توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 58 (به ترتیب امتیاز)

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نرگس نجاری گفته:
    مدت عضویت: 2850 روز

    سلام بر استاد گرانقدرم،

    سال 96 توفیق اینو داشتم که سپاسگزاریهام رو هر صبح

    و همینطور 5 اتفاق خوب روز گذشته‌ام رو در دفترم بنویسم.

    و تعدادی از اونها رو مینویسم.

    در بهار با دوره ثروت رایگانتون در کانالی آشنا شدم و تعهد 3برابر شدن درآمدم

    رو نوشتم. و با بحث مدارها و سطل آدمها آشنا شدم و تغییرات خوب شروع شد.

    اردیبهشت خانوادگی با دو پسر برادرم 5نفری 5 روز رفتیم کیش و تمام خوشگذرونی و شنا.

    بعد سفر کانالتون رو پیدا کردم و با بحث باورها آشنا شدم و مشتاق روانشناسی ثروت 1

    شدم ولی باور نمیکردم که بتوانم آنرا بخرم.

    و دوره قسطی قانون جذب فرد دیگری رو از کانال دیگری خریدم و مشغول شدم و این آماده شدن بود برای

    بالا رفتن مدارم و ورود به سایت شما.

    جیمیل ساختم و بعضی از فایلهای رایگان رو دانلود کردم.

    استادم. در پاسخ به سوالات مسابقات متوجه نکته‌ای شدم.

    من به تعداد روزهای عضویت اعضاء توجه میکردم و فکر میکردم باسابقه ترینها

    بهترینهایند ولی متوجه شدم که این مهم نیست بلکه آنهایی که محصولات شما را خریداری کرده اند و تمرین دارند موفقند

    پس بر آن شدم که محصول بخرم و سهامم در بورس رشد 3برابر کرد و دوره عزت نفس رو خریدم.

    و از سخاوت شما در سایت جند محصول دیگر خریدم

    3قسمت از عزت نفس رو که تمرین کردم. مدارم بالاتر رفت و تصمیم به خرید ثروت 1 گرفتم

    و باز هم از سخاوتتون که تخفیف گذاشتین دوره رو خریدم همراه با چند محصول دیگر و همینجا

    از شما تشکر میکنم که با این روند تخفیف و هدیه اعضاء را تشویق به رشد میکنید.

    اهداف 97

    خرید لپ تاپ

    خرید بسته دستیابی به رویاها

    و کار کردن روی تمام محصولاتی که تهیه کرده ام مانند یک دانشجو.

    و انجام پیاده روی منظم

    سپاسگزارم استاد خوبم که از برادر به من مهربان ترین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    حمیده برخوردار گفته:
    مدت عضویت: 3565 روز

    تمام اتفاقات و تجربیات خوب سال 96 :

    اول از همه دوس دارم با یاد خدا شرو کنم و بگم ک امسال چقد بیشتر از قبل عشق خدا رو بخودم احساس کردم خصوصا وقتی ک اتفاقی برام افتاد و من باتمام وجود صداش میزدم فریاد میزدم وازش کمک میخواستم تا اینکه بدادم رسید و معجزه وار منو از مرگ نجات داد. ازت ممنونم خداجونم عاشقتم و ازت میخوام بهم بفهمونی ک برا چی میخواستی ک من هنوز هم زنده بمونم و زندگی کنم!

    اتفاقات خوب دیگه ای هم سال 96 بود که یکی یکی میخوام بیاد بیارمشون:

    + من ب آرزوی سفر ب شمال رسیدم و بالاخره دریای شمال و عظمتش رو از نزدیک تجربه کردم و چقد احساس عالی ای بود ک این سفرو بالاخره رفتم و کلی از مسیر پرپیچ وخم و تونل های بلند کیف کردم و تا میتونستم اواز خوندم و جیغ کشیدم و خوشالی کردم .چکا کنم دیگه وقتی انقد دوس داشتم این منطقه سرسبزو ببینم منی ک محل زندگیم ی جای خشک وبیابونیه معلومه حال باحالی پیدا میکنم و واقعا چقد این شهرای شمالی قشنگن از ویلاهای کنار دریا گرفته تا جنگلای پردرخت خوشکل و حتی کوه ها همه سبز بودند چیزی ک برا من واقعا عجیب بود من ک همیشه کوه رو سنگ وخاک و صخره دیده بودم. دریا هم ک دیگه جای خودشو داره اونجا دیگه زبونم بند میومد و کفم بریده بود از عظمتی ک خدا ب ماها هدیه داده ازون آرامش ازون صدای قشنگ از همه چی حتی موج های پرخروش هم دیدنی بود و خلاصه عالی بود

    + توهمین سفر عزت نفسمم یه عالمه رفت بالا. چون ی جا شرایطی پیش اومد ک دلم میخواس دیگه اونجا نباشم و فورا تصمیم گرفتم وبهش عمل کردم ازونجا رفتم . تازه بعد هم رفتم جایی که مدتی بود دوس داشتم برم اونم اسکی روی یخ ک خیلی دوس داشتم، امتحانش کردم وکلی هم حال داد.

    + گوشی ای ک خیلی وقت پیش موقه خرید با دوستم دیده بودمو تو دلم رفته بود رو امسال تونستم بخرمش و واقعا چقد گوشی خوبی بود برام و چقد از امکاناتش لذت بردم ک البته چن وقت بعد دیگه نداشتمش. ولی یک ماهم نشد بنظرم ک عزیزای دلم عین همون گوشیو یهویی بهم هدیه دادن و چقدحال داد و اشکم دراومد اون لحظه وقتی دیدم دقیقا همون گوشی خودم تو جعبس، آخه احساس خوشبختی کردم ک اونارو دارم ک انقد توفکرمن.

    + ی تولد کوچولوی باحال سورپرایزی تو خونه داشتم و خیلی چسبید

    + تجربه خیلی باحال دیگه ای ک امسال داشتم تو همون روز تولدم بود ک هم ی سانس استخر رو هدیه گرفتم و هم اونجا کاری ک هم دوس داشتم و هم میترسیدم ازش رو انجام دادم. من کلا ورزش و هیجان و مخصوصا ورزش های هیجانی رو خیلی دوس دارم. 4 ماه قبل از اون روز هم مدتی سنگنوردی یادگرفتم و کارکردم و واقعا دوسش داشتم ولی چن ماهی ازش دور شده بودم و وقتی تو استخر دیواره سنگنوردی دیدم وای قلبم شروع کرد ب تند تند زدن ک برم روش ولی خب از طرفی هم میترسیدم اخه خیلی وقت بود کار نکرده بودم و ممکن بود قدرتشو نداشته باشم و حتی عمیق هم خیلی وقت بود شنا نکرده بودم و ی ترسی داشتم . ولی قلبم عجیب تند تند میزد میگف بیخیال همه چی حتی ب قیمت جونتم شده امروز میخوام اون گیره های خوشکلو بگیری تا هرقدم ک میتونی بالابری و بعدم خودتو بندازی تو عمیق. خلاصه ب قلبم گوش دادمو و گفتم شده امروز روز اخر زندگیمم باشه میخوام برم بپرم و خداروشکر ک خودش جراتشو بهم دادو رفتم از گیره ها بالا حسابیم بالا رفتم بعدم خودمو انداختم تو آب و راحت شنا کردم کلی کیف کردم و سالم هم دراومدم و احساسم بعدش فوق العاده بود انگار تو المپیک برنده شده باشم. اینم خیلی کیف داد اونروز ک بقیه وقتی بالا بودم هی تشویقم میکردن ک «برو بالاتر برو دمت گرم» و وقتیم اومدم پایین ایولا میگفتن و میپرسیدن چجوری رفتی و کاش ماهم نمیترسیدیم میرفتیم دیگه خبر نداشتن من چ ترسا ک نداشتم قبلش ولی ی عشقی داشتم ک هر جوره انجامش دادم

    + این جمله استاد روک(عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد) امسال بهش رسیدم و ادمایی ک دستم مینداختن و انرژی منفی میدادن بهم بدست خودشون ازم دور شدن و بعدا حتی اگ میدیدمشون در حد سلام و خداحافظ بود. همینجور رابطه ام با کسای دیگه ای ک بقول خودم فازشون بهم نمیخورد و بقول استاد تو مدارمن نبودن هم کمتر شد و این مسئله چقدم وقت آزاد بیشتری بهم داد و کمک حال من شد

    + خیلی وقت بود شاید یک سالی میشدک رابطه ی عاطفی ک تو گذشته داشتمو هی تو ذهنم مرور میکردم و هی منفی نگری میکردم ک چرا تموم شد نکنه تقصیر من بود بهش بدکردم کم گذاشتم براش وخلاصه خودمو هی سرزنش میکردم بخاطراون قضیه. ازی وقتی اومدم توسایت و فهمیدم من عزت نفسم مشکل داره ک اینجور فکرایی دارم و فوری دوره عزت نفس رو گرفتم و کم کم بعد گوش دادن فایلا و مرور دوباره اون رابطه فهمیدم این جریان بهرحال باید تموم میشد چون افراد بهتری برای هرکدوممون باید بیاد توزندگیمون و راهمون یکی نبود باهم و وصله هم نبودیم بقول گفتنی. الان حتی ب جایی رسیدم ک درخواست ادی ک از طرفش اومده بود تواینستاگرم رو بدون لحظه ای تردید تا دیدم پاک کردم منی ک ارزوم بود ی بار دیگه فقط ی اس ام اس خالی حتی بهم بده. الان چیزی ک میبینم اینه ک اون بنده خدا برام مفید بود کلی کمکم کرد منو رشدم داد چیزهای مختلفی یادم داد، ی جورایی اون رابطه فقط اومده بود ک بهم بفهمونهه تو انتخابام دقت داشته باشم، خودمو بیشتر بشناسم، ی سری اصول برا رابطه های خودم تعیین کنم و حتی بهتر ازهمه منو باسایت عباسمنش اشنا کرد.

    + کل امسال در تلاش بودم ک زندگیمو مجزاکنم از خانواده و تنها زندگی مستقلی تشکیل بدم. دیگه ن کارمیکردم ن ورزش(ک بخش مهمه زندگیمه ) و ن تفریح درست. همش تو فکرم این بود ک من نباید اینجا باشم. تنها کاری ک اونم تورودربایسی انجام میدادم فقط بچه داری براخواهرا بود ک ازین کارهم خسته شده بودم و گاهی ازبس ازدرون حس بهم ریختگی و گمشدگی و محدودبودن داشتم بی حوصله میشدم و باشیطونی بچه ها سرشون عصبانیتموخالی میکردم. خیلی حال بدی بود. همش دلم میخاس ازشهرمون ک انگار شهر افسرده هاس برم و از همه دورباشم بدون مسئولیت کسی ب دوشم و از توقعات راحت بشم فقط میخواستم خودمو پیداکنم و بفهمم از زندگیم چی میخام قراره کی باشم چکاره باشم و تو شهر دیگه شروع کنم ب زندگی و کار. از طرفی هم خسته شده بودم ازبس اختیار شب و روزمو نداشتم و هی باید کارای بقیه رو انجام میدادم. حتی بااینکه ازسال قبل با سایت خوب عباسمنش اشنا شده بودم اما همش منتظر بودم ک اول خودمو از بقیه ک زیادی روزندگیم تاثیر وکنترل داشتن دورکنم و زندگیمو تو دستم بگیرم بعد شروع کنم ب گوش دادن فایلها. اما خب بااینکه چندین بار اقدام کردم و کلی تو خونه حرف زدم وگاهی بحث کردم اما خب موفق نشدم دقیقا بواسطه همون اتفاقی ک تادم مرگ رفتم و خدامنو نجات داد ک البته هنوز هم نمیدونم چرا دقیقا تو همون روز ک داشتم این تغییرو پیش میبردم این اتفاق رخ داد. بعدش مدت زیادی شاید بیشتر ازیک ماه تو خونه خودمواسیرکردم و ازهمه دورشدم،همش بیحال بودم تو اتاق میفتادم تا نزدیک ظهر میخابیدم ن هیچ ورزش و تحرکی ن اینترنت و ارتباطی ن تنوعی ن هیچ تفریح و دوست و گپ صمیمانه ای. کل روز میتونستم باانگشتام بشمرم ک چند کلمه حرف زدم توخونه. همش منتظر بودم یکی بدادم برسه و حالمو خوب کنه یا یکی از عزیزام تو خونواده دلشون برامن بسوزه و ی بار یکی بگه چرا تو ورزش نمیکنی چرا بیرون نمیری سرحال بشی پس اون حمیده سرحال و پر انرژی کوش امادریغ انگارکسی با این حال من مشکلی نداشت و همین ک فقط زنده بودم براشون بس بود ، میگفتم کاش یکی بیاد پیشنهاد ازدواجی بده و هرکی بود قبول کنم و لااقل ازین جو برم اما هیچی عوض نشد. پریشون حالی همینجور بود تااینکه دیگه از ی جایی خودم خسته شدم و ازین روزایی ک با این وضع میگذشت حالم بهم خورد و خواستم ک تمومش کنم. اینترنتو وصل کردم و افرادی ک دوست داشتمو بنظرم موفق و شاد و پراز انگیزه بودن شروع کردم ب دنبال کردن و از حرفاشون و داستان زندگیشون انرژی میگرفتم از کارای باحالی ک میکردن از فروش بیلیونی فیلماشون. برنامه یادگیری زبان رو ریختم و شروع کردم روزی ی ربع اسپانیایی ک عاشقشم رو تمرین میکردم. با قدرتی بیشتراز قبل بلند شدم و بیرون زدم بااینکه اولش سخت بود و مامان اصن نمیتونست تحمل کنه من تنها حتی تومحلمون برم دم مغازه ولی رفتم دنبال ورزشی ک دوس داشتم وهر کاری ک حالمو خوب میکرد انجام میدادم میرفتم خرید میرفتم پارک و فک میکنم بهمین خاطر هم بود ک دوره مربی گری ک چند ماه منتظرش بودم دقیقا همین روزاک همه چی بهتر شد برگزار شد و چقد تجربه عالی ای بود و چقد لذت برم.

    + این دوره هم کلا اتفاق مثبتی بود. همون 4روز برام اندازه یکسال دوست داشتنی بود چیزایی ک یادگرفتم افرادی ک شناختم. تو این دوره کمی روهممون فشار بود وترسیده بودیم ک نکنه قبول نشیم و این استاد سختگیر ردمون کنه. منم ی روز ترسیدم ولی ی صحنه ی جمله یکی از دوستا گفت ک نشونه عجیبی بود ،داشت با یکی حرف میزد ک شنیدم گف بذارش تو شکرگزاری. ازون موقه حسم خوب شد گفتم همه زورمو میزنم و از الان میخام خودمو قبول شده فرض کنم و شکر میکنم براش. دیگه بیخال ترسه شدم و تو کلاس حواسمو میذاشتم رو تمریناو توخونه هم خوندن درسا وسپاسگزاری برا قبول شدن. ک خداروشکر بطرز عجیبی همه تستارو کامل رفتم و همش خوشبحالت خوشبحالت میشنیدم از دوستایی ک رکورد منومیپرسیدن و خلاصه اخرهم شکر خدا موفق شدم قبولی دوره رو بگیرم.

    + من معمولا آدم درونگرایی بودم و حرفایی ک درونم داشتم رو بعید بود بزبون بیارم. اما خداروشکر امسال کمتر با ریختن حرفام تو خودم خودمو اذیت کردم. خصوصا سرجریان مستقل شدن خیلی وقتها مینشستم و حرفامو راحت میزدم و این برام خیلی خوب بود ک هم سبک می شدم هم ذهنم دیگه درگیر نمیموند و هم اطرافیان بهتر باهام ارتباط برقرار می کردن و درکم می کردن.

    خواسته های دوست داشتنی و زیبا برای سال 97

    + چیز جالبی ک همین اول امسال اتفاق افتاد اینکه من قبل تحویل سال فایلا رو ک گوش کردم تصمیم قطعی گرفتم ک بسته روانشناسی ثروت روبگیرم. براهمین حساب کردم ک سال جدید کارکنم و دیگه هدف نوشتم ک اسفند 97 ک تخفیف اومد حتما بگیرمش. ولی وقتی تخفیف تمدید شد اصن گفتم 12ماه خیلیه بخوام صبر کنم و همین 5ام هرجورشده میگرمش و بااینکه خودم حسابم خالی بود ولی جور کردم و خریدمش. و بخاطر همین برنامه اصلی امسالم اینه ک روی ثروت کار کنم و ایشالا درآمد خوبی پیداکنم و کم کم پولساز هم بشم و کارخودمو داشته باشم.

    تجربه های دیگه ای هم برای امسال دوس دارم داشته باشم:

    + دوس دارم امسال بازم چیزای هیجان انگیز رو تجربه کنم مث فلای برد و جت اسکی رو دریا یا بانجی جامپینگ یا پاراگلایدر و …

    + دوس دارم امسال کار کنم برعکس پارسال ک بیکار وبیهوده همش تو خونه بودم. میخوام قشنگ صبح ک پامیشم بدونم باید سرکارم باشم اخه لذت میبرم ازینکه هرروز میدونم چه کاری دارم و هدفی دارم و مفیدم. بعدازظهرامم ب ورزشم میرسم

    + راجب ورزش هم امسال دلم میخاد هر روز ورزش تو برنامم باشه و خودمو تقویت کنم و بازم خوش تیپ شم . خیلیم دلم تنگ شده برا سنگنوردی اونم میخام باز دنبالش کنم و همینطور هر ورزش دیگه ای ک سرحالم میکنه بعدش پرانرژی تر میشم.

    + جمعه ها ک معمولا میرم کوه دلم میخاد هم منظم هرهفته برم و هم بیشتر تو طبیعت بمونم و با خودم وقت بگذرونم و از درونم بنویسم و رو خودم کار کنم

    + دلم میخاد زمینی ک یادگاری باباس رو تغییری بدم و استفاده ای ازش بکنم یا کاری توش راه بندازم یا یه جا درست کنم حیوون بیارم توش یا سبزیجات بکارم و خلاصه خوشکلش کنم و ازین حال و هوا درش بیارم

    + دلم میخاد یه هندزفری روگوشی کوچیک بی سیم بخرم که قشنگ زیر روسری اینا بتونم بپوشم و راحت کل روز هرجا بودم فایلا رو گوش کنم و روشون تمرین کنم

    + سفر بامامان ب زیارت حضرت معصومه ک مامان خیلی دوست داره و کیش ک جدیدا خیلی راجبش حرف میزنه و از کسایی ک رفتن میپرسه

    + من عاشق زبون اسپانیایی هاو فرهنگشون شدم ک بنظرم شاد و پرانرژین،و دلم میخاد یادش بگیرم و ی روزی هم دوس دارم برم اسپانیا

    At last I wanna talk abt something I wish to happen this year.

    I love to speak foreign languages especially English which I had to learn when I was a teenager as my parents had decided so, and I am so grateful to them today for their decision. I’m imagining myself to be using this ability much more this year and I wish something comes on my way that makes me to use it; any opportunity will be great such as a job offer, chance of meeting tourists or even traveling abroad, or anything else. It is specially important cause it helps me do the practice of “thinking before talking and saying good stuff in order to experience good stuff”, which is harder to do in my own language as in reviewing myself I see that i just say stuff that comes out unconsciously, and also when I speak English I feel more like myself.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    یاحق👩‍🏫🌸 گفته:
    مدت عضویت: 3041 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام به استاد و همه ی دوستان

    سال 96 سال خیلی جالبی بود برام پر از خواسته ها و ناخواسته ها.که همون ناخواسته ها هم بخاطرشون سپاسگزارم چون خواسته بهتر و بزرگتری رو برام واضح کردن.

    ?عشقی رو تجربه کردم که آرزوشو داشتم و قبلا بخاطرش سپاسگزاری و رهاش کرده بودم.(اونم از طرف کسی که چند سال پیش همدیگه رو میخواستیم ولی بخاطر باورهای وحشتناکِ خودم خیلی بد به هم خورده بود و دیگه اصلا فکرشو هم نمی کردم که دوباره جور بشه).سال 93 به مدت چندماه خصوصیات همسر دلخواهمو نوشته بودم و هرروز سپاسگزاری میکردم و مواردی هم پیش میومد ولی جور نمیشد.و دیگه بیخیالش شدم.اوایل سال 95بازم نامزد قبلیم وارد زندگیم شد و هنوزم فکرش رو نمی کردم اتفاق خاصی بیفته ولی اتفاق ها پشت سر هم افتادن و بالاخره اسفند 95دوباره نامزد شدیم و من سال 96 وقتی غرق احساس خوب بخاطر این تجربه ی این عشق و ارتباط قشنگ بودم،یاد خصوصیات و سپاسگزاری هام افتادم و رفتم سراغشون دیدم حدود90درصد همون هاست! و اون 10درصد رو بعدا فهمیدم بخاطر باورهای اشتباه و ریشه ای خودمه که جور نشده.

    با نامزدم عشق زیاد و آزادی و پیشرفت و احترام رو تجربه کردم. یه دوره طلایی توی زندگیمه.

    ?هدایایی از نامزدم و خونوادش گرفتم که قبلا مشخص کرده بودم که میخواستمشون و اطرافیانم بهم میگفتن این چیزا رسم نبوده و خیلی عزیزی که برات انجامش دادن.و من نمیدونستم رسم نبوده?

    ?تعطیلات عید بالاخره جوون های فامیل اومدن خونمون (برعکسِ همیشه!)و با همدیگه بیرون رفتیم و بهمون خیلی خوش گذشت.

    ?داداشم یه دستبند نقره خیلی زیبا بهم هدیه داد

    ?چن وقتی بود دلم یه گوشی بهتر میخواست و وقتی به نامزدم گفتم گوشی خودشو که تازه هم خریده بودش بهم داد

    ?دخترخالم خونش اومده بود تو شهری که من دانشگاهش درس میخوندم و این شانس خوبِ من بود.چون خیلی خودش و خونوادش رو دوست دارم و آدم های محترم و انرژی مثبتی هستن.مصاحبت باهاشون همیشه من رو یه پله جلوتر میبره تو زندگیم. و توی مدت اون ترم بیش از حد توانشون هوای من رو داشتن و حتی ماه رمضان هر جوری شده هرشب برام غذا میاوردن خوابگاهم،درصورتی که هیچ توقعی ازشون نداشتم.و سپاسگزارشون و سپاسگزار خداوند هستم

    ?همکلاسی دوران دبستانم رو اتفاقی پیدا کرده بودم و خیلی مهربون و همراهم بود و هست

    ?همیشه توفکرش بودم که بتونم راحت و بدون دغدغه برم توی فضای سبز و خونواده ها رو نگاه کنم و انرژی بگیرم و برگردم خوابگاه و برم سراغ درسهام و….دیوار به دیوار خوابگاهمون پارک بانوان افتتاح کردن!با کلی وسیله ورزشی. و من هرروز میتونستم برم اونجا و پیاده روی خوبی هم داشته باشم

    ?آدم های جدیدی توی همکلاسی های دانشگاهم پیداکردم که با وضعیت جدیدم هماهنگ بودن

    ?کلاس هام رو مرتب میرفتم و استادها خیلی باهام محترمانه تر رفتار میکردن و گاها صمیمی تر!

    ?ترم آخرم بود و22واحد درس اختصاصی!و خیلی هم کم کاری داشتم توی ترم های گذشته و هیچ کس فکرش رو نمی کرد با اون پیشینه، من بتونم از پسش بربیام!عزمم رو جزم کردم و تصمیمم رو گرفتم و چله نشین شدم.چهل روز رو اختصاص دادم به خوندن و جبران گذشته و مقارن با ماه رمضان هم شد.و نامزدم هم خیلی تشویقم کرد و هوام رو داشت و شدیدا پیگیر پیشرفتم شد. و از وسط های این مدت هم برگشتم سایت استاد و هرچی فایل رایگان بود رو دوباره دانلود کردم و همش درحال درس خوندن صدای استاد هم توی گوشم بود! منم مثل استاد گفتم تصمیم گرفتم پس یا انجامش میدم یا میمیرم! و بیشتر قدرت میگرفتم.با وجود اینکه خیلی ها بخاطر خوندن روزه نمیگرفتن و حتی توی اتاقمون هم همیشه آشپزی به راه بود ولی من هم روزه هام رو درست گرفتم هم میخوندم.وهرکسی که از روزه می نالید من میگفتم اتفاقا کاش ماه رمضون تموم نشه و به من داره خیلی خوش میگذره و نظم خوبی هم به کارهام داده!

    ?دو تا درس ارائه به استاد داشتم که از یکیش چن بار رد شده بودم و هیشکی از اون استاد خوشش نمیومد و من هم ازش میترسیدم و نمی رفتم سراغش تا آخرای ترم.براخودم مشخص کردم که من می خونم و اون استاد خیلی خوب باهام رفتار میکنه و بهم آسون میگیره و نمره خوبی هم ازش میگیرم و باعث پیشرفتم هم میشه!تاجایی که تونستم همزمان با درس خوندنم رو خودم کار میکردم و بالاخره رفتم تو دل ترسم و موفق شدم.و هیشکی باورش نمیشد که چه رفتار خوبی باهام داشته و چه نمره ای ازش گرفتم! اون یکی درس هم استادش خیلی بهم آسون گرفت و نمره خوب داد و اونم دوستام باورشون نمیشد و میگفتن ترم آخری خیلی خوش شانس شدیا!

    ?قبلا یه امتحان میان ترم داده بودیم که چون تستی بود و روز امتحان اعصابم به هم ریخته بود فکر میکردم خیلی بد شده و جراتش رو نداشتم برم سراغ نمره.و توی همون چله! خودِ همکلاسی هام با اصرار اومدن نمره رو بهم گفتن و فهمیدم جزو چندتا نمره ی بالای کلاس شدم!

    ?با چندتا از دوستام یه کنفرانس باید ارائه میدادیم که ازش ترس داشتیم و اتفاق هایی افتاد که شدیم گروه آخری و چون وقت نبود استاد گف همون مطلب رو خلاصش رو باید توی امتحان پایان ترم توی چند صفحه برام بنویسین و ارائه نمیخواد و خودش یه جزوه خوب برا همون مطلب بهمون داد! موقع امتحان پایان ترمش چن تا از بچه ها نمونه سوال داشتن ولی بعضیاشون نمیخواستن به دست من برسه? و منم بی خبر از همه جا.شب امتحان یکی از همکلاسی ها یه سوال ازم پرسید و سر جوابش کلی بحث کردیم تا فهمیدیم جواب من درسته و گف این نمونه سوال بودها، فهمیدم فقط من نداشتمشون!اون هم کلاسی هم خیلی تعجب کرد و برام فرستادشون و جوابای دیگه رو کامل برام توضیح داد! و اون امتحان رو من نمره ماکزیمم شدم?

    ?یه امتحان آزمایشگاه داشتیم که همگروهیم معمولا نمیومد و هیچ کاری برا گزارشکارامون نکردیم و جزوه درستی هم نداشتم.که یکی از همکلاسیها خودش بهم گف که ترم قبل پاسش کردم و جزوه و گزارش کار دارم و برام آورد و کلی برام توضیح داد. و بعدش همگروهیم هم دوتا از گزارشکارهارو برام فرستاد.و عالی نوشتم و تحویل دادم.موقع امتحانش هم بازم چون فقط من جواب نمونه سوال ها رو نداشتم بد نوشتم و نگران بودم ولی بعد سپردم به خدا و رفتم سراغ بقیه درسها.هفته ی بعد استاد که خیلی هم خوش اخلاق هست من رو دید کلی باهام حرف زد و آخرش گف خودم تو جریان این ترمت هستم و خیالت راحت حواسم هست! و نمره خوبی هم بهم داد.و کلی هم برا آیندم راهنماییم کرد?

    ?استادی که همه میگفتن کسی باهاش پاس نمیکنه این ترم خیلی به همه آسون گرفت و من جزو نمره خوب ها شدم

    ?توی اتاقمون جو خوبی نبود و میخواستم از اتاق برم ولی اتاق خالی گیر نیومد و من هم گفتم میمونم و توی همین اوضاع درسامو میخونم و درست میشه!دوستام که تو اتاق دیگه ای بودن همش میرفتن خونه و کلید اتاقشون رو میدادن به من و یه اتاق کاملا خالی درست وقتی که لازمش داشتم گیرم اومد!

    ?آزمون استخدامی میخواستم ثبت نام کنم و کلی سوال داشتم.به یکی از استادها هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد و مجبور شدم توی روزهای امتحان برم دانشگاه دنبال این قضیه و تو راه باخدا حرف میزدم که راحت و خیلی خوب جوابمو بگیرم و با خوشحالی برگردم خوابگاه.رفتم و دیدم که مدیرگروهمون که یه درس هم باهاش داشتم اون روز تو اتاقش بود و رفتم و براش مسئله رو توضیح دادم و کلی با احترام باهام رفتار کرد و راهنماییم کرد و چندجا زنگ زد و جواب همه سوالام رو داد و درمورد امتحانمون هم دیدم نمرم خوب شده و با خوشحالی و راحتی به خوابگاه برگشتم!

    ?یه امتحان سنگین با یه استاد دیگه داشتیم و همه استرس داشتیم و نمیدونستیم چی میشه و فقط میخوندیم.یکی از همکلاسی ها که بشدت استرسی بود هم اون چن روز همش به همدیگه پیام میدادیم و بیشتر اذیت میشدم و راحت متوجه میشدم که با این فرکانس ها قرارنیست این درس رو پاس بشم!و پاس هم نشدم و نمره ای گرفتم که این استاد به کسی نداده بودش تاحالا! 9.9 منم اعتراض نوشتم و براش توضیح دادم که تنها درسی هست که برام مونده و کارشناسیم تمومه و همون هفته باید کارنامه کاملم رو نشون جایی میدادم، اعتراض رو نگاه نمیکرد ولی من میخندیدم و ته دلم مطمئن بودم درست میشه.نامزدم و خونوادم حرص میخوردن که چرا بیخیال نشستی و زنگ بزن مدیرگروه و استادتون. بالاخره یه روز شماره استاد رو دادم به نامزدم و گفتم خودت زنگ بزن بهش.زنگ زد ولی استاد جواب نداد و تاریخ اعتراض هم داشت تموم میشد.توکل کردم و رفتم سایت و دیدم من رو پاس کرده و ساعت بررسی اعتراضم هم دقیقا همون موقع بوده که به استاد زنگ زدیم?

    ?درطول همین ترم افتادم تو فکر کم کردن اضافه وزنم و یه کمی تغییر کردم.وقتی ترم تموم شد و اومدم خونه نامزدم خودش با اصرار من رو برد تا باشگاه خوب پیداکردیم و ثبت نامم کرد.و هرروز کلی پیاده روی داشتم و باشگاه هم میرفتم و روحیه خوبی پیداکرده بودم و توی مسیر هندزفری توگوشم بود و حرفای استاد رو گوش میدادم

    ?یکی از اهدافم که خیلی ازش ترس داشتم گواهینامه بود! بابام به محض اینکه دید ترم تموم شده افتاد دنبال این قضیه و برام جورش کرد و جای فرار برام نذاشت?وسط گرمای تابستون هم کلاسها رو میرفتم و هم باشگاه اونم پیاده و احساس سرزندگی میکردم!موقع امتحان کتبی همه کلی استرس داشتن و هی سوال و جواب ها رو مرور میکردن و من فقط می خندیدم و آروم بودم وقتی مسئولش اومد و اسم ها رو میخوند من قبول شدم و خیلی از اونهایی که کلی خونده بودن و کلی استرس داشتن با نمره پایین رد شده بودن…برای قسمت عملی هم بهم گفتن یکی از مربی های آقا،خیلی کارش خوبه ولی وقتش پر بود تا یه هفته دیگه و باید هر جلسه هم یه خانوم همراهم میبردم،منم بیخیال شدم و یه مربی خانوم رو که وقتش خالی بود انتخاب کردم و اتفاقا خیلی مربی خوبی هم بود که جوون بود و رفیق شدیم و کلی بهم روحیه داد و موقع امتحان شهری،استرس داشتم و نامزدم اومد و از جمع بقیه جدا شدم و کنارم موند کلی تشویقم کرد و روحیه داد و هوامو داشت.افسر خیلی سخت گیری کرد از 40تاآقا6تارو قبول کرد و در کمال ناباوری خیلی بهم آسون گرفت و از بین خانوم ها فقط من و یکی دیگه رو قبول کرد! خانومها اومدن گفتن پارتی داشتی که قبولت کرد! و به این ترتیب من هرسه امتحان رو بار اول قبول شدم و یک ماهه کلاس رفتم و گواهینامه گرفتم?

    ?توی باشگاه با خانوم های خوبی آشنا شدم

    ?پولی از جایی طلبکار بودم یه مدت که بیخیالش شدم خودشون بهم زنگ زدن و با احترام بهم دادن پول رو

    ?یکی از خواهرشوهرهام ازدواج کرد و کلی همراهش بودم

    ?خواهرزادم ازدواج کرد

    ?تو زندگی خواهرم و شوهرش مسئله ی مالی پیش اومده بود ولی خداروشکر حل شد

    ?خاله ی مادرم که خیلی مهربونه و یه جورایی بزرگمونه رو بعد از سالها دیدم و خیلی به من و نامزدم(فامیل هستیم) عشق ورزید و هوامونو داشت.و دیدن دست ها و چشم های مهربونش کلی بهم انرژی میده

    ?بچه برادرم که بخاطر جدایی والدینش پیش مادرش بود و خیلی وقت بود ندیده بودمش برادرم آوردش پیش خودش و خیلی از دیدنش و بودنش خوشحال شدم و کلا با سن کمش برام یه رفیق پایه و مهربونه و خیلی خوشحالم و افتخار میکنم بهش

    ?چیزی که خیلی لازمش داشتم رو نامزدم با ذوق برا تولدم خرید و واقعا خوشحالم کرد

    ?روز تولدم کلی کادو و تبریک های قشنگ داشتم

    ?یکی از خواهرشوهرهام باهام رفتار سردی داشت و ناراحت میشدم ولی دیگه بیخیالش شدم و فقط خودم بودم و سپاسگزاری میکردم بخاطر رابطه خوبی که خونواده نامزدم باهام دارن و کم کم اون خواهرشوهر حتی از مادر شوهرم هم باهام مهربون تر شده و رفیق های خوبی شدیم?

    ?باشگاه داشت وضعیتش به هم می ریخت و دیگه رسیدگی نداشتن.منم دیگه نرفتم و یه روز نشستم وزن هدفم رو مشخص کردم تصاویر اندام دلخواهم رو جمع کردم و تصمیم گرفتم به کاهش وزن، یکی دو روز بعدش یه دکتر مهربون توی پیچش یه رژیم جدید نوشت و گروه 2000نفری تشکیل دادن و کلی پیگیری میکردن و منم از اول همراهشون شدم تاجایی که میتونستم رعایت میکردم و نامزدم خودش باهام همراه میشد تا چن روز در هفته رو برم پیاده روی و تشویقم میکرد.و توی حدود2ماه من به وزن نرمالم رسیدم و خیلیییی خوشحال شدم.هرکی میبینه انگیزه میگیره و روش موفقیتم رو ازم میپرسه.

    و بعضی بیماری هام هم بواسطه همین موضوع رفع شدن.

    ?چیزایی که خودم دوس داشتم توی خودم بوجود بیارم،بدون اینکه من چیزی بگم، نامزدم بهم پیشنهادشون میداد و کلی راهنماییم میکرد و خیلی خوب بود

    ?نامزدم باوجود ضرر مالی و فشار زیاد،از پا ننشست و دوباره تلاش کرد تا بتونه جبرانش کنه

    ?تصمیم گرفتم منم برم دنبال مراقبت از گل و گیاه و وقتی تصمیم گرفتم برم بخرم، خانوم همسایمون دوتا برام آورد و بعدش نامزدم چندتای دیگه آورد و راهنماییم کرد برا مراقبتشون

    ?مامانم هر پولی گیرش میومد جهیزیه من رو کامل تر میکرد

    ?از این که بعضی اطرافیانم پشتم رو خالی کردن فهمیدم باید روی پای خودم وایسم و فقط روی خدا حساب باز کنم و عالی بود

    ?پولی بخاطر خوابگاه از دانشگاه طلب داشتم و به حسابم واریز شد

    ?از سایت و حرفای استاد فاصله گرفته بودم ولی اتفاق هایی افتاد که بالاخره تصمیم گرفتم دست از درمان سطحی بردارم و با کمک اعتماد کامل به حرفای استاد عباسمنش باورهام رو ریشه ای بررسی کنم و درحال درست کردنشون هستم

    ?همسایه های خوب و مهربونی برامون اومد که خیلی خوبه

    ?یه دوست جدید و انرژی مثبت و مهربون پیدا کردم

    ?فایل بهترین باور درمورد خداوند یه تحول عظیم و عجیب توی وجودم و زندگیم ایجاد کرد

    ?سالگرد نامزدیم یه روز عالی بود برام کنار نامزدم

    ?رابطم با خدا خیلیییییییی قشنگ تر شد

    ?به صورت جدی افتادم دنبال ایجاد درآمد

    ?هنرهای جدید و قشنگی یاد گرفتم

    ?خواهر شوهرم بهم عیدی داد و رفتار خیلی خوبی باهام داشت

    ?داداشام برا عیدیم لباس آورد

    ?چندتا مسافرت کوتاه ولی عالی داشتم

    ?داداشم خونه و وسایل جدید خرید

    ?چندتا کار انجام دادم ولی دیدم اونقدر که توقع داشتم راحت نیستن برام.پس دیگه بیخیالشون شدم و همش ته دلم از خدا میخواستم که یه کار خیلی راحت باشه و یه محیط امن باشه و هیچ سرمایه ای نخواد و خودشون زنگ بزنن و بهم کار پیشنهاد بدن! تا اینکه یه روز گوشیم زنگ خورد و یه فامیل که خیلی وقت بود ارتباطی نداشتیم ازم خواست معلم خصوصی دخترش بشم و من هم طبق معمول ترسیدم و گفتم نمیتونم و بیخیالش شو، گف باورکن نمیخوام مجانی کارکنی و حالا تو بیا.

    و کلی بهم اصرار کرد منم قبول کردم ولی کلی استرس داشتم و بازم دستان خداوند در قالب نامزدم و دوستم که معلم هست به یاریم اومدن و امیدوارم کردن برم حتما.منم توکل کردم و همش میگفتم خدایا من به تو اعتماد دارم و تو منبع علم ودانشی و هرچی لازم داشتم در لحظه در اختیارم بذار.رفتم و واقعا خوب بود.اعتماد بنفسم خیلی بالا رفت.هرجا هم لازم میشد از همون دوستم کمک میگرفتم و سخاوتمندانه هرچی که بلد بود رو بهم میگف.

    وقتی یه نگاه کلی انداختم دیدم این شرایط دقیقا همونایی هست که به خدای مهربون و ثروتمندم سفارش دادم.روزی که میزان دستمزدم رو مشخص کرد خیلی خوشحال شدم.شاید زیاد نبود ولی چنان حسی داشتم از این موفقیت که پرواز میکردم.وقتی هم نزدیک عید پول رو برام انتقال داد و برا شیرینی یه چیزی برا مادرم خریدم و خیلی خوشحال شد

    ?سه فصل از کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو خریدم و باور داشتم که چندبرابرش وارد حسابم میشه و خداروشکر شد!

    ?با خوندن کامنت های روانشناسی ثروت3 باورهای خوبی تو ذهنم شکل میگیره و یه مساله مالی رو هم تونستم باهاش حل کنم! و هنوزم مشغول خوندن کامنت هاش هستم?

    ?قدرت تصمیم گیری و اعتماد به نفسم بهتر شده

    ?سایه خونوادم بالا سرم بوده

    ??و نکته مهم این که من پایان سال رو واقعا خوشحال بودم و برا خودم جشن گرفتم و خوشحال بودم

    ?حتما کلی چیزای دیگه بوده که من الان یادم نمیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    SAALAAR_28 گفته:
    مدت عضویت: 3234 روز

    من حدود 140 مورد رو یادداشت کردم که تو سال 96 برام اتفاق افتاد اما به چند تا از برجسته ترینشون اشاره میکنم

    من برای سرمایه گذاری توی بازار سهام نیاز به سرمایه داشتم سرمایه خودم 20 میلیون بود اما کم بود و میدونستم که بابام تو بانک پول بیکار داره اما هیچ وقت ازش درخواست نکرده بودم و فکر میکردم بهم نمیده چون اعتقاد به بورس نداره و به شغل کارمندی معتقد هست

    کلی با خودم کلنجار رفتم که ازش درخواست کنم یا نه تا اینکه بالخره تصمیم گرفتم با اینکه استرس داشتم بهش بگم خلاصه رفتم پیشش و حدود یه ساعت با هم حرف زدیم تا بالخره راضی شد و 22 میلیون بهم داد?. همون روز اومدم خونه و به خواهرم داستان رو گفتم و یهو

    گفت که خوب منم یه مقدار پول تو کارتم هست که فعلا نمیخوام 19 میلیون بهم داد همون روز با کارگزار بورسم تماس گرفتم و گفت 20 میلیون به شما اعتبار تعلق میگیره و تو همون هفته مامانم گفت من یکسال پولم تو بانک گذاشتم و این هفته میگیرم و بهت میدم و یه 13 میلیون و یه 7 میلیون دیگه هم مامانم بهم داد و با پول خودم 100 میلیون حدودا برای سرمایه گداری پول جمع کردم که عدد خوبی هست برای خرید سهام

    اونجا بود که بعد 31 سال زندگی از خوشحالی بغض کردم و اشک شوق ریختم و گفتم خدابا شکرت

    اخه چجوری من که نهایتا فکر میکردم از بابام 20 میلیون بگیرم تو برام 80 میلیون سرمایه اولیه جور کردی

    من یه قدم برداشتم و تو 4 قدم برام برداشتی و ایمانم به خدا و قوانین بیشتر شد.

    ?من از وقتی که تصمیم گرفتم روی خودم بیشتر کار کنم نیاز به جایی داشتم که ساکت و ارامش بخش باشه نه توی خونه

    اوایل رفتم چند تا پارک و دیدم بازم شلوغه

    خارج شهر هم تو طبیعت همیشه نمیشد برم چون وسیله نداشتم

    خلاصه بعد عوض کردن5 تا پارک دیدم پارک آخری یه جاده خاکیه سمت روستا داره که کلا تا سر خیابون 5 دقیقه فاصله بود من رفتم تا رسیدم به یه دشت که دقیقا دیدم همون چیزی هست که من میخوام .تو هر ساعتی ازروز بخوام میتونستم بیام اونجا خلوت و یه طبیعت بکر تو وسط بالای شهر که اصلا فکرش رو کسی نمیکنه. یاد استاد و ویلاشون میفتم که وقتی به بقیه نشون میدن کسی فکر نمیکنه یه همچین جای زیبایی تو فلوریدا باشه و گفتم خدایا شکرت و باورم قوی تر شد

    ?اتفاق قشنگ بعدی که خیلی روابط من رو بهتر کرد این ایده بود که تو خواب و بیداری اول صبح به من الهام شد چون من کنار تختم هر شب یه خودکار و دفتر میذارم و سر صبح که ساعتم زنگ میزنه حدود نیم ساعت هر 3 دقیقه یه بار زنگ میزنه و من آروم بیدار میشم و با تکرار عبارات تاکیدی به هوشیاری میرسم ایده

    این بود که نکات مثبت دوستانم رو یادادشت کنم و بعد ازروی اون نوشته صدامو ضبط کنم و براشون بفرستم و ابن کار رو هر روز انجام دادم

    هر روز روی یه نفر تمرکز میکردم و نکات مثبتش رو مینوشتم و فایل صوتی براش میفرستادم و این کار باعث شد چقدر روابطم گرم تر بشه

    بعد این ایده اومد که برای تولد باباو مامانم و خواهرم کلیپ تصویری براشون بفرستم و تبریک بگم و چقدر جواب های قشنگی دریافت کردم

    بابام بهم یه پیامک عاشقانه داد که تا حالا این جملات رو ازش نشنیده بودم

    مامان و خواهرم هر روز بدون مقدمه من رو بغل میکنند و من رو در اغوش میگیرند و رابطه ام با خونواد ه خیلی قشنگ شده

    خواهرم برام غذاهای خوشمزه درست میکنه????

    ?ما توخونه خوبی زندکی میکنیم اما قدیمی شده و تو مجتمع شلوغ هستیم

    همیشه وقتی بحت خونه میشد به بابام میگفتم که یه خونه جدید بخریم و اینجا رو بفروشیم چون میدونستم پولش رو داره اما گوش نمیکرد و نمیخرید میگفت اینجا خوبه مگه چشه من اول خرداد جلسه اول آفرینش رو خریدم و شاید باورتون نشه بابام 13 خرداد بدون اینکه به ما بگه رفت و یه خونه قول نامه کرد وقتی به من گفت من داشتم شاخ در میاوردم فقط گفتم خدایا شکرت که چقدر تغییر فرکانس های من داره عالی جواب میده

    ?اتفاق بعدی که بخاطرش خدا رو شکر میکنم اینه که خواهرم که اصلا تو این فضاهای قانون جذب و اینانیست لینک یه کانال انگیزشی رو برام فرستاد ینی دست خدا شد برای من و من از طریق اون کانال به سایتی دسترسی پیدا کردم که با کلی میلیاردر خود ساخته ایرانی مصاحبه تصویری کرده بودند و 0 تا 100 خودشون رو گفتند و من کلی از باور های درستشون رو که استاد میگن یادداشت کردم و الگو گرفتم خدایا شکرت

    ?تو عروسی پسر عمه خودم یه اتفاق قشنگ افتاد و یه نشونه از خدا که به یکی از خواسته هایی که 7 سال قبل حدودا میخواستم و یادم رفته بود رسیدم

    یه آهنگی تو عروسی گذاشته شد که انگلیسی بود و درباره عشق و خدا بود

    من سال ها قبل اینو شنیده بودم اما یادم رفت که دانلودش کنم خلاصه تو عروسی اون آهنگ رو که شنیدم داشتم از بغض و خوشحالی منفجرررررر میشدم و اومدم خونه سریع دانلودش کردم و بازم گفتم خدا دوستت دارم که تو عروسی من رو به این خواسته ام رسوندی موشک آرزو هایی که قبلا پرتاب کرده بودم چه همزمانی زیبایی

    ?من عاشق بازی ال کلاکسیکو هستم کلا یا فوتبال نمیبینم یا اگه ببینم دوست دارم ال کلاسیکو باشه رئال و بارسلونا

    چون مدتی هست نه تلویزیون و نه اخبار نمیبینم خبر نداشتم زمان بازی کی هست

    دوم دی ماه امسال ساعت 4 بعد ظهر زمان بازی بود و من خبر نداشتم

    اتفاق جالب اینجاست که مامانم همیشه ساعت 2 که موقع نهارمیشه هر روز میزنه برنامه آشپزی

    امااااااااا خدا اینقدر منو دوست داشت که انگار به مامانم الهام کرد بزنه شبکه خبر اخبار ورزشی و من اتفاقی موقع نهار یهووو شنیدم اووووووهوو?بازی ساعت4 امروزه و مامانم رو بغل کردم اما همون لحظه رفتم تو اتاق گفتم خدابا مرسی دوستت دارم میدونم که تو این کار رو برام کردی نه مامانم

    ?من عاشق مستند های علمی و ماجراجوانه هستم و هدایت شدم به سایتی که اینقدر توش مستند های باحال داره که تموم نشدنیه و یعنی فراوانی رو میشه قشنگ حس کرد خدایا شکرت. هر وقت دیدم یه ذره این شیطون وروجک داره نجوا بازی در میاره تو ذهنم. یه مستند میذارم میبینم و شیطون توش سوسک میشه????????

    بعدش میگم شیطون من تعهد دادم اون قدر قوی باشم که تو و دار و دستت با هم نمیتونید احساس آرامش خدایی منو بهم بزنید.دیدی سوسکت کردم حالا برو پی کارت?????

    نشونه بعدی که خدا روشکر میکنم اینه من یه لب تاپ قدیمی دارم که همیشه خوب کار میکنه اما خواهرم بعضی وقت ها که روشنش میکنه براش برفکی سیاه و سفید میشه

    اما من که هر وقت روشن میکنم عالی کار میکنه من به خواهرم میگم به شوخی فرکانستو عوض کن اون لب تابه بیچاره تقصییر نداره?????

    ?یه بار من از بیرون اومدم خونه مامانم گفت الان 2 ساعته آب قطع شده و ناراحت بود و همش غر میزد که چرا اب قطعه من گفتم آب قطع شده اینکه ناراحتی نداره مامانی گلم.خدارو شکر برق هست گاز هست غذا برای خوردن داریم بدن سالم داریم جالب اینجاست تا رفتم لباس هامو در بیارم گفت اشکان تو چه پاقدم خوبی داری اب وصل شد من همون لحظه تو ذهنم مرور کردم گفتم نه پاقدم و شانس کیلو چند

    احساس خوبم و فرکانسم بود که آب سریع اومد و گفتم خدایا دمت گرممم تو چقدر باحالی???

    ?از تاریکی و جن قبلا میترسیدم تصمیم گرفتم وارد این ترس بشم برای اینکه ببینم ایمانم چقدر قوی شده و یه شب رفتم تو دل جنگل تاریک تنها خوابیدم و بعد که صبح شد خندم گرفت گفتم همین بود جن و روح و اینا کیلویی چند ؟در برابر خدایی که باورش کردم?

    ?وقتی میخواستم یه بار ده درصد درامدم رو برای یکی از آشنایان بفرستم با پیک و بصورت ناشناس میخواستم این پول بهش بدم و فقط خدا بدونه و خودم تصمیم گرفتم یه متن براش بنویسم و وقتی قران رو باز کردم دقیقا سوره طلاق اومد که یرزقه من حیث لا یحتسب

    و نوشتم این پول حلال است و برای شماست

    بر خدا توکل کنید که او برای شما کافیست بدون آدرس و مشخصاتی از خودم

    سوره طلاق -3

    نکته اینجاست که دقیقا همون صفحه اومد بدون اینکه فهرست رو نگاه کنم ?قشنگ ترین اتفاقات زندگی من تو زمستون 96 افتاد که مخصوصا بعد فایل بهترین باور درباره خدا ارتباط معنوی بیشتری با خدا برقرار کردم خیلی مهربون تر شدم و دوست دارم به همه خوبی کنم حتی به پرنده ها و مورچه ها و درخت ها و هر جا نگاه میکنم دنبال یه نشونه از تجلی قدرت خدا میبینم و بعد اون مسابقه خیلی زیاد با خدا تو تنهایی حرف میزنم و خیلی وقت ها بغضم میترکه از خوشحالی وقتی نعمت ها و مهربونی هاشو میشمارم و این همه توانایی که به من داده و این عشقی که تو وجودم ایجاد کرده که شاید نشه با ذهنم درک کنم اما میتونم با قلبم حسش کنم سال 96 بهترین سال زندگی من شد که مهمترینش آرامشه و سلامت جسمانی که دارم الان 18 ماهه که سالم سالم هستم و روابط عاشقانه و گرم با پدر و مادر و خواهرم دارم هنوز پول تو زندگیم نیومده گرچه نشونه هاش خیلی پررنگ شده و میدونم تو سال 97 خدا میخواد منو سورپرایز کنه اما این چیز هایی که گفتم واقعا به قول استاد نمیشه روشون قیمت گذاشت آرامش و عشق و سلامتی قابل قیمت گذاری نیستند

    به قول استاد price less هستند

    از 140 مورد اتفاق بزرگ و کو چک که یادداشت کردم و خیلی ها رو ننوشتم باعث شد باورم به خدا و قوانین چندین برابر بشه و خیالم راحته که 97 قراره چه اتفاق های مهییجی برام بیفته و میدونم خدا میخواد سورپرایز اصلی رو تو 97 بهم بده

    دوستت دارم مهربون ترین رفیق دنیای من رب العالمینسال 97

    اتفاق های قشنگی که امسال منتظرشم و نشونه هاش داره ریز و درشت میاد

    بالا رفتن ارزش سهام خودمه تو بورس که استارت قوی خودش رو از اسفند ماه زده ومیدونم خدا میخواد مثل بهمن ثروتی رو وارد زندگیم کنه که همه اون 32 سال قبلی زندگیم رو جبران کنه برام

    میخوام یه پژو 207 مشکی بخرم و تو این بهار زیبا تو دل طبیعت بکر مسافرت کنم من عاشق طبیعتم و قتی تو جنگل میرم اصلا نمیفهمم زمان چطوری میگذره

    میخوام به اندام متناسب خودم برسم البته بر خلا ف دوستان میخوام وزن زیاد کنم????????? و عضلانی تر بشم

    میخوام بانجی جامپینگ و پاراسیلینگ رو تجربه کنم

    میخوام یه کلکسیون لباس اسپرت از کتونی و شلواراسپرت جین و کتان و تی شرت و … داشته باشم

    یه کت و شلوار اسپرت آبی روشن دیدم میخوام اونو بخرم

    گوشی اپل آیفون X خاکستری میخوام بخرم

    ساعت مچی تیسوت رزگلد مشکی با بند چرم که پرو هم کردم میخوام بخرم

    دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هم میخوام بخرم

    میخوام تجربه غواصی داشته باشم تو کیش

    میخوام امسال با یه دختر خوب و هم فرکانس با خودم آشنا بشم که مثه خودم عاشق ورزش و مسافرت و ماجراجوبی و خوش مشرب و مهربون و با ایمان و خوش قول و منظم و…… باشه???????????????

    استاد نازنینم دوستتون دارم خیلی زیاد قد تموم قلبم

    خانم های شایسته و فرهادی مهربون و پرانرژی و دوست داشتنی و خوش قلب براتون بهترین خوبی هارو می فرستم در سال97 و امیدوارم در آغوش عشق خدا پایدارو سرزنده باشید

    برای همه دوستای هم فرکانسی عزیز خودم قشنگ ترین لحظه های عارفانه و عاشقانه با خدا رو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    M.rostami گفته:
    مدت عضویت: 2344 روز

    به نام خدا

    عرض سلام دارم خدمت استاد عزیز و دوستانی که با حضور گرمشون این فضا رو تبدیل به یک دانشگاه بسیار بزرگ و ارزشمند کرده اند.

    اول از همه سپاسگزار خدایی هستم که من رو به سمت تغییر زندگیم هدایت کرد و استاد عباس منش رو دستی برای طی کردن هر چه بهتر و آسان تر این مسیر قرار داد.

    همین چند ماه پیش بود ابتدای سال 99 که من یک کامنت زیر همین پست قرار دادم و طبق گفته استاد تمام موفقیت های سال قبلم و تمام خواسته های سال جدیدم رو نوشتم و متعهد شدم که تمام تلاشم رو در جهت رسیدن به این خواسته ها انجام خواهم داد.

    چند وقت بعد از اون به یکی از خواسته های بزرگم رسیدم که باز هم یک کامنت در رابطه با اون موفقیت در زیر همین پست گذاشتم.

    اما امروز که دارم این کامنت رو مینویسم با چشم خودم دیدم که این کامنت برای من معجزه کرد و من رو متعهد کرد که هدف داشته باشم و برای رسیدن به اون اهداف نهایت تلاشم رو بکنم. امروز که داشتم کامنت هام رو چک میکردم چشمم به اهداف امسالم افتاد و دیدم من تقریبا به نیمی از خواسته های امسالم رسیدم و اصلا متوجه اونا نشدم و همونطور که استاد گفتن اگه ما اینها رو از قبل ننویسیم اصلا متوجه پیشرفتمون نمیشیم و فکر میکنیم این چیزی که الان داریم یک چیز عادی در زندگی ما هست و باید باشه اما فراموش میکنیم که یک روز همین چیزی که الان فکر میکنیم خیلی عادیه یکی از بزرگترین خواسته های ما بوده و ما به اون رسیدیم ولی اصلا متوجه اون نشدیم.

    نوشتن و مکتوب کردن اهداف به ما کمک میکند تا این روند تکاملی رو ببینیم و بیشتر احساسش بکنیم و متوجه پیشرفتمون باشیم. همچنین این نوشته ها دلیلی محکم و قاطع هستند برای نجواهایی که ممکن است بعد ها ما را برای رسیدن به خواسته های بزرگتر محدود کنند.

    به لطف خدای مهربان در این 3 ماهی که از سال گذشته تونستم حدودا به نیمی از خواسته هام برسم ولی تا به امروز اصلا متوجه این پیشرفتم نبودم.

    تقریبا یک هفته هست که دوره 12 قدم رو شروع کردم و از این بابت خیلی خوشحالم و تا به اینجای کار خیلی عالی پیش رفته و فکر میکنم این دوره میتونه تحول بزرگی در همه ما ایجاد بکنه.

    با آرزوی موفقیت برای تمام عزیزانی که در این مسیر زیبا با ما همراهند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1209 روز

    به نام خدایی که وجودش به انسان ،قدرت میدهد.

    سلام به استادعزیزوپرانرژی خودم.

    پارسال ،سالی بودکه به طورجدی فایلهای استادراگوش میکردم وتودست وپازدن بودم برای تغییرباورهاوزندگیم .که البته نتایج رامی دیدم امارضایت بخش نبودبرام .

    ازاتفاقات خوب پارسال بخام بگم ،میتونه یکیش :دوکارخصوصی مرتبط به خودم بودکه سالهاهمسرم مخالفت میکردولی بالاخره تونستم امسال اون کارهاراانجام بدم بارضایت خودش وبعدش خودش هم ازانجام اون کارام خیلی احساس رضایت داشت وخیلی کمکم کردوکنارم بود.

    یکی فوت پدرشوهرم بودکه تنهازندگی میکردوازتنهایی خیلی رنج میبردوزندگی رابه کام خودش تلخ کرده بودبه خاطروابستگی زیادی که به همسرش داشت .وبالاخره به خاطرسن بالا،یواش یواش داشت مریض میشد،بطوریکه ممکن بودزمین گیر،بشه .ولی خیلی خوب وبه موقع فوت کردن بدون اینکه اذیت وآزاری به مابرسونن .ومن همیشه به خاطراین خداراسپاس میگم واگرنه زنده موندنش هم باعث رنج روحی وجسمی خودش بودهم به ماخسارت میتونس بزنه .

    ازرفتنش ناراحت بودم ولی ازاینکه ازاین بندزندگی ،که به کامش تلخ بود،راحت شد،خوشحال بودم .

    درسهای بزرگی به خاطر،مردن ،گرفتم اینکه واقعن دنیاارزش بدبودن وبدی کردن رانداره وبهتره اگه برای مدتی قراره زندگی کنیم پس باعشق ومحبت واقعی باشه .فهمیدم ایمان به خداوباوربه وجودخداوند،چقدتاثیرگزارتوزندگی تک تک ماها.

    اینکه به خودمون نبالیم وفک کنیم مارفتنی نیستیم .من ازجنبه ی غرورش گفتم که نبالیم .

    دنیافانی وزودگذره .چقدبایدنادان باشیم که غرق تومشکلات ودرگیرمسائل پوچ وبی ارزش باشیم .

    بله جدن درسهای زیادی گرفتم .

    ارتباطم باپسرم که جوان شده خیلی خیلی بهترازقبل شده .اینوهرمادری میدونه که چقدلذت بخشه که فرزندش اونودوست ورفیق خودش بدونه .ولذت بخش ترازاون که کنارتوبتونه آروم بگیره .خداراسپاسگزارم به خاطراین حس مادروفرزندیمون .

    یه قرض وبدهی بزرگ به کسی داشتیم واونو،پرداخت کردیم .

    درکل به خاطرهرآگاهی جدیدی که کسب میکردم بی نهایت ازخداتشکرمیکردم ازاینکه رشدخودم رامی دیدم وحس خوب دریافت میکردم ازجهان،بهم لذت زیادوانگیزه برای ادامه ی این راه ،رامیداد.

    پارسال باواژه ی سپاسگزارم ودرک اینکه به خاطرهمه چیزسپاسگزارباشم .خیلی بهم نیرووامیدمیدادوتاحدودی باعث شده بودکه حال خوبی داشته باشم .ودنبال چیزهای بیرون ازخودم نگردم .سعی میکردم همون شادی درونی راپیداکنم .

    برای امسال مثل هرسال که خواسته های مالی رامینوشتم ومیخاستم .اینکارونکردم چون دیگه متوجه شدم که باداشتن آرامش واحساس خوب توبه همه ی خواسته هات میرسی .پس الزاماتمام توجه وتمرکزم رابرای رسیدن به آرامش گذاشتم .حالاچطوروبه چه طریقهایی ؟دیگه میشه انجام تک تک تجربه های استاد..

    برای امسال ارتباط خوب ورضایت بخش گرفتن باخدارامیخام .فک میکنم حس فراترازخوب بودن به آدم بده .دنبال عشق خداهستم اون که داره من میخام عاشقش باشم به معنای واقعی نه زبونی ودرحدحرف .

    احساس میکنم به خدارسیدن ینی بدست اوردن همه چیز.ازاینکه استادرامی بینم انقدباخلوص نیت ازخداحرف میزنه وهمه ی کارهاوامورزندگیش به خاطرمانوس شدن باخداست ،خیلی دلم میخادمنم یادبگیرم وتوهمه ی لحظاتم خدایی رفتارکنم .

    میدونم خیلی جای کاردارم ولی به خاطرانگیزه واراده ای که دارم ،میدونم میتونم موفق بشم .

    میدونم بابدست اوردنش ،چقدراحتروخوشبخت ترزندگی میکنم .اینوخیلی جاهاتجربه کردم ولی کاش دائمی بشه. کاش همیشگی باشه .

    به همین جهت تمام سعیم براینه که تواتفاقات منفی ومثبت دردوحالت شکرگزارش باشم واعتمادکامل بهش داشته باشم وخودمو،رهاکنم وبسپارم به دستش .ودنبال هدایتش برم هرچی که باشه بپذیرم ولی به شرط اینکه خودمم درتمام لحظات ،دنبال تغییرخودم باشم .

    امسال خیلی به این درک رسیدم که بزرگترین ثروت میتونه سلامتی خودت وعزیزانت باشه .پس هرروزبایدسپاسگزاراین موضوع باشیم .

    استادسپاس ازایده ی خوبی که دادید.

    امیدورام همگی به هدفهامون برسیم .

    استادخوبم ،عاشقتم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    یاسر آزادی خواه سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 2855 روز

    به نام الله یکتا به نام خداوند بی نیاز به نام فرمانروای جهانیان

    سلام به استاده عزیز و خانوم شایسته و دوستان هم فرکانسی

    امیدوارم حاله همه عالی باشه

    در حاله حاضر که این ویدیو میبینم ساله 1401 هستش

    من میخوام اتفاقات خوب ساله 1400رو بنویسم و بعد چیزهایی که میخوام در سال 1401البته از این به بعدش اتفاق بیوفترو بنویسم

    همان طور که استاد عزیز اشاره کرد ذهن همیشه اتفاقات بدرو به یاد میاره اما وقتی که تمرین کنیم برای تمرکز به نکات مثبت صددرصد سگه سیاه ذهن رو خاموش میکنیم و ذهن عادت میکنه به به یاد آوردن اتفاقات خوب

    سال 1400 ساله عالی بود از همون لحظه شروعش کلی پول به جیب زدم از عیدی گرفتن گرفته تا مشتریایی که قبل از سال تحویل زنگ میزدن و کلی درآمد کسب شد خداروشکر

    تو یکی از مسابقاتی که شرکت کرده بودم از بین 1000نفر تا 4 نفر اول اومدم که بعدش مسابقه کنسل شد اما به خودم ثابت کردم که توانایی بهترین بودن رو دارم

    من موسیقی کار میکنم و از آهنگسازی و خوندنو نوشتن آهنگ های رپ لذت میبرم با اینکه با دیدگاهی که الان پیدا کردم فقط انگیزشی مینویسم و انگیزشی میخونم چون به این نتیجه رسیدم اگه با گوش کردن به آهنگ های غمگین و خوندنشون ذهنم لذت ببره یعنی دارم این فرکانسو به جهان میفرستم که با غمگین بودن لذت ببرم و جهان هم اتفاقاتی وارد زندگیم میکنه که بعد از اینکه غمگین بشم لذت میبرم

    برای همین تصمیم گرفتم فقط انگیزشی بنویسم و بخونم که اینکار خیلی برام جذاب شده و موزیکایی عالیم ساختم

    خلاصه سال 1400 تونستم یه آلبوم موزیک بدون کمک کسی درست کنم اون آلبوم غمگین اما به خودم ثابت شد که توانایی ساختن آلبوم به تنهاییو دارم و نیاز به هیچ عامل بیرونی ندارم خداروشکر

    توسال1400 تونستم ماشین بخرم یه ماشین نونو و خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت خرید اون ماشین

    تونستم کلی تجهیزات مربوط به موزیک بخرم مثلا هدفون هندسفری میکروفون

    تونستم کلی لباس و کفشو کتونی بخرم تونستم کلاس مربی گری شرکت کنم و مدرک بگیرم

    کلی جاهای دیدنی کرج و تهرانو رفتم که تا این سن نرفته بودم از باغ پرندگان گرفته تا پارک های زیبا و مراکز تفریحیو فروشگاه های خیلی زیبا

    کلی رستوران های خوب غذا خوردم

    موزیک انگیزشی آماده کردم که بخونم

    تویه سال 1401 که الان 5 ماهش گذشته تونستم خونه بخرم نقده نقد خدارو صد هزار مرتبه شکر

    باشگامو عوض کردم و هدایت شدم به یه باشگاه عالی و ورزشکارای عالی و مربی عالی

    تو باشگاه قبلی که تمرین میکردم هیچ مشکلی نبود اما احساس کردم خیلی وابسته اون باشگاه شدم و طبق قانون جهان کمکم پسرفت میکنم

    باشگامو عوض کردم و کلی پیشرفت کردم هرروز با انگیزه میرم باشگاه چون وسایل های جدید داره و من که هنوز استفادشون نکردم کلی انگیزه برای استفاده ازشون دارم

    و از اینجا به بعدسال 1401 رو میخوام به امید الله این اتفاقاتو تجربه کنم

    کاره عالی پیدا کنم و استخدام بشم کسبو کار خودم رو راه اندازی کنم

    درآمدم رو چندین برابر کنم

    برم خواستگاری کسی که عاشقشم عقد کنیم بعد باهم مسافرت بریم اروپا

    موزیکای عالی بدم بیرون

    بتونم خونه ای که خریدمو بزرگ تر کنم

    بتونم انقدر درآمدم زیاد بشه که برای خانوادم هرچی که دوست داشته باشم بخرم

    و تا پایان سال 1401 بتونم کلی اتفاقات عالی تجربه کنم وکلی خبرهای خوب بشنوم

    خداروشکر میکنم به خاطره این همه نکات مثبت

    خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت این همه اتفاقات عالی

    خدار صد هزار مرتبه شکر بابت احساس فوق العاده ام و اینکه ایمان دارم خداوند با قدرته بینهایتش هرچی که بخوام بهم میده

    خداروشکر میکنم بابت وجود استاده عزیز که دستی از دستان خداوند برای آگاهی دادن به ماهستند

    ممنون استاد عباس منش عزیزو خانوم شایسته 🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1968 روز

    سلام به همه ی عزیزان.

    خیلی دوست دارم که قسمت کامنت این فایل عالی توجه به داشته ها، راه رسیدن به خواسته ها شده پاتوق این روزهای من.

    اینکه هر وقت ایده ی کامنت گذاشتن میاد دقیقا به خاطر همین فایل هست.

    الان تو دفترم از نتایج این روزهام با جزییات نوشتم.

    از برکاتی که وقتی تمرکز کردم روی تکلیف این فایل برام بیشتر و واضح تر شدن.

    نتایج دقیقا این 4_5 روز اخیر…

    انگشتری که از لحظه ی اول دلم رو برد، تقریبی به فاصله ی 2 ساعت از درخواست عمیق قلبی، اومد پیشم.

    کفش کتونی خیلی خوب برای پیاده روی تقریبا با 2 روز درخواست عمیق قلبی، اومد پیشم.

    صبح امروز دیدن برف، که عاشقشم و واسم نشونه است همیشه.

    مسیری که رفتم تا برسم کلاسم و با وجود برف، به شدت روان بود.

    خانم محترم راننده ی تپسی که دست فرمون عالی داشت، گپ زدیم و در امنیت و سلامتی رسیدم کلاسم، در نهایت موقع خداحافظی بهشون اوریگامی درنا (نماد صلح و دوستی) هدیه دادم.

    خوندن داشته ها و پیشرفتم طی امسال در رابطه با جسارت و شجاعتم، کنترل ذهنم باعث شد مجدد تقویت بشه جسارتم، شجاعتم، قطع نجواهای ذهنی و جایگزین کردنشون با نور خدا…

    دیشب یهو پیامی اومد تو قلبم…

    خدا، تحت هر شرایطی، هر زمانی، هر مکانی منو حمایت میکنه، هدایت میکنه، مراقبمه، با خدا همه چیز حله (همه چیز یعنی هر چالش ریز یا درشتی که درون من غوغا به پا میکنه)

    و یهو حس کردم چقدر قوی شدم

    چقدر حالم خوبه

    چقدر میتونم دیگه نترسم از ترس هام …

    من خدا رو با خدا بهتر میشناسمش.

    هر وقت قفل میکنم ازش هدایت و کمک میخوام، بعد خدا بهم جواب میده، بعد متوجه قدرت و توانمندی و عشق بودن خدا میشم.

    اینکه هر لحظه بهم درس میده به طرق مختلف که با خود حقیقیم، قوت ها و ضعف هام اشنا شم…

    غرق در لذت، نور و قدرت میشم وقتی یاداوری میکنم که خداوند فرمودند فانی قریب (من نزدیکم)

    انگار که ترس هام آب میشن چون خدا نزدیکه

    قوی میشم چون خدا نزدیکمه، حواسش بهم هست، هدایت و حمایتم میکنه هر لحظه بی توقف…

    دیشب برام واضح شد که سمانه، قدردان تک تک و چیکه چیکه تغییرات و بهبودت باش نسبت به گذشته و دقت کن کمال گرایی منفی باعث نشه نبینی این نتایج رو و فقط تغییرات بزرگ رو نتیجه بدونی…

    حواست باشه این تغییرات در ظاهر اندک، جمع میشن و غوغا میکنن.

    دقیقا یه فایل از استاد گوش کردم که این نکته مهم رو بهم یادآوری کرد.

    این روزها متوجه میشم تکرار، تمرین، پشتکار، امید، توکل، پرداخت بهای رسیدن به خواسته، ادامه دادن مسیری که منجر به موفقیت شده چقدر مهمه و دلیل رسیدن به نتایج هست.

    اینارم با گوش دادن به فایل های هدیه استاد بهتر درک کردم.

    من خیلی خیلی خیلی ازتون ممنونم استاد که این صحبت های کاربردی رو به اشتراک گذاشتین برای بهبود و پیشرفت همه مون، کاملا رایگان با خوش طینتی و مهربانانه.

    جالبه امشب به خودم گفتم سمانه امروز و دیروز کامنت نذاشتی و رد شدم…

    الان یهو خودمو اینجا میبینم…

    من تکلیف هایی دارم در مسیر رشد که خدا خیلی شیرین هدایتم میکنه به انجامشون در زمان و مکان درست و به جای خودش.

    به جرات میتونم بگم نوشتن معجزه میکنه، چون آدم یادش میره به سادگی و به سرعت.

    اما نوشتن سند و ردپا میشه برای روزهای آینده که ببینم از کجا به کجا رسیدم و قدردان باشم واسه رسیدن به تک تک تغییرات و بهبودها.

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سمانه م شهریورماهی گفته:
      مدت عضویت: 1159 روز

      سلام استاد عزیزم من از،شما بی نهایت سپاسگذارم واقعا کلمه ای پیدا نمیکنم ک بتونم با تمام وجودم ازتون سپاسگذاریمو بیان کنم

      سلام خانوم شایسته عزیزم

      سلام ب سمانه بانو ک هم اسم من هستین ،من با خوندن کامنتتون کلی اشک ریختم ،چقد خوب نوشتین منم اومدم ک بنویسم ک یادم بمونه سال 1401ک بعد طلاقم فقط تونسته بودم فرش بخاری یخچال و گاز بخرم والان تا 12/11/1401،دوره دوازده قدم تا قدم هشتم رو ب لطف خدا خریدم ،دوره قانون افرینش رو خرید ب لطف خدا،کتابهای استاد رو خریدم ،دوره ارزش تضاد رو خریدم ب لطف الله مهربون، یه گردنبند طلا ،گوشی موبایلم جدید و نو خریدم کمد واسه ی لباسام خریدم ،جاروبرقی ماشین لباسشویی ،اتو واسه ی لباسام دوجفت کتونی دوتا کیف کلی لباس ،تابلوهای زیبا ،گلدان گل،مسافرت ب شمال چندین بار مسافرت ب مشهد توی بهترین ویلا،خدایا چقد نعمت ب من هدیه دادی چقدخوشحالم باتمام وجودم سپاسگذارم ،سمانه جان از شماهم ممنونم ک باعث شدی من هم کامنت بنویسم ویاداور شدی ک نوشتن معجزه میکنه ،خداروشکر بی نهایت سپاسگذارخداهستم بابت داشتن فرزندان دختر ک امسال برای اونا هم کلی هدیه خریدم خدایا شکرت

      واما درسال1402ب امید خدای مهربونم میخام ک رانندگی رو حرفه ای دنبال کنم

      از خدا میخام تو شغل جدیدم میکاپ هدایتم کنه ب بهترین آرایشگاه برای حرفه ای تر شدنم و کسب درآمدبیشتر

      از خدامیخام خونم رو بتونم ب محله ی عالی‌تر ببرم ک هم نورگیری خونم عالی باشه وتوی شب بتونم ماه واسمون وروشنایی شهر رو تماشا کنم و صبح هم بتونم طلوع خورشید رو ببینم

      از خدا میخام ب استقلال مالی برسم

      از،خدا میخام بتونم واسه خودم ماشین بخرم

      از،خدا میخام توجهم ب نکات مثبت هر چیزی بیشتر باشه چقدر من بزرگتر شدم چقد متوجه شدم ک ایرادم و تمرکزم روی چه چیزهایی بوده ک باعث شده نعمتهای خدا ازم دور شده بودن ولی ب لطف خدای مهربون و استادعزیزم ک از همینجا دستان مهربونشو میبوسم تونستم متوجه ایرادهای بشم ،ب لطف الله مهربون امسال بیشتر روخودم کار میکنم ومحصولات روانشناسی ثروت و دوره قانون سلامتی رو هم ب امید خدا میخرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1968 روز

        سلام به همه ی عزیزان سایت

        سمانه جان خیلی خوشحال شدم که کامنت گذاشتی و از نعمت هات نوشتی هم برای خودت که ثبت و یادآوری شه و خوشحال شی برای دستاوردهات و هم انگیزه میشه برای یه نفر دیگه که اونم بنویسه از داشته هاش.

        دوست دارم چند تا دیگه از نعمت هامو از کامنت قبلی تا الان اضافه کنم، به عبارتی کامنت شما باعث یادآوری شد که بنویسم الان:

        خدایا مرسی که در بهترین زمان و بهترین شرایط دوره ی قانون سلامتی رو شروع کردم (از دوشنبه 10 بهمن 1401)

        خدایا مرسی که دقیقا از 100 روز قبلش منو وارد برنامه ی تناسب اندام و پیاده روی کردی، کاملا آماده ام کردی، بهم یاد دادی در عمل روند تکاملیم رو طی کنم، بدن و ذهنم آماده بشه و بعد منو هدایت کردی وارد دوره خفن قانون سلامتی بشم.

        خدایا مرسی که برای اجرای قوانین دوره منو کامل آماده کرده بودی و انگار که من بخشی از قوانین رو از قبل تمرین و تجربه کرده بودم و وقتی وارد دوره شدم ذهن و جسمم آماده بودن و ساده جلو رفتم.

        خدایا شکرت که در همین هفته ی اول (امروز روز ششم هستم) کلی حس خوب دارم از منطق و عملکرد این دوره برای سلامتی نه فقط کاهش وزن.

        خدایا شکرت که دوره قانون سلامتی رو اسفند 1400 با همسرم خریدیم، و الان آماده اش شدم و متمرکز دارم کار میکنم روش.

        خدایا شکرت که دائم داری هدایتم میکنی به توجه به زیبایی ها و تحسینشون، و ارسال فرکانس خوب به جهان تا از جنس خوبی ها برگرده به سمت خودم.

        خدایا شکرت که مرتب فایل های سریال زندگی در بهشت رو دانلود کردم و میکنم و عین یه کلاس آموزشی با کیفیت عالی دارم میبینم، هم برام جذابیت سریال دیدن که عاشقشم رو داره، هم دارم به زبان تصاویر مطالب مهم زندگی رو به ساده ترین و باور پذیرترین حالت ممکن میبینم و کیف میکنم.

        خدایا شکرت که با آموزش های استاد عباس منش و مثال های مختلف تو زندگی خودم اهمیت طی کردن روند تکاملی رو داری بهم نشون میدی.

        خدایا شکرت برای همه چیز

        خدایا شکرت برای همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهسا خطیبی گفته:
      مدت عضویت: 1142 روز

      سلااام سمانه جان

      چقدر لذت بردم از خوندن دیدگاهتون

      واقعا وقتی ادم بدونه خداوند در هر لحظه همراهشه و همیشه مورد حمایت خداوند قرار داره یه حس قوی بودن خاصی بهش دست میده. حسی که باعث میشه دیگه از هیچ چیز و هیچ کس و هیچ اتفاقی نترسی و با شجاعت وارد دل ترس هات بشی

      یکی از باور هایی که من در خودم ایجاد کردم این هست که :

      دستان من در دستان قدرتمند الهی قرار دارد و خداوند مرا به سمت بهترین و درست ترین مسیر هدایت میکند

      این که باور داشته باشی خداوند عاشق توئه و همیشه مراقبته و اجازه نمیده اتفاقی بدی برات رخ بده و آنچه که برات رخ میده خیر مطلق هست ، باعث میشه همیشه احساست عالی بمونه

      بازهم ازت ممنونم دوست هم فرکانسی من

      به امید تجربه اتفاقات بهتر و قشنگ تر️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1968 روز

        سلام مهسا جان

        خیلی ممنونم از پیامی که نوشتی برام.

        خوشحال شدم از خوندنش.

        دقیقا درست گفتی مهسا جان.

        من با باور خدا احساس شجاعت و جسارتم بالاتر میره و دقیقا کارهایی که میترسیدم قبلش رو هم انجام میدم…

        یکی از جذاب ترین صحبت های استاد همیشه اینه:

        باورهای توحیدی و ایمان به خدا به آدم احساس امید و شجاعت و حس خوب میده و نجواهای شیطانی به آدم احساس منفی مثل ترس، ناامیدی، ضعف، خشم، کینه و … میده

        دقیقا دارم مچ خودمو میگیرم این روزها مثل یه تکلیف…

        که ببینم حسم چیه و از طرف خداست یا شیطان، و بلافاصله اگاهانه صداهای نجوا رو قطع میکنم و ادامه نمیدم چون میدونم حالمو بد میکنن و به ضرر خودم میشن.

        جواب همه ی سوال ها پیش خداست، وقتی ازش میخوام خودش به سمت جواب هدایتم میکنه.

        بی نهایت سپاس گزار خدا هستم.

        بهترین هارو برات آرزو میکنم مهسا جان.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      زینب گفته:
      مدت عضویت: 1483 روز

      سلام دوست عزیزم.امیدوارم که عالی باشی.

      خیلی لذت بردم از خوندن کامنت زیبات و شکر گزاری که تو کامنت قبلیت نوشته بودی.کلی حال منم خوب کرد و نعمت هایی که تو زندگیه خودم هست رو از دل شکرگزاری هات بهم یادآور شد.بهت تبریک میگم بابت نتیجه های قشنگی که برای خودت خلق کردی و تحسینت میکنم بابت استمرار و کنترل ذهنت

      اینجا که گفتیمن تکلیف هایی دارم در مسیر رشد که خدا خیلی شیرین هدایتم میکنه به انجامشون در زمان و مکان درست و به جای خودش. خیلی به دلم نشست و بهم احساس خوبی داد که با تغییرات زندگیم همراه بشم مقاومت هامو کنار بذارم تا ازشون پلی بسازم برای رسیدن به خواسته هام.مرسی که وقت گذاشتی و تایپ کردی.

      امیدوارم بازم از نتایج قشنگت برامون بنویسی.هر کجا که هستی شاد و سلامت و ثروتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1968 روز

        سلام زینب جان.

        خیلی ممنونم ازت برای پیامی که برام نوشتی و نظرت رو گفتی.

        امیدوارم لحظه به لحظه هدایت های خدا رو دریافت کنی، درک کنی و لذت ببری از مسیر زندگیت.

        هدایت گرفتن از خدا برای من باعث شد خودم و مسیرم رو بسپرم به خدا تا منو به سمت بهترین راه وانجام بهترین کار هدایت کنه.

        هر لحظه بیشتر جذب هدایت گرفتن از خدا برای زندگیم میشم چون نتایج به شدت عالی برام داشته.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1645 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    یادمه استاد توی یه فایلی،یه سوالی از یکی از دوستان خونند که اون دوستمون گفته بودند چرا هرچی ما میایم به قوانین عمل کنیم و تومسیر درست باشیم از انور شیطان هم بیشتر سعی میکنه مارو ناامید واز راه به در کنه؟؟

    واستاد خیلی قشنگ گفتند که اصلا چنین چیزی ممکن نیست، یعنی امکان نداره کسی بیفته تو مسیر درست ودرستی بیشتر و ارامش وشادی و امنیت و ثروت وسلامتی وسعادت و ایمان بیشتری رو تجربه نکنه…

    میخوام بگم واقعا حرف استاد درست هست، کسیکه روی خودش کار میکنه، روی ایمان و توکلش کار میکنه …یعنی اگاهانه میاد از قوانین استفاده میکنه توی زندگیش، و عملکرد داره نسبت به اگاهی هایی که کسب کرده تو این مسیر،بعد از یه جایی می بینه نه تنها دیگه تلاش و جنگی نداره تا از شیطان ومسیر خطاء ونادرست فرار کنه، بلکه متوجه میشه انقدر کنترل ذهن داشته وانقدر نتیجه گرفته که که جاپاش محکمه، یعنی بیشتر به سمت خیرو خوبی وخوشی و نور الهی در پیش هست ودیگه اصلا خبری از تاریکی و ظلمت ونادرستی نیست توی زندگیش….

    همین خود من، بارها برام پیش اومده تواین مسیر، سوالاتی ذهنمو مشغول کرده ویا نمیدونستم که باید چه اقدامی انجام بدم، جدای اینکه این بخش مرا به سوی نشانه ام هدایت منو میبرده مستقیم جایی که جوابم رو دریافت میکردم، بلکه توی 12 قدم تو هر جلسه به یکی یا چندین سوال من پاسخ داده میشده توسط استاد عزیزم ، ومن میدیدم که سوالها وجوابها پیوسته و همزمان باهم از راه می رسیده…

    مثلا همین چند روز گذشته من با اینکه در مسیر رسیدن به اهدافم بودم تا اون مهر تکمیلی رو بزنم به نتایج و بعد بیام قدم 12 رو بخرم،ولی احساس کردم که افت انرژی پیدا کردم و دارم یه کوچولو گیج میزنم، با اینکه توسایت بودم فایلهارو مدام گوش میدم و 11 قدم رو مدام دوره میکنم به صورت صوتی و توی سایت کامنت میذارم و کامنت هارو میخونم..

    اما انگار یه جای کار لنگ میزد، بله من سوال کردم خدای چی شده؟ مشکل چیه؟ همه چیز که داره طبق برنامه پیش میره، ستاره قطبی و ……

    بعد یه ساعت پیش نت رو روشن کردم دیدم از طرف سایت برام ایمیل اومده که سیده میناسیدپور،شما 11 قدم رو گذرونید بهتره برای قرص و پابرجا بودن و خیر وخوشی دیدن و ادامه نتایج عالیت قدم 12 رو هم بخرید و کار کنید….

    بعد اومدم زدم مرا به سوی نشانه ام هدایت کن، منو مستقیم اورد اینجا…..

    توجه به داشته ها، راه رسیدن به خواسته ها..

    بله دقیقا جواب سوالم همین بود، که خداوند با اون ایمیل از طرف سایت و این فایل بهم گفت: که مینا خانم نزدیک به یکسالی هست که شروع کردی به کار کرد قدمها 11 قدم رو هم گذروندی وکلی نتیجه گرفتی، چرا نمیری قدم 12 رو بخری و از نتایج عالیت برای دوستات واستادت بگی که هم استادت ومریم جان کلی خوشحال بشن و هم دوستات کلی دلگرم بشن به مسیر وکلی انگیزه بگیرن…

    چطور به داشته هات توجه بیشتری نمیکنی به همین ها که حدود 2 سال قبل داشتنشون برات مثل خواب بود؟؟؟؟

    آره دیگه از یه جایی نه تنها دیگه نشونی از شیطان نیست بلکه فقط الهامات هست وهدایتها، که مثل سپیده ی صبح مسیرپیشرفتت رو روشن و روشنتر میکنه، فقط نور خداست و عشق خداست و لطف ورحمت خداوند…

    که حتی وقتی تو حواست نباشه، و گیج بزنی یا استپ کنی یا اصلا ندونی باید کجا وچطوری انجامش بدی، میاد و میگه اینجا واینطوری….

    انجامش بده….

    فقط انجامش بده، ولی هرگز متوقف نشو، چون من هدایتگر تو در این مسیر هستم….

    اگر دنبال خیر وخوشی و سعادت میگردی….

    تنها مسیر درست همین مسیر هست…

    توجه به دااااااشته ها، راه رسیدن به خواسته ها….

    نه اینکه فقط هی بخوای یه خواسته ای رو بدست بیاری و بعد بری سراغ بعدی بعد بری سراغ بعدیش و…..

    یه جایی یادت بره که هدفت چی بوده؟

    اینکه دستاوردهات وداشته هات، موجب رضایت ودلخوشی وحال خوبت باشند نه اینکه صرفا فقط اونهارو بدست بیاری و نسبت بهشون بی تفاوت بشی ویادت بره که همه ی اینهایی که الان داری، یه روزی برات آرزو بودند….

    خدارو هزاران بار شکر، که این سایت، انقدر زنده و آگاه هست و داره توسط اگاهی برتر، یعنی مالک جهان هستی هدایت ومدیرییت میشه…

    استاد قشنگم دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سعیده بابائی گفته:
    مدت عضویت: 1572 روز

    سلام وقتتون بخیر

    سپاس از استاد عزیز و مریم عزیزم…

    فایل هنوز گوش ندادم اما این نشانه از کلید هدایت سایتم هست بعد از این درخواستی ک تو دفترم نوشتم…عین جمله رو می‌نویسم..راجع به کارم هست و یه چالشی ک تو کسب کار م دارم و الگو تکرار شونده هست..اینطور از خدا درخواست کردم:

    (میخوام باهام حرف بزنی چه کارهای رو باید انجام بدم تا فروشم راحت شه بهم بگو..هر چی باشه انجام میدم..هر تعهدی نیاز باشه میدم که انجامش بدم..).

    امدم تو سایت و کلید نشانه امروز و این فایل الله اکبر جواب دقیق تر از این پیدا نمیشد برای خواسته ام..راه رسیدن به خواسته ها توجه به داشته هااا…بووووووم

    آنقدر دقیق… انقد واضح.. آنقدر قشنگ .آنقدر قلب بگه آهان همینه یادته اوایل هی تایید می‌کردی پشت هم نتیجه میومد تو باز از سر دلخوشی خودت باز اینکار میکردی امااا این قانون بوده…و چه خوشکل خدا همیشه هدایت میکنه حتی تو از قانونش خبر نداشته باشی…

    الان مرداد 1403 هست..از اینجا شروع میکنم ک من یه سری سوال ها داشتم ..خیلی بی انگیزه بودم..دنبال خدا بودم ….می‌نوشتم با خدا حرف میزدم..ارتباط داغونی داشتم هم با همسر هم پسرم..کارم گریه کردن بود….یه روز یه عزیزی برام از یه استاد موفقیت تو اینستا پستشون برام فقط فرستاد …یه هفته ای پیج دنبال میکردم بعد یه روز تو استوری اعلام کرد ک لایو داریم راجع به چگونه انرژی خدارو تو زندگی جاری کنیییم…از آنجا من وارد مدار آگاهی شدم و روز به روز منو به جاهای برده ک راجع به خدا حرف میزنن..حالشون خوبه…من بعد اون از خونه 40 متری ک تو تهران داشتم پله پله مدارمون جابجا شد و الان تو خونه ای هستم ک به صورت رایگان تو بهترین مکان با ویو عالی با منظره عالی …صدای رودخانه..صدای پرنده هوای خنک..نور خانه عالیی ..هر چه قدر از این خونه و زیباییش بگم کم گفتم…

    تو کسب کارم هم کلی فروش تجربه کردم هم به صورت آنلاین هم حضوری ..هم به صورت فروش عمده…

    هر ماه از توانایی ام ثروت ساختم کم بوده اما ساختم …رابطه ام با همسرم و پسرم روز به روز بهتر شده

    کسب کار همسرم روز به روز بیشتر داره رشد میکنه

    به راحتی بعد از گذشتن از یه وابستگی و یا همون شرک کار انتقالی از تهران به شمال قشنگمون جور شد..

    خودم روحیه عالی دارم….از تنهای ام لذت میبرم..برای خودم با وجود بچه ها سرگرمی دارم و وقتهای ک بچه خوابه کار هنریمو انجام میدم چه سفارش داشته باشم چه نداشته باشم..باید طول روز حتی یک ساعت برای کارم ک علاقه شدید بهش دارم وقت بزارم .یا سفارش یا نمونه کار..بعد به خودم تعهد دادم هر روز تو پیجم پست کارهامو بزارم…و تا به الان حدود 3 هفته هست هر روز پست گذاشتم و احساس میکنم یه قدمی موفقیت هستم..چون قبلا ذهنم میگفت تو برای کارت تعهد نداری و دائم تایم نمیزاری رو پیجت کار نمیکنی تعهد نداری این کار رو به عنوان شغلت نمیبینی فقط سرگرمیه.. اما از وقتی کارم رو ارزشمند دونستم و به عنوان شغلم قبول کردم احساس ارزشمندی بیشتر کردم و بعضی وقتها که گوشی دستمه و تو پیجم فعالیت میکنم کسی بهم بگه بزار کنار خیلی راحت میگم شغلم مجازیه و باید جواب مشتری رو بدم…..

    بعضی ها میگن ک تو این همه کار آماده میکنی خودت خسته میکنی کسی ازت میخره؟؟؟من هم میگم هستن کسایی ک از این راه به راحتی درآمد دارن ..به صورت آنلاین..تو همین اینستا..از اونها می‌خرن از من چرا نخرن

    از نظر رشد تو کارم هم روز به روز دارم مهارتم رو بیشتر میکنم و کارهای خاص تری رو انجام میدم…خودم حالم با خودم اکی هست..روز به روز بیشتر خودم رو با همین شرایط با همین قیافه با همین دیدگاه ها دوست دارم و علاقم به خودم و اصل خودم بیشتر میشه…

    چقدر خدا رو بهتر شناختم

    چقدر سیستم جهان رو بیشتر شناختم

    بعضی وقتها غذایی ک میخورم مثلا میوه به ذهنم میاد این میوه از چه شهری؟؟از چه چالش هایی گذشته و رشد کرده و آماده مصرف شد و آنها برداشت کردن بسته بندی کردن بعد بین شهرها پخش کردن از غذا تو میوه فروشی ک خرید میکنیم موجود شده و من دارم ازش استفاده میکنم..خدا چه خوشگل مواظب این روزی من بود ک سالم به دستم برسه…خدایا شکرت

    خدایا برای حضورت تو زندگیم ازت سپاسگزارم

    همین الان بهم گفته شد من همیشه حضور داشتم تو درک نمیکردی

    پس بهتره اینطور بنویسم خدایا برای درک حضورت تو زندگیمون ازت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: