چندبرابر کردن درآمد در یک سال | قسمت ۲ - صفحه 58

1174 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1018 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم مهربونم دوستای نازنینم

    روز بیستم

    وایییی که چقدر این فایل به من امروز کمک کرد به درک بهتر قبلاً این سه تا فایل رو گوش داده بودم و نکاتشم یاد داشت کرده بودم اما اندازه ظرفم تونسته بودم نکاتشو بفهممم و امروز چقدررر خوشحال شدم وقتی گوش میکردم این فایل هی به خودم میگفتم عه چرا من اینجاشو نشنیده بودم این اتفاقی که امروز افتاد اول از همه باعث شد بفهمم ادامه که بدم همه چی بهتر میشه به درک بهتر برای اینکه من کسی رو نمیتونم تغییر بدم هم کمک کرد چون من با اینکه دلم میخواست تغییر کنم ولی خیلی از نکات این فایل رو درک نکرده بودم و این بهم کمک کرد منی که خیلی دوست داشتم دیگران تغییر کنن رو دیگه تلاشی نکنم ومطمینم برای کسی که بخواد تغییر کنه همین مسیر هست .

    استاد همیشه گفتید مواظب ورودی ها باشید و به شدت روی ورودی کار کنید منم تی وی و کانال و پیج منفی که داشتم پاک کردم یعنی هیچی نمی‌بینم و خیلی از آدمایی که منفی بودن حذف کردم یعنی من حذف نکردم آنقدر خدا قشنگ از من دورشون کرد (یه دوستی داشتم هر روز با هم بالای یه ساعت حرف می‌زدیم از زمانی که من خواستم تغییر کنم جالبه اون براش کار پیدا شد و اصلا وقت نمی‌کردیم صحبت کنیم ویواش یواش ارتباطمون کم رنگ شد)و من به این بیشتر ایمان آوردم من تغییر کنم آدمای اطرافم هم تغییر می‌کنه.وای استاد این نکته که در مورد ورودی گفتین خاطراتی که مرور میکنید یا تخیلاتی که می‌کنی در مورد آینده من حواسم اصلا به این ورودی نبود من فقط فک میکردم ورودی یعنی چیزی که ببینم و بشنوم و خیلی وقتا تخیلاتم با چیزی که می‌خوام فرق داشت بعد این تمام تلاشمو میکنم که روی تخیلاتم کار کنم و این درک بهم کمک کرد بیشتر قانون توجه رو درک کنم .

    اینکه ما چی میخواهیم اصلا تاثیری نداره فرکانسی که ما ارسال میکنیم مهم ،من وقتی کارت میکشم و همش نگران آخر ماه هستم دارم این فرکانس رو ارسال میکنم که پول نیست و من ندارم و جهانم اونو دریافت می‌کنه و شرایطی رو برام رقم میزنه که من همین حس رو تجربه کنم .

    این دو تا فایل رو که گوش کردم این جمله که تمام آنچه که تو زندگی ما اتفاق می‌افته بدون استثنا بخاطر باورامون رو بیشتر درک میکنم

    خدا رو هزار ر مرتبه شکر میکنم که امروز یه پله بهتر از دیروزم درک کردم چقدر خوشحالم که این مسیر رو ادامه دادم

    استاد فقط میتونم بگم ازتون سپاسگزارم خدا رو شکر میکنم به این مسیر زیبا هدایت شدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    زهرا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    با یادت وبانامت خدای بخشنده و مهربان

    ارسال فرکانسیک زندگیم را می سازد

    باید مراقب ورودی هام باشم که خروجی های خوبی داشته باشم

    باید افراد منفی را از زندگیم حذف کنم کسانی که احساس من را بد میکنند و سعی کنم اگر کسی هست که واقعا نمیتونم از او بگذرم مثل همسر فرزندان یا پدر و مادر از ناخواسته ها تعداد کنم و بی توجه باشم و تجربه ی خودم که به شدت اشتباه است و امشب به آن پی بردم نباید مقاومت در حذف آنها داشته باشم با توجه به خوبی هایشان انها را بزرگ کنم تحسین کنم و رفتار نامناسب اعراض کنم

    تجربه ی خودم

    من 3 تا خواهر دارم که به شدت به هم وابسته هستیم و هر حرفی هر اتفاقی غیبتی یا اتفاق بدی که در فامیل و اطرافیان می افتاد توسط هم از آن خبرها با خبر میشدیم البته این برای زمانی هست که من از قانون هیچی نمی دونستم و الان 3 سال که اصلا این اتفاق رو نداریم ولی وقتی من به قانون عمل کردم و حتی اوایل اگر اونها هم حرفی میزدند من اصلا دنبالش رو نمیگرفتم و اصلا هیچ علاقه ای نشون نمی دادم الان طوری شده که اصلا دیگه هیچ اتفاقی رو به من نمیگن و باهم بیشتر در ارتباطن و با من خیلی کمتر و در مورد اتفاقات خیلی کم با من صحبت میکنند امیدوارم از این پس بیشتر بتونم خوبی ها رو زیبایی ها رو فراوون کنم حتی ی زیبای کوچک رو خیلی بزرگ و از دیدن رفتارهای نازیبا اعراض کنم و مقاومت نداشته باشم که چرا فلانی فلان حرف رو زد فلانی فلان رفتار رو کرد

    اگر فرکانس من تغیر کنه خود به خود من از اونا دور میشم و حتی اگر ازشون درو هم نشم اونا وقتی با من هستن دیگه سعی نمیکنن رفتارهایی کنن که خوشایند من نیست

    این برای خود من اسباط شدس

    در پناه حق باشید

    خدایا ازت سپاسگزارم

    استاد عزیزم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1194 روز

    بنام یکتای هستی بخش…20 روز از تعهدم به سفرنامه میگذره و چند روزی میشه که خیلی جدی تر از قبل دارم روی خودم کار میکنم.من یه سالن زیبایی دارم که دوتا شریک دارم .شریکام خیلی منفی بودن و وقتی باهاشون بودم ناخودآگاه نمیتونستم کنترلی روی ذهنم داشته باشم.قبلا هم یه بار تلاش کردم که ازشون جداشم ولی به دلایلی نشد.فهمیدم که به زور و اجبار نمیتونم این آدما رو از زندگیم حذف کنم قطعا هم فرکانسشون هستم که الان اینجام.پس تصمیم گرفتم که بیشتر روی خودم کار کنم.از چند روز پیش که خیلیی متعهدانه و جدی دارم روی خودم کار میکنم انگار خدا همه ی شرایط رو داره برام فراهم میکنه که بیشتر بتونم تنها باشم و بیشتر رو خودم کار کنم.چند روزی میشه که دست از زور زدن برداشتم و فقط به نکات مثبت شریکام توجه میکنم و سعی میکنم احساسمو نسبت بهشون خوب کنمو و ازشون خشمگین نباشم.اصلاااا باورمممم نمیشه تو همین چند روز شرایط زمین تا آسمون فرق کرده چقدر آرامشم بیشتر شده.یه سری رفتارهای خیلی خوب از شریکام نسبت به خودم دیدم بعد تازه تو این هفته که من میرفتم سالن اونا مسائلی براشون پیش اومد که اصلا نمیومدن و من که قبلا خیلی از این بی نظمیشون عصبی میشدم اینبار اینو لطفی از سمت خدا دیدم که خواسته من تنها باشم و بیشتر رو خودم کار کنم و این طرز فکر خیلی حسمو خوب کرد.یه مورد هم امروز بود که تا ظهر تو سالن تنها بودم و داشتم فایل گوش میدادم و رو خودم کار میکردم فکر میکردم امروز هم شریکم نیاد ولی سر ظهر ساعت 12و نیم اومد.ناهارم آورده بود یکم که حرف زدیم گفت من خیلی خسته ام میخوام بخوابم و رفت خوابید و من هم از خدا خواسته اومدم تو سایت و شروع کردم به نوشتن کامنت سفرنامه روز بیستمم قشنگ تا ساعت 3 و 38 دقیقه طول کشید .همین کامنت رو ارسال کردم ساعت و نگاه کردم دیدم ساعت 3و 38 دقیقه است.شریکم همون لحظه از خواب بیدار شده بود و صدام زد گفت بیا ناهار.ناهارو خوردیم و بعدش اون جمع کرد رفت باشگاه.واقعا انگار امروز فقط اومده بود که ناهار منو بده تا گشنه نمونم .😁😁

    خیلی حس خوبی بود که با خودم میگفتم همه دارن به نفع من کار میکنن و واقعا لذت بردم از همین اتفاق کوچیک.

    مسئله بعدی اینه همسر من به نسبت چند سال پیش که اصلااااااا رابطه ی خوبی باهم نداشتیم خیلللی خوب شده رفتارش نسب به من و الان خیلی نسبت به گذشته زندگی بهتری همراه با آرامش داریم.ولی خب همسر من عادت داشت که مدام از منفیا حرف

    بزنه و اخبار سیاسی رو دنبال کنه و مدام بد وبیراه بگه به دولت و فلان و…ولی یه مدتیه از وقتی من متعهد تر شدم جوری شده که شیفت کاری همسرم با من مخالفه.یعنی دقیقا صبح وقتی اون خونه است من میرم سر کار و غروب که میام اون رفته سر کار تا ساعت 12 شب که میاد خونه. اونموقع هم که میاد یه خورده تلویزیونو روشن میکنه ولی به نسبت قبل خیلیییی بهتر شده چون من یه چند باری فایلهای سفربه دور امریکارو نشونش دادم و اوایل خیلی مقاومت داشت و منم نمیخواستم به زور بکشونمش تو این مسیر ولی خب الان دیگه هر شب بلا استثنا قبل از خواب میگه بزن ببینیم عباسمنش جدید چی گذاشته. و فعلا فقط داریم با فایلهای سفر به دور امریکا پیش میریم باهم.و اصلا هم اصراری ندارم که حتما هرشب ببینیم ولی خودش تمایل نشون میده که میخواد ببینه.از وقتی هم که اینستا فیلتر شده خدارو شکر سمت اینستا نرفته و دیگه در مورد اخبار سیاسی چیزی نمیگه.و حتی تو فایلهای سفر به دور امریکا یه سری از حرفای استاد رو هم تایید میکنه. از نظر من برای شروع خیلی خوبه😊😊

    و مسئله ی بعدی خونواده ام هستن با اینکه ازشون دورم ولی وابستگی فکری بهشون دارم .یه جورایی عذاب وجدان دارم از اینکه رابطه ام رو باهاشون خیلی کم کردم.از خدا میخوام درهایی رو به روم باز کنه که فقط از خوشحالی و حال خوبشون بشنوم .و فقط زمانهایی ببینمشون که حالشون عالی باشه و از اتفاقات خوب برام بگن.برای باور سازی دارم کامنتای سایت رو میخونم و سعی میکنم یه خبر خوب که ازشون میشنوم بیشتر و بیشتر بهش توجه کنم تا از این اخبار خوب زیاد بشنوم ازشون.مطمئنم که خدواند درهای فراوانی رو به روم باز میکنه و به نقطه ای میرسم که هم من از خدا راضی باشم هم خدا از من…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1194 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    روز بیستم سفرنامه

    چطور درامد خود را در عرض یکسال 3 برابر کنیم؟ قسمت 2

    اول از همه سپاسگذار خداوند جانم هستم که در این 20 روز متعهد موندم به این مسیر و خداوند هر لحظه داره درهای جدیدی از آگاهی هارو به روم بازمیکنه.

    استاد عزیزم من سه سال پیش قبل از اینکه باشما آشنا شم استادی داشتم که قانون جذب رو از طریق ایشون باهاش آشنا شدم.

    و من در اون زمان خیلی متعهدانه تمریناتی که ایشون میگفتن انجام میدادم البته در حد درک و مدار خودم .اونموقع تصمیم گرفتم که به کل تلویزیون رو حذف کنم منی که به شدت اهل فیلم و سریال بودم اونم نه سریالای جدید بلکه سریالهایی که بارها و بارها از تلویزیون پخش میشد و من حتی تکرار فیلمارم از دست نمیدادم زمانی که فهمیدم چقدر تلویزیون باورهای مخربی رو به ذهنم تزریق میکنه مثل وحی منزل پذیرفتمش و دیگه اصلا سمت تلویزیون نرفتم(مگر اینکه اتفاقی یه تیکه هایی میدیدم)به کل حذفش کردم.

    اونموقع چون از قانون زیاد اطلاع نداشتم خیلی سعی میکردم که خونوادمم با خودم همراه کنم و اونارم نذارم که تلویزیون ببینن ولی اونا به شدت مقاومت داشتن و میگفتن تلویزیونم نگاه نکنیم چیکار کنیم حالا سرگرم میشیم‌.، و من بعد از مدتی فهمیدم که خودم تنهایی باید مسیرو ادامه بدم.الان که دارم فکرشو میکنم میبینم اونا حق داشتن که اینطور فکر کنن برای کسی که هیچ برنامه ای تو زندگیش نداره و هیچ هدفی نداره خب تلویزیون خاموش کنه میخواد چیکار کنه میخواد درو دیوارو نگاه کنه دیگه.فهمیدم که برای توانایی انجام این کار باید هدف داشته باشی هدفی والا که من داشتم و با جون و دل تو قلبم پرورشش میدادم.فهمیدم هر عادتی که رو بخوای تغییر بدی باید انگیزه و هدفی بالاتر از اون عادت در وجودت شکل بگیره که بتونی اون عادتهارو با جرئت حذفشون کنی.

    من از استاد قبلیم یاد گرفتم که باید دوست ، فامیل، و اشناهای سمی رو از زندگیم حذف کنم.

    این یکی کمی برام سخت تر بود .زندگی من پر بود از آدمها و روابط سمی چون خودمم سمی بودم .اون روزها به قدری ترسهای واهی داشتم اینقدر افکارم محدود بود به قدری عزت نفسم پایین بود که نمیتونستم از مهمونیا و مجالس فامیلی که فقط احساس بد رو بهت تزریق میکردن احساس اینکه تو بی ارزشی بهت تزریق میکردن احساس اینکه تو تا حالا نتونستی یه کار مفید تو عمرت بکنی رو بهت تزریق میکردن بگذرم چون ترس داشتم از اینکه نکنه من نرم و اونا در موردم بد فکر کنن، نکنه من نرم و اونا پشت سرم بد بگن، نکنه من نرم و از جریانات زندگی خصوصی فک و فامیل بی خبر بمونم و نفهمم دور و برم چه اتفاقی داره میفته….اونروزها چنین افکاری تو سرم میچرخید.ولی کم کم یاد گرفتم ، ادامه دادم و بیشتر فهمیدم و بیشتر درک کردم که اون بیرون توهمی بیش نیست و تنها باید روی خودم کار کنم.ولی این خیلی زمان برد و من باطی تکاملم خیلی چیزهارو درک کردم که البته حتی اونموقع نمیدونستم که تکامل چیه.ولی ادامه دادم، (ولی قبل از این داستانا آشنا شدن با قانون من دوستای زیادی داشتم که هم کلاسی دبیرستانم بودن و من همیشه رابطم رو سعی میکردم با همشون حفظ کنم که مبادا ازم ناراحت شن و آدمی بودم که همیشه سعی میکردم همه رو مخصوصا دوستامو از خودم راضی نگه دارم و نمیشد اونا چیزی ازم بخوان و جرئت کنم بگم نه.ولی ناخود آگاه بعد از اینکه نامزد کردم و درگیر مسائل شخصی شدم خود به خود اونارو از زندگیم حذف کردم)،ولی بعد از آشنایی با قانون اول از خانواده و فامیل مادریم شروع کردم به حذف کردن چون بالاترین حد احساس بد و منفی رو از اونا میگرفتم و همیشه تو جمعاشون احساس حقارت میکردم از اینکه دوست داشتن همیشه یکیو سوژه کنن و با حرفا و حرکاتشون تخریبش کنن، خیلی برام سخت و ترسناک بود حرفایی که قراره بعد از این قطع روابط پشت سرم زده شه ولی کم کم که پیش رفتم و کمی به این پی بردم که منم ارزشمند هستم منم حق انتخاب دارم اینکار برام راحتتر شد، دیگه نه مهمونیاشونو میرفتم نه تلفناشونو جواب میدادم.فامیلای پدریم رو هم به همین شکل حذفشون کردم البته در مورد اونا زیاد مقاومت نداشتم چون زیاد بهم کاری نداشتن و فقط چون منفی بودن حذفشون کردم.نوبت رسید به خانواده ی همسرم.بعد از اینکه عروسی کردیم رفت و آمدها خیلی زیاد بود و چون من با مادرر همسرم یکجا زندگی میکردم مجبور بودم که هر جا میگه باهاش برم و همیشه هم خونمون مهمون بود. و خانواده ی همسرمم خیلی پرجمعیت و خیلی اهل دورهمی های شبانه.و چون مادر شوهرم بزرگ بود قاعدتا همیشه همه خونه ی ما جمع میشدن خیلی فرصت نمیکردم که با خودم تنها باشم و خیلی اذیت میشدم ولی ادامه دادم ، ادامه دادم کم کم سعی کردم که تو همون شلوغیا وقت گیر بیارم و برم تو خونه ی خودم و رو خودم کار کنم و این تو جمع بودن رو آهسته آهسته کمش کردم و جوری شده که دیگه بقیه عادت کرده بودن که من زیاد از اتاقم بیرون نمیام.همیشه آرزوم میکردم که یه خونه ی مستقل داشته باشیم ولی در عین حال همیشه رو خودم کار میکردم و سعی میکردم احساسم عالی باشه و انصافا از نظر خودم تو اون شرایط عالیتر از ایده آل خودم بودم‌.یکسال از زندگی تو یه حیاط مشترک با مادرشوهر گذشت و منی که همیشه رویای یه خونه ی مستقل رو داشتم که فقط بتونم تنها باشم روی خودم کار کنم خالق من منو به یه شهر دیگه آورد جایی که از بچگی آرزوم بود تو این شهر زندگی کنم تو یه ساختمون هفت طبقه که طبقه ی سومش رو اجاره کردیم و الان بعد از یه سال و نیم هر بار که از پنجره شهر رو نگاه میکنم بارها و بارها خدارو شکر میکنم بابت این لطف خداوند…

    اون اوایل که اسباب کشی کرده بودیم بازم اون رفت و آمدها بود البته بیشتر اونا میومدن من خیییلیی کم میرفتم تا اینکه این مسئله هم کم کم آروم آروم حل شد.جوریه که الان تقریبا از عید که 6، 7 ماه میگذره هیچکسی خونمون نیومده یا شاید در حد یکی دوبار نمیدونم.نه از فامیلای خودم نه همسرم.یه روزایی میشد که با خودم فکر میکردم نکنه که از دستم ناراحت شدن و گرنه خیلی غیر طبیعیه که هیچ کسی خونمون نمیاد.گاهی از این بابت عذاب وجدان داشتم.ولی فهمیدم این فکر به خاطر کمبود عزت نفس منه.وگرنه این خواسته ی قلبی من بوده که این رفت و آمدها به کل حذف بشه.چون هرجور که فکر میکنم حتی یک آدم مثبت تو فک و فامیل پیدا نمیکنم که بخوام باهاش رفت و آمد کنم.ولی من این تنهایی رو ترجیه میدم به رفت و آمد با آدمایی که هیچ هدفی تو زندگیشون ندارن و برای خودشون ارزش قائل نیستن.ایمان دارم خداوند به موقعش منو به دوستان بی نظیری هدایت میکنم که باهاشون رفت آمد خونوادگی داشته باشم و هر با دیدنشون کلی چیزای خوب و مثبت ازشون یاد بگیرم…

    و اما استاد عزیزم استاد عشقم از زمانی که مدارم رفت بالاتر و فهمیدم دیگه آگاهی های استاد قبلیم عطش منو رفع نمیکنه و خداوند منو باشما آشنا کرد انگار درهایییی از زیبایی ها به روم باز شد که هیچ وقت تو زندگیم نه دیدم نه شنیدم.

    من با استاد قبلیم تا اینجا تونستم پیش بیام و تلویزیون و فضای مجازی و دوست و فامیل های نامناسب رو با جرئت از زندگیم حذف کردم.و از حالا به بعد (یعنی از عید امسال(401)به بعد ) دارم با شما پیش میرم و روز به روز پیشرفت میکنم تو همه ی جنبه ها.و مطمئنم که با شما میتونم اوج اوج جوهره ی وجودیم رو تجربه کنم و بترکونم.

    میدونم که خیلیییییی کامنتم طولااااانییی شد ولی حتما دلم میخواست اینارو یه جا ثبت کنم که بعدا تو اوج برگردم و ببینم از کجا شروع کردم و چه جایی بهتر از سایت استاد برای ثبت ردپا…

    و اما نکته هایی که از فایل امروز برداشت کردم…

    من قبلا فکر میکردم که احساسه که همه چیو رقم میزنه.یعنی بارها و بارها میشنیدم که استاد میگه فرکانس ولی ناخودآگاه برداشتم این بود که خب منظورش همون احساسه.در صورتی این دوتا کاملا از هم جدا هستن و احساس فقط و فقط یک آلارمه یک هشداره.ولی فرکانس چیزیه که از فکر تو ساخته میشه.یعنی فرکانس اولویت داره به احساس.یعنی اینجوری نیست که تو فکر کنی با احساست شرایط رو برای خودت خلق میکنی، و بگی خب الان احساسم خوبه پس دارم شرایط خوب خلق میکنم احساسم بده دارم شرایط بد خلق میکنم احساسم خنثی هستش پس هیچی رو در حال حاضر خلق نمیکنم.این جور طرز فکر و برداشت من باعث شده بود که زیاد به افکاری که تو سم میچرخید توجه نمیکردم وفقط زمانی توجه میکردم که میدیدم حسم خیلی داره بد میشه.یعنی چون حساس نبودم روی ورودی هام روی اینکه الان داره چی از ذهنم میگذره پس همون لحظه ی اول زنگ خطر رو متوجه نمیشدم و همینجوری هی بهش فکر میکردم تا یه جایی یهو میدیدم چقدر حسم بده حالم بده چقدر قلبم گرفته است.بعد به خودم میگفتم خب این حال بد نشون از اینه که من دارم به یه چیز اشتباه فکر میکنم و باید تغییرش بودم و چون از همون لحظه اول حساس نبودم روش از همون لحظه ی اول به احساسم توجه نکردم از همون لحظه ی اول مچ ذهنمو نگرفتم و یه خط فکری رو یکی دوساعت تو ذهنم مرورش کردم یهو به خودم اومدم دیدم چقدررر حالم بده.در صورتی که اگر درک میکردم که این فکری که داره تو سرم میگذره داره لحظه ی بعد من رو خلق میکنه نه احساسی که تو قلبمه.واحساس فقط و فقط یه آلارمه از همون اول که میدیدم یه فکر اشتباهه سریع تغییرش میدادم.ولی چون میگفتم خب هنوز که حسم بد نشده پس بذار یکم به این موضوع ناخواسته فکر کنم و تو دلم بدو بیراه بگم بهش بعد ذهنمو تغییرش میدم و این باعث شده بود من تغییر احساسی رو همون لحظه ی اول نفهمم و چون این حس بد به صورت تکاملی خیلی آهسته آهسته زیاد میشد من متوجه احساس بدم نمیشدم تا اینکه یکی دو ساعت بعد از دنبال کردن اون خط فکری به خودم میومدم و میدیدم چقدر حالم بده.و خب بازم هم چقدرررر کار سخت و زجر آوری میشد که دوباره من بیام هی ورودی های جدید بدم و احساسم رو خوب کنم.

    خب آدم عاقل اگه از همون لحظه ی اول مچ ذهنتو بگیری و به یه چیز ناخواسته فکر نکنی دیگه اینقدر کارت سخت نمیشه که هر دفعه هی بخوای اینجوری افت کنی و با هزار زحمت با هزار نجوا (که من چرا پس نمیتونم نتیجه بگیرم، چرا پس برای من نمیشه، چرا رو احساسم کنترل ندارم، چرا اینقدر حالم بده) به زور بخوای خودتو بالا بکشی.بعد دوباره بایه غفلت ساده ذهنتو ول کنی به هرچی میخواد فکر کنه.باز روز از نو روزی از نو…

    خداااااااااااای مننننننننننننننن عاشقتممممممم باورم نمیشه من قبل اینکه اینارو بنویسم یه چیزای مبهمی تو ذهنم بود ولی وقتی نوشتم چقدرررر واضح شد برام.که چه نکته ی مهمی رو کشفش کردم.خداااااجوونمممم شکرت.واقعا نوشتن معجزه میکنه…

    و نکته ی دومی که از این فایل برداشت کردم اینه که استاد هر تمیرینی رو که میدن هررررررررر تمیرنییییی قبل از انجامش باید تکامل رو رعایت کنیم و آروم آروم پیش بریم.مثلا وقتی استاد میگه دوستای منفیتون رو با جرئت حذف کنید شما یه به علاوه ی تکامل هم کنارش بذارید…مثلا (با رعایت تکامل) با جرئت دوستای منفیتون رو حذف کنید.چون اگر روی خودتون به اندازه ی کاف کار نکرده باشید و کلی ترس و باورهای اشتباه داشته باشید و یه دفعه بخواید اون آدم رو حذف کنید دچار درد سر میشید.مثلا ممکنه چون شما نظر دیگران براتون مهمه اون آدم بره پشت سرتون حرف بزنه و شما حستون بد بشه و نتونید ذهنتون رو کنترل کنید و پشیمون میشید از کاری که کردید و دوباره بر میگردید به روال قبل …ولی اگر آروم آروم پیش برید اول سعی کنید رفت و آمدرو کم و کمو کمتر کنید بعد از یه مدت خود به خود حذف میشه.

    این تکامل رو تو هر تمرینی که استاد میگه باید در نظر بگیرید.یعنی اینجوری نباشه که شما کلی باور محدود و کلی ترس داشته باشید و استاد یه تمرین بزرگ بگه(بزرگ از نظر شما نه از نظر استاد) بعد بیای با خودت بگی خب چون استاد گفته پس من همین الان باید انجامش بدم.چون در اینصورت یهو از هم میپوکی و نمیفهمی که از کجا خوردی.درست مثل خودم که بارها و بارها از این نقطه ضربه خوردم، اونوقت با خودت میگی بابا راهکار استاد برای من جواب نمیده.در صورتی که راه حلهای استاد برای همه بلا استثنا جواب میده به شرطی که در مدارش باشن و تکامل رو رعایت کنن.خود استاد هم تک تک کارهایی رو که میگه با رعایت تکامل انجام داده ولی چون این رعایت تکامل اینقدر رفته تو ناخودآگاهش که فکر میکنه ما هم رعایتش میکنیم و لزومی نمبینه که هی تکرار کنه تکامل تکامل تکامل

    در پناه الله یکتا بهترین زندگی و حال خوب و بهترین کیفیت رو برای تک تک انسانهای روی زمین آرزو میکنم از ته قلبم❤❤❤

    استادمممممم عاشقتم

    مریم جانم الگوی بی نظیری هستی برام عاشقتممممممم❤❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    رضا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1001 روز

    بنام خدای که قوانین اش تغیر ناپذیر است.

    استاد خوبم ،خانم شایسته زیبانگر و دوستان محبوبم وقت تان بخیر و پر از آگاهی باشه!

    از پروردگار مهربانم سپاسگذارم که در این سطح از آگاهی های ناب قرار داد همچنان از استاد عزیزم تشکر میکنم که باعث ضبط این فایل شد…

    با وجود که قبلا گوش داده بودم بازم هر بار گوش میدهم یه آگاهی ناب را برام میده هربار تازه گی داره …

    در این فایل در مورد فرکانس صحبت شد دقیقا ما انسان ها موجود فرکانسی هستیم سنگ و چوب نیستیم که هیچ خلق در زنده گی نداشته باشیم

    تفاوت ما با حیوانات در فرکانس و خالق بودن ماست ما می‌توانیم در زنده گی خود کیفیت و تغیرات ایجاد کنیم ما انسان های هستیم که جهان را مطابق با خواسته های خود تغیر دادیم ..

    ما دستگاه تولید فرکانس هستیم و جهان دستگاه تبدیل کننده این فرکانس هست

    پس این فرکانس ها از کجا میاد از باور ما ، باور ما از افکار ما و افکار مارا ورودی های ما رقم می‌زند…

    این ورودی ها از خانواده میاد، از جامعه میاد ، از فرهنگ میاد …

    اگر ورودی زیبا به مغز مان بدهیم خروجی مغز هم زیبا است و خروجی که از جهان میگریم نیز زیبا خواهد بود …

    پس این ورودی ها بیشتر از خانواده برای ما تلقین میشود چون اونها آن باور که دارند را برای تو میرساند و تو نیز با باور های آنها تلقین میشوی پس نتیجه فرکانسی تو نیز شبیه خانواده تو هست …

    یا کافی است خانواده تو در مورد ثروت این باور را داشته باشند که ثروت آدم را از خدا دور می‌کند پس تو شاید آگاهانه ثروت بخواهی ولی ناخودآگاه فرکانس را ارسال میکنی که ثروت آدم را از خدا دور می‌کند….

    پس اینجا ما باید دنبال حقیقت برویم نه دنبال تقلب …

    حقیقت چیست؟؟؟؟

    حقیقت آن اصل یا باور های درست است که نتیجه اش به تمام معنی خوشبختی است ..

    پس ارزش اش را دارد که بیاییم آنچه را قبلا شنیدیم اشتباه است و باور های درست ورودی های درست را برای مغز مان میدهیم که فرکانس های درست را به جهان ارسال کند بازخورد این فرکانس شرایط و اتفاق های عالی باشد پس این ورودی را برای مغز مان تکرار کنیم به شیوه های مختلف تا فرکانس های ما قویتر شود و نتایج میگیریم عالیتر …

    آخرین مورد هم کنترول ورودی ها و حذف تلویزیون که بسیار در ناخود آگاه ما تاثیر دارد

    همچنان دور بودن و حذف افراد نزدیک مان که به هیچ عنوان با شرایط ما هم خوانی ندارد

    استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنین و دوستان زیبانگرم در هر کجای هستید موفق و سربلند باشید

    خداوند یار و نگهدار تان باشه ❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2990 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد ومریم مهربان

    روز شمار تحول زندگی من روز ۲۰ فصل اول

    خداراسپاس که قدمی دیگر در جهت عمل به تعهدم برداشتم

    این فایل بینظیر بود دقیقا خروجی های ما واتفاقات زندگی ما متناسب با ورودیهای مااست پس اولین قدم کنترل ورودیهای ذهنمان است بایدمواظب باشیم به چی توجه میکنیم درمورد چی صحبت میکنیم ،به چی فکر میکنیم،چی میشنویم همه اینها فارغ از اینکه خواسته ما چی هست میشه خروجی ذهن ما ونتایج آن هم میشه چیزهایی متناسب با آن

    یه ترمزی که باگوش دادن این فایل وکامنت دوستان در خودم پیدا کردم اینکه از بچگی تا حالا از اطرافیانمان شنیدیم سلامتی باشه پول مهم نیست یعنی پول وسلامتی را مغایر باهم میدانستم

    خداروشکر تلویزیون را از زمانی که باشما آشنا شدم اصلا نمیبینم خیلی کتاب رمان میخواندم شاید یه رمان را یه روزه تمام میکردم وجالب تر از همه چقدر گریه میکردم براشخصیتهای آن رمان وتجسم میکردم اتفاقات آن رمان را در خصوص ارتباط با افراد نا مناسب اگر امکان حذف آن آدمها نبود روابطم را محدود کردم وبقیه را حذف کردم چقدر خوشحالم بابت این موضوع ووقتی تصمیم بگیری ورودیهای ذهنت را کنترل کنی خود بخود شرایط به سمتی پیش میره که مطابق به خواسته تو باشه

    خدایا شکرت بخاطر آگاهیهای امروزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فخرالسادات حسینی گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    سلام استاد و دوستان

    این فابل هم عالی بود. کمتر با افراد منفی رفت و امد میکنم. یه سری افراد با گفتن از اخبار گرانی و گلایه شکایت از اطرافیان شناسایی کردم. این قدم اولم.

    دوم تلویزیون بخاطر کودک ۲ ساله ام استفاده میکنبم که اتفاقا برای پیشرفت بیشترش در صحبت کردن کمتر روشن میکنم. باید ساعت خاموشی رو بیشتر کنم.

    تکرار کلام و فایل های شمارو با فلش از تلویزیون ببینم روزانه. در برنامم هست.

    راستی اینکه ثروت میخوایم اما باور محدود کننده داریم. با موردی مواجه هستم.

    همسرم میگه درمورد ثروت که پول مکفی یا با شرط سلامتی و درحد اینکه از راه راست خارج نشیم از خدا میخوام. باوری محدود کننده.

    این شنیدن باور رو چیکار کنم نمیدونم واقعا.

    مرسی از فابل های زیبا تون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    آرزو ملک فر گفته:
    مدت عضویت: 1425 روز

    برگ بیستم از سفرنامه.

    سلام استاد عزیزم

    خداروشکر میکنم که تو این موارد ازموقعی که باشما آشنا شدم ۹۰ درصد مواقع تلویزیون نمی بینم مگر اینکه فیلمی اونم به انتخاب خودم که البته اونم براساس واقعیت باشه که اونم با حساسیت تمام می بینم که باورهای درست و غلطش رو تشخیص بدم و درس هاشو بگیرم. من آدمی بودم که قبلا از هیچ فیلم و سریال تلویزیون نمی‌گذشتم، یاد سال های نوجوانی افتادم که چقققد کتاب های رمان که براساس تخیل نویسنده بود و هیچ درسی جز دادنه باورهای اشتباه به مغز ما نداشت رو میخوندم که همشو چندوقت پیش به رایگان هدیه دادم به کتابخونه، که البته قبلش مقاومت داشتم بدم به کتابخونه و میگفتم اتیششون بزنم چون مناسب هیچ فردی نیستن این کتابا، اما بعد که فکر کردم گفتم مگه ازاین کتابا تنها همین نسخه وجود داره که من نابودشون کنم؟ بعد دیدم نه من نمیتونم کسی که تو یه مدار دیگه باشه رو تغییر بدم یا سعی کنم مثلا منابع نامناسب رو حذف کنم، چون کسی که تو مدار دیگه ای باشه ازجای دیگه اون کتاب رو پیدا میکنه و میخونه.. وبالاخره راضی شدم کتابارو ببرم کتابخونه. بگذریم 😎

    و راجع به افراد نامناسب، خداروشکر تغییراتی که تاالان داشتم تقریبا ۹۰ درصد افراد نامناسب با باورهای اشتباه یه سریاشون خودبخود حذف شدن یه سریاشونم آگاهانه حذف کردم و الان تو همون برهه ی تنهایی ام که اصلا احساس تنهایی نمیکنم و اتفاقا تمرکز بیشتری برای انجام کارهام دارم و انشالله به موقعش افراد مناسب و دوستای مناسب هم به سمتم هدایت میشن😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    محمد مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1399 روز

    به نام الله

    سلام به دوستان عزیزم

    دوستان وقتی انسان بخواد تغییر بکنه، هیچ عامل بیرونی نمیتونه تاثیرگذار باشه.

    از وقتی که تصمیم گرفتم ورودیای ذهنمو کنترل کنم اتفاقات جالبی افتاد که انگار پاسخ خداوند به تصمیم من بود…

    حدود چندماه بعداز تصمیمم برای کنترل ورودی های ذهنم، تلویزیون خونمون سوخت و من پیشنهاد دادم که دیگه تلویزیون نخرید و اونا هم قبول کردن.

    بعداز یه مدت که گذشت دوباره به سرشون زد که مجددا تلویزیون خریداری کنن و اونجا بود که من تصمیم به مهاجرت گرفتم و زندگیم مستقل شد.

    حالا که فکر میکنم میبینم با این اتفاق عملا تمام ورودی های ذهنیه منفی حذف شد. شاید حتی ورودی هایی که خانوادم در طول روز میدادن هم مناسب من نبود. چون من نتیجه ی خیلی متفاوتی از زندگیم میخوام.

    پس حتی اگر افرادی توی زندگیمون هستن که نمیتونیم حذفشون کنیم، اول باید مصمم باشیم که ورودی منفی نداشته باشیم و براش قدم برداریم و میبینیم که حتی نزدیک ترین افراد زندگیمون هم به زیباترین شکل ممکن به نحوی یا ازمون دور میشن یا تغییر میکنن.

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    باران افشار گفته:
    مدت عضویت: 1429 روز

    به نام خدا

    روز شمار تحول زندگی من

    روز بیستم

    سلام استاد عزیزم مریم جان و دوستان مهربانم

    من خیلی وقت هست که دستگاه تلویزیون رو جمع کردم وقتی هم که ازدواج کردم همسرم اوایل تلویزیون میدید اما من تماشا نمیکردم تا اینکه بعد چند وقت دیگه ایشون هم تماشا نمیکنن و ما فقط فیلم هایی که خوب باشن رو انتخاب میکنیم و با هم می‌بینیم

    اما بخاطر اوضاع کشور چند وقتی بود داخل صفحات مجازی اخبار رو دنبال میکردم و چه حس بدی داشتم

    الان خداروشکر دیگه اون اخبار رو دنبال نمیکنم

    چون من ادمین هستم و باید وقت زیادی رو در اینستا بگذرونم یه سری پیج هایی که از طبیعت و عکاسی هست دنبال کردم و بیشتر اونا رو میبینم و صفحات دیگه رو فقط بدون اینکه بخونم یا ببینم لایک میکنم یا کامنت میذارم

    و حال روحیم خیلی خیلی بهتره

    و البته یکی دوهفته ای میشه که رفت و آمد با اطرافیان رو خیلی کم کردم و تصمیم دارم تنها باشم

    تا بتونم بیشتر رو خودم کار کنم

    مرسی استاد عزیز بابت فایل عالیتون

    ممنونم مریم جان

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: