درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2

بخشی از سرفصل های این فایل:

  • درک قوانین خداوند از درون داستان تجربیات موسی پیامبر؛
  • بررسی داستان حضرت موسی به عنوان نمونه عینی برای درک”مسیر تکاملی ساختن ایمان”؛
  • تا وقتی محدودیت ها را بپذیری، هرگز توانایی تغییر آنها را نداری؛
  • تا وقتی به خودت برچسب های محدود کننده می زنی، قادر به بهره برداری از قدرت خلق درونی ات نیستی؛
  • ریشه نیاز به شراکت، باور نداشتن به خداوند است؛
  • “ایمان” در طی یک فرایند تکاملی ساخته می شود؛
  • وقتی خواسته ای در قلب شما ایجاد می شود، یعنی توانایی تحقق آن از قبل به شما داده شده است؛
  • وقتی هدفی در وجودت متولد می شود، بدون شک خداوند را در مسیر تحقق آن هدف، حامی خود ببین؛
  • باورهایی برای آسان شدن برای آسانی ها؛
  • شناسایی ترمزهایی که مسیر تحقق خواسته ها را ناهموار کرده و حذف آنها؛
  • تفاوت تمرکز بر “خواسته ها” با تمرکز بر “موانع رسیدن به خواسته ها”
  • وضوح از طریق تضاد؛
  • چه نوع تمرکزی، خواسته ها را اجابت می کند؛
  • تفاوت فرکانسی نگاه موسی پیامبر در سوره شعرا و سوره طه؛
  • دلیل پاسخ های متفاوت خداوند به موسی پیامبر در دو سوره طه و شعرا؛
  • آیا بر اشتباهات خود متمرکز شده ای یا بر استفاده از درسهایی که از اشتباهات گذشته گرفته ای؛
  • چقدر هدایت هایی خداوند در مسیر زندگی ات را به خودت یاد آور می شوی؟؛

آگاهی های این فایل را با دقت گوش کن؛ نکات اساسی آن را یادداشت کن؛ درباره آنچه از آگاهی های این فایل که زنگ های هشدار دهنده و امید بخش را در وجود شما به صدا در آورده، در بخش نظرات این فایل بنویس؛ همچنین در نوشته های خود، هدایت ها و حمایت های خداوند را در مسیر خواسته هایت به یاد بیاور و در نوشته خود ذکر کن تا به شکل، تجدید میثاق کنی با رابطه خود با این نیروی هدایتگر که همواره نزدیک است و تو را اجابت می کند.

منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم | دوره 12 قدم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2
    378MB
    58 دقیقه
  • فایل صوتی درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2
    57MB
    58 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

439 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 3
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٣﴾

    و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛

    الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿١٣4﴾

    آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می کنند، و خشم خود را فرو می برند، و از [خطاهایِ] مردم در می گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

    وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿١٣5﴾

    و آنان که چون کار زشتی مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد؟ و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شده اند، پا فشاری نمی کنند؛

    أُولَٰئِکَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَهٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿١٣6﴾

    پاداش آنان آمرزشی است از سوی پروردگارشان، و بهشت هایی که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند؛ و پاداش عمل کنندگان، نیکوست.

    قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ ﴿١٣٧﴾

    قطعاً پیش از شما روش هایی پس در زمین گردش کنید و با دقت و تامّل بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگانِ [حقایق] چگونه بود.

    هَٰذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٨﴾

    این [قرآن] برای مردم، بیانگر و برای پرهیزکاران، سراسر هدایت و اندرز است.

    وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿١٣٩﴾

    و سستی نکنید و اندوهگین مشوید که شما اگر مؤمن باشید، برترید.

    =======================================================================================

    خدای عزیز و شیرین و دلبرم،قدرت و اراده ی کن فیکون،جبران کننده ی بی حد و حصر،مهربانترینِ مهربانان،زیباترینِ زیبایان،خوشرنگ ترین رنگ دنیا،لذیذترین طعم،شیرین ترین شیرین،دلنشین تر از هر دلنشین…نور حائل در قلبم،چشم هایی که میبینه،گوش هایی که میشنوه،دستانی که مینویسه،صاحب روح و جان و تنم،من به تو و به نور تو و به هرخیری که از سمت تو به من برسه سخت فقیرم،خدایا ازتو طلب هدایت میکنم تا با شکستن پشت شیطانِ کمالگرایی،با عصایِ موسی ِ بهبود گرایی،از تو و از عشق تو و از نور تو بنویسم که من هستم که به این نوشتن ها،به این صلات ها،به کنترل آگاهانه ی کانون توجهم،به اجرای توحید و توکل در عمل,به درک قوانین بدون تغییر جهانت،محتاج و فقیرو ونیازمندم،پس با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمک بنده ی ضعیفت بیا تا با قلب باز و ذهنی روشن،کلماتی از جنس تو خلق کنم که من همیشه و همیشه و همیشه،فقط و فقط و فقط،تورا میپرستم و از تو یاری میخواهم.من رو به راه راست،به راه بندگانت که به آنها نعمت داده ای هدایت کن.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به رفیق های نازنین غار حرا

    خداروصدهزار مرتبه شکر برای یک هم نشینی توحیدی دیگه،برای حضور در جمع اصحاب یمین…

    فَسَلَامٌ لَکَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ

    از سوی سعادتمندان بر تو سلام باد.

    چطورید بندگان خوب خدا؟

    حالِ دلتون خوبه؟رو به راهید؟!رو به رشدید؟!

    چقدررر دلم براتون تنگ شده بود،چقدر اینجا همه چیز خوبه!

    به قول عادل فردوسی پورِ عزیز:

    چقدرررر خوبییییم ما!

    دلم میخواد یکبار دیگه از روشنی قلبم بهت سلام کنم استاد جانم…

    سلام و رحمت و نور و عشششق به پیام آور صلح و دوستی و عشق و خوشبختی…

    سلام به موسیِ پیامبر،در قامت استاد عباسمنش…

    استاد خودتون دقت کردید شما یک سمپلِ بروز رسانی شده از حضرت موسی هستید؟!

    یا من به تنهایی کشفش کردم؟!:)))

    نوش جانتونِ هارونِ قشنگتون به قامت استاد شایسته …

    ماهم که مثل اصحاب موسی،لنگان لنگان داریم پشت سرت میایم!

    تلاش میکنیم هم ازتون یاد بگیریم و هم مثل شما عمل کنیم!

    یک جاهایی هم کم میاریم و میگیم نهههه دیگه جوااب نمیده!

    و شما هم همیشه مثل موسی،دلسوزانه اما محکم سرمون فریاد میزنی!

    قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است،تو حرکت کن،خدا درهارو باز میکنه!

    قسم میخورم به میزانی که ایمان نشون دادم،قبل ازینکه قدم بردارم خدا منو گذاشت روی دوشش و خودش همه کار کرد!و معجزاتی رقم زد،به اندازه ی باز شدن دریا برای موسی…

    و قسم میخورم!

    هرجا بی ایمان شدم،چک و لگد بی ایمانی خودمو خوردم و همونجا درجا زدم!

    این کل بازی ای بود که تو این 3 سال درکش کردم!

    یک جو ایمان مساوی با پیشرفت های کوآنتومی…

    چند لحظه دست از نوشتن کشیدم و خیره شدم به منظره بارونی که داره روی دریا میباره و اجازه دادم صدای بارون و قطره های که به پنجره میخوره،روحم رو نوازش بده …تموم عاشقانه ها من با خدا،از همین پنجره و یک دفتر و خودکار شروع شد …اینجا میعادگاه پیوند من با عشقی بود که تموم سرمایه ی زندگیم شد.

    استاد شایسته جانم،جدا از آگاهی های بی نظیر خود این فایل،یک جمله ی آخر کپشن نوشتی که به جانم نشست.

    همچنین در نوشته های خود، هدایت ها و حمایت های خداوند را در مسیر خواسته هایت به یاد بیاور و در نوشته خود ذکر کن تا به شکل، تجدید میثاق کنی با رابطه خود با این نیروی هدایتگر که همواره نزدیک است و تو را اجابت می کند.

    چشم استاد جانم،سمعا و طاعا…

    حالا از کدومش بنویسم؟!مگه کم معجزه توی زندگی من رقم زده؟!

    کدومش رو جدا کنم درحالیکه همشون به شیرین عسل کوهستانه…

    چند روز پیش اتفاقی توی نت گوشیم یک نوشته ای رو خوندم از صحبت خودم با خدا،آبان ماه 1401!خوندنش واقعا منو شگفت زده کرد و با خودم گفتم اگر بتونم همون ایمان رو این روز ها نشون بدم،خدا میدونه چه در های بزرگتری توی زندگی من باز خواهد شد،شاید هم بعد ازین همه مدت،اون نوشته خودش رو نشون داد تا امروز توی این کامنت ردپایی از هدایت های الله رو به جا بزاره …

    اون روز ها،اوایل شاگردیِ من بود و دانشجویی دوازده قدم…

    انقدر شور اشتیاق داشتم که هر ماه،2 قدم رو باهم تموم میکردم،سراپا گوشِ جان بودم برای آموزش های الهی استاد،انقدر همه چیز برام شیرین بود که دفترهای سپاسگزاریم خیلی زود به زود تموم میشد …مینوشتم و گریه میکردم و روحم به پرواز درمیومد …برای کوچکترین تغییری،صفحه ها از عشق بازی من با خدا پر میشد،به قول لیلا جان،من به بی نیازی قبل از بی نیازی رسیده بودم.

    ازون سعیده ی افسرده ی بی عزت نفس خداناباور،چیزی باقی نمونده بود،دیگه نمیخواستم ازین زندگی و این شهر فرار کنم،من دیگه خودمو قربانی نمیدونستم،از استاد یاد گرفته بودم که این زندگی رو خودم خلق کردم،با توجه کردن به ناخواسته ها خلقش کردم،حالا راه تغییرش هم دست خودمه،توجهم رو از ناخواسته بردارم و روی خواسته بزارم و بعد هدایت میشم،دیگه پیگیر انتقالی نبودم،دیگه به هرکسی برای جا به جایی رو نمیزدم،مادرم هر روز زنگ میزد و دلسوزانه میگفت تو هر روز شیفتی،چطور میخوای دوتا بچه رو بفرستی پیش دبستانی؟!تورو خدا بفرستشون گرگان،من مراقبشون هستم.

    من؟!

    من میگفتم نه!

    من باید مسئولیت کل زندگیم رو برعهده بگیرم!

    پرستار هستم که هستم!

    در شهر غریب هستم که هستم!

    دوقولو دارم که دارم!

    من نمیدونم چه جوری!

    خدا هدایتم میکنه،این زندگی رو مدیریت میکنم….

    چون دیده بودم چرخ زندگیم روغن کاریشو شده بود،دیده بودم چقدر تاریکی رفته بود و نور اومده بود!

    ایمان داشتم خدا هدایتم میکنه…

    مهر اومد و با عشق دخترها رو میفرستادم برای پیش دبستانی،خودِ خدا بهترین مدرسه و معلم رو براشون فراهم کرد،خدا قلب سرپرستارم رو نرم کرده بود و برام کشیک های بهتری میزاشت،سخت بود مدیریت کار بیرون و خونه و درس های بچه ها …

    ولی من قدرتی در قلبم داشتم به وسعت آسمون ها…انگار واقعا خدا داشت تموم زندگیم رو مدیریت میکرد…

    چند روز از آبان ماه گذشته بود که یک احساسی من رو دعوت کرد به خوندن کتاب رویاهاو یک قدرت بسیار زیادی منو مجاب میکرد خستگی هارو رها کنم و‌حتما ده تا از آرزوهام رو توی‌دفترم‌بنویسم.

    قدرتی از جنس ایمانِ موسی…انگار واقعا خدا کنارم نشسته بود و با لبخند میگفت ادعونی استجب لکم…بنویس تا اجابتت کنم…

    نوشتم و نوشتم….صفحه ها پر کردم…و یادمه همون شب،بعد از خوابوندن دخترها، در سایت یک کامنت گذاشتم.

    abasmanesh.com

    نوشتن این کامنت هدایتی،روحم رو به پرواز درآورد،و من رو ریل قرار داد …

    فردای اون روز ….درحالیکه با قلب روشن آماده ی رفتن به محل کارم بودم،یک دعوای وحشتناکی بین من و همسرم رخ داد،رابطه ای که مدت ها از تنش به آرامش رسیده بود،به یک تضاد سنگین خورد،گیج و منگ بودم و فقط تلاش میکردم قانون رو در عمل اجرا کنم.

    قبل از رفتن به شیفت،اجازه دادم اشک هام بباره و بعد با ایمانی که از استاد یاد گرفته بودم ،با گفتن الخیر فی ما وقع،راهی شیفت شدم و تموم تلاشمو کردم که به این موضوع فکر نکنم….و شب بعد از انجام کارهای خونه و خوابوندن دخترا،به سمت اصلم برگشتم و شروع به صحبت دونفره کردم.

    این همون متنی که من بعد از مدت ها توی نت گوشیم دیدم و خودم از خوندنش شگفت شدم…

    خدای عزیزم سلام از هشتمین روز هشتمین ماه سال

    من این مدت خیلی خوب روی خودم کار کردم و واقعا به خودم فایو استار میدم …خودتم خوب میدونی عزیزم

    دیشب که تمرین اول کتاب رویاها رو نوشتم خیلی حالم خوب بود و البته شماهم که سریع جوابم رو دادی دمتم گرم بوس به کله ت

    بعد امروز صبح یک تضاد هیولا تو روابط برام اتفاق افتاد که واقعا نجوای ذهن کمرشکن بود و کنترل احساسات کار حضرت فیل!

    ولی خداجانم از شما که پنهان نیست دیدین که چه قدر خووب مدیریتش کردم چرا؟

    بخاطر آیه صریح شما که وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

    خلاصه با تموم وجودم سعی کردم ایمانم رو حفظ کنم و به شما توکل کنم جان دل

    حالا لطفا شمام سمت خودت رو انجام بده،ممنونم،من منتظر معجزات پشت سرهم شما برای تحقق رویاهام هستم.

    دوستت دارم جان دل

    نمی‌دونم چرا ولی به شدت دلم میخواد ی مدت گرگان باشم در آسایش خانواده و اونجارو خوب بگردم. …

    لطفا اگر خیر هست بقیه کاراش با شما

    دوستون دارم

    استاد جان….چه معجزه ها پس از این درخواست من از خدا رخ داد…خداروصدهزارمرتبه شکر برای تک به تک رد پاهایی که توی این سایت دارم…برای تموم نوشته های نت گوشیم،برای دفتر هایی که پرشد،برای تسلیم نشدن ها …برای ادامه دادن ها…برای اجرای توکل در عمل…برای ایمان و توحید و عمل به قوانین و آموزش ها …

    استاد جان میتونی تصور کنی،یک سعیده ی بی عزت نفس و مشرک رو که تا قبل ازین به عالم و آدم از رئیس تا آبدارچی رو زده بود تا بتونه انتقالی بگیره؟!

    وقتی فقط از خودش خواستم…

    وقتی از شما یاد گرفتم از تضاد وضوح بسازم…

    وقتی فقط یک جو ایمان نشون دادم….

    خدا برام همه کار کرد…

    چه در هایی باز شد از فردای همون روز …

    یکی برام به دانشگاه زنگ زد…

    یکی برام رمز عبور سایت پیدا کرد…

    یکی برام درخواست انتقالی ثبت نام کرد..

    من این معجزه هارو میدیدم و از عشق خدا فقط گریه میکردم…

    داستان رقم خوردن انتقالی من،داستان همون قدم های موسی به سمت دربار فرعون بود،قدم به قدم من رو از شرک جدا و توحیدی تر کرد…

    از پروسه ی معجزه وار رقم خوردن انتقالی،قبلا زیاد ردپا گذاشتم که چطور خداوند تموم کاروبارش رو برعهده گرفت و من رو سوار دوش خودش کرد و با یک قدم بزرگ فرستاد پیش پدر و مادرم….

    اشک هام امون بیشتر نوشتن نمیده…اما استاد،بزار اینو بگم،شما میگی اتفاقی شده که من توی کامنت قبلیم نوشتم من احتیاج به فرش قرمز ندارم و شما در ادامه ی فایل دقیقا ازین کلمه استفاده میکنی؟!

    دوسال از آبان ماه 1401 گذشته…

    به تاریخ :دوم آبان ماه 1403

    به صورت رسمی،با امضا و اثر انگشت،بدون هیچ درخواست مطالبه ای،در محضر خونه،نوشتم و امضا زدم و برگه ی آزادیم از خدمت رو مثل برگه ی آزادی از زندان به دستم گرفتم و با عشششق برای رفیق توحیدیم فاطمه جان ویدئو مسیج گرفتم و گفتم:

    آزاااد شدم ننهه :)))

    انشالله آزادی قسسسمت همه :))))

    خدایا شکرت …

    خدایا خیلی شکرت …

    خدایاشکرت برای یک فرصت جدیدِ تجدید میثاق با اصلم!

    برای وصل شدن به توحید!

    وصل شدن به خوش بینی!

    وصل شدن به امید!

    وصل شدن به انتظارات مثبت و روزهای خوش آینده…

    استاد شایسته جانم،این جملات قشنگ رو از شما یاد گرفتم،از دستورالعمل پروژه ی خانه تکانی ذهن…چه کردی با من با این دوره ی قشنگت…بزودی میام و با عشق برات مینویسم…

    خلاصه که …دوستتون داااارم از روشنی قلبم

    بی نهایتِ بی نهایت….

    پیش به سوی دارالسلام….به سمت توحید…به سمت نور…عشق…زیبایی…خوشبختی…

    آرااامش…آراااامش…آراااااامش….

    در پناه نور میسپارمتون…

    خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 333 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ

    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ

    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ

    فرشته ی دلنشین من

    چنان در شوک فرو‌رفتم که خدا داند و خدا داند و خدا داند…

    اولین کلماتی که به زبانم جاری شد همانی بود که اول کامنتم نوشتم…

    از عمق جانم الله رو صدا زدم تا به کمک تو بیاد …به کمک تو و قلب تو و فرشته ی توی دلت …

    سعیده ی قشنگم

    آرام و آسوده باش که مادر در آغوش خداوند جا گرفت …

    وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ

    وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ

    وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ

    الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

    صبرت به زیبایی صبر ایوب …

    قلبم در کنار توعه و چشم هام خیسه

    به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت رفیق

    از خدا برات نور میخوام و آرامش و‌صبر …

    و‌همین …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    سعیده

    سعیده

    سعیده

    دوباره برای تو مینویسم،این بار نه با حالت منگی،با یک شگفت زدگی…

    درود الله بر قلب صبورت

    درود الله بر ملکه ی توحیدی سایت

    میدونی چرا قلبم مدام می‌گفت بهت زنگ بزنم،تموم مدتی که داشتی حرف می‌زدی خدا می‌گفت ببین! ببین !

    به این میگن توحید ! به این میگن صبر! به این میگن ایمان!

    مگه داریم این حد از آرامش توحیدی؟

    مگه داریم این حد از ایمانی که عمل بیاره؟

    مگه داریم این حد از صبرو صلات؟

    چقدر من راه دارم تا به ایمانت برسم سعیده

    خدا به تو افتخار میکنه

    استاد بهت افتخار می‌کنه

    ما بهت افتخار میکنیم

    نور و عشق و رحمت و روشنی قلب ما کنار توعه

    چه وقت میمون و مبارکی من سعادت داشتم صداتو بشنوم،دقیقا زمانی که فرشته ای قراره از دل یک فرشته پا به زمین بزاره

    نمی‌دونم این کامنت کی به دستت میرسه ولی تو این حال و هوای بهشتی که داری مارو دعا کن رفیق

    بهشت برین الله نوش جانت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای: