چمدانت را ببند و آماده سفر شو - صفحه 1

776 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Morteza» در این صفحه: 16
  1. -
    Morteza گفته:
    مدت عضویت: 2774 روز

    بنام خدا

    نمیدونم چجوری بنویسم که بتونم این احساس رو به شما انتقال بدم.پروردگارم تو از نیت من آگاه هستی.پس تو قلم مرا هدایت کن.استادِِ یکتاپرستِ عزیز درود بی کران خداوند بر شما.چندماهِ پیش اولین شلیک توپ از روحم به ذهنم با باورهای محدودکننده اش با فایلِ خداوند رو بهتر بشناسیم 1 بود.اون روز نمیدونستم چه آتش و جنگ بزرگی برپا کرده ام که هرروز باعث پیروزی های بیشترم خواهد شد و پرچم های ایمان رو یکی از پس از دیگری در سرزمین ترس هایم برپا خواهم کرد.مثل داعش که خاک کشوری رو میگرفت،ترس ها و بی ایمانی و شرک ها تمام وجودم رو سالها اشغال کرده بودند. و تو شدی سردار سلیمانی برایم.من اصلا آدم سیاسی نیستم و نام سردار سلیمانی رو هم از مردم خیلی شنیدم.دلیل گذاشتن نام سردار بر شما بخاطر شجاعت و ایمانشون هست که زبانزد عام و خاص شده اند.هنوز ماشینِ تالیسمانِ سفیدم رو نخریدم،هنوز خونه دلخواهم رو نخریدم،هنوز ازدواج نکرده ام،هنوز سفرهای خارجی نرفتم،هنوز هیچ ماشینی نخریدم.اینهارو با کلمه هنوز گفتم چون یقین دارم به همشون میرسم چون در تجسم رسیده ام و در همین سایت بزودی اعلام خواهم کرد که به همه خواسته هام رسیدم.و دلیل اینکه اینهارو گفتم این بود که بگم من هنوز به خیلی از ارزوهای بزرگم نرسیدم ولی به این مسیر و این نیروی برتری که هموارهحامی من است ایمان دارم و یقین پیدا کردم که قوانینش ثابت است.چون نشانه های کوچک و بزرگش رو میبینم.

    روز یکشنبه سرکار بودم و طبق معمول هندزفری تو گوشم بود.فایل گوش میکردم و…

    گوشیم زنگ خورد.یکی از اقواممون بود که نسبت نزدیکی هم نداریم باهاشون ولی خب رفت و امد خانوادگی داریم.همسن و سال پدرم هستند ایشون. درخواست کردن که اگه میتونم همراهش بشم برای یه سفر کاری به تهران.(همین بنده خدا گاراژِ ماشین سنگین داره)

    گفت اگر میتونی فردا رو مرخصی بگیر تا باهم بریم و بیایم.گفتم باشه خبرتون میکنم چون میخواستم از کارفرمام مرخصی بگیرم.ذهنم میگفت نرو و بمون رو باورهات کار کن ولی یه چیزی درونم میگفت برو.یادم افتاد به حرف استاد که باید نعمت های خداوند و فراوانی ها رو دید و تحسین کرد.و تهران هم شهر بزرگی هست و مطمئنا خوبه.خلاصه رفتنم اوکی شد.(من خیلی وقته که عاشق ماشین تالیسمان سفید شدم و از وقتی قانونِ تحسین موفقیت دیگران و قانونِ سپاسگذاری رو فهمیدم با دیدن هر ماشینِ لوکس بخصوص تالیسمانِ سفید تمام سلول هام از خداوند سپاسگذاری میکنند بخاطر فراوانی نعمت هاش

    و احساس فوق العاده خوبی بهم دست میده.بقیه ماشین ها مثل لکسوس و سانتافه و بی ام و. بنز و… خیلی دوست دارم?)

    شب خواستیم حرکت کنیم ساعت 3شب اومد که بریم.بهم گفته بود که گواهینامه ات رو بیار.وقتی اومد در خونه دیدم با سانتافه اومده.حدود یکسال و نیمی هست که سانتافه خریده.(ذهنم بارها و بارها گفت خب اتفاقی بوده که اومده و به تو گفته.ولی یه سوال بزرررگ؟؟؟؟چرا تو این چندسال و بخصوص این یکسال و نیمی که سانتافه رو خریده بهم نگفته بود؟؟؟؟؟)

    به محضی که دیدم با سانتافه اومده و نشستم تو ماشین خداوند گفت سپاسگذار باش مرتضی و این نشانه ای است برای رسیدنت به خواسته هات و تنها وظیفه تو دیدن و تایید نشانه ها و داشتن احساس سپاسگذاری و ارامش است تا جهان تورو به خواسته هات برسونه.یکم که رفتیم بهم گفت بیا یکم رانندگی کن.اولین باری بود که میخواستم شاسی بلند برونم.و حتی اولین بارم بود دنده اتومات میخواستم برونم.حس میکردم دیگه مثل قدیما از خیلی چیزا نمیترسم و اعتماد به نفسم قابل مقایسه با قبلا نیست.مدام خداوند باهام حرف میزد و میگفت تو قدم بردار و بسپار به من.گفت بسم الله و رفتم پشت فرمون. حس میکردم که خداوند آموزشِ رانندگی با ماشین های لوکس رو بواسطه این بنده اش برام تدارک دیده.تا چند دقیقه اول فقط سپاسگذاری میکردم از خداوند بابت نشانه ای به این بزرگی و این واضحی و اینکه من میدیدم این نشانه را.و بعداز چنددقیقه حس میکردم که ذهنم مجاب شده که اررررره مرتضی تو میتونی تو لایق داشتن بهترین هایی. و ذهنم هماهنگ شده بود با روحم و رسیدنم به این خواسته ام بسیار بدیهی تر شده بود برام)

    رسیدیم تهران و رفتیم گاراژ هایی که ماشین های فرسوده و مزایده ای رو اوراق میکردن.خیلی بزرگ بودن گاراژ هاش و خیلی بودن خیابون هایی که از این گاراژها توش بود.از بنده خدا پرسیدم که این گاراژها حدودا چقدر سرمایه توشون هست و گفت حداقل 10میلیارد تومن.حاااااااااااااال اومدم.گفتم خدایا شکرررررت بابت این همه نعمت و فراوانی.پیش خودم گفتم این یکی از گاراژهایِ یکی از خیابون هایِ یکی از شهرهایِ یکی از کشورهایِ دنیاست و حالا حساب کن چقدر فلز در جهان وجود داره که تا امروز استفاده شده و فقط توی این صنف کاری استفاده شده.الله اکبر??

    خلاصه خیلی سفر حال داد بهم.اما این پایان سفر نبود.این بنده خدا بسیار انسان خوبی هست و خداروشکر وضع مالی بسیار مناسبی داره.

    چند وقته با افراد که صحبت میکنم خیلی از باورهای محدودکننده و قدرتمندکننده شون رو میبینم و خیلی باحاله وقتی با وضعیت زندگیش میسنجم میبینم استاد خیلی باحال میگه(بخدا همه چیز باوره).

    وقتی باهاش حرف میزدم متوجه شدم ایشون بسیار ادم سپاسگذاری بوده و هست.حتی خودش میگفت که اون زمانی که حقوقم 70 ریال هم بود و غذاها و وسایل خیلی ساده ای استفاده هم میکردم سپاسگذار بودم و شاد بودم. به یاد حرفِ استاد افتادم که بارها گفتن که در هروضعیتی که هستب میتونی سپاسگذار و شاد باشی و احساس خوبی داشته باشی و تنها رسیدن به موفقیت داشتن چنین احساساتی است.

    رفتارش هم نشان از باورش درمورد فراوانی نعنت های خداوند داره.مثل رستوران های خوب میره میگرده میپوشه. و درکل استفاده میکنه. و مهمتر از هرچیزی سبکِ زندگی شخصی خودش رو داره.تازه بعداز چندین سال که ایشون رو میشناسم متوجه شدم که چه شخصیت جالبی داره.با ثروتش بدنبال توجه و تایید شدن از سوی دیگران نیست.و باز هم چیزی که خیلی نظرم جلب کرد این خصوصیت اخلاقیش بود که بسیار خونسرد هستن.قبل از اشناییم با استاد و قوانین همیشه میگفتم این جور ادم ها و بخصوص این شخص ادم دل گنده ای هستن و بیخیال. ولی بقول استاد اونا ارامش درونی دارن و موفق هستند.بیشتر از هرچیزی تو این سفر دیدن باورهای یه فرد موفق و ثروتمند بود که احساس خوب بهم داد و مهر تاییدی بر حرف های استاد و قوانین ثابتِ جهان بود.حتی بیشتر از سانتافه ای که روندم و چندتا عکس یواشکی گرفتم باهاش???

    استاد دوستت دارم

    نکته آخر اینکه وقتی برگشتیم و ایشون چندتا موتور خریداری کردند در خونه که رسیدیم 100هزار تومن به من داد و گفت این انعام و هدیه ای است بخاطر زحمتی که کشیدی و کمکم بودی.گفتم نه حاجی من نمیگیرم و خودم دوست داشتم بیام باهاتون.ولی گفت باید بگیری و این پول مال من نیست.این حق توهست.یهو یادم به یه تیکع از کتاب 4اثر فلورانس افتاد که میگفت هدیه رو رد نکنید.ازش سپاسگذاری کردم بابت سفر و از خداوند براش طلب ثروت و نعمت بیشتر و همینطور سعادت در دنیا و اخرت رو کردم.اینم بگم و حرفمو تموم کنم که متوجه شدم ایشون فوق العاده ادم خیّری هستند.قبلا هم شنیده بودم.و باز هم به قانون بخشش بیشتر ایمان اوردم .

    درسته حرفام خیلی طولانی شد و مدام ذهنم میگفت این نوشته ها رو کسی نمیخونه و وقتتو تلف نکن.ولی من نوشتم برای اون یک نفری که میخونه و مثل من احساس امید ارامش ایمان و شادی و بهش دست میده.

    خدااااایاااااااا عااااااااااشقممممممممم

    سپاسگذارت مرتضی?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  2. -
    Morteza گفته:
    مدت عضویت: 2774 روز

    سلام.ای خدای من ای خدای جهانیان سلام مرا برسان به بنده یکتاپرستت که مرا عاشق تو کرده.درود بر همه دوستان.

    احساسم رو نمیتونم کنترل کنم به حدی از عشق رسیدم که دوست دارم هرچه زودتر از این جهانِ مادی پرواز کنم و به دیدار معشوقم برم.هرچند با این احساسم هم پیش خالقم هستم.استاد بابت آگاهی هایی که بهمون میدید بسیار سپاسگذارم.

    استاد اینجا(اصفهان)بارون بسیار زیبا و لذت بخشی در حال باریدن بود و هنوز هم تقریبا هست.بدجور منو مبهوت خودش کرده این هوای دلنشین.وقتی به آسمان نگاه میکنم و میبینم که ابرها با چه سرعتی درحال گذر از بالای سرم هستند با تمام وجودم خداوند رو حس میکنم.ویاد اون ایه از قران می افتم که میفرماید و ابرها را می پراکنیم و متراکم میکنیم و قطره های باران از ان برایتان فرو میفرستیم.خداجون عاشقتم

    .کتاب رویاهایی که رویا نیستند چقدر آگاهی بهم داده و هر بار که میخونمش بیشتر اتش عشق درونم شعله ور میشه.چون من اینو فهمیدم چون باور دارم قوانین رو. چون درک میکنم قوانینِ کیهانی رو.میدونید چی بیشتر از هرچیزی ارومم میکنه ؟اینکه عجله نمیکنم و فهمیدم که باید مسیر تکاملم طی بشه و همینکه هرلحظه در مداری بهتر و بالاتر هستم خودش یعنی نزدیک شدن به بهشت.و چقدر زیباست صبری که همراه با صعود باشه و به آهستگی حرکت میکنی و از زیبایی های مسیر لذت میبری.مثل سفر با هواپیما میمونه که درسته زود به مقصد میرسی ولی مثل رفتن به مسیری زیبا با ماشین شخصی نیست.خیلی صحبت هام درهم و برهم شد چون هنوز نمیتونم با کلمات بازی کنم و جملات رو در شأن شما یکتاپرستان بنویسم.و دلیل دیگرش هم این بود که خواستم تا تو این مدار و احساسِ فوق العاده هستم با شما دوستان احساسم رو به اشتراک بزارم.ببخشیداگر بد نوشتم.

    استاد میشه خواهش کنم یه بار ترانه حمید هیراد رو بزارید و یه فایل رایگان از سفرتون بزارید رو سایت.

    متن ترانه اش اینه

    نیمه شب بیرون زدم رفتم پی می خواریم تا در میخانه رفتم در پی دلداریم

    دوش دیدم در میخانه صف است از عاشقان ای خدا ناخورده می من به شما رسیده ام

    یارم آخر ز غم عشق تو دیوانه شدم بی خود از خود شدمو راهی میخانه شدم

    آنقدر باده بنوشم که شوم مستو خراب نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    Morteza گفته:
    مدت عضویت: 2774 روز

    سلام.درود بی کران بر بنده های یتاپرست از حضرت عیسی مسیح تا یهود و محمد(ص) و…. تا استاد عباسمنش و دوستان حقیقت جو

    تا نت گوشیم رو روشن کردم پیامِ فایلِ جدیدِ استاد اومد چه احساسی بهم دست داد.خدایا سپاسگذارم بخاطر اینکه تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم(حداقل تمام سعی و تلاشم اینه)

    سپاسگذارم بابت وجودِ استاد که به محضی که اسمش میاد تو ذهنم سریع احساسم خوب میشه چون همه حرفاش درمورد توست و یکی شدن با تو

    ???????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    Morteza گفته:
    مدت عضویت: 2774 روز

    سلام اقای حیدری

    من چندوقتی هست که این کتاب رو هم بصورت pdf و هم صوتی دانلود کردم.و یکبار کامل کتاب رو خوندم و خواستم فقط خونده باشم و دور بعد که میخونم تمریناتش رو انجام بدم.بعداز اون دفعه دومرتبه شروع کردم خوندن مجدد کتاب و تمریناتش.ولی میرسم تا روز 8 و 9 بعد یه وقفه پیش میاد خواستم راهنمابیم کنید لطفا.

    سوال اول:چون تو خود کتاب نوشته بود اگر به هردلیل روزی نتونستید تمرینات رو انجام بدید روز بعد برگردید از 3روز قبل و تمریناتش رو شروع کنید(آیا من درست متوجه شدم؟؟؟)

    سوال دوم:مثلا روز سوم درمورد روابط صمیمانه است و میگه عکس همراه داشته باشم و تمرین رو انجام بدم.ولی فقط تو لیست تمرینات همون روزه و روز بعد دیگه جز تمریناتش نیست.منظورم اینه که مثل تمرین شماره 1 که تا روز اخر هست بعضیاشون رو فقط تو یکی از تمرینات نوشته.ایا باید هر روز جز تمریناتم باشه یا یکبار کافیه؟

    سوال سوم:من شغلم جوریه که ساعت 9 به بعد میام در مغازه.و وقتی میام تا کارهای مغازه رو انجام بدم میشه ساعت 10ونیم 11(اگر کاری پیش نیاد) و اون موقع شروع میکنم به خوندن کتاب مربوط به اون روز و بعد تمریناتش رو انجام میدم.حتی بعضی وقتا شده که عصر میشه تا بخوام تمرینم رو شروع کنم. ایا تجربه ای دارید تو این زمینه؟

    و سوال اخر.من واقعا موندم که چی رو بخونم چی رو گوش کنم و چی رو ببینم.چندتا کتاب از استاد رو خریدم.(فصل های 1 تا 6٫کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم)حدود 100تا فایل رایگان استاد رو دارم که شاید بشه گفت 70 درصدش رو هنوز گوش نکردم.

    اگر تجربه ای دارید ممنون میشم کمکم کنید.چون ذهنم مدام میخواد احساسم رو بد کنه میگه خودتم نمیدونی داری چیکار میکنی.با اینکه بسیار نشانه های کوچیک و بزرک رو شاهد بودم تو این مدتِ اشناییم با استاد و قوانین و شما دوستان.ممنون و سپاسگذارم از اینکه وقتتون رو در اختیارم گذاشتید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    Morteza گفته:
    مدت عضویت: 2774 روز

    ممنونم که بهم انرژی مثبت میدید.واقعا حال کردم وقتی پیام هاتون رو دیدم.

    خدایا عاشقتم

    خداجون سپاسگذارتم بابت اشناییم با بنده های یکتاپرست و دوست داشتنیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: