توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 103 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
واقعا ممنونم از شما استاد گرامی امیدوارم سال 97با کمک شما تغییرات بزرگی در زندگی همه دوستان بوجود بیاد
یه تشکر ویژه هم از پشتیبانی سایت دارم چونکه من فکر میکردم با توجه به تعطیلی های پایان عید و روز جمعه و …دیرتر به درخواست بررسی فنی من رسیدگی بشه ولی واقعا کمتر از 24 ساعت بعد جوابش توی ایمیلم بود اگه میدونستم انقدر با لپ تاپ و گوشی ور نمیرفتم تا راهشو پیداش کنم خخخخ:))))) ! از این توجهشون من ممنونم
گله گل هایین
مرسیییییییییییییییی
سلام استاد گرامی ..سپاسگذارم از این همه زیبایی از این همه لطف پروردگار ..
زمانیکه به ویدیوهای شما که از مناظر بسیار زیبای محل زندگی تون به اشتراک می گذارید نگاه میکنم با همه وجود دارم به رویاهای زیبای قلب خودم نگاه میکنم و میبینم چقدر نزدیک هستن ..
خودم رو تصور میکنم در کنار اون درختهای سر به فلک کشیده اون دریاچه زلال و زیبا و اون همه انرژی ..
بسیار کار قشنگی انجام میدید که این همه نعمت و فراوانی رو بهمون نشون میدید ..ایمان دارم کائنات دارن به بهترین شکل ممکن کار خودشونا انجام میدن و لحظه به لحظه توی فرکانس مثبت حرکت میکنم ..
همیشه تلاش کردم دنیای اطرافم رو جای بهتری برای زندگی بکنم اما با وجود باورهای غلط مسیر بسیار ناهموار و پیچیده ای رو گذروندم و شکر خدای رحمان رو که اینروزها رسیدم به جایی که باورهام دارن کم کم و ذره ذره تغییر میکنن و ناهمواریها زیبا شدن ..درست مثل لحظاتی که توی مسیر قله اکثر کوههای ایران قدم بر می داشتم و لحظه رسیدن به قله و اوج، تموم اون سختیها معنا پیدا میکردن و زیبا بودن .. همیشه شاد باشید و پر تلاش با یه عالمه برکت الاهی…
سلام بر استاد عزیز و بی نظیر
و هزینه راه هم بود اول رفتم غذا خوردم بعد رفتم سوار مینی بوس شدم هر چقد حساب میکردم پولم کم میومد به خودم میگفتم از دوستم میگیرم پیش خودم میگفتم نه نمیشه اون بنده خدا خودش سربازه و بیشتر از من احتیاج داره گفتم میرم تو خونه فامیلمون میمونم ازشون پول میگیرم فرداش میرم و این اصلا امکان نداشت من خودم همچین کاری رو نمیکنم بعد گفتم نخیر انگار باید قید دیدن دوستم رو بزنم همینطور داشتم میرفتم تا اینکه به محل خدمت دوستم نزدیک میشدم قلبم تند تند میزد چون باید میدیدمش چون هم اون و هم من خیلی خوشحال میشدیم بعد چند ماه یکی به دیدنش بیاد اونم از دوستاش،، گفتم خدایا من میدونم که تو میتونی این کار رو برام بکنی و من بهت ایمان کامل دارم (حالت گفتنم طوری بود که انگار من و خدا رفیق های صمیمی هم هستیم با خنده و احساس توانستن خدا بود ) با احساس به این که خدا میتونه،، گفتم خدایا میخوام حدس بزنم تو چطوری میخوای این مسعله رو برام حل کنی میدونم میتونی و من شکی در این ندارم ولی چطوری و هیچ چیز خاصی به ذهنم نمیرسید و قسمت ویران کننده این نوشته اینجاست اصلا باورتون نمیشه الان که دارم اینو مینویسم خیلی احساس هیجان دارم میدونید چی شد پدرم زنگ زد که یاشار من دارم میام گنبد تو هم بیا من خودم میبرمت حالا پدرم میدونید چرا داشت میمود اونجا،، بخاطر یه چندتا بازی 5 یا ده تومنی برای داداشم کلی راه رو میخواد بیاد برای این حالا 50 هزار تومن هم پول سوخت داده اصلا هر طوری حسابش میکنم با عقل جور در نمیاد اخه بخاطر یه بازی 5 تومنی یکی میاد 50 لیتر بنزین میزنه و کلی راه رو میکوبه میاد اشک از چشام اومد،، بی اختیار میخندیدم ،، باور نمیکردم ،، همش شکرش رو میگفتم توانستنش رو تایید میکردم ،،حقیقت بودنش رو تایید میکردم و همش پیش خودم میگفتم و احساسش میکردم …خدایا شکرت ممنونم ازت تو توانایی تو قادری تو حقیقتی تو خدایی برازندته
دست از نوشتن کشیدم و الان فقط دارم به اون روز فکر میکنم ؛؛؛؛؛؛؛خیلی خوشحالم
خب فعلا برسم به ادامه نوشتن من قبل اینکه این اتفاق بیفته گفتم چون دم دمای عصر شده بود گفتم برم دوستم رو سریع ببینمش و را بیفتم سمت شهر خودمون ولی بعد از اون چیزی که بهتون گفتم به پدرم گفتم من پیش دوستمم و یکم دیرتر میام پدرمم گفت باشه لازم نیست عجله کنی اون روز فکر کنم یه چند ساعتی رو با دوستم تو اون حوزه ای که خدمت میکرد بودم خلوت بود فقط دو سه نفر بودن دوستای خیلی باحالی داشت خودشون غذا درست کرده بودن باهم غذا خوردم و کلی خوش گذشت بعدش رفتم پیش پدرم تا بریم خونه رسیدم خونه و بعد از چند روز (حالا یادم نمیاد چند روز شاید دو هفته بعد) از تهران زنگ زدن که اقا فلان تاریخ در فلان ساعت بیا اداره کل تو تهران بعد گفتن که منابع برای مصاحبه تو سایت گذاشتیم من رفتم تو سایت و دیدم که چندتا منبع گذاشتن و شرایط من طوری بود که نمیتونستم اون منابع رو برای مصاحبه از من قبول کنن یه تحقیق کوچلویی کردم و بعد رفتم تهران رسیدم تهران دیدم چند نفر هستن و وقت منم برای مصاحبه نشده بود از بچه هایی که اونجا بودن پرسیدم که مصاحبه ها چقد طول میکشه اونا گفتن برای هرکی دوساعت تمام طول میکشه من گفتم باشه پس من برم بعدا میام رفتم بعد چند ساعت اومدم و انگار یکی رفته بود و فعلا مصاحبش تموم نشده بود منتظر شدم تا بیاد بیرون بعد که اومد گفت که سوالای زیادی میپرسه و اونا رو با جوابشون مکتوب میکنه بخاطر همین دوساعت طول میکشه من رفتم تو اتاق یه سلام و احوالپرسی گرمی باهم داشتیم (با وجود اینکه اون بنده خدا خیلی خسته بود از چهرش معلوم بود) اون بنده خدا گفت که خسته شدم یه چندتا سوال میپرسم بعد بهتره بریم منم گفتم باشه سوالاش رو پرسید و مکتوب هم کرد در حین سوال پرسیدن منم از خود ایشون سوال میپرسیدم با هم حرف میزدیم و ایشون هم جواب میداد کاملا راحت بودم طوری شد که اخرش گفت بمون بریم باهم غذا بخوریم من گفتم که باید سریعتر برگردم ،،،کل مصاحبه من شد 40 دقیقه به من گفته شده بود که اقا افرادی که مصاحبه میکنن افراد زمخت و خشکی هستن همش دوست دارن از تو اتو بگیرن و مردودت کنن (البته چند نفر رو مردود هم کرده بودن) ولی برای من اصلا اینطور نبود همش خنده و شادی بود و اینطور شد که من به راحتی (خداروشکر)امریه گرفتم .،،، خب دو هفته مونده بود به اعزم و من اصلا یادم نبود تا اینکه یکی از دوستام زنگ زد و گفت که خدمت رو به کجا رسوندی یادم اومد که چند هفته بعد باید برم خدمت سریع رفتم از مسوال پرسیدم که کجا افتادم محل خدمتم رو بهم گفت بعد در رابطه با محل خدمتم تحقیق کردم متوجه شدم که یه پادگان نمونه کشوریه یعنی تو کل پادگان های کشور اون پادگانی که من افتاده بودم نمونه کشوری بود بعد روز اعزام رفتیم مرکز استان تا به محل اموزش خدمتون بریم دوماه خدمت سربازی،، اولین روز که رفتیم به ما لباس و بعضی از وسایل ها رو دادن و گفتن برید هفته بعد بیایید یک هفته بعد رفتم اولین بار بود که داشتم نظام رو تجربه میکردم خیلی متفاوت بود خیلی ادمه در کامنت بعد
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی،
نقاط مثبت سال 96 من:
– من به شدت از کنفرانس های کلاسی دانشگاهی استرس و ترس داشتم و تبدیل به فوبیا شده بود و به همین خاطر از ادامه تحصیلم در ارشد میترسیدم ولی سال 95 تصمیم گرفتم تحصیلاتم رو در مقطع ارشد ادامه بدم و انقدر روی خودم کار کردم تا اینکه ترسم کمتر و کمتر شد و نتیجه اون رو در اوایل سال 96 دیدم و کنفرانسم در کلاس انقدر عالی بود که استادم بهم پیشنهاد داد که حتما تحصیلاتم رو در مقطع دکتری ادامه بدم و به گفته استادم چون زبان بدنم و فن بیانم عالی بود حتما کار تدریس رو پیش بگیرم. این بزرگترین نقطه مثبت من در سال 96 بود. الهی شکرت
– یکی دیگه از نقاط مثبتم در سال 96 : همان طور که استاد همیشه میگن «سقف آروزهاتون رو پایین نیارید بلکه تلاشتون رو بیشتر کنین و باورهای تون رو تغییر بدین» در یکی از درس های دانشگاهی که همه میگفتن خیلی سخت هست و از ترم اول دغدغه اون درس رو داشتیم، من هم سقف نمره رو در نظرم گرفتم و روی یک کاغذ نوشتم و جلوی چشمم زدم (من در درس اقتصادسنجی 20 گرفتم تاریخ: 29/10/96) عین همین جمله رو نوشتم و جلوی چشمم قرار دادم و تاریخ دو سه هفته بعد امتحان رو زدم و امضا کردم و در کنارش با باورهای صحیح تلاشم رو کردم. درست سه روز مانده به اون تاریخ در دانشگاه استادم رو دیدم که بسیار تحسینم کرد که نمره کامل (20) رو گرفتم و گفت که ترم قبل بیشترین نمره در کلاس 18/5 شده بود و من از اون هم بیشتر شدم. این هم تجربه بسیار عالی بود و باورم شد که میشود. الهی شکرت
– من در سال 95 دلیل تمام اتفاقات را در بیرون از خودم میدیدم و نمیتونستم مسئولیت تمام کارهای انجام شده رو قبول کنم همش در بیرون دنبال مقصر بودم ولی در سال 96 کاملاً یاد گرفتم و ایمان آوردم و برایم تبدیل به باور شد که هراتفاقی که می افتد مقصرش فقط و فقط خودم هستم و باید در باورهای قدیمی ام دنبالش بگردم و اصلاحش کنم. الهی شکرت
– فایل (فقط روی خدا حساب کن) استاد خییییلی بر روی من تأثیر گذاشت به یادم آوردم هر جا روی آدما حساب کردم شکست خودم و هر جا از همه بریدم و محکم به خودش تکیه کردم نتیجه گرفتم. حال هر وقت دچار شرک میشم زود به خودم یاد آور میشم و میگم ببین تو داری باز روی آدما حساب میکنی اگه ادامه بدی شکست میخوری اون آدم خودش نیست که این کار رو برات انجام میده بلکه یکی از هزاران دستان خداست که داره کاراتو راست و ریس میکنه وقتی اینجوری فکر میکنم خیلی آروم تر میشم و فکرم راحت میشه و همه چیز رو به خودش میسپرم و این رو هم در سال 96 یاد گرفتم. الهی شکرت
– در سال 96 یاد گرفتم سبک زندگی شخصی خودم رو داشته باشم زیاد بر طبق نظر اطرافیان پیش نروم و نظر خودم برام مهم باشه، اینکه الان دل خودم چی میگه مهم است نه اینکه دیگران چی میگن. الهی شکرت
– در سال 96 یاد گرفتم که به نفس خودم احترام بزارم و خودم رو باارزش بدونم. الهی شکرت
– در سال 96 یاد گرفتم که احساس خوب باعث ایجاد اتفاقات خوب میشه و تا جایی که میتونم احساسم رو خوب کنم تا شاهد اتفاقات خوب باشم. الهی شکرت
– در سال 96 تجربه بهبود بیماری های کوچک با داشتن احساس خوب و تسلیم خدا بودن رو داشتم. الهی شکرت
– در سال 96 یاد گرفتم که خودم رو در آغوش الله یکتا رها کنم و بتونم ندای درونم که با ذهن آرام میتوان شنید و به قول استاد GPS درونم رو در برخی جاها بشنوم و عمل کنم و نتیجه بگیرم. الهی شکرت
.
.
.
.
.
و اما سال 96 نقطه شروع «خوشبختی و ثروتمندی» من بود من تمام چیزهایی که در قسمت بالا نوشتم را در سال 96 یاد گرفتم و در سال 97 تلاش خواهم کرد که به آن ها ایمان بیاورم و جزو باورهایم شود و در رفتارم نمود پیدا کند تا شاهد ایمان، آرامش، خوشبختی، یقین، ثروت، سلامتی و تمام خوبی ها باشم. برای شما خانواده هم فرکانسیم هم آرزوی خوشبختی و سلامتی و ثروت دارم.
از نوشته هاتون انرژی گرفتم…به لطف خداوند منان یقینا موفق خواهید شد
سپاسگزارم دوست عزیز.
باسلام ووقت به خیر
اول ازاتفاقات خوبی که درسال 96رخ داده بگم:
مهمترین اتفاق این بودکه تونستیم پیکان بخریم.خدایاشکرت .وبعداینکه یک بخاری برای اتاق خوابمون نصب کنیم واین درحالی بودکه همسایه مااجازه نمیدادازدیوارش استفاده کنیم.وماتونستیم راهی پیداکنیم وازدیوارخودمون استفاده کردیم.خدایاشکرت .ورفتن به مشهدمقدس درایام فاطمیه که یکی ازآرزوهای همسرم بودواینکه این سفرباهمه کیفیتی که میخواستم انجام شد.خدایاشکرت.واینکه تونستیم بیمه روستایی بگیریم درحالیکه خیلی به سختی قبول میکردن ولی برای مابه راحتی انجام شد.خدایاشکرت.واینکه همسرم مغازه اش روجمع کردتابه کاردیگری که واقعاعلاقه داره بپردازه.درحالیکه قبلاحتی حاضرنمیشددکتربره بخاطرمغازه تعطیل نشه وخیلی ازمهمونی هاروهم نمی اومد.خدایاشکرت.واینکه باوقت گذاشتن پای تلویزیون ازهمون بچگی مخالف بودم ولی دوست داشتم به انتخاب خودم یک سری ازبرنامه هاروببینم بدون تبلیغات.واین بابرنامه لنزمیسرشد.خدایاشکرت.ودراوایل سال 96بالاخره تصمیم گرفتم عضوموسسه آموزشی زبان بشم واین درحالی بودکه عاشق زبان بودم وبااین موسسه ده سال آشنایی داشتم وحتی هزینه ترم هاروهم داشتم ولی حاضرنبودم برای رضایت وپیشرفت خودم خرج کنم .وحالاتونستم بعدیک سال دوتامدرک زبان بگیرم.خدایاشکرت.واینکه همیشه دلم میخواست خط دائمی داشته باشم ولی هزینه اون روزیادمیدیدم که عیدامسال باتخفیف وکلی مزایاتونستم همون خط رودائمی کنم.خدایاشکرت.واینکه ازنوجوانی تاجوانی همیشه وقتی دچاراسترس فراوان می شدم دچارمیگرن میشدم که تادوروزجاخواب میشدم.وحداقل ماهی دوتاسه بارمبتلابودم.تااینکه امسال تموم سعی خودم روکردم که این استرس روکم کنم.وامسال خداروشکردویاسه بارمبتلاشدم.خدایاشکرت.واسفند96برای خریدمانتورفتم ولی چیزی پسندم نشده بودوازطرفی خیلی دلم مانتوجدیدمیخواست تااینکه خاله شوهرم ازتهران دوعددمانتوبرای خودش باقیمت حراجی خریده بودولی چون پرونداشته تنگش بودبنابراین بهم پیشنهاددادومنم برداشتم.خدایاشکرت.واینکه مغازه ماخیلی ازقطعات کامپیوتری داشت که بی مصرف شده بودندوازطرفی جااشغال کرده بود.تااینکه همسرم درتلگرام شخصی روپیداکردبه طوراتفاقی که خریداراین قطعات شد.خدایاشکرت.
حالاسال97:
خواستم این هست که باتمام قدرت بتونم درکلاسهای زبان شرکت کنم ونمره عالی بگیرم.
برای ماه رمضان مشهدبریم خصوصالیلی قدر.
سعی کنم هرروزفقط چیزهای مثبت ببینم.
یک خونه خوب توی شهربخریم باتوم جزئیات که میخوام.
والبته یک ماشین خوب.
بتونم کارخانه خودم روراه بندازم که این بزرگترین هدف من است.وقتی بتونم این کارروبکنم برای خواهرهایم گوشی خوب بخرم.برای بچه هاشون لپ تاپ بخرم.والبته خیلی ازجوانهای بیکارروستاروسرکارببرم.وبتونم نذرهای خودم روادابکنم.ازنظرکامپیوتری یک سری درسهاروحرفه ای بشم.واینقدکارخانه درست کنم که هروقت اسمم رومیارن همه به یادکارخانه بیفتن.
الهی آمین.
والبته من خیلی ازاین پروژه هادرنظرداشتم ودارم ولی به خاطرباورهای نادرست همه شون درحدآرزومونده بود.ولی میخوام امسال بابسته روانشناسی ثروت بتونم به همگی شون عمل کنم .وچقددلم میخواداین بسته بهم برسه .
باتشکرازهمگی دوستان
سلام به دوستان هم فرکانسی یم
بهترین اتفاقی که در سال 96 برای من افتاد این بود که من از طریق برادرم با استاد عباس منش آشنا شدم،فایلهای رایگانش رو گوش دادم و دیدگاه من نسبت به خدا و خودم خیلی تغییر کرد،میتونم بگم ارتباطم با خدا خیلی بهتر شده،خیلی باهاش راحتم،هر موقع باهاش خلوت میکنم دقیقا فرداش اتفاق خوبی برام مییفته،مثل یه معجزه،از وقتی معنی توکل رو یاد گرفتم دخترم رو به تنهایی سوار تاکسی میکنم و میفرستمش کلاس زبان یا هر جای دیگه که میخواهد بره(دخترم 10 سالشه)با وجود اینکه همه میگن دوره بدی شده ،بچه هاتون رو تنهایی جایی نفرستین.
دومین اتفاق خوب این بود که من در مدار سلامتی قرار گرفتم،من یه بیماری داشتم که از طریق الهامات خداوند دارم درمان میشم و با یه دکتر متخصص آشنا شدم که در یه شهر دیگه زندگی میکنه و تلفنی بهم جواب میده (بهم گفتن که این دکتر خیلی مومنه و هیچ هزینه ای نمیگیره )و هر سوالی که داشته باشم رو جواب میده،خدا رو صد هزار مرتبه شکر
سومین اتفاق خوبی که برام اتفاق افتاد این بود که ارتباطم با همسرم بهتر شد و مرتب برام دسته گل میخرید،و جالب اینکه هر موقع شب قبلش با خدا صحبت میکردم و سپاسگزاری میکردم فرداش این اتفاق خوب برام مییفتاد،و یه اتفاق جالب دیگه این بود که یه بار دور کادوی که همسرم برام خریده بود نوشته بود keep the God in your heart و من این نوشته رو یه نشونه از طرف خداوند دیدم که هر موقع سپاسگزار باشم و به یادش باشم عشق،محبت و همه چیزای خوب به سمتم مییاد
چهارمین اتفاق خوب این بود که همسرم مقداری وسایل برا خونه خرید بدون اینکه من چیزی گفته باشم و این هم نتیجه فرکانسی بود که قبلا میفرستادم که به خودم میگفتم من لایق ثروتم.
خدایا شکرت به خاطر این همه نعمت
و در سال 97 میخوام در رشته زبان انگلیسی حرفه ای شده باشم
ماشین مورد علاقم رو بخرم
درآمد داشته باشم از طریق آموزش زبان
ارتباطم با همه خیلی خوب و عالی شده باشه(بدونم با هر کسی چطور برخورد کنم)
اعتماد به نفسم بالاتر رفته باشه(کاری به حرف مردم نداشته باشم )
ایمانم رو قویتر کنم،هر روز قرآن بخونم و درک صحیحی از معانی اون داشته باشم
شاد و پیروز و ثروتمند باشید
جواب قسمت دوم مسابقه:
افزایش درآمدماهیانه ام تامبلغ 100ملیون تومان ازطریق کسب وکارشخصی خودم
خریدن خانه ویلایی دربهترین نقطه شهر وباشرایطی که درذهنم ترسیم کرده ام
ویلایی کاملا مجهز ولوکس درمنطقه ای خارج ازشهر
سفربه روسیه ومالزی به همراه خانواده ام
موفقیت همسرم در شغل جدید
بهبودی پدرومادرم ودیدن آنهادرسلامت کامل
داشتن حساب بانکی عالی وپرپول
دوست عزیزم فرهاد ش +++ سلام
اسم کتاب امپراطوری اپ هستش… نویسنده چاد مورتا… از دیجی کالا میتونید تهیش کنید.
اسم کتاب رو به خاطر این نگفتم که داخل کتاب علاوه بر باورهای قوی باورهای محدود کننده هم هستش.
در پناه خالق یکتا