دیدگاه زیبا و تأثیرگذار اسما عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام به استاد نازنینم و مریم جان عزیز و همه ی اعضای این خانواده صمیمی…
خدایا شکرت وقتی جمله ای اجرای توحید در عمل رو زیر فایل میخونم به خودم نگاه میکنم و جاهایی که توی زندگیم توحیدی عمل کردم…
فایل رو باز کردم و شروع کردم به گوش کردن وقتی استاد میگید در زندگی افراد موفق رو همیشه تحسین کردید و توجه کردید به نکات و کارهای مثبتشان
کسانی رو که ۹۹ درصد ادما کلا ذهنیت دیگه ای بهشون دارند ولی شما دنبال الگو گرفتن بودید که چه جور موفق شدند این خودش یه کتاب…
اصلا کسی که به جایگاهی میرسه غیر از اینه لیاقتش رو کسب کرده …
این دقیقا تربیت ذهن هست که میگید چه جور میتونیم به جای قضاوت کردن ببینیم یک انسان موفق چه مسیری طی کرده تا به این نقطه رسید..
ما انسانیم و حسادت در وجودمون هست ولی چه طور میشه از دیدگاهی نگاه کرد که حسادت تبدیل بشه به یک اهرم که باعث رشد من بشه…من شخصا که استاد تاکید کردید که در کامنتها مثال بیارید از عملکردهاتون میخوام یک مثال از خودم بگم
همیشه که یک نوازنده برتر از خودم میدیدم با اینکه خیلی کم سن و سال تر بود صادقانه بگم یه جوری حس حسادت میومد که احساسم رو بهم میریخت و حتی اون غرور اجازه نمیداد ازش بپرسم چیکار کردی که موفق شدی؟
بعد گوشی رو برداشتم بهش زنگ زدم ازش پرسیدم تمریناتت چه جوری و …یکی از پاشنهای آشیل غرور…
بعد نشستم برای خودم اون شخص رو و عملکردها و باورهای خوبش رو الگو قرار دادم دیدم یکی از نکات مثبتی که دارد اینه…
تمرکز در تمرین اگر یک ساعت تمرین میکند اون یک ساعت فقط تمرین با دقت و تمرکز
بعد دیدم یکی دیگه از نکات مثبتش خلاقیت به خرج دادن در کار…و خیلی نکات ریز دیگه
بعد دیدم من هیچکدام از این کارها رو انجام ندادم ولی وقتی میبینم طرف به جایگاه بالایی رسیده حسادت میکنم…
از اون روز به خودم قول دادم هر کس که بالاتر از منه در هر زمینه ای هنر و ثروت و سلامتی و خوشبختی ….
لایقش بوده مگر نه اون جایگاه نداشت تو هم خودت رو لایق بدون واون لیاقت رو با عملکرها در خودت به وجود بیار و الگو بگیر…
استاد اینکه مسئولیت جایگاه و هر شرایطی رو هستیم بر عهده بگیریم و ایمان داشته باشیم قدرت خلق زندگی من دست منه نه دیگران این یکی از بزرگترین درسهای شما برای من بوده…
چقدر اشاره کردید به احساس گناه و پشیمانی و توهین به خود این احساس زندگی رو نابود میکنه که از نظر شما بالاترین احساس بد …خداروشکر سعی کردم در زندگی م هرگز پشیمان نباشم از عملکردم چون آگاهانه خودم انتخاب کردم مسیر زندگیم رو و اگر اشتباهی در مسیر بوده و یا ظاهرش سخت و ناجالب بوده استاد به خودم یادآور شدم حتما قسمتی از مسیر
من اعتماد کنم
چون شما در قدم ۷ جلسه ۵ یا فکر میکنم قدم ۹ اشتباه نکنم
از دوره ی ۱۲ قدم بارها به این موضوع اشاره کردید اگر داری روی خودت کار میکنی شکل مسیر تغییر کرد و شاید ظاهر ناجالبی داشت مطمئن باش که قسمتی از مسیر به هدایت خداوند به سیستم اعتماد کن و تسلیم باش …
اینجا دوباره میخوام مثال بزنم که چه اتفاقی در مسیر زندگی ام افتاد و من تسلیم شدم و به مسیر ادامه دادم…
یکسال پیش برای مهاجرتم قدم برداشتم و قرار بود که ژانویه ویزا ما صادر شود و همه چی آماده و اوکی بود برای رفتن به کشور انگلستان دقیقا ۳ هفته قبل از رفتن پروازها به این کشور کلا بسته شد…
و کار ما بلا تکلیف موند و خیلی کنترل ذهن سخت بود برام چون ۶ ۷ ماه قبلش کلی تلاش کرده بودم روی زبانم انرژی گذاشته بودم…و کلی وسایل خونه فروخته بودم…حتی ماشین هم فروختیم…خلاصه آماده آماده
حالا که به تاخیر خورده بود و هیچی مشخص نبود..تازه این وسط مخالفت خانواده خودم هم بود از قبل که کجا میخوای بری دیوانه شده خوشی زده زیر دلت…نا شکری اینجا همه چی داری و این صحبتها…ولی من دنبال یه اولویت های دیگه بودم…
واقعا کنترل ذهن سخت شده بود که جواب اینا کی بده دیوانه شده بودم…
اینجا یاد حرفهای استاد میافتادم در شرایط اکازیون که همه چی گل و بلبل که کنترل ذهن کاری نداره الان باید ثابت کنی …
نشستم روی کاغذ برای ذهنم دلیل هایی آوردم که شاید اگر الان میرفتی چون فرزندم هم همراه بود فصل بسیار سردی و شرایط سختی میشد براتون
شاید الان اگر میرفتید با توجه به شرایط قرنطینه شما باید در خانه میموندید و براتون واقعا سخت بود شاید الان ….و کلی به ذهنم منطق دادم که به plan خداوند اعتماد کن و صبر کن و خداوند پاسخ میدهد
به ما گفتن تا سپتامبر باید صبر کنید …
خلاصه قرار شد ۸ ماه تا سپتامبر لذت ببریم و صبر کنیم و این مدت کمی نبود....
من و همسرم نشستیم به دوره ی فایلها و هر جمعه با اسنپ با فرزندمون میرفتیم کوه حتی ماهیتابه و گوجه
و تخم و مرغ با پیک نیک میبردیم دل جنگل خدای من چقدر لذت میبردیم…سیب زمینی هم میانداختیم تو آتیش و سعی میکردیم اصلا به این فکر نکنم ۸ ماه مونده تا ج بیاد….
و قول داده بودیم زندگی کنیم سمت خودمون رو انجام بدیم اون سمت بیرون با خداست خودش وظیفه شو بلده حرفه ای….
من سمت خودم رو انجام بدم از مسیر لذت ببریم از چند صباحی که خداوند بهم هدیه داده لذت ببرم…
حتی بارها کسی نبود بریم خودمون تنهایی به قول شما پایه ای نداشتیم
خودمون پایه خودمون بودیم…
و این چند ماه با عشق سر کارمون پول ساختیم مثل قبل به روند ادامه دادیم…
خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه ویزا ماه یک ماه زودتر صادر شد که وقتی خبر دادند گریه م گرفت دیوانه شدم…
که خدایا تو خیلی کارت درسته الان که من میخوام برم فصلی هست که بهشت اونجا واقعا آب و هواش قابل مقایسه با ژانویه نیست….
و حتی شرایط مال ام، اون موقع دیگه تمام پولها رو هزینه گردم ولی الان که چند ماه گذشته با دل گرم و پشتوانه مالی دارم و خیلی شرایط اوکی تر هست که میرم…الان ۴۵ روز که آمدم انگلیس…و هوایی که میگفتند سرد و بارونی و سخته هنوز بر نخوردم تازه کم کم داره سرد میشه…یه هوا ابری با حال که خودم همیشه دوست داشتم…هیچ قرنطینه ای نیست تمام معازه ها باز هستن و فرزندم داره مدرسه میره..از همان روز اول..ماسک زدنی نیست…خلاصه خیلی شرایط بهتر از ۷ ماه قبلش
من در این مسیر بزرگ شدم در صبر کردن در کنترل ذهن هنگام نجوا در لحظه زندگی کردن در امید داشتن در شرایط سخت در قضاوت نکردن دیگران هر زمان که با همسرم خیلی اتفاقی پیش میاد در مورد دیگری بخواهیم صحبت کنیم به همدیگه یادآوری میکنیم نه صحبت نکنیم… به ما چه! زندگی دیگران به من و تو ربطی نداره بیاد در مورد رویاهامون حرف بزنیم چی دوست داریم پیش بیاد چه چیزهایی رو دوست داریم تجربه کنیم….استاد جانم اینا درسهایی است که من از شما آموختم و در زندگیم عمل کردم…عاشقتونم شما قانونی رو به ماد دادید که یاد گرفتم در هر لحظه برای هر جایگاهی هستم شکرگزار باشم و بپذیرم خودم خواستم و خلق کنم ۱ ساعت آینده مو…توجه کنم به نیمه ی پر لیوان اینو یاد گرفتم و دارم کار میکنم و هنوز قطره ای از آگاهی های این جهان رو درک نکردم اینقدر که جا دارم...من باید به رهایی برسم …
استاد جان همه ی فایلهایی که همسرم خریده بود یه مموری با حجم بالا تهیه کردم ریختم روی اون داخل گوشیم داشته باشم و روزی نیست که کمه کم ۳ ساعت روی خودم کار نکنم…البته زمانی این ۳ ساعت ارزش داره من به یک جمله از حرفهای شما عمل کنم که شما میگید بچه ها من خیلی سختگیرم در عمل..ای جانم واقعا دوستون دارم
معجزه ها داشتیم در این مسیر…که ما فقط ریسک کردیم به ما گفته شده بود این مبلغ که میدهید هزینه ی بسیار زیادی شاید ریجیک بشید این صحبتها و خدا میدونه تمام اون هزینه از زحمت کشی سالها تلاش خودمون بود بدون یک هزاری بخواد قرض باشه حتی تمکن تماما مال خودمون بود ….
و گفتیم خدایا خودت میدونی و خودت ما نمیدانیم..ما وظیفه مون به غیب به چیزی که نمیدونیم ایمان داشته باشیم و قدم برداریم و تو پاسخ میدهی…و پاسخ داد و ما رو دیوانه کرد… خدایا شکرت هزاران بار شکرت…
این مصاحبه رو ۱۰۰ بار باید گوش کنم تا یاد بگیرم زندگی برنده شدن و یا رسیدن به نقطه خاص نیست
زندگی اینه که تو با وجود چالش ها باز هم لذت ببری و بگی تجربه ی زیبایی بود…
و اینا تکامل میخواد استاد شما سالها و سالها فقط روی خودتون کار کردید …
و نتیجه متفاوت استاد عباسمنش و آدم های موفق دیگه کشتی گیرها و بوکسر ها آنتونی جاشوا ها و نوازنده ها و ایلان ماسکها و….
دقیقا نتیجه متفاوت فکر کردنه…در شرایط به ظاهر سخت…
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD1001MB67 دقیقه
- فایل صوتی الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 358MB64 دقیقه
درود بر شما استاد عزیزم و همراهان گرامی .
استاد من بارها این موضوع رو تجربه کردم که خواسته ای رو داشتم که ظاهرا شرایط رسیدن به اون خواسته رو نداشتم و با حرکت کردن و مصمم شدن برای رسیدن به اون خواسته در نهایت به یک مرحله ای رسیدم که باید یه تصمیم مهم می گرفتم ، باید تصمیم می گرفتم که می خوام اون خواسته رو و حاضرم بهاش رو همون لحظه بپردازم یا این که خیلی هم مهم نیست و میشه فعلا از اون خواسته صرف نظر کرد . من هم در همه ی این موارد اون خواسته اون قدر برام مهم بوده که تصمیم نهایی رو به انجام اون کار و رسیدن به خواسته ام قرار دادم و جالبه که در نهایت اون تهدید ها یا بهایی که در اون لحظه ی تصمیم گیری
ازم خواسته شده بود محو شده اند انگار که اصلا از اول هم وجود نداشتن و صرفا توهمات من بودن .
مثلا یک خواسته خیلی پیش پا افتاده که می تونم الان مثال بزنم اینه که چند روز پیش ذهنم درگیر بود و توی یه فایل از شما شنیدم که گفتید برید یه جایی تو طبیعت با خودتون خلوت کنید و …. ،همون لحظه حس کردم آهان من دلم خلوت کردن با خودم رو می خواد ، چندین روز بود که دائم توی جمع بودم یا مهمون از شهرستان داشتیم یا خودمون شهرستان بودیم و این شرایط اجباری باعث بی حوصلگی و بی انگیزگی من شده بود .
خلاصه که وقتی این خواسته برام واضح شد یکی دو روز بهش فکر کردم که کجا برم و از اون جا که مدت ها بود دلم می خواست یه بار تنها برم سفر گفتم الان وقتشه ، من الان مدت هاست آرزو دارم اون قدر مستقل و قوی باشم که تنها برم سفر ،برای خودم برنامه های شخصی داشته باشم ولی هنوز هم که هنوزه یه بار هم تنها جایی نرفتم . این شد که تصمیم نهایی رو گرفتم .
من چه جور سفری می خواستم ؟ می خواستم رفت و امدم با هواپیما باشه ، توی یه هتل تر و تمیز اقامت کنم ، جایی باشه که آب باشه ، طبیعتش هم زیبا باشه و فرصتی فراهم باشه که بتونم ساعت ها کنار دریا یا لب یه رود بشینم و فایل های شما رو بشنوم .
خلاصه وقتی این شرایط رو در نظر گرفتم اولین و تنها گزینه ای که برام خودنمایی کرد ،جزیره کیش بود .
من تا حالا به این جزیره سفر نکرده بودم و صرفا بر حسب شنیده هام احساس می کردم ویژگی های دلخواه من توی این جزیره هست .
اما اصل ماجرا این بود که اولا پول نداشتم ، حسابم خالی بود ، دوما من تو اون برهه اون قدر نیاز به این سفر داشتم و هر چی تاریخ اومدن چند گروه مهمون
هامون رو از شهرستان حساب و کتاب می کردم و با تاریخ پروازها مطابقت میدادم تداخل داشت و عملا تا دو هفته بعدش زمان کافی برای این سفر رو نداشتم، گفتم ولش کن بذار ببینیم چی میشه، همون روز یکی از مهمونامون که آخر هفته منتظرشون بودیم خبر دادن اواسط هفته ی بعد میان و من دیدم دقیقا یه بازه ۴ روزه برام باز شده و می تونم همین چهار روز برم و بر گردم . گفتم چه خوب پس همین الان تا دوباره نسبت به این تصمیمم سرد نشدم میرم .
حسابم خالی بود ولی یه مبلغی که از یه فروشگاه طلب داشتم به حسابم رفت که به اندازه کمی بیشتر از پول بلیط رفت و برگشت بود ، گفتم پس با همین پول بلیط رو می خرم تا ببینم چی میشه .
اما چیزی که نگرانم می کرد این بود که اون پول بهای محصولی بود که خودم به تازگی کار تولیدش رو انجام داده بودم ولی تا اون لحظه فقط ده درصدش رو فروخته بودم و هیچ راهی هم برای فروش بقیه اش نمی دیدم و این چند ماه داشتم سعی می کرم ذهنم رو کنترل کنم و روی ساختن باورهای درست درباره ی ثروت و محصولم کار کنم ،هر چند گاهی اوقات احساس سردرگمی خیلی اذیت می کنه ، به هر حال می خوام بگم اون پول در واقع پولی بود که منطقم می گفت باید خرجش نکنی تا در آینده بتونی دوباره محصولت رو بسازی .
اما من تصمیمم رو گرفته بودم و وقتی این پول دقیقا در همون موقعیت که انتظارش رو هم نداشتم واریز شد درنگ نکردم و رفتم سراغ خریدن بلیط .
موقع خریدن بلیط گفتن بلیط برگشت به صورت چارتر هست ولی بلیط رفت موجود نیست ولی احتمالا روز آخر یکی دو ساعت قبل از پرواز ظرفیت رو باز می کنن و می تونی بخری .
حالا تصمیم بگیر بلیط برگشت رو بخر که از دستت نره ولی بودن بلیط رفت یه ریسک به حساب میاد .
استاد جان همیشه وقتی این جور شرایط پیش میاد یه حسی بهم میگه اصلا هم ریسک نیست ، حتما همون چیزی رو که تو می خوای و به سمتش میری ظاهر میشه. بلیط رو خریدم ،ذهنم رو هم تقریبا به راحتی کنترل کردم و وقتی دو ساعت قبل از پرواز رفتم فرودگاه دیدم اصلا از نظر کارمندای فرودگاه خریدن بلیط در دقیقه نود کار نشدنی و یا سختی نبود و کارمندای آژانس مسافرتی الکی اون قدر موضوع رو پیچیده و با ریسک بالا جلوه داده بودن و من خیلی راحت و ساده بلیطم رو گرفتم .
خیلی این سفر حس خوبی بهم داده ، توی مواردی مثل ماجرای خریدن بلیط کنترل ذهن برام سخت نیست چون مطمئنم که خداوند تاس نمی ریزه و قانون دقیق عمل می کنه اما امان از کنترل ذهن درباره زیر سوال بردن درست و غلطی اصل کارم . همیشه خیلی زود تصمیماتم رو زیر سوال می بره ،میگه آخه دختر تو که پول نداری و بلد هم نیستی پول سفرت رو بسازی چرا سماجت می کنی ، صبر کن و از خدا بخواه بهت یاد بده پول سفرت رو بسازی ،اون وقت لذت این سفر رو تجربه کن .
درسته این پول مال خودته ولی خرج کردنش غیر منطقیه و عقل سلیم میگه از اصول بیزینس به دوره .
درود بر شما استاد عزیزم و همراهان گرامی .
استاد من بارها این موضوع رو تجربه کردم که خواسته ای رو داشتم که ظاهرا شرایط رسیدن به اون خواسته رو نداشتم و با حرکت کردن و مصمم شدن برای رسیدن به اون خواسته در نهایت به یک مرحله ای رسیدم که باید یه تصمیم مهم می گرفتم ، باید تصمیم می گرفتم که می خوام اون خواسته رو و حاضرم بهاش رو همون لحظه بپردازم یا این که خیلی هم مهم نیست و میشه فعلا از اون خواسته صرف نظر کرد . من هم در همه ی این موارد اون خواسته اون قدر برام مهم بوده که تصمیم نهایی رو به انجام اون کار و رسیدن به خواسته ام قرار دادم و جالبه که در نهایت اون تهدید ها یا بهایی که در اون لحظه ی تصمیم گیری
ازم خواسته شده بود محو شده اند انگار که اصلا از اول هم وجود نداشتن و صرفا توهمات من بودن .
مثلا یک خواسته خیلی پیش پا افتاده که می تونم الان مثال بزنم اینه که چند روز پیش ذهنم درگیر بود و توی یه فایل از شما شنیدم که گفتید برید یه جایی تو طبیعت با خودتون خلوت کنید و …. ،همون لحظه حس کردم آهان من دلم خلوت کردن با خودم رو می خواد ، چندین روز بود که دائم توی جمع بودم یا مهمون از شهرستان داشتیم یا خودمون شهرستان بودیم و این شرایط اجباری باعث بی حوصلگی و بی انگیزگی من شده بود .
خلاصه که وقتی این خواسته برام واضح شد یکی دو روز بهش فکر کردم که کجا برم و از اون جا که مدت ها بود دلم می خواست یه بار تنها برم سفر گفتم الان وقتشه ، من الان مدت هاست آرزو دارم اون قدر مستقل و قوی باشم که تنها برم سفر ،برای خودم برنامه های شخصی داشته باشم ولی هنوز هم که هنوزه یه بار هم تنها جایی نرفتم . این شد که تصمیم نهایی رو گرفتم .
من چه جور سفری می خواستم ؟ می خواستم رفت و امدم با هواپیما باشه ، توی یه هتل تر و تمیز اقامت کنم ، جایی باشه که آب باشه ، طبیعتش هم زیبا باشه و فرصتی فراهم باشه که بتونم ساعت ها کنار دریا یا لب یه رود بشینم و فایل های شما رو بشنوم .
خلاصه وقتی این شرایط رو در نظر گرفتم اولین و تنها گزینه ای که برام خودنمایی کرد ،جزیره کیش بود .
من تا حالا به این جزیره سفر نکرده بودم و صرفا بر حسب شنیده هام احساس می کردم ویژگی های دلخواه من توی این جزیره هست .
اما اصل ماجرا این بود که اولا پول نداشتم ، حسابم خالی بود ، دوما من تو اون برهه اون قدر نیاز به این سفر داشتم و هر چی تاریخ اومدن چند گروه مهمون
هامون رو از شهرستان حساب و کتاب می کردم و با تاریخ پروازها مطابقت میدادم تداخل داشت و عملا تا دو هفته بعدش زمان کافی برای این سفر رو نداشتم، گفتم ولش کن بذار ببینیم چی میشه، همون روز یکی از مهمونامون که آخر هفته منتظرشون بودیم خبر دادن اواسط هفته ی بعد میان و من دیدم دقیقا یه بازه ۴ روزه برام باز شده و می تونم همین چهار روز برم و بر گردم . گفتم چه خوب پس همین الان تا دوباره نسبت به این تصمیمم سرد نشدم میرم .
حسابم خالی بود ولی یه مبلغی که از یه فروشگاه طلب داشتم به حسابم رفت که به اندازه کمی بیشتر از پول بلیط رفت و برگشت بود ، گفتم پس با همین پول بلیط رو می خرم تا ببینم چی میشه .
اما چیزی که نگرانم می کرد این بود که اون پول بهای محصولی بود که خودم به تازگی کار تولیدش رو انجام داده بودم ولی تا اون لحظه فقط ده درصدش رو فروخته بودم و هیچ راهی هم برای فروش بقیه اش نمی دیدم و این چند ماه داشتم سعی می کرم ذهنم رو کنترل کنم و روی ساختن باورهای درست درباره ی ثروت و محصولم کار کنم ،هر چند گاهی اوقات احساس سردرگمی خیلی اذیت می کنه ، به هر حال می خوام بگم اون پول در واقع پولی بود که منطقم می گفت باید خرجش نکنی تا در آینده بتونی دوباره محصولت رو بسازی .
اما من تصمیمم رو گرفته بودم و وقتی این پول دقیقا در همون موقعیت که انتظارش رو هم نداشتم واریز شد درنگ نکردم و رفتم سراغ خریدن بلیط .
موقع خریدن بلیط گفتن بلیط برگشت به صورت چارتر هست ولی بلیط رفت موجود نیست ولی احتمالا روز آخر یکی دو ساعت قبل از پرواز ظرفیت رو باز می کنن و می تونی بخری .
حالا تصمیم بگیر بلیط برگشت رو بخر که از دستت نره ولی بودن بلیط رفت یه ریسک به حساب میاد .
استاد جان همیشه وقتی این جور شرایط پیش میاد یه حسی بهم میگه اصلا هم ریسک نیست ، حتما همون چیزی رو که تو می خوای و به سمتش میری ظاهر میشه. بلیط رو خریدم ،ذهنم رو هم تقریبا به راحتی کنترل کردم و وقتی دو ساعت قبل از پرواز رفتم فرودگاه دیدم اصلا از نظر کارمندای فرودگاه خریدن بلیط در دقیقه نود کار نشدنی و یا سختی نبود و کارمندای آژانس مسافرتی الکی اون قدر موضوع رو پیچیده و با ریسک بالا جلوه داده بودن و من خیلی راحت و ساده بلیطم رو گرفتم .
خیلی این سفر حس خوبی بهم داده ، توی مواردی مثل ماجرای خریدن بلیط کنترل ذهن برام سخت نیست چون مطمئنم که خداوند تاس نمی ریزه و قانون دقیق عمل می کنه اما امان از کنترل ذهن درباره زیر سوال بردن درست و غلطی اصل کارم . همیشه خیلی زود تصمیماتم رو زیر سوال می بره ،میگه آخه دختر تو که پول نداری و بلد هم نیستی پول سفرت رو بسازی چرا سماجت می کنی ، صبر کن و از خدا بخواه بهت یاد بده پول سفرت رو بسازی ،اون وقت لذت این سفر رو تجربه کن .
درسته این پول مال خودته ولی خرج کردنش غیر منطقیه و عقل سلیم میگه از اصول بیزینس به دوره .
اما از اون طرف بارها حتی قبل از آشنایی با آموزه های شما تجربه کردم که وقتی در مورد پول به این نوع احساسات می افتم و تصمیم می گیرم از اون خواسته و لذت و رشدی که انجام دادنش بهم میده صرف نظر می کنم ،اون وقت معادل همون پول به راحتی و با بهانه های مسخره ای که صرفا رفع یک دردسر بودن از زندگیم خارج شده و یاد گرفتم تجربه ی اون لذت رو در همون زمان انتخاب کنم .
می دونم باید به مرحله ای برسم که پول ساختن برام راحت باشه ولی راهش رو بلد نیستم و این اواخر دیگه رها کردم تکاپو و تقلا در این مورد رو ،میگم بالاخره همین که ذره ذره دارم روی خودم کار می کنم و از عمق وجودم می خوام که رشد کنم، قطعا در مسیر هدایت قرار دارم و بالاخره می فهمم که ریشه ی این مشکلم چیه و هر کاری که بهم گفته بشه با تمام وجود حاضرم که انجام بدم .