خداوند را سپاسگزاریم که پروژه «مهاجرت به مدار بالاتر» را با هم آغاز می کنیم و بدون عجله، بدون کمالگرایی، گام به گام پیش می رویم.
آگاهی های گام امروز را با تمرکز گوش کنید، از آنها بهره برداری کنید و تجربه های خود را پیرامون گام امروز، به عنوان رد پا در بخش نظرات همان گام ثبت کنید.
به نام خداوند هدایتگر نعمت ها و زیباییها
سلام
خدایا ممنونم که تونستم از این فایل بهره مند بشم. توی پروژه قبلی دوست داشتم نکات صحبت های استاد رو بگم ولی اینجا حس میکنم که میخام درکی که از صحبت هاشون کردم رو بنویسم.
بعد از اینکه فایل کلید اجابت دعاها رو دیدم، ذهنم مقاومت شدیدی داشت و نمیتونستم فکر کنم.
من همیشه بزرگترین خواسته زندگیم داشتن روابط زیبا بود. مخصوصا رابطه ی عاطفی زیبا. بزرگترین انگیزم از کار کردن روی خودم همین هدف بود. توی این مسیر من خیلی پیشرفت کردم. میدونم این یک مسیریه که من بهبود پیدا می کنم و در نتیجش زندگیم هم بهبود پیدا می کنه.
مسیریه که من باید ایرادامو بفهمم، شخصیتمو بهتر کنم. من اینجوری اومدم جلو. علاقمو فهمیدم توی مسیر کاریم پیشرفت کردم.
سعی کردم تمرکزمو روی خودم بگذارم و بزرگترین ایرادم که شرک هست رو برطرف کنم. وقتی شروع کردم دلم میخاست جدا شم و این با شرایط اون زمان من محال ترین اتفاق ممکن بود چون امکان نداشت همسرم قبول کنه. ولی چند وقت پیش همسرم اومد و گفت که بهتره جدا شیم و چند روز مینشستیم خیلی آروم صحبت میکردیم و تصمیم گرفتیم. میدونستم این نتیجه کار کردن روی خودم البته توی یک مسیر تکاملیه. و در نهایت آرامش و با خوبی میتونستیم جدا شیم ولی من به خاطر شرک هام، دچار ترس و نگرانی شدم. تازه منی که همیشه تو زندگیم تنها بودم و کسی رو نداشتم خانواده ای نداشتم و همیشه لطف خدا رو دیده بودم. الان چطور شد که با خودم نگفتم این همه سالها بدون پدرو مادر هیچ وقت گشنه و تشنه و بی سرپناه نبودی، چرا پس اینقدر شرک داری. اینهمه تو زندگیت ماجراجویی کردی ازین شهر به اون شهر رفتی، هیچ بلایی سرت نیومد. توی برف و بوران گیر کرده بودی فکر کردی دیگه آخر کارته، وقتی گفتی خدایا کمکم کن خدا یکی از فرشته هاشو فرستاد. وقتی آخر شب رسیدی ترمینال خارج از شهر که توش هیچ کسی نبود، کل ترمینال رو گشتی، رفتی پشت ترمینال دنبال ماشین بودی. میخاستی سوار ماشین آدمی بشی که داشت مواد میزد ولی تو بخاطر بچگی نفهمیده بودی، خدا یک بنده کارتن خوابشو برات فرستاد که بهت بگه سوار نشو و تو برگشتی. مگه بلایی سرت اومد تو این سالها، که به قدرتش شک داری یا به باورهای خودت شک داری. تو توی وجودت باور داشتی که در حضور خدا هیچ بلایی نمی تونه سرت بیاد و هیچ بلایی هم سر تو نیومد با این همه ماجراجوییت و تنهاییت.
حالا چند ساله که با شوهرتی فکر میکنی اون همیشه تو رو حفظ کرده؟ اون بچه تورو حفظ کرده؟ پس قبلا چی؟
وقتی دچار ترس و نگرانی شدم به همسرم گفتم نه من نمی خام جدا شم. و همسرم هم تغییر کرد و دیگه در موردش صحبت نکرد.
وقتی از خدا هدایت خواستم و فایل کلید اجابت دعاها رو دیدم. انگار خدا جلوم نشسته بود و داشت باهام حرف میزد.
چند روز مقاومت داشتم ولی به خاطر صحبت های خانم شایسته عزیزم، میخام تمرکزم رو بزارم روی این پروژه و هدایت های خدا و توی مسیرم برم جلو.