https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-22 04:04:312024-10-22 04:10:16درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداوند رو سپاسگذارم که در عصری زندگی میکنم که بهترین استاد موفقیت و رستگاری زنده و حی و حاضر برامون صحبت میکنه و با عشق و سخاوتمندی تمام عصاره زندگی زیبای خودش رو با عزیزانش به اشتراک میزاره.
تبریک و شادباش به همه عزیزانی که این فایل رو میبینند.
بریم سراغ اصل قوانین کیهانی و خدایا شکرت که هدایت میکنی تا مطالب خوبی گفته بشود.
اصل قوانین کیهانی رعایت تقوا، و کنترل ذهن و خلق زندگی دلخواهت هست. اصل دوری از شرک است و شرک تنها بدی هست که تو میتونی به خودت و جهان بکنی.
توحید – خلق زندگی – شرک
بهم ربط دارند و هرررر چقدر که شما بتونی توحیدی عمل کنی و زندگی خودت رو خلق کنی، به همون اندازه از شرک دور میشی.
خدایا هدایت کن تا حواسم به شرک ورزیهای ریز و درشتم باشه. خدایا هدایتم کن تا خردمندتر برخورد کنم و میانه رو باشم. خدایا هدایتم کن تا خودم رو ارزشمندتر بدونم و عاشق خودم باشم.
من همیشه یه تشبیهی از بحث توحید دارم و امیدوارم بتونم قشنگ توضیحش بدم.
من عاشق گیاهانم و وقتی جوونه زدن یه شاخه رو میبینم، انگار خدا همصحبت میشه که ببین هیچ محدودیتی نیست، این شاخه به هر شکل و هر جهتی که بخواد رشد میکنه، به هر سمتی که بخواد… هیچچهارچوبینیست برای رشد کردن. تو میتونی به هر سمتی واقعا رشد کنی، وقتی ارزشمندی خودت رو پیدا میکنی، وقتی که رنگ خودت رو پیدا میکنی و تو برای همین اینجایی.
در واقع وقتی میدونم برای چی اینجام و از چه چیزی تو این جهان خوشم میاد و میرم دنبالش، من توحیدی عمل کردم. وقتی گوش نمیدم به چهارچوبهایی که گذشتگان و دیگران بوجود آوردن، وقتی دست این خطکشیهای ذهن برمیدارم، به همون اندازه آزادم تا به هر جهتی که میخوام رشد کنم.
وقتی که توحید رو خوب متوجه بشم، میدونم که هدایت پشتم هست و در این لحظه، هر آنچه که بدان احتیاج دارم رو، بهم میده و این مسیر برای هر کسی که به خداوند و الهامات قلبی ایمان داشته باشه، رخ میده.
پس تنها کاری که بهش احتیاج دارم بلندترکردنصدایقلبم هست تا پیامها و الهامات خداوند رو دریافت کنم.
هدایت، سفری است که تنها در آن، همسفر خداوندی و خداوند از کوچکترین عناصر در این جهان تا بزرگترین آن را مدیریت و رهبری میکند و نه از این کار خسته میشه و نه خوابش میگیره، اوست که اول و آخره، اوست که ظاهر و باطنه! خداوند گرداننده کیهان و زمین و سیاراته و اینها همه برای من بنده خلق شده تا لحظهای در آن تامل و تعمق کنم که این خداهه براستی چیه؟ فکرش چیه؟ کارش چیه؟ و از هر بار و از هر جهت که نگاه میکنم، میرسم باز به اینکه من اینجام تا زندگی خودم رو هر طور که میخوام خلق کنم….
چند وقتی بود پیامهام رو با خدای وهاب شروع میکردم ولی تصمیم گرفتم با مهربان شروع کنم… استاد شما قرآن خوندی و درکت رو نوشتی و گفتی، من هنوز انگار به درک همین مهربان نرسیدم، به درک الرحمنالرحیم نرسیدم… میگه خدا رو سپاس گویید، که خدا لنگ سپاسگذاری شما نیست، و این برا خودتون خوبه… اونوقت انگار من فقط دنبال مثبت گرفتن بودم یه عمری… اینکه فقط از بقیه جلو بزنم…
خدای مهربان رو وقتی درکش کردم که همین الان نعمتهایپنهان و آشکارش رو بهتر تونستم ببینم و تلاش کردم که یذره بیشتر سپاسگذارش باشم…
این چند صباحی که زندهام رو میخوام با نگاه توحیدیتری زندگی کنم، چرا که اول و آخرش همون معنی پیدا میکنه، نه چیزهای دیگه! اون میشه اصل و اون میشه همون احساس آرامش و سعادتمندی و بعد ببینم میخوام چکار کنم… با این زندگی!
چند وقتیه 12 قدم رو از اول شروع کردم ولی دستم به شروع مجدد ستاره قطبی نمیره،
دلیلش هم منطق های ذهن خودمه. با این توضیحات آخر ویدیو، مقاومتهام خیلی کمتر شد که رهاتر باشم. و اجازه بدم که خداوند کارها رو از بینهایت طریق انجام بده که بقول شاعر
من خوشنود باشم و رستگار
همسفران و همدلیهای عزیز براتون ثروتمندی در تمام ابعاد زندگی رو آرزو میکنم. بله ثروت خودش است…
ببین من اگر بخوام تو رو عزیزت میکنم و کاری میکنم که هیچ کس نتونه به تو حرفی بزنه ،پس نترس
مراقب باش که شرک نورزی
امروز من رفتم جمعه بازار و اگر بخوام خلاصه بگم 6میلیون و 160 فروش داشتم و سوالم این بود چرا حدود یک میلیون کمتر از هفته قبل فروش داشتم؟
و خدا اشاره کرد به شرک و گفت کمی در ذهنت ترس داشتی
من دیشب سریع گلارو درست کردم و دیگه تا صبح بیدار نموندم و یکم خوابیدم
صبح که بیدار شدم خواهرم گفت طیبه ، من ظهر میام خودت برو جمعه بازار
چون باید گل سرامو که نتونستم چسب بزنم رو تموم کنم و بیام
منم خودم حاضر شدم و راه افتادم
تو یه دستم ظرف گل سرای جوانه و گلا
و تو یه دست دیگه ام کیف دستی پارچه ای که بقیه گل سرا و کارتخوانو گذاشته بودم توش و رفتم و مثل همیشه به درخت توتی که تو ایستگاه بی آر تی هست آب برده بودم و رفتم سلام دادم بهش و حالشو پرسیدم و رفتم
وقتی رسیدم حقانی رفتم سمت بازار ،نجوای ذهنم میگفت نکنه نذارن نگهبانا و من هی جوابشو میدادم که من هیچی نمیدونم
از این به بعدش نوبت خداست
وقتی رسیدم ساعت 9:45بود
دیدم یکم بعدش دوتا آقا اومدن و پرسیدن گل چنده
یه گل ازم خریدن و داشت میگفت دست خالی از اینجا نرم و انگار مسافر بودن و ازم خرید کردن و همه این مشتریا تو بودی که برام اومدی و ازم خریدی خدای من
بعد یه خانم اومد گفت سلام خوبی ؟ منم سلام دادم انقدر زیبا رو بود و خوش رو که یدونه گل سر قلبی با یدونه گل سر برگ و گل تخت ساده خرید و برای دخترش یه قورباغه خرید
وقتی داشت میرفت گفت اولش باهات سلام و احوال پرسی کردم خواستم ازت خرید کنم و پر برکت باشی و رفت
خیلی خوشرو بود خیلی
همه اش عظمت تو بود که در وجود مشتری داشتی به من عطا میکردی
بعد یه دختر اومد جوانه و قورباغه گرفت خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم
همه اینا تو ده دقیقه رخ داد ربّ من سپاسگزارم
این نوشته هارو من تو گوگل درایو تو قسمت سپاسگزاری نوشتم
واقعا عالی بود
هفته قبل در یادم نبود که بنویسم یکی از مشتریا که اصرار داشت تخفیف بگیره گفت مثل اوشین ارزون بفروش که فروشت بیشتر باشه گفتم نه نمیشه
و اخیرا سریال اوشین رو دوباره گذاشته بودن که مادرم میدید و من یه وقتایی که میرفتم میش مادرم میدیدم و تلویزیون روشن بود
و انقدر باورای مخربی رو به بیننده میداد که با هر بار حرف زدن اوشین و باقی آدما تو سریال میگفتم خدایا ما وقتی بچه بودیم اینو با لذت میشستیم میدیدیم و ددسته فراموش کردم کلیت فیلم رو ولی تو ناخودآگاهم رفته بود خیلی از باورای مخربش رو خودمم داشتم
که همین ارزون دادن نسبت به خیلی از فروشنده های دبگه که فروشت بالا باشه
که حتی وقتی خدا ایده گل سر جوانه هارو داد بهم تو فکرم این بود که تو بازار 70 میگن گل سر رو ،من 40 بگم که فروشم بیشتر باشه
ولی خداروبی نهایت سپاسگزارم که جوری هدایتم کرد تا این باورم رو اصلاح کنم و یادمه میگفتم که کارای من ارزشمندن چرا بیام ارزون بفروشم و ارزش بدنم و وقت و دقت و همه چی رو ندونم
خداروشکر میکنم که از وقتی آگاه شدم وقتی حرفی رو میشنوم سریع میدونم که باور مخربه
و اگر در خودم باشه سعی میکنم اصلاحش کنم وقوی بشه
و خیلی خوشحالم از اینکه دیگه دنبال پول نیستم که به هر قیمتی دستم بیاد و هر کس میگه تخفیف بده میگم نه و تو دلم میگم شما نخری ،خدا یه نفر دیگه رو میفرسته که ازم خرید کنه
وقتی نشسته بودم رو پله ها یه ماشین دقیقا روبروی من بود که از کنارش یکم جا بود که آدما رد میشدن و میدیدن کارامو
وقتی نشسته بودم همون خانمی که براش آینه دستی رو اشتباه رنگ کرده بودم آینه شو آورد تا درستش کنم و کلی ازش معذرت خواهی کردم و گفت اشکالی نداره درستش کنی راضیم ممنون
یکم نشسته بودم حدود ساعتای 11 نگهبانی اومد و وایساد بالای سرم و مشتری داشتم ،خرید کرد و رفت ،گفت جمع کن و من گفتم چی میشه بذارین بشینم
که گفت نمیشه و برو داخل جا بگیر و گفتم جا نیست باید از 4 صبح بیام که راهم دوره نمیتونم بیام اون وقت شب
بهم گفت مشکل خودته از اینجا بلند شو
قبلش من تا صدای موتور میومد یکم ترسیدم و شرک ورزیدم و بعدش گفتم که خدایا منو ببخش معذرت میخوام
وقتی جمع کردم یکم رفتم پارک رو دور زدم و برگشتم و رفتم جلو در ورودیش دیدم جاهست کنار سر در اصلیش وایسادم اونجا
همینجوری ایستاده وایساده بودم که
یه اتفاق فوق العاده افتاد
و من این نوشته هارو تو صفحه سپاسگزاریم نوشتم:
وای ربّ من
معبود من .الله من تو چقدر ماهی آخه
11:40
وایساده بودم کنار در اصلی بازار که ظرفمم گرفته بودم دستم
فروشنده لباس کنار در داشت میرفت یهویی دیدم نگاهم میکنه
بعد برگشت و دیدم که گفت ما یه صندلی داریم استفاده نمیکنیم بذارم اینجا بشینین
وای خدای من مرسی ازت
وقتی وایساده بودم اونجا و تو دلم فکر میکردم که برم رو پله ها بشینم که فروش اونجا بیشتره ،یهویی به خودم اومدم گفتم شرک نورز چه ربطی به مکان داره
این خداست که داره تو رو حمایت میکنه و هرجا باشی انقد بی نهایت مشتری میشه برات که همه رو ازت میخره
و بازهم از خدا معذرت خواهی کردم و
ازش پرسیدم که من کجا برم اینجا وایسم یا برم رو پله ها بشینم
حتی به اینم فکر کردم که تو که اونجا برای من مشتری میشی ،اینجا هم مشتری میشی پس هرچی تو بگی
داشتم مینوشتم که چی فکر میکردم ، باز برای من مشتری شدی یه دختر کیوت ناز یه جوانه گرفت و سریع کارتشو داد
ربّ من میبینم که تویی که این همه محبت داری برای من و قدر دان این همه محبتت هستم ربّ من سپاس فراوان ماچ ماچی جانم
و انقدر برای صندلی خوشحال بودم که کلی کیف میکردم و سپاسگزاری میکردم
به خودم میگفتم ببین تو شرک ورزیدی ولی خدا انقدر مهربونه که برای تو صندلی داد تا واینستی اینجا
تو بهم صندلی دادی و این یه نشونه بود تا بهم بگی طیبه بشین همینجا جات خوبه عزیز دلم ،نیازی نیست بری رو پله ها بشینی
وای خدا خدا یهویی دلم خواست بوست کنم
بین این همه جمعیت دستمو بوس کردم
خیلی شکرت خیلی سپاسگزارم
بابت دستی که شدی از طریق این آقا به من محبتتو نشون دادی
ربّ من ماچ ماچی جانم سپاسگزارم
ساعت
12:25 دو تا دختر اومدن و ازم عکس گرفتن عکاس بودن
و من هیچ واکنشی نشون ندادم ،اگر قبل آگاهیم بود مانع از عکس گرفتنش میشدم و میگفتم که نه عکس نگیرین و ته ته ذهنم بر این باور بودم که عکسم خوب نمیشه یا حرف مردم اهمیت پیدا میکرد
ولی الان هیچی نگفتم و خوشحال بودم که ازم عکس میگیرن
و نزدیکای 4 خواهرم اومد جمعه بازار و گفتم بیا جای من بشین من برم نمازمو بخونم و برگردم ، رفتم
یه چیز جالب بگم وقتی خواهرم اومد یه نفر ازش پرسید که چنده گل سرا و اونجا بود که متوجه شدم دیگه مثل قبل حسادت نمیکنم که چرا از من نمیخرن .
اتفاقا برای خواهرم خوشحال بودم و اینکه داشتن ازش خرید میکردن
وقتی نمازمو رفتم بخونم تو مسیر یه دختر صدام کرد گفت خاله چنده و برای خودش و خواهرش گل سر خرید و رفتم نمازمو که خوندم و برگشتم آبجیم با پسرش رفتن سمت پل طبیعت تا اونجا بفروشن
ظهر که قبل اینکه فروشنده لباس بهم صندلی بده ،یه دختر اومد بهم گفت نمایشگاهم میای؟ گفتم کجا؟ گفت کرج
گفتم دوره راهم فکر نکنم بتونم بیام
و رفت
یه حسی بهم گفت برو دنبالش و بهش بگو کجاست و شرایطش چجوریه
و رفتم و صداش کردم ازش پرسیدم گفت که تو کرج هست و 10 روزه و از سوم شروع میشه 3 آبان
گفت بیا کاراتو رایگان بذار بهت جا بدم بفروش
جالب بود رایگان بهم جا میداد هرچی خیره همون بشه و هرچی خدا بگه بشه
گفتم باشه و داشتم فکر میکردم که خدا، نکنه میخوای برم کرج و اونجا کلی ازم خرید کنی ؟؟
و من شماره شو گرفتم و اومدم سرجای خودم
و جالب تر اینکه از وقتی هی تکرار میکنم سفارش تعداد بهم میدن افرادی اومدن که سفارش تعداد رو میخوان و شماره مو میگیرن و یه دختر گفت از سلماس اومده و برای مغازه اش میخواد و شماره مو گرفت
میدونم که باید باورای دیگه مو قوی کنم تا سفارش تعداد بگیرم و دلیل اینکه میپرسن ولی ادامه خرید انجام نمیشه ،صد در صد یه باوری دارم که نمیذاره سفارش عمده بگیرم
بعد از ظهر دیدم نگهبان بازار اومد گفت بلند شین و من گفتم بذارین یکمم بشینم گفت نشستی دیگه بسه دیگه و گفت و رفت
و بعد نگهبانی که جلو پله ها بهم گفت بلند شو مشکل خودته که جا نیست و نمیتونی جا بگیری ، اومد و گفت دیدی گفتم برو داخل جا هست
الان بهتر نشد ؟ گفتم بله ممنونم
و یکم بعدش دیدم یه نگهبان دیگه اومد که قبلا تو هفته های قبل که نوشتم که یه بار بهم گفته بود تو خیابون واینستا و برو اگر بازم ببینیمت وسایلاتو ازت میگیریم ، اون اومد و به نگهبان ورودی بازار گفت همه رو جمع کن
همه دستفروشایی که اومدن ورودی بازار
به من که رسید گفت به این دختر کاری نداشته باش بذار بشینه و من که این حرفشو شنیدم خندم گرفت
وای خدای من چی داشت رخ میداد
نگهبانی که بارها منو دیده بود و میگفت برو الان میگه بشین و به همکارش گفت به این دختر کاری نداشته باش
این یعنی که قدرت فقط و فقط دست خداست و بس
و خداست که داره همه جهان هستی رو مدیریت میکنه
خدایا شکرت
میدونم که کار توست که از طریق این مرد که دستی شد از دست تو بهم جا دادی ،صندلی دادی ،و همه با خوشرویی نگاهم میکردن
من امروز برای اولین بار گل سر رو به شالم از کنار پیشونیم زدم و اصلا خجالتی نمیکشیدم و آدما میدیدن لبخند میزدن
خدایا شکرت
من که نشسته بودم اونجا
و تا غروب مشغول سپاسگزاری و حرف زدن با خدا بودم
دیدم فروشنده لباس میخواد که جمع کنه
مدام یه حسی بهم میگفت باید سپاسگزاری کنی و بهش گل و جوانه بدی
بابت محبتی که بهت داشته و صندلی داد بهت
و البته که همه اینا کار خداست که اون فروشنده دستی شد از دستان خدا
ولی یه حسی بهم میگفت باید تشکر کنی
و من رفتم و صندلی رو دادم بهش و به پسر گفتم دوتا از گل سرارو بردارین ،یه جوانه و یه گل هرچی گفتم پسر گفت نه من دلی دادم این صندلی رو، نمیگیرم ،به خاطر این ندادم
من گفتم من به خاطر تشکر بهتون دوست دارم هدیه بدم
و خودش برنداشت و دختری که کنارش بود فقط یدونه جوانه برداشت منم رفتم و وایسادم رو پله ها و یهویی به دلم افتاد گل برنداشت برو بهش یه کش مو گل بده
سریع رفتم و بهش دادم و برگشتم
بعد که رو پله ها وایسادم یه آقا اومد ازم گل گرفت و چند دقیقه نشستم و رفتم ، تو راه داشتم با خدا صحبت میکردم و انقدر لذت میبردم که حواسم به هیچی نبود
وقتی رسیدم به شیر آب کنار جت هایی که گذاشتن روبه روی موزه دفاع مقدس نزدیکای شیر آب من شروع کردم به سپاسگزاری
و اصلا نمیدونستم من امروز چقدر فروش داشتم ،چون کارت میکشیدم و اصلا نشمرده بودم چقدر فروش داشتم
ولی میدونستم که زیاد فروختم و همه اینا کار خداست
من که فکر کنم 10 باری پشت سرهم گفتم سپاسگزارم
خیلی خیلی واضح شنیدم ،حالا وقتشه که بیفزایم تو رو
می افزایم
هی من گفتم سپاسگزارم و هی شنیدم حالا وقتشه بزرگ بشی
و حس کردم که ظرف وجودم آماده دریافت یه سری آگاهی های جدید شده و من آماده دریافتشونم
و اینارو که شنیدم ، فقط داشتم تو تاریکی شب که جمعیت میومدن برن باغ کتاب و بازار و جاهای دیگه ،میخندیدم و بازم سپاسگزاری میکردم و بازم میشنیدم که می افزایم
من تو رو می افزایم
وای چه پیام خاصی بود
فقط داشتم میخندیدم و میگفتم سپاسگزارم
،وایسادم تا آب بخورم
دیدم یه آقا ، میگه برای این خانمه بده بهش
دیدم یه پسر زیبا رو که حدودا 12 سالش میشد گل سر ،گل قرمز بهم داد و باباش گفت که خانم این برای شماست
وسطای راه دیدیم افتاده زمین و به پسرم گفتم بردار و برای اون خانمیه که داره میفروشه که دیدم داشت میرفت ،بریم بهش بدیم الان دیدیمت اینم گل شما
وقتی من دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم
تو اون لحظه فقط و فقط به این فکر میکردم که من چقدر رها بودم و با خدا حرف میزدم که متوجه افتادن گل سر نشدم
بعد اونا داشتن آب میخوردن یه صدایی بهم گفت
گل دیگه برای تو نیست ، اگر برای تو بود نمی افتاد
گل برای اون پسر هست پس بهش برگردون
این برگردوندن گل توسط پدر و مادر و فرزندش چند تا پیام داشت برای تو
که
یک .
انقدر انسان های درست اطرافت و در جهان هستی هستن که حتی اگر تو چیزی رو ندونسته از دست بدی تو رو پیدا میکنن و بهت برمیگردونن
دو .
چیزی که برای تو و برای یک فردی باشه حتما بهش داده میشه
سه .
یاد بگیر رها باشی و بگذری از هر آنچه که داری ،چون تو هیچی نیستی و اگر خدا بخواد چیزی رو ازت بگیره رها باش و جشم بگو و این باور رو داشته باش که بهتر از اونو بهت عطا میکنه
چهار .
آفرین برتو ،تو خیلی تغییر کردی طیبه
وقتی اینارو متوجه شدم به خودم گفتم چقدر قبلنا وقتی چیزی رو گم میکردم اذیت میشدم و با اینکه همه اش میشمردم وسایلامو و حتی پولامو مدام میشمردم که یه وقت کم نشه و حواسم جمع بود که گم نکنم ویا یکی برنداره و شک داشتم که وقتی مشتری زیاد بود یکی مثلا یه گل یا برگ برداشته ،ولی الان نمی شمرم که هیچ، اصلا فکر چیزی هم نیستم بخوام بگم از وسایلایی که برای فروش دارم کم شد
اون لحظات فقط داشتم سپاسگزاری میکردم و با خدا حرف میزدم ،و انقدر حس خوبی داشتم که نه جمعیت میدیدم و نه چیز دیگه ای فقط احساسم بی نهایت عالی بود و سپاسگزاری میکردم
انگار باورم قوی تر شده که فراوان هست و فراوان میسازم
وقتی این پیاما رو دریافت کردم سریع گل رو برداشتم و خواستم به پسر بدمش ،پدر و مادرش گفتن نه نمیخواد و نمیشه قبول کنیم ، چون ما برگردوندیم دلیل نمیشه به ما بدی
بهش گفتم نه ، خودم میخوام هدیه بدم به پسرتون و تو دلم گفتم این گل سهم پسرت بوده و دیگه نباید من داشته باشمش و بفروشم
و هرچی خدا بگه میگم چشم
و بهش گفتم اصلا بیا هرچی از کارام دوست دادی یکی بردار،اگر گل دوست نداری ، که مادرش گفت همون گل خوبه
و پدرش سریع کارتشو درآورد گفت پولشو بکش و من گفتم نه
و دیدم خواست کارتخوانمو برداره و پولشو بکشه سریعتر از اون عمل کردم و کارتخوانو نذاشتم بردازه و گفتم نه نمیشه و انقدر اصرار کرد گفت حداقل یه دشت بهت بدم دستم خوبه
و من که دیگه اینجور حرفا برام اهمیتی نداره ،و میدونم که روزی دست خداست نه عوامل بیرونی مثل دستم خوبه و ….
قبول نمیکردم تا اینکه به دلم اومد که 01 هزار تمن ازش بگیر بذار خوشحال بشه
که پدرش گفت 30 بکش و گفتم نه 10 میکشم و بعد رفتن
نمیدونم چی داره رخ میده ولی میدونم و من تغییر کردم
و سپاسگزار تر از قبل شدم
چقدر رفتارام خداگونه تر شده و چقدر من آروم شدم و سعی میکنم بیشتر چشم بگم
خیلی خیلی سپاسگزاری میکنم از خدا
وقتی برگشتم رفتم تو مسجد نمازمو خوندم و خواهرم چون رفته بود با پسرش پل طبیعت بهم گفت طیبه وایمیستی ما بیایم؟؟
اولش گفت که اگر تمرین رنگ روغنت مونده و اگر وایمیستی ما بیایم دیرت میشه تو برو ، گفتم نه وایمیستم بیاین
انگار یه حسی میگفت که نرو ،بمون تا بیان
جلو در مترو بودم و داشتم باهاش صحبت میکردم که یه لحظه گفتم خدایا برم یا بمونم بیان
که حس کردم بمون و برو اون جایی که پارسال پفیلا میفروختی دی ماه بود یا بهمن ماه نمیدونم
و من رفتم و وایسادم اونجا و گل سرامو گذاشتم زمین
و رو به روم یه ساختمون نیمه کاره بود که پارسال تو هوای سرد من اونجا وایساده بودم و فایل انگیزه 3 رو گوش میدادم اونروزا
و یهویی بهم گفته شد که بازم گوش بده
وقتی گوش دادم گریم گرفت
اینو درک کردم که خدا خواسته من برم اونجا وایسم تا بهم یادآوری کنه که بگه ببین از اون روزی که هیچی نداشتی الان هر هفته فقط روز جمعه از صبح تا غروب ، میانگین 6 میلیون درآمد داری
چی تغییر کرد طیبه ؟؟؟؟
من که اون روزا هم ، تو همین پل طبیعت بودم و الانم هستم ؟!
یادمه اونروزا همه میومدن میپرسیدن که جمعه بازار کدوم سمته و من میگفتم نمیدونم و به مادرم میگفتم جمعه بازارشو بگردیم پیدا کنیم ببرم اونجا بفروشم و دیگه تا چند ماه پیگیرش نشدم
میدونم چرا پیگیری نکردم
همه اش برمیگشت به باورای محدود من
که مانع از رفتنم به جمعه بازارش میشد
و همه اینا رو خدا بهم یادآوری کرد و گفت ببین طیبه چقدر با تکرار باورهای قوی زندگیت تغییر کرد
رفتارهات هم تغییر کرده
پس پر قدرت تر ادامه بده و باز هم حس کردم که گفته میشد می افزایم تو رو
خدایا شکرت
وقتی یکم وایسادم اونجا کسی نگرفت و من داشتم فایل انگیزه 3 رو گوش میدادم
و خواهرم اومد و باهم برگشتیم خونه
تو راه برگشت تو مترو که رفتیم سوار قطار بشیم من رد شدم و وایسادم و یاویی دیدم خواهرم وایساد کنار صندلی که یه خانم و دو تا پسر کوچیک داشتن دیدم میخوان ازش خرید کنن
خوشحال شدم و گفتم خدایا شکرت خواهرم امروز دیر اومد ولی براش مشتری شدی
و دیگه اون حسادت در وجودم نبود که چرا از من که جلوتر بودم خرید نکرد و از خواهرم خرید کرد
اون لحظه به جای حسادت فقط و فقط داشتم به یه چیز فکر میکردم
اونم این بود که
ببین روزی دست خداست
ببین اگر قرار بر این باشه که کسی فروش داشته باشه خدا کاری میکنه که مشتری اون فروشنده های دیگه رو نبینه و یه راست فروشنده ای رو ببینه و صداش کنه و بره سمتش تا ازش خرید کنه
چقدر زیباست
چقدر این چیدمان خدا قشنگه
دلم میخواد بیشتر و بیشتر رهاتر باشم از همه چیز
دلم میخواد بیشتر تسلیمش بشم از همه جنبه ها
دلم میخواد دلم میخواد داد بزنم و بگم دوستت دارم
الان که دارم مینویسم هم دارم گریه میکنم و هم دستمو بوس کردم و گفتم دوستت دارم
و الان که مینویسم روز چهارشنبه 2 آبان هست و روز جمعه 27 مهر فرصت نشد بنویسم رد پام رو
خدایا شکرت
وقتی خواهرم اومد دیدم خوشحاله گفت دو تا ازم گل گرفت و 140 کارت کشیدم
لبخند زدم و گفتم خداروشکر دیدی بهت گفتم میشه
و بهش گفتم ببین چرا منو که اول از تو رد شدم ندید و تو رو دید؟؟؟؟ گفت نمیدونم
گفتم این یعنی کار خداست خدا خواسته که مشتری از تو بخره نه از من
روزی تو بود
و شکر کرد و گفت راست میگیا
و بعد که قطار اومد سوار شدیم و برگشتیم
وقتی رسیدیم من شروع به انجام کارام کردم
و شمردم که 6 میلیون و 160 هزار تومان فروش داشتم و بی نهایت از خدا سپاسگزاری میکنم
و کل شب رو فقط تمرینای رنگ روغنم رو انجام دادم
خدایا شکرت
بهترین و ناب ترین لحظات رو دی این بهشت زیبات در این روز زیبا که به من عطا کردی گذروندم و لذت بردم از مسیر
بی نهایت سپاسگزارم از لطفت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام دوست عزیز، من شهریور ماه تهران بودم و از شما در جمعه بازار چند تا جوانه و گل افتابگردون خریدم، میگم از شما چون کامنت رو که خوندم رفتم و عکستون رو دیدم و مطمئن شدم، وقتی داشتم ازتون خرید میکردم اینقدر حس خوب و آرامش توی چهرتون بود که من که اصلا قیافه آدمها یادم نمیمونه،دقیقا شما یادم بودین، چقدر وقتی از شما خرید کردم، سلیقه و خلاقیتتون توی بافتن جوانه ها و گلها و قورباغه ها تحسین کردم، و گفتم ببین همیشه بافتنی بوده ولی ایده و کار خلاق چقدر میتونه زیبا و پول ساز باشه،من وقتی از شما خرید کردم فقط چند تا دیگه از کارهاتون مونده بود و واقعا تحسینتون کردم ، هنوزم دخترهام جوانه های شما رو تو شهر خودمون میزنن به سرشون، خیلی ها براشون جالبه و میپرسن از کجا خریدید، آن شالله که بتونی فروشت رو گسترده تر کنی و هر روز موفق تر و ثروتمند تر بشی دوست توانمند و خوش سلیقه
طیبه جان خواهر گلم ، من کامنت های زیادی رو نمیخونم مخصوصا طولانی ها رو ولی خدا وکیلی مال شما رو تا آخر خوندم و کلی کیف کردم ، خیلی خودمانی خیلی ساده و نچرال و چو از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند درود بر شما و قلب پاکتون شما روحتون رو به سمت نور به سمت پاکی ها و به سمت خدا جلا دادید و این دارایی خیلی ارزشمنده و من براتون بهترین بهترین ها رو آرزو میکنم
سلام و درود دارم استاد عزیزم و سلام و درود به خانم شایسته محترم
تمام وجود تشکر میکنم بابت این فایل و بریم سر اصل مطلب:
ابتدا نزدیک به سه بار هستش که دارم این فایل رو گوش میدم و باز هم فکر میکنم جای گوش دادن داره
من ابتدا یکم کمالگرایی داشتم که بخوام کامنت بنویسم چون میگفتم که باید تمام درکم رو از این فایل به دست بیارم بعد کامنت بزارم ما گفتم چه کاریه الان چیزی که برداشت میتونم بکنم رو به عنوان یک رد پا بزارم و بعد به صورت تکاملی چیزهای دیگهای که به دست آوردم دوباره ثبت میکنم
برداشت بنده از فایل قوانین جهان هستی از در قرآن کریم قسمت 1:
زیبایی این فایل این هستش که دوباره ما رو با داستان کنجکاوی شما نسبت به قرآن کریم که میخواستید قرآن رو به دریا بندازید دوباره شروع بکنید و جالبه که شروع کردید به خواندن منطق پشت منطق شما رو کنجکاوتر کرد و ترغیب کرد
دقیقاً یاد داستان خودم میافتم که وقتی یه کتابی به نام فلورانس اسکاول شین به دستم رسید هیچ نگاهی بهش نداشتم اما وقتی مجبور شدم برای سرگرمی بخونمش واقعاً منو به سمتی برد که با قدرت درونی خودم آشنا بشم که بعدش حتی به فرکانسی رسیدم که با شما آشنا شدم
واقعا اینجا میطلبه که من یک تارگتی ببندم و بتونم توی مسیر زندگیم و توی برنامهریزیم تمرکز دوباره روی قرآن بذارم و واقعاً قرآن رو کاملاً بخونم بدون هم از دید قوانین جهان هستی بدون هیچ پیشینهای نه مثبت نه منفی
واقعا کلمه توحید تردهتر از اون چیزی هستش که ما فکرش میکنیم واقعاً خداوند اون منطق رو اون یگانگی رو و اون ارتباط درونی ما با خودش رو به غیر از شرایطی که حالا پیامبر داشته به ما چندین بار تکرار کرده و گفته که باز جای خواندن داره و اشاره کردن داره
وقتی ارتباط ما با خودمون و خدای درونمون و انرژی منبع یکی میشه هدایتمون میکنه ما رو به سمت خواستمون ما رو به سمت بهبود پیدا کردن اون هم تکاملی قدم به قدم
جای حرف زدن خیلی زیاده ولی من سعی میکنم گوش به قلبم باشم با اون چیزی که گفته میشه رو اینجا بیان کنم
واقعا اگر توحید ما کاملا رعایت بشه و سعی کنیم به همون آیه دوم سوره فاتحه که میگه: الحمدلله رب العالمین ( حمد برای خدایی که تنها قدرت عالم هستش) وقتی رو همین آیه فوکوس میکنیم یعنی تمام توحید دوباره شروع شده
از تمام خصوصیات و صفات دیگه خداوند
کلمه رب در قرآن خودتون میدونین که چندین بار تکرار شده
با تمام وجودم میتونم بگم که مهمترین کاری که ما باید انجام بدیم در لحظه تکیه بر خدایی که تنها قدرت عالم هستش
پارت اول این کامنت که برای این فایل هستش کافیه اینو قلبم میگه و انشالله در پارت دوم حتماً طبق هدایت خداوند کاتی که دوباره برداشت کردم رو مینویسم
سلام به استاد نازنین سلام به دوستان هم فرکانسی خوشحالم که باز هم یک کامنت دیگه رو اینجا مینویسم و یک ردپا میزارم …
خدایا شکرت بابت اینکه امروز چه هوای عالی و زیبای خنکی رو امروز تجربه کردم و امروز بیرون رفتم
خدایا شکرت بابت تجربه هدایت تو
تجربه هم صحبتی با تو
خدایا شکرت
خدایا شکرت بابت مبلغ پولی که داشتم و خریدمو انجام دادم
خدایا شکرت که باهام حرف زدی و منو به تسلیم شدن دعوت کردی خدایا شکرت بابت اینکه خیالمو راحت کردی با این فایلا که خودم خالق زندگیمم خدایا شکرت که منو ب توحید دعوت کردی
بهم گفتی که خیالم حتی از خواسته های بزرگم راحته
که حتی میشه رفت سمت فرعون
حتی میشه دریا رو شکافت
همه خواسته ها قابل دسترسه
میشه به همه چیز رسید فقط باید به خودت و خدات باور کنی
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که خواستم و هدایتم کرد به سمت درک قوانین جهان هستی تا بااین درک ،موحد باشم و خالق تمام عیار خواسته هام باشم
سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین ، چقدر عالی و بی نقص این کارو انجام میدید و من چقدر خوشبختم که باآگاهی های این سایت زندگی میکنم و هدایت شدنم به آگاهی ها،بزرگترین سپاسگزاری من از مهربان پروردگارِ سخاوتمندم هست.
استاد عباس منش عزیزم نمیدونم چجوری ازتون سپاسگزاری کنم که انقدر قابل فهم برامون توضیح میدید آموزش هاتون چقدر سلیس و روان و دلنشین مقابل فهم هستند،شماعالی قوانین رو توضیح میدید و من چقدر ایمانم قوی تر میشه وقتی به این جنس از آگاهی ها گوش جان میسپارم .
«ازتون تا بی نهایت سپاسگزارم»
قبلا یجایی تو فایل ها و آموزش هاو مقاله های مریم جون ، شنیده بودم که زیستن به شیوه ی قوانین یعنی توحیدی زندگی کردن ،اولین بار که ذهنم واقعا مقاومت داشت چون خیلی از افکارشرک آلود میومد تو ذهنم ، شرکی که تَوَهُم بود و جز آموزه های گذشته و کهنه و بی اساسِ مذهبی که به خوردم داده بودن چیز دیگری نبود ،
اما با بیشتر موندن در سایت و بیشتر تأمل کردن در این مورد و پیدا کردن ارتباط بین قوانینی که شما دارید یادمون میدید و توحیدی زندگی کردن ، کمی درک کردم که منظورتون از این آگاهی ها چی هست و حالا با این فایل و این جمله که «««زمانی که داری به خالق بودنت فکر میکنی زمانیه که داری توحیدی فکر میکنی و باعث میشه شرک از وجودت بره بیرون»»» ودیگر توضیحاتی که راجب این جمله دادید بسیار بهتر برام جا افتاد که چرا زیستن به شیوه قوانین یعنی موحد بودن ،برام بهتر جا افتاد که اگر قدرت خداوند و قدرتی که درخلق زندگیم بهم داده رو باور کنم اونوقت دیگه نگران حضور و یاخروج یک آدم ،یک شغل ،یک منبع خاص برای بهتر زندگی کردنم نیستم چون میدونم وقتی بهتر زندگی میکنم که خواسته هام برآورده بشن و وقتی خواسته هام برآورده میشن که من موحد باشم و بدونم اگر بر طبق قوانین زندگی کنم خداوند در زمان مناسب انسان مناسب ، کار مناسب ،منبع درآمد مناسب و ….رو وارد زندگیم میکنه از این روی دیگه وابسته به موندن با رفتن هیچ شخصی در زندگیم نیستم و بخاطر این باور که من خالق زندگی و شرایط و تجربیات خودم هستم ، قوی تر و توحیدی تر عمل میکنم .
خیلی ازتون ممنونم که این مطلب رو اینجا بازش کردید و من خیلی بهتر از قبل درکش کردم امیدوارم این آگاهی در جانم بشینه و فرمون زندگیمو دست بگیره و هرجا داشتم مُشرک میشدم به یادم بیاد که ماریا رها کن تو خالق زندگی خودت هستی به شغلی به آدمی به منبعی غیر از خداوند نچسب اجازه بده خداوند آدم درست رو وارد زندگیت کنه اجازه بده خداوند قدم به قدم هدایتت کنه ،و یادت باشه هدایت های که بهت میشه هماهنگ هست با مدار کنونیت پس انجامشون بده تا مدارت بالاتر بره و بدون درمدار بالاتر اتفاقات شرایط و ایده های بهتری برات وجود داره ، ماریا امکان پذیری تحقق خواست رو با محدودیت های شرایط الانت نسنج ،که اگر دراون دام بیوفتی هرگز راه حلی برای داشتنشون پیدا نمیکنی ، باید بتونی به مسائل جوردیگری نگاه کنی باید خالق بودن خودتو یادت بندازی تو همیشه خالق بودی منتها ورودی نا مناسب دادی خروجی نامناسب تحویل گرفتی ، هرآنچه که در دایره تجربیاتت داری نمودی از باورهای گذشتته ، ورودی هاتو تغییر بده ، اطلاعات جدید از سایت بگیر و کنترل کانون توجه داشته باش تا خروجی هات تغییر کنن،تو خالقی ماریا همیشه خالق بودی ، منتها اون موقع ناآگاهانه توجهت به ناخواسته هابود و طبق قانون همونو وارد زندگیت میکردی ،حالا به خداوند و قدرتی که برای خلق زندگیت دراختیارت گذاشته توجه کن تا تجربیاتی از همین جنس وارد زندگیت شه ، و گوش دادن فایل هایی که توحیدت رو قوی و شرک رو بهت میشناسونه بهترین کاریه که میتونی دراین راستا انجام بدی و این فایل یکی از همون فایل هاست پس با تمام توان و تمرکز گوش کن و یقین داشته باش که خداوند حامی تو دراین مسیر روشن و دلنشینه، بدون که خداوند بیشتر از تو میخواد که تو به خواستت برسی ، به رویا ها و اهدافت وفادار باش و دراین مسیر توحیدی که توش هستی ثابت قدم باش و استمرار بروز و یقین داشته باش که خداوندبه وعده هاش عمل میکنه چه کسی متعهد تر از خداوند به وعده هاش.
سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین ، چقدر تشنه ی شنیدن این فایل های توحیدی هستم فایل های که قدرت خداوند و قدرت موحد بودن رو بیشتر به رُخم میکشه من فقیرم به هر خیری که از خداوند بهم برسه و این فایل ها همون خیر بزرگ هست تو زندگیم .
عاشقتونم استاد عباس منش عزیزم و عشق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.
سپاسگزارم ازت زیبا رو ، چه چهره ی دلنشین و چه موهای زیبایی داری ، کنار دریا عکس انداختی و عکست بسیار زیبا شده
خوشحالم که تو سایت هستی و از این اقیانوس آگاهی بهرمندی،واقعا شکر بابت حضور استاد و شکر بایت آگاهی های این سایت ، خداروشکر که هدایت شدیم به آسان شدن برای آسانی ها،
سپاسگزارم که برام کامنت گذاشتی ،هم صحبتی با دوستان سایت بسیار برام ارزشمند هست
سپاسگزارم بابت تحسین هات ، لذت بردم و از خداوند خواستم تا تعهدمو بیشتر کنه تا بتونم بیشتر توحیدی باشم که توحیدی بودن باعث میشه تا آرام باشم و نترسم و بیشتر لذت ببرم از این فرصت زیبای زیستن که مهربان پروردگارِ سخاوتمندم بهمون هدیه داده
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه من الان 77 روز تو این سایت بهشتی هستم ولی هنوز نتونستم اونجوری که می خواهم باور هامو تقویت کنم نسبت به خداوند میخوام یک تعهدی بدهم که اگر یه موقعی خواستم تسلیم باشم یادم باشه که به شما ها گفتم قراره توحیدی بشم.
وای خدای من چی قشنگ تر ازین که صبح پاشی و با امید اینکه استاد فایل جدید گذاشته باشه بیای تو سایت و ببینی
واقعا استاد فایییل جدید گذاشته ؛))))
این زیبا ترین قسمت زندگیه
استاد عزیززم
تمام درک ها و اگاهی هایی که از سایت بدست میاریم بکنار که هر وقت هر چقدر تشکر کنم بابتش کمه
زمانایی که بی توقع ازین که فایلی گذاشته باشید میام تو سایت و میبینم ی فایل ازتون اومده خیلی خیلی انرژی میگیرم ممنون ازتون که انقد بزرگید که انقد ظرفتون بزرگه برای دریافت اگاهی ها
که انقدددد باعث بهبود در ما میشید
خدایا شکرت
نمیدونم چطور سپاسگزاری هدایتم به این راه رو بجا بیارم
فقط میدونم هر چقدر سپاس بگم کم گفتم
ممنونم ازتون
بینهایت
نکات بلد این فایل برای من :
اون چیزی که خداوند قراره بهمون بده در عین ناباوری برای ما ولی قابل اجابته ما فقط باید حرکت کنیم اروم اروم برامون طبیعی میشه و قابل باور تر ولی روز اول اگه بهمون بگن تو به همچین چیزایی میرسی به این جایگاه به این مهارت ها
این مسائلو حل میکنی باورمون نمیشه ولی وعده خداوند حق است و ما به این درحات خواهیم رسید ،
خداوندا شکرت بخاطر این همه زیبایی
امیدوارم بتونم ایمانمو به خداوند نشون بدم و ایمان بیارم به راحش هر لحظه و اجابتش کنم هر لحظه ،
خدایا کمکم کن ،
استاد عزیزم ممنونم ازتون بی نهایت
که هر روز
صداتون فایلاتون و مطالبتون برام مثل سوخت جت عمل میکنه و راه درست و بهم نشون میده
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
درک قوانین جهان در قرآن کریم
وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَإِنْ یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِنْ یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ﴿28﴾انصاریان: و مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان می داشت، گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید: پروردگار من خداست؟ و بی تردید از سوی پروردگارتان برای شما دلایل روشنی آورده است، و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان خود اوست، و اگر راستگو باشد برخی از عذاب هایی که به شما وعده می دهد به شما خواهد رسید؛ زیرا خدا کسی را که اسراف کار و بسیار دروغگوست، هدایت نمی کند.
خدایا شکرت که در مدار درک بهتر قرآن کریم هستم
استاد عزیزم مدتهاست که روزم را با خواندن آیاتی از قرآن به صورت هدایتی باز میکنم و شروع میکنم و قلبم باز و سلیم میشود و روزم ساخته میشود
این هدایتی است از جانب پروردگار جهانیان بر بنده اش
خدایا شکرت تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدا یا شکرررررررررت
استاد اینقدر همزمانی برام پیش اومده این روزها که در مسیر درست الهی و توحید هستم که هر بار قشنگ حس میکنم بار شرک و گاری زهوار در رفته داره در وجودم سبکتر و روغن کاری تر میشه و حرکتم آسانتر شده
یعنی هر چقدر اوایل عجول بودم الان در هر سختی فقط بخودم زمان میدهم تا با گذشت زمان در وقت مناسبش با آرامش ذهنی ام هدایت شوم
در روزهای گذشته بارها و بارها به داستان حضرت موسی هدایت شده بودم و هر بار ایمانم قوی تر میشد و باورهای توحیدی در من بیشتر قدر ت میگرفت
و با هر هدایتی که پیش میرفتم ایمان و توکل و اعتماد بخدا در من بیشتر و بیشتر میشود
چنان آرامشی که این روزها دارم
همان ریشه توحید و ایمان و توکل و اعتماد بخدا فقط میتونه باشه دلیل این آرامش درونی
فقط قدرت دادن بخدا میتونه باشه و
قدرت را از عوامل بیرونی گرفتن
الله و اکبر
استاد جانم
هر چقدر بیشتر تفکر میکنم از اینکه من خالق صد در صد تمام اتفاقات زندگی ام هستم بیشتر احساس قدرت میکنم
وقتی یه کوچولو برای من که تازه کارم اول راهم
نزدیک به سه سال هست که سایت الهی شده تمام برنامه های زندگی من
متوجه میشی که داری با افکارت با باورها و فرکانس های خودت اتفاقات را خلق میکنی
یعنی اون لحظه که در شرایط ناجالب به یاد میآورم و سعی میکنم آگاهانه توجهم را روی زیبای ها و نکات مثبت و شکر گذاری و دیدن نعمتهای الهی کنم تا به احساس بهتر برسم
و وقتی که شرایط خوبه بیاد میاورم کریدیتشوبخدا بدهم و مشرک نباشم فراموش نکنم که از کدوم مسیر به این آرامش رسیده ام
به این نعمت و سلامتی و عشق و شادی الهی رسیده ام
اصلا برای همین یه ذره ایمان و توکلم و باورم بخداوند زندگی ام زمین تا آسمان تفاوت دارد با قبلم (همان دوران شرک ورزیدن ها و جاهلیت که فقط دنباله رو جامعه بودم )
استاد این فایل بینظییییر همزمانی بود با فایل قدم شش جلسه چهارم
که باید خودخواهانه تمرکزم را روی شخص خودم بزارم
خب استاد عزیزم داستان من با توجه به موقعیتم خیلی شبیه به داستان موسی بود
شاید به خاطر همین من تو قرآن این مدت فقط هدایت میشدم به داستان پیامبران و حضرت موسی خیلی باورهای توحیدی تری بهم میداد و آرامم میکرد
استاد منم کنترل ذهن در شرایط سخت کار آسانی نیست
خب منم از بدنه جامعه تکاملی جدا شده ام و خیلی فیلتر گذاشتم برای ورودی های ذهنم
مسلما مخالفان هم زیاد میشوند برای این کارم
و شاکی از اینکه برات امر و نهی کنند
که چرا این مدلی رفتار میکنی رفت و آمد نداری و هزاران انتقاد و قضاوت
بماند..
من دیشب بعد از شاید دوماه به طبقه پاینمون که خانواده همسرم هستند مهمان آمده بود رفتم
قبل رفتن از خدا هدایت خواستم
رفتم قرآن رو باز کردم سوره لقمان برام باز شد
یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿17﴾اى پسرک من نماز را برپا دار و به کار پسندیده وادار و از کار ناپسند باز دار و بر آسیبى که بر تو وارد آمده است شکیبا باش این [حاکى] از عزم [و اراده تو در] امور است (17) وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿18﴾و از مردم [به نخوت] رخ برمتاب و در زمین خرامان راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست نمى دارد (18)
استاد من فقط با هدایت خداوند اشک ریختم و آرامشی که در قلبم جاری شده بود
اماد ه رفتن به طبقه پایین شدم
وقتی وارد شدم کلی عزت و احترام دریافت کردم
آگاهانه تمرکزم را روی نکات مثبت گذاشتم و مهمان عزیز خاله همسرم مرا در آغوش گرفت و اینقدر برام ارزش و احترام قائل شد
و احوالپرسی با عزیزان کردم و در کنارشون نشستم و اونموقع که من اونجا بودم فقط از زیبایی ها صحبت شد و حال خوب منتقل شد
و همونجا طبق آیات قرآن
چند تا انتقاد شنیدم ولی خودش گفته بود قبلش که از نیش و کنایه ها باید صبر داشته باشی
ومنم که اصلا آرام و آسوده خاطر بخدای خودم اعتماد داشتم و حالم با خودم خوب بود .
من بخدای خودم اعتماد دارم
وقتی که باور دارم من خالق تمام اتفاقات زندگی ام هستم
منم که دارم با افکارم با جهت دهی به افکاری که در سر میپرورانم به آنها پر و بال میدهم
پس آگاهانه سعی میکنم که دید مثبت و بهتری به افکار و فرکانس هایم بدهم
حالا که من میتونم این قدرت را دارم آنچه را که میخواهم را با جهت دهی آگاهانه به افکارم خلق کنم و خالق خوبی برای اتفاقات زندگی ام باشم پس چرا که نه ؟؟؟
بسم الله
الهام خانم شروع کن
اتفاق امروزم
من رفتم کارگاه آموزش هنرهای دستی
همسرم پیام داد یه عکس از سند خونه میخواست
گفتم بیرونم
طبق عادات و افکار قدیمی ام
ذهنم شروع کرد به نجوا الان همسرت باهات جنگ میکنه چرا نموندی خونه
ممکنه کارش دیر بشه و داشت میگفت همینطووووور ادامه دار
منم داشتم فایل جلسه 4 قدم 6
را کار میکردم دوسه روز ه
یاد هدایت استاد که با پرده اروی داشت افتادم
واقعا خدا خودش میگه انسان ذاتش فراموش کار و ناسپاس
حالا من شب به فایل گوش داده بودم
ولی صبح با این اتفاق فراموشم شده بود
ذهن نجوا میکرد منم تمرکز نداشتم برای انجام کار روی ظرفم
یه لحظه موندم گفتم خب من بیرون از خونه ام
والان باید ذهنم را کنترل کنم تا به احساس بهتر برسم
مهم نیست به هر دلیلی احساسم بد بشه
به ضرر من میشه
پس میام آگاهانه تمرکزم را روی نکات مثبت اینکا و کارم و خودم میزارم
در این حین که من تمرکزم روی زیبای های اطراف بود دوستان هر کدوم اصلا نشسته بودند سر کارهای خودشون میومدن پیش من و به کارم نکاه میکردند وکلی تحسینم میکردند و میرفتند سر کار خودشون . این یه پاداش الهی
یه لحظه حسم گفت برو تو گالری گوشی شاید عکس از قبل داشته باشی
رفتم دیدم یه عکس از قولنامه داشتم اونو برا همسرم فرستادم
و تمرکز گذاشتم روی کار
پیامکی اومد تشکر از طرف همسرم
حالا اون عکس اصل سند رو میخواست
منم مقداری از کارم رو انجام دادم و آرامش داشتم کارم رو جمع کردم و اومدم سمت خونه
پیاده روی نصفه راه رو اومدم و رفتم سر راه داروخانه ویتامینها رو خریدم و بلطف خداوند که هر بار از جاده میخوام عبور کنم اصلا برام خلوت خلوت میشه
اومدم یه مسیر رو با ماشین برگردم یه تاکسی وایستاد قبلش درخواست بهترین رو داده بودم
یه راننده خوش اخلاق منتظر مونده بود یه نفر خانم هم مسافرش بود
کرایه رو دادم مقداری ازش پس داد
گفت همین قدر کافیه
منم شکر گذاری کردم و رزقی از طرف خدا دیدم
و منو با احترام پیاده کرد
اومدم عکس رو فرستادم
و باز هم آرامش داشتم .ولی نجواها همچنان بود . ولی من آروم بودم میگفتم هر اتفاقی بیوفته در این مسیر الخیر و فی ما وقع است من ایمان دارم
وظهر وقتی اومد خونه گفت من سرم خیلی شلوغ بوده وقت نکردم زنگ بزنم یه جورایی حس معذرت خواهی هم داشت کلامش
خیلی هم ضروری نبوده
میموندی با حوصله کارت رو تو کلاس انجام میدادی بعد میومدی خونه .
منم فقط تو دلم گفتم خدایا شکرت
کریدیتشو فقط بتو میدم
برای آرامشم در روابط
خدایا شکرت
بخدا که وقتی روی خدا حساب باز میکنی از جایی که فکرشو نمیکنی برات میچینه
من این روزها اینقدر جان جانانم داره برام میچینه که بلطف لایزال و قدرت لایتناهی اش
فقط میخوام باهاش عشق بازی کنم و سوت زنان در جاده سرسبزش قدم بردارم
خدا یا شکرررررررررت
و یه همزمانی دوباره دیروز رفتم قسمت مرا به نشانه ام هدایت من و فایل لایو قرآن آسان است و نیاز به تفسیر ندارد برام بازشد و دوباره گوشش دادم و بازم قلبم ارمتر بود بلطف خداوند متعال
و قرار گرفتنم در این مدار درک بهتر قرآن و هدایتهای الهی
خدایا شکرت برای انتخاب این مسیر از روز تولدم تا به الانی که اینجا هستم
بازم برگردم همین مسیری که آمده ام را انتخاب میکنم .زیرا ختم شده به مسیر سعادت و خوشبختی و رستگاری در دنیا و آخرت
خدایا شکرت
به امید زندگی بهتر و در صلح بیشتری با خودم
تا جلسه توحید ی بعدی
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و دوست داشتنی خودم مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
استاد جان از اینکه تو شهری که شما دوران کودکی و نوجوونی و کمی جوونیتونو اونجا گذروندید، هستم فقط به خاطر وجود شما افتخار میکنم و هر وقت در مورد این شهر صحبت میکنید خوشحال میشم.
از کودکی و جوونی خودم بخوام بگم من تو خانواده ی مذهبی بزرگ نشدم ولی تو اون دسته خانواده هایی که آزاد بودن هم نبودم.
پدر و مادرم ، تقلیدی و به خاطر قضاوتهای بقیه هر کاری که بقیه میگفتن و انجام میدادن اونها هم تبعیت میکردن و مثل اونا پیش میرفتن .
از اونجایی که مذهبی ها را الگوی مناسبی برای خودمون انتخاب کرده بودیم به همین جهت در مقایسه با خودمون ، میدیدیم مذهبیها ظاهرا خدا رو بیشتر یاد میکنن و طبق افکار و باورهای گذشتمون احساس میکردیم اونا بیشتر با خدا ارتباط دارن به همین جهت تقریباً هرچی اونا میگفتن بدون اینکه در موردش فکر کنیم تبعیت میکردیم .هیچ وقت از خودمون چیزی نداشتیم یعنی خودمون فکر نمیکردیم که چی درسته چی غلط ؟!!! هر کی هرچی میگفت همونو درست و همونو غلط میدونستیم. البته منظورم از هرکی ، همون قشر مذهبی هستش.
هرچی بیشتر گذشت و ما بزرگتر شدیم تعصباتمون بیشتر شد طوری که بخاطر هر چیزی عذاب وجدان و احساس گناه سراغمون میومد.
موندن تو احساس گناه آسیب و ضربههای زیادی به خودم زده. الان خوب میفهمم که این احساس چقد مانع رشد و پیشرفت و تغییرات مثبتم بوده.
عدم آگاهی که شامل عدم شناخت خداوند و عدم شناخت خودم بود منو به قهقراها کشید.
از طرفی میدونستم خدا بهترین تکیهگاه برای هممونه از طرفی موقع مشکلات و درخواستهام خدا رو کوچیک میدیدم و بیشتر خودم دست بکار میشدم.
و وقتی به نتیجه مطلوبی نمیرسیدم یا به بن بست میخوردم تازه یادم میفتاد که میگن خدایی هست که بتونه کمکمون کنه .
در کل که یاد گرفته بودم خدا رو بیشتر در مواقع سختیها و دیدن مشکلات یاد کنم اونم وقتی امونم بریده میشد و راه چاره ای نمیدیدم.
استاد عزیز عرض کردن که قدرت رو به کس دیگهای دادن یعنی شرک ورزیدن به خدا و خداوند کسانی که مشرک هستن رو نمیبخشه.
ینی شرک بزرگترین و خطرناکترین اسلحه ای هستش که خودمون سمت خودمون میگیریم .
حالا تصور کنید بعد از این همه سال تازه متوجه این موضوع شدیم و تازه داریم به درکش میرسیم.
صدها موضوع رو گناه میدونستیم و بخاطرش خودمونو تنبیه میکردیم غافل از اینکه خطا و گناه اصلیمون شرک ورزیدنمون به خدا بوده !!!!
هرچند ناآگاهانه بوده ولی ما رو از مسیر اصلی خیلی دور کردش و اینکه چقدر مسیرو سخت طی کردیم و چقدر به خودمون ظلم کردیم حتی میتونم بگم به دیگران هم ظلم کردیم.
اینو الان میفهمم که دارم ایمان به خداوند داشتن رو تمرین میکنم و هر باری که ایمان صدمو میزارم و قدرتشو باور میکنم ، با نتایج شگفت انگیزی روبرو میشم.
حتی پیش میاد که یه بار تو ذهنم درخواستی رو از خدا میکنم و بعد از چند روز میبینم دقیقاً همون درخواستم برآورده شده. کی اینجور اتفاق میفته ؟ هر لحظهای که با ایمان و توکل به خودش پیش برم. هرجا که سستی میکنم، هرجا که فراموش میکنم ، هرجا که با غرور رفتار میکنم و هرجا که دخالت بی جا میکنم و خارج از سهم خودم حرکتی میزنم خدا رو از خودم دور میکنم.
مثل همیشه همه کاره خودمم. ینی این منم که انتخاب میکنم که به قدرت خدا تکیه کنم و آگاهانه امورات زندگیمو به هر شکل و نحوی که خودش مصلحت میدونه پیش ببرم یا نه ؟!!! فکر کنم خودم خیلی عاقلم ! خودم خیلی میفهمم ! حواسم هست ! خودم بلدم از خودم مراقبت کنم و یا مسائلمو حل کنم!
خیلی وقتا پیش میاد وقتی تمریناتمو خوب انجام میدم یه غروری تو وجودم شکل میگیره که یادم میره همه ی این کارا رو خدا برام انجام داده سریع اعتبارشو به خودم میدم ، اونوقته که دوباره از خدا غافل میشم و وقتی که دوباره خودمو نیازمند میبینم سراغش میرم.
از صمیم قلبم خدا رو شکر میکنم و از استاد عزیزم بینهایت سپاسگزاری میکنم که به ما یاد دادن در تمام لحظات از خدا یاد کنیم و خدا رو به خاطر بسپاریم. چ تو لحظات سختی که نیاز بش داریم و چ تو لحظات شادی و خوشی که باید قدردان وجودش باشیم .
یادمه تا چن سال پیش فقط موقع گیر کردن کارام ، خدا رو یاد میکردم هرچند تو باورم نمیگنجید که حتمن کارم درست پیش میره ینی زبونم یه چیزی میگفت اما ته دلم قرص نمیشد. این نشون میداد که قدرتشو باور نداشتم .خدا رو یه جور ابزار بازی میدیدم که در صورت نیاز به همون شکلی که من میخام خواسته هامو بر آورده کنه .دقیقا احساسی عمل میکردم خدا رو هم احساسی تصور میکردم. .
از سپاسگزاری چیزی بلد نبودم نمیدونستم باید ب خاطر هر لحظه ی خوب و شادی که دارم از خداوند ممنون باشم که همین قدرت افزایش نعمت و ثروت و حال خوبه بیشتری بهم میده .
همیشه احساسم این بود خدا مثل یه آدمی هستش که با چماق بالا سرم وایستاده و منتظر یه اشتباهی بکنم و مچمو بگیره .بعدم چون خیلی قدرتمند و زورش زیاد، زود تلافی کنه .دقیقاً باورم همین بود. ازش میترسیدم منتهی میدونید که آدمیزاد پرو تر از این حرفاست در نتیجه اشتباهات خودمو ادامه میدادم ولی همیشه منتظر اتفاقات ناجالب هم ، بودم. میپذیرفتم چون احساس میکردم من بدم و یه جاهایی آدم بد، باید تنبیه بشه تا ادب بشه .
نه شناخت درستی از وجود خودم داشتم و نه شناخت درستی از خداوند!
مثل آدمهای سردرگمی که بدون استفاده از عقل و منطق خودشون از آدمای دیگه تقلید میکردن.
به همین جهت بعد از گذشت 40 سال بالاخره تصمیم گرفتم اونی باشم که خودم میخوام .طوری بگردم و بپوشم که خودم دوست دارم. تمام علایق ، عقاید، سلایق ، همه چیز طبق اون چیزی باشه که خودم باورش دارم. به همین جهت مسیرم تغییر کرد. اگرچه برای بودن در این مسیر نیاز به راهنما و راهبری داشتم که مورد اعتمادم باشه که اگه حرفی میزنه، چیزی میگه ،حرف زدن و منطق و استدلالش منو به احساس خوب ببره نه به جنگ و مشاجره ! نه به آشفتگی و نگرانی ! و نه به دور شدن و فاصله گرفتن از خودمو و خدای خودم !
تا به اون روز دنبال هرکی که رفتم ، هر کیو که به عنوان الگو انتخاب کردم نمیتونست کامل منو به احساس خوب ببره . همیشه یه جای کار میلنگید و باعث میشد نسبت به اون شخص حس خوبم از بین بره. یعنی راه و روش اون افراد با وجودم هماهنگی نداشت یه جاهایی منو دل زده میکرد.
تنها کسی که سالهاست به عنوان الگو انتخابش کردم و هنوز به یاد ندارم جملهای، حرفی ،کلامی از طرف ایشون منو دچار شک و تردید کنه و یا باعث بشه حالم خراب بشه و منو ترغیب کنه که برم دنبال حرفش ، ببینم درسته یا غلطه، عباس منش عزیزمه . دورت بگردم که یه دونهای ! واقعاً ندیدم مطابقت ! هرجا بشینم میگم تنها کسی که تو همه ی لحظات حال منو خوب میکنه و منو از قعر جهنم به بهشت میبره و در لحظه باعث تغییر مسیرم به سمت حال خوب میشه استاد عزیز ، شمایید!
خدا رو شکر میکنم و هر روز سپاسش میگم کسیو دارم که هرجا فراموشی بهم دست بده یا غرور ورم داره یا دچار شک و تردید بشم و نگرانی بهم دست بده ، گوش کردن صداش، انقدر پیامهای قشنگ و دلنشینی برام داره که حال منو از از این رو به اون رو که سمت احساس خوبه میبره.
از اینکه الگوی مناسبی دارم اونم از این جهت میگم که تو این چن ساله ، معجزاتی ازش دیدم و تغییرات بزرگی داشتم که بهم ثابت شده همین بهترین الگو و بهترین فرد مناسب برای رسیدن به خدا و داشتن آرامش و رسیدن به هر خواسته ی دیگهای میتونه باشه.
جالبه که استاد عزیز تو همه ی زمینه ها تبحر دارن چ بدست اووردن ثروت چ ایجاد روابط عاطفی یا روابط سالم و خوب با دیگران چ تو زمینه ی سلامتی و شناخت خداوند و ارتباط با خدا در حد عاااااالی .
و از این بابت در هر لحظه خدا رو سپاسگزارم.
کی ، همچین نگاه قشنگی نسبت به خدا داشتم؟!!!
کی ، با داشتن خدا حالم خوب بود؟!
کی ، رها بودم؟!
کی ، میتونستم صبوری کنم ؟!
کی، میتونستم به معنای واقعی متوکل باشم؟!
کی خودمو تسلیمش میکردم ؟!
هیچ وقت !!!
اینا رو تازه تو این چن سال اخیر اونم با روند تکاملی یاد گرفتم تازه هنوزم که هنوز خیلی زیاد نیاز به رشد و پیشرفت درونی خودم دارم که به صلح با خودم برسم یا هماهنگی بین ذهن و روحم برقرار بشه .
به همین جهت تمام فایلهای استاد عزیز برام ارزشمند و قابل ستایش هستش .
انقد این مسیرو ادامه میدم تا به اون آرامش درونی برسم .
به قول بعضیا توپم تکونم نده .
استاد جونم مرسی . مرسی که هستی. الهی باشی همیشه.
بهترینها نصیب قلب مهربونت.
ممنون و سپاسگزار بخاطر وقتی که در اختیار ما میزاری.
من قبلاً مسایل زیادی باحرفای استاد حل کردم خیلی زیاد درحدی که از درآمد 0ب ماهی250در 5سال رسیدم خوب
اما الان ب مدت6ماه تا یکسال ک کاملا استپ کردم
من توی ذهنم بود میرم محصولاتی که دارم مجدد از اول گوش میدم تا بتونم درآمدم 500کنم هرچی سه ماه دارم تلاش میکنم محصول گوش کنم هی نمیتونم درحالی که قبلاً با اون محصول درآمدم دقیقا از100ب250رسونده بودم قشنگ یادم
الان چند مدت همینجوری میگفتم بچرخم سایت تاببینم چی میشه از فایلهای خانه تکانی هدایت شدم ب یکی از فایلهای لایو استاد که گفته بود روی ذهنت حساب میکنی و فکر میکنی همون راحل ک دفعه قبل راحل بود راحل یه چراغ ت ذهنم روشن شد گفتم نه دیگ من رها میکنم و فقط نتیجه رو از خدا میخوام که500ملیون ماهی بعد هدایت شدم ب این فایل دیدم من خیلی وقت یادم رفت خودم خدا یکی ام هرچیزی که در تسخیر خداس در تسخیر منم هس کلا فکرم رفته روی سایز جنبه های ثروت و یکی از حلقه های اساسی اینکه من خالق کل زندگی خودمم من میتونم هرچی که میخوام بسازم و بشدت دلسرد و ناامید شدم
خلاصه که ممنونمممم ممنون کامل خلاصه نویسی کردم و ذهنم آزاد گذاشتم تا هدایت بشه و ب رتحل های قبلی اکتفا نمیکنم خودش من سمت اون درآمد میبره
بنام خداوند مهربان
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش
خداوند رو سپاسگذارم که در عصری زندگی میکنم که بهترین استاد موفقیت و رستگاری زنده و حی و حاضر برامون صحبت میکنه و با عشق و سخاوتمندی تمام عصاره زندگی زیبای خودش رو با عزیزانش به اشتراک میزاره.
تبریک و شادباش به همه عزیزانی که این فایل رو میبینند.
بریم سراغ اصل قوانین کیهانی و خدایا شکرت که هدایت میکنی تا مطالب خوبی گفته بشود.
اصل قوانین کیهانی رعایت تقوا، و کنترل ذهن و خلق زندگی دلخواهت هست. اصل دوری از شرک است و شرک تنها بدی هست که تو میتونی به خودت و جهان بکنی.
توحید – خلق زندگی – شرک
بهم ربط دارند و هرررر چقدر که شما بتونی توحیدی عمل کنی و زندگی خودت رو خلق کنی، به همون اندازه از شرک دور میشی.
خدایا هدایت کن تا حواسم به شرک ورزیهای ریز و درشتم باشه. خدایا هدایتم کن تا خردمندتر برخورد کنم و میانه رو باشم. خدایا هدایتم کن تا خودم رو ارزشمندتر بدونم و عاشق خودم باشم.
من همیشه یه تشبیهی از بحث توحید دارم و امیدوارم بتونم قشنگ توضیحش بدم.
من عاشق گیاهانم و وقتی جوونه زدن یه شاخه رو میبینم، انگار خدا همصحبت میشه که ببین هیچ محدودیتی نیست، این شاخه به هر شکل و هر جهتی که بخواد رشد میکنه، به هر سمتی که بخواد… هیچ چهارچوبی نیست برای رشد کردن. تو میتونی به هر سمتی واقعا رشد کنی، وقتی ارزشمندی خودت رو پیدا میکنی، وقتی که رنگ خودت رو پیدا میکنی و تو برای همین اینجایی.
در واقع وقتی میدونم برای چی اینجام و از چه چیزی تو این جهان خوشم میاد و میرم دنبالش، من توحیدی عمل کردم. وقتی گوش نمیدم به چهارچوبهایی که گذشتگان و دیگران بوجود آوردن، وقتی دست این خطکشیهای ذهن برمیدارم، به همون اندازه آزادم تا به هر جهتی که میخوام رشد کنم.
وقتی که توحید رو خوب متوجه بشم، میدونم که هدایت پشتم هست و در این لحظه، هر آنچه که بدان احتیاج دارم رو، بهم میده و این مسیر برای هر کسی که به خداوند و الهامات قلبی ایمان داشته باشه، رخ میده.
پس تنها کاری که بهش احتیاج دارم بلندترکردن صدای قلبم هست تا پیامها و الهامات خداوند رو دریافت کنم.
هدایت، سفری است که تنها در آن، همسفر خداوندی و خداوند از کوچکترین عناصر در این جهان تا بزرگترین آن را مدیریت و رهبری میکند و نه از این کار خسته میشه و نه خوابش میگیره، اوست که اول و آخره، اوست که ظاهر و باطنه! خداوند گرداننده کیهان و زمین و سیاراته و اینها همه برای من بنده خلق شده تا لحظهای در آن تامل و تعمق کنم که این خداهه براستی چیه؟ فکرش چیه؟ کارش چیه؟ و از هر بار و از هر جهت که نگاه میکنم، میرسم باز به اینکه من اینجام تا زندگی خودم رو هر طور که میخوام خلق کنم….
چند وقتی بود پیامهام رو با خدای وهاب شروع میکردم ولی تصمیم گرفتم با مهربان شروع کنم… استاد شما قرآن خوندی و درکت رو نوشتی و گفتی، من هنوز انگار به درک همین مهربان نرسیدم، به درک الرحمنالرحیم نرسیدم… میگه خدا رو سپاس گویید، که خدا لنگ سپاسگذاری شما نیست، و این برا خودتون خوبه… اونوقت انگار من فقط دنبال مثبت گرفتن بودم یه عمری… اینکه فقط از بقیه جلو بزنم…
خدای مهربان رو وقتی درکش کردم که همین الان نعمتهای پنهان و آشکارش رو بهتر تونستم ببینم و تلاش کردم که یذره بیشتر سپاسگذارش باشم…
این چند صباحی که زندهام رو میخوام با نگاه توحیدیتری زندگی کنم، چرا که اول و آخرش همون معنی پیدا میکنه، نه چیزهای دیگه! اون میشه اصل و اون میشه همون احساس آرامش و سعادتمندی و بعد ببینم میخوام چکار کنم… با این زندگی!
چند وقتیه 12 قدم رو از اول شروع کردم ولی دستم به شروع مجدد ستاره قطبی نمیره،
دلیلش هم منطق های ذهن خودمه. با این توضیحات آخر ویدیو، مقاومتهام خیلی کمتر شد که رهاتر باشم. و اجازه بدم که خداوند کارها رو از بینهایت طریق انجام بده که بقول شاعر
من خوشنود باشم و رستگار
همسفران و همدلیهای عزیز براتون ثروتمندی در تمام ابعاد زندگی رو آرزو میکنم. بله ثروت خودش است…
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 مهر رو با عشق مینویسم
مگه نگفتم نترس ؟
ببین من اگر بخوام تو رو عزیزت میکنم و کاری میکنم که هیچ کس نتونه به تو حرفی بزنه ،پس نترس
مراقب باش که شرک نورزی
امروز من رفتم جمعه بازار و اگر بخوام خلاصه بگم 6میلیون و 160 فروش داشتم و سوالم این بود چرا حدود یک میلیون کمتر از هفته قبل فروش داشتم؟
و خدا اشاره کرد به شرک و گفت کمی در ذهنت ترس داشتی
من دیشب سریع گلارو درست کردم و دیگه تا صبح بیدار نموندم و یکم خوابیدم
صبح که بیدار شدم خواهرم گفت طیبه ، من ظهر میام خودت برو جمعه بازار
چون باید گل سرامو که نتونستم چسب بزنم رو تموم کنم و بیام
منم خودم حاضر شدم و راه افتادم
تو یه دستم ظرف گل سرای جوانه و گلا
و تو یه دست دیگه ام کیف دستی پارچه ای که بقیه گل سرا و کارتخوانو گذاشته بودم توش و رفتم و مثل همیشه به درخت توتی که تو ایستگاه بی آر تی هست آب برده بودم و رفتم سلام دادم بهش و حالشو پرسیدم و رفتم
وقتی رسیدم حقانی رفتم سمت بازار ،نجوای ذهنم میگفت نکنه نذارن نگهبانا و من هی جوابشو میدادم که من هیچی نمیدونم
از این به بعدش نوبت خداست
وقتی رسیدم ساعت 9:45بود
دیدم یکم بعدش دوتا آقا اومدن و پرسیدن گل چنده
یه گل ازم خریدن و داشت میگفت دست خالی از اینجا نرم و انگار مسافر بودن و ازم خرید کردن و همه این مشتریا تو بودی که برام اومدی و ازم خریدی خدای من
بعد یه خانم اومد گفت سلام خوبی ؟ منم سلام دادم انقدر زیبا رو بود و خوش رو که یدونه گل سر قلبی با یدونه گل سر برگ و گل تخت ساده خرید و برای دخترش یه قورباغه خرید
وقتی داشت میرفت گفت اولش باهات سلام و احوال پرسی کردم خواستم ازت خرید کنم و پر برکت باشی و رفت
خیلی خوشرو بود خیلی
همه اش عظمت تو بود که در وجود مشتری داشتی به من عطا میکردی
بعد یه دختر اومد جوانه و قورباغه گرفت خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم
همه اینا تو ده دقیقه رخ داد ربّ من سپاسگزارم
این نوشته هارو من تو گوگل درایو تو قسمت سپاسگزاری نوشتم
واقعا عالی بود
هفته قبل در یادم نبود که بنویسم یکی از مشتریا که اصرار داشت تخفیف بگیره گفت مثل اوشین ارزون بفروش که فروشت بیشتر باشه گفتم نه نمیشه
و اخیرا سریال اوشین رو دوباره گذاشته بودن که مادرم میدید و من یه وقتایی که میرفتم میش مادرم میدیدم و تلویزیون روشن بود
و انقدر باورای مخربی رو به بیننده میداد که با هر بار حرف زدن اوشین و باقی آدما تو سریال میگفتم خدایا ما وقتی بچه بودیم اینو با لذت میشستیم میدیدیم و ددسته فراموش کردم کلیت فیلم رو ولی تو ناخودآگاهم رفته بود خیلی از باورای مخربش رو خودمم داشتم
که همین ارزون دادن نسبت به خیلی از فروشنده های دبگه که فروشت بالا باشه
که حتی وقتی خدا ایده گل سر جوانه هارو داد بهم تو فکرم این بود که تو بازار 70 میگن گل سر رو ،من 40 بگم که فروشم بیشتر باشه
ولی خداروبی نهایت سپاسگزارم که جوری هدایتم کرد تا این باورم رو اصلاح کنم و یادمه میگفتم که کارای من ارزشمندن چرا بیام ارزون بفروشم و ارزش بدنم و وقت و دقت و همه چی رو ندونم
خداروشکر میکنم که از وقتی آگاه شدم وقتی حرفی رو میشنوم سریع میدونم که باور مخربه
و اگر در خودم باشه سعی میکنم اصلاحش کنم وقوی بشه
و خیلی خوشحالم از اینکه دیگه دنبال پول نیستم که به هر قیمتی دستم بیاد و هر کس میگه تخفیف بده میگم نه و تو دلم میگم شما نخری ،خدا یه نفر دیگه رو میفرسته که ازم خرید کنه
وقتی نشسته بودم رو پله ها یه ماشین دقیقا روبروی من بود که از کنارش یکم جا بود که آدما رد میشدن و میدیدن کارامو
وقتی نشسته بودم همون خانمی که براش آینه دستی رو اشتباه رنگ کرده بودم آینه شو آورد تا درستش کنم و کلی ازش معذرت خواهی کردم و گفت اشکالی نداره درستش کنی راضیم ممنون
یکم نشسته بودم حدود ساعتای 11 نگهبانی اومد و وایساد بالای سرم و مشتری داشتم ،خرید کرد و رفت ،گفت جمع کن و من گفتم چی میشه بذارین بشینم
که گفت نمیشه و برو داخل جا بگیر و گفتم جا نیست باید از 4 صبح بیام که راهم دوره نمیتونم بیام اون وقت شب
بهم گفت مشکل خودته از اینجا بلند شو
قبلش من تا صدای موتور میومد یکم ترسیدم و شرک ورزیدم و بعدش گفتم که خدایا منو ببخش معذرت میخوام
وقتی جمع کردم یکم رفتم پارک رو دور زدم و برگشتم و رفتم جلو در ورودیش دیدم جاهست کنار سر در اصلیش وایسادم اونجا
همینجوری ایستاده وایساده بودم که
یه اتفاق فوق العاده افتاد
و من این نوشته هارو تو صفحه سپاسگزاریم نوشتم:
وای ربّ من
معبود من .الله من تو چقدر ماهی آخه
11:40
وایساده بودم کنار در اصلی بازار که ظرفمم گرفته بودم دستم
فروشنده لباس کنار در داشت میرفت یهویی دیدم نگاهم میکنه
بعد برگشت و دیدم که گفت ما یه صندلی داریم استفاده نمیکنیم بذارم اینجا بشینین
وای خدای من مرسی ازت
وقتی وایساده بودم اونجا و تو دلم فکر میکردم که برم رو پله ها بشینم که فروش اونجا بیشتره ،یهویی به خودم اومدم گفتم شرک نورز چه ربطی به مکان داره
این خداست که داره تو رو حمایت میکنه و هرجا باشی انقد بی نهایت مشتری میشه برات که همه رو ازت میخره
و بازهم از خدا معذرت خواهی کردم و
ازش پرسیدم که من کجا برم اینجا وایسم یا برم رو پله ها بشینم
حتی به اینم فکر کردم که تو که اونجا برای من مشتری میشی ،اینجا هم مشتری میشی پس هرچی تو بگی
داشتم مینوشتم که چی فکر میکردم ، باز برای من مشتری شدی یه دختر کیوت ناز یه جوانه گرفت و سریع کارتشو داد
ربّ من میبینم که تویی که این همه محبت داری برای من و قدر دان این همه محبتت هستم ربّ من سپاس فراوان ماچ ماچی جانم
و انقدر برای صندلی خوشحال بودم که کلی کیف میکردم و سپاسگزاری میکردم
به خودم میگفتم ببین تو شرک ورزیدی ولی خدا انقدر مهربونه که برای تو صندلی داد تا واینستی اینجا
تو بهم صندلی دادی و این یه نشونه بود تا بهم بگی طیبه بشین همینجا جات خوبه عزیز دلم ،نیازی نیست بری رو پله ها بشینی
وای خدا خدا یهویی دلم خواست بوست کنم
بین این همه جمعیت دستمو بوس کردم
خیلی شکرت خیلی سپاسگزارم
بابت دستی که شدی از طریق این آقا به من محبتتو نشون دادی
ربّ من ماچ ماچی جانم سپاسگزارم
ساعت
12:25 دو تا دختر اومدن و ازم عکس گرفتن عکاس بودن
و من هیچ واکنشی نشون ندادم ،اگر قبل آگاهیم بود مانع از عکس گرفتنش میشدم و میگفتم که نه عکس نگیرین و ته ته ذهنم بر این باور بودم که عکسم خوب نمیشه یا حرف مردم اهمیت پیدا میکرد
ولی الان هیچی نگفتم و خوشحال بودم که ازم عکس میگیرن
و نزدیکای 4 خواهرم اومد جمعه بازار و گفتم بیا جای من بشین من برم نمازمو بخونم و برگردم ، رفتم
یه چیز جالب بگم وقتی خواهرم اومد یه نفر ازش پرسید که چنده گل سرا و اونجا بود که متوجه شدم دیگه مثل قبل حسادت نمیکنم که چرا از من نمیخرن .
اتفاقا برای خواهرم خوشحال بودم و اینکه داشتن ازش خرید میکردن
وقتی نمازمو رفتم بخونم تو مسیر یه دختر صدام کرد گفت خاله چنده و برای خودش و خواهرش گل سر خرید و رفتم نمازمو که خوندم و برگشتم آبجیم با پسرش رفتن سمت پل طبیعت تا اونجا بفروشن
ظهر که قبل اینکه فروشنده لباس بهم صندلی بده ،یه دختر اومد بهم گفت نمایشگاهم میای؟ گفتم کجا؟ گفت کرج
گفتم دوره راهم فکر نکنم بتونم بیام
و رفت
یه حسی بهم گفت برو دنبالش و بهش بگو کجاست و شرایطش چجوریه
و رفتم و صداش کردم ازش پرسیدم گفت که تو کرج هست و 10 روزه و از سوم شروع میشه 3 آبان
گفت بیا کاراتو رایگان بذار بهت جا بدم بفروش
جالب بود رایگان بهم جا میداد هرچی خیره همون بشه و هرچی خدا بگه بشه
گفتم باشه و داشتم فکر میکردم که خدا، نکنه میخوای برم کرج و اونجا کلی ازم خرید کنی ؟؟
و من شماره شو گرفتم و اومدم سرجای خودم
و جالب تر اینکه از وقتی هی تکرار میکنم سفارش تعداد بهم میدن افرادی اومدن که سفارش تعداد رو میخوان و شماره مو میگیرن و یه دختر گفت از سلماس اومده و برای مغازه اش میخواد و شماره مو گرفت
میدونم که باید باورای دیگه مو قوی کنم تا سفارش تعداد بگیرم و دلیل اینکه میپرسن ولی ادامه خرید انجام نمیشه ،صد در صد یه باوری دارم که نمیذاره سفارش عمده بگیرم
بعد از ظهر دیدم نگهبان بازار اومد گفت بلند شین و من گفتم بذارین یکمم بشینم گفت نشستی دیگه بسه دیگه و گفت و رفت
و بعد نگهبانی که جلو پله ها بهم گفت بلند شو مشکل خودته که جا نیست و نمیتونی جا بگیری ، اومد و گفت دیدی گفتم برو داخل جا هست
الان بهتر نشد ؟ گفتم بله ممنونم
و یکم بعدش دیدم یه نگهبان دیگه اومد که قبلا تو هفته های قبل که نوشتم که یه بار بهم گفته بود تو خیابون واینستا و برو اگر بازم ببینیمت وسایلاتو ازت میگیریم ، اون اومد و به نگهبان ورودی بازار گفت همه رو جمع کن
همه دستفروشایی که اومدن ورودی بازار
به من که رسید گفت به این دختر کاری نداشته باش بذار بشینه و من که این حرفشو شنیدم خندم گرفت
وای خدای من چی داشت رخ میداد
نگهبانی که بارها منو دیده بود و میگفت برو الان میگه بشین و به همکارش گفت به این دختر کاری نداشته باش
این یعنی که قدرت فقط و فقط دست خداست و بس
و خداست که داره همه جهان هستی رو مدیریت میکنه
خدایا شکرت
میدونم که کار توست که از طریق این مرد که دستی شد از دست تو بهم جا دادی ،صندلی دادی ،و همه با خوشرویی نگاهم میکردن
من امروز برای اولین بار گل سر رو به شالم از کنار پیشونیم زدم و اصلا خجالتی نمیکشیدم و آدما میدیدن لبخند میزدن
خدایا شکرت
من که نشسته بودم اونجا
و تا غروب مشغول سپاسگزاری و حرف زدن با خدا بودم
دیدم فروشنده لباس میخواد که جمع کنه
مدام یه حسی بهم میگفت باید سپاسگزاری کنی و بهش گل و جوانه بدی
بابت محبتی که بهت داشته و صندلی داد بهت
و البته که همه اینا کار خداست که اون فروشنده دستی شد از دستان خدا
ولی یه حسی بهم میگفت باید تشکر کنی
و من رفتم و صندلی رو دادم بهش و به پسر گفتم دوتا از گل سرارو بردارین ،یه جوانه و یه گل هرچی گفتم پسر گفت نه من دلی دادم این صندلی رو، نمیگیرم ،به خاطر این ندادم
من گفتم من به خاطر تشکر بهتون دوست دارم هدیه بدم
و خودش برنداشت و دختری که کنارش بود فقط یدونه جوانه برداشت منم رفتم و وایسادم رو پله ها و یهویی به دلم افتاد گل برنداشت برو بهش یه کش مو گل بده
سریع رفتم و بهش دادم و برگشتم
بعد که رو پله ها وایسادم یه آقا اومد ازم گل گرفت و چند دقیقه نشستم و رفتم ، تو راه داشتم با خدا صحبت میکردم و انقدر لذت میبردم که حواسم به هیچی نبود
وقتی رسیدم به شیر آب کنار جت هایی که گذاشتن روبه روی موزه دفاع مقدس نزدیکای شیر آب من شروع کردم به سپاسگزاری
هی گفتم خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم و هی پشت سرهم میگفتم سپاسگزارم
و اصلا نمیدونستم من امروز چقدر فروش داشتم ،چون کارت میکشیدم و اصلا نشمرده بودم چقدر فروش داشتم
ولی میدونستم که زیاد فروختم و همه اینا کار خداست
من که فکر کنم 10 باری پشت سرهم گفتم سپاسگزارم
خیلی خیلی واضح شنیدم ،حالا وقتشه که بیفزایم تو رو
می افزایم
هی من گفتم سپاسگزارم و هی شنیدم حالا وقتشه بزرگ بشی
و حس کردم که ظرف وجودم آماده دریافت یه سری آگاهی های جدید شده و من آماده دریافتشونم
و اینارو که شنیدم ، فقط داشتم تو تاریکی شب که جمعیت میومدن برن باغ کتاب و بازار و جاهای دیگه ،میخندیدم و بازم سپاسگزاری میکردم و بازم میشنیدم که می افزایم
من تو رو می افزایم
وای چه پیام خاصی بود
فقط داشتم میخندیدم و میگفتم سپاسگزارم
،وایسادم تا آب بخورم
دیدم یه آقا ، میگه برای این خانمه بده بهش
دیدم یه پسر زیبا رو که حدودا 12 سالش میشد گل سر ،گل قرمز بهم داد و باباش گفت که خانم این برای شماست
وسطای راه دیدیم افتاده زمین و به پسرم گفتم بردار و برای اون خانمیه که داره میفروشه که دیدم داشت میرفت ،بریم بهش بدیم الان دیدیمت اینم گل شما
وقتی من دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم
تو اون لحظه فقط و فقط به این فکر میکردم که من چقدر رها بودم و با خدا حرف میزدم که متوجه افتادن گل سر نشدم
بعد اونا داشتن آب میخوردن یه صدایی بهم گفت
گل دیگه برای تو نیست ، اگر برای تو بود نمی افتاد
گل برای اون پسر هست پس بهش برگردون
این برگردوندن گل توسط پدر و مادر و فرزندش چند تا پیام داشت برای تو
که
یک .
انقدر انسان های درست اطرافت و در جهان هستی هستن که حتی اگر تو چیزی رو ندونسته از دست بدی تو رو پیدا میکنن و بهت برمیگردونن
دو .
چیزی که برای تو و برای یک فردی باشه حتما بهش داده میشه
سه .
یاد بگیر رها باشی و بگذری از هر آنچه که داری ،چون تو هیچی نیستی و اگر خدا بخواد چیزی رو ازت بگیره رها باش و جشم بگو و این باور رو داشته باش که بهتر از اونو بهت عطا میکنه
چهار .
آفرین برتو ،تو خیلی تغییر کردی طیبه
وقتی اینارو متوجه شدم به خودم گفتم چقدر قبلنا وقتی چیزی رو گم میکردم اذیت میشدم و با اینکه همه اش میشمردم وسایلامو و حتی پولامو مدام میشمردم که یه وقت کم نشه و حواسم جمع بود که گم نکنم ویا یکی برنداره و شک داشتم که وقتی مشتری زیاد بود یکی مثلا یه گل یا برگ برداشته ،ولی الان نمی شمرم که هیچ، اصلا فکر چیزی هم نیستم بخوام بگم از وسایلایی که برای فروش دارم کم شد
اون لحظات فقط داشتم سپاسگزاری میکردم و با خدا حرف میزدم ،و انقدر حس خوبی داشتم که نه جمعیت میدیدم و نه چیز دیگه ای فقط احساسم بی نهایت عالی بود و سپاسگزاری میکردم
انگار باورم قوی تر شده که فراوان هست و فراوان میسازم
وقتی این پیاما رو دریافت کردم سریع گل رو برداشتم و خواستم به پسر بدمش ،پدر و مادرش گفتن نه نمیخواد و نمیشه قبول کنیم ، چون ما برگردوندیم دلیل نمیشه به ما بدی
بهش گفتم نه ، خودم میخوام هدیه بدم به پسرتون و تو دلم گفتم این گل سهم پسرت بوده و دیگه نباید من داشته باشمش و بفروشم
و هرچی خدا بگه میگم چشم
و بهش گفتم اصلا بیا هرچی از کارام دوست دادی یکی بردار،اگر گل دوست نداری ، که مادرش گفت همون گل خوبه
و پدرش سریع کارتشو درآورد گفت پولشو بکش و من گفتم نه
و دیدم خواست کارتخوانمو برداره و پولشو بکشه سریعتر از اون عمل کردم و کارتخوانو نذاشتم بردازه و گفتم نه نمیشه و انقدر اصرار کرد گفت حداقل یه دشت بهت بدم دستم خوبه
و من که دیگه اینجور حرفا برام اهمیتی نداره ،و میدونم که روزی دست خداست نه عوامل بیرونی مثل دستم خوبه و ….
قبول نمیکردم تا اینکه به دلم اومد که 01 هزار تمن ازش بگیر بذار خوشحال بشه
که پدرش گفت 30 بکش و گفتم نه 10 میکشم و بعد رفتن
نمیدونم چی داره رخ میده ولی میدونم و من تغییر کردم
و سپاسگزار تر از قبل شدم
چقدر رفتارام خداگونه تر شده و چقدر من آروم شدم و سعی میکنم بیشتر چشم بگم
خیلی خیلی سپاسگزاری میکنم از خدا
وقتی برگشتم رفتم تو مسجد نمازمو خوندم و خواهرم چون رفته بود با پسرش پل طبیعت بهم گفت طیبه وایمیستی ما بیایم؟؟
اولش گفت که اگر تمرین رنگ روغنت مونده و اگر وایمیستی ما بیایم دیرت میشه تو برو ، گفتم نه وایمیستم بیاین
انگار یه حسی میگفت که نرو ،بمون تا بیان
جلو در مترو بودم و داشتم باهاش صحبت میکردم که یه لحظه گفتم خدایا برم یا بمونم بیان
که حس کردم بمون و برو اون جایی که پارسال پفیلا میفروختی دی ماه بود یا بهمن ماه نمیدونم
و من رفتم و وایسادم اونجا و گل سرامو گذاشتم زمین
و رو به روم یه ساختمون نیمه کاره بود که پارسال تو هوای سرد من اونجا وایساده بودم و فایل انگیزه 3 رو گوش میدادم اونروزا
و یهویی بهم گفته شد که بازم گوش بده
وقتی گوش دادم گریم گرفت
اینو درک کردم که خدا خواسته من برم اونجا وایسم تا بهم یادآوری کنه که بگه ببین از اون روزی که هیچی نداشتی الان هر هفته فقط روز جمعه از صبح تا غروب ، میانگین 6 میلیون درآمد داری
چی تغییر کرد طیبه ؟؟؟؟
من که اون روزا هم ، تو همین پل طبیعت بودم و الانم هستم ؟!
یادمه اونروزا همه میومدن میپرسیدن که جمعه بازار کدوم سمته و من میگفتم نمیدونم و به مادرم میگفتم جمعه بازارشو بگردیم پیدا کنیم ببرم اونجا بفروشم و دیگه تا چند ماه پیگیرش نشدم
میدونم چرا پیگیری نکردم
همه اش برمیگشت به باورای محدود من
که مانع از رفتنم به جمعه بازارش میشد
و همه اینا رو خدا بهم یادآوری کرد و گفت ببین طیبه چقدر با تکرار باورهای قوی زندگیت تغییر کرد
رفتارهات هم تغییر کرده
پس پر قدرت تر ادامه بده و باز هم حس کردم که گفته میشد می افزایم تو رو
خدایا شکرت
وقتی یکم وایسادم اونجا کسی نگرفت و من داشتم فایل انگیزه 3 رو گوش میدادم
و خواهرم اومد و باهم برگشتیم خونه
تو راه برگشت تو مترو که رفتیم سوار قطار بشیم من رد شدم و وایسادم و یاویی دیدم خواهرم وایساد کنار صندلی که یه خانم و دو تا پسر کوچیک داشتن دیدم میخوان ازش خرید کنن
خوشحال شدم و گفتم خدایا شکرت خواهرم امروز دیر اومد ولی براش مشتری شدی
و دیگه اون حسادت در وجودم نبود که چرا از من که جلوتر بودم خرید نکرد و از خواهرم خرید کرد
اون لحظه به جای حسادت فقط و فقط داشتم به یه چیز فکر میکردم
اونم این بود که
ببین روزی دست خداست
ببین اگر قرار بر این باشه که کسی فروش داشته باشه خدا کاری میکنه که مشتری اون فروشنده های دیگه رو نبینه و یه راست فروشنده ای رو ببینه و صداش کنه و بره سمتش تا ازش خرید کنه
چقدر زیباست
چقدر این چیدمان خدا قشنگه
دلم میخواد بیشتر و بیشتر رهاتر باشم از همه چیز
دلم میخواد بیشتر تسلیمش بشم از همه جنبه ها
دلم میخواد دلم میخواد داد بزنم و بگم دوستت دارم
الان که دارم مینویسم هم دارم گریه میکنم و هم دستمو بوس کردم و گفتم دوستت دارم
و الان که مینویسم روز چهارشنبه 2 آبان هست و روز جمعه 27 مهر فرصت نشد بنویسم رد پام رو
خدایا شکرت
وقتی خواهرم اومد دیدم خوشحاله گفت دو تا ازم گل گرفت و 140 کارت کشیدم
لبخند زدم و گفتم خداروشکر دیدی بهت گفتم میشه
و بهش گفتم ببین چرا منو که اول از تو رد شدم ندید و تو رو دید؟؟؟؟ گفت نمیدونم
گفتم این یعنی کار خداست خدا خواسته که مشتری از تو بخره نه از من
روزی تو بود
و شکر کرد و گفت راست میگیا
و بعد که قطار اومد سوار شدیم و برگشتیم
وقتی رسیدیم من شروع به انجام کارام کردم
و شمردم که 6 میلیون و 160 هزار تومان فروش داشتم و بی نهایت از خدا سپاسگزاری میکنم
و کل شب رو فقط تمرینای رنگ روغنم رو انجام دادم
خدایا شکرت
بهترین و ناب ترین لحظات رو دی این بهشت زیبات در این روز زیبا که به من عطا کردی گذروندم و لذت بردم از مسیر
بی نهایت سپاسگزارم از لطفت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام دوست عزیز، من شهریور ماه تهران بودم و از شما در جمعه بازار چند تا جوانه و گل افتابگردون خریدم، میگم از شما چون کامنت رو که خوندم رفتم و عکستون رو دیدم و مطمئن شدم، وقتی داشتم ازتون خرید میکردم اینقدر حس خوب و آرامش توی چهرتون بود که من که اصلا قیافه آدمها یادم نمیمونه،دقیقا شما یادم بودین، چقدر وقتی از شما خرید کردم، سلیقه و خلاقیتتون توی بافتن جوانه ها و گلها و قورباغه ها تحسین کردم، و گفتم ببین همیشه بافتنی بوده ولی ایده و کار خلاق چقدر میتونه زیبا و پول ساز باشه،من وقتی از شما خرید کردم فقط چند تا دیگه از کارهاتون مونده بود و واقعا تحسینتون کردم ، هنوزم دخترهام جوانه های شما رو تو شهر خودمون میزنن به سرشون، خیلی ها براشون جالبه و میپرسن از کجا خریدید، آن شالله که بتونی فروشت رو گسترده تر کنی و هر روز موفق تر و ثروتمند تر بشی دوست توانمند و خوش سلیقه
به نام ربّ
سلام بر شما
چه جالب واقعا؟ چند وقت پیش پیش خودم گفتم یعنی میشه من اعضای خانواده صمیمی عباس منش ، رو ببینم
پیامتون رو که خوندم به خودم گفتم چرا که نه
اونروزی که گفتی یعنی میشه ،جهان هستی به درخواستت جواب داد و یکی از اعضای سایت حتی ازت خرید هم کرده
چقدر چیدمان خدا عجیب و در عین حال شگفت آوره
درسته با توجه به نوشته هاتون چهره تون یادم نمونده و از بین اون همه مشتری نمیدونم
ولی برای شما و دخترهای نازتون بی نهایت خوبی و زیبایی از خدا میخوام
خیلی خیلی سپاسگزارم از شما که برای من نوشتین و از تجربه خریدتون گفتین
خداروشکر میکنم و سپاسگزارشم که بهم کمک میکنه
طیبه جان خواهر گلم ، من کامنت های زیادی رو نمیخونم مخصوصا طولانی ها رو ولی خدا وکیلی مال شما رو تا آخر خوندم و کلی کیف کردم ، خیلی خودمانی خیلی ساده و نچرال و چو از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند درود بر شما و قلب پاکتون شما روحتون رو به سمت نور به سمت پاکی ها و به سمت خدا جلا دادید و این دارایی خیلی ارزشمنده و من براتون بهترین بهترین ها رو آرزو میکنم
به نام یگانه هستی
همان خدایی که در هر لحظه ما را هدایت میکند
پارت اول:
سلام و درود دارم استاد عزیزم و سلام و درود به خانم شایسته محترم
تمام وجود تشکر میکنم بابت این فایل و بریم سر اصل مطلب:
ابتدا نزدیک به سه بار هستش که دارم این فایل رو گوش میدم و باز هم فکر میکنم جای گوش دادن داره
من ابتدا یکم کمالگرایی داشتم که بخوام کامنت بنویسم چون میگفتم که باید تمام درکم رو از این فایل به دست بیارم بعد کامنت بزارم ما گفتم چه کاریه الان چیزی که برداشت میتونم بکنم رو به عنوان یک رد پا بزارم و بعد به صورت تکاملی چیزهای دیگهای که به دست آوردم دوباره ثبت میکنم
برداشت بنده از فایل قوانین جهان هستی از در قرآن کریم قسمت 1:
زیبایی این فایل این هستش که دوباره ما رو با داستان کنجکاوی شما نسبت به قرآن کریم که میخواستید قرآن رو به دریا بندازید دوباره شروع بکنید و جالبه که شروع کردید به خواندن منطق پشت منطق شما رو کنجکاوتر کرد و ترغیب کرد
دقیقاً یاد داستان خودم میافتم که وقتی یه کتابی به نام فلورانس اسکاول شین به دستم رسید هیچ نگاهی بهش نداشتم اما وقتی مجبور شدم برای سرگرمی بخونمش واقعاً منو به سمتی برد که با قدرت درونی خودم آشنا بشم که بعدش حتی به فرکانسی رسیدم که با شما آشنا شدم
واقعا اینجا میطلبه که من یک تارگتی ببندم و بتونم توی مسیر زندگیم و توی برنامهریزیم تمرکز دوباره روی قرآن بذارم و واقعاً قرآن رو کاملاً بخونم بدون هم از دید قوانین جهان هستی بدون هیچ پیشینهای نه مثبت نه منفی
واقعا کلمه توحید تردهتر از اون چیزی هستش که ما فکرش میکنیم واقعاً خداوند اون منطق رو اون یگانگی رو و اون ارتباط درونی ما با خودش رو به غیر از شرایطی که حالا پیامبر داشته به ما چندین بار تکرار کرده و گفته که باز جای خواندن داره و اشاره کردن داره
وقتی ارتباط ما با خودمون و خدای درونمون و انرژی منبع یکی میشه هدایتمون میکنه ما رو به سمت خواستمون ما رو به سمت بهبود پیدا کردن اون هم تکاملی قدم به قدم
جای حرف زدن خیلی زیاده ولی من سعی میکنم گوش به قلبم باشم با اون چیزی که گفته میشه رو اینجا بیان کنم
واقعا اگر توحید ما کاملا رعایت بشه و سعی کنیم به همون آیه دوم سوره فاتحه که میگه: الحمدلله رب العالمین ( حمد برای خدایی که تنها قدرت عالم هستش) وقتی رو همین آیه فوکوس میکنیم یعنی تمام توحید دوباره شروع شده
از تمام خصوصیات و صفات دیگه خداوند
کلمه رب در قرآن خودتون میدونین که چندین بار تکرار شده
با تمام وجودم میتونم بگم که مهمترین کاری که ما باید انجام بدیم در لحظه تکیه بر خدایی که تنها قدرت عالم هستش
پارت اول این کامنت که برای این فایل هستش کافیه اینو قلبم میگه و انشالله در پارت دوم حتماً طبق هدایت خداوند کاتی که دوباره برداشت کردم رو مینویسم
عاشقتونم دوستتون دارم و به خدای یگانه میسپارمتون
پارت اول
علی وزیری وصال
2 آبان 1403
سلام به استاد نازنین سلام به دوستان هم فرکانسی خوشحالم که باز هم یک کامنت دیگه رو اینجا مینویسم و یک ردپا میزارم …
خدایا شکرت بابت اینکه امروز چه هوای عالی و زیبای خنکی رو امروز تجربه کردم و امروز بیرون رفتم
خدایا شکرت بابت تجربه هدایت تو
تجربه هم صحبتی با تو
خدایا شکرت
خدایا شکرت بابت مبلغ پولی که داشتم و خریدمو انجام دادم
خدایا شکرت که باهام حرف زدی و منو به تسلیم شدن دعوت کردی خدایا شکرت بابت اینکه خیالمو راحت کردی با این فایلا که خودم خالق زندگیمم خدایا شکرت که منو ب توحید دعوت کردی
بهم گفتی که خیالم حتی از خواسته های بزرگم راحته
که حتی میشه رفت سمت فرعون
حتی میشه دریا رو شکافت
همه خواسته ها قابل دسترسه
میشه به همه چیز رسید فقط باید به خودت و خدات باور کنی
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که خواستم و هدایتم کرد به سمت درک قوانین جهان هستی تا بااین درک ،موحد باشم و خالق تمام عیار خواسته هام باشم
سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین ، چقدر عالی و بی نقص این کارو انجام میدید و من چقدر خوشبختم که باآگاهی های این سایت زندگی میکنم و هدایت شدنم به آگاهی ها،بزرگترین سپاسگزاری من از مهربان پروردگارِ سخاوتمندم هست.
استاد عباس منش عزیزم نمیدونم چجوری ازتون سپاسگزاری کنم که انقدر قابل فهم برامون توضیح میدید آموزش هاتون چقدر سلیس و روان و دلنشین مقابل فهم هستند،شماعالی قوانین رو توضیح میدید و من چقدر ایمانم قوی تر میشه وقتی به این جنس از آگاهی ها گوش جان میسپارم .
«ازتون تا بی نهایت سپاسگزارم»
قبلا یجایی تو فایل ها و آموزش هاو مقاله های مریم جون ، شنیده بودم که زیستن به شیوه ی قوانین یعنی توحیدی زندگی کردن ،اولین بار که ذهنم واقعا مقاومت داشت چون خیلی از افکارشرک آلود میومد تو ذهنم ، شرکی که تَوَهُم بود و جز آموزه های گذشته و کهنه و بی اساسِ مذهبی که به خوردم داده بودن چیز دیگری نبود ،
اما با بیشتر موندن در سایت و بیشتر تأمل کردن در این مورد و پیدا کردن ارتباط بین قوانینی که شما دارید یادمون میدید و توحیدی زندگی کردن ، کمی درک کردم که منظورتون از این آگاهی ها چی هست و حالا با این فایل و این جمله که «««زمانی که داری به خالق بودنت فکر میکنی زمانیه که داری توحیدی فکر میکنی و باعث میشه شرک از وجودت بره بیرون»»» ودیگر توضیحاتی که راجب این جمله دادید بسیار بهتر برام جا افتاد که چرا زیستن به شیوه قوانین یعنی موحد بودن ،برام بهتر جا افتاد که اگر قدرت خداوند و قدرتی که درخلق زندگیم بهم داده رو باور کنم اونوقت دیگه نگران حضور و یاخروج یک آدم ،یک شغل ،یک منبع خاص برای بهتر زندگی کردنم نیستم چون میدونم وقتی بهتر زندگی میکنم که خواسته هام برآورده بشن و وقتی خواسته هام برآورده میشن که من موحد باشم و بدونم اگر بر طبق قوانین زندگی کنم خداوند در زمان مناسب انسان مناسب ، کار مناسب ،منبع درآمد مناسب و ….رو وارد زندگیم میکنه از این روی دیگه وابسته به موندن با رفتن هیچ شخصی در زندگیم نیستم و بخاطر این باور که من خالق زندگی و شرایط و تجربیات خودم هستم ، قوی تر و توحیدی تر عمل میکنم .
خیلی ازتون ممنونم که این مطلب رو اینجا بازش کردید و من خیلی بهتر از قبل درکش کردم امیدوارم این آگاهی در جانم بشینه و فرمون زندگیمو دست بگیره و هرجا داشتم مُشرک میشدم به یادم بیاد که ماریا رها کن تو خالق زندگی خودت هستی به شغلی به آدمی به منبعی غیر از خداوند نچسب اجازه بده خداوند آدم درست رو وارد زندگیت کنه اجازه بده خداوند قدم به قدم هدایتت کنه ،و یادت باشه هدایت های که بهت میشه هماهنگ هست با مدار کنونیت پس انجامشون بده تا مدارت بالاتر بره و بدون درمدار بالاتر اتفاقات شرایط و ایده های بهتری برات وجود داره ، ماریا امکان پذیری تحقق خواست رو با محدودیت های شرایط الانت نسنج ،که اگر دراون دام بیوفتی هرگز راه حلی برای داشتنشون پیدا نمیکنی ، باید بتونی به مسائل جوردیگری نگاه کنی باید خالق بودن خودتو یادت بندازی تو همیشه خالق بودی منتها ورودی نا مناسب دادی خروجی نامناسب تحویل گرفتی ، هرآنچه که در دایره تجربیاتت داری نمودی از باورهای گذشتته ، ورودی هاتو تغییر بده ، اطلاعات جدید از سایت بگیر و کنترل کانون توجه داشته باش تا خروجی هات تغییر کنن،تو خالقی ماریا همیشه خالق بودی ، منتها اون موقع ناآگاهانه توجهت به ناخواسته هابود و طبق قانون همونو وارد زندگیت میکردی ،حالا به خداوند و قدرتی که برای خلق زندگیت دراختیارت گذاشته توجه کن تا تجربیاتی از همین جنس وارد زندگیت شه ، و گوش دادن فایل هایی که توحیدت رو قوی و شرک رو بهت میشناسونه بهترین کاریه که میتونی دراین راستا انجام بدی و این فایل یکی از همون فایل هاست پس با تمام توان و تمرکز گوش کن و یقین داشته باش که خداوند حامی تو دراین مسیر روشن و دلنشینه، بدون که خداوند بیشتر از تو میخواد که تو به خواستت برسی ، به رویا ها و اهدافت وفادار باش و دراین مسیر توحیدی که توش هستی ثابت قدم باش و استمرار بروز و یقین داشته باش که خداوندبه وعده هاش عمل میکنه چه کسی متعهد تر از خداوند به وعده هاش.
سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین ، چقدر تشنه ی شنیدن این فایل های توحیدی هستم فایل های که قدرت خداوند و قدرت موحد بودن رو بیشتر به رُخم میکشه من فقیرم به هر خیری که از خداوند بهم برسه و این فایل ها همون خیر بزرگ هست تو زندگیم .
عاشقتونم استاد عباس منش عزیزم و عشق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.
ماریا جان جانان
تو بی نظیری
تو بهترینی
کامنتت سراسر درس بود ، سراسر دوره کردن آموزش های استاد بود برام ، بارها متوقف شدم تا نت برداری کنم تا دوباره از زاویه ی دیگه جملاتت رو به جونم بشونم.
الهی شکرت که انقدر خوب هدایت شدی
از نتایجت توی کامنتهای قبلیت خوندم ، صد هزار بار آفرین . تحسینت میکنم که انقدر خوب عمل کردی و نتایج عالی رو نوش جان کردی
الهی شکرت که هدایت شدم به کامنتت
به کامنتی که دقیقا توی روز تولد من نوشتی 12 بهمن
کلی کیف کردم
کلی یاد گرفتم
الهی شکرت
خدایا شکرت
از ته دل برات نتایج عالی تر رو میخوام
الهی شکر به خاطر قانون بدون تغییر خداوند
الهی شکر برای این فضای معنوی سایت
سلام به مونای عزیزم
سپاسگزارم ازت زیبا رو ، چه چهره ی دلنشین و چه موهای زیبایی داری ، کنار دریا عکس انداختی و عکست بسیار زیبا شده
خوشحالم که تو سایت هستی و از این اقیانوس آگاهی بهرمندی،واقعا شکر بابت حضور استاد و شکر بایت آگاهی های این سایت ، خداروشکر که هدایت شدیم به آسان شدن برای آسانی ها،
سپاسگزارم که برام کامنت گذاشتی ،هم صحبتی با دوستان سایت بسیار برام ارزشمند هست
سپاسگزارم بابت تحسین هات ، لذت بردم و از خداوند خواستم تا تعهدمو بیشتر کنه تا بتونم بیشتر توحیدی باشم که توحیدی بودن باعث میشه تا آرام باشم و نترسم و بیشتر لذت ببرم از این فرصت زیبای زیستن که مهربان پروردگارِ سخاوتمندم بهمون هدیه داده
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه من الان 77 روز تو این سایت بهشتی هستم ولی هنوز نتونستم اونجوری که می خواهم باور هامو تقویت کنم نسبت به خداوند میخوام یک تعهدی بدهم که اگر یه موقعی خواستم تسلیم باشم یادم باشه که به شما ها گفتم قراره توحیدی بشم.
امیدوارم همیشه رو به پیشرفت باشید
وای خدای من چی قشنگ تر ازین که صبح پاشی و با امید اینکه استاد فایل جدید گذاشته باشه بیای تو سایت و ببینی
واقعا استاد فایییل جدید گذاشته ؛))))
این زیبا ترین قسمت زندگیه
استاد عزیززم
تمام درک ها و اگاهی هایی که از سایت بدست میاریم بکنار که هر وقت هر چقدر تشکر کنم بابتش کمه
زمانایی که بی توقع ازین که فایلی گذاشته باشید میام تو سایت و میبینم ی فایل ازتون اومده خیلی خیلی انرژی میگیرم ممنون ازتون که انقد بزرگید که انقد ظرفتون بزرگه برای دریافت اگاهی ها
که انقدددد باعث بهبود در ما میشید
خدایا شکرت
نمیدونم چطور سپاسگزاری هدایتم به این راه رو بجا بیارم
فقط میدونم هر چقدر سپاس بگم کم گفتم
ممنونم ازتون
بینهایت
نکات بلد این فایل برای من :
اون چیزی که خداوند قراره بهمون بده در عین ناباوری برای ما ولی قابل اجابته ما فقط باید حرکت کنیم اروم اروم برامون طبیعی میشه و قابل باور تر ولی روز اول اگه بهمون بگن تو به همچین چیزایی میرسی به این جایگاه به این مهارت ها
این مسائلو حل میکنی باورمون نمیشه ولی وعده خداوند حق است و ما به این درحات خواهیم رسید ،
خداوندا شکرت بخاطر این همه زیبایی
امیدوارم بتونم ایمانمو به خداوند نشون بدم و ایمان بیارم به راحش هر لحظه و اجابتش کنم هر لحظه ،
خدایا کمکم کن ،
استاد عزیزم ممنونم ازتون بی نهایت
که هر روز
صداتون فایلاتون و مطالبتون برام مثل سوخت جت عمل میکنه و راه درست و بهم نشون میده
چون مثبت نابه
چون فرکانسمونو تنظیم میکنه
و ما میتونیم بهتر الهاماتو دریافت کنین
بینهایت سپاس استاد گرانقدرم
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
درک قوانین جهان در قرآن کریم
وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَإِنْ یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِنْ یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ﴿28﴾انصاریان: و مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان می داشت، گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید: پروردگار من خداست؟ و بی تردید از سوی پروردگارتان برای شما دلایل روشنی آورده است، و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان خود اوست، و اگر راستگو باشد برخی از عذاب هایی که به شما وعده می دهد به شما خواهد رسید؛ زیرا خدا کسی را که اسراف کار و بسیار دروغگوست، هدایت نمی کند.
خدایا شکرت که در مدار درک بهتر قرآن کریم هستم
استاد عزیزم مدتهاست که روزم را با خواندن آیاتی از قرآن به صورت هدایتی باز میکنم و شروع میکنم و قلبم باز و سلیم میشود و روزم ساخته میشود
این هدایتی است از جانب پروردگار جهانیان بر بنده اش
خدایا شکرت تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدا یا شکرررررررررت
استاد اینقدر همزمانی برام پیش اومده این روزها که در مسیر درست الهی و توحید هستم که هر بار قشنگ حس میکنم بار شرک و گاری زهوار در رفته داره در وجودم سبکتر و روغن کاری تر میشه و حرکتم آسانتر شده
یعنی هر چقدر اوایل عجول بودم الان در هر سختی فقط بخودم زمان میدهم تا با گذشت زمان در وقت مناسبش با آرامش ذهنی ام هدایت شوم
در روزهای گذشته بارها و بارها به داستان حضرت موسی هدایت شده بودم و هر بار ایمانم قوی تر میشد و باورهای توحیدی در من بیشتر قدر ت میگرفت
و با هر هدایتی که پیش میرفتم ایمان و توکل و اعتماد بخدا در من بیشتر و بیشتر میشود
چنان آرامشی که این روزها دارم
همان ریشه توحید و ایمان و توکل و اعتماد بخدا فقط میتونه باشه دلیل این آرامش درونی
فقط قدرت دادن بخدا میتونه باشه و
قدرت را از عوامل بیرونی گرفتن
الله و اکبر
استاد جانم
هر چقدر بیشتر تفکر میکنم از اینکه من خالق صد در صد تمام اتفاقات زندگی ام هستم بیشتر احساس قدرت میکنم
وقتی یه کوچولو برای من که تازه کارم اول راهم
نزدیک به سه سال هست که سایت الهی شده تمام برنامه های زندگی من
متوجه میشی که داری با افکارت با باورها و فرکانس های خودت اتفاقات را خلق میکنی
یعنی اون لحظه که در شرایط ناجالب به یاد میآورم و سعی میکنم آگاهانه توجهم را روی زیبای ها و نکات مثبت و شکر گذاری و دیدن نعمتهای الهی کنم تا به احساس بهتر برسم
و وقتی که شرایط خوبه بیاد میاورم کریدیتشوبخدا بدهم و مشرک نباشم فراموش نکنم که از کدوم مسیر به این آرامش رسیده ام
به این نعمت و سلامتی و عشق و شادی الهی رسیده ام
اصلا برای همین یه ذره ایمان و توکلم و باورم بخداوند زندگی ام زمین تا آسمان تفاوت دارد با قبلم (همان دوران شرک ورزیدن ها و جاهلیت که فقط دنباله رو جامعه بودم )
استاد این فایل بینظییییر همزمانی بود با فایل قدم شش جلسه چهارم
که باید خودخواهانه تمرکزم را روی شخص خودم بزارم
خب استاد عزیزم داستان من با توجه به موقعیتم خیلی شبیه به داستان موسی بود
شاید به خاطر همین من تو قرآن این مدت فقط هدایت میشدم به داستان پیامبران و حضرت موسی خیلی باورهای توحیدی تری بهم میداد و آرامم میکرد
استاد منم کنترل ذهن در شرایط سخت کار آسانی نیست
خب منم از بدنه جامعه تکاملی جدا شده ام و خیلی فیلتر گذاشتم برای ورودی های ذهنم
مسلما مخالفان هم زیاد میشوند برای این کارم
و شاکی از اینکه برات امر و نهی کنند
که چرا این مدلی رفتار میکنی رفت و آمد نداری و هزاران انتقاد و قضاوت
بماند..
من دیشب بعد از شاید دوماه به طبقه پاینمون که خانواده همسرم هستند مهمان آمده بود رفتم
قبل رفتن از خدا هدایت خواستم
رفتم قرآن رو باز کردم سوره لقمان برام باز شد
یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿17﴾اى پسرک من نماز را برپا دار و به کار پسندیده وادار و از کار ناپسند باز دار و بر آسیبى که بر تو وارد آمده است شکیبا باش این [حاکى] از عزم [و اراده تو در] امور است (17) وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿18﴾و از مردم [به نخوت] رخ برمتاب و در زمین خرامان راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست نمى دارد (18)
استاد من فقط با هدایت خداوند اشک ریختم و آرامشی که در قلبم جاری شده بود
اماد ه رفتن به طبقه پایین شدم
وقتی وارد شدم کلی عزت و احترام دریافت کردم
آگاهانه تمرکزم را روی نکات مثبت گذاشتم و مهمان عزیز خاله همسرم مرا در آغوش گرفت و اینقدر برام ارزش و احترام قائل شد
و احوالپرسی با عزیزان کردم و در کنارشون نشستم و اونموقع که من اونجا بودم فقط از زیبایی ها صحبت شد و حال خوب منتقل شد
و همونجا طبق آیات قرآن
چند تا انتقاد شنیدم ولی خودش گفته بود قبلش که از نیش و کنایه ها باید صبر داشته باشی
ومنم که اصلا آرام و آسوده خاطر بخدای خودم اعتماد داشتم و حالم با خودم خوب بود .
من بخدای خودم اعتماد دارم
وقتی که باور دارم من خالق تمام اتفاقات زندگی ام هستم
منم که دارم با افکارم با جهت دهی به افکاری که در سر میپرورانم به آنها پر و بال میدهم
پس آگاهانه سعی میکنم که دید مثبت و بهتری به افکار و فرکانس هایم بدهم
حالا که من میتونم این قدرت را دارم آنچه را که میخواهم را با جهت دهی آگاهانه به افکارم خلق کنم و خالق خوبی برای اتفاقات زندگی ام باشم پس چرا که نه ؟؟؟
بسم الله
الهام خانم شروع کن
اتفاق امروزم
من رفتم کارگاه آموزش هنرهای دستی
همسرم پیام داد یه عکس از سند خونه میخواست
گفتم بیرونم
طبق عادات و افکار قدیمی ام
ذهنم شروع کرد به نجوا الان همسرت باهات جنگ میکنه چرا نموندی خونه
ممکنه کارش دیر بشه و داشت میگفت همینطووووور ادامه دار
منم داشتم فایل جلسه 4 قدم 6
را کار میکردم دوسه روز ه
یاد هدایت استاد که با پرده اروی داشت افتادم
واقعا خدا خودش میگه انسان ذاتش فراموش کار و ناسپاس
حالا من شب به فایل گوش داده بودم
ولی صبح با این اتفاق فراموشم شده بود
ذهن نجوا میکرد منم تمرکز نداشتم برای انجام کار روی ظرفم
یه لحظه موندم گفتم خب من بیرون از خونه ام
والان باید ذهنم را کنترل کنم تا به احساس بهتر برسم
مهم نیست به هر دلیلی احساسم بد بشه
به ضرر من میشه
پس میام آگاهانه تمرکزم را روی نکات مثبت اینکا و کارم و خودم میزارم
در این حین که من تمرکزم روی زیبای های اطراف بود دوستان هر کدوم اصلا نشسته بودند سر کارهای خودشون میومدن پیش من و به کارم نکاه میکردند وکلی تحسینم میکردند و میرفتند سر کار خودشون . این یه پاداش الهی
یه لحظه حسم گفت برو تو گالری گوشی شاید عکس از قبل داشته باشی
رفتم دیدم یه عکس از قولنامه داشتم اونو برا همسرم فرستادم
و تمرکز گذاشتم روی کار
پیامکی اومد تشکر از طرف همسرم
حالا اون عکس اصل سند رو میخواست
منم مقداری از کارم رو انجام دادم و آرامش داشتم کارم رو جمع کردم و اومدم سمت خونه
پیاده روی نصفه راه رو اومدم و رفتم سر راه داروخانه ویتامینها رو خریدم و بلطف خداوند که هر بار از جاده میخوام عبور کنم اصلا برام خلوت خلوت میشه
اومدم یه مسیر رو با ماشین برگردم یه تاکسی وایستاد قبلش درخواست بهترین رو داده بودم
یه راننده خوش اخلاق منتظر مونده بود یه نفر خانم هم مسافرش بود
کرایه رو دادم مقداری ازش پس داد
گفت همین قدر کافیه
منم شکر گذاری کردم و رزقی از طرف خدا دیدم
و منو با احترام پیاده کرد
اومدم عکس رو فرستادم
و باز هم آرامش داشتم .ولی نجواها همچنان بود . ولی من آروم بودم میگفتم هر اتفاقی بیوفته در این مسیر الخیر و فی ما وقع است من ایمان دارم
وظهر وقتی اومد خونه گفت من سرم خیلی شلوغ بوده وقت نکردم زنگ بزنم یه جورایی حس معذرت خواهی هم داشت کلامش
خیلی هم ضروری نبوده
میموندی با حوصله کارت رو تو کلاس انجام میدادی بعد میومدی خونه .
منم فقط تو دلم گفتم خدایا شکرت
کریدیتشو فقط بتو میدم
برای آرامشم در روابط
خدایا شکرت
بخدا که وقتی روی خدا حساب باز میکنی از جایی که فکرشو نمیکنی برات میچینه
من این روزها اینقدر جان جانانم داره برام میچینه که بلطف لایزال و قدرت لایتناهی اش
فقط میخوام باهاش عشق بازی کنم و سوت زنان در جاده سرسبزش قدم بردارم
خدا یا شکرررررررررت
و یه همزمانی دوباره دیروز رفتم قسمت مرا به نشانه ام هدایت من و فایل لایو قرآن آسان است و نیاز به تفسیر ندارد برام بازشد و دوباره گوشش دادم و بازم قلبم ارمتر بود بلطف خداوند متعال
و قرار گرفتنم در این مدار درک بهتر قرآن و هدایتهای الهی
خدایا شکرت برای انتخاب این مسیر از روز تولدم تا به الانی که اینجا هستم
بازم برگردم همین مسیری که آمده ام را انتخاب میکنم .زیرا ختم شده به مسیر سعادت و خوشبختی و رستگاری در دنیا و آخرت
خدایا شکرت
به امید زندگی بهتر و در صلح بیشتری با خودم
تا جلسه توحید ی بعدی
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
در پناه
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و دوست داشتنی خودم مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
استاد جان از اینکه تو شهری که شما دوران کودکی و نوجوونی و کمی جوونیتونو اونجا گذروندید، هستم فقط به خاطر وجود شما افتخار میکنم و هر وقت در مورد این شهر صحبت میکنید خوشحال میشم.
از کودکی و جوونی خودم بخوام بگم من تو خانواده ی مذهبی بزرگ نشدم ولی تو اون دسته خانواده هایی که آزاد بودن هم نبودم.
پدر و مادرم ، تقلیدی و به خاطر قضاوتهای بقیه هر کاری که بقیه میگفتن و انجام میدادن اونها هم تبعیت میکردن و مثل اونا پیش میرفتن .
از اونجایی که مذهبی ها را الگوی مناسبی برای خودمون انتخاب کرده بودیم به همین جهت در مقایسه با خودمون ، میدیدیم مذهبیها ظاهرا خدا رو بیشتر یاد میکنن و طبق افکار و باورهای گذشتمون احساس میکردیم اونا بیشتر با خدا ارتباط دارن به همین جهت تقریباً هرچی اونا میگفتن بدون اینکه در موردش فکر کنیم تبعیت میکردیم .هیچ وقت از خودمون چیزی نداشتیم یعنی خودمون فکر نمیکردیم که چی درسته چی غلط ؟!!! هر کی هرچی میگفت همونو درست و همونو غلط میدونستیم. البته منظورم از هرکی ، همون قشر مذهبی هستش.
هرچی بیشتر گذشت و ما بزرگتر شدیم تعصباتمون بیشتر شد طوری که بخاطر هر چیزی عذاب وجدان و احساس گناه سراغمون میومد.
موندن تو احساس گناه آسیب و ضربههای زیادی به خودم زده. الان خوب میفهمم که این احساس چقد مانع رشد و پیشرفت و تغییرات مثبتم بوده.
عدم آگاهی که شامل عدم شناخت خداوند و عدم شناخت خودم بود منو به قهقراها کشید.
از طرفی میدونستم خدا بهترین تکیهگاه برای هممونه از طرفی موقع مشکلات و درخواستهام خدا رو کوچیک میدیدم و بیشتر خودم دست بکار میشدم.
و وقتی به نتیجه مطلوبی نمیرسیدم یا به بن بست میخوردم تازه یادم میفتاد که میگن خدایی هست که بتونه کمکمون کنه .
در کل که یاد گرفته بودم خدا رو بیشتر در مواقع سختیها و دیدن مشکلات یاد کنم اونم وقتی امونم بریده میشد و راه چاره ای نمیدیدم.
استاد عزیز عرض کردن که قدرت رو به کس دیگهای دادن یعنی شرک ورزیدن به خدا و خداوند کسانی که مشرک هستن رو نمیبخشه.
ینی شرک بزرگترین و خطرناکترین اسلحه ای هستش که خودمون سمت خودمون میگیریم .
حالا تصور کنید بعد از این همه سال تازه متوجه این موضوع شدیم و تازه داریم به درکش میرسیم.
صدها موضوع رو گناه میدونستیم و بخاطرش خودمونو تنبیه میکردیم غافل از اینکه خطا و گناه اصلیمون شرک ورزیدنمون به خدا بوده !!!!
هرچند ناآگاهانه بوده ولی ما رو از مسیر اصلی خیلی دور کردش و اینکه چقدر مسیرو سخت طی کردیم و چقدر به خودمون ظلم کردیم حتی میتونم بگم به دیگران هم ظلم کردیم.
اینو الان میفهمم که دارم ایمان به خداوند داشتن رو تمرین میکنم و هر باری که ایمان صدمو میزارم و قدرتشو باور میکنم ، با نتایج شگفت انگیزی روبرو میشم.
حتی پیش میاد که یه بار تو ذهنم درخواستی رو از خدا میکنم و بعد از چند روز میبینم دقیقاً همون درخواستم برآورده شده. کی اینجور اتفاق میفته ؟ هر لحظهای که با ایمان و توکل به خودش پیش برم. هرجا که سستی میکنم، هرجا که فراموش میکنم ، هرجا که با غرور رفتار میکنم و هرجا که دخالت بی جا میکنم و خارج از سهم خودم حرکتی میزنم خدا رو از خودم دور میکنم.
مثل همیشه همه کاره خودمم. ینی این منم که انتخاب میکنم که به قدرت خدا تکیه کنم و آگاهانه امورات زندگیمو به هر شکل و نحوی که خودش مصلحت میدونه پیش ببرم یا نه ؟!!! فکر کنم خودم خیلی عاقلم ! خودم خیلی میفهمم ! حواسم هست ! خودم بلدم از خودم مراقبت کنم و یا مسائلمو حل کنم!
خیلی وقتا پیش میاد وقتی تمریناتمو خوب انجام میدم یه غروری تو وجودم شکل میگیره که یادم میره همه ی این کارا رو خدا برام انجام داده سریع اعتبارشو به خودم میدم ، اونوقته که دوباره از خدا غافل میشم و وقتی که دوباره خودمو نیازمند میبینم سراغش میرم.
از صمیم قلبم خدا رو شکر میکنم و از استاد عزیزم بینهایت سپاسگزاری میکنم که به ما یاد دادن در تمام لحظات از خدا یاد کنیم و خدا رو به خاطر بسپاریم. چ تو لحظات سختی که نیاز بش داریم و چ تو لحظات شادی و خوشی که باید قدردان وجودش باشیم .
یادمه تا چن سال پیش فقط موقع گیر کردن کارام ، خدا رو یاد میکردم هرچند تو باورم نمیگنجید که حتمن کارم درست پیش میره ینی زبونم یه چیزی میگفت اما ته دلم قرص نمیشد. این نشون میداد که قدرتشو باور نداشتم .خدا رو یه جور ابزار بازی میدیدم که در صورت نیاز به همون شکلی که من میخام خواسته هامو بر آورده کنه .دقیقا احساسی عمل میکردم خدا رو هم احساسی تصور میکردم. .
از سپاسگزاری چیزی بلد نبودم نمیدونستم باید ب خاطر هر لحظه ی خوب و شادی که دارم از خداوند ممنون باشم که همین قدرت افزایش نعمت و ثروت و حال خوبه بیشتری بهم میده .
همیشه احساسم این بود خدا مثل یه آدمی هستش که با چماق بالا سرم وایستاده و منتظر یه اشتباهی بکنم و مچمو بگیره .بعدم چون خیلی قدرتمند و زورش زیاد، زود تلافی کنه .دقیقاً باورم همین بود. ازش میترسیدم منتهی میدونید که آدمیزاد پرو تر از این حرفاست در نتیجه اشتباهات خودمو ادامه میدادم ولی همیشه منتظر اتفاقات ناجالب هم ، بودم. میپذیرفتم چون احساس میکردم من بدم و یه جاهایی آدم بد، باید تنبیه بشه تا ادب بشه .
نه شناخت درستی از وجود خودم داشتم و نه شناخت درستی از خداوند!
مثل آدمهای سردرگمی که بدون استفاده از عقل و منطق خودشون از آدمای دیگه تقلید میکردن.
به همین جهت بعد از گذشت 40 سال بالاخره تصمیم گرفتم اونی باشم که خودم میخوام .طوری بگردم و بپوشم که خودم دوست دارم. تمام علایق ، عقاید، سلایق ، همه چیز طبق اون چیزی باشه که خودم باورش دارم. به همین جهت مسیرم تغییر کرد. اگرچه برای بودن در این مسیر نیاز به راهنما و راهبری داشتم که مورد اعتمادم باشه که اگه حرفی میزنه، چیزی میگه ،حرف زدن و منطق و استدلالش منو به احساس خوب ببره نه به جنگ و مشاجره ! نه به آشفتگی و نگرانی ! و نه به دور شدن و فاصله گرفتن از خودمو و خدای خودم !
تا به اون روز دنبال هرکی که رفتم ، هر کیو که به عنوان الگو انتخاب کردم نمیتونست کامل منو به احساس خوب ببره . همیشه یه جای کار میلنگید و باعث میشد نسبت به اون شخص حس خوبم از بین بره. یعنی راه و روش اون افراد با وجودم هماهنگی نداشت یه جاهایی منو دل زده میکرد.
تنها کسی که سالهاست به عنوان الگو انتخابش کردم و هنوز به یاد ندارم جملهای، حرفی ،کلامی از طرف ایشون منو دچار شک و تردید کنه و یا باعث بشه حالم خراب بشه و منو ترغیب کنه که برم دنبال حرفش ، ببینم درسته یا غلطه، عباس منش عزیزمه . دورت بگردم که یه دونهای ! واقعاً ندیدم مطابقت ! هرجا بشینم میگم تنها کسی که تو همه ی لحظات حال منو خوب میکنه و منو از قعر جهنم به بهشت میبره و در لحظه باعث تغییر مسیرم به سمت حال خوب میشه استاد عزیز ، شمایید!
خدا رو شکر میکنم و هر روز سپاسش میگم کسیو دارم که هرجا فراموشی بهم دست بده یا غرور ورم داره یا دچار شک و تردید بشم و نگرانی بهم دست بده ، گوش کردن صداش، انقدر پیامهای قشنگ و دلنشینی برام داره که حال منو از از این رو به اون رو که سمت احساس خوبه میبره.
از اینکه الگوی مناسبی دارم اونم از این جهت میگم که تو این چن ساله ، معجزاتی ازش دیدم و تغییرات بزرگی داشتم که بهم ثابت شده همین بهترین الگو و بهترین فرد مناسب برای رسیدن به خدا و داشتن آرامش و رسیدن به هر خواسته ی دیگهای میتونه باشه.
جالبه که استاد عزیز تو همه ی زمینه ها تبحر دارن چ بدست اووردن ثروت چ ایجاد روابط عاطفی یا روابط سالم و خوب با دیگران چ تو زمینه ی سلامتی و شناخت خداوند و ارتباط با خدا در حد عاااااالی .
و از این بابت در هر لحظه خدا رو سپاسگزارم.
کی ، همچین نگاه قشنگی نسبت به خدا داشتم؟!!!
کی ، با داشتن خدا حالم خوب بود؟!
کی ، رها بودم؟!
کی ، میتونستم صبوری کنم ؟!
کی، میتونستم به معنای واقعی متوکل باشم؟!
کی خودمو تسلیمش میکردم ؟!
هیچ وقت !!!
اینا رو تازه تو این چن سال اخیر اونم با روند تکاملی یاد گرفتم تازه هنوزم که هنوز خیلی زیاد نیاز به رشد و پیشرفت درونی خودم دارم که به صلح با خودم برسم یا هماهنگی بین ذهن و روحم برقرار بشه .
به همین جهت تمام فایلهای استاد عزیز برام ارزشمند و قابل ستایش هستش .
انقد این مسیرو ادامه میدم تا به اون آرامش درونی برسم .
به قول بعضیا توپم تکونم نده .
استاد جونم مرسی . مرسی که هستی. الهی باشی همیشه.
بهترینها نصیب قلب مهربونت.
ممنون و سپاسگزار بخاطر وقتی که در اختیار ما میزاری.
بینظیری .
ندیدم مطابقت .
یه دونه و دور دونه ای .
طلای نابی هستی در اختیار ما .
سلام بردوستای گلم
عالی چی بگم آخه عالی عالی عالی فایل
من قبلاً مسایل زیادی باحرفای استاد حل کردم خیلی زیاد درحدی که از درآمد 0ب ماهی250در 5سال رسیدم خوب
اما الان ب مدت6ماه تا یکسال ک کاملا استپ کردم
من توی ذهنم بود میرم محصولاتی که دارم مجدد از اول گوش میدم تا بتونم درآمدم 500کنم هرچی سه ماه دارم تلاش میکنم محصول گوش کنم هی نمیتونم درحالی که قبلاً با اون محصول درآمدم دقیقا از100ب250رسونده بودم قشنگ یادم
الان چند مدت همینجوری میگفتم بچرخم سایت تاببینم چی میشه از فایلهای خانه تکانی هدایت شدم ب یکی از فایلهای لایو استاد که گفته بود روی ذهنت حساب میکنی و فکر میکنی همون راحل ک دفعه قبل راحل بود راحل یه چراغ ت ذهنم روشن شد گفتم نه دیگ من رها میکنم و فقط نتیجه رو از خدا میخوام که500ملیون ماهی بعد هدایت شدم ب این فایل دیدم من خیلی وقت یادم رفت خودم خدا یکی ام هرچیزی که در تسخیر خداس در تسخیر منم هس کلا فکرم رفته روی سایز جنبه های ثروت و یکی از حلقه های اساسی اینکه من خالق کل زندگی خودمم من میتونم هرچی که میخوام بسازم و بشدت دلسرد و ناامید شدم
خلاصه که ممنونمممم ممنون کامل خلاصه نویسی کردم و ذهنم آزاد گذاشتم تا هدایت بشه و ب رتحل های قبلی اکتفا نمیکنم خودش من سمت اون درآمد میبره