داستان هدیه تولدم - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

1496 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    User گفته:
    مدت عضویت: 1538 روز

    با سلام خدمت استاد جانم و همسفرهای نازنینم

    روز نهم

    و باز هم این فایل،این آگاهی ها،این پیش نوشتار استاد شایسته تحسین مرا برانگیخت،وقتی اون جمله را خوندم که نوشتن” در صلح بودن با خودت یعنی عدم اثبات ارزشمندی خودت حتی به خودت.“ احساس کردم بناهایی در ذهنم فرو ریختن و زیربناهایی جدید در حال ساخته شدن هستن،چقدر عظمت داره این جمله اینکه ارزشمندی خودت رو حتی به خودت هم اثبات نکنی،این یعنی با خودت در صلحی،خدای من وقتی به منشا همه دل نگرانی ها،بحث ها غم ها و حسرت های زندگیم نگاه میکنم همه بخاطر این هست که با خودم در صلح نیستم،و چقدر زیبا در فایل استاد جان جانانم میگن که وقتی ما به چیزی نچسبیم وقتی محتاج نباشیم وقتی حسرت نخوریم همه چیز خود به خود رخ میده،وقتی از تضادهای زندگی برای تقویت ایمانمون استفاده کنیم و چقدر اون جمله کلیدی هست که فرمودن جوری به مسائل نگاه کنیم که احساس بهتری بهمون بده,،اگر کسی کاری کرد که ناراحتمون کرد یه جوری فکر کنیم که یه ذره حالمون بهتر شه،محتاج هیچ چیز و هیچ کس نباشیم و از اینکه هستیم راضی باشیم و بهش افتخار کنیم،وای فقط این جمله که دیدگاه خداوند اینه که همه چیز به صورت طبیعی و‌در زمان مناسب اتفاق می افته،جوری نگاه نکن که اذیت شی خیلی خونسردتر باش خیلی ارومتر،بعد میبینی همه چیز به راحتی اتفاق میفته،استاد جانم طی 10 روز گذشته شاید دهها بار این فایل رو‌گوش کردم و یک بار هم نوشتمش،استاد هربار یک اگاهی متفاوت از قبل داشت خیلی خوب بود،با اینکه من ماهها قبل یکبار این فایل رو گوش کرده بودم اما اینجور که الان میشنیدم و لذت میبردم نبود،ممنونم استاد،خیلی زیاد دوستون دارم و تحسینتون میکنم هم شما رو و هم استاد شایسته رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    زهرا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1140 روز

    روز نهم سفرنامه من

    سلام ای زندگی من خیلی خوشحال و سرشارم از وجود خدا در لحظاتم . خیلی سپاسگذار استادم و مریم خانوم هستم که این همه به ما محبت بی دریغ می‌کنند.

    در صلح بودن با خودمان . وقتی اوایل این کلمه رو یا جمله رو از استاد می‌شنیدم واقعا هیچ درکی ازش نداشتم برام خیلی غریبه بود ولی به لطف خداوند که هر سوالی میندازه تو سرم خودش هم جوابش رو برام می‌فرسته، منم رفته رفته با شنیدن فایل های استاد و دیدن نحوه زندگی این دوتا مرغ عشق (استاد و مریم جان ) فهمیدم بابا اصلا داستان چی بوده ….

    اوایل انقدر این جمله برام گنگ و بی معنی بود همش میگفتم خدایا آخه مگه آدم با خودش صلح میکنه! اصلا مگه با خودش جنگ داشته که بخواد صلح کنه!! چی میگن اینا ! ینی چی استاد میگه عزیزدلم خیلیییی با خودش تو صلحه . منم میخوام با خودم تو صلح باشم …..

    خیلی جالب بود با اینکه چیزی متوجه نمی‌شدم ، میخواستمش .! فقط چونکه میدیدم مریم جان اینجوریه و اتفاقا استاد هم خیلی ازش تعریف میکنه . با خودم گفتم قطعا یک عادت خوبه که منم باید داشته باشم تا پیشرفت کنم .

    این صحبت استاد تو یکی از فایل های زندگی در بهشت بود اگه اشتباه نکنم که استاد و مریم جان رفته بودن تفریح با اسکوتر و دوچرخه لب دریا تو همون پارک ساحلی که برای بچه ها وسیله بازی داره فکنم نزدیک تمپا بوده .

    خلاصه که از اون موقع چند ماه گذشته و من الان احساس میکنم و میفهمم که بله منم دیگه رفتم تو کار صلح با خودم .

    چون اصل همه چیز در زندگیم خودم هستم و هر کار بخوام شروع کنم یا اصلاح کنم اول باید از درون خودم استارت بزنم پس باید با خودم مهربون باشم در صلح باشم

    من اگه بخوام پافشاری کنم روی یک خواسته، طبق قانون دارم ازش دور میشم که هیچ از این ور هم خودمو اذیت میکنم چون انرژی صرف میکنم برای هیچ و پوچ چون وقتی زوووور بزنم و حاصلش بشه هیییچ مشرک میشم به خدا . و درنهایت هم از هدفم دور میشم .

    وقتی حسادت کنم بازم دارم خودمو در دام حرص و طمع بیخودی میندازم و ارزش های خودم رو نادیده میگیرم

    وقتی عصبانی میشم و تو خشم باقی میمونم که دیگه کلا شمشیر از رو بستم برای خودم اجازه نمیدم نعمت ها به سمتم بیان

    و اینجوری میشه که استاد میگه طرف با خودش تو صلح نیست داره الکی الکی خودش اذیت میکنه .

    ولی اگه بجای همه این حرص و جوش زدن های بیخود بیام مثل استاد و خیلی از دانشجو هاشون منم رو خودم کار کنم با خودم مهربون باشم به خودم فرصت بدم عجله ای نداشته باشم و اجازه بدم همه چیز در زمان خودش رخ بده اونموقه است که از در و دیوار خواسته هام میریزه و محقق میشه

    یک چیز جالبی تو این فایل استاد گفت که منم باهاش خیلی هم عقیده بودم از بچگی تا العان ولی خوب نمیدونستم که درسته و گاهی با تنبلی یا بیخیالی قاطی میشد چون درک درستی نداشتم .

    اونم اینه که اجازه بدیم تو زندگی همه چیز خودبخود بوجود بیاد .

    استاد میگفت من عاشق این خودبخود به وجود آمدن هستم . چون تو زندگیم درکش کردم

    منم خیلی عاشق این سبک زندگی هستم واقعا عاشق این مدلی زندگی هستم و خداوکیلی خیلی کارهام اینجوری پیشرفتن .

    حالا شاید نتایجش خیلی بزرگ و شگفت انگیز نبوده ولی برای خودم تجربه های خوبی بوده تا ایمانم رو نسبت به این نوع نگاه بیشتر کنه

    یک مثالی که یادمه برمیگرده به چند ماه پیش که ماه رمضان بود و یک نمایشگاهی باز شده بود بنام حجاب و عفاف که معمولا محصولات خوبی رو عرضه میکردن هم زیبا هم پوشیده و جنس خوب . من اونموقع مانتو میخواستم ‌. ولی پولش رو نداشتم یکسری رفتیم و نگاهی انداختم قیمت گرفتم و از چند نمونه خوشم آمد با پدر و مادرم بودم و اگه بهشون میگفتم حتما بهم پول میدادن . ولی نخواستم چیزی بگم . گفتم درست نیست دیگه بخوام از پدرم پول بگیرم برای یه مانتو اونم تو این سن و سال من زندگیم سوا شده و باید تابحال درآمدی از خودم داشتم …و واقعا روم نشد . از طرفی از همسرم هم دلم نمیخواست درخواست کنم چون با اونم تو صلح نبودم و دلم نمیخواست بهش رو بندازم به خاطر یه مانتو .

    با خودم گفتم ولش کن من خواسته ام رو بالاخره بدست میارم نمیخواد زیاد خودمو ازیت کنم

    چندروزبعد مادرم زنگ زد که بیابریم باهم برات یکی از اون مانتو بخریم به عنوان عیدی . که رفتیم و خیلی جالب بود که نمایشگاه کلا جمع شده بود و برگشتیم تو راه برگشت مامان و بابام خیلی ناراحت بودن و افسوس میخوردن که چقدر بد شد چونکه اونجا سالی یکبار بیشتر نیست و همش میخواستن هر طور شده اونشب برام از یک بازاری جایی برام مانتو بخرن که من چندین و چند بار بهشون گفتم عزیزای من ، من ممنونم ازتون ولی من اصلا عجله ای ندارم . مطمئن باشید من از یه جای دیگه یه مانتویی میگیرم که بهترین جنس و زیباترین باشه . ناراحت نباشید . بهشون گفتم من دوسندارم برای هیچ چیزی خودمو بکشم که بدست بیارم بالاخره همه چیز خودشون میان که بابام هم این حرف و تائید کرد و خوشحال شد. خلاصه خودشون یک تومن برام فرستادن که خودم برم بگیرم . چند روز بعد با همسرم رفتیم یک گالری که لباش و مانتو های شیک و درجه یکی داشت و یک مانتویی خریدم که قیمتش شد یک میلیون و پنجاه و همسرم حساب کرد .

    خیلی خوشحال بودم و درک کردم که صبرم نتیجه خوبی داده .

    اگه بخوام بازهم بنویسم تا صبح قیامت حرف دارم ولی بنظرم کافیه . کمااینکه من به پیشنهاد خانم شایسته یک دفتر برداشتم و نکات این سفر نامه ها رو توش مینویسم .

    خلاصه که به قول استاد هرچقدر روی خودمون کار کنیم باز هم جا داره بهتر بشیم و این راه پر منفعت پایانی نداره

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت

    دیگه انقدر پای حرفای استاد نشستیم دارم میشیم یک نسخه از استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  3. -
    Arghavan گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    چقدر زیبا گفتن حافظ

    گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

    سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

    و چقدر شما به جا و درست برای ما این مفهوم رو جا انداختین استاد عزیزم

    توی فایل گفتین سخت نگیرن خونسرد باشین همین نوع بیان شما که حاکی از سادگی و روانیه مسئله میاد و واقعا احساس راحتی داد؛ حداقل به من

    چقدر ساده و راحته همه چیز و ما چقدر بعضا سخت میگیریم و خودمونو اذیت میکنیم

    خداروشکر میکنم که بار دیگه هدایت شدم به این فایل

    و بار دیگر مفاهیم واضح تر از قبل واسم شکوفا شدن

    هرچند قبلا این فایل رو دوسه باری گوش داده بودم در دو سال اخیر

    اما چون نشانه ی امروزم بود تصمیم گرفتم دوباره در 16 مرداد 402 هم با ذهن الان گوش بدهم و درک کنم

    و چه بهتر درک میکنم معنی نچسبیدن رو

    چه بهتر درک میکنم معنی احساس خوب داشتن رو و در پسش پیشامدهایی که زمانی آرزوی ما بوده

    چه بهتر درک میکنم قانون درخواست رو

    با احساس خوب بخوایم تا خدا اجابتمون کنه

    اینکه خودتون میگید فارغ از دین و دولتو ملت به این قضیه اجابت خدا نگاه کنین نشون دهنده ی هرچه تمام تره سیستمی بودن نظام هستیه و خداروشکر که شما هستین تا ساده تر و به زبون فردی چون شما این مسائل و سیستم یا قانون رو بهتر متوجه بشیم

    دقیقا وقتی روی خودمون تمرکز داریم و به چیزی بیرون از خودمون وابستگی و چسبندگی نداریم همه ی چیزای خووووووب و عالی

    اصلا عاااااشق این میشن واسه ما اتفاق بیفتن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    آدا گفته:
    مدت عضویت: 3181 روز

    سلام به استاد عزیزم الان که شهریور سال 1402 هست یادم میاد سال 99 من این فایل رو دیدم و اینقدر این فایل به من آرامش داد که واقعا زندگی من رو عوض کرد اما من آموزه هارو رها کردم و الان که دوباره اومدم این فایل ببینم، متوجه شدم که چقدر درون من مقاومت ها رفته بالا چقدر درونم سمی شده و چقدر اجرا کردن و پذیرفتن این فایلها درونم بیشتر و بیشتر شده و این خیلی بد متاسفانه ک من ب کجا رسیدم، متاسفانه از وقتی ک یادم میاد من درگیر وابستگی عاطفی در درون خودم بودم درون من پر بوده از غم، درد، رنج و سرخوردگی استاد عزیزم حرفای شما مثل ی هشدار دوباره بود اینکه گفتید هرچیزی رو توی زندگی سخت بگیرید بهش بچسبید از شما دورتر و دورتر میشه اینکه گفتید وقتی یه چیزی براتون خیلی مهم میشه اونو جدی بگیرید ازتون دورتر میشه و این واقعا عین حقیقت استاد عزیزم من همه اینهارو توی زندگیم دارم میبینم استاد عزیزم من روی خودم کار نکردم همه چیز رو رها کردم باورها، افکار، همه رو سپردم دست ذهن طغیان گر درونم و اتفاقی ک افتاد اون همه چیز بدتر کرد من برده اون شدم و حالا میغهمم ک اون ذهن من رو به کجا آورد استاد یکی از بزرگترین پاشنه آشیل های من احساس وابستگی ب قدری ک این احساس زندگی من رو از پا درآورد هیچیزی اینکار رو نکرد ولی من بهبودش ندادم و اتفاقی که افتاد الان این بیماری ذهنی شدیدتر شده و دارم باز هم ب خودم یا آورم میشم که هرچیزی رو بهبود ندی بدتر و بدتر میشه و بهتر نمیشه اینم نشانه واضح واقعا این جمله عین حقیقت همه ما ادمها قبل متولد شدن میدونیم که عشق در. نمون هست میدونیم که زیبایی در وجود ماست میدونیم که ما خودمون ذره ای از خداوند هستیم اما وقتی ب دنیا می‌آییم و وارد دنیای شیطان ذهنی میشیم مثل ی نفر ک ی چیزی گم کرده باشه دائما به دنبال اون عشق میگردیم، دائما دنبال یه چیز گمشده میگردیم و درصورتی که همه اون چیزی که ما میخواییم درون خودمون، استاد حقیقتا اینقدر دور شدم از خودم که انگار دیگه نمیدونم عشق درون چی هست لذت از تنهایی چی هست وجودم پر انتظار و گدایی عشق شده. این باورهای مخرب اینقدر درونم در این رابطع پر رنگ شده ک واقعا ی جنگ و جهاد طولانی مستمر نیاز برای اینکه افسارش در دست گرفت اگر الان اینجام و دارم این اعترافات میکنم میخام بگم اره میپذیرم ولی ب خودم قول میدم که.درستش کنم ک لباش رزم و جهاد ب تن کنم و برام سراغش چون واقعا زندگیم از دست دادم من دیگه حتی نمیدونم ارزش خودم، الویت ها حس میکنیم مهم ترین موضوع زندگی من یارم در صورتی که خودمم استاد عزیزم من ب خودم قول میدم ک همع چیز درست کنم،من واقعا همیشه ب خودم توی هر مدضوعی سخت گرفتم خودم رو قضاوت کردم زندگی رو جدی گرفتم هر مسئله ای ک ب وجود اومده رو جدی گرفتم اما حالا باز هم میگم میبخشم همه آدمایی رو که من سالها ب دنبال و در جستجوی عشق خودم در درون اونها بودم من ب دنبال ساختن هویتم بودم من هویتم رو از یارم گرفتم واسه همینه میترسم لز نبودش از کمبودش از ترس در صورتی که باید بارها ب خودم اعتراف و یادادری کنم زندگی رو سخت نگیر هیچ چیزی رو رها باش خودت رو ببخش همه رو ببخش اگر انتظاری داشتی برآورده نکردن ، میبخشم چون وظیفه اونها نبوده اگر عشقی دادن ممنون ندادن هم مهم نیست چون وظیفه هیچ کس نیست من جدی گرفتم میتوتم بگم من در دورترین مدارم و مهم ترین موضوغ زندگیم رابطمه و دارم اذیت میشم دلم میخاد طعم ازادی ذهنی رو بچشم ‌ استاد کاش می‌فهمیدم چطور باید رهاتر باشم زندگی جدی نگیرم ولی سعی میکنم که ب خودم یاداوری کنم رها باش هیچ چیز توی دنیا ابدی نیست تجربه ها احساسات، روابط، شغل، کار، بودن ما درست اونا مهم اند و دوس داشتنی اما ب یاد خودت بیار ک تا وقتی با خودت در صلح نباشی تا زمانی که با خودت در ارامش نباشی هیچ چیزی درست نمیشه مهم ترین و زیباترین اتفافات وفتی میفته ک تو با درون خودت دوستی هویتت رو از خودت داری خودت برای خودت استقلال داری شادی از درون خودت پیدا میکنی هیچ کس قرار نیست ابدی باشه فقط لذت ببر و زندگی کن سخت نگیر همه چی موقته زندگی کن همین و بدون مهم ترین سرمایه و دارایی زندگیت خودت هستی و این قشتگ چون وقتی با عشق بی قید و شرط خودت رو دوس داری چون وقتی بی قبد و شرط آدمها و رو دوس داری فارغ از اینکه عشق میدن بهت یا نه فارغ رفتار و انتظاراتت و خودت رو وجودت میپذیری پس در نتیجه حالت بهتر دختر اگر سالها داری با همه وجودت تلاش میکنی کسی اون عشقی ک میخای رو بهت نمیده اون تایید و توجه رو و چ بسا ازت گرفته شده بیشتر هم بخاطر اینه منبع و سرچشمه اصلی همه اینها.در درون تو هست تو هستی ک میسازیش حس خوب اون عشق بی قید و شرط تایید و تحسین باور در درون خودت همین نزدیکی زندگی جدی نگیر هیچ چیز مهم تر از این رابطه نیست واسه همین اینقدر در عذابی سالها فکر رکدی اون رابطتتت مهم همه وجودت گذاشتی چیشد؟ اون چیری میخاستی نشد بپذیر ادمهارو اونطور ک هستن هرچیری میخای بسپار دست جهان و بدون خدا در زمان مناسب همه چیز برات اوکی میکنه تو فقط کافیه روی خودت کار کنی همینن .

    استاد تصمیم ب روزه سکوت دو روزه گرفتم ک در فضای مجازی با کسی حرف نزنم با خانواده هم زیاد حرف نزنم و بیشتر ب درون غور کنم تا خودم بیاییم این عشق و هویت گمشده رو در درون خودم پیدا کنم این همه سال 6،7 سال دارم میگردم در ادمها نیستش پس در درون من حتما فقط باید براش وقت بذارم اون همدمی ک دنبالشم درون من نزدیک تر از همیشه، همیشه اینجا بوده فقط من باید مقاومت هارو کمتر کنم. استاد این دلی ترین کامنت من بوده امیدواروم مسیر ب زودی پیدا کنم ب قول خودتون در پناه حق شاد و پیروز و سربلند و سلامت باشید الهییی امین برای همه قلب ها و ادمها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1852 روز

    بنام تنها قدرت وتنها فرمانروای هستی

    سلام ب استادعزیزم و مریم نازنین

    و دوستان هم فرکانس هم سفرم

    روز9 از روزشمار تحول زندگی من

    خدایا ازت میخوام هدایتم کنی تا بتونم بنویسم و رشد کنم

    همزمانی هایی ک امروز براماتفاق افتاد

    بخاطر اینکه دارم روخودم کارمیکنم

    امروز پدر میخواست ی مسافرت کوتاه وبره

    ک از یکی از آشناهامون درخواست کرد ببرتش

    تاحالا پیش نیومده پدر از کسی بخواد همراهش بره

    وقتی ک آماده شد خودش ب مامان گفت بگو زکیه هم آماده بشه بیاد

    منم اون موقع دفترم دستم بود و داشتم تمرین ستاره قطبی و انجام میدادم

    صبحونه هم نخورده بودم

    بعدازاینکه کارم تموم شد بادفترم با آرامش بلند شدم صبحونه هم آماده کردم و خوردم رفتم برم سرویس بهداشتی ک پدر گفت اگه ماشین بیاد آماده نباشی من میرم هاا

    منم گفتم اشکال نداره اگه اومد برو

    خلاصه درنهایت آرامش اماده شدم کفش هامو هم پوشیدم

    و سایت وهم چک کردم دیدم ی نقطه آبی دارم کلی ذوق کردم و خوشحال شدم

    و کامنتو خوندم امتیاز دادم

    بعد ماشینی ک منتظرش بودیم

    اومد میدونید چی گفت؟؟؟

    گفت باخودم گفتم ی کم دیرتر بیام تا مغازه های جایی ک میخواستیم بریم باز باشه

    برای همین دیرتر اومدم

    الهی صدهزار بارشکرت بابت این نشانه ی بهبودم اینکه دارم خوب عمل میکنم و متوجه شدم هرچی باخودم درصلح باشم وآرامش داشته باشم اتفاق ها هم هماهنگ بامن رخ میده

    و یه تغییر دیگه ک خیلی راضی ام و حس خوبی بهم میده

    اینه ک دیگه چیزی ب صورتم نمیزنم و پوستم انگار خودش خودشو ترمیم میکنه باطراوت میکنه

    لطیف میکنه

    فقط وقتایی ک حس کنم خیلی لازم باشه آبرسان میزنم ک تو48ساعت شاید یکبار

    و اینکه امروز فقط ی ضدافتاب ساده زدم و ی رژ کم رنگ

    و چشمام و حتی سرمه نکشیدم

    توگذشته هیچ وقت روزی نبوده ک استفاده نکنم

    فک میکردم زیبایی چشمام فقط با سرمه وخط چشمه

    ولی الان این خیبییلیه ک بدون این آرایش چشم رفتم بیرون

    و دیدم چقد خوبه ک خودت باشی بی آرایش خاصی

    خودمو بیشتر دوسداشتم و ب خودم افتخار کردم

    و ی تغییر دیگه اینه ک من لای دفتر شکرگذاریم برای اینکه راحت صفحه شو پیدا کنم ی 10تومنی گذاشتم آگاهانه و هربار ک میبینم شکرگزاری میکنم بابت وجود پول وثروتی ک دارم و لمسش میکنم

    و بو میکشم برای اینکه جنسشو حس کنم لمس کنم

    و دیروز ک داشتم ب صفرهای این 10تومنی نگاه میکردم از ذهنم گذشت ک برای خدا یک صفر یا10صفر فرقی نداره

    پس توذهنم صفرهای بیشتری کنارش گذاشتم

    ک امروز مادر یه چک 100تومنی بهم داد ک گفتم الهی شکرت ک اومدم بلافاصله جای اون 10تومنی گذاشتمش لای دفترم

    قبلش لمسش کردم و بو کردم وگفتم میشود وامکان پذیراست ک صفرهای بیشتر وبیشتری تجسم کرد وبرای خدا یک صفر و100تا صفر کاری نداره

    الهی صدهزار بارشکرت

    عاشقتمممم

    استادجانم ومریم عزیزم

    خیییلیی ازتون سپاسگزارم ک سخاوتمندانه این آگاهی های فوق العاده ارزشمند و ب اشتراک میزارین ک باعث رشد ما میشه

    خدا ب زندگی وعشق تون برکت بده

    ان شاالله

    خیییلی دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فرزانه در مسیر آگاهی گفته:
    مدت عضویت: 1354 روز

    رد پای من در روز نهم سفرنامه

    سلام به استاد سراسر عشق و مریم خانوم عزیز

    داستان هدایت تولدم

    از خداوند قدرتمند سپاسگزارم که اینقدر زیبا قانون همزمانی هرروز توی زندگی من اجرا میشه

    من دیروز برای گرفتن جواب ازمایشم رفتم ولی این بار یه تفاوت داشت اینبار با اعتماد به رب و اینکه تسلیم خداوند باشم و سعی کنم حداقل تاجایی که میتونم ترسمو به ایمان تبدیل کنم، بدون ترس و نگرانی از اینکه جواب چیه رفتم و جوابمو گرفتم

    بااینکه جواب خوبی نبود و اگه مثل هربار قرار بود برخورد کنم با دنیایی گریه و حال بد که خدایا پس چرا خوب نمیشم روبرو بودم

    ولی من توی این 9 روز سفرنامه چیزایی یاد گرفتم که با اینکه تاحدودی قبلاً میدونستم ولی بهشون باور نداشتم یا شایدم چون همه ی اگاهی ها توی ذهنم پراکنده بود تاثیری نداشت اما به لطف پروردگار و استاد عزیزم و مریم جان خیلی قشنگ توی ذهنم دسته بندی شدن.

    میخام بگم من چندساله درگیر یه چالشی توی سلامتیم هستم و خدا می‌دونه چقدرررر باهاش جنگیدم چقدرررر ازش می ترسیدم و چقدرررر همیشه با حسرت نداشتنش به خودم و اطرافم نگاه میکردم

    من اونقدری که باید تسلیم رب نبودم من به خدای یکتا اعتماد نداشتم و با حسرت و نگرانی به خواسته م که سلامتیه چسبیده بودم و خب هنوزم چسبیدم و قراره از امروز همراه این سفرنامه تغییر کنم و دیگه به خواسته هام نچسبم.

    من واقعا نمی‌دونم چجوری از خدا سپاسگزاری کنم بابت این همزمانی بینظیر توی زندگیم که به قشنگترین شکل ممکن داره هدایتم می‌کنه.

    من توی این فایل صدای خداوند و شنیدم که بامن داره حرف میزنه که نترس نگران نباش رها کن خودتو بمن بسپار و بامن همراه و رفیق باش.

    من توی این فایل یاد گرفتم که به این چالشی که توی سلامتیم پیش اومده نگاه متفاوت تری از قبل داشته باشم از زاویه بهتری نگاه کنم

    این چالش باعث شد من به دنبال رشد و توجه به خودم باشم

    باعث شد با سایت شما اشنا بشم و توی این مدار قرار بگیرم

    باعث شد بیشتر با خدا صحبت کنم و یه تایمی هرروز باهاش خلوت کنم

    باعث شد بخوام بیشتر روی خودم کار کنم و خیلیییی چیزی دیگه

    امروز وقتی بعد این فایل با زاویه نگاه خداوند به چالش سلامتی نگاه کردم فقط و فقط توش خیر و نکات مثبت دیدم

    چقدر قشنگتر میشه همه چی اگه با نگاه خداوند ببینیم البته خیلی سخته و خیلی جاها ممکنه یادمون بره چون ما سالیان سال از زاویه نگاه دیگه ای به مسائل نگاه کردم که خب قشنگم نبوده.

    من یاد گرفتم به هیچ چیزی نچسبم و خواسته هامو رها کنم همه چیز در زمان مناسب اتفاق می‌افته به زمانبندی خدا اعتماد کنم.

    من یاد گرفتم هرچقدر با مسائل بجنگم برای خودم پررنگترشون میکنم و هیچوقت نمیتونم با غصه و گریه به خواسته هام برسم چون قانون جهان اینه که هر فرکانسی ارسال کنی از جنس همون وارد زندگیت میشه.

    من یاد گرفتم اگه به تضادی خوردم اونا رو نشونه ای ببینم که در مسیر رشد و تکامل قراره به من کمک کنن برای قویتر شدنم.

    من یاد گرفتم که الان هرجایی هستم الان توی هر شرایطی هستم به واسطه ی نگاه و تفکری هستش که تا الان داشتم و اگه بخوام شرایطمو عوض کنم باید روی خودم کار کنم باورهامو تغییر بدم کلا سخت نگیرم بخودم.

    من یاد گرفتم که برای خلق شرایط بهتر باید اول از همه با خودم در صلح باشم و سعی کنم هرروز یه قدم به سمت هماهنگی بیشتر روح و ذهنم بردارم.

    استاد جانم خیلیییی برام ارزشمند هستید و بابت تک تک فایل هاتون ازتون دنیایی سپاسگزارم.

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1852 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام ب استاد عزیزم

    این فایل نشانه ی امروز منه

    چقد قشنگ جواب سوالمو گرفتم ازش

    من تقریبا یک ماه پیش بعد از اینکه ی فایلی از استاد دیدم ک میگفت:

    من باورم نمیشه کسی بخواد کار کنه و کار نباشه براش

    اینک خیلیا میگن بابا کار نیست و چند ساله بیکارن

    کارهست برای کسب ک واقعا بخواد خودش هدایت میشه

    و من بارها فک کردم چرا من سه چهار ساله توخونه ام وتوکارم ک خیاطی هست پیشرفت نکردم ک درآمدم بیشتز بشه و همون ی ذره پولی هم ک بدستم میرسبد قط شد

    تااینکه از خودم پرسیدم من چ توانایی دارم

    چطور میتونم ازشون پول دربیارم

    بعد گفتم چرا من نرم تو ی تولیدی پوشاک برای شروع کار کنم

    ک تولیدی پوشاک مجید اومد تو ذهنم سرچ کردم تصاویری از تولیدی اومد بالا ک ی شماره هم بود

    حسم گفت تماس بگیر

    اول خیلی ذهنم مقاومت میکرد

    ولی باز خدار شکر تماس گرفتم گفت فردا بیا

    گفتم فعلا نمیتونم شایدیکی دوهفته دیگه گفت اشکال نداره

    بعد ک قضیه زایمان خواهرم پیش اومد و عموم فوت کرد نتونستم

    برم گفتم حتما خیری توشه

    هراتفاقی بیفته ب نفع منه

    وخداروشکر هدایت شدم ب دوره احساس لیاقت

    و خیلی چیزا داره درمن تغییر میکنه و من منتظر اتفاق های خوب هستم

    امید خدا من فردا صبح میرم خونه اندیمشک مون ک ان شاالله شنبه صبح برم تولیدی پوشاک

    و مطمئنم هراتفاقی پیش بیاد ب نفع منه

    واین فایل چقد قشنگ بهم پاسخ داد ک من فقط باید رو خودم کار کنم خداوند سهم خودشو انجام میده

    اینکه مهمترین رابطه ی من تو زندگیم رابطه, ی من باخداس

    ک وقتی این هماهتگی و اتصال صورت بگیره همه چی ب صورت طبیعی وارد زندگیم میشه

    من نباید ب خواسته م بچسبم تا بتونم بدستش بیارم

    این منو از خواسته م دور میکنه

    ب میزانی ک من رها باشم

    ب همون نسبت خواسته هام راحت وارد زندگیم میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    فررانه فلاح گفته:
    مدت عضویت: 1213 روز

    به نام الله مهربان

    رردپای نهم

    سلام بر استاد عزیزم و مریم جان مهربان و سلام خدمت دوستان خوبم

    استاد واقعا سپاسگذارم برای تهیه این فایلها و به صورت رایگان دراختیار ما قرار میدید

    باید بگم من هم درگذشته مثل شما بودم یادم نمیاد کسی روز تولدمن رو میدونست حتی خانوادم..هیچ کادویی دریافت نمیکردم همیشه ناراحت بودم و تو خفا گاهی اشک می ریختم..خیلی برام مهم بود..اما از وقتی روی خودم کار کردم دیگه بهش فکرنمیکردم که کسی بهم تبریک بگه یا نه..یادمه امسال تولدم غافلگیر شدم ..دوستام من رو شام به بیرون دعوت کردن و شب خوبی داشتم..خوب که فکر کردم دیدم از اونجایی که من دیگه به اون موضوع فکر نمیکردم و‌درگیر هدیه تولد و تبریک نبودم این اتفاق برام افتاد و این رو مدیون شما استاد عزیزم هستم.

    از خدامیخوام هر لحظه رو هدایت کنه و من باورهام در مورد همه چی عوض شه..استاد شما میگید فقط روی خودتون کار کنید همه چی به شکل خیلی ساده و‌خودبخو عوض میشه..این حرفتون بارها تو‌گوشم صدا میده.

    خدارو سپاسگذارم بابت هدایت من به این سایت.

    درپناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1967 روز

    به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به این آگاهی های توحیدی

    «باید تصمیم بگیری باید متعهد باشی و هرروز بیشتر رو خودت کار کنی,باید رابطتت با خودت و خدای خودت رو قوی تر کنی تا اون بیرون همه چیز خود به خود و به راحتی تغییر کنه و به نفع ما پیش بره »

    زندگی رو راحت تر بگیریم و زیبایی هارو بیشتر ببینیم و به چیزی نچسبیم ،کز روی طبع ،سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش.

    سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین و سپاسگزارم از شما مریم جون عزیز و در صلح که این آگاهی هارو در روز شمار تحول برامون گردآوری کردید تا تغذیه ی روزانه ی ،صبح گاهی ظرف ذهنیم باشه

    تا قوانین هرروز بهم یاد آوری بشه و بیشتر به این شیوه زندگی کنم

    دوستتون دارم وعششششششق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 899 روز

    9همین ردپاروزشمارزندگی ام 1403/8/12به نام حبیب ومحبوبم بابام خدا.سلام به عشق ودلباخته ام خداکه همیشه روبه روم نشسته مثل بچه‌ها ی ذوق زده دوتادستاش زیرچونشه میخنده ومنتظردستورخلیفه الله که اجراکنه خدددددداااااییییاااااااااعاشقتم دورت بگردم.سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای خوبم .استادازبچگی توی فازتولدنبودم والان هم ازواجبات زندگی نمیدونم نه تولدونه خریدعیدنوروزروکه ازبچگی متنفربودم وهنوزنهضت ادامه دارد!وعزیزدلم هم اصلابه خریدعیداهمیت نمیده یک جورایی ازپوشیدن لباس مخصوص عیدخجالت میکشیدیم دوست داریم لباس راهروقت لازم داریم بخریم نه که برای سال تحویل بخریم ونوبپوشیم این عقیده ی ماست!به عقیده دیگران احترام میذارم خوش باشن همیشه.استاداین فایل رومن دانلودکرده بودم ولی وقتی دیشب توی روزشمارگوش کردم اشکهام جاری شدحال وهوایی روحانی داشتم برای نوشتن ولی روزشمار8رونوشته بودم دیگه کشش نداشتم و امروزباعشق یادبچگی ام افتادم، که هروقت ازروستا میومدیم توی شهرحالانمیدونم خانه دایی جان مکتب نرجس بودکه ازخیابان ارگ وخسروی بایدمیرفتیم؟یابرای راه رفتن وتماشاوخریدکردن مادرم منوخواهروبرادرکوچکم رامیبردتوی این فضای زیبا هرمغازه رونگاه میکردم تامادرم میخواست ردبشه دستشومیگرفتم ننه ننه این لباس عروساخیلی قشنگه برام بخر!جواب میداد،ننه زوده یک روزی برات میخرم!میگفتم ننه ایناتموم میشه!میخندیدمیگفت نه ننه جان جدیدترش میاد.منم متوجه نمیشدم که این حرفهای مادرم یعنی چه؟!وهروقت توی روستاعروسی بوداگه پدرومادرادعوت بودن میرفتن ناهارمیخوردن وبهدازناهارخانمهاتوی حیاط باهمان داریه میزدن ومیرقصیدن ودخترهاهم که ناهارهم دعوت نبودن برای گرم کردن مجلس همه جمع بودیم وتازمانی که عروس روآرایش میکردن ولباس میپوشیدمیاوردن توی جمعیت یک بلندی وامیستادکه توی دیدهمه باشه ولحظه آفتاب غروب عروس خانم میرقصیدوکل جمعیت محل برگزاری عروسی روترک میکردن ولی تاوقتی که عروس نرقصیده هیچ کس ازجاش جُم نمیخوردانگاراگررقص عروسونمیدیدن نمازشون قبول نمیشد!وبزرگترین معصیت دنیاروانجام دادن خخخخخ وماهم برای تماشای لباس عروس زنده یامرده خودمونومیرسوندیم چقدرلذت بخش بود!من به عشق این لباس عروس زندگی کردم اونجامتوجه نبودم حالابه اون درک رسیدم که رسالت من ازهمون بچگی پوشیدن این لباس تقوی بوده است!وزمانی که دیگه وقت خریداین لباس شد.پدرم پیرمردخیلی قدیمی بود. که به مادرم گفته بود:خانم به دخترهات (یعنی2تاخواهربزرگترم که مسئولیت خریدوبازاربااینهابود)بگوکه میرن خرید بازپول به کفن ندن خخخخ لباس عروس رومیگفت:که من اون روزی میومدیم شهرخواب وخوراک نداشتم برای همین به گفته ی بابام کفن!مادرم به پدرم گفت:اگه بمیری اگه زنده بمونی بایداین کفن روبراش (یعنی من)بخرن اگه پدرشوهرش نخره مممممممممننننننننننننن خودم نمردم میخرم!وبرای خریددایی جان عزیزدلم روخدارحمتکنه مسئول بودبرای خریدداماد بنده خداگفتن خانم توسلی اگه صلاح میدونین ب جای لباس عروس چیزی دیگه بخرین چون این لباس فقط برای یک شبه مادرم وخواهرم گفتن ماهم میدونیم ولی دخترم آرزوداره آخه 15سالم بودآخ جون لباس عروس دارم!شمامیدونین دل بچه ام آب شده برای این لباس وکفش تق تقی مممممممممااااااااااادددددددرررررررررررروحت شادکه برام اینهاروتهیه کردی وآرزوی این کفش ولباسهای متنوع راازدل من وخواهرم بخصوص خودموبرداشتی البته کفش که توی همون بچگیم خریدولی اون زمان لباس عروس فکرکنم برابچه هانمیخریدن که پُررونشن توی شهررونمیدونم ولی توی روستانبودوگرنه مادرمن لوتی تروعراف ترازاین حرفابود!خودشم خیاطی بلدبود!البته لباس توری سبزبرای عروسی دختردایم دوخت خیلی قشنگ بودهمه تشویقم میکردن اززیبابودنم براهمون عزت نفسم بالازده خخخ همه ازبچگی دوستم داشتن زن ومردپیروجوان ازلطف خدابود. چون من هم ازبچگی همه رو دوست داشتم باخودم درصلح بودم ومدام جلوی آینه یامیرقصیدم یاموهاموشانه میکردم یاداریه میزدم هنرم ازبچگی همین شادی ولذت بود!اشک امونم نمیده شایدبرای هرخواننده ای خنده دارباشه یاحالابی ارزش ولی برای من این شدلباس تقوی!زیباترین ولذت بخش ترین لباس روبرای یک روزویک شب به یادماندنی که آرزوی خیلی هابودجای من اونشب باشن!یاآرزوی خیلی هابودکه به جای عزیزدلم باشن!خدایابه یادوخاطراون شب وروزهاکه حدود یکماه بیابروفامیلاوهمسایه هابودجلسلت دورهمی عالی بود.همگی خوشبخت باشن!آمین. آره خودمودست کم میگرفتم ولی ازدیشب دوباره متولدشدم ! با4تابچه باکارگری خانه مستاجری باآبرومندی زندگی کردم آفرین لیلاخداقوتت بده وهنوزم که هنوزه بااین سنم به لباس وتاج وگل عروس باعشق نگاه میکنم خدایابااین همه وفورتوراسپاس میگویم.استادشماهرکلامی که ازدل وقلبت خارج میکنی تولدی دوباره برای خودت وخانواده ی سایت داری! دیگه مهم نیست کی تبریک گفت؟! کی تبریک نگفت!؟من خودم ازبس که لطف خداشامل حالم هست که من برای نمایندگی وگسترش جهان محل امن خودم راباعشق زودترترک کردم و7ماهه به دنیاآمده ام همزمان باتولددوباره ابراهیم واسماعیل شب عیدقربان به خودم تبریک میگم.باعشق تولدهمتونوتبریک میگم سعادتمندوسالم وپولدارباشین آمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: