چندبرابر کردن درآمد در یک سال | قسمت ۲ - صفحه 1

1174 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «صفورا کوشککی» در این صفحه: 15
  1. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    روز بیستم سفرنامه

    چطور درامد خود را در عرض یکسال 3 برابر کنیم؟ قسمت 2

    اول از همه سپاسگذار خداوند جانم هستم که در این 20 روز متعهد موندم به این مسیر و خداوند هر لحظه داره درهای جدیدی از آگاهی هارو به روم بازمیکنه.

    استاد عزیزم من سه سال پیش قبل از اینکه باشما آشنا شم استادی داشتم که قانون جذب رو از طریق ایشون باهاش آشنا شدم.

    و من در اون زمان خیلی متعهدانه تمریناتی که ایشون میگفتن انجام میدادم البته در حد درک و مدار خودم .اونموقع تصمیم گرفتم که به کل تلویزیون رو حذف کنم منی که به شدت اهل فیلم و سریال بودم اونم نه سریالای جدید بلکه سریالهایی که بارها و بارها از تلویزیون پخش میشد و من حتی تکرار فیلمارم از دست نمیدادم زمانی که فهمیدم چقدر تلویزیون باورهای مخربی رو به ذهنم تزریق میکنه مثل وحی منزل پذیرفتمش و دیگه اصلا سمت تلویزیون نرفتم(مگر اینکه اتفاقی یه تیکه هایی میدیدم)به کل حذفش کردم.

    اونموقع چون از قانون زیاد اطلاع نداشتم خیلی سعی میکردم که خونوادمم با خودم همراه کنم و اونارم نذارم که تلویزیون ببینن ولی اونا به شدت مقاومت داشتن و میگفتن تلویزیونم نگاه نکنیم چیکار کنیم حالا سرگرم میشیم‌.، و من بعد از مدتی فهمیدم که خودم تنهایی باید مسیرو ادامه بدم.الان که دارم فکرشو میکنم میبینم اونا حق داشتن که اینطور فکر کنن برای کسی که هیچ برنامه ای تو زندگیش نداره و هیچ هدفی نداره خب تلویزیون خاموش کنه میخواد چیکار کنه میخواد درو دیوارو نگاه کنه دیگه.فهمیدم که برای توانایی انجام این کار باید هدف داشته باشی هدفی والا که من داشتم و با جون و دل تو قلبم پرورشش میدادم.فهمیدم هر عادتی که رو بخوای تغییر بدی باید انگیزه و هدفی بالاتر از اون عادت در وجودت شکل بگیره که بتونی اون عادتهارو با جرئت حذفشون کنی.

    من از استاد قبلیم یاد گرفتم که باید دوست ، فامیل، و اشناهای سمی رو از زندگیم حذف کنم.

    این یکی کمی برام سخت تر بود .زندگی من پر بود از آدمها و روابط سمی چون خودمم سمی بودم .اون روزها به قدری ترسهای واهی داشتم اینقدر افکارم محدود بود به قدری عزت نفسم پایین بود که نمیتونستم از مهمونیا و مجالس فامیلی که فقط احساس بد رو بهت تزریق میکردن احساس اینکه تو بی ارزشی بهت تزریق میکردن احساس اینکه تو تا حالا نتونستی یه کار مفید تو عمرت بکنی رو بهت تزریق میکردن بگذرم چون ترس داشتم از اینکه نکنه من نرم و اونا در موردم بد فکر کنن، نکنه من نرم و اونا پشت سرم بد بگن، نکنه من نرم و از جریانات زندگی خصوصی فک و فامیل بی خبر بمونم و نفهمم دور و برم چه اتفاقی داره میفته….اونروزها چنین افکاری تو سرم میچرخید.ولی کم کم یاد گرفتم ، ادامه دادم و بیشتر فهمیدم و بیشتر درک کردم که اون بیرون توهمی بیش نیست و تنها باید روی خودم کار کنم.ولی این خیلی زمان برد و من باطی تکاملم خیلی چیزهارو درک کردم که البته حتی اونموقع نمیدونستم که تکامل چیه.ولی ادامه دادم، (ولی قبل از این داستانا آشنا شدن با قانون من دوستای زیادی داشتم که هم کلاسی دبیرستانم بودن و من همیشه رابطم رو سعی میکردم با همشون حفظ کنم که مبادا ازم ناراحت شن و آدمی بودم که همیشه سعی میکردم همه رو مخصوصا دوستامو از خودم راضی نگه دارم و نمیشد اونا چیزی ازم بخوان و جرئت کنم بگم نه.ولی ناخود آگاه بعد از اینکه نامزد کردم و درگیر مسائل شخصی شدم خود به خود اونارو از زندگیم حذف کردم)،ولی بعد از آشنایی با قانون اول از خانواده و فامیل مادریم شروع کردم به حذف کردن چون بالاترین حد احساس بد و منفی رو از اونا میگرفتم و همیشه تو جمعاشون احساس حقارت میکردم از اینکه دوست داشتن همیشه یکیو سوژه کنن و با حرفا و حرکاتشون تخریبش کنن، خیلی برام سخت و ترسناک بود حرفایی که قراره بعد از این قطع روابط پشت سرم زده شه ولی کم کم که پیش رفتم و کمی به این پی بردم که منم ارزشمند هستم منم حق انتخاب دارم اینکار برام راحتتر شد، دیگه نه مهمونیاشونو میرفتم نه تلفناشونو جواب میدادم.فامیلای پدریم رو هم به همین شکل حذفشون کردم البته در مورد اونا زیاد مقاومت نداشتم چون زیاد بهم کاری نداشتن و فقط چون منفی بودن حذفشون کردم.نوبت رسید به خانواده ی همسرم.بعد از اینکه عروسی کردیم رفت و آمدها خیلی زیاد بود و چون من با مادرر همسرم یکجا زندگی میکردم مجبور بودم که هر جا میگه باهاش برم و همیشه هم خونمون مهمون بود. و خانواده ی همسرمم خیلی پرجمعیت و خیلی اهل دورهمی های شبانه.و چون مادر شوهرم بزرگ بود قاعدتا همیشه همه خونه ی ما جمع میشدن خیلی فرصت نمیکردم که با خودم تنها باشم و خیلی اذیت میشدم ولی ادامه دادم ، ادامه دادم کم کم سعی کردم که تو همون شلوغیا وقت گیر بیارم و برم تو خونه ی خودم و رو خودم کار کنم و این تو جمع بودن رو آهسته آهسته کمش کردم و جوری شده که دیگه بقیه عادت کرده بودن که من زیاد از اتاقم بیرون نمیام.همیشه آرزوم میکردم که یه خونه ی مستقل داشته باشیم ولی در عین حال همیشه رو خودم کار میکردم و سعی میکردم احساسم عالی باشه و انصافا از نظر خودم تو اون شرایط عالیتر از ایده آل خودم بودم‌.یکسال از زندگی تو یه حیاط مشترک با مادرشوهر گذشت و منی که همیشه رویای یه خونه ی مستقل رو داشتم که فقط بتونم تنها باشم روی خودم کار کنم خالق من منو به یه شهر دیگه آورد جایی که از بچگی آرزوم بود تو این شهر زندگی کنم تو یه ساختمون هفت طبقه که طبقه ی سومش رو اجاره کردیم و الان بعد از یه سال و نیم هر بار که از پنجره شهر رو نگاه میکنم بارها و بارها خدارو شکر میکنم بابت این لطف خداوند…

    اون اوایل که اسباب کشی کرده بودیم بازم اون رفت و آمدها بود البته بیشتر اونا میومدن من خیییلیی کم میرفتم تا اینکه این مسئله هم کم کم آروم آروم حل شد.جوریه که الان تقریبا از عید که 6، 7 ماه میگذره هیچکسی خونمون نیومده یا شاید در حد یکی دوبار نمیدونم.نه از فامیلای خودم نه همسرم.یه روزایی میشد که با خودم فکر میکردم نکنه که از دستم ناراحت شدن و گرنه خیلی غیر طبیعیه که هیچ کسی خونمون نمیاد.گاهی از این بابت عذاب وجدان داشتم.ولی فهمیدم این فکر به خاطر کمبود عزت نفس منه.وگرنه این خواسته ی قلبی من بوده که این رفت و آمدها به کل حذف بشه.چون هرجور که فکر میکنم حتی یک آدم مثبت تو فک و فامیل پیدا نمیکنم که بخوام باهاش رفت و آمد کنم.ولی من این تنهایی رو ترجیه میدم به رفت و آمد با آدمایی که هیچ هدفی تو زندگیشون ندارن و برای خودشون ارزش قائل نیستن.ایمان دارم خداوند به موقعش منو به دوستان بی نظیری هدایت میکنم که باهاشون رفت آمد خونوادگی داشته باشم و هر با دیدنشون کلی چیزای خوب و مثبت ازشون یاد بگیرم…

    و اما استاد عزیزم استاد عشقم از زمانی که مدارم رفت بالاتر و فهمیدم دیگه آگاهی های استاد قبلیم عطش منو رفع نمیکنه و خداوند منو باشما آشنا کرد انگار درهایییی از زیبایی ها به روم باز شد که هیچ وقت تو زندگیم نه دیدم نه شنیدم.

    من با استاد قبلیم تا اینجا تونستم پیش بیام و تلویزیون و فضای مجازی و دوست و فامیل های نامناسب رو با جرئت از زندگیم حذف کردم.و از حالا به بعد (یعنی از عید امسال(401)به بعد ) دارم با شما پیش میرم و روز به روز پیشرفت میکنم تو همه ی جنبه ها.و مطمئنم که با شما میتونم اوج اوج جوهره ی وجودیم رو تجربه کنم و بترکونم.

    میدونم که خیلیییییی کامنتم طولااااانییی شد ولی حتما دلم میخواست اینارو یه جا ثبت کنم که بعدا تو اوج برگردم و ببینم از کجا شروع کردم و چه جایی بهتر از سایت استاد برای ثبت ردپا…

    و اما نکته هایی که از فایل امروز برداشت کردم…

    من قبلا فکر میکردم که احساسه که همه چیو رقم میزنه.یعنی بارها و بارها میشنیدم که استاد میگه فرکانس ولی ناخودآگاه برداشتم این بود که خب منظورش همون احساسه.در صورتی این دوتا کاملا از هم جدا هستن و احساس فقط و فقط یک آلارمه یک هشداره.ولی فرکانس چیزیه که از فکر تو ساخته میشه.یعنی فرکانس اولویت داره به احساس.یعنی اینجوری نیست که تو فکر کنی با احساست شرایط رو برای خودت خلق میکنی، و بگی خب الان احساسم خوبه پس دارم شرایط خوب خلق میکنم احساسم بده دارم شرایط بد خلق میکنم احساسم خنثی هستش پس هیچی رو در حال حاضر خلق نمیکنم.این جور طرز فکر و برداشت من باعث شده بود که زیاد به افکاری که تو سم میچرخید توجه نمیکردم وفقط زمانی توجه میکردم که میدیدم حسم خیلی داره بد میشه.یعنی چون حساس نبودم روی ورودی هام روی اینکه الان داره چی از ذهنم میگذره پس همون لحظه ی اول زنگ خطر رو متوجه نمیشدم و همینجوری هی بهش فکر میکردم تا یه جایی یهو میدیدم چقدر حسم بده حالم بده چقدر قلبم گرفته است.بعد به خودم میگفتم خب این حال بد نشون از اینه که من دارم به یه چیز اشتباه فکر میکنم و باید تغییرش بودم و چون از همون لحظه اول حساس نبودم روش از همون لحظه ی اول به احساسم توجه نکردم از همون لحظه ی اول مچ ذهنمو نگرفتم و یه خط فکری رو یکی دوساعت تو ذهنم مرورش کردم یهو به خودم اومدم دیدم چقدررر حالم بده.در صورتی که اگر درک میکردم که این فکری که داره تو سرم میگذره داره لحظه ی بعد من رو خلق میکنه نه احساسی که تو قلبمه.واحساس فقط و فقط یه آلارمه از همون اول که میدیدم یه فکر اشتباهه سریع تغییرش میدادم.ولی چون میگفتم خب هنوز که حسم بد نشده پس بذار یکم به این موضوع ناخواسته فکر کنم و تو دلم بدو بیراه بگم بهش بعد ذهنمو تغییرش میدم و این باعث شده بود من تغییر احساسی رو همون لحظه ی اول نفهمم و چون این حس بد به صورت تکاملی خیلی آهسته آهسته زیاد میشد من متوجه احساس بدم نمیشدم تا اینکه یکی دو ساعت بعد از دنبال کردن اون خط فکری به خودم میومدم و میدیدم چقدر حالم بده.و خب بازم هم چقدرررر کار سخت و زجر آوری میشد که دوباره من بیام هی ورودی های جدید بدم و احساسم رو خوب کنم.

    خب آدم عاقل اگه از همون لحظه ی اول مچ ذهنتو بگیری و به یه چیز ناخواسته فکر نکنی دیگه اینقدر کارت سخت نمیشه که هر دفعه هی بخوای اینجوری افت کنی و با هزار زحمت با هزار نجوا (که من چرا پس نمیتونم نتیجه بگیرم، چرا پس برای من نمیشه، چرا رو احساسم کنترل ندارم، چرا اینقدر حالم بده) به زور بخوای خودتو بالا بکشی.بعد دوباره بایه غفلت ساده ذهنتو ول کنی به هرچی میخواد فکر کنه.باز روز از نو روزی از نو…

    خداااااااااااای مننننننننننننننن عاشقتممممممم باورم نمیشه من قبل اینکه اینارو بنویسم یه چیزای مبهمی تو ذهنم بود ولی وقتی نوشتم چقدرررر واضح شد برام.که چه نکته ی مهمی رو کشفش کردم.خداااااجوونمممم شکرت.واقعا نوشتن معجزه میکنه…

    و نکته ی دومی که از این فایل برداشت کردم اینه که استاد هر تمیرینی رو که میدن هررررررررر تمیرنییییی قبل از انجامش باید تکامل رو رعایت کنیم و آروم آروم پیش بریم.مثلا وقتی استاد میگه دوستای منفیتون رو با جرئت حذف کنید شما یه به علاوه ی تکامل هم کنارش بذارید…مثلا (با رعایت تکامل) با جرئت دوستای منفیتون رو حذف کنید.چون اگر روی خودتون به اندازه ی کاف کار نکرده باشید و کلی ترس و باورهای اشتباه داشته باشید و یه دفعه بخواید اون آدم رو حذف کنید دچار درد سر میشید.مثلا ممکنه چون شما نظر دیگران براتون مهمه اون آدم بره پشت سرتون حرف بزنه و شما حستون بد بشه و نتونید ذهنتون رو کنترل کنید و پشیمون میشید از کاری که کردید و دوباره بر میگردید به روال قبل …ولی اگر آروم آروم پیش برید اول سعی کنید رفت و آمدرو کم و کمو کمتر کنید بعد از یه مدت خود به خود حذف میشه.

    این تکامل رو تو هر تمرینی که استاد میگه باید در نظر بگیرید.یعنی اینجوری نباشه که شما کلی باور محدود و کلی ترس داشته باشید و استاد یه تمرین بزرگ بگه(بزرگ از نظر شما نه از نظر استاد) بعد بیای با خودت بگی خب چون استاد گفته پس من همین الان باید انجامش بدم.چون در اینصورت یهو از هم میپوکی و نمیفهمی که از کجا خوردی.درست مثل خودم که بارها و بارها از این نقطه ضربه خوردم، اونوقت با خودت میگی بابا راهکار استاد برای من جواب نمیده.در صورتی که راه حلهای استاد برای همه بلا استثنا جواب میده به شرطی که در مدارش باشن و تکامل رو رعایت کنن.خود استاد هم تک تک کارهایی رو که میگه با رعایت تکامل انجام داده ولی چون این رعایت تکامل اینقدر رفته تو ناخودآگاهش که فکر میکنه ما هم رعایتش میکنیم و لزومی نمبینه که هی تکرار کنه تکامل تکامل تکامل

    در پناه الله یکتا بهترین زندگی و حال خوب و بهترین کیفیت رو برای تک تک انسانهای روی زمین آرزو میکنم از ته قلبم❤❤❤

    استادمممممم عاشقتم

    مریم جانم الگوی بی نظیری هستی برام عاشقتممممممم❤❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    بنام جان جانم

    سلام خدمت استاد بزرگوارم و همه ی عزیزانی که در این سایت پر برکت حضور دارن

    من امروز اومدم به زبان خودم زبانی که قابل درک و فهم باشه نحوه ی کارکرد مغز رو برای خودم توضیح دادم و موشکافی کردم.تا راحت‌تر بتونم قوانین رو درک و بهشون عمل کنم.

    به نظرم اومد که این مطالب رو اینجا هم بنویسم هم به عنوان ردپا برای خودم هم اینکه شاید به درد دوستان دیگه ای هم بخوره.

    اول این سوالو کردم که چرا باید یه سری ورودی‌ها رو باید به مغزم بدم یه سری ورودی هارو نباید به مغزم بدم.و این جواب رو دادم که کار مغز اینه ؛دریافت اطلاعات و پردازش اطلاعات و تبدیل اطلاعات به فرکانس و ارسال اطلاعات به جهان هستی.

    و مغز اصلا کاری به این نداره که تو چیو میخوای چیو نمیخوای و چیو باید پردازش کنه چیو پردازش نکنه.کاری به این نداره که این افکاری که تو سرته مربوط به توئه یا کس دیگه ای.کاری به این نداره که این فکری که تو سرته همین الان اتفاق افتاده یا مال یک سال پیشه یا ده سال پیشه.کاری به این نداره که این فکری که تو سرته تازه و برای اولین باره یا تکراریه و بارها وبارها بهش فکر کردی.کاری به این نداره که این فکری که تو سرته از دیگران دیدی و شنیدی و دریافت کردی یا از مرور خاطراتت داره میاد.هر اطلاعاتی که بهش بدی چه مثبت چه منفی تبدیل به فرکانس میکنه و به جهان هستی ارسال میکنه.و تو هر ثانیه هر لحظه در حال فرستادن فرکانسی .و لحظه ای این ارسال فرکانس قطع نمیشه.یعنی فکر نکن که وقتی خیلی حالت بده داری فرکانس منفی ارسال میکنی و زمانی که حالت خیلی خوبه فرکانس ارسال میکنی و در بقیه مواقع فرکانسی نفرستی.درک این موضوع خیییییییلی مهمه که ما هر لحظه هر ثانیه داریم فرکانس ارسال میکنیم‌.و جهان هستی تنها یک چیزی رو از ما میشنوه .💥💥

    من از این بیشتر میخوام

    من از این حس بیشتر میخوام

    من از این جنس اتفاق بیشتر میخوام

    و فکر نکن حتی زمانی که داری به بدبختی دیگران فکر میکنی این فکر ربطی به تو نداره و تاثیری روی زندگی تو نداره.که ۱۰۰درصد تنها تاثیرش و زیانش به خودت میرسه.چون جهان اینو از تو میشنوه که من از این بیشتر میخوام.

    حالا تو بیا هزار بار آگاهانه بگو نه من اینو نمیخوام قدرت ناخوداگاهت خیلی بیشتر از خودآگاهانه و هر چه بیشتر میای سعی کنی به موضوعی فکر نکنی بیشتر داری بهش فکر میکنی و شدیدتر فرکانسش رو میفرستی.تنها راه حلش اینکه اصلا نذاری این افکار وارد ذهنت بشن.چطور نذاری؟ با کنترل ورودی هایی که به ذهنت میدی.

    من خودم اهمیت این موضوع که کنترل ورودی‌ها به ذهن چقدددددررر مهمه رو تازه امروز درک کردم با اینکه دوسال و نیمه در موردش زیاد شنیدم.

    من فکر میکردم که حالا ورودی ها زیاد مهم نیست مهم اینه که من زیاد بهش توجه نکنم و روش زوم نکنم در صورتی که کاملاااا اشتباه میکردم.چون محاله چیزی وارد ذهن تو بشه و توجه تو نره سمتش.بارها و بارها شده بود که یه موضوعی که ناخواسته ام بود رو از اطرافیان یا رسانه ها شنیده بودم و به شدت داشتم تو ذهنم با خودم میجنگیدم که نه من به این موضوع فکر نمی‌کنم نه اصلا این موضوع برام مهم نیست در واقع داشتم خودم رو گول میزدم. و من در هر صورت داشتم فرکانسش رو ارسال میکردم.پس از امروز به خودم این قول رو میدم که به شدت کنترل زیادی روی ورودی‌ها م داشته باشم.

    وموضوع دیگه اینکه شاید ربطی به این فایل نداشته باشه ولی من برای اینکه یه سری موضوعات رو برای خودم قابل درک کنم این رو هم اینجا مینویسم چون خودم تو این چند روزه با این مسئله مواجه شدم.و اون در مورد حسادته.من زمانهایی که کسی رو میبینم توزندگی یا کاری که من توش هستم موفقتره شروع میکنم به حسادت .و به نوعی تو ذهنم تخریبش میکنم.که نه فلانی حتما پدرش یا همسرش حمایتش کرده، ممکنه که به زور تبلیغات معروف شده باشه.حتما خودش تلاشی نکرده که به اینجا برسه حتما خیلی زود فراموش میشه و تا همیشه نمیتونه معروف بمونه و…

    این دلیلارو برای دلگرمی خودم میارم که توجیه کنم که چرا از اون آدم عقب موندم که اگه منم فرصتای اونو داشتم حتما موفق میشدم.

    توی سایت خیلی دنبال حل این مسئله ای بودم که برام پیش اومده که چرا حسادت میکنم.و یه سری جوابها هم گرفتم ولی اونقدری که منو مطمئن کنه نبود.تا اینکه امروز ربطش رو با پیامهایی که به مغز میدیم و مغز این پیامهارو به شکل فرکانس به جهان هستی ارسال میکنه پیدا کردم.زمانی که حسادت می‌ورزم و میگم نه اون تلاشی نکرده حتما خونوادش حمایتش کردن دارم به جهان این پیام رو میدم که نمیشه با تلاش موفق شد و حتما باید کسی ازت حمایت کنه وقتی میگم نه اون به شکل واقعی معروف نیست و خیلی زود فراموش میشه به جهان این پیام رو میدم که اگه معروف شی خیلی زود هم فراموش میشی و….

    و جهان نگاه نمیکنه که من این فکر رو برای دیگران میکنم نه برای خودم.فقط یک چیز میشنوه جهان.از این نشدن ها بیشتر میخوام.من از این نمیتونم ها بیشتر میخوام.

    و شما هیچ ضرری به اون کسی که دارید درموردش فکر می‌کنید نمی‌نمیرسونید پاسخ این فرکانس تنها و تنها به شما برمیگرده و نه اون.

    زمانی که هرجا می‌شنیدم که خدا گفته به خوشبختی دیگران حسادت نکنید و براشون خوشحال باشید این به شما برمیگرده اصلااااا نمیتونستم این موضوع رو درک کنم.و میگفتم که خدا اون بنده هاشو از من بیشتر دوست داره که میگه به اونا حسادت نکنم(اینارو آگاهانه نمیگفتم ولی یه حسی تو درونم اذیتم میکرد که خدا بندهای دیگشو از من بیشتر دوست داره)

    امروز انگار قلبم باز شد و الهامی از پروردگارم دریافت کردم😭 که ای بنده ی من من تورو بیشتر از هرکسی دوست دارم و اگر که میگم حسادت نکن به خاطر اینه که میدونم این فرکانس به خودت بر میگرده پس چه بهتر که خوشحال باشی از موفقیت دیگران که بیشترش برگرده به سمت تو.وگرنه با حسادت ضرری که به اون نمیزنی به خودت میزنی.و من اینو نمیخوام ای بنده ی من.

    و حتی در مورد ببخشش این بهم الهام شد که وقتی میگم دیگرانو ببخش و ازشون بگذر تو میگی که خدایا اونا دل منو شکوندن اونا به من توهین کردن اونا به من بد کردن تو بازم میگی اونارو ببخش ؟ یعنی بازم اونارو از من بیشتر دوست داری با اینکه اینهمه به من بد کردن.و خدا گفت ای بنده ی عزیزمن چون من تورو بیشتر از اونا دوست و چون میدونم قانون رو و میدونم که فرکانس هرکسی به خودش برمیگرده نه کس دیگه دلم نمیخواد که این اتفاق برای تو بیفته و فقط به خاطر اینکه تورو وفقط تورو دوست دارم میگم که ببخش به خاطر خودت.

    اینا گفت‌وگوهای درونی من با خدا بود نمیدونم به چه شکل ولی فقط میتونم با اطمینان بگم که خدا بود.

    اگر هرکدوم از ما اینجوری به خدا نگاه کنیم خدا هرچیزی رو گفته انجام بدیم فقط و فقط به خاطر خود ماست نه دیگران اونوقته که خیلی راحت‌تر میتونیم یه سری مسائل رو بپذیریم و دنیامون بهشت میشه.ببخشید پیامم خیلیییییی طولانی شد.ولی خواستم که حال نابمو با تک تکون شریک شم .عاشقتونم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستانی که دیدن این فایل کمر همت بستن تا یه تحول بنیادین تو زندگیشون ایجاد کنن.

    من دیروز که قسمت اول فایل چطور درآمد خود را در عرض یک سال حداقل سه برابر کنیم رو دیدم تو دفترم با خط درشت نوشتم و با ایمان زیرشو امضا کردم.من یه سالن آرایشی دارم که دوتا شریک دارم.

    نمیگم خوبن یا بدن قطعا خوبیای زیادی هم دارن ولی با اهدافی که من دارم نمیخونن و هر روز ورودی هایی رو به من میدن که منو از تمرکز روی خواسته هام غافل میکنه.و جوریه که ما صبح تا شب هرروز با همیم. اونا هم خیلی دنبال موفقیت هستن ولی مسیرشون کاملا بامن متفاوته .دیروز که من تعهدم رو نوشتم با خودم داشتم فکر میکردم که چه کاری میتونم برای عملی کردن تعهدم انجام بدم .اولین کاری که به ذهنم رسید این بود که رفتن به سالن رو هفتگی بکنیم .چونکه مشتری اونقدر نداریم و یک نفر هم از پس مشتری ها برمیاد و قرار شد اگه شلوغ شد به همدیگه اطلاع بدیم که بریم سالن.اولش ذهنم مقاومت میکرد که خب اگه نری سالن حتما باور نداری که مشتری زیاد میاد و کلی با خودم کلنجار رفتم که من کاری به این حرفا ندارم.من نیاز دارم به تنهایی نیاز دارم که خلوت کنم با خودم و آرایشگاه رفتن هر روزه این اجازه رو به من نمیده و زمانی که سه تایی باهم سالنیم خواه ناخواه ذهن من از مسیر منحرف میشه.اینجوری هم یه هفته ای که خونم فرصت کافی دارم رو خودم کار کنم و هم زمانی که سالنم تنهام و شریکام نیستن چون نوبت منه و میتونم به برنامه هام برسم.دیروز که این تعهد رو نوشتم و این تصمیم رو گرفتم نمی دونستم که فایل چطور درآمد خود را در عرض یکسال سه برابر کنیم ۳ قسمته و فکر میکردم همون یه قسمته و من حالا باید بیام دونه دونه فایلارو گوش بدم حالا با فایلهای مختلف استاد برای خودم باور سازی کنم.دیشب که داشتم تو سایت میچرخیدم یهو اصلا هدایتی انگار متوجه شدم که فایلا به ترتیب و شماره بندی داره.

    تا به امروز نمیدونستم و فکر میکردم ترتیب خاصی نداره🙈🙈🙈😂😂

    بعد با خودم گفتم برم ببینم این فایلی که در مورد ۳ برابر کردن درآمد گوش دادم قبل و بعدش چیه که دیدم ۲ تا قسمت دیگه هم داره…

    وای خدا نمیدونید چقدر ذوق کردم.دیشب دیر وقت بود فایل دانلود کردم تا امروز نگاش کنم.امروز که قسمت دوم رو داشتم میدیدم استاد دوتا تمرین داده بود که یکیش این بود دوستان نامناسب رو به جرات از زندگیتون حذف کنید….

    خدااایا مگه میشه.من یک روز قبل اینکه این فایل استاد رو گوش کنم بهم الهام شد که چیکار باید بکنم.خدایا شکرت.مطمئن تر شدم که تصمیمم درست بوده.

    و مورد دیگه حذف تلویزیون بود.که من این کارو دو سال پیش وقتی شاگرد یه استاد قانون جذب دیگه ای بودم انجام دادم.یعنی تلویزیون تو خونمون هست ولی به هیچ عنوان روشن نمیکنم.مگر اینکه همسرم روشن کنه که اونم من اصلا توجه نمیکنم یا میزنم کانال مستند و اصلا درگیرش نمیشم.ولی امروز خواستم با یه تصمیم بزرگ( البته از نظر خودم) خودم رو به چالش بکشم.اونم حذف اینستاگراممه.

    با اینکه ذهنم به شدت مقاومت میکرد که تو اینهمه پست شنیون(مربوط به کارم) گذاشتی .میخواستی پستای آموزشی بزاری و از این طریق مشهور شی.اینهمه داشتی فیلمهای آموزشی شنیون دانلود میکردی هر روز چیزهای جدید یاد میگرفتی میدونستی الان اساتید بزرگ دنیا دارن چیکار میکنن و همیشه دنبالشون میکردی.و میدونستی آرایشگرای شهرت الان دارن چیکار میکنن و از همه کاراشون با خبر بودی.الان اگه اینستارو حذف کنی به هیچ کدوم اینا دسترسی نداری.ولی من هم آگاهانه شروع کردم به دلیل آوردن برای ذهنم که درسته من خیلی فیلمای آموزشی میتونم از اینستا ببینم ولی زمانی که وارد اینستا میشم کلی پیج برام میاره بالا که هر کدوم از این پیج اینقدر رنگ و بارنگن و تو یکیشون که میرم کلی وقتم گرفته میشه اصلا یادم میره دنبال چی اومده بودم.و دیگه اینکه اینقدر مبحث تبلیغات تو اینستا پررنگه و اصل در نظر گرفته میشه که منی که یه پیج ساده دارم و کارامو میزارم توش به کل ناامید میشم که تو این همه رقابت و تبلیغات و فلان کجا آخه پیج من دیده میشه.از طرفی هم دوست ندارم که کامنتای پوچ و بی ارزش برای دیگران بزارم که آقا شما هم بیاید منو فالو کنید برام کامنت بزارید.قلبا هم این‌شکلی معروف شدنو دوست نداشتم.دلم میخواد که به واسطه رشد کردن تو کارم و حرف ای شدن تو کارم شناخته بشم.نه بزور تبلیغات .و دلیل دیگه ای که آگاهانه برای ذهنم آوردم این بود که درسته تو اینستا یه عالمه فیلمای آموزشی رایگان میزارن ولی اکثرشون کامل نیست. به جای اینکه وقتمو بزارم پای اینستا میشینم رو باورهام کار میکنم وقتی که به درآمد رسیدم اونوقت هر کلاسی از هر استادی که دلم خواست رو شرکت میکنم و بهاش رو میپردازم و قطعا نتیجه ی بهتری میگیرم.برای خودم باور سازی میکنم که تنها راه موفقیت و پیشرفت و دیده شدن تبلیغات و اینستا نیست.بالاخره بعد از کلی کشمکش اینستامو حذف کردم.و متعهدانه میخوام رو باورهام کار کنم.ببخشید که پیامم طولانی شد ولی اشتیاق داشتم که هم تصمیمم رو به اشتراک بزارم هم ردپایی جا بزارم برای روزی که همه ی این تلاش هام به ثمر نشسته.خدایا شکرت پیشاپیش به خاطر تمام موفقیت هایی که به دست میارم.برای تک تکتون آرزوی موفقیت و پیروزی و حال خوب رو دارم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    با سلام خدمت شما دوست و هم فرکانسی عزیزم‌.

    پاسخی که دادید فوق العاده بود از نظر من از این جهت که اینو تعمیم دادم به قرآن خودمون که چقدررررررررر ما هر چیزی رو نصفه نیمه می‌فهمیم و نمیریم دنبالش که ببینیم اصل قضیه چیه.و بر اساس همون دونسته های ناقصمون قضاوت میکنیم.ازتون ممنونم خیلییی.خوشبخت ترین و سعادتمند ترین باشید دوستم.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    آقای جوان عزیز دیدگاهتان معرکه بود و خط به خطش و کلمه به کلمه اش پر از آگاهی های ناب بود برای من.و حتی نتونستم از یک خطشم سرسری بگذرم و همه رو اسکرین گرفتم تا فردا وارد دفترم کنم.انشاءالله در مسیر رسیدن به خواسته هاتون خوشبخت و سعادتمند باشید و مارو هم از آگاهی های نابتون بی نصیب نذارید.در پناه جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    مهدی عزیز سلام سپاسگذارم بابت دیدگاهت …چون من تو ردپای این فایلم در مورد حذف تلویزیون و افراد منفی زندگیم نوشتم ولی اصلا یادم نبود فضای مجازی رو که خیلی بیشتر از تلویزیون رو من تاثیر داشت،قبلا که این فایل رو دیده بودم یه تایم خیلی زیادی اینستامو پاک کردم و نداشتمش ، وباز خورد خیلی خوبی هم از این کارم گرفتم .بعد از مدتی هم که نصبش کردم فقط و فقط پیجایی رو فالو میکردم که مربوط به کارم بود یا در مورد زیبایی های طبیعت بود.ولی از چندماه پیش که همه چی فیلتر شد تو ایران فقط در حد یکی دوبار با فیلتر شکن رفتم ولی دیدم سخته ولش کردم .گفتم من دیگه وارد فضای مجازی نمیشم تا روزی که آزاد شه.یا برم به جایی که مجبور نباشم از فیلتر شکن استفاده کنم.اینو برای خودم نشونه دیدم که کلا فضای مجازی رو بیخیال شم و بچسبم به سایت.و خدا میدونه که چقدرررر کیفیت زندگیم با ابودن در این سایت و خوندن کامنت بچه ها و جواب دادن کامنتا داره بهتر و بهتر میشه.برات بهترینهارو آرزومندم مهدی عزیز امیدوارم که به درآمد چندین برابری برسی و همیشه شاد و خوشحال باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    لیلای عزیزم سلام…سپاسگذارم بابت دیدگاهت

    مسئله ای که الان باهاش روبه رو هستم همین موضوع خانواده ی منفی هستش.البته من ازدواج کردم و از خونواده ام دورم و الان سه سالی میشه که دارم رو خودم کارم میکنم و شکر خدا تونستم تمام افراد منفی رو از زندگیم حذف کنم.حتی خونواده ام رو خیلی خیلی کم میبینم و کم میرم دیدنشون ولی مسئله ی من وابستگی فکریه.با اینکه ازشون دورم و نمیخوام زیاد بهشون زنگ بزنم و اخبار منفی ازشون بشنوم ولی همیشه ته ذهنم از این قطع ارتباط عذاب وجدان دارم و حسم از این بابت بده.و دلم میخواست یه راهی پیدا کنم که هم خونوادمو خوشحال ببینم هم کنترل داشته باشم روی روابطم بدون اینکه خونواده ام ازم دلگیر بشن.خداییش خونواده ی خیلی خوبی دارم و خیلی مراعات منو میکنن و میدونن چون من تو این فضا ها هستم پیش من زیاد از منفیا حرف نمیزنن ولی خب ناخودآگاه چون اونجوری برنامه ریزی شدن نمیتونن منفی نباشن .ولی من دلم میخواد فقط خوبیاشونو ببینم و بشنوم این جملتون خیلی به دلم نشست که…من می‌دونم با تمرین کردن گوش من برای شنیدن حرف های آن ها کر و چشم من برای دیدن کار های آن ها کور میشود.من هر کجا که باشم همه جا برای من خوش یمن و مبارک و پر برکت است این جمله من روزی چند بار تکرار می‌کنم ….من هم این جمله رو یاداشت میکنم تا همیشه تکرارش کنم.به امید روزی فقط با تغییر باورهامون از خیر و خوشی و پیشرفت خونوادمون بشنویم و خوشحالیمون چند برابر شه…

    در پناه الله یکتا برات اول یک تنهایی مقدس و بعد هدایت شدن به افراد و مکان های فوق العاده مثبت رو آرزومندم عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    زهرا جان چقدرررر تحسینت میکنم که اینقدر سریع مسیر درست رو پیدا کردی و متعهدانه داری ادامه میدی پروفایلت رو خوندم.سن کمت نشان از این داره که هنوز باورهای اشتباه سیمان گونه به مغزت نچسبیدن و خیلی راحت میتونی پرواز کنی و اوج بگیری عزیزم..هم تو و هم مادر عزیزت رو بسیار بسیار تحسین میکنم که اینقدر زیبا تونسته روی روابطش کار کنه و دختر همسرش رو اینچنین عاشقانه دوست داشته باشه.واقعا برام باورسازی شده که میشود همچین زندگی ای رو ساخت…برای تو و خونواده ی عزیزت بهترین هارو آرزومندم عزیز دلم قطعا لایق بهترین هایید.از طرف من مادر عزیزت رو ببوس که ندیده عاشق این فرشته شدم😘😘❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    یاسر عزیز ممنون بابت کامنت زیبات کلی انرژی گرفتم و حالم خوب شد، یه قسمتی که در مورد رابطتت با دوستات گفتی که خیلی کمرنگ شده ولی هر وقت میبینیشون به طرز معجزه آسایی رفتار خوب ازشون میبینی و بدون اینکه بدونن دارن در راستای قوانین صحبت میکنن.این یه تیکه خیلی برام دلنشین بود که میشود در مورد خونواده هم همچین اتفاقی بیفته و زمانی که با تو هستن فقط و فقط از خوبیا بگن و خوش باشن…

    ممنونم ازت برادر عزیزم.که جواب مسئله ای که باهاش درگیر هستم رو یه قسمتیش رو تو کامنت زیبای شما پیدا کردم.قطعا لایق بهترینها هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    فاطمه عزیزم چقدر قشنگ توصیف کردی ارسال فرکانس رو چیزی که من امروز تازه درکش کردم و بیشتر دارم حواسم رو جمع میکنم که هر لحظه دارم به چی فکر میکنم..

    اینکه حس میکنم اون لحظه که فکر میکنم یه چیزی از من ارسال شد و خیلی حس باحالیه تجسم کردنش….واقعا لذت بخشه برام چون خودم تازه امروز به این درک رسیدم..

    برات بهترینهارو آرزومندم چون تو لایق بهترینهایی عزیز دلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: