خداوند در هر لحظه در حال هدایتِ «نه فقط ما به عنوان موجودات انسانی» ، بلکه در حال هدایت همهی کیهان است.
هدایت، جریانی پاسخگو، چاره ساز و کار راه انداز درباره سوالاتی است که پرسیده میشود و درخواستهایی که عرضه میگردد. جریانی که اساسش بر سادگی است. جریانی که به محض وصل شدن و پیوستن به آن، همهی اسباب و لوازم تحقق خواسته و حل مسئلهات را آنچنان به طرز سادهای کنار هم مینشاند و «چگونگی» را به تو میفهماند و به قول قرآن حق را از باطل، اصل را از فرع و راه را از بیراهه برایت آشکار میسازد که زبدهترین مشاورها و داناترین راهبرها، از عهدهاش بر نمیآیند.
اما شرط اتصال به این نیرو و دریافت هدایتهایش این است که:
اولاً «وجود این جریان» را باور کنی؛
ثانیاً خودت را لایق و توانا در دریافت و تشخیص این هدایت بدانی و متعهد به اجرای همان اندازه که درک کردهای.
به عبارت دیگر، فقط افراد خاصی مورد هدایت پروردگار نیستند بلکه، همهی افرادی که این نیرو را باور میکنند، مشمولِ دریافت برکتهای این جریان میشوند و از مزایایش بهره میبرند.
تفاوت بین «اصرار به تحقق خواستهها به شیوهی هدایت» با «تحقق خواستهها به شیوهی خودت»، مثل تفاوت «امتحان 100 ها شیوهی پیچیده، زمانبر و پرهزینه برای تشخیص راهکارِ تحقق خواسته از دل بیراهههای بسیار»، با زمانی است که یک فرد آگاه- که سرراستترین مسیر برای تحقق خواسته را مثل کف دستش میشناسد- راهنماو راهبرت میشود و به تو میگوید: «برای حل مسئلهات و رسیدن به مقصدت، فقط با من بیا».
«اعتماد به جریان هدایت و سرسپردهی آن بودن» است که مسیرِ تحققِ تمام خواستهام را از سادهترین، موثرترین و سرراستترین شیوهها پیموده و نتایج اجرای ایدههایم تا این حد کارا و ثمربخش نموده و مرا بر دوش خداوند نشاندهاست.
اعتماد و ایمانی که موجب شده تا کمتر روی عقل انسانیام و بیشتر روی هدایتی حساب کنم که سرراستترین مسیرها و کاراترین شیوهها و موثرترین قدمهایی را برای رساندنِ من به مقصدم، میداند که عقل انسانی من، یارای چیدنِ چنین برنامهای دقیق، بینقص و ساده اما ثمربخش را ندارد.
به همین دلیل است که در دوره روانشناسی ثروت 3 با موضوع کسب کار، اینقدر بر موضوع هدایت تأکید دارم، ساعتها به توضیح این موضوع پرداختهام و «به شناخت رسیدن درباره این اصل و ممارست بر بهبودِ دائمی در اجرایش را» تنها وظیفهی صاحب کسب و کار میدانم.
به همین دلیل است که تمام جنبهها و زوایای زندگی من، روی این جریان بنا شده است: خواه شیوهی درست کردن یک غذای خاص باشد، خواه رفتن از یک اتوبان خاص، خواه ایدههایی که باید در کسب و کارم اجرا شود یا فایلها و محصولاتی که تولید شده و روی سایت قرار گرفته است، همه و همه فقط نتیجهی اجرای الهاماتی بوده که به خاطر باور به جریان هدایت، از خداوند پرسیدهام و به خاطر سرسپردگی در برابر این جریان، در اجرایشان مصمم ماندهام.
و در این مسیر، هرچه باورهای قدرتمندکنندهتری ساختهام، باطن و منطقِ ایدهها، شیوهها و راهکارهای الهام شده در مسیر هدایت را بهتر درک کردهام. یعنی به راهکارها، ایدهها و شیوههایی هدایت شدهام، که تأثیرگذاریِ بیشتری داشتهاند و ثمربخشتر بودهاند.
این توالی در اعتماد به جریان هدایت- که قطعاً «چگونگی را به من میگوید»- و «اصرار بر اجرای آنچه که در این مسیر به من گفته میشود» است که نتایج کنونی زندگی من- از زندگیِ شخصیام تا کسب و کارم، را رقم زده است. وگرنه گهگاه هدایت طلبیدن، یک در میان سخن خداوند را شنیدن و گهگاه الهامات را جدی گرفتن و یکی در میان، اجرایشان کردن، جواب نمیدهد و با یک گل بهار نمیشود.
درک جریان هدایت، اتصال به این جریان و زندگی به این شیوه، تکامل میخواهد و این تکامل با «بیشتر اجازه دادن به این نیرو برای هدایتات به سمت «سر راستترین چگونگی»، آرام آرام طی میشود.
هرچه بیشتر این موضوع را باور میکنی و بیشتر روی آن حساب میکنی، الهامات بیشتری دریافت میکنی؛
هرچه بر اجرای هدایتهای دریافت شده مصممتر میشوی، ظرف وجودت بیشتر رشد میکند و آمادهی درکِ بهترِ پیغامهای هدایت و تشخصیص نشانههای آن میشود. یعنی با وضوح بیشتری میتوانی مغز، باطن و منطقِ آن الهام را درک کنی و به کلام سادهتر، زبانِ هدایت را میفهمی.
چون هرچه وجودِ جریان هدایت را بیشتر باور کنی، با ایمان و اطمینان قلبی بیشتری سؤال میپرسی و به خاطر این ایمان، جوابهای بهتری دریافت میکنی و وقتی به آن پاسخها عمل میکنی و برای اجرایشان قدمهای عملی بر میداری، نتایج میآید و همزمان عزت نفس و ایمانت را رشد میدهد تا بیشتر روی این جریان حساب کنی و کارهای جدّی تری را به دست او بسپاری، سپس به همین اندازه، راهکارها سر راستتر و آسان تر و نتایج بزرگتر و رضایت بخشتر شده و پیشرفت تو رشد تصاعدی به خود میگیرد.
دکمه «نشانه ی من برای واضح شدن قدم بعدی»، در صفحه اول سایت، به همین منظور طراحی شده تا شیوهی سادهتر، روانتر و طبیعی تری را برای زندگی شروع کنی که «زندگی به شیوهی جریان هدایت» نام دارد. شیوهای که وعدهی خداوند است و نتیجهاش لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ است:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
گفتیم همگى از بهشت فرود آیید، پس چون از جانب من هدایتى براى شما آمد، آنان که از هدایت من پیروى کنند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهند شد. (البقره 38)
دکمه نشانهی من که یکی دیگر از الهامات هدایت گونهی من است، به تو کمک میکند تا در لحظات سخت تردید، که با سوالی مواجه شدهای یا درباره حل مسئلهات یا گرفتن یک تصمیمِ مهم، یا ایجاد یک تغییر، مردد ماندهای، به جای در تردید ماندن- که مهلکترین سمّ در راه موفقیت است- با قلبی پاک و مطمئن از خداوند برای حل مسئلهات هدایت بطلبی.
بنابراین، در این لحظات، قلبت را خالص کن، به این نیرو وصل شود و با وضوح و شفافیت خواستهات را از خداوند-به عنوان نیرویی که همه چیز را میداند و تو هیچ نمیدانی و به هر خیری از جانبش فقیر هستی– بپرس، سپس روی این دکمه کلیک کن.
این دکمه، از میان تمام فایلها و مطالب سایت- که همهی آنها نتیجهی اعتماد من به جریان هدایت هستند و به صورت هدایتی به من گفته شدهاند- مفهومی را به تو نشان میدهد که اولین قدم برای ورود به مسیرِ سرراستِ حل مسئله ات و تحقق خواستهات است. مفهومی که فقط و فقط توسط خودت قابل تشخیص است و زبانش را میفهمی.
بنابراین، به هر صفحهای که هدایت شدی، با چشمانی بینا، به دنبال نشانههای هدایت بگرد:
اگر به یک متن هدایت شدی، آن را با دقت بخوان
اگر به دیدگاه یک دوست هدایت شدی، به سادگی از آن نگذر
اگر به فایلی صوتی یا تصویری هدایت شدی، با تمام وجودت به آن گوش بده یا ببین و جویای پیغام پروردگارت باش
اگر به محصولی خاص هدایت شدی، آن را خرید کن و با تمام وجودت برای درک آگاهیهایش و اجرای تمریناتش وقت بگذار.
پس از عمل به هدایتات، از طریق دکمه «تجربیات من از اعتماد به نشانهام»، نتایجی را با سایر اعضای خانوادهات به اشتراک بگذار که به خاطر اعتماد به جریان هدایت، از مسیرهای ساده و سرراست به آنها تحقق بخشیدی.
نکات مهم:
- برای استفاده از امکان «نشانهی من برای واضح شدن قدم بعدیام» و «تجربههای من از اعتماد به نشانهام» در سایت، لازم است حتما عضو سایت باشید. یعنی عضو سایت باشید و با نام کاربری و رمز عبورتان وارد سایت شوید.
2. برای هر روز، این دکمه فقط یک فایل یا یک موضوع را به شما نشان میدهد و پس از گذشتن 24 ساعت، اگر روی این دکمه مجددا کلیک کنی، به موضوع متفاوتی در سایت هدایت خواهی شد.
ضمن اینکه، آن فایل یا موضوعی که به آن هدایت شدهای، فقط مخصوص شماست و اگر دوست دیگری در آن روز از دکمه نشانهی من استفاده کند، به موضوعی متفاوت با موضوع شما هدایت خواهد شد.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD384MB25 دقیقه
- فایل تصویری نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی106MB25 دقیقه
- فایل صوتی نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی23MB25 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پایی از عشق برای عشق مینویسم
الان 23:46 روز 24 دی هست
چقدر خدا باحاله آخه
من میخواستم رد پای روز 21 رو در سایت بذارم
اما نمیدونستم کجا که هدایت شدم به اینجا
راستش وقتی به کل روزم نگاه کردم دیدم، من در 21 دی ماه قدم به قدم هدایت شدم و مدام توجه میکردم
و حتی من وقتی وارد سایت عباس منش شدم
از خدا نشونه خواستم
و تو گوگل نوشتم خدا چجوری با نشونه هاش صحبت میکنه با من
که در پروفایلم جریانشو نوشتم و چون ویرایش زدم فعلا منتشر نشده
خیلی حس خوبی دارم که هدایت شدم اینجا و متن زیبای توضیحات رو خوندم
اینجا که نوشته بود :
به هر صفحهای که هدایت شدی، با چشمانی بینا، به دنبال نشانههای هدایت بگرد:
اگر به یک متن هدایت شدی، آن را با دقت بخوان
اگر به دیدگاه یک دوست هدایت شدی، به سادگی از آن نگذر
اگر به فایلی صوتی یا تصویری هدایت شدی، با تمام وجودت به آن گوش بده یا ببین و جویای پیغام پروردگارت باش
اگر به محصولی خاص هدایت شدی، آن را خرید کن و با تمام وجودت برای درک آگاهیهایش و اجرای تمریناتش وقت بگذار.
و من این روزها به قدری دارم دقیق هدایت ها رو درک میکنم
و حتی تو تمرین ستاره قطبیم مینویسم که دوست دارم ریز ترین هدایت هارو درک کنم و به سرعت متوجه بشم و سعی کنم به عمل برسونم
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که بهم یاد داد وقتی پیامی از دوستان برای من میاد به دقت بخونم و شاخک هامو تیز کنم که ببینم خدا میخواد چه چیزی رو به من بگه
این روزا بیشتر به صحبت های آدما دقت میکنم
خدایا ازت میخوام قلبم رو باز کنی که وقتی به هرآنچه که در این جهان هستی هست و من با چشمان تو تو رو نگاه میکنم
عشق عظیمی که بهم میدی رو با بی نهایت عشق به جهان هستی ،به انسان ها ارسال کنم
عشقی که برای من نیست و همه از آن توست
از دیروز دو بار قلبم سبک بود
یکی دیروز و یکیم امروز که یه قدم برداشتم و از طریق همین نشونه های ریزی که دریافت کردم ،قدم به قدم ایمانم رو نشون دادم
و سعی کردم چشم بگم به خدا
حتی نشانه امروز من این فایل بود
بعد اینکه امروز قدمی رو که باید برمیداشتم رو برداشتم و یه سری چیزارو خدا بهم گفت که باید پاک کنی و رها بشی از ادامه قدمی آخری که برداشتی
من قدم هارو برداشتم و چشم گفتم و پاک کردم
بعد به قدری قلبم سبک بود که دلم میخواست از خدا نشونه بگیرم
یه حسی بهم میگفت سریال زندگی در بهشت و یا سفر به دور امریکا میاد ،اما گفتم هرچی خدا بخواد
چشمامو بستم
من چند روزیه که چشمامو میبندم و چند ثانیه بعد باز میکنم
کلی ذوق میکنم از دیدن نشانه ام
که دقیقا همین شد
سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 134
وقتی بازش کردم تا ببینم
شناختم
چون من قبلا این فایل رو دیده بودم
گفتم خدای من چی قراره بهم بگی
تو فایل به قدری استاد و مریم جان به هم عشق میورزیدن که به یک باره پیام خدا رو دریافت کردم
که در نشانه ام مفصل مینویسم
خیلی دوستتون دارم استاد عباس منش عزیز
خیلی دوستتون دارم مریم جان شایسته
که هر بار که شایسته میگم به زبونم جاری میشه شایسته این همه عشق و فراوانی و زیبایی ربّ هستین
که آرامش رو از هر دوتون
از این سایت
از انسان های خوب دریافت میکنم
خدایا شکرت که این آگاهی هارو بهم هدیه دادی
خیلی دوستتون دارم
خیلی
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 21 دی رو با عشق مینویسم
امروز از صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم
وسایلای نقاشیمو گذاشتم تو حال و تو خونه تنها بودم و همه چیز رو چیدم تا بشینم و تا ظهر کار کنم
صبح که دیر بیدار شدم از خواب 8 بود
من دوست داشتم بعد نماز خوندن بیدار بمونم اما نمیشد وقتی نماز میخوندم میومدم و میخوابیدم و 8 یا 9 بیدار میشدم
برای خدا نوشتم که کمکم کنه تا دیگه نخوابم
4 ساعت رو برای کار و پیشرفت در مهارتم زمان بذارم
وقتی شروع کردم به کار کردن طبق تمرینایی که یاد گرفتم تجسم میکردم که به درستی و دقت دارم کار میکنم
و کارم رو شروع کردم و نقاشی لذت بخش رو با عشق با گوش دادن به صدای ضبط شده خودم برای باور عشق و عزت نفس شروع کردم
تا ساعت 2 کار کردم و بعد خواستم برای طراحی های گردنبند طلایی که تموم کرده بودم روی چوب قاب عکس ،میخواستم بچسبونم
دیدم هرکاری میکنم نمیچسبه و با چسب چوب هم نمیچسبید
تصمیم گرفتم نگه دارم بعدا انجام بدم
اما یاد گرفته بودم که کارهامو به تعویق نندازم و به سرعت تمومشون کنم
از خدا کمک خواستم
گفتم با چی بچسبونم
اول تو یه تخته فیبری که شنبه از قاب فروشی رایگان گرفتم
امتحان کردم
دیدم نمیچسبه
با چسب سیلیکونی امتحان کردم بازم نچسبید
بعد گفتم آروم باش طیبه حتما یه راهی هست
وقتی داشتم هم زمان به فایل گوش میدادم
15:20 داشتم فایل جلسه 3 دوره عشق و مودت رو گوش میدادم
دقت کردم گوشام تیز بود و متوجه یه چیزی شدم
تازه فهمیدم معنی
آیه 2 سوره اخلاص یعنی چی
ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ
خدایى که بى نیاز است
چند روزی بود از 3 دی ماه ،دوره عشق و مودت رو که گرفتم ، تا الان که جلسه 3 رو بارها گوش دادم مقاومت داشتم در مورد چند تا موضوع
و استاد میگفتن خود خواهانه عشق بورز
و توضیحات ادامه اش رو گوش دادم
وای خدای من
وقتی اینو شنیدم به یک باره گفتم بی نیازی از عشق سبب این حرف میشه
و گفتم مثل خدا
وقتی بی نیازه ،نیازی نداره که ما براش نماز بخونیم
ما براش عشق بورزیم
ما براش کاری بکنیم
خودش داره کیف میکنه نیازی به هیچی نداره که
و سوره اخلاص آیه دوم به زبونم جاری شد
ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ
خدایى که بى نیاز است
وقتی استاد گفت خود به خود بوی گل در فضا میپیچه و چیزیم در قبالش نمیخواد
تازه فهمیدم معنی الله الصمد رو
همیشه سوالم این بود خدا بی نیاز که هست
همه چی داره و بی نیازه
اینجوری میدونستم معنیشو
ولی سوالم این بود چرا نیاز به عشق ورزیدن ما و یا چیزای دیگه نداره ؟
تا اینکه امروز فهمیدم ، اما اینجوری نمیدونستم که انقدر خودش منبع همه چیز هست و انقدر بی نهایت داره و انقدر میبخشه از همه چیز در همه جنبه ها و خودش کیف میکنه از این همه خوبی و عشق بی نهایتش که بی نیازه و بدون توقع عشقش رو به قلب همه میبخشه
که نیازی نداره به عشق
نیازی نداره به هیچ چیزی
و مهم تر از همه ، عشقش رو به کسانی که کنترل کنن ورودی های ذهنشونو بیشتر میبخشه
یه جورایی شاگردایی رو دوست داره که خودشم گفته تو قرآنش
دقیق نمیدونم تو گوگل نوشتم چه کسانی را بیشتر دوست دارن
چند تا آیه آورد
متقین
محسنین
توابین
مطهرین
متوکلین
این روزا خدا به چند تا نشونه بهم فهموند که اگر کنترل کنی ذهنت رو
اگر بیشتر سعی و تلاش کنی که ایمانت رو به من نشون بدی و سعی کنی تسلیم هرچی میگم باشی ،تو شاگرد خوب منی و من بیشتر دوست دارم به تو عطا کنم
بیشتر دوست دارم توجه کنم بهت
بیشتر دوست دارم پر بشی از بی نهایت عشق ربّ و صاحب اختیارت
بیشتر دوست دارم همه چی تو همه جنبه ها بهت بدم
و امروز خدا با نشونه دادن فایل زندگی در بهشت قسمت137 بهم یه هدیه بزرگ داد
که تو رد پام در قسمت فایلش نوشتم
که اصلا متوجه نبودم انقدر پشت سرهم دستام حرکت داده میشدن و من فقط مینوشتم
نه فقط عشق ،بلکه همه چی عطا میکنه
نعمت و ثروت و آرامش و سلامتی و عشق و زیبایی و شادی و … همه چیز
و یاد لحظاتی از این چند روز افتادم و توی اون لحظاتی از امسال ،که وقتی پر بودم از عشق خدا ، که بهم عطا کرده بود ،خود به خود رفتارم با آدما خوب بود
و توقعی نداشتم
پس این یعنی بی نیازی
وقتی من پر بودم از عشق خدا ، دیگه نیازی به عشق آدما نداشتم
یه وقتایی جدیدا انقدر پرم میکنه از عشقش که دوست دارم منم مثل خودش یاد بگیرم که ببخشم برای کیف کردن خودم
چون وقتی میبخشم حالم خوبه
که با قدم هایی که برداشتم تصمیم گرفتم به رهایی از خواسته عشق
اگر خدا کمکم نمیکرد من هیچوقت از این خواسته ام که اصرار داشتم ، در 2 دی رها نمیشدم
وقتی من سعی کنم با روحم در هماهنگی باشم ، به بی نیازی از همه نظر میرسم ، و محتاج و نیاز مند خدا ، میتونم تک تک گفته های استاد رو که گفتن انجام بدم
که البته باید تمرین کنم در هر لحظه
وقتی میشنیدم استاد عباس منش میگه خدا میبخشه و درمورد احساس گناه تو دوره عزت نفس میگفتن ، یه وقتایی میگفتم یعنی خدا تا حالا نشده از این همه کارای ما که هر بار توبه میکنیم اما باز خطا میکنیم به خشم بیاد ؟
تا اینکه فهمیدم تمام اشتباهات ما نیاز هست که ما رشد کنیم
و نباید احساس گناه داشته باشم
البته اینم یاد گرفتم که نباید هر بار اشتباه کنم و بگم خدا میبخشه ،این درست نیست که عمدا هی خطا کنم بگم خدا میبخشه
باید از اشتباهاتم درس بگیرم و از خدا کمک بخوام تا رشد کنم در مسیر درست
خیلی حس خوبی داشتم از این درکی که داشتم
خدایا شکرت که با هر بار گوش دادن به فایل ها هر بار یه چیز جدید درک میکنم و یاد میگیرم و سعی میکنم عمل کنم
وقتی اینو متوجه شدم حس خوبی داشتم
بعد شروع کردم خونه رو جارو بزنم و کمی مرتب کنم و وقتی داداشم از سر کار اومد
حاضر شدم و رفتم چسب آکواریوم بگیرم
از وقتی بیرون رفتم حس کردم ، یه صحبتی از خدا باید بشنوم
حس میکردم خدا میخواد یه چیزی بهم بگه
مدام به زبونم جاری میشد ، خدای من ،ربّ من ،با من صحبت کن
دلم میخواست حرف بزنیم
شدیدا دلم برای صدایی که آرومم میکرد و چند ماه پیش می شنیدم تنگ شده بود
صدایی که آرامش میداد و یه حس قوت قلب میداد
درسته با نشونه ها آرامش داشتم
اما با شنیدن اون صدا آرامشم بیشتر و بیشتر میشد
چون همیشه میگفت من کنارتم
یا میگفت دوستت دارم بنده من
یا میگفت بغلم کن
یا اینکه میگفت چی بخورم و چی نخورم و حتی از کدوم مسیر برم
یادمه وقتی دو ماه پیش آقای نارنجی ثانی گفتن که در مورد موضوع نگرفتن پول فروشم از مادرم ، نجوای شیطانه نه صدای قلبت
و من انگار تصمیم گرفتم که دیگه به اون صدای آرامش بخش هم توجه نکنم و اصلا اون صدا رو نشنیدم
من بعد چند ماه تازه درک کردم صحبت هاشونو
و فهمیدم که درمورد یه موضوع فقط این پیام رو باید میگرفتم و اصلاح میکردم
نه اینکه وقتی صحبت آقای نارنجی ثانی رو شنیدم، دیگه از این صدای آروم که همیشه بهم میگفت انجامش بده من کنارتم برو تو دل ترسات بخوام فاصله بگیرم
تا اینکه تو گام 6 استاد در مورد گفتگوی بین خودشون و خدا گفتن
من چند روزه به فکر رفتم
با خودم گفتم ،طیبه ، تو چرا چند ماه شد دیگه اون صدای خوب رو که بهت میگفت حرکت کن به من اعتماد کن رو نمیشنوی؟؟؟؟
وقتی بیشتر فکر کردم و به صحبت های استاد در گام 6 فکر کردم دیدم آره
من اونموقع فقط برای یه نجوا باید درسمو میگرفتم
نه اینکه بخوام کلا دیگه به این صدایی که آرومم میکرد دور بشم از توجه کردن بهش
چون وقتی دیگه توجه نکردم ، به کل نشنیدم
و فقط از طریق نشانه ها و با طرق دیگه میشنیدم هدایت های خدا رو و حس میکردم و یا درک میکردم
اما با این گام 6 تصمیم گرفتم بیشتر دقت کنم و ریز بشم روی این موضوع
چون استاد یه حرفی زدن و گفت :
اون ایده یا راهکار اگر احساس خوبی داد ، از طرف خداست
اون جنس احساسی که داره ،اون گفتگوهای ذهنی ، جنس احساسش مشخص میکنه که
مسیر کدومه ،
کی داره صحبت میکنه با شما
این خودش یه کلید بود برای من
که از این به بعد دقت کنم
اینو که شنیدم ، به یقین رسیدم که تک تک اون گفتگوهایی که چند ماه پیش میشنیدم و منو تشویق میکرد خدا بود
پس من دوباره میتونم بشنوم این گفتگوی درونی زیبا رو .
تا برم برسم مغازه و چسب بگیرم ،آروم بودم ، وقتی چسب گرفتم و برگشتم، دلم میخواست کمی قدم بزنم و با خدا صحبت کنم
همینجور آروم میرفتم و به آسمون و ماه و درختا و غروب خورشید که هوا دیگه داشت تاریک میشد و صدای قرآن اومد گوش میدادم
سرمو بالا میبردم و وقتی راه میرفتم تک تک شاخه های ریز درختارو میدیدم و سپاسگزاری میکردم
و میگفتم همه در حال حمد و ستایش خدا هستن
یه لحظه همه جای خیابون ساکت شد
انگار هیچ ماشینی نبود
هر ماشینی هم رد میشد صدای زیادی نداشت یا اینکه من صدایی نمیشنیدم
سکوت عجیبی تو خیابون بود
یا نمیدونم من اینجوری حس میکردم
به یک باره همه چی ساکت شد
مدام میگفتم خدای من با من صحبت کن
وقتی میگفتم یهویی دیدم عدد 74 روی پلاک ماشینی هست که داشتم رد میشدم دیدم
دوباره گفتم با من صحبت کن ، نمیدونم درمورد چی
دلم میخواد صداتو بشنوم
و اینارو که میگفتم دوباره عدد 974 رو که فقط من و خدا میدونیم چه مفهومی داره رو دیدم و خندیدم و تشکر کردم
اما دلم میخواست باهام صحبت کنه
میگفتم از طریق عدد نمیخوام ،مستقیم باهام صحبت کن
چشمم افتاد به تابلوی خیابون نزدیک خونه مون که اسمش رضایت بود
خندیدم و تشکر کردم
اما باز هم حرف خودم رو زدم ، گفتم با من صحبت کن
دلم میخواد صداتو بشنوم
دلم میخواد صداتو بشنوم مثل چند ماه پیش
که یه صدای خوبی از دلم میشنیدم که بهم اطمینان قلبی میداد و آرومم میکرد و میگفت چیکار کنم و چیکار نکنم که برای من خوب هست
به درختا دقت میکردم ، تو تاریکی موقع اذان به همه چی دقت میکردم و با خدا صحبت میکردم
نمیدونستم واقعا چی میخوام ؟ اما حس میکردم دلم میخواد صدای خدا رو بشنوم و انگار منتظر این بودم که خدا بهم نشونه بده و باهام صحبت کنه
و صداشو بشنوم
اما نمیدونستم چی
مدام میگفتم نشونه بده
مدام میگفتم با من صحبت کن ،بشنوم حرفاتو
مدام میگفتم نمیدونم چی؟! ولی منتظرم صحبت کنی با من
که همه این هدایت های شب و هدایت آخرش به گام 7 پروژه
و زندگی در بهشت سبب شد که درک کنم
و در رد پای گام 7 نوشتم که آخر شب خدا با من صحبت کرد
چقدر دقیق و واضح هم صحبت کرد
خیلی خوشحالم که صحبت کرد با من
من دور زدم و کمی پیاده رفتم و وقتی تخم مرغ خریدم برگشتم خونه
وقتی رسیدم دیدم چسب سیلیکونی هم نمیچسبونه
دوباره برگشتم و رفتم چسب چوب بگیرم
وقتی خریدم و برگشتم خونه ، دوباره امتحان کردم ببینم چوب رو میچسبونه یا نه
چند روزیه که به ساختمونمون از این دستگاهایی که کارت رو میگیری جلوش که در رو باز میکنه گذاشتن وقتی چند روز پیش دیدمش کلی ذوق کردم
خوشحالم که هر روز همه چی داره آسون و آسون تر میشه
چون من کلید نداشتم و مدام میگفتم کاش یه کاری کنن که در رو راحت باز کنیم و چون کلید در ایراد داشت ما نگرفته بودیم
و همیشه زنگ در خونه رو میزدیم و یا از در پشتی میرفتیم خونه
خیلی لذت بخشه روز به روز همه چیز داره آسون تر و آسون تر میشه
خدایا شکرت
وقتی به خواهرم زنگ زدم ،رفته بود جمعه بازار بهش گفتم شام درست میکنم بیاین اینجا بخورین و بعد برین خونه تون
اولش گفت نه بعد گفت چی میخوای درست کنی
گفتم هرچی که تو میگی
و گفت میتونی کوکو شیرین درست کنی
گفتم بلد نیستم و گفت پس ولش کن
خواهر زاده ام گفت برنج میخوام و گفتم باشه
وقتی داشتم کارامو انجام میدادم به مادرم زنگ زدم و طرز تهیه کوکو شیرینو پرسیدم
قبلا چند باری درست کرده بودم اما یادم نبود دقیق که باید چیکار کنم
وقتی اومدم نشستم تا به گام 7 گوش بدم
یهویی هدایت شدم به یه فایلی که تصویرش توجهمو جلب کرد
دیدم زندگی در بهشت هست قسمت 137
خوشحال شدم
چون خدا توی این دو ماه از اول آذر مدام به من این سریال های سایت رو نشونه میداد
وقتی گوش دادم اواسطش بودم که خواهرم اومد و شامشون رو برد
و دوباره برگشتم و باقی فایل رو دیدم
و در مورد تکامل بود و استاد توضیح دادن که دقیق تو رد پای گام 7 نوشتم
من نوشتم و نوشتم و نوشتم که به یک باره دیدم خود به خود پشت سرهم دارم مینویسم و درک هایی داشتم که متحیر بودم که انقدر سریع دارم درک میکنم این هدایت رو
و در رد پای سریال زندگی در بهشت 137 هم نوشتم
وقتی مینوشتم متوجه شدم که خدا داره با من صحبت میکنه از طریق درک هایی که دارم و حتی نشونه داد که چرا تابلوی رضایت رو بهم نشونه داد تا آخر شب بهم بگه که منظورش چی بوده
یا اون نشونه 9 ماه مانده، که چند روز پیش تو کلانتری دیدم روی یه پنجره نوشته شده بود تو قسمت کپی که صف وایساده بودم، و یادآوری کرد بهم
حتی جزء به جزء نشونه هارو بهم گفت
انقدر خوشحال بودم که خیلی حس خوبی داشتم
خدا داشت با من صحبت میکرد
و تاکید کرد که خیلی خیلی دوستم داره ، که میخواد به سرعت رشد کنم ،فقط باید من سمت خودمو سریع تر قدم بردارم و تجربه هام بیشتر بشه
یه تجربه رو که قدم برداشتم دیگه تعلل نکنم و سریع قدم بعدی رو بردارم
مثل مثال استاد تو سریال زندگی در بهشت که یاد گرفتن اسکوتر مریم جان رو مثال زد و گفت تو کل زندگیتون به کار بگیرین
خیلی دوست دارم که داره انقدر دقیق هدایتم میکنه
با تک تک جزئیات
هر روز من تو تمرین ستاره قطبیم مینویسم که دلم میخواد ریز ترین هدایت هات رو درک کنم و بهشون سعی کنم عمل کنم
و دقیقا هم همین میشه
من ریز ترین هدایت های خدا رو دیگه هر روز یاد گرفتم ،شاخکام تیز بمونه که سریع بگیرم ریز ترین الهام ها و هدایت هاشو
چون وقتی به ریز ترین هدایت ها گوش میدم اتفاقات خوبی رخ میده و من دارم رشدم رو میبینم و شاهد این تغییراتم هستم
پس من سعی میکنم بیشتر دقت کنم
وقتی برگشتم خونه با چسب چوب یکی از قابا رو چسبوندم و آخر شب کلی کیف کردم و لذت بردم
استاد عزیز و مریم جان براتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام و بی نهایت سپاسگزارم به خاطر تک تک این دوره های ارزشمندی که برای ما تهیه کردین
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 28 مرداد رو با عشق مینویسم
قدم اول رو بردار خدا قدم بعدی رو بهت میگه
امروز قدم به قدم ، خدا بهم گفت چیکار کنم و من اولش نمیدونستم ولی بعد که فهمیدم فقط اشک میریختم
من صبح که بیدار شدم چون شب بعد اذان بیشتر بیدار موندم و نزدیک 5 خوابیدم ،یهویی بیدار شدم دیدم که ساعت 9:15 هست و گفتم وای دیرم شد
ولی بلافاصله گفتم نه عجله نکن و اصلا نگران نباش طیبه خیلی آروم باش حتما یه دلیلی داشته که زود بیدار نشدی و برای ورکشاپ امروز قراره دیر برسی
رفتم که صبحانه بخورم دیدم مامانم تخم مرغ و سیب زمینی آب پز گذاشته روی گاز و خیلی خوشحال شدم سریع برداشتم و صبحانه مو خوردم و حاضر شدم رفتم تجریش
به طرز شگفت انگیزی هر جا رفتم سریع بی آر تی اومد و قطار مترو اومد خیلی لذت بخش بود ،انگار منتظر بودن من بیام تا من سریع سوار بشم و برم
تو راه همه اش داشتم فکر میکردم که خدایا من برای موضوع ورکشاپ که تنهایی هست ،چی بکشم ؟
همون عکس ماه تو سیاهی رو بکشم؟؟؟
داشتم فکر میکردم که حس کردم باید فکر نکنم و رهاش کنم یه حسی بهم میگفت که تو حالا برو برس به سر کلاست بهت میگم چیکار کنی
وقتی رسیدم تجریش و رفتم سر کلاس دیدم کسی تو پاساژ نیست و از کلاسمون کسی نرفته بود ،فقط من بودم
وقتی رفتم به سالن ورکشاپ دیدم استادا دارن نقاشی ذهنی که شروع کردن رو رنگ میکنن
منم وسایلامو چیدم نشستم ،برام جالب بود این بار همه هنرمندا دور تا دور دیوار نشسته بودن و داشتن کار میکردن و مثل هفته پیش وسط سالن نبودن
بعد متوجه شدم که طبق موضوع گوشه و دور سالن رو انتخاب کردن
منم رفتم یه گوشه نشستم و نمیدونستم چیکار کنم ، وایسادم و به استادا نگاه کردم
پرسیدم خدا چیکار کنم بهم گفت که کسایی که دارن نقاشی میکشن رو بشمار وقتی داشتم میشمردم خواستم به خودم برشم گفت خودتو حساب نکن
عدد 19 اومد و گفته شد که سوره 19 ام قرآن رو بخونم و اولش وقتی دیدم سوره مریم هست اصلا هیچی از معانیش نمیدونستم پرسیدم که آخه چرا سوره مریم
بعد چون من طرحمو تا حدودی بهم گفت که چی بکشم ،شروع کردم به طراحی
دوباره حس کردم نباید طراحی کنم و شروع به نوشتن کردم ، قدم به قدم بخوام اینجا بنویسم خیلی طول میکشه ، خلاصه مینویسم
من وقتی نوشتم و یکی یکی طرحمو کشیدم یه سری سوالا میومد به ذهنم و از خدا میپرسیدم ، و شروع کردم به خوندن سوره مریم
یعنی با هر بار که داشتم میخوندم آیات رو تعجب و متحیر بودن و شگفت زده میشدم که یعنی چجوری میشه
به من قدم به قدم اول از یه سیاهی و نور در تاریکی نشونه داد برای طرحم ولی بعد رفته رفته شد یه طرح دیگه
حتی وقتی به آیات آخر رسیدم دقیقا درک کردم که چرا این سوره رو بهم گفت ،چون این سوره دقیقا آیاتش مرتبط بود با نقاشی من
نقاشیم طرحش این بود که انسان وقتی میمیره خودش تنها با نامه اعمالش میاد و به اعمالش رسیدگی میشه
و فقط داشتم اشک میریختم و اونجا نگهبان میومد هی میپرسید شما هنوز طرحتونو نکشیدین ؟ و میومد بالای سر من و میدیدن هنوز کار نکردم
وقتی بعد 1 ساعت و نیم نوشتن اجازه کشیدن طرح رو خدا بهم داد ،متوجه شدم که نمیتونم طراحیش کنم ،چون برای به تصویر کشیدن طرحی که تصویرشو داری باید طراحیت قوی باشه که بتونی اون چیزی رو که میخوای به تصویر بکشی
درسته نقاشیم بچگانه شد ولی خوب بود
من این قسمت از هدایت خدارو که قدم به قدم بهم گفت و من اجراش کردم رو خیلی دوست داشتم
امروز این خیلی توجهمو جلب کرد که همه استادا داشتن بدون طراحی اولیه با رنگ وقلمو کار میکردن و خیلی دقیق در میومد طراحیشون
از چند نفر پرسیدم و انقدر مودب و با احترام بودن که قشنگ بهم توضیح دادن
و فهمیدم که باید بیشتر تلاش کنم برای پیشرفت در مهارتی که عاشقشم
امروز هم خیلی عالی بود و کلی درس یاد گرفتم
وقتی بعد از ظهر برگشتم خونه رفتم طرحایی که خدا صفر تا صدشو برای نقاشی بهم داده بود تا تو مسابقه دیوار نگاری مدارش زیبا سازی شهری شرکت کنم ،اسکن کنم و ارسال کنم
وقتی اسکن کردم و برگشتم خونه متوجه شدم که باید کارت بانکی بانک شهر رو داشته باشم
میدونم که خدا کمکم میکنه کارهام به سرعت انجام بشن و سعی میکنم تا تسلیم تر باشم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 مرداد رو با عشق مینویسم
حس کردم باید بیام اینجا بنویسمش
چون امروز خدا با ایده ای که بهم گفت من رفتم قدم برداشتم و قدم بعدی رو بهم گفت
بار هزارم تکرار کن طیبه ، تو نبودی که پیشرفت کردی و این نقاشی و تمریناتتو انجام دادی و استادت تشویقت کرد ،این من بودم ربّ تو که همه کارهارو انجام داد
امروز درسته همون لحظات گفتی تو دلت که خدا کار تو هست ولی یه جاهایی من من کردی و فکر کردی کار تو بوده که نقاشیو خوب کشیدی
پس حواستو بیشتر جمع کن تا بیشتر متواضع باشی و یادت باشه که ربّ تو هست که همه کارا رو انجام میده
این پیامی بود که امروز خدا به من داد و قشنگ درکش کردم و چشم میگم بهش
من صبح وقتی بیدار شدم ،و خواستم حاضر بشم برم کلاس رنگ روغن ، چند تا کار باید انجام میدادم
اول برای خودم دو تا تخم مرغ گذاشتم با دوتا سیب زمینی که آب پز بشه و بخورم و برم کلاس
بعد وسیله هامو جمع کنم نقاشیامو که رو چوب و آینه دستی کشیدم بذارم تو کیف دستی تا بعد از ظهر بعد کلاس رنگ روغنم که قرار بود بریم دزاشیب ،تا تو نمایشگاه نقاشی که یکی از استادا گذاشته بود و فامیل دختر خاله ام بود ،دیدن کنیم
و من ببرم به رستورانی که کنار محل کار داداشم بود ،نقاشیامو نشون بدم و بگم که درصدی هم برای خودشون بردارن ، این ایده رو روز چهارشنبه که رفتیم اونجا و نمایشگاه بسته بود حس کردم که باید ببرم کارامو نشون بدم
بعد من حاضر شدم و رفتم تجریش سر کلاسم
وقتی رسیدم کلاس و همه بچه ها اومدن
اول تمرین مدل زنده مو به استادم نشون دادم گفت قابل قبول نیست باید روش کار کنی
بعد که کارامونو دید دومین نفر من تمرین رنگ روغنمو نشونش دادم نگاه کرد گفت آفرین خیلی خوب شده ، من اون لحظه گفتم که کار خداست و به خودم یادآوری کردم که کار من نیست
استادم گفت پیشرفت کردی قبلا یه جاهایی طراحیت مشکل داشت با سایه روشنت ولی الان خیلی بهتر شدی
و من هی سعی میکردم به یادم بیارم که کار من نیست و به خودم یادآور بشم
ولی از یه طرفم خوشحال بود و فکر میکردم که کار من بوده ولی باز یه حسی بهم میگفت نه کار تونبود من من نکن ،مغرور نباش
وقتی استادم داشت کار میکرد گفت موضوع ورکشاپ فردا که دومین جلسه هست رهایی هست ، من هی سوال پرسیدم ، گفتم استاد میتونم من تصویر ذهنیمو بکشم؟ گفت آره
گفت که از فکرایی که میکنی خوشم میاد خیلی دنبال این هستی که بخوای یاد بگیری و کار بکشی ،بقیه بچه ها اینجوری نیستن و تصویر ذهنی ندارن ،دغدغه ندارن که برای موضوعی فکر کنن
اونجا هم یه لحظه حس کردم که خاصم ولی باز بهم گفته شد که طیبه مراقب باش تو نیستی که داری تغییر میکنی و طرحای جدید میکشی
این خداست که بهت الهام میکنه اگر الهام نکنه تو هیچی نیستی این یادت باشه
وقتی تو پا تو مسیر آگاهی گذاشتی اینجوری فعال شدی و ایده هارو دریافت کردی
پس مراقب باش که مغرور نشی
و سعی داشتم که دوباره به یاد بیارم که من هیچی نیستم و همه و همه خداست
و استادم گفت هرچقدر بیشتر سعی کنید بیاید ورکشاپ رایگان پاساژ هر هفته موضوع های متفاوتی داره و شما پیشرفت میکنید از نظر ایده و خلاقیت
تو دلم گفتم خدا میشه بهم طرحشو بگی من منتظرم میدونم که مثل همیشه بهم میگی
بعد رفتیم تا دقیق موضوع فردا یعنی 28 مرداد رو بپرسیم که متوجه شدیم تنهایی هست نه رهایی
وقتی شنیدم تنهایی به خودم گفتم تنهایی که فقط برای خداست ولی بعدش گفتم نکنه اینم یه باور محدود باشه که شنیدم از بچگی که تنهایی برای خداست و از خدا کمک خواستم که کمکم کنه که چه طرحی باید بکشم
وقتی کلاس تموم شد و مامانم قرار بود بیاد تجریش تا بریم نمایشگاه نقاشی رو ببینیم ، من و مادرم با خواهر و خواهر زاده ام رفتیم
وقتی رسیدیم نقاشیا عجیب صدا داشتن ، موضوع نقاشیا این بود غازهای ارسباران
وقتی رفتیم پر بود از تابلو رنگ روغنایی که طبیعت بود و تو تابلوها پر از غازای خوشگل و اردکای زیبا
وقتی داشتم نگاه میکردم صدای غاز و اردک به گوشم میومد و میشنیدم
خیلی عجیب بود به خود استادی که این نقاشیارو کشیده بود گفتم ،که چقدر حس خوبی داشت و کلی طراحی زنده از طبیعت رو داشت
وقتی اومد که باهامون صحبت کنه من شروع کردم ازش سوالاتی پرسیدم و بهم گفت توجه نکن کی به نقاشیات چی میگه تو مسیر خودتو برو
و آخرش همون حرفی رو زد که استاد رنگ روغنم و استاد عباس منش گفته بودن
گفت که تو باید اول اصول نقاشی و طراحی رو یاد بگیری و استاد بشی و مهارت کسب کنی تا بتونی تصویر های ذهنی که بهت الهام میشه رو بکشی
خیلی برای من مفید بود و کلی درس یاد گرفتم و از خدا سپاسگزارم که من رو به اون مکان برد که واقعا عظمت خدارو تو نقاشیا میشد دید و یاد عظمت خدا میفتم که خدا جهان هستی رو هنرمندانه طراحی و نقاشی کرده و بی نهایت زیباست همه چی
وقتی برگشتیم محل کار داداشم ،من نقاشیامو بردم تا به صاحب رستوران بگم درخواستمو ، وقتی رفتم گفتم خدایا من ار تو درخواست میکنم و شروع کردم به صحبت کردن ،خیلی هم راحت حرف زدم بعد مدیرش گفت که ما نمیتونیم اینجا چیزی بفروشیم و گفت اگر بخوای میتونی بری کافه رستوران روشنا ، اونجا یه مکان داره کنار رستورانشون که کتاب و چیزای دیگه میذارن تا مشتریاشون نگاه کنن
وقتی داشت میگفت اصلا ناراحت نشدم گفتم باشه خدا اینجا نشد یه جای دیگه من تلاشمو میکنم و در کنارش باورامم تکرار میکنم
من لایق و ارزشمندی این رو دارم که باور هام تقویت بشن و هرآنچه که میخوام یکی یکی رخ بدن
من متوجه شدم که خیلی راحت تر دارم صحبت میکنم و این خودش یه پیشرفت بزرگ و بزرگه که هر روز دارم راحت تر صحبت میکنم
و ارتباط برقرار میکنم
وقتی کار داداشم تموم شد و همگی باهم رفتیم ،شام دعوت بودیم خونه داییم وقتی رسیدیم من از خدا میپرسیدم که خدایا چه طرحی برای فردا میگی که بکشم ،موضوعش تنهاییه
و گفتم و دیگه بهش فکر نکردم وقتی شام خوردیم خدا جوری بهم فهموند که پاشو و ظرفارو بشور و سفره رو جمع کن و گفتم چشم و وقتی داشتم ظرف میشستم دوباره سوالمو پرسیدم گفتم خدا من چه طرحی باید بکشم ؟؟؟؟
حس کردم که به وقتش بهت میگم
و رهاش کردم دیگه فکر نکردم
وقتی اومدم نشستم پیش دختر داییم یهویی گفت طیبه ببین عکسارو از ابرا گرفتم چجوریه ؟
نگاه کردم خیلی زیبا بودن بعد یه عکس تاریکی مطلق نشونم داد که وسطش هلال ماه بود
فوق العاده بود اون عکس و من که نگاهش کردم گفتم بی نظیره
نور در تاریکی و عظمت خداست
یهویی گفته شد که این طرح فردای تو هست
تنهایی، که نقاشیشو باید اینو بکشی یه تاریکی و یه نور
اون لحظه حس کردم که ماه تنهاست و درسته که ستاره ها کنارشن ولی باز تنهاست
ولی حس میکردم یه چیزی باید باشه و نمیدونستم چی
وقتی برگشتیم خونه و خواستم رد پامو بنویسم ،یکم فکر کردم گفتم خدا آخه ماه که تنها نیست !تو همه جایی ماه تویی و همه تویی هیچ چیزی تو این جهان هستی تنها نیست هرجوری که دارم فکر میکنم تو هستی و هیچ چیز تنها نیست
تو با هر آنچه که در این جهان هستیه هستی پس هیچکس تنها نیست
البته تو خودت در ربّ بودن تنها و تک هستی و هیچ معبودی جز تو نیست و تو بزرگ و تک و تنها ترین خدایی
کمکم کن تا به طرح نهایی که باید بکشم ازت دریافتش کنم
همینجوری داشتم فکر میکردم شنیدم که آفرین میخواستم به این برسی که هیچ کس تنها نیست حتی ماه که تو فکر میکنی تنهاست تو دل تاریکی شب
یکم بیشتر دقت کردم ،گفتم خب خدا ما که تنها نیستیم و تو هم تنها نیستی ، پس کی تنهاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای مثل یه برق این تصویرو دیدم که هرکس به منبع نور خدا وصل بشه و سعی کنه نزدیک و نزدیک تر بشه هر لحظه کامل و درمسیر خدا که قدم برمیداره یکی میشه با خدا و وقتی که با عمل نکردن به قوانین از منبع نور خدا دور میشه ،اونموقع هست که تنها میشه
اگر اشتباه نکنم ،وقتی قرآن میخوندم آیه هایی بودن که خدا میگفت کسایی که دل هاشون مهر داره هیچ وقت نمیتونن به سمت خدا برگردن و حتی در آخرت هم هیچ یار و یاوری ندارن تنها و تنها هستن
فکر کنم دارم معنی تنهایی رو درک میکنم
یاد قبل و بعد آگاهی خودم افتادم
قبل آگاهیم فکر میکردم که خدا رو دارم ولی انقدر باور محدود داشتم که فقط فکر میکردم خدا رو دارم ولی از درون تنها بودم و این باعث شده بود که خودمو دوست نداشتم و تنها بودم
ولی از وقتی که خدا رو فهمیدم ،درکش کردم و هر روز تلاش کردم که ازش کمک بخوام و عاجزانه خواستم که کمکم کنه و هدایتم کنه ، شد چراغ راه من
شد رفیق و همدم من
شد همه کس من
شد هر آنچه که فکرشو میکنم
نمیدونم چجوری توصیفش کنم که بتونم منظورمو بنویسم ولی از وقتی هدایت خواستم
تمام تنهایی من با هر تلاشی که میکردم برطرف میشد و هر روز محدودیتام برداشته میشد
و با گذشت ده ماه از این مسیر من هر روز حس میکنم که خدا همراهمه و هیچ وقت احساس تنهایی نکردم
همیشه باهمیم و حرف میزنیم و من میگم و خدا گوش میده و یا خدا میگه و من ازش میپرسم و یه وقتایی به حرفاش گوش نمیدم که گوشمو میپیچونه
الان که دارم مینویسم حس میکنم طرح نقاشیم باید تصویرش از این نوشته ها و درک هایی که کردم باشه
میدونم که خدا به من میگه چه طرحی بکشم
و تا اذان صبح بهت مهلت میدم خدا چون خودت توقعمو بالا بردی ،همیشه بهم طرح نقاشی دادی الانم میدی
چون تو خدایی ،چون تو ربّ ماچ ماچی قدرتمند و بزرگ منی که خیلی سریع به من طرح رو میگی پس زود تند سریع من نمیدونم مشکل خودته ،خودت باید بهم بگی چه طرحی باید برای فردا بکشم
هر آنچه خیر از تو به من برسه من به اون خیر محتاجم ربّ من
الان ساعت 1:50بامداد روز 28 مرداد هست
من وقتی تو راه برگشت به خونه بودیم تو سایت زیبا سازی عضو شدم و فردا اگر خدا بخواد طرحای دیوارنگاری مدارس رو که خدا بهم الهام کرد رو میبرم اسکن کنم و تو سایت بارگزاری کنم تا تو مسابقه شرکت کنم
من لیاقتشو دارم من ارزشمندم که جایزه نقدی اومده به حسابم
من لایق دریافت نعمت و ثروت هستم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
83.روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
چه نشانه قشنگی
من دارم هر روز از خدا میپرسم بهم بگو چی بخورم ، یعنی عاشقشم قشنگ دقیق داره برای سلامتی من میگه چی بردارم
همین الانم گفتم خدایا بهم بگو باتوجه به این روزای من چی خوبه برای من ؟
داشتم میرفتم آشپزخونه دیدم مادرم داره پیاز پوست میکنه ،اول گفتم بردارم پیاز بخورم یهویی یه صدایی آروم گفت بخورش کن برات خوبه
به مادرم گفتم گفت چرا بخور کنی گفتم دیگه اومد باید انجامش بدم
رفتم تو گوگل نوشتم دیدم دقیقا برای الان من بوده و خدا میخواد برای سلامتی من بهترین ها رو عطا کنه
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر تمام نشانه های زیبایی که برای سلامتیم بهم میدی برای همه جنبه های زندگیم هر لحظه در حال نشانه دادن هستی
خدایا سپاسگزارت هستم بی نهایت