توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 59

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 2675 روز

    سلام،سلامی ب گرمای حس زیبای یگانه پرستی وتوحید خدمت استادعزیزم وهمه بچه های هم فرکانسیم ,من مدت زیادی ب دنبال چنین راهنمای ویژه ای می‌گشتم.من فیلمهای راز ک ب زبان فارسی ترجمه شده بود اقبال گوش داده بودم ودر پی اونها از دکترحلت و همچنین دکترفرهنگ،همین چندروز پیش بود فک کنم اواسط اسفندماه بود ک درمحل کارم مشغول گوش کردن ب صحبتهای دکترفرهنگ بودم ک یکی از همکاران مبهم پیشنهاد داد ک از فایلهای استاد عباس منش گوش کنم و چندتا فایلهای صوتی واسم فرستاد و موقعی ک اونهارا گوش کردم راغب شدم ب فایلهای دیگه استاد را بخوام گوش کنم ک باسایت شما آشنا شدم والان تواین مدت اکثرفایلهای رایگان را دان کردم وگوش کردم؛ ودیگه اینکه چندشب پیش جلسه اول قانون افرینش را خریداری کردم و کامل گوش کردم(البته 1بار),الان چندروزه می‌خوام تو مسابقه شرکت کنم وهربارمیگم بیخیال،ولی انگار ی حسی بهم میگه بنویس ونترس پسر،داداش من مغازه تعمیرات لوازم خانگی وسیم پیچی داره ومن از خدمت سربازی ک میخواستم معاف(پزشکی)بشم ک حدود 7تا8ماه طول کشید تواین مدت من کنار دست داداشم کار میکردم وتا حدی باتعمیرات آشناشدن البته ناگفته نماند این انسان برق قدرت هم دارم خلاصه همون چند وقت ی فکری ب ذهنم افتاد ک مغازه باز کنم اونم محله بزرگتر و پرجمعیت تر نسبت ب جای فعلی ک هستیم .گذشت تو سال 94برج 7 بود ی مغازه شیک اجاره کردم بدون پیش پرداخت و ماهیانه 70تومن.اوایل کارم شاید هفته ی کار اونم جزیی ب پستم میخورد ولی کم کم ک پیش رفتم ب حول و قوه الهی سرم شلوغ شد بطوری ک با داداشم ک 5سال بود سابقه کاری داشت برابری میکرد تا اینکه تصمیم گرفتیم هردو ی مغازه باهم داشته باشیم و شراکت کارکنیم،ی مدتی دنبال مغازه می‌گشتیم تا ی مغازه بزرگتر و بهتر وخوش مکان تر پیدا کردیم با پیش پرداخت 1.5 و ماهیانه 230 تومن خب من وسایل مغازمم جابجا کردم ولی داداشم ن.اول کار خب استرس کاری داشتم ک من الان شاید تو ی کاری تپق بزنم و مغازه کناریامم ک میان پیشم متوجه بشن ولی خوشبختانه اونام بچه های خوبی بودن و خیلی از کارام کمکم میکردن والان ک گذشته ن چندان دورم نگاه میکنم میبینم ک خیلی تو فن ومهارتم پیشرفت کردم وتوسال 96 من تونستم ی قطعه زمین مسکونی ب قیمت 21 میلیون بخرم،البته تو سال 96 کشاورزی هم کردیم با داداشم بصورت شراکت و دیگه اینکه اکثر محصولاتی ک داشتیم قیمت مناسبی فروختیم،واز برج 11 تا الان تو ی دانشگاه علمی کاربردی مشغول ب کارم(کار خدمات)و خوبی کارم اینه ک پاره وقته و میتونم ب کارهای مغازمم رسیدگی کنم واینکه همینجاباهمکارم اشناشدم واز طریق تونستم باسایت ناب شما آشنا بشم .وازخداوندرزاق می‌خوام ک توسال جاری کمکمون کنه ی مغازه با داداشم بخریم و دیگه جمعه شب قراره برم خواستگاری ،البته توسال قبلی هم ی سری رفتم وتاحدودی جواب بعله نگرفتم ولی اینبار خیلی خیلی مصمم وامیدوارترنسبت ب خداوندو اینکه حتما جواب بعله بگیرم،ودرمان رماتیسم ستون فقراتم البته با تغییرافکاروباورهام اینکار انجام بدم،ونسبت ب نامه ای ک امام علی (ع)ب امام حسن(ع)نوشته بودم دیدگاهم نسبت ب خداوند یکتا تغییر کرد وامیدوارم هر لحظه بهتروبهتربشه وبتونم خانواده و دوستانم را باگروه دوست داشتنی استاد اشناکنم،ودرپایان شاکرخداوندم ک من را با این گروه آشنا کرد ک بتونم باورهاوافکارم تغییر بدم و جور دیگه یگانگی وتوحیدرا درک کنم و هرروزهرلحظه شاکرخداوندم.ودوست خوبم خانم سلطانی ک من را با گروه شما آشناکردتشکرکنم. امیدوارم استاد عزیزم وهمه بربچه های گروه هر کجای کره خاکی ک هستند موفق,سلامت،خوشبخت وثروتمند درپناه خداوند منان باشند‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    شهربانو رهبری گفته:
    مدت عضویت: 2958 روز

    تازه ازسرکاربه منزل اومده بودم وروی مبل جلوی درورودی لم داده بودم وفکرمیکردم ،،سعی میکردم که تمام اتفاقات خوب سال قبل روبه یادبیارم..وهی تواتفاقات روردیف میکردم و پس میزدم،،ازروی مبل بلندشدم وبه سمت اتاق رفتم ویکی یکی دفترهامو نگاه کردم،،دفترجملات تاکیدی ،دفتر سناریو نویسی ،دفتراهداف وخواسته ها تا به دفترشکرگزاری رسیدم ،،،این دفترروازهمه بیشتردوست داشتم ،،دفترروبرداشتم یه خوردکارکه به رنگ ابی خوشرنگ هم بودروبرداشتم وبه سمت درخروجی رفتم ،،ازخونه خارج شدم وبه سمت پارک نزدیک خونمون رفتم،تومسیر همش به این فکرمیکردم که چطور درمورد اتفاقات سال قبل بنویسم ومدام جملات روباخودم تکرارمیکردم ،،،اینقدردرافکارم فرورفته بودم که اصلن متوجه نشدم که کی به پارک رسیدم البته اگر جیغ به موقع یه پسربچه باانرژی نبودحتما پارک رو رد مبکردم،،،،هوابسیارعالی ودل انگیز بود یه نسیم خنک هم به صورتم میخورد،،،روی نیمکت نشستم ودفتر قشنگ شکرگزاری رو بازکردم ،،حس میکردم میتونم ازدفتر کمک بگیرم،،،

    یاد پیام نوروزی سال 96استادافتادم ،،،تواون پیام ازیه دخترخانوم گف که تعطیلات عید روی باورهای خودش کارکرده بود وتمرین کرده بود وموفق شده بود،،،

    منم خودکارروتوی دستم گرفتم وسعی کردم نکات خوب واتفاقهای خوب روبنویسم،،،

    اولین اتفاق خوب این بود که صاحبخونه خوب ومهربونمون قراردادخونمونو تمدیدکرد،،بعدش عمه عزیزم که میخواست ویزابگیره ازمن خواست که باهاش به استامبول برم واقعا عالی وفوق العاده بود بدون اینکه هیچ خرجی برای من داشته باشه یه سفر خوب رفتم ،،،

    وتونستم فایل ثروت یک رو بخرم ،،،،وبعدازاون هم تونستم چندتا فایل دیگه روهم بخرم،،،،

    صدای جیغ بچه هاتوپارک توجه من جلب کرد یه دختر پسر کوچولو داشتن سراینکه کدومشون اول دوچرخه سوارشه باهم زورآزمایی میکردن ،،دفترموورق زدم وبه این جمله رسیدم ،،من همواره دربهترین زمان در بهترین مکان هستم

    مهرماه برای جشن عروسی پسردایی همسرم به شمال رفتیم ،،،

    درست روزیکه قراربود به تهران برگردیم ،،،پدرم سکته مغزی کرد،،،

    واقعا لحظات آسونی نبود،،،،پدرم روبه بیمارستانی بردیم که تقریبا به این معروفه که زنده بری جنازه برمیگردی،،وتقریبا تنها بیمارستان شهرم باامکانات قسمت مغزواعصاب بودوهم اینکه توان مالی ما اونقدرنبود که بابارو بیمارستان خصوصی ببریم،،

    ولی تواون لحظات مدام شکرگزاری میکردم،،،،قرارشدپدربستری بشه ،،،به محض ورودبه بخش صدای جیغ ودادهمراه یه بیمار به گوشم رسید که ازوضعیت بدشکایت میکرد،،،با یکی ازخدماتیهای بیمارستان دعواش شده بود،،،واتاقی که ده تا تخت داشت که شش تا ازتختها شکسته بود واگرکولرروخاموش میکردن بوی تعفن اتاق روبرمیداشت،،،ولیرمن همچنان شکرگزاری میکردم بخاطر نفسهای پدرم ،،،شکر میکردم بخاطراینکه من اونجا بودم شکرمیکردم وشکرمیکردم،،،به سمت دفترپرستاری رفتم تا ازشون درمورداوضاع پدرم بپرسم که ناگهان دوست وهمکلاسی دوران راهنمایی رو دیدم،،،،طراوت دوست خوبم سرپرستاربخش اعصاب بود وچه اتفاقی تواون لحظه بهترازاینکه یه آشنا رو تواون محیط بببینی میتونست باشه ،،،خداروباتمام وجودم شکرکردم

    ،،وقتی به اتاق پدرم برگشتم دیدم یه دکترفیزیوتراپ داره بهش ورزش میده ،،،برادرم هم که تازه ازتهران اومده بود وارد اتاق شد و دیدم داره به دکتر نگاه میکنه ،،،وبعدش به شونه دکترزد و یهویی باهم دست دادن وربوسی کردن،،،خیلی جالب بود چون دکترازبچه محلهای قدیمی بود که چون بزرگ شده بود من نشناختمش ولی برادرم خوب شناختش،،،وبعدکه باباروخونه بردیم آقای دکترعزیز بایه قیمت فوق العاده مناسب توخونه می اومدوبه پدرم ورزش میداد،،،،طراوت هم خلی توبیمارستان بهم کمک کرد،،،الان پدرم حالش بهتره وخودش میتونه به کمک واکرراه بره ،،،خداروشکر میکنم ،،

    سرمو روبه آسمون بلندکردم وبه یاداون روزها افتادم وباتمام وجودم خداردشکرکردم…

    اتفاقهای خوب دیگه هم بود خیلی راحت تونستیم معافیت پسرم ازسربازی رو بگیرم،،،پسرم گواهینامه گرفت ،،،،تونستم تویه دادگاه پیروز بشم،،،هرچند هنوز تموم نشده ولی خیلی به روزهای بهترامیدوارم،،،،

    ازگروه عباسمنش هم متشکرم،،،،خیلی کمکم کرد،،

    دفترمو ورق زدم وشکرگزازیهایی که نوشته بودم روخوندم واقعا خداجون ممنونم ،،،مممنونم

    به ساعتم یه نگاهی انداختم و ازروی نیمکت بلندشدم وبه سمت خونه براه افتادم،،،،

    وهمینطور توذهنم یکیربعدازدیگری اتفاقهای خوب رو ردیف میکردم وبه اتفاقهای خوب ترفکرمیکردم،،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    صحرا كيهاني گفته:
    مدت عضویت: 2819 روز

    سلام به هم فرکانسی های عزیزم و سال جدید به همه تبریک میگم

    راستش من ماهای اول سال ٩6 و زیاد جالب شروع نکردم و به واسطه همون اتفاقات خوبی هم در شروعش برام بوجود نیومد اما یه هدف داشتم که تمام تلاشم تمام وقت و انرژیمو گذاشته بودم برای دستیابی اون ،غافل از اینکه اون هدف راه رسیدن بهش اشتباه می رفتم .

    در اینجا باید ذکر کنم که من چند سالی بود که با قانون جذب آشنایی داشتم و ازش استفاده های زیادی کردم و خواسته های زیادی هم جذب کردم اما هنوز به قول معروف اون مسئله های ریز و بلد نبودم و سطح انرژیم مدام افت می کرد تا اینکه خیلی اتفاقی مهمترین اتفاق سال ٩6 برای من رقم خورد توی گوگل نمی دونم چطوری شد که یه فایل از استاد اومد جلوی چشمم و اونو دان کردم و گوش کردم انگار جنس حرف های استاد فرق داشت و عمیقا به دلم نشست بلافاصله بعد رفتم و چند تا دیگه از فایل های رایگان استاد و دان کردم و فقط گوش می دادم تازه منی که با قانون آشنا بودم و کلی از قانون چیزهای مختلف جذب کردم به این نتیجه رسیدم که اندازه قطره فقط بلد بودم و استفاده کردم

    معنی و مفهوم فرکانس و مدار جور دیگه درک کردم تازه فهمیدم اون قطعه گمشده کجاس و باید چیدمان افکارمو چطور تغییر بدم و باز شروع کردم به گوش دادن و تفکر در حرف های استاد و و انجام تمرینات البته تمرین هام کامل و منسجم انجام ندادم اما

    همون موقع ها بود درست تیر ٩6 یه گره کاری به راحتی و اسانی برامون باز شد و بعدش تغییر شغل همسرم که عالی بود برامون و باز خرید گوشی موبایلم همونی که خیلی دوست داشتم

    بیمه همسرم دوباره به جریان افتاد

    خلاص شدن از یه بدهی بزرگ که اونم جور شدن پولش در نوع خودش یه داستان جالبه

    سند خونه ای که توش هستیم با توجه به مسائل پیچیده ای که داشت درست شد

    خرید و نو کردن وسایل خونم که خیلی وقت بود می خواستم انجام بدم اماپولش فراهم نمی شد به آسانی و همونی که می خواستم راحت خرید کردم

    در امد بیشتر و خرید های لذت بخش فراوانم

    یه مورد مهم پیش اومد که خیلی بخاطرش سپاسگزارم که من همسرمو به شدت اذیت می کرد حال جسمی بد همسرم بود که هر چی درمان می کرد و هر دکتر حاذقی می رفتیم جواب نمی گرفت به داروها شدیدا مقاومت می کرد بدنش و روز به روز بدتر میشد و در واقع هیچ تشخیص درستی هم دکترا ندادن حتی با بعضی داروها بدتر هم میشد تا اینکه خیلی معجزه وار ارام ارام متوجه شدیم کاملا اون بیماری و اون دردسر ها و دکتر و بیمارستان و… از بین رفته و هیچ خبری از بیماری نیست و علائم بیماری دیگه وجود نداره و سلامت هست خدارو هزاران بار شکر

    مورد بعدی با فایل هایی که از استاد گوش کردم مهمترین ایراد کارم و دور شدن از همون هدفم و ارزومو شناختم که این شناخت برام مثل یه گنج با ارزشه متوجه شدم که ربط زیادی به شرک خفی من داره و اینو مدیون استاد هستم که ازشون یاد گرفتم و شناختم شرک خفی و بشناسم و به جاش همه موارد و تو ذهنم پاک کنم و فقط روی الله حساب باز کنم

    و بعد از اون خدارو شاهد می گیرم که هر آنچه در ذهنم بود و می سپردم بخدا و ازش می خواستم خودش راه و برام باز کنه و از هزاران دستش به من کمک کنه و توی تمام موارد همونی شد که خودم می خواستم و بعد از اینهمه سال تازه معنی مرموز شرک خفی که ربط زیادی به تمام خواسته هام داره و شناختم

    و باید بگم همین مورد چقدر از ترس ها و چقدر از استرس های منو به صفر رسوند چقدر اسوده خاطر شدم و به واسطه همین خواب نرمال دوباره به سراغم اومد

    رابطه من و همسرم که مدتی بود زیاد جالب نبود و انگار ته دلمون دلخوری و کینه داشتیم نسبت به هم خدارو شکر خوب شد و دوباره همون حس عاشقانه به دلهامون برگشت حتی بیشتر از قبل

    خدارو شکر و تعطیلات خیلی خوبی تو نوروز٩٧ تجربه کردم همینطوری که دوست داشتم

    وخوشحالم که تونستم چند تا از کتاب های استاد و محصول افرینش تهیه کردم و در حال تمرین هستم اینها تمام خواسته های برآورده شده من تو سال ٩6 نیست خیلی خیلی بیشتره ولی من تونستم مدارم و تغییر بدم و این یعنی اینکه میشه بازم به مدار بالاتر برم تازه الان اینجا شروع کار من هست برای خواسته های سال٩٧ ==همچون

    خرید ماشین دلخواهم که مشکی رنگه

    نی نی دار شدنم اونم یه دختر ناز و خوشگل

    افتتاح فروشگاهمون تو مرکز خرید دلخواهمون

    زندگی تو همون شهر مورد نظرم خرید آپارتمان تو برج مد نظرم با بهترین امکانات

    رفتن سفر های زیاد در کنار همسرم

    دیدن برج ایفل از نزدیک

    رابطه بهتر عاشقانه تر با همسرم تجربه کنم یعنی از اینی که هستیم بیشتر

    خرید روانشناسی ثروت ١

    سلامتی بیشتر خودم و همسرم

    شادی و روابط عالی با همه افراد اطراف داشته باشم

    رابطه ام با خدا بهتر و عالی تر بشه

    یه دو سه مورد دیگه که خصوصیه و تو دفتر با جزییات نوشتم

    ارزوی برآورده شدن خواسته های قشنگ همه ی شما دوستای خوبمو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمدامین کاکلی گفته:
    مدت عضویت: 3871 روز

    به نام پروردگار عالم

    سلام خدمت همه دوستان گرامی و استاد عباس منش عزیز

    اواخر اسفند ماه 95 بود که بسته روانشناسی ثروت 1 رو تهیه کردم و شروع کردم به کارکردن دوره در تعطیلات عید هم به کار کردن ادامه دادم و سال 96 طوفانی شروع شد در همون 15 روز نیمه دوم فروردین درآمدم نسبت به اسفند ماه دو برابر شد اردیبهشت ماه سه برابر شد و در خرداد 96 درآمدم نسبت به اسفند ماه 95 کمی بیش تر از چهار برابر شد و همه چیز عالی و فوق العاده داشت پیش می رفت اما یواش یواش کار کردن روی خودم کمتر شد و در تیر ماه 96 بود که یکی از دوستان یه کار جدید معرفی کرد که مجری اون کار میگفت بعد از شش ماه به درآمد ماهی صد میلیون تومان می رسید و مستنداتی هم ارایه می کرد که اثبات کننده حرفش بود که البته بعدا مشخص شد جعلی بوده خلاصه ما رفتیم تو توهم ماهی صد میلیون تومان و بیخیال روانشناسی ثروت و کار کردن روی خودمون شدیم و وارد کار شدیم.به این خاطر میگم توهم که مدارها و پله های قبلش رو طی نکرده بودم و گرنه درآمد ماهی صد میلیون خودش توهم نیست.اما این مبلغ انقدر وسوسه کننده بود که هرجور بود خودم رو قانع کردم که مدارها رو دور بزنم.سرتون رو درد نیارم رفتیم تو کار و تا اثبات بشه برامون کلاه برداریه و تا دوباره بتونم ذهن خودم رو جمع کنم شروع کنم شد دی ماه 96 و دوباره با تمرکز روی کار خودم و ذهنم کار کردم تا دوباره درآمدم برگشت به همون میزان فروردین ماه 96 این تجربه رو دوست داشتم باهاتون به اشتراک بذارم که تو مسیر مراقب این جور تله ها باشید و طی کردن پله ها و مدارها همیشه باید آویزه گوشمون باشه.اما سال 96 اتفاقات خوب زیادی هم داشت که بهش اشاره میکنم:

    1-کسب درآمد 4 برابری در عرض 3 ماه

    2-تسویه 70 درصد از مبلغ بدهی

    3-فروش یه سری از اجناس که تقریبا 3 سال بود در مغازه مانده بود و اول سال 96 هدف گذاری کردم که به فروش بره و رفت

    4-شروع به ورزش و آماده و ورزیده شدنه بدنم

    5-خواندن یه دور قرآن کامل با تفکر و تدبر.خیلی به آگاهیام افزود

    6-بسته بندی و فروش حدود 250 عدد از یک کالا که خیلی وقت بود پشت گوش مینداختم

    7-چند سفر بسیار عالی داشتم که واقعا لذت بردم و خیلی مفید بود

    8-قهرمانی پرسپولیس بزرگ که البته هدف من نبود اما واقعا احساس خوبی بهم داد و مخصوصا اینکه دو سال پیاپی این اتفاق افتاد

    9-ثبت نام در بورس و شروع به فعالیت در زمینه درامد غیر فعال

    اهداف سال 97

    1-بدست آوردن درآمد 10 برابری یا 1000 درصدی در پایان سال

    2-جذب 50 مشتری فعال که نقد کار کنند

    3-تسویه کامل بدهی

    4-خرید ماشین سمند lx ef7 نوک مدادی

    5-خرید گوشی آیفون ایت 256

    6-ازدواج با دختر خانمی زیبا-مومن-مسلمان-متواضع-خوش فکر-خوش اخلاق-هم فرکانس

    7-سفر به ترکیه

    8-ادامه ورزش به طور مرتب و رسیدن به وزن 75 کیلو

    9-خواندن قرآن هرروز یک سوره یا 50 آیه با تفکر

    10-خواندن نماز شب در هفته 2 بار

    11-کنترل خود تحت هر شرایطی و عصبانی نشدن به هیچ عنوان

    12-ترک تلویزیون و اخبار و مجلات

    13-کار کردن روی ذهن هرروز و هروز روزی 3 جلسه روانشناسی ثروت هفته ای یک جلسه قانون آفرینش و انجام دادن تمرینات هر روز و هر شب

    14-گرفتن جشن رسیدن به اهداف در پایان سال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    علی ملائی گفته:
    مدت عضویت: 4013 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و همه ی دوستان…..

    نمی دانم از کجا شروع کنم ولی سال 96 سال خوبی برای من بود….به خصوص که در خدمت سربازی آن را گذراندم…در ابتدا برای من تحمل چنین شرایطی سخت بود و محل من هم نسبتا بد و استرس زا بود…ومن از این وضعیت ناراضی بودم و چندین بار خواسته بودم که محل مرا عوض کنند اما نا موفق بود و خودم هم خسته شده بودم و شاید از روی ناچاری اومدم از قوانین استفاده کنم و تمرکزم رو روی نقاط مثبت ببرم در ابتدا سخت بود اما میدانستم که تنها راه همین است…باور بکنید وقتی کمی مقاومت کردم کم کم نتایج ظاهر شد زودتر از اونی که فکرشو کنید جواب داد (واقعا حس خوبی داره و آدم رو پر انرژی می کنه ) بعد با افرادی آشنا شدم که توسط اونها که دستان خداوند بودند تونستم محل ام رو تغییر دادم و افراد جدید به زندگیم وارد شدند که همواره شادی و آرامش رو تجربه می کنم و سپاسگزار پروردگار قدرتمند هستم در شرایط جدید به راحتی به مرخصی می روم و به کارم می رسم در صورتی که قبلا این طور نبود در شرایطی که عده ی زیادی از شرایط پادگان گله می کنند من بعد از ظهر ها به سر کارم می روم و درآمد خوبی دارم به لطف خدای مهربان…. و با افرادی آشنا شدم که همواره پروژه به من میدهند با این شرایط سربازی من….

    3_چندین بار اسم سربازارو می‌فرستادن به قرارگاه برای نوشتن لوحه نگهبانی در این رفت و برگشت اسم من از لیست لوحه نگهبانی افتاده بود و من برای مدت زیادی پست نگهبانی نبودم….و الان شرایطی به وجود اومده که نگهبانی نمی ایستم…

    4_من رابطه خوبی با دژبان ها نداشتم و با اون ها بحثم میشد…باور کنید یه بار سر پست نگهبانی که هوا هم سرد بود یکی از دژبان ها برای من نسکافه اورد و با هم رفتیم تو محل اون که هواش گرم بود وایسادیم…..سپاسگزارم….

    5_من در وضع روحی روانی خوبی نبودم اما الان وضع من روز به روز بهتر می شود

    6_من که در ابتدا دوست و ارتباطاتی نداشتم و تنها بودم الان از بیشتر جا های پادگان دوست دارم….

    7_سپاسگزارم به خاطر فرمانده خوب و مهربانم…

    8_سپاسگزارم به خاطر افراد جدیدی که با اونها آشنا شدم که قله های جدیدی از زندگیم را برای من نشان می دهند…

    9_سپاسگزارم به خاطر احساس آرامش و هماهنگی که احساس می کنم برای آگاهی از قوانین خداوند….برای این که حضور خداوند را می توان در همه ی شرایط احساس کرد.‌‌…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    یاحق👩‍🏫🌸 گفته:
    مدت عضویت: 2986 روز

    ?قسمت دوم جوابم:

    و برا سال 97هم اینارو میخوام

    ?️با نامزدم ازدواج کنم و عشق بینمون بیشتر بشه و حتما حتما مهاجرت کنیم با شرایط خوبی به شهرهایی که دوس داریم و همیشه درهمه جهات باهم پیشرفت کنیم.

    ?️ماه عسل بریم مشهد و شمال

    ?کارم گسترش پیدا کنه و ️درآمدم در ماه 10میلیون تومان بشه

    ?️نامزدم استقلال مالی پیدا کنه و بتونه کار مورد علاقه ی خودش رو راه اندازی کنه

    ?️سلامتی کامل بدست بیارم

    ?️سفت و سخت آموزه های استاد رو انجام بدم و رابطم با خدای مهربونم رو عالی کنم

    ?️همه محصولات استاد رو بخرم مخصوصا قانون آفرینش و روانشناسی ثروت 3

    ?️لپ تاپ و گوشی موردعلاقم رو بخرم

    ?️ماشین بخریم

    ?️اونقدری ثروت گیرم بیاد که حسابش از دستم دربره

    ?️اعتماد به نفسم عااااالی بشه و روابط عمومیم خوب بشه.

    ?️با برنامه ی خوب و صحیح دوباره وزن کم کنم و ایده آل بشم

    ?️روابطم با همه مخصوصا خونوادم خوب بشه

    ?️مسافرت های دونفره ی عالی با نامزدم میخوام هم داخلی و هم خارجی

    .

    .

    ?امسال سال من هست?

    سپاسگزارم از خدا و از شما استاد.

    شاد و ثروتمند باشید?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    عیسی حسین پور گفته:
    مدت عضویت: 2849 روز

    نسلام استاد عزیزاتفاقات خوب خیلی افتادتوزندگی من درسال96واقعاعالی بود.

    1-توفروردین ماهش یه ماشین صفروزیباخریدم خداروشکرکلی مسافرت رفتیم وخوش گذشت

    2-بعدهرزگاهی تفریح میرفتیم جمعه ها که قبلا کمتربود

    3-چندماهی به یه روال روبه رشدطی شدزندگیم خداروشکرومدام کارمیکردم روباورهام

    4-ناگهان توشهریورماه 96بودکه یه مبلغ خیلی بالاکه چندساله درمداردادگاه بودیم که حقمونوپس بگیریم ازیه جریان دیگه بدستم رسیدوزندگیمومتحول کرد.

    5-بعدازاون جریان عظیمی ازخوشبختی واحساس خوب واردزندگیم شد.

    6-خونه خریدم وازمستاجری نجات پیداکردم یه خونه دلباز دوخوابه باکل امکانات تویه جای بهترکف پارکت بالکن انباری دار.درصورتی که خونه مستاجری هیچ کدومونداشت یه خوابه هم بود.خدایاسپاس

    7-ازکارقبلیمم که یوق بردگی بوداستفادادم اومدم نزدیک خونمون یه مغازه زدم بادرآمدبالاتروکارکمتروسبک تروتایم پایین ترعجب.خدایاشکرت معجزه شده آیا خدایا،الان که دارم مینویسم بیشتردرکش میکنم.

    8-بدهی هایی که داشتموپرداخت کردم بطورمعجزه آساطلبکارام چک های بلندمدت حتی دوساله گرفتن مابقی طلبشونو.

    9-چندتا ازمحصولات سایت tasvirkhani.comرو خریدم وخیلی بهترشده وضعیت زندگیم ومرتب دارم کارمیکنم

    10-مغازه که زدم مجبورشدم کلی چک بدم به همکارام وکسب وکارمورونق بدم بااینکه تازه شروع کرده بودم درعرض یکماه همه چکها پاس شدهرچندیه مقدارازدست دیگه خداوندرسید ولی پاس شدچون سپرده بودم به خدا مبلغ قابل توجهی بودتواسفندماه96 ولی خیلی قشنگ پاس شدچکهام.

    11-ودرآخرخیلی سال خوبی بودکلا وهمه چیزقشنگ رقم خورد وازهمه مهمترسلامتی کلادرسلامتی کامل بسرمیبریم خدایاسپاس اینهمه لطف ورحمتت روچگونه پاسخ بگم خدای وهاب.استادعزیزم خیلیم ازشما ممنونم بابت همه چیزمخصوصا طرح این فرصت توجه به خواسته ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    SAALAAR_28 گفته:
    مدت عضویت: 3179 روز

    من حدود 140 مورد رو یادداشت کردم که تو سال 96 برام اتفاق افتاد اما به چند تا از برجسته ترینشون اشاره میکنم

    من برای سرمایه گذاری توی بازار سهام نیاز به سرمایه داشتم سرمایه خودم 20 میلیون بود اما کم بود و میدونستم که بابام تو بانک پول بیکار داره اما هیچ وقت ازش درخواست نکرده بودم و فکر میکردم بهم نمیده چون اعتقاد به بورس نداره و به شغل کارمندی معتقد هست

    کلی با خودم کلنجار رفتم که ازش درخواست کنم یا نه تا اینکه بالخره تصمیم گرفتم با اینکه استرس داشتم بهش بگم خلاصه رفتم پیشش و حدود یه ساعت با هم حرف زدیم تا بالخره راضی شد و 22 میلیون بهم داد?. همون روز اومدم خونه و به خواهرم داستان رو گفتم و یهو

    گفت که خوب منم یه مقدار پول تو کارتم هست که فعلا نمیخوام 19 میلیون بهم داد همون روز با کارگزار بورسم تماس گرفتم و گفت 20 میلیون به شما اعتبار تعلق میگیره و تو همون هفته مامانم گفت من یکسال پولم تو بانک گذاشتم و این هفته میگیرم و بهت میدم و یه 13 میلیون و یه 7 میلیون دیگه هم مامانم بهم داد و با پول خودم 100 میلیون حدودا برای سرمایه گداری پول جمع کردم که عدد خوبی هست برای خرید سهام

    اونجا بود که بعد 31 سال زندگی از خوشحالی بغض کردم و اشک شوق ریختم و گفتم خدابا شکرت

    اخه چجوری من که نهایتا فکر میکردم از بابام 20 میلیون بگیرم تو برام 80 میلیون سرمایه اولیه جور کردی

    من یه قدم برداشتم و تو 4 قدم برام برداشتی و ایمانم به خدا و قوانین بیشتر شد.

    ?من از وقتی که تصمیم گرفتم روی خودم بیشتر کار کنم نیاز به جایی داشتم که ساکت و ارامش بخش باشه نه توی خونه

    اوایل رفتم چند تا پارک و دیدم بازم شلوغه

    خارج شهر هم تو طبیعت همیشه نمیشد برم چون وسیله نداشتم

    خلاصه بعد عوض کردن5 تا پارک دیدم پارک آخری یه جاده خاکیه سمت روستا داره که کلا تا سر خیابون 5 دقیقه فاصله بود من رفتم تا رسیدم به یه دشت که دقیقا دیدم همون چیزی هست که من میخوام .تو هر ساعتی ازروز بخوام میتونستم بیام اونجا خلوت و یه طبیعت بکر تو وسط بالای شهر که اصلا فکرش رو کسی نمیکنه. یاد استاد و ویلاشون میفتم که وقتی به بقیه نشون میدن کسی فکر نمیکنه یه همچین جای زیبایی تو فلوریدا باشه و گفتم خدایا شکرت و باورم قوی تر شد

    ?اتفاق قشنگ بعدی که خیلی روابط من رو بهتر کرد این ایده بود که تو خواب و بیداری اول صبح به من الهام شد چون من کنار تختم هر شب یه خودکار و دفتر میذارم و سر صبح که ساعتم زنگ میزنه حدود نیم ساعت هر 3 دقیقه یه بار زنگ میزنه و من آروم بیدار میشم و با تکرار عبارات تاکیدی به هوشیاری میرسم ایده

    این بود که نکات مثبت دوستانم رو یادادشت کنم و بعد ازروی اون نوشته صدامو ضبط کنم و براشون بفرستم و ابن کار رو هر روز انجام دادم

    هر روز روی یه نفر تمرکز میکردم و نکات مثبتش رو مینوشتم و فایل صوتی براش میفرستادم و این کار باعث شد چقدر روابطم گرم تر بشه

    بعد این ایده اومد که برای تولد باباو مامانم و خواهرم کلیپ تصویری براشون بفرستم و تبریک بگم و چقدر جواب های قشنگی دریافت کردم

    بابام بهم یه پیامک عاشقانه داد که تا حالا این جملات رو ازش نشنیده بودم

    مامان و خواهرم هر روز بدون مقدمه من رو بغل میکنند و من رو در اغوش میگیرند و رابطه ام با خونواد ه خیلی قشنگ شده

    خواهرم برام غذاهای خوشمزه درست میکنه????

    ?ما توخونه خوبی زندکی میکنیم اما قدیمی شده و تو مجتمع شلوغ هستیم

    همیشه وقتی بحت خونه میشد به بابام میگفتم که یه خونه جدید بخریم و اینجا رو بفروشیم چون میدونستم پولش رو داره اما گوش نمیکرد و نمیخرید میگفت اینجا خوبه مگه چشه من اول خرداد جلسه اول آفرینش رو خریدم و شاید باورتون نشه بابام 13 خرداد بدون اینکه به ما بگه رفت و یه خونه قول نامه کرد وقتی به من گفت من داشتم شاخ در میاوردم فقط گفتم خدایا شکرت که چقدر تغییر فرکانس های من داره عالی جواب میده

    ?اتفاق بعدی که بخاطرش خدا رو شکر میکنم اینه که خواهرم که اصلا تو این فضاهای قانون جذب و اینانیست لینک یه کانال انگیزشی رو برام فرستاد ینی دست خدا شد برای من و من از طریق اون کانال به سایتی دسترسی پیدا کردم که با کلی میلیاردر خود ساخته ایرانی مصاحبه تصویری کرده بودند و 0 تا 100 خودشون رو گفتند و من کلی از باور های درستشون رو که استاد میگن یادداشت کردم و الگو گرفتم خدایا شکرت

    ?تو عروسی پسر عمه خودم یه اتفاق قشنگ افتاد و یه نشونه از خدا که به یکی از خواسته هایی که 7 سال قبل حدودا میخواستم و یادم رفته بود رسیدم

    یه آهنگی تو عروسی گذاشته شد که انگلیسی بود و درباره عشق و خدا بود

    من سال ها قبل اینو شنیده بودم اما یادم رفت که دانلودش کنم خلاصه تو عروسی اون آهنگ رو که شنیدم داشتم از بغض و خوشحالی منفجرررررر میشدم و اومدم خونه سریع دانلودش کردم و بازم گفتم خدا دوستت دارم که تو عروسی من رو به این خواسته ام رسوندی موشک آرزو هایی که قبلا پرتاب کرده بودم چه همزمانی زیبایی

    ?من عاشق بازی ال کلاکسیکو هستم کلا یا فوتبال نمیبینم یا اگه ببینم دوست دارم ال کلاسیکو باشه رئال و بارسلونا

    چون مدتی هست نه تلویزیون و نه اخبار نمیبینم خبر نداشتم زمان بازی کی هست

    دوم دی ماه امسال ساعت 4 بعد ظهر زمان بازی بود و من خبر نداشتم

    اتفاق جالب اینجاست که مامانم همیشه ساعت 2 که موقع نهارمیشه هر روز میزنه برنامه آشپزی

    امااااااااا خدا اینقدر منو دوست داشت که انگار به مامانم الهام کرد بزنه شبکه خبر اخبار ورزشی و من اتفاقی موقع نهار یهووو شنیدم اووووووهوو?بازی ساعت4 امروزه و مامانم رو بغل کردم اما همون لحظه رفتم تو اتاق گفتم خدابا مرسی دوستت دارم میدونم که تو این کار رو برام کردی نه مامانم

    ?من عاشق مستند های علمی و ماجراجوانه هستم و هدایت شدم به سایتی که اینقدر توش مستند های باحال داره که تموم نشدنیه و یعنی فراوانی رو میشه قشنگ حس کرد خدایا شکرت. هر وقت دیدم یه ذره این شیطون وروجک داره نجوا بازی در میاره تو ذهنم. یه مستند میذارم میبینم و شیطون توش سوسک میشه????????

    بعدش میگم شیطون من تعهد دادم اون قدر قوی باشم که تو و دار و دستت با هم نمیتونید احساس آرامش خدایی منو بهم بزنید.دیدی سوسکت کردم حالا برو پی کارت?????

    نشونه بعدی که خدا روشکر میکنم اینه من یه لب تاپ قدیمی دارم که همیشه خوب کار میکنه اما خواهرم بعضی وقت ها که روشنش میکنه براش برفکی سیاه و سفید میشه

    اما من که هر وقت روشن میکنم عالی کار میکنه من به خواهرم میگم به شوخی فرکانستو عوض کن اون لب تابه بیچاره تقصییر نداره?????

    ?یه بار من از بیرون اومدم خونه مامانم گفت الان 2 ساعته آب قطع شده و ناراحت بود و همش غر میزد که چرا اب قطعه من گفتم آب قطع شده اینکه ناراحتی نداره مامانی گلم.خدارو شکر برق هست گاز هست غذا برای خوردن داریم بدن سالم داریم جالب اینجاست تا رفتم لباس هامو در بیارم گفت اشکان تو چه پاقدم خوبی داری اب وصل شد من همون لحظه تو ذهنم مرور کردم گفتم نه پاقدم و شانس کیلو چند

    احساس خوبم و فرکانسم بود که آب سریع اومد و گفتم خدایا دمت گرممم تو چقدر باحالی???

    ?از تاریکی و جن قبلا میترسیدم تصمیم گرفتم وارد این ترس بشم برای اینکه ببینم ایمانم چقدر قوی شده و یه شب رفتم تو دل جنگل تاریک تنها خوابیدم و بعد که صبح شد خندم گرفت گفتم همین بود جن و روح و اینا کیلویی چند ؟در برابر خدایی که باورش کردم?

    ?وقتی میخواستم یه بار ده درصد درامدم رو برای یکی از آشنایان بفرستم با پیک و بصورت ناشناس میخواستم این پول بهش بدم و فقط خدا بدونه و خودم تصمیم گرفتم یه متن براش بنویسم و وقتی قران رو باز کردم دقیقا سوره طلاق اومد که یرزقه من حیث لا یحتسب

    و نوشتم این پول حلال است و برای شماست

    بر خدا توکل کنید که او برای شما کافیست بدون آدرس و مشخصاتی از خودم

    سوره طلاق -3

    نکته اینجاست که دقیقا همون صفحه اومد بدون اینکه فهرست رو نگاه کنم ?قشنگ ترین اتفاقات زندگی من تو زمستون 96 افتاد که مخصوصا بعد فایل بهترین باور درباره خدا ارتباط معنوی بیشتری با خدا برقرار کردم خیلی مهربون تر شدم و دوست دارم به همه خوبی کنم حتی به پرنده ها و مورچه ها و درخت ها و هر جا نگاه میکنم دنبال یه نشونه از تجلی قدرت خدا میبینم و بعد اون مسابقه خیلی زیاد با خدا تو تنهایی حرف میزنم و خیلی وقت ها بغضم میترکه از خوشحالی وقتی نعمت ها و مهربونی هاشو میشمارم و این همه توانایی که به من داده و این عشقی که تو وجودم ایجاد کرده که شاید نشه با ذهنم درک کنم اما میتونم با قلبم حسش کنم سال 96 بهترین سال زندگی من شد که مهمترینش آرامشه و سلامت جسمانی که دارم الان 18 ماهه که سالم سالم هستم و روابط عاشقانه و گرم با پدر و مادر و خواهرم دارم هنوز پول تو زندگیم نیومده گرچه نشونه هاش خیلی پررنگ شده و میدونم تو سال 97 خدا میخواد منو سورپرایز کنه اما این چیز هایی که گفتم واقعا به قول استاد نمیشه روشون قیمت گذاشت آرامش و عشق و سلامتی قابل قیمت گذاری نیستند

    به قول استاد price less هستند

    از 140 مورد اتفاق بزرگ و کو چک که یادداشت کردم و خیلی ها رو ننوشتم باعث شد باورم به خدا و قوانین چندین برابر بشه و خیالم راحته که 97 قراره چه اتفاق های مهییجی برام بیفته و میدونم خدا میخواد سورپرایز اصلی رو تو 97 بهم بده

    دوستت دارم مهربون ترین رفیق دنیای من رب العالمینسال 97

    اتفاق های قشنگی که امسال منتظرشم و نشونه هاش داره ریز و درشت میاد

    بالا رفتن ارزش سهام خودمه تو بورس که استارت قوی خودش رو از اسفند ماه زده ومیدونم خدا میخواد مثل بهمن ثروتی رو وارد زندگیم کنه که همه اون 32 سال قبلی زندگیم رو جبران کنه برام

    میخوام یه پژو 207 مشکی بخرم و تو این بهار زیبا تو دل طبیعت بکر مسافرت کنم من عاشق طبیعتم و قتی تو جنگل میرم اصلا نمیفهمم زمان چطوری میگذره

    میخوام به اندام متناسب خودم برسم البته بر خلا ف دوستان میخوام وزن زیاد کنم????????? و عضلانی تر بشم

    میخوام بانجی جامپینگ و پاراسیلینگ رو تجربه کنم

    میخوام یه کلکسیون لباس اسپرت از کتونی و شلواراسپرت جین و کتان و تی شرت و … داشته باشم

    یه کت و شلوار اسپرت آبی روشن دیدم میخوام اونو بخرم

    گوشی اپل آیفون X خاکستری میخوام بخرم

    ساعت مچی تیسوت رزگلد مشکی با بند چرم که پرو هم کردم میخوام بخرم

    دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هم میخوام بخرم

    میخوام تجربه غواصی داشته باشم تو کیش

    میخوام امسال با یه دختر خوب و هم فرکانس با خودم آشنا بشم که مثه خودم عاشق ورزش و مسافرت و ماجراجوبی و خوش مشرب و مهربون و با ایمان و خوش قول و منظم و…… باشه???????????????

    استاد نازنینم دوستتون دارم خیلی زیاد قد تموم قلبم

    خانم های شایسته و فرهادی مهربون و پرانرژی و دوست داشتنی و خوش قلب براتون بهترین خوبی هارو می فرستم در سال97 و امیدوارم در آغوش عشق خدا پایدارو سرزنده باشید

    برای همه دوستای هم فرکانسی عزیز خودم قشنگ ترین لحظه های عارفانه و عاشقانه با خدا رو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    یاحق👩‍🏫🌸 گفته:
    مدت عضویت: 2986 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام به استاد و همه ی دوستان

    سال 96 سال خیلی جالبی بود برام پر از خواسته ها و ناخواسته ها.که همون ناخواسته ها هم بخاطرشون سپاسگزارم چون خواسته بهتر و بزرگتری رو برام واضح کردن.

    ?عشقی رو تجربه کردم که آرزوشو داشتم و قبلا بخاطرش سپاسگزاری و رهاش کرده بودم.(اونم از طرف کسی که چند سال پیش همدیگه رو میخواستیم ولی بخاطر باورهای وحشتناکِ خودم خیلی بد به هم خورده بود و دیگه اصلا فکرشو هم نمی کردم که دوباره جور بشه).سال 93 به مدت چندماه خصوصیات همسر دلخواهمو نوشته بودم و هرروز سپاسگزاری میکردم و مواردی هم پیش میومد ولی جور نمیشد.و دیگه بیخیالش شدم.اوایل سال 95بازم نامزد قبلیم وارد زندگیم شد و هنوزم فکرش رو نمی کردم اتفاق خاصی بیفته ولی اتفاق ها پشت سر هم افتادن و بالاخره اسفند 95دوباره نامزد شدیم و من سال 96 وقتی غرق احساس خوب بخاطر این تجربه ی این عشق و ارتباط قشنگ بودم،یاد خصوصیات و سپاسگزاری هام افتادم و رفتم سراغشون دیدم حدود90درصد همون هاست! و اون 10درصد رو بعدا فهمیدم بخاطر باورهای اشتباه و ریشه ای خودمه که جور نشده.

    با نامزدم عشق زیاد و آزادی و پیشرفت و احترام رو تجربه کردم. یه دوره طلایی توی زندگیمه.

    ?هدایایی از نامزدم و خونوادش گرفتم که قبلا مشخص کرده بودم که میخواستمشون و اطرافیانم بهم میگفتن این چیزا رسم نبوده و خیلی عزیزی که برات انجامش دادن.و من نمیدونستم رسم نبوده?

    ?تعطیلات عید بالاخره جوون های فامیل اومدن خونمون (برعکسِ همیشه!)و با همدیگه بیرون رفتیم و بهمون خیلی خوش گذشت.

    ?داداشم یه دستبند نقره خیلی زیبا بهم هدیه داد

    ?چن وقتی بود دلم یه گوشی بهتر میخواست و وقتی به نامزدم گفتم گوشی خودشو که تازه هم خریده بودش بهم داد

    ?دخترخالم خونش اومده بود تو شهری که من دانشگاهش درس میخوندم و این شانس خوبِ من بود.چون خیلی خودش و خونوادش رو دوست دارم و آدم های محترم و انرژی مثبتی هستن.مصاحبت باهاشون همیشه من رو یه پله جلوتر میبره تو زندگیم. و توی مدت اون ترم بیش از حد توانشون هوای من رو داشتن و حتی ماه رمضان هر جوری شده هرشب برام غذا میاوردن خوابگاهم،درصورتی که هیچ توقعی ازشون نداشتم.و سپاسگزارشون و سپاسگزار خداوند هستم

    ?همکلاسی دوران دبستانم رو اتفاقی پیدا کرده بودم و خیلی مهربون و همراهم بود و هست

    ?همیشه توفکرش بودم که بتونم راحت و بدون دغدغه برم توی فضای سبز و خونواده ها رو نگاه کنم و انرژی بگیرم و برگردم خوابگاه و برم سراغ درسهام و….دیوار به دیوار خوابگاهمون پارک بانوان افتتاح کردن!با کلی وسیله ورزشی. و من هرروز میتونستم برم اونجا و پیاده روی خوبی هم داشته باشم

    ?آدم های جدیدی توی همکلاسی های دانشگاهم پیداکردم که با وضعیت جدیدم هماهنگ بودن

    ?کلاس هام رو مرتب میرفتم و استادها خیلی باهام محترمانه تر رفتار میکردن و گاها صمیمی تر!

    ?ترم آخرم بود و22واحد درس اختصاصی!و خیلی هم کم کاری داشتم توی ترم های گذشته و هیچ کس فکرش رو نمی کرد با اون پیشینه، من بتونم از پسش بربیام!عزمم رو جزم کردم و تصمیمم رو گرفتم و چله نشین شدم.چهل روز رو اختصاص دادم به خوندن و جبران گذشته و مقارن با ماه رمضان هم شد.و نامزدم هم خیلی تشویقم کرد و هوام رو داشت و شدیدا پیگیر پیشرفتم شد. و از وسط های این مدت هم برگشتم سایت استاد و هرچی فایل رایگان بود رو دوباره دانلود کردم و همش درحال درس خوندن صدای استاد هم توی گوشم بود! منم مثل استاد گفتم تصمیم گرفتم پس یا انجامش میدم یا میمیرم! و بیشتر قدرت میگرفتم.با وجود اینکه خیلی ها بخاطر خوندن روزه نمیگرفتن و حتی توی اتاقمون هم همیشه آشپزی به راه بود ولی من هم روزه هام رو درست گرفتم هم میخوندم.وهرکسی که از روزه می نالید من میگفتم اتفاقا کاش ماه رمضون تموم نشه و به من داره خیلی خوش میگذره و نظم خوبی هم به کارهام داده!

    ?دو تا درس ارائه به استاد داشتم که از یکیش چن بار رد شده بودم و هیشکی از اون استاد خوشش نمیومد و من هم ازش میترسیدم و نمی رفتم سراغش تا آخرای ترم.براخودم مشخص کردم که من می خونم و اون استاد خیلی خوب باهام رفتار میکنه و بهم آسون میگیره و نمره خوبی هم ازش میگیرم و باعث پیشرفتم هم میشه!تاجایی که تونستم همزمان با درس خوندنم رو خودم کار میکردم و بالاخره رفتم تو دل ترسم و موفق شدم.و هیشکی باورش نمیشد که چه رفتار خوبی باهام داشته و چه نمره ای ازش گرفتم! اون یکی درس هم استادش خیلی بهم آسون گرفت و نمره خوب داد و اونم دوستام باورشون نمیشد و میگفتن ترم آخری خیلی خوش شانس شدیا!

    ?قبلا یه امتحان میان ترم داده بودیم که چون تستی بود و روز امتحان اعصابم به هم ریخته بود فکر میکردم خیلی بد شده و جراتش رو نداشتم برم سراغ نمره.و توی همون چله! خودِ همکلاسی هام با اصرار اومدن نمره رو بهم گفتن و فهمیدم جزو چندتا نمره ی بالای کلاس شدم!

    ?با چندتا از دوستام یه کنفرانس باید ارائه میدادیم که ازش ترس داشتیم و اتفاق هایی افتاد که شدیم گروه آخری و چون وقت نبود استاد گف همون مطلب رو خلاصش رو باید توی امتحان پایان ترم توی چند صفحه برام بنویسین و ارائه نمیخواد و خودش یه جزوه خوب برا همون مطلب بهمون داد! موقع امتحان پایان ترمش چن تا از بچه ها نمونه سوال داشتن ولی بعضیاشون نمیخواستن به دست من برسه? و منم بی خبر از همه جا.شب امتحان یکی از همکلاسی ها یه سوال ازم پرسید و سر جوابش کلی بحث کردیم تا فهمیدیم جواب من درسته و گف این نمونه سوال بودها، فهمیدم فقط من نداشتمشون!اون هم کلاسی هم خیلی تعجب کرد و برام فرستادشون و جوابای دیگه رو کامل برام توضیح داد! و اون امتحان رو من نمره ماکزیمم شدم?

    ?یه امتحان آزمایشگاه داشتیم که همگروهیم معمولا نمیومد و هیچ کاری برا گزارشکارامون نکردیم و جزوه درستی هم نداشتم.که یکی از همکلاسیها خودش بهم گف که ترم قبل پاسش کردم و جزوه و گزارش کار دارم و برام آورد و کلی برام توضیح داد. و بعدش همگروهیم هم دوتا از گزارشکارهارو برام فرستاد.و عالی نوشتم و تحویل دادم.موقع امتحانش هم بازم چون فقط من جواب نمونه سوال ها رو نداشتم بد نوشتم و نگران بودم ولی بعد سپردم به خدا و رفتم سراغ بقیه درسها.هفته ی بعد استاد که خیلی هم خوش اخلاق هست من رو دید کلی باهام حرف زد و آخرش گف خودم تو جریان این ترمت هستم و خیالت راحت حواسم هست! و نمره خوبی هم بهم داد.و کلی هم برا آیندم راهنماییم کرد?

    ?استادی که همه میگفتن کسی باهاش پاس نمیکنه این ترم خیلی به همه آسون گرفت و من جزو نمره خوب ها شدم

    ?توی اتاقمون جو خوبی نبود و میخواستم از اتاق برم ولی اتاق خالی گیر نیومد و من هم گفتم میمونم و توی همین اوضاع درسامو میخونم و درست میشه!دوستام که تو اتاق دیگه ای بودن همش میرفتن خونه و کلید اتاقشون رو میدادن به من و یه اتاق کاملا خالی درست وقتی که لازمش داشتم گیرم اومد!

    ?آزمون استخدامی میخواستم ثبت نام کنم و کلی سوال داشتم.به یکی از استادها هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد و مجبور شدم توی روزهای امتحان برم دانشگاه دنبال این قضیه و تو راه باخدا حرف میزدم که راحت و خیلی خوب جوابمو بگیرم و با خوشحالی برگردم خوابگاه.رفتم و دیدم که مدیرگروهمون که یه درس هم باهاش داشتم اون روز تو اتاقش بود و رفتم و براش مسئله رو توضیح دادم و کلی با احترام باهام رفتار کرد و راهنماییم کرد و چندجا زنگ زد و جواب همه سوالام رو داد و درمورد امتحانمون هم دیدم نمرم خوب شده و با خوشحالی و راحتی به خوابگاه برگشتم!

    ?یه امتحان سنگین با یه استاد دیگه داشتیم و همه استرس داشتیم و نمیدونستیم چی میشه و فقط میخوندیم.یکی از همکلاسی ها که بشدت استرسی بود هم اون چن روز همش به همدیگه پیام میدادیم و بیشتر اذیت میشدم و راحت متوجه میشدم که با این فرکانس ها قرارنیست این درس رو پاس بشم!و پاس هم نشدم و نمره ای گرفتم که این استاد به کسی نداده بودش تاحالا! 9.9 منم اعتراض نوشتم و براش توضیح دادم که تنها درسی هست که برام مونده و کارشناسیم تمومه و همون هفته باید کارنامه کاملم رو نشون جایی میدادم، اعتراض رو نگاه نمیکرد ولی من میخندیدم و ته دلم مطمئن بودم درست میشه.نامزدم و خونوادم حرص میخوردن که چرا بیخیال نشستی و زنگ بزن مدیرگروه و استادتون. بالاخره یه روز شماره استاد رو دادم به نامزدم و گفتم خودت زنگ بزن بهش.زنگ زد ولی استاد جواب نداد و تاریخ اعتراض هم داشت تموم میشد.توکل کردم و رفتم سایت و دیدم من رو پاس کرده و ساعت بررسی اعتراضم هم دقیقا همون موقع بوده که به استاد زنگ زدیم?

    ?درطول همین ترم افتادم تو فکر کم کردن اضافه وزنم و یه کمی تغییر کردم.وقتی ترم تموم شد و اومدم خونه نامزدم خودش با اصرار من رو برد تا باشگاه خوب پیداکردیم و ثبت نامم کرد.و هرروز کلی پیاده روی داشتم و باشگاه هم میرفتم و روحیه خوبی پیداکرده بودم و توی مسیر هندزفری توگوشم بود و حرفای استاد رو گوش میدادم

    ?یکی از اهدافم که خیلی ازش ترس داشتم گواهینامه بود! بابام به محض اینکه دید ترم تموم شده افتاد دنبال این قضیه و برام جورش کرد و جای فرار برام نذاشت?وسط گرمای تابستون هم کلاسها رو میرفتم و هم باشگاه اونم پیاده و احساس سرزندگی میکردم!موقع امتحان کتبی همه کلی استرس داشتن و هی سوال و جواب ها رو مرور میکردن و من فقط می خندیدم و آروم بودم وقتی مسئولش اومد و اسم ها رو میخوند من قبول شدم و خیلی از اونهایی که کلی خونده بودن و کلی استرس داشتن با نمره پایین رد شده بودن…برای قسمت عملی هم بهم گفتن یکی از مربی های آقا،خیلی کارش خوبه ولی وقتش پر بود تا یه هفته دیگه و باید هر جلسه هم یه خانوم همراهم میبردم،منم بیخیال شدم و یه مربی خانوم رو که وقتش خالی بود انتخاب کردم و اتفاقا خیلی مربی خوبی هم بود که جوون بود و رفیق شدیم و کلی بهم روحیه داد و موقع امتحان شهری،استرس داشتم و نامزدم اومد و از جمع بقیه جدا شدم و کنارم موند کلی تشویقم کرد و روحیه داد و هوامو داشت.افسر خیلی سخت گیری کرد از 40تاآقا6تارو قبول کرد و در کمال ناباوری خیلی بهم آسون گرفت و از بین خانوم ها فقط من و یکی دیگه رو قبول کرد! خانومها اومدن گفتن پارتی داشتی که قبولت کرد! و به این ترتیب من هرسه امتحان رو بار اول قبول شدم و یک ماهه کلاس رفتم و گواهینامه گرفتم?

    ?توی باشگاه با خانوم های خوبی آشنا شدم

    ?پولی از جایی طلبکار بودم یه مدت که بیخیالش شدم خودشون بهم زنگ زدن و با احترام بهم دادن پول رو

    ?یکی از خواهرشوهرهام ازدواج کرد و کلی همراهش بودم

    ?خواهرزادم ازدواج کرد

    ?تو زندگی خواهرم و شوهرش مسئله ی مالی پیش اومده بود ولی خداروشکر حل شد

    ?خاله ی مادرم که خیلی مهربونه و یه جورایی بزرگمونه رو بعد از سالها دیدم و خیلی به من و نامزدم(فامیل هستیم) عشق ورزید و هوامونو داشت.و دیدن دست ها و چشم های مهربونش کلی بهم انرژی میده

    ?بچه برادرم که بخاطر جدایی والدینش پیش مادرش بود و خیلی وقت بود ندیده بودمش برادرم آوردش پیش خودش و خیلی از دیدنش و بودنش خوشحال شدم و کلا با سن کمش برام یه رفیق پایه و مهربونه و خیلی خوشحالم و افتخار میکنم بهش

    ?چیزی که خیلی لازمش داشتم رو نامزدم با ذوق برا تولدم خرید و واقعا خوشحالم کرد

    ?روز تولدم کلی کادو و تبریک های قشنگ داشتم

    ?یکی از خواهرشوهرهام باهام رفتار سردی داشت و ناراحت میشدم ولی دیگه بیخیالش شدم و فقط خودم بودم و سپاسگزاری میکردم بخاطر رابطه خوبی که خونواده نامزدم باهام دارن و کم کم اون خواهرشوهر حتی از مادر شوهرم هم باهام مهربون تر شده و رفیق های خوبی شدیم?

    ?باشگاه داشت وضعیتش به هم می ریخت و دیگه رسیدگی نداشتن.منم دیگه نرفتم و یه روز نشستم وزن هدفم رو مشخص کردم تصاویر اندام دلخواهم رو جمع کردم و تصمیم گرفتم به کاهش وزن، یکی دو روز بعدش یه دکتر مهربون توی پیچش یه رژیم جدید نوشت و گروه 2000نفری تشکیل دادن و کلی پیگیری میکردن و منم از اول همراهشون شدم تاجایی که میتونستم رعایت میکردم و نامزدم خودش باهام همراه میشد تا چن روز در هفته رو برم پیاده روی و تشویقم میکرد.و توی حدود2ماه من به وزن نرمالم رسیدم و خیلیییی خوشحال شدم.هرکی میبینه انگیزه میگیره و روش موفقیتم رو ازم میپرسه.

    و بعضی بیماری هام هم بواسطه همین موضوع رفع شدن.

    ?چیزایی که خودم دوس داشتم توی خودم بوجود بیارم،بدون اینکه من چیزی بگم، نامزدم بهم پیشنهادشون میداد و کلی راهنماییم میکرد و خیلی خوب بود

    ?نامزدم باوجود ضرر مالی و فشار زیاد،از پا ننشست و دوباره تلاش کرد تا بتونه جبرانش کنه

    ?تصمیم گرفتم منم برم دنبال مراقبت از گل و گیاه و وقتی تصمیم گرفتم برم بخرم، خانوم همسایمون دوتا برام آورد و بعدش نامزدم چندتای دیگه آورد و راهنماییم کرد برا مراقبتشون

    ?مامانم هر پولی گیرش میومد جهیزیه من رو کامل تر میکرد

    ?از این که بعضی اطرافیانم پشتم رو خالی کردن فهمیدم باید روی پای خودم وایسم و فقط روی خدا حساب باز کنم و عالی بود

    ?پولی بخاطر خوابگاه از دانشگاه طلب داشتم و به حسابم واریز شد

    ?از سایت و حرفای استاد فاصله گرفته بودم ولی اتفاق هایی افتاد که بالاخره تصمیم گرفتم دست از درمان سطحی بردارم و با کمک اعتماد کامل به حرفای استاد عباسمنش باورهام رو ریشه ای بررسی کنم و درحال درست کردنشون هستم

    ?همسایه های خوب و مهربونی برامون اومد که خیلی خوبه

    ?یه دوست جدید و انرژی مثبت و مهربون پیدا کردم

    ?فایل بهترین باور درمورد خداوند یه تحول عظیم و عجیب توی وجودم و زندگیم ایجاد کرد

    ?سالگرد نامزدیم یه روز عالی بود برام کنار نامزدم

    ?رابطم با خدا خیلیییییییی قشنگ تر شد

    ?به صورت جدی افتادم دنبال ایجاد درآمد

    ?هنرهای جدید و قشنگی یاد گرفتم

    ?خواهر شوهرم بهم عیدی داد و رفتار خیلی خوبی باهام داشت

    ?داداشام برا عیدیم لباس آورد

    ?چندتا مسافرت کوتاه ولی عالی داشتم

    ?داداشم خونه و وسایل جدید خرید

    ?چندتا کار انجام دادم ولی دیدم اونقدر که توقع داشتم راحت نیستن برام.پس دیگه بیخیالشون شدم و همش ته دلم از خدا میخواستم که یه کار خیلی راحت باشه و یه محیط امن باشه و هیچ سرمایه ای نخواد و خودشون زنگ بزنن و بهم کار پیشنهاد بدن! تا اینکه یه روز گوشیم زنگ خورد و یه فامیل که خیلی وقت بود ارتباطی نداشتیم ازم خواست معلم خصوصی دخترش بشم و من هم طبق معمول ترسیدم و گفتم نمیتونم و بیخیالش شو، گف باورکن نمیخوام مجانی کارکنی و حالا تو بیا.

    و کلی بهم اصرار کرد منم قبول کردم ولی کلی استرس داشتم و بازم دستان خداوند در قالب نامزدم و دوستم که معلم هست به یاریم اومدن و امیدوارم کردن برم حتما.منم توکل کردم و همش میگفتم خدایا من به تو اعتماد دارم و تو منبع علم ودانشی و هرچی لازم داشتم در لحظه در اختیارم بذار.رفتم و واقعا خوب بود.اعتماد بنفسم خیلی بالا رفت.هرجا هم لازم میشد از همون دوستم کمک میگرفتم و سخاوتمندانه هرچی که بلد بود رو بهم میگف.

    وقتی یه نگاه کلی انداختم دیدم این شرایط دقیقا همونایی هست که به خدای مهربون و ثروتمندم سفارش دادم.روزی که میزان دستمزدم رو مشخص کرد خیلی خوشحال شدم.شاید زیاد نبود ولی چنان حسی داشتم از این موفقیت که پرواز میکردم.وقتی هم نزدیک عید پول رو برام انتقال داد و برا شیرینی یه چیزی برا مادرم خریدم و خیلی خوشحال شد

    ?سه فصل از کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو خریدم و باور داشتم که چندبرابرش وارد حسابم میشه و خداروشکر شد!

    ?با خوندن کامنت های روانشناسی ثروت3 باورهای خوبی تو ذهنم شکل میگیره و یه مساله مالی رو هم تونستم باهاش حل کنم! و هنوزم مشغول خوندن کامنت هاش هستم?

    ?قدرت تصمیم گیری و اعتماد به نفسم بهتر شده

    ?سایه خونوادم بالا سرم بوده

    ??و نکته مهم این که من پایان سال رو واقعا خوشحال بودم و برا خودم جشن گرفتم و خوشحال بودم

    ?حتما کلی چیزای دیگه بوده که من الان یادم نمیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مهدیه بانو گفته:
    مدت عضویت: 3174 روز

    سلام و صد سلام به همه عزیزان

    تو‌این ظهر بهاری، که هوا پر از عطر شکوفه هاست

    نوشتن این متن فوق العاده بسیاردلچسبه

    ممنون استاد عزیز.

    ?سال96:

    حدود5فروردین بود،عروسی پسرخاله ام

    تونستم دو دست لباس شیک بدوزم

    وبرای اولین بارباخواهرم تو‌مراسم ست باشیم

    وواقعا حس فوق العاده ای بود که خواهرم احساس تنهایی نمیکرد و بسیار شاد بود

    سفریهویی مشهد رفتیم با خانواده همسر

    اولین سفر بدون تنش در طی 7سال بود

    خیلی خوش گذشت.پارک آبی رفتیم و کلی کیف کردیم

    لباسهای خیلی زیباخریدم

    تو‌مشهد به خاطر حس خوبم،اتفاقات خیلی خوبی برام افتاد

    ویسهای کتاب فروش و‌گوش کردم

    طی دوروز حدود 600تومن فروش اینترنتی داشتم

    در طی سال چون احساس اعتماد به نفسم و لیاقتم بالا رفته بود

    لباس های فوق العاده زیبایی خریدم و از پوشیدنشون لذت میبردم

    بدون حتی ذره ای فخر فروشی،فقطبرای خودم!

    شبی به یادماندنی شاممون و بردیم پل طبیعت

    واقعا شب فوق العاده عالی بود

    الکی خوش بودیم و هی میخندیدیم

    درهای جدید آگاهی برایم باز شد

    خداوند را انگار تازه میشناختم

    توحید را انگار اولین بار بود میشنیدم

    شرک خفی ام را فهمیدم

    و‌نیمی از این آگاهی را مدیون استاد هستم

    با فایل رایگان استاد

    درک جدیدی از اعتماد به نفس پیدا کردم

    وواقعا پیشرفت قابل توجهی داشتم

    تلویزیون را کامل از زندگی خودم حذف کردم

    همسرم هم کمتر وقتش را پای تلوزیون هدر میدهد

    و بیشتر باهم هستیم

    در اوایل سال باورهای بسیار مخربی داشتم

    که نمیتونم با پسرم کار اینترنتی ام را ادامه دهم

    نمیرسم! وقت نمیکنم! نمیشه!

    با پرستارو.. هم نشد چون باورها درست نبود

    الحمدلله با ایجاد باورهای جدیدکارهای فوق العاده ای و انجام دادم

    وارد دنیای زیبای هنر نقاشی روی پارچه شدم

    طی مسیر کلاس دائم با خودم میگفتم من بهترینم و…

    نتیجه این شد که استاد تو جلسه اول گفت خیلی بااستعدادی نمیخواد ترم اول و بگذرونی. هم حدود چهار ماه جلو افتادم و هم هزینه هام کم شد?

    بعد از شناخت بیشتر خداوند، دریچه جدیدی از کارو کسب درآمد برایم باز شد

    کاری راحت تر،پرسود تر،با زمان کمتر

    که امسال با تمرکز آن را پیگیری خواهم کرد

    کلاسهایی و رفتم و کتابهایی و خوندم که تونستم مدیریت وقت و یاد بگیرم

    و تا حدود 50درصد عملیش کنم الحمدلله

    یکی از زیباترین اتفاقات پارسال این بود

    که پروردگار مهربانم مادرم را دوباره به من هدیه داد

    هفته آخر سال مادرم سه بار ایست قلبی داشتن

    و اولین بار در منزل بود

    که خداوند اتفاقات و‌جوری چید که دکتر همسایه خسته باشه و 4ساعت زودتر بیاد منزل

    تا بتونه به محضرسیدن به منزل مادرم و احیا کنه

    ومیدونید خیرت این اتفاق چی بود؟

    کینه های خانوادگی فراموش شد و همه با هم صمیمی شدیم

    واقعا خدارو هر نفس شکرکنم کم است

    ?سال97

    18کتاب مورد نظرم بخونم و خلاصه نویسی و عملیشون میکنم

    پسرم مستقل میشه(غذاخوردن ودستشویی و…)

    دوباره طعم شیرین مادر شدن و میچشم

    وخانوادمون 4نفره میشه

    روابطم و عشقم با همسرم عالی میشه بدون ذره ای تنش

    دوستان عالی شادو موفق و.. بدست میارم

    کنترل افکارم در حد220 و ایجاد باورهای جدید

    پیگیری کار جدیدم و درآمد عالی طبق جزئیاتی که در دفترم نوشتم

    مهر ماه میریم خونه جدیدمون?

    یخچال ساید که خییلی دوسش دارم میخرم

    ماشین مد نظرمون و میخریم

    با ورزشها میرسم به تناسب اندام و قدرت جسمانی بیشتر

    تمام دندنهایم سالم و سفید

    دوره پریمایر و طراحی سایت و یاد میگیرم

    کشیدن تابلوهای زیبا

    سفر به شهرهای اصفهان و یزدوکیشو شیراز

    مشهدو کربلا و ترکیه

    جایزه روبرنده میشم ودوره عزت نفس و میخرم

    باتمرکز بیشتر ازاول دوره فوق العاده

    راهنمایی عملی دستیابی رویاها رو شروع کنم

    وباتمرکزتمرینهاشون و انجام بدم

    تمام این مطالب، جزئیات داره

    خیلی از مطالب عالی 96موند

    و خیلی از جزئیات و مطالب 97موند

    این نمای کلی بود

    در آخر استاد عزیزم

    ازتون خیلی ممنونم که دست پروردگار مهربانم شدید و زندگیم را تغییر دادید?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: