داستان هدیه تولدم - صفحه 34
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-30.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-03-08 17:56:452021-10-13 23:03:29داستان هدیه تولدمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خدا رو صدهزار مرتبه شکر می کنم که باز هم باشما عزیزان همسفرم در این مسیر الهی در 9 امین روز از این سفر
درصلح بودن با خویش چه زیباست وقتی که من از دیدگاه خداوند به همه چیز نگاه می کنم و باور دارم که همه چیز در جای درست خودش قرار داره وقتی که من باخودم درصلحم با دیگران در صلحم با جامعم در صلحم وایمان دارم که همه چیز درسته.
وقتی که من خودم رو دوست دارم فارق ازاین که دیگران هم من رو دوست دارند وقتی که من خودم رو دوست دارم چون من تکه ای از خداوندم وقتی که دیگران را نیز دوست دارم چون اونها نیز تکه ای از خداوندند و قتی که من هماهنگ با خداوند باشم و باور کنم هر اون چیزی که دارم به خاطر ارتباط من با خداونده و برای این که ارتباطات بهتری با دیگران داشته باشم و ثروت ونعمت بیشتری وارد زندگیم بشه با ارتباط خودم رو با خداوند بهتر کنم و بعد همه چیز خود به خود رخ میده.
وقتی که من عاشق خودم باشم و دیگران رو هم دوست داشته باشم.
وقتی که من اونقدر به چیزی نچسبیدم اون قدر چیزی برام مهم نیست اون قدر نگرانش نیستم و احساسم رو همیشه خوب نگه می دارم اون وقته که همه چیز خودش خود به خود رخ میده و اون چیزهایی که واسش زور می زدم تا بدستش بیارم خودشون اتفاق می یفتند.
به هرمیزان که ما با خودمون و خداوند در صلحیم به همون اندازه احساس ارامش و نزدیکی و خوشبختی بیشتری رو تجربه می کنیم.
من از خداوند می خوام که روز به روز من و همه ی کسانی که خواهان تغییر در زندگیشون هستند رو به صلح درونی بیشتر هدایت کنه.
واقعا خوشحال شدم که بار دیگر با شما عزیزان بودم فعلا هر جا هستید شما را به الله یکتا می سپارم.
شاد،سالم وثروتمند در دنیا واخرت باشید.
سلام به خدای دوستدار صلح
نهمین روز سفرنامه
روزهایی روبه یاد میارم که حتی اسمم روهم دوس نداشتم وفقط دوس داشتم اسمم عوض کنم روزهایی روبه یاد میارم که همه رو دوس داشتم جز خودم همه رو ارزشمند میدونستم جز خودم اتفاقا منم هیچ وقت تولدی برام گرفته نشده بود ولی من عقده ای نشدم بلکه قبول کردم که همینه الان که فکر میکنم بزرگترین سم توهمین رسیدن به صلح اینه که خودت رو لایق همین شرایط بدونی وباور کنی همینی که الان هست باید باشه به نظرم عقده ای شدن بهتره چون باعث میشه ادم به تضاد بخوره بعد بره برسه به خواسته اش وعقده اش رفع بشه اصلا ولی مورد اولی که من دچارش شدم به نظرم بدترین نوع ممکنه پذیرفتن هر کمبودی که درزندگیت جاریه
این زمانی که گفتم برای خیلی وقت پیشه وخیلی ازمون وخطا کردم تا الان اسمم رو خیلی بیشتر ازهمه ادمها دوس دارم ازوقتی این احساس ودارم هرکسی برای اولین بار اسمم رو میشنوه یه مکث میکنه میگه روح انگیز چقدرجالب چه اسم پرمعنیی چه اسم بامسمایی حتی دکتری که تومطب داره نسخه مینویسه یه لحظه چشمش میفته مکث میکنه وتحسین میکنه همه جا الان به وضوح اینو میشنوم وفقط میخندم ودرک میکنم زمانی من اینارو میبینم ومیشنوم که خودم خودمو قبول کردم وبه صلح رسیدم
من تقریبا یه پنج سالی هست دراین صلح بودم ولی با اشنا شدن بااین سایت برام دوچندان شده
تواین تقریبا دوماهی که عضو هستم نمونه هاشو میگم
وقتی درصلح هستم باخودم چیزی به نام حوصله ام سررفته نداریم نداشتم اصلا
زمانهایی که باخودم وخدای خودم وقتم گذشت بهترین های عمرم بوده
حتی تاهمین دیروز که باشوهرم بحثی داشتیم متوجه شدم باهمیشه فرق داره درسته اون قهد کرده ولی من قهر نیستم نه اینکه منت کشی کنم نه اصلا مشکلی ندارم با ادمها میدونم این تضاد ازکجا اومده خورده به پستم برای همین تمرکزم روخودمه اصلا وقتی داخل خونه میشه شوهرم من یادم رفته قهر کرده تا اینکه حرف نمیزنه میگم اخ این قهره😁
اتفاقی که افتاده خودشم اشتی کرده حرف زده شوخی کرده امروز ولی همینم برای من دیگه اون اهمیت قبل رونداره ودیدم که تواین موضوع من اذیت نشدم خودش خیلی انرژی ذهنی گذاشته بود
یادگرفتم خودمو دوس داشته باشم بی قید وشرط یاد گرفتم بحث نکنم برای اینکه حق بامنه جنگ نکنم تا یه چیزی روثابت کنم یاد گرفتم هرچیزی که معلومه معلومه نیازی نیس من ثابت کنم لطیف شدم ارام شدم جوری که همه میگن
اصلا تویه مهمونی که برای دوستم بود شرکت کرده بودم یه خانمی به دوستم گفت این خانم همونیه که میگفتی سه تاپسر بچه شیطون داره اصلا بهش نمیاد انقدر ارومه که حتی توراه رفتنش هم اروم وبا متانته ومن فقط میخندم وشکر میکنم به خاطر این نشانه ها
هرچند شاید برای بقیه کوچیک بیاد ولی برای من بزرگن هزاران مثال اینجوری دارم ازوقتی روخودم کار کردم و بزرگترین رابطه رو رابطه خودم با پروردگارم درنظر گرفتم
انگار همه بسیج میشن تا باتو باشن انگار اهن ربا داری بقیه جذبت میشن
ولی تو انقدر ازوجود خودت وخدای خودت سرشاری که نه تنها بی نیازی بلکه پر میکنی همه اطرافیانت رو ازاین عشق
همه پلها برای رسیدن ازدل خودت میگذره
به معنی واقعی بخشنده میشی
متجلی میشه خدا درتو به اندازه ای که بتونی این صلح وبرقرار کنی وپایدارش کنی
بنام خدای هدایتگر
نهمین روز سفرنامم(دور دوم)
سلام بر عزیزان
هربار که این هماهنگی ها رو درک میکنم کلی ذوق میکنم و میگم خدایااااا شکرت
امروز خیلی راجب ایده ای که دیروز در فایل سفرنامم توضیح دادم، فکر میکردم.یجورایی کم و بیش داشتم عجله میکردم و دوست داشتم که خیلی زود به نتیجه برسم و اجراش کنم.این عجله کردن باعث شد که از هماهنگی درونیم کاسته بشه و حس وحال خوبی رو رفته رفته از دست دادم و مدام به خودم میگفتم عباس داری عجله میکنی داری از مسیر احساس خوب خارج میشی و همینطور هم شد.
اما کمتر از دو سه ساعت به لطف خد تونستم کنترل کنم و الان به این فایل بی نظیر استاد رسیدم و با تمام وجودم گوش دادم.انگار خدا داشت با من صحبت میکرد که البته همینطور هم هست چون امروز ازش هدایت خواستم و گفتم خدایا من نمیدونم تو هدایتم کن.یوقتایی فراموش میکنم و میرم بسمت عجله کردن و اونجاست که شیطان از همون روزنه وارد میشه.
خدارو شاکرم باز به مسیر هدایت خیلی زود برگشتم.
خیلی دارم روی هماهنگی ذهن و روح کار میکنم تازگیا یه ذره تونستم اهمیتش رو درک کنم و به همون میزان آرامش و اتفاقات خوب و روابط خوب و سلامتی هم نصیبم شده.
ایمان دارم که موفقیت در گرو همین هماهنگی ذهن و روح هست برای همین تلاش زیادی برای بیشتر ماندن در این هماهنگی انجام میدم.خیلییییی حس خوبیه که حتی یه ذره این رابطه ذهن و روح رو میتونیم بهبود بدیم.واقعا نتایجش غیر قابل تصور هست و همه چی به رااااحتی اتفاق می افته.
از وقتی که سعی کردم با خودم ذره ای بیشتر در صلح قرار بگیرم، تاثیرش در روابط بسیار زیاد بوده طوری که بعضی اوقات خودم هم متعجب شدم.
خدارو شکر خدا رو شکر بابت هدایت هر لحظش
سعی میکنم این هماهنگی رو هر روز به خودم یاداور بشم و بیشترین تلاشم رو رشد بیشترش داشته باشم و باقی چیزها خودش درست میشه.
استاد عزیز وخانم شایسته خیللی ممنونم ازتون دستااان خدای من
شااد و ثروتمند باشید در پناه الله یکتا
“الحمد الله رب العالمین”
به نام ربّ العالمین
سلام به استاد عزیزم، مریم جون و همه دوستان نازنینم
روز نهم سفرنامه من
استاد نمیدونم از کجا شروع کنم
وقتی به این مسیر هدایت شدم خیلی طرز فکرم عوض شده به نحوی که به سختی یادم اومد من چه گذشته ای با چه طرز فکری داشتم!!
یادمه اوله راه با هدف ثروت شروع کردم میدونید چرا؟
چون به طرز شدیدی در آشنایان ما ارزش دختر به ظاهرش یا پول باباش شناخته میشه!!
و من با این تضاد میخواستم در نظر اونها ارزشمو بالا ببرم
گذشت و گذشت تا من فهمیدم مهمترین اصل ارزشمندی هر انسانی ارتباط اون با خالقشه…
و هر چه بیشتر رو این رابطه کار کنم بقیه کارا خود به خود درست میشه
نیازی به حرص و تقلا نیست با خودم در صلح باشم خواسته هام راحت وارد زندگیم میشن
نیازی به جلب توجه نیست افراد مناسب خودشون وارد زندگیم میشن
آره من هر روز دارم به صلح بیشتری میرسم
هر جور بخوام لباس میپوشم
هر کاری بهم لذت وشادی بیشتری میده انجام میدم
منی که از تنهایی فرار میکردم الان فقط دنبال فرصتم با خدای خودم خلوت کنم
عاشق اینم صبحها زودتر بیدار بشم و تنهایی برم پیاده روی
و الان دارم طعم واقعی زندگی رو میچشم
فردا هم میخوام برم موهامو کوتاه کنم چون فعلا اینجوری دوست دارم(حتی از موهای مریم جونم کوتاهتر :) ) علی رقم اینکه خیلیا گفتن حیفه این موهاس یا زیبایی دختر به موهای بلندشه!!
دوستتون دارم
در پناه خدا به صلح برسید.
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و همه دوستان هم فرکانسی ام.
خیلی جالب بود من تولدم هفدهم اردیبهشت ماه هست و درست در شب تولدم وقتی روی دکمه نشانه من زدم فایل داستان هدیه تولد استاد و روز تولد ایشان برام اومد که اصلا مات و مبهوب شدم مگه میشه مگه داریم اینقدر هماهنگی اینقدر همزمانی.
باورم نمیشد ولی واقعیت داشت .
خواستم این حس و حال عالی رو با شما دوستان و استاد عزیزم بیان کرده باشم.
شاد و پیروز باشید.
سلام استاد عزیز،تولدتون مبارک وبراتون آرزوی سلامتی و شادی روز افزون دارم ،واقعا من باور کردم که به هر چیزی بچسبی بهت داده نمیشه باید رها کرد،من خودم تو این مدت همه چیزو درخواست کردم ولی رها کردم و بهم داده شد و خدا را سپاسگزارم که همیشه همراه منه و بابت همه چیز خدارا شکر میکنم و امید دارم که با کار کردن روی باورهام بتونم هرروز تغییرات زیادی در خودم ببینم و خوشحالم که حالم خوبه و پر از انرژی هستم ،و خدا را سپاسگزارم که شما استاد عزیز دارم و واقعا دوستتون دارم و براتون بهترینها را خواهانم
سلام
روز نهم سفرنامه
استاد اشک شوق دارم میدونی چرا نمیدونم شما کی هستی از کجا اومدی فقط اینو میدونم حرفات به دل میشینه و اینکه انگار خدا داره این حرفهارو بهم میگه میدونی چرا چون من هر روز هر اتفاقی که برام میفته دقیقا با فایلی که اونروز گوش میدم یکی هست
استاد من امروز با خودم درصلح نبودم راجع به موضوعی با خودم کلنجار رفتم
بعد یه لحظه انگار خدا بهم گفت چرا ناراحتی همه رو بسپار به خودم من همه را رام تو میکنم تا تو به اهدافت برسی
و الان که اومدم این فایل رو گوش کردم اشک تو چشمام جمع شد تک تک کلماتتون دقیقا برای من هست انگار شما ذهن منو خوندی و این صحبتهارو برای من گفتی
خدایا عاشقتم چقدر دوستم داشتی که منو با این جمع آشنا کردی
به خدا نمیدونم چطور احساسم رو ابراز کنم تمام صحبتهاتون داره منو آروم میکنه راجع به موضوعی که امروز منو ناراحت کرده بود و داشتم پافشاری میکردم روش
استاد بهت ایمان قلبی دارم وقتی میگی این حرفها بهت الهام شده
استاد انشالله صدسال زندگی کنی
نوش جونتون هر لذتی که از زندگیت میبری لایقش بودی
انشالله خدا ماروهم کمک کنه از مسیر خارج نشیم
عاشقتم خدای من
به نام خالق مهربان
منم همیشه آرزو داشتم برام تولد بگیرن و هدیه و منم مثل استاد الان که روی باورها م کار میکنم زندگیم خیلی متحول شده و فهمیدم که نباید نگران باشم و نچسبم ،خدایا شکرت
به نام الله یکتا نهمین روز سفرنامه
امروز با دیدن این فایل از استاد بیشتر به در صلح بودن با خودم فکر کردم
باید سعی کنم با خودم در صلح باشم یعنی خودم رو ارزشمند بدونم فارغ از گذشتم فارغ از اشتباهاتم همین که بدونم من تکه ای از خداوندم کافیه برای ارزشمند بودنم
باید یاد بگیرم که حسرت خوشبختی و سلامتی و زیبایی دیگران رو نخورم باید بدونم که اگر دیگران رو تحسین کنم به من هم داده میشود باید رها باشم به وقتش به من هم داده میشود کار من فقط باید لذت بردن از همین لحظه ی زندگیم باشه باید خودم رو دوست داشته باشم محتاج توجه دیگران نباشم باید به خدای خودم بیشتر وصل باشم
نهم اردیبهشت و روز نهم سفر من
من در روند تکاملیم از دیروز تا امروز در فایل ها و کلاس ها(دوره ها) دایما بهم یادآوری شد به خواسته هات نچسب ،رها باش رها زندگی کن آزاد و طبیعی
که مهمترین کار تو در جهان تنها و تنها رابطه تو با خدای خودت و درونت هست
یاد گرفتم که تا الان خیلی غیرطبیعی بودم و زندگی کردم و تنها کار من در این جهان اینکه خودم رو طبیعی کنم
مثل اینکه سوار قایقی در رودخانه ی زندگی تا الان خلاف جهت پارو میزدم و خودمو خسته میکردم فکر میکردم باید چقد سعی و تلاش کنم و چقد انرژی میزاشتم و خسته میشدم ولی حالا یاد گرفتم باید تو قایقم بشینم و فقط لذت ببرم و به اطرافم نگاه کنم در زمان و مکان درستش من به همه ی مکان ها و زیبایی ها میرسم و میبینم ولذتشو باید ببرم و مهمتر اینکه زمان گذر وابسته اش نشم ،بگذرم تا در مسیرهای جلوتر به زیبایی های بیشتری برسم
الهی شکر الهی صدهزار مرتبه شکر برای این آگاهی ها
ممنون استاد عزیزم
9 اردیبهشت 99