الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 4

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار سِودا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

الگوبرداری از افراد موفق و اینبار اسطوره بینظیر در فوتبال مسی اعجوبه تکرار نشدنی در فوتبال دارنده چندین و چند مدال و توپ طلایی و قهرمانی و رسیدن به بهترین جایگاه در زمینه فوتبال و با این همه افتخارات ورزشی در عین حال بسیار متواضع،افتاده ،بی حاشیه هست الگویی که واقعا کامل و عالی برای الگو برداری هستند از نظر اخلاقی بسیار عالی هستند و با این اخلاق و شخصیتی که ایشون دارند با این همه طرفداران زیادی که داره بدون هیچ گونه جو گیری با تمام تسلط و تمرکز روی کار خودشون متمرکز هستند رو الگو قرار داد این باورهای درست ایشون که این موفقیت بزرگ رو براشون داشته این کنترل ذهن «تقوا» داشتن در زمانی که با گفته های ریس فدراسیون فوتبال فرانسه داشتند ایشون بدون کوچکترین عکس العملی به کار خودشون ادامه دادند واقعا درسها داره و کارکرد درست قانون و قدرت کنترل کانون توجه رو به آدم نشون میده نشون میده چرا یک نفر از بین چندین میلیون میلیون آدمی که عاشق فوتبال هستند میشه مسی وقتی متعهد به اصول درست خودش تو هر لحظه و هر موقعیتی پیش می ره به دور از حاشیه به دور از جلب توجه کار خودش رو میکنه میشه مسی اسطوره ای که لیاقت جایگاه ویژه خودش رو در فوتبال داره و کارکرد درست قانون رو میشه تو این فرد دید به دور از هر عقیده و اعتقاد و آیین و مذهبی هماهنگ با خدای درونش با ذات درست خودش متصل به خدای درونش پیش می ره و اون چه رو که میخواد با باورهای درست خودش خلق میکنه

اینکه میگه من تصویر جام قهرمانی رو ندیده بودم تا لحظه ای که از پله ها بالا اومدم و اون جام رو کنار زمین دیدم نشون میده چقدررررررر تمرکز ایشون روی اصل روی زندگی در لحظه حال و گذاشتن تمام وجود خودش در بازی هست اینکه در لحظه تجربه کنه رشد کنه و لذت ببره و ایمان داره که این مسیر درست با تمرکز روی کار خودش نتیجه رو میاره لذت بردن از مسیر نه فقط رسیدن به مقصد نهایی

صحبت کردن با خدا چه اتصال زیبایی با خدای خودش در اون هیاهوی استادیوم روی سکو قهرمانی داره و اکثریت مردم درگیر حاشیه هستند و از اصل دورند فکر میکنند ایشون با مادربزرگ مرحوم خودش یا با روح مارادونا صحبت میکنه غافل از اینکه ایشون به اصل به منبع هدایت الهی به خداوند متصل شده و شکرگزاری عمیق قلبی میکنه و این حد از اتصال به خدا این حد از باور داشتن نیروی هدایتگری که ایشون رو تا این مرحله رسونده خدایی که هر قدمی که برمی داری هر ایده ای که اجرا میکنی هر نعمتی که تو زندگیت میاد هر رابطه ای که تجربه میکنی هر سلامتی که داری اونه خود خداست که با تو حرکت میکنه با تو نفس می کشه با تو قدم به قدم میاد لا مکان و لا زمان در هر چیز و هرکسی جاریه نامحدود به شرایط و موقعیت خاص همیشه جاریه و قدرتمند ترین هست رحمتگستر و پر سخاوت هست کافیه بشناسی ،درکش کنی و تو وجودت پیدا کنی یکی از مهمترین اهداف من برای رسیدن به خواسته هام برای اینکه تو اون لحظه لذت بخش و آزادی و رهایی به خدا برسم تو آرامش خدا رو بشناسم درک کنم و تو وجودم پیدا کنم و این اتصال منو به شکرگزاری عمیق قلبی میرسونه و من عاشق تجربه این لحظه در هر لحظه زندگی خودم هست انشاءالله خدا هدایت میکنه منم به این اتصال ناب الهی میرسم

درک این قدرت الهی باعث میشه مسی اینجوری روی سکو قهرمانی به خدا متصل بشه و درک این لحظه برای ایشون باعث میشه این تفاوت و این جایگاه رو بین میلیاردها انسان داشته باشه دادن اعتبار این موفقیت این جایگاه به خداوند ایشون رو متواضع ، خاشع،فروتن ،مهربان و خداگونه میکنه ایمان به اینکه تمام کاینات وعالم هستی تحت سیطره و هدایت الهی هست

در بازی مقابل عربستان و باخت مقابل این تیم به جای گله و شکایت کردن به جای تمرکز کردن روی باخت و به شانس بد ربط دادن میاد ذهنش رو کنترل میکنه تو اون لحظات سخت ایمان نشون دادن ادامه دادن کنترل ذهن کردن باعث میشه ورق برگرده و همه چی در نهایت به نفع تیم آرژانتین بشه انصافا کار سختیه تو اون لحظات تو اون استیت تو اون حجم از فشار ،نجواهای ذهن رو کنترل کنی صدای خدا رو بلند کنی با ایمان و توکل و امیدواری ادامه بدی و بعد از این باخت در مقابل تیم مکزیک با وجود ترس و استرس ،نگرانی با توکل به خدا ادامه بدی احساس ترس ، نگرانی جزء احساسات منفی هست که همراه انسان همیشه هست اما وقتی با وجود این ترس و نگرانی و استرس همچنان با توکل به خدا ادامه میدی ایمان نشون میدی استقامت میورزی خداوند درهای رحمت خودش رو به روی تو می‌گشاید اینجوری نیست که تو هیچ ترسی و نگرانی نداشته باشی و تو مسیر موفقیت پیش برای به موفقیت رسیدن باید ذهنت رو کنترل کنی با وجود ترسهایی که داری با توکل به خدا ادامه بدی به حدی که میتونی از پس نجوای ذهنت بربیای و ادامه بدی نتیجه میگیری

اعتماد به نفسی که ایجاد میشه بعد از گذروندن اون روزهای سخت در واقع در تو ایمان ساخته میشه و تو آماده تر میشی بزرگ تر و قویتر میشی مثل اعتمادبه نفس بالا که تیم آرژانتین مسی در بازی مقابل لهستان داشتند اون باخت مقابل عربستان آون کنترل ذهن و برد بازی مقابل مکزیک و این روند ادامه دار اعتمادبه نفس بالا رو و برد در مقابل لهستان رو آورد همه چی به نفع آرژانتین شد

همه ما روزهای سختی رو تو زندگی گذروندیم که اون روزهای سخت در اون روزها ما رو بزرگتر ،قویتر ،رشد یافته تر با تجربه تر و با ایمان تر و متوکل تر به خدا کرده تضادهایی که کلی انگیزه و خواسته در ما ایجاد کرده و با تمام اون ترس ها و نگرانی ها با توکل به خدا ادامه دادیم و به مسیرهایی رفتیم و اتفاقات خوبی رو تجربه کردیم که از اون روزهای سخت و تضادها سر چشمه گرفته و آغاز شده و در واقع نقطه عطف زندگی ما در اون روزها بوده و خیلی از ماها بعد از گذشتن اون روزها و با انگیزه و امید ادامه دادیم ما دستاوردهایی رو کسب کردیم که مدیون اون روزها سخت و تضادها هستیم و حالا که به موفقیت رسیدیم اون روزها رو بد نمی دونیم چون میدونیم چقدر برامون انگیزاننده بوده و به همین دلیل وقتی از خیلی از افراد موفق می پرسی اگر بار دیگه به دنیا بیای میخوای چه شرایط و مسیری رو بری میگند همون روزها و همون مسیرها و تضادها چون همه چیز با کنترل ذهن و توکل و ادامه دادن ما با تعهد در نهایت به نفع ما شده

ایمان و باور داشتن به خدایی که توانایی و قدرت اینو داره که در بهترین زمان و مکان منو به خواسته هام و ایده هام هدایت کنه باور داشتن به خدایی که هرگز دیر نمی کنه باور داشتن به خدایی که استاد برنامه ریزی هاس خداوندی که میتونه ،میدونه و راهش رو بلده باعث میشه رها و تسلیم باشی و اجازه بدی خداوند تو رو در بهترین زمان و مکان به خواستت برسونه زمانی که تکامل رو طی کردی و آماده ای با احساس خوبت با ارامشت آماده دریافت خواستت هستی اونوقت هست به موفقیتی دست پیدا میکنی که در بهترین زمان و مکان هست و تو باااااید به برنامه ریزی پولم خداوند اعتماد کنی مثل مسی که قهرمانی رو در این دوره ارزشمند تر و فوق‌العاده تر میدونه و از خداوند متعال سپاسگزار هست

وظیفه من بودن در مسیر درست با تعهد و ایمان ادامه دادن هست استقامت ورزیدن هست اعتماد کردن و توکل کردن و نا امید نشدن و ادامه دادن هست و زمان اجابت خواسته هام رو به خدا سپردن هست استاد برنامه ریزی ها خداوند هست و منو به بهترین زمان و مکان هدایت میکنه وقتی به زمان اجابت خواسته هام نگاه میکنم میبینم که چقدر در زمان مناسبی اتفاق افتاده و همین من رو آروم و امید وار میکنه که کافیه ادامه بدم لاجرم اتفاق میافته

استاد جان من عاشقتم که انقدر زیبا به هدایت الهی خداوند عمل کردی و به جای خوندن کامنتها و صحبت در موردشون رها و تسلیم هدایت الهی این فایل ارزشمند رو آماده کردید

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    384MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 4
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

513 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 4
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 755 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    170 . چهارمین رد پای من برای این روز پر از عشق ،روز تحول و تولد زندگی من

    هر لحظه ای که نفس میکشم یه تولده پر از عشقه که از خدا هدیه گرفتمش

    رد پای روز 7 تیر ماه رو مینویسم

    از امروز تصمیم گرفتم پاروها رو هم بندازم تو دریای نور خدا

    از وقتی فایل تیکه ای از استاد رو که از اینستاگرام دیدم و تسلیم شدن رو به رود تشبیه کرده بودن که باید حتی پاروهارو هم از دستمون رها کنیم و بذاریم مسیر آب مارو باخودش ببره به دریا

    تصمیم گرفتم این کارو بکنم و پاروهارم بندازم به رود و رها تر باشم

    و وقتی که خدا برای بار دوم این موضوع رو به شکل دیگه تو کتاب عشق خدا که از آستان مقدس امام رضا بود و بهم هدیه دادنش تو نمایشگاه کتاب مصلی

    بهم تاکید کرد که طیبه پارو رو هم رها کن الان وقتشه

    الان باید مدارتو تغییر بدی و به من اعتماد کنی

    و من چشم گفتم و بعد از حرف زدن با خدا تصمیمم رو جدی کردم

    دیروز چند باری درمورد خواسته هام که یادم افتادن،ذهنم میخواست که نذاره کاری بکنم ولی زود خدا به یادم آورد و گفتم من دیگه پاروهارو انداختم تو آب

    پس ذهن من دیگه نخواه که نجوا کنی و بخوای که بترسونی دیگه از ترسوندنت گذشته و من دیگه سعیمو میکنم که بیشتر تسلیم تر باشم و میخوام از خدا یاد بگیرم

    و خوشحالم ار اینکه هر سوالی میپرسم نهایت اگر خودمم همکاری کنم و عمل بکنم سریعتر جوابمو میده و به یه روزم نمیکشه که جواب میده

    ولی وقتی همکاری نمیکنم و هی سوال میپرسم ولی درعمل کاری برای سوالم انجام نمیدم ،میبینم که یکی دوماه طول میکشه تا راهنمایی بشم و یا اینکه جواب بگیرم از خدا

    دیروز که نقاشی رنگ روغنم رو شروع کردم و ظهر تموم شد شروع کردم اتافمو مرتب کردم و گفتم خدایا هربار اتاقمو که پر از وسیله نقاشیه و رنگ و هرجا یه چیز رو زمینه و مرتب نمیکنم و یا اگر مرتب میکنم یه هفته بعدش ول میکنم

    کمکم کن نذارم اینجوری بشه

    و یاد حرف رونالدو بیفتم همون لحظه که باید انجامش بدم حتی اگر میل به اون کار نداشته باشم

    من رونالدو رو الگوی خیلی از چیزهایی برای خودم قرار دادم و تکرار میکنم وقتی تونسته کنترل کنه ذهنش رو مس منم میتونم

    و خیلی های دیگه رو هم الگو معرفی میکنم به خودم و ذهنم

    حتی استاد عباس منش رو که درمورد چشم بگو بودن به خدا و به اندازه ای که چشم گفته نتایجش پر بار تر شده پس منم میتونم با چشم گفتن و تسلیم تر بودن این کار رو انجام بدم و از مسیر لذت ببرم

    وقتی که تا شب اتاقمو تمیز کردم حتی روتختیمم تنهایی ،البته نه تنهایی نه خدا کمکم کرد

    وگرنه قبلا تنهایی من نمیتونستم تشک تختمو تکون بدم خیلی سنگینه ، و خدا کمکم کرد تا خیلی ساده و راحت حتی اصلا هیچ سنگینی حس نکردم خیلی سریع روتختیمو باز کردم و شستمش و یکی دیگه جاش پهن کردم

    حتی انقدر سنگین بلند کردم که شب کلی انرژی داشتم و خوشحالم از اینکه خدا با من هست و هر لحظه کمکم میکنه

    قبلنا مادرمو صدا میکردم با هم تشک رو برمیگردوندیم ولی الان دیگه با خدا کارامو انجام میدم

    شب که غذایی که زن عموم برای من و داداشم فرستاده بود و آبجیم آورده بود رو با داداشم خوردیم ، یه لحظه خواستم تنبلی کنم و نمیخواستم ظرفارو بشورم ،یه حسی بهم گفت

    باید انجامش بدی حتی اگه میلی به انجام دادنش نداشته باشی

    بعدشم تو خیلی سریع ظرفارو میشوری

    و من برگشتم و ظرفارو شستم و رفتم طراحیمو انجام دادم

    وقتی داشتیم شام میخوردیم گوجه شستم دلم میخواست با غذا بخورمش شنیدم که نه اجازه نداری بخوری

    هی گفتم خدا خواهش میکنم ،دلم میخواد گوجه بخورم با غذا

    حس کردم که نه اجازه نداری و به جاش پیاز بخور

    این روزا بدنت پیاز لازم داره و باید چند روری پیاز بخوری

    و بعد گفتم چشم و پیاز برداشتم و خوردم

    خیلی حس خوبی دارم و خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه داره هدایتم میکنه

    وقتی میخواستم بخوابم اجازه گرفتم گفتم خدا میشه بخوابم

    از امروز سعی میکنم هرچی تو بگی بگم چشم و میگفتم دائم چجوری باید از همه چیز بگذرم

    وقتی اذان مغرب بود من یهویی به سمت کتاب عشق خدا هدایت شدم و یه حسی درونم بود که منو کشوند سمت کتاب که 40 صفحه ازش خ نده بودم

    و شروع کردم از صفحه 20 خوندم تا برسم به صفحه 40 به بعد رو بخونم

    وقتی ادامه دادم و 40 رو شروع کردم و پیش رفتم دقیقا جواب سوالم رو خدا در متن کتاب داده بود

    در مورد گذشتن و جواب این سوالم که

    چجوری باید بگذرم از این جهان مادی؟

    و قشنگ توضیح داده بود بهم با خوندنشون میگفتم وای خدای من سری قبل که تا صفحه 40 خوندم یه حسی بهم گفت دیگه بسه نخونش برو سایت عباس منش و من چشم گفتم

    و الان فهمیدم که من حاضر نبودم درمورد گذشتن از این جهان مادی بشنونم و نامحرم بودم برای این آگاهی ها

    و الان وقت محرم شدن گوشم برای شنیدن این آگاهی ها بود

    وقتی استاد عباس منش میگن که تسلیم باش جوری که پارو هارو رها کنی و یاد حرفاشون میفتادم میگفتم خدایا کمکم کن و البته میدونم که من تکاملم رو باید طی بکنم حتی درمورد شناخت تو ایمان آوردن به قدرت تو و اعتماد کردنم به تو

    خیلی خیلی خداروسپاسگزارم که هر لحظه حمایتم میکنه

    بی نهایت از خدا برای شما سلامتی و عشق و شادی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 755 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    170 . سومین رد پای من برای روز شمار پر از عشق

    الگو برداری از افراد موفق

    رد پای روز 6 تیر من

    وقتی من این چند روزو دائم میپرسیدم خدایا چجوری امام علی شب و روز بیدار بود ؟؟؟

    چجوری افراد موفق، شب و روز بیدار موندن و تلاش کردن ؟؟؟

    من چجوری میتونم مثل اونا شروع کنم و عمل کنم ؟؟

    چجوری میتونم که هرچی گفتی بگم چشم ؟؟

    تو رد پای دومم یادم رفت اینو بنویسم وقتی دیشب از خونه عموم برمیگشتیم ،با زن عموم حرف میزدم و یه سری حرفا در مورد نقاشی و چیزای دیگه گفتیم و من حس میکردم که نقاشی رو نمیتونم ادامه بدم با شنیدن حرفای زن عموم ، که چون فروش نداشتم باید کلی قلمو و رنگ بگیرم و با حرفامیی که زد ذهنم شروع کرد به بمباران کردن من

    و ذهنم مدام بهم میگفت که تو که فروش نداری ماه بعد کلاس باید شهریه ماهتو 1500 به استادت بدی ،بعدشم دلت میخواد کلاس رنگ روغن طبیعت رو هم از مرداد ثبتنام کنی

    رو هم باید ماهیانه 3 میلیون پول شهریه کلتست بدی

    که بوم و قلمو و چیزای دیگه جداست

    و خیلی چیزای دیگه

    خب تو برو به استادت بگو که نمیتونی پول کلاسو جور کنی و نرو کلاس

    هی این افکار داشت تو سرم میچرخید و منم هی میگفتم برو نجوای ذهن خدا همون جوری که کمکم کرد بارها اینبارم کمکم میکنه من فقط تو عمل کردن متوقف شدم نباید فقط به پخش کردن تبلیغ نقاشیام متمرکز بشم باید شروع کنم حرکتای دیگه رو هم قدم بردارم

    و الان من در مدار پایین هستم ولی اگر عمل کنم به کارای دیگه انجام بدم صد در صد مدارم تغییر میکنه

    وقتی این حرفارو به ذهنم میگفتم و تو مسیر میرفتیم، همیشه مسیر برگشت از خونه عموم یه طاووس خوشگل که از چراغ ساختنش، رو میدیدیم و محو تماشاش میشدم

    اینبار یهویی سرمو برگردوندم و دیدم یه نوشته بزرگ تو خیابون سمت راست طاووسا زده بودن که

    هدفت رو به یاد بیار

    به خودم گفتم طیبه این یه نشونه هست

    که خدا میخواد بگه ادامه بده، حرف نجوای ذهنتو گوش نده ،تو میتونی پس یادت بیار که از خدا چی درخواست کردی

    گفتی که، خدا من میخوام نقاشیایی که بهم الهام میکنی رو بکشم

    نقاشی دیواری سفارش بگیرم

    چهره روی بوم سفارش بگیرم و کارای بوم بزرگ انجام بدم که بزرگترین درخواستت رفتن نقاشیات به موزه ها و فروششون به بهترین جاهایی که در مدار بالاتر هستن

    پس ادامه بده باید تلاش کنی تا بهت داده بشه

    امروز که تنها بودم تو خونه و انقدر مشغول نقاشی کشیدن شدم که حساب روزا از دستم در رفته و حتی اینکه مادرم رفته کربلا اصلا حس نکردم کسی خونه نیست

    اگر طیبه قبل بودم ،از بی قراری وقتی مادرم مسافرت میرفت به مادرم هی زنگ میزدم میگفتم کی میای ،یا انقدر وابسته مادرم بودم که اذیت میشدم

    خوشحالم ار اینکه تو این چند ماه نتیجه عمل کردنم به آگاهی هارو یکی یکی داره همه محدودیتامو خدا میگیره و کمکم میکنه تا بهش نزدیک تر و نزدیکتر بشم

    صبح که بیدار شدم شروع کردم تمرینم رو و قرار بود خاله ام بیاد

    جالب اینجاست تو این چند روز همه بهم زنگ میزدن میگفتن اگه دلت گرفت بیا خونه ما یا میگفتن بیا خونمون تنها نمون

    و تنها چیزی که منو میخندوند این بود که من تنها نیستم و اینکه نقاشی میکشم انقدر محو نقاشی و حرف زدن با خدا و گفتگوی بینمونم که اصلا حس نمیکنم تنهام

    در صورتی که اگر یک سال قبلم بود حس تنهایی میکردم

    ولی الان انقدر با خدا حرف میزنم و وقتاییم که حرف نمیزنم باهاش گفتم بهش که وقتی دیدی یادت نکردم یه کاری کن که زو به یادت بیفتم باهات حرف بزنم

    خودت بهتر میدونی چجوری یادتو تو دلم زنده کنی

    خیلی این حس رو دوست دارم ،تو کتاب عشق خدا، که از یه دختر هدیه گرفتم تو مصلی، روز آخر نمایشگاه کتاب، نوشته بود که وقتی تو آینه نگاه میکنید تصویر رو میبینید

    آیا خود تصویر رو نگاه میکنید یا صاحب تصویر رو

    و جواب صاحب تصویر بود

    و از وقتی من این متن رو خوندم تا میام به خودم تو آینه نگاه کنم یا حتی چیزای دیگه میگم صاحب تصویر خدا ،ربّ من ازت سپاسگزارم که انقدر ماهرانه نقاشیم کردی ،انقدر ماهرانه و مهندسی شده همه چیز رو طراحی کردی

    وقتی نقاشیم تموم شد بلند شدم تا یکم خونه رو مرتب کنم و ظرفارو بشورم ، هی میگفتم خدا صبر کن ظرفا تموم بشه بعد خاله بیاد ، همین که ظرفا تموم شد ،گفتم خب خدا الان میتونه بیاد خاله

    وای یعنی نذاشت جمله ام تموم بشه یهویی گوشیم زنگ خورد و خاله ام گفت طیبه دارم راه میفتم

    خیلی باحال بود

    چقدر من دوست دارم این گفتگوی بینمونو

    شاید اگه به کسی بگم بخنده و یا باور نکنه ولی تنها جایی که میام و مینویسمشون نگتا هر وقت دوباره خوندمش یادم بیارم که هر لحظه خدا همراهیم میکنه

    و اینجا مینویسم چون میدونم انقدر خانواده بزرگی دارم که همه خانواده ام تو این سایت پر از آگاهی مثل من میشنون و گفتگو دارن با خدا

    و حسش میکنن

    البته به قول استاد طبق مداری که درش هستم ممکنه من کمتر بشنوم یا کسی بیشتر بشنوه ولی بازم خوشحالم که دارم تکاملم رو طی میکنم

    خیلی سپاسگزارم از خدای خوبم

    وقتی خاله ام اومد کلی نعمت با خودش آورده بود

    وقتی با هم حرف میزدسم من فکر کردم که امروز پنج شنبه هست و هی تو دلم میگفتم وای فردا جمعه هست من باید نقاشیمو انجام بدم

    یهویی خاله ام گفت امروزم که چهارشنبه هست مادرت کی میاد

    یهویی با تعجب گفتم چند شنبه ؟؟؟

    گفت چهار شنبه

    انقدر ذوق زده شدم که یه روز نه دو روز زمان دارم برای کار کردن رنگ روغن

    خندیدم و گفتم وای چه خوب من فکر میکردم امروز پنجشنبه هست

    و خدارو شکر کردم و گفتم ببین انقدر من مشغول نقاشی و کارم که اصلا روزارو هم فراموش کردم

    یاد فایل 10 سخنی که استاد عباس منش از انیشتین میگفت افتادم

    که میگفت انقدر متمرکز کارش بوده که حتی یادش میرفته کجا میخواسته بره حتی بلیت قطارشم نمیدونسته کجا گذاشته و خیلی چیزای دیگه

    خوشحال شدم از این بابت که منم وقتی اینو فهمیدم گفتم پس تو هم متمرکز داری پیش میری

    همینجوری ادامه بده و مطمئن باش که میشه

    و به مسیرت ادامه بده و پاروهارو بنداز تو آب که خدا خودش میدونه چجوری تو رو برسونه به نور خودش

    وقتی خاله ام خواست بره نمیخواستم منم باهاش برم ،یهویی گفتم صبر کن منم بیام برسونمت تا ایستگاه اتوبوس ، وقتی رفتیم ، دیدم آسمون چقدر خوشرنگ و جذابه

    نزدیک غروب بود

    چندین رنگ داشت آسمون

    نارنجی ، زرد ،آبی ،بنفش، صورتی ،نیلی و همینجور رنگای دیگه که حتی انقدر قشنگ بودن نمیدونستم چه رنگی هستن

    خیلی لذت بخش بود وایسادم و تماشا کردم این همه زیبایی خدارو

    خیلی خیلی خوشحالم که منو هدایت کرد تا با خاله ام برم بیرون و اون همه عظمت و بزرگیشو ببینم

    داشتیم با خاله ام راه میرفتیم دیدم رو زمین با گچ بزرگ k نوشتن اصلا توجه نکردم چیه بعد دیدم o رو قبلش نوشتن

    اولش که دیدم گفتم نشونه هست درمورد خواسته ام ، متوجه نشدم و بعد که ok رو دیدم گفتم چه جالب ،خاله نوشته ok

    بعد رد شدیم و رفتیم

    بعد که خاله ام رفت ، یکم رفتم پیاده روی و با خدا حرف زدم

    وخواستم برگردم خونه خیلی حس فوق العاده ای داشتم ،خواستم از یه مسیر دیگه برم که مسیرمو خدا عوض کرد و از سمت همون نوشته ها رد شدم اینبار بلند گفتم ok

    دوباره ok به زبونم جاری شد اینبار سوالی بود

    Ok?

    و جواب دادم خودم به خودم ok بله بله بله

    و همون لحظه دقیقا همون خواسته ام جلوی چشمم اومد و حسش کردم که دارمش و خندیدم و شکر کردم و گفتم خدایا سپاسگزارم ازت بابت بله ای که دادی بهم

    به درختا نگاه میکردم و مدام حمد و ستایش رو تو دلم میگفتم

    وقتی رفتم خونه ، باز هدایتی رفتم تو اینستاگرام گفتم خدا چی برای من خوبه ؟؟؟

    دیدم یه توپ بسکتبال توجهمو جلب کرد تو اکسپلور ،همین که باز کردم دیدم انگلیسی داره حرف میزنه و مینویسه رو فیلم رفتم گوگل معنیشو ببینم

    نوشته بود که

    فقط من ،ورزش و خدا در این سال جدید

    گفتم خدا خوب میدونی چی بگی بهم

    و گفتم فقط من ،نقاشی و خدا

    که دقیقا همینجوریه این روزها و ماه های من از وقتی با این سایت پر از آگاهی که خدا هدایتم کرد دارم هر روز تمرین میکنم و خدا هر لحظه کمکم میکنه

    بعد میخواستم که دوباره سوالمو بمرسم که گفتم خدا چحوری آخه امام علی نمیخوابید و شبا میرفت در خونه نیازمندا کمک میکرد و روزا کار میکرد

    یا خیلی از افراد موفق دیگه و حتی خود استاد عباس منش هم شبانه روز تلاش میکرده تا الان به اینجایی که هست رسیده

    همینحوری داشتم فکر میکردم یهویی یه فیلمی از رونالدو دیدم که یاهاش مصاحبه میکردن

    ازش پرسیدن شده تا حالا بیدار بشی و بگی : امروز رو ولش کن ؟

    گفت آره چرا که نه ؟بعضی وقت ها باید با مغزم بجنگم

    همه ما انسانیم این کاملا عادیه

    که منظورش کنترل ذهن بود که باید انجام بده

    و بعد ادامه داد که

    این یه بخش از وجود ماست

    و بعد پرسید چجوری باهاش مقابله میکنی ؟؟

    گفت :

    چالش بزرگ زمانیه که

    میل نداری یه کاری رو انجام بدی

    ولی باید انجامش بدی

    این مهم ترین نکته هست

    برای همینه که من میگم

    استعداد بدون تلاش نتیجه ای نداره !

    باید با وسوسه درونت مبارزه کنی

    که پشتکار داشته باشی

    بازم میگم ، بعضی وقتا خیلی سخته

    خیلی از مردم ازم میپرسن

    دوست داری که هر روز بری باشگاه

    معلومه که نه

    واقعیت نداره

    ولی باید انجامش بدی

    و وقتی شنیدم گفتم دقیقا عین حرفای استاد عباس منش که میگفت از قرآن

    و تمامشون بهم یادآور شد

    دقیقا من این چند روز چالشم اینه که کاری که میل بهش ندارم رو انجامش بدم

    یکیش نخوابیدن و بیدار موندن و نقاشی کشیدنه

    و میدونم که خدا کمکم میکنه و رفته رفته تکاملم رو طی میکنم که منم خوابمو کم کنم و بیشتر لذت ببرم از نقاشی کشیدن و قدم برداشتن

    حتی دلم میخواد شبا بیدار بمونم و با خدا حرف بزنم

    هر روز از خدا میپرسیدم که خدایا من چیکار باید بکنم شبا دیر بخوابم و صبح وقت اذان بیدار بشم

    من ازت میخوام فقط دوساعت بخوابم و اصلا نخوابم

    وقتی اینارو پرسیدم یه فایل از الهی قمشه ای در مورد نماز دیدم

    وقتی گوش دادم فقط اشک ریختم یه مثالی زد

    گفت یه عاشقی بود میخواست معشوقش رو ببینه و گفته بیا ببینمت

    معشوقش گفته بود شب میام و پرسیده بود کی میای و گفته بود تو نخواب من شب میام ببینمت ، بیدار باش

    و کسی که عاشق بود منتظر مونده بود و معشوقه اش دیر اومده بود و خوابیده بود

    و وقتی معشوقه اش دیده بود که خوابه گردو گذاشته بود و گفته بود تو با گردو ها بازی کن ،به درد عاشقی نمیخوره

    و ماهیت عشق رو با این داستان گفت که

    وقتی میخوای و عاشق چیزی هسنی یا عاشق این هستی که با خدا حرف بزنی ،

    عشق بازی ،بازی نیست

    ای دل سر بباز

    از خوابت نمیتونی بگذری ؟؟؟؟؟؟

    از یک لذت بی هویت نمیتونی بگذری

    پس عاشق چی هستی ؟؟؟؟؟؟

    به خودم اومدم گفتم وای خدای من

    نه فقط تو نه فقط نقاشی و هرچیزی که عاشقشم و دلم میخواد انجامش بدم

    ولی اینجوری عاشق نیستم که بخوام شب و روز به خاطرش بیدار بمونم و از خوابم بگذرم

    عاشقم ولی از خوابم نمیگذرم تا به معشوق برسم

    به معشوق ربّ

    به معشوق نقاشی

    و ….

    از خودم پرسیدم گفتم طیبه چند باری خدا بارها بهت نشونه داد آیه هایی درمورد بیدار بودن و نخوابیدن و حرف زدن با خدا رو نشونت داد

    بارها بهت گفت به شیوه های مختلف که خوابتو کم کن ولی چند ماهه که تلاشی نمیکنی به این نشونه خدا

    و این روزا من خیلی دلم میخواد بیدار بمونم و خوابم کمتر بشه تا هم با خدا بیشتر حرف بزنم و هم مهارت نقاشیمو پیشرفت کنم با تمرین و تکرار

    دو روز پیش میخواستم بخوابم ،که تو روز شمار ها نوشتم که حس کردم باید با خدا حرف بزنم و هی بهم گفته میشد نخواب یا حرف بزنیم

    وقتی من خوابم میومد شروع کردم به حرف زدن با خدا ،که انقدر گریه کردم حتی نفهمیدم ساعت چجوری 3 نصف شب شد

    نقهمیدم چجوریم خوابم پرید

    همه اینا کار خداست که اگه من این قدم رو بردارم خودش خواب رو ازم میگیره

    نباید نگران این باشم که خوابم چجوری کم بشه

    الان که داشتم مینوشتم یهویی درک کردم که

    گفته شد تو کاری به کم شدن خوابت نداشته باش

    تو تلاش کن و شروع کن به حرف زدن مطمئن باش که خدا خودش باقی کارارو انجام میده

    تو خود پای در را نه و هیچ مپرس

    که خود راه بگویدت که چون باید کرد

    چقدر عشق خدا که هر لحظه جواب سوالامو به طریقای مختلف بهم میده

    بی نهایت ازش سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 755 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    170 . دومین رد پای من برای روز 170 ام روز شمار تحول زندگی پر از عشقم با خدا

    رد پای روز 5 تیر رو مینویسم

    سپاسگزارم از خدایی که 170 روز من رو هر لحظه کمک کرد تا سفر نامه ای که شروع کردم ،بهش پایبند باشم و متعهد بشم که سعی کنم عمل بکنم

    ارزشمندی

    من امروز وقتی بیدار شدم تمرین طراحی انجام دادم و کارای دیگه ام رو انجام دادم و قرار بود بعد از ظهر بریم با خواهرم مهمونی 10 کیلومتری برای عید غدیر

    وقتی رفتیم من تو اینترنت نگاه کردم که اگه مغازه ای که تو میدان انقلابه و قلمو میخواستم بگیرم باز باشه اول برم اونجا بعد برم میدان آزادی

    دیدم نوشته باز هست و من پیاده شدم و رفتم انقلاب وقتی از مترو بیرون اومدم دیدم همه جا بسته هست و ایستگاه صلواتی زدن و کلی آدم هست و همه جا ایستگاه صلواتی

    رفتم یکم جلو تر و گشتم و منتظر بودم خواهرم بیاد ،بهش آدرس دادم ولی نمیتونست پیدا کنه و هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد ولی وایساده بودم و دیگه داشتم عصبانی میشدم

    که چرا جوابمو نمیده و یک ساعته وایسادم و نیومده

    بعد همون لحظه میخواستم بنویسم که نمیای من برم

    ولی یه حسی میگفت ننویس لحنت خوب نیست

    وقتی هی زنگ میزدم و برنمیداشت یهویی متوجه یه جیزی شدم

    استاد عباس منش تو فایلای احساس لیاقت خیلی درمورد این چیزا میگفت و یهویی یادم اومد

    تو اون لحظه که کم کم داشتم عصبانی میشدم نمیدونم چرا یهویی اون اومد به فکرم و یه لحظه به خودم گفتم

    طیبه تو داری چیکار میکنی ؟؟؟؟

    با اینکه درسته باهم اومدین و منتظری بیاد ،ولی حتی جوابتو نمیده و چه دلیلی داره برای کسی که جواب نمیده وایسی و منتظرش باشی تا بیاد و این یعنی ارزشمندی تو میبری زیر سوال

    در صورتی که یک ساعت وایسادی و میتونستی بری از مراسم عید لذت ببری و بگردی

    اون لحظه بود که گوشیمو گرفتم دستم نوشتم من دیگه میرم خودتون بگردید بعد برید مهمونی

    که قرار بود شب مهمون بریم خونه عموم

    اون لحظه هیچ مانعی حس نکردم که بهم گفته بشه نه اینو ننویس

    حس کردم گفته شد دلیل ممانعت این بود که تو پی ببری به این عدم احساس لیاقتی که پنهانی بود و الان که پی بردی پس ادامه بده خودت ارزشمندی تنهایی برو و از مراسم لذت ببر

    حس خوبت رو به خاطربه انتظار موندن به کسی که حتی جوابت رو هم نداده تا زود بیاد پیدات کنه نباید از دست بدی

    و من رفتم و خواهرم زنگ زد گفت کجایی گفتم رفتم دیگه خودتون برید و خودم تا اذان رفتم از مراسم که کلی ایستگاه بود و بچه ها بازی میکردن نگاه کردم

    یهویی دیدم مردم دستاشون پر از دسته گل رز هست رفتم و منم از کامیونی که گل پخش میکردن گرفتم و رفتم از دانشگاه تهران غذای عید رو هم گرفتم و برگشتم خونه عموم

    یه چیزی خیلی عجیب بود برام

    و اون این بود که من بادکنک هم گرفته بودم و میخواستم ببرم به پسر عموم که 7 ماهشه بدم تو راه چندین بار رفت برگشتم گرفتمش ،چندین بار تو بین جمعیتی که تو صف غذا بودم کنده شد از نگهدارنده اش باز گرفتمش

    حتی وقتی برگشتم تا سوار مترو بشم هم بارون گرفت و شدید میبارید و وسیله هام و گلا دستم بود تو مترو رفتم و وقتی رسیدم سمت خونه عموم ، داداشم که اومد دنبالم ، باد شدید بود و بارون میبارید یهویی بادکنک رفت هوا و برگشتم بگیرمش گفتم الان دیگه رفت ولی گیر کرد به میله و پریدم گرفتمش و وقتی خواستم سوار ماشین بشم نشستم تو ماشین یهویی ترکید

    فکر کنم به تیغ گلا خورد و ترکید

    به ترکیدن و ماجرای بادکنک فکر کردم

    برام عجبیب بود

    دو تا نکته داشت برام

    یکی اینکه من بادکنک رو میخواستم بیارم برای پسر عموی کوچیکم ، بارها خواست بره به آسمون یا بین جمعیت بره ولی نرفت و گرفتمش

    و تو دلم میگفتم اگر خدا بخواد چیزی رو نگه داره نگه میداره حتی تو بدترین شرایط

    نکته دوم هم که توجهمو جلب کرد این بود

    که اگر حتی تو سخت ترین شرایط ،اگر خدا بخواد چیزی رو نگه داره ، اگر زمانش نرسه هیچی نمیشه

    ولی اگر زمانش برسه همه چی تموم میشه

    مثل مرگ

    که اگر زمان مرگ نرسیده باشه تو بدترین شرایط چیزیت نمیشه ولی اگر برسه با یه اتفاق ساده همه چی تموم میشه

    این موضوع بادکنک اول برای من این درس رو داشت که ببین طیبه نگران نباش خدا خوب کارشو بلده و میدونه چیکار داره میکنه تو خودتو سعی کن بسپری بهش

    یه لحظه موقع ترکیدن حس کردم تو ذهنم گفتم چرا آخه ترکید این همه راهو آوردم آخرش ترکید

    ولی زود به خودم اومدم گفتم طیبه یادت باشه صاحب اصلیش خداست ،دوست داشته بترکونه پس نیازی نیست ناراحت بشی و یا چراشو بدونی

    مهم اینه که تو تو راه کلی با بادکنک کیف کردی

    راستشو بخواین من بارها بادکنکو تو خیابون بغل کردم و میزدم به صورتم میگفتم ربّ من سپاسگزارم چه بادکنک قشنگی بهم دادی چقدر نرمه و زیباست و رنگشم آبی بود

    خلاصه تا بیام خونه عموم کلی هم با بادکنک و گلا عکش گرفتم و با خودمم عکس گرفتم

    قبلنا تو بیرون عکس نمیگرفتم که هیچ حتی انقدر راحت هم نبودم خوشحالم از اینکه وقتی بیرون راه میرم دارم از لحظه به لحظه زندگیم لذت میبرم و انقدر بیشتر وقتا مشغول حرف زدن با خدا هستم که متوجه اطرافم نیستم

    خیلی حس خوبیه

    وقتی رسیدیم زن عموم شیرینی آورد و من وقتی میخوردم گفتم یادش بخیر شهر خودمون بودیم از این شیرینیا میخوردیم ، یهویی گفتن که از شهر خودمون که برمیگشتن گرفتن

    برای ما آوردن

    خیلی لذت بخشه که خدا انسان هایی رو سر راهم قرار میده که انقدر با محبت هستن و مهربون و دوست داشتنی

    این روزا برای من یه چیزی تکرار میشه

    زیبایی

    زیبایی

    زیبایی

    تو فایلای مختلف که اطرافت رو زیبا کن

    هر لحظه به زیباییت توجه کن

    وقتی برگشتیم خونه میخواستم گلارو بذارم تو مزار شهدای گمنام شهرکمون ولی دراش بسته بود وقتی برگشتم خونه با داداشم

    دختر همسایه مون داشت میرفت به بچه اش گل دادم خیلی حس خوبی داشت

    وقتی خواستم دفتر طراحیامو بردارم نمیدونم چی شد یهویی نشستم و تو اینستاگرام فیلمای اکسپلور که از فایلای استاد عباس منش و استاد الهه قمشه ای هست رو نگاه میکردم که یهویی در مورد تفسیر نماز دیدم و باز کردم گوش دادم

    انقدر گریه کردم انقدر حس خوبی بهم داد

    میخواستم بخوابم ولی همون حس زیبا که آروم و ملایم از طرف خداست بهم گفته شد نخواب بیا باهم حرف بزنیم

    و من شروع کردم به حرف زدن با خدا

    یه وقتایی میگم خدا من نمیدونم چی بگم تو بگو از چی بگم و چجوری حرف بزنم

    ولی خودش خوب میدونه چجوری راهنماییم کنه

    همین فایل تفسیر نماز رو گوش دادم و یه فایل دیگه از الهی قمشه ای دیدم که درمورد نماز میگفت

    من فقط اشک ریختم و با خدا حرف زدم

    خیلی حس خوبی دارم وقتی حس میکنم بهم گفته میشه شروع کن منتظرم بیا باهام حرف بزن ،گوش میدم به حرفات دلم میخواد برام حرف بزنی بهم بگی

    و من اشک میریزم وقتی این حرفارو میشنوم حسشون میکنم

    چقدر حس خوبیه وقتی بارها و بارها که اینجوری میشنوم و به خودم میگم طیبه یادت باشه تو ارزشمندی ،ارزشمندی که خدا هر لحظه داره باهات حرف میزنه

    از وقتی این حس هارو تجربه کردم و هفته پیش بود فکر کنم هرکاری میکردم این صدا رو بشنوم ولی نمیشد یا به زور میخواستم بشنوم و نمیشد خیلی دلتنگ این صدای پر از آرامش بودم

    از خدا میخوام هر لحظه بیشتر و بیشتر بکنه که البته میدونم برای اینکه بیشتر بشه این صدا باید عمل کنم به هر آن چه که دارم هر روز یاد میگیرم و سعی کنم در عمل ایمانمو نشون بدم

    وگرنه نمیشنوم و یا کمتر میشنوم

    تا ساعت 3 با خدا حرف زدم و گریه کردم ،انقدر دلم میخواست فریاد بزنم همه اش جلو گریه ام رو سعی میکردم بگیرم که صدام بلند نشه تا داداشم بشنوه

    دلم میخواست یه جایی باشه و هیچکس نباشه من باشم و خدا که بلند باهاش حرف بزنم

    چقدر قشنگه این رفیق و عشق دل من

    من به خدا میگم ماچ ماچی من

    اوایل که ماچ ماچی میگفتم بهش ذهنم مانع میشد میگفت چرا خدارو اینجوری صدا میکنی ولی بعد ها انقدر راحت بودم که خیلی راحت بهش میگم ماچ ماچی من

    ماچ بهت ربّ من

    وقتی گریه میکردم و فقط میگفتم ربّ من ، یاد یه تیکه از فیلم الهه قمشه ای افتادم که میگفت وقتی شما ربّ رو الله رو صدا می کنید بدونید که خدا هم شما رو قبلش صدا کرده که میتونید صداش کنید

    یا وقتی استاد عباس منش میگفتن که وقتی شما اجازه میدین خدا هدایتتون کنه ،خدا وارد زندگیتون بشه جوری عاشقتون میکنه که فقط هر لحظه از شوق حرف زدن اشک بریزید

    این چند روزو سوالم این بود

    میگفتم خدا چجوریه که امام علی صبحا کار میکرده میرفته همه جا و شبا نمیخوابیده و میرفته در خونه نیازمندا غذا میبرده تا صبح

    برام‌سواله و میدونم که خواب یه نوع عادته که ما برحسب عادت هرچقدر بیشتر بخوابیم بیشتر میخوابیم

    میگفتم خدا چجوری آخه وقتی برای اونا شده یا هرکسی که خوابش کمه پس تو میتونی خواب منو کم کنی و من هم با تو بیشتر حرف بزنم شبا که گفتی تو قرآن ، بیاین با من حرف بزنید ،من دلم میخواد باهات حرف بزنم ولی چحوری باید خوابم رو تغذیه ام رو اصلاح کنم تا انرژیم بیشتر بشه؟؟؟

    همینجور سوالامم میپرسیدم و چند روزیه برام سوال شده

    الان که مینویسم یاد چند ماه پیشم افتادم که تمام فکر و ذکرم این بود در مورد یه خواسته ام چجوری رها بشم و خدا تمام اونا رو به من جوری یاد داد که این روزا رو که میبینم سوالامم تغییر میکنه و هی سوال جدید میپرسم

    دیگه حتی در طول روز هم به خواسته هام فکر نمیکنم

    مشغول انجام کارایی هستم که بتید انجام بشه

    خیلی حس خوبی دترم که وقتی سوال میپرسم خدا قشنگ جوابمیده و میفهمونه که چیکار باید بکنم

    خیلی خیلی میخوامش خیلی خدای باحالیه

    بی نهایت دوستش دارم

    و درخواستم که این بود که خدا به منم کمک میکنی شبا نخوابم و باهات حرف بزنم و روزا هم نخوابم و برای پیشرفت در مهارت نقاشیم تلاش کنم؟؟؟

    میدونم که مثل همیشه کمکم میکنه

    خدایی که هر کاریو انجام میده پس میتونه ساعت خواب منو با بدنم و جسمم و همه چیز این جهان مادی تغییر بده و خودش فراهم کنه همه چیز رو چون صاحبش خودشه

    برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت برای همه مون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 755 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    170 . روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    رد پای روز 4 تیر رو مینویسم و خوشحالم از اینکه بعد از 6 ماه رسیدم به روز شمار تحول زندگی فصل 6 و روز شمار 170 که با دوستان همراه هر روزه بشم

    و این 170 روز رو واقعا پیشرفت های بزرگی داشتم و مهم ترینش حرف زدن با خدا بود که قشنگ حسش میکنم ،البته در مداری که هستم و اگر مدارم بالاتر بره درمورد شناخت خودم و خدا مطمئنم که بیشتر و بیشتر میشه این درک و حس کردن درونیم که از خدا دارم و هر لحظه داره باهام حرف میزدنه و هدایتم میکنه

    امروز یه پیشرفتی داشتم و اون این بود که

    شب رفتیم خونه مادر بزرگم و به پسر عموم گفتم بیا چهره تو طراحی کنم میای مدل بشی و بشینی و تکون نخوری ؟

    گفت باشه و خیلی هم استقبال کرد

    چون بار اولم بود گفتم اگه خوب نشد و یا اصلا شبیهت نشد ناراحت نشیا !

    چون استاد نقاشیم گفته بالاخره باید از یه جایی شروع کنید تا هر روز تمرین کنید و یک نفر رو طراحی بکشید تا پیشرفت کنید ، قبول کرد و من وقتی داشتم طراحی میکردم بار اول خندم میگرفت و میگفت چرا بهم میخندی

    میگفتم برای تو نمیخندم خنده ام از اینه که بلد نیستم ولی ممنونم که مدل من شدی و اعتماد کردی حتی اگر خوب نشه نشستی تا طراحی کنم چهره ات رو

    بعد شروع کردم وقتی تموم شد اصلا شبیه نشد که هیچ خیلی هم ناخوب شد ولی باز میخندیدم میگفتم آره من میتونم

    جالب اینجاست و تعجب کردم که وقتی اینارو به خودم میگفتم و میخندیدم و میگفتم بالاخره باید از یه جایی شروع کنم

    مادربزرگم و حتی پسر عمو و عموم میگفتن تو میتونی

    مادر بزرگم میگفت هر چند روز یه بار بیا و عکس مارو بکش

    هم ببینیمت هم تمرین کن

    جالب بود قبلا فامیلامون زیاد به نقاشی اهمیت نمیدادن

    ولی الان تحسین میکنن

    به خودم گفتم چی عوض شده طیبه؟؟؟؟؟؟؟

    و میدونستم که همه اینا تغییر باورهای من بوده که با تلاشم و اینکه خدا کمکم کرده تا بتونم تغییر کنم و جهان اطرافم بدون اینکه من کاری انجام بدم تغییر کرده

    وقتی این چیزا رو میبینم، میگم طیبه ادامه بده بیشتر تلاش کنی برای کنترل ذهنت بیشتر دنیات تغییر میکنه، بیشتر شخصیتتو تغییر بدی و عمل کنی بیشتر همه چی تغییر میکنه

    خیلی حس خوبی بهم میده

    بعد عموم گفت طیبه عکس پسر عموتو بدم میکشی گفتم باشه بعد پسر عموم گفت طیبه بیا نشونت بدم چی دوست دارم بکشی

    بعد که عکسشو گفت و قطعی شد گفتم میخوای سفارش بدی دیگه درسته ؟؟

    گفت آره

    گفتم پس پول بومشو بفرست تا من برم بومشو بخرم

    خیلی حس خوبی داشتم

    میدونم که همه اینا به باورای من مربوط میشه که قبلا هیچ کدوم از فامیلا ازم خرید نمیکردن ولی از وقتی امسال هدفم رو تغییر شخصیتم گذاشتم

    از 4 فروردین تا الان 4 تیر کلی سفارش از فامیلامون گرفتم

    و مشتاق تر شدن به نقاشی و کارای هنری

    در صورتی که قبلا مشتاق نبودن هیچ ، بلکه حاضرنبودن که پولی بابت نقاشی پرداخت کنن

    همه اینا یعنی من درست دارم میرم این مسیرو و خدا داره جواب تک تک قدم هامو بهم میده

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم

    وقتی من نقاشیمو کشیدم، خواهر زاده ام گفت خاله میشه منم بکشم گفتم بیا و نشست عکس پسر عمومو کشید خیلی خوب کشید با اینکه بار اولش بود

    خدا بهش هدیه و گیفتی که داده برای اونم نقاشی هدیه داده

    و بعد پسر عموم گفت طیبه اینبار بیا دوباره چهره مو طراحی کن ،ولی فکرتو بده به کار جدی باش

    دقتتو بیشتر کن

    من میشینم تکون نمیخورم

    و من شروع کردم و اینبار واقعا خیلی خیلی بهتر از اول شد و شبیه چهره اش شد

    اون لحظه بود که انقدر خوشحال بودم که تونستم این ترسی که داشتم رو در عمل توحیدی کنم و خدا کمکم کرد صفر تا صدشو

    این درسی بود و پیشرفتی بود که امروز داشتم و خدارو شکر میکنم بابتش

    امروز که همه جا مراسم و جشن بود برای عید غدیر

    همه اش به این فکر بودم که چجوری باید از امام علی یاد بگیرم ؟ چجوری باید عمل بکنم تا منم یاد بگیرم از کسی که خداگونه بود و همه دوستش دارن

    بی نهایت از خدا سپاسگزارم بابت همه کمک هایی که بهم میکنه خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: