دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اسما عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام به استاد نازنینم و مریم جان عزیز و همه ی اعضای این خانواده صمیمی…
خدایا شکرت وقتی جمله ای اجرای توحید در عمل رو زیر فایل میخونم به خودم نگاه میکنم و جاهایی که توی زندگیم توحیدی عمل کردم…
فایل رو باز کردم و شروع کردم به گوش کردن وقتی استاد میگید در زندگی افراد موفق رو همیشه تحسین کردید و توجه کردید به نکات و کارهای مثبتشان
کسانی رو که ۹۹ درصد ادما کلا ذهنیت دیگه ای بهشون دارند ولی شما دنبال الگو گرفتن بودید که چه جور موفق شدند این خودش یه کتاب…
اصلا کسی که به جایگاهی میرسه غیر از اینه لیاقتش رو کسب کرده …
این دقیقا تربیت ذهن هست که میگید چه جور میتونیم به جای قضاوت کردن ببینیم یک انسان موفق چه مسیری طی کرده تا به این نقطه رسید..
ما انسانیم و حسادت در وجودمون هست ولی چه طور میشه از دیدگاهی نگاه کرد که حسادت تبدیل بشه به یک اهرم که باعث رشد من بشه…من شخصا که استاد تاکید کردید که در کامنتها مثال بیارید از عملکردهاتون میخوام یک مثال از خودم بگم
همیشه که یک نوازنده برتر از خودم میدیدم با اینکه خیلی کم سن و سال تر بود صادقانه بگم یه جوری حس حسادت میومد که احساسم رو بهم میریخت و حتی اون غرور اجازه نمیداد ازش بپرسم چیکار کردی که موفق شدی؟
بعد گوشی رو برداشتم بهش زنگ زدم ازش پرسیدم تمریناتت چه جوری و …یکی از پاشنهای آشیل غرور…
بعد نشستم برای خودم اون شخص رو و عملکردها و باورهای خوبش رو الگو قرار دادم دیدم یکی از نکات مثبتی که دارد اینه…
تمرکز در تمرین اگر یک ساعت تمرین میکند اون یک ساعت فقط تمرین با دقت و تمرکز
بعد دیدم یکی دیگه از نکات مثبتش خلاقیت به خرج دادن در کار…و خیلی نکات ریز دیگه
بعد دیدم من هیچکدام از این کارها رو انجام ندادم ولی وقتی میبینم طرف به جایگاه بالایی رسیده حسادت میکنم…
از اون روز به خودم قول دادم هر کس که بالاتر از منه در هر زمینه ای هنر و ثروت و سلامتی و خوشبختی ….
لایقش بوده مگر نه اون جایگاه نداشت تو هم خودت رو لایق بدون واون لیاقت رو با عملکرها در خودت به وجود بیار و الگو بگیر…
استاد اینکه مسئولیت جایگاه و هر شرایطی رو هستیم بر عهده بگیریم و ایمان داشته باشیم قدرت خلق زندگی من دست منه نه دیگران این یکی از بزرگترین درسهای شما برای من بوده…
چقدر اشاره کردید به احساس گناه و پشیمانی و توهین به خود این احساس زندگی رو نابود میکنه که از نظر شما بالاترین احساس بد …خداروشکر سعی کردم در زندگی م هرگز پشیمان نباشم از عملکردم چون آگاهانه خودم انتخاب کردم مسیر زندگیم رو و اگر اشتباهی در مسیر بوده و یا ظاهرش سخت و ناجالب بوده استاد به خودم یادآور شدم حتما قسمتی از مسیر
من اعتماد کنم
چون شما در قدم ۷ جلسه ۵ یا فکر میکنم قدم ۹ اشتباه نکنم
از دوره ی ۱۲ قدم بارها به این موضوع اشاره کردید اگر داری روی خودت کار میکنی شکل مسیر تغییر کرد و شاید ظاهر ناجالبی داشت مطمئن باش که قسمتی از مسیر به هدایت خداوند به سیستم اعتماد کن و تسلیم باش …
اینجا دوباره میخوام مثال بزنم که چه اتفاقی در مسیر زندگی ام افتاد و من تسلیم شدم و به مسیر ادامه دادم…
یکسال پیش برای مهاجرتم قدم برداشتم و قرار بود که ژانویه ویزا ما صادر شود و همه چی آماده و اوکی بود برای رفتن به کشور انگلستان دقیقا ۳ هفته قبل از رفتن پروازها به این کشور کلا بسته شد…
و کار ما بلا تکلیف موند و خیلی کنترل ذهن سخت بود برام چون ۶ ۷ ماه قبلش کلی تلاش کرده بودم روی زبانم انرژی گذاشته بودم…و کلی وسایل خونه فروخته بودم…حتی ماشین هم فروختیم…خلاصه آماده آماده
حالا که به تاخیر خورده بود و هیچی مشخص نبود..تازه این وسط مخالفت خانواده خودم هم بود از قبل که کجا میخوای بری دیوانه شده خوشی زده زیر دلت…نا شکری اینجا همه چی داری و این صحبتها…ولی من دنبال یه اولویت های دیگه بودم…
واقعا کنترل ذهن سخت شده بود که جواب اینا کی بده دیوانه شده بودم…
اینجا یاد حرفهای استاد میافتادم در شرایط اکازیون که همه چی گل و بلبل که کنترل ذهن کاری نداره الان باید ثابت کنی …
نشستم روی کاغذ برای ذهنم دلیل هایی آوردم که شاید اگر الان میرفتی چون فرزندم هم همراه بود فصل بسیار سردی و شرایط سختی میشد براتون
شاید الان اگر میرفتید با توجه به شرایط قرنطینه شما باید در خانه میموندید و براتون واقعا سخت بود شاید الان ….و کلی به ذهنم منطق دادم که به plan خداوند اعتماد کن و صبر کن و خداوند پاسخ میدهد
به ما گفتن تا سپتامبر باید صبر کنید …
خلاصه قرار شد ۸ ماه تا سپتامبر لذت ببریم و صبر کنیم و این مدت کمی نبود....
من و همسرم نشستیم به دوره ی فایلها و هر جمعه با اسنپ با فرزندمون میرفتیم کوه حتی ماهیتابه و گوجه
و تخم و مرغ با پیک نیک میبردیم دل جنگل خدای من چقدر لذت میبردیم…سیب زمینی هم میانداختیم تو آتیش و سعی میکردیم اصلا به این فکر نکنم ۸ ماه مونده تا ج بیاد….
و قول داده بودیم زندگی کنیم سمت خودمون رو انجام بدیم اون سمت بیرون با خداست خودش وظیفه شو بلده حرفه ای….
من سمت خودم رو انجام بدم از مسیر لذت ببریم از چند صباحی که خداوند بهم هدیه داده لذت ببرم…
حتی بارها کسی نبود بریم خودمون تنهایی به قول شما پایه ای نداشتیم
خودمون پایه خودمون بودیم…
و این چند ماه با عشق سر کارمون پول ساختیم مثل قبل به روند ادامه دادیم…
خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه ویزا ماه یک ماه زودتر صادر شد که وقتی خبر دادند گریه م گرفت دیوانه شدم…
که خدایا تو خیلی کارت درسته الان که من میخوام برم فصلی هست که بهشت اونجا واقعا آب و هواش قابل مقایسه با ژانویه نیست….
و حتی شرایط مال ام، اون موقع دیگه تمام پولها رو هزینه گردم ولی الان که چند ماه گذشته با دل گرم و پشتوانه مالی دارم و خیلی شرایط اوکی تر هست که میرم…الان ۴۵ روز که آمدم انگلیس…و هوایی که میگفتند سرد و بارونی و سخته هنوز بر نخوردم تازه کم کم داره سرد میشه…یه هوا ابری با حال که خودم همیشه دوست داشتم…هیچ قرنطینه ای نیست تمام معازه ها باز هستن و فرزندم داره مدرسه میره..از همان روز اول..ماسک زدنی نیست…خلاصه خیلی شرایط بهتر از ۷ ماه قبلش
من در این مسیر بزرگ شدم در صبر کردن در کنترل ذهن هنگام نجوا در لحظه زندگی کردن در امید داشتن در شرایط سخت در قضاوت نکردن دیگران هر زمان که با همسرم خیلی اتفاقی پیش میاد در مورد دیگری بخواهیم صحبت کنیم به همدیگه یادآوری میکنیم نه صحبت نکنیم… به ما چه! زندگی دیگران به من و تو ربطی نداره بیاد در مورد رویاهامون حرف بزنیم چی دوست داریم پیش بیاد چه چیزهایی رو دوست داریم تجربه کنیم….استاد جانم اینا درسهایی است که من از شما آموختم و در زندگیم عمل کردم…عاشقتونم شما قانونی رو به ماد دادید که یاد گرفتم در هر لحظه برای هر جایگاهی هستم شکرگزار باشم و بپذیرم خودم خواستم و خلق کنم ۱ ساعت آینده مو…توجه کنم به نیمه ی پر لیوان اینو یاد گرفتم و دارم کار میکنم و هنوز قطره ای از آگاهی های این جهان رو درک نکردم اینقدر که جا دارم...من باید به رهایی برسم …
استاد جان همه ی فایلهایی که همسرم خریده بود یه مموری با حجم بالا تهیه کردم ریختم روی اون داخل گوشیم داشته باشم و روزی نیست که کمه کم ۳ ساعت روی خودم کار نکنم…البته زمانی این ۳ ساعت ارزش داره من به یک جمله از حرفهای شما عمل کنم که شما میگید بچه ها من خیلی سختگیرم در عمل..ای جانم واقعا دوستون دارم
معجزه ها داشتیم در این مسیر…که ما فقط ریسک کردیم به ما گفته شده بود این مبلغ که میدهید هزینه ی بسیار زیادی شاید ریجیک بشید این صحبتها و خدا میدونه تمام اون هزینه از زحمت کشی سالها تلاش خودمون بود بدون یک هزاری بخواد قرض باشه حتی تمکن تماما مال خودمون بود ….
و گفتیم خدایا خودت میدونی و خودت ما نمیدانیم..ما وظیفه مون به غیب به چیزی که نمیدونیم ایمان داشته باشیم و قدم برداریم و تو پاسخ میدهی…و پاسخ داد و ما رو دیوانه کرد… خدایا شکرت هزاران بار شکرت…
این مصاحبه رو ۱۰۰ بار باید گوش کنم تا یاد بگیرم زندگی برنده شدن و یا رسیدن به نقطه خاص نیست
زندگی اینه که تو با وجود چالش ها باز هم لذت ببری و بگی تجربه ی زیبایی بود…
و اینا تکامل میخواد استاد شما سالها و سالها فقط روی خودتون کار کردید …
و نتیجه متفاوت استاد عباسمنش و آدم های موفق دیگه کشتی گیرها و بوکسر ها آنتونی جاشوا ها و نوازنده ها و ایلان ماسکها و….
دقیقا نتیجه متفاوت فکر کردنه…در شرایط به ظاهر سخت…
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD1001MB67 دقیقه
- فایل صوتی الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 358MB64 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و همه بچه های عزیز
کنترل ذهن
مهم نبودن نظر دیگران
واقعا خیلی وقت بود دلم میخواست در مورد این دو موضوع در مورد زندگی خودم که انجام دادم و چه نتایجی گرفتم صحبت کنم
سال 95 بود که من میتونم بگم با اون درک اون موقعم از عشق و رابطه عاطفی که داشتم با خانمی دوست بودم و این رابطه تموم شد توی همون سال 95 و یه جورایی اولین رابطه عاشقانه من بود. خب من اون زمان 23 سالم بود و نه تجربه ایی داشتم و نه آگاهی که اصلا عشق چیه و تعریف عشق چیه و اصلا رابطه درست چیه و…..
من بعد از تموم شدن اون رابطه خیلیییییییی خیلییییییییی حالم بد بود.
چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟
چونکه داشتم برای اولین بار وابستگی رو تجربه میکردم و خییییییلیییییی خیییییییللییییییییی درد داشت برام. واقعا خیلی درد داشت.
من فکر میکنم نزدیک 6 ماه بود درگیر وابستگی بودم و داشتم درد میکشیدم.
سال 94 هم با استاد آشنا شده بودم و اوایل کار کردنم با استاد بود و اینکه فایلارو یکی در میون کار میکردم و خیلی جدی نبود.
همون سال هم من دوره عزت نفس خریدم که تازه استاد روی سایت گذاشته بود با قیمت فکر کنم 260 هزار تومن. و سال 95 دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاهارو خریدم. اینکه این دوره هارو خریدم به این دلیل بود که سال 95 من تونستم به درآمد برسم و ایمانم به استاد و قوانین بیشتر شده بود اما در مورد دوره عزت نفس فقط یه حس قلبی بود که باهاش ارتباط برقرار کردم و خریدمش. ولی من هیچکدومشون رو کامل گوش نداده بودم. و خیلی یکی در میون گوش میکردم.
اواخر سال 95 بود و من رابطه م تموم شده بود و شروع درد وابستگی(البته وابستگی از قبلش بود که اصلا به جدایی ختم شد)، چون واقعا بلد نبودم چجوری ازش رها بشم.
همون اواخر سال 95 بخاطر اینکه توی حوزه اینکه علاقه م چیه و چون اون زمان فلسفه هم کار میکردم خیلی از خودم سوال میکردم که هدفم از امدن به این دنیا چیه و آیا کل مسیر زندگی اینه که همه میگن و اینکه خیلیییییییی دنبال موفقیت بودم و خیلی زندگینامه افراد موفق مطالعه میکردم و ااالبته گرچه فایلهای استاد یکی در میون میدیدم و جدی کار نمیکردم یا همون دوره عزت نفس رو نصفه کار کردم ولی همونایی که گوش میکردم رو واقعا خوب گوش میکردم و عملی میکردم.
اره میگفتم
اواخر سال 95 هم رابطه م تموم شده بود و خیلی داشتم درد وابستگی میکشیدم و از اینور این سوالات هم بود که ایا مسیری که توش هستم(اون زمان من چون فکر میکردم علاقه م فیزیک هسته ایی، وارد رشته فیزیک شده بودم) واقعا مسیر زندگیم یا نه من در اخر تصمیم گرفتم که توی رشته فیزیک ترم 7 دانشگاه روزانه صنعتی شاهرود انصراف بدم یعنی من فکر میکنم دو ترم دیگه تموم میکردم دانشگاهم رو و مدرک لیسانس میگرفتم ولی انصراف دادم چون به نتیجه رسیدم مسیرم نیست و موقع انصراف میخواستن تطبیق بزنن که حداقل فوق دیپلمم رو بگیرم ولی چون هدفم این بود که دوباره دانشگاه شرکت میکنم و میخوام از اول بخونم گفتم نمیخواد و مدرکم همون دیپلم ثبت شد برام. که بعدش اون زمان استاد یه فایل گذاشتن دقیقا همون عید 96 بود که یه جمله گفتن : مگه دانشگاه مسیر زندگی مارو تغییر میده؟؟ و من دوباره جرقه زد و دیگه دانشگاه رو گذاشتم کلا کنار و مدرکمم الان همون دیپلم.
اینم بگم من خانواده ایی دارم که تحصیلات وحشتناک مهم براشون و از من هم خیلی انتظار داشتن چون خیلی از خانواده مادرم تحصیلات داشتن و منم بخاطر این جو خیلیییی از خودم انتظار داشتم و خیلیییییی جاها گفته بودم من باید شریف قبول بشم و بعدش هاروارد و …… و با این همه فشارها شبها فکر میکردم به انصراف و گریه میکردم چون واقعا آدم پخته ایی نبودم و فکر میکنم مشکلات اونم زمان از من خیلیییی بزرگتر بودن و برام خیلی سخت بود و سختی هم کشیدم بابت اینکه تصمیم بگیرم ولی انجامش دادم و یادمه فقططط داشتم ذهنم رو با باورهای توحیدی کنترل میکردم(البته اون زمان نمیدونستم اینا باورهای توحیدی)
یادمه به خودم میگفتم تو این همه سال با حرفهای بقیه زندگی کردی پس کِی میخوای برای خودت زندگی کنی؟؟؟ پس کِی میخوای توی مسیری باشی که خودت دوست داری؟؟؟؟ ولی ذهن نجواگر که بیکار نبود… هی میگفت خانواده ت چی میگن؟؟؟ دوستات چی میگن؟؟؟ فامیل چقدر مسخره ت کنن اینقدر میگفتی میخوام هاروارد برم و.. مدرک نداشته باشی هیچ جایی بهت کار نمیدن… خواستگاری بری همه اول مدرک میخوان و………….. اما کنار این نجواها، خداوند هم باهام صحبت میکرد میگفت حرف بقیه مهم نباشه من کنارتم، من قدرت مطلقم، تو باید منو منبع و راس همه چی قرار بدی، تو انجام بده من حمایتت میکنم، درسته میترسی ولی من کنارتم، من کار ت رو درست میکنم، من همه چیزت رو درست میکنم تو انجامش بده و…….
فقط من چند هفته درگیر این کنترل ذهن بودم که نجوا بهم وعده ترس و فقر همه چی میداد و خداوند فقط بهم وعده خیر و خوبی و موفقیت.
تا اینکه عملی کردم و انصراف دادم.
خب اواخر سال 95 هم درگیر وابستگی از رابطه م و هم کنار گذاشتن دانشگاهم و نمیدونستم چیکار بکنم.
هدایت شدم که بیا بشین دوره هایی که داری رو بشین فقط اینارو کار کن تا هم رها بشی از وابستگی و هم به مسیر مورد علاقه ت هدایت بشی و این هدایت رو من یادمه از روی توضیح دوره راهنمای عملی که خریده بودم واقعا قلبی دریافتش کردم و گفتم خیلی خب من میشینم فقط روی دوره ها کار میکنم و خدا بهم میگه چیکار کنم.
(آها راستی من دوره هدفگذاری هم قبل راهنمای عملی خریده بودم ولی اونو اصلا نگاه نکرده بود)
خب من شروع کردم.
دقیقا یادمه تاریخ 1396/01/15 که من شروع کار کردن به صورت جدی روی فایلا رو شروع کردم.
برای خودم برنامه ریختم و اول با دوره راهنمای عملی و دوره عزت نفس شروع کردم. یادمه توی ماه تیر 96 بود که من داشتم توی وابستگی خوب میشدم ولی خب درگیری داشتم و مخصوصا اینکه همش میپرسیدم من مسیر علاقه م چیه و یادمه کنترل ذهنم خیلییییییییی سخت شده بود چونکه خانواده م هم کم کم فهمیده بودن من دانشگاه رو ول کردم، فشار اونا بود، من خودم رو یعنی ذهنم رو از هرچی رسانه اجتماعی و دوست و …… دور کرده بودم و فقط میخواستم ورودی درست داشته باشم و نه چیز دیگه و بیشتر با خانواده بحث داشتم. یادمه یه روز اینقدر فشار رووم بود هرچی جلو دستم بود میکوبیدم به دیوار و میشکوندم😂😂😂😂😂😂😂😂…
تا اینکه یه چیزایی داشت توی ذهنم جرقه میزد که همه چی احساس خوب
همه چی اینه که بتونی ذهنت رو کنترل کنی و به احساس خوب برسی
همه چی اینه که جوری به قضایا نگاه کنی که حس خوب داشته باشی
و من شروع کردم به تمرین توی این قسمت که حالم رو خوب کنم و خوب نگهدارم… واقعااااا تمام سعی و تلاشم فقط همین بود
تا اینکه تونستم انجامش بدم چون هی تمرینش میکردم و البته خب شرایط به ظاهر بد برام اوایلش خیلی پیش میومد ولی من هربار که قویتر میشدم میتونستم بهتر کنترلش کنم تا اینکه واقعا هم از اون وابستگی که داشتم رها شدم و هم اینکه مسیر علاقه م بهم گفته شد. و همه اینا بخاطر این بود که من خیلییییی روی کنترل ذهنم و بهتر شدن توش کار میکردم.
حالا الان به حدی رسیدم که واقعا نسبت به اون زمان خیلیییییییییی قویتر شدم، مثلا اخرین باری که از یه رابطه جدا شدم کلا من یک هفته توش بودم و کاملا حالم اکی بود و همه چی با انگیزه ادامه دادم.( چون من از زمان 95 دیگه رابطه نداشتم تا سال 97 به بعد که هر کدومش اول نزدیک سه هفته درگیر میکرد بعدش دو هفته که اخریش یک هفته بود در صورتی که رابطه سال 95 برای من 6 ماه طول کشید تا به خودم بیام.)
یعنی واقعا هرچقدر من روی خودم دارم کار میکنم میبینم که خیلییییییی برام راحت تر و اسون تر داره میشه که البته هیچ انتهایی نداره و همیشه باید انجام بدم.)
در مورد مهم نبودن حرف مردم که اینقدررررررر میتونم مثال از خودم بگم که واقعا فقط باید بنویسم در همین حد میگم که الان فکر توی ذهن بیشتر افراد دور و برم شدم یه فردی که خودخواه و ….. در صورتی که اونا میخوان مثل خودشون باشم ولی نیستم.
الان واقعا اینو میتونم با قدرت بگم که نه تنها خانواده م بلکه هیچ کس دیگه ایی توی ذهنم قدرتی ندارن یا بگم قدرتشون خیلییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی کمِ در حد صفر. و هرکاری بخوام راحت میکنم.
یعنی واقعا من الان آزادی زمانی و مکانی و عملی و آزادی سخن رو کامل دارم و چندسال دارم باهاش زندگی میکنم. اینا آزادی هایی هستن که حتی همین الان پسرهای هم سن من ندارن و شاید خنده دار باشه ولی باید مثلا ساعت 12 حتما خونه باشن و اصلا اگه نباشن جنگی میشه.
و الان دارم تمام انرژی و زمانم رو روی کاری که دوستش دارم میذارم و روی باورهای ثروتم کار میکنم که به آزادی مالی برسم.
چندین بار شده که به بهترین دوستام و بهترین افراد نزدیکم در برابر خواسته ایی که داشتن “نه” گفتم و برام اصلا مهم نبوده که بعدش چی میشه.
همین الان هم که شرکت کاری خودم رو دارم خیلی کارا میکنم که خیلیا حرف میزنن بهم و……. ولی به قول استاد فقط من دارم انگیزه میگرم و با قدرت بیشتری کار میکنم چون اصلا برام مهم نیست حرف بقیه.
و امشب که از استاد شنیدم که گفت اگه میخواین ببینین چقدر پیشرفت کردین، ببنین چقدر حرف مردم براتون بی اهمیت شده و این یعنی دارین پیشرفت میکنین و خیلی عالیه، قشنگ حس کردم حرف استاد رو چون واقعا میبینم با اینکه هنوز ازادی مالی ندارم ولی خیلیا خیلی حسودی به سبک زندگیم و به سبک اخلاقم و این آزادی هایی که دارم میکنن.
و اینکه میبینن چقدر روو بازی میکنم و چقدر صادقم
شاید باورتون نشه ولی از اینکه میبینن من اینقدر رو بازی میکنم حسودی میکنن و میخوان خرابم کنن و من خیلیییییی انگیزه میگیرم. خیلیییییییی زیااااااااااااااد.
یعنی این انرژی رو دور و بری های من خیلی میگیرن که من در مسیر موفقیت هستم و قشنگ از حسادتشون میفهمم
و اینا واقعا به من داره انگیزه میده.
در مورد کنترل ذهن هم خوشحالم که میبینم دوستی که باهم دفتر داریم و بهم نزدیکه میگه مهرداد تو خیلی خوب میتونی شرایط کنترل کنی و حس خوب داشته باشی، خودش چندبار بهم گفته که واقعا من لذت میبرم و ازت یادگرفتم که میبینم میتونی توی شرایط سختی که پیش میاد برات میتونی خودتو کنترل کنی.
این برای من خیلی لذت بخشه که به این درجه رسیدم ولی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هنوز راه دارم و میخوام هرلحظه قویتر بشم و بهترش کنم.
استاد واقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم ازتون بابت همچین فایل فوق العاده ایی مثل بقیه فایلها که فوق العاده هستن و خیلی خیلی ممنونم که اینقدر عالی توضیح دادین و باعث شد من به یاد بیارم تکاملی که طی کردم و شدم مهردادی که الان هستم و منتظر نتاایج فوق العاده م باشین که میام و توی سایت تک به تک شون مینویسم.
همیشه هم شما و همه بچه ها شاااااااااااااااد و سلاممت و سعادتمند و ثررررررررروتمند و در مسیر توحید باشیم به یاری خدا.