دیدگاه زیبا و تأثیرگزار سعید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت
سلام دوستان هم فرکانسی
خدا رو شکر ک هر چی بیشتر در این مسیر قدم برمیدارم درک من و زاویه دید من برای دیدن زیبایی ها بهتر و بیشتر میشه.
و خداوند محربان نیز محیط اطراف منو طوری مدیریت میکنه ک من بازخورد فرکانسهای خودمو در هر لحظه دریافت کنم.
هرگز فکرشو نمیکردم با نگاه کردن ب چند تا جوجه اینقدر ذوق کنم
اینقدر بخندم
اینقدر خیره بشم
و اینقدر در فکر فرو برم.
وقتی میتونم با دیدن چند تا جوجه اینقدر ب احساس خوب برسم پس ببین چقدر نعمتها در اطراف من هست ک میتونم با تغییر زاویه دید خودم بهشون توجه کنم و احساس خودمو بهتر کنم و زندگیمو تغییر بدم. (مفت و مجانی احساس خوب در اطراف من ریخته)
من قبل از آشنایی با سایت معمولا برای سوالات ذهنی خودم از طبیعت الهام میگرفتم
و الان هم با توجه ب سابقه قبلی خودم دیدن دیدن هدایت جوجه ها ب سمت زندگی و ب قول خانم شایسته (ک بهترین کلمات رو در بهترین زمان برای دیدن زیبایی ها ب زبان میاره) چقدر این جوجه ها مستقل هستن و بدون نیاز ب کمک هیچ کسی فقط از هدایت پروردگار دارن استفاده میکنن و ب سمت زندگی حرکت میکنن.
پس من ک اشرف مخلوقات هستم چرا از این جریان هدایت استفاده نمیکنم….
درسی ک این جوجه ها برای من داشتن استفاده از جریان هدایت بود.این ک رزق همه موجودات حتی قبل از تولد آماده شده پس جای هیچ گونه نگرانی نباید باشه. و نکته دیگه این همه زیبایی
نوک
چشم
بال
و پر و مغز و کلی چیز دیگه در 21 روز از یک سلول درست شده.
پس من هم میتوانم ب کمک پروردگار در 21 روز خیلی چیزها رو در زندگی خلق کنم.و میتونم زندگیمو تغییر بدم. (یاد دوره های 21 روزه استاد افتادم)
حالا بریم سراغ پردایس زیبا و تجهیز انباری
چیزی ک من درک کردم با دیدن این فیلم
وقتی من برای راحتی و لذت خودم وقت و هزینه میکنم خداوند نیز منو در مداری قرار میده ک بیشتر بتونم لذت ببرم.
دوستان عزیزم وقتی میبینم استاد و خانم شایسته عزیز با این همه نعمت و ثروت ک در اطرافشون هست باز هم برای زندگی بهتر تلاش میکنن این پیام رو میگیرم ک تا وقتی ک برای زندگی حرکت میکنم زندگی روی خوشش رو ب من نشون میده و اگه بی حرکت باشم و ب درختان و انباری و دریاچه و اتوبوس و چیزای دیگه اهمیت ندهم نتایج کم کم برمیگرده و لذتهای من کمتر میشه. (تله ای ک من بارها و بارها توش افتادم و الان برام خیلی واضح شد ک باید چگونه عمل کنم)
چ جمله طلایی گفت خانم شایسته ک ظرفهای بی استفاده رو وقتی میاریم در چرخه استفاده انرژی شون مثبت میشه. (این جمله منو وادار ب تفکر کرد ک رفتار ما چقدر میتونه در محیط ما انرژی مثبت از خودش ب جا بزاره)
چقدر حال کردم ک این خانم شایسته ببین در چ مداری هستش ک ناخودآگاه داره این کلمات طلایی رو ب زبونش میاره.
و خدا رو شکر کردم واسه مدار خودم ک میشنوم و درک میکنم این جملات اثر گذار رو. (باشد ک ب یاری خدای محربان در زندگی نیز در از این درس ها استفاده کنم)
زمانهایی رو ک من برای انباری خودم صرف میکنم و مقایسه میکنم با زمان و انرژی ک استاد برای انباری خودش صرف میکنه بیشتر درک میکنم ک چرا الان در اون شرایط داره زندگی میکنه. (و تحسین میکنم و میگم نوش جونت باشه هر چیزی ک در زندگی داری)
من فهمیدم ک اگر ثروتم رو خرج رفاه و لذت خودم نکنم اون ثروت یا ب راحتی از دستم میره و یا موجب دردسر و گرفتاری بیشتری برام میشه(تجربه تلخی ک بارها و بارها تجربه اش کردم)
دیدن این تلاشی ک در گرما و عرق ریزون استاد داره زمین رو میکنه تا برق و آب رو ب داخل انباری ببره برای من نکات خیلی خیلی زیادی داشت ک چقدر انجام این کارها مهم هست و مهمتر این ک خودش داره انجام میده و با مبلغی پول نمیده کسی براش انجام بده. (نکته اینجاست ک آرامش و اعتماد ب نفس لذتی ک بعد از اتمام این کار تجربه میکنه قابل مقایسه با هیچ چیز دیگه نمیتونه باشه.)
ما داریم اینجا روش زندگی کردن درست رو یاد میگیریم و ثروت نیز لاجرم محصول این روش زندگی کردن خواهد بود. (چیزی من قبلا برعکس فکر میکردم ک چون ثروت داره این جوری زندگی میکنه و در صورتی ک درستش این هست چون اینجوری زندگی میکنه ثروت داره)
وقتی با تمام وجود و با باورهای خوب ب دنبال لذت و آرامش بیشتر باشیم خداوند ایده هایی رو میده ک حتی لری ک شغلش تجهیز و نصاب و مهندسی هست هم خودش کف کرده بود ک این چطوری داره ب راحتی زمین رو میکنه و میره. (کلی حال کردم و رفتم تو فکر ک سعید ببین استاد چ باورهایی رو ساخته ک الان این واکنش ها رو داره نشون میده از خودش)
نکته دیگه این ک آگه من بودم برای اون قفسه ها میرفتم چن تا تخته کهنه و یا قفسه دست دوم رو ب اسم صرف جویی تهیه میکردم و پز میدادم ک عجب آدم درستی هستم. ولی میبینم ک جهان وقتی جهان پر از نعمت و فراوانی هست چرا از بهترین امکانات استفاده نکنم….
چرا ب شرکتهای تولیدی کمک نکنم برای پیشرفت بیشتر جهان…
چرا از ثروتی ک خداوند ب من داده لذت بیشتری رو تجربه نکنم…
هر چی از درسهایی ک گرفتم بگم بازم کمه
و در آخر هم ی مطلب راجب ب پردایس زیبا بگم ک چقدر لذت میبرم با نگاه کردن ب تصاویر اونجا و این ک من ی باغ بزرگ در کرج داشتم ک چون بلد نبودم ازش استفاده کنم و لذت ببرم (دوستام و سرایدار اونجا بیشتر از من از اون محیط استفاده میکردن)
و بجای این ک ب زیبایی هاش توجه کنم ب هزینه های نگه داری و سم پاشی و رنگ استخر و….
توجه میکردم و حال و احساسم بدتر میشد تا در نهایت اونجا رو فروختم و یک ماه بعدش قیمتش چندین برابر شد.
ولی الان ب کمک خدای محربان و آموزه های این سایت سعی میکنم ب جزعی ترین نکات زندگی هم توجه مثبت داشته باشم. و بابت ی مشتری ک وارد مغازه من میشه خدا رو شکر میکنم و حالم بهتر میشه.
استاد عزیزم و خانم شایسته صمیمانه از شما تشکر میکنم ک این فایلهای پر ارزش رو ب رایگان در اختیار عموم میزارین و در عوض نیز خداوند فراوانی و ثروت رو نا محدود ب شما هدیه میده.
شاد ثروتمند باشیم.
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD483MB32 دقیقه
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 73148MB32 دقیقه
صل علی محمد سید حسین خوش آمد… بنازم بنازم طوری پشت فرمون میروندی آدم فکر میکرد انگار ده ساله راننده پایه یک اتوبوس های اسکانیا توی ایران بودی… واقعاً تجربه فوق العاده ای بود از هر لحاظ هم برای شما که برای کسب تجربه و تحقیقات به سفر رفتید، هم برای مریم جان که برای اولین بار با شجاعت تمام به دل ترس هاش رفت، هم برای ما که هم سفر شماییم بینهایت درس زندگی داشت…
خیلی برام جالبه!! این دو فایل اخیر برام یه نشونه بود… بازدید استاد از مردهشور خونه و دیدن مرده ها، ازون طرف مریم جان هم چند شب رو تنهایی در دل جنگل پرادایس سپری کرد؛ یه تمرین بهم گفته شد؛
آره… کی حاضره!؟! کی موافقه؟!؟ کی پایه اس؟؟ راستیتش من خدا رو شکر خیلی وقته که هم با مرگ و مرده ها کنار اومدم، با تنهایی و شب و تاریکی هم کنار اومدم و خیلی برام عادیه… ولی ولی حقیقتش هنوز به اندازه کافی قوی نشدم که شب تنهایی برم قبرستان… یادمه پارسال با یکی از دوستام با هم شب رفته بودیم قبرستون، و با هم حرفای خدایی و عرفانی میزدیم خیلی تجربه باحالی بود، همین که داشتیم قدم میزدیم یهو یه پیر زن رو دیدم که داره ناله میکنه …یه پیرزن با اون چادر و پوشش سیاه، در دل تاریکی شب اون هم لابلای قبرها منو وحشت زده کرد چون ناگهان در دو متریم دیدمش و جا خوردم، یه لحظه هر چی توی فیلمای ترسناک و ناخودآگاه توهم سازم بود برام تداعی شد و مغزم شروع به توهم و ترس کرد، گفتم جنه… با دوستم ازش پرسیدیم اینجا چیکار میکنی، گفت پسرم پاره تنم رو تازه از دست دادم و خونمون همین نزدیکیه دلم براش تنگ میشه میام سر قبرش…با این خاطره یکم ناخودگاهم مشوش و مظطرب شد…. ولی این تمرین و چالش جدیده برام؛ میخام هر طور شده با شجاعت برم توی دل این ترس و توهم پوچم… در دل تاریکی شب تنهایی برم قبرستون… خیلی ذهنم مقاومت داره ولی میخام هرطور شده این مقاومتو بشکنم… تلفیق دو قسمت قبلی، این چالش و تمرین عجیب رو برام در پی داشت… سعی میکنم بزودی با تقویت عزت نفس و اتصال محکم تر به خدا این کار ظاهراً سخت و دلهره آور رو انجام بدم به امید الله مهربان…
ببین استاد، یعنی من کشته مرده این ری اکشناتونم…
خداااااای مــــن… اینا رو نگا کن…. ای خدااااااا…. عزیزم عزیزم…خدایااااا….
بخدا من از ذوق و شوق کردن شماها، پرواز کردم… احساساتم برانگیخته شد… منم عین شماها مثل بچه ناز و معصوم ذوق و شوق میکنم….چقدر من این لحن باحال کودکانه شماها رو موقع ذوق کردن و احساساتی شدن دوست دارم… من عاشقتونم عزیزای دلم… عاشقشونم
آره عزیزم هیچ جا خونه آدم نمیشه… ولی ما هم زمان هم جورجیا بودیم هم توی پرادایس،در واقع به طور موازی در هر دو مکان بودیم… عجب رزونانسی بودا….
این فضای ایزوله و بسته جوجه ها در دستگاه منو یاد خودمون انداخت یجورایی؛ این جوجه ها در این دما حرارت و جو ایزوله و محافظت شده، جدا از دما و جو خارجی دارن رشد و تکامل پیدا میکنن،با اینکه دما و جو سرد بیرون(مثال جامعه و باورهای قشر عموم مردم) نامناسبه ولی در یک محیط امن و ایمان دارن رشد و تکامل پیدا میکنن
+ + ما هم اینجوری هستیم، مثل جوجه هایی که داریم تکامل پیدا میکنیم، و برای بقا و رشد و نمو باید در محیط امن و مناسب محافظت شده رشد کنیم… این جوجه ها در این فضای دستگاه ایزوله و کنترل شده هستند، ما هم درون فضای محافظت شده این سایت کامل و بهشتی هستیم، مجهز به دستگاه محافظتیِ(حریم ایمن و مطمئن) «ایمان» و زره پولادین «تقوا»… اگر در این فضا و محدوده مطمئنِ « ایمان الهی» باشیم و استقامت داشته باشیم، و از زاویه دید انتخاب طبیعی قویتر و لایق تر باشیم، به بهترین و زیباترین شکل رشد و نمو پیدا میکنیم تا به کمال برسیم و این مسیر را هیچ انتها و محدودیتی نیست… مطابق قوانین انتخاب طبیعی هرکی استقامت نداشته باشه،استمرار نداشته باشه،قوی نباشه شایستگی نداشته باشه و خودشو رشد نده، از مسیر خارج میشه و از زیر چرخ های زمان و جهان از بین میره….
خدای من خدای من، نگاشون کن؛ این خواب دسته جمعی جوجه ها منو یاد چه خاطرات شیرین و باصفایی انداخت… یادش بخیر سال ها پیش در خوابگاه مدرسه نمونه تیزهوشان دهدشت… چه دورانی کوتاه ولی باحالی بود، شبا با همکلاسی ها و دوستای نازنینم دسته جمعی جامون رو بصورت تو در تو و ردیفی جلوی کولر پهن میکردیم و در کنارهم با عشق و صفا میخوابیدیم، تا دیر وقت شوخی و مسخره بازی درمیاوردیم، یکی سروصدا میکرد و میخندید،بقیه هم بیدار میشدن و با هم میخندیدیم،الان که نگاه میکنم واقعا از شیرین ترین دورانم بود، یا سال ها قبل زمانی که کودک و نوجوان بودم،خونه مادربزرگ و پدربزرگ هام توی روستا، شب ها روی تخت های دراز توی هوای آزاد در حیاط،دسته جمعی و خانوادگی پیش هم میخابیدیم، یادمه یه شب حتی سگ نیمه شب اومد بالا سرم و تا صبح زیرپتو از ترس قفل کرده بودم… واقعاً خواب دسته جمعی یه چیز دیگست و صفای خاص خودشو داره… الان که سال هاست که تنهای تنهای تنها میخوابم و هم صحبتی جز خدا ندارم…. ای جونم روزگار….
مریم خانم گل،استاد نازنینم خدایی جون میدید واسه مامان بابا بودن، چه مادری بشه مریم جان، چه عشق و محبت بیشتری بینتون ایجاد میشه استاد، بیشتر و بیشتر و بیشتر، بگید یا الله و چند بچه ناز و دوست داشتنی بیارید… ببین چقدر عشق میکنید با این جوجه موجه ها… حالا تصورشو کن که چند تا بچه قدو نیم قد داشته باشید، این مهمونای آمریکایی عزیزمون هم با اون تعداد فرزند و خانواده شلوغ الگوی واضح و عینی بودن… بیا اینم الگو، هرچی بهونه مهونه مثل کار و ازین حرفا رو بیخیال،ترمز ها رو شناسایی کنید و بکشید پایین، روی باورهایی فرزند آوری تون کار کنید🚸🚸🚼🚼🎉🎊🎉🎈🎈😂😂😂😆😆😉😉😍😍😊😊😘😘… اینم «تشویق» از طرف ما…
عشق و صفا و صمیمیت هزاران برابر میشه… قدر نعمت ها لذت ها و فرصت های خدا رو بدونیم…. آدم از سر شوق بغض میکنه بخدا….
من که این خواسته همیشه در دلم هست که حتی ده تا فرزند داشته باشم، جون میده واسه بازی و سرگرمی، واسه قایم موشک، واسه فوتبال خانوادگی، واسه عشق و صفا و صمیمیت و مودت…. اووووووف…. میمیرم واسشون… میمیرم واسه خواسته های دلم…. چه چیزی لذتبخش تر از خلق خواسته ها….
ای جانم … ای جان… این جوجه کوچولو رو نگاه کن، چه با اعتماد به نفس هم هست با اینکه رفته توی جمع غریبه ها و تحویلش نمیگیرن ولی عین خیالش هم نیست و نمیترسه، ازون ور اون جوجه طلایی های بزرگ جوری ازش اعراض کردن و پشت کردن بهش انگار با ابلیس مواجه شدن😂😂😉😉😃☺😊😋 خدا بگم چیکارتون کنه، لااقل یه مهمون نوازی سلامی علیکی این چه طرز برخورد با هم نوعتونه… جوجه مووورغی های بی ادب… میدمتون استاد ادبتون کنه ها….
خدای من، همون حسی که نسبت به بچه ها و کودکان داریم، دقیقا همون حس معصومانه و پاکی رو نسبت به جوجه ها و توله های حیوان ها داریم، انگار مثل بچه خود آدم میمونه…راستی استاد خوب که یادم اومد؛ «نشونه و همزمانی»
دیشب میخواستم برم جایی، سر کوچه چششم خورد به دو تا پسر ناز کوچولوی دو، سه ساله… با اینکه ذهنم درگیر کارم بود ولی یهو حس درونیم گفت برم سمتشون و کنارشون بشینم و نگاشون کنم( نگاه کردن و توجه به کودکان برام صلاته برام مراقبه و منبع حس خوب و انرژی مثبته)… وای عزیزم … خدای من… چچققققددددر لذت بردم و روحم زلال شد…رفتم کنارشون نسشتم و با عشق نگاشون کردم، خدایااا، اون یکی روی سر اون یکی یه تیکه کاغذ ریز مینداخت و با همین حرکت کوچولو « با هم» میخندیدن و بازی میکردن… منم باهاشون میخندیدم، صدای جغد، پرنده، حیوونا رو براشون درمیاوردم، با زبان صورتم براشون شکلک درمیاوردم تا بیشتر بخندیم، با هر حرکت کوچیک بلند بلند با تمام وجود میخندیدن، برای لحظاتی کودک درونم فوران کرد و شدم عین بچه ها چند ساله… وای الهی، همدیگرو میبوسیدن و به هم عشق میورزیدن، داشتم به اون یکی یاد میدادم که چطور کفش هاشو بپوشه و دربیاره که به یکباره
اون یکی فرشته ناز کوچولو بلند شد و منو بوسید…. واااااااآآآآآآآآی خدااااااا…. این زیباترین بوسه بود برام…. این بهترین و زیباترین عشق خدا بود برام…. بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد… یه پسر بچه دو و نیم ساله منو بدون اینکه بگم اینطور عاشقانه و خالصانه بوسید… این بوسه خود خود خدا بود برام… بهترین و زیباترین ابراز عشقی که خدا بهم داده…. با عشق و خلوص هر دو تاشون رو بوس کردم و بدرقشون کردم، به اون فرشته کوچولو گفتم عاشقتم، اونم بلند میگفت عاشقتم… هی من میگفتم عاشقتم … هی اون میگفت عاشقتم… خودش ول کن نبود و تا لحظه آخر چندین و چند بار میگفت عاشقتم… منم ول کن نبودم و با تمام وجودم میگفتم عاشقتم
خودم هم باورم نمیشه و انگار مثل یه رویا بود برام…. این ابراز عشق پاک منو برای روزها شارژ کرده… کاملا رفت توی حافظه بلند مدت و و تا ابد فراموش نمیکنم…. یکی از زیباترین و الهی ترین لحظات و تجربه ها بود برام… اون رهایی و عشق بی قید و شرط بچه ها خیلی منو منقلب کرد و از دیشب تا الان توی لاک خودم فرو رفتم و با خدا ساعت ها حرف زدم…. این نشونه و همزمانی منو به تصمیمی که این چند روز گرفتم مطمئن تر کرد که میلاد داری راه درستو میری و تصمیم درستی گرفتی، این رو هرگز فراموش نکن که تو دست در دست خدا هدایت میشی…
این دو سه هفته اخیر سخت مشغول یه چالش جدید و پیچیده بودم، در لابلای نجواها و تضادها کمی گیج شده بودم، که خدا رو شکر الان به وضوح و شفافیت بهتری رسیدم و تصمیم صحیح رو گرفتم…
دوستان به بچه های کوچیک خوب نگاه کنید، دنیایی از آگاهی و حرفه از طرف خدا، دنیایی از عشق و آرامش، انگار خدا رو میبینید… خدایا شکرت شکرت شکرت بابت این اتفاق زیبا و هدایت های دقیق و به موقع…
یا حضرت نوح…. این دیگه چی بود استاد… دریل خاکی… این دیگه معرکس… هر قسمت کلی ابزار و امکانات جدید و هیولا میبینیم … این ذهن فرا هوشیار شما منو به وجد آورد، ما هم باید مثل شما همیشه حواسمون باشه که ایده های بهتر ساده تر و راهگشا تر هم هست… این باور آسان تر شدن کارها خیلی فراره و باید آگاهانه و مستمر تمرین کرد تا توی وجودمون، خوب جا بیوفته… همه چیز با تمرین و تکرار مستمر جا میوفته… فقط استاد ازین هم میشد ساده تر و راحت تر، چرا دنده عقب میرفتی و خودتو اذیت میکردی!؟ میتونستی رو به جلو هم امتحان کنی….
خدایی اگه ما بودیم با بیل و کلنگ ساعت ها میکندیم، پوست دستمون پینه میبست و زخم میشد تا بالاخره یه سیم کشی کنیم… چقدر فراوانی ابزار و وسیله هست که اصلاً فکرشو هم نمیکردیم چقدر ایده ها و راه های ساده تر و آسون تر هست که ما ازش استفاده نمیکنیم، چقدر ما آدما بصورت پیشفرض عادت داریم کارها رو سخت پیش ببریم، چقدر بسته و محدود فکر میکنیم و همش اصرار داریم با همون روش ها و ابزارهای سنتی و قدیمی کارو پیش ببریم، چقدر اتلاف وقت و انرژی داریم، چقدر نافهم بازی درمیاریم، چقدر مغز دست نخورده و آکبنده…. الله اکبر ازین همه فراوانی و قدرت نامحدودی که خدا بهمون داده، واقعا خیلی ناشکر و نادونیم اگه ازش بهره نبریم…
مریمی میگم راست میگی ها، توی این خونه تکونی و اسکن کردن ها چه چیزایی رو آدم پیدا میکنه…واقعا این فرهنگ خونه تکونی ما ایرانی ها خصوصا در ایام نوروز بسیار با اصالت و پسندیدست، منحصر به فرد و بسیار زیباست….
آره واقعا آدم گاهی لابلای این تمیزکاری و خونه تکونی ها خیلی وسایل و اشیاء گمشده که مدتها ازشون بیخبر بودیم رو پیدا میکنیم و چه ذوقی هم میکنیم، این حس باحال رو هممون تجربه کردیم که توی جیب لباسای قدیمی پول پیدا کردیم و ذوق کردیم😊😁😃😆😉😋😍☺….
خیلی برام جالبه، توی پوشه های سیستم، توی گوشی و هارد ها هم کلی دیتا و فایل های صوتی تصویری مختلف هست که به درد نمیخوره و حذفشون نمیکنیم، یا خیلی چیزا هست که لازمه و دنبالشون میگردیم
توی ذهن و مغز ما هم همینجوری هستش، گاهی باید خونه تکونی و اسکن کرد… چرت پرتا و افکار پوچ و مزاحم رو باید حذف کرد، خاطرات بد رو فراموش و یا اعراض کرد…و خاطرات خوب و لذتبخش رو یادآوری کرد… لابلای این مکاشفه و اسکن کردن درونی یه سری استعداد ها و باورها و خصلت های خیلی خوب پیدا میکنیم که سالهاست اون ته ته خاک خورده و فراموش شده… خیلی از مهارت ها و ویژگی های ناب گذشتمون رو بیاد بیاریم و دوباره زنده شود کنیم… خوب فکر کنید… دوران کودکی… دوران مدرسه… دوران نوجوانی و جوانی…. خیلی خیلی گنج ها و جواهرات دست نخورده و خاک خورده توی وجود هممون هست که باید کشف و احیا بشه… مثلا تخیل خلاقانه ، یا کنجکاوی مقدس، یا هر موفقیت و یا ویژگی مثبتی که قبلاً داشتیم و گمشون کردیم….
یا حضرت دریل تخریب… استاد نمیدونم دقت کردی یا نه، توی چشمای لَری یه یا امامزاده بیژن خاصی هست، اوه مای گاد… اینا دیگه کین..
کرک و پرای بنده خدا ریخت و هنگ کرده…. نمیدونه که ما هر روز پرامون میریزه و هوایی میشیم… لری بنده خدا با اون همه تجربه و تخصص هم براش حیرت آوره این ایده خلاقانه شما…. توی فیس و چشماش چیزای دیگه هم هست که بماند، نمیگم😂😂😂😉😉😉
آخ قوانین فیزیک،من خیلی واسم مهمه که هر چی توی کتابا و تیوری های علمی شیمی فیزیک ریاضی زیست طبیعت و جهان رو یاد میگیرم رو با زندگی تطبیق بدم و برای خودم به زبون ساده ترجمه و کاربردیش کنم..که انصافا هم توی این کار خیلی ماهرم و نگاه چند بعدی و گسترده ای دارم در تحلیل و آنالیز هر چی که روش تمرکز کنم… واقعاً همه چی توی سادگیه… چقدر ساده و راحت نصب و راه اندازی شد عین آب خوردن… هر چه ساده تر شیک تر و بهتر…
عاشقتم مریم جان که اینقدر با خودت در صلحی و همیشه حواست به زیبایی های اطرافت هست، اون غروب دل انگیز خورشید و اون ویو بینظیر ما رو آروم تر و لطیف تر میکنه… یعنی تا قیام قیامت ما به سمت زیبایی های بیشتر« هدایت »میشیم مادامی که پیوسته و همواره به زیبایی ها و نکات مثبت «توجه و تمرکز» میکنیم، این قانون است… این رو به وضوح توی این چند ماه اخیر توی زندگی همه ما که همسفر سریال زندگی در بهشت هستیم، بارها و بارها دیدیم… تا کی به زیبایی های بیشتر هدایت میشیم؟!؟ تا زمانی که همینطور ادامه دار توجه میکنیم… تا کی به نعمت های بیشتر هدایت میشیم؟؟ تا زمانی که مستمر و همواره شکر گزار و قدردانیم …. باید ماه ها و سال ها اونقدر آگاهانه و هوشمندانه این کارو انجام بدم تا کاملا ملکه ذهنم بشه و جز ثابت ناخودآگاه و شخصیتم…. سپاس بیکران یگانه رب عالمیان که بی نهایت بخشنده و مهربان است و ما را به راه راست، راه کسانی به آنان نعمت داده همواره هدایت میکند
در آغوش خداوندگار عشق و زیبایی… عاشق تک تکتونم عزیزای دلم💖💗💙💜🌹💓💞