توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 45 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بی همتا
با سلام و احترام خدمت همه ی همراهان گروه تحقیقاتی عباس منش و استاد عزیز،
به جرعت می تونم بگم که سال 96 یعنی سال آشنایی من با استاد عباس منش و گروه تحقیقاتی ، بهترین سال عمر من بود. نتایجی که حاصل شده اند به وضوح این موضوع رو تایید می کنند.
اتفاقاتی بی نظیر و نتایجی که در سال 96 داشتم :
1- من هر ماه 1 بار حداقل 1 بار سرما می خوردم و کلی از صبح تا شب قرص مصرف می کردم اما با تغییر مدارم در سال 96 فکر می کنم فقط 2 یا 3 بار سرما خوردم و آن بدون هیچ گونه قرص و دارو و یا ماده غذایی خاصی به سرعت خوب می شدم. البته این رو هم می دونم که دلیل همین 2 ، 3 بار هم نتیجه توجهم به سرما خوردگی و جذب اون ها بوده و این یعنی که من به خوبی دارم درک می کنم که چطور زندگیم رو می آفرینم.
2- خریدن روانشناسی ثروت 1 و قانون آفرینش (البته پدرم خریدند و من استفاده می کنم) که ثروت رو کار کردم و نتیجه ش رو پایین تر می نویسم و دوره بی نظیر قانون آفرینش که تا به حال نتایج بی نظیری هم از این دوره گرفته ام.
3- یک تمرینی فکر کنم در ثروت 1 بود که استاد گفتند هر سه ماه 1 بار دارایی خالصتون رو بنویسید ، وقتی برای همین چند روز پیش داشتم دارایی خالصم رو می نوشتم و با 6 ماه قبل مقایسه می کردم متوجه شدم که دارایی خالصم 9 برابر شده !!! این باور منو به آموزه های ثروت استاد بیشتر کرد و همچنین تاثیر نوشتن که باز با قدرت ادامه می دمشون.
4- یکی از مهمترین خواسته های من در سال 96 گرفتن یک لپتاپ اپل بود که قیمت خیلی بالایی هم داره ، اوایل کار و قبل از اینکه قوانین رو درک کنم خیلی امیدی نداشتم که بهش می رسم چون حداقل 5 میلیون قیمت داشت. اما بعد ها متوجه شدم که فقط باید لحظه ی رسیدن بهش رو تجسم کنم و روزی رو ببینم که دارم خیلی حرفه ای باهاش کار می کنم ، هر روز که وقت داشتم می رفتم تو یوتوب و فیلم های مربوط بهش رو می دیدم و فقط حسم خوب بود ، یک روز مثل روز های دیگه بهم گفتند که امروز می تونی لپتاپت رو سفارش بدی برات بیارن ، من تو اون لحظه واقعا هیجان زده نشدم فکر میکنم به این علت باشه که انقدر تجسمش کردم که انگار داشتمش(البته موقع باز کردن جعبش هیجان داشتم?). یک نکته دیگه این بود که من اصلا به خانواده ام حرفی درمورد لپتاپ نمی زدم و اصراری نمی کردم فقط یکی دوبار که بحثش پیش میومد من می گفتم که این لپتاپو دوست دارم و می خوام بخرمش در آینده.
5- وقتی به گذشته ام نگاه می کنم می بینم واقعا اعتماد به نفس خیلی پایین داشتم اما در سال 96 واقعا تغییر چشمگیری داشتم و اعتماد به نفس خیلی خوب شده نسبت به قبل ،هرچند هنوز خیلی نیاز به کار داره ولی درمقایسه با قبل خیلی بهتر شدم.
6- من دانشجوی دانشگاه تهران هستم و در ترم 3 کارشناسی به یک تضادی درمورد درس ها و نمرات و رتبه ام خوردم . با استفاده از تجسم و تمرین سناریو نویسی درمورد اتفاقاتی که می خوام در ترم 4 برام بیوفته رو می ساختم و واقعا الان دارم می بینم اون اتفاقات داره به وقوع می پیونده ! من کلا تو درس هام خوبم و رتبه ام هم تو دانشگاه خوبه و این تضاد(افت رتبه و نمره) باعث شد که من اشکال کارم رو پیدا کنم و به اصلاح و تغییر باورم بپردازم.
7- هر روز با حس خیلی عالی از خواب بیدار می شم و خدا را سپاس گزاری می کنم. همین حس خوب منو خیلی به سمت جلو حرکت می ده . این از سال 96 به بعد برام اتفاق افتاد . پیش از این یادم میاد که همیشه با انگیزه پایین و یادآوری نگرانی ها و ترس ها از خواب بیدار می شدم ، مثلا در دوران کنکور ترس از شکست داشتم و… . اما الان هر روز به خودم می گم که امروز بهترین روزم خواهد بود و همیشه اون روز اتفاقات عالی برام رخ می ده و همیشه این حس خوب باعث می شه کارهامو به بهترین نحو ممکن انجام دم و در زمان کمتر بازده بیشتری داشته باشم.
8- مهمترین اتفاق سال 96 تغییر دیدگاه من نسبت به خداوند و عشق به او بود. تا پیش از این خدا رو جور دیگه می دیدم و همیشه تو دلم ترس وجود داشت . اون دیدی که من از خداوند داشتم این ترس رو از بین نمی برد. اما حالا تازه دارم خدا رو می شناسم ، هرچی خودم رو بیشتر دوست می دارم عشقم به خداوند بیشتر می شه…هرموقع استاد از خداوند و توحید می گن واقعا نمی تونم جلوی اشکم رو بگیرم انقدر که خداوند مهربان است رحمان و رحیم است…عشق بی انتها…
نتایج و اتفاقات سال 96 خیلی زیاد هستند بخوام بنویسم خیل زیاد می شه ، اولش دیدگاهم نسبت به سال 96 چیز دیگه ای بود و فکر می کردم خیلی اتفاق خاصی نیافتاده اما وقتی تصمیم گرفتم که بیام بنویسم فهمیدم که چقدر سال بی نظیری بوده این سال 96، نوشتن خیلی قدرتمنده…
اتفاقاتی که می خوام در سال 97 بیافته :
مطمئنم سال 97 بهترین سال عمرم خواهد بود سالی پر از سلامتی بیشتر از قبل ، سال ثروت، سال علم بی انتها خواهد بود، من خیلی به علم علاقه دارم و تمام تمرکزم بر فیزیک و ریاضی مخصوصا برق و کامپیوتر هست و مطمئنم در آینده بهترین مخترع و بهترین دانشمند برق می شم و تمام تلاشم این هست که ثروتمند ترین باشم که هرچی می تونم خرج علم کنم.
امسال دوست دارم ( طبق چیزی که تو دفترم نوشتم)
1 – رتبه 1 دانشگاه تهران
2- سطح advanced در زبان انگلیسی
3- یادگیری رانندگی
4- دستارآموزشی برخی دروس در دانشگاه
5- نمرات تمام 20 در همه ی درس های ترم 4 و5
6- تسلط عالی بر برنامه نویسی اندروید و جاوا
7- استاد قانون آفرینش بشم
8- دوره عزت نفس رو کار کنم
9- باورهایی بسازم که بتونم از طریق همین دانشی که از برق دارم ازش ثروت بسازم
10- یادگیری نرم افزار آلتیوم ، AVR وPLC
11- خریدن galaxy s9 ، اسیلوسکوپ دیجیتال ، فانکشن ژنراتور ، مکبوک پرو ( بهتر از چیزی که دارم) ، پنل خورشیدی 100 واتی ، PS4
12- اختراع و ابداع وسایل جدید برقی ، هوشمند سازی خانه با دانش خودم
13- کسب ثروت از برق و برنامه نویسی
14- اعتماد به نفس عالی ، روابط عالی،سلامتی بیش از پیش
15- مطالعه قرآن و آموختن از آن
با تشکر ، برای همه عزیزان آرزوی ثروت ، سعادت ، سلامتی ، رسیدن به آرزوهاتون رو دارم ، نوروزتان پیروز…
سلام به استاد عززیزم و دوستای گلم
اولین تصمیم سال 96 من رفتن به پارک شهرمون بود .دوست داشتم برم بدمینتون بازی کنم . و یه پایه پیدا کردم و رفتیم .صبح ها خیلی خوش گذشت و خیلی بچه های پارک به ما اظهار لطف میکردن و از بازی مون. تعریف میکردن و از اینکه دو تا دختر خوش تیپ به پارک اضافه شده بود خوشحال شدن .و میگفتن شما به وزن پارک اضافه کردین یعنی به اعتبارش ???
قبل از اون نمی دونستم اگه برم عکس العمل مردم چیه چون من توی شهر کوچکی بودم .البته من خودم بسبار دختر با اعتماد به نفسی هستم. ولی از بس شوهرم میگفت این کار رو بکن اون کار رو نکن …
امسال کلی رفتم بنگاه ماشین ماشین پورشه وبی ام و و سانتافه. و تویوتا سوار شدم .چقدر بهم میاد که این ماشین ها رو داشته باشم جدی میگم??
امسال یه دوره ای رو آماده کردم و رفتم برای گرفتن مجوز بهم گفتن شما اصلا رزومه کاری ندارین و درسته معلومات دارید ولی باید رزومه ارائه کنی .و من هم هیچ چیز نداشتم که ارائه کنم .و رفتم خونه ولی ناامید نشدم و رفتم روش دوباره کار کردم پربار. ترش کردم .
دوباره. رفتم .همون حرف ها رو بهم زدن .ولی با همون کسی که صحبت کردم گفت شمارتو بده بچه هامو بیارم کلاس شما . بعد از یک هفته اومدن کلاس من
اولین بار بود من هیچ تجربه. تدریس نداشتم ولی خدا بهم گفته بود من توی کلاس همراه تو هستم و دلم آروم شده بود .جلسه. اول اینقدر عالی برگزار شد .بعدش تازه فهمیدم خداوند حرف شده بود از طریق من چون اون مادر ودختر شدیدا به حرف های من که ربطی به کلاس نداشت احتیاج داشتند . و بهم گفتند چقدر حرفاتون ارامش بخشه و کلی از من تشکر و قدردانی کردن و گفتن هر کاری از دستمون بر بیاد براتون انجام میدیم ِ خداوند دلهای اونها رو بررای من نرم کرده بود
من از ساعت 3_7در مورد خداوند حرف زدم ولی اصصصصلا خسته نشدم .تازه وقتی که رفتن می خواستم از خوشحالی جیغ بزنم. ویک. ساعت رفتم پیاده روی تو ابر ها انگاررری داشتم پروازز میکردم
پاررت 1
باسلام و ادب
خدمت استاد عباسمنش بزرگوار و همه اعضای خانواده صمیمی عباسمنش
و تشکر ویژه از 666 نفری که تا الان وقت گذاشتن و نظرشونو توی سایت نوشتن???
من 32 ساله و متاهل هستم و درسالهای 93 و 94 و 95
به سختی تلاش میکردم و انگیزه بالایی برای پیشرفت داشتم و میخواستم به بقیه نشون بدم که تو کارم موفق هستم چون از از ارتش انصراف داده بودم و همه ی خانواده و دوستان مخالف انصرافم از ارتش بودن و میخواستم به همه ثابت کنم که تصمیم درستی گرفتم ولی بعد 3 سال تلاش سخت به هیچ دستاورد خاصی نرسیده بودم و زندگیم به سختی میگذشت. و انگار روی تردمیل میدویدم.
تا اوایل سال 96 که باسایت استاد عباسمنش آشنا شدم وبا تماشای فایلهای رایگان و مقالات ، متوجه شدم که باورهایم مخصوصا درمورد ثروت ایراد دارن.و اواخرسال 2جلسه از قانون آفرینش و کتابهای استاد عباسمنش را خریدم.
—————————-
و اما دستاوردهای سال 96 :
1-بزرگترین دستاوردم توحید و یکتاپرستی و اینکه فقط روی خدا حساب کنم و نه روی خودم و آدمها و چیزهای دیگه
2-آشنایی با سایت استاد عباسمنش و تماشای فایلهای عالی آن و مطالعه کتابهای استاد و نظرات عالی دوستان
3-امسال فردی که درمحل کار خیلی به من انرژی منفی میداد و دردسر برام درست میکرد خیلی راحت از زندگیم کنار رفت.
4-امسال بایکی از موفقترین افراد استان در شغل خودم ارتباط برقرار کردم و همه ی تجربیاتش را صادقانه دراختیارمن قرار داد.وانگار دست خدا تو زندگیم بود.
5-امسال براحتی و در اولین بار در آزمون شغلی خودم قبول شدم درحالیکه اکثرا بار دوم و سوم قبول میشن و نکته جالب اینکه من و همسرم دوست داشتیم آزمون در شهر مشهد برگزار بشه و درطول سال فقط همان ماهی که ما آزمون داشتیم در مشهد برگزارشد و برای خودمان خیلی جالب بود .و خیلی خوشحال شدیم.
6-یکی از نمایندههای برتر کشور در شرکت (بیمه کارآفرین)که الگوی کاری من است . بطور اتفاقی در جلسه پایان سال شرکت در استان (خراسان شمالی) حضور داشت و به چند نفر لوح تقدیر و جایزه داد که یکی از اونها من بودم و اصلا انتظار نداشتم . چون نمایندههای پرفروشتر از من زیاد بودن ولی به من جایزه داد.و ایمانم به قانون بیشتر شد .چون من بارها تجسم کرده بودم که جایزه میگیرم ولی فکر میکردم سالهای آینده اتفاق بیفته ، نه به این زودی.
7-امسال خیلی راحتتر و سریعتر بیمه میفروشم و درآمدم نسبت به سال 95 ، 2 برابر شده.
8-من و همسرم 2 سال در یک اتاق 30 متری زندگی میکردیم ولی امسال تو خونه مستقل و باحیاط زیبا و 2 اتاق خواب و یک حال بزرگ زندگی میکنیم .
… . ……….. ….
خواسته های سال 97 :
1- افتتاح یک دفتر بیمه
2- خریدن ماشین
3-بچه دار شدن(آرزوی مشترک با همسرم)
ممنون از دوستانی که وقت میذارن برای نوشتن نظرهاشون چون خیلی به بقیه افراد انگیزه و باور میده?
و تشکر از استاد عباسمنش که
نتایج تجربیات و مطالعاتشون را در اختیار بقیه میذارن???
انشالله هر روز شادتر و سلامتتر و ثروتمندتر از روز قبل باشید.به امید دیدار
خدایاشکرت
سلام من میلاد هستم 19سال دارم،دقیقا روز آشنایی ام رو با عباس منش یادمه 6اسفند95بود
یادمه اون موقع داشتم برای کنکور درس میخواندم جزو شاگردهای برتر دبیرستان تیزهوشانمون بودم و یادمه برای رسیدن به رتبه خوب بعضی شبها ساعت دو وسه میخوابیدم با این که زمان زیادی را میگذاشتم برای درس خواندن اون نتیجه دلخواهم رو نمیگرفتم چون آن زمان زیادی که میگذاشتم توقع رتبه برتر توی کشور داشتم ولی نتیجه از آزمون های آزمایشی که میدادم معلوم بود جام توی رتبه برتریها نیست.
یک الگو داشت برام تکرار می شد چون از اول سال هرچقدر زمان مطالعه ام رو زیاد ترم میکردم باز ترازم همان6000بود و یک حسی داشتم که در وجودم فریاد می زد که یک جای کار اشتباه است.
آن روز با عباس منش آشنا شدم و انقدر از شنیدن قانون به وجد می آمدم که این بار شبها تا دیر وقت اون حرفها را گوش میدادم،دیگه به مدت یک ماه درس رو کلا گذاشتم کنار وخواستم زمانم را کلا به کار و جستجو در مورد قانون اختصاص بدهم، هرچند که اطرافیانم خیلی به من تذکر میدادند که داری اشتباه میروی واین آخر کاری ضرر میکنی اما من آنقدر از شنیدن این قانون هر روز از شادی بالا وپایین میپریدم که اصلا این ها برایم مهم نبود.
بعد آن ماه هم دیگر روزی حداکثر دوسه ساعت درس میخواندم دیگه اصلا برام مهم نبود که در کنکور چه رتبه ای بیاورم، اتفاقا توی کنکور رتبه خوبی هم آوردم، رتبه ام شد350منطقه 3.
همان موقع بود که دیگر کم کم این باور توی وجودم شکل گرفت که با این قانون میتوانم خیلی زودتر به خوشبختی که میخواهم برسم تا اینکه وقتم را در راه درس خواندن در رشته ای که فقط به خاطر پول انتخابش کنم تلف کنم.
یادمه آن اوایل یعنی پنج شش ماه اول انقدر حالم خوب بود که دیگر هیچ چیزی نمیتوانست حالم را بد کند، من فایلهای رایگان عباس منش را گوشم میگذاشتم وانقدر با شور وشوق گوش میدادم که فقط ی بار گوش دادن برام کافی بود چون کاملا تک تک کلمه هایش توی ذهنم ثبت میشد و خدارو شکر هر روز حدودا دوسه تای جدید پیدا میکردم و باتمام وجودم گوش میدادم وقبولش میکردم.
خودمم رفتم سراغ کتابهای موفقیت و کتابهایی رو که استاد توی فایلها معرفی میکرد را میخردم و با شوروشوق زیاد میخواندم یعنی طوری بود که دو هفته مانده به کنکور توی دفترم تعهد نوشتم که تا دوهفته دیگر به سراغ این کتابهای موفقیت نمیروم چون اصلا شور و شوق من برای خواندن آن کتابها به قدری بود که فرصتی نبود کتابهای کنکورم رو اصلا نگاه کنم،
تمریناتی که میگفتن را باشورو شوق زیاد انجام میدادم چون همیشه به خودم یادآوری میکردم که تو قراره به موفقیت های بسیار بالا برسی .
من پولی نداشتم که بتوانم فایلهای پولی را خریداری کنم اما اول تابستان96یک اتفاقی برایم افتاد که از خوشحالی هفته ها روی هوا بودم وآن اتفاق این بود که بایک نفر ازطریق خواهرم آشناشدم که فایل قانون وآفرینش استاد را داشت وبرای من فرستاد ومن با این نشونه آن را از طرف خداوندم دانستم چون که آن فرد گفت که خودشم اوایل پولش را نداشته یکی دیگر برایش فرستاده واستفاده کرده بعد توانسته پولش را پرداخت کند .
خب من تا جلسه ی پنج این قانون را به بهترین وجه ممکن گوش دادم یعنی هر جلسه را پنج بار باتمرکز کامل کامل گوش دادم توی همین جلسه بودم که یک صبح که ازخواب بیدار شدم یک حسی به من گفت ایمیلهایت را چک کن و وقتی پوشه ایمیلهارا باز کردم جواب درخواستی که درجلسه دوم با قانون درخواست آشنا شده بودم وهمون موقع از خانوم شایسته کرده بودم ومنتظر جواب بودم رو توی ایمیلها دیدم.
من از ایشون درخواست کرده بودم که (من فایل قانون و آفرینش را به این طریق پیدا کردهام واینکه تعهد بسته ام هروقت پول خودم به آن اندازه رسید هزینه اش را تمام وکمال به گروهتون پرداخت کنم حالا اگر به من اطمینان دارید دوره ثروت3راهم برایم بفرستید تا به همین روال تهیه اش کنم.)
ایشان درجواب به من سخنانی را توی ایمیل جواب داده بودند که به راستی نتوانست قانعم کند اما خودم از همان حرفها به گونه ای دیگر الهام گرفت،م که دیگر به احترام همین قانون که باور دارم راه خوشبختی بینظیرم رابه من نشان میدهد از اینجا به بعد را کنار بگذارم تا خودم به اندازه ای پول داشته باشم وبتوانم فایل را بخرم.
بعد چند روز این بار کل دوره های عباس منش به رایگان به من داده شد ومن بدون یک ذره پشیمانی همان لحظه همه را همراه بالینکش حذف کردم چون من میخواهم به خوشبختی بزرگتری برسم.
از همان آموزه های پنج جلسه اول قانون وآفرینش که قبلا گوش داده بودم وبا پوست واستخوانم آمیخته شده بود استفاده کردم ونتیجه های بینظیری گرفتم:
حدود یک ماه تجسم قد بلندی کردم وبهترین راه ممکن رو برایش پیدا کردم که ازخوشحالی مدتها رو هوا بودم ،،ازخدا خواستم حرفه ای را که به آن علاقه دارم را به من معرفی کند ومن بابرخورد باتضادها ویادآوری دوران کودکیام پیدایش کردم و آن هم کار در حرفه مدلینگ است رشته ای که بخاطرش حاضرم حتی از جان خودم هم برایش بگذرم که اصلا ربطی به درس و مدرسه ام نداشت.
قدرت تجسمم را همه جا امتحان کردم واز اتفاقات بینظیر همیشه به وجد می آمدم یکیش تبدیل شدن به یک بازیکن حرفه ای توی رشته پینگ پنگ درعرض یک ماه بود کاری که بچه های دیگه عرض یک سال هم بهش نمیریسیدند.،توی فوتبال از قدرت تجسمم استفاده میکردم و تعداد گل هایم با استفاده از این قانون خیلی خیلی بیشتر بود،
از قانون برای کسب ثروت هم استفاده کردم یادمه دقیقا 96/9/15بود که یک شب یک اتفاق بینظیری برایم رخ داد و یک نفر با من یک رازی را درمیان گذاشت که میشد در عرض دوسه روزصاحب بیش از
200میلیون تومان
پول بشوم منی که دارایی پدرم به زور به120میلیون تومان برسد واینکه حتی آن شب هم 100هزارتومان را توی حساب بانکی ام نداشتم.
خب من واقعا خوشحال شدم بینهایت خوشحال وهنوزهم همان خوشحالی ناشی از آن اتفاق توی وجودم هست البته خوشحال از این بابت که قانون بسیار عالی دارد جواب میدهد نه به خاطر اینکه صاحب این پول شدم چون که اصلا به دنبالش نرفتم وآن200میلیون تومان رو نگرفتم زیرا که بعد از دو روز فکر کردن ونوشتن به این نتیجه رسیدم که یک جای کار نادرست است و غیرقانونی است ،تقریبا شبیه این بود که یک فرد به ارزش بیش از400میلیون تومان سکه و عطیقه پیدا کرده و به این دلیل که من یک آشنایی توی فروش عطیقه داشتم میخواست پول را با من نصف کند.
خوب من آن فرصت را بدون یک ذره پشیمانی رها کردم و اتفاقا خیلیم خوشحال بودم چون که قانون تو یک شب200میلیون به من داد حالا راهش نادرسته ولی همین قانون میتواند کاری کند که شبی 200میلیون تومان از راه درست که خیالم راحت باشد ومن را به خوشبختی که میخوام بهش برسم کمک کندتابهتر به آن برسم.
خب بعد یک ماهی بعد ازآن اتفاق من خدارو شناختم قدرتش رو درک کردم وتوی یک ماه انقدر اتفاق بینظیر برایم رخ داد که حالا بینهایت احساس قدرت میکنم وخودم را از همیشه بیشتر به هدفهام نزدیک میبینم. ،اتفاقاتی که بعد از درک خدا برام اتفاق افتاد این بود که مثلا قبل خواب به خدا میگفتم یک راه را با این جزییات به من معرفی کن که به انقدر درامد تو یک ماه برسم و تو خواب به من میگفت، یا میگفتم یک سهام را در بورس به من معرفی کن که دراین مدت بالاترین سودراداشته باشد وبه من میگفت ودقیقا یادمه که همه آنها کاملا درست بودند،به خدا گفتم تادوهفته دیگه200هزارتومان پول میخوام وقبل اون تاریخ بهش می رسیدم
منی که قبلا فکرشم نمیکردم ولی حالا دقیقا4راه را خدا به من معرفی کرده که سرجمع باگذاشتن 3ساعت زمان در روز برای همشون میتوانم به درامد بالای50میلیون درماه برسم البته تاحدود3یا4ماه دیگه واینکه ی ایده دیگه خدا به من الهام کرده که کاملا برایم واضح است که بعد از کامل کردن آن به درامد نامحدود صعودی میرسم یعنی حدود100میلیون در یک روز و من این ایده را باکمک خدا تاقبل از نوروز98تکمیل میکنم،
هدف دیگم اینه تاقبل تابستان به قد دلخواهم یعنی قد190سانتی متری ام برسم، و اول تیر به آمریکا بروم ودر رشته مدلینگ فعالیت کنم .
بزرگترین هدفم رسیدن به آرامش بینظیر در هر لحظه است وقتی که قدرت خدایم را به یاد می آورم.
خدارا شکر که شناختمش
خدایا شکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام دوست خوبم سلام بر کسی که با حفظ ایمان عمل صالح انجام داده
دوست خوب و شجاعم بهت تبریک میگم که تصمیم گرفتی از راه درست به آنچه میخواهی برسی، منم در خیلی از موقعیت ها و مشکلات وسوسه شدم که تمام محصولات رو با قیمت ناچیز تهیه کنم ولی با یادآوری آیه انما نجوا من الشیطان به خودم گفتم که این نجواییست از طرف شیطان و من با حفظ ایمانم و توکل به خدای قادر میتونم هر آنچه میخواهم داشته باشم نامحدوووود
که البته باید تکاملم رو طی کنم و در حال حاضر از جایی که فکرشم نمیکردم تونستم قسمتی از محصولات رو تهیه کنم که سپاسگزار خداوند رزاق هستم و میدونم که از سوی خدا آمده ام به سوی خودش باز میگردم دیگر چه غمی؟!
آفرین دوست عزیز برای اینکه لینک فایل هارو پاک کردید دقیقا همانطور که استاد میگن باید مدار ها ارام ارام تغییر که و لیاقت کسب کنیو ما لیاقت ثروت حلال رو داریم منم تقریبا مثل شما با شهامت فایل هایی رو که نیم بها خریده بودم پاک کردم و الان کتاب رویاها و فکر خدا و سه جلسه قانون آفرینش رو خریدم از راه درست به شما این کتاب هارو پیشنهاد میکنم چون باور های توحیدی رو خیلی تقویت میکنه
سلام به استاد وهمه دوستان عزیزم من تا قبل از طرح این سوال توسط استاد فکرمیکردم 96سال خیلی بدی بود بیماری خواهرم ومرگ چندتا جوان تو خانواده همکارام باعث شده بود ایجوری فکرکنم اما وقتی فایل استادو گوش کردم دیدم نه سال 96 سال خوبی بودخواهرم بیماریش خوب شد اولین روزش که بهترین روز زندگیم شد به اولین هدفم که مادرشدن بود رسیدم اینم بگم که از فایل های استادم کمک گرفته بودم هرروز توراه خونه تا کارخونه تمریناتو انجام میدادم فقط یک محصول تونسته بودم بخرم اونم معجزه سپاسگزاری بودکه منو به اولین وبزرگترین هدف ام رسوند بچه دارنمیشدم خدا یه پسر سالم وزیبا بهم داد رابطم باشوهرم خیلی خوبترشد تونستیم خونمونو از محله ای که من دوس نداشتم به محلی که دوس دارم عوض کنیم البته مستاجری .
اهدافم توسال 97
ایشالا با کمک پروردگارم میخوام یه خونه بخرم .خونه رو پسندیدم فقط پولشو ندارم هرروز میرم از جلوش رد میشم ونگاه میکنم تو ذهنم تجسم میکنم که خریدم اینم بگم که من خیلی چیز باید اینجا یادبگیرم هنوز اول راهم
درپناه پرورگار همیشه سالم وثروتمند باشید0
با سلام خدمت استاد دوست داشتنی و تک تک دوستان عزیز
امیدوارم حال همتون عالی باشه و روز به زوز در مدارهای بالاتری قرار بگیرید.
من با وجود اینکه این قانون رو بارها به صورت مختلف در فایلهای گوناگون از استاد شنیده بودم اما مثل الان با تمرکز و جدیت برای خودم ننوشته بودم و همیشه وقتی حالم خوب نبود علی رغم مخالفت ذهنم سعی میکردم به دنبال یه اتفاق خوب در گذشتم باشم ولی مخصوصا اوایل ذهنم مقاومت شدیدی میکرد و میکفت اون اتفاق خوب و به تبع اون احساس خوب کاذب بودند و خیلی از مواقع در پیدا کردن و یادآوری احساسات خوب گذشتم دچار مشکل می شدم و همیشه میرفتم یادداشت های روزانم رو میخوندم ببینم کدوم روز حالم خوب بوده یاد اون روز و اتفاقات مربوط به اون بیوفتم اما واقعا کارم سخت بود و اذیت میشدم ، خیلی دلم می خواست تا هدفمند و از سر عادت تمرکز روی نکات مثبت و توجه به خواسته هام بگذارم تا اینکه این فایل رو دیدم و دقیقا نکاتی رو برام داشت که کلی دغدغم بود .
من چون برنامه مالی که در سال 96 برای خودم داشتم کامل اجرا نشد و اون جیزی که می خواستم نشد حس و حال زیاد خوبی نداشتم اما سعی میکردم طبق قانون حالم رو خوب نکه دارم و از گذشته درساشو بگیرم . وقتی به خودم قول دادم برای این فایل کامنت بنویسم و نکات و دستاوردهای سال گذشته رو برای خودم مشخص کنم ، دیدم من چقدر اتفاقات خوبی برام تو سال گذشته افتاده و من بهشون اونجور که باید توجه نمیکردم.
1 – من بعد زیر و رو شدن زندگیم و شرایط فوق العاده سختی که برای خودم بوجود آورده بودم و از همه جا و همه کس ناامید شده بودم و به تمام مبانی موفقیت و قوانین شک کرده بودم و به هر دری میزدم نمیشد ، یادمه اونقدر غرق در افکار نادرست بودم که از خدا هم بعضی وقتها ناامید میشدم چون تنها کسی که میتونستم باهاش راز و نیاز کنم خدا بود و اما من چون باورهای و ایمان درست و حسابی نداشتم جوابی هم نمیگرفتم تا اینکه به صورت کاملا عجیب ( که بعدا توضیح میدم ) پیگیر آموزه های استاد عباس منش شدم و هر وقت که فایلی رو میدیدم احساس میکردم خدا داره از طریق استاد با من حرف میزنه و منو راهنمایی میکنه . خلاصه درسته که برنامه های مالیم اجرا نشد اما دستاوردهای فوق العاده دیگه ای داشتم که اگه نمی بود معلوم نبود الان چه وضع و حس و حالی داشتم.
2-اتفاق فوق العاده خاص و مثبت سال 96 بر میگرده به حوزه سلامتی
من بعد از سال 91 یک فشار سنکین به ریه دچار آسم شدم طوری که مجبور بودم سالی چند بار به پزشک فوق تخصص مراجعه کنم و هر بار با هزینه زیاد یکسری اسپری های دهانی و بینی بسیار قوی که ترکیب چند تا اسپری بود برام تجویز می شد و باید مصرف میکردم . یادمه من چند سال در حسرت این بودم که بتونم از نفس کشیدن و غذاخوردن و .. لذت ببرم به خاطر ترشحات ریم بینی من اکثرا بند بود . هربار که به دکتر میگفتم من کی خوب میشم و باید چی کار کنم ،میگفت تو خوب نمیشی و آسم درمان قطعی نداره و کلی باور محدود کننده دیگه مثلا نباید ورزش کنی و …
حتی یادم میاد بعضی شبها تا همین چند ماه پیش احساس خفگی میکردم چون نمیتونستم درست حسابی نفس بکشم ولی من خودم یه چیزی بهم میکفت اینجوری نمیمونی خوب میشی حرفای محدودکننده و منفی دیگران رو گوش نده . یه مدت توجهمو آوردم رو سلامتی ، کامنهایی از دوستان میخوندم که بیماری داشتند و با باورهای مناسب خوب شدن و سلامتیشون رو بدست آوردند.
حتی اوایل سال 96 رفتم یه چکاب بدم و وقتی نتیجش اومد کلی تعجب کردم من سنگ کلیه داشتم و حتی کبدم چرب بود تازه از اونجا بود که هر چن وقت درد کلیه هم داشتم خخخ . حتی من قبلا اینقدر که دکتر میرفتم دفترچم برگه هاش زیر یکسال تموم می شد اما حالا چه اتفاقی برام تو این چن ماه افتاد، چیزی که تا همین تمرین این فایل بهش توجه نکردم.
الان من آخرین باری که دکتر رفتم رو یادم نمیاد دفترچه بیمم از شهریور که گرفتمش حتی یک برگه وحتی یکبار هم برای بیماری ازش استفاده نشده ، آسم روز به روز بهتر شد طوری که الان احساس میکنم یه همچنین بیماری تا الان نداشتم ، چن ماهه که اسپری مصرف نمیکنم تازه ورزش هم می کنم تازه تو ورزش کردن از خیلی از افراد دیگه بهتر و راحت ترم . اینقدر روز به روز بهتر شدم که اصلا حواسم نبوده که تا همین دو سه ماه پیش به صورت مقطعی به شدت سرفه می کردم طوری که نمیتونستم حرف بزنم و خانوادم نگرانم بودند ولی من میدونستم خوب میشم . به خودم میگفتم یا خوب میشم یا میمیرم . الان خبری از سنگ کلیه و کبد چرب هم نیست. یه مورد دیگه هم منی که هر سال به خاطر سرماخوردگی کلی قرص و آمپول مصرف میکردم تو سال گذشته یه آمپولم نزدم و کلا یک یا دو قرص سرماخوردگی خوردم و خیلی راحت و حتی بدون لباس میام تو هوای سرد.
این موارد تو زندگیم معجزس و فقط و فقط به خاطر باورهای درست و توجه به خواسته هام بوجود اومدن
3- خرید ماشین خوب و مناسب :
با توجه به بودجه ای که داشتم یه ماشین مدل 95 با قیمت فوق العاده تونستم بخرم در صورتی اینکه همه میگفتن با این پول میتونی مدل پایین بخری.
4- تصادف بدون هزینه
من تو جاده تو سرعت بالا با یه حیوون تصادف کردم اما در عین ناباوری برای اطرافیانم کلا ده هزارتومان هزینه برام داشت و کلی بعد اون اتفاق به ظاهر بد خدارو شکر کردم.
5- معدل دانشگام
با توجه به اینکه تو مقطع ارشد تغییر رشته دادم و بدون اینکه وقت زیادی برای درس خوندن داشته باشم اما در عین تعجب دوستام و همکلاسیهام معدلم دقیقا 19 شد جالبه اول ترم که افکار منفی داشت منو میترسوند به خودم گفتم من کاری ندارم معدلم باید بین 19 و 20 بشه و شد
6- تونستم با تاثیر مثبتی که رو یکی از دوستان صمیمی بزارم ایشون هم آموزه های استاد رو پیگیری کنند و تا به الان کلی نتایج و اتفاقات مثبت براش رخ داده و از این بابت و به خاطر تاثیر مثبتم بر جهان بسیار خوشحالم و خدا رو سپاسگزارم
7 – با باورهای درست و توجه به نکات مثبت تونستم پدرم ترغیب به خرید باغ کنار باغ خودمون بکنم ، باغی که در سر معامله به طور عجیبی معامله با یه نفر دیگه بهم خورده بود و خداروشکر پدر این باغ رو خرید و الان کلی باغمون بزرگتر شده و به منطقه کلی سر و سامان دادیم و از این بابت خدا رو بسیار سپاسگزارم
8- من با وجود اینکه آدم قانونمندی هستم اما قبلا کلی جریمه میشدم و حتی یه بار به صورت عجیب کنترل نامحسوس منو گرفته بود اما تو سال 96 به لطف خدا یک ریال هم جریمه نشدم حتی چن بار ناخواسته با سرعت از جلوی دوربین پلیس تو جاده یا چراغ قرمز داخل شهر رو رد کردم اما یه بار همئ جریمه نشدم.
– اتفاقات و تجربیاتی که تو سال 97 دوست دارم داشته باشم
1-اول از همه ایجاد و تکرار و تمرین باورهای درست درباره ربوبیت و یگانگی خداوند
2- تکرار و تمرین وتسلط بر باورهای احساس لیاقت و عزت نفس ( سبک زندگی شخصی ، باور به توامندی هام ، عشق ورزیدن به خود بدون قید و شزط و …)
3- باورهای مربوط به فراوانی و ثروت و ایجاد درآمد 10 میلیون تومانی و طی کردن سیر تکاملی مربوط آن
4- رسیدن به تسلط و تخصص بیشتر در زمینه کاریم
5- تناسب اندام دلخواه با برنامه ریزی که دارم
6- یادگیری حرفه ای ورزش شنا زیر نظر یکی از بهترین دوستام
7- یادگیری و تسلط بیشتر بر زبان انگلیسی
8- خرید و تسلط بر آموزه های دوره های آفرینش ، عشق و مودت ، راهنمای دستیابی به رویاها و دوره حل مسائل
9- دو سفر تفریحی و خلوت کردن با خود در طبیعت به شمال و غرب کشور
خداروشکر که سالم و سرحال هستین. با نتایج خوب شما باورهام تقویت شد. میشود. اگه شما تونستین پس من هم میتونم. سپاسگزارم.
یووهوووووو اینم 100 باور طلایی و عالی و خوشگل که خلاصه نتیجه های زندگی شما دوستای عزیزم هست که از صفحه 1 تا 36 مطالعه کردم و یکجا در کنار هم یک بار دیگه فرستادم
:)
فوق العاده بود داستان های زندگیتون من توی این 5 روزه خیلی حالم خوب بود و داستانای باحالتونم برای بقیه موقع صرف غذا تعریف میکردم
امیدوارم که هممون توی مسیر درست همینجور خوشگلانه پیش بریم :)))
پروردگار زیبایم مرسی
رقیه, [06٫04٫18 22:32]
درسال 96من به اهدافی که نوشته بودم رسیدم
1.خرید خانه
2.گرفتن پست امورحقوقی
3.یافتن دوستان خوب
4.خرید کتابهای مورد نیاز ازمون وکالت
اهدافم در سال 97
1.موفقیت در آزمون وکالت
2.موفقیت درکارم
3.تغییر مکان زندگیم به شهری خوش اب وهوا با حفظ سمت
4.تشکیل خانواده
5.موفقیت در فن بیان
6.آموختن زبان انگلیسی ینواختن یک موسیقی.ادامه هنر خوشنوسی
6.تمرین برروی باور م کسب ثروت وعزت نفس .
دستاوردای من
حال خوب من
سلامتی من الان مدت هاست که سالم سالمم به لطف خدای مهربان
درآمدم چند برابر شده
راحت زندگی میکنم
به مسیر های خوب هدایت میشم
به ادمای خوب
خرید های خوبی دارم
سال نو خوبی داشتم
تحویل خوبی دارم
سفیدی
تغییراتی که در همه جنبه ها پولی سلامتی اراباطات عزت نفس ارامشم
ارتباط با خدای خودم و و و و و
اون دستگاهه
ارتباطات با مردم
که میشود میشود میشود
خبلی خوبه که احساسم خوبه
ایده های عالی بدستم میاد
عملشون میکنم
و زندگیم عالی میشه
خیلی خوبه که زیبایی هارو میبینم
ازدواج بهنام
تغییرات خونوادم
حس هدیه دادن
پیشرفت خودم
تغیسر مکان زندگیم به جای بهتر و بهتر
پاکی خودم احساس ازادی خودم
اینکه…. واقعا همچی خوبه و خوبترم میشه
سپاسگزاری های. من
اینکه هروقت با خونواده صحبت میکنم فقط از خوشیام و خوبیام میگم و میگیم
اینکه احساس اثر میکنی به عنوان منشا
خلاصه خوش باشید
ثروتمند باشید سالم باشید و زندگی کنید?
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز و این اولین کامنتی هست که در این سایت بسیار عالی میذارم.(1 اسفند 1400)
سلام به اولین خواننده این متن و سلام به استاد عباسمنش، خانم شایسته ی زیبا بیان و دوستان عزیزم
من قسمتی از صفحات دفترم رو به نوشتن اتفاقات ریز و درشتی که با قانون جذب قابل توضیح هست اختصاص دادم، و چون الان بیشتر از 6-7 صفحه شده تازه هر خطش به یه اتفاق اشاره میکنه من فقط 10 موردش رو میگم.. که به نظر خودم همه شان حتی ریزترینشان، خیلی ریز هم نبوده و باعث خوشحالی و شگفتی من شد:
1. یک روز سر میز ناهار شبکه مستند رو نگاه می کردیم (به این دلیل که خیلی از شبکه ها رو خودآگاه و ناخودآگاه دیگه نمیتونیم ببینیم و حال روحی مون بد میشه،فقط مستند میبینیم که البته چون نمیخوام سانسور کنم این هم گاهی کسل کننده ست) و وسط تابستان بود. من ساکن شهر اصفهان هستم و این دو سال خیلی وضعیت بارندگی و آب در اصفهان کم بود. و مستند در مورد باران بود. من همانجا به شوخی دستم رو بلند کردم و گفتم خدایا ما باران می خوایم، به ما باران بده. و به مادر و خواهر عزیزم هم گفتم آمین بگند ^-^ .. ما معمولا عصرها، وقتی میدیدیم هوا خیلی خوبه و آسمان قشنگه چند دقیقه می رفتیم روی پشت بام و آسمان رو تماشا می کردیم. اون روز هم رنگ آمیزی آسمان خیلی عالی بود و ما رفتیم روی پشت بام. بعد هوا کم کم ابری شد. و خیلی ریز باران آمد. اصلا باورم نمیشد که وسط تابستان و در اصفهان اون موقع ظهر باران بیاد و پیش خودم گفتم حالا دوتا قطره میاد و قطع میشه. اما.. انقدر باران آمد و تند شد که دیگه آب ازم میچکید :) و الان که یادم افتاد در حال گریه کردن هستم :)
2.یک روز میخواستیم بریم مهمانی، و مادرم گفتند یه دعا بگذارم همینطور که لباس می پوشیم؟ گفتم بگذارید. من دعا رو نشنیده بودم. وسط دعا مداحی بود متاسفانه و یه سری صحبت های نامناسبی داشت. در این فکر بودم که بگم اگر میشه یه دعای دیگه بگذارید. که دیدم شروع کرد به خواندن بقیه ش و گفتم بی خیال.. دیگه رد شد. همان وقت مادرم گفتند اِاِ چرا این دعا عوض شد؟ خودبخود همان وقت پریده بود روی فایل بعدی که یه دعایی بود که مداحی نداشت و من چند لحظه مات بودم و به مادرم گفتم همین هم خیلی خوبه، همین بخونه عالیه :)
3.وقتی رتبه ارشدم آمد.. دوتا از اساتیدم که البته یکی شون دقیقا کارشون مشاوره تحصیلی ارشد بود گفتند شما اصلا اصفهان و تهران و شیراز قبول نمی شید.. روی سنندج و اون قسمت ها سرمایه گذاری کنید. و این دانشگاه ها جزو دانشگاه های درجه 1 هست. و شما درجه 3 قبول میشید. یکی دیگه اساتید هم گفتند شما اخبار پیام نور رو دنبال کنید! :| من خیلی مردد بودم که به کدام این دو نفر هزینه بدهم که یه جلسه بگذارم و بهترین انتخاب را داشته باشم. شبی که دیگه گفتم ایراد نداره هزینه میکنم و انتخاب رشته میکنم، خواهرم یه فایل از استاد خودشان که همان شب منتشر کرده بودند برام ارسال کردند و گفتند اینو ببین در مورد انتخاب رشته ارشد رشته های مهندسی هست، و ممکنه بکار شما بیاد (رشته من روانشناسی هست). من همان شب فایل رو دیدم و جواب همه سوالاتم رو داد و تازه گفتند رتبه ربطی به اینکه چه دانشگاهی قبول بشی نداره. من خودم بر اساس آن صحبتها انتخاب رشته و دانشگاه کردم. و اون قسمت های فایل اون استاد رو کروپ کردم و هرروز میشنیم تا باورم بشه که رتبه و قبولی نهایی ربطی بهم نداره. و وقتی نتایج آمد در کمال شگفتی دانشگاه اصف، نوروساینس و حتی روزانه قبول شدم :)
4.به سمت کتابخانه میرداماد می رفتم و چون گِن بسته بودم و در راه رفتن حرکت میکنه، نیاز به آینه پیدا کردم. میخواستم اینه کوچک جیبی در بیارم که بهم گفت نه، جلوتر آینه هست. رفتم تا اینکه به مصلی رسیدم و پیچیدم داخل، نگهبان نبودند چند دقیقه ایستادم و گفتم اگر تا 10 رو شمردم نیامد میرم :) که همان وقت آمدند و پرسیدم سرویس بهداشتی کجاست. چون مصلی در حال تعمیرات بود گفتند اون ماشین پراید رو میبینی، رسیدی آنجا بپیچ به راست. من همانطوری رفتم و به ماشین رسیدم دیدم یه راه باریک هست و چندکارگر محترم کار میکنند و فکر نکردم که اونجا باشه، مسیرم رو ادامه دادم و جلوتر رفتم که دیدم یه نفر از پشت میگه خانم خانم.. فکر کردم چون مسیر رو اشتباه رفتم اون آقای نگهبان دیدند و میخواهند راه رو بهم نشان بدهند، بخاطر همین برگشتم سمتشون و در نهایت تعجب دیدم یه نفر دیگه بود که صدام میزده و پرسید سرویس بهداشتی رو میخواهید؟ اینجاست. یعنی یه بنده خدایی از یه جایی رد میشد و به من گفت سرویس بهداشتی اونجاست بدون اینکه درجریان باشه. و همان مسیر باریک رو نشان داد. من گفتم اخه اینجا که کارگر هست. گفتند خانم این بنده های خدا کاری ندارد. مسیرش اینطوری بود که یه راه باریک بود و بعد به سرویسها میرسید. اون بنده های خدا هم که این مکالمه رو شنیدند کنار ایستادند. وقتی من به سرویس رسیدم دیدم چون نوساز هست آینه کار نگذاشتند :| .. و همان موقع هم اذان رو تازه گفته بودند. ازش پرسیدم چکار کنم(از همان مکالمه مثبتی که درونم ایجاد شده بود و با هم صحبت می کردیم). گفت برو و نمازت رو داخل حسینیه یا مسجد (نمیدونم) بخون. خب.. معمولا اینجور جاها آینه کار نمی گذارند چون مسجد هست و سالن آرایش نیست :) .. منم به نماز دوم رسیدم.. و نماز اول رو هم وقتی نماز دوم تمام شد فرادا خواندم. وقتی آمدم عقب که نماز اول رو بخوانم هر کی رد میشد التماس دعا می گفت :) – خلاصه نماز دوم رو خواندم و دیگه نا امید داشتم برمیگشتم که بهم گفت شما شاید دیگه هیچ وقت نیایی اینجا، سرت و بیار بالا و یه بار فضای اینجا رو ببین. سرم رو آوردم بالا و روبروم یه آینه قدی که در دیوار از قبل کارگذاشته شد بود بود :) داخل مسجد یه آینه در دیوار بود که من اصلا موقع ورود ندیده بودم. خلاصه کارم رو انجام دادم و به سمت کتابخانه رفتم، داخل کتابخانه هم یه آینه قدی بزرگ برای اینکه پله هارو ببینند جلوی راه پله داخل سالن گذاشته بودند :) می خواستم رد بشم که بهم گفت اونو برای شما گذاشتند. و خب من فقط چند مین رفتم جلوش ایستادم و خودم رو نگاه کردم و مسئولها هم من رو با تعجب نگاه می کردند :)
5.بعد از قبولی تماس می گرفتم با مسئول آموزش و چندتا سوال داشتم که یا جواب نمی دادند یا اشغال بود. دیگه حس کردم باید بی خیال بشم و الان فرصت مناسب نیست. دو روز بعد دیدم گوشیم زنگ می خوره. مسئول آموزش بود و میخواست در مورد ورودی ما و کلاس هامون چند تا سوال بپرسه و از بین بچه ها به من رنگ زده بودند. همین که خودشون رو معرفی کردند گفتم بله میشناسم. و ایشون سوالاتشون رو در مورد اینکه گروه ها و کلاسها چطور هست کردند و بعد هم من سوالاتم رو پرسیدم. ^-^ در واقع.. اون کسی که من چندین بار تماس گرفته بودم، خودشان به من تماس گرفتند و بین همه هم به من زنگ زده بودند که هم ایشون سوالات رو بپرسند هم من بپرسم.
6.یه خریدی کردم که محصول آک بود و خود فروشنده همان جا بازش کرد و مارک روی محصول خراب شد. من روم نشد که یگم این خراب شد و وقتی آمدم خانه دیدم محصول از داخل شکسته یوده. چون فروشنده آشنا بود خیلی با خودم در کلنجار بودم که برم پس بدهم یا نه. ناگفته نماند که صبح که برای خرید رفته بودم یه ریمل رو چون نمی دونستم چطوریه سروته گرفته بودم و باز کرده بودم و چند قطره اش ریخته بود و ایشون دستمال آورده بود و من در خواست کردم که خودم تمیزش کنم. و بعد هم خواستم اونو بخرم که فروشنده گفت نه، لازم نیست. خلاصه با اون دسته گل :) و آشنا بودن فروشنده.. داشتم فکر میکردم برم پس بدهم یا نه. که حس کردم باید برم. و اگر نتوانم بگم این محصول شکسته بوده، انقدر بزرگ نشدم که بتونم نعمت های دیگه رو دریافت کنم. در مسیر یه پروانه دیدم و تا رسیدن به آنجا یه صحنه خوب از یه خاطره رو بیاد آوردم. وقتی رسیدم اون فروشنده نبودند .. و همکارشان بودند :) و من راحت محصول رو عوض کردم :)
7.درخواست کباب کردم.. :) و تا یک هفته همش یا کباب یا جوجه یا بریان.. خوردم و جای شما خالی. خانه مادربزرگم دعوت شدیم و بریان غذایشان بود. بعد مامان بزرگ ها اینطوری اند که هم خانه شان میخوریم و هم می بریم D: – بعد بدون اینکه من بگم یه دستگاه کباب ساز برای خانه خریده شد در همان هفته، و خب برای تستش کباب پختند -در همان هفته، سال یکی از پدربزرگها بود و جوجه دادند…
8.امسال میخواستم سجاده و جانمازم (همه رو) عوض کنم. اما نمیخواستم هزینه بکنم یعنی اولویتم نیود. بعد رفته بودم چیزهایی که از قبل در مسافرت ها خریده بودم رو نگاه می کردم دیدم یه چادر نو دارم که دقیقا اندازه ام بود، با اینکه چند سال پیش از رنگش خوشم آمده بود و خریده بودم. چند هفته پیش مادرم چند جانماز از دیجی سفارش دادند و یکی ش رو به من هدیه دادند. و دو هفته پیش یه بسته به خانه رسید که قبلا چندین ماه پیش در یه مسابقه شرکت کرده بودم و یه سجاده و تسبیح و یه کتاب دعوت به نماز و یه جانماز برنده شده بودم و برام ارسال کرده بودند :) خلاصه فقط مهرش مانده بود که مادربزرگم چندین تا داشتند 5 تا مهر بهم دادن و کلکسیونم کامل شد :)
9.بعد از اینکه قضیه خواستگاری بهم خورد.. که اصلا شروع این مسیر بود.. و چون مفصل هست اینجا نمینویسم، احتمالا در قسمت داستان من تایید شده باشد، روابطم خیلی خیلی بد بود. و به دانشگاه کارشناسی رفتم و با مسئول آموزش دعوام شد. و بعد هم لج کردم و کار خودم رو کردم و بازهم وضعیت بدتر شد.من هم کار فارغ التحصیلی رو انجام ندادم و از بس حالم بد بود ولش کردم. بعد به این مسیر و آشنایی با استاد هدایت شدم (که الان بیشتر توضیح نمیدهم) و یکماه بعد مجدد برای کارها رفتم دانشگاه. چون دانشگاه کارشناسی کوچک بود و یکم مذهبی بودند معمولا با افرادی با تیپ من برخورد خوبی نمیشد . مخصوصا مسئول امور فارغ التحصیلان.. و من هم ان روز با ایشان کار داشتم. اما در نهایت تعجب کاری که می کردند رو رها کردند و کار من رو انجام دادند. بعد هم من رفتم دفتر مسئول خودمان و ازشان عذرخواهی کردم. و ایشون گفتند ما هرجا شما رو ببینیم خوشحال میشیم و شما دانشجوی بسیار محترمی بودیدو برام آرزوی موفقیت کردند و به خوبی جدا شدیم.
10. و آخرین موردی که میگم این هست که بیشتر افراد منفی باف زندگیم.. در واقع 97% حذف شدند. و اینکه استاد همیشه می گویند شما روی خودتان کار بکنید افراد جدا می شوند رو با وجودم لمس کردم. چون.. کسی که بیشترین منفی بافی رو در زندگی من می کرد پدر بود. همیشه بدبینی به افراد، شرایط، پول،.. رو به من منتقل میکرد. طوری شده بود که من وقتی میرفتم خانه یکی از فامیل ها فکر میکردم توی لوستر دوربین گذاشتند :| .. بدبینی، فقر، باور کمبود.. و بعد از این قضایا ایشون دیگه با ما زندگی نمی کنند. صحبت از طلاق عاطفی می کنم. نمیخوام بیشتر در این مورد صحبت کنم، افراد حتی کمی منفی باف که در زندگی من باقی مانده اند وقتی به من میرسند فقط از امیدهاشون صحبت میکنند و ناخواسته جو مثبتی ایجاد میشه..
نشد خاطره اون روز جمعه که سوار اتوبوس بودم و راننده یه موتوری رو زیر گرفت و چقققدر برای من درس داشت.. یا خاطره اینکه مسیر کارم از روی پل می گذشت، سی و سه پل اصفهان.. و من درخواست کردم آب پل باز بشه و چطوری روند تغییرات باعث این شد که الان رودخانه آب داره رو تعریف کنم.. ان شاالله در زمان های دیگر.
استاد عباسمنش عزیزم..
از شما بی نهایت ممنونم که این تمرین رو به ما دادید. من همه موارد بالارو بدون اینکه از روی دفترم نگاه کنم بخاطر آوردم.. هرچند میدونم نگاه میکردم هم از نظر شما اوکی بود. اما این فشار آوردن به حافظه خیلی حالم رو بهتر کرد.
یه قسمتی هم دارم در دفترم با عنوان (یه خاطره خوب برام بگو..) و اگر یه روز کامل خوب باشه میرم انجا می نویسم. قسمت اول (نشانه ها) ست و قسمت دوم (خاطرات) که بیشتر از یک نشانه اند. و قسمت سوم هم نوشتن اینکه (از تضاد به چی رسیدم). اگر چیزی بد باشه سریع در دفتر در قسمت سوم مینویسم که این اتفاق یا موضوع چه خواسته ای رو به من میگه.
در مورد اهدافم، چون همیشه استاد میگند کم باشه.. من هم چند مورد رو انتخاب میکنم..
-اولیش بودن در این مسیر و احساس خوب هست؛ و خوش بینی که عینک درست و حقیقی برای نگاه کردن به این جهان هست.
برای این مورد امیدوارم که بتونم دوره دوازده قدم رو تهیه کنم. اولش نظرم روی روانشناسی ثروت بود. اما چون اون پک هست گفتم دوازده قدم رو خریداری کنم. و به این خاطر سه ماه در یه موسسه کارکردم و الان 3 تومان دارم. اما متاسفانه همش نه میاد توش.. و وقتی فایل ابتدای جلسات رو شنیدم.. فایل معرفی دوره.. استاد گفتند بگذارید نشانه ها بگند. و من امیدوارم که نشانه ها بیایند و بتونم دوره رو آغاز کنم و واقعا به پایان برسانم.
-دومینش این هست که در رشته خودم علاقه ام رو پیدا کنم. چون هم الان روان رو میخوانم و هم طراحی و دوخت کار کردم. و خیلی گیج شدم که باید سمت کدام برم. امیدوارم به هدفی هدایت بشم که من رو راضی بکنه و آینده مالی خوبی داشته باشه. چون مالی برام مهم هست و فکر میکنم یکم روش کار کنم راه می افتم. اما اون سر اصلی طناب رو گم کردم. و فعلا گفتم فقط شروع میکنم تا هدایت بشم، بدون بی تابی شروع می کنم.
-سومینش این هست که در این ترم تحصیلی بهترین مطالعه رو در رشته ام داشته باشم. و سطح اطلاعاتم رو بالا ببرم. و روی باورهام کار کنم. تا ترم بعد دانش کافی ، همراه با درک بهتری از هدایت و باورهای مناسب رو داشته باشم و روند رشد و پیشرفتم سریع تر بشه. می دونم یه شبه نمیشه.. اما کوتاه بشه و برای من خوشایند باشه. امیدوارم علاقه ام رو دقیق و واضح بفهمم.. . چون همیشه ایده های خیلی خوبی داشتم و نظراتم در هر دورشته عالی بوده.. در این رشته ارشد هم ایده های خوبی به ذهنم بیاد و بتونم بهشون عمل کنم. یعنی عمل گرایی رو در خودم بیشتر بکنم.
– و امیدوارم موحد بشم. چون تازه متوجه رگه های مخفی و تازه ای از شرک در وجودم شدم.. ترم اول یکی از اساتیدم از من خواستگاری کردند و من به دلایلی جواب منفی دادم و نگران نمره ام بودم. و همین نگرانی هم ناراحتم کرد. چون متوجه شدم چقدر قدرت به غیراز خداوند دادم. و امیدوارم در این زمینه با تمرین و ممارست، رشد کنم و بهتر بشم.
برای همه دوستان قرارگرفتن در مسیر حقیقت و سعادت ، و برای استاد عباسمنش تندرستی و گرفتن مدرک خلبانی.. (اگر اشتباه نگم) رو آرزو میکنم :)