نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/04/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-04-15 12:03:502024-12-17 10:21:14نشانه من برای واضح شدن قدم بعدیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
انقدر نشانه ی امروز دقیق بود که من شک کردم هی اومدم از صفحه بیرون همش زدم روی دکمه نشانه دیدم بله همین رو میاره
گفتم جواب همینه چرا انقدر شک داری
با خودم گفتم بابا اخه مگه میشه
سوالم چی بود ؟
خدایا چه تمرینی انحام بدم یه خونه خوب بتونم پیدا کنم؟
چون همش میرفتم برنامه دیوار و همش نجواها میومد قیمتها بالا هستند چه جوری میخای گیر بیاری و از این جور حرفها
جواب چی بود ؟
برای حل مسله ات و رسیدن به مقصدت فقط با من بیا
اعتماد به جریان هدایتی که باعث شده کمتر روی عقل انسانی و بیشتر روی هدایت حساب کنم که سرراسترین مسیر را به مقصد میداند که عقل انسانی من یارای چیدن چنین برنامه ای دقیق بی نقص ساده و اما ثمر بخش را ندارد
داره مستقیم. بهم میگه نمیخاد خیلی روی عقلت حساب کنی من تو را جایی میبرم که بهترینها در انتظارت هستند
استاد عزیز واقعا ازتون ممنونم که انقدر واضح وشفاف این دکمه مارو هدایت میکنه
من قبلا که شک داشتم تو انحام کاری استخاره باز میکردم و انصافا هم نتیجه عالی بود چون پیش فرض ذهنیم این بود دارم با خدا مشورت میکنم و هر وقت گوش میدادم کارهام عالی پیش میرفت
الان هم هر وقت دکمه نشانه رومیزنم یه ارامشی میگیرم وصف نشدنی
ممنونم از شما و مدیر سایت و خانم شایسته بزرگوار
83مین تحول روز من
موضوع فایل:نشانه ها و هدایت برای قدم بعدی
سلام به استادبزرگواروخانم محترمش،عزیزان خوش فرکانس سایت بزرگ خانواده استاد عباس منش
تمام پیشرفتهای بشری با الگوسازی و هدایت و الهامات شکل گرفته،هرچقدر روی خودتون کار کنید بهتر میفهمیم که خداوند چی میگه به ما،هر چقدر اعتماد بیشتری به هدایت خداوند داشته باشی بدون تصمیم گیری و برنامه ریزی با اجازه دادن به خداوند جهت هدایت،مسیر خودش ادامه داره و اتفاقات عالی و قشنگ میافته،
یک انسان موفق،شامل تصمیمات مهم و سرنوشت ساز هست،و این تصمیمات نادرست مداوم هم شیرازه زندگیتو از هم میپاچه،اما کسانیکه به هدایت خداوند و نشانه الله ایمان دارن با یکبار تصمیم اشتباه و نادرست،هیچ خللی در امورات زندگیمون پیش نمیاد،و تصمیمات درست و منطقی و هدایتی که شامل حال ما میشه از طریق خداوند و نشانه های که برامون بروز میشه میتونیم زندگیمون رو دگرگون کنیم،اعتماد کن بخداوند و باقلبی پاک و در کمال آرامش نشانه روزت رو بزن،متن و کامنت و فایل رو گوش کن تا ببینی خداوند به چه چیزی هدایتت میکنه،
اتفاق جالبی که دیروز توی نشانه اول صبح من افتاد این بود که ما حدود 8ماه هست مطالبه گر هستیم تو شرکت،مطالبه پاداش و آکورد و افزایش تولید،تمام کارگران شرکت حدوداً 300نفر تحسن کردن که ما کار نمیکنیم باید پاداش سال1402برامون پرداخت کنید،منم اومدم تو قسمت رفتم داخل سایت زدم روی نشانه روزم،خیلی جالب بود فایلشودانلود کردم،اگه الان نتایجی میگیری که باب دلت نیست باید خودتو از بقیه افراد جامعه جدا کنی،تمام افراد جامعه درگیر اخبار نگرانی استرس و اراجیف بدردنخور و چرتو پرت هستن اگه میخوای نتایجت عالی باشه باید کاری کنی که بقیعه اون کار انجام نمیدن،یعنی با افراد دیگر شرکت همرنگ جماعت نشدن هست،که نتایجت متفاوت و عالیتر از بقیه افراد میشه،داشتم فایل گوش میکردم با خودمم میگفتم بهترین شرکت داریم این همه شوینده مرغ گوشت حبوبات برنج روغن همه چی بهمون میده حتی حقوقمون یکروز عقب نمیافته،انصافا شرکتمون عالیه اما باید بهتر از اینا بشه،منم دستگاه رامان اول صبح برای شروع کار روشن کردم گفتم با خودم که امروز کار رو شروع میکنن،و تحسنشون تموم میشه،کع خداروشکر ساعت13بعدظهر مدیرعامل خوبمون تمام مطالبه هامون رو گفت تا2روز دیگه واریز میکنه و همه اومدن سرکارشون، و تو اون جمع من بهترین حس رو تو شرکت داشتم چون به این قانون پایبند شدم و اطمینان دارم که قانون کارشو بلده و انجام میده،و من خیلی سربلند شدم چون حس درونی ام سرشار از انرژی و احساس خوب بود.
سپاسگزار خداوند متعال بخاطر سلامتی عشق و روابط عالی و سرمایه ی زندگیم،و برکت و رزق زیادم.و وجود استاد نازنین.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 مرداد رو با عشق مینویسم
حس کردم باید بیام اینجا بنویسمش
چون امروز خدا با ایده ای که بهم گفت من رفتم قدم برداشتم و قدم بعدی رو بهم گفت
بار هزارم تکرار کن طیبه ، تو نبودی که پیشرفت کردی و این نقاشی و تمریناتتو انجام دادی و استادت تشویقت کرد ،این من بودم ربّ تو که همه کارهارو انجام داد
امروز درسته همون لحظات گفتی تو دلت که خدا کار تو هست ولی یه جاهایی من من کردی و فکر کردی کار تو بوده که نقاشیو خوب کشیدی
پس حواستو بیشتر جمع کن تا بیشتر متواضع باشی و یادت باشه که ربّ تو هست که همه کارا رو انجام میده
این پیامی بود که امروز خدا به من داد و قشنگ درکش کردم و چشم میگم بهش
من صبح وقتی بیدار شدم ،و خواستم حاضر بشم برم کلاس رنگ روغن ، چند تا کار باید انجام میدادم
اول برای خودم دو تا تخم مرغ گذاشتم با دوتا سیب زمینی که آب پز بشه و بخورم و برم کلاس
بعد وسیله هامو جمع کنم نقاشیامو که رو چوب و آینه دستی کشیدم بذارم تو کیف دستی تا بعد از ظهر بعد کلاس رنگ روغنم که قرار بود بریم دزاشیب ،تا تو نمایشگاه نقاشی که یکی از استادا گذاشته بود و فامیل دختر خاله ام بود ،دیدن کنیم
و من ببرم به رستورانی که کنار محل کار داداشم بود ،نقاشیامو نشون بدم و بگم که درصدی هم برای خودشون بردارن ، این ایده رو روز چهارشنبه که رفتیم اونجا و نمایشگاه بسته بود حس کردم که باید ببرم کارامو نشون بدم
بعد من حاضر شدم و رفتم تجریش سر کلاسم
وقتی رسیدم کلاس و همه بچه ها اومدن
اول تمرین مدل زنده مو به استادم نشون دادم گفت قابل قبول نیست باید روش کار کنی
بعد که کارامونو دید دومین نفر من تمرین رنگ روغنمو نشونش دادم نگاه کرد گفت آفرین خیلی خوب شده ، من اون لحظه گفتم که کار خداست و به خودم یادآوری کردم که کار من نیست
استادم گفت پیشرفت کردی قبلا یه جاهایی طراحیت مشکل داشت با سایه روشنت ولی الان خیلی بهتر شدی
و من هی سعی میکردم به یادم بیارم که کار من نیست و به خودم یادآور بشم
ولی از یه طرفم خوشحال بود و فکر میکردم که کار من بوده ولی باز یه حسی بهم میگفت نه کار تونبود من من نکن ،مغرور نباش
وقتی استادم داشت کار میکرد گفت موضوع ورکشاپ فردا که دومین جلسه هست رهایی هست ، من هی سوال پرسیدم ، گفتم استاد میتونم من تصویر ذهنیمو بکشم؟ گفت آره
گفت که از فکرایی که میکنی خوشم میاد خیلی دنبال این هستی که بخوای یاد بگیری و کار بکشی ،بقیه بچه ها اینجوری نیستن و تصویر ذهنی ندارن ،دغدغه ندارن که برای موضوعی فکر کنن
اونجا هم یه لحظه حس کردم که خاصم ولی باز بهم گفته شد که طیبه مراقب باش تو نیستی که داری تغییر میکنی و طرحای جدید میکشی
این خداست که بهت الهام میکنه اگر الهام نکنه تو هیچی نیستی این یادت باشه
وقتی تو پا تو مسیر آگاهی گذاشتی اینجوری فعال شدی و ایده هارو دریافت کردی
پس مراقب باش که مغرور نشی
و سعی داشتم که دوباره به یاد بیارم که من هیچی نیستم و همه و همه خداست
و استادم گفت هرچقدر بیشتر سعی کنید بیاید ورکشاپ رایگان پاساژ هر هفته موضوع های متفاوتی داره و شما پیشرفت میکنید از نظر ایده و خلاقیت
تو دلم گفتم خدا میشه بهم طرحشو بگی من منتظرم میدونم که مثل همیشه بهم میگی
بعد رفتیم تا دقیق موضوع فردا یعنی 28 مرداد رو بپرسیم که متوجه شدیم تنهایی هست نه رهایی
وقتی شنیدم تنهایی به خودم گفتم تنهایی که فقط برای خداست ولی بعدش گفتم نکنه اینم یه باور محدود باشه که شنیدم از بچگی که تنهایی برای خداست و از خدا کمک خواستم که کمکم کنه که چه طرحی باید بکشم
وقتی کلاس تموم شد و مامانم قرار بود بیاد تجریش تا بریم نمایشگاه نقاشی رو ببینیم ، من و مادرم با خواهر و خواهر زاده ام رفتیم
وقتی رسیدیم نقاشیا عجیب صدا داشتن ، موضوع نقاشیا این بود غازهای ارسباران
وقتی رفتیم پر بود از تابلو رنگ روغنایی که طبیعت بود و تو تابلوها پر از غازای خوشگل و اردکای زیبا
وقتی داشتم نگاه میکردم صدای غاز و اردک به گوشم میومد و میشنیدم
خیلی عجیب بود به خود استادی که این نقاشیارو کشیده بود گفتم ،که چقدر حس خوبی داشت و کلی طراحی زنده از طبیعت رو داشت
وقتی اومد که باهامون صحبت کنه من شروع کردم ازش سوالاتی پرسیدم و بهم گفت توجه نکن کی به نقاشیات چی میگه تو مسیر خودتو برو
و آخرش همون حرفی رو زد که استاد رنگ روغنم و استاد عباس منش گفته بودن
گفت که تو باید اول اصول نقاشی و طراحی رو یاد بگیری و استاد بشی و مهارت کسب کنی تا بتونی تصویر های ذهنی که بهت الهام میشه رو بکشی
خیلی برای من مفید بود و کلی درس یاد گرفتم و از خدا سپاسگزارم که من رو به اون مکان برد که واقعا عظمت خدارو تو نقاشیا میشد دید و یاد عظمت خدا میفتم که خدا جهان هستی رو هنرمندانه طراحی و نقاشی کرده و بی نهایت زیباست همه چی
وقتی برگشتیم محل کار داداشم ،من نقاشیامو بردم تا به صاحب رستوران بگم درخواستمو ، وقتی رفتم گفتم خدایا من ار تو درخواست میکنم و شروع کردم به صحبت کردن ،خیلی هم راحت حرف زدم بعد مدیرش گفت که ما نمیتونیم اینجا چیزی بفروشیم و گفت اگر بخوای میتونی بری کافه رستوران روشنا ، اونجا یه مکان داره کنار رستورانشون که کتاب و چیزای دیگه میذارن تا مشتریاشون نگاه کنن
وقتی داشت میگفت اصلا ناراحت نشدم گفتم باشه خدا اینجا نشد یه جای دیگه من تلاشمو میکنم و در کنارش باورامم تکرار میکنم
من لایق و ارزشمندی این رو دارم که باور هام تقویت بشن و هرآنچه که میخوام یکی یکی رخ بدن
من متوجه شدم که خیلی راحت تر دارم صحبت میکنم و این خودش یه پیشرفت بزرگ و بزرگه که هر روز دارم راحت تر صحبت میکنم
و ارتباط برقرار میکنم
وقتی کار داداشم تموم شد و همگی باهم رفتیم ،شام دعوت بودیم خونه داییم وقتی رسیدیم من از خدا میپرسیدم که خدایا چه طرحی برای فردا میگی که بکشم ،موضوعش تنهاییه
و گفتم و دیگه بهش فکر نکردم وقتی شام خوردیم خدا جوری بهم فهموند که پاشو و ظرفارو بشور و سفره رو جمع کن و گفتم چشم و وقتی داشتم ظرف میشستم دوباره سوالمو پرسیدم گفتم خدا من چه طرحی باید بکشم ؟؟؟؟
حس کردم که به وقتش بهت میگم
و رهاش کردم دیگه فکر نکردم
وقتی اومدم نشستم پیش دختر داییم یهویی گفت طیبه ببین عکسارو از ابرا گرفتم چجوریه ؟
نگاه کردم خیلی زیبا بودن بعد یه عکس تاریکی مطلق نشونم داد که وسطش هلال ماه بود
فوق العاده بود اون عکس و من که نگاهش کردم گفتم بی نظیره
نور در تاریکی و عظمت خداست
یهویی گفته شد که این طرح فردای تو هست
تنهایی، که نقاشیشو باید اینو بکشی یه تاریکی و یه نور
اون لحظه حس کردم که ماه تنهاست و درسته که ستاره ها کنارشن ولی باز تنهاست
ولی حس میکردم یه چیزی باید باشه و نمیدونستم چی
وقتی برگشتیم خونه و خواستم رد پامو بنویسم ،یکم فکر کردم گفتم خدا آخه ماه که تنها نیست !تو همه جایی ماه تویی و همه تویی هیچ چیزی تو این جهان هستی تنها نیست هرجوری که دارم فکر میکنم تو هستی و هیچ چیز تنها نیست
تو با هر آنچه که در این جهان هستیه هستی پس هیچکس تنها نیست
البته تو خودت در ربّ بودن تنها و تک هستی و هیچ معبودی جز تو نیست و تو بزرگ و تک و تنها ترین خدایی
کمکم کن تا به طرح نهایی که باید بکشم ازت دریافتش کنم
همینجوری داشتم فکر میکردم شنیدم که آفرین میخواستم به این برسی که هیچ کس تنها نیست حتی ماه که تو فکر میکنی تنهاست تو دل تاریکی شب
یکم بیشتر دقت کردم ،گفتم خب خدا ما که تنها نیستیم و تو هم تنها نیستی ، پس کی تنهاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای مثل یه برق این تصویرو دیدم که هرکس به منبع نور خدا وصل بشه و سعی کنه نزدیک و نزدیک تر بشه هر لحظه کامل و درمسیر خدا که قدم برمیداره یکی میشه با خدا و وقتی که با عمل نکردن به قوانین از منبع نور خدا دور میشه ،اونموقع هست که تنها میشه
اگر اشتباه نکنم ،وقتی قرآن میخوندم آیه هایی بودن که خدا میگفت کسایی که دل هاشون مهر داره هیچ وقت نمیتونن به سمت خدا برگردن و حتی در آخرت هم هیچ یار و یاوری ندارن تنها و تنها هستن
فکر کنم دارم معنی تنهایی رو درک میکنم
یاد قبل و بعد آگاهی خودم افتادم
قبل آگاهیم فکر میکردم که خدا رو دارم ولی انقدر باور محدود داشتم که فقط فکر میکردم خدا رو دارم ولی از درون تنها بودم و این باعث شده بود که خودمو دوست نداشتم و تنها بودم
ولی از وقتی که خدا رو فهمیدم ،درکش کردم و هر روز تلاش کردم که ازش کمک بخوام و عاجزانه خواستم که کمکم کنه و هدایتم کنه ، شد چراغ راه من
شد رفیق و همدم من
شد همه کس من
شد هر آنچه که فکرشو میکنم
نمیدونم چجوری توصیفش کنم که بتونم منظورمو بنویسم ولی از وقتی هدایت خواستم
تمام تنهایی من با هر تلاشی که میکردم برطرف میشد و هر روز محدودیتام برداشته میشد
و با گذشت ده ماه از این مسیر من هر روز حس میکنم که خدا همراهمه و هیچ وقت احساس تنهایی نکردم
همیشه باهمیم و حرف میزنیم و من میگم و خدا گوش میده و یا خدا میگه و من ازش میپرسم و یه وقتایی به حرفاش گوش نمیدم که گوشمو میپیچونه
الان که دارم مینویسم حس میکنم طرح نقاشیم باید تصویرش از این نوشته ها و درک هایی که کردم باشه
میدونم که خدا به من میگه چه طرحی بکشم
و تا اذان صبح بهت مهلت میدم خدا چون خودت توقعمو بالا بردی ،همیشه بهم طرح نقاشی دادی الانم میدی
چون تو خدایی ،چون تو ربّ ماچ ماچی قدرتمند و بزرگ منی که خیلی سریع به من طرح رو میگی پس زود تند سریع من نمیدونم مشکل خودته ،خودت باید بهم بگی چه طرحی باید برای فردا بکشم
هر آنچه خیر از تو به من برسه من به اون خیر محتاجم ربّ من
الان ساعت 1:50بامداد روز 28 مرداد هست
من وقتی تو راه برگشت به خونه بودیم تو سایت زیبا سازی عضو شدم و فردا اگر خدا بخواد طرحای دیوارنگاری مدارس رو که خدا بهم الهام کرد رو میبرم اسکن کنم و تو سایت بارگزاری کنم تا تو مسابقه شرکت کنم
من لیاقتشو دارم من ارزشمندم که جایزه نقدی اومده به حسابم
من لایق دریافت نعمت و ثروت هستم
سلام استاد جونم
البته سلام از روز 70تعهد
استاد من فقط زدم روی نشانه من که بیام و بگم چی شده که چند روزه کامنت نذاشتم
من الان از خونه ای که چند ساله تو شب وروزای من بود دارم این کامنتو مینویسم
همزمان با طلوع آفتاب که اسمون یه رنگ بی نهایت جذابی به خودش گرفته
جالبه این رنگ فقط برای چند دقیقه هست و بعد کلا یه ترکیب دیگه میشه
استاد من مطمئن بودم که قانون جواب میده
که خدای من مستجیب الدعواته
یه مدت بی خیال خونه شده بودم
من 11سال توی یه خونه ای بودم که وقتی همسرم سرباز بود واردش شده بودیم
همیشه من میخواستم خونمونو عوض کنیم ولی همسرم میگفت اینجا همه چیش خوبه
صاحبخونمون خیلی خوبه
و….
یه جورایی نقشه امنش بود
چون صاحبخونمونم گفته بود من تا خونه نخرید نمیذارم برید
دیگه خیالش راحت بود
سه هفته پیش بعد از اینهمه سال که ما توی این کوچه بودیم و همه چیز عالی بود
یهو یه دعوایی بین همسرم وهمسایه روبرو سر جای پارک شد
و همسر من که اصلا ادم دعوایی نیست بخاطر اضافه روی همسایه باهاش درگیر شد
یه چیز خیلی عجیبی بود
همون شبش هم ترسیدم هم خیلی حسم بد شد
هم اینکه پسر همسایه یه عالمه تهدید کرده بود
انگار یهو به خودم اومدم وگفتم مگه اون چه قدرتی داره که بتونه کاری بکنه
ید الله فوق ایدیهم
خلاصه بعد از اینهمه سال همون فرداش همسرم گفت بریم دنبال خونه جدید
یه جورایی براش نشونه بود
یه جورای گفت تا چک ولغط نخوردی بلند شو از این نفطه امنت دور شو
استاد واقعا عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
من همش دنبال سه خوابه بودم
مامانم میگفت نمیشه دختر گرونه سنگینه گفتم نه
قبلش توی دیوار گشته بودم یه خونه رو ذخیره کرده بودم که هم اجارش هم پول پیشش خیلی سنگین بود
ماهی22میلیون واصلا برامون اسون نبود
اما نمیدونم چرا نمیتونستم پاکش کنم از ذهنم
وقتی دنبال خونه میگشتیم هم مارو اوردن همون خونه رو دیدم
استاد خونه که نیست بهشتههه
خداییی من
400متر خونه
چیزی که هربار توی ارزوهام میگفتم ذهنم میگفت تو کجا و 400مترخونه کجا
هی کمش میکردم
هی راضی میشدم
هی یادم میومد که خدا چطور ماشین وشغل مورد علاقمو جادویی بهم داد
یادم میومد خونه های قبلیم رو هم خیلی بیشتر از توان ما بود اما خدا داد و یه بارم اذیت نشدیم
استاد هزارتا نجوا اومد
که کار بهشون ندارم
اومدم بگم من الان توی اونخونم
همونی که فکر کردن بهشم برای ذهنم مقاومت داشت
همون خونه که زده بود 22میلیون اجاره
الان با 17میلیون اجاره داده
استاد انقد میترسیدم صاحبخونم مث قبلی خوب نباشه
نمیدونید چقدر این صاحبخونم خوبه
دسته گله
بنده خدا اصلا یزد نیست
گاهی میاد ومیره
ینی خونه دربسته
حالا بیاید از خونم بگم
انقد منتظر بودم فقط بیام و برای شما بگم
میدونستم عاشقانه پیاممو می خونید
استاد اون خونم انقد کوچیک تر بود که اینجا من برای هال قالی ندارم وباید برم بخرم
استاد مبلام تو اون خونه کل خونه رو پر کرده بود اما اینجا یه گوشه قرار گرفته
یه بالکن دارم که عاشقشم
دقیقا همونی که میخواستم
روبه طلوع خورشید
روبه رشته کوه شیرکوه که الان پر از برفه
یه چیزی بگم همینجا
من همش میگفتم خدایا خونه ای میخوام بتونم کوهارو ببینم
یه بار به همسرم گفتم گفت میخوای تو روستا برات خونه بگیرم روبه کوه باشه؟نمیخواست مسخره کنه شوخی میکرد
منم گفتم تو که میدونی من هرچی میخوام خدا میده تو دیگه چرا اینو میگی
بعد که اومدیم اینجا
گفتمش ببین
حتی نیاز نیست برم توی بالکن
از توی خونه وپشت پنجره هم کوها معلوم هستن
تازه استاد یه پارک خیلی خوشکلم روبروی خونمه
که از بالکن ویوش عالیه
اصلا رویایییه
بعد یه هال خیلی بزرگ پر ازنور وپر از پنجره
یه اشپزخونه که دنیا به دنیا کابینت داره
سه تا اتاق خواب بزرگگگ
انقد دلم میخواست اتاق مطالعه وکارم جداباشه والان خدا همینم رو بهم داد
اصلا استاد یه چی میگم یه چی میشنوید
دوتا حموم ودستشویی داره
اتاقش مستره
و من دیوانشم
از همه چی مهم تر اون حس اجابت شدنست
دو روزه هربار یادم میاد که اجابتم کرده اشک از چشمام سرازیر میشه
خونه و وسایل و ادما که مهم نیستن اون لحظه ای مهم وارزشمندن که منو به خدای خودم متصل میکنن
هرکی بفهمه خیال میکنه من چقدر ادم مادی هستم که انقد برای این خونه خوشحالم
اما استاد من شما میدونی چی میگم
حس اجابت شدن تمام ریزه کاری هایی که بهش گفتی
حس دیده شدن
حس بالا رفتن فرکانس و در مدار اجابت قرار گرفتن
ویه عالمه چیزای دیگه رو من با کدوم دارایی دنیا می تونم مقایسه یا توصیف کنم
خلاصه من عاشق خدایی هستم که با اینهمه ظرافت ودقت اجابتم میکنه
و از اون قشنگ تر اینه که تونستم بمونم تومدار دریافت و منم اجابتش کنم
و این سرمستی که دارم بخاطر خونه نیست بخاطر تقویت ارتباطم با خالقمه
احساس میکنم تونستم توکل کنم
و استاد یادم میاد که وقتی حضرت ابراهیم توی قران میگن خدایا بهم نشون بده چطور مرده ها رو زنده میکنی خدا بهشون میگه مگه ایمان نداری؟
میگه ایمان دارم
ولکن لیطمئن قلبی
اینو برای اطمینان قلبم میخوام
استاد من این خونهه واینهمه زیبایی رو برای اطمینان قلبم میخواستم والان که دارمش ان شالله جزو سپاسگذاران واقعی باشم
عاشقتوووونمممم
دل تو دلم نبود بیام بهتونبگم
کاش میشد از این پارک و این طلوع افتابو این کوهای پر از برف وصدای پرنده ها که اومدن توی پارک براتون ویدیو بذارم
فعلامیرم ولیمنتظر خبرای خوب بعدی من باشید
به نام خدای وهاب و رزاق و هدایت کننده ام
روز شمار تحول زندگی من روز هشتاد و سوم از فصل سوم
سلام خدمت استاد عباسمنش جان و استاد شایسته ی عزیزم و دوستان همیشه همراه و هم فرکانسم
بریم سراغ نشانه های الهی امروزم
خدایا شکرت بابت اینکه امروز یه فرصت و عمر دوباره بهم دادی
خدایا شکرت بابت سلامتیم
خدایا شکرت بابت حال خوبم
خدایا شکرت بابت هر نفسی که میکشم
خدایا شکرت بابت تمام زیبایی هایی که امروز دیدم و مرا هدایتم کردی به اون همه زیبایی
خدایا شکرت بابت نعمت های جدیدی که امروز دریافت کردم
خدایا شکرت بابت ناهار و شام خوشمزه و رایگانی که خوردم و لذت بردم
دیشب بازم یه افکار منفی اومد به ذهنم که گفتم فردا که جمعه هست فروش ندارم بعدش برا ذهنم منطق آوردم گفتم همونطوری که توی چند تا جمعه های قبلی فروش داشتم پس صد درصد این جمعه هم فروش دارم
خدایا شکرت که تو روز جمعه روز تعطیل یه مشتری زنگ زد که قبلا ازم خرید کرده بود گفت 20 عدد پودر زعفران میخوام و من بردم براش اومده بود نزدیک خونمون که گفت خونمون اینجاست نکته جالبش این بود که مامانم رفته بود براش فروخته بود و بهم گفت که من اصلا تو این فکر نبودم که بخوام اینارو به کسی بفروشم ولی مامانت بهم گفت برو بفروش و سود کن اصلا یه جرقه ای تو ذهنم زده شد و من رفتم فروختم و اومدم بازم ازت بخرم تا بفروشم و سود کنم میبینی وقتی روی باورام کار میکنم چطوری خداوند دستاشو بسیج میکنه که من به خواستم برسم خدایا شکرت
خدایا شکرت که اون خانم 20 بسته ازم خرید کرد 300 تومن دریافت کردم
خدایا شکرت که عموم اومده بود خونمون خدایا شکرت بابت عموی مهربونی که دارم
من هر جمعه با دوستم میرفتم گردش و طبیعت این جمعه دوستم گفت میخوام با دوستم برم سد قزل اوزن و ماهی بگیریم و منم بدون وابستگی و حال خوب گفتم برو و لذت ببر
از اونجایی هم که یه مراسمی بود توی روستای زیبای مادرم کله سر و قرار بود مادرم بره روستا و من تصمیم گرفتم که مادرم رو ببرم روستا
و اینکه اولین تجربم بود که با ماشینم میرفتم روستا و من این خواسته رو نوشته بودم و خداوند این خواستم رو بهم عطا کرد و یه تصمیم به تعویق افتادم رو عملی کردم
چقدر بعد انجام این کار بزرگتر شدم روحم و ظرفم بزرگتر شد رفتم تو دل ناشناخته هام و ترسام
سبک سفر کردم چون هوا گرم و آفتابی بود یه بطری آب برداشتیم و لباس سبک و خنک پوشیدم و رفتم گاز زدم به ماشین و لوکیشن گوشیم رو روشن کردم و رفتیم
خدایا شکرت بابت اینکه صحیح و سالم رفتم و برگشتم
خدایا شکرت بابت تمام زیبایی هایی که دیدم و کاری که قبلا انجام نداده بودم رو انجام دادم خیلی بزرگ شد روحم
خدایا شکرت بابت تمام مزارع و سرسبزی و تراکتورها و گوسفندهای زیبایی که دیدم
خدایا شکرت بابت آدمایی که از ماشین پیاده شده بودن و داشتند از نعمتهای خداوند استفاده میکردند و تره و گیاهان مغذی رو میچیدند خدایا شکرت بابت نعمتهای رایگان و فراوان
خدایا شکرت بابت گاو ها و گوسفندها و تمام حیواناتی که از نعمت های رایگان تو میخورند و اصلا تمومی نداره این نعمت ها و هرروز بیشتر و بیشتر میشه
خدایا شکرت بابت اینکه اولین بار رانندگی کردم رفتم روستا
من میخواستم منتظر مامانم بمونم تا باهم برگردیم ولی دیدم مامانم کارش طول میکشه و من تنهایی برگشتم این تنهایی برگشتنم خیلی بزرگم کرد خیلی اعتماد به نفسم رو بیشتر کرد مامانم نگران بود گفتم نترس و نگران نباش میرم به امید خدا واقعا هم با هدایت خداوند برگشتم البته تصمیم گرفتم یه جای زیبایی رو پیدا کنم و ماشینو پارک کنم و از اون لحظه نهایت استفاده رو ببرم و کلی شکرگزاری و تحسین کنم یکم که رفته بودم تصمیم گرفتم تو روستای سوها که خیلی زیبا بود نگه دارم و من اونجا نگه داشتم و دیوانه شوم از زیبایی ها و تصمیم گرفتم همون لحظه سپاسگزاری هامو بنویسم که اینجا میذارم:
خدایا شکرت بابت پرنده هایی که دارند پرواز میکنند
خدایا شکرت بابت هوای عالی و فوق العاده بهشتی و نسیم ملایم
خدایا شکرت بابت سگ های خوشگل و متنوعی که دارم میبینم
خدایا شکرت بابت صدای زیبای قورباغه ها و پرنده ها
خدایا شکرت بابت آرامش و صدای قشنگ طبیعت
خدایا شکرت بابت اینکه هر دو طرفِ من باغ بزرگی هست پر از چمن و سرسبزی و درخت میوه
خدایا شکرت بابت تراکتورهای هیولایی که دیدم
خدایا شکرت که این باغ رو از نزدیک میبینم و باورم شد که منم میتونم داشته باشمش روش نوشته این باغ به مساحت تقریبی 3000 متر تجاری مسکونی به فروش میرسد ببین چقدر فراوانی هست
همون لحظه که داشتم شکر گزاری میکردم و از ماشین پیاده شدم قدم زدم با اینکه از سگ میترسم 4 تا سگ بود ولی پیاده شدم و بر ترسم غلبه کردم قدم زدم و لذت بردم دیدم یه مشتری زنگ زد و 2 بسته سفارش داد و من برگشتم اردبیل و فروختم و 40 تومن هم دریافت کردم
خدایا شکرت بابت فراوانی گل گاو زبان که تو راه دیدم و کلی نعمتِ دیگه
خدایا شکرت بابت کارخانه ها و مرغداری ها و باغ ها و زمین های کشاورزی که دیدم که این نمود فراوانیه
خدایا شکرت که تو روستا میخواستم ماشین رو پارک کنم جا نبود و صاحب تراکتور اومد و تراکتورشو برد بالای جدول که اولین بار بود میدیدم تراکتور یه همچین قدرت و امکانات فوق العاده ای داره که بره بالای جدول و برا من جای پارک فراهم شد و پارک کردم ماشینو و اینکه خیلی در زمان مناسب رسیدم روستا .این کارارو این آدمای خوبو خدا داره برا من میاره خدایا شکرت
خدایا شکرت که تو راه برگشت به اردبیل خیلی لذت بردم تنهایی کلی زیبایی دیدم و آهنگ گوش کردم و شادی کردم کلی با خودم و تنهاییم اوکی بودم و گفتم رها باش و این شادی و لذت رو به بودن با کسی گره نزن که اگه فلانی منو ببره من خوشحالم اتفاقا تنهایی رفتی و لذت بردی هم تنهایی میتونی لذت ببری هم وقتی با یکی هستی
این یعنی با خودت و دیگران درصلحی
و اینکه استاد میگفتند برید جنگل و تنهایی از زیبایی ها لذت ببرید و اینطوری به شناخت خودتون و خدای خودتون بیشتر میرسید من ترس داشتم و اصلا فکرشم نمیکردم تنهایی برم ولی رفتم و کلی روحم و ظرفم بزرگ شد کلی به اعتماد به نفس و عزت نفسم اضافه شد خدایا شکرت
و خلاصه به راحتی و با هدایت الله مهربان برگشتم
خدایا شکرت بابت بارونی که امشب بارید که نمود فراوانیه
خدایا شکرت که شب کای با دوستم گشتیم و کباب مهمونم کرد با دوغ خوشمزه خوردم و لذت بردم
و اما بریم سراغ آگاهی های این فایل قشنگ:
نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی
استاد میگه امروز میخوایم در مورد هدایت الله صحبت کنیم
من باور دارم که خداوند در همه موارد ماها رو داره هدایت میکنه نه ماها رو به عنوان انسان بلکه تمام موجودات رو تمام کیهان رو داره هدایت میکنه
من تمام کارام خیلی راحت انجام میشه بخاطر اینکه خدا داره هدایتم میکنه
حتی در موارد خیلی ساده هم مثلا میخوام یه غذایی درست کنم میگم خدایا الان بدن من به کدوم ویتامین و مواد معدنی نیاز داره چیو بخورم الان برای من بهتره قوی ترم میکنه شاداب ترم میکنه بعد ی سری چیزا بهم چشمک میزنه یه سری چیزا بهم گفته میشه
در مورد همه چیا
مثلا از کدوم ور برم که راه برام نزدیک تر بشه
حتی از بچگی هم من این هدایت رو داشتم حالا در مورد بازی فوتبال و پینک پنک که کدوم سمت بزنم و….
از بچگی انگار اینو میدونست قلب من که یه نیرویی هست اگر که باهاش ارتباط برقرار کنی همه مسیرهای ساده رو بهت میگه همه کارایی که باید انجام بدی تا نتایج مطلوب رو بگیری رو بهت میگه
و تو همه مراحل زندگی از بازی کامپیوتری و غذا پختن گرفته تا بیزنسم کارم روابطم در تمام موارد من هدایت میخوام از خداوند
و همیشه هم هدایت کرده منو خداوند
دلیلشم اینه که این باوره وجود داره ها یعنی این نیست که بگم من آدم خاصیم به من هدایت میشه نه
من این باور رو داشتم و دارم که من مورد هدایت پروردگار قرار میگیرم[ هر کسی هم این باور رو داشته باشه هدایت میشه]
تمام موجودات مورچه ها پرندگان چرندگان سیارات کیهان و … داره هدایت میشه
به همین دلیله که میگم من همه چیو راحت به دست آوردم چون خدا هدایتم کرده
مثل این میمونه که چه تفاوتی هست بین اینکه شما دنبال یه مرکز خریدی میگردید بعد دونه دونه برید هر کجایی که شبیه مرکز خریده برید بپرسید ببینید که اونجا اون وسیله ای که میخواید رو دارند یا نه دونه دونه برید بپرسید اینو مقایسه کنید با اینکه یه نفر به شما بگه اون وسیله ای که شما دنبالش میگردید آدرس دقیقش فلانجاست و شماره اش اینه
چقدر فرق میکنه این دوتا باهم
این دیدگاه من درمورد هدایته
همیشه من از خدا برای هرکاری هدایت میخوام
حتی وقتی میخوام درختای هرز رو بزنم از خدا هدایت میخوام که اینو بزنم یا نزنم و اونقدر این کارو تمرین کردم خیلی واضح میفهمم که میگه اینو بزن یا نه
یا خیلی وقتا شده بهم گفته از اینجا بیشتر جلوتر نرو و من کنجکاوی نکردم و نرفتم
توی موتورسواری توی مواب یوتا میپرسیدم از خدا برم یا نرم وقتی میگفت برو میرفتم وقتی می گفت از اینجا به بعدشو دیگه نرو و من نرفتم
حالا اینو تصور کنید شما تو سایت و تو فایل ها و سخنرانیام امکان نداشته که توی سن از من سوال بپرسند و من نتونم جواب بدم
همیشه وقتی میرفتم سخنرانی میکردم این حس تو وجودم بود که خدا میگفت بهم برو من هدایتت میکنم و میرفتم گفته میشد و هدایت میشدم
توی همه فایلها از خدا هدایت خواستم و خدا بهم گفته و من حرف زدم
تو کسب و کارمم همینجور بوده من تمام ایده هایی که داشتم الهامی بوده
کاری که من تو ایران کردم کاری نبود که قبلا انجام شده باشه
دلیلشم این بوده که من هدایت میخواستم و ایده بهم گفته میشد و من انجام میدادم
تمام مواردی که من انجام دادم چیزی بوده که به من گفته میشد
هر چقدر روی خودت کار میکنی هدایت رو دقیق و واضح میشنوی
مثلا یه حرفی رو به شما یه بزرگی گفته پدرتون و پدربزرگتون و… همون موقع تو مدارش نبودید و اون حرف رو شنیدید ولی نفهمیدید بعدش که رشد کردید بزرگ شدید بعد چن سال یاد اون حرفه میفتید و میگید پدربزرگم اونموقع این حرف رو به من گفته بودا من نفهمیدم
هدایت خداوند هم همینطوره
هر چقدر شما بزرگ تر میشید بهتر میفهمید چی میگه وقتی بهتر میفهمی وقتی عمل میکنی اونوقت نتایج بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشه
کاری که من همیشه انجام میدم دیدید دیگه مسافرتهای منو
من اصلا برنامه ریزی قبلی تو زندگیم ندارم
من فقط میگم خدایا تو بگو کجا برم و کی برم
رفتم مسافرت خدا بهم گفته کجا برم چیکار کنم
دلیلشم اینه که اون اعتمادیه که به خداوند دارم
که بهم گفته میشه
اگر آدم به خدا اعتماد داشته باشه کمتر روی مغز و منطقش حساب میکنه
بیشتر رهاست
بیشتر اجازه میده که خداوند هدایتش کنه
مثل یه جریان آبی که اجازه میده زمین هدایتش کنه
زندگی برای من اینجوریه که اجازه میدم خداوند هدایتم کنه حتی برای تولید محصولات حتی لایک هایی که به کامنت ها میدم
برای تمام کارام و تصمیماتی که میگیرم این قلب من باید به من بگه
یادم نمیاد که من تصمیم بزرگی گرفته باشم و اشتباه بوده باشه شاید ظاهرش اشتباه بوده باشه و بقیه گفتند اشتباهه و بعدا فهمیدم چقدر درست بوده
یه انسانی که موفقه یه تصمیم دلیل موفقیتش نبوده
دلیل موفقیت افراد تصمیمات درست متوالیه
وقتی شما یه مسیر درست رو ادامه بدید اونوقت موفقیت خیلی بزرگ و عظیمه
شکست هم همینجوریه آدم با یه شکست زمین نمیخوره
تصمیمات اشتباه متوالی به شکست منجر میشه
امکان نداره یهبار اشتباه کنی و بدبخت بشی
که میگی من یه اشتباه کردم بدبخت شدم
توی قرآن اومده که خداوند میگه ما حتما شما رو هدایت میکنیم و هر کس که از هدایت من پیروی کنه نه غمی داره و نه ترسی
یه دکمه ای توی صفحه اول سایت داریم به نام نشانه ای برای هدایت من
این آپشنی هم که گذاشتیم هدایت الله بوده
وقتی یه سوال یا تردیدی داری [تردید و دودلی و شک بدترین سمه برا موفقیت]این گزینه رو بزن و ازش استفاده کن و جواب سوالت اونجا هست
و یه دکمه جدید تجربه من از اعتماد به نشانه ام هست
این دوتا گزینه عالیه
برو بپرس از خداوند و اون دکمه رو بزن و هر روز یه فایل برات میاره
و بیا تجربتو تو دکمه بعدی بنویس و ما چقدر تجربه داریم از بچه ها
استاد جان من هنوز استفاده نکردم از این گزینه و مطمئنم که تو مدارش قرار گرفتم استفاده میکنم
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
در پناه الله یکتا شاد وسالم وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان هم فرکانسی ایم
استاد این فایلتون عالی بود واقعا سپاسگزارم بابت اینکه با فایلهاتون هر بار اگاهی میدید به ما هر وقت که به فایلهاتون گوش میکنم دقیقا میرم به زمان بچگیم زمانی که بیشتر به منبع وصل بودم و خیلی هم خالصانه بود اون هدایتها و واقعا هم بهش عمل میکردم
تا اینکه یواش یواش توسط جامعه و خانواده از جی پی اس درونی دور شدم
و با پیوستن به جمع خانوادگی عباس منش دوباره به منبع وصل شدم
استاد همون لحظه که فایلتون رو گوش کردم شروع کردم به عمل کردن و از تجربه ام بگم براتون که دکمه هدایت توی سایت رو زدم و برای من باور به فراوانی باز شد
داشتم گوش میکردم همون موقع دخترم داشت یه فیلم سینمایی میدید و خیلی هم مشتاقانه نگاه میکرد
هدایتها و الهامات که میگید یه جاهایی به صورت غیر منطقی میاد دقیقا درسته
یه حسی بهم گفت که بشین این فیلم رو نگاه کن جواب سوالهات توی این فیلم و بهت کمک میکنه
استاد وقتی نگاه کردم دیدم توی فیلم نقش اصلی فیلم داره از نیروی هدایت الهی کمک میگیره برای رسیدن به کاری که میخواست انجام بده
دقیقا سوال میپرسید بعد جوابها بهش گفته میشد
بعد عمل میکرد
و بعد هم موفق میشد و نتیجه میگرفت
دقیقا این فیلم و صحبتهای شما منو به فکر فرو برد که در طول روز چقدر ما میتونیم از این
انرژی منبع سوال بپرسیم و جواب هارو دریافت کنیم
و چقدر باید به این نیرو اعتماد کنیم و نترسیم و فرمون رو بدیم دست خدا
در گذشته چقدر ما خدایی کردیم و نشستیم روی صندلی خدا و خودمون رو همه چی دان و عقل کل دونستیم
چقدر تلاشهای بیهوده داشتیم که مسائل رو ما درست کنیم
ادمهارو ما تغییر بدیم
اشتباهای دیگران رو ما به عهده بگیریم
و……
چقدر همه این کارها مارو از وصل شدن با منبع دور و دورتر کرد
کا حالا هر چقدر زور زدیم که درست کنیم و دیگران رو تغییر بدیم حالا همونقدر باید بشینیم سرجامون و دیگه زور نزنیم هروقت احساس کردی داری زور میزنی اونجا جایی که هیچ کاری نباید بکنی سهم خدا سهم تو نیست
واسه همینم بوده که به مسیرهای درست هدایت نمیشدیم
واسه همین بوده که اسان نمیشدیم برای سختی ها
چون سخت میگرفتیم و میگفتیم من میتونم من میدونم
معلومه خدا هم میگه تو میدونی و میتونی پس خودت انجام بده
قدرت از ان خداست
قدرت از ان خداست
قدرت از ان خداست
بارها و بارها باید به خودمون بگیم ما بدون خدا هیچیم
تا باور کنیم
استاد این نیروی هدایت چقدر عالی داره کارشو انجام میده حتی در همین لحظه که دارم براتون مینویسم اینقدر حالم خوبه
چون زور نمیزنم دارم اجازه میدم نیروی رب منو هدایت کنه برای نوشتن و انگشتهامو داره میبره روی هر حروفی که خودش بهتر میدونه و بهم میگه اینو بنویس
وای خدایا چقدر شگفت انگیزه دوستان دارم میگم تا بیشتر باور کنید
وقتی که ما تصمیم میگیریم عمل کنیم جهان خودش مارو هدایت میکنه
بارها شده برای همه ما پیش امده که مسایلی دتشتیم حالا چالش بوده هر چی همه داشتیم
فقط کافیه یکم فکر کنید که توی شرایطی قرار گرفتیم و دست به عمل شدیم و هدایت شدیم
از تجربه ام بگم من برای اواین بار که رفتم تهران که اصلا یاد نداشتم
هدایت شدم به مسیر های اسانتر سریعتر و راحتر
توی یک روز چند بار سوار مترو و اتوبوس هم شدم حتی برای جاهایی که باید میرفتم
اگر نترسیم و حرکت کنیم چقدر من توی اون سفرم رها بودم این حس حالمو خوب میکرد
وقتی به استاد فکر میکنم با توجه به عملکردهاشون که احساس میکنم استاد خیلی رها تر زندگی میکنه هیچ بار اضافه با خودش حمل نمیکنه
سبک سبک
از مسافرت واشنگتن معلوم بود دیگه
حالا از نظر روحی که دیگه بیشتر سبکتر کرده خودشو که اینقدر عالی داره به مسیر های بهتر هدایت میشه
استاد باور کن من اصلا قرار نبود این حرفهارو بزنم خدا داره بهم میگه
به قول خودتون همه ما داریم از طریق سایت هدایت میشیم
ممنونم بابت همه فایلهاتون که دارید به ما اگاهی میدید استاد خیلی دوستتون دارم که اینقدر سخاوتمندانه میگید همه چی رو حتی تو فایلهای رایگان و هیچ چیزیی رو نگه نمیدارید
من یکی از محصولاتتون رو دارم میفهمم که شما چقدر بخشنده اید 👏🤗
و نشانه ها برام چند بار امده برای دوره عزت نفس که به زودی هدایت میشم
دوستان حتما کامنت بزارید تا متوجه هدایت الله بشید
خدانگهدارتون
سلام استاد مهربان هر بار که میبینمت میگم خدایا شکر که این چنین انسانهایی هستن که دنبال بهتر شدن دنیآن و سعی میکنم به نکات مثبت توجه کنم ولی استاد جان دیگه به قول دوستمون بهتاش رد دادم دیگه رد دادم از شرایطی که چند لحظه که خیلی خدا شکر زیاد حالم خوبه ولی به محض رفتن بیرون خونه سعی میکنم توجه نکنم ولی ملت ترس از بیماری آنقدر ماسک زدن و دارن از همدیگر فرار میکنند که آدم نمیدونه چی کار کنه تو این موقعیت ها سعی میکنم بیرون نیام ولی مایحتاج خونه کی میخره ..استاد شیطان نمیزاره راحت باشم حالم اکیه بعد یهو دفعه خیالم پرواز میکنه که اگر من بیمار بشم به خاطر باور سلامتی احتمال زیاد آسیبی کم میبینم ولی پدر و مادر و خانواده چی پدرم که شیمیایی و در صورت انتقال به اون و و.و.و. احساس گناه میکنم از طرفی یاد حرفهایی زیبا استاد میفتم که هیک کس نمیتونه کمترین آسیبی به دیگران بزنه و مسول زندگی دیگران نیستیم بعد یاد آیه نجات یک انسان نجات تمام انسانها و .و.و که برام گیج کننده شده که من باید کاری کنم و یا نه ممنون میشم هدایتم کنید.آنقدر نعمتهای خوبی خدا تو این مدت به من از طریق آگاهی های شما داده که قابل شمارش نیست و باید سالها شکر این چند روز و به جای بیارمن نمیتونم اما استآد دوباره به قول معروف آب برمیگردهای سر کرت اول و دوباره شیطان ذهن میاد…خواهش میکنم از دوستان تا حد ممکن ویرایش کردم ولی آگه نیاز هست که هست این کار رو بکنید چون تعداد نظراتم کمه و تجربه ام اندک …سپاس
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
سپاسگزارم بابت این فایل .
چقدر بهار پرادایس بهشتی و زیباست.
واقعا این هدایت چه نعمت بزرگی ست که خداوند ما رو تنها نزاشته و هر لحظه داره با ما صحبت میکنه به طرق مختلف . الان میفهمم که ما مجرد به دنیا اومدیم و مجرد از دنیا می ریم یعنی چی و همه آدما و همه چیزایی که اطراف منه همه شون یه جور وسیله و نعمت و عشق خداوند به منه و در حقیقت فقط من هستم و او و دیگر هیچ . و در هر لحظه باید ارتباطم رو با او حفظ کنم و از او کمک بخوام و نه کس دیگه ای چون او آگاه به همه چیزه و منبع قدرت و نعمت و زیبایی و هدایت و عزت و… اوست پس چه خوبه که هر چی میخوایم از منبعش بخوایم.
همین چند روز پیش از صبح که بیدار شدم تا عصر همش عطسه میکردم اینقدر عطسه ها پشت سر هم بود که تپش قلب گرفته بودم و حالم خیلی بد شده بود یه لحظه به خدا گفتم چکار کنم که خوب بشم که خیلی واضح به من گفت بخور بگیر از سرمای سرته. یادم اومد که آره دیشب رفتم حموم و با موهای خیس خوابیدم بلافاصله بخور گرفتم و کاملا مثل معجزه خوب شدم و دیگه اثری از اون عطسه های پشت سر هم نبود. من هر روز توی تمرین ستاره قطبیم از خدا میخوام که هر لحظه منو هدایت کن به بهترین مسیرها و واقعا هر روز توی کوچکترین کارها منو هدایت کرده خداروشکر.
خدایا شکرت بابت نعمت بزرگ هدایت .
سلام و درود به گلای همیشه بهار ،زندگیتون پراز الهامات خدا ،من هم میخوام یه نتیجه ی شیرین بگم از عمل کردن به الهامات،خیلی خدایش حال دادو کیف کردم،
چند روز بود فریز یخ زده بود و درش به سختی میشد هی امروز فردا میکردم که شب که هوا خوبه خالیش کنم بزارم بالکن تا صب یخش اب شه و ترتیبشو بدم ،تا این که صب بعد کلا شبا یادم میرفت تا امروز صب دیدم بسته نمیشه ،گفتم خدا هوای امروزم از هروز دو درجه بالاتر بود نمیشد توی بالکن بزاری ،الهام خانوم رو صدا زدم و گفتم:
-قربون دستت بیا بگو چکار کنم ؟؟؟
گفت یخچال رو از برق بکش ،ولش کن برو یعنی بصورت باور نکردنی یخ در کمترین زمان ریخت رفتم نگاه کردم هنوز یخش زیاد بود گفتم بزنم برق،تا وسایلا خراب نشده،گفت:
نه ولش کن برو،اول کلی مقاومت کردم بعد گفتم باشه گوش میرم،رفتم و اومدم کل یخه اب شدهربود، در حیرط بودت چقدرر راحت ،
در عوض این که همیشه اینا میبردم بالکن کلی باهاش کار درست میشد اما امروز با لطف خدا خییلی راحت کارم شد.با کمترین زحمت ،پیر وز و موفق باشید.
ب نام خدای مهربان
سلام انشالله همیشه پرانرژی باشید
من ۱۶ سالمه وخداروشکر که توانستم توی ۱۶ سالگی باشما اشنا بشم
من ۴ سالی هست باشما هستم وفایل پر از عشقتون رو گوش,میدم
و دوماه که با جدیدت پیگیر شما هستم
وخدا میدونه استاد چقدر چقدر اتفاقات خوب برام میافته و من تنها چیزی که میتونم بگم
اینه
خدایاشکرت,
واقعا استاد من انقدر نشانه دیدم که نمیدونم کدوم بگم
و واقعا از تون سپاس,گذارم چقدر شما عزیزید
چفدر قوی وپرانرژی هستید
وبعد از مریم خانوم شایسته سپاسگذارم واقعا شما دارید ب ما کمک می کنید تمام فایل های اموزشی یک طرف اینکه شما اینده چند سال بعد مارو ب تصویر میکشی فراونی رو شرح میدین یک طرف ممنونم ممنونم سپاس از زحمت هاتون
و استاد بگذارید یک نشانه برای اعضای خانواد ام.بگم که این همه باعث افتخارمن وبهشون میبالم
دوستا ی عزیزم بگذارید از اینجا شروع کنم که من. تصمیم گرفتم برم.رو ستا برای چند روز خوش بگذرونم
من روستا بودم و در حال شادی لذت بودم که ی دفعه گفتم بگذارید یک سر به برنامه درسی یعنی شاد بزنم و قتی شاد رو بازکردم دیدم که معلم در کارگار افرینی (رشته علوم انشانی) گفته که جلسه بعد امتحانه از قسمت دوم تا ا خر (یعنی قسمت ای ازکتاب رو بخون که مال ترم دوم باشد )در حالی که هیچ.درسی رو ننوشته بوم 😂و کاملا کتاب سفید بود وجالبه بدونیو اصلا کتاب اون درس رو نگرفته بودم و با خودم گفتم نگران نباش خدا هست ب خدا شک داری وخدای عزیزم این حس رو ب من داد که نترس عزیزم تکه ای ازجانم من هواتو دارم وهمینجور ارام گرفتم ورفتم ب معلم گفتم من چطوری کتاب رو بگیرم گفت روز چهارشنبه بیا برای کتاب و من یک شنبه امتحان این درس رو داشتم من گفتم باشه و ب پدرم زنگ زدم گفتم چهارشنبه زنگ برو مدرسه و کامل برای پدر عزیز م تو ضیح دادم و وقتی پدرم شنید گفت تو درس نمیخوانی تو مایه سر افکند گی منی ( پدر عزیزم که خیلی هم دوسش دارم نمیدونست من با کل اشنا شدم دیگه کار ب جز ندارم)😅😂
ودر اخر گفت دیگه ب من زنگ نزن تو پسر من نیستی
من هم چیزی نگفتم قطع.کردم و بعد من بخودم گفتم چرا فکر میکنی پدرت میتونه کتاب رو برات بیاره چکسی هدایتت کرد وسط تفریح برنامه شاد رو بازکنی همون بهت میده واز خدا عزیزم خواستم که کتاب بیار در خونه در روستا وقتی روز چهارشنبه رسید پدرم ب من زنگ زد و گفت برو سرپل ذهاب کتاب رو گذاشتم ترمینال برو از اتوبوس کتاب رو بگیر
(و رو ستای ما در اطراف سرپل ذهاب کرمانشاه ست. ومن اهل کرمانشاه هستم و روستا مون دقیقا ۱ ساعت با سرپل فاصله دره )
ومن گفتم باشه وقتی رفتم ببینم چه کسی رو ب سرپل میره دیدم اصلا ماشینی نیست همه ماشینهای روستا یا سر زمینن یا رفتن شهر و
اونجا هیچ ماشینی رد نمی شه چو اخرین روستا هستش وچسبید ه ب کوه
و اون وقت بود گفتم خدای من هیچی از دستم برنمیاد خودت کار هارو درست کن من نمیدونم چطور ولی خودت در ستش کن
و حس نگرانی رو از خودم بایه مراقبه بیرون کردم در حالی که من باید ساعت ۱ سرپل بودم ساعت ۱۲ داشتم مراقبه انجام میدادم ودر حال مراقبه بود که یهو گوشیم زنگ خورد پدرم بود گفت نمیخواد بری خودم میام سرپل میارمش براد خودم هم روستا کار دادم این در حالی بود که پدرم هیچ کاری تو روستا نداشت همه کاره انجام شده بود و
پدری میخواست کتاب رو برام بیاره که اصلا گوشی روم قطع کرد بود ومن اونموقع بود گفتم خدایا شکر ت به خاطر این همه بزرگی
منیکه باید میرفتم شهر وکتاب بگیرم الان کتاب مستقیم میاد درخونم و کلی شکر گزار
ی کردم و وقتی کتاب رسید دستم شکر گزاری کردم وکتاب کاملا سفید بود در حال که سه روز دیگه امتحان مستمر پایانی داشتم گفتم همونی که کتاب رو اورده خودش نمره ۲۰ رو هم میده ومن بیخال بودم و کلا از یادم رفته بود تا بخودم امدم یکشنبه بود و معلم گفت حاضر باشید امتحان گفتم خدای عزیزم من هیچی ننوشت ام هیچی بلد نیستم خودت کار بکن همینکه از خدای بخشند ای عزیزم خواستم بعد چند دقیق دیگه معلم نتونست پیام بده وسوالات نمی اومد همه تعجب کردن گفتن مگه می شه از معلم سوالات رو خواستن ولی معلم همچنان نمی تونست پیام بده وا متحان لغو شد وافتاد هفته بعد ومن بازم نخوندم😂😂 وگفتم خدا عزیزم همه چی رو بهم میده تو نگران نباش و وقتی روز امتحان رسید یهو ای ایده ب ذهنم رسید که برو کتاب باز کن امتحان بدم من هم همی ن کارو کردم و وقتی سوالات اومد ۴۵ دقیقه وقت داشت من تو۲۵ دقیقه نوشتم همه رو وفرستادم برای معلم
ومن در حالی کتاب نداشتم کتاب دستم اومد در حال امتحان بود لغو شد در حالی که کتاب
سفید بود در امتحان بعدی کلا ب جواب سوالات هدایت شدم و هیچ سوالی تو ی کتاب ننوشته بودم وتنها چیزی میتونم بگم خدایا شکرت و تشکر از استاد عزیزم
که وحی های خدارو ب ما میگن وحالا ما خودمون وحی هارو دریافت میکنیم ومیشنویم
استاد ازتون ممنونم خیلی خیلی ممنونم واز خدا براتون لذت بیشتر سلامتی میخوام
و در اخر دوستان بیاین ب خدای عزیزمون ایمان داشته باشیم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید
خدایا شکرت