داستان هدیه تولدم - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

1496 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1880 روز

    سلامی به زیبایی سایت پر محتوای عباسمنش

    درود بر شما.

    استاد این فایل یکی از فایلایی هست که هر وقت گوشش میدم بشدت منو بیدار میکنه و انگار بهم سیلی میزنه.

    یه هفته هست که دارم روی این فایل کار میکنم، بعد از گوش دادنش رفتم کتاب رویاهایی که رویا نیستند فصل 6 رو پرینت گرفتم و اونم دارم میخونم. یه سری اتفاقات این هفته افتاد که من و سوق داد به سمت اینکه اقا جان ته همش توحیده. تمام.

    وقتی این فایل و گوش کردم تو یه شرایطی بودم که بشدت حرف بچه های دانشگاه برام مهم بود، بهتره بگم محتاج توجه تک تکشون بودم حتی اونایی که زیاد خوشم نمیومد ازشون.. یه حالت بی عزت نفسی داشتم کلا و این خیلی ناراحتم میکرد و اصلا شاد نبودم.

    بعد از شنیدن فایل خیلی شادتر شدم، توی این یه هفته واقعا سعی میکردم بدون اهمیت به حرف بقیه کاری که دوست دارمو انجام بدم و خداروشکر حالم خیلی بهتر شد اما اما و اما این موضوع ریشه در کودکی من داره و با یه بار یه فایل و گوش کردن حل نمیشه… باید تمرکزی ادامه بدم و ادامه بدم.

    مورد بعدی:

    مدت طولانی بود که با یکی از دوستای بسیار نزدیکم دچار اختلاف شدم و اونم اینه که دوست داشتم مدام بهم زنگ بزنه و باهام ارتباط بگیره. حتی یه جاهایی میخواستم تغییرش بدم و اصرار داشتم جوری که من میگم زندگی کنه..(شرک)

    خلاصه با این فایل متوجه شدم که من بشدت به این خواسته چسبیدم یعنی خییلی دلم میخواد رابطمون عین قبل بشه و از اینکه عین قبل نیست واقعا غصه میخورم. خلاصه از دیروز دارم روی این مورد کار میکنم که اقا جااان شما خدا رو داری تو میتونی خلاهاتو با معبودت پر کنی…. متوجه شدم من احساس خوبمو وابسته به انسان دیگه ای کردم و به قولی خودمو اسیر کردم. و همین دیروز که کلا سعی کردم رها کنم و نه بهش زنگ بزنم نه پیام و… خودش دوبار بهم زنگ زد و رفتارش با من تغییر کرده بود ومحترمانه تر بود… استاد باورتون میشه من فراموش کرده بودم که همه ی رفتاری که از طرف هر شخصی با من میشه مسئولیتش با منه؟

    دیروز رفتم یکی از کامنتای خودمو که مال 2 سال پیش بود خوندم دقیقا با همین موضوعیت. و دیدگاه اونموقع من کجا الان کجا. از وقتی اون کامنت و خوندم متوجه اشتباهم شدم.

    یکسال تمام از مباحثتون دور بودم استاد.. نه که گوش نکنم اتفاقا گوش میکردم حتی گاها کامنت میذاشتم اما انگار فقط گوش میکردم و تاثیرش تو زندگیم خیلی کم بود… این یکسال با ادم هایی بودم که وااقعا وقت گذروندن باهاشون من و میبرد تو حاشیه. این یکسال از حالت انزوای خودم یهو وارد محیط بزرگ دانشگاه و جامعه شدم و انگار شوک بهم وارد شد. چون تنها که بودم کنترل ذهن خیلی برام راحت تر بود اما روزانه ارتباط داشتن با اون همه ادم متفاوت و در عین حال کنترل ذهن کار سختی بود. طول کشید یکسال طول کشبد اما خداروشکر برگشتم. خداروشکر از اون ادما جدا شدم و ادمای بهتری تو زندگیم اومدن…. گاهی میرم کامنتای دو سه سال پیشمو میخونم و میگم خدای من فاطمه تو اینا رو نوشتی؟ چه قدر باور های قوی داشتی چقدر متفاوت به هر موضوعی نگاه میکردی.! و انگار نمیتونم باور کنم که این منم.

    خداروشکر. هزاران مرتبه سپاسگزارتم رب من. که من و به راه راست هدایت کردی که من و از ادم هایی که در مدار من نبودن جدا کردی و ممنونم که داری هدایتم میکنی هر روز توحیدی تر و بی نیاز تر از بقیه باشم.

    استاد من تشنه ی این فایلم. با اینکه دارم کامنت میذارم از وجودم فریاد میزنه برو فایل و پلی کن و گوش کن.

    با نتایج بزرگتر و پایدار تر برمیگردم….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    عاطفه گفته:
    مدت عضویت: 888 روز

    سلام استاد عزیزم، مریم مهربونم و هم فرکانسی های گلم

    روز شمار تحول زندگی ام روز نهم

    استاد یچیزی بهتون بگم من قبل اینکه این فایل گوش بدم یکنفر یه حرفی بهم زده بود که حس ناجالبی داشتم.

    وقتی این فایل گوش دادم تکون خوردم. مطالب مهم فایل و کپشن رو یادداشت کردم و بعدش رفتم روبروی آینه بلند بلند با خودم صحبت کردم :

    ” چه دلیلی داره که فلانی، فلان نظر درباره تو داره. فلانی مگه مهمه ؟ فلانی مگه دیدگاهش مهمه درباره تو ؟ هر کسی هر نگاهی به تو داره، داره اون رو برای آینده خودش سفارش میده. این قانون خداونده.

    اصلا فلانی که فلان حرف زده بخاطر پله فرکانسی بوده که توش ایستادی. اگر تو معتقدی که جهان فرکانسیک هست باید بدونی که این قضاوت ها رو خودت خلق کردی

    بگرد ببین خودت ، خودت رو چطور داری قضاوت میکنی

    خودت ، خودت رو چطور میبینی، تا زمانی که نگاه خودت به خودت صحیح نباشه دیگران تو رو صحیح نمیبینند.

    تو خودت رو از دیدگاه روحت باید ببینی. دیدگاه روح ات بهت میگه : تو یک روحی که در آکواریوس فرود اومدی و الان بیدار شدی و داری روی خودت کار میکنی.

    فارغ از دستاورد هات تو ارزشمندی به همین دلیل منطقی که تو یک موجود فرکانسی هستی.

    ارزشمندی ات به چی گره زدی ؟

    به روح ات یا دیدگاه های جامعه ؟

    معیار جامعه بره به درک !!!!

    تو از دید خداوند و کیهانیان سر جای درست خودت هستی و داری آهسته و پیوسته تکاملت طی میکنی.

    شِرک نورز و آدم ها رو بزرگ نکن. بجاش خدات رو بزرگ کن.

    خودِ مقدس ات رو قضاوت نکن

    خودِ مقدس ات رو از دیدگاه خداوند ببین

    جایگاه اکنون تو مقدسه تو جز یک درصدی ها هستی. این همه روح فرود اومده روی سیاره اما درصد کمی بیدار شدند.

    تو عزیز دل کیهانیان هستی ، تو مقدسی، تو ارزشمندی. تو عزیز دردونه خداوندی.

    خودتو از دیدِ بقیه نبینی ها

    به خودِ مقدس ات برچسب بی ارزشی نزنی ها…

    ما نیازی به نگاه بقیه نداریم

    فقط تویی که نقطه شروع خودت دیدی و میدونی الان چقدر جلو رفتی. مگه مهمه اثبات خودت به بقیه ؟ بقیه کین که بت شون کردی ؟

    دیگران چیزی از تو و مسیرت نمیدونند و نیازی هم نیست بدونند

    اگر یاد بگیری ارزشمندی ات به بیرون از خودت گره نزنی، بهت قول میدم جهان هستی شگفت زده ات میکنه ”

    وقتی تمام این صحبت ها بلند بلند به خودم گفتم آروم گرفتم و تونستم بعدش سپاسگزاری کنم. تا قبلش نمیتونستم سپاسگزاری کنم چون همچی خاکستری بود.

    معتقدم خداوند خودش داشت از زبان خودم باهام جلو آینه صحبت میکرد. همه ما برامون پیش اومده جاهایی که یه حرفهایی زدیم که خودمونم تعجب کردیم !!!

    استاد جانم بابت این فایل توحیدی سپاسگزارم. مریم مهربونم کپشن روزشمار هم عاااالی بود ممنونم دختر قلب پاک. من خیلی شخصیت شما رو دوست دارم.

    پیشنهاد میکنم به همه دوستان گلی که گاها حالشون خیلی ناخوش میشه و سپاسگزاری هاشون به قلب شون نمیشینه قبلش بلند بلند با خودتون صحبت کنید و از رنج مساله کم کنید. سپس سپاسگزاری رو انجام بدید.

    آگاهانه و عاشقانه دوستتون دارم.

    سپاسگزار خداوندم بابت اینکه بر من جاری شد تا این کامنت زیبا نوشته بشه.

    گاهی با خودم میگم حرفی ندارم آخه بنویسم. اما خود اون نیرو نظرم رو عوض میکنه و تشویقم میکنه که دستی از دستانش بشم.

    خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت این ردپای زیبا.

    همگی در پناه الله یکتا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1705 روز

    سپاس خداوندی را که تنها قدرت و فرمانروای جهانیان است

    خداوندی که تمام عزت و جلال در دست اوست

    سلام به استادِ جان و مریم شایسته عزیز

    و تمام دوستانی که هدایت شدن به خواندن کامنت من

    میخوام از نتایجی براتون تعریف کنم تا هم یادآور مسیر درست خودم باشه و شاید هم هدایتی برای دوستای جذاب خودم..

    • مدت ها پیش (3،4 سال پیش) من هیچ درکی راجب به در صلح بودن با خودم، راجب به دنیای درون خودم، راجب به قدرت شگفت انگیز خالق بودنم نداشتم…

    به هرچیزی گیر میدادم، به دنبال نکات منفی هرچیزی بودم، از هرکس و هر چیزی انتظارهااا داشتم، به غذا گیر میدادم، به رستوران، به دوستام، به اخلاقای بقیه، به رفتارها و میخواستم ک دیگران رو با خودم هماهنگ کنم…!!!

    سَر سوزنی به خودم احترام نمیزاشتم و انتظار احترام از دیگران داشتم

    خودم رو دوست نداشتم و انتظارِ دوست داشته شدن داشتم ( چه قافیه ای گرفت، مثکه هنرمندم هستم)

    به شدت خوف انگیزی به دنبال جلب توجه بودم، از هر روشی ( تیپ های عجیبو غریب، مدل موی عجیب، شلوارای ژاپ داری در حد اینکه فقط اندام خصوصیمو بپوشونه..)، تصاویر و مطالب بیخودی که در فضای مجازی میزاشتم و…

    به هیچکی احترام نمیزاشتم، یجورایی حس تنفر از همه مردم داشتم، انگار همه بدهکار من بودن و همیشه هم ناراحت که چرا کسی تولد من رو یادش نیست، چرا اونجوری که میخواهم بهم احترام گذاشته نمیشه، چرا بهم توجه نمیشه و…

    این چرا ها برام خیلی بزرگ شده بودن تا بلاخره خداوند بزرگ، الله اکبر وقتی اسمش رو میارم انگار زمان می ایسته…

    جواب سوالاتم رو داد و من رو به سایت عباس منش هدایت کرد…

    • روی خودم کار میکردم

    روزو شب

    ساعت ها

    یاد گرفتم باید علی که نکات منفی هرچیزی رو میدید، الان فقط مثبتاشو ببینی

    یاد گرفتم به هیچ احدی نباید گیر داد و تنها میتونی به خودت گیر بدی به قول استاد در روانشناسی ثروت 1 (اگه خیلی مردی ایرادای خودت رو پیدا کن)

    یاد گرفتم باید سپاسگذار باشم از هر چیزی از فرش زیر پام تا گوشی دستمو سقف بالای سرمو بشقابی که توش غذا میخورمو، آهنگی که باهاش هِد میزنم…

    یاد گرفتم باید عاشق خودم باشم

    یاد گرفتم باید کاریو انجام بدم که اول خودم احساسم خوب شه

    یاد گرفتم جهان بیرون مثل یه پرده سفید میمونه که تمام تصاویر و اتفاقات اون رو پروژکتوری که در درونه منه داره پخش میکنه

    یاد گرفتم احساس خوبم در راس زندگی منه و هرچیزی که به این احساس لطمه میزنه حذفش میکنم

    یاد گرفتم ک احساس خوب خود‌ِ خودِ خودِ خداست

    من دیگ اون علی سابق نبودم

    من توی تنهاییام با آهنگ های مورد علاقم میرقصیدم

    من عاشق خودم شده بودم

    من در دل تاریکی عاشق نوری شدم و این نور رو دنبال کردم

    من بیشتر از هرکسی در ذهنم از خودم تعریف میکنم

    اول خودم رو و بعد تمام اطرافیانم رو تمجید و تحسین میکنم..

    • علی دیگ هرشب مهمان میشه

    به علی احترامی گذاشته میشه جوری که وقتی وارد جایی میشم انگار رئیس جمهور با اعضای کابینه وارد شده

    بدون اینکه کوچکترین هزینه ای بکنم دوستانم مرا مهمان میکنن، به سفر میبرند، هزینه های آنچنانی برایم میکنند بدون انتظار از من…

    بدون اینکه تلاش کنم شرایط برای رابطه های عاطفی بسیار مناسب با خانوم های بسیار جذاب و دوست داشتنی برام محیا میشه

    روز بروز بیزینسم داره بهتر و گسترده تر میشه

    روز ب روز هدیه هایی ک بهم داده میشه بیشتر میشه…

    روز بروز نعمت هام داره بیشتر و بهتر میشه

    روز بروز خوش اندام تر، سرحال تر، سلامت تر و جذابتر میشم..

    و در طول روز بارها با خودم تکرار میکنم که: خدای خوب من، هرآنچه که دارم، و هرآنچه که قراره داشته باشم، همه ازآن تو هستند.

    (شخصیت که تغیر کنه، وقتی که اون رو به خداوند شبیه تر کنید، اتم به اتم دنیا براتون تغیر میکنه)

    مچکرم از استاد برای این فایل و یادآور کردن مسیر من…

    رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿8﴾

    «پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بسیار بخشنده‏ ای…

    دونه به دونتونو توی اوج ببینم، توی شعف و شادی..

    در پنها تنها قدرتِ عظیم..️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1858 روز

    به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به سمت این آگاهی ها

    سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین

    این فایل ها باعث میشه تا قوانین برام تکرار بشه تا بیشتر به این شیوه زندگی کنم و نتایج بهتری بگیرم

    من باید رو خودم کار کنم ارتباطمو با مهم‌ترین رابطه زندگیم یعنی خداوند تقویت کنم آرام باشم ، ویادم باشه که خداوند وعده فزونی میده

    یادم باشه هرجا نگرانم یعنی خداوند رو فراموش کردم

    آرام باشم و به خواسته ای نچسبم و رها کنم و همچنان رو خودم کار کنم تا با تغییر نگرش به احساس بهتر برسم و هرروز مدت زمان بیشتری دراحساس بهتر بمونم ، چون احساس خوب مساوی با اتفاق خوب .

    سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم و مریم جون عزیز که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین

    دوستتون دارم وعششششششق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1858 روز

    به نام مهربان پروردگارِ باسخاوتم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی تا بادرک قوانین ثابتش خالق عامدانه ی تمااااام خواسته هام باشم

    خوب من سالهاست که دارم با آگاهی های استاد عباسمنش زندگی میکنم و قطعا هزاران بار این فایل رو شنیدم

    یادمه اولین باری که شنیدم میگفتم آره منم واقعا حسرت یه تولد خوب و یه سورپرایز معمولی رو دارم

    وگفتم پس راه حل اینه ،این که رهاش کنم و به سمت درصلح بودن با خودم پیش برم

    محصول صلح با خود رو خریدم و رو خودم کار کردم ،با توجه به آگاهی های سایت شروع کردم به توجه رو نکات مثبت ،و تقویت مهم ترین رابطه زندگیم که رابطه با خداوند بود

    من واقعا سرگرم کار کردن رو خودم بودم و حالم با خودم خیلی خوب بود که امسال ….

    روز تولدم(ماه قبل) ، درحالی که دوستداشتم تنها باشم و با خودم خلوت کنم و تعهد های بزرگی باخودم ببینم که دیدم

    هم دوستام و هم همکلاسی هام و هم خانوادم به صورت جدا ،هرکدوم مستقل و بدون هماهنگی باهم منو سورپرایز کردن ،اونم برای اولین بار ….

    ومن امسال تو یه روز سه بار شگفت زده شدم ،شگفتیم بابت کار کردن قانون بود ،آره وقتی رها میکنی ،در رنج نیستی و تمرکزتو رو رشد خودت میذاری، مسائل بیرونی خودش خود به خود درست میشه و اتفاق میوفته،

    خدارو شکر میکنم که این فایل باز یادم انداخت که باید متعهدانه رو خودم کار کنم و تمام تمرکزم رو خودم باشه و رو بهبود دائمی خودم کار کنم تا نعمت ها به صورت طبیعی وارد زندگیم بشه

    سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین تاخوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه

    عشق برای شما و همه ی بچه‌های سایت توحیدی عباسمنش 🟢

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    گلاله خسروی گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    خدایا شکرت که من رو به این فایل بی نهایت ارزشمند هدایت کردی خدایا ازت سپاسگزارم به خاطر این مسیر الهی خدایا شکرت که هیچ وقت تنهام نمیگذاری

    استاد جان ازت متشکرم به خاطر این آگاهی نابی و گرانبها که خداوند فقط میتواند پاداش رو به شما بدهد و میدهد به امید خودش…..

    چقدر حال و هوای الان من این حرفا رو میخواست من واقعا احتیاج دارم که روی عزت نفسم کار کنم من که خودم تا الان هیچ کاری رو انجام ندادم و همه کارها رو خداوند خودش برام انجام داده خودم هیچ دستاوردی نداشتم مگر به خودش وصل بودن پس این ذهن وچرا دست از نجوا کردن بر نمی داره وبهم میگه گلاله جان الان وقت نگرانیه باید نگران باشی باید الان این کار رو بکنی و این کار رو نکنی مگر خدای من همه کارها رو برای تو انجام نداده ؟!مگر خدای تو هر کار تو رو آسان انجام نداده مگر خدای تو به آسانی به چیزایی که خواستی نرسونده پس این نگرانی‌ها چی هستن تو وظیفه ت اینه که فقط و فقط لذت ببری خوشحال باشی نگران هیچی نباش همه رو بزار روی دوش خداوند حس لیاقت داشته باش رها کن با حس رهایی به همه چیز می‌رسی همه چیز در نهایت آسانی و سادگی به تو داده میشه خدایا شکرت خدایا شکرت بی نهایت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    نعمت اله صادقی گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    سلام استاد گرامی ام شاید بارها و بارها این فایل را شنیده باشم و متن بالای آن را خوانده باشم و همیشه در ذهنم هماهنگی بین ذهن و روح؟ یک سوال بود

    اما امروز در نهمین روز سفرنامه ام سفرنامه ای که نه روز پیش عزمم را جزم مردم که خیلی ظریف تر به قوانین بپردازم و قدرت درکم را بالاتر ببرم و عاشقانه و با یقین به قوانین عمل کنم امروز به این جواب شما که خیلی ساده جلو چشمم بود و بارها خونده بودمش و بعضا داشتم ناخودآگاه به اون عمل میکردم رسیدم این رو میگم :

    پس “به هر شیوه ای که می توانی”، خودت و چیزهای خوب اطرافت را تحسین کن و با اینکار میان ذهنت و روح هماهنگی برقرار کن… به هر شیوه ای که می توانی (با تغییر زاویه دیدتان) به احساس خوب برس‌ و بعد همه ی چیزهایی که به دنبالش هستی، راهشان را به سوی تو پیدا می کنند…

    مرتب به خودت یادآور شو که‌، “تنها کارِ زندگیِ من ایجاد هماهنگی میان ذهنم و روح است” به نحوی که به آرامش و شادی بیشتری برسم.

    وقتی آن اطمینان قلبی را داری و آرام هستی، وقتی احساس شعف می کنی یعنی با خودت در صلح هستی. یعنی راه هدایت به سمت نعمت ها و برکت‌ها را باز گذاشته‌ای.

    و یعنی تمام خواستنی‌ها به سوی زندگی‌ات در حرکت است.

    وای از خواندن این یتیکه مطلب سیر نمی‌شوم و همین الان میخوام با صدای خودم ضبطش کنم و بارها و بارها بشنوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    صبا بانو گفته:
    مدت عضویت: 1322 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم گرامی و تمام اعضای خانوادم..

    استاد و دوستان عزیزم و مریم دوست داشتنی

    الان که این کامنت رو براتون می‌نویسم

    تا دقایقی پیش چشمانم پر از اشک بود اما این اشک حاصل چیزی جز احساس ناب•من خلق کردم • نبود..

    استاد در لایو 35 میگه

    اگر تمام مردم جهان بیان بگن من اشتباه میکنم من نتیجه رو می کوبم تو صورتشون

    و من الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم دارم این خلق رو،این جواب این سیستم دقیق رو ثبت میکنم که هرگز و هرگز یادم نره برای چی این مسیر انتخاب کردم :)!

    داستان اینگونه شروع میشه که

    من امروز تولدم بود :)

    من امروز 16 ساله شدم :)

    و دیشب..تا ساعت سه و خورده ای بیدار بودم اما احساس شادی و نشاط من رو بیدار نداشته بود بلکه احساس بد،احساس طرد شدن،احساس تنهایی من رو سرپا نگه داشته بود!

    طرفایه ساعت یک ، رفتم پشت بوم تا هوا بخورم و حالم بهتر بشه،فکر میکردم جواب میده اما جواب نداد و فقط یکم هوام عوض شد و برگشتم خونه

    و طرفایه ساعت دو و نیم …من حالم بد شد…

    و خداوند دست هایش رو برای خوب کردن حال من فرستاد :))

    دوست صمیمی من بهم گفت چرا تا اون ساعت بیدارم چون همیشه خیلی زود می‌خوابم و شروع کردم باهاش صحبت کردن

    و اون صحبت کرده و تخلیه اون افکار منفی حال من رو خوب کرد :)

    یعنی من واقعا از خداوند سپاسگزارم که اگر کمکم نمی‌کرد و دستم رو نمی گرفت واقعا فکر نمی کنم می‌تونستم از اون حال بد بیرون بیام

    خلاصه..

    صبح امروز شد و

    من بیدار شدم

    ستاره قطبی نوشتم :

    1 صبحت بخیر خدا عزیزم،امروز تولدمه و توام مسئول برنامه ریزی و هماهنگی منی

    من هیچ ایده ای ندارم که همه چیز قراره چطور پیش بر اما از تو می‌خوام و میدونم که امروزو تبدیل به یه روز بی نظیر ، پر از لذت و خاطره انگیز می‌کنی

    2میخوام بابت اینک تولدمه بی نهایت خوشحال باشم

    (چون دیشب دومین تمرین ستاره قطبی انجام ندادم و فقط با یه احساس متوسط رو به خوب خوابیدم صبحم دقیقا همین احساس داشتم)

    3میخوام امروز بهم خوش بگذره طوری که امروز برام یه خاطره خوب بشه

    4میخوام امروز یه اتفاق خوب بیوفته

    5میخوام امروز طوری پیش بره که همه چی منو خوشحال تر کنه

    6خدای قشنگم من ازت یه کیک خوب و خوشمزه می‌خوام

    7ازت می‌خوام که ملیسا(دوستم) که میاد کلی بهمون خوش بگذره

    8ازت می‌خوام یه ویدیو کال باحال با دوستم بگیرم(اینو یادتون باشه)

    9میخوام دوستم امشب اینجا بخوابه

    ..

    خب نوشتم و تجسمش کردم

    احساس خوبم اگه 60 بود شد 65_68

    و اینطوری بودم که بازم می‌خوام بیشتر بشه

    می‌خوام تمام توانم رو بزارم که امروزمو خیلی قشنگ خلق کنم

    شروع به نوشتن سناریو کردم

    سناریو:خدای عزیز و دوستداشتنی من ،چطور همه چیز رو اینگونه هماهنگ کردی که من انقدر غرق لذت بشم؟

    که انقدر به من خوش بگذره؟

    که همه چی،همه چی عالی پیش بره و

    کار تو بود،*سوپرایز هایس که امروز شدم و اتفاق های عالی که برام افتاد که واقعا من قدرتی نداشتم و فقط و فقط کارتو بوده

    خدای عزیز من ،قدرت تو و لطف تو منو به وجد میاره!

    تو باعث گریه من شدی انقد که خوشحالم کردی

    (اون چیزی که صبح نوشتم در حالی اصلاااااااااا باور نمی کردم که دقیقا جمله به جمله سناریومو تجربه کنم!)

    خدایا امروز ،یعنی 1402/1/2 دیگه بر نمی گرده

    یعنی از خاطره انگیز ترین و بهترین روزهای سال و خاطره انگیز ترین تولد زندگیم شد چون تو اونو چیدی!

    چون تو اونو برنامه ریزی کردی و تو جلوش بردی و خدایا سپاسگزارم که امروزمو اینقدر قشنگ برام چیدی :)

    اینجا ، بعد از نوشتن متن بالا به عنوان سناریو روزم،واقعا لبریز شدم از احساس شادی و سپاسگزاری و ادامه دادم

    خدایا سپاسگزارم که حضور پر مهرت رو هر لحظه از شدت شادی احساس می کردم

    خدایا ازت ممنونم بابت قدرتی که به من برای خلق روزم دادی،چه اتفاقاتی امروز قراره بیوفته!

    خدایا ازت سپاسگزارم که دوستم امشب موند و اینجا خوابید

    خدایا بی نهایت بابت اتفاقایه امروز ازت سپاسگزارم :)

    و برای احساس خوب بهتر

    خواستم اولین کسی باشم که تو روز تولدم بهم تبریک میگه

    پس..برای خودم یه صفحه A4 نامه عاشقانه نوشتم

    و به خودم گفتم امروزبودنت را جشن میگیرم زیرا تو برایم بسیار با ارزش و گرانقیمت هستی

    امروز تو بودن را جشن میگیرم

    و ….

    و روزم رو شروع کردم

    قرار بود بریم پارک ملت اما چون بارون شدید اومد موندیم خونه و دلیلی که من امروز سناریو نوشتم این بود که بتونم دهنمو بهتر و بهتر کنترل کنم :)

    خلاصه

    روزم شروع شد

    تصمیم گرفتیم ناهار پیتزا باشه و خودمون درستش کنیم

    گذشت و دوستم (ملیسا) اومد پیشم

    کلی باهم صحبت کردیم و حالمون خوب بود

    و دوست صمیمیم که از دوروز قبل عید رفته بود قشم

    همون دوستم که شب قبل تولدم دست خدا شد تا حال منو خوب کنه

    بهم گفت آره من کادوتو دارم برات میفرستم

    هستی؟

    گفتم آره هستم

    و به خودم گفتم که هیچ ایده ندارم که چی میخواد برام بفرسته

    و خلاصه بعد از پنج دقیقه گفت درو باز من فقط پایین نگاه نکن چون کادوم لو می‌ره

    گفتم باشه

    فقط یه لحظه رفتم درو باز کنم حس کردم انگار یه مرده و اینا ولی چیزی ندیدم

    خلاصه من خوشحال و اینا

    و دیدم داره از طبقات میاد بالا و

    دیدم که …

    دوستمه :)

    /دوستم دختره چون خودی مشکی پوشیده بود یه لحظه مرد دیده شد /

    و وای..فیلمشو دارم….باور نمی‌کردم…من فک میکردم که قشمه،همبن دیشب باهاش صحبت کرده بودم و اینا..

    بعد از کلی بغل و سوپرایز و اینا

    بهم گفت آره من نمی دونستم که تو نمیدونی

    من استوری گزاشته بودم که برگشتم اما یادش نبود که من اینستا ندارم و نمی بینم

    و گفت دیشب که باهات حرف زدم یادم اومد که نمیدونی پس اومدم که سوپرایزت کنم:))

    بچه ها یعنی خدا

    یعنی این سیستم همچین قدرتی داره

    شما و من فقط و فقط باید روی خودمون کار کنیم

    این سیستم به قران بلده باید چطور بچینه

    فقط و فقط مشکل ماییم

    سد ماییم

    ماییم که نمی زاریم معجزات

    آدم های عالی

    روابط عاطفی محشر

    پول و رشد و موفقیت و سلامتی و…

    وارد زندگیمون بشه!!

    یعنی الان به یه آدمی که دوسش دارید و پیشتون نیست فکر کنید

    مثلا یه شهر دیگس یا کشور و …

    بعد فکر کنید میخواد براتون یه بسته بفرسته و بعد که درو باز میکنید می‌بینید اومده پیشتون :))))))

    یعنی وای خدای من

    اون معجزه

    اون اتفاق خوب

    اون اعتماد به خدا

    اون که ازش خواستم امروزو خاطره انگیز ترین روز زندگی من کنه

    تمامش برآورده شد

    یعنی اگر فقط و فقط توی این تایمی که با استاد بودم یه چیزیو اونم یکم درک کرده باشم

    اینه که

    این خدا مستجاب می‌کنه خواسته های تورو :))

    یعنی وای…واقعا باورم نمی سه

    خلاصه

    حالا این دوستم اومد و

    سه نفر شدیم

    من و دوتا دوستام و خواهرمم اگر حساب کنیم که چهار نفر

    این دوتا دوستام تاحالا همو ندیده بودن و هردوتاشونم درونگرا بودن

    و یکم یکم ترسیده بودم که اگه باهم حال نکنن و اینا چی میشه و …

    اما..من از همون صبح چند بار به خودت گفتم که من سپردم به تو

    تو خودت باید برام بچینی

    حتی یادمه بهش گفتم من نمی‌دونم امروز قراره چه اتفاقی بیوفته و انتظار اتفاق تادلخواه رو دارم پس قول میدم و قسم میخورم هرچی شد من فقط خوشحال باشم :)

    این دوتا..هرچی که میگذشت.. چنانننننن بیشتر و بیشتر باهم دوست میشدن

    که یه تایمایی احساس میکردم من اون تازه واردم

    یعنی چادر سرشون کردن ، با سینی دایره زدن،انقدررر دوتایی رقصیدننن که باورتون نشه

    یعنی وقتی میسپری به این خدا..دیگه چه غمی داری؟

    انقددددد می‌تونه برات قشنگ بچینه که هیچ وقت باورت نشه :))

    خلاصه

    بعد از کلیییییی رقص و بازی و خب و چل بازی

    آماده شدیم بریم کیک بخریم

    کلییییی تو راه رقصیدیم

    و

    یه کیک واقعااا خوشمزه خریدیم

    (کیکمو از نوبری سمت مفتح شمالی خریدم،واقعااا محشره،اگه تهرانید یه بار امتحانش کنید :) )

    و تو راه برگشتم کلییی رقصیدیم

    وقتی که شمع هارو چیدم و موقع فوت کردن شد

    به خدا گفتم امسال که همه چیو خیلیی برام قشنگ چیدی،امسال کلی اتفاقایه قشنگ افتاد،کلی با آدم های فرشته تو آشنا شدم و….

    بیا امسالم همه چیو عالی و قشنگ بچینیم

    دقیقا همون چیزی که سال پیش بهش گفتم :))

    بعد کیک خوردیم

    یکم صحبت کردیم

    آهنگ گوش دادیم

    و دوستام دونه دونه رفتن

    و دوستم که از قشم برگشته بود چون خونش نزدیک بود خودمون رسوندیم و موقعی که می‌خواستیم برگردیم

    من کلی گریه کردم :)

    من واقعا با تمام وجودم خالق بودنو تجربه کردم

    با تمام وجودم تجربه کردم که

    صبح باور نداشتم

    ورودی آنچه که میخواستمو به وسیله نوشتن گفتن تجسم و …. دادم

    و بوم…

    صد برابر بهتر از چیزی که فکر میکردم شرایط و اتفاقات رقم خورد :)

    داشتم یه قسمت زندگی در بهشت میدیدم

    که مریم جان داشت می‌گفت

    اگه من صدهزار بار فیلم می گرفتم از بقیه یا درمورد ماهیگیری میخوندم،هیچ وقت لذتشو به اندازه وقتی که خودم انجام دادم درک نمی کردم

    منم الان همینطوری شدم

    اگر صدتا ویدیو از استاد میدیدم که چطور زندگیمو خلق کنم و شرایط و اتفاقات دلخواه وارد زندگیم کنم

    باز نمی رسیدن به پای اینک

    •انجامش دادم و تجربش کردم:))•

    الان من اصلا دیگه اون صبای صبح نیستم :)

    صباییم که قانونو به چشم دید

    معجزه رو به چشم دید

    قدرت سیستم رو در هماهنگی به چشم دید

    قدرت خداوند رو در هدایت به چشم دید

    من الان صباییم که به اندازه مدار خودش قانون بهش ثابت شده :)

    خیلی خیلی خیلیییی جا داره که قانون بیشتر باور کنم،که زندگیمو بیشتر دستم بگیرم

    که خیلییی بیشتر باور کنم من خالق زندگیمم

    اما این صبا،دیگه اون صبای صبح نیست :))

    این صبا واقعا نو شده :)

    این یه صبای جدیده :))

    یعنی من احساس همون جمله استادو دارم که میگه:

    اگه همه مردم جهان بیان بگن راه من غلطه من نتیجه رو میکوبم‌تو صورتشون

    من احساس میکنم الان یه نتیجه ای دارم که واقعا..بهم قانونو اثبات می‌کنه :))

    خدایا بی نهایت

    بی نهایت

    بابت اینک امشب بهم ثابت شد،اونم توی روز تولدم که

    مثل اینک ما آدم ها کاملا قدرت کنترل زندگیمونو داریم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت که هرچقدر که شکر کنم کم گفتم :)

    یعنی من..کاملا میتونم زندگیمو همون طوری بچینم که می‌خوام :)

    چه خدای فوق العاده ای هستی تو :)

    چطور باید ازت شکرگزاری کنم؟ :)

    و چیزی ام‌که یاد گرفتم

    اینه که فکر نکنم ویدیو دیدن همه چیه

    دوتا ویدیو که دیدم

    بیام با تعهد انجامش بدم و نتیجه ببینم

    چون اینکه تو انجام بدی و تو نتیجه بهت ثابت بشه

    یه تاثیر خیلییییی هیولایی داره :)))

    خدایا

    بی نهایت عاشقتم

    گریه امشب من..از روی بی نهایت خوشحالی بود

    و هیچ وقت..هیچوقت صبح همچین فکر نمی کردم

    چقدر من عاشقتم خدایا… چقدر عاشق سیستمتم که انقدرررررر دقیقه

    انقد قدرتمنده

    می‌تونه اینجوری برام بچینه

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      عصمت جعفری گفته:
      مدت عضویت: 1754 روز

      سلام صبای دوست داشتنی

      عزیزم تولدت رو بهت تبریک میگم. ان شالله همینجوری قدرت مند پیش بری و خواسته هات رو تجربه کنی.

      چه حس خوبی گرفتم وقتی کامنت یه دختر 16 ساله رو خوندم که انقدر روز قشنگی رو تجربه کرده کنار دوستاش و خواسته هاش رو تجربه کرده و چقدر قشنگ درمورد خدا و سیستم صحبت میکنه. واقعا تحسینت میکنم عزیزم.

      موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1553 روز

    سلام پدر معنوی من ، تولدتون مبارک

    شما کسی بودین که باعث شدین من رابطم با پدر خودم هم خوب بشه، خالق و پدر اصلیم رو هم بشناسم و بفهمم که تنها رابطه مهم زندگی من ، رابطه با اون هست

    استاد عزیزم از 5 دقیقه اول حرفاتون دو نکته مهم فهمیدم که میخوام بگم تا یادم بمونه شما کی بودین و روز تولدتون چه هدیه ای به من دادین:

    نکته اول ، فهمیدم چرا خیلی از روانشناس ها تلاش دارن شمارو تخریب کنن در صورتی که افسردگی من رو بدتر کردن ولی اموزش های شما منو نجات داد…

    خیلی هاشون به قدرت کلام و افرادی که خدا دور شما جمع کرده حسادت میکنن و‌ عملا میگن چرا این همه آدم طرفدار این صحبت های غیرعلمی! هستن ، در صورتی که خودشون تا زمانی که قانون خدا رو قبول نکنن و به اندازه شما رو خودشون کار نکنن هیچ وقت مثل شما به این حجم از مخاطب اونم به سادگی نمیرسن…

    نکته دوم که خیلی مهم تره ، این ترمز رو کشف کردم که من رابطه با خدا ، آخرین اولویتمه

    اولیش چیه ؟ پول

    عقده من از بچگی پول بوده، پول به غیر از حساب که هیچ وقت از خرج کردنش نترسم و مجبور نباشم واسه یه قرونش هم به کسی جواب پس بدم

    پس من همیشه فکر میکردم باید اول پول دربیارم که ذهنم آروم بشه بعد به خدا برسم!

    و همیشه وقتی بچه های سایت از رابطه قشنگشون با خدا میگفتن اینجوری بودم که خب چقدر عالی و‌ خوبه این حس زیبا ، ولی من تا پول نداشته باشم حالم خوب نیست حتی اگه با خدا رابطم خوب باشه…

    پس من اصل زندگیم پوله…

    ولی الان فهمیدم که چرا هرچقدر کار میکنم فالوورام بیشتر نمیشن ، مشتریام بیشتر نمیشن و کارم رشد نمیکنه

    چون چسبیدم به عوامل بیرون و عامل اصلی رو گذاشتم کنار

    انگار بخوای تخم مرغ آبپز کنی و همش سعی کنی آب خالص و مقطر پیدا کنی و بگی نه با آب لوله که نمیشه تخم مرغ آبپز کرد و هی دور خودت بگردی و گشنه و گشنه تر بشی

    در صورتی که اصل اون تخم مرغه همونو باید برداری بذاری سرجاش توی قابلمه…

    خلاصه تصمیم گرفتم کمتر از کسی نظر بخوام ، سعی کنم به خدا نزدیک تر بشم تا پول خودش بیاد ، برده و بنده ی پول و فالوور نباشم ، رها کنم و انقدر نچسبم

    ممنون از کادویی که بهم دادی استاد

    خیلی خیلی دوست دارم

    زندگی شما کم از بهشت نداره ولی آرزو میکنم از اینی که هست هم قشنگ تر بشه

    تولدت مبارک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    واقعا متن این قسمت عجیب مرا مجذوب خود کرد مخصوصا این قسمت متن

    مرتب به خودت یادآور شو که‌، “تنها کارِ زندگیِ من ایجاد هماهنگی میان ذهنم و روح است” به نحوی که به آرامش و شادی بیشتری برسم.

    این روزها من در اتاقم نشسته ام و در حال اصلاح باورهای مخربی هستم که از بچگی آنها را یدک میکشم…

    در حال ایمان آوردن به خدایی جدید هستم ؛ خدایی که دستگیر است نه مچ گیر…

    در حال پیروی کردن از حضرت محمدی جدید هستم ، حضرت محمدی که بسیار ثروتمند بوده..

    و…

    و در اینجا مرتبا شیطان می آید و میگوید بلند شو و برو بیرون  دنبال کار ، یه حرکتی بکن تا برکت از خدا برایت بیاید

    و کمی حالم را خراب میکند اما سریع به خودم میگویم

    مگر من برای این چشم بابرکتی که ارزش آن تریلیاردها دلار است چه حرکتی کردم که خدا آن را به من داده؟؟؟

    برای دریافت چنین برکتی از خدا من خیلی آرام در شکم مادرم بودم و کار من در آنجا این بود که آرام بودم و اسیر نجواهای ذهن نبودم و خدا به آسانی دو چشم زیبا  به ارزش تریلیاردها دلار به من داد

    حال خدای آن زمان با خدای الان فرق کرده؟؟؟

    یعنی الان نمیتواند چنین برکتی بدهد؟؟؟

    هرگز چنین نیست ، او قادر است و میتواند

    فقط فرق الان و آن موقع در این است که من الان اسیر نجواهای ذهن شدم ولی آن موقع اسیر نجواهای ذهن نبودم

    و این یک پیغام از سمت خداست که

    ذهنت را خاموش کن و آرام شو تا جریان برکت به سمتت سرازیر شود

    و در اینجا آرام میشوم و دوباره او میگوید و….

    تا اینکه امروز به این جمله برخورد کردم و خیلی آرام شدم

    آری ، یک مربی مهدکودک هر روز از خواب بلند میشود و به مهدکودک میرود و در آنجا با هماهنگی بین بچه ها ، آنها را به مدت نصف روز در آرامش و سکون قرار میدهد و به خاطر این کارش از مدیر مهدکودک به صورت ماهیانه حقوق مادی دریافت میکند.

    و حال کار من هم این است که بین ذهن و روحم تعادل ایجاد کنم و در ازای این کارم از مدیر و مدبر جهان ؛ رب العالمین پاداش دریافت میکنم

    فقط تفاوت من و آن مربی مهدکودک این است که کار من بیشتر متافیزیکی است ولی کار او بیشتر فیزیکی

    پس در زمان کار بروی باورهایم میگویم

    من اکنون در سرکار هستم تا کارخانه تولید فرکانسم را با ایجاد هماهنگی بین ذهن و روحم مدیریت کنم تا این کارخانه محصولات خوبی را در زندگی من تولید کند

    خدایا شکرت بابت این آگاهی

    استاد عباس منش ممنونم از شما بابت این آگاهی ها

    بابت این نوشته های زیبا

    بابت همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      سینا سبزواری گفته:
      مدت عضویت: 1264 روز

      سلام به آقا رضای عزیز

      متشکرم ک کامنت گذاشتی زیر این فایل و چقدر قشنگ توضیح دادی ک کار اصلی ما چیه و وظیفمون چیه و در ازای این کار رب العالمین پاداشی میده پاداشی از جنس روابط خوب، ثروت، شادی و نعمت و ما باید خودمون رو آرام و نجوا های ذهن رو خاموش و رها باشیم نسبت به خواسته هامون..

      منتظر دیدگاه های جدید و خبر های خوبت هستم

      در پناه الله شاد و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: