سریال زندگی در بهشت | قسمت 98

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار مستانه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام به استاد گلم به مریم خوش روی من به همه عزیزان دلم..

من دیواااانه شدم از دیدن این فایل…خدااای من عاالی بود.

من قرار بود اول کامنت قسمت 53از تحول زندگی من رو بذارم ولی وقتی دیدم فایل جدید اومده گفتم ببینمش بعد برم برا کامنت نوشتن..

ولی از اولش که بازش کردم اینقدر حس قشنگی گرفتم که خدا می دونه…خدای من شکرت… و بعد دیگه نتونستم کامنت نذارم. یه حسی بهم میگفت باید بذارم .

من عاشق این شوخ طبعی شما هستم استاد و مریم عزیزم..

مثل ذوق بچه ها که یه عالمه تنقلات بهشون میدی و سر از پا نمیشناسن…چقدر سراپا ذوق بودین عاشقتونم خیلی زیاد..

استاد چقدر خوب شد که تعریف کردین اون روز که بنزین تموم کرده بودین چی شد..چون من خیلی دوست داشتم بدونم بعدش چه اتفاقی افتاد.. و من برام چقدر درس داشت این اتفاق. و اون دید شما نسبت به اون اتفاق بود و کاری که باید میکردیم و تماس و…انجام دادین و توکل کردین به خدا و نگران چیزی نبودین .

شاید اگه من بودم اونجا خیلی وحشت میکردم که قراره چی بشه و چقدر طرز نگاه شما به من درس داد. که این اتفاق طبیعیه و برای همه پیش میاد ولی اینکه چطور نگاه کنی به ماجرا خیلی فرق می‌کنه..

خدای من خدای من اصلااا دیوانه شدم از عظمت و زیبایی اون خلیج.. استاد نمی‌دونم چطوری توصیف کنم فقط میتونم بگم احساسم این بود که مرده ام و یه جای دیگه متولد شدم.. یه جای عجیب، یه جای شگفت انگیز، یه جای رویایی، یه جای دیوانه کننده ،یه زیبایی خاصی که من تو زندگی قبلم اصلا ندیده بودم و برای اولین باره دارم چنین چیزی میبینم..

خدای من ابرااا وای اصلا چی بگم..چه آرامشی چه عظمتی..خداای من.. دریای آبی و زیبا و ابرایی که من تو عمرم ندیدم بخدا ندیدم به این زیبایی ..حتی توی زیباترین نقاشی ها هم ندیده بودم و فقط از دیدنشون اشک میریختم و الانم نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم..

خدایا چقدر جهانت زیباست چقدر فوق العادست. خدایا تو خود زیبایی هستی تو خود عظمتی تو خود شگفتی هستی..

و ما در مقابل این همه عظمت و شگفتی فقط یه نقطه کوچکیم.. خدایا در برابر این همه زیبایی این همه کهکشان ها و ستاره ها و سیاره ها ما واقعا هیچی نیستیم.. و چقدر کوچکیم..

و واقعا وقتی به این چیزا فکر میکنم بخدا هیچ مشکلی دیگه نمی‌بینم تو زندگیم.. هیج غمی وجود نداره.. همه غم و غصه ها و مشکلاتی که من تو ذهنم بهشون پروبال داده بودم و بزرگشون کرده بودم مثل یه نقطه میشن در برابر ابدیت. مثل یه سنگریزه در بیابان. دیگه هیچ اهمیتی ندارن..

خدایا چقدر دریا با عظمته.. چقدر آسمونت با عظمته.. و دیدن آسمون و دریا در یک لحظه دیوانه کننده میشه..

مریم عزیزم ازت بینهایت ممنونم که از این زیبایی ها فیلم میگیری عاشقتم عزیزم ،مهربونم..

واقعا نمی‌دونم چطوری تشکر کنم که این حس و حال فوق العاده رو به ما منتقل میکنید..خدایا هزارااان بار شکرت..چه روز زیبایی برام رقم زدید چقدر به خدا نزدیک ترم امروز. چقدر حالم بهتره..

خدایا بی نهایت عاااشقتم..

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    249MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

129 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آزاده خدری» در این صفحه: 2
  1. -
    آزاده خدری گفته:
    مدت عضویت: 2624 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیزم و دوستان جانم

    این قسمت از سریال نشانه امروزم بود و در ابتدا می خواهم از خانم شایسته عزیز تشکر کنم که این ذوق کودکانه و ای خداااااا گفتنشون رو وارد خصوصیات اخلاقی منم کردند.

    خیلی خیلی لذت میبرم وقتی رابطه پر از عشق و شادی شما رو می بینم که این لذت بردن هم برای آدمی که در گذشته اش حسادتش میزد بالا وقتی این جور روابط رو می دیدید،حاصل کار کردن روی آموزه های همین سایت هست.

    آموزش هایی که میگن اگر چیزی رو تحسین میکنید خودتون رو آماده دریافت اون نعمت می کنید و اگر مقاومت می کنید،حسادت میکنید  خودتون رو ازش دور میکنیدو به اون شخص آسیبی نمی تونید بزنید،در واقع هر جنس احساسی بازگشتش به سمت خودتون هست اگر خوبی کنید در حق خودتون کردید ،اگر بدی کنید در حق خودتون ظلم کردید.

    خدااای من چقدر همین یه باور به من کمک کرده تا آدم ها رو کمتر از گذشته قضاوت کنم ،تلاش کنم زمان بیش تری از روز رو در احساس خوب باشم.

    زمانی که شخصی رو می بینم که مثل من فکر و رفتار نمی کنه یا در برخورد با خانواده ام ،یارم به جای اینکه عصبانی بشم یا توی ذهنم شروع کنم خودش و سبک زندگیش رو قضاوت کنم با خودم میگم من دارم با این احساسم چه چیزی رو به زندگیم دعوت میکنم؟ دارم قضاوتش میکنم؟دارم میگم چقدر ملاک هاش پایینه یا چیزی شبیه این؟ دارم میگم بهش اینم شد زندگی؟ راه و روش من بهتر از همه هست؟

    اما این باور با صدای بلند فریاد میزنه تو با قضاوت اونها ،به خودت ظلم میکنی و همه این چیزهایی رو که گفتی به زندگی خودت دعوت میکنی و اونقدر این باور آرامش داره برام و البته طعم نتایج  داشتن   احساس بد گذشته مثل اهرم رنج و لذت  می  مونه برام که سریعا تلاش میکنم خودم رو به احساس خوب واقعی برسونم ،میگم واقعی چون قبلا در مقابل رفتار دیگران نمایش بازی می کردم که نه چیزی نشده و خوبم ،اما الان واقعی احساسم رو خوب میکنم .

    مثلا یارم وقتی در مورد سبک پوششی مناسب خانم ها صحبت میکنه با لحنی که ممکنه من در دقایق اول عصبانی بشم،چند دقیقه که از عصبانی شدنم  گذشت میگم خب من دارم لحظات بعدی رو آماده چه چیزی میکنم؟ احساس بد بیشتر.

    و از خودم می پرسم چطور به احساس بهتر برسم؟

    از ذره ذره آگاهی هایی که جمع کردم استفاده میکنم

    میگم به اندازه تمام افراد سلایق مختلف هست پس یارم حق داره یه سبک پوششی رو دوست داشته باشه ،من هم همین طور و ما تا زمانی که در یک فرکانس باشیم در کنار هم خواهیم بود و قطعا الان هم فرکانس هستیم که در کنار هم هستیم، هر زمان هم هر کدوم از ما  تغییری کنیم که اون یه نفر در مدارش نباشه ،به راحتی از هم جدا میشیم و به همین ترتیب توجه ام  رو از روی نکات و احساسی که بازگشتش نتیجه خوبی نداشته باشه دوری میکنم و نتایج می شود عشق بیشتر، احساس خوب بیشتر خدایا شکرت

    از اثرات دیگه توجه کردنم به   رابطه پراز  عشق شما و زیبایی ها،  مواجه شدنم با یه ترس بزرگ بود که یک سال تلاش می کردم با ندیدنش یا با یه درک سطحی از قانون که آرامشی برام نداشت می خواستم نبینمش،اما خب تضادها یکی یکی می آمدند تا اعلام کنند حرکت کن ،اقدام کن.

    داستان این بود که  بخاطر مدار پایینی که در گذشته در رابطه ام داشتم به تضاد که می خوردم یا نتایج باورهای خودم، از زندگی می افتادم چون انقدر شدتش بالا بود که خودم رو ناتوان در برابرشون می دیدم و یکی از تاثیراتش روی درس خواندنم بود که امتحانات دانشگاه رو با حال بد می گذروندم و نتیجه می شد قبول نشدن در برخی امتحانات و نتیجه ادامه دار آن واحد های باقی مانده زیادی که خودشون احتیاج به یه ترم تحصیلی دیگه داشتند و یارم اطلاعی نداشت و مشتاق تموم شدن تحصیلات من.من هم هر بار با پنهان کاری از گفتنش که یه ترم دیگه باید واحد بردارم،در این احساس بیش تر فرو می رفتم و اون هم به گفته خودش از دروغ گویی متنفر بود.

    تا اینکه کلاس ها و امتحانات آنلاین شد و من تکاملم رو در پذیرش خالق بودن خودم طی کردم و با وجود ناخواسته هایی که باز هم در رابطه ام اتفاق افتاد ،من تمرکزم رو روی خودم گذاشتم و همه درس ها رو با نمره خوب گذراندم، اما مسئله آن واحدهای باقی مانده هنوز پابرجا بود.

    مراجعه کردم  به دانشگاه  و اصرار داشتم در واحد تابستان بیش تر از سقف مجاز واحد بردارم و در تصورات خودم ، تجسم میکردم که امتحانات در این ساعت ها باشه که یارم نفهمد ،برای خودم گواهی نامه کارشناسی طراحی کردم دقیق که بشود تجسم هر شب من ،اما من یه اصل مهم رو فراموش کرده بودم

    تجسم برای محقق شدن احتیاج به چه چیزی داشت؟ احساس خوب

    احساس من خوب نبود ،پر از ترس بود ،ترس از دست رفتن رابطه، ترس اتفاقات ناخواسته و تحت فشار قرار گرفتن،ترس از دست شغلم و بی پول شدن ،ترس افسرده شدن ،

    و نتیجه  این شد دانشگاه قبول نکرد و گفتن شما اگر یه واحد کم تر داشتید میشد ترم تابستان تموم کنید ،اما شما باید ترم مهر بردارید. واای که چه روزهایی رو با احساس ترس گذروندم

    ترم مهر هم آنلاین بود و باز هم عنوان نکردنش تا زمان امتحانات پایان ترم .زمان امتحانات اعلام شد ،توی ذهنم محاسبه می کردم که این ساعت رو به یارم میگم نمیام به فلان دلیل ،اون ساعت رو به فلان دلیل ،در واقع دروغ های بیشتر. زمانی که می خواستم با درک سطحی از قانون خودم رو آروم کنم میگفتم اون دروغ بزرگه یه بار بود و تموم شد ‌از این به بعد دیگه نمی گم اما واقعیت این نبود چون من ترس درونم خونه کرده بود نسبت به این موضوع، موضوعات خیلی ساده رو هم راست نمی گفتم که خودم تعجب می کردم گاهی اوقات ،می گفتم به خودم این رو که همیشه راست می گفتی ،بعدش متوجه شدم قلب آدم یا جای ترس هست یا ایمان، این ترس در حال بزرگ و بزرگ تر شدن بود.

    تا اینکه شروع کردم پا گذاشتن روی ترس های کوچک تر از دیدگاه خودم تا زمان مواجه با ترس بزرگ تر برسه. و البته که جهان شاگرد شب امتحانی مثل من رو خوب می شناخت و فشار بیشتری برای طی شدن این مسیر به من آورد،چون تا کمی مسیر راحت می شد من دوباره متوقف می شدم. تا اینکه تضاد حرکت نکردنم طی یه اتفاق بسیار ناراحت کننده برام شد عامل گفتن این حقیقت به یارم و مواجه شدنم با همه این ترس ها.

    انگار اون حمایتی که سال ها از افراد دیگه می خواستم در موردم داشته باشند، خودم در مقابل خودم داشتم، اون قدر قدرت گرفته بودم که حس می کردم، خودم که کنار خودم هستم، خودی که از مواجه باهاش وحشت داشتم چون نه قدرتی داشت در گذشته، نه سرگرم کننده بود برام که بخوام باهاش وقت بگذرونم،اما الان اونقدر قدرت مند شده بود که می گفت اگر هم ترک بشی باز هم می تونی بسازی ، مهم اینه که آدمی با مشخصات واقعی خودت باشی نه چیزی که می خوای پنهانش کنی.

    و گفتم به ایشون. ناراحت شد ،عصبانی شد اما نه به شدت ترس های من ،چون به همان میزان من هم از ظلمی که در حق خودم کرده بودم ناراحت بودم ،اما خودم رو بخشیده بودم و توجه ام روی احساس خوب گذاشته بودم.

    یارم چند روز پیش بهم گفت خیلی می خواستم اذیتت کنم بخاطر این کارت ،اما پشیمون شدم و من متوجه شدم که این ثمره بودن در احساس خوب و پا گذاشتن روی ترس و ایمان به خداوند و قوانینش هست که می شود این نتایج.

    انگار خدا وقتی ایمان رو انتخاب میکنی، نتایج ترس ها رو هم پاک میکنه.

    یکی از ترس هایی که داشتم قبل از گفتن،این بود که اگه بدونه دروغ گفتی دیگه هیچ وقت حرفت رو باور نمی کنه و مدام گذشته رو به رخت می کشه.

    اما این طور نشد، همون قدر که من تلاش میکنم روی باورهای خودم کار کنم تا ایمان بیش تری داشته باشم و راست گو باشم و به خودم خیر برسونم  با راست گو بودنم، ایشون هم من رو باور میکنه.

    نجوای دیگه این بود که ممکنه اون قدر ناراحت و عصبانی بشه که نتونی روی امتحانات تمرکز کنی و همه درس ها رو قبول نشی.

    اما اون قدر با آرامش کنارم بود که تا به اینجا همه درس ها رو عالی گذروندم حتی درسی رو می خواست در کنار من امتحان بده ،که البته خودم به تنهایی امتحان دادن رو انتخاب کردم. و ازش بابت این خوبی هاش تشکر کردم و در واقع انگار به خودم خوبی کردم.

    نجوای دیگه مربوط به تولدم بود.تولدم همین ماه بود و من برام این روز خیلی با اهمیته و نجواها میگفتن بهت اهمیت نمیده با این کاری که کردی،یادش میره اصلا ،اما بهترین تولدم شد هدیه بسیار زیبا ،شامی که دوست داشتم و سوپرایزی که برام از هفته ها پیش تدارک دیده بود .خدایا شکرت

    تاریخ و مدت زمان امتحانات هم حتی عوض شد به حالتی که میشد عنوانش نکنی و باز هم پنهان کنی ،اما این نتایج، این تغییرات ثمره ایمان هست نه ترس و از خداوند می خواهم من رو ثابت قدم نگه داره در مسیر راست گویی و ایمان.

    عاشقتونم و دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: