توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادجون سال نو مبارک و اما دستاوردهای من:
1. گرفتن آیلتس 6.5 در اُردیبهشت 96
2. با اینکه حدود 90 هزارتومن پول به سنجش داده بودم واسه ثبتنام ارشد ؛ روز کنکور ارشد خواب موندم و کنکور از دست دادم .? اُردیبهشت 96
3.با سید حسین عباسمنش آشنا شدم.(داشتم درمورد مهاجرت؛ تو اینترنت چرخ میزدم سایت شمااومد تو نتایج جستجو)
4.تابستون رو چندین جای مختلف کار کردم وبا افراد سرشناس زیادی دوست شدم. از آژانس هواپیمایی گرفته تا مطب دندونپزشکی و آخریش هم هتل بیین المللی قصر بود.?? تیر ؛ مرداد 96
3.ما ی خانواده کاملا معمولی هستیم و من همیشه آرزوی زندگی در کانادا و آمریکا رو داشتم و همیشه چشمم به دست بابام بود ک من بفرسته .نمیشد که نمیشد ، تا اینکه وقتی فایل فقط روی خدا حساب بازکن گوش دادم تصمیم گرفتم فقط از خدا بخوام.و خدا شد راهنمام ، مشاورم ، اسپانسرم ، دوستم ، معلمم ؛ و شد !!!! و ی روز که رفته بودیم تهران واسه مشاوره ؛ توی ی لحظه ، بابام موافقت کرد من بفرسته کانادا . هیچوقت اون لحظه رو ک بابام به مشاور مهاجرتی گفت قرارداد بیارین تا امضاش کنم و دخترم بفرستم بره رو یادم نمیره.???فقط میتونم بگم ذوق مرگ شده بودم.خدایا عاشقتم. شهریور 96
4شروع به یادگیری چاپ باتیک کردم.مهر 96
5.آزمون استخدامی وزارت امورخارجه قبول شدم و دعوت شدم واسه مصاحبه. آذر 96
6.واسه ساعت 8صبح پرواز تهران داشتم تا برم واسه مصاحبه.پرواز با تاخیر انجام شد و من آزمون مصاحبه رو از دست دادم.?? دی 96
7.عموی مامانم فوت کرد و به خاطر فوتش قهر خانوادگی چند ساله بابابزرگم با خانوادش تموم شد.و رفت آمدهای جدیدی شکل گرفت.بهمن 96
8.دختردایی ام ازدواج کرد.اسفند 96
9.چاپ باتیک رو با موفقیت با نمره 95 به پایان رسوندم و حالا با ی مدرک بین المللی میتونم از کالج های هنر کانادا هم پذیرش بگیرم. اسفند 96
10.استعداد جدیدی از خودم کشف کردم و میخوام با قدرت هرچه تمام تر شکوفاش کنم. ….خیاطی !! آخرین روزای اسفند 96
و اما سال جدید :
1. خیاطی رو کامل یاد بگیرم.
2.تو نمایشگاه باتیک کارهام فروش بره
3.ویزام ok شه و برم کانادا
4.خونه بخرم.
5.دوستای جدید
6. بتونم تو کانادا با باتیک و کارهای هنری خرج و مخارجم ok کنم.
7.زبانم خیلی قویتر کنم.
8.دوستی بیشتر و بیشتر باخدا
9.برم سفر
10. …..(خصوصیه)
اُمیدوارم که امسال سالی پر از اعتماد و دوستی با خدا باشه و با باورهای درست به تک تک آرزوهاتون برسید.
سلام ناهیدجان
امیدوارم هر چه سریعتر ویزای کانادا ok بشه ، و خبرش را از طریق بخش جواب عقل کل بدهی.
برای شما آرزوی موفقیت می کنم
با خدا باش و پادشاهی کن
سلام خدمت شما استاد مهربان که شما رو دستی از طرف خدا میدونم که تو مسیر هدایت باشم و لطف خدا شامل حال من شد و خوشحالم که خدا خواست که منو به مسیر درست هدایت کنه
سال ٩6 برای من سال خیلی خوبی بود
که مهم ترین و بزرکترینش اشنایی با شما و شناختن بیشتر خدت و رسیدن به خواسته ها
دیکه فکر نمیکنم بهتر از این اتفاق چبزی دیکه ای وحود داشته باشه
بعد از اشنایی با شما از نظر شغلی تو یه ماه پیشرفت خیلیییییی زیادی داشتم حقوقم دوبرابر شغل پس اندازم ده برابر شد و همه اینا فقط تو سه ماه اتفاق افتاد نمیدونم چجوری ولی واقعا اتفاق افتاد
ماشینم و عوض کردم
کسی و ٨ سال تو زندکیم بود از زندکیم رفت از این قضیه ناراحت نیستم شاید به صلاحم بوده که نباشه شاید وقتی تو مسیر هدایت قرار گرفتم باعث شد اون ادم بره
سال ٩6 همه چیش خوب بود ولی بهتریناش همینا بود که کفتم و مهمترینشم اشنایی با خدا بود
——————————————————
برای سال٩٧ هم بزرکترین ارزوم برنده شدن تو لاتاریه..
پیشرفت کاری و سراریز شدن ثروت در زندکیم هم از خدا میخوام
انقدر خواسته دارم که بخوام بنویسم یه کتابه ولی فعلا تمرکزم روی همیناس
جالب هست یکی از خواسته های من هم برنده شدن در لاتاری آمریکا هست اما چون قرعه کشی و شانسی هست زیاد بهش فکر نمی کنم چون باورم این هست اینقدر باید پول بسازم که خود آمریکا التماس کند بیام اونجا سرمایه گذاری کنم .
اما برنده شدن را هم نشانه اقبال و خوش شانسی می دانم .
سلام به همه دوستانی که اینجا هستن و استاد عباس منش
من از طریق همسرم با شما اشنا شدم و فایل هاتون رو گوش میدادم
فقط دوست دارم بگم تک تک ،تک تک حرفایی از شما شندیدم واقعیه و با اینکه چیزایی هستن که نمیشه دید اما به خوبی میشه احساس کرد
من تو سال قبل تونستم کارم رو راه بندازم برای خودم .خونه خوب بخریم و هزار تا اتفاق دیگه
اما همیشه اتفاقات منفی رو میدیدم ولی از وقتی با شما اشنا شدم میتونم بکم با ارزش ترین چیزی که بدست اوردم احساس خوبه.با اینکه تموم اون اتفاقات ،الهامات و ایده ها و مدارها و اینها هم برام اتفاق افتاده و حتی قبلا هم اتفاق می افتد ولی من درک نمیکردم. و همه چیز سریع و راحت برام اتفاق میافتاد.
امیدوارم همه زندگی بهتری داشته باشند
خواهر عزیزم
موفق و موید باشید
به نام خدایی که اینهمه نظم و زیبایی را آفرید
سلام خدمت دوستان و استاد عزیزم
بهن ماه سال 95 بود که من با کتاب معجزه شکرگذاری از راندا برن آشنا شده بودم دقیقا تایمی بودش که تقریبا کل دارایم رو داده بودم تا بنیان خانواده ام از همدیگه نپاشه.ازاین اتفاق اصلا ناراحت نبودم چون آرامش مادرم و برادرهام ا همه چیز مهمتر بود برام.
تمرین روز 8ام بود که راجبه همین تکنیک استاد صحبت میکرد که هر روز 10تا از داشته هایی که داریم رو بابتشون شکرگذار باشیم و یادداشت کنیم.
من اون کتاب رو با دقت بالایی تمریناتش رو انجام دادم و روز سال تحویل96 یادم نمیره که مادرم رو داشتم درحال رقص و شادی میدیدم و خنده های برادر کوچکم رو.
4ام فروردین بود بافایل های رایگان استاد برخورد کردیم با برادر بزرگم(واین تغییر مدارهای یادگیری مابود که داشت اتفاق میافتاد) و شروع کردیم به تهیه محصول قانون آفرینش و انجام جدی تمرینات این(کل قانون جذب به طور خلاصه تواین دوره گفته میشه با اسونترین تمرین ها که باعث میشه بزرگترین نتایج رو در زندگی بگیریم)
اردبیهشت ماه بود که دوباره وارد مسیرکاری جدیدی شدم که مربوط میشد به شرکت آلمانم و اتفاقات خوب کاری دیگه آشنایی با افراد ثروتمند که به راحتی و درستی هرچه تمامتر داشتن ثروتمندتر و ثروتمندتر میشدن.
اما خبری از پول برای خودم بود!!!!(چون باورهای غلط درمورد پول تو وجودم بود و اصلا از اونها اطلاعی نداشتم)
ما هر روز بابرادر بزرگم راجبه نتایج و اتفاقات خوب هر روزمون صحبت میکردیم و برادرم به راحتی ساختمان هایی که ساختش رو فروخت.
تااینکه یک روز مورد ازمایش الهی قرار گرفتیم تا نشون بدیم چقد ایمان داریم به خدایی که داریم ازش صحبت میکنیم
و اون امتحان توموری بود که تو سر برادر 13ساله ام رشد کرده بود از 2سال پیش.
یادمه اولش که این کلمه رو حتی خوده برادر کوچیکمم که شنید چون با ما تمرین میکرد و از ما تاثیر میگرفت براش اصلا مهم نبود و حسش اصلا بد نشده بود.
فقط مادر و پدرم خودشون رو یکم باخته بودن.یادمه تو دو روز اول بیمارستان چجوری دکترهایی که به صورت دللال میخواستن عمل کنن از مسیرمون حذف شدن و خدا یکی از دستان خوب خودش رو برای عمل کردن برادرم سر راهمون قرارداد و به راحتی هرچه تمامتر تومور برادرم رو از سرش خارج کرد.چیزی نزدیک به 40روز ما بیمارستان میرفتیم و دوبار پشت در اتاق عمل منتظر برادم بودم ولی با چیزی که از قانون یاد گرفته بودم (حال خوب = اتفاقات خوب) هیچ لحظه ای حالمون بد نشد حتی وقتی پشت در اتاق عمل با دوستم که منتظر بودیم ما میخندیدیم و خداروشکر میکردیم بابت کوچکترین اتفاقاتی که هر لحظه برامون داشت رقم میخورد جوری که باقی افراد منتظر به ما میگفتن شماهم بیمار دارید اینجا!!!
یه جمله از برادر بزرگم رو که پشت در اتاق عمل مثل مربی های ورزشی به باقی منتظرهای بیمارها گفتش رو یادم نمیره :داشتش از راهرو انتظار رد میشد که بره بیرون و دید همه ناراحتن و یهو برگشت به من و دوستم گفت پررررانرژی باشید گفت دستای خدا دارن کارشون رو انجام میدن.بااین حرف اش باقی همراه هاهم حالشون خوب شد.وکلی اتفاقات خوب دیگه که اون مدت برامون افتاد
الان برادرم سلامتیش رو به طور کامل بدست اورده و هر روز بهتر و بهتر میشه و لحظه سال تحویل امسال هم همه سالم و سلامت کنار هم دیگه بودیم و این بزرگترین اتفاق سال 96 بود برای ما.
و اما در رابطه با باورهای خراب که راجبه ثروت داشتیم وقتی دوره های روانشناسی 1و2 رو نیگاه کردیم تازه فهمیدیم که کجای کاریم و مشکلاتمون از کجا رقم میخوره.
و از همه مهمتر دوره عالی راهنمای عملی دستیابی به رویاها جلسه 8و9و10 هستش که شمارو با خدای درونتون اشنا میکنه و اونموقع هستش که میفهمید چه نیرویی دارید و چرا خدا به ما گفته اشرف مخلوقات.
خیلی خوشحالم که سال 96 که گذشت به بزگترین هدف زندگیم که هر روز بابتش خدا رو شکرگذاری میکردم رسیدم و اون یادگیری قوانینی هستش که برای این جهان نظم کرده و هرلحظه بیشتر و بیشتر یاد میگیرم و با خدای درونم بیشتر یکی میشم تا در سال 97 بهترین هارو خلق کنیم.
فقط یه چیز دیگه که میخوام بگم راجبه ثروت و پول هیچ موقع 22تای خداوند 4تا نمیشه 22تای خدا خیلی خیلی بیشتر ازاین هاست…
بهترین هارو ارزو میکنم براتون و از خدای بزرگ میخوام بهمون مرحله اجازه ورود سلامتی آرامش شادی و ثروت و باقی خواسته هامون رو یادمون بده.
باتشکر از استاد عزیزم سیدحسین عباس منش
بهتون تک تک موفقیت هاتون تبریک میگم
و حیلی خوشحالم
از شادی و رقص مادرتون
از بهبودی برادرتون
امیدوارم همیسه خنده رو لب همه مادرا باشه ???
خیلی خیلی ممنونم براتون بهترین هارو آرزو میکنم
سلام دوست عزیز
واقعا خودن این تجربیات و دیدن و حس کردن این خانواده فوق العاده ای که دارین و این نعمت بزرگ که باهم در این مسیر دارین پیش میرین و در مسیر سپاسگزاری و مدار خداوند قرار دارین بسیار دلنشین.
برای سلامتی برادرتون خوشحالم و بابت این نکته فوق العاده بسیار سپاسگزارم
“۲۲تای خداوند ۴تا نمیشه ۲۲تای خدا خیلی خیلی بیشتر ازاین هاست…”
چقدر حس عالی رو بهمون میده
شاد باشید (:
الهی که این باور درمون بیشتر گسترش پیدا کنه که خداوند برای من کافی ست (:
بنام خدا
دوست عزیز بهتون تبریک میگم. از جنس نوشته تون حس میشه یادگیری قانون را دارید عالی جلو میروید.توحید را از نوشته تون احساس کردم.سال 97خیلی موفق میشی به یاری خدا .مطمئنم.
سلام دوست عزیزم
خدارو شکررررر برای سلامتی برادرتون، واقعا تو مواقع سخته که باورهای ما خودشون رو نشون میدن
انشاالله که موفقیت هاتون هر روز بیشتر و بیشتر بشه
واقعا 2*2 تای خدا خیلی میشه
حس خوبی دارم?
سلام علی عزیز.
ممنونم که وقت میذاری و پیغام هارو میخونی و بااین کارت یاد دادی بهم که چطوری فرکانسم روبتونم بالا نگه دارم.
بهترین هارو برات ارزو میکنم
سلام :)
عالی بود
تجربهی حس خوب داشتن به وقته بیماریه عزیزانت رو من هم چندماه پیش داشتم. اولش سخته خصوصا اگر اطرافیانت باهات همفرکانس نباشن و همش گریه و زاری کنن
اما منم از این ازمایش سربلند بیرون اومدم و با علم به قانون ازش استفاده کردم و تونستم حالمو واقعا خوب نگه دارم و به همه انرژی بدم
خدایا شکرت
برای شما و خانوادهی عزیزتون بهترینارو آرزو میکنم
سلام ممنونم از شما و بهترین هارو ارزو میکنم براتون
به نام خداوند مهربانی ها, خداوندی که حتی در شرایط نا مناسب زندگیت ممکنه فراموشش کرده باشی با نجوایی ارام در گوشت بهت میگه نگران نباش من هستم.
در این کامنت کسی داره تایپ میکنه که تا قبل از سال 96 چیزی به اسم خدارو قبول و باور نداشت. بارها و بارها شرک ورزیده و قدرت ربش رو هیچ میدونسته.
ربم رو سپاس گذارم که به من این قدرت رو عطا کرده که بیام اینجا و حرفم رو بزنم, تا بلکه اول برای خودم قدرت و مهربانیش تکرار بشه و بعد هم برای کسانی که زحمت میکشن و این کامنت رو مطالعه میکنن.
وقتی دیشب در عروسی یکی از آشناهایم بودم متوجه شدم از کانال استاد پیام امده که استاد فایل جدیدی رو روی سایت قرار دادن و همش عجله داشتم که هرچه سریع تر بیام و فایل رو دانلود و گوش کنم… وقتی فایل رو گوش کردم و استاد این سوال رو مطرح کردن که چه اتفاقات خوبی در زندگیتون در سال 96 رخ داده.. اشک شوق در چشمام جاری شد که واقعا نمیدونم چطور جلوشو بگیرم . و میخاستم حتما حتمااا … این داستان رو اینجا بنویسمم ..
من علاقه ی زیادی به موسیقی دارم و موسیقی کار میکنم .. در واقع هم ساز میزنم و هم اهنگسازی میکنم.
—-
این بماند که در سال 96 چقدر خانوادم رو تحت فشار واقعا بیش از حد روحی و روانی قرار دادم که من قصد مهاجرت دارم و شما باید هزینه ی سنگین اون رو پرداخت کنید تا من به هدفم برسم.
اما دقیقا کدام هدف؟ وقتی از من سوال میکردن که دقیقا چرا چنین تصمیمی گرفتی و میخای مهاجرت کنی, چون دقیقا هدف مشخصی نداشتم به هر کسی ی چیزی میگفتم .. طرف با خودش فکر میکرد و میگفت واو .. این خیلی برنامه ریزی دقیقی کرده و اگر بره موفق میشه در صورتی که همه ی اینها فقط حرف بود و من واقعا نمیدونستم میخام چیکار کنم . مادرم از خدا برام صحبت میکرد و میگفت امیدوارم همیشه چیزی رو برات صلاح بدونه که برات خوبه.
و من خیلی گستاخانه جواب میدادم کدوم خدا دقیقا؟ اصلا خدایی وجود نداره شما هم این خرافاتو باور نکنید. علم کلا وجود خدارو نقض میکنه شما هم باور نکنید که خدا وجود داره انسان عقل داره اگه به عقلتون روجوع کنید میبینید من درست میگم که خدایی وجود نداره.. و مدام به شرک ورزی احمقانه ام ادامه میدادم.
این دقیقا همون حرف استاد عباس منش هستش که توی یکی از فایل هاشون گفتن خداوند میگه این راه درست نیست این راه به صلاح تو نیست ولی وقتی میبینه بنده انقدر اصرار داره که از این راه بره بهش میگه بفرما برو..برو تا ببینی چی ب صلاحت بوده از اول.
بعد از اون طرف میرفتم میگفتم که موسیقی از افرینش خداوند میاد موسیقی از مهربانی خداوند میاد که روح رو سیقل میبخشه. کلا یاد گرفته بودم توی بدبختیام .. توی مشکلاتم توی ناراحتیام توی شرایط نامناسب دس به دامان خدا بشم و بگم خدایا به من کمک کن و چون میدیدم اتفاقی نمیفته .. بیخیالش میشدم ( واقعا چقدر , چقدر این طرز فکر مسخره و خنده داره؟ )
بلاخره به هر نحوی بود من وارد کشور فرانسه شدم که از اونجا بصورت کاملا قاچاق خودم رو به کشور انگلستان برسونم. وقتی برای اولین بار از ایران خارج شدم و به فرانسه رسیدم .. به خودم گفتم من دقیقا امدم اینجا چیکار کنم ؟ اینجا اون بهشتی بود که من فکر میکردم و دنبالش امدم؟ اینجا هم که با ایران فرق بسیار زیادی نداره که … یعنی من نمیتونستم توی ایران پیشرفت کنم ؟ به لطف ربم ب دلیل اینکه زبان بلد بودم مورد لطف افراد زیادی قرار میگرفتم .. که همه ی اینها لطف ربم بود و من این رو لطف بندهای خدا میدونستم.
با شخصی صحبت کردم قرار شد مبلغ 50 میلیون تومان از من دریافت کنه و من رو به همراه تعدادی به صورت کاملا قاچاق سوار کامیون کنه حتی بدون اینکه راننده ی کامیون اطلاع داشته باشه یعنی ما میرفتیم توی یخچال کامیون با بار گوشت منجمد و دمای فریز قایم میشدیم تا زمانی که برسیم به مقصدمون . و وقتی رسیدیم بزنیم توی در تا راننده بیاد و مارو پیاده کنه. من هم قبول کردم که این کار رو انجام بدم.
بار اول که میخاستن مارو سوار کامیون کنن .. به دلیل اینکه تعداده افراد زیاد بود من به همراه 8 نفر رو سوار نکردن و 31 نفر رو سوار کامیون کرده بودن وقتی به من گفتن شمارو فردا سوار میکنیم عصبانی شدم و شروع کردم با خدا بحث کردم .. که اگه من شانس داشتم الان سوار میشدم اخه اگه واقعا وجود داری به من کمک میکردی من سوار میشدم .. و ی عالمه ناسزای دیگه. ( واقعا اون من بودم؟ که این حرف هارو میزدم؟)
فردا هم کار ما به عقب افتاد و تقریبا بعد از گذشته 35 ساعت خبر رسید که کامیون که 31 نفر سوارش بودن مسیرش اصلا انگلستان نبوده و از فرانسه به سمت کشور دانمارک رفته. و متاسفانه خبر رسید از 31 نفر . 21 نفر به صورت کامل منجمد شدن و تنها 10 نفر باقی مانده به شدتی در اثر سرمای فریز یخچال اسیب دیدن و منتقل شدن به بیمارستانی در کشور دانمارک وقتی این خبر از طرف رسانه های دانمارک تایید شد من گفتم .. من به شانس اعتقادی ندارم و خودم زرنگ بودم که سوار کامیون نشدم . ( واقعا یکنفر تا چه حد بزرگیه خداوند رو نمیبینه و باز هم کفر میورزه؟ )
بلاخره نوبته من شد بار اول سوار شدم و خوشبختانه به لطف ربم بعد از گذشته 25 ساعت در کامیون یخچال دار مامور های کمرک مارو پیاده کردن و من باز هم با خدای خودم بحث کردم و ناسزا گفتم.
برای بار دوم سوار کامیون شدم در دمای بیش از حد سرد زیر صفر … به مدت زمانه 30 ساعت بدون اب و غذا در تاریکیه مطلق و فقط در دمای سرده زیر صفر .. خوشبختانه به لطف پروردگارررر مهربانم ماموران مارو پیدا کردن و پیادمون کردن. در اون لحظه به خدا گفتم .. خدایا اگه واقعا وجود داری جان من رو بگیرم ببینم اصلا هستی یا ن ؟ و ی عالمه ناسزا و شرک….
چند روز بعد برای بار سوم به همراه 5 نفر به همراه ترس باور نکردنی .. نا امیدی ی یاس رفتیم برای سوار شدن توی کامیون . وقتی مارو سوار کامیون کردن کسی که مارو سوار کرد به من فقط به من گفت شما طی مدت زمانه 12 ساعت میتونید توی این کامیون دوام بیارید.گفت شما کمتر از 8 ساعت دیگه به مقصد میرسید و در بزنید تا سریعا شمارو پیاده کنن .. در غیر این صورت بدلیل اینکه این یخچال کاملا کیپ هستش .. هیچ هوایی رد و بدل نمیشه توی قسمت بار و شما خفه میشید.
چرا این داستان رو تعریف میکنم؟ چون هیچ کس جز شما قدرت رب رو درک نمیکنه تا این اندازه.
فاصله ی من تا سقف کامیون فقط به اندازه ی یک انگشت بود. توی تاریکی مطلق .. توی سرمای منفی 4 درجه زیر صفر. ما قرار بود نهایتا 12 ساعت توی کامیون باشیم ولی 23 ساعت توی کامیون بودیم. کامیون مسریش سمت انگلستان نبود بلکه داشت میرفت سمت کشور بلژیک. مارو اشتباه سوار کردن و باز هم لطف خدا … که خوشبخانه مارو اشتباه سوار کردن.
ما هرچقدر که به در میزدیم راننده مارو پیاده نمیکرد.. من هرچقدر سعی کردم با راننده به یک طریقی ارتباط برقرار کنم .. و باهاش صحبت کنم .. اون از صحبت کردن با من خودداری میکرد. به راننده التماس میکردم که هرکاری بخواد براش انجام میدم .. بهش پیشنهاد پول دادم گفتم فقط این درو بار کنم .. تا ما بتونیم یکم فقط .. فقط یکم نفس بکشیم .. قبول نمیکرد درو باز کنه. تلفنم انتن نمیداد تا از طریق اینترنت با کسی در تماس باشم. من بودم .. تاریکی مطلق و سرمای بیش از حد .. و هوایی که داشت تموم میشد. شروع کردم به گریه کردن .. داد میزدم درو باز کنید .. من تازه 22 سالمه .. خیلی ارزو دارم من باید به خیلی چیزا برسم .. . من نباید اینجا بمیرم .. هیچ فایده ایی نداشت . وقتی اکسیژن تموم میشه بدنت خیلی گرم میشه دیگه چیزی به اسم سرما رو تجربه نمیکنی…
توی سرمای منفی 4 درجه زیر صفر .. من داشتم توی گرما میسوختم .. اصلا سرما رو حس نمیکردم میدونستم دارم میمیرمم… دقیقا نفسای اخرو داشتم میکشیدم .. چشمامو رو بستم خیلی اروم .. گفتم خدایا من خیلی دوست دارم خودتم میدونی من همیشه هر حرفی بهت زدم .. واقعا ازته دلم نبوده. برای اولین بار توی تمام عمرم .. اون لحظه گفتم خدایا راضیم هر اتفاقی که بیفته و اینو بدون خیلی دوست دارم. یک لحظه بعد کاملا نفسام تیکه تیکه میشد.. کامل نمیتونستم نفس بکشیم. انگار ی حسه خیلی خوبی بهم دست داد یاد همه ی اتفاقات خوبه زندگیم افتادم اینده رو میدیدم که توی اینده به همه ی خاسته هام رسیدم .. و دارم پیشرفت میکنم .. به جای اینکه یاده شرایط نامناسب بیفتم همش خوبی بود و خوبی .. همش خوبی فقط خوبی و شادی
به خدا گفتم .. خدایا من نمیخام بمیرمم.. و مطمعنم نمیزاری من چیزیم بشه تا زمانی که من به این خواسته هام نرسیدم .. دقیقا چند دقیقه بعد پلیس کشور بلژیک در کامیون رو باز کردن و منو اوردن بیرون .. روی زمین قرار دادن.. وقتی برای اولین بار چشمام رو باز کردم دیدم خورشید و دیدم.. اسمونه ابی ابی رو دیدم .. متوجه شدم سرم رو زمینه خداونده .. شروع کردم بلند بلند گریه کردم .. زمین رو بوسیدم .. خداوند رو شکر گفتم… بلند بلند خدارو شکر میگفتم و میخندیدم.. یکی از پلیس ها امد جلو گفت که .. میدونی چرا زنده ایی؟ گفتم چرا؟ فکر کردم میخواد ی دلیل بیاره و بگه بخاطر ما بوده .. بهم گفت بخاطر اینکه خدا خیلی دوست داره الان زنده ایی نمیدونید اون لحظه من چه حال خوبی داشتم .. با اولین پرواز برگشتم ایران با قدرت و ب لطف ربم طی این یکسال به چیز هایی رسیدم که طی این 22 ساله زندگیم نرسیده بودم بهشون .. چه از لحاظ مادی . چ از لحاظ معنوی .. چه از لحاظ روحی … واقعا من حالم فوق العادست. ربم رو سپاس گذارم .. همه ی دنیا میخندن واسه من .. منم واسه همه میخندم .. همه ی اینا لطف ربمه … خداروشکر ربم رو سپاس گذارم که منو از تاریکیه زندگیم بیرون کشید و بهم زیبایی هارو نشون داد .. خیلی دوستون دارمم .. عاشقانه فایل های استاد رو .. دنبال میکنم. براتون ی دنیاا … نزدیکی با خدارو ارزو میکنم که همین یعنی همه چی. منم توی سال 96 به خیلی چیزای خوب رسیدم که حتی فکرشونوم نمیکردم ..
خداند
موسیقی ..
ثروت
سلامتی
ارامش
غزت
اعتماد بنفس
دوستان خوب
خانواده ی خوب
—————————————————————————————
خواسته هایی که میخام توی سال 97 بهشون برسم :
باور هامو تغییر بدم کانون توجه ام رو بزارم فقط روی خواسته هایی که دارم
بیشتر و بیشتر به خداوندم نزدیک بشم .. و بتونم بیشتر بشناسمش چزا ک این کار باعث میشه ربوبیتش رو بیشتر درک کنم چرا که این کار باعث میشه به هرچیزی که میخام برسم.
شاد زندگی کنم .. سالم زندگی کنم .. یکاری کنم دنیا جای بهتری برای زندگی باشه .. خداوند با ابزاره قدرمت موسیقی که در اختیارم قرار داده این رو بار ها و بارها بهم ثابت کرده که چقدر میتونم به پیشرفت جهان کمک کنم.
چند ساعت قبل از شروع سال 97 من ی لیست از تمام چیزایی رو که میخاستم .. تهیه کردم و با افتخار و به لطف ربم .. تنها خالق هستیه زندگیه من .. باید بگم هنوز چند روز از سال جدید نگذشته من یکی از اون خواسته هامو بهش رسیدم و خطش زدم .
توی سال جدید موسیقی های باکلام و بی کلام زیادی میسازم .. که همه رو با شما دوستان به اشتراک میزارم.. قراره چندتا خریده مهم داشته باشم .. که به لطف خداوند همشون رو انجام میدم بدون اینکه حتی کوچک ترین ترسی داشته باشم ..
و در اخر خداوند رو سپاس گذارم که انقدر منو مورد رحمت خودش قرار داده توی مدت زمانه بسیار کوتاهی .. عاشقانه دوسش دارم .. سپاس گذارشم که منو هدایت کرده و هر روز منو سوپرایز میکنه که فقط راه میرمو به این فکر میکنم که خدایا چقدر تو بزرگی .. چقدر تو خوبی .. ببخشید اگر من ب زبان ساده صحبت کردم .. اخه همیشه هم عادت دارم با زبان ساده ایی ک بلدم با خدای خودم صحبت میکنم .
دوستان .. بخندید .. همین ی لحظه .. بخندید از ته دل شاد باشید .. خداوندی که من میشناسم اصلا نمیزاره کسی لنگ بمونه چه اون کسی که بزرگیه خداوند رو میبینه چه اون کسی که قافله از همه چی.
بازم میگم دوست داشتنه خداوند بی انتهاسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست… منم بی انتهااا دوستون دارمم .. باور کنید برای این مسابقه شرکت نکردم من همین الانشم برنده هستم .. ممنون از استاد عباس منش .. با طرز تفکر زیباشون که هر روز مارو یک قدم به خدای خودمون نزدیک تر میکنه.. استاد خیلی دوستون دارم .
چقدر لذت بردم از داستان زندگیتون موفق. باشید
دوست عزیز سلام واقعا چقدر عالی نوشتی چقدر خدا را قشنگ توصیف کردی استفاده کردم الهی همیشه سالم وشاد باشی
سلام دوست جان امیدوارم خوب باشی و دلتتون شاد باشه.. اول اینکه خدارو سپاس گذارم که انقدر شما به من لطف دارین .. امیدوارم هرجا هستید به هرچیزی که میخایید به راحتی برسید.
سلام دوست عزیز خدارو سپاس گذارم بابت لطف بی انتهای شماااا همیشه دلتون شاد باشه براتون بهترین هارو ارزو میکنم .
خلاصه نکاتی که دسته گلای شرکت کننده توی این مسابقه نوشتن صفحات 9 و 10 و 11و 12
39- هر روز صبح ها بعد از بیدار شدن و شب ها قبل از خواب 10 تا از نعمت هایی که دارید رو با خودتون مرور بکنید !
40- حال آدم که بهتر میشه یاد میگیره که آدم ها همینی هستن که میتونن باشن و انتظارات ازشون کم میشه و ناراحت و یا دلگیر نمیشی !
41- انرژی هامونو صرف رشد و یادگیری خودمون بکنیم نه باج دادن عاطفی به افراد !
42- هر زمان که فرمان زندگی را در دستان دانایش سپردم به بهترین سرمنزل هدایت شدم و هر زمان خودم فرمان را بدست گرفتم در یک دایره بی پایان چرخیدم !
43- مهمترین اتفاق زندگی رو آوردن آرامش به زندگیست که رد اثر قوی شدن ایمان اتفاق می افتد آرامشی که میگوید عجله نکن تو در زمان مناسب به همه ی خواسته هایت میرسی !
44- خداوند عاشقانه ترین رابطه میشود آنگاه که تو آماده باشی !!! این حرف ساده ای نیست و خیلی عمیقه
ممنون خانم راد بابت خلاصه نظرات دوستان
درووود بر شما مهربانو
امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق باشین
????
یک دنیا ممنونم جناب شیرازی
من همیشه نظراتتونو میخونم و تحسینتون میکنم
مخصوصا اتفاقای سال 96 تون رو
متوجه ام دیدن استاد چقدر لذت بخشه وقتی شاگردشون بودم انرژیم روی 1000 میرفت :))))
سلام علیکم
*
متن من به علت طولانی بودن در یک نظر ثبت نشد و به همین خاطر در دو نظر پشت سرهم ادامه ثبتش کردم از دوستانی که محبت میکنن و مطالعه میکنن ادامه متن در نظر بعدی به ثبت رسیده
*
داشتم روی ایده خودم کار میکردم که گوشیم رو چک کردم و دیدم استاد فایل جدید گذاشته
ساعت 4:30 دقیقه صبح هست و من انرژی خیلی زیادی داشتم که با دیدن این فایل انرژیم 1000 برابر شد دوستان
جا داره اول از همه یه تبریک عید رو به همه دوستای گلم بگم و از صمیم قلب براتون آروزی شادی و آرامش تو سال 97 داشته باشم
و همچنین تبریک فراوون به استاد بی نظیر و گروه فوق العاده مهربون
یه موردی هم خیلی دوست داشتم بگم این هست که عاشق همه بچه های فوق العاده خانواده خودم یعنی عباسمنشی های بی نظیر هستم و چقدر زیاد از نظرات همه دوستان انرژی و عشق میگیره خدایی
داش رضای عطار روشن که بعنوان برادر بزرگتر وقتی عکس پروفایلش رو میبینم انرژی پاک و الهیش بهم منتقل میشه، خدا میدونه چقد دوست دارم این بشر رو من
هرکی با آقا رضا عطار آشنا نیست حتما بره و نظراتش رو بخونه اصلا عاشق این شخص میشید به جان خودم انقد که دوست داشتنی و با اخلاصه
خواهر بزرگم لیلای شب خیز مهربون و دنیای آرامش بی نظیر و خواهرم ستاره بنی نجاریان گل و برادرهای فوق العاده ام کامران کامران فر و مسعود صالحی و سید کاظم دوست داشتنی و همه و همه بچه های خالص و بی نظیر این خانواده که باور کنید دوست دارم اسم همشونو ببرم اما موقعیتش نیست
تا میتونید نظر بزارید که بدجوری حال میکنیم همه با هم
——————–
نوشته من طولانی هست و ببخشید که حتی با حذف خیلی از جزئیات بازهم طولانی شد
—————————————
خیلی وقت بود که دوست داشتم از روند کسب و کار و زندگی خودم صحبت کنم اما فرصتش پیش نمیومد کاملا و وقتی الان تو این همه انرژی بی اندازه ای که داشتم استاد این مسابقه رو گذاشت با خودم گفتم اصلا این رو گذاشته که من بالاخره این کامنت رو بدم
من خدارو شکر میکنم اگر برنده این مسابقه باشم اما واقعا دوست دارم بدون نیت مسابقه ای این صحبت هارو بنویسم تا که شاید تحولاتی برای خودم و دیگران به بار بیاره به کمک خداوند
برای همین سعی میکنم خیلی صادقانه همه موارد رو بنویسم تا شاید درسی توش باشه برای دوستان و البته خودم
———————————
برای نوشتن روند زندگی و کار و اهدافم دوست دارم نه فقط سال 96 بلکه گریزی بزنم به کمی قبل تر
من روند تغییراتم رو دو سه سال از قبل از آشنایی با استاد و سایت در سال 93 اگه اشتباه نکنم شروع کرده بودم
اما هیچ درک و انسجام درستی از مطالب و قوانین موفقیت نداشتم تا آشنایی با استاد عزیز
اما همون مطالعه پراکنده کتابهای موفقیت و سخنرانی های اساتید عزیز دیگه من رو به مدار استاد بزرگوارم عباسمنش رسوند که خدارو شکر میکنم از این بابت
من در خانواده ای بزرگ شدم که علی رغم درآمد خیلی خوب پدرم به واسطه نبوغش (حتی در شغلی که 90 درصد هم شغلی هاش همیشه کار نداشتن و درآمد زیادی هم نداشتن) همیشه بدهکار بودیم و هنوز هم پدرم هست و خودم همینطور که در ادامه میگم
((یه پیام بازرگانی بزنیم؛ همین الان که داشتم مینوشتم صدای گریه دخترم که 15روزشه و بی اندازه خوشگل و نازم اومد رفتم بغلش کردمو یه بوسش کردمو بوی بی نظیرشو استشمام کردم و انرژیم دو میلیارد برابر شد))
من یک فایل ورد در لپ تاپم دارم که از چند سال پیش اهداف و ایده ها و کارهای دم دستی و آیندم رو در اون یادداشت میکردم
من در سال 93 هنوز شناخت درستی بر قوانین نداشتم و از سال 94 با استاد آشنایی و همراهی بیشتری پیدا کردم
در فایل ورد خودم اهدافی رو برای سال 93 گذاشته بودم که الان وقتی نگاه میکنم می بینم به 99٫99 درصد اونها نرسیدم
یادمه با خوندن کتاب دولت و فرزانگی نوشته مارک فیشر و با شناخت ناقص از قوانین اون هدف گذاری نا معقول رو انجام دادم که برای همیشه ناکام موند، کتاب مارک فیشر مشکلی نداشت این من بودم که هیچی نمیدونستم از قضیه
اما با آشنایی بیشتر با استاد عزیز کم کم فهمیدم قضیه از چه قراره
در سال 94 کمی بیشتر از قوانین مطلع شده بودم اما این بار با هدفگذاری صحیح آشنا نبودم و پول خرید دوره آنلاین هدفگذاری استاد هم جور نشد
من 18 هدف برای سال جدید گذاشتم و داشتم کم کم قضیه باورها و مدارهارو به کمک استاد درک میکردم
به خاطر آشنایی بد و ناقصم با این مسائل یکم فکر میکردم که بلدم همه چی رو و مقاومت ذهنم باعث میشد که دیرتر نکته اصلی قانون رو بگیرم
دقیقا نمیدونم چند درصد از اون 18 تا هدف انجام شد اما در بهترین حالتش فکر میکنم زیر 30-40 درصد با موفقیت همراه بودن، نکات خوبی دارن اما خیلی وارد جزئیات نمیشم تا بتونم سال 95 و 96 رو با جزئیات بیشتری بگم که مطمئنا نکات جالبتری داره
رسیدم به سال 95 و با شناخت بازهم بهتر قوانین و البته این دفعه روش های بهتر برای هدفگذاری 4 تا هدف عمده برای خودم نوشتم که به اهداف و کارهای کوچیکتر تقسیمشون کرده بودم
من هم مثل پدرم همیشه درآمد داشتم حالا کم و زیاد اما همیشه خوب بوده چون در کارم هیشه نوآوری و خلاقیت خیلی خیلی زیادی داشتم و همچنین تو همه جنبه ها به تخصص و مهارت رسیده بودم
برای همین اگر اراده میکردم به راحتی چندین برابر بقیه درآمد داشتم
مثلا در کنار کار اصلیم برنامه نویسی میکردم خیلی خیلی عشقی و تفننی و در سن خیلی کم مثلا در 16-17 سالگی اولین برنامه های خودم رو شروع به نوشتن کردم و هر برنامه رو 5 میلیون و یا بیشتر یا گاهی کمتر میفروختم
اما به خاطر باورهای خرابم به خاطر پیشینه خانوادگیم و… من هم مثل پدرم همیشه بدهکار بودم
خب مهمترین چیز برای من پرداخت بدهکاری هام بود
برای همین حالا که قانونو بهتر شناخته بودم سال 95 رو سال تسویه بدهی هام قرار دادم و با خودم گفتم که همه تمرکزم رو بزارم و بدهی هام رو پاس کنم
در کنارش 3 هدف عمده دیگه هم گذاشتم
در پایان سال 95 من 3 هدف دیگم رو بهشون رسیده بودم و همه چیزایی که میخواستم انجام شد
اینجای داستان خیلی جالبه دقت کنید دوستان
یکی از هدفام مستقیما مربوط میشد به پرداخت بدهی هام
یعنی اول بدهی هام باید تسویه میشد و من میتونستم پس اندازی جمع کنم که بتونم یه ایده ای که دارم رو پیاده کنم
در آخر سال 95 من تقریبا موفق شدم 90 درصد بدهی هام رو صاف کنم
مخصوصا بدهی های خفه کننده خودم رو که واقعا پرو بالمو بسته بودن، اما همچنان کمی بدهی مونده بود
یادمه خیلی آخرای سال 95 خیلی دست و پا زدم که اون مقدار بدهی هاهم تسویه و تموم بشه اما نشد که نشد
اما نکته جالبش این هست که بدهی های من تموم نشد و طبیعتا نتونستم پولی پس انداز کنم که یکی دیگه از اهدافم رو پیاده سازی کنم که همون ایده مورد نظرم در راستای گسترش کسب و کارم بود
و من هم زمان مورد نیاز برای اجرای اون ایده و هم مهمتر پول مورد نیاز اجرای اون رو نداشتم
اما به طرز عجیب و غریبی دوستی به سراغم اومد و به من پیشنهاد جالبی داد
اون پیشنهاد دقیقا خود همون ایده من بود که من نه پولش رو داشتم و نه زمان اجراش رو چون سال به آخراش نزدیک شده بود
ایشون اون ایده رو ساخته و پرداخته کرده بود و داشت واگذارش میکرد که به من پیشنهاد داد و من بصورت تمام چکی این پکیج آماده رو از ایشون خریدم که زمان آماده کردنش رو هم خود ایشون قبلا گذاشته بودن
این رو بگم که من فایل ((همین لحظه بهترین زمان برای شروع است)) استاد رو هم گوش کرده بودم و کاملا پذیرفته بودم و به این دام که وقتی بدهکارم خودم بدهکارتر نکنم و یا چکی خرید نکنم و… هم آشنا بودم
اما با کمال میل در این دام افتادم
چطور؟ اینجاش نکته خیلی خیلی ریزی داره
وقتی این کسب و کار که ایده مورد نظر من و البته هدفگذاری شده من در ابتدای سال بهم معرفی شد من خیلی وسوسه شدم که نگاه کن پسر همه چیز آمادست و ساخته و پرداخته شده و در حال حاضر نه زمانی برای اجراش نیاز داری و نه پولی و فقط کافیه این معامله رو انجام بدی
با این تصور و این نجوای شیطان که تو روند و مسیر درستی و این پیشنهاد هم از طرف خداست چون تو مدارش قرار داری و قبولش کن
و با تکرار این جملات در مغزم من یادم رفت که استادم چی بهم گفته و اصل رو ول کردم رفتم سراغ فرع بخاطر چی؟ بخاطر وسوسه و زودتر به خواسته رسیدن و کوتاه کردن دوران تکامل خودم
در حالیکه واقعیت این بود که اگر من در مدارش بودم خیلی زودتر بدهی هام رو داده بودم و زمان و پول مورد نیاز اجرای اون کار رو داشتم ولی نداشتم و در این دام افتادم
که البته سختی زیادی بابتش متحمل شدم ولی درسهای ارزشمندی گرفتم و شناخت و آگاهی و باورهام رو تقویت کرد…کی؟ وقتی که فهمیدم حرکت اشتباهی زدم و مسئولیتش رو پذیرفتم
سال 95 با حدود بیش از 95 درصد موفقیت آمیز بودن اهدافم به پایان رسید و سال فوق العاده ای بود
اما همچنان بدهکار بودم
از حدود مثلا 50 مورد بدهی ریزو درشت شاید 45 تاش رو داده بودم و اون 5 تا خیلی وحشتناک و فوری فوتی نبودن واقعا
از طرفی سرمست از موفقیتم در بدهی هام و مابقی اهدافم اون چک هایی که برای سال جدید کشیده بودم رو بدهی نمیدونستم اصلا و با خودم میگفتم با اضافه شدن درآمدم و مثلا دو برابر یا بیشتر شدنش از خود اون ایده و کسب و کار چکهاش رو هم پاس میکنم
غافل از این نکته ریز که بابا اصلا یادت رفته که پدرت و خودت همیشه درآمدتون خوب بوده ولی بدهی ها سر جاش بوده
خلاصه قضیه اینه که بدون اینکه خیلی روی باور فراوانی خودم و باورهای مخرب بدهکار کننده خودم کار کنم بیشتر تمرکزم روی کسب و کارم و باورهای دیگه بود که داشتم پیش میرفتم
یه نکته دیگه رو هم بگم که مهمه، من در سال 95 و بعد در سال 96 که هدف گذاری خودم رو در فایل ورد مینوشتم هدف 1 (یک) خودم رو نوشتم ((پرداخت و تسویه بدهکاری ها)) و بعد از نوشتن این مینوشتم هدف 2 ((گردش و شادی و مهاجرت و مسافرت و لذت از زندگی))
و بعد عین هر دو سال رو اومدم و جای این دو رو عوض کردم اما اول هدف گردش و شادی و مهاجرت و مسافرت و لذت از زندگی نزدم 1 و عدد 0 رو گذاشتم و برای پرداخت بدهکاری هام عدد 1 رو قرار دادم
یعنی آگاهانه میدونستم که گشتن تفریح و مسافرت و لذت از زندگی و در یک کلام احساس خوب باید اول همه اهدافم باشه اما در ناخودآگاهم بخاطر حرص زیادی که از بدهکاری های خودم داشتم در واقع این هدف یعنی پرداخت بدهی هام رو میزدم هدف شماره 1
یعنی یه جورایی هدف مهم احساس خوب داشتن و لذت از زندگی خودم که به کارها و اهدف کوچیکتر زیرمجموعه های خاص خودم تقسیم میشد کمرنگ تر میشد ناخودآگاه چون تمرکز من فقط رفته بود روی بدهی هام
سال 96 رو با نوشتن 5 هدف عمده که اینهارو به اهداف و کارهای کوچیکتر زیادی تقسیم کرده بودم شروع شد
من کسب و کاری داشتم در حدود 8 سال که به دلایلی حدود یکی دو سال جمعش کرده بودم و در سال 93 و با تهیه دوره گام به گام تا استقلال مالی استاد عزیز تصمیم گرفتم دوباره اون کار که بسیار مورد علاقم بود رو با ایده های بکر و جدیدتری شروع کنم
چون درآمدم به صفر رسیده بود و تقریبا یه دوره چند ماهه همه کسب و کارهام رو کنسل کرده بودم و کار خاصی نداشتم دیدم که اول باید یه کسب و کاری داشته باشم تا بتونم به درآمد و بعد به استقلال مالی برسم
و اون زمان هم با چک کارم رو شروع کردم چون هم هیچ پول و پس اندازی نداشتم و هم از قوانین اطلاعات درستو درمونی نداشتم و بخاطر همون چک هام یکی دو سال واقعا اذیت شدم
اما با شروع کسب و کارم و در همون مسیر و آشنایی هر روزه و بیشتر و بیشتر با قوانین موفقیت که از استاد می آموختم از همون اول شروع به درآمدزایی کردم
و درآمدم رو در دفتری مینوشتم و سر هر ماه به رشدی که داشت دقت میکردم
در طی اون 2 سال یعنی از اواخر 93 تا اواخر 95 درآمد من از صفر به 500 هزارتومن و 1 میلیون و دو میلیون و بعد 3 میلیون و کمی بیش از 3 میلیون رسید
که مکان و فرمت مغازه و کسب و کارم در اون شرایط به بیش از اون مبلغ درآمد در ماه راه نمیداد انگار و همون درآمد در ماه برای خودم واقعا عجیب بود و فهمیدم که در مسیر درستی هستم و باید ادامه بدم و هرچی شد باداباد و اجازه بدم خداوند هدایتم کنه
ادامه متن قبل *
که بعلت طولانی بودن در قالب یک نظر ثبت و تایید نمیشد
در همون زمان که درآمد خیلی خوبی هم داشتم و هر ماه بیشتر میشد اما چون باورهای وحشتناکی داشتم بدهی هام پاس نمیشد و بیشتر هم میشد
یکی از بدهی هام کرایه مغازم بود که 300 هزار تومن در ماه بود و با وجود درآمد خیلی خوبی که داشتم چندماه نداده بودمش
یادمه که سر ماه بود و داشتم درآمدم رو جمع میزدم و تعجب کرده بودم که حدود مثلا 3٫5 میلیون درآمد داشتم که با خودم میگفتم مگه میشه آخه از این کار و از این مکان
و با خودم گفتم که ماه بعد و ماه های بعدش دیگه عمرا از این بیشتر بشه چون واقعا کشش نداره هم کارم و هم مکان مغازم
دقیقا تو همون یکی دو روز که تو این فکرا بودم صاحب مغازه عزیزم اومد و لطف کرد من رو محترمانه از مغازش انداخت بیرون و گفت حتما همین چند روز باید خالی کنی و بهانه های الکی آورد
اولش خیلی ناراحت شدم و گفتم حالا که دارم جا میفتم و درآمدم خوب شده و از این داستانا ببین چه شری شد
ولی بعد یادم افتاد که باید انتخاب آسمونم رو به خدا بسپارم و با خودم گفتم خدایا دیدی که اینجا کشش بیشتر از این رو نداره و میخوای من رو به جای بهتری هدایت کنی و هدایتم رو سپردم به خودش البته با این ترس و نگرانی که در ناخودآگاهم بود که مغازه خوب گیر نمیاد و اگرم گیر بیاد من هم پولی ندارم بخوام بدم واسه پیش پرداختش
دقیقا یادم نیست همون روز بود یا فرداش رفتم مغازه یکی از دوستام که مغازش در بهترین جای محلمون بود و منی که معمولا این چیزارو پیش کسی نمیگم به ایشون گفتم که صاحب مغازم جوابم کرده و فلان
که دوستم گفت بیا مغازه کناری خودم خالیه واست صحبت کنم که بگیریمش واست و از این حرفا
و جالبه ایده ای که سالها قبل کمابیش خودم داشتم واسه ارتقای کارم ولی همیشه نادیده گرفته بودمش رو بهم داد و گفت بیا اینجا و فلان کارو بزن
که یدفه یکه خوردم و گفتم خودشه، خدا هم مکان مورد نیاز و هم ایده ش رو از طریق این فرد بهم رسوند
ولی چون اون مغازه تو اون وضعیت واسم یه رویا بود و پولی هم نداشتم خیلی ترس و نگرانی داشتم که نکنه نشه و این حرفا ولی همش تجسم میکردم که این مغازه منه و تموم شدست قضیش
خلاصه دو سه روزه اون مغازه مال من شد و پولش رو کمی قرض و مابقی چک دادم و عین ناباوری قبول کرد طرف و من به این مکان خدا هدایت شد که جوابگوی درآمد بیشتر و بیشتر ما بشه
همون چیزی که استاد خیلی شیوا توضیحش دادن در فایلهای مختلف از جمله فایل 5 یا 6 عقل کل
با نقل مکان به مغازه جدید درآمدم بازهم روبه افزایش رفت
در سال 96 من در عید تمرکزم رو گذاشتم روی ایجاد باورهای دقیق و مرتبط قدرتمندی که بتونه اون اهداف من رو به واقعیت بدل کنه
تقریبا بیشتر زمان عید رو با انرژی و شور و شوق بی اندازه و احساس بی نظیری که تا اون زمان تجربه نکرده بودم روی باورهام کار کردم
و بعد از تعطیلات عید و با شروع سال جدید با اینکه کرایه مغازه بدهکار بودم و اولین چک اون کسب و کارم نزدیک به رسیدن بود و تقریبا هیچ پولی نداشتم ولی چون خیلی خیلی خوب روی باورهام کار کرده بودم خیلی سریع و در عرض چند روز کارم رونق فوق العاده ای پیدا کرد و درآمدم شروع شد و خیلی زود روبه افزایش میرفت
در 6 ماه دوم 95 درآمدم به قدری خوب شده بود که کشوی مغازم جای پول انداختن نداشت و خصوصا اون اواخر کشوی میزم از پول زیاد سر ریز میشد و من هم حتی با شلوغی وحشتناک کارم هم روی خودم کار میکردم و هم سپاسگزار خداوند بودم جون بدهی هام هی داشت پرداخت میشد و هیچ لذتی بالاتر از این نبود برام
این رو هم بگم که با وجود ارتباط مستقیم خصوصا اون اواخر با شاید بالای 100 نفر ارباب رجوع و مشتری و انجام کار تمرکزی زیاد سعی میکردم که همیشه یه گوشم فایل صوتی استاد در حال ساختن باورهام باشه
و این خیلی جواب میداد و میده،
و از طرفی با دیدن اون همه درآمد و دخل فوق العادم مدام سپاسگزار خداوند میشدم و به اطاعت از استاد عزیز هی با خودم میگفتم ببین که قانون جواب میده و هی تایید و تحسین فراوون میکردم و هی بهتر میشد
* یه نکته خیلی خیلی مهم رو هم بگم خیلی دقت کنید اینجای قضیه رو؛
من حدود 10 الی 15 سال حضوری و غیر حضوری، یعنی هم مغازه داشتم و هم نداشتم اما مشغول به این شغلی که دارم بودم (از شغلم اسم نمیبرم که دوستان فکر نکنن فقط این کسب و کاره که جواب میده-شما مطمئن باشید که قانون برای همه کسب و کارها یکسانه و هر کسب و کاری رو میتونی برای این توضیحات من در نظر بگیری و این قطعا یکسان هست و نتایج یکسانی رو هم داره)
* وقتی حدود یکی دو سالی شروع به کار روی باورهام کرده و به خصوصا بیشتر از وقتی به مکان و ایده جدیدی که به کسب و کارم اضافه کرده بودم هدایت شدم، هر بار یک طرح جدید و یا راه و روش درآمدزایی جدید شروع میشد که من رو به درآمد بیشتر و بیشتر می رسوند که قبلا وجود خارجی نداشت
مثلا دولت یه طرح جدید میزد، یا طرحی که قدیما بود دوباره از سر گرفته میشد و یا یک سیستم جدید میومد وسط که حتما باید از طریق کار ما به اجرا در میومد و از این دست مثالها
یعنی خیلی هاشون اصلا قبلا وجود خارجی نداشتن این راه و روش ها
یعنی من در طول 15 سال تجربم ندیده بودم همچین چیزهایی رو
ولی چون داشتم روی باورهام کار میکردم این راهکارها و این روشها و موقعیت و شرایط ها بوجود میومد و من رو به درآمد بیشتر و بیشتر و عالیتری میرسوند
که خیلی برای خودم هم جالب بود
و همچنین انگار بخاطر کار من روی باورها این موقعیت ها بوجود میومد و هم صنفی های عزیز من رو هم به درآمد بیشتری میرسوند و من با خودم میگفتم که من با کار روی باورهام دارم جهان رو گسترش میدم و حتی صنف خودم و درآمد هم صنفی های خودم رو هم ارتقا میدم (هرچند اونها خودشونم احتمالا باورهای بهتری رو پیدا میکردن)
نتیجه این شد که در همون یکی دو ماه اول سال جدید درآمدم راحت 2 برابر و بیشتر و در کل از ابتدای شروع آشناییم با قوانین یعنی بیش از دو سال قبلش به بیش از 20 برابر رسید
یعنی اول که صفر تومن بود و بعد شد 500 هزار در ماه اول و در اوایل سال 96 به 10 میلیون تومن در ماه رسید
که خب نه تنها برای من بلکه برای اون شغلی که من داشتم و موقعیت مکان و شهری که داریم خیلی خیلی زیاد هست که من اگر به کسی میگفتم حتما فکر میکردم من قطعا کلاهبرداری کردم که انقد درآمد داشتم
کارمندای جوونی که سر کار آورده بودم وقتی سر شب دخل و کشو رو خالی میکردن میاوردن برام میگفتن چطوره که انقدر درآمد وحشتناکه و باورشون نمیشد
در همون اول سال بقیه بدهی هام رو دادم و موند دوتا چک از اون ایده ای که گفتم آماده بهم تحویل داده شد و خریده بودمش در اواخر 95 و کمی بدهی قدیمی که باید حساب و کتاب میکردم ببینم چقدره
و من سرخوش از این اتفاقات
تا خرداد ماه که درآمد خیلی خوبی داشتم
و شروع کردم به فرو رفتن در این فکر خام که دیگه تموم شد بدهی و دیگه قدرت افتاد دست ما و دیگه همه چی تمومه و پولدار شدیم رفت و خیلی آروم مثل اون قورباقه ای که استاد مثال میزد که آب ظرفشو آروم داغ میکنی و قورباقه نمیفهمه و یدفه به خودش میاد میبینه که سوخته، منم کار روی باورهام رو خیلی آروم و ناخوادگاه کم کردم و جالب اینجاست که وقتی روی باورهام کمتر کار میکردم و حواسم نبود که دارم تنبلی میکنم خیلی راحت وارد حاشیه میشدم و اتفاقای عجیب و غریب یا مسخره میفتاد که سرم رو بیشتر گرم میکرد
اینو اون زمان نمیفهمیدم و الان متوجهش هستم، پس مواظب این تله و دام باشید
و در کنار حاشیه ها و کم کاری روی باورها خیلی جالب یکی دوتا حرکت به ظاهر درست که کاملا اشتباه بود زدم و خیلی ساده بدهی هایی که پاس کرده بودم و شاید 40-50 مورد بود به اندازه جمع مبلغش با یکی دوتا حرکت مسخره همونقدر و بیشتر بدهکار شدم دوباره و چکهای بعدی اون کسب و کارم هم مونده بود
و خب هزینه های زندگیم بالا و بدهی های جدید فرا رسیده بود
و هرچند فهمیدم که اشتباه کردم و کم کاری روی باورها و قوانین اما به طرز عجیبی با طلبکارهام درگیر شدم که هر چقدر سعی میکردم روی باورهام کار کنم که نه زمانی برام میموند، نه روحیه و رمق و نه انرژی ای که بتونم صرف بازسازی خودم کنم
و هی شرایط بدتر میشد؛ در این بین از خدا خواستم که زمانی بهم بده که بتونم تماماً روی باورهام کار کنم و به طرز عجیبی خدا همه شرایط رو برام فراهم کرد و در اواخر مرداد ماه و 30 روز شهریور این فرصت رو پیدا کردم و کمی بیشتر روی خودم کار کردم
اما بازم اون مقداری که باید کار میکردم نکردم و دلیلش این بود که بخاطر زمان زیادی که پیدا کردم و باز هم فکر میکردم که برای همیشه دارمش بازم در این دام افتادم و به تکرار دچار شدم
و در همین حین زمانم ازم گرفته شد و به اون درگیریهای شدید با طلبکارام که در بالا گفتم دچار شدم
اما چون قضیه رو میدونستم کم کم دوباره ترمیم خودم رو شروع کردم و کمی از بدهی های نفس گیر و کشنده خودم رو پشت سر گذاشتم و یکم آرامش بهم برگشت
در طول این وقایع بشدت قلب خودم رو کنترل میکردم و سعی میکردم احساسم رو خوب نگه دارم که تقریبا بیشتر مواقع موفق هم بودم و اون هم به واسطه کار خوبی که روی باورهام کرده بودم تو این زمینه بود
نکته مهم دیگه این بود که وقتی درگیر این مسائل شدم همه طرح و موقعیت هایی که در بالا گفتم ساخته شده بود همشون یا جمع شده بودن و یا دیگه مشتری خاصی نمیومد براشون
شاید هم برای من نمیومد چون روی باورهام کار نکرده بودم؛ شاید که نه قطعا
چندماه آخر 96 رو بیشتر روی خودم کار کردم دوباره کمی موقعیت های بهتری درست شد و اون موقعیت های قبلی هم کمی رونق گرفت اما نه به اندازه قبل و درآمدم دوباره خوب شد ولی نه به اندازه قبل چون هنوز باید روی خودم کار میکردم و کار کنم
و کمی بدهی هام پرداخت شد
*
* نکته اساسی ای که متوجهش شدم این بود که من دو سال گذشته اساس هدفگذاری خودم رو به جای اینکه روی مثلا ثروتمند شدن و میلیونر و میلیاردر شدن و کسب درآمد میلیونی و بعد میلیاردی بزارم اومده بودم اساس تمرکز و هدفگذاری خودم رو روی پرداخت بدهی گذاشته بودم
با خودم میگفتم که بدهی هام رو میدم و بعد ثروتمند و میلیونر و میلیاردر میشم
یکی نبود بگه که آخه مومن وقتی ثروتمند بشی و میلیونر بشی بدهی هات گم میشه تو این ثروت
و من قضیه رو برعکس گرفته بودم برعکس پیاده میکردم
اما با پایان سال 96 و فهمیدن این نکته خیلی خیلی مهم من سال 97 رو با چند نکته و آگاهی متفاوت هدفگذاری کردم که:
1- احساس خوب=اتفاقات خوب؛؛؛؛ پس لذت از زندگی و مسافرت و شادی های خاص زندگی خودم باید اولین هدف هر ساله خودم باشه
2- تمرکزم رو از پرداخت و تسویه بدهی هام بردارم و روی ساختن ثروت بزارم که این یعنی ثروتمند شدن و پرداخت خیلی خیلی ساده بدهی هام در سال جدید؛ و اگر برعکس این عمل کنم میشه پرداخت سخت و رنج آور بدهی ها و درگیری با طلبکاراو و در نهایت پرداخت نشدن بدهی ها و یا در حالت دیگه ای ایجاد بدهی های جدید به جای بدهی های قبلی و یا در بهترین حالت پرداخت شاید بیشتر بدهی ها در شرایطی بسیار سخت و طاقت فرسا و نهایتا ثروتمند نشدن
3- شل نکن (هر بار سوتی دادی و شل کردی کار روی خودت و ذهنت و باورهات رو دوباره عقب گرد زدی)
که یکی از مهمترین عوامل شل کردن همون سرخوش شدن از نتایج شگفت انگیز و غرق در این تصور خام شدن هست که دیگه تمومه و فرمولو یاد گرفتیم و افتادیم تو سرازیری و غافل از اینکه شاید تو سرازیری باشی و ماشینت برای حرکت به سمت جلو نیاز به انرژی خاصی نداشته باشه اما با یه سنگ ریزه یا میخ و شیشه ممکنه چرخ ماشینت پنچر بشه و بری ته دره
4- به نتایج دیگه خودت هم توجه کن (قانون قانونه؛ پس با جواب دادن قانون در مورد متفاوت دیگه تایید و تحسین قانون در موارد دیگه رو بیخیال نشو)
من به اهداف خیلی خوب زیاد دیگه ای هم رسیده بودم اما چون درگیر بدهی شده بودم واقعا داشته های خودم رو کمرنگ تر میدیدم و قوه تایید و تحسین قانون رو برای موارد دیگه یا بکار نمیبردم یا کمتر به کار میبردم
مثلا من در زندگی شخصی به مثلا 10 تا هدف رسیده بودم، مثلا فلان مسافرت خاص و فرزند بی نظیری که از خدا با فلان مشخصات خاص درخواست کرده بودم و خدا خیلی بیشتر و بهتر از حد تصوراتم بهم هدیه و بخشش کرده بود اما من قانون رو از این بابت تحسین نمیکردم که بابا این همون قانونه که عباسمنش میگفت و برای همه چیز یکسانه و تو تایید و تحسینش کن و مطمئن باش بدون شک این تحسین قانون تورو دوباره به مسیر بهتر و باورهای قدرتمند کننده برمیگردونه و بدهی هات هم پرداخت میشه و ثروتمند هم میشی
در پایان سال 96 من تقریبا به بیشتر اهدافم نرسیدم
و این بخاطر اتفاقاتی بود که در بالا گفتم
و اگر من در این دام گرفتار نمیشدم که ذکر کردم، به سادگی به همه اهدافم میرسیدم
در ابتدای سال اهداف خیلی خیلی زیاد و خیلی خوبی برای خودم نوشتم که الان نگاه میکنم مثل یه رویای خیلی دور از دسترس برام به نظر میرسه
اما خیلی خوب میدونم و البته یادمه که وقتی اون اهداف رو نوشتم و برنامه ریزی و تقسیم کردم نه تنها دور از دسترس نبود بلکه خیلی هم بدیهی و طبیعی بود که در یکسال به همه اونها برسم و اگر غیر از این بود به ذهنم نمیرسید و نمی نوشتمشون
و این به این خاطر بود که در روند فوق العاده موفقیت و تغییر باورهای خودم بودم و همه اون ها در اون زمان الهاماتی بود که خدا بهم کرد
و در اواخر 95 و در ابتدای سال ایده های فوق العاده ای بهم الهام و وحی شد که برای همشون برنامه ریزی کردم
و در ادامه دوباره بازهم ایده های فوق العاده ای بهم الهام شد که اونها هم نوشتم و برنامه ریزی کردم
و به همه و اول از همه به خودم قول میدم که امسال با کار روی باورهام همه اون ایده ها و همچنین چند هدفی که برای امسال نوشتم و قسمت بندی کردم رو بهشون میرسم
اگر که متعهدانه و با جدیت و تمرکز 100 فقط روی باورهام کار کنم
و به امید خدا اگر عمری باشه خیلی زود و همچنین در آخر سال 97 میام و همه ایده ها و پیشرفت هایی که در به واقعیت رسیدن اهدافم به انجام رسیده رو میگم تا با توجه به این نوشته عامل انگیزاننده ای باشه هم برای دوستان عزیز و نازنینم و هم خودم، همونطور که این متن رو نوشتم تا یادآور و انگیزاننده و آگاهی بخش و چراغ راه خودم و دوستان هم خانواده ای عزیزم باشه
به بزرگواری و مهربونی خودتون ببخشید که طولانی شد…
در پناه رب یکتا
شاد و موفق باشید…
دوست عزیز واقعا تبریک میگم
با این همه پستی و بلندی
چون کاملا به خودتون اشراف داشتید
خیلی دقیق و نکته ای اشکالات رو پیدا کرده بودید
و این نکته های ریز که تاکیدی میگفتید واقعا
واقعا باعث شد منم به فکر فرو برم
و یه باز بینی روی اولویت هام بکنم
جابه جاشون کنم
به قول شما
باید اولویت با احساس خوب باشه
حالا یا ثروت مندی یا
حس لیاقت
و بعد خود به خود بدهی ها پرداخت میشه
خود به خود ایده ها میاد
خود به خود افراد جدید ووو
این دیدگاهتون واقعا تجارب و نکته های نابی داشت
تبریک میگم به شما
آرزو میکنم در سال جدید یک مکان مناسب برای کسب و کار
به صورت 6 دانگ برای خودتان داشته باشید
و دیگه بدهکار نشید !?
دختر گلتون رو ببوسید
?????
ممنون و سپاسگزار بابت کامنت ارزشمندت
امیدوارم بشه از نوشتم نکات ریزی که احساس میکنم میتونه کمک کنه رو برداشت کرد
و دوستان بی نظیر استفاده ببرن انشالله
در پناه خدا
حتما همین طور خواهد بود .?
خیلی عالی بود که روندتون گفتید.
فکر کنم همه مون تو دام این بیخیال شدن بعد از کسب یسری نتایج افتادیم ?
بنظرم همه مون از کسب و کارمون بگیم. اینطوری بیشتر باور می کنیم پول فقط تو یه کار نیست و هرجا باشی تو هر شغلی پول به سمتت میاد
ممنونم خواهر عزیزم
بنده در حوزه تکنولوژی و کامپیوتر فعالیت دارم
تقریبا به همه حوزه هاش تسلط و اشراف کامل دارم و تقریبا تو بیشتر بخش هاش فعالیت دارم و کار انجام میدم
ولی واقعا شغل مهم نیست
ممنونم که نظر ارزشمندت رو ارائه دادی
سلام دوست عزیز امیدوارم که حالت همیشه عااالی باشه
سپاسگزار خداوندم که آگاهی منو در هر لحظه بیشتر میکنه ?
بسیار لذت بردم و آگاه تر شدم مخصوصا که در مورد آگاهی هایی که به دست آوردید و قانون رو بهتر درک کردید و امیدوارم علم شما همراه با عمل باشه و منتظر نتایج خوب و عالی شما هستم ????
برادر عزیزم سیدحسین جان
سپاسگزارن از نظر بسیار زیبا و آگاه کننده ات که واقعا درسی برای همه ماست که متعهدباشیم و هیچ وقت فرمونو ول نکنیم
امیداورم خداوند در تک تک لحظاتت حظور داشته باشه و هر لحظه هادی و کارسازت باشه برادرم
موفق پیروز سربلند و ثروتمند باشی
سلام و درود بر تک تک اعضای سایت عباسمنش و به خصوص استاد بزرگوار
ابتدا یک توضیح مختصر از زندگی خودم بنویسم. من در سن 14 سالگی ازدواج کردم و چون شبانه روزی می رفتم نتونستم ادامه تحصیل بدهم و همیشه دلم میخواست که درسم را بخونم . الان32سالمه و یه پسر 13 ساله و یه پسر 9 ساله دارم . پسر کوچکم 6 ساله بود که در یک اداره برام کار جور شد( البته دنبال کار نبودم فقط گاهی اوقات بهش فکر میکردم البته نه به طور جدی) من به عنوان نیروی خدمه مشغول شدم (زیاد دوست نداشتم ولی با خودم فکر میکردم که سواد و مهارتی ندارم که کار بهتری پیدا کنم فعلا مشغول شم تا ببینم بعدش چه شرایطی برام پیش میاد).محیط کاریم بسیار خوب هستش و با آدم های خوبی در ارتباط هستم و هم چنین فرصت بسیار عالی برای مطالعه داشتم بنابراین تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم و از سال 93 شروع کردم و دیپلمم را گرفتم و بعدش دانشگاه رفتم و……
موفقیت های من در سال 96:
*دوره کاردانیم را با معدل19/12 به اتمام رساندم.
*برای دوره کارشناسی ثبت نام کردم.
* گواهی نامه خیلی وقت بود که گرفته بودم اما به خاطر ترسم پشت فرمان نمینشستم ولی ترسم را کنار گذاشتم و رانندگی را شروع کردم و خیلی خوب رانندگی میکنم و حسابی لذت میبرم و از خداوند تشکر میکنم که کمکم کرد بر ترسم غلبه کنم.
* عضو سایت عباس منش شدم و تاثیرات مثبت زیادی روم گذاشت.
* قدم های مثبتی قبل از عضو سایت شدن گرفته بودم اما با ترس و شک و دو دلی همراه بوداما با عضو شدن در سایت اعتماد به نفسم بیشتر شدو خیییلی ترسهام کم شدو قدم هایم را محکمتر بر میدارم.
* موفق به تهیه جلسه اول قانون آفرینش و دوره تند خوانی و کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم شدم.
* با شور و علاقه شروع به استفاده کردن از دوره تند خوانی مشغول شدم.
* گفت و گوهای ذهنیم را مثبت کردم وبر روی خواسته هام تمرکز میکنم و هر موقع ذهنم جای دیگه میره برش میگردونم روی خواسته هام.
*روابطم خییلی خوب شدو 60/. از اختلاف ها را حل کردم ( فقط فایلهای رایگان استاد باعث شد )
* برای خونه تکونی اصلا حوصله نداشتم و دلم میخواست فقط فایلهای استاد را گوش کنم. از خدا خواستم کمکم کنه باور کنید یه خونه تکونی عالی کردم دو سال بود که میخواستیم خونه رنگ کنیم ولی اصلا جور نمی شد ولی خونه را رنگ زدیم حسابی تمیز شد من بی نهایت خوش حال شدم و از خداوند بی نهایت تشکر کردم.
* موفق شدم 4500000 پس انداز کنم.( با حقوق 670 و شهریه دانشگاه و شهریه باشگاه بچه هام و… مبلغ بسیار خوبی برام بود.)
*یه روز بچم بغلم کرد و گفت مامان وقتی بغلت میکنم آرامش پیدا میکنم .دقیقا این حرف را توی یکی از فایلهلی استاد شنیده بودم و مطمئن شدم که مسیر را درست میرم.البته محل کارم هم همچین حرفهایی بهم میزنند و یه روز که مرخصی میگیرم غصشون میگره.
* کارهای محل کارم هم مانند خونم انجام میدم و اصلا فرق نمیزارم و همه میان ابدار خونه را میبینن از تمیزی لذت میبرن و ازم تعریف میکنم و مدیرم خیلی ازم راضی هست. ( من همیشه توی دلم میگم من از خودم هیچی ندارم این سلیقه و تمیزی و توانایی را از خالق یکتا و معبود بی همتایم دارم)
* هدفهایم را مشخص کردده بودم و هر روز صبح برنامه ریزی میکردم که اون روز چکار کنم و حس خوبی بهم میداد.
* همسرم برام گوشواره خرید.
* به نماز خوندن و دعا کردن و کتاب خوندن علاقه زیادی پیدا کردم .
*قرآن را هر سال فقط ماه رمضان و فقط عربی میخوندم از اواخر سال 96 بعد از هر نمازهایم چند آیه با معنی فارسی میخوندم .
* روحیه ام شاد شد.
* خیلی از باورهای اشتباهم را شناسایی و کنار گذاشتم و باور های جدید جایگزین کردم ولی واقعا خیلی پشتکار میخواد.
* از لحاظ شخصیتی خیلی رشد کردم به طوری که خودم خییلی خوشم اومده.
* ارتباطم با خدایم بیشتر شده تو تنهاییهام باهاش حرف میزنم درد و دل میکنم گریه میکنم خنده میکنم شادی میکنم میرقصم همه اهنگ ها را به او مربوط میدهم. قبلا از این کارها اصلا انجام نمیدادم.
خواسته هام در سال 97:
* علم دانش وسیعی در زمینه مدیریت کسب کنم که میخوام یه مدیر موفق و خلاق و باهوش باشم تا بتوانم کسب و کارهای کوچک و نو پا را کمک تا به موفقیت های بزرگ برسند.
* آگاهی های زیادی کسب کنم و مثل استاد بیدار شوم به لطف الله
* مادری نمونه شوم .
* همسری نمونه شوم.
*نرم افزارهای کورل و فتوشاپ را کامل یاد بگیرم و در کنار کارم از این طریق می توانم درآمد خوبی کسب کنم چون شرایط برام مهیاست.
*ماشینمو عوض کنم و یه ماشین مدل بالاتر بگیرم.
* خونمون کوچیکه عوض کنم و یه خونه که تمام جزئیاتش را که توی ذهنم تصور کردم و هر روز بهش فکر میکنم را بخرم.
* روی خودم بیشتر کار کنم و فایلهای استاد را بیشتر گوش کنم تا باورهای قدرتمند کننده تری بسازم.
*در آمدم را در ماه به سه میلیون تومن برسونم.
*تمام دوره های استاد را بخرم.
انشاالله
البته این سومین بار که دارم تایپ میکنم همش پاک میشه
شاد باشید و دلی را شاد کنید.
بسیار لذت بخش بود
منتظر خبرهای خوبتون هستم ??
خوشحالم عزیزم امیدوارم از تمام لحظه های زندگیتون لذت واقعی را ببرین و همواره شاد وسلامت باشین
سلام دوست عزیزم بهتتتت تبریک میگم برای این اراده بی نظیزتتت و عالی و ارزو می کنم به همه ارزهانتتتت توی سال حدید برسی
سلام دوست خوبم
سپاسگزارم دوست گلم انشاءالله به لطف الله هممون در سال جدیدبه خواسته هامون برسیم.
واقعاً دمتون گرم
انشاء الله با این دل پاکتون به همه خواسته های قشنگتون میرسید.
از اینکه خوندین و نظر دادین خیییلی ذوق کردم و حس خییلی خوبی بهم داد انشاءالله خداوند همیشه حس های خوبتون را روزافزون کنه. دوست گلم
سکوت نکن …
زمزمه کن گاهی !
قدم بزن در کوچه های زندگی …
و گاهی آرام پرواز کن …
این آبی بیکران مال تو نباشد …
مال کیست ؟
زندگی زیباست!
سلامی به زیبایی طلوع به دوستای خوبم و استاد عزیز،آقای عباس منش…
استاد عزیز موضوعی که طرح کردید انقدر جذاب و مفید هست که تصمیم گرفتم در نظر سنجی شرکت کنم،مطمئنا خوندن نظرات دوستان بمب انرژی هست و حال همه ارو خوب میکنه ممنون از موضوع جذابتون.
دوستای خوبم به ترتیب مواردی که در سال 96 تجربه کردم و مرور میکنم و سپس اهدافمودر 97 مینویسم.
1.اول فروردین تصمیم گرفتم دو ملیون تمن جذب کنم تا وسطای اردیبهشت از جاهایی که اصلا انتظارشو نداشتم به دستم رسید.
2.دوست داشتم قبل ماه رمضان و بعدش به زادگاهم مسافرت کنم،این اتفاق افتاد.
3.یه لیست درست کردم و تصمیم گرفتم چیزهاییرو که لازم دارم جذب کنم.
یه سرویس طلا،یه بوفه جدید،سرویس خواب،یه دست مبل شیک….میز ناهارخوری و…
همه اینارو جذب کردم و بابتش از خدا سپاسگذارم.
روی تقویمم دو تا تاریخ مشخص کردم یکی برای برنده شدن در یه قرعه کشی و یکی برای بچه دار شدن(ماه ها بود که من و همسرم آرزوی بچه دارشدن و داشتیم اما اتفاق نمی افتاد)تصمیم گرفتم برای رسیدن به هردو خواسته سناریو بنویسم متاسفانه فراموش کردم و فقط سناریو بچه داریو نوشتم….از خدا سپاسگذارم که توی همون تاریخی که مشخص کرده بودم بهم یه دختر ناز عطاکرد و الان با پاهای کوچولوش بهم ضربه میزنه و نوید اومدن یه مهمون بهشتی و در اردیبهشت بهم میده……
سناریو برنده شدن تو قرعه کشیو ننوشتم و برنده هم نشدم اما خدا بهترین هدیه زندگیمو دخترمو بهم داد.3.در تعیین هدفی که فروردین انجام دادم نوشته بودم شهریور مادرمو بفرستم زیارت مشهد…از خدا سپاسگذارم که مادرم به زیارت رفت
الهم عجل لولیک الفرج .:
4.احساس تنهایی میکردم از خدا خواستم دوستای خوب و همفکرمو بهم نزدیک کن….ممنونم از خدای مهربانم که انقدر دور و برمو شلوغ کرد که دیگه هیچ وقت احساس تنهایی نکردم.
5.در اواخر سالحوادث ناگواری توی کشور برای هموطنانم اتفاق می افتاد از همه بدتر زلزله های غرب تهران بود،یه خانم باردار خود به خود روحیه اش حساس میشه،با پس لرزه های تهران کلا روحیه ام بهم ریخت د دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم،دوس داشتم هوا آلوده نباشه،دوس داشتم مردم تو امنیت باشن بارندگی زیاد باشه ،جایی زلزله نیاد همه شاد باشن،اما اینطور نبود،شروع کردم به نوشتن و از خداوند و ولی امرش خواستن،همون شبی که خواسته هامو نوشتم یه خواب فوق العاده دیدم،یه شهر سرسبز با هوای عالی، مردمش شاد بودن و….وقتی از خواب بیدار شدم یه حس بی نظیری داشتم انگار هرچی خواسته بودمو بهم داده بودن،واقعا هم همینطور شد،دیگه زلزله ای در تهران و جاهای دیگه حس نشد،تهران واکثر استان ها برف زیادی بارید و همه مردمو به وجد آورد….و کلی چیزهای دیگه از همه مهمتر روحیه خودم بود که خیلی تغییر کرده بود وهمش چیزهای مثبت و میدیدم…..
6.همونطور که فروردین برنامه ریزی کرده بودم خیلی از بدهی هام پرداخت شد واقعا از خدای مهربانم سپاسگذارم.
7.اول سال تصمیم گرفته بودم آدمایی که باعث ضعفم میشن و از خودم دور کنم الان که نگاه میکنم میبینم اون افرادخود به خود ازم دور شدن.
8.همسرم در زمینه درسش یه درخواستی داشت،اول باهاش موافقت کردن ولی بعد بهونه آوردن،بدجوری کارش گره خورده بود به طوری که یه سال از درسش عقب میموند هیچ خیلی از مزایایی که به خاطر رشته تحصیلیش شامل حالش شده بود قطع میشد سه ماه تمام کار همسر من شده بود رفت و آمد برای حل مشکلش اما قبول نمیکردن که نمیکردن دیگه کلافه شده بود،من تصمیم گرفتم از خداوند بخوام این مشکل و حل کنه،از خدای عزیزم ممنونم که بعد از درخواستم در عین نا باوری با یه تلفن اونم تو یه روزی که احتمال میرفت اداره تعطیل باشه و کسی برای پاسخگویی نباشه مشکل همسرمو حل کرد و با درخواستش موافقت شد.
یه چیز جالب اینکه شب عید امسال
به همسرم گفتم کاش امشب بارون میومد چقد دوس دارم بارون بیاد،بارون نیومد اما همون شب ویدیویی که استاد عباسمنش از بارون قشنگی که موقع سال تحویل میبارید برام اومد و کلی منو به وجد آورد.
از خدای عزیزم سپاسگذارم به خاطر همه چیزای خوبی که بهم داده و من در خاطرم مونده و هزاران مورد دیگه ای که شاید خودمم نفهمیدم و یا ندیدمشون…..
الان در ایام تعطیلات عید هستم و بازهم دارم اهدافموبرای سال جدید مشخص میکنم اما اینبار با یقینی مضاعف و ایمانی راسخ تر….امیدوارم سال دیگه استاد همین موضوع رو دوباره مطرح کنن و من براتون بنویسم که به همه خواسته هام رسیدم.
1.بعد از به دنیا اومدن دختر کوچولوم با درخواستی که برای همکاری به اداره ای دادم موافقت کنن و با بهترین حقوق مشغول به کارشم.
2.شرایط برای نزدیک شدن خانه مادرم به من فراهم بشه تا هم من بتونم بهتر به مادرم خدمت کنم هم ایشون از دوری نوه اش اذیت نشه…
3.خرداد بتونم با بهترین نمره پایان نامه ارشدمو دفاع کنم.و دوسه واحدی که مونده و باید امتحانشونو بدم قبول شم.
4.دوره های قانون آفرینش و روانشناسی ثروت 1 بگیرم و به کار ببندم.
5.خونه بزرگ و زیبایی که تو ذهنم هستو بخرم
6.ماشینمونو عوض کنیم و ماشینی که مد نظرم هستو بگیریم.
7.چهارتا سفر عالی خانوادگی داشته باشیم به مشهد کربلا کیش و شمال
8.پایان سال 97 یه آزمون مهم و سرنوشت ساز دارم در اون با بهترین رتبه قبول بشم.
استاد عزیزممنون که همه پست هارو میخونین.
از دوستای خوبمم که متن منو میخونن تشکر میکنم …..سپاس فراوان.
به نام یکتای ثروت آفرین
دوست خوبم سلام
بهاره عزیزم به خاطر فرشته کوچولو یی که به زودی در آغوش می گیری بهت تبریک میگم و برای خودت و همسر و دختر کوچولو ی نازت بهترین ها رو از خداوند بزرگ خواستارم.
در پناه خدا در تمام جوانب زندگی ثروتمند باشی
معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود
و در میان دل اقامت دارد ؛
شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود
اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد
و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است !
مرضیه جان دوست خوب و مهربانم بابات تبریکت ممنونم…
من هم بهترین هارو برات آرزو میکنم….
اولین نشانه
٩٨/٧/١٨
ساعت ٢١:۵۴
سلام به همگی
امروز که با وجود ارزشمندی که متجلی صفات خداست صحبت میکردم همه ی صحبت درمورد این بود که از وقتی که سپاسگزار تر شده از وقتی که برای هر چیزی سپاسگزاری میکنه و مینویسه و میبینه حس و حالش نتایجش هم متفاوت تر شده.
و نشانه ی امروز رو که زدم تمرکز بر داشته ها راه رسیدن به خواسته ها؛
سپاسگزاری بیشتر ، حس خوب بیشتر ، رسیدن بیشتر
مهم ترین کار هروز این عزیزِدل?که نتایج شگفت انگیزش رو دارم با گوشت و پوست و استخون حس میکنم ؛ سپاسگزاری
سپاسگزاری بالاترین سطح انرژی رو داره
نزدیکترین فرکانس به خداست
سپاسگزاری از داشته ها از چیزی که الان هستی
یه زمانی سپاسگزاری رو فقط برای تمرین ستاره قطبی انجام میدادم
ولی…..
خدای من
وقتی حس یکی شدن،حس رهایی،حس شادی و خوشحالی درونی از همین لحظت همین ثانیه رو داری دیگه به عنوان یک تمرین برای رسیدن به خواسته ها نگاهش نمیکنی
میشه بخشی از وجودت
حس خوب
اتصال
وقتی سپاسگزاری میکنی و در این حس میمونی
وقتی بین ذهن و روحت فاصله کم و کمتر میشه و تو حسش میکنی
دیگه به چشم تمرین نگاهش نمیکنی
اونوقت اون حس و حال
جاری بودن خدا در وجودت
میشه خواستت
خواسته ای بیشتر از هر تجربه فیزیکی
ذهن عزیز ? که واقعا به خاطرش سپاسگزارم
قبلا باهاش رابطه ی خوبی نداشتم و به چشم مزاحم میدیدمش اما حالا شده رفیق و دوستم
شده نشانه برام
نشانه برای تشخیص ترمز ها برای تشخیص موانع و نرسیدن به خواسته ها و خدای من شکرت
که انقدر راحت با این وضوح از درون خودم ترمز ها رو از طریق ذهن خلاق و پویام میفهمم
در مورد اتفاقات سال
خوب الان ١-٢ سال گذته از این فایل
و من مینویسم چیزهایی رو که حسم بهم میگه
خدای من چقدر زیباست درختهای پارادایس در بهار
استاد زیبا روی من مثل همیشه جذاب و دوستداشتنی?
خدای من
من این فایل رو ندیده بودم تا الان انگاری
عجب عکسای خفنی گرفتید استاد
اون بز سفیده که پچهاشم شبیه خودشن چقدر خوشگللللن خدای من
خداجونم عاشقتم زیبا افرین من
عکستون رو که وسط این موجودات نازنین و گوگولی دیدم یاد همین چند روزه و الان خودم افتادم
چند روز پیش یار و یاور همشگی و دلبندم خدای درونم بهم گفت که بیام و به سفر به همینجایی که الان هستم این در حالی بود که من اصلا اینجا نمیومدم مگر مجبور بودم
و کلا دیدگاه و زاویه ی نگاهی که داشتم با توجه به مدار و فرکانسم خوب نبود به اینجا
ولی ایندفعه فرق داشت
این دفعه دیگه زینب براش نازیبایی معنا نداشت
و وقتی حس قشنگم این دفعه بهم گفت برو
با حس تماما خوب من به اینجا اومدم و خدای من حس کردم
اشک ریختم تکامل را دیدم
من زینب این دفعه بدون اینکه کسی ازم درخواست کنه از انسان های اطرافم نیومدم
من حسم بهم گفت بیا و متفاوت تجربه کن
امروز ٣ تا بچه گربه که به بیرون حیاط برده شده بودن رو پیدا کردم و اوردم داخل حیاط و براشون خونه درست کردم و مادر زیباشون اومد و بردشون به یک جا که در امان باشن از دست انسان
خدایااااا شکرتتتت که در کنار این موجودات ناز و خوشگل حسم خوب بود و کیف کردم
در باغ پدر توانمندم
که روزهایی بود که میلی برای رفتن به اونجا نداشتم با هدایت پروردگارم رفتم و شب هم موندم
به همراه بردار گل و کوشام برای اسب تیزپا غذا بردیم
برای گوسفندای ناز و سفید و تازه اصلاح شده علوفه ریختیم
البته بنده نقش چراغ سیار و داشتم
و بسیااار نقش مهمی بود (؛
و وقتی پدرم رو در کنار گوسفندهای زیبا و خوش خوراک میدیدم یاد پارادایس و حیوانات زیبای اونجا میوفتادم
قانون رسیدن به خواسته ها ؛
توجه به نکات مثبت
سپاسگزاری به خاطر داشته ها
اولین باری که حس خوب وصل بودن ذهن و روح فاصله ی کمی داشتن رو تحربه کردم عید سال ٩٨ بود،تا مدتها نمیدونستم اون حس و حال اسم چیه و چرا شکل گرفت
ولی دوست داشتم تجربش کنم
میخوام از وقتی رو بگم که تصمیم جدی گرفتم که زینبی که تا الان ساخته شده بسه
میخوام یه چیز متفاوت یه چیز بهتر و خلق کنم
و ٩٨/۵/۵ برای من اتفاق افتاد
زمانی که به خودم تعهد دادم بعد از خوندن کتاب رویاهایی که رویا نیستند فصل ٢
که توجه و تمرکز رو فقط بر زیبایی و نکات مثبت باشه و خب تکاملم رو هم طی کرده بودم تا رسیدم به اون مدار و تصمیم جدی گرفتم برای تغییر هر انچه تا اون لحظه خلق کردم.
و خدایییی من چقدررر خوشحال بودم به خاطر اینکه دقیقا یک هفته بعد از تصمیم جدیه من این اتفاق افتاد.
وارد گروه که شدم دیدم متفاوت با هر فضایی که تا اون موقع تجربه کردم
جنس حرفا
دیدگاهها
طرز صحبت کردن
اصلا موضوعی که در موردش صحبت میکنن و خدای من متفاوت با هر چیز دیگه.
اون روزها با حرف بچها با توصیف خدایی که ساختنیا نتایجشون اشک ها ریختم و نزدیک تر شدم به اصل خودم
بیشتر حسش میکردم
احساسش میکردم
حس میکردم درونمه
شروع کردم به قران خوندن تفسیر قران و میخوندم و گوش میکردم
با هر کلمه ی قران خدا بزرگتر زیباتر توانمندتر گسترده تر میشد برام
از خدا خواستم دوستی داشته باشم و تجربه کنم دوستی رو که فقط قانون باشه کلاممون کانون توجهمون و خدای من دوست شد
دوستی که فیزیکی درکنارم نبود اما در مدار هم بودیم و هم فرکانس و خدای من چه روزهایی رو گذراندم
خدای من برای من دوست شدی
شدی انسان های متفاوت با اسم و شکل متفاوت اما داری خدای واحد
حس خدایی رو تجربه کردم که تا قبل از اون روزها نمیدونستم حس خوب یعنی چی
معنای باور رو فهمیدم
فهمیدم باور یعنی ذهنم من هم قبول کنه و دیگه مقاومت نکنه
خدای من این روزها وجود ارزشمندی رو تجربه میکنم که نمیخوام برای من عادی بشه چون با هر بار مکالمه با هر کامنت با هر حمله این وجود نازنین این انسان بی نظیر این وجود فوق العاده که به قدری متصل شده به خدای خودش که فقط با حرف هاش درون من شورشی به پا میشه اشکی جاری میشه که خدای من نظیرش رو در هیچ کسی ندیدم
لحن صحبت کردنش
طرز کامنت نوشتنش
خدای بینظیرش
وجود ارزشمندش
چقدر برای من زیباست
و با هر با مکالمه با این عزیزِدل? خدای من بهم میگه زینب تو هم میتونی تو فقط بخواه ایمان داشته باش و پشتکار تو هم میتونی بشی منبعی عظیم از انرژی از زندگی زیبا از ارزش آفرینی
خدای من شکرت میکنم به خاطر این عزیزِدل? که هدایتم کردی به این سمت این انسان به قدریبه نظیره که من عظمت و بزرگی وجودش رو حس میکنم خدا رو در تک تک جملاتش میشنوم و حس میکنم
انسانی بسیار شاد و خداگونه
انسانی که خالقِ و خلق میکنه بهترین ها رو
زیبا زندگی میکنه و جهان رو جای بهتری برای زندگی میکنه
وجود ارزشمندی که فیزیکی ملاقاتش نکردم و خداروشاکرم که اشنا شدم باهاش و دیدم یک انسان چقدر میتونه زیبا باشه
زیبا حرف بزنه
زیبا بنویسه
زیبا مراقبه کنه
زیبا زیبا زیبا این وجود ارزشمند تماما زیباییه
و من رو به خدای خودم نزدیکتر میکنه
من رو به اصل خودم نزدیک تر میکنه با حرفهاش با جمله بندی هاش و کامنت های بی نظیرش که تماما الهاماتش رو مینویسه.
خدای من شکرت
سپاسگزار تر هر لحظه بیشتر