پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 3
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خدایا صد هزار مرتبه شکر
خدایا صد هزار مرتبه شکر
من نتونستم که نیام و کامنت ننویسم
الهی صدهزار مرتبه شکرت
اول از همه تحسین میکنم خانم شایسته خوش تیپ را با اون کلاه قشنگ صورتی اش با اون لباس های خوشگل اش
اصلا تیپ خانم شایسته هلو عه ، خیلی بی نظیره
و من همیشه از خوشتیپی شون لذت میبرم
این از مورد اول
مورد دوم اینکه تحسین میکنم افتادگی و تواضع استاد را . تحسین میکنم خاکی بودن استاد را …
و از خدا میخوام که قبل از اینکه به من ثروت به غیر الحساب بده اول از همه جنبه اش را بهم بده
درست مثل استاد . قابل تحسین و تشویقه برای من که یکی به این حد از موفقیت و ثروت رسیده باشه و داخل ویدیو اش بیاد شن بازی بکنه
الله اکبر . اگه من جای استاد بودم احتمال زیاد فکر میکنم به خودم مغرور میشدم و میگفتم نه زشته برای من ماسه بازی کردن .
استاد تو واقعا بی نظیری . افتادگی و خضوع شما را خیلی دوست دارم .
و در نهایت در رابطه با توجه به نا زیبایی ها :
من فکر میکردم جایی که از من یه حقی خورده میشه باید اعتراض کنم ، باید داد و بیداد کنم تا حقم را بگیرم و داخل ذهنم این بود که اگه این کار را نکنم یعنی اعتماد به نفس پایینی دارم …
نتیجه این شده بود که هرکجا میرفتم یکی صاف میومد و میزد تو صف و دقیقا میومد جلوی من …
من هم فکر میکردم برای تغییر باید با اون طرفی که زده تو صف بجنگم . کار به جایی رسیده بود که هیچی هرجا میرفتم از سوپری بگیر تا شهربازی و استخر یکی میومد میزد داخل صف جلوی من و بعدش هم یه دعوای بدی میشد که کار به انتظامات و پلیس کشیده میشد …
تا اینکه گفتم آقاااااا من تسلیم ام . من توانایی جنگیدن با نازیبایی ها را ندارم . چون هرچقدر بیشتر بجنگم موندگار ترشون میکنم .
خلاصه تصمیم گرفتم که هرجا یکی زد تو صف بهش توجه نکنم . طبیعیه که باید تکامل طی بشه
اول اش اینجوری بود که آقا از هر روز شد هفته ای یکبار ، ماهی یکبار و خدارا صد هزار مرتبه شکر الان به صفر رسیده …
و من داخل جنبه های دیگه زندگی ام این قانون را به دقت پیاده کردم . اگه یه ماشین بد رانندگی میکنه نه بوق میزنم و نه فحش میدم ، فقط سعی میکنم ازش رد بشم و توجه نکنم …
اگه میرم آرایشگاه و یه قسمتی از سرم را بد کوتاه میکنه سعی میکنم به اون قسمتی که خوب کوتاه کرده توجه کنم …
و میدونم اگه به اون قسمت بد توجه کنم هر آرایشگاهی برم همین بلا را سرم میاره
حتی به خواهر کوچولو ام هم یاد دادم . از مدرسه اومد و گفت حسن خوردم زمین امروز ، گفتم سحر جان از این به بعد هروقت خوردی زمین برای هیچکس تعریف نکن و اون هم یاد گرفته و دیگه تعریف نمیکنه …
قانون خیلی ساده ست واقعا
یه تجربه ای از هدایت بگم . من طراح سایت هستم و فکر میکردم برای پروژه گرفتن من باید برم دنبال مشتری و همین کار را هم میکردم .
مشتری هایی که من خودم با عقل خودم پیدا میکردم مشتری های به درد نخوری بودند …
مشتری هایی که میخواستند پول ندند
مشتری هایی که داخل کارشون جدی نبودند
مشتری هایی که شخصیت جالبی نداشتند
اما یه مدت روی خودم کار کردم و نتیجه فکر میکنید چی شد ؟
مشتری هایی خودشون از ساده ترین راه ها به سمت من هدایت شدند که من اسم شون را گذاشتم مشتری های الهی
و همیشه داخل سپاسگزاری هام میگم خدایا پیشاپیش از اینکه مشتری های الهی را به سمتم هدایت میکنی سپاسگزارم
مشتری هایی که دنبال قیمت ارزون نیستند
مشتری هایی که خودساخته هستند
مشتری هایی که فوق العاده مهربون و خوش اخلاق هستند
مشتری هایی که داخل کار خودشون حرفه ای هستند
الهی صد هزار مرتبه شکر . این خیلی بحث مهمی هست به نظرم که اجازه بدم خدا مشتری ها را برام بیاره
رو عقل خودم برای مشتری گرفتن حساب نکنم
میخوام به خودم بگم رو عقل ات حساب نکن ، رو قدرتی که عقل ات را خلق کرده حساب کن
بابت این فایل زیبا بی نهایت سپاسگزارم . مچکرم و روی ماه تون را میبوسم
به نام خدای هادی
درود بر شما عزیزان و همه دوستان عزیزم.
الهی شکرت برای هدایت شدن به این مکان زیبا، واقعا زیبا و رویایی😍
الهی شکر که اعتبار این همه زیبایی متعلق به خداوندی است که همیشه هادی است. و تنها کسانی هدایت می شوند که خودشان این درخواست را به خدا داده اند تا هدایت شوند.
سبک بال خودمان را به تو سپرده ایم و تنها از تو یاری می جوییم و هدایت طلب میکنیم.🙏❤️
استاد هدایت درست در زمانی انجام می شود که واقعا از اعماق وجود به هدایت کردن خدا شکی نداشته باشیم، تسلیم و کاملا بهش ایمان داشته باشیم.
هدایت هم فراتر از هر قانون و تبصره و زمان و مکان است.
من هم میخواستم یکی از داستان های هدایتم توی کارم رو بگم که واقعا وقتی بهش فکر میکنم به بزرگی خدا و هدایت پروردگار پی میبرم.
کار من ویزیتوری هست و چند ماه پیش برای کار به یکی از استان های شمالی کشور سفر کردم، و توی اون شهر هیچ فروشی نداشتم و خلاصه آخرین مغازه که رفتم فقط ی شماره از من گرفت و گفت که رئیسم اینجا نیست و بشون میگم.
نامید نشدم و گفتم خدایا شهر بعدی رو تو انتخاب کن تا برم. راه افتادم و صد کیلومتری رو طی کردم. همه مغازه های مربوطه شهر جدید رو ویزیت کردم و باز هم خبری نشد. باز هم ناامید نشدم و گفتم عیب نداره، خدا هدایتم میکنه و حتما اتفاقات خوبی میفته.
مغازه ای توی یه کوچه بود که زیاد از ظاهرش برای وقت ویزیت گذاشتن مناسب نبود. اما ی چیزی از ته دلم گفت برو عیبی نداره فوقش نمیشه دیگه.
رفتم داخل و جنس دستم بود، دیدم دو نفر دارن میخندن، اولش گفتم خدایا چشونه.🙄
یکی از اونا گفت تو کجا بودی، تو رو خدا رسوند، من مدتهاست دنبال این جنس بودم و اتفاقا همین الان با دوستم داشتیم عکس همین محصول رو میدیدیم که تو از راه رسیدی!
این شخص همون کسی بود که شهر قبلی رفته بودم و رئیسی بود که شماره م رو به شاگردش دادم!
خودش میگفت واقعا شوکه شدم چجوری تو اینجا اومدی و منی که چند سال هست این شهر نیومده بودم، اتفاقی اومدم به دوستم سر بزنم که تو از راه رسیدی.!! 😄( تو دلم گفتم خدای من خدای نشدن ها و خدای هدایتگر هست و هیچ چیز اتفاقی نیست!)
و استاد عزیزم بعد از این جریان ، این شخص که انسانی عالی و بی نظیر و بسیار ثروتمند هست و از بهترین مشتری های من شده که شکر خدا سود های خوبی به من رسونده.
استاد عزیزم همه ما از این هدایت ها زیاد تجربه کردیم ولی چون زیاد بهش توجه نکردیم و تحسین و تاییدش نکردیم شاید کم رنگ تر شده.
اما من بعد از این جریان همیشه خودم رو مثل تکه چوبی روی آب رودخانه، خودم رو بهش سپردم و تسلیمم و گفتم هر جا خواستی منو ببر قطعا تو بهترین هدایتگر هستی.
الهی شکر برای این فایل عالی که گذاشتین و مجدد این هدایت برام یاد آوری شد.
این کامنت رو با حسی عالی دارم توی پارک نزدیک منزلمون توی ی روز تعطیل در هوای آفتابی و بعد از باران ( به قول شما افتر رین🤩) دارم می نویسم.🌞🌄
این پارک فوق العاده است و خیلی دوسش دارم و همیشه زیباییهاش رو تحسین میکنم و لذت میبرم.
میخوام بگم که زیبایی ها همه جا هست کافیه بری دنبالش و بخای ببینیش. منم توی کمتر از ۲دقیقه به این مکان زیبا میام و ازش لذت میبرم.
الهی شکر برای وجود شما و تشکر میکنم بخاطر این فایلهای زیبایی که برای خودتون و ما تهیه میکنید.❤️🙏🌍
منتظر دیدن زیبایی های بیشتر از آمریکا هستیم.
در پناه خداوند هادی.
بنام خالق زیبایی ها..
سلام به شمادواستادعشققق وتمامی بچه های توحیدی سایت.. 🌹❤️
خداوندهمواره هدایت میکند..
به محض بیدارشدن خواستم شکرگزاری. تمرین ستاره قطبیموبنویسم بعدسایت روبازکنم امایه حسی گفت اول سایت روبازکن، ودیدم که به به خداوندهدیه ای برام گذاشته روی سایت که هم شکرگزاری شدهم ستاره قطبی😍🤗
الهی شکرت که لطفتوشامل حالم کردی که به جای بازکردن سایت های خبری، به محض بیداری سایت الهی عبامنش دات کام روبازکنم وبه جای غرزدن وشکایت کردن شکرگزاریموبنویسم، خدایااین لطفِ، این نعمتِ،
این بزرگترین نعمتِ که نصیبم کردی که وسط اینهمه جنجال من بتونم درآرامش شکرگزاری بنویسم، خدایاشکرت شکرت شکرت
خدایاشکرت برای اشک هایی که بادیدن عظمتت ازقاب دوربین استاد، سرازیرشدن روی صورتم وقلبم روبه تپش انداختن، اشکی که ازدیدن عظمتت وزیباییت وقدرتت ورحمتت که چطورهدایت میکنی، هست نه برای ناراحتی وغم، الهی شکرت🙏
الهی شکرت که قانون توثابته ومو لای درزش نمیره وهرگزاجازه نمیده که زشت وزیبا، پاک وناپاک باهم قاطی بشن واین احساس اطمینان بهم میده که جهان امن وسیو برای هرکسی که به توایمان داره وروی هدایت توحساب میکنه، 🙏
الهی شکرت برای صحنه ی رویایی وملکوتی این صحرای زیبای شن های روان که واقعافکرکردم برفِ 😍🙏
الهی شکرت که دیشب هدایت خواستم وتوچ سریع العجابی که امروزباکلام استادومریم جان بهم گفتی که بایدچیکارکنم برای ادامه مسیروبهترشدن🤗🙏
الهی شکرت که استادرودرزمان ومکان مناسب قراردادی تابه این سفرزیباختم بشه این هدایتت ومن وهزاران هزارنفرباشگفتی های توبیشترآشنابشیم ودستی قراردادی استادروکه دراین شرایط ماایمن بمونیم ازنازیبایی ها، الهی شکرت🙏😘
الهی شکرت برای ازادی مالی وزمانی استادکه باعت شده هم زیبازندگی کنه وهم به زیبایی جهان کمک کنه😍🙏
واماتجربه هدایت به اندازه ای که تسلیم بودم…
۱_اول بگم که خداچطورهدایتم کردبرای دوری ازاین شرایط ناخواسته، اوایل این درگیری ها یه روزکه توخونمون صحبت این درگیری هاشدومنم تابه خودم اومدم دیدم وسط این ماجرارفتم، گفتم خدایامن واقعاضعیفم درتقواکردن خودت کمکم کن، شب خواب دیدم که یه تخته سنگی که شبیه نقشه ایراان هست دونوع مار به جون هم افتادن وازهرنوعشون کلی زخمی شدن مردن، ولی تعدادیه نوع مارهاخیلی بیشتربودواونارفتن تویه قطاری که کلی آدم توش بودواین مارهاآدماروکه نیش میزدن اون آدمایی که توقطاربودن تبدیل به زامبی انگارمیشدن، یه دفعه یکی رودیدم که بیرون ازاین تخته سنگ ایستاده بودگفت مگه نمیبینی که ممکنه الوده بشی بیابیرون ازاینجاوازدوریه طناب مثل گاوچروناانداخت ازهمونجادورپای من ومنوکشیدبیرون ومن دیدم توخونه ام ومن انگارمیتونستم ازیکی برای کمک استفاده کنم وانگاراون توایران نبودومن گفتم من گابریل روانتخاب میکنم وبه محض گفتنم انگاریکی اومدکه سیاهپوست بودوبه من گفت که تواصلا ازاینجابیرون نیاکارشمانیست وانگاریه دری بازشدکه من دیدم حدود۴نفرهرکدوم یه گوشنه جهانن انگار پشت سیستم درحال کدنویسی بودن برای کنترل اوضاع کارمیکردن واون گفت که اینادارن کارخودشونوانجام میدن وخودشم رفت پیش اوناکه خیلی خونسردودرآرامش داشتن کارشونوانجام میدادن، ومن فهمیدم که خداوندقانون روبهم فهموندودیگ هردفعه که دهنم جایی میخوادبازبشه برای اعتراض خوابم میادجلوی چشمم، خداروشکرمیکنم که درخواب وبیداری همواره ماروهدایت میکنه🙏🤗 وجالبه که همونذصبح بیدارشدم شمایه فایل گذاشته بودین درمورداین اعتراضات واحساس کردم که اونی که منوکشوندبیرون شمابودین بااین فایلایی که میزازین، الهی شکرت 🙏😍
۲_ زمانی که میخواستم برم استانبول چون اولین سفرم بوددوستم گفته بودکه توفرودگاه استانبول خیلی اذیت شدم چون زبان ترکی بلدنبودم، من گفتم خدایامیشه یکی که اونجازندگی میکنه وزبان بلده توفرودگاه باهاش آشنابشم که راهنماییم کنه وراحت باشه برام سفر، خداشاهده توفرودگاه امام یه خانمی که استانبول زندگی میکردخداهدایتش کردبسمت ماوباهم دوست شدیم واون چقدرماروراهنمایی کردواین هدایت به اینجاختم نشدمن هنگ کردم ازاینکه خداچطوربه فکرقدم بعدی ماهم هست، توگیت اخری که منتظربودیم بریم سوارشیم یه آقایی کنارمانشسته بودکه ازم پرسید شمااستانبول زندگی میکنین گفتم نه گفت من اونجازندگی میکنم وخودشومعزفی کردوگفت که هرکاری داشتیداستانبول من باکمال میل راهنماییتون میکنم ومن تشکرکردم وخلاصه من باخودم گفتم اون خانم هست بهتره باهاشم راحتترم نیازی به این نیست، خلاصه مارسیدیم توفرودگاه استانبول وجایی که پاسپورت هارومهرمیکردن به اون خانم گیردادن که مشکل قانونی داشت ونزاشتن بره وبرگردوندن، قبل رسدن به گیت بازرسی دوباره اون آقارودیدم وتوصف کنارماقرارگرفت، گفت اگه بلدنیستین که کجابرین چمدوناتون تحویل بگیرین یااگه نمیان دنبالتون من راهنماییتون میکنم نگران نباشین، اینجابودکه من گفتم خدایا، تودرست گفتی خداو ندمیداندوشمانمیدانید.. تومیدونستی که اون خانم اینجاگیرمیکنه تواگاه بودی به آینده ومن به اطلاعات اندک مغزم اعتمادکرده بودم، واون آقاتلفنشودادکه مازنگ بزنیم به دخترم بعدش ماروهمراهی کردتادم خروجی فرودگاه رفت توفرودگاه بسته خریدکه مابتونیم زنگ بزنیم، وچقدربدون منت ومحترمانه به ماکمک کردواینطوزی بودکه خداوندنزاشت آب تودل من تکون بخوره🤗😇 تواستانبول که دیگ من خداروباتمام وجودم حس میکردم حضورش همراهم اصلا دیوانه کردمنو😍😇🙏
۳_ هدایت برای جابجایی خونه… من مبهوت این زمان مناسب ومکان مناسب شدم که توسط نیروی هدایت خداوندرخ میده، من وقتی استانبول بودم قراردادخونه ماتموم شده بودومن باصاحبخونه صحبت کردم که میخوادتمدیدکنه یانه، اون گفت حالا شماازسفربرگشتی صحبت میکنیم، من ۲ماه بعدکه برگشتم باهاش تماس گرفتم جواب ندادتادوهفته بعدش تماس گرفت وگفت که من خونه روگذاشتم برای فروش وشمابفکرخونه باشین، من ذهنم یه لحظه بهم ریخت ولی زودبه خودم گفتم که مگه خدایی که اینهمه اتفاقات زیباروبرای تورقم زده وهمیشه هدایتت کرده جایی رفته که تونگرانی، اینم بگم که من توخواسته هام نوشته بودم که من یه خونه ای میخوام رنگ کابینتاش اینجوری باشه، بالکنش بزرگ باشه درب بالکنش شیشه ای بلندباشه ویوی غروب داشته باشه… ولی اون لحطه یادم نبودایناروومیخواستم بچسبم به همون خونه، خلاصه شروع کردم به گشتن توبرنامه دیواروتوستاره قطبیمم نوشتم که بااین مبلغ ودیعه واین مبلغ اجاره میخوام وخدایاتومنوبه جای بهترحتمامیخوای هدایت کنی مطمعنم پس به تو اعتمادمیکنم، یکی ازدوستانم یه خونه معرفی کردکه خیلی شرایطش خوب بودومن قرارشدبرم ببینم اسنپ گرفتم چندقدم مونده بودبرم سوارشم لغوکردسفررواسنپی، من گفتم یعنی چی، ولی همون لحظه بازگفتم حتمایه چیزی میخوای بهم بگی وتومیدونی ومن نمیدونم خدایا(تجربه ام توفرودگاه استانبول این لحظه باعث اعتمادم به هدایت خداشدکه تسلیم باشم) وداشتم یه اسنپ دیگ میزدم تواین حین یه ۱۰دقیقه طول کشیدکه صاحبخونه زنگ زوگفت دخترم گفته ایناچون بچه ندارن خونه روندیم بهشون من میخوام کسی باشه که بچه داشته باشه تابابچه من بازی کنه چون طبقه بالادختزش زندگی میکردانگار.. گفتم خدایاشکرت توحتی نزاشتی من کرایه اسنپ بعنوان هزینه بی موردبدم واینجوری بفکرم بودی واینجادیگ دلم قرص ترشد😍خلاصه من هدایت شدم به خونه ای که دقیقاهمه چیزش همونی بودکه ۶ماه پیش توخواسته هام نوشته بودم😍الله اکبر، واینم بگم که املاکی یه انسان به تمام معناوفوق العاده، صاحبخونه یه انسان شریف ودرستکار، واینکه بدون اینکه منوبشناسه گفت من شماروقبول دارم خانم حمزه ای نه چک تضمینی گرفت نه چیزی، تازه پول ودیعه روکمترهم کرد😍🤗ومن فقط خداروشکرکردم برای این زمان ومکان درست که توش به لطف خداوندقرارگرفتم، چون اگر۲ماه قبل صاحبخونه گفته بودتمدیدنمیکنم مابه این خونه هدایت نمیشدیم واینکه این خونه همون لحظه که کلیدشوآورده بودن اون املاکی اولین نفربه من زنگ زده بودکه برم ببینم واینکه ۱دقیقه باخونه قبلی فاصله داشت من براحت ترین شکل اسباب کشی کردم بدون اینکه برم بنگاهاروبگردم بدون نگرانی، به هرکی میگم باورش نمیشه که اینقدرراحت پیدابشه خونه وهمچون جایی بااین قیمت باشه، ولی من تودلم میگم وجودِ من خداست وخدابرای خودش بهترین رومیخوادومن سعی میکنم دست توکارش نیارم واجازه بدم که کارشوبکنه🤗😇👍الهی شکرت واینوبگم که من ازصاحبخونه قبلی اگاهانه بابت ویژگی های خوبش باخودم وهمه جاتعریف میکردم ازخوبیای خونمون ومحله مون اگاهانه شکرگزاری میکردم وخوب ازش استفاده میکردم ومیدونم که ایناباعث شدبه جای بهتروآدم های بهتری هدایت بشم👍
استادمن اگه به همین اندازه ارزن ایمان به نیروی رب دارم وزندگیم اسون شده وآرامش دارم به لطف خدا، برای وجودارزشمندشماواموزش هاتون ولطفی که به ماداریدواین فایل های جواهرگونه زندگی روزمره خودتون روبامابه اشتراک میزارین، هست اگه لطف خداشامل حالم نشده بودوتواین سایت نبودم که منم تودرودیواربودم مثل قبل.. خدایاشکرت وبینهایت ممنونتونم استادان عشقممم میبوسمتون وعاشقانه وامیدوارانه لحظه ای روتصورمیکنم که محکم درآغوش گرفتمتون وازتون سپاسگزاری میکنم وایمان دارم که میشودبه زودی انشالله.. 🙏🤗
استاداینکه قانون اجازه نداده شماایران بیاین منم بگم که صددرصدایمان دارم چون خودم میخوام توهمین شهربرم پیش خانواده وفامیلم بارها ولی نشده ومن میدونم که چرانمیشه وخوشحالم وخداروشکرمیکنم وایمانم به قانون خداوندقویترشدبااین اتفاقی که شماتعریف کردین،، خدایاشکرت که حاافظ ومراقب استادی ونزاشتی بیادایران😊🙏🤗
مریم جانم ممنونم که تجربیات ارزشمند خودتونوبامابه اشتراک میزارین والگومیشه برای ماشیوه زندگیتون، اینکه گفتیداستادمیخواست بیادایران وشماتصمیم داشتید بمونیدوبرنامه برای خودتون داشتین که روسایت کارکنین، به من این درک رودادکه کسی که برای خودش ورشدخودش ارزش قاعله اینطوری برای خودش برنامه داره ومعنی تعهدغیرقابل مذاکره روفهمیدم که تومقاله هاتون نوشتین اینکه رهاهستین ازهرگونه وابستگی به عشقتون، به خانوادتون، به کشوری که توش بودین سال ها.. شمابه زیبایی هرچه تمامتردارین قانون خداوند روزندگی میکنین، الهی شکربرای وجودارزشمندتون🤗🙏😘
تشکرمیکنم ازتمامی بچه های سایت برای کامنتای فوق العاده پرمحتواوزیباشون🙏😘
به الله یکتامیسپارمتون.. 🙏❤️
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز
چقدر زیباست این منظره خدایا شکرت،من چقدر ذوق زده شدم که یه روز میاین ایران،همین که گفتین قرار بوده بیام ایران من تو ذهنم تجسم میکردم که داشتم از همسرم خواهش میکردم که من به سمینار شما بیام 😄چون همسرم چند سال پیش که با شما آشنا شده بودم هر جا تو گوشیم یه فایلی از شما میدید حذف میکرد چون مخالف بود و من از خدا خواستم این مسئله رو حل کنه برام و اتفاقی که افتاد خیییییلی جالب بود ،همسرم دوباره بعد چن وقت اومد حذف کنه گوشیم حذف نمیکرد و من اشک شوق میریختم
در مورد نشانه من امسال اوایل مهرماه چون این محله تازه اومدیم و من خیلی آشنایی نداشتم به مدارس و ….دخترم رو بردم ثبت نام کنم،یه جایی بود نزدیک خونه مون وخیلی هم ظاهرش خوب بود گفت که امسال ثبت نام پیش دبستانی نداریم ولی شمارتو بده شاید بزاریم و من به خدا گفتم منو هدایت کن به مسیر درست و رفتم یه جا دیگه برا ثبت نام مسئول پیش دبستانی به من گفت این مدارک رو فردا بیار برا ثبت نام،منو همسرم باذوق دختر مونو بدرقه کردیم و رفتیم برا ثبت نام وقتی رسیدم دم در پیش دبستانی مدارک رو یادم رفته بود بیارم ،گفتم این نشونه اس و نرفتم برگشتیم خونه،دو روز بعدش همون جایی که دوس داشتم ثبت نام بشه بهم زنگ زد و گفت تشریف بیارید برا ثبت نام،گفت برای تعداد کم ثبت نام داریم،ینی قشنگ دیدم خدا هدایتم کرد اینجا که خدا ثبت نام کرد دخترمو هم شهریه اش کمتره،هم نزدیکتره،هم معلمش مهربون تره چون اونجا خیلی روش سختگیرانه ای داشت و من دوست نداشتم و من هدایت شدم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته عزیزم
سلام به همه شما دوستای هم فرکانسی و بی نظیرم
خداروشکر میکنم که تو این فضای عالی تو این خانواده بی نظیر در کنار شما عزیزای دلم زندگی رو جور دیگه ای نگاه میکنم
میخوام از تجربیات خودم طبق صحبت استاد و گوش دادن به هدایت ها و الهامات الله بگم و با همین کامنت گذاشتن امروزم شروع کنم
مدت زیادی گذشته از روزایی که خیلی بیشتر از این روزا کامنت میذاشتم
حدود یکسال پیش میتونم بگم که هر فایل جدیدی میومد روی سایت من همونجا کامنت میذاشتم و توجه زیادی صرف میکردم
اما رفته رفته به دلیل مشغله بیشتر متاسفانه نمیتونسم زمان بزارم و کامنت بزارم و حقیقتا از خودمم بابتش ناراحتم
با وجود اینکه یه تایمی واقعا بخاطر مشغله اینکارو نکردم اما رفته رفته وقتی مشغله هامم کمتر کردم و مسائل کاریمو حل کردم با وجود وقت ازادم اما عادت کامنت گذاشتن از سرم افتاد
امروز که دارم این کامنت رو میذارم دقیقا یکی از همون تجربیات درخواست هدایت و همزمانی رو تجربه کردم
یعنی زمانیکه درخواست کردم که خداوند منو به توجه بیشتر به اموزه ها هدایت کنه فایلی رو دیدم که در مورد همین موضوع بود و از من خواسته شد کامنت بزارم تا تعهدم رو دوباره یادم بیاره
البته تو کل این مدت همیشه فایل ها رو دنبال کردم همیشه تو زندگیم به ورودی هام اهمیت دادم اما کامنت گذاشتن رو نداشتم از کل این پکیج که اتفاقا بنظرم تاثیر کار کردن رو خودمونو دوبرابر میکنه این کامنت گذاشتنه
و خب طبق قانون هدایت شدم تا ان شالله از امروز اینکار رو هم دوباره شروع کنم
——————————————–
اما بریم سراغ تجربیات دیگه از توکل کردن و عمل کردن به نشانه ها
حدود یکسال و نیم پیش بود که من برای به دست اوردن شغل رویاییم تو شرکتی که دوست داشتم توی اردیبهشت ماه از شهر خودم اصفهان به تهران مهاجرت کردم بدون هیچ پشتوانه ای از لحاظ مالی یا اینکه جایی برای اسکان داشته باشم و فقط گفتم که خدایا خودت در بهترین زمان و مکان قرارم بده
وقتی به تهران رفتم تو همون مصاحبه اول قبول شدم و بعد از اون به طور کاملا رویایی با یکی از کسایی که از قبل میشناختم روبه رو شدم که به من گفت من بالای مغازم یه سوییتی دارم که اگ میخوای میتونی اونجا بمونی و کاملا رویایی ورود من به تهران و جور شدن اون سوییت برای من و خریدن تمام وسایل مثل یخچال و گاز و… برای اون سوییت که دقیقا همون موقعی که من رفته بودم اون صاحب اونجا اونارو خریده بود باهم دست به دست هم داد که من 6 ماه بهترین تجربه رو از مهاجرتم به تهران و پیشرفت توی شغلم داشته باشم
تو این 6 ماه هر رروز به نشانه ها بیشتر وبیشتر توجه کردم هر روز بیشتر هدایت شدم تا جایی که تو اون شرکت تبدیل شدم به یکی از محبوب ترین نیرو ها و البته بهترین نیرو و کلی افتخار دیگه
بعد از اون به طور کاملا هدایتی با شخصی تو شرکت دوست شدم که خودش هم مهاجرت کرده بود به تهران و تو شهر خودش بیزینس خودش رو داشت و با شناختی که از من و مهارتام پیدا کرد به من پیشنهاد کرد که برم به شهر خودم اصفهان و با یکی از مشتری هاش که یه شخصی بود که موسسه ای اموزشی داشت همکاری کنم و مدیر فروش شرکتش باشم
و من به هدایتم گوش دادم از کارم اومدم بیرون و رفتم به اصفهان و شروع به همکاری کرردم تو اون موسسه
و اتفاقی که افتاد بعد از فقط چند هفته وقتی از تهران اومدم بیرون که به دلیل اون احساساتی که داشتم و حسی بهم میگفت اینجا دیگه جای تو نیست بود متوجه شدم که اون شرکت به مشکلات زیادی خورده و مسائل زیادی برای نیرو ها به وجود اومده بود و کلی باعث ناراحتی و اذیتشون شده بود که خدا منو به موقع از اونجا فرستاده بود بیرون
جالب اینجا بود که اون روزا من با هرکسی برمیخوردم تو زندگیم و هر اتفاقی میوفتاد همه در فرکانس خیلی بالایی بودن و همه چی عالی پیش میرفت
تو همین جریانا بود که من برای ازدواج هم اقدام کردم به شکل کاملا رویایی که تو پروفایلم توضیح دادم من و عزیزدلم تونسیم باهم ازدواج کنیم
بعد از همه این جریانا خیلی اتفاقات بزرگ و خوبی برامون افتاد و هر روز نشانه های حضور خدا تو زندگیم بیشتر و بیشتر میشد
مثلا وقتی از تهران به اصفهان اومدم چون تو شهرستان بودم برای سرکار رفتن نیاز به ماشین داشتم و خب هنوز سرمایه برای خرید ماشین نداشتم
پدر منم همیشه ادمی بود که حتی از دادن 1000 تومن به من هم به خودش خیلی فشار میومد هم به من خیلی فشار میاورد و اصلا ادمی نبود که چیزی رو به رایگان در اختیار کسی بزاره
و همیشه همچین چیزی رو من تو زندگی تحمل کرده بودم و با سختی های زیادی در مورد مسائل خانوادگی رو به رو بودم
حتی زمانی که ما میخواسیم نامزد کنیم پدر من برای خریدن طلا و کارایی که برای ازدواج همه میکنن سرباز میزد
اما به طرز عجیبی اون روزی که من گفتم اصفهان برای کار استخدام شدم تو قرعه کشی سایپا برای پدرم یه ماشین ثبت نام کردیم و اون ماشین دراومد بنامش و به من گفت که حالا که این ماشینو دارم تو ماشین منو بردار و باهاش برو سرکار دست تو باشه ماشین
باز همه چی گذشت و تو اسفند ماه سال قبل یه حسی و هدایتی به من گفت که دیگه وقتشه بیزینس خودتو داشته باشی و اینجا دیگه شرایط جوری نیست ک بخوای بمونی
من نیرو های خوبی تربیت کرده بودم و هنوزم که هنوزه با هم صحبت میکنیم و میگن بهترین تغییرات برای ما با مدیریت و اموزش های شما بوده و حتی چندتاییشون الان از منم تو درامد جلو زدن ولی اون موقع به حسم گوش دادم و از اون شرکت اومدم بیرون و باز یکماه بعد متوجه شدم که مشکلاتی تو شرکت به وجود اومده که اگر من نیومده بودم بیرون مشکلات گریبان منو میگرفت و بازم هدایت خدا منو به موقع از مشکلات بیرون کشید.
بعد از اواخر سال بود که من یه تصادفی داشتم که باعث شد چند وقتی بخاطرش خونه نشین بشم و وقفه بیوفته برای برنامه هایی که داشتم و خب کمی هم اون موقع دست از کار کردن روی خودم برداشتم و ورودی های نامناسب گرفتم ولی زود به خودم اومدم و سعی کردم ورودی هاموو کنترل کنم و جالب این بود که به خاطر تعهدی که داشتم پاسخ های خوبی هم میگرفتم مثلا با اینکه کار نداشتم ولی پول از جاهای مختلف میرسید و کلی اتفاقات قشنگ میوفتاد تا اینکه باز برای ارامش بیشتری داشتن و کار کردن روی خودم تصمیم گرفتیم با همسرم به کیش سفر کنیم
تو سفرمون هدایتای زیادی بود از گرفتن بلیط از جور شدن پول سفر از اینکه وقتی میخواسیم بریم کیش دیدیم که خواننده مورد علاقمون تو تهران کنسرت داره و گفتیم بعد از کیش باید بریم تهران و اونحا بریم کنسرت ولی به محض ورودمون به کیش یه بنر بزرگ دیدیم که دقیقا همون شب ورودمون اون خواننده تو کیش کنسرت داشت و همون موقع کنسرت رو رزرو کردیم و یه کنسرت عالی رو تجربه کردیم
یا مثلا همسرم خیلی خیلی علاقه داشت که اونجا عکاسی کنیم و عکسامونو چاپ کنیم که یه کلکسیون از عکسایی که تو زمانای مختلف گرفتیم درست کنه بعدا بزاره تو خونمون و با یه عکاسی اشنا شدیم که عکسای خیلی با کیفیتی ازمون گرفت و بهمون داد
یا حتی اینکه تو هوای گرم کیش یروز هوس ابدوغ خیار کردیم دنبال نون خشک و ماست بودیم که خودمون درست کنیم بخوریم که دیدیم یه ونی کنار ساحل نوشته ابدوغ خیار هم داریم و سفارش دادیم و بهترین ابدوغ خیار عمرمونو اونجا کنار دریا خوردیم و چقد لذت بخش بود و چقدر هم من تحسین کردم ایده اون فروشنده رو که یه فست فودی بود و اینم به گزینه هاش اضافه کرده بود و باهاشم کلی پول میساخت تو اون هوای گرم که ابدوغ خیار خیلی میچسبه
بازم از همزمانی بخوام بگم زمانی بود که ما تو فکر اجاره کردن خونه و ازدواج کردن بودیم که یکی از دوستان مشترکمون از دانشگاه یشب دعوتمون کرد خونشون و وقتی نشستیم دور هم صحبت از خونه شد شوهر دوستمون به من گفت از الان ذهنتو به فکر کردن به اجاره نشینی عادت نده و برو تو فکر خرید خونه
من همونجا گفتم خدایا این هدایت تو بود برای اینکه ماخونه بخریم و همون فردای اون روز من و همسرم رفتیم چند جا خونه دیدیم برای خرید در حالی که تو حساب من زیر 500 هزار تومن پول بود و نزدیک به 3 4 ماه ما خونه های مختلفی رو دیدیم و فرکانس خواستمونو ارسال کردیم تا اینکه همین هفته گذشته ما مقداری از پولمون جور شد و رفتیم پیش یه املاکی و گفتیم ما یه خونه با این ویژگی ها میخوایم اونم یه خونه ای رو به ما نشون دادو گفت این هست ولی الان مستاجر داره و باید با مستاجرش بخرید و بهش اجاره بدید تا یسال قرار داد داره و تو قیمت خونه هم تاثیر داشت چون پول پیش مستاجر از قیمت خونه کم میشد و دقیقا میشد همون مقدار پولی که ما میتونسیم پرداخت کنیم و ما حتی چون مستاجر تو خونه نبود نتونسیم خونه رو ببینیم فقط من گفتم اگ این هدایت خدا بوده من همین خونه رو میخوام و همون موقع قولنامه کردیم و فردای اون روز وقتی رفتیم خونه رو ببینیم دیدم که دقیقا این همون خونه و نقشه ایه که من انتظار داشتم و چقد زیبا خدا منو هدایت کرده بود
خیلی اتفاقات زیادی تو این مدت افتاد که واقعا هر چقدم یه انسان باهوش و با استعداد باشه به قول استاد نمیتونه اعتباری به خودش بده و واقعا همش کار خداست
همین دیشب به یکی از دوستام زنگ زدم صحبت کنیم در حالی که دوروز پیش بهش پیام داده بودم که هر وقت ازاد بودی خبرم کن زنگت بزنم
دوستم گفت من این مدت درگیر اجاره کردن خونه بودم که به تازگی به تهران مهاجرت کرده و چون خیلی ذهنم درگیر بود صبر کردم تا یکم ازاد تر بشم بعد صحبت کنیم
صحبتایی که تو تماسمون شد خیلی کمک کننده بود هم به خودم هم به دوستم که تازه پا گذاشته رو یه ترس بزرگ و یه مهاجرت بزرگ داشته
و به قول خودش خدا قشنگ همه چیو کنار هم چیده به موقع درستش حتی همینکه ما امشب با هم صحبت کنیم که من اروم باشم بتونم طولانی صجبت کنیم و تو این حرفا رو بزنی که منو هدایت کنه به راه درست و از این استرس این چند روز در بیاره منو و یادم بندازه خدا برامون چه برنامه هایی داره.
خیلی میتونم در این مورد مثال بیارم و حرف بزنم
به قول استاد ساعتها و روز های میتونم از این موضوع صحبت کنم و چقد لذت بخشه برام فکر کردن و توجه کردن بهش
امیدوارم که توفیق عمل بیشتر از قبل بهم داده بشه
خیلی خیلی عاشقتونم
منتظر اتفاقای عالی و قسمت های بعدی سفر هستم و میخوام به تعهدی که دادم بیش از پیش عمل کنم و توجه بیشترم رو روی خواسته هام بزارم و مطمعنم که اتفاقات بی نظیر تری از اینی که تا به امروز تو زندگیم بوده منتظرمه
عاشقتونم
سلام به همه همسفرای عزیزم
الله اکبر به قدرت پروردگارم الله اکبر به این همه زیبایی و شگفتی الله اکبر به این بینهایت قدرت و بزرگی.
دیگه اینجوریشو نه دیده بودم نه شنیده بودم یه دشت بینهایت از شنهای سفید الله اکبر هر چی جلوتر میریم شگفتیهای این جهان بیشتر میشه اصلا تمومی ندارن.خدایا شکرت شکرت و هزاران هزار بار شکرت.
استاد چقدر خدا رو شکر میکنم چند بار گفتم بازم میگم که من تو جایی زندگی میکنم که هیچی خداروشکر هیچی نه از این شلوغی ها دیدم و نه شنیدم بعضی وقتها که شما میگید یا بقیه میگند من درک درستی از شلوغی ندارم.خیلی خوشحالم که با کار کردن روی خودم و تمرکز کردن روی زیبایی ها تو این مدار قرار گرفتم خدارو واقعا شکر میکنم.
از تجربه خودم تو همزمانی ها چیزی که همین اواخر اتفاق افتاد همین مغازه ای هست که الان توش هستیم البته تجربه شخص من نیست ولی چون از نزدیک شاهدش بودم خیلی قابل لمس بود برام این موضوع.
خواسته کسب درآمد بیشتر و داشتن یه مغازه بود بعد اتفاقات جوری پیش بره که اجازه بساط دیگه تو اون مکان داده نشه کار به پلیس بکشه(بساط کنار جاده با ماشین).بعد تصمیم به گرفتن مغازه جدیتر بشه آگهی ها رو دنبال کردن یه مغازه پیدا کردن اما جاش باب کیف نبودن بازم درخواست دادن همزمان بیعانه دادن برای همون به بنگاه اما چون صاحب مغازه خارج از کشور بود طول بکشه تو این زمان یه مغازه که دقیقا کفش فروشی بشدت خوش نام و پر مشتری بر اصلی بازار خالی بشه بعلت عدم توافق با مالک ما بریم اونجا مشتریهای اون مشتریمون بشند و کلی اتفاقات خوب دیگه.کل این ماجرا و همزمانیهاش هر بار که مرور میکنم کلی باورهای منو قوی تر میکنه که تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدتذکه چون باید کرد.
تو رها باش اما دل عین حال دل و سر سپرده اون یکی یکی چراغهای راه رو برات روشن میکنه جوری که وقتی به پشت سرت نگاه میکنی هرگز نمیتونی اون همه اتفاق و همزمانی رو پشت سر هم درک کنی هرگز نمیتونی.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه عزیزانم
استاد دیشب خواب میدم برف میاد برفهای درشت به شکلهای متفاوت، خیلی خواب زیبایی بود فقط وقتی بیدار شدم گفتم چرا نرفتم زیر برف و لذت ببرم فقط از داخل خونه برفها رو تماشا میکردم.
با دیدن این فایل خوابم تعبیر شد وقتی گفتین«بچه ها ما اومدیم توی این صحرای پر از برف و زیبا»یک احساسی درونم به وجود اومد و گفتم این فایل حتما برای منه اینم نشونش، این ماسه ها به گفته استادم همون برفها هستن و نقش بستنشون به شکلهای متفاوت همون دونه های برفی که من به شکلهای متفاوت در خوابم میدیدم،همون برفهای که از داخل خونه دیدم اینک هدایتی از هدایتهای خداوند برای من.
استاد توی این مدتی که با شما هستم از یک خانم خوندار ِ بدون درامدی که مدام چشمش به جیب همسرش بود و پولی که گاهی بهم میداد تبدیل شدن به یک خانمی با درامدی که از هنر خودش داره بینهایت و خیلی خوشحال و شاکر خداوندم.اما مدتی در فکر تشکیل کسب و کار شخصی خودم هستم اما نجواها و تزسها اجازه اقدام بهم نمیده،منی که با صحبتهای شما جرات و جسارت پیدا کردم و در کنار همسری که مخالف کار کردن خانمها بود به راحتی و با رضایت خودش موفق به کسب درامد شدم از خداوند همون جرات و جسارت رو خواستم تا دوباره دست به اقدامی جدید بزنم و شما امروز گفتین حواست به نشانه ها و هدایتها باشه
استاد ازتون سپاسگزارم بخاطر به اشتراک گذاشتن احساسات خوبتون
خدایا ما را هدایت کن به راه کسانی که به آنان نعمت داده ای نه انان که غضب کرده ای و نه گمراهان آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید
سلام اگه بخوام از اخرین هدایتی که به واسطه سفر به دور امریکا شدم براتون بگم اینه که اول صبح ،فایل قسمتی که شما در اب گرم تو هوای خنک شنا میکردید رو دیدم و واقعا لذت بردم و دلم میخواست اونجا باشم . ظهر دوستم یه تور رو معرفی کرد که داخل جنگل چشمه اب گرم و رودخانه داره . بقیه دوستانم گفتن که نریم خوش نمیگذره ، تا حالا با این جمع جایی نرفتیم و هزار تا دلیل که منطقی هم بودند. ولی من گفتم حتما میرم حتی اگه هیچ کدوم از شما نیاید ،تنها میرم چون این یه هدایت از طرف خداست . من و یکی از دوستانم رفتیم و همه چیز انقدر عالی بود و لذت بردیم و یه طبیعت زیبا رو دیدیم و یه جو خوب و دوستانه رو تجربه کردیم که وقتی برگشتیم همون دوستانی که خبر لذت بردن ما رو شنیده بودن همش پیگیری میکنن که تور بعدی کی هست و مقصدش کجاست . خداوند ما رو به بهترین ها هدایت کنه و ما رو در زمان مناسب در مکان مناسب قرار بده .
سلام ب خانواده عزیز عباس منش ،استاد و مریم نازنینم
امروز که از خواب بیدار شدم دوباره به سایت سر زدم اما نام مثل دیروز یاری نمیداد دیروز خیلی تقلا کردم هیچ جوره وارد سایت نمیشد منم بدون ناراحتی رفتم و کلی کارای عقب افتادم انجام دادم صبح بازم رفتم توی سایت اما …. اومدم و کمی کارهام انجام دادم همسرم ب بیماری قلبی مبتلاست و هیچ جوره نمیخواد که هدایت بشه کوچکترین حرفی میتونه اونو بهم بریزه امروز صبح هم بخاطر تمرکز روی نکات منفی شروع ب غر زدن کرد اما من که احساس قربانی شدنم داشت دست به کار میشد سریع تمرکزمو روی نکات مثبت گذاشتم بخاطر همین هدایت شدم به زیر زمین قرآن و گوشی برداشتم و رفتم یهو متوجه ی پیام شدم ،پیام از طرف همراه اول بود که میگفت تا ساعت … امروز نت شما تموم میشه یهو الهام شد که بزنم روی نت همراه اول ،شاید اونجا بتونه سایت بیاره و اتفاقا ب لطفالله وارد سایت شدم و این قسمت روحانی و دیدم اما با عشق ،اولش تعجب کردم به خودم گفتم اگر اینجا برف اومده چرا استاد با لباس آستین کوتاهه و اگر برف نیست چرا همه جاسفیده و همون موقع شما گفتید که برف نیست و کویره
چقدر جالب بود که گاهی ذهن یادم میاورد چند لحظه قبل چ اتفاقی افتاد ولی بلافاصله شما چیزی میگفتید و انگار جواب منو میدادید استاد هر کاری که میکردید با اون شنهای سفید قبلش من اونو تصور میکردم که اگر من اونجا بودم حتما با شنها بازی میکردم و یا راحت دراز میکشیدم و البته چون در حال تهیه سریال بودم پاهامو دراز میکردم بعدش شما پاتون دراز میکردید در مورد اومدن شما به ایران ،دیشب ب خودم میگفتم کاش استاد میومد ایران و …. و امروز شما پاسخ افکار منو دادید
اونقدر این قسمت ب جونم نشست که حد نداشت من شش روزه که تمرکزمو گذاشتم روی فایلهای دانلودی ،محصول خریدم اما با اعضای خانواده و دوست دارم شرایطم جوری بشه که خودم به تنهایی بخرم البته هزار بار از خدای خودم سپاسگزارم که شرایطم طوری تغییر داد که موقع خرید محصول یکی ازاستادید دیگه که سالها قبل حتی ی قرون از خودم نداشتم و چون از خدا خواستم که ی نفر بیاد بخره برام و بعدا پولش پرداخت کنم همون شرایط پیش اومد اما برای خرید دوره های شما من بانی بودم و اتفاقا شرایطم خیلی بهتر بود
و همزمانی که اتفاق افتاد این بود که من در بهترین زمان و مکان این فایلاها رو خریداری کردم و خانواده م و بچه هام چقدر ازین فایلها استفاده کردند
الحمدالله الرب العالمین
چند روز پیش با دو نفر از دوستانم ی دور همی داشتیم تو خونه ای که مال پسرم هست و خالی از سکنه ست فقطی موکت داره و چنددست رخت خواب و چند تیکه وسیله وقتی اماده رفتن شدم دسته کلید برداشتم و راه افتادم وسط راه یادم افتاد که ای بابا کلید در ورودی آپارتمان برنداشتم اما الهام شد که حالا بزار برم انشاالله که در باز میشه توکل کردم و ادامه دادم رفتم جلوی در اما در باز نشد بخاطر همین از خدا خواستم زنگ خونه ای رو بزنم و در برام باز کنند خلاصه زنگ یکی زدم همزمان دست کلید دستم گرفتم و متوجه شدم که کلید در ورودی آپارتمان توی دسته کلیده بهر حال در بازشد و من وارد شدم و با اینکه اولین بار بود که میخواستم چند ساعتی توی ساختمون باشم اما هدایت شدم پکیج ها رو روشن کردم و آماده شدم برای ورود دوستان
—————————————–همگی تون ب الله مهربونم میسپارم
سلام خدمت استاد بی نظیر و خانم شایسته پر توان
خیلی عالی بود این فایل و کلی لذت بردم . من از اولش متوجه شدم که اینجا برف نیست 😜 استاد خیلی دوست دارم که ایران ببینمتون ولی انگار یه چیزی توی ذهنم میگه استاد امریکا که باشه بیشتر و بهتر و خالص تر میتونه بهمون کمک کنه.
استاد برای من هم خیلی همزمانی اتفاق میافته یکی از اون همزمانی ها که هر روز برام اتفاق میافته و اصلا نگرانش نیستم جای پارکه که بارها شده رفتم که مثلا میخوام برم بانک دوبله پارک کردن ولی به محض اینکه من میرسم یه ماشین از پارک در میاد و خدا میگه بفرما جای شما رزروه .
یه ساختمان دارم براش مجوز تجاری نگرفته بودم بعد رفتم از شهرداری سوال کردم گفتن چون شما از مجوزتون استفاده نکردین دیگه باطل شده ولی من باور نکردم گفتم شما درست میگید وای من کار خودم و انجام میدم خلاصه تجاری و زدم و رفتم کمیسیون اون کارشناس هم میگفت نمیشه گفتم اشکال نداره تو فقط من و ارجاع بده خلاصه روز کمیسیون قاضی بازدید داده بود و یه روز قرار شد بیان بازدید تا من و دید و فامیلی مو خوند گفتش که با دکتر چه نسبتی داری گفتم عمومه گفت من خونه عمود اینا رفت آمد دارم و برو خیالت راحت رای ت صادر شد .
همین دیشب یه چیزی گرفته بودم میخواستم برم تعویضش کنم گفتم همه کارام و که انجام دادم و خواستم از شهر بزنم بیرون میرم در اون مغازه وقتی خواستم برم کل مغازه ها بخاطر اعتصاب تعطیل کرده بودن اونجا هم که رسیدم تعطیل بود ولی احساسم بد نشد گفتم تا یک لحظه وایسم بعد برم خلاصه همون یک احظه کرکره مغازه رفت بالا و فروشنده از داخل در اومد و درخواست کردم و انجام داد برام.
استاد یکی دیگه از همزمانی ها که توی دریم بردم هم نوشته بودم رفتن به جام جهانی قطر بود که توی سایت فیفا ثبت نام کردیم برای بلیط و اسممون در نیومد توی فدراسیون ایران هم باز هم در نیومد ولی احساسم بد نشد گفتم حتما خدا یه جای بهتر میخاد ما را ببره و همین هفته گذشته بود دوستم کفت که خواهرش بلیط سه تا بازی را داره ولی یکی را نمیخاد بره میای با هم بریم بازی ایران و امریکا گفتم بریم استاد لحظه آخری بود بلیط هواپیما هتل همه چیز داشت پر میشد و دوستم خیلی نگران بود بلیط وگرفتیم ولی هتل و نمیتونستیم بگیریم چون مستر کارت نداشتیم ، پروسه خیلی سختی بود تا اینکه با یه شرکت ایرانی صحبت کردیم برامون پرداخت انجام شد و ما دیگه بار و بندیل سفر و بستیم .
استاد خیلی اتفاقات قشنگ برام میافته ولی الان یادم نمیاد و از شما سپاسگزارم بابت این همه آگاهی که به ما میدین و مسیر و برای ما هموار تر میکنید
خدایا شکرت