو دور کرد ازش وآورد جایی که برام بهترین بود، تا این اگاهی ها بره تو گوشت وپوست و تک تک سلولهام وجذب وجودم بشه، تا بره به خورد ذهن و قلب و باورهام وبشه جزئی از وجودم تا من بتونم یه زندگی جدید ویه شخصیت جدید رو تجربه کنم که توش احساس خوشبختی وارامش داشته باشم…

    دقیقا مثل اون پوسته ی تخم مرغ ومایه درونش، که مایه باعث حیات اون جوجه هاست وباید جذب بدنشون میشد تا بتونند بعد بیرون اومدن از دستگاه واون پوسته خودشون به تنهایی روی پای خودشون بایستند و زندگی کنند….

    انوقت ماها تو شرایط بد و پیش اومدن تضادها، اجازه نمیدیم که اون تضاد درسشو بهمون بده، اجازه نمیدیم صبر نمی کنیم نمی شینیم، وهمش دلمون میخواد یه کاری بکنیم یه حرکتی بزنیم که کار طبق خواسته ماپیش بره و شرایط رو به نفع خودمون تغییر بدیم غافل از اینکه بابا، برای رشد برای تغییر برای دگرگونی، برای عوض شدن باید اجازه بدی جهان کار خودش رو انجام بده، باید اجازه بدی قوانین کار خودش رو انجام بده…

    باید بشینی سرجات…

    توسهمت اینه که کاریکه ازت برمیاد رو فقط انجام بدی کاری که درسته نه بیشتر…

    دقیقا مثل این جوجه ها که تکاملشون رو طی میکردند و از روی غریزه یه کم سرو بدنشون رو تکون میدادن تا پوسته شکسته بشه بعد جیک جیک میکردن که مریم جان متوجه بشه متولد شدند تا هدایت بشند به جای دیگه با نور و دما و غذای مناسب همین…اونا سهمشون همین بود واین در غریزه و وجودشون بار گذاری شده وفطری هست…

    انسان هم همینطوره، واز نظر فطری وروحی وقلبی، خداوند بد وخوب و شر و خیرش رو بهش الهام میکنه و انسان ذاتا عمل خوب وبد رو از هم تشخیص میده، و آدمیزاد میدونه که بدون کمک خداوند قدرت خاصی نداره…

    ولی مگه امون میده که خالق کار خودش رو بکنه؟؟

    ماها وقتی تو شرایط ناجالب قرار میگیریم فقط خودمون رو می بینیم وفقط میخوایم خودمون رو هر طوری هست از اون موقعییت وشرایط نجات بدیم واوضاع رو تغییر بدیم..

    بابا یه کم بشین، یه کم آروم باش، این وسط خیلی چیزها هست که تو قدرت درکشون رو نداری، خیلی چیزها هست که تو نمی بینی، این وسط شخص یا اشخاص مقابل وموقعییت ها وشرایطی هست که زنجیر وار بهم متصل هستند واین پروسه وتکامل باید اتفاق بیفته، تو یه نفر که فقط نیستی!!!!!

    کلی چیزها این وسط باید رخ بده تا تو ، تا طرف مقابلت، تا آدمهایی که تو میدونی و می بینی و کسانی که نمیدونی و نمی بینی ونمیشناسی، شرایطی که ازشون اگاهی وبه خودت مربوط هست وشرایطی که نمیدونی،….همگی تحت مراقبت وکنترل وخواست واراده خداوند یکی یکی تغییر کنه تا هر چیزی وهرکسی سر جای خودش قرار بگیره….

    وسهم تو اینه که ازش هدایت بخوای، کوچولو کوچولو، کم کم ، ازش بخوای لحظه به لحظه، خب خدای من صاحب اختیار من، حالا چیکار کنم؟

    قدم بعدی من چیه؟

    برام نشونه بفرست…

    هدایتم کن..

    کمکم کن…

    وقتی تسلیم باشی، وقتی هوشیار باشی، وقتی تمرکزت روی خودت باشه، وقتی خوشبین وامیدوار ومتوکل باشی، بدون شک پاسخ ها یکی پس از دیگری از راه میرسه….

    این عجله….این عجله کردنها وبی صبر بودنها، سکوت نکردنها، تو کل زندگیمون باعث دردسر شده برامون…

    بدون شک اگر مریم جان میخواست تا جوجه ها نوک زدن اونهارو سریع باشکستن پوسته بادست بیاره بیرون واجازه نده اون تکامل طی بشه برای جوجه ها وهمون چند دقیقه یا چندساعت که طول میکشه تا مایع تخم مرغ جذب بدنشون بشه، انجام نگیره، جوجه ها زنده نمی موند یا انقدر راحت بعد چندساعت خودشون نمی تونستند از پس خودشون بربیان وشروع کنند دوییدن و آب و دونه خوردن، شایدم معلول وناتوان میشدن برای همیشه…یا میمردن!!!

    این سریال زندگی در بهشت، واقعا بهترین درسهای زندگی رو بهم داد وهنوزم هربار می بینم برام کلی درس داره…

    خدارو صدهزار مرتبه شکرش، که استاد ومریم جان رو الگویی بی نظیر توی همه ی جنبه های زندگی برامون قرار داد…

    که بهمون بگه زندگی همینقدر راحت وشیرین ودلچسب وساده وخواستنی ودوستداشتنی هست…

    سریال زندگی بهشت به معنای واقعی،بهمون یاد داد آروم باشیم….هوشیار باشیم…صبور باشیم….

    متواضع باشیم…یکتاپرست باشیم..

    قدردان وسپاسگزار باشیم…بهمون یاد داد خودمون باشیم…

    وتمرکزمون فقط روی خودمون و امورات زندگیمون باشه…

    بهمون یاد داد با صبر وشکیبایی وتکامل، فقط برای یکروز، هر روز وهر ساعت وهر دقیقه زندگیمون رو انطور که میخوایم خلق کنیم…

    از تجربه های گذشته استفاده کنیم، توی لحظه زندگی کنیم ومطمعن باشیم که در لحظه هدایت میشیم به بهترین راهکارها ونگران آینده نباشیم وفقط نسبت به لحظه وساعات وروزها وشبهای بعد خوشبین وامیدوار باشیم

    روی توکل وایمان و رابطه ی قشنگمون با خداوند تمرکز کنیم…

    واین یعنی بهترین وراحترین وشیرین ترین راه ورسم زندگی…

    استاد ومریم جان روی ماهتون رو میبوسم…وبی نهایت برای اینهمه عشقی که بهمون میدید سپاسگزار شما والله مهربان هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: