توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 8

2649 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آزاده گفته:
    مدت عضویت: 2832 روز

    سلام ویژه به استاد و تبریک بهار و با سلام خدمت تمام دوستانی که وقت میگذراند و نظر مرا میخوانند

    اتفاقات خوب و عالی زیادی در سال 96 برای من افتاد ولی مهمترین، بزرگترین و با شکوه ترین اونها آشنایی من با استاد و هدایت شدنم به مسیر این آموزه ها بود که بارها و بارها در روزهای سخت و تلخ زندگی ام از ته دل این هدایت را از خداوند درخواست کرده بودم.

    خدا را شکر میکنم که در دفترم یک قسمتی را به اتفاقات خوبی که بعد از آشنایی من با قوانین جهان هستی افتاد اختصاص دادم و بیشتر آنها را نوشته ام. هر چند که روز به روز که میگذشت اینتقدر تعداد این اتفاقات زیاد بود که وقت نمیکردم همه آنها را بنویسم و به نوعی از بدیهیات زندگی ام شد.

    من از آبانماه سال 96 با استاد آشنا شدم و این اتفاقاتی که مینویسم مربوط به بعد از این زمان است. قبل از آن هم مطمئنم اگر فکر کنم اتفاقات خوب زیادی را به یاد می آورم ولی بقدری زندگی ام از نظر مالی و عاطفی و روانی نابسامان بود و در حال طی کردن جاده بسیار ناهموار زندگی بودم که ترجیح میدهم به آن فکر نکنم. از بعد از آبانماه زندگی من رنگ و بویی دیگر به خود گرفت و هر روزم از روز قبل بهتر و امیدوار تر بود.

    1- برای پدر و مادرم دعوتنامه سه ماهه فرستادم که پیش ما به فرانسه بیایند. سفارت فرانسه بجای یک ویزای سه ماهه که انتظار ما هم بیشتر از آن نبود یک ویزای دو ساله به آنها دادند که دیگر نیازی نیست که برای هر بار آمدنشان ماهها در صف انتظار سفارت بمانند که ویزا بگیرند. آنها به فرانسه آمدند و این یک اتفاق فوق العاده برای من بود.

    2- در خانه ام به علت شرایط مالی نامناسبی که داشتم اتاق مناسبی را نمیتوانستم به مادر و پدرم بدهم ولی به لطف خدای مهربان بدون صرف هزینه خاصی و با همان امکاناتی که داشتم توانستم یک اتاق عالی و بسیار گرم و دوست داشتنی برایشان فراهم کنم بطوری که دخترم همیشه دلش میخواست در اتاق آنها باشد.

    3- خانه بزرگی دارم و تصمیم داشتم که قسمتهای مختلف آنرا که استفاده نمیکنم اجاره دهم. یاد مثال استاد درباره کنراد هیلتون افتادم که اتاق خانه خودش را مرتب کرد و اجاره داد. من هم به خودم گفتم اگر الان پول خرید وسیله برای تجهیز اتاقهای دیگر را ندارم اتاق خودم که هست. آنرا اجاره میدهم و خودم از جای دیگری استفاده میکنم. الان به لطف خدای مهربان از درآمد همان اتاق توانستم یک اتاق دیگر را هم تجهیز کنم.

    4- یک پروژه تحقیقاتی را دو سال بود که ارائه میکردم و جواب رد میگرفتم. پارسال همان پروژه با همان کیفیت و همان ویژگیها یکی از سه پروژه برتر شد و من برنده شدم. این باعث شد که درآمدم حدود شش برابر افزایش پیدا کند. این درست بعد از گوش کردن به فایلهای چگونه در یک سال درآمد خود را سه برابر کنیم اتفاق افتاد.

    5- مدتی بود که به ایران نیامده بودم و دلم میخواست شرایط طوری فراهم شود که مدتی در ایران زندگی کنم و در عین حال درآمدم را داشته باشم. با وجودیکه تازه پروژه ام را شروع کرده بودم و موانع زیادی وجود داشت توانستم یک ماموریت 45 روزه با حق ماموریت بسیار عالی بگیرم و بهار امسال را در ایران بگذرانم.

    6- مدتها قبل اتفاقی در خانه مان افتاده بود و ماهها بود که قرار بود از بیمه خسارت دریافت کنیم. آنقدر گذشته بود که یادمان رفته بود. یک روز صبح در حالی که در شرایط مالی بسیار بدی بودیم یک ایمیل دریافت کردم که این پول به حساب شما واریز شده. در آن زمان این پول ما را از یک اتفاق خیلی بد نجات داد. گفتم خدایا زندگی من به مو رسید ولی تو نگذاشتی پاره بشه.

    7- در چند مورد که مدتها مردد بودم و سالها بود که در موردشان نمیتوانستم تصمیم بگیرم، با استفاده از دوره عزت نفس، تصمیم گیری کردم و الان در حال پیش بردن یکی یکی آنها هستم.

    8- حدود سه سال پیش که ایران بودم کسب و کاری را با همسرم راه اندازی کرده بودیم که بسیار پررونق بود و تصمیم گرفتیم که وقتی از ایران میرویم افرادی مطمئن و خوب پیدا کنیم و کار را به آنها بسپاریم. به افراد زیادی فکر کردیم و پیشنهاد دادیم ولی نشد و سرمایه ما که خیلی هم زیاد بود یک گوشه مانده بود و خاک میخورد تا اینکه به طرز معجزه آسایی یک عده از افرادی که بسیار به من نزدیک بودند خودشان پیشنهاد همکاری دادند و من در همین سفر در اسفند ماه این کار را با آنها راه اندازی کردم.

    9- با مدیریت بسیار دقیق بر روی مسائل مالی زندگی ام توانستم بسیاری از هزینه های اضافی که هیچ سودی برای ما نداشت و فقط باعث شده بود ماهیانه مبالغ زیادی بپردازیم را حذف کنم.

    10- برای پرداخت بدهی هایم اقدام کردم و طبق برنامه و به امید خدا در حال پرداخت آنها یک به یک هستم.

    11- دو تا از خواهران بزرگترم برای زندگی به فرانسه آمدند و این برای من بسیار عالی بود.

    12- همسرم در سال گذشته در تحصیلاتش بسیار موفق عمل کرد.

    13- یک پروژه تحقیقاتی دیگر را به تنهایی آماده کرده و درخواست کردم و آنقدر قوی و عالی شد که مطمئنم پذیرفته میشود. جوابش را به امید خدا یک ماه دیگر میگیرم.

    14- دخترم روز به روز زیباتر و شیرین تر و دوست داشتنی تر میشود.

    15- در سفرم به ایران در هواپیما درخواست دو غذا کردم که با احترام زیادی برایم آورده شد  قدرت درخواست زندگی من را متحول کرد.

    16- من به دلیل ضعف چشم از رانندگی در شب بسیار میترسیدم ولی یک شب که مجبور شدم در شب یک راه طولانی را رانندگی کنم تصمیم گرفتم به این ترسم حمله کنم و نتیجه این بود که رانندگی در آن شب بخصوص، یکی از بهترین و شیرین ترین خاطرات من از جاده شد.

    17- کارفرمایم از طرف خودش یک اضافه حقوق عالی برایم در نظر گرفت.

    18- روزی در یک پارکینگ با ماشینی تصادف کردم و شماره ام را بر روی آن ماشین گذاشتم. وقتی برای همسرم واقعه را تعریف کردم گفت بدبخت شدیم. این فرانسوی ها خیلی بد قلق هستند. بر خلاف این پیشگویی همسرم، این آقا با من تماس گرفت و در ابتدا کمی تند صحبت کرد ولی وقتی آرامش مرا دید سریعا تغییر موضع داد و نهایتا این اتفاق که میتوانست هزینه سنگینی را از طرف بیمه برای ما ایجاد کند با پرداخت مبلغی ناچیز بصورت دستی حل شد.

    19- بر یک حساسیت پوستی بسیار شدید و ناراحت کننده توانستم غلبه کنم و خودم را از مصرف هر روزه داروهای سنگین رها کنم.

    20- یک پیشنهاد عالی (تخفیف 95 درصد) از طرف یک اپراتور موبایل داشتم که توانستم به مدت یک سال یک خط موبایل با تماس و اینترنت نامحدود با پرداخت مبلغی بسیار ناچیز داشته باشم.

    21- تهیه بسته های عزت نفس که اولین نیاز من در زندگی بود و زندگی مرا متحول کرد و پس از آن دوره عشق و مودت در روابط که در زمان تخفیف 40 درصدی به مناسبت تولد استاد تهیه اش کردم و در حال استفاده از آن هستم. همین طور تهیه سه جلسه از دوره قانون آفرینش.

    22- و هزاران هزار مورد دیگر مثل پیدا کردن جای پارک در شلوغترین مکانها که برایم از بدیهیات شده است.

    و حالا با این همه اتفاق عالی که مطمئنم خیلی بیشتر از اینهاست و من فراموش کرده ام، به امید خدای مهربان و کمک او برای ساختن باورهای بهتر و تغییر فرکانسها و مدارم، این اتفاقات خوب را در سال 97 میخواهم.

    1- داشتن سلامتی برای خودم، دخترم و همسرم. این مهمترین و بزرگترین نعمت دنیاست.

    2- پرداخت تمام بدهی هایم.

    3- تهیه بسته های روانشناسی ثروت 1، بسته روانشناسی ثروت 3 و دوره عملی دستیابی به رویاها و همچنین مابقی جلسات قانون آفرینش.

    2- فروش خانه و وسایل خانه ام در ایران با شرایط عالی و بسیار راحت و به افرادی مناسب.

    3- اجاره دادن کل خانه ام در فرانسه که در حومه پاریس است.

    4- خرید یک آپارتمان شیک و زیبا در بهترین نقطه پاریس و نزدیک به یکی از بهترین مدارس برای دخترم.

    5- خرید یک ماشین شیک و زیبا که انتخابم در حال حاضر مزدا cx5 است. شاید بعدا بهترش را بخواهم 

    6- یاد گرفتن یک نرم افزار آماری که برای کارم بسیار مهم است و مسلط شدن بی نهایت و عالی در آن.

    7- تولید یک برنامه آموزشی از همین نرم افزار که مورد نیاز بسیاری از همکاران خودم است به زبان فرانسه و شروع یک بیزنس در این حوزه.

    8- تبدیل شدن به بهترین در پروژه جدیدی که شروع کرده ام (رسیدن به دانش تخصصی که استاد فرموده اند).

    9- خرید یک ملک در شمال ایران.

    10- یک سفر یک یا دو ماهه به کانادا و ایالت های مختلف آمریکا.

    11- اجرا کردن یک ایده هنری که مدتهاست در ذهنم وجود دارد و تصمیم دارم با تهیه تجهیزاتش انشااله استارتش را در سال 97 بزنم و همچنین طراحی یک سایت برای معرفی آن.

    12- خرید یک آپارتمان بسیار شیک و زیبا در یکی از بهترین مناطق تهران و همین طور یک اتوموبیل برای خودم برای زمانهایی که به ایران میایم.

    13- خرید یک آپارتمان بزرگتر در همان منطقه تهران برای پدر و مادرم.

    14- رفتن به یک سفر بی نظیر و رویایی در تابستان امسال به اسپانیا و ایتالیا.

    15- رسیدن به یک رابطه خوب، عالی و بی نظیر با همسرم. در این مسیر هستم و به امید خداوند به آن میرسم.

    16- تسلط بیشتر و بیشتر به زبانهای فرانسه و انگلیسی.

    17- برنامه ریزی برای داشتن بهترین، عالی ترین و گرانقیمت ترین تفریحات برای آخر هفته های خودم و خانواده ام.

    18- کمتر شدن مشغله کاری ام و داشتن وقت بیشتر برای خانواده ام. برای صحبت کردن با آنها، تفریح کردن، پختن غذاهای خوشمزه و .

    19- رونق بخشیدن به همکاری که با دوستانم در ایران به راه انداختم (مورد 8 اتفاقات سال 96).

    20- خرید یک لپ تاپ Asus با مشخصات فنی بسیار بالا.

    21- هر روز و هر روز شادتر بودن و حس یک جریان الهی، معنوی و پر از آرامش در تمام جنبه های زندگی خودم و خانواده ام.

    استاد، بدترین باوری که در مورد ثروت در من وجود داشت این بود که ثروتمندان انسانهای خوبی نیستند و ثروت اصولا چیز خوبی نیست. ولی حالا با گذشت این مدت زمانی که روی باورهایم کار کرده ام، میبینم که این باور به طرز شگفت انگیزی در من کمرنگ و کمرنگ شده و این را بیشتر، از اهدافی که در سال 97 برای خودم طراحی کرده ام دریافته ام. شکستن باورهای قبلی و ایجاد باورهای جدید به جد کار دشواری است ولی به قول شما ارزشش را دارد. واقعا ارزشش را دارد. وقتی به زندگی ام نگاه میکنم که آرامش در آن وجود دارد و اینکه آرزوهایم دیگر مثل گذشته ای نه چندان دور، رویاهای دست نیافتنی نیستند، میفهمم که هیچ ارزشی بالاتر از اینکه سختی راه درک قوانین الهی را به خود هموار کنیم وجود ندارد.

    باز هم از شما بزرگوار سپاسگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    فصل شادی گفته:
    مدت عضویت: 3787 روز

    به نام خدا

    سلام دوستان

    تمرین 1 :

    حالا که فکرشو میکنم ، فهمیدم که سال 96 بهترین سال زندگی من بود و هر سال داره به داشته هام و توانمندی هام و مهمتر از همه ، به خواسته هام اضافه میشه به لطف خدای مهربون

    1- هیجوقت یادم نمیره تا اویل سال 96 من مجموعه ای از بیماری هارو داشتم

    بیماری پسوریازیس که پزشکا بهم میگفتن درمان نداره و من واقعا عذاب میکشیدم از این درد و همیشه روی پوستم احساس سوزش شدیدی داشتم ولی به لطف خدا این بیماری لاعلاج(البته نه برای من?) رو با کمک قانون جذب درمان کردم و الان پوستم عالیه خداروشکر .

    2- یادم میاد از زمان خیلی قبلتر عینک میزدم چشمم

    هیچوقت یادم نمیره یه روز صبح ک بیدار شدم میخواستم کتاب بخونم دنبال عینکم میگشتم تا بزنم چشمم تا بتونم مطالعه کنم بعد از چند لحظه که پیداش کردم رفتم توی فکر ، از خودم پرسیدم اخه پرا من باید اینقدر وابشته به عینکم باشم که هر وقت گمش کنم کل زندگیم بهم میریزه

    اون لحظه یه ارزوی بزرگ کردم ک خودمم باورم نمیشد بشه انجامش داد واقعا

    به خودم گفتم خدایا یعنی میشه من دیگ عینک نزنم و تمام کارهامو مخصوصا مطالعه رو بدون عینک بتونم انجام بدم?

    بعد یه حس بهم گفت عینکتو بزار کنار تو دیگ بهش نیاز نداری

    منم عینک مو گذاشتم بالای کتاب خونم و دیگه هم دستش نزدم

    راستش سه روز اول چشمم درد داشت ولی با تمارینی که انجام دادم (قانون جذب) الان حدودا 7 ماه هست ک من دست به عینکم نزدم و این واقعا یکی از بزرگترین لطف هایی بود ک خدا بهم کرد و از این بابت هررر پقدر خداروشکر کنم کمه واقعا.خدایا عااااااشقتم

    3- همونطوری که گفتم من مجموعه ای از بیماری ها رو داشتم و بیماری و مشکل سومی که دیگه الان به لطف خدا درگیرش نیستم و درمان شد ، میگرن هست

    سردرد های وحشتناکی داشتم طوری بود که هر ماه حداقل یکبار سرم درد میگرفت به مدت یکهفته و طوری بود ک فقط میخواستم سرمو بکوبم به دیوار تا از دردش خلاص بشم

    اوایل قرص استامینی فون میخوردم

    از یه دونه رسید به دوتا

    بعد دیگه این قرث جواب نداد رفتم سراغ نانوفن اگه اشتباه نکنم

    اون هم تا مدتی خوب بود ولی دیگ اونم تاثیرشو از دست داد

    بعد از مدتی رفتم سراغ ژلوفن

    ژلوفن واقعا خوب بود .اوایل به یه دونه قرصش حالم خوب میشد ولی کم کم دیدم داره مصرفم زیاد میشه و تصمیم گرفتم سوخته تهیه کنم و بخورم. (اونقدر ذهنم محدود بود که فکرشم نمیکردم باید روی خودم کار کنم نه اینکه هر بار قرصمو قوی تر کنم)

    بعد از مدتی متوحه شده مثقال هایی که توی قاشق میریزم تا بخورم برای سر دردم داره بیشتر میشه و دیگه به خودم گفتم بسه این شرایط دیگه نباید ادامه داشته باشه

    تصمیم گرفتم با چیزایی که از قانون جذب یادگرفته بودم و تجربه های خوبی که از درنلن بیماری های قبلم داشتم ، رفتم سراغ درمان میگیرنم

    اونقدر روی خودم کار کردم و سعی کردم چیزایی که از قانون جذب یادگرفته بودم رو توی زندگیم پیاده کنم که بعد از مدتی متوحه شدم دیگ هیچ اثری از میگرن توی زندگیم نیست و به لطف خدای مهربون این بیماری برای همیشه از زندگیم رخت بست

    الان واقعا اخرین باری که قرص خوردم رو یادم نمیاد و از این بابت با تمام وجودم از خدای مهربونم سپاسگزارم

    خدایا شککککرت که هر چی دارم از تو دارم با تمام وجودم دوست دارم

    4- یادم میاد از سال قبل به خودم میگفتم چرا من یه کار درست و حسابی ندارم که دوسش داشته باشم

    همیشه برادرام رو میدیدم که به سختی زحمت میکشن توی شرکت دیگران و کار میکنن تا اخر ماه یه حقوقی بهشون بدن

    من خودم کارم روز مزد بود و زیر افتاب و بارون باید میرفتم سرکار و واقعا این کار منو عذاب میداد

    همیشه ارزوم این بود که منم برم شرکت شبیه برادرام تا حداقل یه سقف بالا یرم باشه موقع کار کردن نیاز نباشه هی برم زیر افتاب و بارون.

    تا اینکه بعد از مدت ها رفتم یه شرکتی.

    شرکتش خوب بود ولی 12 ساعت باید کار میکردم پشت دستگاه پرس

    از ساعت هفت غروب تا هفت صبح و این موضوع بعد از مدتی واقعا داشت بهم فشار میورد

    از طرفی اونقدر سال ها برای دیگران کار کرده بودم دیگ متنفر بودم از اینکه کسی بهم دستور بده. تا اینکه یه روز استاد دانشگاه مون توی کلاس گفت کسایی که دوست دارن توی زمینه فروش نرم افزار با من همکاری کنن میتونن بهم اطلاع بدن تا بهشون اموزش رایگان بدم و اگه شرایطشون اوکی بود ، همکارمون بشن.

    به خودم گفتم چی از این بهتر

    همون توی کلاس اعلام امادگی کردم به استاد

    و بعد از صحبت هایی کخ داشتیم باهم ، بالاخره من کارمن استادم شدم و پیشش توی یه شرکت خیلی خوب کار میکردم

    واای خدا چقددر عاالی بود. منی که همیشه بهم دستور میدادن و توی کارای قبلی احتراممو خوب نگه نمیداشتن اینجا دیگ شرایطم بهتر شد

    احساس قدرت پیدا کردم اونقدر کار کردن اونجا برام لذت بخش بود ک حاضر بودم ساعت ها برای شرکت اضافه تر کار کنم

    اونقدریشرفت کردم توی شرکت که بالاخره تونستم رکورد فروش شرکت رو توی 15 سال اخیر بشکنم.چقققققدر خوشحال بودم

    واای خدا چقدر فکر کردن الان بهش بهم ارامش میده و احساسمو خوب میکنه.

    خبر خوب دیگ برای من این بود که سرپرست فروش شرکتمون هم شده بودم ( سرپرست فروش توی شهر خودمون و حومه)

    این اتفاق بهم قدرت خیلی زیادی داد و احساس بزرگ بودن ، احساس موفقیت

    من به یکی از بزرگترین خواسته های زندگیم رسیده بودم .عزت احترام درامد و….

    همه چیز توی کارم عالی بود و دوسش داشتم ولی یه سوال اون زمان از خودم پرسیدم این بود که: خدایا یعنی میشه من کاری رو انجام بدم که همینقدر دوسش داشته باشم ولی دیگ مجبور نباشم اینقدر پیاده روی کنم و به فروشگاه ها سر بزنم

    اخه اونقدر برای فروش نرم افزار ها باید فروشگاه ها و شرکت های مختلف سر میزدم که واقعا برام خسته کننده شده بود.

    تا اینکه ایده ی یادگرفتن یک زبان برنامه نویسی بهن داده شد

    من از بچگی به کامپیوتر علاقه داشتم و دوست داشتم پشت سیستم بشینم .

    واقعا درسته اینکه میگن تو فقط قدم بردار ، مسیر خودش بهت میگه باید چیکار کنی و چیزایی که میخوای رو سر راهت قرار میده.

    مسیر زندگی هم دوستمو سر راهم قرار داد و اون بهم کمک کرد تا برنامه نویس بشم و از این راه هم خیلی خوب پول درمیوردم

    کارم خوب بود ولی یه حسی بهم میگفت این کار اونی نیست ک تو رو ارضا کنه.چون خیلی زود به زود خسته میشدم و دست از کار میکشیدم.

    تا اینکه اذر ماه سال 95 توی استخر بزرگترین تصمیم زندگیم رو گرفتم

    من متوجه شدم کاری که براش متولد شدم واقعا چیه

    کاری ک از انجامش خسته نمیشم

    کاری که حاضرم رایگان سال ها انجامش بدم

    کاری که واااقعا عاشقشم

    من عاشق تاثیر گزاری بودم و به خاطر همین

    اموزش زبان برنامه نویسی رو انتخاب کرده بودم ولی اون روز توی استخر فهمیدم من باید مدرس موفقیت بشم و نه مدرس برنامه نویسی.

    من عاشق تاثیر گزار بودن ، بودم و هستم

    فکرشم ک اون زمان میکردم که بتونم چیزی به کسی یاد بدم و اون پیشرفت کنه تمان وحودم رو پر از ارامش و احساس خوب میکرد .

    من عاشق تاثیر گزاری بودم ولی یه مشکل بزرگ داشتم این بود که من به اندازه کافی اعتماد به نفس نداشتم اصلا باور هم نمیکردم ک من بتونم کلاس برگزار کنم

    اصلا باور نمیکردم که کسی بیاد توی کلاسم بشینه و حرفامو گوش کنه

    فهمیدم ک باید اعتماد به نفسم رو بالا ببرم

    برای موفق شدن باید اعتماد به نفسم رو خیلی بالاتر از اون چیزی که بود میبردم.

    بعد از مدت ها کار کردن روی اودم اعتماد به نفسم رو بالا بردم ولی مشکل دیگه ای داشتم این بود که هنوزم باور نداشتم ک کسی بیاد ت ی کلاسم.

    اون زمان تازه تجسم کردن رو اوب یاد گرفته بودم

    همیشه تجسم میکردم که من توی یه کلاسم و همه دارن به حرفام گوش میکنن و نکته میگیرن و یادداشت میکنن

    کارم شده بود این که این تصویر رو ببینم و ازش لذت ببرم

    من برنامه نویسی رو گذاشته بودم کنار و کد هایی که ماه ها براسون کار کرده بودم رو پاک کرده بودم حتی چیزایی هم توی اون زمینه بلد بودم رو هم فراموش کرده بودم پس هیچ راه برگشتی نداشتم

    برای همین تصمیم گرفتم اولین کلاسمو برگزار کنم

    خدا میدونه قبل از شروع اولین کلاسم که رایگان هم بود توی قلبم چی میگذشت

    به خودم میگفتم یعنی میشه کسی بیاد

    کلاسم شروع شد و وارد کلاس شدم و دیدم 12 نفر نشستن خیلیا وقتی منو از دور دیدن میخواستن از کلاس خارج بشن ولی نمیدونم چرا برگشتن

    من وارد کلاس شدم و کولاک کردم

    اونقدر عالی بودم که بار ها شاگردام منو تشویق کردن توی زمان کلاس بار نکته برداری میکردن و …

    به خدا همین الان ک فکرشو میکنم موی بدنم سیخ میشه ، چیزی که ارزوی من بود و فکرشم نمیکردم بهش برسم الان اونقدر توش موفق شده بودم و منو شاگردام تشویق کنن و یادداشت برداری کنن از حرفام

    خدایا فقط میتونم بگم شکرت

    من با توکل بر خودت اولین کلاسمو برگزار کردم ک از اون روز تمام جلسات رو با توکل بر تو شروع میکنم و همه چیز به لطف خودت به بهترین شکل ممکن پیش رفت

    خدا یا تمام وجودم ازت سپاسگزارم چون منو توی مسیری قرار دادی که عاشقشم

    از انجامش خسته نمیشم

    حاضرم تمام عمر همین کارو انجام بدم

    خدایا شکرت بابت این همه لطف این همه محبت

    هر چی دارم از تو دارم

    بهترین روزای زندگیمو توی این دوسال تجربه کردم.

    خدایا شکرت

    5- آشنا شدنم با عشق زندگیم

    یادم میاد همیشه ویژگی های همسر ایده آلم رو یاد داشت میکردم و توی ذهنم میدیدم که کنار کسی هستم ک با تمام وجودن عاشقشم و همدیگر رو فوق العاده دوست داریم

    به لطف خدا همین اتفاق هم افتاد ولی با این تفاوت که این شخص هزار برابر بهتر از اون چیزی هست که من نوشته بودم .به خدا نمیدونم چی بگم. این جهان فوق العاده زیباست .عاشقتم خدا بع خاطر این جهانیکه همه جیزش بر اساس نظم و قانونه.

    گاهی اوقات حس میکنم خوشبخت ترین ادم روی زمینم.

    من دقیقا همون ادمیم که کسی احترامی براش قایل نبود ولی الان توی شغل و زندگیم کلی عزت و احترام دارم پیش همه.

    من دقیقا همونیم که برای صد هزار تومن پول منت هزار نفرو میکشیدم و ساعت ها حمالی میکردم ولی الان به لطف خودت توی حسابم چندین برابر این مبلغ توی روز بدون اینکه کار عجیب و غریبی انجام بدم واریز میشه

    خدایا هر چی دارم از تو دارم

    خدایا شکرت به خاطر این همه لطف

    خدایا سپاسگزارم به خاطر سال 96 چون بهترین سال زندگیم بود

    هر چی بگم کم گفتم که به خدا هر چی داریم از خدا داریم.

    توی اوج سختی ها هیچوقت خواسته هام رو فراموش نکردم و سعی میکردم توی روز مدام بهشون فکر کنم

    من ایمان دارم به لطف خداوند و حالا که در مدار موفق شدن قرار گرفتم مطمنم سال بعد همین موقع ثروت و درامدم حداقل 50 برابر الان شده.

    حقیقتش وقتی شروع کردم به نوشتن این متن فقط داشتم به این فکر میکردم که این تمرین رو انجام بدم و برنده بشم ولی الان هدفم بزرگتر شد و اووونقدر احساسم عالی و ایمان دارم که زندگیم رو متحول میکنم که حس میکنم همین الان برنده واقعی زندگیم هستم و انجام این تمرین شروع بزرگترین تحولات زندگیم بود.

    به لطف خدا من الان از همه نظر سلامتم و درآمدم خیلی خوب شده و روابطم فوق العاده شده و هیچ ربطی با گذشته ام نداره و ایمان دارم که به کار کردن روی خودم میتونم به هرچی که توی زندگی میخوام برسم فقط کافیه حواسم باشه توی هر لحظه فقط به خواسته هام فکر کنم و بدونم خودم چی میخوام.

    .

    اتفاقات خوب زندگیم خیلی بیشتر از این حرفاست که سعی میکنم اگه فرصتی بود اون هارو هم حتما با شما دوستای خوبم به اشتراک بزارم.

    ارزوی بهترینا رو براتون دارم

    شاد باشید

    پایان بخش اول تمرینات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  3. -
    میثم جبلی گفته:
    مدت عضویت: 2972 روز

    سلام خدمت استاد و دوستان عزیز

    بی تردید سال 96 مثال زدنی ترین سال زندگیم بود و این مهم به خاطر آشنایی نزدیکتر و استفاده از آموزشهای استاد عباسمنش بود.

    از اینجا شروع میکنم که تو خرداد ماه یه روز که از خواب بیدار شدم قبل از اینکه برم صورتم رو بشورم یه ندایی بهم گفت کامپیوترت رو روشن کن و برو سایت عباسمنش رو چک کن و همونجا بود که سرآغار اتفاقها و جذب ها و خیلی چیزهای خوب برای من در امسال شد.

    از همون ابتدا با استفاده از آموزشهای استاد:

    – مهمترین مسئله زندگیم که شناخت و ارتباط با خدا بود حل شد و الان درکم و رابطه ام با خدا بسیار بی نظییییر شده و به شدت خوشحالم و باز هم دارم بهترش میکنم. (هر لحظه رابطه ام با خدا بهتر و بهتر میشود )

    – درآمدم به طور معجزه آسایی رو به افزایش رفت. البته با تغییر باورهام. (سیل ثروت به سمتم سرازیره)

    – اعتماد به نفسم رفت بالاتر که به مدل کاری که خودم دوست داشتم بپردازم و از همون راه پول دربیارم برای همین در عرض یک روز تصمیم گرفتم که تغییر مسیر کاری بدم و الان که تقریبا 8 ماهه میگذره میبینم که چه تصمیم درستی گرفتم.

    – به بیزینس هایی هدایت شدم که راحتتر میشه ثروت ساخت. (پول به راحتی بدست میاد)

    – انقدر به راحتی پروژه میگرفتم که طرافیانم متجب میشدند. تو پیاده روی هام قرارداد کاری اکی میکردم.

    – انقدر پول تو خیابون پیدا کردم که خیلی امید و انگیزه ام رو بیشتر میکرد.

    – به سمت آموزشهای حرفه ای در زمینه کاریم هدایت شدم.

    – با یه عالمه دوستای حرفه ای و هدفمند آشنا شدم.

    – کلی مشاوره و کمکهای فکری خوبی به اطرافیانم و بیزینس هایی که توشون فعال هستم داشتم که ثروت ساز و موثر بوده.

    – جواب خیلی از سئوالهامو رو در همین سایت با آموزشهای استاد پیدا کردم.

    – احساس لیاقتمندی بیشتری نسبت به قبل دارم.

    – هر روز رابطه ام با خدا داره بهتر و بهتر میشه.

    – به سمت آدمهایی هدایت شدم که از قبلی ها حرفه ای تر هستند. (همیشه آدمهای حرفه ای با من کار میکنند)

    – رفته رفته با کارکردن رو باورهام رونده کارهام راحتتر شد. قشنگ میبینم که خدا چند قدم جلوتر از من داره میره و کارا رو کی میکنه. (خداوند همیشه منو هدایت میکنه)

    – تو اسفند ماه گذشته انقدر کار بهم پیشنهاد شد که چون وقت انجامشون رو نداشتم و تمرکز کاریم از دست میرفت برای همین کنسلشون کردم. (سیل مشتری به سمتم سرازیره)

    – کسب و کاری که چن ماه پیش از صفر شروع کرده بودیم تو اسفند ماه به درآمد رسید و خیلی خوشحالمون کرد.

    و یه عالمه اتفاقهای بی نظییییر دیگه که واقعا از خدا سپاسگزارم که منو در این مسیر قرار داد.

    استاد عباسمنش از شما هم سپاسگزارم بابت این آموزشهای عالیتون. خداقوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    فرشته شکیبایی گفته:
    مدت عضویت: 2718 روز

    خدایا شکرت که در سال 96 موفق شدم البالو پلو و فرنی درست کنم و شروع اشپزی من . خیلی اشپزی دوس دارم و با لذت میپزم .استاد نمیدونی وقتی پیاز سرخ میکنم چه حس خوبی بهم دس میده . بوی پیاز فوق العادس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    سهند تبیانی گفته:
    مدت عضویت: 3865 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    خداوند رو سپاسگزارم که به من این لطف رو کرد که 4 امین سالی باشه که سالم رو با استفاده از آموزه های استاد عباس منش شروع و هدف گذاری می کنم و نشده که تو این 3 سال قبلی چیزی رو در دفتر اهدافم نوشته باشم و بهش نرسم و این ایمان هر سال بیشتر در وجود من تقویت می شه که امسال به هدف های بیشتری می رسم .

    سال 96 برای من سال متفاوتی بود به این دلیل که قرار بود از اردیبهشت ماه برم سربازی و یه جوری احساس می کردم امکان داره کمی از آموزه های استاد فاصله بگیرم ولی قضیه کاملاً برعکس شد و من خیلی عالی از این فرصت استفاده کردم . نوروز 96 شروع کردم به نوشتن یک سری باور و خلاصه نویسی دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها که در مدتی که تو آموزشی سربازی هستم مدام اونا رو تکرار کنم و اون 2 ماه که اکثراً همه ازش به نام سخت ترین دوره سربازی یاد می کنند شد بهترین روزهای زندگیم چون از صبح تا شب رو خودم کار می کردم و احساسم عالی بود و مدام باور خداوند قدرتمندترین فرمانروای جهان هست و هر چیزی رو که من باور کنم برام خلق می کنه رو تکرار می کردم و تو همون روزها معجزات عجیبی می دیدم . یه شب تو پادگان عجیب دلم هوس میوه کرده بود و گفتم 2-3 هفتس میوه نخوردم فردا که رفتم بیرون میوه بگیرم برا خودم ، باورتون نمی شه 10 دقیقه نگذشته بود که یکی از دوستام اومد گفت یکی از آشناها برام کلی میوه آورده کیفت رو بیار برات میوه بدم تا بقیه نبینن یا یک شب که نگهبان بودم و در طول روز خیلی خسته شده بودم گفتم خدایا من امشب رو نمی تونم وایستم و اون فردی که پاسبخش بود و باید من رو نصف شب بیدار می کرد خودش خواب بود و نفر که باید می رفتم به جاش به جای 2 ساعت 4 ساعت نگهبان وایستاده بود و من تا خود صبح خوابیدم و کلی ماجراهای دیگه ای که اتفاق افتاد برام . سال 95 من هدف گزاری کرده بودم که 96 رو برم تهران و من آموزشیم افتاد تهران و ادامه خدمتم هم قرار بود بمونم تهران ولی هدف هایی که داشتم به قول استاد باید تکاملشون طی میشد و در عین ناباوری بعد تقسیمات که افتادم تهران از اونجا من رو دوباره فرستادن تبریز اومدم جایی که 10 دقیقه با خونمون فاصله داره خدمت می کنم و کلی زمان آزاد دارم که از صبح تا ظهر کتاب می خونم و رو باورهام کار می کنم و مدتی نگذشته بود که باورهایی که در مورد خدا ساختم شروع به کار کردن و از جایی که واقعاً فکرش رو نمی کردم 8 ماه کسری خدمت گرفتم و به امید خدا اردیبهشت امسال سربازیم رو تموم می کنم.

    مورد بعدی که یکی از بزرگترین دستاوردهای امسالم محسوب می شه پیدا کردن و رفع کردن یه مساله تو زندگیم بود . من سال 94 که شروع کردم از بسته روانشناسی ثروت 1 استفاده کردم به درآمد و موفقیت های خیلی بزرگی رسیدم که برا هیچ کسی قابل باور نبود اما یه جای کار همیشه می لنگیدم و سریع از مسیر خارج می شدم . سال 96 هم دوباره رو باورهای ثروت کار می کردم و تا شهریور ماه تمرکزم رو باورهای ثروت بود و با اینکه سرباز بودم به درآمدهایی رسیدم ولی مشکل سرجاش بود تا اینکه بهم الهام شد من توی روابطم با افراد و مخصوصاً رابطه عاطفی ضعیفم و همین عامل همیشه احساسم رو بد می کنه و شروع کردم شبانه روزی روی این باورها کارکردن و دوره عشق و مودت رو کلاً نوشتم و مدام تکرار کردم و همچنین کتاب آیین دوستیابی رو. مدتی نگذشت که رابطه من توی پادگان با همه به طرز عجیبی تغییر کرد و نظامی ها که فکر کنم همه بدونن چه اخلاقی دارند رفتارشون فقط با من یه نفر کاملاً عوض شد جوری که هرچی ازشون می خواستم نه نمی گفتن و روابط عاطفیم که پاشنه آشیل من وابسته شدن به افراد بود رو تونستم بلاخره رفع کنم و به اون رابطه ای که با خدا می خواستم خیلی نزدیک شدم و از انسان ها رها شدم و اتفاق جالبی که افتاد این بود که نوروز امسال با یک نفر آشنا شدم که می تونم بگم شبیه معجزه هست و دقیقاً هر ویژگی رو که می خوام داره ولی فعلاً اقدامی نکردم و همه چیز رو به خدا واگذار کردم و امیدوارم سال 97 اتفاقهای بهتری در این مورد بیافته.

    مورد بعدی سلامتیم بود و بزرگترین اتفاق زندگیم توی سال 96 هست که بیماری رو که دکترها گفتن تا آخر عمر باید دارو بخوری تا خاموش نگهش داریم رو از اولین روز سال 96 مصرف دارو رو قطع کردم و با ایمان به خدا گفتم بدنم خودش خودش رو ترمیم می کنه و امسال کلاً حالم خوب بود و سلامتی کاملم رو بدست آوردم.

    یک مورد هم پیشنهاد یک کسب و کار عالی هست که تو آخرین روزهای سال 96 بهم شد و مشکلی رو که توی روابط حل کردم داره نتیجه می ده و امسال با قدرت روی این کسب و کار تمرکز می کنم .

    آخرین مورد هم رابطه خودم و خدای خودم بود که می تونم بگم امسال از هر زمان دیگه ای بهتر شد و چون زمان تنهایی زیادی داشتم و باهاش خلوت کردم احساس فوق العاده ای رو تجربه می کنم باهاش و جالبه که چند تا از صمیمی ترین دوستام هم رابطشون باهام قطع شد که باورهای نامناسبی داشتن و حضور خدا تو زندگیم خیلی پررنگتر شد و هر روز دارم الهامات جدید و عشق بیشتری رو در زندگیم تجربه می کنم .

    اهدافی که در سال 97 می خوام بهشون برسم :

    1- تقویت رابطه بین خودم و خدای خودم

    2-مهاجرت به امریکا

    3-ایجاد رابطه عاطفی سراسر عشق و بدون وابستگی

    4-آغاز کسب و کار شخصی خودم

    5-خریدن بسته روانشناسی ثروت 3

    امیدوارم سال 97 سال خوبی برای همه دوستان و خانواده صمیمی عباس منش باشه و هرکسی به هر هدفی که می خواد برسه و به قول استاد با رسیدن به اهدافمون کمک کنیم جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      مهرداد مرادی نظیف گفته:
      مدت عضویت: 3816 روز

      سلام به دوست خوبم آقا سهند تبیانی

      من نظرات دوره جهان بینی توحیدی 1 از زمانی که شروع شده دارم میخونم و با بچه ها جلو میام ، خب نظرات شما هم خوندم و بسیار تاثیر گذار و ارزشمند بودن ، از موضوع وزن کم کردنتون و عدم رعایت تکامل تا کار کردن روی روابطتتون و موضوع سربازیتون و کاری که بعدش براتون فراهم شده و شرکت آشناتون که استاد بهشون پیشنهاد کرده بودید و مناطق شمال تهران رفتنتون تا صحبت کردن انگلیسی با اون آقای هندی و اینکه هم تفریح میکردن و هم کسب و کارشون داشتن تا پاور پوینتتون و ماشین GMC و….

      همه همه عالی و بسیار مفید بودن

      حالا آخرین نظرتون که در مورد پسر یکی از افراد خیلی معروف تو ایران بود که تو کار فرش هستن و از معروف ترین برندهای فرش ایران که من حدس زدم که شاید آقای عظیم زاده البته حدس هست ولی اصل موضوع بسیار بسیار بسیار عالی و ارزشمند بود

      واقعا خیلی لذت بردم خیلی زیاد

      چقدر زیبا رفتار کردن و چه باورهای قدرتمندی داشتن

      واقعاااااااا ازتون ممنونم که این احساس های خوب با بقیه تقسیم میکنید

      منتظر نتایج و تجربه های زیباتون هستم

      شاااااااد و سلاااامت و خندااان و سعادتمند و ثروتمند و پر از احساس خوب در آرامش خدا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سهند تبیانی گفته:
        مدت عضویت: 3865 روز

        سلام آقا مهرداد عزیز

        امیدوارم حالتون خوب باشه ، خیلی ممنون از محبت شما و اینکه خیلی خوشحال شدم که نظراتم انقدر براتون مفید بوده ، من هم از شما تشکر می کنم به خاطر کامنت های زیبایی که رو سایت میذارین و تجربیات و احساس خوبتون رو با ما شریک می شین. واقعیتش من امروز دیدم که شما این کامنت رو گذاشتین و خیلی عجیبه که ندیده بودم تا حالا. خیلی خیلی برام جالب بود چون من 2 روز پیش تونستم دوره روانشناسی ثروت 3 رو تهیه کنم و یادم افتاد اول امسال تو اهدافم نوشته بودم و خدا رو شکر کردم و اومدم دنبال اون کامنت بگردم و کامنت شما رو دیدم.

        در مورد قضیه فرش هم عرض کنم خدمتتون که پسر آقای عظیم زاده نبودن ولی در کل خیلی تجربه جالبی بود آشنایی با ایشون و اینکه واقعاً کنترل و مدیریت احساسات تو شرایط سخت معجزه می کنه .

        امیدوارم که هر چه زودتر شما رو تو جمع اتوبوس دوره جهان بینی توحیدی ببینم و منتظر نظرات فوق العاده خوبتون که خیلی احساس خوبی بهم میدن باشم و براتون بهترین ها رو از خداوند متعال آرزومندم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    عشق زندگی گفته:
    مدت عضویت: 3086 روز

    سلام در اینجا فقط اون بخش از اتفاقاتی که قابل نوشتن عمومی هست می نویسم تا انگیزه ای باشدبرای بهتر شدن در سال 97 و سالهای بعد .

    خدا را شکر سال 96 را با دوره عشق و مودت استاد و روانشناسی ثروت شروع کردم و خرید این دوره ها را در شرایطی انجام دادم که بیش از 200 میلیون قرض و بدهی داشتم و مجبور شدم قبل از سال 96 خانه ام را بفروشم تاقسمتی از بدهی ها را بدهم و با مبلغی از فروش خانه روی باور های خودم سرمایه گذاری کردم و در ایام عید 96 دوره ها را شبانه روی گوش می دادم . اتفاقات دقیقا از همان فروردین 96 شروع شد . ایده های جدید و روشهای پولسازی نوین پیداکردم . برای خودم هدف گذاشتم در سال 96 اولین کتابم را چاپ کنم و هر سال یک کتاب جدید به چاپ برسام . در سال 96 اون اتفافات خوبی افتاد تیتر وار اینها بودکه می شد نوشت

    1- روابط عالی با همسر م پیدا کردم به طوری که تا سال قبل تر همسرم قرص اعصاب و تحت نظر دکتر بود اما از ابتدای همان سال روابطمان عالی شد او دیگر هیچ قرصی مصرف نمی کرد و حتی به دکتر هم سر نمی زد گویی اصلا هیچ مشکلی نبود .

    2- بدهی هایم را به کل صفر کردم و با ارامش کاملی قدم به سال 97 گذاشتم .

    3- کتابم چاپ شد و 600 جلد از هزار جلدش طی 4 ماه فروش رفت .

    4-وقتم بیشتر شده و می توانم وقت بیشتری با همسر و فرزندانم داشته باشم .

    5- چند شغل مرتبط با هم برای پولسازی پیاده کرده ام و در سال 97 انشاالله نتایج مالی انها را می بینم .

    و …

    اما سال97 می خواهم به این خواسته ها برسم :

    1- حساب بانکی که موجودی آن 500 میلیون تومان باشد .

    2- یک حساب بانکی داشته باشم که دلاری به ان واریز شود و فروش دلاری داشته باشم .

    3- سه تا سفر خارجی داشته باشم . یکی به ترکیه- یکی به انگلستان و سومی به آمریکا

    4-دومین کتابم را در این سال چاپ کنم و کتاب اولم را تجدید چاپ شود.

    5- یک ماشین خوشگل پژو 207 قرمز رنگ بخرم .

    6- ساعات کاری ام در هفته بسیار کم شود و بیشتر از سال گذشته بتوانم به تفریح و با فرزندانم و همسرم به مسافرت های داخل ایران برویم.

    7-زبان انگلیسی ام عالی شود تا بتوانم متن ها را راحت بخوانم و خیلی خوب صحبت کنم.

    و….

    من باور دارم که هر چه بخواهم زود رخ می دهد و از جاهای رخ می دهد که باورش برام سخت هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    سعید ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 3238 روز

    سلام

    امروز دوباره با دیدن این فایل برگشتم به سالی که ابتدا بسیار ناراحت ودردناکـ وغمناک بود برای من اما دیدم خدا بدون اینکه متوجه حضورش شوی در زندگی ما جاریست

    به یاد آیه زیبای و

    إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ

    (به انان که سراغ مرا از تو میگیرند بگو من نزدیکم)

    سال 96خداوند بارها و بارها در زندگیم بارهای زندگی مرا به دوش کشید و چه راهنمای باتجربه ای بود او که تمام نهان وپنهان رو میداند

    سال 96 من مصممانه تصمیم گرفتم کار ،کارمندی خود را کنار بگذارم و تمام پل های پشت سرم را خراب کنم،با ترس شروع به اقدام کردم خیلی شنیده بودم بترس واقدام کن خیلی هم دوسداشتم تغییر لول بدهم در زندگی و سلامتی و ثروت وشادابی و تندرستی

    با دلی پر از ترس و اضطراب اقدام کردم واما استعفا ندادم در تعطیلات عید تصمیم گرفتم دیگر به اداره نروم و بروم دنبال کاری ک انتخاب کرده بودم تا با آن تغییر لول بدهم،در 5فرودین دیگر به اداره برنگشتم با وتمام وجودم که گ پراز ترس و یاس ونا امیدی بود

    ونداهای شیطان درونم موج میزد

    انَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا ……(سوره مجادله)

    و این نداها جایی برای خدایم و نداهای الهی درونم باقی نگذاشته بود

    ،واقعا هر روز این ندا مرا محزون تر میکرد و واقعا این ندای شیطان بود،

    شیطانی که فقط وعده فقر وبدبختی و محدودیت میدهد

    الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ ٌ(سوره بقره)

    شیطان به شما وعده تنگدستى میدهد، و به بدکارى وا میدارد،  

    وخیلی زود این نداها،وعده های شیطانی

    جای خودش رو در زندگی ام باز کرده بود و پس ازچند ماه با کلی بدهی و قسط ومجبور به اسباب کشی از خانه اجاره ای ام شدم ب خانه مادرم ومجبور ب فروش ماشین پرایدی که داشتم ،چون از ابتدا با خود میگفتم که اگر یک لحظه هم در ابتدای کار کم آوردم ماشین وپول رهن خانه ام است

    و نمیدانستم چه قدرتی دارد این زبان و آنجا فهمیدم چرا میگویند با زبان خود گناه نکنید

    چون من روزها مسموم آن گناه زبانم شده بودم وخود نوشته بودم سرنونشت پر از فقر و تنگدستی را و مجددا پس از چند ماه با خفت و ذلت وخواری برگشتم به اداره ام و پس از کلی حرف های قلمبه وناشایست شنیدن مرا پذیرفتند و وقتی از همه چیز و همه کس نا امید شدم رسیدم به این ایه قران که مصداق این شعرابوسعید ابوالخیر بود

    باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

    گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

    این درگه ما درگه نومیدی نیست

    صد بار اگر توبه شکستی باز آ

    وَ الَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ یُصرِّواْ عَلىَ‏ مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ، أُوْلَئکَ جَزَاۆُهُم مَّغْفِرَهٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تجَرِى مِن تحَتِهَا الْأَنهْارُ خَلِدِینَ فِیهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِینَ.)( و آن کسان که چون مرتکب کارى زشت شوند یا به خود ستمى کنند، خدا را یاد مى‏کنند و براى گناهان خویش آمرزش مى‏خواهند و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ و چون به زشتى گناه آگاهند در آنچه می‏کردند پاى نفشرند. پاداش اینان آمرزش پروردگارشان است و نیز بهشت هایى که در آن نهرها جارى است. در آنجا جاویدانند و چه نیکو است پاداش نیکوکاران.)

    وخداوند خیلی زود مرا پذیرفت و تمام وجود با اوهمراه شدم

    در اداره مرا پذیرفتند و برای غیبت چندین ماه

    من را از،شهرم مشهد با دادن یک شغل دون پایه تر به اصفهان منتقل کردند

    این چندین ماه همسرم بی نهایت بی تاب شده بود و هر روز از هرجهت مرا سرزنش میکرد وبسیار ناله میکرد از وضعی که من همراه شده با شیطان برایش ساخته بودم

    ودیگرحرف هایم را باور نداشت

    در همین میان که سایت استاد رو از قبل دنبال میکردم و دوره ای تهیه کرده بودم ب اسم دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها که این دوره در این روزها شده بود تمام زندگی من وقتی ب جلسات8،9،10رسیدم

    بارها وبارها گوش کردم انگار خداوند بامن حرف میزدو نداهایی انگار از درونم بیدارشده بود

    این نداها ،ندای شیطان نبود

    ندایی زیبا از جنسی بود که برایم ارامش و اسایش وامنیت را در درونم قلب جاری داشت و این ندا بی نهایت با خود درونی ام همسو بود

    انگارمیدانستم که چه اتفاقی در راه است

    قبول کردم تا به اصفهان بروم ومجددا آنجا مشغول بکار در اداره شوم ،

    منی ک پولی نداشتم با 500هزارتومان قرضی از دوستان به همراه همسرم راهی شهری جدید وغریب وتنها شدیم اما انگار خدا 500هزار بار بیشتر درکنارم بود انگار این قدرت مطلق هستی همه وجودش در درونم بود قدرتی در درونم بیدار شده بود به اسم خدا،خدایی که قدرت مطلق هستی است

    واللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم(سوره بقره)

    و خدا از جانب خود آمرزش و فزونى به شما وعده میدهد، که خدا وسعت بخش و دانا است

    و واقعا این قدرت ب من وعده فزونی و فراوانی میداد

    خیلی زود در اداره ام مشغول ب کار شدم در اصفهان

    انگار همه جمع شده بودند مرا یاری کنند وهمه دست ب دست هم داده بودند تا همه گان توانمندی های مرا ببیند در همان ماه اول با نمایش خداوند در اداره (هر روز صبح به خدا میگفتم خدایا تو با ذهنت بجای من کار کن

    توباایده هایت بجای من ایده پردازی کن) شغلی همتراز و بهتر از شغل قبلی ام در اداره شهر اصفهان ب من دادند باورم نمیشد

    باورکردنی نبود انگار همه دست ب دست هم داده بودند تا مرا به شخصی توانمند تبدیل کنند

    روزی ک وارد اداره اصفهان شدم من تعهد دادم ک تا سه سال درخواست خانه سازمانی ندهم

    حدودا دو ماه گذشت اوایل فصل پاییز بود ارامش درونی ام انگار گره خورده بود با ایمان الهی ام

    همسرم از اینکه خانه ای نداشتم کمی بی تابی میکرد چونـواقعا زندگی جالبی نبود زندگی در اتاق مهمانسرایی ک هیچ وسیله ای نداشتیم فقط دوتا پتو برای خواب داشتیم و چنتا ظرف برای پخت وپز و وسایلم همچنان درشهر مشهد بودوـچ.ن پولی نداشتم برای رهن خانه

    به خدایم درخواست دادم که دیگر مرا پای رفتن نیست تو با پای خودت برو مرا دیگر تاب نیست

    شورای عالی اداره برای واگذاری خانه به تعدادی از کارکنان اداره تشکیل شد

    کسانی که قراربود به انها خانه واگذارشود بیش از چند سال در نوبت بودندو من فقط چند ماه روی میزم نشسته بودم در دفتر و داشتم با خدایم عشق بازی میکردم که که گفتند نامه خانه سازمانی ارسال شده ب قسمت اداذی واسامی نفرات ک ب انها خانه واگذارشده در برد نصب شده

    نمیدانم چرا اما باز ندایی میگفت که برو به پای تابلو بخوان وبا اینکه می دانستم کسی به درخواست من ک چندماه وارد این اداره شده ام کسی پاسخی نمیدهداما باور داشتم با خدایی معامله کرده ام که تمام وعده هایش حق است

    اری

    فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفّنّک الذین لا یوقنون(سوره روم)

    صبور باش ،یقینا وعده خدا حق است

    نامه تایپی بود اسامی ده نفر بروی ان تایپ شده بود و اسم من بسیار ریز بعنوان 11نفر با خودکار ابی پایین نامه نوشته شده بود

    ابتدا خیال کردم که دوستان برای شوخی اینکار رو انجام دادند اما امضایی ک پای اسم من بود امضایی نبود ک کسی بخواهد جعلش کند

    درست بود امضای مدیر اداره به پاس زحمات کاهایی که من ب تنهایی انجام نداده بودم و همه اش رو خداوند انجام داده بود به من منزلی واگذارشده بود

    و فهمیدم خداوند منبع قدرت مطلق هستی است و فهمیدم درست میگوید ولا یحتسب

    برای من خدا چیزی رو محاسبه نکن

    اری او سالهاست که خدای میکند اگر او ناخدای کشتی توست ارام بنشین و در برابر طوفان های سخت سوار برکشتی نوح شوکه اوقدرت مطلق هستی است و تا پایان سال اتفاقات بسیار زیبایی برایم افتاد اما بازهم این علف های هرز باید هر چند وقت حرس شود وگرنه دوباره رشدخواهند کرد و با این معجزات من بازهم درگیر نجواهای شیطانی شدم و دوباره ازمسیر زیبا و دلنشین وحیرت انگیز خداوند دورشده بودم تا امروز که دوباره استاد نازنین مرا به داشته هایم متوجه کرد و با این فایل زیبا بی نهایت انرژی گرفتم تا دوباره همراه وهم مسیر خداوندی شوم که قدرت مطلق هستی است و یادم نرود استاد بگویم

    این آرامش رو بادوره راهنمایی عملی دستیابی به رویاهای وقانون آفرینش که که این دو دوره کتابچه راهنمای عملی زندگی برای بدست آوردن خود واقعی وشناختن خدای درون وخداوند یکتاست بدست اوردم

    و واقعا ممنونم از شما بابت این اموزش های الهی و ربانی و بی نهایت ارامش دهنده،از خداوند برای استاد وتمامی همراهان استاد وسایت وکانال عباسمنش

    سعادت وپیروزی وبهروزی وثروت ولب خندان ودل شاد وتن سالم خواستارم

    من تا به امروز هیچـکامنتی بر روی سایت قرار ندادم و امیدوارم سال 98مجددا کامنتی بزارم که به اندازه ایمانم به تمام خواسته عایم رسیده ام چون فهمیدم که خداوند به اندازه ایمانم به من ثروت ونعمت میدهد

    موفق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    مجید مهجور گفته:
    مدت عضویت: 3283 روز

    ادامه از کامنت قبلی ام

    14-در این سال 96 بود که باورهای من برای اینکه از کار کارمندی به کار دلخواه خودم جابجا بشم قدرتمند تر شد و نشانه هایی رو دیدم که طرف اومد سر کارم و گفت من کارم ازاده و همسن من بود و میگفت ماهی 50میلیون درآمدشه و بعد گفت ببخشید کسانی که کارمند هستند آدمهای ترسویی هستند و بعدش گفت بیرون برای کسی که بخواد کار فراوونه و پول براحتی بدست میاد و من همه اینها رو بعنوان نشانه میدیدم و یادداشت میکردم و باورام قویتر میشد

    15-در این سال 96 بود که از محل کار قدیمم (بانک) به محل جدیدم ( بانک ) که یه سطح بالاتره اومدم و این دقیقا بخاطر خواسته ای بود که در ذهنم بود چون سمت قبلی که داشتم در جایی بود که با آدمهای زیادی در ارتباط نبودم و بعضی اوقات نارحت کننده بود و ویوی خوبی نداشت و کارهام روتین و تکراری شده بود و در عوض جایی که اومدم با کلی همکار عالی که یکی از یکی بهترن دارم کار میکنم و ویوی فوقالعاده عالی داره و سرپرستی بانک هست و کلی عزت و احترام دارم اینجا و کارم هم پویا شده و من دقیقا اینجا رو با این رسالت اومدم که بتونم روی اون افراد تاثیر گزارتر بشم و در همین سال هم نشانه هاشو دیدم و همکار دیگرم گفت از وقتی شما اومدید ، همکارا مهربانتر با هم هستند و با محبت با هم رفتار میکنند.

    16- در همین سال 96 بود که همکارم که با توجه به آموزه های استاد روشون تاثیر گذاشتم از جایی که براش ناخوشایند بود به جایی پویا تر و بهتر منتقل شد که کلی شاد شد و از لحاظ روانی در ارامش قرار گرفت و همسرشون هم وارد یه کار عالی شد و الان هم در فکر اینه که برای خودش کار راه بندازه.

    17-در همین سال 96 بود که تونستم فردی مهربان رو پیدا کنم که برام آن چیزی رو که نیاز داشتم از آمریکا بیاره و بعد هم سایتی رو پیدا کردم که برام زحمت اینکارو بکشه

    18- در همین سال 96 بود که در زمینه رسالتم ایران توانست تکنولوژی لازم رو بدست بیاره و خیلی خیلی خبر عالی بود برام

    19-در همین سال 96 بود که تونستم با توجه به آموزه های استاد عباسمنش روی یک فرد شکست خورده عشقی و افسرده که همیشه عکس خودش رو در حالی که کلی گریه کرده بود و داغون بود رو برام میفرستاد تاثیر بزارم و ازش فردی قوی بسازم که حالا خود اون فردی که ازش دور شده بود با پای خودش اومده سمت همین دوستمون و همچنین در زمینه کاریش کلی موفق شد و تصویر چک مبلغ بالایی که بعنوان پاداش دریافت کرده بود رو برام فرستاد و کلی ذوق کردم و قراره یه 207 صفر هم به عنوان پاداش بهش تعلق بگیره

    20- در همین سال 96 بود که کلی نشانه های مختلف دریافت کردم که باید از کار کارمندی بیام بیرون و به کار خودم معطوف بشم و همچنین کلی ایده های مختلف در رابطه با هدفم به ذهنم رسید که همه رو یادداشت کردم و با کلی پیجهای خارجی قوی آشنا شدم که توسط ادمین هاشون کلی اطلاعات قوی در رابطه با رسالتم دریافت کردم و کلی مطلب جدید یاد گرفتم و سوالاتی که داشتم برطرف شد و هر روز هم با پیجهای عالی تر اشنا میشم و هر چی میرم جلو بهتر و بهتر میشه.

    21- در همین سال 96 بود که بخاطر نداشتن ماشین خیلی حس عالی داشتم و همه تمرکزم روی دوره های استاد عباسمنش بود و کلی یادداشت برداشتم و توی اتاق خودم در تنهایی خودم کلی کیف میکردم و برای منی که قبلا حتما باید میرفتم بیرون با دوستان خوش میگذروندم الان فقط یه دوست مهربان برای خودم نگه داشتم و از اونطرف هم ماشین ندارم و فرصتیه که خدا بدین وسیله برام مهیا کرد که فایلهای استاد رو گو بدم و نمیدونید که چقدر عالیه و چه حس عجیبیه وقتی چیزهایی رو از استاد یاد میگیری که قدرتمند میشی و حست عالی میشه و حتی نشانه های رسالتت رو هم در حرفهای استاد میبینی و دقیقا استاد میزنه به هدف ( توی یه فایلی که اخیرا توی یه گروه از ایشون گوش کردم و از فایلهای قدیمی ایشون بود که دقیقا به رسالت من اشاره کردند و من پر از ذوق و شوق شدم و گفتم خدایا دیدی استاد هم اشاره کرد…پس من در راه درستم و از این راه ثروتمند میشم )

    22- در همین سال 96 بود که من از قانون تجسم و سپاسگزاری برای پیدا کردن چیزهایی که گم میکردم استفاده کردم و براحتی پیدا شدند برام

    23- در همین سال 96 بود که من پولی رو که میخواستم دقیقا در همون تاریخی که نوشته بودم بدست آوردم

    24- در همین سال 96 بود که روی رسالتم تجربه ای دیگه رو انجام دادم که موفقیت آمیز بود و قدرتمندترم کرد

    25- در همین سال 96 بود که از یه حادثه که ممکن بود به فوت من منجر بشه به شکلی عالی جان سالم بدر بردم و عمر دوباره ای خدا بهم داد که از زندگی ام لذت ببرم و از زنده بودنم و از رسالتی که دارم…..

    26- در همین سال 96 بود که با استاد نازنینی که فوق العاده دوستش دارم و کلی کلی حس عالی به من میده دروس بانکداری رو گذروندم و واقعا بابت اون لحظاتی که با ایشون داشتم سپاسگزارم

    27- در همین سال 96 بود که تونستم انسانهایی رو که دوستشون دارم و بهشون وابسته بودم رو بخاطر منفی بودنشون کنار بذارم و دیگه اذیت نشم از نبودشون در زندگیم

    28- خدایا سپاس که در سال 96 تصمیم گرفتم تلگرام گوشیم رو پاک کنم و پیج اینستاگرامم رو لاگ آف کنم و فقط پیج کاریم رو داشته باشم برای اینکه کارهایی که در زمینه رسالتم هست رو ببینم و ایده بگیرم و رشد کنم

    29- مهمترین چیز در سال 96 این بود که استاد عباسمنش در هر روز با فایلهاشون در کنارم بودند و من در 90درصد سال ،حس عالی و خوب داشتم و امسال خیلی بندرت مریض شدم و امسال مثل پارسال سرماخوردگی که منو چند روز در حال استراحت نگه داره نداشتم و اگه سرما میخوردم سریع خوب میشدم با همون ابلیمو و عسل و دو فایل ارزشمند به رویاهات باور داشته باش رو از استاد دیدم که فوق العاده بود و این پیامو از خدا بهم داد که مجید به آنچه رسالتته و رویاته باور داشته باش تا بتونی علاوه بر کسب ثروت به دیگران هم کمک کنی و شادشون کنی

    30- در سال 96 بود که میدیدم انسانهایی که با هم خوب رفتار نمیکنند با من خیلی عالی رفتار میکنند و در اخر سال وقتی من بهمراه دو نفر از همکارام برای خدافظی پایان سال پیش جانشین مدیر کل استان رفتیم ، ایشون دو همکارم رو نگه داشت و براشون کار تراشید ولی من رو گفت که شما برو و باهام روبوسی کرد….در حالی که من زیاد به این اقا حس خوب ندارم ولی همیشه با خودم گفتم که این افراد عددی نیستند و فقط خداست که در زنگی من حاکمه و پررنگه و هیچ کس بغیر از خدا در زندگی من قدرت نداره و قدرت دست خداست

    31- در سال 96 بود که من تحت اموزشهای استاد به انسانی با اعتماد به نفس بالاتر تبدیل شد که البته هنوز خیلی کار داره تا بهتر بشم ولی نسبت به گذشته خیلی خیلی عالیتر شدم و زیاد به فکر حرف مردم نیستم و از افرادی مثل مدیران نمیترسم و استرس ندارم چون میدونم قدرت فقط دست خداست و بس

    32- در سال 96 به اون متریال دوست داشتنی که از اول سال بهش فکر میکردم توسط یه دوست خوب رسیدم و کلی ذوق کردم

    33-در سال 96 با کلی انسانهای عالی به عنوان فروشنده یا متصدی یا هر شغلی که داشتند برخورد کردم و البته هر خوبی که ازشون میدیم رو بازگو میکردم و اونها هم کلی ذوق میکردند و بعضی از اونها هم خوبیهای منو بازگو میکردند.و کلی حسم عالی میشد

    34-خدا رو بینهایت سپاسگزارم زین بابت ، خیلی اتفاقات عالی دیگر هم رخ داد در سال 96 که در دفتر سپاسگزاری ام نوشتم و قابل ذکر نیست و من سعی کردم با توجه به وقتی که دارم تا جایی که ذهن یاری میکنه برجسته هاشو بنویسم و همینها هم 2 ساعت طول کشید .

    بینهایت سپاسگزارم از شما استاد نازنین که باز هم بعنوان دست خدا دقیقا یه روز بعد از زمانی که حالم کمی نامطلوب بود و از جنگ با نجواهای درونی برگشته بودم به یاری ام شتافتید و الان حالم فوق العاده عالیست……

    برای سال 97 با خودم عهد بستم تا 31شهریور از بانک بیام بیرون و به کار خودم مشغول بشم و بیشتر تمرکزم و فکرم و هدفم در این سال فقط و فقط رو رسالتمه و کار روی اون تا امسال رو در این زمینه بهترین سال کنم و به درآمد زایی برسم و از سالهای بعد نتیجشو بگیرم چون در سال قبل بیشتر در حال آموزش دیدن بودم و کار بانک هم بود و دوره های شما هم بود ولی امسال در حال کار روی هدفم دوره ها رو مرور میکنم و چقدر دوست داشتنیه این کار……..بینهایت سپاسگزارم ازتون استاد که همیشه به کمکم شتافتید با اینکه نمیدونید ما کی هستیم و کجا هستیم ولی دقیقا حرفاتون زمانی به کمک ما میشتابه که نیازمندشیم…..بینهایت از خدا بخاطر وجود ارزشمند شما سپاسگزارم و کاش میشد کل رسالت صدا و سیما و آموزش دهنگان ما بجای اینکه صرف ابعاد غیر واقعی دین بشه صرف ابعاد واقعی دین که همانا حس خوب داشتن و توجه به نکات مثبت و شادی و لذت، میبود و خدا رو آنچنان که واقعا هست به ما میشناساندند نه آنچه که خودشان دلشان میخواد تا مردمی شاد و امیدوارم و صبور و مثبت میداشتیم و ایران رو اباد میکردیم…..بهرجهت سال 97 رو مجدد به شما و خانواده عزیزتون تبریک میگم…امیدوارم در سال جدید به خواسته ام که دیدن شما از نزدیکه و حضور شما در ایرانه برسم و امیدوارم شما هم برنامه برای سفر به ایران داشته باشید و یواشکی نیاید و یواشکی نروید :) براتون آرزوی سلامتی عزت و ثروت و آرامش دارم…..یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    مجید مهجور گفته:
    مدت عضویت: 3283 روز

    درود بر استاد نازنینم…..سال نو بر شما و خانواده عزیزتان مجددا مبارک باد

    خدا رو بابت وجود شما و این فایل گرانبها که در سایت قرار دادید بینهایت سپاسگزارم…

    دیشب ما مهمانی دعوت بودیم که در یکی از مناطق بالاشهر بود و رفتیم اونجا و خانه های میلیاردی و ماشینهای لوکس و آدمهای شیک و خوشتیپ و مغازه های عالی که همه دکوراسیون هاشونو به لاکچری ترین شکل ممکن تغییر داده بودند رو تماشا کردیم…یعنی بهتره بگم تماشا کردم….چون توی خانواده ما، من حواسم به این نشانه هاست….و جالبه دیشب کنار یه خانه ی 5 طبقه میلیاردی ماشین رو پارک کردیم و پدرم گفت اینجا امنیتش بیشتره….بعد من به مادرم گفتم که این یک نشونه است ها….اینکه ما در مدار ثروتیم و اتفاقی نیست که در کنار این خونه میلیاردی ماشینو پارک کردیم و این یعنی ما در مدار این خونه گرانقیمت بودیم که الان داریم میبینیمش و در کنارش پارک کردیم و خلاصه هر ماشین و مغازه و خونه و آدمی رو که میدیدم خدا رو سپاس میگفتم و تایید و تحسین میکردم و میگفتم نگاه کن مجید همه میگن کار نیست و پول نیست ، پس این ماشینا و مغازه ها و خانه های گرانقیمت از کجا میاد؟ بعد همش با خودم میگفتم نعمت و ثروت در دنیا فراوونه و بی انتهاست…(داخل پرانتز یه خبری هم که جدیدا شنیدم این بود که آمریکا از طریق یه فناوری توانسته برای خودش به نفت دست پیدا کنه و بزرگترین منبع نفتی جهان رو در دست بگیره و در قیمتها تاثیر گزار باشه وباعث شد باز هم این باور فراوانی در من تقویت بشه ) خلاصه استاد نازنیم …براتون بگم که نمیدونم چی شد که در راه برگشت که این همه ثروت رو میدیدم، یه دفعه نجواهای شیطانی در مغزم شروع شد که آیا اصلا تو با هدفی که برای خودت تعیین کردی میتونی ثروتمند بشی و یا کسی به حرفه ی تو بها میده و یا اینکه باید خیلی خفن باشی که بتونی ثروتمند بشی و یا اینکه تا بخوای ثروتمند بشی پیر میشی و یا اینکه قیمت دلار داره همینطور میره بالا و بالاتر و مسئولین کشور هم خوب نمیشن که هیچی ، بصورت همینطور بد فقط از شکلی به شکل دیگه یا از پستی به پست دیگه تغییر شکل میدهند و از این نجواها که باعث شد یه حس دل نگرانی و همان حس بد در وجودم شروع به غرغر کنه….و منم شروع کردم و گفتم نخیر من با همین هنری که دارم میتونم خیلی راحت ثروتمند بشم و از کارمندی هم بیام بیرون و کار خودمو داشته باشم و پله پله موفقیتامو جشن میگیرم و رشد میکنم و ثروتمند میشم و خدا هم همیشه هدایتم میکنه همونطور که تا الان منو هدایت کرده و بعد به خودم گفتم مگه استاد عباسمنش از یک راننده تاکسی با وضعیت نامطلوب زندگیش به یک ابر میلیاردر با زندگی رویایی در آمریکا تبدیل نشد با باورهای درست؟ پس تو چی کم داری از ایشون….تو که وضعیت زندگی الانت فوق العاده فوق العاده بهتره از اون زمان قدیم استاده…تو که سالمی ، کار داری ، هنر داری، احترام داری و تازه خدا هم هدایتت کرده و بهت رسالتتو الهام کرده پس چرا حست نامطلوبه و باید حستو خوب کنی و اگه توی این حس بمونی، اتفاقات نامطلوب برات پیش میاد و اینجوری با این حرفا مدام دیشب رو در جنگ با شیطان درونم بودم….از طرفی با خودم میگفتم نکنه به صورت ناخودآگاه باورهای قدیمی ام داره با دیدن این ثروت در اون محله بالاشهر حالمو بد میکنه ؟ نکنه باورام میلنگه؟ آخه دو روز پیش با دوستم به یه محله لاکچری دیگه رفتم و اونجا کلی حسم خوب بود و کلی لذت میبردم از این همه ثروت و کلی تحسین و تایید و سپاسگزاری کردم و میگفتم منم میتونم بیشتر از اینا ثروت خلق کنم و حسم فوق العاده عالی بود و بعدشم یه بارون عالی بارید و منم یاد تئوری سطل افتادم و کلی بابت این همه ثروتی که از اسمان میریزه خدا رو سپاسگزاری کردم و فوق العاده حسم عالی بود…..ولی دیشب نمیدونم چرا حسم نامطلوب شد و شیطان درونم به حرف دراومد و میگفت چجوری میخوای ثروتمند بشی ( در حالی که خدا با دلایل و نشانه های عالی به من گفته که ثروت از آن منه و بینهایت بهم ثروت میده که نتونم بشمارمشون )و چند تا دلیل داشتم براش یعنی بهش فکر کردم که چرا حسم نامطلوب شد….اولین دلیل این بود که شاید انرژی مردمی که اونجا زندگی میکنند منفی بوده و به من وارد شده( آخه من انرژی اطرافم رو خیلی سریع حس میکنم و حتی آدمهای اطرافمو ) دومین دلیل این بود که شاید با دیدن اون همه ثروت ،حس حسادت و حرص و کمبود برای خودم و ناتوانی به صورت ناخودآگاه در من ایجاد شده و خودآگاهم متوجهش نمیشه . دلیل سومش که واقعا نجواهای درونی ام بود و دقیقا انگار یکی داشت با من حرف میزد و دقیقا اون آیه قران همش میومد جلوی چشمام که همانا نجوا از ناحیه شیطان است و هی بهم میگفت مجید بهش گوش نده و باهاش بجنگ با باورهای درست و … و نمیدونم چرا توی اون لحظه به تمام اتفاقات عالی که در سال 96برام افتاد چشمامو بستم و ترس و اضطرابو به خودم راه دادم…..برای دلیل اول که گفتم شاید واقعا انرژی اون محله در اون موقع منفی بوده و روی من تاثیر گذاشته و بعد به خودم گفتم این یه باوره که این انرژی از بیرون بتونه بر روی من تاثیر بزاره پس این نیست و احتمالا از ناحیه پاشنه آشیلم مورد هجوم واقع شدم.برای دلیل دوم که گفتم احتمالا باورهای ثروتم کمرنگ شده و باید بیشتر روشون کار کنم و هرچقدر کار کنم بازم کمه و یه باور ساختم که من با دیدن خیابان های لاکچری غرق در ثروت و فراوانی میشم و ثروت و شادی بیشتری نصیبم میشه.

    برای دلیل سومم هم که باهاش داشتم با باورهای درست و جملات قدرتی میجنگیدم….و این جنگیدن تا زمانی طول کشید که وارد محله خودمون شدیم و دیدم موجی از آرامش و حس خوب مجدد وارد وجودم شد و این برام سئوال بود که چرا وقتی وارد محله خودمون شدم اینجوری آروم شدم….در حالی که دقیقا روزای قبل برعکس بود….یعنی محله های لاکچری که میرفتم حالم عالی بود و محله خودمون که میومدم میگفتم اینجا سکوی پرتاب من به محله های لاکچریست….خلاصه دیشب اومدم خونه و به دریم بوردم نگاه کردم و حسم عالی شد و گفتم من میتونم و با توانایی هایم کلی ثروت خلق میکنم…..امسال سال ثروت آفرینیست و استاد عزیزم دقیقا در سه فایل اخیر خودش بهم گفت مجید” امسال بهترین سال تو تا کنون خواهد بود و سالهای بعد بعتر و فوق العاده تر از این سال خواهد بود” و این یعنی امسال نقطه عطف منه و سه بار هم تکرار شده در سه فایل و اینا همش نشانه است و اینکه استاد بصورت زبان خدا با تو سخن میگه و کلی حسم عالی شد و شب هم که هندزفری گزاشتم و باورهای ثروتی که خودم صحبت کرده بودم رو تا صبح گوش دادم و حسم بهتر و بهتر شد و خوابیدم و اتفاقا صبح هم یه خواب خوب دیدم و صبحم خیلی خوب شروع شد تا اینکه اومدم پای نت و این فایل جدید شما رو گوش کردم که دقیقا چیزی بود که بعد از اتفاقات دیشب بهش احتیاج داشتم…..و وقتی گوش میکردمش گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت این چندمین باریه که واقعا وقتی از یه چیزی نگران میشم سریع توسط استاد به کمکم میای که مبادا تعادل خودمو توی مسیر از دست بدم و از راه راست منحرف بشم….و اون باور به یادم اومد که خدا همواره و همیشه حافظ و نگهدار منه و سپاسگزاری کردم……استاد نازنینم بینهایت سپاس گزارم…..من این تمرین واجب رو خواستم در دفتر سررسید امسالم انجام بدم که البته انجامش میدم آخر شب که همیشه به یادش باشم و مواقع نگرانی نگاهش کنم ولی با توجه به اینکه الان کار دارم، ولی یه حسی بهم گفت مجید تو باید این تمرین رو انجام بدی و بعد به کارت برسی و منم گفتم چشم من تسلیمم….و من اینو برای تمرین و تلنگر به خودم مینویسم اینجا نه برای مسابقه. که هم کمک به خودم باشه و هم شاید کمک به دوستان عزیزم…..

    1- خداروشکر در اول سال 96 به لطف خدا پس از گذشت تقریبا 8 ماه از زمانی که فایلهای استاد رو در سال 95شروع به گوش دادن کردم و حس و حالم عوض شد خداوند از طریق یکی از دستانش قضیه خانه دار شدنم رو مطرح کرد و بعد منو هل داد و اتفاقات خوب یکی پس از دیگری افتاد و دقیقا 2 ماه بعدش من در خانه خودم مستقر شدم و از اجاره نشینی بیرون آمدم و خدا رو بینهایت بینهایت سپاسگزارم….الان هم یکسال شده که در خانه خودم هستم و این نشانه عالی بود که میتونم اون خونه ای که در ذهنم هست و روی دریم بردم هست رو در اینده نزدیک بدست بیارم

    2- خدارو شکر که خانه ای که خریدم پر از موج مثبته و پارسال هر کس از اقوام برای عید دیدنی میومد دقیقا به وضوح میگفت چقدر اینجا دل بازه و انرژی مثبتی داره و روحیمون شاد شد…..

    3- دقیقا از وقتی ما اومدیم اینجا سه تا آپارتمان جدید در کنار خونه ما و سه آپارتمان در جلوی خونه ما استارت کارش زده شد و در حال ساخت میباشند و این نشونه فراوانی و ثروته و همچنین پاقدم خوب خودم که هر جا میرم پر از برکت و فراوانی میشه :)

    4- در همون عید پارسال بود که دوست ثروتمندم یه قرار نهار گذاشت و با ماشین لاکچری اش اومدم دنبالم و با هم به یکی از بهترین رستورانهای شهر رفتیم و نهار خوردیم و کلی احساس ثروت بهم دست داد و خدارو سپاسگزاری کردم

    5- در اواخر سال 95 بود که خداوند رسالتی رو که باید انجامش بدم رو از طریق یه سایت بهم نشون داد و من شوکه شدم و دیدم هر آنچه که من میخوام و روحم رو ارضا میکنه در این رسالت هست و گفتم تو تاحالا کجا بودی آخه…..و این زمانی بود که من باور اینکه ایده های ثروت ساز در هر لحظه به ذهنم خطور میکنه رو به صورت دست پا شکسته برای خودم میگفتم…..

    6- در همان اواخر سال 95 بود که استادی مهربان رو پیدا کردم که منو در زمینه رسالتم با صبر و محبت یاری کرد و هر آنچه نیاز دارم رو بهم یاد داد

    7- در سال 96 من روی رسالتم کار کردم و نتیجه خوب گرفتم ولی از اونجا که همش به وضع بهتری از اون رسالت فکر میکردم به سمت سطح پیشرفته آن سوق داده شدم و اساتید جدیدتری پیدا کردم که اونها هم مهربان و صبور بودند و هر آنچه خواستم برام مهیا کردند از جمله لوازم کار و هر آنچه که میخواهم…..

    8- در سال 96 من دفتر کارم رو در اتاقم با یک میز آماده کردم و لوازم کاریم تا حدی مهیا شد و باهاشون شروع به کار کردم و نتیجه کار عالی در اومد…..که البته همه اینا برای تمرین بود ولی نتیجه عالی بود و منو امیدوار کرد به اینکه رسالتم صحیحه و من از پسش بر میام…

    9- در سال 96 بود که دوره قانون افرینش استاد رو تهیه کردم و همون جلسه اول استاد گفتند که از امشب یه خبر یا اتفاق خوش بصورت یه نشونه خواهید دید و دقیقا همون شب بود که دوست ثروتمندم زنگ زد و گفت مجید حاضری از 4 شنبه به مدت سه روز بریم شمال خوشگذرونی و منم با کمال میل قبول کردم….و رفتیم و کلی خوش گذروندیم و کلی درس ازش یاد گرفتم و کلی درس بهش یاد دادم…..

    10- در همون راه شمال بود که هیچ پلیسی به ما گیر نداد و حتی یه جا که سرعت بالا بود و پلیس ما رو دید ، دوستم یهو سرعتشو کم کرد و گفت آخ الان باز نگهمون میداره و پلیسه کسی دیگه ای رو نگه داشت و من بهش گفتم تا من توی ماشینت هستم هیچ اتفاق ناخوبی برامون نمیوفته…..

    11- توی بازگشت از اون سفر بود که من ماشینی رو که عاشقشم و جزو دریم بوردم هست رو توی خیابون برای اولین بار دیدم و از وقتی که بهش فکر میکنم بارها و بارها دیدمش و توی نمایشگاه سوارش شدم و حتی در یه کوچه خلوت با ابهت و به ارامی از کنارم رد شد و الان هم که در نزدیکی محل کارم در یکی از پارکینگهای خانه های لاکچری اونجا پارکه و من صبحها بهش سلام میدم و اون پارکینگو پارکینگ خونه خودم فرض میکنم و فرض میکنم که دارم میرم سوار ماشین بشم….

    12- دقیقا در سال 96 بود که من برای خرید خانه ام ماشینم رو فروختم و خیلی خوشحال بودم….چرا؟ چون فرصتی برام پیش میاد که وقتی با اتوبوس به محل کارم میرم صبحها و عصرها فایلهای استاد رو گوش کنم و بیشتر یاد بگیرم و از اول سال 96 هم گفتم دقیقا خدا خواسته که در سال 96 من اماده تر بشم که سال 97 رو عالی شروع کنم و من هر روز فایلهای استاد رو در اتوبوس گوش میکنم و خیلی چیزها رو در فایلهای تکراری جدید متوجه میشم، یعنی میگم اینو من شنیده بودم ولی چرا الان یه تاثیر فوق العاده تری روی من داره؟

    13-در سال 96 محل کارم من تا برج 5 در یه مکان عالی بود که یه ایستگاه اتوبوس در جلوی خونمون بود که انجا سوار اتوبوس میشدم و دقیقا در محل کارم پیاده میشدم…..و از برج 5 به بعد محل کارم به جایی لاکچری تغییر یافت که دقیقا یه ایستگاه اتوبوس هم در اونطرف خانه مان هست که منو دقیقا میبره جلوی اون محل کارم پیاده میکنه و این اصلا اتفاقی نیست و نشان دهنده این است که چقدر خدا هوامو داره برای اینکه براحتی به هدفم برسم….

    ادامه در کامنت بعدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: