داستان هدیه تولدم

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

بچه که بودم، کادوی تولد مهم‌ترین موضوع زندگی ام بود. با این حال در تمام دوران کودکی ام نه خبری از جشن تولد شد و نه کادوی تولد

اما الان که نگاه متفاوتی نسبت به خودم و مهم ترین موضوع زندگی ام دارم، به خوبی می‌دانم که چرا هیچ خبری از کادو تولد نشد.

آن روزها نمی دانستم‌، وقتی با حسرت به کادو تولد دوستم نگاه می کنم، یعنی در حال دور شدن از خواسته ام هستم.

نمی دانستم وقتی بخاطر نداشتن چیزی ناراحتم، یعنی در حال دور شدن از آن هستم.

نمی دانستم وقتی درباره خواسته‌ام احساس نگرانی دارم، یعنی در حال دور شدن از آن هستم.

نمی دانستم وقتی به بچه هایی حسادت می ورزم که به راحتی همان چیزی را دریافت می کنند که تمام آروزی من است‌، یعنی به خواسته ام چسبیده‌ام و نمی دانستم که چسبیدن به خواسته ها مساوی است با دور شدن و فاصله گرفتن از آنها.

مسئله مهم این است که تمام اتفاقات زندگی من وقتی تغییر کرد که‌، در درون من همه چیز تغییر کرد… وقتی نگاه من به خودم تغییر کرد… وقتی رابطه ام با درون، قلب یا همان انرژی که او را خدا می نامیم را مهم ترین موضوع زندگی ام دانستم و آموختم هرگز به هیچ خواسته ای هر چقدر مهم، نچسبم یا وابسته نشوم.

شما چه نگاهی درباره خودت داری؟

مهم ترین رابطه‌ی زندگی‌ات چیست؟

فارغ از اینکه دیگری شما را دوست دارد یا نه، چقدر خود را دوست داری و ارزشمند می‌دانی؟

فارغ از اینکه دیگری شما را باور دارد یا نه، چقدر خودت را باور داری؟

رابطه‌ی تو با خودت‌، مهم ترین رابطه زندگی شماست و همه ی چیزهایی که در بیرون از خود تجربه می کنی، از دوستانی که داری‌، اتفاقات خوبی که تجربه می کنی‌، رابطه‌ات با پول‌، رابطه‌‌ات با عشق و مهم‌ترین ارتباطات زندگی‌ات و همه آنچه که می‌خواهی داشته‌باشی‌، نتیجه این رابطه‌،است. یعنی به اندازه‌ای که این ارتباط در درون خوب است‌، اتفاقات بیرون هم همانقدر خوب است و برعکس!

پس “به هر شیوه ای که می توانی”، خودت و چیزهای خوب اطرافت را تحسین کن و با اینکار میان ذهنت و روح هماهنگی برقرار کن… به هر شیوه ای که می توانی (با تغییر زاویه دیدتان) به احساس خوب برس‌ و بعد همه ی چیزهایی که به دنبالش هستی، راهشان را به سوی تو پیدا می کنند

مرتب به خودت یادآور شو که‌، “تنها کارِ زندگیِ من ایجاد هماهنگی میان ذهنم و روح است” به نحوی که به آرامش و شادی بیشتری برسم.

وقتی آن اطمینان قلبی را داری و  آرام هستی، وقتی احساس شعف می کنی یعنی با خودت در صلح هستی. یعنی راه هدایت به سمت نعمت ها و برکت‌ها را باز گذاشته‌ای. 

و یعنی تمام خواستنی‌ها به سوی زندگی‌ات در حرکت است. 

پس  این هدیه را از خودت و زندگی‌ات دریغ نکن

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    240MB
    20 دقیقه
  • فایل صوتی داستان هدیه تولدم
    18MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1496 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 7 مهر رو با عشق مینویسم

    امروز تولدمه

    نه تولد جسمی و مادی و دنیایی

    تولد عمیق روحی و آگاهی من

    روز تولدمه که این روز آگاه تر شدم و تازه یه سری قوانین رو درک کردم

    امروز از صبح یه بارون بسیار بسیار زیبا میبارید تا شب

    و من که بیدار شدم دیشب خوابیده بودم داداشم اومد گفت طیبه فردا صبح منو بیدار کن باید زود برم سرکار و گفت نون داریم ؟؟ گفتم نه و صبح میرم میگیرم

    ولی وقتی صبح بیدار شدم نجوای ذهنم میگفت نرو بیرون فوقش داداشت و خودت نون نخورین هیچی نمیشه

    ولی نذاشتم ادامه بده و حاضر شدم رفتم نون گرفتم و تو هوای بارونی زیر بارون لذت میبردم از این همه نعمت و فراوانی

    که درست تو روز تولد آگاهی من بارون نعمت خدا باریده

    بعد یاد سال 1401 که میفتم میبینم

    درسته که از مهر ماه سال 1401 پا تو مسیر آگاهی گذاشتم ولی اصلی ترین تولد من روزی بود که از این سایت رسما شروع کردم هر روز به آگاهی های فایل هاش گوش دادم و سعی کردم تو این یکسال قدم بردارم و عمل کنم

    چقدر زمان سریع گذشت به اندازه چشم بر هم زدنی دو سال گذشت که الان یکسالش رو در این سایت پر از آگاهی هستم

    یه وقتایی که دقیق ریز میشم به تغییراتم باورم نمیشه که این من باشم که تغییر کرده

    و امروز اولین سال تولد من ،تولد آگاهی من هست

    و بی نهایت از خدا سپاسگزاری میکنم بابت همه چیز

    صبح که بیدار شدم و منتظر بودم خواهرم بیاد خونه ما که من برم بانک تا پیگیر مشکلی که برای کارتخوانم پیش اومده بود ، برم بپرسم

    وقتی تو هوای بارونی رفتم بانک و کارمندش نگاه کرد گفت پرونده ات درسته ولی ویرایش اطلاعاتتو میزنم

    وقتی کارم تموم شد خیلی خوشحال بودم یهویی بهم گفته شد

    لازمه که الگوهای تکرار شونده رو پیدا کنی و اصلاحشون کنی

    از دیشب هی میگفتم که شیرینی بخرم و ببرم تا تو کلاس بچه ها با استاد شیرینی بخوریم و پیشرفتمو به استادم بگم

    وقتی برگشتم از بانک‌ و اومدم خونه

    داشتم میرفتم کلاس میخواستم شیرینی بخرم یادم رفت از خونه که بیرون اومدم یکم مسیرو رفته بودم یهویی یادم اومد شیرینی نگرفتم ،اولش گفتم ولش کن نجوای ذهنم گفت چه بهتر پولت برای خودت میمونه

    ولی گفتم نه خدا باید بگه که من بگیرم یا نگیرم

    بعد گفتم خدا خودت میدونی چیکار کنم بخرم یا نخرم تو نشونه بده و تو دلم عدد74 رو نشونه خواستم چون خیلی وقتا تا میام یه چیزی بپرسم که چیکار کنم خدا نشونه میشه برام در عدد 74 و بهم میگه که حرکت کن و ادامه بده کارت درسته

    وقتی پرسیدم دیگه چشمم دنبال عدد و چیزی نگشت چون چند روز پیش و دیشل بهش گفتم نشونه بده بهم گفت که تو ساکت باش و چشمت دنبال چیزی نگرده من خودم بهت نشونه رو میدم

    بعد که داشتم میرفتم دیدم رو زمین یه پاستیل افتاده که حرف انگلیسی بود که حرف اول خواسته ای که من داشتم بود خندیدم و تا سرمو برگردوندم سمت خیابون دیدم یه ماشین رد شد پلاکش 774 بود

    وقتی دیدم گفتم چشم خدا جانم میرم شیرینی میخرم و اون نشونه ها آرومن کرد

    زیر بارون خیس شده بودم و خیلی حس خوبی داشت رفتم شیرینی گرفتم و رفتم تجریش

    وقتی رسیدم کلاس استادم که دید ،پرسیدم استاد شهریه کلاس چقدر شده ؟؟؟؟؟

    استادم یهویی آروم اومد و گفت طیبا نمیخواد تو زیاد بدی 1800 بده این ماه رو

    خندیدم و گفتم نه استاد دارم خداروشکر میدم

    و شروع کردم به تعریف کردن که با فروش گل سرای جوانه و گل هم کارتخوان خریدم و قرارا بیاد

    و هم پول کلاس جور شد و هم پول رنگا

    و من خیلی خیلی خوشحالم و وقتی داشتم تعریف میکردم خیلی ذوق داشت و تحسین میکرد

    استادم انقدر انسان خ بی هست که خداروشکر میکنم که خدا منو هدایت کرد سمتش تا ازش نقاشی یاد بگیرم

    وقتی کلاس شروع شد و اودین جلسه رنگ شناسی رن. روغن بود و استاد اومد شیرینی رو پخص کردم و بلد کلاس شروع شد

    بچه ها میپرسیدن دلیل شیرینی چیه؟

    بعد وقتی کلاس رو شروع کزد نقاشیامونو یکی یکی نشون دادیم و استادم گفت طیبه هم میره برگ میفروشه هم رنگ میکنه ، آفرین

    من اون لحظه فقط رضایت خاصی داشتم عمیقا و احساس لیاقت و ارزشمندی میکردم ، چون که اولین باری بود که من داشتم با عشق مبلغ شهریه کلاس رو میدادم و با اینکه 400 هزار تومان به شهریه کلاس اضافه شده بود ولی من با عشق دوست داشتم پرداخت کنم و اولین بار بود که به استادم نگفتم که میشه من یکم دیر پرداخت کنم

    وای الان که دارم مینویسم ،باور نکردنیه

    خدا یهویی همه چی رو جوری چید که من رنگ روغن خریدم و پول شهریه کلاسو دادم

    همه اینا کار خداست و داره بهم بینهایت ثروت میده

    وقتی رنگاروهم میخواستم بخرم استادم گفت طیبه نخر فعلا

    واجبا رو بخر

    باز هم استادم فکر میکرد که من پود ندارم و این دیدگاه رو داشت که من طیبه چند ماه پیشم و نگران پول کلاس و رنگا هستم

    خیلی خوشحال بودم که به راحتی و ساده و طبیعی ترین شکل ممکن من رنگ خریدم و حتی برای خودم تخته شاسی طراحی خریدم و یه قلمو

    و به این فکر بودم که هدفون هم بخرم

    چون هدفونم چند روزی بود خراب بود و میخواستم سریع بخرم تا حرفای استاد رو گوش بدم

    هرچی امروز خرج میکردم پولم بیشتر میشد

    از تو کیفم کلی پول درمیومد و تمومی نداشت و سه تا رنگ خریدم

    که کل خریدام امروز شد 3 میلیون و شهریه کلاسمم دادم که بازهم یک میلیون و 400 داشتم و دائم میپرسیدم که چرا تموم نمیشه ؟؟ و سپاسگزاری میکردم

    انقدر خوشحال بودم و لذت میبردم از خرید و رنگامو میدیدم کیف میکردم

    من امروز بافتنیا و گل سرامم با خودم بردم سر کلاس که یکی از هنرجوهای استاد ازم خرید کرد و یکم درمورد کاراش و اینکه اونم خودش شروع کرده و از خانواده اش نمیگیره میگفت و میگفت کلی هنرجو تو قم داره

    خیلی دختر زیبا و مهربونیه

    درمورد جمعه بازار و گل سرا بهش گفتم و وقتی کارامو دید خوشش اومد و ازم خرید کرد

    وقتی کلاس تموم شد و برگشتم خونه تو راه گفتم خدایا یه هدفن هم میخوام سر راهم باشه که بخرم ، تو مترو یه آقا میفروخت که ازش خریدم و بی نهایت خوشحال بودم که هرچی خرج میکنم بازم پول داشتم و بازم کیفم پر پول بود

    ،همین که رسیدم ، رفتم از خانمایی که قرار بود برام تیکه های گل سرارو ببافن گرفتن و پرداخت کردم دستمزدشونو و به یه نفرم رفتم یاد دادم و برگشتم خونه تا شب خیلی زیبا بارون میبارید

    من وقتی صبح رفتم کلاس و بارون میبارید رو پل عابر پیاده بلند داد زدم ربّ من دوستت دارم و یه جیغی کشیدم واقعا خیلی حس خوبی داشتم

    انقدر اتفاقات روزم لحظه به لحظه عالی داره میشه وقتی میام مینویسم رد پام رو خدا رو شکر میکنم که بهم ایدا های ناب رو میده

    و من باید هر لحظه سعی کنم که عمل کنم

    خدایا شکرت

    و بابتش از خدا بی نهایت سپاسگزارم از همه جا داره ثروت به سمت من سرازیر میشه و حتی قشنگ حسش میکنم

    و مهم تر از همه انضباط شخصیم رو داشته باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 23 تیر

    گوش نده به نجواهای ذهنت

    من دیشب وقتی میخواستم یکم نقاشی کار کنم و بعد با خدا حرف بزنم ، خوابم میومد و چشمام خود به خود بسته میشد ، یه نجوایی رو میشنیدم که تو درست و حسابی با خدا حرف نمیزنی

    یکم میای حرف بزنی بعد خوابت میگیره و میخوابی

    این که با خدا حرف زدن نشد

    خدا قبول نمیکنه

    و کلی حرفای دیگه که معلوم بود نجوای ذهنه

    و من رفتم تو اپلیکیشن قرآن تا اون آیه ای که تو رد پای دیشبم نوشتم رو پیدا کنم

    که یادم نبود کدوم آیه بود که میگفت حتی اگر تونستین کم بود بیاین و با خدا حرف بزنین قسمتی از شب رو

    و من پیش خودم فکر میکردم که مثلا وقتی از ساعت 12 تا 2 نقاشی میکشم و درسته در طول روز سعی میکنم بیشتر با خدا حرف بزنم و ازش کمک بخوام ولی شب وقتی یه ساعت فقط با خدا میخوام حرف بزنم تا اذان صبح ،کمه

    یا اینکه میگفتم الان خدا میگه نقاشی کشیدی بعد اومدی و خوابت گرفت یکم حرف زدی خوابیدی

    در صورتی که خدا هیچکدوم از این حرفارو به من هیچ وقت نمیگه و نگفته

    و این حرفا همه شون نجوای ذهنم بود ،که میخواست من سمت خدا نرم

    بارها شد تو این روزا که گفتم خدا تا اذان صبح نیم ساعت مونده چشمام دیگه داره بسته میشه ،میشه بخوابم و تو بیدارم کنی و نمازمو بخونم ؟؟؟

    که بلافاصله بعدش میشنیدم آره بخواب بیدارت میکنم و وقتی میخوابیدم نیم ساعت یا چهل دقیقه بعدش بیدارم میکرد

    و نمازمو میخوندم ، این برام دوبار تو این روزا اتفاق افتاد که خوابم گرفته بود و خدا بیدارم کرد

    من شروع کردم به نوشتن شب ، بیدار ، نماز ، تو اپلیکیشن قرآن

    آیات زیادی می آورد و پیداش نمیکردم که یهویی دیدم سوره مزمل هست

    یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ

    الا اى رسولى که در جامۀ خفته اى

    قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلࣰا

    شب را برخیز مگر کمى

    نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِیلًا

    که نصف یا چیزى کمتر از نصف باشد

    أَوۡ زِدۡ عَلَیۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِیلًا

    یا چیزى بر نصف بیفزا و به تلاوت آیات قرآن با توجه کامل مشغول باش

    إِنَّا سَنُلۡقِی عَلَیۡکَ قَوۡلࣰا ثَقِیلًا

    ما کلام بسیار سنگین را بر تو القا مى کنیم

    إِنَّ نَاشِئَهَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡـࣰٔا وَأَقۡوَمُ قِیلًا

    البته نماز شب بهترین شاهد اخلاص و صفاى قلب و دعوى صدق ایمان است

    و وقتی به آیه آخر رسیدم

    إِنَّ رَبَّکَ یَعۡلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَیِ ٱلَّیۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَهࣱ مِّنَ ٱلَّذِینَ مَعَکَۚ وَٱللَّهُ یُقَدِّرُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرۡضَىٰۙ وَءَاخَرُونَ یَضۡرِبُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِۙ وَءَاخَرُونَ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنۡهُۚ وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰهَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰهَ وَأَقۡرِضُواْ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنࣰاۚ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُم مِّنۡ خَیۡرࣲ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَیۡرࣰا وَأَعۡظَمَ أَجۡرࣰاۚ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورࣱ رَّحِیمُۢ

    خدا به حال تو آگاه است که تو و جمعى هم از آنان که با تواند نزدیک دو ثلث یا نصف یا ثلث شب را همیشه به طاعت و نماز مى پردازید، و خدا شب و روز را مقدّر مى کند، خدا مى داند که شما هرگز تمام ساعات شب را ضبط نخواهید کرد لذا از شما در گذشت تا هر چه آسان است به تلاوت قرآن پردازید خدا بر احوال شما آگاه است که برخى مریض و ناتوانند و برخى به سفر از کرم خدا روزى مى طلبند و برخى در راه خدا به جنگ و جهاد مشغولند، پس در هر حال آنچه میسّر و آسان باشد به قرائت قرآن پردازید و نماز به پا دارید و زکات مالتان بدهید و به خدا قرض نیکو دهید و هر عمل نیک براى آخرت خود پیش فرستید آن را البته نزد خدا بیابید و آن اجر و ثواب آخرت بسى بهتر و بزرگتر است، و دایم از خدا آمرزش طلبید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است

    وقتی خوندم متوجه شدم که نیازی نیست درگیر این باشم که خدا قبول میکنه یا نه

    نیازی نیست که خودمو حتی به اذیت بندازم و به زور بیدار بمونم وقتایی که شدید خوابم میاد

    فهمیدم که اگر بیدار باشم و باهاش حرف بزنم خیلی خوبه

    ولی اگر هم نشد خدا انقدر مهربونه که حتی تو آیاتش گفته اشکالی نداره

    اینجا بود که به خودم گفتم طیبه زیاد درگیر حرف نجواهای ذهنت نباش

    که بگی نقاشی نکشم و فقط کل 3 ساعت رو بیدار بمونم

    درسته که تو آیات گفته شده شب حرف زدن با خدا صفای قلبه

    ولی به قول استاد عباس منش خدا منطقی داره میگه حتی میگه اگر نتونستی اشکالی نداره

    بیدار نمون شب رو ولی سعی کن قرآن رو بخونی و با فکر کردن بخونی

    ولی اگر بیدار بمونی بهترین کاره مرتبه هاش فرق داره

    چقدر خدا باحاله

    چقدر خوبه خدا

    تا حالا سوره مزمل رو اینجوری نخونده بودم

    وقتی آیاتش رو خوندم خوابم برد و بعد اذان خود به خود ،البته خدا بیدارم کرد تا نمازمو بخونم و بعد دوباره بخوابم تا صبح

    وقتی امروز حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغن ، وقتی رسیدم و کلاس شروع شد استاد که کارارو دید از چند نفر که همیشه تعریف میکرد از من تعریف نکرد و فقط گفت خوبه و من دوباره ناراحت شدم

    به خودم گفتم من که خوب کار کردم چرا به من فقط میگه خوب کار کردی و مثل بقیه نمیگه

    حتی طراحی کارمم گفت درسته

    فقط تیره روشنیاشو گفت درست کن

    داشتم به خودم میگفتم طیبه منتظر نباش تشویقت کنن

    باید درس یاد بگیری برای تایید دیگران کاری رو انجام ندی

    تو برای خودت تلاش کن و از هر روز خودت نسبت به روز قبل پیشرفت کن

    اینارو به خودم میگفتم و سعی میکردم کنترل کنم ذهنمو

    امروز دوباره استادم تاکید کرد که با دقت کار کنید ، طراحی حتما انجام بدین ، و ایده هایی که دارین بنویسین و بعدا به زودی اجراییش کنید

    وقتی کلاس تموم شد و از استادم پرسیدم ایرادم چیه گفت خوب کار کردی عالیه فقط روشنیات کمه

    دوباره به خودم گفتم طیبه مراقب باش تو باید خودتو با دیروز خودت مقایسه کنی نه با کار بقیه هنرجوها

    وقتی برمیگشتم ، تو راه گفتم خدا اگه بخوای بهم بگی در مورد امروزم چیکار باید بکنم ،چی بهم میگی

    رندم که فایلی رو انتخاب کردم

    داستان هدیه تولدم بود

    وقتی دوباره بعد چند وقت گوش دادم

    همین که گوش دادم فهمیدم که خدا با این فایل بهم میگه که طیبه دقت کن

    مخصوصا برای تو هست این صحبتا درست و با دقت گوش بده

    متوجه شدم که من خلا درونی دارم که میخوام تشویقم کنن

    که استادم منو تشویق کنه پیش بچه ها که من خوشحال بشم که نقاشی من خوبیه

    اینجا بود که مثل چراغ روشن شد

    که طیبه یادت نره تو که کاری نکردی همه کمک خدا بود که نقاشیت خوب شده وگرنه که تو هیچی نیستی

    پیشرفتت رو خدا داره کمکت میکنه

    و آیاتی که به پیامبر گفته تو سنگ نزدی خدا سنگ زد یادم اومد

    و بهم گفته شد با این فایل که تو فقط خدارو یاد کن و کار خودتو بکن

    تلاش کن

    تمرین کن

    تکرار کن

    و چشمت به تشویق دیگران نباشه

    و فقط روی شخصیت و باور هات کار کن

    و رابطه ات رو با خدا مهم ترین رابطه ات بدون و شروع کن

    مهم نباشه چیزی برات و وابسته چیزی نباشه

    وابسته خدا باش و بس

    که امروز تو سوره مزمل هم گفته شد بهت

    وَٱذۡکُرِ ٱسۡمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلۡ إِلَیۡهِ تَبۡتِیلࣰا

    و نام خدا را یاد کن و به کلى از غیر او علاقه ببر و به او پرداز

    استاد یه حرفی که گفتن تو فایل

    در صلح باش با خودت و عاشقانه با خدای خودت زندگی کن

    من باید این فایل رو بارها گوش بدم و سعی کنم تا بنویسم

    چون وقتی مینویسم خیلی عمیق تر فکر میکنم

    من امروز وقتی داشتم فکر میکردم درمورد کلاس رنگ روغن طبیعت که از مرداد ماه شروع میشه ،از خدا درخواست میکنم که من این کلاس رو هم با کلاس خودم ثبتنام کنم و کمکم کنه تا پیش برم

    امروز تو کلاس با هنرجوها صحبت میکردیم متوجه موضوعی شدم ‌ه من در کلام و حتی در باورم محدودیت دارم که مانع از حرکتم میشه و نمیتونم حرکت کنم

    داشتیم صحبت میکردیم که من متوجه شدم به چندین نفر گفتم که من به خاطر پول از سال 96 نیومدم کلاس رنگ روغن و ادامه ندادم

    چون پول نداشتم

    الانم دارم تلاش میکنم

    و از مادر و داداشم نمیگیرم

    وقتی داشتم میگفتم احساس کردم که هی تو ذهنمه که پول نیست یا نمیتونم کاری بکنم

    خدا هی بهم یادآوری میکرد که به من توکل کن چجوری میرفتی جلو در مدارس و پارکا و نمایشگاها به من توکل میکردی من برات مشتری میشدم

    باید دوباره توکل کنی و برای بالاتر رفتن مدارت ،همین کارارو در ابعاد بزرگتر که نقاشی دیواری و چیزای دیگه هست انجام بدی

    و وقتی فایل هدیه تولد رو بهم نشونه داد متوجه شدم که من هنوز در بالارفتن و به مدار بالا رفتن شرک دارم و باید پل پشت سرمو خراب کنم و بسپرم به خدا که خودش همه کار برام انجام بده

    کافیه که من یه ذره ایمانمو نشون بدم و حرکت کنم و فقط حرف نزنم ،عمل بکنم

    وقتی به همکلاسیام داشتم میگفتم یکیشون بهم گفت پول بهانه خوبی برای ادامه ندادن نیست

    کار بکنی و تلاش کنی خدا خودش میرسونه هزینه کلاس رو

    وقتی فکر کردم متوجه شدم تو دام این افتادم که چگونگی رو میخوام بدونم ولی در صورتی که من قدم بردارم مثل این چند ماه قبل خدا صد در صد من رو هدایت میکنه

    باید بگردم و فکر کنم ببینم چه باور محدودی دارم که مانع از حرکتم به سمت مدار بالاتر میشه

    خدای من رب من بی نهایت ازت سپاسگزارم

    کمکم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام غزل جان

    خیلی ممنونم از دیدگاه زیبایی که برای من نوشتی

    چقدر قشنگ گفتی

    من درک میکنم چون میدونم چقدر حال آدم رو خوب میکنه،چقدر انرژی الهی به ادم میده،چقدر شهودت فعال میشه،چقدر الهامات رو واضح تر درک میکنی

    این حرفتونو که خوندم یاد امروزم افتادم که خدا قشنگ و واضح داشت باهام صحبت میکرد و میشنیدم

    خیلی خوشحالم از اینکه پیامتون رو خوندم و حس فوق العاده ای بهم داد

    برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: