درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2

بخشی از سرفصل های این فایل:

  • درک قوانین خداوند از درون داستان تجربیات موسی پیامبر؛
  • بررسی داستان حضرت موسی به عنوان نمونه عینی برای درک”مسیر تکاملی ساختن ایمان”؛
  • تا وقتی محدودیت ها را بپذیری، هرگز توانایی تغییر آنها را نداری؛
  • تا وقتی به خودت برچسب های محدود کننده می زنی، قادر به بهره برداری از قدرت خلق درونی ات نیستی؛
  • ریشه نیاز به شراکت، باور نداشتن به خداوند است؛
  • “ایمان” در طی یک فرایند تکاملی ساخته می شود؛
  • وقتی خواسته ای در قلب شما ایجاد می شود، یعنی توانایی تحقق آن از قبل به شما داده شده است؛
  • وقتی هدفی در وجودت متولد می شود، بدون شک خداوند را در مسیر تحقق آن هدف، حامی خود ببین؛
  • باورهایی برای آسان شدن برای آسانی ها؛
  • شناسایی ترمزهایی که مسیر تحقق خواسته ها را ناهموار کرده و حذف آنها؛
  • تفاوت تمرکز بر “خواسته ها” با تمرکز بر “موانع رسیدن به خواسته ها”
  • وضوح از طریق تضاد؛
  • چه نوع تمرکزی، خواسته ها را اجابت می کند؛
  • تفاوت فرکانسی نگاه موسی پیامبر در سوره شعرا و سوره طه؛
  • دلیل پاسخ های متفاوت خداوند به موسی پیامبر در دو سوره طه و شعرا؛
  • آیا بر اشتباهات خود متمرکز شده ای یا بر استفاده از درسهایی که از اشتباهات گذشته گرفته ای؛
  • چقدر هدایت هایی خداوند در مسیر زندگی ات را به خودت یاد آور می شوی؟؛

آگاهی های این فایل را با دقت گوش کن؛ نکات اساسی آن را یادداشت کن؛ درباره آنچه از آگاهی های این فایل که زنگ های هشدار دهنده و امید بخش را در وجود شما به صدا در آورده، در بخش نظرات این فایل بنویس؛ همچنین در نوشته های خود، هدایت ها و حمایت های خداوند را در مسیر خواسته هایت به یاد بیاور و در نوشته خود ذکر کن تا به شکل، تجدید میثاق کنی با رابطه خود با این نیروی هدایتگر که همواره نزدیک است و تو را اجابت می کند.

منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم | دوره 12 قدم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2
    378MB
    58 دقیقه
  • فایل صوتی درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2
    57MB
    58 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

439 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ریحانه» در این صفحه: 1
  1. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 2055 روز

    به نام خدایی که هر خیری از اوست

    به نام خدایی که پرسیدنش(توحید) همان راه مستقیم و راه اسانی هاست به سمت نعمت ها

    که هر چقدر موفق تر در هر زمینه باشی یعنی در ان زمینه موحد تری و کمتر مشرکی و درنتیجه محبوب خداوندی

    من یادم میاد 3 سال پیش بعد از یه اتفاق واقعا ناخوشایند توی مدت کوتاهیی همه چیز برام عالی شد با کار کردن بیشتر روی خودم و خیلی جاها نرفتن و خیلی چیزارو ندیدن ووو منم طبق همون الگو از تابستون 1402 بعد از یه اتفاق ناخوشایند دیکه شروع کردم به بهتر کردن شرایطم البته 6 ماه طول کشید تا من دوباره وارد مداری از توحید که این سایت و اگاهی ها توش قرار دارند بشم اما از عید امسال واقعا خیلی تمرکزی روی خودم کار کردم از تمرین اگهی بازرگانی و تنهایی بیرون رفتن و انجام تصمیات کوچک و عمل در جهت الهامات و کنترل ذهن تو شرایطی به قول شاعر سیل غم از هر طرف لشکر میکشید اما نتیجه ای که 3 سال قبل توی مدت کوتاه تر کرفته بودم رو هنوز که هنوزه نگرفتم و هی میگفتم خدایا مشکل کجاست یه عااااالمه ریز باورم پیدا کرده بودم و برای خودم تمثیل ساخته بودم که ببین عدم لیاقت ریشه اس بعد کمالگرایی و وابستگی و احساس گناه ووو تنه های اونن بعد حسادت و مقایسه مثلا شاخه ان و ووو وهی خودمو اروم میکردم که زمان میبره داری روی اینا کار میکنی از اونورم به صورت دوره ای الهامی درمورد فقط روی خدا باید حساب کنی و تو توی این موردا و سه سری موارد دیگه شرک داشتی و حساب نکردی و و می امد

    منم هی با خودم صحبت میکردم ولی اصل کارو گذاشته بودم مثلا روی رفع کمالگرایی و وابستگی و احساس گناه و ووو

    تا اینکه همون کار کردنا روی این باورا کم کم تکامل منو پر کرد و من دوباره به بحث روی هیچ کسی حساب نکن و توحید و باور خودمون خالق کل زندگیمون بدونیم(‌ ارتباطی که استاد چقدددد قشنگ با توحید دادن) هدایت شدم

    خیلی جالبه که من از دوره کشف به دوره توحید عمل هدایت شدم در پاسخ به این خواستم که چرااااا انقد کنده روند چرا برای من اینجوری نمیشه که یه ترمزو بردارم سریع نتیجه شو ببینم چرا 3 سال پیش انقد سریع ورق برگشت الان یکسااال که تغییر خاصی رخ نداده با این که هم واقعا میخوام هم دارم تلاش میکنم

    جواب توحید بود که من براش ترکیب باور فقط خودمون را خالق کل زندگیمون بدونیم و تنها خداوند را تنها قدرتی که هرررر خیر و محبیتی از سمت اون هست ببینیم و فقط روی اون حساب کنیم)

    حتی یادم اومد من اون سه سال پیش خیلی توی این موضوع روی هیچ کس بجز خدا حساب نکن خوب کار کرده بودم و همین یه باور برای من عدم وابستکی شده بود همین یه باور کوچیک ندیدن خودم نسبت به بعضی دوستام که شرایط مالی سوپر لاکچری داشتن شده بود این باور عشق و ارامش شده بود توی قلب من این باور توقع نداشتن از بقیه شده بود این باور کینه به دل نگرفتن از کسی و یا خودمو زیر دین خوبی کسی نبینم شده بود این باور برای من سورپرایزای مختلف برای تولدم برای مسافرتا حتی گروه تقلب برای گرفتن نمراتم برام دوستای عالی برام احترام برام راحت انجام شدن کارام برام پول اومدن تو حساب از این ور و اون ور شده بود برام عاملی شده بود که دیگه اصلا واژه ی بخشش و بخشیدن را برام بی معنی کرده بود چون نه من به کسی میتونستم بدی کنم نه کسی به من ریشه ی مقایسه و حسادتو خشکونده بود ریشه ی ترس و اضطراب و ریشه ی حساب کتاب برای اینده رو ریشه ی اینکه نه غیر ممکنه فلان مهاجرت فلان مقاله فلان موفقیت وووو رو خشکونده بود ریشه ترس از ابراز وجود را ریشه دوست نداشتنی بودن را ریشه قناعت کردنا و استفاده نکردن از وسایلای خوبمو حتی کولر روشن نکردنا این مال قبل تره همین. با‌ور ترس منو از تنهایی کوه رفتن با فرد غریبه ای صحبت کردن ریزونده بود همین باور منو از هزااااران تا چرت و پرت و حاشیه و فلان فامیل فلان چیزو گفت و این و نگفت دور کرده بود

    قشنگ دیشب بعد از فایل شماره 1 و توحید عملی 3 یادم اومد که شهریور 1400 با دوستام داشتیم از کافه ویونا سوهانک میرفتیم سمت خونمون که بحث این شد که اره ادم باید قدر ادمای زندگیشونو بدون وووو همون جا یادمه که من گفتم روی هیچ کسی نمیشه خساب کرد و من اینکارو نمیکنم که دوستم گفت البته نه همه مثلا پدر و مادرو میشه که من بهش گفتم من روی همونام حساب نمیکنم و توی دلم میکفتم من فقط روی خدا حساب میکنم و واقعا هم همین بود هم از رفتارم و هم از نتایح اون تایمم مشخص بوپ چون انقددددد به خودم گفته بودم وقتی روی بقیه خساب کردی چی شد و یه جمله ی طلایی که که همون ادما و جیزایی که روشون حساب میکنی همونا بهت ثابت میکنن که قابل حساب کردن نیستن اینو خدا بهم گفت حتی خودتم هیچ علم و قدرتی نداری فقط خداست که هر کاری رو برات درست کرده این باور به جای خوبی رسیده بود

    اما متاسفانه انسان فراموش کاره و دیروز یه تمثیلی توی ذهنم اومد از این باور فقططط روی رب حساب کن که یه شاخه و جونه در نظرش بگیریم این شاخه له شده و روش یه عااامه گرد و خاک و اوار هست و ازش فقط یه سلول زنده مونده و تازه من بعد از این همه مدت اوارارو از روش برداشتم اجازه دادم نور و اب بخوره و دارم بهش تقویتی و ویتامین میدم تا کم کم جون بگیره چون این اون شاه باوریه که ورق زندگی منو بار ها از این رو به اون رو کرده بود

    توی متن صفحه ی دوره ی احساس لیاقت یه جا نوشته شده بود اگه در طول روز یهو احساس نارحتی و کسلی میکنید این از احساس بی لیاقتی میاد اما برای من و به نظر من این از شرک میاد شرک همون غم و ترس و نکرانی که یهو از یه فکر شرک الود به اخساس های نظیرش که غم و ترس تبدیل میشه و من اینو قشنگ امروز تجربه کردم وقتی که احساسم بد شد با خودم درمورد توخید صحبت کردم و احساسم کاملا دگرگون شد من این سه شب پیش وقتی اولین فایل توحید عملی گوش دادم و به یاد اوردم ایراد کجاست تجربه کردم و حتی ساعت سه شب اهنگ یه امشب شبه عشقه هایدرم پلی کزدم و رقصیدم

    من اینو پارسال که غم ناشی از شرک (هی میگم تا به یاد بیارم ریشه این احساس بد چیه) داشت بدنمو متلاشی میکرد وقتی شروع کردم به صحبت کردن باخودم و خدا درمورد توحید صحبت کردم و طبق معمول ویس میگریم مثل خانوم شایسته عزیز که دوست داره فیلم بگیره ختی اکه استفاده نشه من هم با اینکه گوش نمیدم ولی خیلی ویس گرفتنو دوست دارم ، تغییر حال و فرکانسمو احساس کردم و نتیجه اش هم همون ان اومد بماند که من به خاطر جامعه ی مشرک اطرافم نتیجه ای که اومد را یاااا دم رفت که از خدا بوده و خیلی راحت به عوامل بیرونی نسبت دادم و کاملا واضحه که نتیجه کان لم یکن شد

    یه مثال از موضوع شرک مینویسم که بیادم ببمونه که این باور و این ویژگی شخصیتی مسبب همه ی ترمزا و بد بختی های دیگه هست و عدم ان یعنی فقط روی خداوند حساب کنیم به عنوان تنها قدرت تمام کیهان و من هم روی حساب همون قدرت خالق صدرصد زندگی خودم هستم که استاد خیلی بامزه تو ی قسمت 10 رویا میگن من به خدا میکم اینو میخوام و خدام میکه چشم یا به قول استاد توی توحید عملی 3 که میگن من توی ثروت شرک داشتم که بهش نرسیده بودم توی عشق نداشتم توی سلامتی نداشتم چرا فکر کردم خدا نمیتونه بده بمن چرا من از خدا نمیخواستم

    جالبه بعد از این فایل دیدم تغییر کرده بود و اینجوری بودم که دیکه دلم برای فقیرا یا کسایی که ماشین خوب ندارن یا در هر حوزه ای بد بختن نمیسوخت فقط توی ذهنم تکرار میشد اونا مشرکن به اندازه ای که موفق نیستن توی اون حوزه اونا موحد نیستن به همون اتدازه ای که خوشبخت نیستن و مهم تر از همه توی ریحانه به اندازه ای که توی هر حوزه ای از زندگیت موفق نیستی به همون اندازه مشرکی و چقددددد درست میگه من توی سلامتی و ثروت و اینکه کسی قدرتی نداره وقتی من بخوام به فلان موفقیت برسم یا کسی قدرت ندااره بدی کنه به من من به همون اندازه توی این موارد خوبم اما توی روابط من شرکم بیشتر از توخیدم هست برای همین نتیجه ام توش راضی کننده نیست برام البته اینم قشنگ حس کردم شرک توی یه حوزه کاملا حوزه های دیکه ام تحت تاثیر قرار میده به نظرم چون یه چیز ریشه ای هست تنها مداری که ادما بر اساس اون درجه بندی میشن شرک و توحیده و براین اساس کبوتر با کیوتر باز با باز میشن حالا این درک الانمه چون خیلی چیزا رو خدا یا حتی استاد قبلا گفتن اما درکم هی هربار فرق میکنه ازشون و یا حتی یه سری چیزارو تازه میفهمم مثل همین فایل توحید 3 با اینکه چندبار گوشش داده بودم

    خوب بگذریم مثال من

    من یادمه برای شروع دوره ی اینترنی(دوره ی 2 ساله که دانشجوهای پزشکی باید توی بیمارستان کار کنن و کشیک وایستن) من از دوستام جدا شدم و دوتا از دوستامم که دختر و پسر بودن و دوست معمولی بودیم باهم ، اون دوتا باهم باکس شدن با اینکه ایده ی باکس شدن از من بود خلاصه من خیلی هم حسودی کردم و هم روی مخم رفته بود و از چندتا دیکه دوستامم جدا شده بودم سر لاین بندی و کلا افتادم تو یه لاین جدا و همون شب جالبه لاین بندی که داشتیم میکردیم من با خانوادم تو سفر کیش بودیم که زهرمار کردم سفروبرای خودم نکته جالبش اینجا بود که به یکی دیگه از دوستام گفتم واقعا دلم میخواد منم بایکی باکس کنم هم دوست دارم کمکم کنه همم این باکس کردنه رفته رو مخم من میخوام باکس باشم (باکس یعنی دونفر کلا همه ی بخشا باهم هستن)

    خلاصه گذشت و من به صورت blind لاین بندی کردم و افتادم یه بیمارستان با یه فردی که این فرد اصلا دوست داشت به همه کمک کنه بیشتر از همه به من اصلا نه خسته میشد نه هیچی به من میگفت خودم ازمایشار‌و میزنم ت‌ بیشتر بخواب یا تایم بیشتر برای کشیک میموند و حتی تایم کشیک منم وایمیستاد یا حتی وقتی کشیک نبود میومد کمک من توی کشیک من و حتی تو‌ی المپیاد و مقاله نوشتن هم مدال داشت و گفت اره کاری نداره و من کمکت میکنم اصلا بیا باهم درس بخونیم و حتی گفت که بیا تمام بخشای دیگه باهم باشیم خلاصه من اصلا این خواسته رو که از خدا خواسته بودم یه همیچین شخصی بیاد رو کلااا فراموش کردم و فکر کردم که این ادم یه ادم خاصیه این ادم میتونه به من کمک کنه حالا این فرد توی یه سری کارای اداری و انجمنای دانشگاهیم بود و اطلاعاتش خیلی خوب بود خلاصه یه مدت که گذشت من متوجه شدم این فرد از من خوشش اومده اما بخاطر اینکه همچنان به من کمک بکنه من بهش نکفتم که من تمایلی ندارم و و و خلاصه که شانسی که اوردم این بود که من از اون ادم موحد تر و غیر وابسته تر یودم اما این ادم که اومده بود از سمت خدا به من کمک کنه شرک من به این ادم و اینکه میخواستم نکهش دارم چون فکر میکردم اونه که داره به من کمک میکنه برای همین رک و راست بهش نکفتم که فلانی من خوشم نمیاد ازت باعث داستان هایی شد که چند تا از دوستی های منو از هم پاشوند المپیاد انقدر برای من مشغله فکری درست کرده بود که قبول نشدم مقاله که هیچ تمام تایم اینترنیمم در حال بحث و توضیح و فرار و این کدوم بخش ورداشت من اون بخشو حتی با اینکه بدتره بر ندارم گذشت من از یه ادم شاد تبدیل شده بودم به یه ادم ترسو که با زنگ کوشیم هم میترسیدم به شدت پرخاش گر و عصبی شده بودم همون چیزایی که میخواستم با اومدن یه کمک کمتر باشه توی دوران اینترنی که واقعا دوره ی سختیه و به قول استاد ارزوم بود فقط به نقطه ی صفر برسم که اقا اصن خودم تنهایی همه ی کارامو میکنم شما فقط نباش

    و نکته ی دیگه ای که داشت بودنش بشدت خال منو بد میکرد و احساس ترس بهم میداد و بودن کنارش انرژی منو میخورد جوری که من سابقه نداره مگر تایمایی که صبح تا شب سریال میدیم چشمام درد بگیر و سرم سنگین باشه هر موقع با این ادم بودم اینجوری بود اینم تجربه ای که وقتی کسی بهت وابسته میشه چه حسی به طرفش میده حتی اگر کار بدی نکنه

    مورد بعدی که شاهکاره واقعا من با یکی از دوستای صمیم قهر کرده بودم و برای اینکه اشتی کنیم اون که از ترمینال داشت میرفت شهرشون منم سریع رفتم یه دونه بیلیطی که مونده بود و گرفتم و رفتم سوار اتوبوسش شدم و تا مارال ستاره قم رفتم اونجا دیگه تصمیم گرفتم برگردم و بهش گفتم ببین بیا با من از راننده ها بپرسیم کدومش میره تهران اینجا شب و محیطش خوب نیست که گفت به من چه مگه من گفتم بیای من کلا توی این موارد خیلی توحیدی عمل میکنم نقطه ضعف من جایی که ادما خوبی میکنن من به خوبی و محبت ادما خیلی وابسته میشم و میخوام سررریع جبرانش کنم حالا وسط داستان یادمه هرموقع کسی چیزی بهم تعارف میکرد برنمیداشتم یا اکه برمیداشتم سریع میرفتم هرچی خوردنی. و عیر خوردنی بود به طرف تعارف میکردم یادمه چه از خود گذشتن هایی کردم شب امتخان شب مراسم ختم دوست بابام شب بیرون رفتن با دوستای دیکه برای چند تا از دوستام که برم دلداریشون بدم که کات کردن یا برم من با طرف مقابل شون حرف بزنم که اشتی کنن یعنی الان که دارم مینویسم میگم یا خود عیسی مسیح یا ابلفضل چراا یکی از علتاش شرک و وابستگی من توی خوبی کردن ادماست

    خلاصه ادامه ی داستان ترمینال اون دوستمون که نیومد اینکارو کنه منم گفت یه جای (مثلا بینی) لقت تو مگه منو تا اینجا اوردی یا کاری کردی واسم خدا بود همونم درست میکنه که رفتم به مسئول ترمینال گفتم اونم گفت اقای فلانی همین الان اونده از اصفهان داره میره تهران بیا دخترم با اون برو اون دوستمم رفت سوار اتوبوس شد حتی راننده اون اتوبوسیم که باهاش اومدم گفت دخترم چیکار میکنی و اینا که کفتم اوکی شده و قشنگ وقتی اتوبوسشداشت میرفت تو دلم با خدا و یه حورایی خطاب به اون دوستم گفتم ببین. من روی تو هیچ حسابی نمیکنم کسی که منو تا اینجا رسونده خداست تو نیستی و دلم خیلی ارام و مطمین بود به مامان بنده خدامم گفتم مامان من برای خودم رفتم الانم اوکیم و دارم میام به بابا بگو شیفت بودم امشب دیگه 12 شب رسیدم خونه با سلام وصلوات ‌ اون دوستم فرداش زنگ زد و کلی گریه کرد و گفت خدا تو دلم انداخته یه همچین چیزی (یعنی خدا واضح تر از این نمیتونست بگه کار من بوده من نمیدونم چرا نفهمیدم) و و و اما من باز مشرک شدم که ببین این ادم خوبیه ‌ و من اشتباه کردم و یاااااا دم رفت که اقا این بنده خدا نه ادم خوبیه نه ادم بدیه بعدم توی ترمینال که ادم با دشمنشم این کارو نمیکنه تورو ول کرد که اینم نتیجه شرک خودت بوده اما این زنگ الانش بخاطر توحیدی که با اون اتفاق توی وجودت شکل گرفته و و شرکیه که شکسته شده اما من گفتم به قول قران مشرکان دوست نکیریم وقتی این قضیه رو برای مادرم و دوستای دیکم گفتم همه یه کامنتی روی رفتار اون دوستم میزاشتن و خدا اون وسط گم شد منم که ترکیبی از اینکه اره اون ادم چه ادم خوبیه و من بببین کی هستم چه خفنم و سیس بازگشت همه به سوی ماست پااااک یادم رفت که چه نگاه و چه دیدگاهی برای من این شرایط و اکی کرد و باز هم لازم به ذکر نیست که اینجا هم ورق خیلییی زود برگشت و من به همه چیز شک کردم که نکن فلان شده نکنه بهمان شده اما به شرک خودم شک نکردم

    من یه سری رفتار هایی دارم الان با توجه به اونا میفهمم که تا چه حد توی شرک بودم

    مثلا دیدن فال و ورق توی یوتویوب یا ترس و نکرانی های زیاد یا درگیر بودن با همه به زور خندیدن شاد نبودن دور بودن از سایت صحبت با ادمای دری وری و زدن حرفای دری وری تر

    حالا انقد از قسمتای بد کفتم یکم مورد خوب بگم درمورد یه فرصت تحصیلی و شغلی فقط دونفر را قرار بود بگیرن و منم شرکت کردم و گفتم خدایا خودت درستش کن باور پدرم این بود که نه فقط بچه های خودشونو میارن و الکیه و فلان و مادرمم امیدی نداشت اما هی هروز زنگ میزد پیگیری میکرد خلاصه نتایج اومد و من قبول نشده بودم اما نفر سوم بودم و خیلی جالب بود ته دلم روشن بود با این خال به زور گریه میکردم و از این لوس بازیا که خدایا پس قول داده بودم دیکه فلان کارو نکنم همین الان دارم انجامش میدم خوبت شد خودت نخواستی من خوب باشم یا نمازامم دیگه چه ارزشی داره وووو وقشنگ انگار این باور تو وجودم بود که من باید نا راحتی کنم تا به من یه چیزی داده بشه گذشت یک ماه بعد مامانم زنگ زد که اون دختره انصراف داده و اونم به یه دلیل مسخره و گفتن اکه تو هنوزم میخوای تو بیا منم کلی خوشحال شدم و قشنگ یادمه که مثلا مامانم میکفت به فلانی بگم به بهمانی بگم سفارش کنن اما من توی قلبم این بود که خدایا اونا همشون یه وسیله هستن تویی که برای من کارو درست میکنی و خداوند میخواست من رها کنم تا بتونه به من خواستمو بده

    مورد بعدی یه سفری بود که قرار بود من و یکی از دوستام بریم بندرعباس اما این دوستم اول این برنامه رو با یه اکیپ دیکه ریخته بود خلاصه من گفتم خدایا من دوست دارم این سفرو برم حتی یادمه دختر عموم بهم میگفت ببین این دوستتم میخواد با اکیپش بره و اصن برای همین هی میکه معلوم نیست و هی حس منو بد میکرد اما من گفتم خدایا من این سفرو میخوام برم خودت جورش کن و جالبه که تمام برتامه ی اون اکیپ بهم ریخت و در نهایت من با دوتا از دوستام رفتیم بندر

    مورد بعدی برای کروه بندی درس تماس که توش باید بریم خانه بهداشت من کلی این در و اون در زدم که با فلانی باشم با بهمانی نباشم و به قول یکی از دوستام میکفت گروه چیدن مثل چیدن مهره شطرنج نیست که بگی من دوست دارم مهره هاشو اینجوری بچینم خلاصه ما روی هرر. کی حساب میکردیم که مارو توگروهش راه بده یا بیاد تو گروه ما به طرز عجیبی پنج دقیقه بعدش پیام میداد که من توی یه گروه دیگه ای رفتم یا گروه ما پر شده دیگه واقعا گریه ام گرفته بودم که اقا از 160 نفر ادم هیچ کسی نیست که بخواد با من هم گروهی بشه یادمه ساعت 2 شب تو بالکن شمالی خونمون داشتم گریه میکردم و میکفتم خدایا چیکار کنم خودت درستش کن توکل برخودت و دقیقا ورق برگشت و یه گروه که اتفاقا گروهیم بود که دوست داشتم بهم پیام داد که بیام تو کروهشون البته اکه من انقد مشرک نبودم کار خیلی راحتتر میشد مثل این یکی مثال ما برای گروه بندی استاجریمون هم باید اسم میدادیم و این گروه بندی خیلی مهم تر از گروه تماس بود چون دوسال با همین بچه ها میبودیم من این تایم تایمی بود که با استاد اشنا بودم و داشتم رو خودم کار میکردم برای همین گفتم خدایا خودت یه گروه خوب جور کن اتفاقی که افتاد چندتا کروه بهم پیشنهاد شد و یکی از اون گروه ها همون کسی توش بود که من سر گروه بندی تماس خودمو جررررر رررررر. دادم که باهاش هم گروهی باشم اما نشد و میدونی من نمیتونم مهره های شطرنجو بچینم اما خدا میتونه و اگه من ازش بخوام همونجوری که دوست دارم میچینه اشتباه من این بود که من فکر کردم قدرتی دارم درصورتی که من هیچ قدرتی ندارم تنها خداست که قدرت داره

    مورد بعدی من یه مدت بعد از خوندن فواید داشتن حیون خونگی دلم میخواست که یه حیون خونگی داشته باشم منطقمم میگفت که قبلا اردک داشتی خیلی دوست داشتنی هستن اما خوب کثیف کاری داره تو اپارتمان نمیشه که و این خواسته توی قلبم بود و برای همین جز خودم و خدا هیچ کسی نمیدونست تا اینکه یه روز که کشیک بودم بابام گفت ریحانه یه چیزی اوردم برات که فکرشم نمیتونی بکنی هی من میکفتم لباس شکلات عطر و و و میکفت عمرا فکرشو کنی و وقتی رفتم خونه دیدم یکی از مریضای پدرم به پدرم یه عروس هلندی هدیه داده نمیدونم چی شده بود پدرم گفته بود دخترم پرنده دوست. داره چی شده واقعا چگونگیشو نمیدونم و خواسته ی من به همین راحتی تازه به صورت عالی که من فکرشو نمیکردم که عروس هلندی یه حیون خونگی صد برابر بهتر از اردکه اجابت شد دوباره بعدش این خواسته در من شکل گرفت که عروس هلندیم بتونه حرف بزنه اما اینی که هدیه گرفته بودم ماده بود دوباره چند وقت بعدش یکی دیگه از مریضای پدرم دوتا عروس هلندی نر که یکیش حرف میزنه رو برای پدرم اورد

    یعنی واقعا چی میشه گفت که اگه فقط روی خدا حساب کنیم چجوری مارو به هرچی بخوایم میرسونه توی هر حوزه ای اگه شرک ما بزاره. خدا لعنتت کنه شرک

    امروزم که رفته بودیم هایپر مارکت من چند روز پیش میخواستم اینترنتی دونه کینوا بخرم که اونم الهام خدا بود بعد هی نمیشد امروز که رفتیم هایپر مارکت یهو بهم گفت برو ببین این هستشا و منو برد دم قفسه ی هایپر مارکت و همون برندی که خواستم بود

    حتی بهم امروزم کفت که ریحانه تو سه سال پیش فلان قسمت فلان فایل رو اصلا نخواستی که کات کنی اما این سری بخاطر مقاومت بالا میخواستی اون تیکه رو پاک کنی که اتفاقا تیکه ای بود که درمورد توحید بود و بهم گفت ببین چقدر تفاوت فرکانسی داشتی پس هی نگو چرا اون موقع فلان اما الان بهمان

    یکم صبر کن داریم خوب پیش میریم با اینکه توی بعضی لحظه ها واقعا درحال سرویس شدنم ولی باشه

    از استاد ممنونم که دقیقا بازهم در تکمیل هدایت های خدا برای من فایل توحید و قرانی گذاشتن جالبه کم من هدایت شده یودم به فایل چگونه فکر خدا رو بخوانیم توی سایت که خانم شایسته متن جلسات قرانی 12 قدم را هایلایت میکنن توش و منم چون توی 12 قدم نیستم ولی خیلی دوست داشتم بدونم چه سر تیترایی گفته شده برای همین تمام اون متنارو از روی اون فایل هی استپ میکردم و میخوندم و مهماشو اسکرین میکرفتم و میبنی چقد زود جواب اومد

    درمورد سابقه ی قرانی خودم بگم من از اول با قران دوست بودم و از اول میخواستم حافظش بشم اما بعد یه سری اساتید که یه تفسیرای خیلی جالب از قران میگفتن منو مجذوب تر کردن و میکفتم اخ جون خدایا من دارم قرانت‌ میفهمم تا اینکه با شما استاد عزیز اشنا شدم که اینم پاسخ درخواست من بوده که قران و بفهمم من همیشه احساس میکردم حق مطلبو نسبت به قران ادا نکردم و یه کتاب‌ نتونستم بفهمم و بخونم خوندنمم همش به صورت متن عربی بود یا فارسیشم به قصد حاجت گرفتن یا کسب ثواب بیشتر و روحانی تر شدن بود من با قران یگانکی و صفات‌ خدا مثل عدلشو برای خودم اثبات کردم چون یادم میاد از چند سال قبل من تصمیم گرفتم تیشه بزنم به ریشه هرچی که بهم گفتن حتی خود خدا و بعد از اینکه وجود خدا رو برای خودم اثبات کرده بودم توی یگانگیش و اینکه حالا اوکی خدا هست از کجا معلوم عادله یا قدرتمند هست رو من با قران اینکارو کردم البته اینم الهام خدا بود اون زمان که حتی باورش نداشتم و من اومدم حقانیت و درستی قران برای خودم اثبات کردم و روی اون خدارو و البته از یه جایی به بعد دیگه اول و دومی وجود نداشت

    و باورم نمیشع که منم که دارم هی کامنت مینویسم و تازه الان میخوام برم پلی کنم فایلو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: