توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها

سلام من دوازده ابان ۱۴۰۱ دارم می نویسم

می خوام تااینجای که رسیدم بنویسم سال ۱۴۰۱ سالی بود که برای اولین بار که همیشه اولین روز عید عازم مسافرت بودیم ودیدن پدرومادر واقوام می رفتیم گفتیم امسال روز اول بمونیم تهران روز دوم عید بریم چقد اون روز بهمون خوش گذشت رفتیم پارک یه هوای عالی ویه حس عالی خونه ی مادرم که بودم برادرزاده هام عاشقانه بغلم می کردن با اینکه سنشون کمه نه ساله هفت ساله می گفتن عمه شما وقتی می یاین اینجا حال وهوای خونه ی مامان جون خیلی خوب می شه وقتی شما نیستین اینجا اصلا خوب نیست شور وشوق نیست دقیقا این کلمات رو بهم گفتن حس خوبی داشتم از اینکه انرژیم مثبت شده که بچه ها متوجه شدن امسال منی که می خوابیدم ساعت یازده به سختی بیدار می شدم از خواب الان پنج صبح بیدار می شم تمرین انجام می دم صبح زود که افتاب می خواد طلوع کنه پارک می رم پیاده روی می کنم کتاب و ویس گوش می کنم وای نگم که چقد عاشق اون ساعات هستم طوری که شب می گم اخ جون فردا صبح می خواد پنج بیدار بشم ودوباره اون حس هارو تجربه کنم امسال عروسی دختر عمه م بود من خیلی قصد رفتن به عروسی رو نداشتم همین طوری به همسرم گفتم من برم عروسی همسرم با اشتیاق گفت چرا که نه بلیط هواپیما برات می گیرم برو کیف کن چقد خاطره ی خوبی بود برام وای وای از مسافرت ماسوله بگم که من همیشه ارزو داشتم توی کلبه ای تو دل طبیعت برم زندگی کنم که نزدیک ابرها باشه وای خدای من ما وقتی رفتیم ماسوله دقیقا کلبه ای رو گرفتیم که داخل ابرها بود چه طبیعت زیبایی چه حس شکر گذاری داشتم چقد از خدا سپاسگذاری کردم بابت رسیدن به اون خواسته م امسال اگاهانه ارتباطم رو با ادمهایی که درباره ی اخبار منفی واتفاقات منفی صحبت می کنن کم کردم قطع شدن واتساپ چقد برام خوب بود که بهتر ذهنم رو کنترل کنم ودور کنم از شنیدن اون صحبتها وغیبتها چقد خوشحالم امسال کل دکوراسیون خونه رو تقریبا تغییر دادیم برا مبلای خونم که می خواستم میز غذا خوری بگیرم به طور معجزه اسایی میز غذا خوری که دقیقا مدل مبلای من بود وارد خونم شدن طوری که همسرم همیشه می گه واقعا خیلی عجیب بود انگار خدا گفت این میز غذا خوری بیاد خونمون وهر وقت می بینیم به همدیگه می گیم تو بخوای از خدا ورهاش کنی حتما می ده بهت اتفاقذخیلی عالی که برامون امسال افتاد این بود که پسرم کلاس یازدهم رو که انلاین بود به سختی گذروند چون زمان زیادی رو باگوشی می گذروند ماهم به خاطر انلاین بودن نمی تونستیم بگیم گوشی رو بزار کنار نتیجه این شد که پنج تا تجدیدی بیاره که یه روز از یه موسسه ای زنگ زدن که مشاور واینا منم تا شنیدم به همسرم اشاره کردم هر دو نظرمون این یود که نه بابا ولش کن ما این همه هزینه کلاس کردیم هیچ اتفاقی نیافتاده تا این خانم گفت جلسه ی اولش رایگانه می خواین امتحان کنید ماهم گفتیم باشه وچقد خوشحال وسپاس گذاریم به خاطر این تصمیم که حتما کار خدا بود تو جلسه ی اول مشاور انقد خوب وعالی باپسرم صحبت کرده بود که پسرم بارغبت خودش گوشی تحویل مشاور داده بود تا بعد کنکور گوشی رو بگیره که هم من هم همسرم انقد خوشحال بودیم که به همدیگه می گفتیم همین یه جلسه ارزشش ملیونها می ارزید چون پسرم شدید به گوشی وابسته شده بود به هیچ وجه حاضر نبود گوشی رو کم کنه یا کنار بزاره که این مسئله باعث شد گوشی پسر کوچکم هم که کلاس هفتم بود ازش بگیریم که اونم با دیدن برادرش به راحتی قبول کرد خلاصه همیشه با همسرم می گیم که خدا مارو هدایت کرد به سمت این مشاور چون بزرگترین مشکل ما گوشی بچه ها بود که تمرکزشون رو کاملا می گرفت وامسال کاملا تکاملی هر ماه هر هفته انگار خدا از طریق بنده هاش باهام صحبت می کنه منو اگاه تر می کنه خدایاشکرت امسال دوتا تولد برا گرفته شد دختر خواهر شوهرم چن روز قبل تولدم با کیک اومد خونمون چقدررر خوش گذشت بهمون تولد دوم کنار خانوادم که چقد عالی بود خییییلی اتفاقات عالی برام احساس می کنم درونم داره صاف وصیقلی می شه مراقبه که انجام می دم یه چیزهایی درک می کنم که به فال نیک می گیرم کلا درونن شادم وای چقد از دیدن سریال های سفر به دور امریکا لذت می برم بهترین هارو براتون ارزو می کنم استاد عزیزو خانم شایسته ی زیبا که هرروز زیبا تر می شی