در این فایل استاد عباس منش با توضیح کلام خداوند در بخشی از آیات سوره طه و شعرا، اصولی اساسی را به ما یاد آور می شود که بذر توحید، بذر احساس لیاقت بی قید و شرط و باور به خالق بودن مان را در وجودمان می سازد.
- همان اصولی که تا کنون به خاطر “ناتوانی در تشخیص اصل از فرع” در قرآن، به آن توجه نشده است؛
- همان اصولی که راهنمایی است برای قدم برداشتن در مسیر خلق خواسته هایمان؛
- همان اصولی که اطمینانی است برای غلبه بر ترس ها و شک و تردید هایمان؛
- همان اصولی که منطق هایی قوی در دست ما قرار می دهد برای امکان پذیر دانستن تحقق خواسته هایمان؛
- و اطمینانی است برای باور به خالق بودنمان، درک قدرتی که خداوند برای خلق زندگی دلخواه مان به ما داده است و بهره برداری از این قدرت خلق؛
آگاهی های این فایل، “توحید” را در وجود ما بیدار می کند. توحید به عنوان مفهومی که قدرت خلق را در وجود ما زنده و فعال نگه می دارد، مسیر تحقق خواسته ها را بر ما هموار می کند و غیر ممکن ها را در زندگی ما ممکن می کند آنهم از مسیرهای طبیعی و بدیهی. آگاهی های این فایل را با تمرکز بشنوید و درک خود از این آگاهی را در بخش نظرات این فایل بنویسید.
منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم.
بخشی از سرفصل های این فایل:
- اگر بخواهیم قرآن را در یک کلمه معنا کنیم، آن کلمه “توحید” است؛
- معیاری برای تشخیص قوانین ثابت خداوند در قرآن؛
- نشانه های آیاتی از قرآن که، قوانین بدون تغییر خداوند را توضیح می دهند؛
- شرک، ظلم بسیار بزرگی است؛
- تنها گناهی که خداوند در قرآن ذکر کرده که نمی بخشد، شرک است؛
- شرک به این معنا نیست که خدا را قبول نداریم. بلکه به این معناست که ما خدا را قبول داریم اما افراد یا عوامل مهم دیگری هم هستند که در زندگی ما بسیار تاثیر گذار هستند؛
- ارتباط بین توحید، شرک و قدرتی که ما برای خلق زندگی مان داریم؛
- نشانه های باور به خالق بودن خودمان؛
- نشانه هایی از شخصیت توحیدی و شخصیت مشرک؛
- چه افکاری از توحید و چه افکاری از شرک نشات می گیرند؛
- ارتباط “توحید” با “باور به خالق زندگی ات بودن”
- چرا خداوند شرک به خود را نمی بخشد؛
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم | دوره 12 قدم
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1378MB60 دقیقه
- فایل صوتی درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 159MB60 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 30 مهر رو با عشق مینویسم
اول بگم اینو که خیلی خوشحالم از اینکه رفتارهامو سعی میکنم آگاهانه دقت کنم تا بیشتر در راستای پیشرفتم در تغییر شخصیتم قدم بردارم
خدایا شکرت
قبل اینکه شگفتی های امروزم رو بنویسم، درمورد دیروز یه چیزی رو فراموش کردم که در رد پای روزم بنویسم
و الان بهم یادآوری شد
وقتی دیروز تو ورکشاپ بودم و استادم کار میکرد و ساعت 4 کلاس داشت و نتونست بره سرکلاسش و به استاد طراحی گفت تا به جاش بره و رنگ روغن رو به بچه های کلاسش یاد بده
بعد که کلاسشون تموم شد همه هنرجوهاش اومدن تو سالنی که داشتیم نقاشی میکشیدیم
با استاد صحبت کردن و وقتی دیدن منم پشت سر استاد نشستم سلام دادن بهم
چون منو میشناسن، تو این تقریبا 9 هفته که از صبح تا غروب برای ورکشاپ میرم و بعد اتمام کارم میرم و نقاشیمو نشون میدم به استادم سر کلاس ، بچه هایی بودن که اومدن پیش استاد و منم میشناختن
بعد یکیشون اومد گفت طیبه کارتو ببینم
و وقتی دید ، یهویی برگشت گفت من از روزی که دیدمت انقدر حس خوبی ازت گرفتم که خیلی ازت خوشم میاد
تو اون لحظه تو دلم گفتم خدای من
تویی که داری همه کار برای من انجام میدی و دلها رو برای من نرم میکنی
یادمه استاد عباس منش میگفت که تو وصل بشو به خدا، تو به منبع وصل بشو ، خودش آدما رو میاره سمتت
خودش رفتار آدمارو باهات تغییر میده و با احترام باهات صحبت میکنن
البته که اول باید خودت رفتارت رو تغییر بدی و خوب باشی تا در جهان اطرافت هم خوبی ببینی
و خودش همه چی رو به سمتت میاره
و من امروز متوجه یه چیزی هم شدم با گفتن حرف دختری که گفت
طیبه خیلی به دلم نشستی و حس خوبی گرفتم ازت ، از روزی که اومدی سر کلاسمون و با استاد حرف زدی چهره ات آرامش خاصی داره و خوشم اومده ازت
متوجه شدم که من سعی کردم تو وجود آدما ، عشق رو ببینم ،منبع این عشق رو ببینم
و با هربار دیدن آدما سعی کردم یادم بیارم که پاره ای از وجود خدا هستن و تا جایی که سعی کردم رفتارهام رو محترمانه تر و مودبانه و خوش برخورد حرف بزنم
و متوجه شدم که چقدر نتایج قابل لمسه که من تغییر کردم
آخه من تا یکی دو سال پیش یه دختری بودم که هر کس از فامیل و آشنا که میشناخت پشت سرم میگفتن به بقیه ، که طیبه عصبیه و نمیشه حرفی بهش گفت
و من با وجود اینکه واقعا عصبی و زود جوش بودم ولی از درونم اینجوری نبودم و وقتی یهویی عصبانی میشدم چند لحظه بعدش پشیمون میشدم و میرفتم معذرت خواهی میکردم ولی دوست داشتم تغییر بدم این رفتارمو و همیشه به خودم یا دوستایی که داشتم میگفتم من چه کاری باید انجام بدم تا اینجوری زود عصبانی نشم و واقعا تلاش میکردم اون روزا که خودمو اصلاح کنم ولی نمیشد
الان که این موضوع بهم یادآوری شد و فکر میکنم ، میبینم که من با خودم در صلح نبودم
من خودمو دوست نداشتم اون موقع ها
من وقتی خودم رو دوست نداشتم پس نمیتونستم با جهان اطرافم ارتباط برقرار کنم و عشق بورزم و یا اینکه آدما وقتی منو میبینن بگن به دل میشینی
و این بود که سبب واکنش من به شکل عصبانیت و به قول اطرافیان زود جوش بودن میشد
وای خدای من شکرت
من چقدر تغییر کردم
الان خیلی خیلی کمتر شده که من واکنش سریع نشون بدم .
چقدر عجیبه واقعا حیرت زده میشم وقتی به این فکر میکنم که یه نکته از دیروزم فراموشم شد تا در رد پام بنویسم و وقتی یادم اومد که میخواستم اتفاقات روز امروزم رو بنویسم و مرتبط بود با عصبانیت امروزم
که بهم گفته شد ببین طیبه تو خیلی وقت بود اینجوری عصبانی نشده بودی
و از این به بعد دقت کن و بیشتر به رفتارات آگاه باش تا دلیلش رو متوجه بشی و بدونی که چه افکاری داشتی که سبب این عصبانیت و یا هر واکنش دیگه ای شده
خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم
تو چقدر چیدمانت بی نظیره ربّ من
امروز صبح که بیدار شدم حاضر شدم برم مدرسه پسرونه ابتدایی، که طرحی که تو مسابقه سایت سازمان زیبا سازی شهری شرکت کرده بودم رو نشون بدم به مدیر مدرسه و بگم که میتونم باتوجه به موضوعی که شما مد نظرتونه براش طرح رو آماده کنم
و بهش گفتم آقای نقاش که قراره زیر ساری رو انجام بده ، که براتون چند تا طرح فرستادن ،من گفتم طرح های خودمو بهتون بگم و مدیر گفت نقاش رو بیخیال من با تو کار دارم ،تویی که باید نقاشی مدرسه رو بکشی
پس من بهت موضوع رو میدم تا برام طرح بزنی
دیروز خدا یهویی به دلم انداخت که طرحی که تو مسابقه شرکت کرده بودم رو ببرم نشون بدم
خودم به کل فراموش کرده بودم
همه کارهارو خدا داره برای من انجام میده
وقتی صحبتاشو گفت من برگشتم خونه و یکم گل سر بافتم و یکم بعدش طرح تمرین کلاسی رنگ روغنم رو روی بوم طرحشو انداختم
و ظهر خواهرم گفت بیا الان بریم دوشنبه بازار خرید کنیم و شب دیگه نریم ،منم گفتم بذار به داداش بگم پول واریز کنه
بازم باور محدودم مانعم میشد
میگفت از پول خودت خرج نکنیا ،از داداشت بگیر
و میگفتم الان که یه ماه و نیم شده که فروشم از گل سرا خوب بود ، دیدن پول دستم میاد ، یهویی شرایطی شد که من باید پول بدم و البته این یه الگوی تکرار شونده هست برای من
که وقتی پول زیادی دستم میاد هزینه های غیر مترقبه به قول استاد عباس منش ،پیش میاد و من به خانواده پول رو میدم
و باید فکر کنم ببینم چه الگوی تکرار شونده ای هست که سبب شده که من این اتفاق رو زمانی که پول بیشتری دستم اومد ببینم
و همه اینا نجواهای ذهن بود که منو وادار میکرد به ادامه دادن و گفتن این حرفا
و من سعی میکردم آگاهانه یادم بیارم که به یادت بیار های چند روز پیش خدا چجوری به یادت آورد کمک های برادرت رو
و بعد که با خواهرم رفتیم دوشنبه بازار محله مون ،من به مادرم زنگ زدم و داشتیم صحبت میکردیم که خواهرم گفت طیبه سیب بخر
گفتم بپرس چنده
گفت کیلویی 25
من داشتم با مادرم حرف میزدم و مادرم میگفت نخر طیبه برو از فروشنده ای بخر که 20 تمن میده
تا من بیام به خواهرم بگم ،خواهرم گفت سیباش خوبه ،آقا یه کیلو بده
من نمیخواستم بخرم و چون یکم ارزونترش تو یه فروشنده دیده بودم و میخواستم برگردم و از اون بخرم .
وقتی وزن کرد سیبا رو گفت 30 تمن شد
گفتم کمش کنین، یه کیلو بشه و با آرامش گفتم البته آرامش کامل هم نبود از درون آشوب بودم به دلیل باور محدودی که در درونم بود و باعث این رفتار ها در من میشد
فروشنده شروع کرد با خلق ناخوب گفت 5 تمن بیشتره دیگه 5 تمن نداری بدی ؟! به ما که میرسه همه ندار میشن
منم داشتم با مادرم صحبت میکردم و نمیدونم چی شد یهویی گفتم کمش کن ،یا یه کیلو بده یا اینکه نمیخوام
و یه جورایی لج کردم
و خواهرم گفت طیبه چرا اینجوری رفتار میکنی بگیر دیگه ،گفتم نه پول ندارم و خواهرم گفت اینجوری نگو پول ندارم
نمیدونم چی شد یهویی انقدر عصبانی شدم و با فروشنده بحث کردم و گفتم نمیخوام و رفتم ، البته اون لحظه میدونستما ولی نمیخواستم قبول کنم که باور محدودم سبب این لج و گفتن اینکه پول ندارم و عصبانیتم شده
و داشتم میرفتم و فروشنده گفت بیا کمش میکنم بخر چرا بارتو نمیبری
منم باز میگفتم و بحث رو ادامه میدادم
اون لحظه حس میکردما کارم درست نیست و نباید این کارو میکردم ولی ادامه دادم و نتونستم آگاهانه خودمو کنترل کنم
و برگشتم که کارتمو بهش بدم ، کارتمو با عصبانیت گرفت و کشید و من بلند بلند داشتم میگفتم وقتی بهشون میگی یه کیلو بدین به زور میخوان بیشتر بدن
اون لحظه یه حسی بهم میگفت که دنبال مقصر در اطرافت نگرد از درونت جوبا باش حتی رفتار اون فروشنده میوه هم ،انعکاس درون من بود
همه اینا رو میدونستم و خودمو میشناسم ،چون قشنگمیدونستم عصبانیتم دلیل این رفتارام از کجاست ولی مقاومت داشتم و نمیخواستم قبول کنم که من مسئول تمام این اتفاقات هستم
نجوای ذهنم نمیذاشت و من اون لحظه داشتم با ذهنم میجنگیدم
از یه طرف سعی میکردم از درون خودم پیدا کنم
از طرفی هم نمیتونستم قبول کنم
بعد گفتم
خب هرچقدر میخوام همونو باید وزن کنید
و تو بازار نتونستم کنترل کنم خودمو و عصبانی شدم
و همه اینا نشونه ای از محدود بودن باور من بود
که چند روزی بود با شنیدن حرف داداشم که میگفت من دیگه سرکار نمیرم و برای خودم کار شروع میکنم تا چند ماه شما کمک کنین تو خرج خونه و پرداخت قسط های بانکا
از اونروز نجواهای ذهنم هی میخواست منو درگیر کنه که باعث این عصبانیتم و بحثم شد
و باید بشینم فکر کنم که چه باور دیگه ای داشتم که سبب شد من این واکنش رو داشته باشم
وقتی برگشتیم تو راه میپرسیدم چی شد یهویی که انقدر قاطی کردی طیبه؟؟
و انگار نجوای ذهنم میخواست این واکنشم رو زیبا جلوه بده و نمیخواستم قبول کنم که عصبانی شدم
و کاملا دلیلش رو میدونستم ولی مقاومت داشتم
همین که یکم آروم شدم
و گفتم به خودت بیا طیبه ،باید باور محدودت رو قوی کنی و اگر قوی نکنی اتفاقات مشابه برات رخ میدن که عصبانی بشی
و وقتی رسیدم خونه دیدم نمیتونم نقاشیمو کار کنم و اگر کار کنم خراب میشه کنار گذاشتم و قلاب بافیارو انجام دادم و گل سر درست کردم
داشتم کار میکردم به دلم افتاد برم بازار حسن آباد کاموا بخرم و از اونجا برم پانزده خرداد گیره تق تقی بخرم و برگردم خونه
سریع حاضر شدم و رفتم و تو راه کلی گل بافتم و وقتی رسیدم بازار خریدامو انجام دادم و برای رنگ روغن هام دو تا ظرف پلاستیکی خریدم خیلی خوب بودن که رنگای اضافه مو بذارم توش و تو یخچال بذارم
و کلی کاموا گرفتم و از بازار 15 خرداد کلی خرید کردم و برگشتم خونه و دوباره رفتم دوشنبه بازار و خرید کردم
چقدر حس خوبیه
کل روز رو در فعالیت باشی ولی پر از انرژی باشی
وقتی شب که رفتم خرید کنم ،اون فروشنده رو دیدم به خودم گفتم اون مقصر نبود ،این من بودم که نتونستم خودمو کنترل کنم و سبب بحث شد
و یه جورایی پشیمون شدم و از خدا طلب بخشش کردم
و برگشتم خونه و دوباره کارامو انجام دادم
شب با دیدن پاسخ دو تا از دوستان برای رد پای روز 22 و 23 مهرم ، خدا بهن نشونه هایی برای خرید دوره 12 قدم داد که جریانشو نوشتم در پاسخ دوستان آگاهم
به طرز شگفت انگیزی خدا هدایتم کرد تا تصمیم بگیرم دوره رو بخرم
بی نهایت از خدا سپاسگزارم بابت همه چیز
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 مهر رو با عشق مینویسم
مگه نگفتم نترس ؟
ببین من اگر بخوام تو رو عزیزت میکنم و کاری میکنم که هیچ کس نتونه به تو حرفی بزنه ،پس نترس
مراقب باش که شرک نورزی
امروز من رفتم جمعه بازار و اگر بخوام خلاصه بگم 6میلیون و 160 فروش داشتم و سوالم این بود چرا حدود یک میلیون کمتر از هفته قبل فروش داشتم؟
و خدا اشاره کرد به شرک و گفت کمی در ذهنت ترس داشتی
من دیشب سریع گلارو درست کردم و دیگه تا صبح بیدار نموندم و یکم خوابیدم
صبح که بیدار شدم خواهرم گفت طیبه ، من ظهر میام خودت برو جمعه بازار
چون باید گل سرامو که نتونستم چسب بزنم رو تموم کنم و بیام
منم خودم حاضر شدم و راه افتادم
تو یه دستم ظرف گل سرای جوانه و گلا
و تو یه دست دیگه ام کیف دستی پارچه ای که بقیه گل سرا و کارتخوانو گذاشته بودم توش و رفتم و مثل همیشه به درخت توتی که تو ایستگاه بی آر تی هست آب برده بودم و رفتم سلام دادم بهش و حالشو پرسیدم و رفتم
وقتی رسیدم حقانی رفتم سمت بازار ،نجوای ذهنم میگفت نکنه نذارن نگهبانا و من هی جوابشو میدادم که من هیچی نمیدونم
از این به بعدش نوبت خداست
وقتی رسیدم ساعت 9:45بود
دیدم یکم بعدش دوتا آقا اومدن و پرسیدن گل چنده
یه گل ازم خریدن و داشت میگفت دست خالی از اینجا نرم و انگار مسافر بودن و ازم خرید کردن و همه این مشتریا تو بودی که برام اومدی و ازم خریدی خدای من
بعد یه خانم اومد گفت سلام خوبی ؟ منم سلام دادم انقدر زیبا رو بود و خوش رو که یدونه گل سر قلبی با یدونه گل سر برگ و گل تخت ساده خرید و برای دخترش یه قورباغه خرید
وقتی داشت میرفت گفت اولش باهات سلام و احوال پرسی کردم خواستم ازت خرید کنم و پر برکت باشی و رفت
خیلی خوشرو بود خیلی
همه اش عظمت تو بود که در وجود مشتری داشتی به من عطا میکردی
بعد یه دختر اومد جوانه و قورباغه گرفت خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم
همه اینا تو ده دقیقه رخ داد ربّ من سپاسگزارم
این نوشته هارو من تو گوگل درایو تو قسمت سپاسگزاری نوشتم
واقعا عالی بود
هفته قبل در یادم نبود که بنویسم یکی از مشتریا که اصرار داشت تخفیف بگیره گفت مثل اوشین ارزون بفروش که فروشت بیشتر باشه گفتم نه نمیشه
و اخیرا سریال اوشین رو دوباره گذاشته بودن که مادرم میدید و من یه وقتایی که میرفتم میش مادرم میدیدم و تلویزیون روشن بود
و انقدر باورای مخربی رو به بیننده میداد که با هر بار حرف زدن اوشین و باقی آدما تو سریال میگفتم خدایا ما وقتی بچه بودیم اینو با لذت میشستیم میدیدیم و ددسته فراموش کردم کلیت فیلم رو ولی تو ناخودآگاهم رفته بود خیلی از باورای مخربش رو خودمم داشتم
که همین ارزون دادن نسبت به خیلی از فروشنده های دبگه که فروشت بالا باشه
که حتی وقتی خدا ایده گل سر جوانه هارو داد بهم تو فکرم این بود که تو بازار 70 میگن گل سر رو ،من 40 بگم که فروشم بیشتر باشه
ولی خداروبی نهایت سپاسگزارم که جوری هدایتم کرد تا این باورم رو اصلاح کنم و یادمه میگفتم که کارای من ارزشمندن چرا بیام ارزون بفروشم و ارزش بدنم و وقت و دقت و همه چی رو ندونم
خداروشکر میکنم که از وقتی آگاه شدم وقتی حرفی رو میشنوم سریع میدونم که باور مخربه
و اگر در خودم باشه سعی میکنم اصلاحش کنم وقوی بشه
و خیلی خوشحالم از اینکه دیگه دنبال پول نیستم که به هر قیمتی دستم بیاد و هر کس میگه تخفیف بده میگم نه و تو دلم میگم شما نخری ،خدا یه نفر دیگه رو میفرسته که ازم خرید کنه
وقتی نشسته بودم رو پله ها یه ماشین دقیقا روبروی من بود که از کنارش یکم جا بود که آدما رد میشدن و میدیدن کارامو
وقتی نشسته بودم همون خانمی که براش آینه دستی رو اشتباه رنگ کرده بودم آینه شو آورد تا درستش کنم و کلی ازش معذرت خواهی کردم و گفت اشکالی نداره درستش کنی راضیم ممنون
یکم نشسته بودم حدود ساعتای 11 نگهبانی اومد و وایساد بالای سرم و مشتری داشتم ،خرید کرد و رفت ،گفت جمع کن و من گفتم چی میشه بذارین بشینم
که گفت نمیشه و برو داخل جا بگیر و گفتم جا نیست باید از 4 صبح بیام که راهم دوره نمیتونم بیام اون وقت شب
بهم گفت مشکل خودته از اینجا بلند شو
قبلش من تا صدای موتور میومد یکم ترسیدم و شرک ورزیدم و بعدش گفتم که خدایا منو ببخش معذرت میخوام
وقتی جمع کردم یکم رفتم پارک رو دور زدم و برگشتم و رفتم جلو در ورودیش دیدم جاهست کنار سر در اصلیش وایسادم اونجا
همینجوری ایستاده وایساده بودم که
یه اتفاق فوق العاده افتاد
و من این نوشته هارو تو صفحه سپاسگزاریم نوشتم:
وای ربّ من
معبود من .الله من تو چقدر ماهی آخه
11:40
وایساده بودم کنار در اصلی بازار که ظرفمم گرفته بودم دستم
فروشنده لباس کنار در داشت میرفت یهویی دیدم نگاهم میکنه
بعد برگشت و دیدم که گفت ما یه صندلی داریم استفاده نمیکنیم بذارم اینجا بشینین
وای خدای من مرسی ازت
وقتی وایساده بودم اونجا و تو دلم فکر میکردم که برم رو پله ها بشینم که فروش اونجا بیشتره ،یهویی به خودم اومدم گفتم شرک نورز چه ربطی به مکان داره
این خداست که داره تو رو حمایت میکنه و هرجا باشی انقد بی نهایت مشتری میشه برات که همه رو ازت میخره
و بازهم از خدا معذرت خواهی کردم و
ازش پرسیدم که من کجا برم اینجا وایسم یا برم رو پله ها بشینم
حتی به اینم فکر کردم که تو که اونجا برای من مشتری میشی ،اینجا هم مشتری میشی پس هرچی تو بگی
داشتم مینوشتم که چی فکر میکردم ، باز برای من مشتری شدی یه دختر کیوت ناز یه جوانه گرفت و سریع کارتشو داد
ربّ من میبینم که تویی که این همه محبت داری برای من و قدر دان این همه محبتت هستم ربّ من سپاس فراوان ماچ ماچی جانم
و انقدر برای صندلی خوشحال بودم که کلی کیف میکردم و سپاسگزاری میکردم
به خودم میگفتم ببین تو شرک ورزیدی ولی خدا انقدر مهربونه که برای تو صندلی داد تا واینستی اینجا
تو بهم صندلی دادی و این یه نشونه بود تا بهم بگی طیبه بشین همینجا جات خوبه عزیز دلم ،نیازی نیست بری رو پله ها بشینی
وای خدا خدا یهویی دلم خواست بوست کنم
بین این همه جمعیت دستمو بوس کردم
خیلی شکرت خیلی سپاسگزارم
بابت دستی که شدی از طریق این آقا به من محبتتو نشون دادی
ربّ من ماچ ماچی جانم سپاسگزارم
ساعت
12:25 دو تا دختر اومدن و ازم عکس گرفتن عکاس بودن
و من هیچ واکنشی نشون ندادم ،اگر قبل آگاهیم بود مانع از عکس گرفتنش میشدم و میگفتم که نه عکس نگیرین و ته ته ذهنم بر این باور بودم که عکسم خوب نمیشه یا حرف مردم اهمیت پیدا میکرد
ولی الان هیچی نگفتم و خوشحال بودم که ازم عکس میگیرن
و نزدیکای 4 خواهرم اومد جمعه بازار و گفتم بیا جای من بشین من برم نمازمو بخونم و برگردم ، رفتم
یه چیز جالب بگم وقتی خواهرم اومد یه نفر ازش پرسید که چنده گل سرا و اونجا بود که متوجه شدم دیگه مثل قبل حسادت نمیکنم که چرا از من نمیخرن .
اتفاقا برای خواهرم خوشحال بودم و اینکه داشتن ازش خرید میکردن
وقتی نمازمو رفتم بخونم تو مسیر یه دختر صدام کرد گفت خاله چنده و برای خودش و خواهرش گل سر خرید و رفتم نمازمو که خوندم و برگشتم آبجیم با پسرش رفتن سمت پل طبیعت تا اونجا بفروشن
ظهر که قبل اینکه فروشنده لباس بهم صندلی بده ،یه دختر اومد بهم گفت نمایشگاهم میای؟ گفتم کجا؟ گفت کرج
گفتم دوره راهم فکر نکنم بتونم بیام
و رفت
یه حسی بهم گفت برو دنبالش و بهش بگو کجاست و شرایطش چجوریه
و رفتم و صداش کردم ازش پرسیدم گفت که تو کرج هست و 10 روزه و از سوم شروع میشه 3 آبان
گفت بیا کاراتو رایگان بذار بهت جا بدم بفروش
جالب بود رایگان بهم جا میداد هرچی خیره همون بشه و هرچی خدا بگه بشه
گفتم باشه و داشتم فکر میکردم که خدا، نکنه میخوای برم کرج و اونجا کلی ازم خرید کنی ؟؟
و من شماره شو گرفتم و اومدم سرجای خودم
و جالب تر اینکه از وقتی هی تکرار میکنم سفارش تعداد بهم میدن افرادی اومدن که سفارش تعداد رو میخوان و شماره مو میگیرن و یه دختر گفت از سلماس اومده و برای مغازه اش میخواد و شماره مو گرفت
میدونم که باید باورای دیگه مو قوی کنم تا سفارش تعداد بگیرم و دلیل اینکه میپرسن ولی ادامه خرید انجام نمیشه ،صد در صد یه باوری دارم که نمیذاره سفارش عمده بگیرم
بعد از ظهر دیدم نگهبان بازار اومد گفت بلند شین و من گفتم بذارین یکمم بشینم گفت نشستی دیگه بسه دیگه و گفت و رفت
و بعد نگهبانی که جلو پله ها بهم گفت بلند شو مشکل خودته که جا نیست و نمیتونی جا بگیری ، اومد و گفت دیدی گفتم برو داخل جا هست
الان بهتر نشد ؟ گفتم بله ممنونم
و یکم بعدش دیدم یه نگهبان دیگه اومد که قبلا تو هفته های قبل که نوشتم که یه بار بهم گفته بود تو خیابون واینستا و برو اگر بازم ببینیمت وسایلاتو ازت میگیریم ، اون اومد و به نگهبان ورودی بازار گفت همه رو جمع کن
همه دستفروشایی که اومدن ورودی بازار
به من که رسید گفت به این دختر کاری نداشته باش بذار بشینه و من که این حرفشو شنیدم خندم گرفت
وای خدای من چی داشت رخ میداد
نگهبانی که بارها منو دیده بود و میگفت برو الان میگه بشین و به همکارش گفت به این دختر کاری نداشته باش
این یعنی که قدرت فقط و فقط دست خداست و بس
و خداست که داره همه جهان هستی رو مدیریت میکنه
خدایا شکرت
میدونم که کار توست که از طریق این مرد که دستی شد از دست تو بهم جا دادی ،صندلی دادی ،و همه با خوشرویی نگاهم میکردن
من امروز برای اولین بار گل سر رو به شالم از کنار پیشونیم زدم و اصلا خجالتی نمیکشیدم و آدما میدیدن لبخند میزدن
خدایا شکرت
من که نشسته بودم اونجا
و تا غروب مشغول سپاسگزاری و حرف زدن با خدا بودم
دیدم فروشنده لباس میخواد که جمع کنه
مدام یه حسی بهم میگفت باید سپاسگزاری کنی و بهش گل و جوانه بدی
بابت محبتی که بهت داشته و صندلی داد بهت
و البته که همه اینا کار خداست که اون فروشنده دستی شد از دستان خدا
ولی یه حسی بهم میگفت باید تشکر کنی
و من رفتم و صندلی رو دادم بهش و به پسر گفتم دوتا از گل سرارو بردارین ،یه جوانه و یه گل هرچی گفتم پسر گفت نه من دلی دادم این صندلی رو، نمیگیرم ،به خاطر این ندادم
من گفتم من به خاطر تشکر بهتون دوست دارم هدیه بدم
و خودش برنداشت و دختری که کنارش بود فقط یدونه جوانه برداشت منم رفتم و وایسادم رو پله ها و یهویی به دلم افتاد گل برنداشت برو بهش یه کش مو گل بده
سریع رفتم و بهش دادم و برگشتم
بعد که رو پله ها وایسادم یه آقا اومد ازم گل گرفت و چند دقیقه نشستم و رفتم ، تو راه داشتم با خدا صحبت میکردم و انقدر لذت میبردم که حواسم به هیچی نبود
وقتی رسیدم به شیر آب کنار جت هایی که گذاشتن روبه روی موزه دفاع مقدس نزدیکای شیر آب من شروع کردم به سپاسگزاری
هی گفتم خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم و هی پشت سرهم میگفتم سپاسگزارم
و اصلا نمیدونستم من امروز چقدر فروش داشتم ،چون کارت میکشیدم و اصلا نشمرده بودم چقدر فروش داشتم
ولی میدونستم که زیاد فروختم و همه اینا کار خداست
من که فکر کنم 10 باری پشت سرهم گفتم سپاسگزارم
خیلی خیلی واضح شنیدم ،حالا وقتشه که بیفزایم تو رو
می افزایم
هی من گفتم سپاسگزارم و هی شنیدم حالا وقتشه بزرگ بشی
و حس کردم که ظرف وجودم آماده دریافت یه سری آگاهی های جدید شده و من آماده دریافتشونم
و اینارو که شنیدم ، فقط داشتم تو تاریکی شب که جمعیت میومدن برن باغ کتاب و بازار و جاهای دیگه ،میخندیدم و بازم سپاسگزاری میکردم و بازم میشنیدم که می افزایم
من تو رو می افزایم
وای چه پیام خاصی بود
فقط داشتم میخندیدم و میگفتم سپاسگزارم
،وایسادم تا آب بخورم
دیدم یه آقا ، میگه برای این خانمه بده بهش
دیدم یه پسر زیبا رو که حدودا 12 سالش میشد گل سر ،گل قرمز بهم داد و باباش گفت که خانم این برای شماست
وسطای راه دیدیم افتاده زمین و به پسرم گفتم بردار و برای اون خانمیه که داره میفروشه که دیدم داشت میرفت ،بریم بهش بدیم الان دیدیمت اینم گل شما
وقتی من دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم
تو اون لحظه فقط و فقط به این فکر میکردم که من چقدر رها بودم و با خدا حرف میزدم که متوجه افتادن گل سر نشدم
بعد اونا داشتن آب میخوردن یه صدایی بهم گفت
گل دیگه برای تو نیست ، اگر برای تو بود نمی افتاد
گل برای اون پسر هست پس بهش برگردون
این برگردوندن گل توسط پدر و مادر و فرزندش چند تا پیام داشت برای تو
که
یک .
انقدر انسان های درست اطرافت و در جهان هستی هستن که حتی اگر تو چیزی رو ندونسته از دست بدی تو رو پیدا میکنن و بهت برمیگردونن
دو .
چیزی که برای تو و برای یک فردی باشه حتما بهش داده میشه
سه .
یاد بگیر رها باشی و بگذری از هر آنچه که داری ،چون تو هیچی نیستی و اگر خدا بخواد چیزی رو ازت بگیره رها باش و جشم بگو و این باور رو داشته باش که بهتر از اونو بهت عطا میکنه
چهار .
آفرین برتو ،تو خیلی تغییر کردی طیبه
وقتی اینارو متوجه شدم به خودم گفتم چقدر قبلنا وقتی چیزی رو گم میکردم اذیت میشدم و با اینکه همه اش میشمردم وسایلامو و حتی پولامو مدام میشمردم که یه وقت کم نشه و حواسم جمع بود که گم نکنم ویا یکی برنداره و شک داشتم که وقتی مشتری زیاد بود یکی مثلا یه گل یا برگ برداشته ،ولی الان نمی شمرم که هیچ، اصلا فکر چیزی هم نیستم بخوام بگم از وسایلایی که برای فروش دارم کم شد
اون لحظات فقط داشتم سپاسگزاری میکردم و با خدا حرف میزدم ،و انقدر حس خوبی داشتم که نه جمعیت میدیدم و نه چیز دیگه ای فقط احساسم بی نهایت عالی بود و سپاسگزاری میکردم
انگار باورم قوی تر شده که فراوان هست و فراوان میسازم
وقتی این پیاما رو دریافت کردم سریع گل رو برداشتم و خواستم به پسر بدمش ،پدر و مادرش گفتن نه نمیخواد و نمیشه قبول کنیم ، چون ما برگردوندیم دلیل نمیشه به ما بدی
بهش گفتم نه ، خودم میخوام هدیه بدم به پسرتون و تو دلم گفتم این گل سهم پسرت بوده و دیگه نباید من داشته باشمش و بفروشم
و هرچی خدا بگه میگم چشم
و بهش گفتم اصلا بیا هرچی از کارام دوست دادی یکی بردار،اگر گل دوست نداری ، که مادرش گفت همون گل خوبه
و پدرش سریع کارتشو درآورد گفت پولشو بکش و من گفتم نه
و دیدم خواست کارتخوانمو برداره و پولشو بکشه سریعتر از اون عمل کردم و کارتخوانو نذاشتم بردازه و گفتم نه نمیشه و انقدر اصرار کرد گفت حداقل یه دشت بهت بدم دستم خوبه
و من که دیگه اینجور حرفا برام اهمیتی نداره ،و میدونم که روزی دست خداست نه عوامل بیرونی مثل دستم خوبه و ….
قبول نمیکردم تا اینکه به دلم اومد که 01 هزار تمن ازش بگیر بذار خوشحال بشه
که پدرش گفت 30 بکش و گفتم نه 10 میکشم و بعد رفتن
نمیدونم چی داره رخ میده ولی میدونم و من تغییر کردم
و سپاسگزار تر از قبل شدم
چقدر رفتارام خداگونه تر شده و چقدر من آروم شدم و سعی میکنم بیشتر چشم بگم
خیلی خیلی سپاسگزاری میکنم از خدا
وقتی برگشتم رفتم تو مسجد نمازمو خوندم و خواهرم چون رفته بود با پسرش پل طبیعت بهم گفت طیبه وایمیستی ما بیایم؟؟
اولش گفت که اگر تمرین رنگ روغنت مونده و اگر وایمیستی ما بیایم دیرت میشه تو برو ، گفتم نه وایمیستم بیاین
انگار یه حسی میگفت که نرو ،بمون تا بیان
جلو در مترو بودم و داشتم باهاش صحبت میکردم که یه لحظه گفتم خدایا برم یا بمونم بیان
که حس کردم بمون و برو اون جایی که پارسال پفیلا میفروختی دی ماه بود یا بهمن ماه نمیدونم
و من رفتم و وایسادم اونجا و گل سرامو گذاشتم زمین
و رو به روم یه ساختمون نیمه کاره بود که پارسال تو هوای سرد من اونجا وایساده بودم و فایل انگیزه 3 رو گوش میدادم اونروزا
و یهویی بهم گفته شد که بازم گوش بده
وقتی گوش دادم گریم گرفت
اینو درک کردم که خدا خواسته من برم اونجا وایسم تا بهم یادآوری کنه که بگه ببین از اون روزی که هیچی نداشتی الان هر هفته فقط روز جمعه از صبح تا غروب ، میانگین 6 میلیون درآمد داری
چی تغییر کرد طیبه ؟؟؟؟
من که اون روزا هم ، تو همین پل طبیعت بودم و الانم هستم ؟!
یادمه اونروزا همه میومدن میپرسیدن که جمعه بازار کدوم سمته و من میگفتم نمیدونم و به مادرم میگفتم جمعه بازارشو بگردیم پیدا کنیم ببرم اونجا بفروشم و دیگه تا چند ماه پیگیرش نشدم
میدونم چرا پیگیری نکردم
همه اش برمیگشت به باورای محدود من
که مانع از رفتنم به جمعه بازارش میشد
و همه اینا رو خدا بهم یادآوری کرد و گفت ببین طیبه چقدر با تکرار باورهای قوی زندگیت تغییر کرد
رفتارهات هم تغییر کرده
پس پر قدرت تر ادامه بده و باز هم حس کردم که گفته میشد می افزایم تو رو
خدایا شکرت
وقتی یکم وایسادم اونجا کسی نگرفت و من داشتم فایل انگیزه 3 رو گوش میدادم
و خواهرم اومد و باهم برگشتیم خونه
تو راه برگشت تو مترو که رفتیم سوار قطار بشیم من رد شدم و وایسادم و یاویی دیدم خواهرم وایساد کنار صندلی که یه خانم و دو تا پسر کوچیک داشتن دیدم میخوان ازش خرید کنن
خوشحال شدم و گفتم خدایا شکرت خواهرم امروز دیر اومد ولی براش مشتری شدی
و دیگه اون حسادت در وجودم نبود که چرا از من که جلوتر بودم خرید نکرد و از خواهرم خرید کرد
اون لحظه به جای حسادت فقط و فقط داشتم به یه چیز فکر میکردم
اونم این بود که
ببین روزی دست خداست
ببین اگر قرار بر این باشه که کسی فروش داشته باشه خدا کاری میکنه که مشتری اون فروشنده های دیگه رو نبینه و یه راست فروشنده ای رو ببینه و صداش کنه و بره سمتش تا ازش خرید کنه
چقدر زیباست
چقدر این چیدمان خدا قشنگه
دلم میخواد بیشتر و بیشتر رهاتر باشم از همه چیز
دلم میخواد بیشتر تسلیمش بشم از همه جنبه ها
دلم میخواد دلم میخواد داد بزنم و بگم دوستت دارم
الان که دارم مینویسم هم دارم گریه میکنم و هم دستمو بوس کردم و گفتم دوستت دارم
و الان که مینویسم روز چهارشنبه 2 آبان هست و روز جمعه 27 مهر فرصت نشد بنویسم رد پام رو
خدایا شکرت
وقتی خواهرم اومد دیدم خوشحاله گفت دو تا ازم گل گرفت و 140 کارت کشیدم
لبخند زدم و گفتم خداروشکر دیدی بهت گفتم میشه
و بهش گفتم ببین چرا منو که اول از تو رد شدم ندید و تو رو دید؟؟؟؟ گفت نمیدونم
گفتم این یعنی کار خداست خدا خواسته که مشتری از تو بخره نه از من
روزی تو بود
و شکر کرد و گفت راست میگیا
و بعد که قطار اومد سوار شدیم و برگشتیم
وقتی رسیدیم من شروع به انجام کارام کردم
و شمردم که 6 میلیون و 160 هزار تومان فروش داشتم و بی نهایت از خدا سپاسگزاری میکنم
و کل شب رو فقط تمرینای رنگ روغنم رو انجام دادم
خدایا شکرت
بهترین و ناب ترین لحظات رو دی این بهشت زیبات در این روز زیبا که به من عطا کردی گذروندم و لذت بردم از مسیر
بی نهایت سپاسگزارم از لطفت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
ای خدای من
تو داری چیکار میکنی با من ؟؟؟
مگه میشه این همه چیدمان دقیق و روشن و واضح
الان دارم گریه میکنم و حیرت زده از این همه دقت خدا
من دیروز دو تا پاسخ داشتم از دوستان عزیز خانواده صمیمی عباس منش
به صحبت های زهرا مختاری تو فایل اجرای توکّل در عمل – صفحه 46
پاسخ دادم و حتی گفتم دلم میخواد اولین دوره ای که هر موقع زمانش برسه ،دوره قانون سلامتی رو بخرم
حتی به خدا گفتم که خدای من کاری کن تا 11 آبان ماه که استاد عباس منش با قیمت قبل دوره هارو گذاشته یه دوره رو بخرم
و به دوستمون نوشتم و بعد که اومدم پاسخ یه دوست دیگه رو ببینم
اصلا نمیدونستم چی نوشته شده
همین که فایل آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟ – صفحه 25
رو باز کردم تا پاسخش رو بخونم دیدم نوشته :
نسرین سیفی گفته:
30 مهر 1403 در 13:38
مدت عضویت: 793 روز
سلام عزیزم خوبی
طیبه جان من تقریبا کامنتهات رو دنبال میکنم
و خیلی تحسینت میکنم برای کسب و کارت
به تازگی قدم اول رو تموم کردم
و چند باری که کامنتهات رو خوندم تو ذهنم اومده که طیبه هم اگه دوازده قدم رو شروع کنه خیلی خوبه
چون استاد به یه نمایشگاه نقاشی میرن و صحبت های خیلی قشنگ و پرمغز میکنن
و سوای اینها من هر وقت کامنتت رو خوندم یه صدایی کاملا واضح بهم گفته به طیبه بگو دوازده قدم رو شروع کنه ولی بعد با خودم گفتم بابا تو که خودتم تازه شروع کردی و مقاومت کردم ولی امروز با خوندن این کامنتت مطمئن شدم که باید بهت بگم
انشالا که به کارت بیاد عزیزم
من که این پاسخ رو دیدم فقط اشک ریختم و در حیرت بودم
من یک دقیقه قبلش داشتم به زهرا مختاری عزیز پاسخم رو مینوشتم که اگر خدا اجازه بده و هر موقع که درمدار دریافت دوره ای رو قرار گرفتم میخوام دوره قانون سلامتی رو بخرم
ولی در ادامه اش گفتم البته اگر قرار باشه دوره دیگه ای رو اول بخرم خدا خودش هدایتم کنه
و خدا نذاشت دو دقیقه بیشتر طول بکشه که از پاسخ نسرین سیفی عزیز بهم گفت دوره 12 قدم رو بخر
وقتی پیام دوست عزیز رو خوندم گفتم یعنی الان میتونم بخرم؟؟؟؟؟
یعنی این جمعه که رفتم جمعه بازار و پولی که تو حسابم داره دوره 12 قدم رو باید بخرم ؟؟
بعد تا صبح خیلی فکر نکردم درموردش و بعد از ظهر 16:30
نمیدونم چی شد اومدم سایت و رفتم و دوره 12 قدم رو باز کردم و گفتم ببینم دوره قیمتش چنده
دیدم تا 11 آبان 1 میلیون 450 هست و بعد 11 آبان قیمت جدید میشه 1750 هست
و حتی اینم دیدم که اگر تا 30 روز قدم بعدی رو بخرم 40 درصد تخفیف داره
و خوشحال شدم
پیش خودم گفتم من که الان با تمام پول هفته پیشم رفتم رنگ و کاموا و پول برای خانمایی که برای من قلاب بافی انجام میدن دادم و پول کلاسامو کنار گذاشتم و باید این هفته جمعه با فروشم بخرم دوره رو
و بعد یادم اومد استاد عباس منش میگفت که زمانی میتونین دوره هارو بخرید که انقدر درآمد داشته باشین که بتونین این دوره هارو خرید کنین
پیش خودم گفتم نه من نمیتونم بخرم
درآمد من خیلی زیاد نشده که من بخوام با قسمتی از درآمدم دوره ها رو تهیه کنم و یه جورایی چون قبلا درسش رو گرفتم
این یادم بود که من باید با آموزه های رایگان استاد پیشرفت کنم و مدارم تغییر کنه تا وقتی درمدار دریافتش قرار گرفتم اونموقع خرید کنم
داشتم این حرفارو به خودم میگفتم و یه سفارش آینه دستی از همکلاسیم گرفته بودم و داشتم عکس کارتونیاشو رنگ میکردم
که یهویی اومدم تو سایت و رفتم دوره 12 قدم رو دیدم و بعد که گفتم نه من نمیخرمش یا با پول فروش جمعه هم نمیشه بخرم چون درآمدم انقدر زیاد نشده که با قسمتی از درآمدم دوره رو خرید کنم
البته که درآمدم از ماه شهریور از صفر یه یکباره به 23 میلیون رسید تو یک ماه
و این ماه 19 میلیون تو سه هفته که فقط سه روزش رو جمعه بازار رفتم گل سر فروختم
شک داشتم که بخرم دوره رو یا نه
بعد گفتم خدایا اگر قراره من دوره رو بخرم بهم یه نشونه بده
بعد دیگه رهاش کردم
اومدم صفحه اول سایت
دیدم یه فایل جدید اومده
درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1
پیش خودم گفتم خدایا اگر قراره دوره رو بخرم تو این فایل جدید یه نشونه بهم بده
درمورد دوره 12 قدم که باید الان و امروز 1 آبان بخرمش
و 1450 رو دارم
که کنار گذاشتم برای شهریه کلاسم تا دوماه دیگه یعنی برای دی ماه
وقتی باز کردم فایل رو که استاد داشتن صحبت میکردن
تا دقیقه 11 گوش دادم و یه لحظه کنجکاو شدم ببینم که نظرات صفره یا من دیر دیدم فایل جدید رو
الان با عقل ناقصم اسمشو میذارم کنجکاوی ولی من که به اندازه نوک سوزن هم آگاهی ندارم و هیچی نیستم
یا اراده قوی تر از قوی و قدرتمند خدای من ربّ ماچ ماچی من ،
من رو هدایت کرد به صفحه اول نظرات همین فایل
همینجوری دستمو گذاشتم رو صفحه اول و اومدم به اولین پیام که اولین پیام ببینم ساعت چند بوده که بدونم استاد کی فایل جدید گذاشتن
دیدم 1 آبان 6:48 دقیقه
گفتم پس امروز گذاشتن و اسم فردی که اولین پیام رو گذاشته اعظم خانم بود
و باز کنجکاو شدم ببینم چی نوشتن
و نوشتن که
اعظم گفته:
01 آبان 1403 در 06:48 – لینک دیدگاه
مدت عضویت: 640 روز
به نام خدای وهاب
سلام به روی ماه استاد عزیزم و دوستان الهی من
یک سال گذشت از زمانی که من شروع کردم با کادوی تولدم قدم اول از دوازده قدم رو خریدم و امروز دوباره تولد منه و من بازم اومدم پیش خانواده عزیزم و خدارو صد هزار مرتبه شکر
پارسال روز تولدم چقدرررر شوق و ذوق داشتم که دارم قدم اول میخرم و باورم نمیشه یک سال گذشته
خدایا شکرت و سپاسگزارم که منو آفریدی .
وای وقتی دیدم نوشته قدم اول از 12 قدم رو خریدم یک آبان
دیدم نوشته تولدمه ، امروزم یک آبان هست و
گفتم پس باید منم قدم اول رو بخرم
چون چند دقیقه قبلش گفتم خدای من نشونه ای بده از این فایل جدید که استاد درمورد
درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1 – صفحه 1
صحبت کرده ،تا اگر قراره دوره 12 قدم رو بخرم نشونه شو بهم بگی
که خدا تو دقیقه 11 صحبت های استاد با اراده خودش منو وادار کرد تا مکث کنم و برم به صفحه یک و اونجا دراصل نشونه من بود که امروز دوره رو خرید کنم
امروزی که اول هست
و حتی دقیقه هایی که مکث کردم هم دو تا یک بود
همه اینا نشونه هست
حتی تا 11 آبان فرصت خرید دوره ها با قیمت قبل بود
و طبق درخواستم که دیروز و روزهای قبل از خدا داشتم و میپرسیدم کی من در مدار دریافت دوره ها قرار میگیرم ؟؟؟
که دیروز مرحله به مرحله بهم گفت الان وقتشه
و اینو درک کردم که میتونم تا قدم 7 رو با فروش این دو هفته ام از جمعه بازار خرید کنم و تا قدم هفت رو بخرم
بی نهایت ازش سپاسگزارم که این همه به من محبت داره و انقدر حس ارزشمندی دارم که وقتی میبینم ریز به ریز داره هدایتم رو دقیق و با چیدمانی بی نهایت قوی هدایتم میکنه حیرت زده تر میشم
یادمه امروز به یه فایل تیکه ای از استاد گوش دادم استاد میگفت هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت نمی افته
پس خدایی که با این دقت داره جهان رو مدیریت میکنه چرا بیشتر از قبل خودمو بهش نسپارم؟؟ و ازش کمک نخوام ؟؟؟تا راه رو نشونم بده
سعیمو میکنم هر لحظه به یادش باشم و باهاش صحبت کنم تا بتونم دریافت کنم صدای ربّ ماچ ماچی جذابمو ربّ و صاحب اختیارمو که انقد باحاله که هرلحظه هدایتم میکنه
خدایا شکرت
الان ساعت 17:27 هست و من به خواهرم نقدی 1500 دادم که 5900 پول شهریه کلاس رنگ روغنم رو تا دی کنار گذاشته بودم
و از پول شهریه 1500 برداشتم تا به خواهرم بدم و برام واریز کنه و دوره رو بخرم قدم اول دوره 12 قدم رو
و حتی به خدا گفتم که اجازه دارم که پول نقدی به خواهرم بدم و امروز بخرم دوره 12 قدم ،قدم اولش رو ؟؟؟
که حس کردم آره بخر
برای تو بی نهایتش رو به حسابت برمیگردونم و بی نهایت ثروتم رو بهت عطا میکنم
با خیال راحت بخر و به قوانین و به گفته های استاد عمل کن و اگر این دوره رو در اول آبان که داری تهیه میکنی شروع کنی
دیگه باید قدم هاتو چند برابر تر از قبل برداری
چون من بهت افتخار میکنم و تو لیاقت و ارزشمندی اینو داری که بهت عطا کنم چون تو این یکسال تو قدم برداشتی و عمل کردی و تمرینات فایل های رایگان رو سعی کردی انجام بدی تا مدارت تغییر کنه و با نتایجت داری میبینی که چقدر تغییر کردی
پس از امروز به بعد یه طیبه دیگه متولد میشه
یه طیبه جدید
یه شروع جدید
خدایا شکرت
یادمه 1 مهر که شد من هدایت شدم به فایل هایی که انگلیسی بود و تو اون یک سالی که تو سایت بودم ندیده بودمشون و انگار یه فصل جدید از مدار هارو داشتم پا میذاشتم در مدار جدید
و یه سری اتفاقات ناب برای من رخ داد در مهر ماه
و الان 1 آبان ماه دوباره خدا بهم گفت شروع کن
حالا وقتشه پر قدرت تر از قبل ادامه بدی
این همه نشونه آخه
1 آبان
11 امین دقیقه از صحبت های استاد در این فایل رو مکث کردم
رفتم به اولین صفحه و اولین پیام از کسی که در این فایل دیدگاه گذاشته رو ببینم که استاد کی فایل گذاشته
و بعد تو نوشته هاش دیدم نوشته 1 آبان تولدشه و 1 سال گذشته از روزی که دوره 12 قدم رو خرید کرده
و حتی دیروز خانم سیفی عزیز گفتن قدم اول 12 قدم رو تازه تموم کردن
همه اینا یعنی شروع کن اجازه دریافتش رو داری
خدایا شکرت
الان 17:36 هست میخوام دوره رو بخرم
به خواهرمکه نقدی 1500 دادم ،خواهرم برام انتقال داد الان
خدایا شکرت
فکرشم نمیکردم اولین دوره ای که میخوام بخرم دوره 12 قدم باشه
الان رفتم تو سبد خریدم رو ببینم دیدم دوره احساس لیاقت و دو تا کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم یا فصل 3 رویاهایی که رویا نیستند رو گذاشتم و دوست داشتم عشق و موت رو هم بخرم و دوره قانون سلامتی رو بیشتر میخواستم اولین دوره خریدم باشه
که خدا گفت نه ،اولین دوره دوره 12 قدم مناسب تو هست
زمانش که برسه در زمان مناسب دوره های بعدی مثل قانون سلامتی و بقیه رو هم تهیه میکنی
و من از 7 مهر ماه سال 1402 تا 1 آبان ماه 1403
حدود 1 سال و 24 روز دیگه خدا لطف داشت بهم و من تونستم قدم اول رو بخرم
الان اذان مغرب هست اولین کار رفتن و وضو گرفتن و اومدن و صحبت کردن با خدای ماچ ماچی خودمه و ازش باید سپاسگزاری مخصوص کنم و بعد بیام دوره رو بخرم
بی نهایت سپاس ربّ من
17:43
بعد اینکه نمازمو خوندم و لپای خدا رو کشیدم و کلی ماچش کردم از دستاش و سپاسگزاری کردم اومدم تا پرداخت کنم
قدم اول از دوره 12 قدم رو
18:2 دقیقه روز 1 آبان 1403 اولین واریز من برای خرید دوره انجام شد ،اونم دوره ای که خدا برای من انتخاب کرد و من چشم گفتم
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم ماچ ماچی جانم
وقتی خرید کردم هدایت شدم به صفحه ای از سایت
که شروع کردم به خوندن
یادت باشد که مهم ترین و اثر بخش ترین قسمت کار، انجام تمریناتی است که در این برنامه آموزش داده ام. مهم ترین عاملی که این تحول عظیم را در زندگی من بوجود آورده، تعهد و ایمانی بود که به انجام تمرینات در خودم ایجاد کرده بودم.
اینو که خوندم گفتم چشم حتما تمام سعیم رو میکنم
انجام بدم تمریناتش رو من عاشق انجام دادن تمرینم اونم تمرینات این سایت پر از آگاهی که هر لحظه منو بیشتر و بیشتر به خدا نزدیک تر میکنه
تعهد میدم که از امروز جور دیگه ای عمل کنم حتی پر قدرت تر از این یک سال
خدایا شکرت
اصلا فکرشو نمیکردم امروز دوره بخرم
چند روز پیش به این فکر بودم برم مداد رنگی بخرم که 1800 هست ولی گفتم بذار جمعه بازار رو برم هفته بعد میخرم
چون این هفته سه تا رنگ برای نقاشی و رنگ روغنم خریدم که یکیش 2600 بود یکی 430 و یکی 980
و همه اینا کار خداست که من الان به راحتی خرید میکنم و هیچ وقت پولم تموم نمیشه و همیشه پول تو حسابم و نقدی دارم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
برای تک تک دوستان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و عشق از خدا و بی نهایت ثروت از خدا میخوام
عشق برای تک تکتون دوستتون دارم
به نام ربّ
سلام بر شما
چه جالب واقعا؟ چند وقت پیش پیش خودم گفتم یعنی میشه من اعضای خانواده صمیمی عباس منش ، رو ببینم
پیامتون رو که خوندم به خودم گفتم چرا که نه
اونروزی که گفتی یعنی میشه ،جهان هستی به درخواستت جواب داد و یکی از اعضای سایت حتی ازت خرید هم کرده
چقدر چیدمان خدا عجیب و در عین حال شگفت آوره
درسته با توجه به نوشته هاتون چهره تون یادم نمونده و از بین اون همه مشتری نمیدونم
ولی برای شما و دخترهای نازتون بی نهایت خوبی و زیبایی از خدا میخوام
خیلی خیلی سپاسگزارم از شما که برای من نوشتین و از تجربه خریدتون گفتین
خداروشکر میکنم و سپاسگزارشم که بهم کمک میکنه