دیدگاه زیبا و تأثیرگذار جواد عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و همه دوستان عزیز این سایت الهی
نمیدونم چطور از خدای خوبم تشکر کنم و چطور از شما استاد عزیزم بابت این فایل پر از آگاهی های ناب پروردگار عزیزم
استاد خواستم بگم که این فضای روحانی و ملکوتی ای که شما گفتید فرکانسش ما رو هم گرفت و قشنگ اون حس و حال شما رو من هم داشتم وقتی که حالتون گفتید عالیه و وقتی که حتی با شن ها بازی میکردین
استاد داری چیکار میکنی با ما استاد داری انقلابی در وجود من و همه دوستان عزیزم بپا میکنی همه دارن این روزها از انقلاب فیزیکی و کشوری حرف میزنند ولی شما داری انقلابی در وجود تک تک ما و مخصوصا خودم ایجاد میکنی انقلابی که از توحید میاد از هدایت الله مهربان میاد از تغییر خودت میاد از خود ارزشی میاد از توکل تنها به رب میاد ن توکل به غیر خدا
استاد توی این فایل بار ها و بارها اشک ریختم و شکر خدا کردم روز صبح جمعمون رو ساختی استاد عزیزم
این فایل بخدا قسم اگر فقط همین یک فایل رو میخواستین قیمت بذارین و بذارید برای فروش به جرات میگم قیمت نداشت ولی شما رایگان در سایت گذاشتید و از تجربیات و هدایت های خداوند گفتید توی بخش کوچکی از زندگیتون استاد این فایل خیلی گرانبهاست و من خودم باید بارها و بارها گوش کنم و یادداشت بردارم ازش همین الان کلی یادداشت نوشتم
استاد تحسینت میکنم هم شما و هم مریم بانو رو که چقدر شما دو نفر وارسته هستید و چقدر به هدایت ها و نشانه های خداوند ایمان دارید و تسلیم خداوند هستید و این یک ویژگی بارز شما دو عزیز هست و چقدر شما خودتون رو در جریان هدایت های ناب پروردگار قرار میدید واقعا تحسین برانگیز هست
خیلی نکته های خوب و زیادی رو گفتید و من فقط تنها به بخشی از اونها اشاره میکنم تا به خودم یادآوری کنم و ردپا بذارم از خودم
شما اول فایل گفتید اهداف سالتون رو نوشتید و از خدا خواستید و صدا و تصویر برای خودتون ضبط کزدین من هم باید به این صورت عمل کنم
این فضای صحرا خیلی رویایی و بی نظیری هست استاد و خیلی انرژی مثبت بسیار بالایی داره چقدر دوست دارم که این فضاهای زیبا رو از نزدیک خودم تجربه کنم
و از مریم بانو ممنونم که هدایت هایی که از اول این سفر داشتن رو نوشتن و به یاد خودشون آوردن و به ماهم یاد دادند که حواسمون و حواسم به نشونه های خداوند باشه
از تصمیمی که گرفتید که بیاد ایران و بعد کنسل شدنش چقدر خوب درک میکنید این پیام های خداوند رو
یک اعترافی بکنم همین جا
وقتی که گفتید میخواستی بیاید ایران بعد کنسل شد بخاطر این شرایط ایران من خوشحال شدم که نتوانستید بیاید چون حس کردم من هنوز آمادش نبودم که بتونم با شما هم مدار بشم و از نزدیک توی دوره های حضوری شما باشم واین یک نکته مثبت برای من هست که بیشتر روی خودم کار کنم تا در زمان درست و مکان درست شما رو زیارت کنم
یک نکته خوب گفتید و این هست که همیشه از خدا برای کوچکترین مسایل هدایت بخواین و بدونید که اون جواب میده و فقط تو باید جرأت انجام دادنش رو داشته باشی من این رو به خودم میگم که هدایت اومده ولی انجامش ندادم
نکته بعدی وقتی که من با یک فضایی هم فرکانس نباشم حتی اگر هم خودم بخوام نمیتونم برم اونجا چون جهات این اجازه رو نمیده
واقعا من بارها پیش اومده که دوست داشتم جایی باشم یا با کسی باشم اما اون فضا و یا اون فردا چون فرکانسش بالا بوده هرکاری که کردم نتونستم در اون فضا باشم و این رو واقعا میفهمم
نکته وقتی که من روی خودم کار کنم هدایت میشم به شرایط اتفاقات و آدم های بهتر که باعث آرامش شادی و تجربیات بهتر من میشن
خیلی مهم هست که من هر روز روی خودم کار کنم و نعمت های خداوند رو ببینم و قدردان این نعمت ها باشم و روی ورودی ها و باورهای کار کنم و بگذارم جهان هم کار خودش رو بکنه فقط من باید سمت خودم رو انجام بدم خدا هم سمت خودش رو انجام میده
من دارم زندگی خودم رو خودم خلق میکنم و عوامل بیرونی روی من اصلا تاثیری ندارند وقتی که من یک جور دیگه ای نگاه میکنم و این یک باور خیلی خوب هست که استاد عزیز داره و من هم باید بیشتر روی خودم کار کنم تا این باور رو بسازم برای خودم
این باور خوب رو هم استاد دارند و من هم دوست دارم داشته باشم و اینجا میگم
من عقلم رو میذارم کنار بخاطر ورودی هابی که داشته و محدود اطلاعاتی که داشته و بذارم که خداوند هدایتم کنه و روی عقلم زیاد حساب باز نکنم و ببینم که قلبم که جایگاه خداونده چی میگه
خدایا قلب من رو باز کن و گوش من رو شنوا کن برای شنیدن هدایت بیشتر و ذهن منطقی من رو کمنور تر کن تا هدایت های تورو ببینم و بشنوم
این دعا رو برای همه دوستان عزیزم میخوام و برای خودم
میخوام چند تا مورد از هدایت های خداوند در زندگی خودم بگم تا بیشتر ایمان بیارم بهش
من وقتی که میخواستم برم سر خونه زندگیم هیچ پولی نداشتم و ن پس اندازی فقطط تصمیم گرفته بودم برم و خیلی هم راسخ بودم به این تصمیم
و خیلی ها میگفتن که نمیشه و پول نداری و چطور میخوای بری و از این حرف ها و ذهنمم یاری میکرد باهاشون
اما اون صدای الله خیلی بلند بود توی قلبم و هیچی رو انکار نمی شنیدم و حرکت کردم و خداوند هدایت کرد افراد رو برای کمک به من و قلب هاشون رو نرم کرد برای من
یکی خونه رایگان داد
یکی لوازم قسطی با اقساط بلند مدت کم سود داد
یکی پول برای مجلس داد بی منت
یکی میوه داد یکی گروه عالی ارکستر برام آورد یکی فیلم بردار عالی شد برام
یکی ماشین برای مجلس در اختیارم قرار داد
و خیلی چیز های دیگه
این مال زمانی بود که من اصلا با این قوانین آشنا نبودم
دوران خدمتم به یک جایی هدایت شدم که نزدیک شهرم بود و تازه سه روز اونجا بودم سه روز شهر خودم بودم و توی بهترین مکان اون پادگان خدمت کردم
موقعی که میخواستم خونه برای خودم پیدا کنم خیلی گشتم و با اون مبلغ کم خونه پیدا نمیشد اما یک جا گفتم خدایا من خسته شدم و من تسلیم هستم خودت برام خونه پیدا کن و به طرز معجزه آسایی یک خونه نوساز و تمیز پیدا شد بایک صاحب خونه فوقالعاده نازنین و چقدر احساس خوبی داشتم در مورد اون خونه همش فکر میکردم که اون خونه مال خودم هست و حس عالی ای داشتم
در مورد کارم از شرکت اومدم بیرون بعد از سه سال و نمیدونستم باید چیکار کنم که خداوند هدایتم کرد به یک شغل خوب و عالی به اسم نجاری که واقعا لذت بخش هست برام و توی همین شغل هم کلی با افراد و شرایط بهتر روبرو شدم و بهتر بگم هدایت شدم
و خیلی مورد های دیگ
واقعا ازتون ممنونم استاد عزیزم بابت این آگاهی های ناب این فایل ها که زندگی ساز هستند و من رو که خیلی جاها شرک داشتم رو داره به یک شخصیت دیگه ای تبدیل میکننه
و چقدر خوبه که ببینم و ببینیم نشانه های خداوند مهربان رو و تسلیم امر پروردگار باشیم و باشم
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD1006MB69 دقیقه
- فایل صوتی پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی66MB69 دقیقه
ردپای روز 177
سری فایل های دانلودی روزشمار تحول زندگی منپیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی
با درود و وقت بخیر خدمت استادان عزیزم و دوستان و ساکنین این بهشت الهی امید وارم حال دلتون عالیع عالی باشه و در مسیر هدایت های الهی بدرخشید الهی آمین
دو روز هست که میخوام بیام در این قسمت از فایل دانلودی روزشمار ردپایی بجای بگذارم ولی هر دفعه یک جوری این اتفاق نمی افتاد ولی روز گذشته بلطف خدای هدایتگرم یک موضوعی پیش اومد که سبب خیر و برکت برام شد تا با این فایل همزمان بشم الخیر و فی ماوقع رو برای هدایت های الهی ام رو بیشتر از همیشه تایید و تحسین کنم .. داستان از این قراره که شیلنگ آب گرم زیر دستشویی حمام چکه میکرد و چند وقتی بود زیرش یک ظرف گذاشته بودم و به عقل خودم یک نوار تفلون دورش پیچیدم در محل اتصال شلنگ با اون لوله مهره ی لوله ی فلزی ولی دیدم بازم چکه میکنه و صدای چک چک هم داشت رو مخم میرفت .. بعد دیگه خسته شدم و خواستم صورت مسعلع رو پاک کنم گفتم اصلا آب گرم و بیخیال از اون زیر دستشویی پیچ و یا سر شیر آب گرم و بستم و خیالم راحت شد که دیگه آبی چکه نمی کنه و صدای آب هم قطع شد .. چند وقتی گذشت . این موضوع تقریبا برای یکماه گذشته است . ولی در ذهنم با خودم صحبت می کردم و میگفتم خب چند وقت دیگه هوا سرد میشه و به این آب گرم نیاز دارم . ولی بازم بیخیال ازش عبور می کردم .. تا اینکه دو روز پیش دیدم دوباره داره آب چکه میکنه و ظرف زیر آن شلنگ تند تند پر میشه و لبریز روی موزایک های حمام همینطوری سرازیر شده با اینکه شیر آب شلنگ رو بسته بودم ولی انگار داشت بهم یک نشونه های رو میداد . بعدش یک بوی نا از در و دیوار میومد ولی فکر کردم چون همسایه بغلی من تازه اسباب کشی کردند و اومدن اینجا حتما از واحد بغلیع… خلاصه بعدش دیدم این چکه داره هی بیشتر و بیشتر میشه الانع که بترکه و همه جا رو خراب کاری کنه … زنگ زدم به آقای زنگنه همون شخصی که چندین ساله همه ی کارهای فنی خونه مو همیشه میاد برام درست میکنه یک جورایی بقول معروف آچار فرانسه است برام ..
حالا که اسم آقای زنگنه رو آوردم خالی از لطف نیست که یک بیوگرافی از ایشون رو اینجا بنویسم که خیلی خیلی به هدایت های خداوند مربوط میشه
چند سال پیشا که من توی پردیس خونه ای خام خریده بودم و در ضمن مدیر مجتمع هم بودم توسط یک ابزار فروشی نزدیک خونه مون باهاش آشنا شدیم یعنی ایشون بازنشسته ی کارهای فنی ارتش بودند و بعد از عمل قلب زودی بازنشسته شدند و از آنجایی که آدم زحمتکشی بودند هیچوقت بیکار نبودن و در ضمن همشهری استاد مون هستند البته لُر ملایر هستند بسیار آدم شریف و وظیفه شناس و دست خیر و کار بلد ..
دو تا پسر و دو تا دختر های بزرگ که دخترا ازدواج کردند و صاحب نوه هم هستند ولی پسرا با یک ازدواج ناموفق پیش پدر و مادرشان زندگی می کنند .. خونه شون هم اجازه ای هست و با فاصله ی کمی نزدیک خونه ی قبلی مون بودند همون خانه ای که قبلنا خریده بودم . خلاصه ایشون همیشه دست به آچار بودند و کارای تعمیرات لوله آب و شوفاژ و برق و پکیچ و نصب کولر و نصب میل پرده و خرده کاری های جزیی و هر آنچه که فنی باشه رو انجام میدن .. هر وقت و بی وقت هم زنگ میزدم برای تعمیرات کارای خانه و یا مجتمع و هر کاری فوری میومدن و با دل و جون انجام میدادند و هزینه اش هم هر چی بود پرداخت میکردم .. خلاصه از آنجایی که همه ایشون رو بدرستکاری و کار بلد میشناختن خیلی قبولش داشتند و همیشه به خانه ما و یا مجتمع براحتی رفت و آمد می کردند .. تا اینکه ما به اون تضادها و ورشکستگی های پولی و مالی برخوردیم و خیلی اوضامون بهم ریخته بود حتی پول خرید نان سنگک رو هم دیگه نداشتیم .. از قضاء از آنجایی که در مدار و فرکانس نامناسب قرار گرفته بودیم همش لوله ی آب خراب میشد و یا بنوعی لوازم خونه مشکل پیش میومد و ناچار بودم به آقای زنگنه زنگ بزنم و یا خودش یکجورایی سر و کله اش پیدا میشد ولی بهش میگفتم آقای زنگنه فعلا نمی تونم پولشو پرداخت کنم و یا میگفتم نمیخواد اینو درست کنی از آنجایی که منم آدم پولداری بودم و همیشه دست بنقد باهاش حساب و کتاب میکردم و مدیر مجتمع هم بودم بقول معروف حرفم خیلی برش داشت و مورد اعتماد همه هم بودم .. هر کسی و یا هر واحدی کاری داشت همیشه ایشون رو معرفی می کردم و حتی اون ابزار فروشی که ایشون رو به من معرفی کرده بودن رو به همه آدرس میدادم که لوازمات شون رو از آنجا تهیه کنند فکرشو بکنید 28 تا واحد خام بود که همه رو به اینها معرفی می کردم . خلاصه بگذریم که می خواستم اصل داستان رو بگم که مجبور شدم کمی از گذشته ام و نحوه ی آشنایی و یا بهتر بخوام بگم دلیل این آشنایی ها و هدایت های خداوند هستش واقعا بقول استاد عزیزمون هر کسی هر جایی هستش جای درستش هستش . هیچ جای این دنیا خراب نیست که ما بخواهیم درستش کنیم همه چی طبق قانون در مکان درست و مناسب و در زمان درست و مناسبش هست که تمام اینها دلیل همزمانی های جادویی شده است .. یواش یواش بنده ی خدا آقای زنگنه متوجه شد که اتفاقاتی افتاده و دستمون خالی شده و حتی توی مخارج خونه هم درمانده شدیم ( بدلیل بلوکه شدن حقوقم به بانک و ورشکستگی کارخانه قارچ و چک و چال هایی که بخاطر پسرم ایجاد شد و مسایل های دیگه که توی پروفایلم توضیح دادم)
یک روز دیدم آقای زنگنه زنگ زد و گفت.. رفته بودم فروشگاه ارتش یک سری چیزا خریدم میذارم توی آسانسور ورش دار … گفتم آقای زنگنه من الان اصلا در شرایطی نیستم که این اجناس رو حساب کنم .. گفت حالا اینا رو گرفتم و گذاشتم توی آسانسور بردار … منم طبقه ی اول روی پارکینگ بودم .. یهویی آسانسور آمد بالا . دیدم مرغ و برنج و روغن مایع و مایع ظرفشویی و میوه و پنیر و کره و خورده ریزه های دیگه که الان زیاد خاطرم نیست فرستاده بالا .. اون موقع عروسم پیش من بود . (البته الان دیگه از پسرم جدا شده) عروسم رفت از توی آسانسور برداشت و آورد داخل ولی من از خجالت داشتم میمردم .. اصلا نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت .. خلاصه این آقای زنگنه بسیار شریف همین طور یواش یواش هر روز بیشتر کمک میکرد حتی توی آن اسباب کشی کذایی که خونه مون رو بخاطر چک و چال از دست داده بودیم همراهی مون کرد .. یکی از همسایه ها یک انباری 4 متری خالی داشت و بهمون گفت فعلا مقداری اسباب اثاثیه رو اینجا بذارید . منم که واقعا در بحرانی ترین شرایط زندگیم بودم اصلا حالم جا نمی یومد و بلد هم نبودم . .. این آقای زنگنه تمام لوازمو مثل آجر مرتب و منظم روی هم چید و تا سقف انباری چیده مان کرده بود .. یک زمانی ایشون توی باربری و هم قالیشویی کار کرده بود خلاصه آنقدر قشنگ چیده بود توی این انباری سه چهار متری که باورم نمیشد تمام زندگی من همینقدر باشه … خلاصه از اون به بعد آقای زنگنه ی خوب خدا شد دستی از دستان کمیاب و بینظیر خدا وند شد برام .و تا الان هیچوقت دیگه نه تنها ازم پولی نگرفت بابت هزینه ی تعمیرات بلکه هر وسیله ای لازم باشه با هزینه ی خودش میخره و میاره و نصب میکنه تازه همیشه هم دست پر میاد خونه مون انگار خداوند یک فرشته ی نجات مثل یک برادر دلسوزی که برای خواهرش خدمت میکنه در زندگی من نقش داشت .. بخدا اگر برای هر کسی این داستان و تعریف کنم اصلا فکر نمیکنه و باورش نمیشه همچنین آدم درست و خوب و خیلی دست بخیر و مهربانی وجود داشته باشه وقتی جلوی کسی از ایشون تشکر می کردم و یا کارهایی که برام انجام داده بود رو تحسین میکردم تازه میگفت به هیچکس نگو که من کاری براتون میکنم .. در صورتی که من دوستان و آشنایان مولتی تلیاردر زیادی داشتم که بسرعت ازم دور شدند ( البته بحث مدارها رو آنموقع نمی دونستم و باید هم اینطور میشد چون من بسرعت سقوط کرده بودم )
ولی خداوند بندگانش رو هیچوقت رها نمیکنه .. درسته من به بدترین شکل چک و لکد ها رو خوردم و سقوط کرده بودم ولی خداوند رزق و روزیشو از جایی برات میرسونه و می فرسته که اصلا فکرشو هم نمی تونستی در ذهنت بکنجانی و حتی متصور بشی و
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا،وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند،و از جایی که گمان نَبَرد به او روزی عطا کند، و هر که بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد
از آنجاها شد که خشت من داشت کوبیده میشد تا در مدار این آگاهی ها قرار بگیرم و نشانه ها و هدایت های الهی خیلی زود خودشو نشون میده ولی ما انسان ها بخاطر ناآگاهی و درک نادرست خیلی دیر متوجه میشویم ولی شکر خدا به لطف آموزه های استاد عزیزم چشم و گوشم به نشانه ها و هدایت های خداوند بیشتر باز شده است خدایا شکرت …
خلاصه تمام اینها رو گفتم بگم که با خراب شدن آب ریزی شلنگ آب گرم زیر دستشویی دیدم الانع که بترکه .. سر ظهر هم بود که زنگ زدم به همین آقای زنگنه و ماجرا را براش گفتم .. بعدش گفت من حکیمیه پیش یکی از دوستانم هستم ولی الان راه میوفتم میام آنجا که ببینم چی شده .. گفتم آقای زنگنه شما الان آنجا میهمان هستی. حتما ناهار میمونی بعدش میایی ؟؟ … با همون لهجه ی شیرین لری خودش گفت. من ناهار جایی نمیمانم.. الان میام .. خلاصه جاتون خالی فوری مرغ و پلو و سیب زمینی و گوجه فرنگی سرخ کردم و سالاد و چای رو آماده کردم .. خب از آنجایی که هدایت های خداوند بی حکمت نیست این داستان خراب شدن شلنگ اتفاق افتاد که یک قطعه لوله به اون سرشیر داخل دیوار اضافه کنه البته هم برای آب گرم و هم برای آب سرد این تیکه لوله سرپیچ اضافه کرد که چند سانتی بیرون از دیوار باشه تا دسترسی به بستن شیر آب زیر دستشویی امکان پذیر باشه که دیگه در موارد ضروری آب به داخل دیوار رسوخ نکنه و در ضمن شلنگ هم تعویض شد بخاطر آن مهره ی سر پیچ چون زنگ زده بود و فیلتر آب رو هم بررسی کرد که فشار آب هم بهتر شد و همچنین سبب خیر شد که آن یکی دستشویی ایرانی رو هم فیلترشو تمیز کنه تا آب آن یکی دستشویی هم پر فشار بشه .. دخترم همش میگفت چرا آب این دستشویی اینقدر کم فشاره ؟؟؟ خدا رو شکر منم در کنار این تعمیرات به معلومات فنی ام اضافه شد . و در ضمن فیلترهای سر شیر زیر ظرفشویی آشپزخانه هم تر و تمیز شد و الان آب پر فشار تر شد خدایااا شکرت و من از حالا شروع کردم به خانه تکونی پاییزی !!!!.. در ضمن آقای زنگنه طبق روال همیشگی اش تمام لوازمی که باید تعویض میشد و اضافه میشد رو خودش رفت خریداری کرد و آورد و نصب کرد و مانند یک برادر دلسوزی و مهربان بدون اینکه هزینه ای از من دریافت کنه توسط دستی از دستان خداوند برام انجام شد و یک باور فراوانی در ذهنم همیشه شکل گرفته و تقویت شده و بخودم همیشه میگم اینکه اگر می خواستم همین لوله های آب رو به یک تعمیر کار دیگه ای می سپردم و هزینه های جانبی آن را حساب میکردم دسته کم بیش از هفتصد و هشتصد تومان و شاید هم بیشتر باید پرداخت می کردم ولی من آنقدر ثروتمندشدم که خداوند خودش برام پرداخت میکنه و احساس میکنم دستم توی جیب خداوند است اینکه تمام این هزینه ها رو توسط دستی از بی نهایت دستان خداوند وارد تجربه ی زندگیم شده یعنی یا باید این پول وارد حسابم میشد و من خرجش می کردم و یا اینکه از این طریق باید پرداخت میشد و اینها رو از لطف خدای مهربانم میبینم که هیچوقت بندگانشو رها نمیکنه و دستی از بی نهایت دستان قدرتمند و مهربانش رو براش میفرسته تا این خانه ی مالکم رو بهتر از قبلش بهش تحویل دهم و در اینجا هزاران بار از خداوند و از آقای زنگنه تشکر و قدردانی کردم و همچنان قدردان این موهبت های الهی ام هستم که منو در شرایط و روابط با افرادی در ارتباط کرده که اصلا تصورش رو در آن زمان ها نمی کردم که شاید یک روزی همان شخصی که بقول خودشون بعنوان یک کارگر تعمیرات فنی میشناختید یک روزی بهترین برادر دلسوزی شود و هر موقع درخواستی داشته باشی بدون منت دست خداوند برات بشود شاید دوستان عزیزم با خواندن این داستان که یک از هزاران هدایت های خداوند است تعجب کنند ولی میدانید من بیشتر از چی تعجب میکنم ؟؟؟ اینکه خداوند چقدر زیبا ما رو بسمت بهترین ها هدایت میکنه و ما بندگان ناسپاسی هستیم خدایا ببخش اگر دیر شناختمت . خدایااا ببخش که ندیدمت .. خدایاا ببخش که نشنیدمت .. خدایا شکرت که قدم به قدم همراهم بودی و قدمهاتو نشمردم…
خدایااا شکرت که همه ی کارها و برنامه ها و امورات زندگی مون رو چیده مان و برنامه ریزی و هماهنگ و هندلش کردی قبل از اینکه اصلا بدانیم قبل از اینکه به اون نقطه برسیم قبل از اینکه نگران چیزی باشیم و قبل از …. .. ..
*خدای مهربان و وهابم ای کاش ترا زودتر می شناختم قبل از اینکه ضرر و زیانی رو تجربه میکردم خدای مهربانم
خدای مهربانم شکرت که به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی
خدایا من رو آسون کن برای تسلیم و رها و آزاد بودن در برابر خودت و خودم و خواسته هایم و خودت دلها را برام نرم و گرم کن و دست خودت را همراهم کن
من باید همیشه استادم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم
خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن
خدایااآاا کمکم کن که اون باورها و نگرش های محدود کننده ام رو شناسایی کنم و تغییرشون بدم به بهترین باورها
خدایا من را بسمت مسیرهای درست و صحیح هدایت کن که بدون هدایت و نشانه های الهی تو من گمراه آه و سرگشته و حیران ام… ای ابتدای هر آغاز و ای سرانجام هر پایان ،
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
ردپای روز 132
روزشمار تحول زندگی من فصل پنجم
پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی
به نام خداوند هدایتگرم که تمام راهها و درها را برایم باز و آزاد و آسان و دلپذیر کرده است..
خدایااا از اینکه در مدار و ارتعاش دریافت نشانه ها و هدایت های الهی ام هستم مممنون و سپاسگذارم
خدایااا شکرت خدایااا من از درک همزمانی ها و هماهنگی هایت عاجزم
سلام به روی ماه استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم
سلام به تمام فرشتگانی که در این سایت بینظیر الهی ساکن هستند
و همسفر این کشتی ستاره نشانند..
پیشاپیش از استاد خردمند و آگاهم بخاطر این آگاهی های که در این سایت ارزشمندمون قرار دادند تشکر و قدردانی می کنم ممنون و سپاسگذارم استاد عزیزم
خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن
با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم
خدایاااا خودت من را هدایتی کن به سمت تسلیم بودن در برابر خودت
بنام خداوندی که یگانه خالق جهان هستی است که من رو خالق اهداف و خواسته ها و آرزوهای مقدس الهی ام آفرید..
اول از همه برای این فیلمبرداری های زیبا و اون آهنگ زیبای ملکا ذکر تو گویم که مخصوص این سفر ملکوتی و روحانی بود رو انتخاب کردید ممنون و سپاسگذار و تحسین میکنم
استاد عزیزم اینقدر این فایل ها ی آموزشی و آگاهی دهنده رو نگاه کردم که مدام به این زیبایی ها هدایت میشم
استاد جان یک داستانی یادم اومد که قبلنا در یکی از فایل های سفر به دور آمریکا نوشته بودم و چون با این فایل پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی همخوانی داره اینجا هم می نویسم
رفته بودم سمت تهرانپارس .. بعدش رفتم بسمت فلکه اول بغل نانوایی اونجا یک کلید سازی بود که می خواستم یک کلید درب ورودی حیاط رو بسازم دیدم هنوز آن شخص بساطشو راه اندازی نکرده .. پیش خودم گفتم .. اشکالی ندارد عوضش میرم نانوایی تا این آقا پیداش بشه .. (هدایت ها و همزمانی ها ی بینظیرم)
وقتی وارد نانوایی شدم دیدم یک نانوایی بزرگ که یک سمتش توی یک فضای بزرگی سه تا شاطر نان سنگکی با لباس های فرم و پیش بند و کلاه سفید مشغول نان پزی هستند یک نان بزرگ کنجدی درخواست کردم … و یک سمت دیگرش نان بربری درست می کردند.. به اون آقای جوانی که داشت نان بربری درست می کرد رو کردم و خیلی هم خوش اخلاق بود گفتم .. چقدر نان هاتون رو خوشگل درست می کنید و برشته و پر کنجد و عالی یکی از این خوشکلاشو برام بزن… یعنی داشتم بنوعی کارشون رو تحسین می کردم چون به دیدن زیبایی ها و بعدش تحسین آنها بلطف استاد عزیزم عادت کردم .. بعدش در ادامه بهم گفت :ما انواع دانه ها رو می تونیم براتون روش بریزیم چی دوست دارید ؟؟؟ .. گفتم مثلاً چی دارید ؟؟؟
گفت.. تخم آفتاب گردان .. سیاه دانه .. کنجد .. خشخاش.. سبزیجات و غیره…
یهو یک آقایی کنارم اومد و گفت مگه خشخاش هم دارید؟؟؟..
آقا نونوا گفت.. بله که داریم
بعدش رفت زیر میز ی کم خشخاش مثل پودر رو ریخت کف دست من و بهم گفت بخور .. خیلی خاصیت داره .. منم تست کردم و بهش گفتم طعم و مزه اش مثل گاه میمونه… گفت آره ولی روی نان خوشمزه میشه..
خلاصه صحبت بالا گرفت و منم شروع کردم از خودم صحبت کردن ..
گفتم من هتلداری خوندم . زمانی که میرفتم فنی حرفه ای امتحان بدم. یکی از رشته هاشون مدرک نانوایی بود که انواع و اقسام نان ها رو بصورت تخصصی درسشو امتحان میدادند خیلی منم دوست داشتم که نانوایی رو هم بطور تخصصی یاد می گرفتم ولی من آن موقع داشتم در یکی از رشته های شیرینی پزی و آشپزی درجه یک و دو مدرک می گرفتم . و چون خیلی به خمیر علاقه دارم توی فر خانه نان بربری و نان باگت درست کردم …
گفت اون نونی که شما درست می کنید با مال ما فرق می کنه
بعدش گفتم.. خوب من خمیر مایه و تخم مرغ هم بهش میزنم و خیلی هم خوب شده
گفت. .. آفرین .. درسته .. ببین این خمیر مایه ی ما خیلی عالیه .. کیلویی شصت هزار تومانی است ( البته قیمت سال پیش).. بعد رفتم پشت میزش و به گونی های این دانه ها و این چیزهایی که معرفی کرده بود نگاه می کردم ..
بهم گفت.. بیا بهت از این خمیر مایه ها بدم و ببر باهاش نون درست کن. و ببین چی میشه.. گفتم خمیر مایه خودم دارم ….بعدش یهو دیدم به اندازه ی یک استکان برام ریخت توی کیسه فریزیری و گره زد .. خیلی خیلی از این سخاوتش خوشم اومد و ازش تشکر کردم .. بعدش همین طور سمت آن دستگاه تنور بزرگ رفتم که ببینم سیستم کارایی ش چطوریه.. تنورشون مجهز به دستگاه های قوی ماشینی بود.. گفتم.. این تنور فقط شعله های زیرش روشنه ؟؟؟
گفت .. نه . باید هم بالای تنور روشن باشه و هم زیر تنور که حرارت از دو طرف داشته باشه..
بعدش اومد نان بربری هایی که خمیرشو روی میز چیده بود رو مرتب می کرد و مایه ی آبکی خمیری روش ریخت و مشغول فرم دادن خمیر بصورت کشیده. کشیده با پنجه روی خمیر فرم میداد و بعدش با یک حرکت های جالب گذاشت توی تنور گردون …. حالا منم مثل یک شاگرد کنارش ایستاده بودم هی تحسینش می کردم.. در ادامه دیدم .بعد از چرخش یک دور تنور نان ها ی پخته شده دارن نمایان میشن میان بیرون .. از میان آن نان های پخته شده یکیش خیلی خوشگل بود یک نان خوشگل که رُخش بطور لانه زنبوری کشیده شده بود نمایان شد….با خوشحالی و ذوق. به نانوا گفتم … ووووااااایی. چقدر این نان خوشگل شده و چقدر هم پر کنجده….
با خنده گفت.. اینو مخصوص شما درست کردم.. ی نونی برات درست کردم که هر روز بیایی اینجا نون بخری..
گفتم. آخه من که اینجا زندگی نمی کنم … من پردیس هستم ( قربون اسم پردیس برم که همش یاد پرادایس بهشتی خودمون میوفتم )
بهش گفتم اسم تون چیع؟؟؟
گفت . ابوالفضل
گفتم.. آقا ابوالفضل.. . من اصلا شهر و شلوغی و ترافیک ماشین ها و آدم ها و آپارتمان های تو در توی شهری رو دوست ندارم.. اصلا دوست ندارم در قید و بندهای قوانین شهری باشم .. تهران رو دوست ندارم دوست دارم آزاد زندگی کنم
دوست دارم در آزادی زمانی و آزادی مکانی زندگی کنم.
دوست دارم در هوای آزاد طبیعت زندگی کنم..
بعدش گفتم.. میدونی چیع؟؟؟
من کلا از آدمیزاد بدور هستم.
من یک جایی دوست دارم زندگی کنم که فقط طبیعت رو ببینم .. یعنی دوست دارم خانه ام جوری باشه که پنجره های بزرگ داشته باشه که از هر سمت خونه ام کوه و دشت و رودخانه و دریاچه و دریا و درختان سرسبز و چمن و آسمان آبی و باران و مه و خورشید و ماه و ستارگان و هوای تر و تازه و لبنیات کوهستانی رو ببینم و تنور داشته باشم و سبزیجات بکارم و غیره…
گفتم ….آقا من از چهار صبح بیدار میشم برای مدیتیشن و سپاسگذاری کردن از خداوند …
دوست دارم با خداوند بخاطر این زیبایی هایش بلند بلند صحبت کنم شوق و ذوق مو نشون بدم و سپیده دم. و اون لحظه ی طلوع خورشید رو از اون دور دست ها بطور نامحدود ببینم … آقا من اصلا شهر رو دوست ندارم .. الان هم توی پردیس اون آخرهاش که دو تا خیابان به کوه هستش رفتم که همیشه میرم اون بالای کوه تپه ی نزدیک خونه ام و از اون بالا به شهرم نگاه می کنم و از خداوند بخاطر این زیبایی هایش تشکر می کنم.. و میگم…. خدایااااا چی میشد یک قصری بالای این بلندی داشتم که حیاط وسیعی داشتم و همه ی سبزیجات و انواع و اقسام درختان میوه رو داشتم و گل های آفتاب گردان می کاشتم و فقط در مواقع خاصی میرفتم شهر…
خلاصه. یهو دیدم تمام شاطرها دست از کار کشیدن و اون چند نفری که اون طرف ایستاده بودند ( اون وقت خلوت روز ساعت 10 و یا شاید 11 روز ) اونجا بودند همین طور داشتند منو با تعجب نگاه می کردند و گوش میدادند…
انگار داشتم. یک داستان رویایی تخیلی و شگفت انگیز فوق العاده بدور از ذهن رو براشون می گفتم.. از نگاه تعجب انگیز آنها خودم هم تعجب کردم که نکنه بیراهه چیزی گفتم و خودم خبر ندارم!!!!!
خلاصه … دوستان عزیز و نازنینم استاد جان بعدش میدونید چی شد؟؟؟؟!
اینجای داستان خیلی جالب شد..!!!!
یهو اون آقا ابوالفضل جوان شاطر نان بربری . مبایلشو روشن کرد و که ی چیزی رو بهم نشون بده . گفت. …
شما باید بری روستای ماااا..
گفتم.. روستاتون کجاست؟؟؟
گفت .. سی کیلو متر اونور تر از بلده مازندران…
گفتم.. بَلده !!!!!؟؟؟ همون شهر نیما یوشیج خودمون ؟؟؟؟
گفت آره… ولی ما آخرین ده و روستا هستیم .. سی کیلو متر بعد از بلده.
گفتم اتفاقا چند روز پیش یکی از همسایگان ام از ویلایی که اونجا داشت صحبت می کرد.. حدودا ی شناختی ازش دارم..همزمانی ها رو فقط ببینید
گفت .. بیا عکسشو بهت نشون بدمممممم
استاد جان .. دوستان عزیزم
خدا شاهده . خدا شاهده . خدا گواهه که وقتی عکس رو بهم نشون داد دقیقا همین فایل هایی که در سایت مون هست رو دیدم
آسمان به همین آبی رنگ که البته ارغوانی سرمه ای .. نمیدونم چه رنگی بگم که آنقدر آبی رنگش زیبا بود و یک ابر سفید زیبا به همون قشنگی که توی فایل هامون هست … همون چمن ها و دشت سرسبز وسیع با تپه های درختان سرسبز .. با خانه های سقف شیب دار با فاصله فاصله از هم .. و یک چشمه ای معروف به هزار چشمه ( البته فقط یک چشمه آب روان در اون عکس دیدم گویا قدیما چشمه های زیادی داشته و یا شاید هم چندین چشمه بهم وصل بوده که این نام هزار چشمه رو براش گذاشته بودند ) .. استاد جان دقیقا شما در فایل هاتون گفتید که این مناظر شبیه کارت پستال هستش .. بخدا دقیقا انگار داشتم توی صفحه ی مبایلش کارت پستال سویس. و یا همین فایل سفر به دور آمریکا رو میدیدم…
آقا من همین طور خیره داشتم اون عکسها رو نگاه می کردم و هی تحسین می کردم .و می گفتم به به به به
بعدش گفت این که چیزی نیست بیا یک منظره از همینجا توی فصل زمستان و برفی شو نشونت بدم.
وووووووواااااای دیگه دیوانه شدم و رفت .؟.
خدایااآاا. صحنه ای از زمستان برفی .. آنقدر سطح اون تپه ها ی برفی قشنگ بود خوشگل و زیبا بود . که گفتم آقا ابوالفضل من خیلی دوست دارم برم اونجاااا ( مثل همین صحنه های شنی سپید. برفی)
کسی رو می شناسی که یکماه بهم اجاره بده و برم اونجا بمونم ..
گفت . زمستانش خیلی خیلی سخته …
گفتم . حالا زمستان که نه .. ولی فصل پاییز ش و بهارش رو دوست دارم برم اونجا..
گفت .. اونجا فکر نکنم کسی اجاره بده .. اگر هم اجاره بده ماهی یک تومان و یا شاید دو تومان باشه..
بعدش بهم گفت .. اصلا برو پیش پدر و مادرم بمون ..
من بهشون زنگ میزنم و خبر میدم که میری اونجا .. اصلا شاید خودممم بیام..
بعدش شماره. رد و بدل کردیم و خیلی خیلی ازش تشکر کردم و گفتم…. باور کنید ایندفعه فقط از پردیس بخاطر این نانوایی میام اینجا نان میخرم ..
بعدش همشون با هم خوشحال شدند و خندیدن و و گفتند بیا بیا ااآااهاهاهااااا..
دوستان عزیزم این شرایط بودن من در اون نانوایی شاید یکساعت بیشتر طول نکشیداااااااا حتی شلوغ هم نبود یعنی مشتری ها میومدند و تند تند نان هاشون رو خرید می کردند و می رفتند (باورهای منطقی فراوانی) و برای من خیلی دلنشین بود که نعمت دیدن این زیبایی ها و روابط خوب و عالی رو خداوند به من عطا کرد..خدایاا شکرت
هدایت و نشانه های خداوند آنقدر زیاد و چشمگیر هست که فقط توجه و کنترل ذهن رو میطلبع … البته یکی از چند نمونه ای که در ارتباطاتم به آدم های خوب و عالی و درست و مناسب برخورد کردم یکیش همین آقا ابوالفضل دوست داشتنی بود که شاید سنی بیش از سی سال هم نداشت و فوق العاده بچه ی خوب و مهربانی بود خدا رو شکرت .. که همش به آدم های خوب و عالی روبرو میشم که اگه بخوام داستانش رو اینجا بنویسم صدها برابر این کامنتم طول می کشه..
فقط بگم . که بعدش اون کلید ساز چقدر توی کارش ماهر بود (نبودن اون کلید ساز در اون لحظه سبب خیر و برکت برام بود و همچنین انسان خوب و درستگار) بقول استاد عزیزم الخیر و فی ما وقع .. … بعدش سوار اتوبوس های پردیس شدم که پر شده بود و داشت حرکت می کرد که وقتی رسیدم به ایستگاه سریع سوار اتوبوس در حال حرکت شدم (اینم یک همزمانی که اصلا معطل و صف این چیزها نشدم) همون جلوی اتوبوس روی پله هاش نشستم که دو تا خانم همسفرم بودند که یکیشون خیلی مثبت بود و یکی دیگرشون هم در مدار آگاهی. و انگیزشی مثبت بود و کلی از قدرت ذهن برای خوب کردن و شفای بیماریش صحبت کرد خیلی لذت بردم و همش بهم می گفت: تا میتونی بنویس… بعدش ازم سوال کرد و گفت … شما چقدر می نویسی .!!!!؟؟؟؟
با خوشحالی گفتم من صدها صفحه روز و شب می نویسم و شاید در طول سال هزاران صفحه رو می نویسم ( تازه خبر نداشت که چقدر اینجا توی سایت می نویسم خخخ)
خلاصه بعدش توی میدون پردیس پیاده شدم و تاکسی های محلمون رو سوار شدم که همه شون رو به اسم می شناختم و اونها هم خیلی خوب منو میشناسند بخصوص که من کلاه ماهیگیری سرم میذارم بیشتر توی چشم هستم زمستان ها هم فقط کلاه پشمی سرم میزارم .. خلاصه این راننده های خطی فاز هشت فوق العاده فوق العاده خوب و عالی هستند که اونها هم داستان های مجزای خوبی دارند که شاید ی روزی بیام یکی از داستان های فوق العاده عالی رو براتون تعریف کنم .. یکیشو اینجا مختصر می نویسم و دیگه تمامش می کنم ..اون آقای راننده ای که چقدر اطلاعات خوبی از ماشین بیوک شورولت آمریکایی داشت و مدام تحسین می کرد و از تمام لوازم ماشینی که چهل پنجاه سال پیش تعریف می کرد که تمام شیشه بالابرش برقی بود و چرم های صندلی و مبل ماشین چرم خالص بود و کلی اطلاعات قوی که داشت .
موقعی که سوار این تاکسی خطی شدم .. بخاطر آشنایی که با این رانندگان خطی تاکسی دارم کلی صحبت از آقا نانوا کردم و مدام داشتم از پخت نانش تعریف می کردم که اتفاقا ی تیکه نان به آقای راننده دادم و به یکی از مسافر تاکسی هم نان دادم . توی اتوبوس هم به اون دو تا خانم و آقای راننده ی اتوبوس هم از آن نان های خوشمزه دادم .. خلاصه بگذریم که داستان های هدایتی و همزمانی های من طولانیه !!!
به امید خداااا یک وقت دیگر میام راجب این داستان های هدایتی یک کامنت مفصل می نویسم
وای چقدر اون روز ها که این اتفاق های فوق العاده عالی رو تجربه کردم و احساسم خوبتر و خوبتر شده بود خاطره ی نشاط آوری برام ساخته شد و برای این کنترل های ذهنم و این همزمانی های درست مناسب که در مدار فرکانس من بودند از خداوند تشکر و قدر دانی می کردم خدایاااااا شکرت .. ممنون و سپاسگذارم و امروز هم بخاطر یادآوری این خاطرات خوب و خوش و مثبت اندیشی که در ذهنم مدام مرور می کنم از خداوند ممنون و سپاسگذارم خدایااآاا ممنون و سپاس بخاطر اینکه امروز توفیق نوشتن این کامنت رو به من دادی
خدایاااا شکرت که نعمت سپاسگذار بودن. روز افزون تر رو در زندگیم به من عطا کردی
خدایاااا شکرت بخاطر تمام این فایل های ببنظیری که سببب جذب دیده ها شنیده ها زیبایی ها و آگاهی های روز افزونم شده
خدایا شکرت بخاطر حضورم در این سایت گوهر نشان
خدایا شکرت بخاطر چشمان زیبایی که صبوری بخرج دادند و این کامنت منو خونده و لبخند توی چهره اش نشسته و دلش شاد شده
خدایا شکرت بخاطر داشتن چنین استادان عزیزی که لطف خداوند شامل حالم شد
خدایااااا شکرت بخاطر سلامتی و تندرستی کامل استادان عزیز دلم خانم شایسته جانم و استاد عباسمنش نازنین
خدایا شکرت بخاطر مدیر فنی سایت آقا ابراهیم عزیز و خانم فرهادی مهربان
خدایااااا شکر گذارم شکر گذارم شکر گذارم
ارادتمند همیشگی شما عزیزان
رویال مهاجر سلطانی
IN GOD WE TRUST
بنام خداوند جان آفرین
خدایاااااا شکرت که امروز هم قدرت خداوند من رو بسمت بهترینع بهترین و زیباترین و آگاهی روزافزونم در جهت مسیر درست و مناسب هدایت های
الهی ام هدایتم کرد
سلام استاد نازینم 🙏🍂🍁🍁🍁💎🌳🌲🍀🍀🌱
سلام خانم شایسته ی مهربانم 😍🙏
سلام دوستان همراه همیشگی در این سایت گوهر نشانم💎💎💎💎🙏😍😍😍
این مبحث هدایت الهی و همزمانی چقدر با امروزم همزمانی فوق العاده ای داشت بخصوص در این شرایط حساس امنیت کنونی و…
خانم شایسته ی مهربانم وقتی شما همزمانی های خوب تون رو لیست کرده بودید چقدر برام درس داشت اینکه هم یک یادآوری و مروری به نکات مثبت و زیبایی ها و همزمانی ها داشت و هم با مرور این نکات به زیبایی ها و همزمانی های بیشتر و بهتر و قشنگتری هدایت می شوید و به من یاد دادید که تمام لحظه های خوبمو بطور مداوم بخودم یادآوری کنم برای رسیدن به زیبایی ها و همزمانی ها ی اهداف و خواسته های مقدس الهی ام
خدایاااا شکرت 🙏🙏🙏
وقتی استاد داشتند راجب همزمانی ها صحبت می کردند یاد موضوعات و لایو های زمان پندمیک افتادم .. دقیقا اون زمان ها استاد تکیه کلامشون این بود که به ناخواسته ها و نازیبایی ها توجه نکنیم بخصوص اینکه ۹۹٪ جامعه به این موضوع بطور خیلی جدی توجه میکردند و بهترین دورانی که من تونستم ذهن مو از اون مسایل دور کنم و به گفته های قانونمند استادم توجه کنم و عمل کنم دقیقا همون موقع های بحرانی حساس بود که تونستم بسلامتی وتندرستی از اون پندمیک عبور کنم و بهترین دوران خلوت گزینی و رسیدن بخویش و خودشناسی و خدا شناسی من شکل گرفته بود و باید اعتراف کنم طلایی ترین دوران را داشتم و فقط به خوبی ها و زیبایی ها و فایل های دانلودی زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا و گفتگو با دوستان و غیرههههه در سایت توجه می کردم و هر روز هم پیاده روی می کردم و الان در این شرایط حساس کنونی باز هم یک پندمیک دیگری رو شاهد هستیم..
پیش خودم داشتم فکر می کردم که استاد چقدر بموقع این مسایل رو برامون یادآوری میکنه ..
با اینکه من خیلی روی ذهنم کار کردم و میکنم ولی گاهی این ذهن چموش دوست داره دوباره برگرده به عقب و در کمین نشسته که در یک فرصت مناسب دوباره ذهن منو کنترل کنه فقط کافیع یک چند وقت کوتاهی از خواسته مون و کنترل ذهن و ورودی ها ی درست و مناسب غافل بشیم و چنان خرامان خرامان خودشو توی ذهنمون جا می کنه که به یکباره میبینم داریم از مسیر درست مون دور میشیم..
وقتی این شرایط امنیتی و حساس کنونی ایجاد شد کنجکاو شدم که ببینم چه خبره 🤔🤔 با توجه به اینکه تمام اطرافیان و اقوام و فامیل و در و همسایه فقط دارند از این موضوع صحبت میکنند هر چند میدونستم که نباید فکرمو درگیر این موضوعات کنم ولی باز هم از هر
سمت و سویی شنیده میشد و ناخواسته ترغیب میشدم که از شبکه های مجازی ببینم چه خبره .. ووووووااااای نگم براتون که فقط دو روز از مسیر خارج شدم بعدش دیدم دقیقا منم دارم میرم سمت همون ۹۹٪ جامعه بخصوص دخترم خیلی راجب این چیزها صحبت میکنه و من هر کاری که کردم و صحبت کردم که دنبال این چیزها نباشه فایده ای نداشت
یادمه استاد عزیزم همیشه میگفت شما فقط میتونید خودتون رو تغییر بدید و توانایی تغییر دیگران را ندارید.
در هر صورت من خودمو کشیدم بیرون از این حواشی و سعی کردم که دوباره به مسیر خودم برگردم
دوستان عزیز این موضوع رو بیشتر به خودم یادآوری میکنم که برام تذکر بشه .. فقط کافیع سرمون رو از مسیر برگردونیم به یک طرف دیگه اونوقت میفهمیم که چقدر بیراهه رفتیم ماننند راننده ای که سرشو بچرخونه به سمت دیگه ( البته ماشین استاد مستثنی است چون خودش بلده مستقیم بره )🤗 با اینکه مدام حرف های استاد رو با خودم تکرار میکنم ولی گاهی از مسیر دور میشم … ولی خودم مچ خومو گرفتم و بهش نهیب زدم و فریاد زدم کجاااااااااا .. چرا اونوری رفتی….
بقول استاد اگر طبق قانون مدارها اگر هم مدار با ناخواسته هامون نباشیم جهان خودش جلوی مسیرمون رو میبنده مثل استاد که تمام کارهاشون رو برای مسافرت به ایران انجام داده بودند و خدارو شکر جهان خودش کارشو بلده و مانع این پرواز شد خدارو شکر استاد جان .. هر چند خیلی دوست داشتم دیدن شما رو ولی واقعا الان اصلا زمان مناسبی برای اومدن به ایران نبود ...🙏🙏😍😍🌷🌷🌷🌹🌹🥀🥀🌺🌳🌲☘️☘️🍀🍁🍂🍂🍁🍀🍀💐💐
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید صداها را نوا🌹
خوب خوبی را کند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وی بخوان🌹
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی کشید و سرد سرد🌹
قسم باطل باطلان را می کشد
باقیان از باقیان هم سر خوشند🌹
ناریان مر ناریان را جاذبند
نوریان مر نوریان را طالبند🌹
استاد جان و خانم شایسته عزیزم وقتی توی اون طبیعت ملکوتی روحانی داشتید هدایت های الهی رو در باره ی همزمانی ها توضیح میدادید و یاد آوری می کردید ناگهان احساس کردم که دو فرشته ی آسمانی در بهشت نورانی رو میبینم و اشکم سرازیر شده بود و گفتم این فرق بین آدمهایی است که خداوند خودش هدایت میکنه و درها و راههای نامناسب رو خودش میبنده و نیازی به زور زدن و سختی کشیدن نیست
💐🍀🍀🍀🌳🌲🥀🥀🥀
بقول گفته های استاد .. هر مسیر سخت و سنگلاخی مسیر اشتباه ست ..
🌹🌹🥀🥀🥀
استاد جان شما از ما خواستید که اگر همزمانی هایی داشتیم رو اینجا کامنت بذاریم .. هر چند من در قسمت های قبلی کمی راجب همزمانی هایی که اخیرا برام بوجود آمده بود و لطف خداوند شامل حالم شد رو نوشته بودم ولی الان وقتی بیشتر فکر میکنم میبنیم منم مثل شما در یک همزمانی های هدایت های الهی هدایت شدم و بقول شما باید قلبمون رو برای این هدایت ها باز بگذاریم تا در زمان درست و مناسب و مکان درست و مناسب هدایت شویم برای ورود و دریافت موهبت های الهی ..
استاد جان وقتی داشتید از همزمانی هایی که در مورد تعویض روغن ماشین و کارواش و اشکالی که در اینترنت برای نوبت دهی بوجود اومد بود میگفتید .. اینجا جا داره که منم یک داستان مختصری از همین قعطی اینترنت در این شرایط حساس کنونی امنیتی بگم…
دقیقا قبل از این شرایط امنیتی حساس کنونی و در بحرانی ترین شرایط که اینترنت قطع شده بود باید نقل و مکان می کردم با توجه به اینکه سه ماه زودتر از موعدم باید جابجا میشدم و این اتفاق افتاد .. یعنی آنچنان تضادهای جالبی پیش میومد که انگار خداوند منو بسمت این جابجایی و تغییر مکانم هُل میداد چون اصلا دوست نداشتم که اینقدر زودتر جابجا بشم با اینکه میدونستم تغییر و تحول خیلی خوبع و شما همیشه میگفتید من از تغییر و تحول استقبال میکنم .. من هم دوست داشتم که با شرایط بهتری جابجا بشم و
بیشتر هم .. بخاطر شرایط مالی تمایلی به این جابجایی نداشتم .. ( با
توجه به این قانون که میدانم نباید منتظر باشیم تا شرایط درست بشه بعد اقدام کنیم و من به این موضوع کاملا واقف بودم و مدام از خداوند هدایت الهی مطلبیدم ) و
خداوند سمت خودشو خوب انجام داد و معجزه ها از راه رسیدند و یهویی از عالم غیب برام جور شد .. چون همش روی باورهام کار می کردم و توی دفترم نوشتم 📝 که خداایااااا من تسلیم اراده ی تو هستم و خودمو رها و آزاد میکنم تا تو مسیر منو روشن نورانی کنی🎉🔥🔥🔥🔥🔥 ..و کلی خوشحال شدم و شروع کردم ضربتی جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه و بدنبال بسته بندی کردن .. استاد جان همچنان بدنبال کارتن بسته بندی بودم وکلی باید کارهای اولیه رو برای جمع و جور کردن انجام میدادم خوب تا اینجای قضیه کلی هماهنگی و همزمانی شده بود و کلی خیالم راحت شد و به مالک گفتیم خیلی زودتر تخلیه میکنیم .. ولی قدم بعدی دوباره تضادی بوجود اومد چون داشتیم همزمان دنبال خونه میگشتیم و اینترنت برامون خیلی خیلی حیاتی بود که یکباره آن هم قطع شد.. وااااای استاد فقط نمیدونم چطوری بگم که چه حالی داشتم .. فقط تنها کاری که می کردم سریع میرفتم فایل های گفتگو با دوستان رو گوش می کردم و نگاه می کردم که بتونم ذهنمو کنترل کنم که باز هم بطور ناگهانی درها بروی من باز شد .. وقتی صبح زود بیدار شدم برای مدیتیشن و مراقبه و شکرگذاری نوشتن .. بعدش حدودا ساعت ۸ یا ۹ صبح دخترم بیدار شد و گفت مامان فقط یکساعت اینترنت ساعت چهار صبح باز شد و من خونه پیدا کردم .. یعنی داشتم پرواز می کردم چون دو سه تا خونه قبل از اون شرایط دیده بودیم ولی خیلی سریع متقاضی داشت و به ما نمیرسید.. خلاصه اینجا هم یک همزمانی فوق العاده شگفت انگیزی پدیدار شد و چون ماشین نداشتیم و کلا اینترنت هم قطع شده بود و نمی تونسیم اسنپ بگیریم و بدنبال خانه باشیم .. خداروشکر .. ولی یکی از همسایه های عزیزم که الان دوست صمیمی هم برام شده مدام با ماشینش کنارمون بود و ما تا ظهر قرادادمان رو نوشتیم و در این فاصله من فقط خدارو شکر می کردم .. خدایاااا شکرت
خدایاااا شکرت ..استاد عزیزم 🙏🙏🙏😍 یکی از گفته های شما رو هر روز می نوشتم و هنوز هم مینویسم اینه که.. خدایاااا من آماده ام
من اجازه میدهم که خداوند منو به مسیر و راههای صحیح هدایت کن .. به مسیر کسانی که به آنها نعمت و برکت و ثروت داده ای نه به مسیر گمراهان و غضب شده گان..
خدااایااا من اجازه میدهم .. همه ی انسان ها و همه ی اتفاق ها و همه چیزها و هر آنچه که در این جهان وجود دارد وسیلع ای است که من را بسمت اهداف و خواسته هایم برساند.. و دقیقا همه ی شرایط ها به راحتی و به زیبایی برام چفت و جور شد خدایااااا شکرت🥀🥀🙏🙏🙏
ما فقط باید اجازه بدهیم و قلبمون رو بسمت هدایت های الهی باز کنیم ..
و الان نزدیک به دو ماه هست که با ارامش در خانه ی جدیدم نشستم و دارم لذت میبرم در صورتی که باید آخر آذر ماه یا بعبارتی ژانویه این تغییر مکان را میداشتم .. و در ضمن کلی اسباب و اثاثیه اضافی داشتم که برای فروش گذاشتم و تازه وارد این شغل جدید در خانه ام شدم و در ضمن کلی کیف و کفش و لباس مزون دخترم رو در خانه بفروش رسوندم فکر کنم در این زمینه علاقهمند هستم چون بدون اینکه از خانه خارج بشم و یا سرمایه پولی برای این بیزینس ام بگذارم مشغول بکار هستم و در ضمن فرصت های خوبی برای نوشتن دفترهایم دارم و فایل ها رو هم چندین بار میبینم و می شنوم و کارهای بافتنی و هنری و غیره رو براحتی انجام میدم و خدارو شکر که پول هم براحتی و به آسونی بسمت من جریان پیدا کرده است خداایاااا شکرت
و خدارو شکرت که این تغییر مکان برام بسرعت انجام شد.
چون خیلی بهتر از خانه ی قبلیم بود با کمدهای زیاد و بزرگ و کابینت های زیاد وزیبا و نورپردازی های سقفی زیبا و در ضمن نوساز .. و از همه مهمتر اینکه همیشه دوست داشتم اتاق خوابم پنجره ی قدی رو به بالکن و همچنین طللوع خورشید را داشته باشم تا من بتونم طلوع خورشید رو بدون محدویت ببینم .. باورتون میشه 🤔🤔🤔🙄🙄 که دقیقا همین طوری هم شدههه . تازه متراژ خونه ام بیشتر از خونه قبلیم هست.. خدا رو شکر و در ضمن از سمت هال و پذیرایی تیکه هایی از کوه رو میبینم که بهم خیلی نزدیکه و ویوی زیبایی از سمت دیگه دارم که از پنجره ی آشپزخانه قله ی دماوند رو میبینم و این آب و هوای پردیس که همیشه میگم اینجا
پرادایس هستش 🤗 فوق العاده عالیع و مهمتر از همه ی اینها سکوت و آرامشی که در اینجا دارم بینظیره واقعا خدارو شکر گذارم که به گفته های استادم گوش کردم و نتیجه گرفتم ..
خانم شایسته جانم نکته های این فایل ۹۶ دقیقه ای آنقدر زیاد هستش که نمیدونم از کدومش صحبت کنم هر چند من فقط صوتی این قسمت رو شنیدم و بخاطر ضعیف بودن نت هنوز موفق به دیدن تصویری این قسمت نشدم ولی کاملا اون زیبایی ها و شن های روان سپید مثل برف رو احساس میکردم و آون آهنگ آخر فایل مَکلکا بزازنده ی این قسمت ملکوتی و روحانی این
طبیعت بینظیر الهی بود خداااایااااا شکرت
خواستم تشکر و قدر دانی کنم بایت این فایل بینظیری که استاد تمام و کمال از قوانین جهان هستی صحبت کردند و بهمون یاد آوری کردند که طبق قانون با جنگ و دعوا به چیزی نمیرسیم و به هر انچه که ناخواسته یمان هست توجه کنیم لاجرم همان رو جذب میکنیم
و در آخر این شعر رو برای استادان عزیزم می نویسم
😍😍🤗🤗
زندگی زیباست چشمها باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
زندگی زیباست ای زیباپسند
زیبه اندیشان به زیبایی رسند
مممنون و سپاسگذارم که در این سفر روحانی و ملکوتی و طبیعت بینظیر جهان هستی همسفرتون هستم خدااایاااا شکرت که هر روز بیشتر از دیروز به زیبایی ها و آگاهی های بیشتری هدایت میشویم خدااااایییااااااا هزاران بار شکر خداایا سپاس سپاس سپاس 🥀🥀🥀🔥🔥🙏🙏🙏📝📝🌹🌹🌹
سلام و درود به حمید آقای گل و بلبل
حمید آقا نتونستم فقط بهتون امتیاز پنج ستاره بدم گفتم حتما براتون بنویسم 📝👏
دوست عزیز این کامنت الهی بینظیرت اشکمو در آورد چقدر زیبا گذشته و امروزت رو توضیح دادی چقدر قشنگ با هندس فری که یک گوشت مدار حال امروزت بود و یک گوشت حمید قبل رو توضیح دادی .. چقدر قشنگ ایمان بخدا ی قبل و بعدت رو توصیف کردی
واقعا تحسینت کردم و باید برات کف زد ..👏👏👏🙏
خدایااااا شکرت که به کامنت زیبا و تاثیر گذارتون هدایت شدم و خواستم تشکر و قدردانی کنم بابت این حد از آگاهی و این حد از خودشناسی و خداشناسی دیروز و امروزتون
خدایااا شکرت که اشک های شوق من از کامنت زیباتون سرازیر شد
خدایاااا شکرت
🙏🙏🙏🙏🥀🥀🥀🌹🌹😪
بهترینع بهترین و زیباترین و آگاهی بیشتر و بهتر و قشنگتر رو برای شما دوست عزیز و برای همه مون آرزومندم
روز و شبت زیباتون
وفق مراد👏👏👏👏👏🙏🙏🙏🙏