پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار جواد عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:

به نام خداوند بخشنده و مهربان

سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و همه دوستان عزیز این سایت الهی

نمی‌دونم چطور از خدای خوبم تشکر کنم و چطور از شما استاد عزیزم بابت این فایل پر از آگاهی های ناب پروردگار عزیزم

استاد خواستم بگم که این فضای روحانی و ملکوتی ای که شما گفتید فرکانسش ما رو هم گرفت و قشنگ اون حس و حال شما رو من هم داشتم وقتی که حالتون گفتید عالیه و وقتی که حتی با شن ها بازی میکردین

استاد داری چیکار می‌کنی با ما استاد داری انقلابی در وجود من و همه دوستان عزیزم بپا میکنی همه دارن این روزها از انقلاب فیزیکی و کشوری حرف میزنند ولی شما داری انقلابی در وجود تک تک ما و مخصوصا خودم ایجاد میکنی انقلابی که از توحید میاد از هدایت الله مهربان میاد از تغییر خودت میاد از خود ارزشی میاد از توکل تنها به رب میاد ن توکل به غیر خدا

استاد توی این فایل بار ها و بارها اشک ریختم و شکر خدا کردم روز صبح جمعمون رو ساختی استاد عزیزم

این فایل بخدا قسم اگر فقط همین یک فایل رو میخواستین قیمت بذارین و بذارید برای فروش به جرات میگم‌ قیمت نداشت ولی شما رایگان در سایت گذاشتید و از تجربیات و هدایت های خداوند گفتید توی بخش کوچکی از زندگیتون استاد این فایل خیلی گرانبهاست و من خودم باید بارها و بارها گوش کنم و یادداشت بردارم ازش همین الان کلی یادداشت نوشتم

استاد تحسینت میکنم هم شما و هم مریم بانو رو که چقدر شما دو نفر وارسته هستید و چقدر به هدایت ها و نشانه های خداوند ایمان دارید و تسلیم خداوند هستید و این یک ویژگی بارز شما دو عزیز هست و چقدر شما خودتون رو در جریان هدایت های ناب پروردگار قرار میدید واقعا تحسین برانگیز هست

خیلی نکته های خوب و زیادی رو گفتید و من فقط تنها به بخشی از اونها اشاره میکنم تا به خودم یادآوری کنم و رد‌پا بذارم از خودم

شما اول فایل گفتید اهداف سالتون رو نوشتید و از خدا خواستید و صدا و تصویر برای خودتون ضبط کزدین من هم باید به این صورت عمل کنم

این فضای صحرا خیلی رویایی و بی نظیری هست استاد و خیلی انرژی مثبت بسیار بالایی داره چقدر دوست دارم که این فضاهای زیبا رو از نزدیک خودم تجربه کنم

و از مریم بانو ممنونم که هدایت هایی که از اول این سفر داشتن رو نوشتن و به یاد خودشون آوردن و به ماهم یاد دادند که حواسمون و حواسم به نشونه های خداوند باشه

از تصمیمی که گرفتید که بیاد ایران و بعد کنسل شدنش چقدر خوب درک میکنید این پیام های خداوند رو

یک اعترافی بکنم همین جا

وقتی که گفتید میخواستی بیاید ایران بعد کنسل شد بخاطر این شرایط ایران من خوشحال شدم که نتوانستید بیاید چون حس کردم من هنوز آمادش نبودم که بتونم با شما هم مدار بشم و از نزدیک توی دوره های حضوری شما باشم واین یک نکته مثبت برای من هست که بیشتر روی خودم کار کنم تا در زمان درست و مکان درست شما رو زیارت کنم

یک نکته خوب گفتید و این هست که همیشه از خدا برای کوچکترین مسایل هدایت بخواین و بدونید که اون جواب میده و فقط تو باید جرأت انجام دادنش رو داشته باشی من این رو به خودم میگم که هدایت اومده ولی انجامش ندادم

نکته بعدی وقتی که من با یک فضایی هم فرکانس نباشم حتی اگر هم خودم بخوام نمیتونم برم اونجا چون جهات این اجازه رو نمی‌ده

واقعا من بارها پیش اومده که دوست داشتم جایی باشم یا با کسی باشم اما اون فضا و یا اون فردا چون فرکانسش بالا بوده هرکاری که کردم نتونستم در اون فضا باشم و این رو واقعا میفهمم

نکته وقتی که من روی خودم کار کنم هدایت میشم به شرایط اتفاقات و آدم های بهتر که باعث آرامش شادی و تجربیات بهتر من میشن

خیلی مهم هست که من هر روز روی خودم کار کنم و نعمت های خداوند رو ببینم و قدردان این نعمت ها باشم و روی ورودی ها و باورهای کار کنم و بگذارم جهان هم کار خودش رو بکنه فقط من باید سمت خودم رو انجام بدم خدا هم سمت خودش رو انجام میده

من دارم زندگی خودم رو خودم خلق میکنم و عوامل بیرونی روی من اصلا تاثیری ندارند وقتی که من یک جور دیگه ای نگاه میکنم و این یک باور خیلی خوب هست که استاد عزیز داره و من هم باید بیشتر روی خودم کار کنم تا این باور رو بسازم برای خودم

این باور خوب رو هم استاد دارند و من هم دوست دارم داشته باشم و اینجا میگم

من عقلم رو میذارم کنار بخاطر ورودی هابی که داشته و محدود اطلاعاتی که داشته و بذارم که خداوند هدایتم کنه و روی عقلم زیاد حساب باز نکنم و ببینم که قلبم که جایگاه خداونده چی میگه

‌خدایا قلب من رو باز کن و گوش من رو شنوا کن برای شنیدن هدایت بیشتر و ذهن منطقی من رو کم‌نور تر کن تا هدایت های تورو ببینم و بشنوم

این دعا رو برای همه دوستان عزیزم می‌خوام و برای خودم

می‌خوام چند تا مورد از هدایت های خداوند در زندگی خودم بگم تا بیشتر ایمان بیارم بهش

من وقتی که میخواستم برم سر خونه زندگیم هیچ‌ پولی نداشتم و ن پس اندازی فقطط تصمیم گرفته بودم برم و خیلی هم راسخ بودم به این تصمیم

و خیلی ها میگفتن که نمیشه و پول نداری و چطور میخوای بری و از این حرف ها و ذهنمم یاری میکرد باهاشون

اما اون صدای الله خیلی بلند بود توی قلبم و هیچی رو انکار نمی شنیدم و حرکت کردم و خداوند هدایت کرد افراد رو برای کمک به من و قلب هاشون رو نرم کرد برای من

یکی خونه رایگان داد

یکی لوازم قسطی با اقساط بلند مدت کم سود داد

یکی پول برای مجلس داد بی منت

یکی میوه داد یکی گروه عالی ارکستر برام آورد یکی فیلم بردار عالی شد برام

یکی ماشین برای مجلس در اختیارم قرار داد

و خیلی چیز های دیگه

این مال زمانی بود که من اصلا با این قوانین آشنا نبودم

دوران خدمتم به یک جایی هدایت شدم که نزدیک شهرم بود و تازه سه روز اونجا بودم سه روز شهر خودم بودم و توی بهترین مکان اون پادگان خدمت کردم

موقعی که میخواستم خونه برای خودم پیدا کنم خیلی گشتم و با اون مبلغ کم خونه پیدا نمیشد اما یک جا گفتم خدایا من خسته شدم و من تسلیم هستم خودت برام خونه پیدا کن و به طرز معجزه آسایی یک خونه نوساز و تمیز پیدا شد بایک صاحب خونه فوق‌العاده نازنین و چقدر احساس خوبی داشتم در مورد اون خونه همش فکر میکردم که اون خونه مال خودم هست و حس عالی ای داشتم

در مورد کارم از شرکت اومدم بیرون بعد از سه سال و نمی‌دونستم باید چیکار کنم که خداوند هدایتم کرد به یک شغل خوب و عالی به اسم نجاری که واقعا لذت بخش هست برام و توی همین شغل هم کلی با افراد و شرایط بهتر روبرو شدم و بهتر بگم هدایت شدم

و خیلی مورد های دیگ

واقعا ازتون ممنونم استاد عزیزم بابت این آگاهی های ناب این فایل ها که زندگی ساز هستند و من رو که خیلی جاها شرک داشتم رو داره به یک شخصیت دیگه ای تبدیل میکننه

و چقدر خوبه که ببینم و ببینیم نشانه های خداوند مهربان رو و تسلیم امر پروردگار باشیم و باشم

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    1006MB
    69 دقیقه
  • فایل صوتی پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی
    66MB
    69 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

853 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد حسین توسلی» در این صفحه: 1
  1. -
    محمد حسین توسلی گفته:
    مدت عضویت: 3448 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته گرامی

    من میبد و توی روستای رکن آباد زندگی می کنم

    حدود ۵۰ کیلومتری استان یزد

    البته تا قبل از سربازی با خانوادم قم زندگی می کردم و بعدش اومدم تا با مادربزرگم که تنها بود زندگی کنم

    چند سال پیش به پیشنهاد یکی از اقوام توی یک شرکت بازاریابی شبکه ای شروع به کار کردم که دفتر اصلیش یزد بود

    توی اون شرکت خیلی درمورد اندیشه مثبت صحبت می شد و یکی از پایه های کار بود

    اون موقع درک الان رو نداشتم و فقط می شنیدم. و در حد خودم باور می کردم و نتیجه می گرفتم

    به خاطر همین به اون موقع که نگاه می کنم می بینم و می فهمم که تکامل چجور کار می کنه

    من هرچی که انگیزه میداد و گوش می کردم ، ولی الان قطعا بیشتر درک می کنم و آینده قطعا درک خیلی بیشتری دارم

    اشتباهات زیادی رو اون موقع تو کارم انجام دادم که الان وقتی با قانون می سنجم متوجهش می شم ، از چسبیدن ها و وابستگی ها و …

    ولی خیلی چیزا یاد گرفتم

    یه اتفاقی افتاد و تیمی که ما توش کار می کردیم از هم پاشید و بچه هایی که باهم بودیم تصمیم گرفتن که با شرکت های دیگه کار کنن ولی به شکل عجیبی من مطمئن بودم که دیگه نمی خوام این کار و انجام بدم

    چون خیلی روی این کار هم با خانواده بحث کرده بودم

    و می گفتن برو سر یه کار دولتی و کلا یه حسی داشتم که نمی خواستم ادامه بدم

    بعد از این که تیم از هم پاشید مدتی رو رفتم یزد خونه ی یکی از دوستام که باهم کار می کردیم و یه جورایی نمی خواستم خونه خودمون باشم

    برای این که دستم توی جیب خودم باشه شروع کردم دنبال کار گشتن . یه کافه ای بود که همیشه با بچه های تیم می رفتیم اونجا

    یه روز استوری کرد که کارگر می خواد و منم پیام دادم که می خوام کار کنم

    اولش گفتن باشه ولی بعدش گفتن به خاطر مسائل مالی کارگر نمی خوان منم یهو گفتم تیزر تبلیغاتی می خواین براتون بسازم ؟

    اونام قبول کردن

    من خیلی وقت بود کار تدوین بلد بودم ولی تا به حال کار تیزر تبلیغاتی انجام نداده بودم

    کارام اکثرا برای خودم بود

    ولی چون خیلی پول لازم بودم گفتم که انجامش می دم

    اولین تیزری که ضبط کردم و قشنگ یادمه

    تبلیغ بازی مافیاشون بود

    کلی آدم بودن که قرار بود توی تیزر بازی کنن و من کلی نمای مختلف گرفتم و شبش خونه ی دوستم تدوینش کردم

    و اونا داشتن در مورد این که کدوم شرکت و انتخاب کنن بحث می کردن

    من قفل روی تدوین کار

    و نمی گم اون کار بده یا خوبه ، فقط دیگه من نمی تونستم انجامش بدم

    کار تیزر رو ساختم و تحویلشون دادم واونا هم دوست داشتن و با بخشی از پولش مرغ سوخاری گرفتم و با دوستم که خونش بودم خوردیم 😁

    تیزرهای مختلفی ساختم و از این راه یه جورایی امرار معاش می کردم

    یه متنی رو آماده کرده بودم و توی دایرکت برای کافه ها و مغازه دارها می فرستادم و از توی همینا برام ‌مشتری اوکی می شد

    و حالا داستان از اینجا شروع می شه

    من برنامه ی خنداننده شو ۲ ( استعدادیابی برنامه خندوانه ) رو دیدم و به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم

    و یادمه همون موقع یه وویس از خودم ضبط کردم و گفتم من تحت تاثیر اجرای ابوطالب حسینی قرار گرفتم و سال دیگه توی این برنامه شرکت می کنم و جز نفرات برترش می شم

    و هیچ ایده ای نداشتم که چیکار باید بکنم

    ( من اینجوری شیفته ی سینما شدم

    توی ۱۴ سالگی سریال خواب و بیدار رو دیدم و خیلی تحت تاثیر این سریال قرار گرفتم

    می دیدم که چجور آدما در مورد سریالی که شب قبل دیدن صحبت می کنن و این منو هیجان زده می کرد

    عاشق سریال های رضا عطاران و مهران مدیری بودم و اینا هم تاثیر خودشون و گذاشتن

    همون سالها کلی کتاب فیلمنامه نویسی خوندم و حتی فیلم کوتاهم ساختم ولی فقط همین

    نمی دونستم باید چیکار کنم و چجور وارد هنر بشم

    بعد ها توی خدمت هم یه تئاتر کمدی ساختم که باهاش بتونم مرخصی بگیرم

    تئاترم کلا یه بازیگر داشت و من هم دوبله گی کردم کارو

    و انقدر این مرخصی برام انگیزه شده بود که قشنگ یادمه چند بار فرمانده بازیگر اصلیم ( درواقع تنها بازیگرم ) نذاشت بیاد و من درستش کردم

    انگیزه واقعاااااا مهمه ، من فقط می خواستم از اون پادگان برم بیرون

    بعد از اینکه تصمیمم رو گرفتم کتاب خنداننده شو رو سفارش دادم تا بیشتر در مورد استنداپ کمدی یاد بگیرم و کتاب که برام رسید از خودم و کتاب فیلم گرفتم و باز گفتم که من با این کتاب به هدفم می رسم و یه جورایی توی دوربین انگار داشتم با فالوئرهای خیالیم صحبت می کردم

    گفتم می بینمتون سال دیگه ، یاعلی

    بعدش یادمه کلاس های استاد امیرکربلایی زاده شروع شد و من تصمیم گرفتم که توی این کلاس ها شرکت کنم

    ۲ میلیون تومن هزینه ترم اول بود

    کلی هزینه رفت و آمد به تهران

    و دو شنبه ها و ۴ شنبه ها

    و من باید سه روز رو تهرون می موندم

    خالم خونش تهرونه ، می تونستم خونش بمونم ، ولی سه روز در هفته ؟!!!

    من با یکی از شاگردای قبلی ایشون صحبت کردم و گفت که همینه و برای ماهم همین بود

    و یهو اعلام شد کلاس ها افتاد ۵ شنبه ها و پشت سر هم

    من حتی ۵ شنبه و جمعه هم اوکی بودم ولی خدا بهترین حالتش رو برام درست کرد

    حتی یادمه وقتی زنگ زدن و گفتن ویدئوی من قبول شده و می تونم کلاس رو بیام ، فقط و فقط ۵۰۰ هزار تومن تو حسابم بود ولی یه حسی بهم گفت برو

    ترسیدم ولی گفتم میرم

    و قشنگ یادمه یه مشتری تبلیغاتی برام جور شد که هر هفته بهم پول می داد و حتی یک دقیقه هم پول کلاسم عقب نیفتاد.

    حتی یک دقیقه

    ما ۵ جلسه رو گذروندیم و جلسه ۶ام باید جلوی چند تا داور سرشناس اجرا می کردیم

    (( اینم بگم که من چون توی روستا بودم خیلی از این که توی پیج فعالیت کمدی انجام بدم می ترسیدم

    جامعه کوچیکه ، سن من بالا رفته ، کار قبلیم هیچ نتیجه ای نداشته و ….

    کلی متن کمدی نوشتم و کلی ایده ی کمدی رو وویس گرفتم

    یه پیج زدم و یواشکی استوری و پست کمدی میذاشتم

    و یادمه یه داستان صوتی کمدی میذاشتم از کار کردن توی شرکت گلدکوئست که یه نفر اومد دایرکتم و کلی ازم تعریف کرد و حال کرده بود با داستانم

    خدا می دونه چقدر این تعریفهای بقیه توی مسیر بهم انگیزه داد که می گم چجور ازشون استفاده کردم به عنوان سوخت جت

    اگه واقعا کار کسی رو دوست دارین بهش بگین ))

    جلسه ی ۶ ام شد

    من یادمه ما هر جلسه باید یه من کوتاه کمدی اجرا می کردیم که هر جلسه زمانش بیشتر می شد

    ۲ دقیقه ، ۳ دقیقه و اجرای فینال جلوی داورها ۷ دقیقه

    من توی یکی از همین جلسه ها یه شوخی داشتم در مورد اتوبوس های قدیمی ایران پیما و قشنگ یادمه کلی ذوق کردم از دیدن اینکه آقای کربلایی زاده به شوخیم خندید و دندوناش و دیدم

    بعدش دوییدم تا مسجد و با کلی ذوق نماز می خوندم و خدا رو شکر می کردم

    روز اجرا تصمیم گرفتم کل اجرام در مورد همین اتوبوسا باشه

    ( یادمه اون روزا داشتم یه دوره ی ۹ ماهه قانون جذب از یکی از اساتید این حوزه رو می گذروندم )

    به من گفتن برو پشت پرده و هر وقت صدات کردیم بیا و اجرا کن

    من اون پشت از خودم فیلم گرفتم و گفتم می خوام جلوی این آدما اجرا کنم

    و هی با خودم صحبت می کردم که ذهنم به سمت منفی نره

    می گفتم من می تونم ، من بهترین اجرامو می کنم

    و صدام کردن و رفتم و واقعا هم بهترین اجرامو کردم

    خیلی خندیدن ، خیلیییییی

    یادمه همون شب رفتم قم دیدن یکی از دوستام

    توی اتوبان از خودم فیلم گرفتم و با کلی ذوق گفتم من جلوی این آدما اجرا کردم

    کسی که می گفتن اصلا نمی خنده به اجرای من قهقهه زد

    ادامه بده ، تو مال این کار ساخته شدی

    نا امید نشو

    تو این دوران از فایلهای رایگان شما و میکسهایی که دیگران درست می کردن هم استفاده می کردم

    و کم کم این آگاهی ها داشت کار خودش و می کرد

    من نفر سوم شدم و رفتیم برای دوره ی پیشرفته و هر هفته باید بعد کلاس توی کافه اجرا می کردیم

    ۵ هفته اجرا کردیم و من خیلی خندوندم و کلی یاد گرفتم توی این ۵ هفته

    صبحا می رسیدم خونه ی خالم و تا ظهر می خوابیدم و بعدشم متنم و تمرین می کردم تا غروب که اجراش کنم

    هفته ی ۶ ام ما باید توی سالن نوفل لوشاتو که حدودا ۱۵۰ نفر ظرفیت داره اجرا می کردیم

    داورا کیا بودن ؟

    خود استاد کربلایی زاده ، آقای امیرمهدی ژوله ، امیرحسین رستمی ، خانم شهره لرستانی و شهره سلطانی

    من یه متن داشتم در مورد همون اتوبوسا و یه خری که ما سوارش شدیم و رَم کرد ، همین

    شب اجرا هی تمرین کردم ، رفتم توی خیابونای پشت سالن و از لای ماشین ها رد می شدم و تمرین می کردم

    اولش دنبال یه جای آروم بودم که تمرکز کنم ولی یه حسی بهم گفت بذار تمرکزت رو بهم بزنن و این بهم کمک می کرد که اگه توی سالن اتفاقی افتاد اونجا تمرکزم بهم نریزه

    یادمه من اصلا با بچه هایی که بعد از اجراشون از سالن بیرون می اومدن حرف نمی زدم که به ذهنم جهت ندن و بهمش نریزن

    چرا می گم ؟ چون یکی اومد بیرون و گفت اگه اجرات سیاسی نباشه ژوله گوش نمی ده و می ره توی گوشیش

    من گفتم : خدایا اجرای من در مورد یه خره

    کجاش سیاسیه ؟

    چیکار کنم سیاسی بشه ؟

    خواستم یه تغییراتی ردن ولی یه حسی منصرفم کرد و گفتم میرم بهترین خودم و می ذارم

    همونجا هم رییس کافه ای که اجرا می کردیم که از بچه های قدیمی خنداننده شو بود و اجرای من و دوست داشت و کلی بعدها ازم حمایت کرد گفت که برو بیرون تمرین کن و حرف بقیه رو گوش نکن

    ۳۰ نفر باید اجرا می کردیم و اجرای من آخرین نفر بود

    حدودای ساعت ۱۲ شب بود که زمزمه هایی شنیدن از اینکه پلیس می خواد بیاد و سالن و ببنده

    الان غیرقانونی بازه

    حتی به من گفتن تو نشنو ما چی می گیم ، اینجا نباش استرس می گیری

    و من با خودم گفتم من این همه اجرا کردم و تا اینجا اومدم و اونوقت نشه ؟!!! امکان نداره

    نوبت من شد ، آخرین نفر

    (‌( یه چیزی قبلش بگم ، استادم جلسه آخر بهم گفت که تو توی شروعت مساله داری و ارتباط بگیر با مخاطبت

    گفتم زمانم از دست میره

    گفت در حد چند ثانیه سلام و علیک کن

    و این حرفش ذهن من و درگیر کرد

    و چند روز بعد یهو یه ایده به ذهنم رسید که یه ویدئوی بیوگرافی بامزه از خودم درست کنم

    انقدر هیجان داشتم برای ساخت این ویدئو که مطمئن بودم درسته ))

    ویدئوی معرفی من پخش شد و من رفتم توی سالن

    سالن با دیدن اون ویدئو آماده ی دیدن من بود و ایده درست بود

    من اولین شوخیم رو گفتم و سالن خیلی خندید

    انرژی گرفتم و تو فیلم هم مشخصه ، آستینامو دادم بالا که یعنی بقیشو گوش کنید 😀

    گفتم و گفتم سالن هِی رفت بالاتر

    یادمه یه جا صدام قطع شد و یه سوتی دادم و این سوتی هم حتی باعث خنده ی بیشتر شد و اون تمرین تمرکز که رفتن توی شلوغی ماشینا تمرین کردم اینجا جواب داد

    آخرای اجرام یادمه امیرحسین رستمی بلند شد و دست زد و اصلا خنده ی تماشاچیا دیگه قابل کنترل نبود

    و بعدا شنیدم که گفته بوده من یک سال بود این طوری نخندیده بودم

    بعد اجرام داورا کامنت دادن و همه مثبت و عجیب بود

    مثلا آقای ژوله به شوخی گفت نظر تو در مورد کارای ما چیه ؟

    من اومدم بیرون و دیگه اون آدم سابق نبودم

    انگار در بهشت و به روم باز کردن گفتن ببین این طوری هم میشه زندگی کرد

    من اون شب شادترین آدم دنیا بودم

    رفتم خونه خالم و به زور خوابیدم 😁

    یادمه روزای اول که می رفتم کلاس و می دیدم بچه های دوره های قبل اجرا می کنن جلوی بقیه با خودم می گفتم : یعنی میشه منم اجرا کنم ؟‌میشه ؟

    و بهترین حالتش برام ‌شد

    اون اجرای خفن ، جلوی اون داورا و ۱۵۰ نفر آدم

    حالا حداقل اجرا کردن بلد بودم

    اجراهای کافه شروع شد و من هر هفته ۲۰۰ هزار تومن خرج می کردم که بیام‌ یه اجرا بکنم و برگردم شهرم

    صبح زود می رسیدم

    می رفتم خونه خالم تا ظهر و بعدش تو بلوار کشاورز تمرین می کردم تا غروب

    و بعدش اجرا می کردم و بعد اجرام می دوییدم تا به اتوبوس برسم

    یعنی هنوز اجرای بقیه ادامه داشت ولی من باید بر می گشتم

    هر فستیوالی برگزار می شد فیلم می فرستادم

    هرجا می گفتن مسابقه استنداپ من بودم و فیلم میفرستادم و خیلیا می گفتن تقلب شد، حق ما رو خوردن

    به ما باید جایزه می دادن ، اون بی مزه بود

    من دیگه شرکت نمی کنم ، همش رانته

    ولی به طرز عجیبی به این چیزا توجه نمی کردم و دنبال چیز بزرگتری بودم

    فقط داشتم تجربه می کردم

    رامبد جوان اعلام کرد که قراره یه مسابقه برگزار کنه به اسم استندآپ شو و توی پلتفرم ، نه تلویزیون

    ۱۲ نفر باید انتخاب می شدن و من هم ویدئو فرستادم

    ولی ویدئوم قبول نشد

    من مدتها بود منتظر این لحظه بودم

    بارها حتی گفته بودن که خندوانه قرار نیست ساخته بشه

    من از این که ویدئوم قبول نشد ناراحت شدم

    یادمه استنداپ فینالم رو زیرنویس کردم که ببرم نشونش بدم و بگم چرا من و قبول نکردی که اون مسابقه کلا کنسل شد و بهش گفتن که خنداننده شو رو بساز و توی تلویزیون و اونا هم تصمیم گرفتن که یه تعداد دیگه به این افراد اضافه کنن و فراخوان دادن

    من خوشحال دوباره ویدئو فرستادم

    و به اجراهای کافه ادامه دادم

    یه روز قبل اجرام توی کافه ، یکی از بچه ها زنگ زد و گفت من توی خنداننده شو قبول شدم و بهم زنگ زدن

    به تو زنگ زدن ؟

    به من زنگ نزده بودن و خیلی نگران شدم

    ولی اجرا داشتم و با خودم گفتم باید برم و اجرام و درست انجام بدم ، اون مردم منتظرن تا یه اجرای خوب ببینن

    یادمه رفتم و از خودم فیلم گرفتم و گفتم که من توی خنداننده شو هستم

    تموم شده بود ، اعلام کرده بودن ، کجا هستی ؟!!! ولی من شاید ۱۰ تا فیلم از خودم دارم که می گم من توی خنداننده شو هستم

    قشنگ یادمه ویدئوم رو که برای خنداننده شو فرستادم

    بعدش نشستم و گفتم من قبول میشم و به حول قوه ی الهی و جز نفرات برتر میشم

    دارم فیلمشو!!!!

    ( یکی از تمرینهایی که به من الهام شد این بود

    من کلی از تعرفهای دیگران از خودم رو وویس گرفتم

    مثلا داشت از اجرام تعریف می کرد ، همون موقع وویس رکوردر رو میزدم

    اصلا از قصد بعد اجرام که خوب شده بود میرفتم پیش اونی که بیشتر خندیده بود می گفتم اجرام چجور بود

    یا یه وقتایی دوستام تو واتساپ وویس داده بودن ،

    یا حتی اگه نوشته بودن ، خودم می گفتم و وویس می گرفتم و تمام اینها رو یه فایل نیم ساعته کردم و با موزیک زیرش هر روز گوش می دادم ، هر روز صبح

    حتی یه تیکه از صحبتهای شما هم هست که می گین سیستم مغز همه یه جوره اگه اون تونسته پس منم می تونم )

    بعد از تماس دوستم ، رفتم اونروز اجرا کردم و اجرام خیلییی هم عالی شد

    یادمه کافه یه فستیوالی برگزار کرد و من شب اولی که اجرا کردم اجرام خیلی عالی شد و قرار شد رای گیری اینستاگرامی برگزار بشه

    شبش از عوامل بهم پیام دادن که برای خودت تبلیغ کن ، به دوستات بگو استوریت کنن

    حذف میشیا

    و من اصلا دلم نمی خواست تبلیغ کنم

    و راضی بودم از اجرام و این مهم بود برام

    حالم خوب بود از اجرام

    خوابیدم و صبحش که بیدار شدم دیدم یه نفر من و استوری کرده با ۱۱۰ هزار فالوئر !!!

    فیلمبردار فستیوال بود و بهم گفت استوریت کردم راءی ت بیشتر شد و ایشالله میری بالا

    حتی خانمش هم فکر کنم ۱۰ هزار فالوئر داشت که اونم من و استوری کرد

    خدا حفظشون کنه

    با خودم گفتم من به چند نفر از دوستام باید می گفتم و رو مینداختم تا من و استوری کنن اونم شاید با کلی منت

    بالا می رفتم می گفتن ما بردیمش بالا

    بالا نمی رفتم می گفتن ما هم استوریش کردیم نرفت بالا

    این درسی شد برام که به کسی برای تبلیغ رو نندازم ، خودش درست می کنه

    من اومدم تهران و با یکی از دوستام که هم کلاسی بودیم خونه گرفتیم

    و فقط و فقط از راه نویسندگی برای دیگران در آمد داشتم

    و همین تیزرهای تبلیغاتی

    یه روز یکی از بچه های دور قبلی خنداننده شو بهم پیام داد بابت نوشتن استندآپ برای یه کاری توی شبکه تلویزیون

    منم نوشتم ، حدود ۱۰۰ دقیقه کار نوشتم

    و این باب همکاری شد تا من استندآپ های دیگه ای هم بنویسم و اون توی خندوانه اجرا کنه

    من یادمه تو دفترم نوشته بودم که میلیون ها نفر به اجراهای من می خندن و اون داشت متن من و جلوی میلیونها نفر اجرا می کرد

    متن من توی خندوانه اجرا می شد ولی من هنوز خندوانه نرفته بودم

    تو اون دوره ما یه برنامه ای رو کار می کردیم به اسم فرمول کمدی برای شبکه یک ، که آقای کربلایی زاده مجری بود و ما بچه های کلاس هر قسمت اجرا می کردیم

    من اون جا ۳ تا اجرا انجام دادم که کلی مردم دوست داشتن و اهالی روستا به مادرم پیام می دادن و ازش تشکر می کردن که اسم رکن آباد توی شبکه ملی برده شده و مادرم حالا کم کم داشت می دید که کار من داره نتیجه می ده

    ( هیچ وقت مادر و پدرم جلوی من و برای انجام کاری که دوست داشتم نگرفتن ولی حس می کردم که نمی دونن من چیکار می کنم و حرفهای دیگران یه گقدار اذیتشون می کرد ولی هیچ وقت جلوم رو با شدت نگرفتن و از این بابت از خدای بزرگ ممنونم و اینو به کسایی می گم که خانوادشون کنترلشون می کنن

    ادامه بدین ، نتیجه همه رو با شما هم عقیده می کنه)

    لوکیشن فیلمبرداری رستوران گردان برج میلاد بودو من یادمه یه روز از اون بالا برای اولین بار استودیوی خندوانه رو دیدم و اون لوگوی جذاب و دوست داشتنی

    تو ذهنم اومد که برم توی اون سوله و بعد گفتم یه آدم با یه کوله پشتی برم بگم چی ؟؟؟

    و خیلی دلم خواست

    فرداش اون کسی که براش می نوشتم بهم پیام داد که بیا دفتر مدیربرنامه ی من تا روی متن خندوانه کار کنیم و بعد یهو گفت نمی خواد بیای دفتر

    بیا خندوانه من اونجام و منم از خدا خواسته رفتم و اومد دم در سوله دنبالم

    فوق العاده بود حس ورودم به اون سوله

    برای اولین بار رامبد جوان رو دیدم و اون گفت بهش که متن استنداپ قبلیش و من نوشتم و ایشونم ازم تشکر کرد و گفت عالی بود

    ما حدود یک ساعت اونجا بودیم و حتی یک کلمه هم در مورد متن استندآپش صحبت نکردیم

    انگار از طرف خدا مامور شده بود که من و با عزت و احترام بکشونه داخل اون استودیو تا آرزوم برآورده بشه

    مدتی بعد من از طریق یکی از بچه ها معرفی شدم تا برای یکی از شرکت کننده های خنداننده شو بنویسم و منم قبول کردم با اینکه حرفی از پول نبود ولی شوق نوشتن جک اونم جکی که قراره توی خنداننده شو گفته بشه برام خیلی جذاب بود

    و اصلا همه اینا به کنار من کلا توی مسیرم از کمک کردن لذت می بردم

    اینکه بتونم بدون چشمداشت کمک کنم و یک اجرا و جک ساخته بشه لذت می بردم

    شروع کردیم و هی قرار گذاشتیم و نوشتیم

    و من کم کم با بچه های دیگه هم دوست شدم و باهم نوشتیم

    و پام بیشتر به خندوانه باز شد

    این چینش و باز شدن راهها به شدت برام جذاب بود

    خدا چیند و چیند و به طریق های عجیبی من و هی می برد توی سوله ی خندوانه و همه رو با من آشنا می کرد

    یکی از بچه ها بود که می اومد دنبالم و من و میبرد اونجا با ماشینش

    بعد از مدتی بچه های انتخابی خنداننده شو تیم شدن و هر تیم مربی خودش و داشت که از بچه های قبلی خنداننده شو بودن و من دیگه زیاد نمی تونستم با بچه ها باشم

    چون مربی داشتن و اون باید نظر می داد

    یادمه یه سری که بچه ها داشتن با مربیاشون میرفتن داخل سوله ی خندوانه نگاهشون کردم و واقعا دلم خواست که باشم باهاشون ، باشم و کمک کنم و بنویسم . ولی باید بر می گشتم خونم و خیلی وقتا توی واتساپ با بعضیاشون باهم در ارتباط بودیم

    تا اینکه شدم نویسنده خندوانه و حالا می تونستم با کارتم برم خندوانه و کسی بهم گیر نده

    یه روز یادمه توی خندوانه بودیم و بچه ها گفتن بریم استودیو رو ببینیم

    رفتیم داخل استودیو ( منظورم محل فیلمبرداریه ، ما پشت صحنه تمرین می کردیم و می نوشتیم )

    و من همونجا به یکی از بچه ها گفتم ازم داخل استودیو عکس بگیره

    یه عکس ازم گرفتن و من رو به تماشاچیای فرضی و داورا لبخند زدم و اون عکس و انداختم بک گراند گوشیم

    گذشت و گذشت تا ۴ روز قبل از افتتاحیه ی خنداننده شو

    توی اتاق نشسته بودیم که آقای رامبد جوان و ۳ نفر دیگه از عوامل اومدن تا ۴ تا از بچه ها جلوشون اجرا کنن

    (( یکی از بچه های انتخابی خنداننده شو آمریکا بود و یه مساله ای براش پیش اومده بود که نمی تونست توی مسابقه شرکت کنه

    و آمار بچه ها قرار بود کمتر بشه تا تعداد درست در بیاد ))

    من یه بار جلوی کل بچه ها و نویسنده های خندوانه تست دادم ولی به دلایلی قبولم نکردن

    یهو گفتن بلند شو اجرا کن

    و اونی که اوکی کرد تست بدم همونی بود که براش متن می نوشتم

    بعد اجرام بهم گفت وقتی شانس بهت رو می کنه سریع بزن روش و کاش اون متنت که بهتر بود رو می گفتی

    من با خودم گفتم امکان نداره بعد از تلاش های من کلاً ۵ دقیقه بهم فرصت یهویی بدن و بعد بگن نشد ، نتونستی از این فرصت استفاده کنی

    پس تو لایقش نیستی ،

    ذهنم باور نکرد

    تا اینکه ۴ روز قبل از افتتاحیه و داخل اتاق بچه ها جلوی آقای جوان اجرا کردن و من حتی متنم رو روی دستم کدنویسی کردم که اگه یهو به من گفتن پاشو سریع بلند شم و اجرا کنم ولی اجرای اون ۴ نفر تموم شد و همشون رفتن و من موندم و بقیه بچه ها

    مثل آدمی شده بودم که تو جنگ بغلش خمپاره خرده

    هیچی نمی شنیدم ، حالم یه جوری بود

    به خدا گفتم من این همه راه تا اینجا اومدم ، من و کشوندی اینجا ، دو تا صندلی با رامبد جوان فاصله داشتم

    من خونه گرفتم اینجا ، من زندگیم و گذاشتم پای این کار

    چرا من نه ؟!!!

    بچه ها فهمیدن من حالم میزون نیست

    گفتن بیا ببریمت خونه

    توی مسیر برگشت یهو یه حسی بهم گفت برگرد

    گفتم : منو برگردونید

    گفتن : بیا برو خونه الان استراحت کن

    گفتم : من باید برگردم و من رو برگردوندن و رفتن

    نمی خواستم از اون سوله جدا بشم

    رفتم سمت سرویس بهداشتی خنداونه و سرپرست نویسندگان خندوانه رو دیدم

    من هیچ وقت نمی خواستم به کسی رو بندازم بابت اینکه کاری برام بکنه مخصوصا توی این داستان

    می خواستم خودش درست شه تا ایمانم قوی بشه

    ولی اونجا فهمیدم که باید بگم و گفتم

    من با این حال اونم با سرپرست نویسندگان ، تنها

    باید می گفتم

    گفتم : من زندگیم و گذاشتم پای این کار ، من از شهرم اومدم تهران خونه گرفتم

    اگه میشه من باشم

    اگه جای خالی هست من باشم

    من نمی خوام جای کسی باشم

    من حرف میزدم و اون میرفت داخل استودیو

    و دقیقا یادمه از همون مسیری رد شدیم که بار اول رد شدم

    و آخر حرفام گفت : بذار بهش فکر می کنم

    و اون شب یادمه یه حسی بهم می گفت : شد

    و از سوله ی خندوانه فیلم گرفتم و گفتم من فردا به عنوان خنداننده شو میام

    و دقیقا ساعت ۱۰ دقیقا به ۱۲ همون شب

    شبی که من خوابم نمی برد و منتظر خبر بودم

    زنگم زدن و گفتن تو قبول شدی و فردا متنت رو بیار

    من محمد حسین توسلی رکن آبادی هستم

    من تا فینال خنداننده شو ۳ رفتم

    و از تمام اجراهام لذت بردم

    ( من وویس دارم از تودم که می گم فینال خنداننده شو رو اجرا می کنم

    روزی که هیچ خبری نبود با ذوق وویس گرفتم از خودم

    موقع اجرای فینالم وقتی همه تشویق می کردن یه نفس راحت کشیدم که شد

    و بقیه فهمیدن و بهم گفتن 😀😀)

    من معجزه رو دیدم

    من اجرای اولم ۷ دقیقه بود و کامنت تمام داورها کامنت الهی بود

    من نتیجه ی ۲ سال کار رو توی ۷ دقیقه نشون دادم و تمام اعتبارش رو به خداوند بزرگ میدم

    اون اجرا و اجراهای دیگم من نبودم

    توضیحش برای دیگران سخته ولی من نبودم

    منظورم از کامنتای الهی اینه

    رامبد جوان گفت : فقط نوشتم باریکلا

    این یعنی چی ؟

    یه جا مجری برنامه گفت : آقای معجونی هیچ وقت از هیچ کسی این طوری تعریف نمی کنه

    این یعنی چی ؟

    آقای ژوله گفت : من تو هیچ استنداپ کمدینی تو کل دنیا این حجم از شوخی در این مدت زمان و ندیدم و این عجیبه برام

    اینا همش خداست

    مادرم می گفت : هرکی ازم می پرسید پسرت چیکار می کنه نمی دونستم چی بگم

    حالا همشون می دونن

    بعد اجرای اولم توی روستا برام بنر زدن و اومدن استقبالم

    منی که هرهفته تنها میرفتم و تنها می اومدم

    خدایا صدهزااار مرتبه شکرت

    و اون هم خونم بود که گفتم

    اون رفت فینال عصر جدید

    پیمان ابراهیمی

    عجیب نیست ؟ نه ، قانونه

    ما ایمان فعال نشون دادیم و اومدیم تهران و خدا هم درست کرد همه چیو

    فینالیستهای دو تا از بزرگترین مسابقات استعدادیابی ایران هم خونه هستن

    خدا رو هزاران بار شکر می کنم به خاطر اینکه شما استاد نازنین و همسر گرامیتون رو سر راه من قرار داد

    عاااشقتونم

    امروز ۲۸ آبان ۱۴۰۱

    ساعت ۱ ظهر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: