دیدگاه زیبا و تأثیرگذار جواد عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و همه دوستان عزیز این سایت الهی
نمیدونم چطور از خدای خوبم تشکر کنم و چطور از شما استاد عزیزم بابت این فایل پر از آگاهی های ناب پروردگار عزیزم
استاد خواستم بگم که این فضای روحانی و ملکوتی ای که شما گفتید فرکانسش ما رو هم گرفت و قشنگ اون حس و حال شما رو من هم داشتم وقتی که حالتون گفتید عالیه و وقتی که حتی با شن ها بازی میکردین
استاد داری چیکار میکنی با ما استاد داری انقلابی در وجود من و همه دوستان عزیزم بپا میکنی همه دارن این روزها از انقلاب فیزیکی و کشوری حرف میزنند ولی شما داری انقلابی در وجود تک تک ما و مخصوصا خودم ایجاد میکنی انقلابی که از توحید میاد از هدایت الله مهربان میاد از تغییر خودت میاد از خود ارزشی میاد از توکل تنها به رب میاد ن توکل به غیر خدا
استاد توی این فایل بار ها و بارها اشک ریختم و شکر خدا کردم روز صبح جمعمون رو ساختی استاد عزیزم
این فایل بخدا قسم اگر فقط همین یک فایل رو میخواستین قیمت بذارین و بذارید برای فروش به جرات میگم قیمت نداشت ولی شما رایگان در سایت گذاشتید و از تجربیات و هدایت های خداوند گفتید توی بخش کوچکی از زندگیتون استاد این فایل خیلی گرانبهاست و من خودم باید بارها و بارها گوش کنم و یادداشت بردارم ازش همین الان کلی یادداشت نوشتم
استاد تحسینت میکنم هم شما و هم مریم بانو رو که چقدر شما دو نفر وارسته هستید و چقدر به هدایت ها و نشانه های خداوند ایمان دارید و تسلیم خداوند هستید و این یک ویژگی بارز شما دو عزیز هست و چقدر شما خودتون رو در جریان هدایت های ناب پروردگار قرار میدید واقعا تحسین برانگیز هست
خیلی نکته های خوب و زیادی رو گفتید و من فقط تنها به بخشی از اونها اشاره میکنم تا به خودم یادآوری کنم و ردپا بذارم از خودم
شما اول فایل گفتید اهداف سالتون رو نوشتید و از خدا خواستید و صدا و تصویر برای خودتون ضبط کزدین من هم باید به این صورت عمل کنم
این فضای صحرا خیلی رویایی و بی نظیری هست استاد و خیلی انرژی مثبت بسیار بالایی داره چقدر دوست دارم که این فضاهای زیبا رو از نزدیک خودم تجربه کنم
و از مریم بانو ممنونم که هدایت هایی که از اول این سفر داشتن رو نوشتن و به یاد خودشون آوردن و به ماهم یاد دادند که حواسمون و حواسم به نشونه های خداوند باشه
از تصمیمی که گرفتید که بیاد ایران و بعد کنسل شدنش چقدر خوب درک میکنید این پیام های خداوند رو
یک اعترافی بکنم همین جا
وقتی که گفتید میخواستی بیاید ایران بعد کنسل شد بخاطر این شرایط ایران من خوشحال شدم که نتوانستید بیاید چون حس کردم من هنوز آمادش نبودم که بتونم با شما هم مدار بشم و از نزدیک توی دوره های حضوری شما باشم واین یک نکته مثبت برای من هست که بیشتر روی خودم کار کنم تا در زمان درست و مکان درست شما رو زیارت کنم
یک نکته خوب گفتید و این هست که همیشه از خدا برای کوچکترین مسایل هدایت بخواین و بدونید که اون جواب میده و فقط تو باید جرأت انجام دادنش رو داشته باشی من این رو به خودم میگم که هدایت اومده ولی انجامش ندادم
نکته بعدی وقتی که من با یک فضایی هم فرکانس نباشم حتی اگر هم خودم بخوام نمیتونم برم اونجا چون جهات این اجازه رو نمیده
واقعا من بارها پیش اومده که دوست داشتم جایی باشم یا با کسی باشم اما اون فضا و یا اون فردا چون فرکانسش بالا بوده هرکاری که کردم نتونستم در اون فضا باشم و این رو واقعا میفهمم
نکته وقتی که من روی خودم کار کنم هدایت میشم به شرایط اتفاقات و آدم های بهتر که باعث آرامش شادی و تجربیات بهتر من میشن
خیلی مهم هست که من هر روز روی خودم کار کنم و نعمت های خداوند رو ببینم و قدردان این نعمت ها باشم و روی ورودی ها و باورهای کار کنم و بگذارم جهان هم کار خودش رو بکنه فقط من باید سمت خودم رو انجام بدم خدا هم سمت خودش رو انجام میده
من دارم زندگی خودم رو خودم خلق میکنم و عوامل بیرونی روی من اصلا تاثیری ندارند وقتی که من یک جور دیگه ای نگاه میکنم و این یک باور خیلی خوب هست که استاد عزیز داره و من هم باید بیشتر روی خودم کار کنم تا این باور رو بسازم برای خودم
این باور خوب رو هم استاد دارند و من هم دوست دارم داشته باشم و اینجا میگم
من عقلم رو میذارم کنار بخاطر ورودی هابی که داشته و محدود اطلاعاتی که داشته و بذارم که خداوند هدایتم کنه و روی عقلم زیاد حساب باز نکنم و ببینم که قلبم که جایگاه خداونده چی میگه
خدایا قلب من رو باز کن و گوش من رو شنوا کن برای شنیدن هدایت بیشتر و ذهن منطقی من رو کمنور تر کن تا هدایت های تورو ببینم و بشنوم
این دعا رو برای همه دوستان عزیزم میخوام و برای خودم
میخوام چند تا مورد از هدایت های خداوند در زندگی خودم بگم تا بیشتر ایمان بیارم بهش
من وقتی که میخواستم برم سر خونه زندگیم هیچ پولی نداشتم و ن پس اندازی فقطط تصمیم گرفته بودم برم و خیلی هم راسخ بودم به این تصمیم
و خیلی ها میگفتن که نمیشه و پول نداری و چطور میخوای بری و از این حرف ها و ذهنمم یاری میکرد باهاشون
اما اون صدای الله خیلی بلند بود توی قلبم و هیچی رو انکار نمی شنیدم و حرکت کردم و خداوند هدایت کرد افراد رو برای کمک به من و قلب هاشون رو نرم کرد برای من
یکی خونه رایگان داد
یکی لوازم قسطی با اقساط بلند مدت کم سود داد
یکی پول برای مجلس داد بی منت
یکی میوه داد یکی گروه عالی ارکستر برام آورد یکی فیلم بردار عالی شد برام
یکی ماشین برای مجلس در اختیارم قرار داد
و خیلی چیز های دیگه
این مال زمانی بود که من اصلا با این قوانین آشنا نبودم
دوران خدمتم به یک جایی هدایت شدم که نزدیک شهرم بود و تازه سه روز اونجا بودم سه روز شهر خودم بودم و توی بهترین مکان اون پادگان خدمت کردم
موقعی که میخواستم خونه برای خودم پیدا کنم خیلی گشتم و با اون مبلغ کم خونه پیدا نمیشد اما یک جا گفتم خدایا من خسته شدم و من تسلیم هستم خودت برام خونه پیدا کن و به طرز معجزه آسایی یک خونه نوساز و تمیز پیدا شد بایک صاحب خونه فوقالعاده نازنین و چقدر احساس خوبی داشتم در مورد اون خونه همش فکر میکردم که اون خونه مال خودم هست و حس عالی ای داشتم
در مورد کارم از شرکت اومدم بیرون بعد از سه سال و نمیدونستم باید چیکار کنم که خداوند هدایتم کرد به یک شغل خوب و عالی به اسم نجاری که واقعا لذت بخش هست برام و توی همین شغل هم کلی با افراد و شرایط بهتر روبرو شدم و بهتر بگم هدایت شدم
و خیلی مورد های دیگ
واقعا ازتون ممنونم استاد عزیزم بابت این آگاهی های ناب این فایل ها که زندگی ساز هستند و من رو که خیلی جاها شرک داشتم رو داره به یک شخصیت دیگه ای تبدیل میکننه
و چقدر خوبه که ببینم و ببینیم نشانه های خداوند مهربان رو و تسلیم امر پروردگار باشیم و باشم
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD1006MB69 دقیقه
- فایل صوتی پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی66MB69 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ ﴿109﴾
در حقیقت دسته اى از بندگان من بودند که مى گفتند پروردگارا ایمان آوردیم بر ما ببخشاى و به ما رحم کن [که] تو بهترین مهربانى (109)
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَکُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ ﴿110﴾
و شما آنان [=مؤمنان] را به ریشخند گرفتید تا [با این کار] یاد مرا از خاطرتان بردند و شما بر آنان مى خندیدید (110)
إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿111﴾
من [هم] امروز به [پاس] آنکه صبر کردند بدانان پاداش دادم آرى ایشانند که رستگارانند (111)
«««««««««««««««««««»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
سلام به عزیزدلم استاد عباسمنش بزرگوارم،
سلام به عزیزدلم استاد شایسته نازنینم،
سلام به همه دوستان عزیزم.
سه روز نتونستم کامنت بنویسم انگار سه سال برام گذشته.
الهی شکر برای اشک و لبخندم بعد از هدایت شدن به سوره شریف مومنون.
الهی شکر برای فرصت خالی و مناسبی که دارم برای تمرین توحید.
دارم به کمک خدا به خاطر میارم جاهایی که هدایتم کرد و خودش دستمو گرفت و پا به پا برد به پیش.
چقدر به قول استاد ذهن من فقیر و خزانه علم پروردگار غنیه.
چقدر من کوچکم و او بزرگ.
من هیچم و او همه.
در سوره مومنون هدایت شدم به خوندن این آیات و به خاطر آوردم که منم به خاطر ایمانم مسخره شدم. ولی پا پس نکشیدم.
از جمع مسخره کنندگان که اون زمان فکر می کردم مثل خواهرانم می مونن خارج شدم.
کسانی که قلب منو درک نمی کردن و به ظاهر رفیق بودن.
قصدی نداشتن، فقط من دیگه در مدار اونها نبودم. من در منظومه دیگری و اونها در منظومه های دیگر سیر می کردیم.
الهی شکر که هدایتم کردی به آسان شدن برای آسانیها. چیزی که در زندگی اونها جاری نیست.
چقدر تجربیات استاد که بر روی زبانشون جاری میشه حقه، سالمه، و درس آموز.
چقدر من محتاج این عباراتم…
من هیچی نمی دونم، من فقط روی دوش خدا می شینم و میگم هرچی تو بگی من همون کار رو می کنم
من هیچ اعتباری برای هیچ کاری به خودم نمیدم. همه چیز از هدایت پروردگار به من رسیده
هر اتفاقی بدون استثنا، که در زندگیمون میفته حاصل افکار و باورهای خودمونه
خدایا کمکم کن فقط با این فرمول پیش برم و هر روز در این درس قویتر بشم.
==================================
یادم میاد روز تولد ترانه جانم دقیقا 5 سال پیش در چنین روزی…
چقدر تجربه شیرینی بود. من بخاطر مراسم عروسی برادرم که 45 روز قبل از زایمانم بود رفتم اهواز خونه پدرم و موندم تا موقع زایمانم برسه.
قلبم می گفت دنبال فلان بیمارستان خصوصی و لاکچری بازی نباش.
رفتم بیمارستان نیمه خصوصی-دولتی که دختردایی عزیزم فاطمه اونجا کار می کرد.
فاطمه دقیقا یک فرشته است در قالب انسان.
چقدر همه چیز برام راحت پیش رفت. حتی مادرم در تمام طول پروسه بالای سرم بود و دستمو گرفته بود.
و من در کمال آرامش و شادی با سرعتی که کسی انتظارش رو نداشت فارغ شدم.
==================================
یادم میاد سالهای قبل از آشنایی با ابراهیم جانم، بعد از یک رابطه عاطفی شکست خورده با زخم عمیقی درگیر شده بودم که چندین سال این زخم تازه مونده بود و آزارم می داد.
یه روزی رو به خدا کردم و با یک حس طلبکارانه و تحکم و تندی فریاد زدم و گفتم خدایا دیگه بسه، نمی خوام بیشتر از خوار و خفیف بشم.
می خوام آزاد بشم از این غم و احساس عجز.
دقیقا از همون زمان یکی یکی درها باز شد.
یک سال طول کشید تا من تجدید روحیه کنم اما من دقیقا یک سال از شهریور 95 تا شهریور 96 هر روز تلاش کردم و خواستم که عوض بشم.
من عوض شدم و شرایط به طرز شگفت انگیزی همراه من تغییر کرد.
چقدر الان خدا رو شکر می کنم که اون رابطه شکست خورد، اصلا شکست خورد تا من یاد بگیرم رابطه درست چیه.
انسان درست کیه.
من با کی و با چه جنس آدمی احساس آرامش و آسایش بیشتری دارم.
از خوبیهای بیشمار ابراهیم جان زیاد گفتم و همچنین اتفاقات زنجیروار خوبی که داره تو زندگی مشترکمون میفته.
مادر ابراهیم قبلش هم بیمار همون مطب فیزیوتراپی بود که من توش کار می کردم، اما چرا تا اون زمان نیومد جلو بگه که من پسری دارم که تهران کار و زندگی میکنه؟
چرا دقیقا روزی که من تصمیم گرفتم به خودم محبت بیشتری کنم و لباس زیباتری بپوشم و شادتر باشم اومد و پیشنهاد ازدواج برای پسرش داد؟
چون من بایستی بزرگ می شدم. من نیاز به تکامل احساسی داشتم.
من بایستی بعد از اون زمین خوردن خدا رو پیدا می کردم و باهاش دوست می شدم.
اون موقع استاد عباسمنش رو نمی شماختم ولی خدا خودش رو با یک کتاب به من نشون داد.
بعدها آروم آروم پخته تر شدم تا رسیدم به درجه ای که توحید رو از زبان استاد شناختم و در مدرسه ایشون شاگرد شدم.
خدا خودش منو بغل کرد و آورد. اون بود که پاسخ درخواستمو داد زمانی که صداش کردم.
اون همیشه بود ولی من بلد نبودم ببینم و بشنوم و صداش کنم.
==================================
یادم میاد میزبان پدرشوهر و مادرشوهر و دختر برادرشوهرم بودم. تصمیم گرفتیم دختر نوجوان رو ببریم شهربازی مجتمع تجاری نزدیک خونمون که بهش خوش بگذره.
اصلا اون روز من پام به اونجا باز شده بود تا اتفاق بزرگ دیگری برام بیفته.
من قبلش از خدا رفیق خوب درخواست کرده بودم.
جوری فاطمه جان و آقارسول خانکی معروف سایت جلوی روم ظاهر شدن که نمیشد نبینمشون.
از روی عکس پروفایلشون در سایت چهره هاشون رو تشخیص دادم و صداشون کردم.
به همین سادگی و زیبایی خدا بهترین رفیق رو نصیبم کرد.
تازه با واسطه فاطمه جان دورادور با سعیده جان شهریاری هم گفتگو کردم.
نگم از برکاتی که وارد زندگیم شده با ورود به مدار این عزیزان. چه عشقی، چه احساس آرامشی!
این همزمانی اگر معجزه نیست پس اسمش چیه؟
==================================
یادم میاد عید سال گذشته به همراه خانواده رفته بودیم مسافرت بوشهر.
توی مسیر هر اقامتگاه یا سوییتی که سرچ می کردیم یا پر بودن یا خیلی گرون یا دور از شهر.
من و مادرم گفتیم توکل به خدا میریم و بالاخره یه جایی خدا برامون پیدا میکنه.
پدرم طبق عادت همیشگی دنبال آشنا می گشت و حدود دو ساعت تلفن به دست در به در دنبال واسطه و آشنا بود تا برامون جا پیدا کنن. اما نشد که نشد.
اما دل من و مادرم قرص بود.
شب شده بود که رسیدیم شهر زیبای بوشهر
خودم سرچ کردم و یک سوییت دقیقا وسط شهر اونم جایی که بعدا فهمیدیم بالاشهر محسوب میشه پیدا کردم با قیمت باورنکردنی یک سوم جاهای دیگه.
تماس گرفتم و رفتیم و دیدیم کاملا نوساز با تمام امکانات تمیز و شیک، هنوز بوی رنگ میداد(من عاشق بوی رنگم) و ما اولین مهمانان اونجا بودیم.
شرایط اجاره دهنده طوری بود که نمی تونست بیشتر از اون قیمت بده با اینکه سوییتش 3 برابر قیمت داشت.
و ما 4 روز عالی رو در اون شهر و مکان زیبا سپری کردیم.
==================================
فکر می کنم همین چند مورد کافی باشه تا برای هر ذهنی منطقی بشه که وقتی کار رو به دست خدا بسپاری چنان برات برنامه های جذاب و آسان و سرراست می چینه که تو فقط می شینی و خیره میمونی که آخه چطوووررررر؟ مگه میشه؟
افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد
خدا بیناست به هر بنده ای. به نیازش. به ظرفیتش. به نیاز آینده اش.
مگه من می دونستم که دخترم به گفتاردرمانی نیاز داره؟
من فقط خواستم واسه خودم کار کنم، بچه رو گذاشتم مهد، مدیر مهد تشخیص داد که بره گفتاردرمانی هم تلفظش بهتر میشه هم اعتماد بنفس و توانایی ابراز وجودش بهتر میشه.
من هدایت شدم به یه کلینیک گفتار درمانی عالی.
هم بچه ام بسیار بسیار از همه لحاظ رشد کرد و بچه شادتری شد. هم مهارتهای من در کنارش تقویت شد.
هم پام به یک منطقه زیبا و پر از امکانات شهر باز شد که در من خواسته ای رو ایجاد کرد که اونجا ساکن بشم، و مطمئنم به زودی امکان این برام فراهم میشه که با چنین منطقه خوبی هم فرکانس بشم.
هر دفعه که میرم جهانشهر حس می کنم باهاش راحت تر شدم و می تونم تصور کنم خونه ام اونجاست.
هدایت یعنی همین دیگه.
یعنی صدایی رو بشنوی و قلبت گواهی بده همین درسته. باهاش راحت بشی و قبولش کنی هرچقدر که ذهنت مقاومت کنه و آسمون ریسمون ببافه که نمیشه، چطور؟ کی؟ کجا؟
من خدایی دارم که در این نزدیکیست
من خدایی دارم، که در این نزدیکیست…
نه در آن بالاها!
مهربان، خوب، قشنگ…
چهرهاش نورانیست
گاهگاهی سخنی میگوید،
با دل کوچک من،
سادهتر از سخن ساده من
او مرا میفهمد!
او مرا میخواند،
او مرا میخواهد،
او همه درد مرا میداند…
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم مینگرم،
آن زمان رقصکنان میخندم…
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است.
او خدایست که همواره مرا میخواهد،
او مرا میخواند
او همه درد مرا میداند
به نام الله
سعیده گل گلابم، رفیق گرما و سرما چشیده من سلام.
ما توی خورستان گرما و شرجی زیاد دیدیم و الان کاملا وضعیتت رو درک می کنم.
توصیه می کنم کفش چرمی نپوش چون ذوب میشه می چسبه به پات.
عزیزدلم، من ازت یاد گرفتم توحید یعنی همه چیز.
استاد گفته بود ولی دیدی مدرسه که بودیم گاهی معلم با اینکه عالی درس داده بود و ما جزوه هم نوشته بودیم ولی خوب شیرفهم نشده بودیم؟ بعد یه شاگرد زرنگ که واسمون توضیح میداد تازه اصل قضیه رو به زبون شاگردی خودمون متوجه می شدیم.
الان دقیقا قضیه من با تو اینه.
نگاه می کنم به روند تغییرت. تکرار می کنم که چه کارهایی کردی. چه تصمیمات اساسی گرفتی و پاش موندی.
روزمره هات رو به خاطر میارم و می فهمم لمس می کنم که دقیقا استاد داره چی میگه.
خیلی این نکته برام مهمه که پای تصمیماتمون بمونیم و علی رغم نگرانیها، احساساتی شدنها، ضعفهای شخصیتی که از بچگی داریم یدک می کشیمشون، اتفاقات ناجالب یا دیر دریافت کردن هدایتها بازم سر تصمیممون بمونیم و جا نزنیم.
من اینا رو از تو دارم یاد می گیرم و مطمئنم یه روزی یه برهه ای یا جایی به دردم می خوره.
تو با اون قرآن سبزرنگ توی قلبت کاری کردی کارستون.
مرزهای احساس ارزشمندی رو جابجا کردی اصلا.
مرزهای ترقی شخصیتی و قدرت مستقل عمل کردن رو درنوردیدی (درنوردی دندی!!!)
همیشه خود الانت رو بزرگ کن و به خاطر بیار از کجا به کجا رسیدی، چون الگوی خیلیها از جمله من شدی.
هیچوقت خدا ما رو معطل نگذاشته و پا بندازه روی اون یکی پا تا ما هی بال بال بزنیم.
همیشه جهان مشغول اجابت ما بوده و هست حتی قبل از درخواست.
این چشم مادی ماست که نمی تونه پروسه رو ببینه و هی میگه کی و کجا و چطور.
تو استادیار منی و روزی که ببینمت اول تعظیم می کنم بعد بغلت می کنم.
به اون لحظه که فکر می کنم اشکام سرازیر میشه مثل همین الان.
الهی شکر در تمام طول 3 ساعت و خورده ای که گذشته تا آزمایش دیابت بارداری بدم مشغول کامنت نوشتن بودم و نفهمیدم زمان چطور گذشت و اطرافم چه اتفاقاتی افتاد.
اینم از معجزه شاگردی استاد عباسمنش.
حسن ختامش هم عرض ادب خدمت شما سعیده جان شیرینم با طعم نارنگی!
خدا حفظت کنه برامون.
به نام خدای نور، نوری بر روی نور، نوری بالای همه نورها، نوری که هیچ نوری شبیه آن نیست.
سلام سارا جانم، سارا یعنی خالص و بی غل و غش
درست مثل اسمت صاف و صادق و شفاف نوشتی. کامنتت عالی بود، چون حست عالی بود. چون قلبت صاف شده.
نمی دونم از کی. نمی شناسمت، گذشته و حالت رو نمی دونم. اما چیزی که برام واضح شده اینه که الان خیلی خالص و بی پیرایه هستی. زلالی مثل آینه. مثل آب.
اولش فکر کردم مجردی، بعد که متوجه شدم متاهلی و داری با وجود شرایط نامساعد زندگی مشترکت این درخواستهای واضح و زیبا رو از رابطه عاطفیت به جهان ارائه میدی اصلا برق از کله ام پرید.
خیلی تحسینت کردم و ازت درس یاد گرفتم. مرسی که بهم یاد دادی همینی که هست رو نپذیرم هرچند که از خیلی از جنبه ها همسرم خیلی عالیه، ولی خوب هیچکس پرفکت نیست.
می تونم همین الانم درخواستهام رو در مورد شریک عاطفی به جهان اوردر بدم و امید داشته باشم که اتفاق بیفته.
درسته که من نمی تونم کسی رو تغییر بدم ولی جهان که میتونه از بی نهایت طریق احساس آرامشی که مد نظرم هست رو بهم بده.
من نمی دونم، خدا که میدونه.
خیلی آموزشهای 12 قدم و الانم دوره احساس لیاقت و همین فایلهای ارزشمند رایگان استاد روی روند پخته تر شدن شخصیتم تاثیر گذاشته که یکی از نتایجش همین فاصله گرفتن از مدار مسخره کنندگان بوده.
حتی گهگاهی که با همون افراد صحبت می کنم دیگه خبری از اون رفتارهاشون نیست. دیگه با من مثل قبل نیستن.
ولی آیاتی که برام نوشتی حجت رو بر من تکمیل کرد و دلمو قرص کرد که اگه هیچکس نباشه، خدا هست. در همین نزدیکی!
همون خدایی که با نشونه ها باهات صحبت کرده و گفته که اندکی صبر، سحر نزدیک است…
منم دوستت دارم و خیلی به وجود دوستان خوبی مثل شما افتخار می کنم.
در پناه لطف خدا شاداب و موحد باشی.
به نام رب العالمین
سلام سارا جااااااان عزیزم چقدر زیبا نوشتی و چه هدایتهایی دریافت کردی. نوش جااااانت
این حس های خوب سهم کسانیه که مدام گوشهاشون تیزه برای دریافتش.
بهاشو پرداختن و صبر کردن. با تقوا و کنترل ذهن صبر کردن.
من ایستاده برات کف می زنم و روی ماهتو می بوسم چون این حجم از احساس آرامش و پذیرش ناهماهنگی شرایط موجود زندگی کار آسونی نیست.
وقتی بتونی به تضادهات جوری نگاه کنی که احساس بهتری بهت بده یعنی تو بردی. همین یعنی نعمت.
که صد البته با خودش نعمتهای بیشتر و بزرگتری به همراه میاره.
اینکه تو تونستی ویژگیهای خوب همسرت رو ببینی و بگی حتما با کسی شبیه تر به خودش شاد و خوشبخت خواهد بود نهایت درک از قوانین مدارهاست.
و درک صحیح از قوانین باعث میشه با آرامش هدایتهای بیشتری دریافت کنی و تصمیمات بهتر بگیری.
سبک باشی.
شاد باشی.
جسور و منحصربفرد باشی.
و خداگونه و خداپسندانه عمل کنی، نه عوام پسندانه.
برات نور و روشنی بیشتر آرزو می کنم و متشکرم که باز هم برام نوشتی.