بخشی از سرفصل های این فایل:
- درک قوانین خداوند از درون داستان تجربیات موسی پیامبر؛
- بررسی داستان حضرت موسی به عنوان نمونه عینی برای درک”مسیر تکاملی ساختن ایمان”؛
- تا وقتی محدودیت ها را بپذیری، هرگز توانایی تغییر آنها را نداری؛
- تا وقتی به خودت برچسب های محدود کننده می زنی، قادر به بهره برداری از قدرت خلق درونی ات نیستی؛
- ریشه نیاز به شراکت، باور نداشتن به خداوند است؛
- “ایمان” در طی یک فرایند تکاملی ساخته می شود؛
- وقتی خواسته ای در قلب شما ایجاد می شود، یعنی توانایی تحقق آن از قبل به شما داده شده است؛
- وقتی هدفی در وجودت متولد می شود، بدون شک خداوند را در مسیر تحقق آن هدف، حامی خود ببین؛
- باورهایی برای آسان شدن برای آسانی ها؛
- شناسایی ترمزهایی که مسیر تحقق خواسته ها را ناهموار کرده و حذف آنها؛
- تفاوت تمرکز بر “خواسته ها” با تمرکز بر “موانع رسیدن به خواسته ها”
- وضوح از طریق تضاد؛
- چه نوع تمرکزی، خواسته ها را اجابت می کند؛
- تفاوت فرکانسی نگاه موسی پیامبر در سوره شعرا و سوره طه؛
- دلیل پاسخ های متفاوت خداوند به موسی پیامبر در دو سوره طه و شعرا؛
- آیا بر اشتباهات خود متمرکز شده ای یا بر استفاده از درسهایی که از اشتباهات گذشته گرفته ای؛
- چقدر هدایت هایی خداوند در مسیر زندگی ات را به خودت یاد آور می شوی؟؛
آگاهی های این فایل را با دقت گوش کن؛ نکات اساسی آن را یادداشت کن؛ درباره آنچه از آگاهی های این فایل که زنگ های هشدار دهنده و امید بخش را در وجود شما به صدا در آورده، در بخش نظرات این فایل بنویس؛ همچنین در نوشته های خود، هدایت ها و حمایت های خداوند را در مسیر خواسته هایت به یاد بیاور و در نوشته خود ذکر کن تا به شکل، تجدید میثاق کنی با رابطه خود با این نیروی هدایتگر که همواره نزدیک است و تو را اجابت می کند.
منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم | دوره 12 قدم
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2378MB58 دقیقه
- فایل صوتی درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 257MB58 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
استاد خیلی برام جالب بود انگار خداوند قبل اینها هم این موضوعات رو به من گفته بود و این فایل شما تاییدی بود از این که قوانین همین هست و خداوند من رو هدایت میکرده و انگار من برای اطمینان بیشترم نسبت به اون هدایت خداوند نیاز داشتم این فایل رو ببینم.
این موضوع بر میگرده به قبل اربعین که خواهرم زنگ زد و گفت که برم باهاشون کربلا و من به خاطر اینکه با همراهاشون احساس راحتی نمیکردم از رفتن محض کردم…
البته به خداوند گفتم خدایا من قصدم ب نرفتن هست منتهی اگه قراره که من برم و میخوای بهم یهیزی رو نشون بدی یا از چیزی محافظتم بکنی برام یه نشونه بفرست که بیام….
بعدم برای خدا حافظی رفتیم خونه خواهرم و اون جریان پیش اومد که هم سفراشون کنسل کردن و این طور شد که من این رو بعنوان نشونه ای از سمت خداوند دیدم که میگه باید بیای …
بعدم که همون شب حرکتشون دادم و البته یه ذکری رو تکرار میکردم که مفهومش این بود که اگه من اینجام بخاطر لطف تو هست نسبت بهم و تویی که داری همه کارا رو میکنی ذکر لبم این جمله حضرت نوح بود وقتی که میخواستند سوار کشتی بشن که گفت :قال ارکبو بسم الله مجراها و مرساها فان الله غفور رحیم -بعدم که برای دریافت ارز مسافرتی رفتیم و تو بانک بهم گفت کاغذها رو از زمین بردار و نوبتم از چهل شماره نفر بعد به پنج نفر بعد تبدیل شد حالا بماند که وقتی وارد شهر شدیم آدرس بانک رو که خواستیم یه آغایی با ماشینش جلو افتاد و ما رو تا کنار بانک همراهش رفتیم -بماند زمانی که کارمند بانک ازم مدرک خواست تا اومدم بیرون و دنبال یه کافینت بودم برای کپی گرفتن دم بانک یه آقایی با موتورش سوارم کرد بردش کنار کافینتا پیادم کرد-خب بعدم تو بانک نوبتم رو خوند و رفتم تا کارم رو انجام بده اما سیستم استعلام شماره موبایل من رو انجام نمیداد و خطا میزد و من که میخواستم دیگه مدارکم رو تحویل بگیرم و برم یهو یه جوونی با فاصله نیم متری از من دولایی که تو دستش بود رو کامل بسمت من گرفت و گفت اینا برای تو و اگه پول هم نداری همین طوری برای تو باشه اونم مبلغ7٫300ب نرخ دولتی و ارزش آزادش 9٫300 و بعدم سریع از بانک خارج شد و سوار موتورش شد و رفت انگار اون رو فقط خدا فرستاده بود که بیاد اون پوله رو ب من بده و بره….
بعد که از بانک اومدم بیرون رو کردم به خدا گفتم خدایا چی بشه منی که قصد اومدن نداشتم رو اینجوری بیاری اینجا دیدی احساس راحتی برام مهم هست کلا اون دو نفر رو کنسل کردی تا نیان بعدم این جریانات گفتم خدایا تو فقط من رو آوردی تا بهم بگی که وقتی روی تو حساب میکنم و ب تو توکل میکنم خودت همه کارا رو انجام میدی و داری بهم میگی که تو پای در ره بنه هیچ مپرس خود ره بگویدت که چون باید رفت میخواستی ایمانم رو قوی تر بکنی….
حالا بقیه اش رو بماند (که البته به جزئیات بیشتر بیانش کردم در کامنتای قبلم)
بعدم اومدیم خونه و هر کی رو میدیدم این جریان بانکه رو براش تعریف میکردم و بیاد میاوردم که خدا همه کارا رو انجام میده و میگفتم خدا برنامه ریز و مدیر جهانه….
و این موضوع به تکرار انجام شد تا در تقریبا یه هفته بعدش یا ده روز بعد اومدنمون بهم زنگ زدن ک بریم مشهد و اینجا دیگه من بدون معطلی گفتم باشه میام(تو ذهنم هم این موضوع بود که در واقع این خداست که به دل این بنده ش انداخته که من رو برای این سفر دعوتم کنه و الا اگه خدا به دلش نمینداخت اونم بهمن خبر نمیکرد)بعدم با تسلیم وار ب این سفر رفتم و هدفم رو گذاشتم رو این که من باید بتونم لذت ببرم و احساسم خوب باشه…
سحر فرداش توی بیابونای فیض آباد قبل مشهد زدم کنار و برای استراحت و نماز صبح و منتشر بودم که اذان بگه و نگاه به آسمون میکردم و از اون حجم زیاد دیدن ستاره ها حیرت میکردم و قدرت و عظمت خدا رو که این قدر عالی جهان رو مدیریت میکنه و جهان به این بزرگی رو تحت اختیارش داره مدیریت میکنه بیاد می آوردم و بعد بیاد می آوردم منت هایی که بر من داشته و من رو چقدر از جاها نجات داده ،چقد افراد رو و دستانش رو برام فرستاده و در برابرش اظهار تواضع میکردم و شکر و بعدم ازش درخواست کردم که خدایا الان ایام شهادت امام حسن و امام رضاست و خونه هم احتمالا کم گیر میاد خودت به سهولت این کار رو انجام بده….
بعد رسیدیم مشهد و حتی جای پارک هم گیر نمی اومد سوییت و اتاق و هتل و خونه که بماند و بعد رو کردم به خدا و یاد فایل شما در توحید عملی شدم که میگفتین بهش بگیم من هیچی نیستم و تسلیمش باشیم بهش گفتم خدایا خودت داری میبینی که عقل ما دیگه قد نمیده خودت یه کاری بکن و با خودمم گفتم اگه خونه گیر بیاد که خیلی هم عالی و اگه گیرم نیاد احتمالا خدا میخواد یه چیزی رو بهم یاد بد وظیفه من اینه این چند روزه لذت ببرم و احساسم خوب باشه(مفهوم نچسبیدن به خواسته-که کلا در واقع برای همین دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها رو تهیه کردم)و بعدم رفتیم سمت ماشین تا بریم سمت حرم و این موضوع پیش اومد که یع جوونا مشهدی اومد و بهم اشاره کرد شما رائری و منم گفتم بله و اونم گفت یه خونه به رایگان هست برید اونجا بمونید و من بغض کرده بودم از این مدیریت و حمایت گری خدا که ببین من رو آورده مشهد تا بهم درس توکل و ایمان رو بده …
بعد از این موضوع من این الگو تو ذهنم میچرخید که تکرار کردن و بیاد آوردن لطف خدا سبب تکرار اون جنس از شرایط و روونی زندگی میشه….
برای همین همیشه سعی میکنم بیاد بیارم این موضوع رو…..
استاد یه چیز دیگه که از یکی از تجربیات زندگیم یاد گرفتم اینه که وقتی این موضوع که خدا این رو برام اوکی کرده و اون من رو خواسته تا برم برای انجامش انگار یه قوت قلب میشه که اگه گفته برم انجامش بدم پس خودش بقیه کارا رو انجام میده و هدایتم میکنه و حمایتم میکنه….
استاد یه چیز دیگه به نظر من اون خواسته هایی که ما داریم اون ما نیستیم که میخواین بلکه خداست که به دلمون انداخته و الا اگه توان دریافت اون رو نداشتین اصلا به دلمون نمی انداختش….
این موضوع که میگم رو بازم دارم با استناد به یه تجربه خودم میگم؛
استاد قبول دارین که وقتی یه کسی یه رمزی رو گوشیش میذاره اون رو خودش گذاشته ؟
و از طرفی قبول دارین که اون فرد چقدر از وقتا در روز اون الگو و رمز رو زده تا از گوشیش استفاده بکنه!!!
آغا جان من گوشیم رو گذاشته بودم برادر زاده 1٫5 ،دو ساله من اومد و شروع کرد بازی کردن با گوشیم و زدن مکرر الگو رمز اشتباهی و بعدم من گوشی رو برداشتم و بجای این که با اثر انگشت بازش کنم رفتم مشغول شدم تا با زدن الگو رمز بازش کنم و باز نشد چون کلا الگوی رمز کلا از ذهنم پرید حالا چه الگویی ،الگویی که من بارها گوشیم رو باهاش باز کردم و بعدم هرچقدر فکر کردم و هر چقدر رو کاغذ اومدم نوشتم و الگو رو کشیدم اصلا یادم نیومد و بعدش با فرمت کردن گوشی تونستم بهش دسترسی داشته باشم. بعد یا این آیه قرآن افتادم که میگه اگه خواست خدا نبود کلا این قرآن رو از ذهن پیامبر شیفت دلیت میکرد و بعد گفتم حتما یه خیریتی هست و لازمه که گوشیم پاک میشد حتما یه خیریتی داره….امروز که داشتم اون آیه رو دنبالش میگشتم تو قرآن خیلی برام جالب بود آیه ای از سوره کهف آیه 23:و هرگز مگو که فردا چنین خواهم کرد و اذکر ربک و پروردگارت را یاد کن،اذا نسیت و اگر حالا فراموش کردی و قل عسی ان یهدین ربی لاقرب من هذا رشدا و بگو امید است پروردگارم مرا به رشد نزدیک ترین (برای نزدیک شدن به خودش )هدایت بکند.
بعد امروز داشتم فکر میکردم که ببین هادی اون خواسته ای که به دلت افتاده که انجامش بدی و اون ایده ای که در زمان کار کردن روی خودت بهت شده و اون چیزی که واقعا دوست داری تجربی کنی اون خواسته رو خدا به دلت انداخته و برات اشتیاق ایجاد کرده که بهش برسی …
اون تضاد ها باعث شده این خواسته درونت ایجاد بشه تا تو با قدرتی که خدا بهت داده و با کمک خودش بری و خلقش کنی و خدا میخواد از طریق تو خودش رو تجربه کنه میخواد تو این مسیر بهت بفهمونه که ایمان تو همه کارا رو ایجاد میکنه ….باور تو به هدایتگریش و ربوبیتش سبب میشه تو بزرگ تر بشی ظرفت بزرگ تر بشه …
و اونوقت به هدف خداوند که گسترشش هست برسی و در واقع خداست که ماموریت داده بهت برای انجامش….
استاد نمیدونم ولی انگار خدا از من مشتاق تر هست برای این که من به خواسته خودم برسم
مثلاً وقتی من گفتم میخوام درآمدم رو نسبت به ماه قبلی 30درصد افزایش بدم بدون این که من کاری رو بکنم به دل صاب کارم انداخت که دو میلیون افزایش حقوق داشته باشم بعدم یه مبلغی رو در حین کار کردن رو باورام که رسیدن به خواسته
و رسیدن به رضایت خدا جفتش مثل همه و خواسته ها معنوین از بانک جایزه بردم و اون 30درصد برام ایجاد شد….
بعدش تو ماه قبلی گفتم بازم میخوام نسبت به این ماه 30درصد رو تجربه کنم و قصد داشتم برم کاری رو شروع کنم در کنار کارم اما به خدا گفتم ببین من میخوام از صفر شروع کنم و نمیخوام سرمایه ای رو براش بذارم میخوام یه در آمدی داشته باشم و پولی باشه که دست و دلم نلرزه که اگه از دستش بدم چی میشه میخوام یه درآمدی باشه و پولی باشه که در اوایل من استرس این که اگه نفروشم رو نداشته باشم و بتونم راحت تر تکاملی رو طی بکنم بعد هم نشستم به این که خدا میتونه انجامش بدن و معنوی بودن رسیدن به خواسته رو در ذهنم ایجاد میکردم و استاد بعد یه نفر از نزدیکانم بهم زنگ زد و گفت یه سری کارت سوخت دارم برو از پمپ بنزین بنزیناش رو بگیر و خودم هم ازت به نرخ آزاد میخرم ….
استاد خدا داره چه کارا که نمیکنه…
الان که یه ماه از ماه قبلی میگذره که گفته بودم 30درصد بشه نگاه کردم دیدم با احتساب حقوقی که از مغازه از صابکارم میگیرم ورودی مالیم نسبت به روز اولی که خواستم افزایش در آمد داشته باشم دو برابر بیشتر شده….
حالا جالبیش چیه نه کارت سوختا مال منه نه اون ماشینی که دارم میرم برای گرفتن بنزینا از باکش استفاده بکنم ….
حالا این موضوع که حتی بچه ها نوجوون هم خدا داره میفرسته تا من کارت سوختا رو دستشون بدم تا برن تو باک موتورشون بریزند و بعدم از باکشون بنزینا رو بکشم بریزنم توی دبه و بعدش روزای استراحت با ماشین همون بنده خدا میرم و باک ماشین بنزین میگیرم و بعدم میارم تحولشون میدم و پول رپ بهم میدن….
و اشدد به ازری رو داره برام نشون میده و هی و انگار دوست داره من بهش یه هدف ها و خواسته های رو بگم و اونم بگم بزن بریم انجامش بدیم….
استاد من یه چیزی که متوجه شدم دیدم من اصلا خواسته های واقعی و واضح و اونچه که من رو راضی کنم اصلا برای خودم ندارم و الان بیشتر برای این که خواسته آگاهانه انتخاب کنم بیشتر رو این موضوع که رسیدن به خواسته ها معنوین اول میخوام کار کنم که رسیدن به هر خواسته من مساوی هست با ایمان مساوی هست با رسیدن من به خدا و بعد میخوام با استفاده از جلسه اول دوره راهنمای عملی دستیابی با رویا که خواسته ای که واقعا خودم بخوام رو بیارم تو لیستی که میخوام 107 خواسته رو در جلسه دوم قانون آفرینش بنویسم .
و بعدش هم با ترتیب اولویت پشتیبانی و حمایت و هدایتگری خداوند رو قرار بدم و خلقشون بکنم.
استاد این ذکر و تسبیح عظمت خداوند و تکرار منت هوایی که بهمون داشته خیلی رووون کننده هست برای تکرار شدن اون اتفاقات….
من کلمه ذکر رو وقتی اومدم نگاهی تو قرآن بهش کردم دیدم چه جالب خدا به موسی و هارون تاکید میکنه که در ذکر من سستی نکنید
بعد تو سوره طه 124میگه هر کس از ذکر من اعراض بکنه دچار معیشتا ضنکا معیشتش تنگ میشه
بعدم یه جای دیگه میگه هر کس از ذکر من اعراض کنه شیطان رو قرنش میکنیم تا گمراهش کنه
بعدم دیدم چه جالبه حضرت موسی هم برای این که ایمان بنی اسرائیل رو وقتی بعضی جاها به شک میگفتن میاد با این جمله که میگه اذکرو بیاد بیاورید که مثلاً خدا این کا رو این کارا رو براتون انجام داد رو براشون میگه….
بعدم توی سوره احزاب میگه که خدا رو بسیار ذکر و تسبیحش بکنید تا اون توجه خداوند نسبت بهتون بیشتر بشه و در پرتوی نور و توجهش باشین
بعد کلمه سبک رو زدم تو قرآن و دیدم چه قد عالی خداوند از این که عظمتش رو بیاد بیاریم و تسبیحش رو بکنیم و منزهش بدونیم گفته و سوره اعلی که خدا به پیامبر میگه سبح اسم ربک اعلی…
و بعدم انگار بعد از اون میاد میگه نتیجه اون تسبیح براش چی میشه …
در آیه 6میگه خوانایت میکنیم که از یاد نبرید
در آیه 8میگه و تورا برای آسانی آسانت میکنیم
پس ذکر کن که ذکر سودمند است
و جالبترش اینه که بعد از همه اینا میاد میگه اینا در صحف گذشته هم بوده (انگار داره میگه این تسبیح و ذکر کردنه نتیجه اینه ها مثل افرادی که در گذشته انجام دادن)بعد در آیه آخر خیلی جالب بود برام که میاد نمونه ها رو که بیان میکنه حضرت ابراهیم و موسی هستن که هر دوشون اگر برید ببینید از تسبیح پروردگار بهره گیری کردن برای رسیدن به هدفششون و آسان شدن برای آسانی ها….
برید ببینید وقتی حضرت موسی با فروعون و حضرت ابراهیم با نمرود قرار میگیره از بیان عظمت پروردگار و تسبیح کردنش و یاد آوریش بهره میگیرن برای تذکر و پند گیری بهشون….
سوره 87 قرآن کریم: الاعلیتعداد آیه: 19جزء : 30بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِبه نام خداوند رحمتگر مهربانسَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ﴿1﴾نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستاى (1)الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى ﴿2﴾همان که آفرید و هماهنگى بخشید (2)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ﴿3﴾و آنکه اندازه گیرى کرد و راه نمود (3)وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى ﴿4﴾و آنکه چمنزار را برآورد (4)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى ﴿5﴾و پس [از چندى] آن را خاشاکى تیره گون گردانید (5)سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى ﴿6﴾ما بزودى [آیات خود را به وسیله سروش غیبى] بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنى (6)إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى ﴿7﴾جز آنچه خدا خواهد که او آشکار و آنچه را که نهان است مى داند (7)وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى ﴿8﴾و براى تو آسانترین [راه] را فراهم مى گردانیم (8)فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى ﴿9﴾پس پند ده اگر پند سود بخشد (9)سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَى ﴿10﴾آن کس که ترسد بزودى عبرت گیرد (10)وَیَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ﴿11﴾و نگونبخت خود را از آن دور مى دارد (11)الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى ﴿12﴾همان کس که در آتشى بزرگ در آید (12)ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحْیَى ﴿13﴾آنگاه نه در آن مى میرد و نه زندگانى مى یابد (13)قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى ﴿14﴾رستگار آن کس که خود را پاک گردانید (14)وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى ﴿15﴾و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد (15)بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا ﴿16﴾لیکن [شما] زندگى دنیا را بر مى گزینید (16)وَالْآخِرَهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى ﴿17﴾با آنکه [جهان] آخرت نیکوتر و پایدارتر است (17)إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى ﴿18﴾قطعا در صحیفه هاى گذشته این [معنى] هست (18)صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى ﴿19﴾صحیفه هاى ابراهیم و موسى
خداوند کمک کنه عمل کننده به آنچه که گفته بشیم و آسان کنه هممون رو برای آسانی ها….
خداوند به همگی ما برکت بدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
این چند روز همین الهامی که داشت به شما موضوع حساب کردن روی هدایت خدا بود رو میگفت برای منم گفته شد و دریافتش کردم که این خودش یه نشونه بود برام که همون خدایی که این موضوع رو بکن داشت میگفت به شما هم گفته بود و شما اومدین این فایل ها رو آماده کردین…
وقتی در فایل قبل صحبت کردین و از موضوع هدایت و حساب کردن روش گفتین من گفتم خدای من این یه نشونه هست که منم همزمان با شما این الهام و هدایت الله رو دریافت کردم.
و چقدر این موضوعاتی که میگفتیم برام حالت یه مرور بود از الهامات و که دریافت کردم.
این چند روزه داشتم از برای خودم پروژه مصاحبه با استاد رو از قسمت اول شروع کرده بودم به هر روز یه قسمت با دقت گوش دادن و نظر و دیدگاه خودم رو گفتم و همچنین خوندن کامنتای ارزشمند سایت توی اون قسمت ها که البته اینم خودش هدایتی از سمت خداوند بود برای این که روی خودم کار کنم و همش موضوع تکامل رو در هر قسمت از اون فایل ها دریافت میکردم و با خودم در موردش صحبت میکردم و مثال میاوردم و کامنت دوستان رو میخوندم و انگار دنبال یه گمشده میگشتم داخل کامنتها
که شما بار ها به این موضوع که کامنتای سایت پر از نکات هست و یه گنجینه هست اشاره کردین…
فایل های ارزشمند با آگاهی های خالص اونم به عنوان هدیه با عشق تولید شده و پر از درس هستند و کامنتایی که از تجربیات و نگاه های خودشون هر کدوم از دوستان نوشتن و شما بارها تاکید به خوندن کامنت ها کردید ….
و همواره گفتید که این فایلا و این فضا و این کامنتایی که دوستان گذاشتن بابت استفاده کردنشون هیچ منتی بر سر کسی ندارید و این فضا مهیا شده برای دوستان تا ازش بهره بگیرم….و چقدرکامنتای فایل ها به درکمون از قوانین و موضوعات که میگفتیم رو بیشتر میکرد…
و مخصوصا فایلهایی که از توحید و تکامل صحبت میکردید من آگاه بشم به اهمیت این دو موضوع….
تو فایل های دانلودی هر مطلب و کامنتی که هست بهره گیری ازش رو بعنوان هدیه به ما با عشق هدیه کردید و من ازتون سپاسگزارم که این لطف رو در حق افرادی که خواهان تغییر هستند بدون هیچ چشم داشتی عیان کردید و استاد من در همون فایلهای اولیه مصاحبه متوقف شدم و برگه ها پر کردم و فایل از خودم ضبط کردم از کامنتا، تا بتونم اونا رو مرور بکنم برای خودم مطالبی که ترکیبشون میکردم با سایر آگاهی های فایل های که بهم گفته میشد مرتبط هستند.
از ترکیب مطالب کامنتا بگیرید تا اضافه کردن تجربیات خودم در فایل صوتیم و نوشتن و صوتی کردن فایل های مثل فقط رو خدا حساب کن و ….
که چقدر باعث میشد تمرکزم بیشتر بشم برای درک مطالب…
این از موضوع اول
حالا بریم سراغ موضوعی که شما در این دوفایل گفتید و البته بگم تنبلیم میومد از تایپ کردن مطالب و بیشتر دوست داشتم شنونده باشم و بهره گیری کنم تا اینکه بیام چیزی بگم تو فایل قبلی اون چیزی که من رو به نوشتن کامنت وا بداره رخ نداد پس گفتم میذارم برای زمانی که بهم گفته بشه و بعد خودش از درونم بجوشه برای گفتنش….قضیه بر میگرده ب دیروز صبح که ذهنم پنچری موتورم رو بهونه کرد برای این که من بعد از نماز صبح نرم برای ورزش کردن و من پذیرفتمش و البته قصد داشتم برم اما هر چقدر بیشتر تعلل میکردم بیشتر اراده م کمتر میشد برای رفتن رفتم رو مبل نشستم و در حال نشسته به حالت خواب و بیداری بودم بعد یه خوابی دیدم که داشت بهم یه سری چیزها رو گفت:
من خیلی وقته کلا شیرینی رو گذاشتم کنار و تو خواب دیدم که یه نفر اومد و یه بسته شیرینی رو جلوم گرفت و تعارف میکرد که من بخورم و منم تو ذهنم اینطور میچرخید که حالا یه دونه که اشکال ندارد بخوری و از این حرفا و من برداشتم و نه یکی دو تا رو خوردم بعد مدام هی بخودم میگفتم هِ حتی نتونستی پای این تصمیمات بمونی و تو با این کار داری ذهنت رو تربیت میکنی که من آدم متعهدین نیستم و اگه یه کوچولو راه گریز باشه قرتی میزنم به چاک ….
بعد از خواب پریدم و به این موضوع فکر کردم که چرا من امروز بعد نماز صبح نرفتم برای ورزش و این قدر تعلل کردم تا تو ذهنم محدودیت ها بچرخه و من رو دچار فلج تصمیم گیری کنه و بعد دیدم چون من همش نشستم حساب و کتاب کردم که موتورم که پنچره خب نمیشه برم به اونجایی که برم بدوم و ورزش کنم پس من که دیگه اینجا مقصر نیستم و دلیلم موجهه ولی موضوع هدف من از تصمیم که برای دویدن گرفتم کلا فلسفه اش و ماهیتش جدا از ورزش و سلامتی چیز دیگه ای بود و اون تقویت کردن اراده خودم و ایجاد یه شخصیت دارای انضباط شخصی و متعهد که وقتی الزام کاری رو درک کرد تصمیم بگیره و عمل کنه برای همین داشتن خودم رو به چالش میکشیدم که متعهد بودن رو تمرین کنم …
برای این که ذهنم رو اینطور تربیت کنم که تصمیم مساوی است با انجام ….
برای این که وقتی بهم چیزی گفته شد دیگه نیام تجزیه و تحلیل کنم محدودیتی که وجود داره و فقط عمل کننده باشم….
من وقتی خودم رو مطالعه کردم دیدم وقتی من به محدودیت هام فکر میکنم و میرم سراغ حساب کتاب و دو دوتا چهار تا ترسها میان سراغم و انگیزه و اشتیاق اولیه من رو میگیرن و کلا شخصیت ول کن دارم …
بعد دیدم که آنچه که من میخوام با این شخصیت من جور نیست پس گفتم من باید این ویژگی های مناسب با این اهدافم رو در خودم بسازم.
من باید بتونم به محض اینکه بهم گفته شد عمل کنم و این موضوع رو تو ذهنم ایجادش کنم …
من وقتی خودم رو مطالعه کردم متوجه شدم که من از لحاظ آگاهی و اشراف به مسیر پیشرفت دانایی دارم میدونم باید تکامل رو رعایت کنم ،میدونم که قدم بعدی بهم گفته میشه،ولی چرا انجامش نمیدم و دیدم که من هنوز انگار به یقین نرسیدم در این موضوع و دارم به گام های که ممکنه ندونم فکر میکنم برای همین تا کل مسیر رو نفهمیدم حرکت نمیکنم و من در عمل کردن به قانون ضعیف دارم رفتار میکنم و من کلا از این که یه کاری که دیگران جرات فکر کردن بهش رو ندارن خیلی مشتاقم انجامش بدم و کلا وقتی کاری که دیگران ازش فراریت و میترسن رو انجام میدم کلی انگیزه میگیرم .
تا اینکه من هدایت شدم به یه کلیپی از یه شخصیتی که کلا همش میرفت دنبال کاری که محدودیت داشت ذهنش برای انجامش و بعد تمام تلاش و تعهدش رو میگذاشت برای اینکه به اون برسه برای همین با تمام وجودش از خودش مایه میگذاشت و بعد میشد بهترین فرد در اون موضوع و بعد میرفت سراغ کار بعدی…
و من از شخصیت این شخص خیلی خوشم اومد و گفتم آره خودشه این دقیقه اون چیزیه که باعث میشه من تعهد داشته باشم و انگیزه برای حرکت کردن….
قبلاً هم توی کامنتام گفتم کلا من وقتی یه هدف که برایم اهمیت داره و برام واضحه رو و البته بزرگه رو میارم برای خودم کلا سیستم فکریم رو و اجرای قانون در عمل رو براش با تعهد خیلی زیاد انجام میدم ،از اعراض بگیرید،تا حرف نزدن در مورد ناخواسته ها ،و کلا اون توکل و ایمانم رو بیشتر نگه میدارم و بیشتر روی خدا حساب میکنم برای انجامش و بعد میبینم که اون کاره خودش درست میشه…
من برای انجام تمرین ستاره قطبی کلا تنبلیم میاد که انجامش بدم البته برای اینکه کلا نمیدونم چی رو بخوام و خواسته های کوچولو برام انگیزه نمیده که بیام تو تمرین ستاره قطبی بگم…
من کلا از این که بگم خدایا امروز برام غذا بیارن و میخوام مادرم فلان غذا رو درست کنه یکم مقاومت دارم و میگم اینم چیزه که تو میخوای …خدا رو کردی اندازه یه ظرف غذا …
ولی بوده که مثلاً خواسته های که با تضاد ها بهم برخوردم رو به خدا گفتم توی خواسته هام و بعدش منطق آوردم برای ذهنم که میشود و بعد تعهدم برای اعراض،و از شنیدن و توجه کردن به ناخواسته رو گذاشتم کنار و بیشتر به این که میشه فکر کردم و کلا همه تمرکزم بر شدن اون بوده و انجام شده….
یا یادمه یه زمانی دوست داشتم مداح بشم و اینقدر این هدف برام مهم بود که کلا آب و غذا و خستگی و حرف و قضاوت مردم اصلا برام اهمیت نداشت و کلا همش خودم رو میدیدم که دارم تو حسینه جماران جلو رهبر میخونم و یا دارم تو هیئت های بزرگ اجرا میکنم و شدم بهترین ….
و بعدش برای همین کلا شروع کردم برای یاد گرفتن روضه خوندن و زنجیر زنی البته بدون مربی و هر جا بگید برای تمرین کردن میرفتم جلو و اصلا به این که من اونقدر هنوز حرفه ای نیستم و این چیزا فکر نمیکردم و فقط عمل میکردم و به کوچکترین دانشی که داشتم و یاد میگرفتم تو کار و اجرا عمل میکردم ،خودم و نحوه خوندنم رو تحلیل و بررسی و تصحیح میکردم و کلا کل فضای ذهنم همین طور بود یادمه منی که هیچی از زنجیر زنی و این چیزا سر در نمی آوردم رفتم تو شهر خودمون و جلوی 1000نفر شایدم بیشتر اجرا کردن زنجیر زنی رو و کلا اصلا تفاوتی بین خودم با اون مداحی که آورده بودن قائل نبودم و با همون مقدار توانایی که داشتم در اجرا جسارت و شجاعت ارائه ش رو داشتم و من واقعا در این پرسه خیلی انگیزه بالایی داشتم بعدم که دیدم و طرض فکرم نسبت به عزاداری و این موضوعات عوض شد و کلا از اون فضا اومدم بیرون و همش فکر میکردم که واقعا اون چند ماه من واقعا لذت بردم از روند انگیزه و انرژی که داشتم و هیچی حالیم نبود در مورد محدودیتها و چقدر برام اون روند لذت بخش بود…
و همیشه دنبال این بودم که بتونم یه هدفی رو پیدا کنم که اینچنین من رو ب سمت خودش بکشه ….
بعد که با قانون آشنا شدم و استاد اولاش که کلا توهم زده بودم بعد از یه مدت که درکم بهتر شد میومدم برای تضادهایی که میخواستم ازشون خارج بشم و خواسته های مهمی که داشتم که بعد از تضاد به وضوح در موردش رسیده بودم میومدم سناریو نویسی میکردم و بر این که می شود تمرکز میکردم و تعهد در اعراض از ناخواسته و توجه به منطق های برای امکان پذیری میکردم و بعد کار ها به طرز ساده ای پیش میرفت...
و معمولا من انگار شده بودم کسی که صبر میکردم ب زمین داغ بخورم و بعد بیام خواستم رو واضح کنم و از خدا بخوام که اون خواسته رو برام اجابتش کنه و وارد زندگیم کنه و خود از همون اول نمی اومدم یه خواسته های که دارم رو بیام برای خودم واضح کنم و اصولاً خواسته ای نداشتم که اینقدر من رو به تلاطم بطلبه و بهم انگیزه بده….
برای همین بوده که برای خودم اهداف زیادی رو مشخص کردم اما همین که به چالشی میرسیدم چون اون هدفها برام این قدر مهم نبودن و واضح نبودن ولشون میکردم حتی زمانی که یه قدم مونده بود به آخر خط….
گاهی وقتا محدودیت اینکه گام بعدی رو میخوای چطور بری شاید نتونی و بلدش نباشی میومد سراغ,گاهی وقتا کمالگرایی و و بعدش هم اهمال کاری و شتلق همچی رو ول میکردم و میگفتم من خودم نخواستم و از این حرفا….
من در تعهد داشتن ایراد داشتم ،در این که اگه کاری لازم دیگه بدون چون و چرا باید براش جان فدایی کنی ….
خب برگردیم به یه ماه قبل و دیدن اون کلیپه و تمایل من برای این که مثل این شخص بیام رو خودم کار کنم تا اراده م قوی بشه…
پس گفتم منم پس میام برای تقویت اراده خودم از دویدن استفاده میکنم و ورزش که هم به چالش کشیدن خودمه ،هم با نرژی تر شدنم،هم سلامتی،هم آمادگی جسمانی ،انررژی و هم باعث میشه سحر خیز تر بشم و اصلیترین موضوع همون تقویت اراده و ساخت این موضوع که تصمیم برابر است با انجام هر چند که دوست نداشته باشم….
اولاش بهنونه کفش رو میکردم که من چون کفش ورزشی مناسب و با کیفیتی ندارم پس فعلا نمیشه و انشاالله بعداً تر ها میام برای اجرای این پروژه…(میبینید چقدر راحت ذهن میبرتمون سراغ محدودیت ها)
آغا جان پنج ششم مهر و داداشم رفتم شهر و بعدش من گفتم من برم یه نگاهی کنم کفش برا خودم بخرم تا صبح ها بدوم و آنم گفت من پوتین کوه نوردی دارم تازه گرفتم خودمم دارم این جدیدا برای تو….
و کلا بهونه کفش ندارم برای ذهنم گرفته شد …و از 7-7من شروع کردم به رفتن با موتورم توی طبیعت و شروع به دویدن و بشین پاشو رفتن و نرمش و حرکات کششی و شنا رفتن و این روند ادامه داشت و هر صبح بدون استثنا میرفتم برای این کار و همش این رو تو ذهنم میدیدم که آفرین داره اراده تو قوی میشه و داری اراده و تعهد داشتن رو در خودت ایجادش میکنی….
روزای اولی کلا لباس ورزشم و جورابام رو میداشتم دم دست ترین جای ممکن تا بهونه ای برای انجام ندادن نداشته باشم ، پاهام درد میگرفت ولی میگفتم اول مسیرم تازه شروع کردم خوب میشه و کلا تو دویدن فایلا استاد رو در مورد اینکه ایمان همه چیزه و توکل همه چیزه گوش میکردم و بعداً تو این روند تکامل رو برای خودم یاد آوری میکردم ،یعنی یه روزایی بود که اینقدر خسته بودم که شبش مثلا ساعت 1:30شب از کار اومده بودم ولی چون به خودم تعهد داده بودم و داشتم این مهارت رو در خودم ایجاد میکردم که من اگه کاری رو شروع کنم ولی کنش نیستم و از این که چقدر میتونم پاس وایسم لذت میبرم و این کار اگه بکنم چه شود بعد من میشم کسی که پیگیر هست برای انجام تصمیمات و اهدافش برای همین صبح ها بعد نماز صبح موتورم رو بر میداشتم و میرفتم برای ورزش و همیشه قبل طلوع خورشید من اونجا و بودم و تنبل خانوم خورشید بعد از من میومد بالا….و ادامه داشت و ادامه داشت تا حدی که اگه خوابم میومدم بازم لباسم رو میپوشیدم و میزدم بیرون از خونه و با نهایت خستگی و خوابآلودگی فقط میدویدم …خوابم نمیتونستم جلوی من رو بگیره….
اما پنچری موتور برام شد توجیه پذیر….
بعد که از خواب پریدم گفتم اگه ول کنی ذهنت ولت نمیکنه اگه شده برو تو حیاط خونه بدو و ورزش کن تا ذهنم بفهمه که تو ول کن نیستی و در هر صورتی انجامش میدی و این رو یاد بگیره که تسلیم شدن و بهونه ها و محدودیت ها نمیتونن تو رو نگه دارن و قانع کنن برای انجام ندادن تصمیمات…
مادر گفت امروز پ نرفتی ورزش و منم گفتم خواب موندم ،موتور…
ولی میفهمیدم خودم قضیه مقاومت ذهنم برای اجراش بود
رفتم پوتین رو پوشیدم تا شروع کنم به دویدن البته با دو ساعت تاخیر از برنامه هر روزه…
برادرم اومد خونه از زمینی که خریده و مصالح آوردن گفت و من گفتم رفتی کنار زمین گفت نه پس گفتم بیا با هم بریم هم تو مصالح رو نگاه میکنی هم من میرم همون طرف واسه دویدن و ورزش کردن….و اون خرامان خرامان و من دوان دوان رفتم مشغول شدم برای دویدن و ورزش کردن….
البته دیروز گوشیم شارژ باتریش کم بود پس بدون گوشی و هدفونم رفتم و در حین دویدن ها به سر فصل موضوعات که نوشته شده بود در مورد فایل جدید استاد فکر میکردم و بعد به اینکه چی میشود که ما اصلا هدف نداریم ،یا اهدافمون بزرگ نیست ،و چرا ما کلا ول میکنیم و دلسرد میشیم از مسیر و رسیدم به محدودیت های ذهن که ما رو با شرایط اکنونی که داریم بر آورد میکنه و بعد میاد هدف رو دور از دسترس میکنه…
و بعد به روند خودم فکر کردم که چی شد که من امروز بعد نماز نیومدم برای دویدن…؟
(منی که از دیده بودم چقدرتکاملی داشتم آسان میشدم برای اینکه گام بعدی و یه ذره بهتر بشم و برام لذت داشت این روند …از 100تا به 200تا رسیده بودم بشین پاشو و ب مراتب کار برام راحت تر بود و هر هفته یه کوچولو 50تا بیشترش میکردم در آخر هفته ها …)
من در حال دویدن داشتم به این موضوع فکر میکردم که چی میشه که من یه سری اهداف رو ندارم و انگیزه حرکت کردنه در من برای رسیدن به اهدافماون قدری نیست که من رو بسمت هدفم هل بده……
و دیدم که چون من همیشه به اونچه الان هست توجه میکنم و دارم اهدافم رو با شرایط و توانایی اکنونم دستیابی بهشون رو نیسنجم باعث میشه یا هدف نداشته باشم یا اینکه اهداف کوچکی برای خودم انتخاب بکنم که انگیزه لازم توش نباشه و من بو بکشه سمت خودش…
بعد به این موضوع که من پنجری موتور رو بهونه ای برای انجام دادن مسیر هدفم توجیه کرده بودم رو برای خودم بیاد آوردم و دیدم من همش دارم رو محدودیت ها تمرکز میکنم و انگار دنبال بهونه ای برای ول کردن هستم…
بعد این جمله به ذهنم اومد که وسیله هدف را توجیه نمیکند بلکه باید آنقدر هدف بزرگ و دلایل رسیدن به آن واضح و مهم باشد که هدف هر وسیله و بهانه ای را توجیه بکند….
اصلا چی میشه که ما هدف نداریم ؟!
چون داریم روی محدودیت ها و توان اکنون و شرایط اکنون خودمون نگاه میکنیم برای همین جسارت فکر کردن به اهداف رو در خودمون نمی بینیم و کلا ون نمیدونیم که از چه مسیری و چگونه به هدفمون می رسیم برای همین کلا بی خیال اهدافمون میشیم و برای اینکه اذیت نشیم و افسره نشیم کلا بهش فکرم نمیکنیم.
بعضیامون که کلا چون هدف برامون دور از دسترس میشه میگیم من فکر میکنم شاید این رسالت من نباشه و هدف واقعیت نباشه پس اصلا گام اول رو بر نمیداریم چون میگیم اگه این مسیر اون نباشه انرژیم ،وقتم تلف میشه….
در حالی که قانون میگه آنچه که الان بهت گفته شده با توجه ب فرکانس اکنون توئه این قدم رو که برداشتی قدم بعد بعد از انجام دادنش بهت گفته میشه و مادامی که داری روی خودت کار میکنی هدایت میشی به سمت هدف و اون چیزی که میخوای….
بعد از اجرای هر الهام مدارت تغییر میکنه،اعتماد بنفش و عزت نفست بیشتر میشه،احساس لیاقت بیشتر میشه ،تواناییت بیشتر میشه،شرایطتت متفاوت تر از اکنون میشه،ظرفت بزرگتر میشه،خواسته هات تغییر میکنه به تناسب اون و در ادامه هدایت میشی به سمت گام بعدی…
استاد رادیو تلویزیون سازی رو شروع کرد و الان داره این موضوعات رو میگه میتونی ربطشون بهم رو بگی نه. ….
اون موقع در اون شرایط اون مسیری بود که باید میرفتم و انجامش میداد بعد در ادامه قدم بعدی بهش گفته شد متفاوت از مسیر قبلی ….
جف بزوس تو رستوران کار میکرد الان آمازون رو داره مدیریت میکنه…
تام هنکس آدامس میفروخت تو سینما الان …
باید یکم از نمای بالاتر به جهان نگاه کنیم …
وقتی داری روی باورات کار میکنی هر چقدر هم تو در دیوار باشی خلاصه هدایت میشی و میرسی به اون جایی که رسالتته….
اگه داری روی خودت کار میکنی بپذیر که اون نیروی برتر تو رو هدایت میکنه موسی اینهمه تو در و دیوار رفت ولی از اونجایی که وجودش رو آماده دریافت الهامات کرد و روی باوراش کار کرد مسیری که باید میرفتم رو خدا بهش گفت و بعدش اون رو در این مسیر هدایت کرد و شخصیتش رو ساخت…
این رو بیشتر به خودم میگم چون تا یه وقتی میبینم که مسیری که بهم گفته شده رو بهش شک میکنم میام وصلش میکنم به این که این خواسته من داره بوی جلب توجه طلبی و تایید طلبی میده پس ولش کنم….
چه ربطی داره بجای این که قید هدفه رو بزنی برو این ضعف خودت رو درست کن تا احساس ارزشمندیت درونی باشه نه متکی ب بیرون….
هدف رو قربانی وسیله نکن ….
بجای اون بیا وسیله آن رو درستش کن….
ضعفت رو درست کن نه اینکه هدفت رو سر ببری….
فعلا این قدما رو بردار تو مسیر هدف ضعفهات رو هم بر طرف کن این قدر صفر و یکی فکر نکن و سخت نگیر به خودت….فعلا این کاری که میدونید درسته رو انجام بدم در ادامه مسیر بعدی هم بهم گفته میشه اول تو بیا تو اینجا آمادگیت و ظرفت رو بیشترش که بعد خدا کم کم هدایت میکنه برای برطرف شدن اون ضعفت…
وقتی هدف بزرگ و جاه طلبانه ای برای خودت داشته باشی به همون میزان توانت بیشتر میشه ….
حجم بیشتری از انرژی تو در اون فضا خواهد بود و آنگاه به قول مولوی او میکشد قلاب را….
اون لذته تو رو داره میشه سمت خودش….
وقتی جهان داره به فرکانسهای ما پاسخ میده چرا هدفهای انتخاب کنیم که هیچ شوقی برای رسیدن بهشون نداشته باشیم
اگه هدفی داری که وقتی بهش فکر میکنی شور و شوقی دارد ایجاد نمیکنه اون هدف هدف درستی نیست هدف باید طوری باشه که وقتی بهش فکر میکنی انگیزه بگیری و فرصت فکر کردن به ترسها رو نده
هدف باید برای شما این همه مهم باشه که یچ وسیلهای نتونه اون رو توجیه بکنه هیچ بهونهای پذیرفته نشه برای اینکه نشه به اون رسید.
اگه لازمه کاری برای اون هدف انجام بدیم و محدودیتی توی داخل ذهنمون وجود داره به جای اینکه کید هدف رو بزنیم بیایم اون محدودیت رو درستش کنیم و بیایم روی خودمون کار کنیم و بیایم ببینیم که وقتی محدودیتهامون رو داریم برمیداریم به چه مقدار داریم به اون هدفه نزدیک میشیم و انگیزه بگیریم برای جلو رفتن
خیلی از ماها میدونیم که گام اول برای هدفمون چیه منتها توی این موندیم که گام دوم رو نمیدونیم گام سوم رو نمیدونیم حالا شما این گام اول رو بیا انجام بده و تمرکزت این باشه که توی این گام با تمام قوا پیش بری و موفق بشی و آمادگی داشته باشی ر این فضای فرکانسی و این مداری که در اون قرار داری و وقتی خداوند این آمادگی شما را دید گام بعدی بهتون گفته میشه
جریان هدایت وقتی شما هدفتون را مشخص میکنید بهتون میگه اون مسیری که باید برید شما هستین که انتخاب میکنید آیا برید یا نرید اون از نمای بزرگتر میدونی که چه چیزی واسه شما لازم هست واسه همین اون چیزی که متناسب با توانایی شما و توان شماست رو به شما میگه
وقتی به جریان هدایت وصل میشی باید خودت رو آزاد کنی از هر مولفهای باید بدونی که اون به درون تو آگاهه به خواسته تو آگاهه و داره از نمای بالاتر با تو صحبت میکنه
و وقتی داره بهت میگه کاری رو انجام بدی یعنی این توان را در تو دیده و میدونه که تو توان این کار رو داری و برای همین این کارو بهت میگه
البته اون چیزی که داره بهت میگه یه قدم بلندتر و یک گام بالاتر از اون جایی که هستی داخلش هست و به عاملی بیرونی نیاز نداره فقط به یه عامل درونی نیاز داره به ایمان و جسارتی که بری اون کار رو انجام بدی
درسته ترس داره درسته که میترسی انجامش بدی اما اگه میخوای تغییر کنی و اون نتیجه بیاد و زندگی بشه باید بری واردش بشی
در واقع جریان هدایت شما را تغییر میده خصیت شما را تغییر میده اگه نخوای شما تغییر کنی شخصیت شما عوض نشه با همون ترسهای قبلی باشی با همون ترسها و بیایمانیها باشی میخوای چی تغییر کنه
مسلمونا استقلال میخواستند پس چیکار کردن اومدن به پیامبر گفتن ما دنبال استقلال هستیم خب باشه پس باید جهاد کنید
کتب علیکم القتال
برای شما لازمه که برای این هدف بری جهاد کنید
آره قتال سخته اما لازمه اگه بری واسه جنگ احتمال داره کشته بشی احتمال داره اسیر بشی اما برای رسیدن به این هدف لازمه
عسی ان تکرهوا شیء وهو خیر لکم و عسی آن تحبوا شی و هو شر لکم
اگه همش میخوای تو دایره راحتیت باشی با آسه بری آسه بیای گربه شاخه نزنه مونی که هستی میمونی
خدا به شجاعان پاسخ میده
وقتی که شما با ایمان هستی شجاع هستی
وقتی که داری روی جریان هدایت حساب میکنی و عمل میکنی شجاع هستی
لا تقولو راعنا و قولو انظرنا
آقا جان اگه شما میخوای پیشرفت کنی اینکه رعایت حال شما رو بکنه که به دردت نمیخوره شما رشد نمیکنی ه میخوای رشد بکنی به جای اینکه بگی رعایت حال ما رو بکن باید اینطور بگی خدایا من میخوام به این هدفم برسم اون چیزی که لازم است انجام بدم رو به من بگو و تو این مسیر کمک کن تا اون کار رو انجام بدم و اون شجاعت رو به من بده اون ایمان رو به من بده رب اشرح لی صدری
و یسرلی امری
خدایا قلبها رو برای من نرم کن
خدایا میدونم که تو مه این کارا رو میتونی انجام بدی تویی که همه کهکشانها رو داری مدیریت میکنی تویی که همه جهان رو آفریدی و داری اونا رو مدیریت میکنی تو به احوال بندگان خودت بینایی
تو همون خدایی هستی که به یک مورچه در دل زمین داری روزی میدی به یک پرنده در آسمون داری روزی میدی خدایا تو هیچ وقت نده خودت رو فراموش نمیکنی
پس من رو زیر نظر خودت قرار بده و من رو زیر نظر خودت با وحی خودت هدایتم کن و من رو در مسیر هدفم قرار بده و شخصیت من رو بزرگ بکن و انشراح صدر رو به من بده
خدایا خودت این هدفی که به دلم انداختی رو میدونم اجابت کردی هدف هدف بزرگیه مثل رفتن پیش فرعون و شبیه فتح قله هیمالیاست پس من رو توی این مسیر هدایت کن و زیر نظر خودت قرار بده همونطور که کشتی رو به نوح وحی خودت و با نگاه خودت داشتی راهنماییش میکردی هدایتش میکردی همونطور من رو هم هدایت کن تا من هم بتونم شخصیت خودم را بسازم
همونطور که موسی رو زیر نظر خودت ساختی و شخصیتش رو یک شخصیت قوی ساختی که انشراح صدر درون ایجاد شد این انشراح صدر رو به من هم بده و من رو در این مسیر کمک کن تا بتونم شخصیت خودم را بسازم
موسی تو داری از چی میترسی میترسی بکشنت
اگه قرار به کشتنت بود مون موقع که بچه بودی باید میکشتنت
من بودم که تو رو نجات دادم از اون قضیه
من بودم که دل دشمن رو برات نرم کردم بعد میگی میترسم بکشنم
موسی تو داری قاچاقی زندگی میکنی از چی میخوای بترسی
من بهت منت نهادم که بیای الان اینجا آقا جان، من اومدم تو رو نگه داشتم بعد توهم زدی میترسی که کسی دیگه بیاد کاری باهات بکنه
یا اون موقعی که یه نفرو کشتی یادت نیست این همه دربدری کشیدی کی اومد تو رو پناه داد کی اومد وقتی که اومده بودی در به در نشسته بودی اون دو اون دختر رو کی فرستاد بیاد دنبالت که بری تو خونشون هم کارت گیرت بیاد هم زن گیرت بیاد هم در امنیت زندگی کنی
خدای من من به یاد دارم که تو چه کارهایی رو برای من انجام دادی ز زمانی که به دنیا اومدم تا الان چنان لطفهایی به من کردی که من اگه بخوام هر کدوم اون رو برای خودم یادآور بشم جز منت و لطف تو درون وجود نداره
از چه زمانی بگم از زمانی بگم که من توی دریا بودم و امورای اونوری آبی میخواستم به سمت ما تیراندازی کنند اما تو لطف کردی که با اینکه سه تا تیر اخطار رو زدن بعد از اون ما رو ول بکنن و برن به سمت کار خودشون
یا از اون زمانی بگم که رفتم داخل آب و بعد بدون اینکه شنا بلد باشم فقط سریع از اون وسیله اومدم بیرون و رفتم روی سقفش وایسادم و آب بعد از اون ا کمر من میرسید و من زنده موندم
یا از لحظهای بگم که در بزرگترین تضاد زندگیم بودم و تو دستانت را آوردی تا بیان که کار رو برای من آسون کنی و اونها بیان اون موضوع رو برطرف بکنن
واقعا من از بعد از چی بترسم استاد من و شما قاچاقی زندهایم…
میتونست اون موقعی که اون تانکر منفجر شما اونجا باشید و از دنیا برید اما الان اینجایید
میتونست اون تیر به جای اینکه تیر هوایی باشه تیر به سمت ما باشه و من کشته بشم و اینجا نباشم
میتونست اون لحظه من از اون وسیله بیرون نیام نرم روی سقفش و توی آب غرق بشم…
خداوند همیشه بر ما منت نهاده استاد من و شما و موسی هر سه تامون قاچاقی زندهایم حالا اگه اومدیم چسبیدیم حالا اگه اومدیم به یاد آوردیم که چه کارایی برامون کرده و چه هدایتهایی ما رو کرده ما داریم ق معرفت نعمت رو رعایت میکنیم با این تفسیر داریم خودمون شکرگزاری میکنیم از اون و داریم ذکر و حمدش رو میکنیم و ثناگوی اون هستیم
برای همین که موسی تو جاهایی که میخواد به بنی اسرائیل یادآوری کنه وقتی که ایمانشون ضعیف میشه میگه چه کسی بود که شما را از دست فرعون نجات داد کی بود که منت بر شما نهاد کی بود که دریا رو باز کرد شما از اون رد شدید و شما دیدید که فرعون غرق شد….
این ایمان شما باعث شد که الان اینجا باشید پس ایمانتون رو بازم حفظ بکنید راههای دیگه هم واستون باز میشه درها براتون باز میشه
همیشه میتونه این اتفاق براتون بیفته وقتی که بیاد بیارین که اون روزها این کارو براتون انجام داد .
ما منت نهاده شدگانیم و در اینجا باید برای رب عالمین گوش بسپاریم و در مسیرش گام بگذاریم.
مثل کوه پشت مونه….
بذاریم اون وکالت همه جنبه های زندگیمون رو بر عهده بگیره پس بیایم با توکل و پشتوانه رحمتش جسورانه تر و با ایمان تر در مسیر الهامات قدم برداریم.
تقدیر و تحسین میکنم استاد از شما بخاطر این سری فایل ها …
و چقدر عالی و تسلط بر ما این آیات رو بیان کردین .
و ممنونم که از موسی پیامبر گفتید شخصیتی که انگار خود منم…
و انگار این دیالوگ خداوند برای من بود تا برگ زندگیم رو تغییر بدم و روی هدایت هاش و منتی که بر من نهاده بذارم.
جالبیش اینه که من قبل از این دو فایل همین موضوعات بهم توسط جریان هدایت گفته شده و من داشتم سعی میکردم عمل کنم.و این دو فایل شما تاییدی بود بر این که جریان هدایت داشته یه موضوع رو میگفته و من و شما دریافتش کردیم
و یه پیغامی داره که مخصوص ماست که ایمانمون رو بیشتر کنیم.
وقتی دیدم دارید از موضوع هدایت و با توجه به شرایطمون الهام شدن میگفتین گفتم آره همینه….
جریان هدایت به همون داره تو یه زمان یه سری الهام میکنه و هر کسی در فرکانس دریافت دریافت میکنه و باعث شد خدا رو شکر کنم که در مسیری هستم که دارم میشنوم و دریافت میکنم هدایت الله رو و انگار در فرکانس دریافت با هم همراهیم و او گفت و ما شنیدیم.
و تحسین کردم خودم رو که تونستم تو مداری از دریافت آگاهی قرار بگیرم که شما اوشین استاد ….
گذشته موسی گذشته من بود.و اینک آنچه را به موسی وعده داد به من نیز وعده داده و من از او مانند موسی درخواست میکنم.
خدایا مرا در این امر یاری ده
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می جویم.
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی «25»
(موسى) گفت: پروردگارا! (اکنون که مرا به این کار بزرگ مأمور فرمودى) سینهام را برایم گشاده گردان (و بر صبر و حوصلهام بیفزا).
وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی «26»
و کارم را برایم آسان فرما.
وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی «27»
و گره از زبانم باز نما.
یَفْقَهُوا قَوْلِی «28»
تا (آنها) سخنان مرا (خوب) بفهمند.
خداوند به همگی ما برکت بدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
یادمه وقتی که میخواستم دویدن را انجام بدم یه بهونهای که توی ذهنم خیلی میومد این بود که میگفت که ذهنم نفستو میگیره تو نمیتونی بابا چرا میخوای خودتو اذیت کنی
باهات درد میگیره تو مال این کار نیستی چون این کارو خیلی وقته انجام ندادی اذیت میشی
و من رو میخواست کنه که ولش کن ارزش نداره این همه اذیت شدن
وداشت این محدودیتی که هست رو برام نام میبرد
زمانی که خدمت بودم و ما رو انقدر فشار بهمون میآوردند
و میدویدیم توی آموزشی که بعد از چند وقت کلاً انگار بدنمون اون حدس دویدن و فشار بهش به عنوان یک چیز عادی تبدیل شده بود
این نفسم میگیره رو میخوام یکم بیشترش توضیحش بدم
موسی گفت خدایا سینه من میگیره من چون انجامش ندادم پس از پسش بر نمیام چون امکان داره منو تکذیب کنند چون من آدم ازشون کشتم من از این کارا رو کردم هر چقدر بخوام به من این حرف رو بزنن من اون آرامشم از دست میدم
یاد یه جمله از استاد افتادم که توی تمرین ستاره قطبی گفتند میدونید احساس خوب مثل اینه که قلبتون داره باز میشه انگار یه حجمه بیشتری رو میتونه خنکی رو احساس کنه
خوب این میشه همون انشراح صدر
حالا اون ضیق صدر چی میشه اون حالتی میشه که خلاف اینه یه سری از تکذیبها میشه
یک سری از موضوعات بیان میشه و فرد دچار احساس بد میشه و باعث میشه که اون دریچه قلبه انگار بسته بشه و اون حجم هوا وارد نشه
بابا خودتون دیگه تجربه کردین یه زمانهایی بوده که وقتی دچار احساس بد شدین انگار گفتین داره قلبم میگیره
البته وقتی هم که یه وقتایی بوده که روی باورتون کار کردین حالا هر چقدر دیگرم بخوایم مسخره کنن یا هر چیزی بگن و یا بگن که ما این حرفت رو قبول نداریم شما دیگه زور نمیزنی قانعشون کنی
مثل این میمونه که شما الان به یه درکی رسیدین از یک سری موضوعات و درکتون نسبت به خداوند تفاوت کرده و اون مثلاً غفور و رحیم بودن خداوند رو اومدی توی کل قرآن دیدی و بعد به این نتیجه رسیدی که خداوند شما را بخشیده حالا هر کس بیاد بگه که نه خداوند توبه شما رو نپذیرفته و شما گناهکار هستین حالا هر طور دوست داری فکر کن….
یا هیچ چیزی نمیگین
مثلاً یادمه وقتی من روی باورم کار کرده بودم و آیات غفور بود رحیم بودن به خداوند رو برای خودم میگفتم
وقتی کسی در مورد اینکه خداوند کسی که گناه کرده رو نمیبخشه میگفت چون من خودم رفته بودم اون حقیقت کلام رو از قرآن دیده بودم به این نتیجه میرسیدم که این بنده خدا داره توهم میزنه
و الا خود حقیقت اون چیزی که این فکر میکنه نیست حالا هر طوری دوست داره فکر کنه و بعد به جای اینکه اعصابم از دستش خورد بشه
میگفتم خدایا این بنده خدا آگاهی نداره خودت هدایتش کن که اون حقیقت رو پیدا کنه و ازش رد میشدم بیخیال اون حرفش میشدم.
یادمه موقعی که تمرین میکردم واسه نشنیدن گفتم من یه جوریم که با یه نی کوچولو برام سخته و حالم رو بد میکنه و بهم فشار میاد پس گفتم باید من بیام خودم رو ضد ضربه کنم واسه اینکه اگه یه نیر شنیدم حالم بد نشه و تازه انگیزه بگیرم برای اینکه نههای بعدی رو بشنوم به حدی که دیگه اون حال بده رو واسم ایجاد نکنه (قدم گذاشتن برای انشراح صدر) و کلاً یه جوری بودم که انگار مشتاق بودم یک موقعیتی پیش بیاد که من بدونم ببینم که چقدر من تونستم روی باورام کار کنم که از شنیدنها حالم بد نشه
و وقتی میدیدم که حالم بد میشه میفهمیدم که لابد هنوز اونقدر روی این موضوع کار نکردم باید بیشتر تمرکزم رو بذارم تا تو این موضوع بهتر بشم و تازه خوشحال هم میشدم خدا را شکر متوجه شدم که هنوز داره این نهه بهم فشار میاره و باید خودم رو قویتر بکنم و تازه نسبت به اون شخصی که اون نه رو گفته بود از ته قلبم قدردان بودم و براش از خدا برکت میخواستم چون اون من رو آگاه کرده بود که باید بیشتر روی خودم کار کنم تا آماده بشم برای گام بعدی…. اینجوریه که بعضیا کلا از این که در مسیر هدف ب اصطلاح شکست میخورن بجای کنار کشیدن انگیزشون برای تلاش کردن بیشتر میشه،چون میخوان از اون محدودیت رد بشن و اون رو بعنوان یه چالش و فرصت برای بهتر شدن بهره میگیرن….
و اگرم میدیدم که ناراحت نمیشم و بهم برنمیخوره میفهمیدم که داره اون ظرف وجود من بزرگتر میشه برای اینکه قدمهای بزرگتر و ترسهای بزرگتری رو واردش بشم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم در حال دویدن هستم
و تازه خورشید اومده بالا و من دارم میروم و دارم فکر میکنم این موضوعات
مثلاً یکی از موضوعاتی که من تو همین ورزش کردن و دویدن برام ایجاد شد این بود که کلاً گفتم من میخوام به جایی برسم که اون کار رو بتونم به طوری انجام بدم که دیگه اون دویدنه واسم راحت بشه اون نفس گرفتنه واسم نباشه برای همین بعضی وقتا تو این دویدنم حتی موقعه ای
که خسته هستم هم و نا ندارم سعی میکنم بازم یه مقدار بیشتر از اون حد بدوم به حدی که به نفس نفس بیفتم تا ببینم که من چقدر نسبت به اولم قویتر شدم
برای همین توی این دویدن خودم وقتی به عرق کردم میافتم وقتی اون حجم از عرق رو میبینم وقتی اون رو میبینم با خودم تبریک میگم میگم آفرین تو تونستی به این حد برسی که حتی با اینکه عرق میکنی ول نکنی
از همین رو اومدم هر هفته آخر هفتهها 50 تا به اون بشیم پاشو هایی که انجام میدم اضافه میکنم چون با هر بار که این کار رو انجام میدم متوجه روند رشدم میشم و یا اینکه من ثابتم یا اومدم پایینتر
مثلاً وقتی من میام اون 50 تا رو هم با یه فشار کم انجام میدم متوجه میشم که نسبت به هفتههای قبل و روز اولم رشد کردم پس بازم میشه با تمرین بیشتر و تکرار بیشتر
این 5050 تا رو اضافه و اضافه کرد تا مثلاً به یه جایی رسید که کلاً 1000تا هم بشین پاشو بری و اون خستگی برات ایجاد نشه
مثلاً من خودم دارم میبینم روز اولی که میدویدم کلاً پاهام درد میگرفت نفس کم میآوردم
و اینقدر با هم درد میگرفتن که حتی یه نشستن ساده بلند شدن برام سخت بود اما چون از کم شروع کرده بودم اون خستگی در حدی نبود که من ولش کنم
برای همین از روزی که شروع کردم تا الان که به اینجا و این هفته به 250 تا رسیدم و مثل روزی نیست که صدایی که انجام میدادم بهم فشار اومد بازم همون 100 تا رو انجام بدم و همون خستگی برام ایجاد بشه همون احساس دردی واسم ایجاد بشه…
یه جملهای رو دارم میخوام بهتون بگم بچهها دو نوع درد وجود داره
یکی دردی که قویترت میکنه ،و یکی هم دردی که به هیچ دردی که هیچ فایدهای واست نداره...
اون دردی که داری تو رو قوی میکنه خیلی چیز خوبیه من اگه دارم نسبت به روز قبلم یکم خودم رو بیشتر به چالش میکشم
نشون میده که من دارم بزرگتر میشم ولی اگه این درده وجود نداشته باشه اون بزرگتر شدنه هم وجود نداره
اما امان از درد بیفایده
مثل همون تکذیب شدنه و فکر کردن به محدودیتها
هر وقت دیدی خودت رو توی چالشی انداختی که داره بهت فشار میاد برای انجام دادنش هر قدمی که داری توی این مسیر برمیداری که داری انجامش میدی و داری از اون حدت بالاتر میری و با وجود درد داری قدم بعدی رو بر میداری و داری میبینی که نسبت به روز اولی که اون درد وجود داشت الان با درد بیشتر قویتر شدی به خودت تبریک بگو
استاد یه فایلی داشتم در مورد اینکه میزان تحمل شما چقدر است
من میخوام از یه نگاه دیگه به اون فایل یه چیزی رو بگم
بچهها باید میزان تحمل ما رو بالا ببریم و اونقدر بتونیم در خودمون این میزان تحمل رو بیشتر بکنیم که کلاً با یه فشار کوچیک از کوره در نریم
و ظرفمون رو برای تحمل اون اون دردهایی که داره ما رو قویتر میکنه بیشتر کنیم.
و سریع با یک فشار کوچیک از مسیر خارج نشیم و نخواهیم که ولش کنیم… این میشه همون انشا راه صدره که موسی بهش اشاره میکنه
….
مثلاً شما در نظر بگیرید که من بالفرض میخوام یک هدف بزرگ یعنی قله هیمالیا رو فتحش کنم (مثل اون چیزی که حضرت موسی میخواد مصاف با فرعون که تشبیهش میشه با روبرو شدن به فتح هیمالیا)
وقتی میام به خودم نگاه میکنم میبینم بابا من اصلاً تا به حال یه دو قدم میرم نفس نفس میافتم حالا من کجا میتونم به اونجا برسم بابا نفسم میگیره (من اینم)
اما وقتی که با این دید نگاه میکنم که بابا هر چیزی تکامل داره و تو توی روند رشد میکنی….
درسته هنوز فکری به ذهنت نمیرسه که چطور اون هیمالیا رو فتح کنی نگو من نمیتونم انجامش بدم
تو قدم اول رو که داری میدونی میدونی که من هنوز این قدم اول پیادهروی رو واسم سخته و نفسم میگیره
پس به جای کنسل کردن اون هدف بزرگه رو بلکه هدفت رو به تیکه های کوچکتر تقسیم کن بیا این قدم اول رو بردار و اون آمادگیه رو ایجاد کن حالا این قدم اول رو با تمرکزت بردار بعد در ادامه حالا بعدش میریم مثلاً واسه قدم بعدی و هدف بعدی که بعد از آمادگی از رسیدن به هدف اول بهش رسیدیم.
مثلاً گام بعدی این میشه که فعلاً بریم مثلاً تپههای کوچیک رو فتحش بکنی
بعد در ادامه اون با یه مثلاً گروههایی آشنا میشی که دارن کوه دماوند رو فتحش میکنند
بعد مثلاً میری یک کوههای بزرگتر و همینجور میبینی که توی روند شما داری پیش میری و اون آمادگی واست بیشتر میشه و اون نفس گرفتنهایی که قبلاً بود الان تبدیل شده به اینکه شما داری مثلاً با رفتن کوههای با ارتفاع بالاتر یه ذره نفست میگیره….
و بعدش میبینی که بعد از چند وقت اون هیمالیا هم فتح شده….
اما وقتی شما میای در قدم اول اون هیمالیا رو میبینی و میگی من میخوام هیمالیا رو طیش بکنم میری به مصرف هیمالیا هنوز هیچی نشده کلاً میزنی خودتو نابودش میکنی بعد کلاً از حتی یه راه رفتن ساده هم میترسی…
همون مثال بدنسازی که استاد همیشه در موردش میگه
شما میخوای یه وزنه 200 کیلویی بلند کنی
حالا فعلاً شما همین میله اول بلندش بکن زورت میرسه؟!
بعد حالا میایم کیلو کیلو اضافه میکنیم به اون 200 کیلویی هم میرسیم.
خداوند به همگی ما برکت بدهد