الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 3

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اسما عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام به استاد نازنینم و مریم جان عزیز و همه ی اعضای این خانواده صمیمی…

خدایا شکرت وقتی جمله ای اجرای توحید در عمل رو زیر فایل میخونم به خودم نگاه میکنم و جاهایی که توی زندگیم توحیدی عمل کردم…

فایل رو باز کردم و شروع کردم به گوش کردن وقتی استاد میگید در زندگی افراد موفق رو همیشه تحسین کردید و توجه کردید به نکات و کارهای مثبتشان

کسانی رو که ۹۹ درصد ادما کلا ذهنیت دیگه ای بهشون دارند ولی شما دنبال الگو گرفتن بودید که چه جور موفق شدند این خودش یه کتاب…

اصلا کسی که به جایگاهی میرسه غیر از اینه لیاقتش رو کسب کرده …

این دقیقا تربیت ذهن هست که میگید چه جور میتونیم به جای قضاوت کردن ببینیم یک انسان موفق چه مسیری طی کرده تا به این نقطه رسید..

ما انسانیم و حسادت در وجودمون هست ولی چه طور میشه از دیدگاهی نگاه کرد که حسادت تبدیل بشه به یک اهرم که باعث رشد من بشه…من شخصا که استاد تاکید کردید که در کامنتها مثال بیارید از عملکردهاتون میخوام یک مثال از خودم بگم

همیشه که یک نوازنده برتر از خودم میدیدم با اینکه خیلی کم سن و سال تر بود صادقانه بگم یه جوری حس حسادت میومد که احساسم رو بهم میریخت و حتی اون غرور اجازه نمی‌داد ازش بپرسم چیکار کردی که موفق شدی؟

بعد گوشی رو برداشتم بهش زنگ زدم ازش پرسیدم تمریناتت چه جوری و …یکی از پاشنهای آشیل غرور…

بعد نشستم برای خودم اون شخص رو و عملکردها و باورهای خوبش رو الگو قرار دادم دیدم یکی از نکات مثبتی که دارد اینه…

تمرکز در تمرین اگر یک ساعت تمرین می‌کند اون یک ساعت فقط تمرین با دقت و تمرکز

بعد دیدم یکی دیگه از نکات مثبتش خلاقیت به خرج دادن در کار…و خیلی نکات ریز دیگه

بعد دیدم من هیچکدام از این کارها رو انجام ندادم ولی وقتی میبینم طرف به جایگاه بالایی رسیده حسادت میکنم…

از اون روز به خودم قول دادم هر کس که بالاتر از منه در هر زمینه ای هنر و ثروت و سلامتی و خوشبختی ….

لایقش بوده مگر نه اون جایگاه نداشت تو هم خودت رو لایق بدون واون لیاقت رو با عملکرها در خودت به وجود بیار و الگو بگیر‌‌‌…

استاد اینکه مسئولیت جایگاه و هر شرایطی رو هستیم بر عهده بگیریم و ایمان داشته باشیم قدرت خلق زندگی من دست منه نه دیگران این یکی از بزرگترین درس‌های شما برای من بوده…

چقدر اشاره کردید به احساس گناه و پشیمانی و توهین به خود این احساس زندگی رو نابود میکنه که از نظر شما بالاترین احساس بد …خداروشکر سعی کردم در زندگی م هرگز پشیمان نباشم از عملکردم چون آگاهانه خودم انتخاب کردم مسیر زندگیم رو و اگر اشتباهی در مسیر بوده و یا ظاهرش سخت و ناجالب بوده استاد به خودم یادآور شدم حتما قسمتی از مسیر

من اعتماد کنم

چون شما در قدم ۷ جلسه ۵ یا فکر میکنم قدم ۹ اشتباه نکنم

از دوره ی ۱۲ قدم بارها به این موضوع اشاره کردید اگر داری روی خودت کار میکنی شکل مسیر تغییر کرد و شاید ظاهر ناجالبی داشت مطمئن باش که قسمتی از مسیر به هدایت خداوند به سیستم اعتماد کن و تسلیم باش …

اینجا دوباره میخوام مثال بزنم که چه اتفاقی در مسیر زندگی ام افتاد و من تسلیم شدم و به مسیر ادامه دادم…

یکسال پیش برای مهاجرتم قدم برداشتم و قرار بود که ژانویه ویزا ما صادر شود و همه چی آماده و اوکی بود برای رفتن به کشور انگلستان دقیقا ۳ هفته قبل از رفتن پروازها به این کشور کلا بسته شد…

و کار ما بلا تکلیف موند و خیلی کنترل ذهن سخت بود برام چون ۶ ۷ ماه قبلش کلی تلاش کرده بودم روی زبانم انرژی گذاشته بودم…و کلی وسایل خونه فروخته بودم…حتی ماشین هم فروختیم…خلاصه آماده آماده

حالا که به تاخیر خورده بود و هیچی مشخص نبود..تازه این وسط مخالفت خانواده خودم هم بود از قبل که کجا میخوای بری دیوانه شده خوشی زده زیر دلت…نا شکری اینجا همه چی داری و این صحبتها…ولی من دنبال یه اولویت های دیگه بودم…

واقعا کنترل ذهن سخت شده بود که جواب اینا کی بده دیوانه شده بودم…

اینجا یاد حرفهای استاد می‌افتادم در شرایط اکازیون که همه چی گل و بلبل که کنترل ذهن کاری نداره الان باید ثابت کنی …

نشستم روی کاغذ برای ذهنم دلیل هایی آوردم که شاید اگر الان میرفتی چون فرزندم هم همراه بود فصل بسیار سردی و شرایط سختی میشد براتون

شاید الان اگر می‌رفتید با توجه به شرایط قرنطینه شما باید در خانه میموندید و براتون واقعا سخت بود شاید الان ….و کلی به ذهنم منطق دادم که به plan خداوند اعتماد کن و صبر کن و خداوند پاسخ می‌دهد

به ما گفتن تا سپتامبر باید صبر کنید …

خلاصه قرار شد ۸ ماه تا سپتامبر لذت ببریم و صبر کنیم و این مدت کمی نبود.‌‌.‌..

من و همسرم نشستیم به دوره ی فایلها و هر جمعه با اسنپ با فرزندمون میرفتیم کوه حتی ماهیتابه و گوجه

و تخم و مرغ با پیک نیک می‌بردیم دل جنگل خدای من چقدر لذت می‌بردیم…سیب زمینی هم می‌انداختیم تو آتیش و سعی می‌کردیم اصلا به این فکر نکنم ۸ ماه مونده تا ج بیاد….

و قول داده بودیم زندگی کنیم سمت خودمون رو انجام بدیم اون سمت بیرون با خداست خودش وظیفه شو بلده حرفه ای….

من سمت خودم رو انجام بدم از مسیر لذت ببریم از چند صباحی که خداوند بهم هدیه داده لذت ببرم…

حتی بارها کسی نبود بریم خودمون تنهایی به قول شما پایه ای نداشتیم

خودمون پایه خودمون بودیم…

و این چند ماه با عشق سر کارمون پول ساختیم مثل قبل به روند ادامه دادیم…

خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه ویزا ماه یک ماه زودتر صادر شد که وقتی خبر دادند گریه م گرفت دیوانه شدم…

که خدایا تو خیلی کارت درسته الان که من میخوام برم فصلی هست که بهشت اونجا واقعا آب و هواش قابل مقایسه با ژانویه نیست….

و حتی شرایط مال ام، اون موقع دیگه تمام پولها رو هزینه گردم ولی الان که چند ماه گذشته با دل گرم و پشتوانه مالی دارم و خیلی شرایط اوکی تر هست که میرم…الان ۴۵ روز که آمدم انگلیس…و هوایی که می‌گفتند سرد و بارونی و سخته هنوز بر نخوردم تازه کم کم داره سرد میشه…یه هوا ابری با حال که خودم همیشه دوست داشتم…هیچ قرنطینه ای نیست تمام معازه ها باز هستن و فرزندم داره مدرسه میره..از همان روز اول..ماسک زدنی نیست…خلاصه خیلی شرایط بهتر از ۷ ماه قبلش

من در این مسیر بزرگ شدم در صبر کردن در کنترل ذهن هنگام نجوا در لحظه زندگی کردن در امید داشتن در شرایط سخت در قضاوت نکردن دیگران هر زمان که با همسرم خیلی اتفاقی پیش میاد در مورد دیگری بخواهیم صحبت کنیم به همدیگه یادآوری می‌کنیم نه صحبت نکنیم… به ما چه! زندگی دیگران به من و تو ربطی نداره بیاد در مورد رویاهامون حرف بزنیم چی دوست داریم پیش بیاد چه چیزهایی رو دوست داریم تجربه کنیم….استاد جانم اینا درسهایی است که من از شما آموختم و در زندگیم عمل کردم…عاشقتونم شما قانونی رو به ماد دادید که یاد گرفتم در هر لحظه برای هر جایگاهی هستم شکرگزار باشم و بپذیرم خودم خواستم و خلق کنم ۱ ساعت آینده مو…توجه کنم به نیمه ی پر لیوان اینو یاد گرفتم و دارم کار میکنم و هنوز قطره ای از آگاهی های این جهان رو درک نکردم اینقدر که جا دارم.‌‌‌..من باید به رهایی برسم …

استاد جان همه ی فایلهایی که همسرم خریده بود یه مموری با حجم بالا تهیه کردم ریختم روی اون داخل گوشیم داشته باشم و روزی نیست که کمه کم ۳ ساعت روی خودم کار نکنم…البته زمانی این ۳ ساعت ارزش داره من به یک جمله از حرفهای شما عمل کنم که شما میگید بچه ها من خیلی سختگیرم در عمل..ای جانم واقعا دوستون دارم

معجزه ها داشتیم در این مسیر…که ما فقط ریسک کردیم به ما گفته شده بود این مبلغ که می‌دهید هزینه ی بسیار زیادی شاید ریجیک بشید این صحبت‌ها و خدا میدونه تمام اون هزینه از زحمت کشی سالها تلاش خودمون بود بدون یک هزاری بخواد قرض باشه حتی تمکن تماما مال خودمون بود ….

و گفتیم خدایا خودت میدونی و خودت ما نمی‌دانیم..‌ما وظیفه مون به غیب به چیزی که نمیدونیم ایمان داشته باشیم و قدم برداریم و تو پاسخ می‌دهی…و پاسخ داد و ما رو دیوانه کرد… خدایا شکرت هزاران بار شکرت…

این مصاحبه رو ۱۰۰ بار باید گوش کنم تا یاد بگیرم زندگی برنده شدن و یا رسیدن به نقطه خاص نیست

زندگی اینه که تو با وجود چالش ها باز هم لذت ببری و بگی تجربه ی زیبایی بود…

و اینا تکامل میخواد استاد شما سالها و سالها فقط روی خودتون کار کردید …

و نتیجه متفاوت استاد عباسمنش و آدم های موفق دیگه کشتی گیرها و بوکسر ها آنتونی جاشوا ها و نوازنده ها و ایلان ماسک‌ها و….

دقیقا نتیجه متفاوت فکر کردنه…در شرایط به ظاهر سخت…

منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    1001MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 3
    58MB
    64 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

370 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 2
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    روز شمار 183

    رد پای روز 10 شهریور رو با عشق مینویسم

    یاد آوری زیبا که من با دیدنش فکر کردم و به سال مهر ماه 1401 که شروع کردم به تغییر با تمریناتی که داشتم خدا هدایتم کرد سایت عباس منش و از اون روز تغییراتم بیشتر و بیشتر شد با توجه به قدمی که برداشتم

    و از روز ورودم تو سایت که مرداد ماه بود که بعد چند ماه تازه فایلارو گوش دادم یعنی از 7 مهر ماه هر روز دارم فایلارو گوش میدم تا الان ،حدودا دیگه داره یه سال میشه

    اینارو نوشتم تا بگم امروز و روزای قبل خدا به طرق مختلف من رو هدایت کرد به سمت فایلای تیکه ای از افراد موفق

    جالبه تو اینستاگرام فقط صحبتای افراد موفق رو نشونم میده در کنار فایلای استاد

    چندین بار این جملات به شکل های مختلف تکرار شد

    اینجا مینویسم

    مهم ترین سوال اینه

    هدف زندگی من چیه؟ من چی میخوام ؟ برای چی و چه کاری در این جهان هستی هستم ؟؟؟؟

    و وقتی به جواب این سوال رسیدی میتونی اهدافت رو پیدا کنی

    و بعد بشینی و برنامه ریزی کنی که چیکار باید بکنی

    و چطور محقق بشن

    بعد از این

    سخت ترین قسمتش اینه که باید قدم برداری

    و اینجا جاییه که خیلیا شکست میخورن

    اینا حرفایی بود که به شکلای مختلف امروز و چند روز قبل برای من تکرار میشد و منو میبرد به اولین روزای ورودم در مسیر آگاهی

    و کتابایی که میخوندم و میپرسیدم من کیم و چرا اومدم و چه هدفی دارم

    که صد در صد من تمرینات رو انجام دادم که الان در مرحله اقدام هستم و با دیدن الگوها جدیدا به خودم میگم تو بیشتر از اینم میتونی قدم برداری

    کافیه تسلیم خدا باشی و قدم برداری

    خوشحالم از اینکه من در مرحله ای از تکامل هستم که دارم قدم برمیدارم و تمام سعی و تلاشمو میکنم

    با هر قدمی که برمیدارم به خدا نزدیک و نزدیک تر میشم

    خدایا شکرت

    من امروز که بیدار شدم و حاضر شدم برم کلاس رنگ روغنم

    بافتنیامم با خودم برداشتم که تو مترو بشینم پایه جوانه ها رو با قهوه ای ببافم

    وقتی تو مترو رفتم و قطار اومد ،درش باز شد خودم میخواستم برم سمت راست خدا گفت ،البته پرسیدم ازش و حس کردم که برو سمت چپ و رفتم و وایسادم جلو یکی از خانما که نشسته بودن

    تو دلم گفتم کاش میگفت بده نگه دارم تابلوتو که یکم بعدش گفت میدی تابلوتو نگه دارم

    خیلی خوشحال بودم که گفتم و شد

    پس اگر ادامه بدم‌باقی خواسته هامم رخ میده

    بعد که پیاده شد من جاش نشستم و شروع کردم به بافتن ، یه خانم بافتنیامو گرفت جوانه هارو دید

    دو تا دختر داشتن که بسیار بسیار زیبا بودن

    وقتی رسیدیم تجریش دختر کوچیکش پرسید خاله اون بوم رو از کجا خریدی ؟ گفتم نخریدم خودم رنگش کردم

    بعد اونیکی بهش گفت دیدی گفتم نقاشیه ،دیدی گفتم خودش رنگ کرده

    بعد سریع یادم آوردم و گفتم یادت باشه ها خودت نیستی تو هیچی نیستی

    همه رو خدا انجام داده و بس

    تو هیچ کاره ای در مقابل خدا یادت باشه من، من، نگی

    بعد که رفتم سر کلاسم اول رفتم نمازمو خوندم تا برگردم

    کلاسمون که شروع شد رفتم نشستم و بچه ها اومدن

    باز داشتم فاصله زمانی که استاد بیاد سر کلاس رو جوانه میبافتم

    یکی از بچه ها گفت چی داری میبافی

    و گفتم جریانشو و براشون جالب بود ، از این جوانه ها ندیده بودن

    بعد که استادم اومد کارو دید گفت طیبه و این دو نفر از همه عالی کار کردن و بعدش گفت اگر از این به بعد که میریم به رنگ و دیگه سیاه سفید کار نمیکنیم هر کس خوب کار کنه ، فروشگاه رنگ و قلمو تجریش که تو پاساژه اسپانسرمونه و به نفر اول هر کلاس قلمو و رنگ میده که کلی پولشه

    پس تلاش کنید تا شما هم یکی از نفرات اول باشید

    تو دلم گفتم خدا منم میخوام

    تلاشمو میکنم حتما

    بعد که نشست کارو شروع کنه ،گفتم که استاد دیروز کارامو بردم و تمرین فنجانمو که تموم شد بردم برای فروش ،دیروز یه نفر پرسید طرح دیگه کار میکنید

    استادم گفت خب نگرفتن که فقط پرسیدن

    گفتم خب استاد مهم اینه که پرسیدن

    چون قبلا نمیپرسیدن و این نشونه هست که بعدی فروشه و دو میلیون قیمت گذاشتم روش

    گفت ان شاء الله که به فروش میرسه

    من اون لحظه داشتم به تکامل فکر میکردم که همه چی مرحله داره

    و به وقتش بفروش میرسه

    بعد جوانه هارو نشونش دادم استادمم ندیده بود کلی خوشحال شد و گفت خیلی خوبه که داری تلاش میکنی

    یکی از همکلاسیام دوباره بهم سفارش داد و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که کلی برای من مشتری میشه

    امروز با پولایی که دیروز از فروش جوانه ها خدا بهم عطا کرد

    رفتم و قلمو خریدم با بوم

    میدونم که پول کلاسا و رنگا و چیزای دیگه رو تا آخر اردیبهشت خدا میرسونه

    و من باز هم باید کار خودمو انجام بدم و تسلیم خدا باشم

    بعد وسط کلاس دو تا دختر زیبا رو و مهربون و با احترام اومدن که تو صحبتاش گفت 29 سالمه

    و استادم با دیدنشون انقدر خوشحال شد و گفت که چه خبر کدوم کشورین

    گفت استاد من روسیه رفتم و دندانپزشکی رو ادامه دادم و اونجا ازدواج کردم و الان میخوایم با همسرم بریم آمریکا و داریم کاراشو انجام میدیم

    بعد خواهرشم دانشجو بود و از ایتالیا و رم قبول شده بود و پزشکی میخوند

    استادم گفت وای وقتی میومدین پیش من نقاشی یاد بدم بهتون کوچولو بودین

    که دختر گفت بله استاد 10 سال گذشت

    19 سالم بود

    و بعد گفت میایم میبینیمتون و دوماه ایرانیم بعد باید برگردیم

    بعد که رفتن ،استادم گفت اینا نمونه تلاش و ادامه دادن هستن که کلی تلاش کردن

    میگفت تو ایران کارای تحصیلشون جور نمیشد و میخواستن درس بخونن و زرنگ بودن و هدف داشتن که دانشگاه خارجی رو انتخاب کردن و قبول شدن و رفتن و الان ازدواج کرده

    باید یاد گرفت از این آدما که با تلاش و پشتکار و ادامه دادن و حرکت کردن به اون چیزی که خواستن رسیدن در عرض ده سال و جا نزدن اگر سنگی جلو پاشون تو ایران گذاشتن ،به جاهای بزرگتر از ایران فکر کردن ،به خارج از ایران

    اون لحظه یاد 7 سال پیشم افتادم که من میرفتم کلاس طراحی و با توجه به باورای محدودم دیگه نتونستم پامو تو تجریش بذارم و 7 سال وقفه افتاد

    و جمله این حرف استاد که میگفت

    تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

    که من اون 7 سال وقفه ای که تو نقاشی افتاد و نرفتم ادامه بدم در اصل من آشنا نبودم که راز حرکت کردنو بشنوم

    و این دو تا خواهر اون زمان باورایی داشتن که سبب رفتنشون به خارج از ایران شد و ادامه تحصیلشون

    وقتی استادم گفت این حرفارو ، یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت اگر چیزی که میخواین رو جایی که هستین با مدار شما یکی نباشه جهان و خدا شمارو جوری هدایت میکنه که به یه جای دیگه برین

    و میگفت که قدم بردار تا قدم بعدی بهت گفته بشه

    که من تو این یه سال قدم برداشتم که داره هی قدمای بعدی بهم گفته میشه و پا تو مسیر پیشرفت در مهارت نقاشی گذاشتم و بی نهایت از خدا سپاسگزارم و الگوهایی که داره این روزا سر راهم میذاره که بهم بگه ببین طیبه

    خوب ببین

    چشماتو باز کن

    تو هم میتونی، برای تو هم میشه

    کافیه به قوانین عمل کنی و بیشتر قدم برداری تا به خواسته هات برسی

    یهویی ببینی بگی وای من اینو نوشته بودم و شد الان دارمش

    خیلی سپاسگزارم ربّ من

    بعد که کلاس تموم شد استادم گفت طیبه خیلی خوب کار کرده بودی

    که بعدش سعی کردم به خودم هی یادآوری کنم که کار خداست

    بعد که اومدم خونه دوباره تو راه مسیر مترو و اتوبوس ،بافتنی بافتم وقتی تو اتوبوس شهرکمون نشسته بودم ، کنارم یه آقای مسنی نشسته بود ازم پرسید کجا کلاس میری

    و من استادمو معرفی کردم و گفت خودم میرم میبینمش و دخترمو ثبتنام میکنم

    آدرس گرفت ازم تا بره تجریش

    اونجا بود که مثل چراغ روشن شد

    گفتم ببین همه کارارو خدا داره انجام میده

    استاد منم هیچ تبلیغی برای کارش نمیکنه فقط نقاشیاشو میذاره تو پیج اینستاگرامش

    ولی هر کس به یه طریق اومده و با استادم آشنا شده

    حتی این آقا کار منو دید گفت خیلی خوبه ،دختر منم میتونه مثل شما بکشه ؟؟؟؟

    گفتم بله چرا نتونه ،میتونه

    بعد گفتم ببین نتیجه اینه که کار خداست که تبلیغ کاراتو به عهده میگیره و تبلیغ کارای استادمه به طرق مختلف خیلی راحت به دستش گرفته

    یادمه استادم‌میگفت که من نیازی به هنرجو ندارم ،خدا خودش میفرسته اونی رو که باید بفرسته

    الان که نوشتم یاد یه چیزیم افتادم که خدا بهم تذکر داد

    امروز سر کلاس دیدم استادم دو تا قلمو جدید گذاشته و برداشتم محافظ قلمو رو باز کردم و دستمو کشیدم به موهای قلمو و گذاشتم سرجاش

    بعد که استادم اومد ازش پرسیدم گفتم استاد از کجا خریدین و گفت از همین مغازه کناریمون

    و من برداشتم یه حسی بهم گفتا دست نزن ولی برداشتم و باز کردم و دادم به همکلاسیم

    استادم ناراحت شد گفت چرا بازش کردی الان موهاش خراب میشه

    معذرت خواهی کردم و پی بردم که چرا خدا گفت دست نزن ،چون نباید بدون اجازه دست میزدم

    وقتی از مترو اومدم بیرون تا سوار اتوبوسمون بشم ته دلم گفتم خدا یه نشومه بهم میدی ؟

    اصلا موضوع خاصی مد نظرم نبود

    همین که رفتم سوار بشم یه ماشین پشت سر اتوبوس بود پلاکش دقیقا اون عددی بود که من در نظرم بود و از خدا نشونه خواستم

    همون عددی که بارها و بارها نشونه میاد برام و تو شماره شناسنامه ام هست و دو عدد آخرشه

    و من یه لحظه پرسیدم از خودم گفتم ببین طیبه چی شد؟؟؟؟؟

    چقدر خدا دقیقه و حتی از قبل میدونسته که من قراره بگم نشونه بده که وقتی سوار اتوبوس خواستم بشم پشت سرش دقیقا یه ماشین پارک کرده باشه که همون عدده

    این یعنی خدا از قبل میدونه تو چی قراره بگی ،جوری تنظیم کرده که با توجه به باورت اون ماشین با اون عدد پلاک وایسه اونجا تا تو وقتی درخواست کردی بلافاصله ببینیش

    بعد که رسیدم خونه یکم برای خونه خرید کردم و اومدم، وقتی رسیدم یهویی به دلم افتاد نون نگرفتم و اولش گفتم الان تموم میشه ،نرم ، ولی یه اراده ای بزرگتر از اراده من سریع منو وادار کرد تا دوباره حاضر بشم و برم نونوایی

    وقتی رفتم دیدم تموم شده و دارن جمع میکنن ،گفتم خدا چرا منو آوردی دلیلش چیه ؟؟

    من که میدونستم احتمالا این وقت نون تموم بشه

    چند قدم جلو تر که رفتم دیدم صاحب نونوایی هست که چند وقتی بود هی میخواستم ببینمش تا ازش حلالیت بطلبم و یاد روزی افتادم که باهاش حرفم شد

    چند وقت پیش رفتم نون بخرم حواسم نبود کارتم پول توش نیست و کارت مادرمو تو جیبم گذاشته بودم

    بهش کارت خالی خودمو دادم و دیدم از عصبانیت زد رو کارت خوان و خیلی عصبی بود

    تو دلم گفتم چرا انقدر عصبیه و حرصشو روی کارتخوان و من در میاره

    بعد گفت پول نداری نیا خرید وقت آدمو میگیری ،با این حرفش ناراحت شدم

    ولی بلافاصله گفتم من چه کاری کردم که این حرفو به من زد و به افکار خودم فکر میکردم

    بعد نتونستم جلو خودمو نگه دارم و گفتم به ترکی که حاج آقا آدم وقتی مشتریش پول نداره بلند پیش مشتریای دیگه نمیگه کار درستی نیست

    بعد برگشت گفت ما اینجا تو گرمای تنور وایسادیم تو دو بار کارت دادی توش پول نیست خب اذیت میکنی ،حواستو جمع کن کارتی که پول داره بده

    بعدِ اون روز یه حسی بهم میگفت برو ازش معذرت خواهی کن

    تو نباید بیشتر ناراحت میکردی و ادامه میدادی بحث رو

    و من که دیدمش خودش تو نونواییه سریع رفتم بستنی بگیرم و ببرم بدم بهش و طلب بخشش کنم که اگر دلخوری پیش اومده منو ببخشه

    3 تا بستنی خریدم و دیدم یه نفرم بود کنار داشت وسلیه جمع میکرد بردم و دادم گفتم یادتونه اینجوری شد ،هی نگاه میکردم که خودتون باشید تا بیام حلالیت بخوام ، میدونم تو گرما وایمیستین نون میپزین ممکنه که این کلافه کنه آدمو

    شاید اگر منم تو وسط تابستون تو هوای گرم و جلوی تنور بودم بدتر از اون رفتارو با مشتری داشتم

    و گفت نه بابا اشکالی نداره و بستنی رو دادم بهش و حلالیت خواستم و رفتم

    وقتی تو راه فکر میکردم گفتم وای ببین خدا چقدر دقیقه

    منو آورد اینجا که بیام حلالیت بخوام چند وقتی بود خود صاحب نونوایی اصلا نبود و شاگرداش بودن

    خدا منو فرستاد تا معذرت خواهی کنم

    من فهمیدم که چقدر تغییر کردم و دیگه مثل قبل نیستم که آدما رو مقصر بدونم

    ولی الان به تک تک رفتارام فکر میکنم و خودمو جای آدما میذارم و اگر دیدم اشتباه از من بوده یا من با افکارم اون شرایط رو دیدم ،و نیاز به معذرت خواهی بود با شجاعت میرم و معذرت خواهی میکنم

    در صورتی که قبلا کمی مغرور بودم تو معذرت خواهی های اینجوری

    بعد که رفتم سنگک بگیرم برگشتنی از 4 طرف خیابون ماشین میومد هر 4 تاشون تو پلاکشون اون عدد رو داشتن

    74

    این یعنی چی ؟؟؟ دو سمت خونه مون ماشینا چند تاشون پلاکاشون همین عددو دارن

    پس به این نتیجه میرسیم که باید تلاش کنم برای باورای دیگه ام الگو پیدا کنم و یا تکرار کنم تا قوی بشن و عین این عدد وقتی بهشون فکر کردم به سرعت رخ بدن

    اصلا خودمم تعجب کردم مگه میشه نشونه بخوای و از هر 4 طرف ماشین بیاد و دقیقا همه شون همون عددو داشته باشن

    همه اینا شگفتی قوانین بی نظیر خداست و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    امروز که از کلاس برمیگشتم دیدم یه نفر پیجم پیام گذاشته که همون دختر زیبای مشتریم که تو پل طبیعت آدرس پیجمو بهش دادم بود

    خدا داره یکی یکی به پیج نقاشیم کسایی که باید بیان رو میاره

    یعنی کسایی که به هنر و نقاشی علاقه دارن و حاضرن به راحتی براش پول بدن

    من امروز یه چیزی هم یاد گرفتم که نگران نباشم که چرا نمیتونم مثل استاد رنگ روغنم لطیف در بیارم و محواش لطیف بشه

    از استادم و هنرجوش که الان استاد شده پرسیدم

    گفت که اصلا نگران نباش به مرور زمان که تو داری تلاش میکنی و به نحوه قلم زنی استادت نگاه میکنی کم کم یاد میگیری که چجوری باید کار کنی تا لطیف تر دربیاد نقاشیت

    و یاد گیری رنگ روغن تکامل داره که به مرور زمان میبینی که داری خوب کار میکنی و لطیف تر شده محو کردن کارت

    امروزم پر بود از درسایی که باید بهم یادآوری میشد و من سعیمو میکنم تا عمل کنم به قوانین

    و حس میکنم یه سریاشون یادم رفت و خدا شاید از یادم برده ،چون صلاحی در این لحظه به گفتنش نیست

    چون بارها رخ داده من حس میکردم تو رد پای روزم یادم رفته یه چیزی رو بنویسم و خدا فرداشت یا چند رور بعد یادم میاورد که دقیقا تو فایلی از سایت قرار بود مرتبط با موضوعش باشه و اونجا بنویسمش

    برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    الگو برای نقاشی و فروش کارهای نقاشی و به موفقیت رسیدن در نقاشی

    چند روز پیش یکی از دوستان که برای دیدگاهم پاسخی نوشته بودن درخواست کردن که الگویی برای نقاشی و فروش بالای نقاشیای نقاشانی که میشه الگو قرار بدیم رو بنویسم

    و من کسانی رو که برای خودم الگو قرار دادم رو مینویسم

    من از پارسال 7 مهر ماه که شروعِ گوش دادنم به فایلای استاد عباس منش بود و از اونروز دیگه هر روز من گوش میدم فایلا رو و سعی میکنم که عمل کنم

    برای علاقه و عشقی که به نقاشی دارم ، برای خودم الگوهایی رو معرفی کردم که اگر یه وقت ذهنم خواست از مسیر دورم کنه الگو هارو به یاد بیارم و بگم، وقتی برای اونا شده برای تو هم میشه

    از اولین الگو بخوام بگم دقیق یادم نیست ولی یکی یکی کسانی رو که رفتم دنبال کاراشون و نگاه کردم زندگیشونو ،مینویسم

    خیلیاشونو ننوشتم ولی من اوایل تو گوگل مینوشتم که نقاشان میلیون دلاری یا ثروتمند ترین نقاشان ایران و جهان و میرفتم زندگیاشونو میخنوندم و سعی میکردم از باورای خوبشون استفاده کنم

    1. الگوی اول

    استاد رنگ روغنم که تجریش هست و کلی هنرجو داره و کلی تابلوهایی با ایده خاص خودش کار کرده

    که 7 سال پیش میرفتم و طراحی یاد میگرفتم ازش و وقفه افتاد طبق باور های محدودم و از وقتی پا تو مسیر آگاهی گذاشتم دوباره ادامه مسیر رو جدی شروع کردم و از 9 دی 1402 رفتم کلاس رنگ روغن

    استادم تو این 6 ماه ،سر کلاس، وقتی صحبت میکرد دقت میکردم که چه باورایی داره که باعث پیشرفتش شده

    یه روز گفت که من اصلا اصراری به اومدن شما ندارم که بیاین و پول واریز کنین ماه به ماه که من ثروتمند بشم ، و دنبال پول باشم

    میگفت من پول دارم، انقدری دارم که از داشتنش جایی رسیدم که ازش گذشتم

    من میخوام کسی یاد بگیره که وقت بذاره برای عشقش

    میگفت من میخوام کسانی بیان سرکلاسم که ارزش کار رو بدونن و برای علاقه و عشقی که دارن ،شب و روز تلاش بکنن و مستمر ادامه بدن تا بعد سه سال بشن استاد نقاشی

    و ایده های ذهنی شونو به تصویر بکشن

    گفت من اینجور هنرجو میخوام که تلاش کنه ،براش مهم باشه

    وگرنه وقتی یکی میاد میگه وقت نکردم کار کنم و کارشو ارتقا

    نمیده بهتره نیاد

    وقتی عاشق باشی براش وقت هم میذاری ، اگر وقت نمیذاری معلومه عشقت نیست

    وقتی داشت این حرفارو میگفت دقیقا حرفای استاد عباس منش یادم میومد ، میگفتم ببین استاد عباس منش هم میگه از خدا خواستم کسانی بیان سر کلاسم که آماده باشن و کار کنن روی تغییر خودشون

    و به خودم گفتم یکی از راه های الگو برداری اینه که من اول از همه رها باشم و به خدا بسپارم و ازش بخوام هرآنچه لازمه انجام بده

    و نخوام به هر قیمتی دنبال پول باشم و اول لذت ببرم از کارم و نقاشی که میکشم و به چیزای دیگه نچسبم که همه اونا به وقتش میام

    که طبق گفته استاد که از امام علی میگفت که رزق دو نوعه

    یکی که تو میری دنبالش یکی که اون میاد دنبالت

    وقتی استاد رنگ روغنم تدریس میکرد و حرفارو میگفت

    اضافه کرد که بچه ها اگر خوب کار نکنید ، نیاید ،جدی میگم

    من برای خودتون میگم که وقتتون رو که با ارزش ترین چیزه از بین نبرید و برید دنبال کاری که بهش عشق دارین نه از سر سرگرمی بیاین دو روز یاد بگیرین بعد ول کنین

    وقتی به حرفاش فکر میکردم میگفتم ببین طیبه الگویی که انتخاب کردی دقت کن ببین بین حرفاش درسته اصلا حرفی از خدا نزده که مثلا به خدا سپردم همیشه هنر جو دارم

    ولی از حرفاش میشه فهمید که رهاهست در این مورد و خیلی از موارد که الان خداروشکر موفق هست و هر روز پیشرقتش بی نهایت داره میشه درمقایسه با خودش

    نقاشیاش تو موزه های آمریکا و اسپانیا رفتن و از کشورای دیگه دعوتش کردن تا بره اونجا زندگی کنه

    حتی میگفت هیچ وقت خودتونو با من یا با همکلاسیاتون مقایسه نکنید

    هر روز خودتون رو با دیروز خودتون مقایسه کنید و ببینید که چه پیشرقتی داشتین

    وکلی حرفای دیگه که همه فقط برمیگشت به یه چیز که اصل بود و اعتماد به ربّ ، توحید رو در عمل نشون دادن و رها بودنش

    و به خودم گفتم وقتی استادم تونسته پس حتما منم میتونم و میشه به اون چیزی که از خدا خواستم من هم در مسیر تکاملش پیش برم

    2. الگوی دوم

    دیمین هرست نقاش بریتانیایی

    من وقتی دنبال الگو میگشتم ،اوایل ورودم به سایت بود و هنوز طبق باورای محدود گذشته ام ، وقتی کسی رو میخواستم الگو قرار بدم قسمت ناخوب اون فرد رو بیشتر میدیدم و نمیتونستم درست الگو برداری کنم

    ولی بعد خداروشکر، خدا کمکم کرد تا نکات مثبت رو در آدم ها ببینم

    وقتی درمورد این نقاش خوندم میگفت که ظرف میشسته و نقاشی میخونده و کارش یهویی گرفته و بعدش میلیون دلاری نقاشیاش به فروش میرسه

    برام جالب بود نقاشیاش انقدر سخت نبودم و فقط با نقطه های زیادی که کنار هم میذاشت تابلو بزرگ میکشید که معروف شدن و از نقاشان ثروتمند جهان هست با یه نقطه ساده ثروتمند ترین هست

    به خودم گفتم استاد عباس منش میگفت هیچ وقت یک شبه کسی ثروتمند نمیشه این رو یادتون باشه

    صد در صد تکاملش رو طی کرده و باورهاش رو کار کرده که مولفه ها کنار هم قرار گرفتن و همه چی یهویی رخ داده

    و ما فکر کردیم یک شبه ثروتمند شده و یا حتی خودش در توضیحاتش در مصاحبه گفته بوده که یک شبه ثروتمند شد و نقاشیام به قیمت بالایی به فروش رسید

    و تو حرفاش این باور رو داشت که میگفت به اینکه کارای من عالیه و میشه و میتونم باور داشتم

    وقتی فکر کردم تو این حرفاش احساس لیاقت بوده ، روزایی که ظرف میشسته تو رستوران یا هتل ، باور اینو داشته که میتونه تو کار نقاشی پیشرفت کنه

    و این باور هاش بوده که به یکباره میلیادر شده

    الگوی شماره 3

    الگوهایی که الان میگم رو جدیدا تو اینستاگرام دیدم و دو نفری که میخوام بنویسم درموردشون هر دو رو دوره هاشونو خریدم تا چیزایی که قراره از تدریسشون یاد بگیرم رو یاد بگیرم

    یکی نقاشی با خودکار رنگی

    و یکی نقاشی با مداد رنگی و طراحی هم کنارش داره

    و به خودم تکرار میکنم ببین اینا از صفر رسیدن به درآمد بالا پس وقتی برای اونا شده برای تو هم میشه فقط باید طراحیتو قوی کنی و تلاشتو برای پیشرفت در مهارتت افزایش بدی

    و روی باورات کار کنی

    .

    چون این روزا متوجه شدم اگر مهارتمو هم بالا ببرم ولی باورم تغییر نکنه هیچ اتفاقی نمی افته

    وقتی اینستاگرام نقاشی نقاشارو پیگیری میکنم تا ازشون یاد بگیرم یهویی متوجه شدم که دو نفری که الان کلی هنرجوی مجازی دارن زمانی هیچی بلد نبودن و پولی نداشتن برای کار کردن و سفارش گرفتن

    حتی باوراشون مثل قبلا و الان من محدود بوده و نمیتونستن درآمدی که میخوان رو کسب کنن

    و به مرور با کنترل ذهنشون تونستن باورایی بسازن و به خودشون تکرار کنن که میشه و میشه و میشه

    یه استاد هست که با خودکار رنگی نقاشی یاد میده

    میدونم که خدا منو هدایت کرد به پیجش که من زندگی نامه شو که تو هایلایت پیجش گذاشته بود بخونم

    من یه روز داشتم نقاشیاشو میدیدم که دیدم درمورد گذشته خودش نوشته

    نوشته بود که کارمند بوده و خیلی سال بوده که عاشق نقاشی بوده ولی چون پول نداشته و یه بار گالری باز کرده و ورشکست شده تو کار نقاشی ، به خاطر همون نقاشیو کنار گذاشته و طبق باورایی که همه میگفتن تو نقاشی پول نیست و هنر آب و نون نمیشه ،هیچ پیشرفتی نمیکرده تا اینکه به تضاد برمیخوره و با تنها داشته ای که تو دستش بوده و خودکار داشته شروع میکنه به طراحی و با همون خودکار استارت کارش رو میزنه

    و پیشرفتش شروع میشه

    برام جالب ترین چیزی که داشت تو داستان زندگیش این بود که درمورد سنش نوشته بود که از سن 32 سالگی شروع کرده کار با خودکار رو و یه لحظه دیدم که وای هم سن من بوده

    و الان که ده سال گذشته از اون روز تکاملش رو طی کرده که کلی شاگرد داره و تدریس میکنه تو ستارخان و منطقه بالای شهر تهران

    چند وقت پیش وقتی داشتم تمرینای رنگ روغنمو انجام میدادم ذهنم هی میگفت الان 32 سالته شروع کردی چرا دیر شروع کردی و دائم میگفت اگر از سال 96 ادامه میدادی الان استاد شده بودی

    و کلی حرفای دیگه

    وقتی این پیج استاد نقاشی با خودکار رنگی رو دیدم گفتم ببین طیبه این الگویی هست برای تو که ببینی از سن 32 سالگی شروع کرده و حتی نوشته بود کارمند بوده و وقتی نقاشی رو شروع کرده دیگه بعد اون نقاشی و یه خودکار بیک ارزون قیمت کلی سبب ثروتمند شدنش شده

    و یه باوری که دیدم تو حرفاش نوشته بود این بود که اونموقع اوایل کارش تشویق دیگران رو دیده و این باعث شده که اعتماد به نفسش بالاتر بره که بگه بله میشه و تلاشش رو بیشتر کرده

    به خودم گفتم تو هم میتونی فقط تکامل نیازه طیبه

    بعد یه پسر 27 ساله که از 21 سالگی شروع کرده بود به کار مداد رنگی تو 6 سال به درآمد بالا رسیده بود و الان کلی هنرجوداره که اونم بالای شهر تهران تدریس میکنه و میگفت وقتی شروع کردم همه میگفتن نمیتونی ،میگفتن تو هنر پول نیست

    ولی تلاش کرده

    حتی عکس دست باند پیچیشو گذاشته بود که نوشته بود به خاطر هدفش تلاش کرده و انقدر نقاشی کار کرده روزایی بوده از شدت درد دستشو بسته

    یاد روزایی که خودم کار میکردم افتادم و سال 96 من به خاطر درد دستم ادامه ندادم نقاشی رو و چند تا دلیل دیگه که یکیش هم نداشتن پول برای شهریه کلاسم بود

    تفاوت انسان های موفق در اینه که استاد میگفت تونستن ذهنشون رو کنترل کنن و ادامه بدن

    یاد سال 96 و افکار خودم افتادم

    من اونموقع نتونستم ذهنمو کنترل کنم و نقاشی رو رها کردم

    ولی این پسری که از 21 سالگی شروع کرد و دستش درد گرفت ولی با عشق ادامه داد تونسته بود ذهنشو کنترل کنه و الان هم ثروتمنده و هم به چیزی که خواسته رسیده

    به خودم قول دادم که منم الگو بگیرم ازش و تلاشمو بکنم و تمرین کنم هر روز و برای منم میشه فقط باید تکاملمو طی بکنم

    الگو برای نقاشی زیاد هست

    مثلا

    استاد فرشچیان

    نقاشای بزرگ خارجی که میلیون دلاری نقاشیاشون به فروش میرسه

    و استادایی که تو ایران کلی هنرجو دارن و نقاشیای زیبایی خلق میکنن

    من وقتی یه ذره خستگی میاد یا ذهنم میخواد بگه که سخته و نمیتونی رنگ روغن کار کنی ،سریع میگم نه میتونم بقیه چجوری از وضعیت بد تر از من تونستن و از نقاشی به ثروت رسیدن پس برای منم میشه

    فقط باید به قوانین عمل کنم و عمل کنم و عمل کنم تا بهم داده بشه و باورام درست بشن تا رخ بده

    برای تک تکون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: