داستان هدیه تولدم - صفحه 93
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-30.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-03-08 17:56:452021-10-13 23:03:29داستان هدیه تولدمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشندهی مهربان
روز نهم روز شمار تحول زندگیمن
ما اگه با خدای درونمون یکی باشیم و خودمون رو دوست داشته باشیم توجه کردن دیگران به خودمون برامون مهم نباشه اون چیزی رو که می خوایم بهش نچسپیم در لحظه زندگی کنیم ونگران نباشیم کار هامون رو به خدا بسپاریم از لحظه ی حالمون لذت ببریم در واقع با خودمون در صلح هستیم
درپناه خدا شاد و پیروز باشید
سفرنامه روز 9
روی خودت کار کن همه چی درست میشه این کلیدواژه این فایله به نظرم. اینکه هرچی بیشتر زور بزنی نتایج سخت تر میشه.
نگاهمون رو هر لحظه تغییر بدیم که احساسمون یکم بهتر بشه چیزی که من همین الان بهش نیاز داشتم چون در رابطه عاطفیم یه سوء تفاهم ایجاد شده بود من با همین روش ذهنم رو کنترل کردم.
من واقعا روز های تلخ زندگیم رو الان که نگه میکنم واقعا دوستشون دارم خیلی حس خوبی بهم میده وقتی تونستم اونا رو پشت سر بزارم.
آسون بگیر آسون بگیر. باید از خودم بپرسم چطور میتونم در شرایطی که خب به نظرم خیلی میتونه بهتر بشم، آسون تر بگیرم؟ چطور باور کنم این دنیا بازی بیش نیست
چطور وابسته نباشیم؟
چرا نگرانیم؟ چون باور نکردیم که بهش میرسیم.
الهی شکر که با این آگاهی ها آشنا میشم و میتونم ازشون استفاده کنم
الهی شکر
سلام !
سفرنامه قدم 9
خیلی از استاد عزیزم سپاسگزارم بابت اینکه دست خدا شدن وارد زندگیم شدن و دارن نگاه منو تغییر میدن با یک منطق بسیار قوی .
در صلح بودن با خودم ! چقدرزیباست وقتی با خودت با خدای درونت در صلح باشی و بعد کل زندگیت خداگونه بشه رنگ و بوی خدارو بدی ️
استاد چقدر زیباست و چقدر هیجان انگیزه که شما این حجم از تغییرو در زندگیتون به وجود اوردید از نگرفتن کادوی تولد تا مراسم های خیلی بزرگ برای تولدتون! این یک هزارم نتایج شما هم نیست و من چقدر تحسینتون میکنم🫂 استاد شما چراغ راه من هستین … اگر واقعا من شمارو نمیشناختم… تا الان قطعا یک دختر افسرده و منزوی بودم … استاد شما امیدو تو قلب من زنده میکنین دوستون دارم …
وقتی من محتاج انسان ها و تاییدشون هستم یعنی با خودم در صلح نیستم ….
تمرین : باید در موقعیت هایی که دیدگاه دیگران داره روم تاثیر میزاره احساس بی کفایتی بهم میده اون اصل و اساس و منبع نور درونمو روشن کنم باید بتونم از یک زاویه دیگه به موضوع نگاه کنم … امشب چند درجه پیشرفت کردم … من موضوعی پیش اومد و سعی کردم بپذیرم خودمو … دوست داشته باشم خودمو…. سعی کردم که حرف دیگران رو حرف مفت در نظر بگیرم …. و ارزشمندی خودمو بهش گره نزنم تحسین میکنم خودمو …️
مهم ترین رابطه زندگی من رابطه من با خودمه باید حتما باز هم فصل 3 و 4 رویاهارو بخونم …
باید باورهامو در مورد ظاهرم ارزشمندیم توانمندیم تغییر بدم باید بتونم این کارو انجام بدم ️
مفاهیم کلیدی این فایل
برای کسب نتایج بزرگ من کافی هستم باید روی درون خودم باورها و افکارم سرمایه گذاری کنم
وقتی رها بشیم از دیگران نظراتشون حرف هاشون و حرکت هاشون و سعی کنیم رابطه مونو با خودمون ارتقا بدیم با خدا هماهنگ میشم و ما عطر خدارو میگیریم ️️️
به چیزی توی زندگی نچسبیم ک نگران نباشیم چونکه احساس بد اتفاقات بد رو به وجود میاره … احساس بد وقتی به وجود میاد که ما این زندگی رو خیلی جدی و سخت گیرانه درنظر میگیریم دیدگاه خدا این نیست دیدگاه خداوند اینه که همه چیز درزمان درست به آساااانی اتفاق میفته
مهم ترین کار زندگیم زیر و رو کردن ذهنم و پر کردنش با باورای مثبت هستش به طوری که سرشار از احساس خوب بشم … این همون مفهوم صلح با خود هستش
صلح باخود
در پناه ارام جانم
سلام ودرودبرشماخانم شایسته ی عزیزم که مثل یک خواهر دوست داشتنی عاشقشم چقدر زیبا وعالی این برنامه طراحی شده توسط شما
همچنین استاد بزرگوارم امروز 7 فروردین سال 1402هستش ومن فکر میکنم حدود 110 روزه با مجموعه وسایت شما آشنا شدم دوسال پیش خیلی اتفاقی که این باور رادارم که هیچ چیزی در این دنیا اتفاقی اتفاق نمیوفته من هدایت شدم در این مسیر زیبا ومن کم وبیش فایل از استاد به دستم میرسید اما گمان میکردم ایشون در زمینه ی فقط ثروت کار میکنه واز اونجایی که واقعا به خاطر یک سری باورهای غلط که پولدار شدن مساوی با بد شدن ودور شدن از خدا وهزارویک مشکل دیگه واز اونجایی که اینها برای من یک باور محکمی شده بود والان هنوز وقتش برای شنیدن حرفهای ناب استاد نرسیده بود من با استاد عزیز دیگری آشنا شدم که خدا را به شکل زیبایی شناختم بعد از مدتی لایو استادعباسمنش را با ایشون که چقدر رابطه ی دوستانه ای هم باهم داشتن را دیدم ومن کم کم باورهام در مورد ثروت تغییر کرد واتفاقات عالی وآشنایی با سایت شما احساس میکنم ماهی کوچکی بودم که الان از یک برکه به دریا والان وارد یک اقیانوس بزرگ شده ام وچقدر خوشحالم من حالم خیلی خوبه من شروع به گوش دادن فایلهای شما کردماما درست یک هفته مانده به سال جدید از خداخواستم منا هدایت کنه ومن بتونم بهترتیب جلو برم وهدایت خدا بود که فایلی بنام تحول زندگی من اون هم از ابتدا ومن مسیرم روش شد دفتو زیبا ومخصوصی خریدم وامسال را برای خودم تغییر باورها قرار دادم وامروز روز 5 رمضان ومن فایل نهم را هم گوش دادم ونوشته های مریم عزیزم را هم در دفترم مینویسم خداوند کمکم میکنه واز من سهیلای بهتر وعالیتر میسازه آرزوی بهترینها برای همتون عاشقتونم همفرکانسیهای عزیزم
سلام استاد عزیزم و مریم زیبا و توحیدیم و دوستان.
سال نوی شما مبارک. ان شالله که سالی سراسر عشق و ارامش و خداشناسی و خودشناسی و ثروت رو تجربه کنید.
استاد درمورد هماهنگی بین ذهن و روح که در کپشن بهش اشاره کردید من تجربه ای دارم که میخوام بیان کنم. میخوام بگم که حرف های شما اگر با ایمان در وجود ما رخنه کنه به حقیقت میپیونده و من تجربش کردم.
استاد من معلم هستم و خداروشکر عاشق شغلمم.
از بین دانش آموزام چند نفرشون رو خیلی دوست دارم و همیشه میخواستم بغلشون کنم و در آغوششون بگیرم. وقتی تو ذهنم تجسم میکردم که در آغوششون میگیرم خیلی حس خوبی میگرفتم. خلاصه گذشت و چند روز پیش با خانوادم رفته بودیم یه امام زاده نزدیک شهرمون و موقع نماز من رفتم که نمازمو بخونم. یهو یکی از دانش آموزم که دوسش دارم رو دیدم که یه گوشه نشسته و وقتی منو دید با ذوق بلند شد و منم رفتم سمتش و بهش دست دادمو سال نو رو تبریک گفتم. خیلی میخواستم بغلش کنم ولی ذهنم مقاومت داشت:). اینکه تو یه معلمی و همیشه بین من و اکثر معلمام یه دیوار بود که فقط میومدن درس میدادنو میرفتن و ما بهشون نزدیک نمیشدیم ولی من اینجوری نیستم اما مقاومت هام نمیذاشت که به خواسته قلبم پاسخ بدم. خلاصه من نمازمو خوندمو اومدم بیرون از امام زاده به خدا گفتم خدایا خودت جورش کن که من ببینمش دوباره. مدام تو ذهنم تجسم میکردم که وقتی میبینمش چی بهش بگم و میدونستم خدا منو هدایت میکنه. داشتم بهش میچسبیدم که گفتم نه! اگه به خواستت بچسبی ازش دور میشی لذت ببر از زمان حالت و نچسب. نجوا اومد که خب کی بهش میرسی؟ چون ما داشتیم میرفتیم دیگه ولی ی الهام اومد که همه چی سرجای خودشه و به موقع خودش اتفاق میوفته. من اروم شدم:). وقتی داشتیم میومدیم بیرون دیدمش:):):):) و رفتم پیشش و بهش گفتم چقدر دوسش دارم و بغلش کردم. وقتی این خواستم اجابت شد سر از پا نمیشناختم و چقدر ازش درس گرفتم..
1. خواسته ات رو از خدا بخواه و مطمئن باش اگه بهش ایمان داشته باشی اجابتت میکنه.
2. قدرت خدارو درهماهنگی ببین که چقدررر دقیقه و دقیقا زمانی که من داشتم از اتاق امام زاده بیرون میومدم که برم او هم نزدیک اتاق ما بود و من دیدمش. یاد حرف استاد تو دوره عشق و مودت میوفتم که میگن همون خدایی که همه چیز رو تو کیهان با این همه دقت هماهنگ کرده تا شرایط حیات تو زمین مهیا بشه تو رو هم به خواستت میرسونه و رسوند.
3. ب خواسته ات نچسب و از زمان حال لذت ببر اگه میخوای به خواسته بزرگ ترت برسی. رها باش و بسپر ب خدا. او خودش بلده چیکار کنه. استاد من دارم میفهمم لذت بردن از زمان حال نشون دهنده ی شخصیت توحیدیه ک هم طرف این دنیاش قشنگه هم اون دنیاش. تو وقتی ایمان داشته باشی ب اجابت خدا و قدرتش و اینکه کارشو خوب بلده نتیجش این هست ک میسپری بهش و لذت میبری از زندگیت و ثمرش این هست که خدا تو رو ب خواسته ات میرسونه.اون ی انرژیه اگه تو بهش ایمان داشته باشی تورو ب خواسته ات میرسونه و من تو این اتفاق دیدم که اره. من ب صلح رسیدم باهاش. من بهش ایمان داشتم و نتیجش این بود که تونستم بسپرم بهش و لذت ببرم و اوهم نتیجه ایمان منو بهم نشون داد. مدام یاد این ایه از قران میوفتم که خدا میگه همچون کسانی نباشید که خدارا از یاد بردند پس خدا نیز ان هارا از یاد خودش برد. تو اگه ب این انرژی ایمان داشته باشی و باورش کنی جوابتو میده و گرنه جوابی دریافت نمیکنی.
4. ب زمان بندی خدا اعتماد داشته باش. ب قول خانم شایسته خدا بهترین استاد برنامه ریزی هست و بینهایت قدرت داره تا کوچیک ترین چیزارو کنارهم بچینه و تورو ب خواسته ات برسونه پس نگران نباش و بهش ایمان داشته باش.
5. من برای رسیدن ب این خواستم هیچ تلاش فیزیکی خاصی نکردم. زور نزدم. اتفاقا لذت بردم و در زمان درستش هدایت شدم تا تجربش کنم…من این درس هارو نوشتم تا برام ی الگو بشه برای رسیدن ب خواسته های دیگم.
استاد یه داستان دیگه هم میخوام بگم=). حالا که دستم گرم شده و دارم تایپ میکنم..
استاد من 22 اسفند تولدمه و یادمه چند ماه پیش از خدا خواستم شب تولدم بهم بارون هدیه بده. گذشت و گذشت و من اصلا فراموش کرده بودم این خواستم رو. تا اینکه روز تولدم با دوستم رفتم عکاسی و تو ماشین بودیمو همچنان داشت بارون میومد که یهوووو یادم اومد وااااای من برای تولدم از خدا بارون خواسته بودمممممم. استاد نمیدونید چقدررر ذوق کردم و فهمیدم من اگه یادم بره خدا یادش نمیره و روز تولدم بهم بارون دادددد. حتی الانم ک فکرشو میکنم ذوق کردم استاد. نشون ب اون نشون که استاد نه 21 اسفند بارون اومد نه 23. قدرت خدارو ببین که دقیقا ما بین این دو روز بارون گرفت و من لذت بردم. تو کپشن پست تولدمم نوشتم.. خدا همه چیز میشود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط پرهیز از معامله با ابلیس. خیلی حالم خوب شدددد
ممنونم ازتون استاد بابت اموزه هاتون. ان شالله باهمین فرمون پیش میرم و نتایج بزرگ تر رو رقم میزنم و میام درموردش میگم..
سلام ب دوست عزیزم
کامنتتونو خوندنم و تو این لحطه های دم افطار حالم معنوی تر از قبل شد خدایا شکرت هدایتم کردی ب این دوستم
اول اینکه واقعا تبریک میگم بهتون تولدتون مبارک .واینکه الانم من دارم بارونو تجربه میکنم
دوست قشنگم چقد زیبا بود جملتون تو شاید یادت بره ولی خدا یادش نمیره امروز از خدا خواسته هامو خواستم و براش لیست کردم ک تا پایان سال باید بهم بده و گفتم خدایا تورو خدا دیر نشه یا یادت ک نمیره
خدا استاد برنامه ریزیه اکه ب برنامش ایمان داشته باشم
دوستم چقد ارزو داشتم ودارم یک روزی معلم شم وسر کلاس درس حاصر شم من اموزش زبان انگلیس خوندم ولی نمیدونم باورام کجاش اشتباهه ک هنوز نشد معلم شم ولی همیشه دوست دارم حتی شده یک روز سر کلاس درس حاصر شم .خوش ب حالتون موفق باشید ب امیدروزی ک بیام بگم منم مثل شما تیچر شدم
درود بر پروردگارم
واستاد عزیزم و مریم نازنین و همه ی همراهان عباسمنشی ها
امروز روز نهم و قدم نهم من هستش
ومن واقعا حیرت زده هستم از اینکه فایل های استاد رو گوش میکنم قبلش راهنما و شهود درونم از رهایی ب رسیدن ب خواسته هام بهم الهام بخشیده و میرسم ب فایل استاد و میبینم که بله همونه و چقدر واضح خدا داره منو هدایت و حمایتم میکنه
قانون رهایی واقعا خیلی روی من تاثیر عمیقی گذاشت اینکه درک کنم من روح نامیرا و بی نیاز هستم و همه چیز از قبل در وجودم ب من داده شده و اینکه بخوام نگران رسیدن ب خواسته ام باشم و اونو ب چشم نیاز و احساس چسبناکی داشته باشم برعکس اونو از خودم دور میکنم چون وابستگی از زات الهی من جداست
من آزاد و رها هستم
من فهمیدم که در دنیا تنها رابطه ای که مهمه رابطه ی من با خداست
چون وقتی من با خدای خودم باشم نگرانی در مورد هیچ موضوعی ندارم ولی اگر حتی تو بهترین رابطه ام باشم ولی از خدا دور باشم حالم خوب نیست و از درون شاد نیستم واینو من ب وضوح تجربه اش کردم
رهایی یعنی همون اعتماد ب کل
رهایی یعنی آرامش درون و وصل بودن ب کل
رهایی یعنی امنیت وجود
وقتی من خودمو بشناسمو ب بی نیازی برسم و ب آرامش درونی برسم و درک کنم همین کافیست همه چیز خود ب خود جذب من میشن
خیلی زیبا بیان کردید استاد ممنونم ممنون از همه و مریم عزیزم
خدایا سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم
بنام خدای که همیشه با من است
سلام به استادم!
استاد، ازتمام فایل امروز که نهمین روز سفر نامه من است، همان است که اول نوشتم، خدای که همیشه با من است.
برداشتهای کردم که به صورت عبارتهای تاکیدی در دفترم نوشتم، تا آویزه ذهنم باشد تا مزیین قلبم باشد،تا در تضاد یادآور خدای من باشد که در وجودم جاری است ،باشد.
وقتی خدای من، همیشه با من است، همه چیز سرجایش هست؛ همه چیز لذت بخش است؛ تضاد هایم را دوست دارم، که باعث تکامل من است.
وقتی خدای من، همیشه بامن است، همه چیز خود بخود و براحتی اتفاق می افتد.
وقتی خدای من، همیشه بامن است، نظر دیگران برایم مهم نیست. خودم و دیگران را دوست دارم.
وقتی خدای من، همیشه با من است، همه چیز زیبا است.(مارایت الی جمیلا).
وقتی خدای من،با من است، با هیچکس بحثی ندارم.دیدگاه ها و رفتار باقی مردم مهم نیست.
وقتی خدای من،همیشه با من است، شاد وامیدوارم هستم و عاشقانه با خدای خودم صحبت میکنم.
وقتی خدای من، همیشه با من است، ازاینکه هستم راضی هستم. سلامتی دارم. شادی دارم. شکر گزار هستم. باخودم درصلحم.
وقتی خدای من ، همیشه با من است، قابل احترام هستم. همیشه سورپرایز میشوم.
وقتی خدای من،همیشه بامن است، ارتباط بهتری با جهان وبا خداوند دارم.
وقتی خدای من، همیشه با من است و با تضاد هایم برخورد میکنم، به خواسته هایم میرسم.
وقتی خدای من، همیشه با من است، از همه چیز رها میشوم، یا به همه چیز راحت وساده میرسم. به ثروت، عزت، آرامش وآسایش
وقتی خدای من، همیشه با من است، احساس خوب دارم، اطمینان بیشتری دارم.
اینها از فضل خدای من است، که استاد خوبی دارم که چشمانم را بر روی دلم ،بر روی قلبم باز کرده است.
نمی دانم که این نوشته های من نیست، او میگوید و من سیاهه میکنم.
خداوند را بینهایت سپاسگزارم، به خاطر آشنای با استاد خوبم و خانواده خوب و دوست داشتنی عباسمنش.
امیدوارم سالم وسلامت و ثروتمند باشید.
سلام.عرض میکنم به استاد محترم.
به گذشته خودم که فکر میکنم چقدر نظر دیگران برام مهم بود و بعضی اوقات یه نفر که چند ثانیه روم مکث میکرد کلی با خودم فکر میکردم که این الان تو دلش راجب من چی میگه و کلی فکر میکردم و پشت اون کلی اعتماد بنفس پایینی برام به ارمغان میاورد اما وقتی که ادم وجود خداوند رو در دلش در قلبش زنده کند فارغ میشه از نظر دیگران و بی اهمیت میشه. اون موقعه هست که با خودش به صلح میرسه و همه چیزو میتونه زیبا ببینه.عاشقتونم استاد مثل همیشه عالی
بنام پروردگارم
سلام ب همه هم فرکانسهام
امروز 3 فروردین 1402 و نهمین روز از روز شمار من هست
در صلح بودن با خود بهترین و زیباترین لحظاتی هست ک یک نفر میتونه تجربه کنه و من این لحظات زیبا را بوفور تجربه کردم اما نکته ی مهمش اینه ک باید هر لحظه چک کرد ک چقدر با خودت در صلح هستی و چقدر خودت مهمی برای خودت و ن دیگران، من فکر کنم وقتی انسان بتونه خودش را بر دیگران ترجیح بده و در واقع خودش اولویت خودش باشه علاوه بر داشتن عزت نفس ک لازمه این موضوع هست با خودش هم در صلح قرار میگیره و بعبارتی فاصله بین جسم و روحش صفر میشه.
من بهودم قول دادم ک خودم و خدایم را دوست بدارم و اولویت خودم باشم و مطمئنم روز بروز ب این هدف نزدیکتر میشم
دوستت دارم
سلام به استاد عزیزم و مریم گرامی و تمام اعضای خانوادم..
استاد و دوستان عزیزم و مریم دوست داشتنی
الان که این کامنت رو براتون مینویسم
تا دقایقی پیش چشمانم پر از اشک بود اما این اشک حاصل چیزی جز احساس ناب•من خلق کردم • نبود..
استاد در لایو 35 میگه
اگر تمام مردم جهان بیان بگن من اشتباه میکنم من نتیجه رو می کوبم تو صورتشون
و من الان که دارم این کامنت رو مینویسم دارم این خلق رو،این جواب این سیستم دقیق رو ثبت میکنم که هرگز و هرگز یادم نره برای چی این مسیر انتخاب کردم :)!
داستان اینگونه شروع میشه که
من امروز تولدم بود :)
من امروز 16 ساله شدم :)
و دیشب..تا ساعت سه و خورده ای بیدار بودم اما احساس شادی و نشاط من رو بیدار نداشته بود بلکه احساس بد،احساس طرد شدن،احساس تنهایی من رو سرپا نگه داشته بود!
طرفایه ساعت یک ، رفتم پشت بوم تا هوا بخورم و حالم بهتر بشه،فکر میکردم جواب میده اما جواب نداد و فقط یکم هوام عوض شد و برگشتم خونه
و طرفایه ساعت دو و نیم …من حالم بد شد…
و خداوند دست هایش رو برای خوب کردن حال من فرستاد :))
دوست صمیمی من بهم گفت چرا تا اون ساعت بیدارم چون همیشه خیلی زود میخوابم و شروع کردم باهاش صحبت کردن
و اون صحبت کرده و تخلیه اون افکار منفی حال من رو خوب کرد :)
یعنی من واقعا از خداوند سپاسگزارم که اگر کمکم نمیکرد و دستم رو نمی گرفت واقعا فکر نمی کنم میتونستم از اون حال بد بیرون بیام
خلاصه..
صبح امروز شد و
من بیدار شدم
ستاره قطبی نوشتم :
1 صبحت بخیر خدا عزیزم،امروز تولدمه و توام مسئول برنامه ریزی و هماهنگی منی
من هیچ ایده ای ندارم که همه چیز قراره چطور پیش بر اما از تو میخوام و میدونم که امروزو تبدیل به یه روز بی نظیر ، پر از لذت و خاطره انگیز میکنی
2میخوام بابت اینک تولدمه بی نهایت خوشحال باشم
(چون دیشب دومین تمرین ستاره قطبی انجام ندادم و فقط با یه احساس متوسط رو به خوب خوابیدم صبحم دقیقا همین احساس داشتم)
3میخوام امروز بهم خوش بگذره طوری که امروز برام یه خاطره خوب بشه
4میخوام امروز یه اتفاق خوب بیوفته
5میخوام امروز طوری پیش بره که همه چی منو خوشحال تر کنه
6خدای قشنگم من ازت یه کیک خوب و خوشمزه میخوام
7ازت میخوام که ملیسا(دوستم) که میاد کلی بهمون خوش بگذره
8ازت میخوام یه ویدیو کال باحال با دوستم بگیرم(اینو یادتون باشه)
9میخوام دوستم امشب اینجا بخوابه
..
خب نوشتم و تجسمش کردم
احساس خوبم اگه 60 بود شد 65_68
و اینطوری بودم که بازم میخوام بیشتر بشه
میخوام تمام توانم رو بزارم که امروزمو خیلی قشنگ خلق کنم
شروع به نوشتن سناریو کردم
سناریو:خدای عزیز و دوستداشتنی من ،چطور همه چیز رو اینگونه هماهنگ کردی که من انقدر غرق لذت بشم؟
که انقدر به من خوش بگذره؟
که همه چی،همه چی عالی پیش بره و
کار تو بود،*سوپرایز هایس که امروز شدم و اتفاق های عالی که برام افتاد که واقعا من قدرتی نداشتم و فقط و فقط کارتو بوده
خدای عزیز من ،قدرت تو و لطف تو منو به وجد میاره!
تو باعث گریه من شدی انقد که خوشحالم کردی
(اون چیزی که صبح نوشتم در حالی اصلاااااااااا باور نمی کردم که دقیقا جمله به جمله سناریومو تجربه کنم!)
خدایا امروز ،یعنی 1402/1/2 دیگه بر نمی گرده
یعنی از خاطره انگیز ترین و بهترین روزهای سال و خاطره انگیز ترین تولد زندگیم شد چون تو اونو چیدی!
چون تو اونو برنامه ریزی کردی و تو جلوش بردی و خدایا سپاسگزارم که امروزمو اینقدر قشنگ برام چیدی :)
اینجا ، بعد از نوشتن متن بالا به عنوان سناریو روزم،واقعا لبریز شدم از احساس شادی و سپاسگزاری و ادامه دادم
خدایا سپاسگزارم که حضور پر مهرت رو هر لحظه از شدت شادی احساس می کردم
خدایا ازت ممنونم بابت قدرتی که به من برای خلق روزم دادی،چه اتفاقاتی امروز قراره بیوفته!
خدایا ازت سپاسگزارم که دوستم امشب موند و اینجا خوابید
خدایا بی نهایت بابت اتفاقایه امروز ازت سپاسگزارم :)
و برای احساس خوب بهتر
خواستم اولین کسی باشم که تو روز تولدم بهم تبریک میگه
پس..برای خودم یه صفحه A4 نامه عاشقانه نوشتم
و به خودم گفتم امروزبودنت را جشن میگیرم زیرا تو برایم بسیار با ارزش و گرانقیمت هستی
امروز تو بودن را جشن میگیرم
و ….
و روزم رو شروع کردم
قرار بود بریم پارک ملت اما چون بارون شدید اومد موندیم خونه و دلیلی که من امروز سناریو نوشتم این بود که بتونم دهنمو بهتر و بهتر کنترل کنم :)
خلاصه
روزم شروع شد
تصمیم گرفتیم ناهار پیتزا باشه و خودمون درستش کنیم
گذشت و دوستم (ملیسا) اومد پیشم
کلی باهم صحبت کردیم و حالمون خوب بود
و دوست صمیمیم که از دوروز قبل عید رفته بود قشم
همون دوستم که شب قبل تولدم دست خدا شد تا حال منو خوب کنه
بهم گفت آره من کادوتو دارم برات میفرستم
هستی؟
گفتم آره هستم
و به خودم گفتم که هیچ ایده ندارم که چی میخواد برام بفرسته
و خلاصه بعد از پنج دقیقه گفت درو باز من فقط پایین نگاه نکن چون کادوم لو میره
گفتم باشه
فقط یه لحظه رفتم درو باز کنم حس کردم انگار یه مرده و اینا ولی چیزی ندیدم
خلاصه من خوشحال و اینا
و دیدم داره از طبقات میاد بالا و
دیدم که …
دوستمه :)
/دوستم دختره چون خودی مشکی پوشیده بود یه لحظه مرد دیده شد /
و وای..فیلمشو دارم….باور نمیکردم…من فک میکردم که قشمه،همبن دیشب باهاش صحبت کرده بودم و اینا..
بعد از کلی بغل و سوپرایز و اینا
بهم گفت آره من نمی دونستم که تو نمیدونی
من استوری گزاشته بودم که برگشتم اما یادش نبود که من اینستا ندارم و نمی بینم
و گفت دیشب که باهات حرف زدم یادم اومد که نمیدونی پس اومدم که سوپرایزت کنم:))
بچه ها یعنی خدا
یعنی این سیستم همچین قدرتی داره
شما و من فقط و فقط باید روی خودمون کار کنیم
این سیستم به قران بلده باید چطور بچینه
فقط و فقط مشکل ماییم
سد ماییم
ماییم که نمی زاریم معجزات
آدم های عالی
روابط عاطفی محشر
پول و رشد و موفقیت و سلامتی و…
وارد زندگیمون بشه!!
یعنی الان به یه آدمی که دوسش دارید و پیشتون نیست فکر کنید
مثلا یه شهر دیگس یا کشور و …
بعد فکر کنید میخواد براتون یه بسته بفرسته و بعد که درو باز میکنید میبینید اومده پیشتون :))))))
یعنی وای خدای من
اون معجزه
اون اتفاق خوب
اون اعتماد به خدا
اون که ازش خواستم امروزو خاطره انگیز ترین روز زندگی من کنه
تمامش برآورده شد
یعنی اگر فقط و فقط توی این تایمی که با استاد بودم یه چیزیو اونم یکم درک کرده باشم
اینه که
این خدا مستجاب میکنه خواسته های تورو :))
یعنی وای…واقعا باورم نمی سه
خلاصه
حالا این دوستم اومد و
سه نفر شدیم
من و دوتا دوستام و خواهرمم اگر حساب کنیم که چهار نفر
این دوتا دوستام تاحالا همو ندیده بودن و هردوتاشونم درونگرا بودن
و یکم یکم ترسیده بودم که اگه باهم حال نکنن و اینا چی میشه و …
اما..من از همون صبح چند بار به خودت گفتم که من سپردم به تو
تو خودت باید برام بچینی
حتی یادمه بهش گفتم من نمیدونم امروز قراره چه اتفاقی بیوفته و انتظار اتفاق تادلخواه رو دارم پس قول میدم و قسم میخورم هرچی شد من فقط خوشحال باشم :)
این دوتا..هرچی که میگذشت.. چنانننننن بیشتر و بیشتر باهم دوست میشدن
که یه تایمایی احساس میکردم من اون تازه واردم
یعنی چادر سرشون کردن ، با سینی دایره زدن،انقدررر دوتایی رقصیدننن که باورتون نشه
یعنی وقتی میسپری به این خدا..دیگه چه غمی داری؟
انقددددد میتونه برات قشنگ بچینه که هیچ وقت باورت نشه :))
خلاصه
بعد از کلیییییی رقص و بازی و خب و چل بازی
آماده شدیم بریم کیک بخریم
کلییییی تو راه رقصیدیم
و
یه کیک واقعااا خوشمزه خریدیم
(کیکمو از نوبری سمت مفتح شمالی خریدم،واقعااا محشره،اگه تهرانید یه بار امتحانش کنید :) )
و تو راه برگشتم کلییی رقصیدیم
وقتی که شمع هارو چیدم و موقع فوت کردن شد
به خدا گفتم امسال که همه چیو خیلیی برام قشنگ چیدی،امسال کلی اتفاقایه قشنگ افتاد،کلی با آدم های فرشته تو آشنا شدم و….
بیا امسالم همه چیو عالی و قشنگ بچینیم
دقیقا همون چیزی که سال پیش بهش گفتم :))
بعد کیک خوردیم
یکم صحبت کردیم
آهنگ گوش دادیم
و دوستام دونه دونه رفتن
و دوستم که از قشم برگشته بود چون خونش نزدیک بود خودمون رسوندیم و موقعی که میخواستیم برگردیم
من کلی گریه کردم :)
من واقعا با تمام وجودم خالق بودنو تجربه کردم
با تمام وجودم تجربه کردم که
صبح باور نداشتم
ورودی آنچه که میخواستمو به وسیله نوشتن گفتن تجسم و …. دادم
و بوم…
صد برابر بهتر از چیزی که فکر میکردم شرایط و اتفاقات رقم خورد :)
داشتم یه قسمت زندگی در بهشت میدیدم
که مریم جان داشت میگفت
اگه من صدهزار بار فیلم می گرفتم از بقیه یا درمورد ماهیگیری میخوندم،هیچ وقت لذتشو به اندازه وقتی که خودم انجام دادم درک نمی کردم
منم الان همینطوری شدم
اگر صدتا ویدیو از استاد میدیدم که چطور زندگیمو خلق کنم و شرایط و اتفاقات دلخواه وارد زندگیم کنم
باز نمی رسیدن به پای اینک
•انجامش دادم و تجربش کردم:))•
الان من اصلا دیگه اون صبای صبح نیستم :)
صباییم که قانونو به چشم دید
معجزه رو به چشم دید
قدرت سیستم رو در هماهنگی به چشم دید
قدرت خداوند رو در هدایت به چشم دید
من الان صباییم که به اندازه مدار خودش قانون بهش ثابت شده :)
خیلی خیلی خیلیییی جا داره که قانون بیشتر باور کنم،که زندگیمو بیشتر دستم بگیرم
که خیلییی بیشتر باور کنم من خالق زندگیمم
اما این صبا،دیگه اون صبای صبح نیست :))
این صبا واقعا نو شده :)
این یه صبای جدیده :))
یعنی من احساس همون جمله استادو دارم که میگه:
اگه همه مردم جهان بیان بگن راه من غلطه من نتیجه رو میکوبمتو صورتشون
من احساس میکنم الان یه نتیجه ای دارم که واقعا..بهم قانونو اثبات میکنه :))
خدایا بی نهایت
بی نهایت
بابت اینک امشب بهم ثابت شد،اونم توی روز تولدم که
مثل اینک ما آدم ها کاملا قدرت کنترل زندگیمونو داریم
خدایا شکرت
خدایا شکرت که هرچقدر که شکر کنم کم گفتم :)
یعنی من..کاملا میتونم زندگیمو همون طوری بچینم که میخوام :)
چه خدای فوق العاده ای هستی تو :)
چطور باید ازت شکرگزاری کنم؟ :)
و چیزی امکه یاد گرفتم
اینه که فکر نکنم ویدیو دیدن همه چیه
دوتا ویدیو که دیدم
بیام با تعهد انجامش بدم و نتیجه ببینم
چون اینکه تو انجام بدی و تو نتیجه بهت ثابت بشه
یه تاثیر خیلییییی هیولایی داره :)))
خدایا
بی نهایت عاشقتم
گریه امشب من..از روی بی نهایت خوشحالی بود
و هیچ وقت..هیچوقت صبح همچین فکر نمی کردم
چقدر من عاشقتم خدایا… چقدر عاشق سیستمتم که انقدرررررر دقیقه
انقد قدرتمنده
میتونه اینجوری برام بچینه
خدایا صد هزار مرتبه شکرت :)
سلام صبای دوست داشتنی
عزیزم تولدت رو بهت تبریک میگم. ان شالله همینجوری قدرت مند پیش بری و خواسته هات رو تجربه کنی.
چه حس خوبی گرفتم وقتی کامنت یه دختر 16 ساله رو خوندم که انقدر روز قشنگی رو تجربه کرده کنار دوستاش و خواسته هاش رو تجربه کرده و چقدر قشنگ درمورد خدا و سیستم صحبت میکنه. واقعا تحسینت میکنم عزیزم.
موفق باشی