در فایلهای اخیر «درسهای توتفرنگی ۱۹ دلاری» دیدید که چگونه ذهنیت افراد، تجربه آنها را شکل میدهد. آنچه در ذهن خود میسازیم و باور میکنیم، رفتار، انتخابها و عملکردهای ما را به شکلی هدایت میکند که همان باورها در واقعیت زندگیمان تجربه شود.
برای مثال، اگر باور داشته باشیم پول درآوردن سخت است، این باور بهصورت ناخودآگاه باعث میشود فرصتهای ثروتساز را نادیده بگیریم یا به ایدههای درآمدزا بیتوجهی کنیم. در نتیجه، این باور بهشکلهای مختلف ما را از دسترسی به نعمتهای مالی محروم میکند. این قاعده، در حوزههای دیگر مثل سلامتی، ارتباط با خداوند یا حتی روابط بین فردی نیز صدق میکند.
یکی از مثالهای بارز این موضوع، تأثیر سریالهای «سفر به دور آمریکا» و «زندگی در بهشت» بر ذهنیت بینندگان است. این دو مستند بیش از ۵۰۰ قسمت دارند و تاکنون بیش از ۱۳۰هزار کامنت از سوی کاربران سایت ثبت شده است. این سریالها نهتنها نگرش بسیاری از بینندگان را درباره آمریکا تغییر دادهاند، بلکه الهامبخش تحول در زندگی شخصی آنها نیز بودهاند؛ از مهاجرت به کشورها و شهرهای بهتر گرفته تا رشد مالی، بهبود روابط خانوادگی و ایجاد تغییرات اساسی در سبک زندگی.
در ابتدا هدف ما از ساخت این سریالها اصلاح ذهنیت مردم درباره آمریکا نبود؛ ما صرفاً میخواستیم تجربهی شخصی و بیطرفانهی خود از سفر به آمریکا را با دوستانمان به اشتراک بگذاریم. اما همین نگاه بیطرفانه باعث شد بسیاری از مخاطبان با دیدن زیباییهای زندگی روزمره در آمریکا—از بنیان خانواده گرفته تا مهربانی، انسانیت، فراوانی، صلح، و ارتباط با خداوند—به شکل عمیقی تحت تأثیر قرار بگیرند.
دوستان زیادی در بخش نظرات این سریال ها، از تغییر ذهنیت خود نوشتهاند که: پیش از تماشای این سریالها، باور داشتند آمریکا کشوری است پر از نژادپرستی، بیخدایی، بیبندوباری، ناامنی اجتماعی و فروپاشی بنیان خانواده. اما پس از دیدن این مستندها، با واقعیتهایی روبهرو شدند که این تصویر ذهنی را بهکلی دگرگون کرد:
آنچه در زندگی روزمرهی مردم آمریکا دیدیم، انسانهایی مهربان، صلحطلب، کمکرسان بودند.
در روابط بین مردم، فقط دوستی و صلح حاکم بود، فارغ از تفاوت در دین، مذهب یا عقیده.
آنها با خود در صلح بودند و هیچ نزاعی با هیچ ملت یا مذهبی نداشتند.
آنقدر به خدا ایمان داشتند که روی پول رسمی کشورشان نوشته شده: “ما به خدا اعتماد داریم.”
بنیان خانوادهها بسیار مستحکم و حمایتگر بود.
روحیهی نوعدوستی و کمک بیمنت به دیگران در رفتارهایشان موج میزد.
و ما در تمام این سفرها، کوچکترین نشانهای از نژادپرستی ندیدیم…
من بیش از 17 سال است که روی تغییر ذهنیت افراد به منظور تغییر شرایط زندگی کار می کنم.میلیونها نفر با بهرهگیری از آموزههای من توانستهاند ذهنیت خود را تغییر دهند و به دنبال آن، زندگی خود را متحول سازند. من میدانم که ذهن چطور کار میکند و وقتی ورودیهای نادرست وارد آن شود، چطور میتواند ما را از نعمتهایی که در اطرافمان جاری است، محروم کند. رسانهها نقش زیادی در شکل گیری ذهنیت شما دارند اما این شما هستید که میتوانید تصمیم بگیرید ذهنتان با چه تصویری تغذیه شود.
از شما دعوت میکنم بعد از شنیدن توضیحات و مثالهایم در این فایل، چند دقیقهای برای خودتان وقت بگذارید و تجربهی شخصیتان را در بخش نظرات این قسمت در این باره بنویسید که:
- قبل از دیدن سریالهای «زندگی در بهشت» و «سفر به دور آمریکا»، چه ذهنیتی درباره مردم و کشور آمریکا داشتید؟
(از کجا این باورها شکل گرفته بود؟ چه چیزهایی درباره آمریکا شنیده بودید؟)
- بعد از دیدن این سریالها، دیدگاه منفی شما درباره کشور و مردم آمریکا به چه شکل تغییر کرد و این سریال ها چه تاثیری در تغییر ذهنیت شما از منفی به مثبت، در جنبه های مختلف داشته است مثل: بنیان خانواده، امنیت، نوع دوستی، احترام به اعتقادات و …
(کدام بخشها یا صحنهها بیشترین تاثیر را روی شما گذاشت؟ چه تصویری از مردم آمریکا در ذهنتان ساخته شد؟)
- این تغییر ذهنیت، چه تاثیراتی در زندگی واقعی شما داشته است؟
(در نگرش، امید، انتخابها، هدفها یا حتی مهاجرت شما به مکان های بهتر یا مسافرت و دیدن زیباییهای بیشتر و…)
لطفاً با جزئیات و مثال بنویسید. صحنههایی را به خاطر بیاورید که هنگام دیدن آنها، در دلتان گفتهاید: «چقدر این مستندها با آنچه تا امروز درباره آمریکا شنیده بودم، فرق دارد!»
هدف من از این تمرین فوق العاده این است که: دانشجویانم آگاهانه، ورودیهای ذهن خود را انتخاب کنند، ذهنیت قدرشناسانه بسازند، و بهجای تمرکز بر ترس و محدودیت، با دیدی مبتنی بر فراوانی و زیبایی زندگی کنند. زیرا طبق وعدهی خداوند: “لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ…” اگر قدردان باشید، ظرف وجود شما را برای دریافت نعمتهای بیشتر افزایش می دهم..
مشتاقانه منتظر خواندن تجربههای فوقالعادهتان هستم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری تاثیر رسانه ها در شکل گیری باورها274MB58 دقیقه
- فایل صوتی تاثیر رسانه ها در شکل گیری باورها56MB58 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان….
سلامی و درودی دوباره به استاد عزیزم و دوستان عزیزی که در مسیر عاشقی گام برمیدارند….
از نتایجم بگم….
با این سوال!!!!
این تغییر ذهنیت، چه تاثیراتی در زندگی واقعی شما داشته است؟
(در نگرش، امید، انتخابها، هدفها یا حتی مهاجرت شما به مکان های بهتر یا مسافرت و دیدن زیباییهای بیشتر و…)
……..
من با درک این ذهنیت…این دو سریال بهشتی…دریچه ایی از اگاهی و احساس خوب و امید در تمامی جنبه ها برویم باز نمود…
من قدم به قدم …بیزنسی که 10 سال با مقاومت و شرک و احساس بد”پیش میرفتم…
تبدیل شد به خوشبختی…
و یه ورژن جدیدی توی کارم هدایت شدم که همین امروز به چند نمونه تبدیل شد…
مهاجرتم به جاهای مختلف شهرم که یه عمر ازش قافل بودم…
سفرهای هدایتی که خودش میشه ساعتها نوشت…
و من با نگاه کردن به سفرنامه ایی که استاد به کلرادو رفتن…
منم هدایت شدم به منطقه ایی که دقیقا با کلرادو هماهنگ بود…
یه صبح زود خداوند بهم گفت بلند شو تو این تضاد هوای سرد داخل چادر نباش..
شبش از طرف شخص نزدیکم یه برخورد بد دیدم..
ولی کنترل ذهن کردم…
با این ذهنیت..که من در مدار درستی هستم ..و امروز میخاد درسهای خیلی خوبی بهم نشون بده…
و من قدم به قدم رفتم..تا بلندی اون منطقه…هدایت اومد بهم گفت برو پیش فلان درخت..
دیدم یه بطری آب معدنی تو درخت برای من از طرف دستانش جاسازی شده…
و من چقدر اون لحظه رو دیدم…شروع کردم به گریه کردن و سپاسگزاری کردن..
یه روز بینظیری بود..
با تمام وجودم خودمو در مقابل خداوند ناتوان دیدم…
و بهم گفت….اینم آبی که میخاستی ..نمیخاد از بندگانم بخای منم که بهت روزی میدم..
و اونجا نشانه ایی بهم داد…
که امروز شده جزو دردانه اتاقم و بعداش بازم اون نشانه چه هدایتهایی برام اومد..
الله اکبر..
من با دیدن این سفرنامه…چه دلهایی رو خداوند برام نرم کرد..چه جاهایی چه مسافرتهایی ..چه غذاهایی …و کلی اتفاقات خوب و عالی…
و حمام رفتن در بکرترین چشمه های اب شیرین نقاط شهرم.و هدایت الله که فقط متو به سپاسگزاری وا میگذاشت…
….
نگرشم از خودم و ادمهای اطرافم!!!!!
من با دیدن این سفرنامه…
برخوردم با مادرم بخاطر مذهبی بودنش..و گیر دادن بخاطر یسری اعتقادات…
وقتی دیدم چقدر استاد و خانم شایسته عزیز با خودشون در صلحن…چقدر با همه افراد غریبه ..حالا با هر تفکری ،”برخورد عالی دارند…
همه اینها….باعث شد….(هدایت استاد برای پاسپورت” در ایالت واشنگتن دی سی)…
تا درکم به قوانین و درکم از خودشناسی اطرافیانم و عقایدشون تعقییر کنه…
و ناگفته نمونه.قبلا یه باور امر به معروف و نهی از منکر…
چیزی که برخلاف اون دیدگاه قرآنی بهمون گفتن…
من داشتم بصورت عملی تو زندگیم با اطرافیانم برخورد میکردم…
و دقیقا همون رفتاری که داشتم اشخاص دیگه هم با من همون برخورد رو داشتن.
من خیلی ناراحت میشدم..
ولی وقتی یکم تعمق میکردم اشتباهاتمو ..
میدیدم….
آه ای دل قافل من همچنین برخوردی نسبت به اون اشخاص داشتم..
باید اینجوری برخوردی ببینم..
استادم بخدا ما ایمان ندارییم…کشوری که همجوره همدیگرو با هر عقایدی دوستدارن..همدیگرو تحسین میکننند…
نسبت بهم خوبن..با هر فرهنگی همدیگرو دوستدارن..
مخصوصا اون دوست افریقاییتون چقدر نگاعش الهی بود…
به من یاد دادییین….که اگه حرف بدی از طرف شخصی به من میشه..و من ناراحت میشم…
خودممم سعی کنم کمتر قضاوت کنم..
واقعا این یه موضوعیه که هر چقدر درکش:میکنم کمه…
چقدر راحت همدیگرو قضاوت میکنیم..همدیگرو مسخره میکنیم..
تُورکها رو .لرها ها رو..و هر کسی با هر عقایدی واقعا خداوند ما رو ببخشه..
استادم من با دیدن این مستند..به این صحنه ها نگاه کردم ..گفتم نگاه کن…چه برخوردهایی دارند..
مخصوصا تو دو تا از این سفرنامه…افراد محجبی که حتی چادر بسر بودند…تو اون پارک ابی…
قسمتی اولای سفر به دور امریکا بود..
بچه های سیاه پوست..نمیدونم برای چه کشوری بودند..
انگار سیاه پوستای مذهبی بودند..
چقدر این کشور ازادی عمل دارند..
و خود نوعی من..اگه تو اون شرایط بودییم با نشناختن قانون چقدر مسخره میکردیم…
چقدر بد بیراه بهم میگفتیم..
چقدر ما تو این نوع تفکر بزرگ شدییم..که همدیگرو رو کوچک کنیم..حالا هر دلیلی میخاد باشه…
که یوقتاییی خیلی دارم ..به ذهنم فشار میارم که احترام قائل باشم…حالا هر کسی میخاد باشه…
چقدر این کشور ازادی عمل داره..که هر کسی با هر نژادی با هر دینی براحتی و با احساس خوب کنار همدیگه زندگی میکنن..
اون قسمتی که پیتزا خریدین رفتین کنار دریا….
اون افرادهایی که تو ساحل بودن..
چقدر همه افراد حالشون خوب بود..چقدر راحتن..
و شما هم اهنگ توپی ..گذاشته بودین..
چی بگم…..
نتیجه و پونت صحبتهام…….
…ارزش قایل بودن به درک خودم و شناخت خودم و تجربیاتم… . و احترام قائل بودن به نگاه و دیدگاه اطرافیانم….
همون چیزی که شما در دوره عزت نفس 1.یک..میگین…
چقدر خوبه بدونیم چه حرفی با چه لحنی با چه باوری نسبت به اطرافیانمون ،” بوجود میاد…
و بتونیم درست و بجا..ازش استفاده کنیم..
و همدیگرو بپذیرییم با هر عقایدی…و نسبت بهمدیگه احترام قایل باشیم..
ولی ما با باور امر به معروف و نهی از منکر…و با یه باور اشتباه بزرگ شدییم…
همین باعث شده که وقتمونو در مسیرهای ناجالب هدر بدییم..
این دو فایل…تمام این شخصیتهای درست رو بجا رو بهم نشون داد…
و یه دنیای عالی رو خالی از هرگونه شرک.نژاد پرستی و دیگر کتگوریها رو بهم یاداور شد..
همین باعث شد…که مخصوصا نسبت به اطرافیانم دیدگاه مثبت تر داشته باشم..و نخاد باهاشون بخاطر عقایدشون جنگ کنم.و ارامتر باشم و بگذرم…
و این اعراض و احساس خوب امروز من.بخاطر همین نگرشهای این فایلهای زیبا بود…
استادم کووووووو تا درسها رو بگیرییم…
و میدونم لحظه به لحظه این دوسریال..میشه ساعتها نوشت…
فقط نیاز به تعمقی قوی داره..ولی به لطف خداوند من با این دو سریال
.که در اغاز ورودم به سایت شما!!بهم هدایت شد..کنارش:اون دو سفرنامه” هم پیش برم…
و من از شخصیتی….مدل جنگلی و خشونت و مسخره..و توهین.و شرک….وووووو غیره.و ترسو…
به یه انسان مستقل.قلبی باز با دریافت الهامات خداوند..پیشبرد بیزنسم با ورژن عالی..رشد شخصیتم در تمامی جنبه ها…و…سفرهای هدایتی در شهرم و غلبه بر ترس با دیدی عالی نسبت به محله هایی که اکثرا میگن تنهایی نمیشه…
و بازم غلبه بر ترس و رفتن به جایگاهیی که فقط ادمهای ناجور با دید اطرافیانم هست..و رفتن در شب به محل قبرستان در تاریکی پس کوچه های نخلستان…و وو…غیره
و من سالی که گذشت..سفرنامه مارکوپولو در اکثر نقاط شهرم داشتم…رو رفتم و چه درهای موهبتی برویم باز شد..
و
و…
و..نکته بولد احترام گذاشتن به نظر و عقاید اطرافیانم..و صمیمی شدن من با اون اشخاص.. و درک شخصیتی متفاوت نسبت به سالهای گذشته!!!
و رسیدن به صلحی با تمام و کمال….
استادم…همین نگرش باعث شد..تا بیشتر پی ببرم.و درکم قویتر بشه…که چه درهایی این دو سریال بروم باز کرد…
و من زندگیم زیرو رو شد..مخصوصا شخصیت رفتاریم!!!!
و میدونم باید بیشتر روشون کار کنم…
اینم از نتایج من..که امروز جزو وجود شخصیت منه..و بهش افتخار میکنم..
که هم خودمو دوستدارم و هم نسبت به خودم در صلحم…و هم با دیگران…سعی کردم بخودم یاداور بشم و توی رفتارم ببینم..
و واقعا این رفتار جزو شخصیتم شده و داره بیشتر برام بولد میشه…
که جهانم! و همه رو دوستداشته باشم…و بدونم من اومدم تو این دنیا که عشق بورزم..و با هر دین و مذهبی با هر عقایدی بهشون احترام بزارم..
یوقتایی میخام بیفتم تو این دام… فورا خودمو نهیب میزنم.
چند مدت پیش تو یه جمعی بودییم…یفرد نزدیکم اومد یحرف توهینی به اون شخصی که قبلا ازش ضربه خورده”بزنه…
و فورا یه فردی بهش گفت اینحرفو نزن…
و من فقط نگاه میکردم…
بهش” گفت!!!!
چه حرفی که تو زبان در بیاد…چه تیری که توی تفنگ در بیاد..یا توی کمان بیرون بره
..
حرفتو بسنج و بعد بیارش بیرون..میخای برای خودت شَر درست کنی…
چقدر ما راحت قضاوتهای اشتباه میکنیم.و چه دردسرهایی رو برای خودمون بوجود میارییم..و من مدام بخودم گوشزد میکنم..
که خیلی رعایت کنم..
و نخام فردی باشم که هر حرفی رو از دهنم بیرون میاد..رو بزنم..
و واقعا زندگی شما استاد عزیزم و رفتارهای این مردمان کشور رو میبینم…
میگم نگاه کن…
چقدر همدیگرو بپذیرفتن..چقدر همدیگرو دوستدارن با هر عقایدی به رشد گسترش خودشون و کشورشون کمک میکنن..
دلیل پیشرفت این کشور بخاطر همچنین نگرشیه..
انشالله که بتونیم یه نگرش درست رو همیشه جزو برنامه زندگیمون قرار بدییم..
و احترام گذاشتن به همدیگه رو فراموش نکنیم..
چون طبق قوانین خداوند فرکانست برمیگرده به خودت..
و این عین عدالته…
خدایا ..شکرت که بازم نگرشمو نسبت بخودم و اطرافم تعقییر دادی..
و بهم کمک کردی در پناه تو باشم…و بتونم زندگی خوبی رو برای خودم رقم بزنم..
استاد عزیزم….من هر روز رشد بیزنسی و رشد شخصیتی دارم..همه بخاطر وجود مبارک شما هست..هر چقدر بگم
…
از این دیدگاه انرو به معروف و نهی از منکر بچگیامون کمه!!!تمام ضربه های شخصیتیم تا این 30 خورده ایی سال از زندگیم فقط بخاطر همین نگرش بود…
بعد که تو قران خداوند بهم بصورت واضح گفت..منظور این صحبت..یعنی فردی که فرکانس خوب میفرسته…و پرهیز از جهل و نادانی و ح
کارهای ناسپنده..
چی بگم”!!!!استادم…
من این رفتار رو توی خانواده راین و خانواده دیگر دوستانتون دیدم…
واقعا هر چقدر تحسین کنم کمه…
که احترام به دیگران…احترام بخودمه..
و سعی کنم دور از قضاوت با افراد برخورد داشته باشم..و بهشون احترام بزارم..
و دلیل تاکیدم روی این موضوع..بخاطر ضربه هایی که بخاطر همچنین نگرشی برخورد،”کردم!!!هست…
و میدونم باید هنوز تمرکز زیادی رو بزارم تا بیشتر با خودم و دنیای اطرافم در صلح باشم..
بقول قرآن..گفته های انان تو را غمگین نکند…
انشالله
….
به امید بهترینها بازم برای درکی قوی تر از این دو سریال زیبا..
استادم از جنوب غرب ایران..به شمال فلوریدا..تحسینتون میکنم بوس به کله مبارکت و دهن خوش بوی بهاریت…
بنام خداوند بخشنده مهربان.
بنام خداوندیکه هر لحظه در حال هدایت و حمایت ماست
….
تبارک الله یا رب العالمین….
خجسته و پرخیز است پروردگار جهانیان
….
تبارک استاد سید حسین عباسمنش..که همجوره ما رو در مسیر صلح و دوستی ،” و مهربانی…قرار میدهی …..
…..
تبارک به دوستان بهشتیم….دوستان عزیزم که هر کدوم از ما در مسیر عشق و عاشقی دارییم سفر میکنیم…
استادم توی سفر به دور امریکا یه قسمتی بود…رفتین به یه ایالت زیبایی…شما با خوشحالی با مریم عزیز…پیاده شدین…
گفتین کربلا منتظر ماست بیا تا برویم …جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم….
چقدر اون صحنه هایی که ادمها با اون کنسرت فضای باز،؛ زیبا میرقصیدن..
مخصوصا اون خانمهای مسنی….که جز شادی و حال خوب …چیز دیگه ایی نداشتن..
همه چیز در عین سادگی…..ولی درونی زیبا و الهی…و حال خوب …
یچیزی اعتراف کنم استادم
..یادمه راهنمایی بودم…تو وسط:جمعیت….
ینفر بلند گفت !!!
آمریکا در چه فکریه!؟؟؟؟؟
منم بلند صدا زدم…گفتم ایران پر از تریاکیه…
یادمه معاونمون.بنده خدا الان فوت کرده…بیادش و روح عزیزش….اینجا جا داره بیادش باشم…
ایشون خندش گرفته بود…
همیشه با خودم میگفتم یعنی چی بگیم….اینحرفا رو…
الان یه مدته……میگن…امریکای کثافت..امریکای کثافت…
از بچگی بهمون فقط حرفهای زشت و بیهوده….بهمون فهمونده بودن…
چقدر زشته چقدر مسخره کردن..حرفهای بی ربط زدن حالا هر چیزی…جزو شخصیتمون بود..چقدر رنج اور میتونه برامون باشه!!!
مخصوصا ما دهه شصتیها…فقط.بی بندباری…و حرفهای بیهوده..
وقتی یه لحظه به رفتارهای خودم بازمیگردم…
میگم چقدر ما تحت تاثیر خانواده و محیط و مدرسه قرار گرفتیم…
ما با اون گذشته…چجور میخاییم نسلی درست ،”رو تربیت کنیم!!!!.
و این شخصیت چرخه به چرخه میگذره…و ادامه دار میشه….
و واقعا خیلی اینروزا دارم حسابی روی خودم کار میکنم…
خیلی باورهامو این سه سال خورده ایی کندو کاو کردم…
همیشه میخاستم فردی موفق باشم……
و تا لطف خداوند شامل حالم شد..تا امروز با شناخت خودشناسی به خداشناسی برسم…
این مبحث خودشناسی و خداشناسی..جزو سوالات پر تکرار دین و زندگی بود..
امان از دل قافل….
درونی شیطانی..تحقیرهای دیگران و حسادتها و ووووو دیگر رفتارها منو از وجود خودم دور کرده بود…
و چی برسه به درک خداشناسی…
و این حرفهای بیهوده…جزو پایه های نماز جمعه هر شهرستانی در کل ایران هست..
و همه افرادی که ادعا مومن بودن رو دارند..با اینحرفشون فکر میکنننن خوشبختن…
ولی ای دل قافل…هر روز و هر روز دارن خووشونو از خودشون و از خدای درونشون دور میکنند…
……
ما با این افکارهای شیطانی بزرگ شدیییم….اینقدر این بدبختیها دامنگیرمان شد…که قلبم به رنج آمد…
تا اینکه خداوند نجاتمون داد….
استاد عزیزم…من از بچگی این حس تو درونم اومده بود.که من یه روزی میرم سفر به دور امریکا..
بدون هیچ شناختی از امریکا…
من امریکا رو طبق فیلم پزشک دهکده میدیدم..افرادی که سرخ پوستند….
و کشوری خشک…و هیچ شناختی نسبت بهش نداشتم..
ولی نمیدونم…اینو به واقعیت میگم.همیشه حسم نسبت به این کشور عالی بود…
من همیشه با اون شعارها حالم بد میشد..ولی جزو امتیازات درسیمون بود..باید شعار مرگ بر امریکا میدادیم…
این شعارها….جز احساس بد…و حس شیطانی چیزی به جز این وجود نداشت…
مثل اینکه به یه فردی که هیچ شناختی بهش نداری..پشت سرش بهش فحش رکیک بدی…
وقتی باهاش:برخورد میکنی!!!و میبینی،” که چقدر ،این فرد خوش برخورد بوده…
چقدر بعداش احساس درونیت نسبت بهش”احساس:شرمندگی داره…
بهمین دلیل غیبت کردن خیلی بده….
………..
ولی وقتی ،”بهمون افراد!!! بهترین کیفیت وسایل رو بهشون بگی!برای کدوم از کشورهاست..
صدردرصد میگه امریکا!!!
اتفاقا پدرم الان سالیان سال هست…کاپشنش…مارک اصل امریکاست…از فلان شهر اشنا داره…براش:میفرستن…
چند لایه هست…حتی ارمشم usa…به شکل زیبا!!!!
الان چندین ساله استفاده میکنه ..تکونم نخورده…
چقدر حس ارزش دارن نسبت به جنسی که “تولید میکنن…
……
حتی اب شیرین کنمون…مارک امریکاست نقشه امریکا روشه من همیشه بابت وجودش تو خونمون سپاسگزاری میکنم…
….
چقدر همین کیفیت وسایلا” تو خونه ما ایرانیهاست…ولی چقدر راحت بد بیراه بهشون میگیم…
…….
کلا این فایل سفرنامه…چه سریال زندگی در بهشت.خیلی خیلی روی زندگیم تاثیر گذاشت..
و سفر به دور امریکا…واقعا پر از اتفاقات خوب بود..
مخصوصا سفر به کلرادو….من عاشق این خونه های حومه شهرها شدم…
و یه قسمتی بود…من قبلا راجع به آمیش ها…فهمیده بودم کاملا روستایی زندگی میکنن.کاری به دیگر ایالت های امریکا ندارن…
اون قسمتی که مریم عزیز دوربین به دست..
اون خانم با کلاه چین چینی با کالسکه بچش چقدر همه چیز جالب بود…
تمام تکه های این سفرنامه پر از خیرو برکت برام بود…
واقعا وقتی با خودت در صلحی جهان با تو هم مدار میشن…
و نکته بعد….چقدر افراد در گردش و لذت بردن هستند…لذت بردن در عین سادگی و حال و احساس خوب..و استفاده لازم از وسایلایی که دارند!!!!
…
خانواده راین…اون تابستون گرم و پردایس با همچنین مهمونایی…مخصوصا گم شدن لیوان خانم هوپ….چقدر بهم درس داد…
خانواده..ریک…چقدر صلح و صفا…چقدر راحتی چقدر اسانی..همه چیز بجا…بازم چه درسهایی.
چقدر خانواده دوست با چندین بچه ..و با اکانات هیولا…..چقدر ارامش…چقدر اعتماد بنفس…چی بگم!!!!!
………
من عاشق این دو سریالم…
استادم.!!!!!…
توی سریال زندگی در بهشت با خانواده راین رفتین به دریا..و برگشتن اون اتفاقی که افتاد..اقای راین زمان رفتنش به اون مارکت طول کشید…
چقدر خانم هوپ..زیبا ” اون برنامه رو ریختن…
بخدا چقدر برای خودم پیش اومده..وقتی یه اتفاقی تو سفر میفته..چقدر بد بیراه بهمدیگه میگیم..
همدیگرو با لحن زشت صدا میزنیم…
چی بگم….
همه از همون توهین مرگ بر امریکا در رسانها و اطرافیانمون هست..
که شده جزو برنامه زندگیمون…که نسبت به خودمون و اطرافمون ..دهی “پر از لحن زشت داشته باشیم.
واقعا باید افسوس بخوریییم که چقدر بد بزرگ شدیییم….
ولی امروز افسوس نمیخورم..دارم یاد میگیرم بازم بیشتر روی خودم کار کنم…و این روند رو بصورت رفتار توی خودی خودم تمرکزی کار کنم!!!!
…….
چقدر همه چیز تو این کشور دقیق و درسته..
اون دندان پزشکی که مریم عزیزرفتن..چی بگم!!!!از این سریالها….الله اکبر از این دقتشون که همه چیز با خیال راحت انجام میشه…
بعد اون قسمتیکه..که یه خانم مشکل نقص پا داشت کلی براحتی توی اون فروشگاه بزرگ کار میکرد و کارش حمل وسایل سنگین بود…
و دونه به دونه این دو سریال..یه سد بزرگی رو تو ذهنم کشوند بیرون…
که یه انسان چقدر توانایی داره…
و اون مسابقات حاکی” روی یخ..تیم باکانیرز…چقدر باحال بود..چقدر مردم شاد و خوشحال بودن.چقدر باصلح..این دو تیم برنده و بازنده…بهم احترام قایل بودن.
اینجا طرف بخاطر تیم بازنده اش..چکارهایی انجام که نمیده..
همه زندگی ما شده مسخره بازی و توهین کردن بهمدیگه.و قضاوتها”که ناگفتنیه..
استادم!!!!!میشه این دو سریال رو،ساعتها با زندگی خودمون درست و دقیق مقایسه کرد..و،” یاداوری کرد….
و بتونیم الگوسازی کنیم توی زندگی روزانه مون..
خداوند ما رو ببخشه….انشالله که بتونیم درس بگیریییم.
…..
و نکته بعد….اون مکانی که برای یسری افراد خاص تو اون محله خاص از محیط شهری تمپا بود…
همون دیسکوها…چقدر بیشتر برام واضحتر شد..این کشور چقدر قانون و مقررات داره…
چقدر بهمون یاد داده بودن این کشور بی بندبار هستند…
همه چیز درست و اصولیه…
وووووو
در هر جنبه ایی که میخام..مقایسه کنم…همه چیز درست و حسابیه…همه چیز سر جای خودشه…
……….
و در نهایت!!!!
ما هستیم…که تحت تاثیر حرفهای دیگران و قضاوتهای اشتباهشون میتونیم زندگیمونو بنفع خودمون یا به ضررر خودمون تموم کنیم…
پس هر چی تحث تاثیر باورهای درست و با ثبات قرار بگیره…بنفع ما خواهد بود…
سریال سفر به دور امریکا ..قسمتی اخر..که بسیار فرکانسی بالا داشت…
چقدر درسها رو به من اموخت..یه ایده توی اون پاساژ دیدم توی کارم بکار بردم چقدر زیبا شد…
و کلی باور سازی….که چقدر این کشور ثروتمنده..چه کارهاییی….الله اکبر….
بخدا هر چی میخام حرفمو تمام کنم دلم نمیاد..
سفر نامه اخر…رفته بودین توی اون با غ …
چقدر این فرد.با پسراش گل کاشته بودن..چی بگم…
چقدر میشه توی هر شرایطی بهترین خودتو ارایه بدی..
اینفرد با این سن سال..اینهمه کار….رو خودشون انجام میدادن… واقعا قابل تحسینه…
….
و ایالت کسپر اقای هواپیما سازمون…و خانم عزیزشون…
راس و تیفانی…بخدا چی بگم……از اینهمه خلق کردنهاااا..
که همه اجزای یه هواپیما رو خودت درست کنی..و چیزیکه با یه لحظه غفلت دستتو میزاری تو دست فرشته مرگ…این چه جسارتی میخاد …که یفرد از صفر تا صد یه هواپیما رو اینم با ابشنهای جدید طبق خاسته ات درست کنی..الله اکبر..
و قراداد با شرکتهای:بزرگ….
……
و نکته بعد….شهر لس انجلس و ال ای….چه افراد لارج ایرانی و کاباره های شیک و تر تمییز و با مردمان شاد زیبای ایرانی خودمون…
وووووووووو دیگر قسمتهاا هر چی بگم کمه …
همه اینها…منو،”وارد یه فضای بزرگی کرد….که چقدر میشه نگرش:باز و الهی گونه داشت…
چقدر همه چیز:درست و حسابی “سر جای خودش:قرار گرفته….
فقط:ما باید نگرشمون.و باورامونو تعقییر بدییم اونوقته که بیشتر میبینیم و خلق میکنیم…..
این دو سفرنامه این وجهه از زندگی کردن در دنیای مادی رو بهم نشون داد..
کووووووو تا چقدر دریافتهای خوب رو داشته باشم..
کووووو تا بیشتر درک کنم و بتونم تو زندگی ازش:استفاده کنم…
هر چقدر بیشتر میگذره…بیشتر میدونم باید بیشتر یاد بگیریییم…
چون من با ذهنیت اسیب دیده تربیت شدم…
و میدونم با درک خودم بیشتر یاد میگیرم باید روی خودم کار کنم…
این دو سفر….یه زندگی سرشار از خوشبختی و سعادتمندی و توانایییهااااااا رو برویم باز نمود..
و امروز که دارم این تمرین رو بخودم یاداوری میکنم من تو کارم به موفقعیتهای خوبی رسیدم…
و تونستم با این دیدگاه…
خودمو ..و خدای درونمو بشناسم..و بتونم بهترینها رو توی زندگیم رقم بزنم…
.
استاد عزیزم تمام تک به تک این دو فایل از این دو سریال عزیزمان…
واقعا چندین مدار منو در تمامی جنبه ها برد بالا..
چون بصورت عملی بود….خیلی خوب تونستم درکش:کنم..
یادم از کتاب فارسی اول ابتدایی افتاد..
همه چیز با تصویر بود…
و من امروز موفقم توی تمام زندگیم….و خوشبختم…
و دیدم بخودم و اطرافم و نگرش:گذشته ام ..و نسبت به امریکا و ….نسبت به افکار منفی گذشتگانم بیشتر.برام بولد شد….
و امروز خوشبختی رو به تمام معنا درک میکنم…
خداوند رو سپاسگزارم..هر موقع احساس میکنم نیازمند یچیز جدیدم برمیگردن به سفرنامه ..چقدر حالم خوب میشه…
میخام بگم…چقدر باورها میتونه چه با قضاوت و یا بدون قضاوت جزو پایه و اساس زندگیمون باشه.
و چقدر خوبه !!!!یاد بگیرییم درکمونو نسبت بهمه چیز قوی کنییم.
و هر چیزی رو قبول نکنیم..و نپذیرییم اینجور برخوردی داشته باشیم.که هم شرمنده خودمون بشیم و هم شرمنده اون چیزی که بر علیه .ش هستیم!…
مخصوصا اینروزها رسانه ها.خیلی میتونه روی ما تاثیر گزار باشه باید چهار چشم داشته باشیم…که همه ورودی وارد ذهن ما نشه تا اتفاقات رو برای ما رقم بزنه…
در نهایت…..
امروز خداوند در ایه زیبای ….سوره یونس…
میفرمایید.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِین
ای مردم! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند وموعظه ای آمده، و شفاست برای آنچه در سینه هاست،(همون قلبمون ) و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان…
پس بیاییم قلبمونو پاک کنیم از هر ناخالصی هست .و بخاییم همیشه پاک و سرشار از احساس خوب باشیم……..
و در نهایت…هدایت و رحمت است برای مومنان..
انشالله که بتونیم قلبی پاک و اکنده از حس و حال خوب …داشته باشیم..و بتونیم فرکانسهای خوب و عالی رو برای خلق زندگیمون رقم بزنیم..
استاد عزیزم بابت این دو سریال ازت متشکرم …سپاسگزارم..
بابت لطف خانم شایسته عزیزمون که این سریالها رو فیلمبرداری کردند ممنونم…
این سریال سرشار از درسهای عالی و سراسر از عشق الهی بود..و دیدمو نسبت بخودم و پیراموننم و نحوه زندگیم و معاشرتم تعقییر داد!!!!
به امید بهترین کیفیت زندگی با فرکانسهای الهی گونه زیبای “هر روزه زندگیم…
بنام خداوند بخشنده مهربان.
فاطمه جان الان ساعت نصف شبه….
نمیدونم اصلا خوابم نمیره…قدمهای جدید بیزنسیم چند روزه حالمو دگرگون کرده.
یچیزی تولید کردم شبیهش:تو ایران نیست..من خیاط هستم..
به لطف کَرم خدا…
هدایت شدم به چیزی که سالها آرزوشو داشتم..
الان براحتی تو طی یکماه خورده ایی 5 ورژن جدید طبق الهامات پیش بردم..
امروز تقریبا استارت کار اخرم تموم شد…
اخ چی بگم!!!!از الهامات خداوند که مدام پشت هم..بمب بمب میترکه..
الله اکبر…من 15 سال تو حیطه این رشته تجربه کاری داشتم..ولی بهمچنین پکیچی نرسیدم..
قربون عدالت خداوند برم.
همیشه دوستداشتم تولید کننده یچیز کوچیک و ساده به سراسر دنیا داشته باشم..
ولی امروز جزو زندگیم هستم.
الله اکبر…
هر چقدر بگم کمه……من همیشه ترس زیادی به قبرستان داشتم تو شب که باشه که هیچی…
دقیقا سال گذشته تو همین ماه
بهم الهام رسید باید خودت تنهایی بری..
بهم گفت مگه نمیخای موفق بشی…
گفتم اره…
بهم گفت کاری که بهت میگم باید انجام بدی..
پاهام میلرزید..و اشک سراسر وجودمو گرفته بود…
گفتم خدا میترسم…
گفت باید بری…
اگه میخای موفق بشی باید بری..
تو راه بهم گفت نترس ادامه بده بهت کمک میکنم
اگه حرکت نکنی.از موفقعیت خبری نیست..کاری به افرادایی که تو کوچه هستند نداشته باش..مانند اینا فکر نکن!!..
تو مسیر خودتو که بهت میگم برو….
ببخش کامنتم طول کشید…
من تا امسال چند سری تو ساعات مختلف این مسیرها رو وسط نخلستانی که سالها فوبیا داشتم تمام وقت این مسیرها رو پیاده روی کردم..
و سال گذشته یه دور قمری توی جاهای که هیچکسی نبود پیاده روی کردم..عزت نفسم قوی شد..
تا امروز به لطفش تونستم بهچنین پکیچی توی رشد شخصیتم و رشد بیزنسیم برسم..
اولین بار تجربه تنهایی توی شب تو وسط قبرستان برای خودم به ثبت رسوندم..
خیلی هدایتها رو تو اون خلوت تنهایی ترس و جراتها بدست اوردم.
هدایتم کرد روی سر قبر شخصی که هم اسم خودم.بود.
اسم اصلیم نرگس هست.اسم اون شخصم نرگس بود..
چه هدایتهایی ..
زبانم قاصره از اینهمه لطف خداوند چی بگم…
چی میخاستم بگم بکجا هدایت شدم…
اره امروز یه قسمتای از هدایتم انجام شد..اومدن کامنت شما رو خوندم.همین الان حسم گفت بیام از موفقعیتم برات بنویسم..
این پیامتو خوندم.رویم!!!مانند غنچه های درخت تو حیاطمون شکفته شد..
چی بگم از قدرت خداوند..
(خدایی که پلن هاش قشنگ تر از خواسته های ماست و در بهترین زمان ومکان رونمایی میکنه)…
یه شب رفتم توی یه تاریکی گفتم خدا من باید برم این قسمت ببینم چیه که من از بچگی از این قسمت میترسم.
همینکه گام برداشتم…
چند تا پرنده تو درخت محله شروع کردن به بال زدن …و حس ترس بهم داد.
اونجا خداوند بهم گفت الان موقعش نیست..
بعد از چند هفته هدایت من پشت همون قسمت انجام شد…
ناگفته نمونه همون محلی که به قبرستان منتهی میشه..
من سالها فوبیای شدید داشتم.و همیشه میترسیدم…
چی بگم…همه ما دارییم تجربش میکنم…تجربه ایی که هیچ وقت فکرشو نمیکردم بهمچنین جایگاهی برسم…
واقعا اون شجاعتها تو تاریکیها و تنهایی باعث شد..بتونم اینروزا توی بیزنسم.که جاهایی بود هیچی سردر نمیوردم…بتونم پیش برم..
ترسم هنوز هست..ولی میدونم موفقعیت ما از همینجاها نشعت میگیره..
فاطمه جان فقط:میخاستم بهت بگم سپاسگزارم از پیامت..
میدونی این پیامت رو توی خیلی جاها …بهم کمک کرد ..تونستم مسبرها رو قدم به قدم پیش ببرم..
(خدایی که پلن هاش قشنگ تر از خواسته های ماست و در بهترین زمان ومکان رونمایی میکنه…)
خاستها میتونه هر چیزی باشه…
خاستها..غلبه بر ترسه
خاسته میتونه رشد شخصیتت و عزت نفست باشه..
خاستها همه برای رشد ما هست..
دوستتدارم فاطمه جان…
فقط میدونم وقتی عاشق خدا میشی دیوانه میشی..
دیوانه شدن در مسیر عشق یه حال و هوایی داره..که بهت میگه اینکار رو انجام بده..
میگی میترسم..
میگه نتزس من همراهتم..
توی همون تنهایی بالای قبرها بهم گفت..
از جسدها میترسی..از ادم زنده بترس که تو رو تو مسیر نادرست بکشونه.
الله اکبر..خیلی ترس داشت حقیقتا همین الانم تو اون قسمت .بهش:فکر میکنم یه حس خاصی داره!!!و نگاه کردن توی قبر اولین بار تجربه کردم.
خیلی ما انسانها فقیر خداوندیم….
هر چه از ناتوانیمون بگیم کمه…
توی یه وجب خاک ..میخابیییم..
توی یه وجب…سر بغل….هیچی نداری هیچکسی بدادت نمیرسه…
هیچی با خودت نمیبری جز یه مسیر درست یا یه مسیر اشتباه..
انشالله که بتونیم مسیر درست رو با خودمون ببریم..
.
فاطمه جان ممنونم بابت کامنتتت.
عزیزم نگاه زیباتو میبوسم.
اهدنا الصرات المستقیم و مونتمیهای مثبتتت همیشه تو زندگیت جاری باشه..
سلام و درود به سعیده عزیز..
تصویر خوشکلتو با اون توت فرنگیای بهشتی دیدم..گفتم برات یه پیام زیبا با یاری الله مهربانیها بنویسم..
بهت تبریک میگم این اندام زیبا و چهره بشاش و ارام رو..مثل گرمای جنوب ما میمونه…
که داره به سمت رسیدن خرما ها میره…
همین الان ماهک دختر برادر زاده کنارم نشسته بود بهم گفت.این کیه!!!گفتم دوستمه..
گفت منم میخام برم پیشش…
تبریک بهت میگم بابت این مومنتمی های زیبای اینروزات….
منم به یاری الله و این حس شتابتزدگی در مسیر مثبت باعث شده…هدایتهایی درک کنم ..و همجوره زیر سایه الله مهربانیها مسیرم را ادامه بدم…
دوستتدارم سعیده عزیز در پناه خداوند باشید..
بازم این حس نشاط:و حال خوب در جریان بودن در مدار خداوند رو بهت تبریک میگم…
بنام تنها خالق هستی!!!
متشکرم دوست عزیز هم فرکانسیم…
راسی فرکانس توت فرنگیت اونشب به یاری الله به من رسید..
توسط:شخصی نزدیکم به من هدیه داده شد..خیلی حال کردم…و بسیار خوشمزه بود!!!
..سعیده جان
یه اتفاقی چند روز قبل برام افتاد!!!!
خیلی برام جالب بود..
جالبی !!!!
از اینکه کسی که در مسیر درست قرار میگیره..
بهش:هدایت میشه…
یه دوستی که چند سال نسبت بهش” شرک خاصی داشتم..
ایشون برای من تو بورس کار میکرد..
یه پیام بهم داد!!!
بهم گفت تو کارت به مقدار فلان “مونده !!میخاد کارته بسوزه…گفتم برات انتقالش:بدم..
گفتم من نیازی:به این پول ندارم !
گفت دیگه من انتقالش:دادم!!
دیگه اون کارت برام جهنم بود!!!!.چون پر از:شرک و احساس:بد بود.که من دوسال پیش.با یه ایده از طرف خدا این مسئله رو حل کردم..
اینم به خیرو خوشی..بدون اینکه اتفاقی بیین رابطمون بوجود بیاد…
و اتفاقی که افتاد …
بعد از چند ماه از طرف خدا من به خونشون دعوت شدم.
یه حسی بهم گفت..
برو یه هدیه بخر!
دقیقا هدیه…به ارزش یه درصد زیاد بود..
و…
به ساعت طول نکشید…یه شخصی به اندازه سه برابرش نقد “بحسابم واریز کرد بدون هیچ چشم داشتی..
و این اتفاق!!!..
خیلی حض کردم از کار خدا..
که کارش:بسیار دقیق و درسته!!!
اینجا!!!
یچیزی تو درونم بولد شد…
به این نقطعه رسیدم که وقتی تو مسیر درستی…
پول و رزقی که میاد همجوره مایه خیرو برکته!!
و وجودت کوچکترین پول نادرست رو نمیتونه تحمل کنه..حتی یه درصدم رفت ولی چند برابرش تو کارتم اومد…
و من از الهام و ایده ایی که بهم شد..باعث شد اون پول که از سود بود بیرون بره و اتفاقی که افتاد..
چند برابرش بعد از چند ساعت به کارتم برگرده..
الله اکبر …
یه حسی بهم گفت بیام برات کامنتش کنم.
صبح تا حالا یه گربه خاکستریه منو ول نمیکنه..درا رو بستم نمیدونم چه پیامی برام داره انشالله که خیره…
وقتی تو مسیر خداوند قرار میگیری انگار تو فضا زندگی میکنی از بس روی شونهای خداوند قفل شدی!!!
این حال و احساس خوب چکارا که نمیکنه…
انشالله که بتونیم بهترینها رو هر لحظه برای خودمون رقم بزنیم..
بازم سپاسگزار خداوندم که در سرزمین وحی خودش:زندگی میکنم..
سعیده جان بخداوند بزرگ میسپارمت….
سلام و درود به ساناز عزیز هم استانی خودم…
اینم ترک قشقایی.با اون لباسهای خوشکلشون..ما هم تو عروسیامون میپوشیم..
ولی:شما ترکها چون اصالتتون قوی هست..خیلی بهتر میتونید این حجم از لباس رو با خودتون حمل کنید..
یه حسی بهم گفت بیام بهت تبریک بگم…بهتون افتخار میکنم که تونستین خاستهاتونو برای خودتون امکان پذیر کنید و اماده دریافتش:بشید…
من خیلی اینروزا این دریافت رو دارم حس میکنم ساناز جان!!!
دقیقا این همون تقسیم کار با خداونده..
که باید بهش اجازه بدی تا “تو زمان خودش:اتفاق بیفته..
همینه اینجا مشخص میشه کی تقوا داره…
اینجاها مشخص میشه کی صبورتر بوده…
صبری که با احساس خوب و لذت بردنه..
یه روز خداوند بهم گفته…نرگس: عجله نکن برای اتفاقات خوب زندگیت..بسمار بخدایی که تمام کارهاش به موقع هست..
همون ایمانه تو اینجور مواقع خودشو نشون میده..ببینیم چقدر تعقییر کردیم چقدر سر سپرده شدیم…
بعد که میزارم فرصت اجازه دادن به خداوند میدیدم تو زمان درستش شاید زودتر اون خاستها میرسن..
…
من هر موقع به گذشته خودم فکر میکنم..که کاری نشده..بعد که زمان گذشته…
میگم !!!خدایا من خیلی نادون بودم..ولی تو متو دوستداشتی ازت ممنونم که اون موقع من وارد فلان خاسته نشدم…
…
بعداش عاقبت خیرو خوبیشو درک میکنیم..
…
ساناز جان میدونم شما هم ایمانتونو نشون دادیین یسری باورها و یسری کاراها رو انجام دادین که انروز داریید شهد شیرین زندگی خوب رو در تمامی جنبه ها میچشید…
خیلی برات ارزوی سعادتمندی میکنم بهت تبریک میگم!!!
تو بحث همون صحبتت آماده شدن خاستها..
یه شب خواب دیدم رفتم بودم اروپا.. یه اتوبوس با جمعی بودییم بعضی از اون افرادا اطرافیانم بودن..
همه اونها فراری بودن از موقعیتی که داشتن..
خیلی خواب جالبی بود..یه شیرجه تو اگاهی خداوند بود..
اون افراد به هر دلیلی فرار کرده بودن..منم جزیی از اونا بودم..
باوری که من داشتم.بلید بخاطر فلان شرایط:زود این خاسته که فلان باشه برسم من دیکه تحمل این موقعیت رو ندارم..
دقیقا اون کشور اروپایی …برای من 100 نسل قوی بود….
یه احساس خاصی بود.انگار تیکه لقمه بزرگ دهن “خودم رو خورده بودم.
و موردی که پیش اومد..حالم خیلی بد بود.
ولی تجمل گرایی اروپا و خیابوناش منو متحیر کرده بود..
اینقدر این کشور زیبا بود که میگفتم خدایا ما تو چه جایی زندگی میکنیم..
ولی از یطرف..مثل ادم لال بودم ..زبانم خوب نبود نمیتونستم صحبت کنم..
تشنم بود..گرسنم بود..نیاز به سرویس داشتم..
عمقش بسیار وحشت اور..ولی زیبایی و امکانات این کشور حالمو دگرگون کرده بود..
ولی میدیدم افرادی که با احساس خوب به خاستشون رسیدن..
چقدر راحت رابزه برقرار مبکنن چقدر راحت غذا مبخورن..من حتی پولم نداشتم…
اینقدر فجیع بود..
و تو این گیر دار با خودم..
یه لحظه برگشتم به مکانی که هستم..
دیدم چقدر اشتباه کردم فرار کردم..
و نمیتونیتم اون مکان رو با این شرایط:مقایسه کنم.
و دیدم اطرافیانم داشتن بد بیراه پشت سرم میگن..
دقیقا حسش بیین ماندن در جهنم بود..اون زیباییهای اطراف زیاد بود.ولی من اینقدر ایترسم زیاد بود که نمیتونستم بهش تمرکز کنم…
فقط میگفتم من چحور برگردم..و نمیتونیتم به عقب بیام…و نه نمیتونستم برم جلو به مکانی که دوستداشتم.
اینقدر این خواب پر مفهموم بود برام..که میگفتم.
خدایا چه غلطی کردم..
بنظر من و چیزی که درک کردم..خیلی این نقطعه برام قابل مفهموم شده…
زندگی لذت بردنه اصلا به موقعیت و جایگاه فلان کشور با فلان شرایط:نیست…
باید به این درک برسی و بهش پایبند باشی…
که هر چیزی باید تو زمان خودش اتفاق بیفته..
فقط باید ایمانت و تقواتو نشون بدی..
ایمان و تقوا..فقط با احساس خوب ..چون در مسیر درستیم..
و اینو بخودم میگم…
باید با حفظ احساس خوب و باور قوی..
که من در مسیر درستم.میزارم خداوند هدایتم کنه..
و باورای دیگه…
و بتونم این مسیر رو بنفع خودم تموم کنم..
فقط استقامت و پایداری..با احساس خوبه..که میتوتی نتیجه رو برای خودت رقم بزنی…
که قران مدام بهش اشاره میکنه..
چون ما انسانیم.خودمو میگم!!!عجولیم ..باعث میشه بیفتیم تو دام عجله… و این عجله احساس بد میاره.احساس بد..ناشکری و ناسپاسی میاره..
کل موضوع قانون به این دو ورژنه…که خودش نیاز به جهاد اکبر واقعیه..
و من اینروزا دارم بصورت واقعی توی جنبه های زندگیم میبینم..
فقط میدونم باید ادامه بدم…
دوست عزیزم بهتون تبریک میگم..که با فردی که لایق خودتون بود ازدواج کردین..و این هنر ماست که بتونیم این مسیر الهی رو پیش ببریم
انشالله همه ما در این مسیر خوشبخت و سعادتمند دنیا و اخرت باشیم!!!
و بتونیم تقوا رو حفظ کنیم و ادامه بدییم و بهشت را همجوره در دنیا و اخرت تجربه کنیم…..
انشالله به امید موفقعیتهای دیگتون ..برای:شما دوست عزیزم…
و خوشبختی بچه های سایت بهشتیم..
.
بازم عرض سلام به دوست عزیز هم استانیم!! و هم “فرکانسیم.
چقدر زیبا گفتین!!!!
شما تونستین با این ارتباط معنوی درونی…بیش چندین نفر موارد توپ و عالی…رابطه برقرار کنید..
و قدم به قدم به سمت اینفردی که امروز با ایشون ازدواج کردین هم مدار بشین..
اره بخدا همینه….
دقیقا بازی با خدا که همیشه مارو برنده ،”میدون میکنه…
اره ..بخدا کل داستان همینه..مردم دارن لقمه رو دور خودشون و زندگیشون میگردونن!!!
چقدر به ماها گفتن!!!
که رابطه خوب اصلا گیر نمیاد..
اگه سنت رفتن بالا دیگه هیچی!
اگه کارمند نباشی و تو خونه باشی هیچکسی تو رو نمیبینه!
و هزاران باور دیگه!!!!
ساناز جان من دوره لیسانسم شیراز بودم…
چقدر با چشمانم میدیدم چه باجهایی دخترا به پسرا میدادن که فقط دل بدست بیارن..
من اون موقع وقتی میدیدم با وجودیکه از قانون نمیدونستم…
میگفتن چقدر حال دارن!!که وقتشونو تو این مسیر طی میکنن..
و من و شما!!و دوستان عزیز همه با همین نگرش ..خوب !!!!دست و پنجه نرم کردییم..
…….
منم میخام راجع بهمین مساله باهاتون در میون بزارم..
من دقیقا بچه که بودم…
دقیقا خواب دیدم !با یه شخص اشنا شدم..
حدودا بچه 6.تا 7 ساله این حدودا دقیقا..بودم!!
همیشه با همون حال بچگیم…مبگفتم خدایا این پسر بچه کیه!!!که مدام میاد تو خوابم و بهم میخنده..
دقیقا این شخص هم سن سال خودم تو اون دوران بچگیم بود..
و سالها گذشت من شدم 30 سال…
من یه هفته مدام طبق کاری که داشتم..هر روز به یه جای خاصی برای یه خریدی میرفتم!!!
تا اون شخص.که یه خانم بود.. با من اشنا شد…
و این اشنایی ما منجر شد من معرفی بشم…
و این گذشت و دوستی ما برقرار شد…
تا به یه تضادی از طرف ایشون برخورد کردم..
و قرار دیدار من با این شخص طبق باورام منهل شد…دیدار من با همون شخص رابطه!!
و من یه تو دهن محکمی از جهان خوردم..بد خوردم.ولی موستم کلفت بود.چون ایمان قوی تو دلم میگفت انجام میشه..
تا اینکه خداوند میخاست دری رو برویم باز کنه.
و تمام تضادها شد گلوله ایی برای پرتاب من به این منطقه بهشتی..
و این تضاد همچنان ادامه داشت..
تا اینکه من هدایت شدم به مسیر توحیدی…
و دقیقا بعد از چند ماه ماندن در این مسیر خواب دیدم…
اون شخصی که تو مسیر من اومد ..و اینکار منهل شد…
با چند فرشته الهی…مهر تایید این رابطه رو زد…
خداوند بهم گفت فعلا تو مدار همدیگه نیستین..ولی اینکار از طرف من انجام شده…و تو خواب بهمون تبریک گفتند
(بسیار خواب شفاف و دقیقی بود)
و من قدم به قدم این مسیر رو ادامه دادم..
و هدایتها هی نزدیک نزدیکتر شد..و به شخص نزدیک این شخص که بهش نزدیک بود…رابطه شرک امیزم ،”کاملا منتفی شد…
و از همدیگه فاصله گرفتیم..
..و رها کردم…
بعد از ماه ها!!!!
یه روز از:طرف اون شخص..همون تصویری که در کودکی دیده بودم…
و جزو خواب صادقانه ام بود…برام فرستاد…
و اون خواب به روئت به وقوع پیوست خورد..
دیگه من به این درک رسیدم که اینکار انجام شدنیه باید این مسیر رو ادامه بدم..
ولی چیزی بهیچکسی نگفتم..و منیکه رابطه ها ناهنجار قبلا به تورم میخورد به لطف خدا تو این یه سال کاملا از بیین رفت..
کار خدا رو بببین.
و بازم از طرف اون شخص شماره همراه ایشون برای من فرستاده شد..
و یه روز خداوند بهم الهام کرد..اون تصویر کودکی با تصویر خودتو بزار کنار همدیگه و توی البوم شخصیت سیوش:کن…
منم اطاعت کردم…
و در کنارش داشتم همچنان عمل میکردم و ادامه میدادم..
تا ابنکه قبل از عید….شماره اون شخص تو گوشیم حذف شده بود..
دقیقا عمل به هدایتهای الله…
یه صبح زود خداوند منو از خواب بلند کرد..
بهم گفت!!!اون شماره شخصو بهت میگم سیوش کن..
گفتم من یادم رفته..
ساناز جان!اون میگفت من روی شماره ها سیو میکردم.
نمیشه گفت!!انگار اون لحظه توی دنیای آلیس در سرزمین عجائب بودم!!
بهم گفت خوب الان برو تو قسمت واتساب..
دیدم اره ..چه هم زمانی….ایشون تصویر خودشو گذاشته پروفایلش!!! با دو مرحله!!!.
بدون نبود اون شخص.که منتظر اقدامش بودم!!!
…و
طبق الهامات خداوند و پیش رفتن..تونستم بدون اینکه کسی از این موضوع باخبر بشه.و بخاد مورد قضاوت قرار بگیرم که ناامید بشم..
منو با این شخص هماهنگ کرد…
حتی هیچکسییییی از این موضوع باخبر نیست…فقط بیین منو و خداست و شما دوستانم ….
میخام بگم….من بدون هیچ زحمتی بدون هیچ قشون کشی”تونستم خیلی راحت طبق الهامات خداوند با ایشون رابطه برقرار کنم.
فقط رابطه تصویری
و هنوزم تو مدار همدیگه قرار نگرفتیم..(ازدواجمون)
میخام بگم….خداوند از اون بچگی!!!و طبق الهاماتش..یه روز بصورت واضح بهم گفت…
که اینکار از طرف من انجام شده..فقط باید استقامت کنی و کم نیاری..
اجازه بدی که من “خداوند !!!کارم را انجام بدم.
واقعا نمیدونم این همزمانی کی هست.
چجوریه!
ناگفته نمونه! الهام کرده..که میخاد چه اتفاقی بیفته..
ولی روزشو نمیدونم فقط دارم روی خودم و بیزنسم قدمهای تکاملیمو برمیدارم..
و وعده ها و نشانه ها همچنان ادامه داره
….
و
اینم داستان هدایت من در سن 6 سالگی. ازدواج با شخص هم فرکانسیم!!!
…
میخام بگم !.من همیشه دوستداشتم….یه نیروی قدرتمندی باشه که من بتونم مورد خوبی رو وارد رابطه ام کنم.
چون الان من رفتم توی سن 37 سالگی…این امید خیلی همیشه تو وجودم بود.و خودمو لایق بهترینها میدونستم..
و همین مورد باعث شد.هیچ وقت وارد رابطه های پوچ و بی ارزش:نشم.
همیشه تو دلم یه حس رضایتی از اینده داشتم..
با وجود رابطه های پوچ…ولی امید داشتم.
خیلیم مورد قضاوت قرار میگرفتم ولی کوتاه نیومدم..که بشم!!! عصای دست هر کسی…
و این باور و ایمان باعث شد امروز در مسیر راه راست قرار بگیرم..
و مدام خداوند نشانه ها رو میفرسته…
میخام با ضرس قاطع بگم!!!
واقعا همه چیز خداست!!!..
اگه همه مردم میدونستن همه چیز خداست…
دیگه نه غمی داشتند و نه ترسی..
….
اینقدر توسط افراد قضاوت میشم…
فقط تو درونم میگم خدا همه چیزه..
و همین ایمان باعث شده نشتیهای زندگیم بسته بشه..
دیگه ساناز جان!!!اون رابطه های پوچ کاملا از بیین رفت.رابطه هایی که واقعا منو از بیین برده بود.و هیچی از دستم برنمیومد..
انشالله به وقتش…میام خبرهای خوب و دریافت این نعمت الهی رابطه الهی رو باهاتون به اشتراک میزارم..
به امید موفقعیت روزافزون شما دوست عزیزم !!!ساناز زیبا روی هم استانی خودم…
.