درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1 - صفحه 22

352 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    افسانه زارع گفته:
    مدت عضویت: 843 روز

    درک قوانین جهان در قرآن 1

    سلام ب استاد عزیز ودوستان.

    خود خدا میگه ما قرآن رو آسون کردیم،هر کسی ک الهامات رو دریافت کرده از طرف خداوند میدونه ک خداوند با توجه ب شرایط اون لحظه تو داره بهت الهام میکنه، با توجه ب شرایطت ، با توجه ب گذشتت، با توجه ب توانایی ک داری، با توجه ب اهداف و خواسته هات، بهترین و کوتاه ترین مسیر رو بهت نشون میده، حتی وقتی داری رانندگی میکنی بهت میگه ک از کدوم مسیر بری ک زودتر برسی.

    شرک ظلم بسیار بزرگی هست

    تنها گناهی ک خدا در قرآن گفته نمیبخشد شرک هست.

    شرک ب این معناست ک ما خدارو قبول داریم اما افراد یا عوامل مهم دیگری هم هستن، ک در زندگی ما بسیار تاثیر گذارن ( اگر فلانی نباشه کارم انجام نمیشه، کاش فلانی برام فلان کار رو انجام بده ، هر بار ب اینها فکر کنی یعنی داری شرک میورزی، روی کسی حساب میکنی ک میتونه کار مارو انجام بده ، حتی اینکه فکر کنی فلانی می‌تواند تاثیری در زندگی من داشته باشد یا اومیتواند زندگی من رد خراب یا آباد کنه.

    تو رابطه عاطفی مثلا فلانی اگر نباشه من نابود میشم.

    هر نگاهی ک قدرت رو بده ب خدا شرک هست.

    وقتی تو قبول داشته باشی،ایمان داشته باشی ک خدا قدرت خلق زندگیتو ب خودت داده اونوقت دیگه شرک نمیورزی.

    ما خالق زندگیمون هستیم،خدا از روح خودش در ما دمیده، وقتی ب اینا فکر کنیم و تکرارش کنیم و باورمون بشه،شرکم از وجودمون بیرون میره و وقتی شرک از وجودمون بیرون بره نعمت و فراوانی وارد زندگی من میشه.

    خدا ب ما قدرت خلق کنندگی داده یعنی ما میتونیم زندگیمون رو مثل گِل تو دستمون بگیریم و ب مجسمه تبدیلش کنیم،و وقتی من اینو باور کنم ک قدرت خلق کنندگی دارم نیاز نیست ک ب کسی باج بدم، نیازی نیست بترسم از غیر خدا، نیاز نیست کسی هوامو داشته باشه، نیاز نیست از کسی حساب ببرم‌

    ب خالق بودن خودت فکر کن ک اون موقع داری توحیدی عمل میکنی و شرک از وجودت میره بیرون.

    اگر کسی تهدیدت کرد ب هیچ عنوان نگران نباش چون خدا هست.

    کسی ک میدونه خالق زندگی خودشو ایمان داره، اصلا براش مهم نیست ک رئیس جمهور کیه، نگران نیست توی کاری ک میخواد انجام بده کسی میاد کمکش یا نمیاد، نمیگه اگر کسی نیاد نمیتونم این کارو انجام بدم،میدونه ک هدایت میشه و آدم های مناسب رو خدا براش می‌فرسته و دل همه براش نرم میشه.

    وفتی این باورها رو داری یه احساس آرامش قلبی داری، نگران نیستی، چ احساسی بهتر از اینکه تو خودت خالق هستی.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    ماهان زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1101 روز

    سلام استاد عزیز من این اولین کامنتی هست که بعد از 2 سال و نیم اشنایی با شما و سایت می گذازم. داستان آشنایی من با شما خیلی زیباست که بعدا وقتی شرایط فرکانسی بهتری داشتم برایتان می نویسم. حدودا 10 روز پیش پنجشنبه شب مربی باشگاه در گروه پیام گذاشت که جمعه هفت صبح در پارک برنامه هوازی داریم و منم با اینکه یک خبر معمولی بود اما حسی مرا خیلی مشتاق می ساخت و من رو می کشید به انجا صبحش با اینکه خییلی سخت همیشه پا میشم ، خیلی راحت و سریع بدون تنبلی پا شدم و وقتی صبحانه خوردم به یکی از تکه فایل های شما در فضای مجازی برخوردم که از تسلیم بودن در برابر خدا حرف می زدید. خیلی خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم که به حرف هایتان عمیقا فکر کردم با اینکه یک صبح واقعا دل انگیز بود ، اسمان ابی ، هوای اول پاییز خنک و صبح جمعه بود به اندازه کافی فرکنسم را بالا برده بود. این فایل چند صد برابرش کرد. شما در فایل می گفتید خدا یا من هیچی نمی دانم بنده تو هستم و تو باید مرا راهنمایی کنی. من تسلیم تو هستم . دست مرا بگیر و به جایی ببر که باید بروم. حرفی را به گوش من برسان که باید بشنوم . غذایی را به من بده که باید بخورم و بسیاری از سخنان شما که حس وصف ناپذیری داشتم. تاکسی گفتم و رفتم به پارک قبل از اینکه به پارک برسم از پیاده روی هر چقدر که می توانستم لذت ببرم بردم و کمی با خودم حرف زدم که اشکالی ندارد روابطت ضعیف است عزت نفست پایین هست ، برخی از افراد را بهتر و ارزشمند تر از خود می دانی من یک بچه 16 ساله هستم که در بیابان گمشده، خدایی که مرا خلق کرده و من بیشتر از وجود خودم به قوانین بدون تغییرش و مهربانی اش اطمینان دارم گفته است هر چه بخواهی به تو می دهم ، اگر من پیشرفتم ضعییف است مشکل خودم است و خودم به درس معلم کم گوش داده ام . اما همه چیز قابل تغییر است ، من الان 16 سالم هست و جا برای پیشرقت زیادی دارم . او هر چه لازم باشد به من می گوید و به من اموزش می دهد . در هر موقعیتی که موجب بهبود روایط و عزت نفس من شود می گذارد و در هر لحضه به من الهام می کند.

    وقتی تمرین را شروع کردیم ارام ارام با بچه ها شروع به صحبت کردن کردم هنگام دویدن خیلی معجزه اسا با 5 6 نفر کامل اشنا شدم و با انها دوست شدم چیز های خیلی زیادی یاد گرفتم مثل اینکه ارزش انسان ها به کار هایی که شاید از نظر دختر ها یا کسانی که زندگی پر حاشیه ای دارند جذاب باشند نیست بلکه به زندگی با معنای انهاست و ارزش هایی که برای خود ساخته اند، البته که مهمتر از هیچیزی لایق دیدن خود است که دیگران هم تو را لایق می بینند.

    در انجا با کسی که فکر می کردم من در سطحس نیستم که او در حرف زدن و خیلی چیز های دیگر از من بهتر است اشنا شدم و فهمیدم 1 سال از من کوچکتر است و تمام این کارهایی که از نظرم به او برتری بخشیده بود بیهوده است.

    شاید بوکس او از من خیلی خیلی بهتر باشد و مرا بزند اما من در چیز های دیگری مهارت دارم و تایمی که من بوکس را شروع کرده ام با تجربه او قابل مقایسه نیست. قرار نیست که همه در همه ی جنبه های زندگی بهترین باشند. من زمان و تمرکزم را روی چیز هایی کذاشتم که به من ارزش داده و خوشحالم که زندگی ام پر بار و همراه با این سایت و خانواده است.

    استاد عریز من تقریبا 2 یا 3 ماه است ذهنم نا خودآگاه خیلی درگیر عزت نفس و روابط است و کمبود را در انها احساس کردم اما شکر خدا این چند ماه پیشرفت وصف ناپذیری داشته ام. من از 13 سالگی به طور جدی برنامه های شما را دنبال می کنم واقعا با هیچ توضیح و کلمه ای تغییراتم را نمی توانم بیان کنم.

    از این به بعد حتما کامنت های بیشتری می گذارم که 2 ماه بعد یا 2 سال بعد بدانم که کجا بودم و تقریبا شبیه به یک چکاب فرکانسی شود

    خیلی خیلی خدارا شکر می کنم که شما را دارم و در این مسیر زیبا در حالی که خدا دستم را گرفته مثل یک بچه ی 3 ساله دنبال خود می کشاند می بیرم

    برای تمرین اولم در کامنت های می خواهم مثل چند ماه پیش هر روز به محض بیدار شدن یک صفحه شکر گذاری بنویسم. متاسفانه چند ماه است این عادت را ترک کرده ام

    انشاالله همیشه روی خندانتان را در هر سن و مرحله از زندگی ام ببینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      Smaeil rostami گفته:
      مدت عضویت: 558 روز

      ماهان جان پسر گلم درود بر شما

      و خوشا به سعادت شما که توی بهترین و کلیدی ترین سن ممکن به مسیر خودسازی و توسعه فردی وارد شده اید خیلی خیلی خوشحال شدم و چشم دلم روشن شد و این حرفهای من رو به یادگار پیش خودت و اینجا به یادگار نگه دار و اون اینکه : قسم میخورم اگر همین اشتیاقت رو نگه داری و به تلاشت ادامه بدی آینده خیلی خیلی پر باری در انتظارته و حسابی خوشبخت و سعادت مند میشی. در پناه الله هادی هدایتگر باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
    مدت عضویت: 1967 روز

    به نام خداوند مهربان و دانا و توانا و مبین و هدایتگر

    با کسب اجازه از خداوند کریم که به من اجازه درک کردن و بهتر شدن داده و هر لحظه با منه و بهم یاد میده و باورهای بهتری رو بهم میگه تا با باور کردن افکار بهتر زندگی بهتری رو تجربه کنم

    میخوام در مورد این فایل بنویسم و نکاتش رو مرور کنم تا بهتر و بیشتر در وجودم تثبیت بشن…از خدای عزیزم میخوام هدایت کنه به چیزی که او میدونه و من نمیدونم ولی دونستنش به زندگی بهترم کمک میکنه

    استاد دیدگاه شما در مورد قرآن واقعا زیباست و هرگز جایی نشنیده بودم…آشنایی من هم با قرآن به سن کم برمیگرده وقتی که اشعار زیبای عرفانی رو میخوندم یه حال خوبی میشدم و تصویری زیبا از خدا بهم میداد که منم دوست داشتم تجربه کنم

    وقتی میخوندم که سعدی میگه:

    از در درآمدی و من از خود بدر شدم

    گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

    یه احساس شور و اشتیاقی رو از بودن در یک رابطه زیبا توصیف میکرد که من نمیتونستم باور کنم که همچین رابطه ای بتونه با خالق نادیده امکان پذیر باشه…دوست داشتم جستجوش کنم و منم تجربه اش کنم

    و رفتم سراغ قرآن…دیدم در هیچ جای قرآن خدا همیشه خوب یا همیشه بد نیست…انگار خدا واکنش میداده و متناسب با رفتار ما باهامون برخورد میکرده…اگه خوب باشیم با ما مهربونه و عاشقمون هست و اگه هم بدی کنیم باز هم متناسب خیلی ستمگر و عذاب دهنده

    سنم کم بود و شاید به سختی 13 سال داشتم…خیلی حس خوبی داشتم در اون چند ماه… با تکرار اشعار عرفانی به احساس خوب میرسیدم و با خوندن آیاتی که تایید کننده اون بودند واقعا حسم خیلی خوب میشد…صبح ها بدون اینکه کسی بیدارم کنه به طرز عجیبی برای صلاه بیدار میشدم…و با عشق خودم رو در بهشتی میدیدم که من زیر یک درخت سرسبز هستم و در حال نیایش خداوند…ترس هام کم شده بود…حتی قبلش از تاریکی ترس داشتم اما اصلا این رو توی وجودم دیگه حس نمیکردم…حتی میرفتم روستای خانوادگی مون تاریکی قبرستون و تنهایی منو نمیترسوند…اصلا حس و حال اون زمانم خیلی متفاوت بود…میتونم اعتراف کنم اون احساس خوب به خدا رو دیگه کمتر توی زندگی ام تجربه کردم

    این بود تا من به این فکر افتادم که اصلا چطوری بنده بهتری باشم تا بتونم تضمین کنم توی این رابطه خوب و عاشقانه با خدای خوبم باقی میمونم…شروع کردم به جستجو…اون زمان هم اینترنت به این شکل تو شهر کوچیک ما نبود…و من خوب شروع کردم به مطالعه کتابهایی که در دسترسم بود…خوندن تفاسیر قرآن…و بعد کتابهای احکام…خیلی از اونها به نظرم مسخره میرسید…الان که فکرش رو میکنم هیچ کدوم از اون پیچیدگی ها با ذهن من همخونی نداشتند…یعنی میگفتم مگه میشه اون عظمت اون خدا بیاد برای ارزیابی بنده اش از چنین معیارهای سطح پایینی استفاده کنه…اما خوب برای بعضی شواهدی توی قرآن پیدا میکردم…که الان هیچ ارتباطی بین شون نمیبینم اما اون زمان فکر میکردم حتما اون حرفی که نویسنده زده درسته…مثلا همین منطق خنده دار که “اطیعواالله و اطیعواالرسول”…که الان فکر میکنم وقتی حتی اینهمه روش برای آداب نماز هست…کاری که پیامبر هر روز روی 5 بار تکرار میکرده بین گروه های مختلف بحث هست که چجوری نماز ادا میشده…حالا چطور یه حرفی یا رفتاری که پیامبر یه بار زده میتونه بعد اینهمه سال از صحت اش مطمئن شد…

    کم کم یه احساسی از ترس از خدا بهم دست داد…که منشا اون همون ورودی های نامناسب بودند….ورودی هایی که توی اون سن کم من اصلا منطقی قوی برای ردشون نداشتم…هرچی بیشتر رفتم به تفسیر و احکام برای بنده بهتری شدن وارد شدم به همون شکل از اون فضای عاشقانه رابطه با خالقم خارج شدم…و کم کم به جای بهشتی که توی ذهنم تجسم میکردم توش هستم احساس بودن در جهنم و آتش بهم دست میداد

    ورودی های ذهنی ما که باورهای ما رو شکل میدن مهمترین عامل رسیدن به خوشبختی یا بدبختی ما هستند

    اون موقع من از داستان چگونگی فکر کردن ما و شکل گیری باورها نداشتم

    بعد از مدتی نیاز پیدا کردم از اون فضا در بیام و گفتم من خدایی جبار و ستمگر و توی حاشیه نمیخوام….

    به خودم گفتم حالا به خودم فرصت میدم…ببینم چی میشه

    دوباره به فضای ذهنی نوجوانی خودم برگشتم

    همیشه تا یه حدی به خدا باور داشتم و ایاتی از قرآن که دوست داشتم توی ذهنم مرور میشد…

    داستان زندگی جذاب و سراسر درس و نکته حضرت موسی و حضرت یوسف دوتا از اون داستانهایی بودند که در شرایط سخت یادم مینداختم

    سالها بعد باز هم من به قرآن هدایت شدم با یه خوابی عجیب…اینبار قرآن رو بصورت هدایتی میخوندم و یه چیزی توی قرآن برام جذاب بود…و شگفت انگیز….که چقدر آیاتی که هر روز برام باز میشه متناسب هست با اون محتوای فکری من در اون زمان…و یه باوری رو در من تقویت میکنه…هیچ توجیهی براش در ذهن منطقی ام نداشتم….همین باعث شده بود که یادمه یکبار یکی از دوستام بهم گفت که مدتی هست خداناباور شده…بهش گفتم من تعریف درستی از خدا توی ذهنم نیست اما این کتاب به یه آگاهی و هوشمندی فرابشری وصله…چون خیلی ازش نشانه دیدم که برای ذهنم قابل توجیه نیست…این حرفم برای دوستم قابل قبول نبود…من هم چیزی بهش نگفتم چون به نظرم هرکسی خودش باید مسیر رو بره و تجربه کنه

    حتی من آیه ای توی قرآن دیدم توی همون زمان که دیگه باهاش برخورد نکردم…و حدس زدم که اون درک من از اون آیه بوده و ممکنه دقیق به این شکل گفته نشده باشه…اما در اون زمان خیلی به ادامه دادن مسیرم کمک کرد…حضرت ابراهیم از خداوند سوال میپرسند که چطور میتونن به درجه یقین برسن؟ پیش خودم میگم یعنی حضرت ابراهیم درجه ایمان به غیب رو رد کرده بودند و میخواستن به درجه بالاتری برسن که یقین هست…توضیح خداوند خیلی آسان و منطقی بود…از راه تجربه…بله تجربه…من همیشه به علوم علاقمند بودم…روشی که ما در علوم میتونیم بفهمیم چیزی قانون هست چیه؟ اینکه یه چیزی بارها آزموده بشه و همیشه نتیجه یکسان بده…اگه نده میایم روش های مورد آزمایش رو تست میکنیم و میگیم شاید به شیوه های یکسان انجام نشده…خلاصه انقدر آزموده میشه که در نهایت ما میپذیریم که اون قانون هست

    این دیدگاه باعث شد دست از عجله برای درک تمام قرآن بردارم…و اجازه بدم با تجربه کردن اون آگاهی ها بره توی وجودم

    با آشنایی با استاد من درک وسیع تری نسبت به کاربرد آیات قرآن توی زندگی ام پیدا کردم…. این آیات همیشه امیدبخش و جسارت دهنده و هدایتگر به مسیر های درست هستند اگر با دیدگاه استاد بهشون نگاه کنیم…

    دیدگاه استاد یعنی درک قوانین از دل آیات قرآن از راه تمرکز بر اصل از راه راسخون در علم بودن از راه رسوخ کردن به درک این آگاهی ها

    که چی بشه؟

    که با درک قوانین، ساده تر و مرفه تر و خوشبخت تر و شادتر زندگی کنیم…وقتی با این هدف بریم سراغ قرآن اونوقت هدایت میشیم به آیاتی که این رو بهمون نشون بده…اون وقت دیگه آیات رو تفسیر نمیکنیم و اجازه میدیم تا تسلیم باشیم و خدایی که باورش کردیم هدایتگرمون هست هدایتمون کنه…

    انتظارمون با مطالعه و درک این آیات باید چی باشه؟

    که وقتی اون آگاهی رو به اندازه خودمون باور میکنیم ازش نتیجه بگیریم

    که کم کم عمل به این آگاهی ها زندگی مون رو در تمام جنبه های بهتر کنه

    خاطرم هست که در همون سالهای گذشته آیه ای در قرآن رو مطالعه کردم که خداوند فرموده بود مومنان به من همه خوبی ها رو میخوان…اون موقع درکی ازش نداشتم…اما الان میفهمم که خداوند توقع داره ازمون که بعنوان ایمان آورندگان بهش به کم قناعت نکنیم…به اینکه فقط یه مسئله مون حل بشه یا این جنبه خوب بشه بسنده نکنیم…باید بزرگ فکر کنیم و بخوایم تا تمام خواسته هامون رو تجربه کنیم…که چی بشه؟ که رشد کنیم و جهان رو با خودمون رشد بدیم

    با این دید میرم سراغ توضیحات استاد که چطور ازشون در زندگی ام استفاده کنم

    پرهیز از شرک و حرکت بر مبنای قانون الهی و جهان شمول توحید و یگانگی فرمانروای جهان

    چقدر این مفهوم شرک وسیعه…چقدر در همه ابعاد زندگی ما گسترده است فقط خدا عالمه…یعنی من هرجایی هم حتی فکر نمیکردم که اصلا شرک بورزم باز هم بعد مدتی بعد از گسترده شدنم افکارم متوجه شدم برخلاف تضورم باز هم توی ذهنم قدرتی بجز قدرت خداوند در رسیدن یا نرسیدن من نقش داره…

    نگاه به خداوند به عنوان تنها عامل رسیدن به خوشبختی…

    حساب کردن فقط روی خدا…

    کافی دونستن قدرت و دانش وسیع خداوند برای تمام نیازهام

    منتظر هیچ عاملی از بیرون نبودن برای اینکه بخواد کاری رو برای من انجام بده…

    اگه من اینا رو باور کنم من چه جوری رفتار میکنم؟

    من منتظر چیزی بیرون از خودم نیستم بلکه از امکانات کنونی استفاده میکنم برای خلق خواسته هام…در هیچ شرایطی در هیچ زمانی یا مکانی….

    مثلا دیروز ویدیویی از سریال زندگی در بهشت میدیدم که استاد داشتن به تنهایی میرفتن جت اسکی سواری و خانم شایسته قرار بود خونه باشند و به کارهاشون برسن…من چقدر لذت بردم که استاد برای لذت بردن از امکانات کنونی منتظر شخص خاصی نیست تا بیاد همراهش باشه…

    این همون آدمی هست که تعریف میکنه که با موتور بدنه جوشی رفته شمال و جا نداشته با پتو توی پارکها میخوابیده….یعنی منتظر رفاه مالی یا هر شرایطی از بیرون نیست برای لذت بردن…

    این همون آدمی هست که وقتی میخواسته بره تهران منتظر دریافت مدرک فلان از فلان دانشگاه یا موسسه دهن پرکن نبوده تا بره کارش رو شروع کنه…منتظر نبوده که کسی تاییدش کنه یا بهش بگه تو حتما موفق میشی…برو کارت رو شروع کن

    پس ادامه داده و ادامه داده تا موفقیت رو خلق کرده

    من اگه به توحید باور دارم به بقیه ایراد نمیگیرم و قضاوتشون نمیکنم و تمرکزم فقط روی خودمه…چون باور دارم اون آدمها چه ازم تعریف و تمجید کنن چه نکنن باور من به خودم و خالق بودنم هست که مهمه و باید روی این کار کنم

    من با باور به توحید از کسی ترس به دلم راه نمیدم شاید ترس به خاطر شنیده ها بیاد توی سرم اما با تکرار باورهای توحیدی به احساس آرامش میرسم و با اینکه حتی ترس هست اما با ایمان تصمیم میگیرم و قدم برمیدارم….یعنی ترس ممکنه باشه اما ترس منو کنترل نمیکنه بلکه ایمانم منو کنترل میکنه

    من با باور به توحید با جسارت به سبک شخصی خودم زندگی میکنم…یعنی با حفظ احترام به بقیه آدمها به اون سبکی که بهم احساس رضایت و آرامش میده زندگی میکنم…اگه جایی دوست دارم میرم و اگه دوست ندارم مودبانه معذرت خواهی میکنم و رد میکنم…اگه مکالمه ای بهم احساس خوب میده واردش میشم…بدون اینکه با کسی وارد بحث بشم و بخوام اصلا خودم رو براش توضیح بدم…من در گذشته خیلی نیاز به تایید طلبی داشتم و خیلی مکالمات بیخودی رو انجام میدادم تا برای بقیه چیزی رو توضیح بدم…الان واقعا در آرامش بیشتری زندگی میکنم…میگم حتی اگه توضیح بدم باز ممکنه نفهمه چه اهمیتی داره…بیشتر از قبل تمرین میگم تا حتی کمی نادان به نظر برسم…نه به معنی نادانی واقعای بلکه به این معنی که نخوام برای دانا به نظر رسیدن شروع کنم به ورود به دل مکالماتی که چیزی از توش در نمیاد…که تهش فقط اینه که من یکمی دانا و اندیشمندتر به نظر برسم…که ریشه ای نقش قائل شدن برای بقیه است

    باور به توحید و نقش 100% من در زندگی ام و نقش 0% آدمهای دیگه توی زندگی من باعث میشه رفتارهای دیگران با خودم رو کمتر تفسیر و تحلیل میکنم…راحت تر از قبل گذر میکنم از مسائل…همیشه تمرکزم روی خواسته هام هست…حتی اگه کسی یا همکاری رفتاری میکنه من دوست ندارم…میگم اااا پس من این رو دوست ندارم حالا چی رو میخوام؟ مثلا صداقت رو میخوام…درستکاری رو میخوام…پس هم خودم باید صادق و درستکار باشم و هم اینکه از دیگران چنین چیزی رو انتظار بکشم…چون جهان آینه انتظارات و باورهای درونی خود من هست

    ووووو هزاران موضوع کوچک و بزرگ دیگه که در طی روز باهاشون برخورد میکنم…و هر بار مرور این باور ها و یاد خداوند باعث میشه بتونم دیدگاه وسیع تری به اون موضوع پیدا کنم که احساسم بهتر بشه..رفتارم بزرگتر باشه…و نتایج به مراتب ساده تر و بهتر و موثر تر بشن

    *

    اما موضوع دوم

    درخواست بزرگ خداوند از موسی پیامبر

    من خیلی وقتها این مثال رو توی ذهنم می آوردم که کاری نشد میخواستم انجام بدم…یا مکالمه ای با کسی داشته باشم که خیلی سختم بوده و حرکت موسی پیامبر برای ابد میتونه به انسانها جسارت و استقامت بده….

    من باید به این فکر کنم که خداوند منو برای ماموریت های بزرگ آماده و مهیا کرده…من باید بتونم ببینم در خودم که دست خداوند روی زمین هستم تا گسترش های بزرگ ایجاد کنم….کارهای بسیار بزرگ بعنوان انسان و بعنوان یک حرفه ای توی کارم ایجاد کنم…چطوری؟ نمیدونم…فقط میدونم راهش از برداشتن قدمهای تکاملی و ادامه دادن مسیره

    چقدر خوبه منم در مقابل هرکاری که به نظرم بزرگ میرسه این داستان رو یاد کنم داستان آدمهایی که روی زمین کارهایی کردند که نشدنی به نظر میرسیده و اونا ممکنش کردند…چون اغلب کارهایی که ما میخوایم انجام بدیم الگویی براش هست و افرادی انجامش دادند…حالا اگه به قول استاد یکی اون کارو انجام داده باز هم میشه اما اگه کسی هم انجام نداده باز هم میتونیم با توکل به رب براش قدم برداریم

    چقدر چیزهایی هست که دوست دارم تجربه شون کنم من هیچ ایده ای ندارم چطوری میشه اما بهشون فکر میکنم و با این فکر بهشون فکر میکنم که

    من نمیدونم اما خدای من که میدونه

    من نمیتونم اما خدای من که میتونه

    و اصلا راه رسیدن به اون خواسته ها از راه داشتن احساس خوب و جهت دهی کردن ذهنم به سمت شون هست

    به یاد آوری مدام الگوهای زندگی خودم اونجایی که از قبل نمیتونستم چگونگی رسیدن به خواسته ای رو تجسم کنم اما کم کم به صورت تکاملی بهش رسیدم و برام ممکن شده حتی وقتی اطلاعی از قوانین جهان نداشتم خیلی بهم کمک میکنه که بهتر باور کنم…واقعا این که جهان من رو به سمت رسیدنم به خواسته هام هل میده وقتی توی مدار خواسته قرار میگیرم اصلا نمیتونم اون خواسته رو دریافتش نکنم…انگار مثل نیروی جاذبه اون تجربه یا نعمت میاد توی زندگی ام رو بارها تجربه کردم…حتی خلافش در مورد ناخواسته ها هم بوده…یعنی واقعا دیدم وقتی در مسیر نادرست اصرار ورزیدم با اینکه خدا بهم نشانه نادرستی مسیرم رو داده بود رفتم و ناخواسته رو تجربه کردم…که یاد کردن همون نوع از حوادث هم باعث میشه باز قانومندی و سیستماتیک کار کردن خداوند رو بهتر درک کنم

    استاد سپاس از شما برای جستجو در قرآن و درک قوانین از لابلای قرآن…با استفاده از این آگاهی ها واقعا رفتارهای روزانه ما داره تغییر میکنه و هر روز انصافا بهتر و بهتر میشیم و زندگی مون بهشتی تر میشه

    حمد و سپاس از الله فرمانروای شکست ناپذیر جهان و جهانیان که همواره با بخشندگی ما رو به مسیرهای بهتر و بهتر هدایتمون میکنه

    شکر از خدای مهربانم که امروزم در این کلاس درس حضور داشتم:))

    حالا که قوانین برام باز مرور شدند برم از این قوانین در زندگی امروزم استفاده کنم تا باز آسانتر بشم برای نعمتهای بیشتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2499 روز

    به نام خداوند آفریننده و هدایت کننده

    سلام استاد و مریم جان

    شناخت قوانین جهان در قرآن

    داستان حضرت موسی

    که میگویند پیروانش هر دفعه سازهای متفاوت میزدند

    و اکنون میخواهیم با دید و شیوه دیگر برسی کنیم

    خدایا شکرت

    خدایا بابت این آگاهی و این فایل بینظیر ازت سپاسگزارم

    وقتی موسی از ضعف هایش گفت خدا گفت برو فقط برو

    و وقتی موسی عوض کرد صحبت و دیدش را

    نحوه همکاری و برخورد خداوند فرق میکند

    خدایا شکرت که من به بهترین شکل به خواسته هایم میرسم و اتفاقات جذاب برایم میرسد

    خدایا مرا به درک بهتر قوانین

    و جهان

    و درخواست های درست با توکل هدایت بفرما

    شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 30 مهر رو با عشق مینویسم

    اول بگم اینو که خیلی خوشحالم از اینکه رفتارهامو سعی میکنم آگاهانه دقت کنم تا بیشتر در راستای پیشرفتم در تغییر شخصیتم قدم بردارم

    خدایا شکرت

    قبل اینکه شگفتی های امروزم رو بنویسم، درمورد دیروز یه چیزی رو فراموش کردم که در رد پای روزم بنویسم

    و الان بهم یادآوری شد

    وقتی دیروز تو ورکشاپ بودم و استادم کار میکرد و ساعت 4 کلاس داشت و نتونست بره سرکلاسش و به استاد طراحی گفت تا به جاش بره و رنگ روغن رو به بچه های کلاسش یاد بده

    بعد که کلاسشون تموم شد همه هنرجوهاش اومدن تو سالنی که داشتیم نقاشی میکشیدیم

    با استاد صحبت کردن و وقتی دیدن منم پشت سر استاد نشستم سلام دادن بهم

    چون منو میشناسن، تو این تقریبا 9 هفته که از صبح تا غروب برای ورکشاپ میرم و بعد اتمام کارم میرم و نقاشیمو نشون میدم به استادم سر کلاس ، بچه هایی بودن که اومدن پیش استاد و منم میشناختن

    بعد یکیشون اومد گفت طیبه کارتو ببینم

    و وقتی دید ، یهویی برگشت گفت من از روزی که دیدمت انقدر حس خوبی ازت گرفتم که خیلی ازت خوشم میاد

    تو اون لحظه تو دلم گفتم خدای من

    تویی که داری همه کار برای من انجام میدی و دلها رو برای من نرم میکنی

    یادمه استاد عباس منش میگفت که تو وصل بشو به خدا، تو به منبع وصل بشو ، خودش آدما رو میاره سمتت

    خودش رفتار آدمارو باهات تغییر میده و با احترام باهات صحبت میکنن

    البته که اول باید خودت رفتارت رو تغییر بدی و خوب باشی تا در جهان اطرافت هم خوبی ببینی

    و خودش همه چی رو به سمتت میاره

    و من امروز متوجه یه چیزی هم شدم با گفتن حرف دختری که گفت

    طیبه خیلی به دلم نشستی و حس خوبی گرفتم ازت ، از روزی که اومدی سر کلاسمون و با استاد حرف زدی چهره ات آرامش خاصی داره و خوشم اومده ازت

    متوجه شدم که من سعی کردم تو وجود آدما ، عشق رو ببینم ،منبع این عشق رو ببینم

    و با هربار دیدن آدما سعی کردم یادم بیارم که پاره ای از وجود خدا هستن و تا جایی که سعی کردم رفتارهام رو محترمانه تر و مودبانه و خوش برخورد حرف بزنم

    و متوجه شدم که چقدر نتایج قابل لمسه که من تغییر کردم

    آخه من تا یکی دو سال پیش یه دختری بودم که هر کس از فامیل و آشنا که میشناخت پشت سرم میگفتن به بقیه ، که طیبه عصبیه و نمیشه حرفی بهش گفت

    و من با وجود اینکه واقعا عصبی و زود جوش بودم ولی از درونم اینجوری نبودم و وقتی یهویی عصبانی میشدم چند لحظه بعدش پشیمون میشدم و میرفتم معذرت خواهی میکردم ولی دوست داشتم تغییر بدم این رفتارمو و همیشه به خودم یا دوستایی که داشتم میگفتم من چه کاری باید انجام بدم تا اینجوری زود عصبانی نشم و واقعا تلاش میکردم اون روزا که خودمو اصلاح کنم ولی نمیشد

    الان که این موضوع بهم یادآوری شد و فکر میکنم ، میبینم که من با خودم در صلح نبودم

    من خودمو دوست نداشتم اون موقع ها

    من وقتی خودم رو دوست نداشتم پس نمیتونستم با جهان اطرافم ارتباط برقرار کنم و عشق بورزم و یا اینکه آدما وقتی منو میبینن بگن به دل میشینی

    و این بود که سبب واکنش من به شکل عصبانیت و به قول اطرافیان زود جوش بودن میشد

    وای خدای من شکرت

    من چقدر تغییر کردم

    الان خیلی خیلی کمتر شده که من واکنش سریع نشون بدم .

    چقدر عجیبه واقعا حیرت زده میشم وقتی به این فکر میکنم که یه نکته از دیروزم فراموشم شد تا در رد پام بنویسم و وقتی یادم اومد که میخواستم اتفاقات روز امروزم رو بنویسم و مرتبط بود با عصبانیت امروزم

    که بهم گفته شد ببین طیبه تو خیلی وقت بود اینجوری عصبانی نشده بودی

    و از این به بعد دقت کن و بیشتر به رفتارات آگاه باش تا دلیلش رو متوجه بشی و بدونی که چه افکاری داشتی که سبب این عصبانیت و یا هر واکنش دیگه ای شده

    خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم

    تو چقدر چیدمانت بی نظیره ربّ من

    امروز صبح که بیدار شدم حاضر شدم برم مدرسه پسرونه ابتدایی، که طرحی که تو مسابقه سایت سازمان زیبا سازی شهری شرکت کرده بودم رو نشون بدم به مدیر مدرسه و بگم که میتونم باتوجه به موضوعی که شما مد نظرتونه براش طرح رو آماده کنم

    و بهش گفتم آقای نقاش که قراره زیر ساری رو انجام بده ، که براتون چند تا طرح فرستادن ،من گفتم طرح های خودمو بهتون بگم و مدیر گفت نقاش رو بیخیال من با تو کار دارم ،تویی که باید نقاشی مدرسه رو بکشی

    پس من بهت موضوع رو میدم تا برام طرح بزنی

    دیروز خدا یهویی به دلم انداخت که طرحی که تو مسابقه شرکت کرده بودم رو ببرم نشون بدم

    خودم به کل فراموش کرده بودم

    همه کارهارو خدا داره برای من انجام میده

    وقتی صحبتاشو گفت من برگشتم خونه و یکم گل سر بافتم و یکم بعدش طرح تمرین کلاسی رنگ روغنم رو روی بوم طرحشو انداختم

    و ظهر خواهرم گفت بیا الان بریم دوشنبه بازار خرید کنیم و شب دیگه نریم ،منم گفتم بذار به داداش بگم پول واریز کنه

    بازم باور محدودم مانعم میشد

    میگفت از پول خودت خرج نکنیا ،از داداشت بگیر

    و میگفتم الان که یه ماه و نیم شده که فروشم از گل سرا خوب بود ، دیدن پول دستم میاد ، یهویی شرایطی شد که من باید پول بدم و البته این یه الگوی تکرار شونده هست برای من

    که وقتی پول زیادی دستم میاد هزینه های غیر مترقبه به قول استاد عباس منش ،پیش میاد و من به خانواده پول رو میدم

    و باید فکر کنم ببینم چه الگوی تکرار شونده ای هست که سبب شده که من این اتفاق رو زمانی که پول بیشتری دستم اومد ببینم

    و همه اینا نجواهای ذهن بود که منو وادار میکرد به ادامه دادن و گفتن این حرفا

    و من سعی میکردم آگاهانه یادم بیارم که به یادت بیار های چند روز پیش خدا چجوری به یادت آورد کمک های برادرت رو

    و بعد که با خواهرم رفتیم دوشنبه بازار محله مون ،من به مادرم زنگ زدم و داشتیم صحبت میکردیم که خواهرم گفت طیبه سیب بخر

    گفتم بپرس چنده

    گفت کیلویی 25

    من داشتم با مادرم حرف میزدم و مادرم میگفت نخر طیبه برو از فروشنده ای بخر که 20 تمن میده

    تا من بیام به خواهرم بگم ،خواهرم گفت سیباش خوبه ،آقا یه کیلو بده

    من نمیخواستم بخرم و چون یکم ارزونترش تو یه فروشنده دیده بودم و میخواستم برگردم و از اون بخرم .

    وقتی وزن کرد سیبا رو گفت 30 تمن شد

    گفتم کمش کنین، یه کیلو بشه و با آرامش گفتم البته آرامش کامل هم نبود از درون آشوب بودم به دلیل باور محدودی که در درونم بود و باعث این رفتار ها در من میشد

    فروشنده شروع کرد با خلق ناخوب گفت 5 تمن بیشتره دیگه 5 تمن نداری بدی ؟! به ما که میرسه همه ندار میشن

    منم داشتم با مادرم صحبت میکردم و نمیدونم چی شد یهویی گفتم کمش کن ،یا یه کیلو بده یا اینکه نمیخوام

    و یه جورایی لج کردم

    و خواهرم گفت طیبه چرا اینجوری رفتار میکنی بگیر دیگه ،گفتم نه پول ندارم و خواهرم گفت اینجوری نگو پول ندارم

    نمیدونم چی شد یهویی انقدر عصبانی شدم و با فروشنده بحث کردم و گفتم نمیخوام و رفتم ، البته اون لحظه میدونستما ولی نمیخواستم قبول کنم که باور محدودم سبب این لج و گفتن اینکه پول ندارم و عصبانیتم شده

    و داشتم میرفتم و فروشنده گفت بیا کمش میکنم بخر چرا بارتو نمیبری

    منم باز میگفتم و بحث رو ادامه میدادم

    اون لحظه حس میکردما کارم درست نیست و نباید این کارو میکردم ولی ادامه دادم و نتونستم آگاهانه خودمو کنترل کنم

    و برگشتم که کارتمو بهش بدم ، کارتمو با عصبانیت گرفت و کشید و من بلند بلند داشتم میگفتم وقتی بهشون میگی یه کیلو بدین به زور میخوان بیشتر بدن

    اون لحظه یه حسی بهم میگفت که دنبال مقصر در اطرافت نگرد از درونت جوبا باش حتی رفتار اون فروشنده میوه هم ،انعکاس درون من بود

    همه اینا رو میدونستم و خودمو میشناسم ،چون قشنگمیدونستم عصبانیتم دلیل این رفتارام از کجاست ولی مقاومت داشتم و نمیخواستم قبول کنم که من مسئول تمام این اتفاقات هستم

    نجوای ذهنم نمیذاشت و من اون لحظه داشتم با ذهنم میجنگیدم

    از یه طرف سعی میکردم از درون خودم پیدا کنم

    از طرفی هم نمیتونستم قبول کنم

    بعد گفتم

    خب هرچقدر میخوام همونو باید وزن کنید

    و تو بازار نتونستم کنترل کنم خودمو و عصبانی شدم

    و همه اینا نشونه ای از محدود بودن باور من بود

    که چند روزی بود با شنیدن حرف داداشم که میگفت من دیگه سرکار نمیرم و برای خودم کار شروع میکنم تا چند ماه شما کمک کنین تو خرج خونه و پرداخت قسط های بانکا

    از اونروز نجواهای ذهنم هی میخواست منو درگیر کنه که باعث این عصبانیتم و بحثم شد

    و باید بشینم فکر کنم که چه باور دیگه ای داشتم که سبب شد من این واکنش رو داشته باشم

    وقتی برگشتیم تو راه میپرسیدم چی شد یهویی که انقدر قاطی کردی طیبه؟؟

    و انگار نجوای ذهنم میخواست این واکنشم رو زیبا جلوه بده و نمیخواستم قبول کنم که عصبانی شدم

    و کاملا دلیلش رو میدونستم ولی مقاومت داشتم

    همین که یکم آروم شدم

    و گفتم به خودت بیا طیبه ،باید باور محدودت رو قوی کنی و اگر قوی نکنی اتفاقات مشابه برات رخ میدن که عصبانی بشی

    و وقتی رسیدم خونه دیدم نمیتونم نقاشیمو کار کنم و اگر کار کنم خراب میشه کنار گذاشتم و قلاب بافیارو انجام دادم و گل سر درست کردم

    داشتم کار میکردم به دلم افتاد برم بازار حسن آباد کاموا بخرم و از اونجا برم پانزده خرداد گیره تق تقی بخرم و برگردم خونه

    سریع حاضر شدم و رفتم و تو راه کلی گل بافتم و وقتی رسیدم بازار خریدامو انجام دادم و برای رنگ روغن هام دو تا ظرف پلاستیکی خریدم خیلی خوب بودن که رنگای اضافه مو بذارم توش و تو یخچال بذارم

    و کلی کاموا گرفتم و از بازار 15 خرداد کلی خرید کردم و برگشتم خونه و دوباره رفتم دوشنبه بازار و خرید کردم

    چقدر حس خوبیه

    کل روز رو در فعالیت باشی ولی پر از انرژی باشی

    وقتی شب که رفتم خرید کنم ،اون فروشنده رو دیدم به خودم گفتم اون مقصر نبود ،این من بودم که نتونستم خودمو کنترل کنم و سبب بحث شد

    و یه جورایی پشیمون شدم و از خدا طلب بخشش کردم

    و برگشتم خونه و دوباره کارامو انجام دادم

    شب با دیدن پاسخ دو تا از دوستان برای رد پای روز 22 و 23 مهرم ، خدا بهن نشونه هایی برای خرید دوره 12 قدم داد که جریانشو نوشتم در پاسخ دوستان آگاهم

    به طرز شگفت انگیزی خدا هدایتم کرد تا تصمیم بگیرم دوره رو بخرم

    بی نهایت از خدا سپاسگزارم بابت همه چیز

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    نرگس گلی گفته:
    مدت عضویت: 1829 روز

    سلام سلام

    وقتی فایلو مجدد گوش دادم یه سری اتفاقاتو تو ذهنم یادم اومد یادمه تو خونه ما قرانامون فقط رو طاقچه بود عوضش مفاتیح چندین تا داشتیم و به شدت اونا خونده میشد قبلا نوشتم که منم از خانواده مذهبی بودم یادمه هروقت عموم اینا میومدن خونمون همه عمو زن عموهام یه مفاتیح دستشون بود هرکی بعد نمازش یه صفحه ای میخوند اصلا یادم نمیاد کسی تو خونه ما قران بخونه اونم فقط ماه رمضون خونده میشد

    خود من چقدرررررر دعای توسل میخوندم فقط وصل میشدم به یه امامی که به خدا بگه فلان کارمنو راه بندازه امامزاده صالحو که ول کن نبودم تا خواسته جدی داشتم با نمک اونجا بودم نذر پشت نذر که فلان خواستم اجابت بشه یادمه سر خاک پدرم یه امامزاده داشت ما هرپنجشنبه یا جمعه که میرفتیم سرخاک یه سرم میرفتیم امامزاده همیشه خدا هم میرفتم اصلا نمیدونستم کدوم امام اونحا هس فقط میچسبیدم به ضریح که این خواسته رو دارم این یکیو دارم تند تند میگفتمو پول مینداختم که اجابت شه اگه اجابت نمیشد با خدا چپ میفتادم خیلی زیاد تجربه های این مدلی داشتم انقدر زندگیم شرک زده بود که سیلی بد جهانو خوردمو افسرده شدم به مدت چندسال و باخدا قهر کردم به مدت سالها اما ته قلبم خواسته شدید داشتم که زندگیمو نجات بده و بعد داستانموذنوشتم تو کامنتای مختلف که با استادی اشنا شدم کلاس مهارت زنذگیو به مدت دوسال اونجا میرفتم و رفته رفته زندگیم رنگ گرفت اما اونجاهم باز شرک ورزیدم و استادم شد خدای من بعد چند ماه استادم به طرز مزخرفی بیمار شد و فوت کرد من بودمو یه گریه شدید نه بخاطر مرگ اون بخاطر اینکه من تازه مسیزو پیدا کرده بودم و اول راه بودم و وخشت زده هاجو واج و اونحا بلند به خدا گفتم خدایا کمکم کن به خواهر استادم پیام دادم که شما کلاساتون چطوریه و اونم استاد بود پیامی بهم داد که هنوز که هنوزه یادم هست گفت از خدا بخواه که هادیتو برات بفرسته وقتی شاگرد اماده باشه معلم از راه میزسه من قرار بود چندوقت بعذش حدود یکماه بعد کلاسای خودشو برم چون شمال تدریس میکرد و میخواست یکماه دیگه برگزده تهران و شروع کنه منم تو لیست ثبتنامی ها بودم اما وقتی اینو گفت من با شما اشنا بودم همونجا هدایت شدم به یه فایلی از شما اصلا یادم نیس چه فایلی بود اما قلب منو روشن کرد گفتم خودشه خودشه هادی من استاده و از همونجا کلاسو نرفتم و با شما ادامه دادم و تا الان من خوشبخت ترین ادم جهانم که با شما و درسایت شما هستم و ادامه دادم و تجربه های عالی که هرکدومو تو کامنتای متفاوت نوشتم واقغا خدایا شکرت بابت تک تک هدایت ها و اتفاقات خوبو بدی که برام افتاد چون همش برای تکامل من نیاز بوده استاد عزیزم چقدر خوشحالم که شما راهنمای من شدین چه انتخاب درستی چه هدایت قشنگی از سمت خدای عزیزم شدم دمتون گرم بازم تشکر میکنم ازتون بابت همه چیز و ممنونم از خدای بزرگم که منو با شما اشنا کرد خدایاشکرت دوستون دارم زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمانه امینی گفته:
    مدت عضویت: 956 روز

    به نام خدایی که من رو به آسانی هدایت ورد به سمت این سایت الهی با سمت استادی که آرامشش را رهایی اش را توکل اش را به خوبی با فاصله ای زیاد می‌توانیم حس کنیم.به نام خدایی که همه ما را هدایت می‌کند و الهاماتش را روانه قلبمان می‌کند به شرطی که بشنویم و عمل کنیم و باور داشته باشیم هر بار نداها قوی تر میشو. هر بار تسلیم عوامل بیرونی نمی‌شویم هر بار حال خوب را از همسر وفرزند و مادر و خانواده و جامعه نمی‌خواهیم چرا که متکی شده ایم به اصلمان به منبع امان منبعی که همه چیز دارد سلامتی و رزق،مشتری،ایده .. و هرآنچه که نیاز است برای زندگی کردن در این کره خاکی استاد حرف هایتان عجیب به دل میشنید میدانی چرا؟ چون اصلِ اصلِ چون روحمان با این حرف ها عجین شده بوده اما فراموش کردیم اما با صحبت ها و پند اندرزهای دیگران گوشمان پرشده بود اما قلبمان راضی نبود اما قلبمان باور نمی‌کرد و اما صحبت های شما فقط وفقط من را به خدا نزدیک تر می‌کند من را متوکل تر می‌کند و این ها همه از فضل پروردگاره

    همه پاسخ های پرودگاه

    خدای من سپاسگزارت هستم

    تویی اول تویی اخر

    و خداوند همان گونه که باورش کرده ایم به ما پاسخ می‌دهد

    و خداوند به اندازه فهم من کوچک می‌شود و یا بزرگ

    و خداوند به اندازه باور و ایمانم پاسخ می‌دهد و معجزه می‌کند

    و خداوند به اندازه فهم من باورهای من راه را نشانم می‌دهد روزیم را می‌دهد ایده ها را الهام می‌کند

    برای یک نفر وکیل میشود،برای یک نفر مشتری میشود،برای یک نفر پرستار میشود،به یک نفر ایده هایی الهام میکند،برای یک نفر کتاب میشود،برای یک نفر دایی میشود و از زبان فردی با فرد دیگری صحبت می‌کند، برای یک نفر نشانه میشود خداوند همه جا همه چیز را همه کس میشود،

    میشود مکان مناسب وزمان مناسب

    خداوند در قلبِ همه ما هست

    ما را هدایت می‌کند

    قلب ها و زبان ها را نرم می‌کند

    عشق ها را روانه زندگیمان می‌کند

    ارامش،زیبایی،نعمت سلامتی ،برکت

    را تقدیم زندگیمان می‌کند

    به شرطی که در برابر دیگران گدایی نکنیم چرا که به گدا چیز خوبی نمیدهند

    این قدر این فایل ها این نوشته و کامنت ها وتجربه ها زیبا بود که میبینم چه قدر هر کداممان را خداوند هدایت می‌کند چه قدر یک فایل دیدگاه های متفاوت تجربه های متفاوت درپی دارد چه قدر هر کداممان خدا را در جلوه ای متفاوت در اتفاقی متفاوت وشرایط متفاوت میکنیم و هر کداممان به قدری که باورش داریم با وضوح بهتر به اسانی و به سرعت بیشتر خواسته هایمان اجابت می‌شود خواسته ای که برای من غیر ممکن است برای دوستی به سرانجام رسیده نه به خاطر عوامل بیرونی نه به خاطر درونِ من نگاهِ من خالص بودن باورهای من این غییر ممکن بودن در نظرمن شدنی و اجابت شده در زندگی دیگری باشد..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مبین هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2147 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    امروز میخوام که داستان خودم و قرآن رو اینجا براتون بنویسم.

    من پدر مذهبی داشتم و سعی داشت که این ویژگیش رو به من هم انتقال بده. هر چند شب یکبار میخواست که به زور هم که شده من رو مجاب کنه که با هم بشینیم که قرآن بخونیم و من هم چون این فرآیند اجباری بود از هر حربه ای که فکرش رو بکنید استفاده میکردم که این کار رو انجام ندم. اما خوب هر جوری که بود من به مقدار بسیار زیادی قرآن خواندن های بابام رو می شنیدم و خودم هم به مقدار زیادی در اون دوران قرآن خوندم. و چون عربی قرآن رو می خوندیم هیچوقت معنای آیات رو نمیفهمیدم. ولی خوب بطور کلی میدونستم که این کتاب داره راجع به خدا و داستان پیامبر ها و نماز و اینجور چیزا داره حرف میزنه.

    ولی خوب بعد از اینکه فایل های استاد رو گوش دادم تازه فهمیدم که ما بخش زیادی از مسیر رو داشتیم اشتباه می رفتیم و تازه تونستم بفهمم که اصل و فرع این کتاب کدومه و چیه.

    اصلی که به من گفته بودن این بود که هر روز باید 5 بار در حالی که غسل داری باید بری وضو بگیری و بعدش نماز بخونی. موقع وضو آب باید از آرنجت بچکه وگرنه وضو درست نیست. وقتی وضو گرفتی حواست باشه که دستت به نامحرم نخوره که وضوت باطل نشه و کلی فتواهای دیگه…. بدون وضو اجازه نداری که به متن قرآن دست بزنی وگرنه گناه کردی. اینها فقط در مورد نماز و روزه بود و در هر مورد دیگه ای یک عالمه از این فتواها وجود داشت.

    اصلی که اما بعدا خداوند من رو بهش هدایت کرد چی بود؟ این بود که توحید داشته باشی و شرک نورزی و قدرت رو به هیچ کس دیگه ای ندی و از هیچ کسی نترسی و به هیچ کسی باج ندی. کسی رو بالاتر از خداوند ندونی و بخاطر ترست از دیگران و عوامل بیرونی دروغ نگی و کار اشتباهی انجام ندی. خدا رو تنها قدرت بدونی فقط از اون کمک بخوای و فقط اون رو منبع رزق و روزی و نعمت بدونی.

    امیدوارم خدای بزرگ کمک و هدایتم کنه که بتونم توی مسیر این اصل بمونم و هر روز بیشتر و بیشتر درکش کنم.

    در پناه خدا باشید….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    javad aghaahmadi گفته:
    مدت عضویت: 3498 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سوره توبه

    إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّهَۚ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَیَقۡتُلُونَ وَیُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَیۡهِ حَقࣰّا فِی ٱلتَّوۡرَىٰهِ وَٱلۡإِنجِیلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَیۡعِکُمُ ٱلَّذِی بَایَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ(١١١)

    خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى کرده، که بهشت براى آنان باشد؛ در راه خدا پیکار مى‌کنند، مى‌کشند و کشته مى‌شوند؛ این وعدۀ حقّى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است‌؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى که با خدا کرده‌اید؛ و این است آن پیروزى بزرگ!

    ===================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و سرکار خانم شایسته مهربان و تمام خانواده عزیز من در این فضای روحانی و توحیدی

    اول از همه ازت تشکر می‌کنم استاد چقدر این فایل زیبا و جذاب بود چقدر به من انگیزه داد تا پرقدرت‌تر از همیشه بتونم در مسیر توحید عمل کنم و قدم بردارم،چقدر داستان اول بحث که توضیح دادی که چطور قرآن رو شناختی و چطور انقدر عالی عمل کردی بهش به من انگیزه داد که شخصی با این شرایط وقتی خدا را پیدا می‌کنه و وقتی که در این راستا قدم برمی‌داره و خداوند هدایتش می‌کنه می‌تونه به چه جاهایی برسه،و این‌ها فقط و فقط لطف خداوند نسبت به همه ماهاست و باید همیشه به خاطر این لطف خداوند شکرگذار نعمت‌های ریز و درشت خداوند باشیم،

    همیشه برام سوال بود که چطور باید قرآن رو بخونم چطور باید این قرآن رو درک بکنم و بفهمم که به چه صورته همیشه قرآن رو می‌خوندم از اول چندین بار خوندم چندین بار به صورت تصادفی صفحات رو باز می‌کردم و می‌خوندم و هر بار آیه‌هایی می‌ومد که در اغلب موارد دل من رو آروم می‌کرد،اما شما یه جمله‌ای گفتی توی این فایل که واقعاً تفکر من رو نسبت به قرآن تغییر داد و اون این بود:

    گفتی که من همیشه خودم رو توی بیابونی فرض می‌کنم که هیچ گونه ورودی هیچ چیزی نداشتم تا به حال و حالا یه قرآنی از اون بالا افتاده پایین و راهنمای زندگی منه انگار هیچ چیزی رو از قبل نمی‌دونم و حرفی نشنیدم و کلاً ذهنم پاکه و حالا می‌خوام از طریق این کتاب قوانین زندگیم رو درک بکنم و این چقدر برای من جذاب بود چقدر برای من لذت بخش بود که بله راه‌های ساده‌تری هم برای این کار هست و تو فقط و فقط باید ذهنت رو پاک بکنی از آلودگی‌های گذشته و شروع بکنی ورودی‌های جدید رو با دیدگاه متفاوت وارد ذهنت بکنی.

    واقعاً هم همینطوره وقتی که ما از قرآن پیش فرض‌هایی رو داشته باشیم اون پیش فرضها دید ما رو نسبت به آیات قرآن تغییر میده و این باعث میشه که ما درک درست و صحیحی از قوانین قوانین نداشته باشیم،وقتی که قوانین قرآن رو استفاده می‌کنیم وقتی که آیه‌های خداوند رو درباره هر چیزی راجع بهش تفکر می‌کنیم و در زندگیمون اجرا می‌کنیم و شروع می‌کنیم به نتیجه گرفتن و حتی نتیجه‌های کوچیک رو تایید می‌کنیم طبق فرموده شما خداوند ما رو به مدار جدیدی می‌بره تا آگاهی‌های بهتر و دقیق‌تری رو داشته باشیم و باورهای خالص‌تری رو داشته باشیم برای ایجاد زندگی بهتر برای خودمون.

    شما گفتین که هر آگاهی که دریافت می‌کنیم هر الهامی که از سمت خداوند دریافت می‌کنیم به نسبت شرایط و باورهایی هست که ما در اون لحظه داریم،یعنی طبق فرموده شما این نیست که ما توی حسابمون 5 هزار تومان پول داریم و دنبال پولدار شدن هستیم و یهو یه ایده‌ای بهمون برسه که برو تو فلان نقطه شهر فلان مغازه رو بگیر فلانقدر توش جنس بریز و اون وقت پولدار میشی،این دقیقاً با قانون جهان متفاوته دقیقاً چیزی که شما فرمودین که الهاماتی که دریافت می‌کنی از سمت خدا مناسب و متناسب با اون وضعیت و باورهایی هستش که تو اون لحظه داری،و هیچ جایی این ذکر نشده که ما باید قرآن رو واو به واو اجرا بکنیم چون به فرموده خود شما و آیات قرآن خداوند با توجه به شرایط من به من میگه که چیکار کنم با توجه به شرایط من کوتاه‌ترین و ساده‌ترین مسیرها رو برای من ایجاد می‌کنه و من رو به اون‌ها هدایت می‌کنه، چقدر این جذاب بود برای من و چقدر برام باورپذیرتر شد از شما سپاسگزارم.

    ===================================

    شرک بزرگترین و نابخشودنی‌ترین گناهی که همه ماها در زندگیمون داریم و انجامش میدیم،چقدر مشرک بودم که این همه سال خودم رو داده بودم دست بنده‌های خدا چقدر مشرک بودم که وقتی یه کاری می‌خواستم برای من انجام بدن همه جور سرم پایین بود و تو کمر دولا می‌شدم چقدر مشرک بودم که بابت هر چیزی می‌ترسیدم چقدر مشرک بودم که روابط عاطفی خودم رو بسته بودم به یک نفر و فکر می‌کردم که اگر اون نباشه زندگی من از هم می‌پاشه و حالا نیست،این‌ها نتیجه شرک من بود این‌ها نتیجه قدرت دادن به دیگران و گرفتن قدرت از خداوند بود حالا من باید تاوان تمام شرک‌هایی که تا حالا داشتم رو بپردازم و این رو باور دارم که اگر همین حالا به خداوند ایمان بیارم و روش متفاوتی رو در زندگیم اجرا بکنم و باورهای جدیدی رو جایگزین باورهای گذشتم بکنم افرادی رو وارد زندگی من می‌کنه که من رو به ساده‌ترین مسیرها هدایت می‌کنند برای لذت بردن از زندگی و دستان خداوند می‌شن در زندگی من،دیگه دنبال اون رابطه عاطفی خاص نیستم اوایل خیلی تلاش کردم هی هر روز پیام پیگیری که برگرد بیا می‌خوام با هم زندگی بکنیم و هزاران هزار کار دیگه اما یکجا وقتی به فایل‌های شما گوش می‌دادم متوجه شدم که کاملاً دارم از موضع شرک به این قضیه برخورد می‌کنم،اون لحظه تصمیم گرفتم و اون شخص رو براش آرزوی خیر کردم و سپردمش به خدا گفتم خدایا یه روز بهم دادی از کنارش بودن لذت بردم و حالا اون رو از من گرفتی،باور دارم تو برنامه بهتری برای من داری باور دارم تو همیشه برای من خیر می‌خوای و من همیشه تسلیم تو هستم،حالا دیگه نه سراغشو می‌گیرم و نه هیچ چیز دیگه و فقط و فقط براش آرزوی خیر می‌کنم و آرزو دارم هرجا که هست شاد و خوشبخت و سلامت و پیروز باشه.

    آیه‌ای که شما گفتین لقمان به پسرش گفت در حالی که موعظه می‌کرد ای پسر من به خداوند شرک نورز بدون شک مطمئناً شرک ظلمی عظیم است،و ما بارها و بارها به خودمون ظلم کردیم و همه رو خدا کردیم و خدا رو خدای خودمون ندونستیم،ولی مهم اینه که همین حالا فهمیدیم و می‌خوایم در مسیر درست قرار بگیریم و مطمئنم خداوند همه ما رو هدایت می‌کنه.

    هر بار که من روی کسی حساب کردم ه اون شخص کارم رو ردیف بکنه من بهش نیاز دارم هر بار این فکر بیاد سراغ من یعنی شرک و من قدرت رو از خدا گرفتم و دادم به این شخص و این بزرگترین گناهیه که هیچ وقت بخشیده نمی‌شه. حالا نیاز می‌تونه نیاز عاطفی باشه نیاز مالی باشه یا اون اگه نباشه من کارم انجام نمی‌شه یا می‌تونه زندگی منو خراب بکنه یا اون می‌تونه زندگی من رو آباد بکنه به هر شکل این‌ها تاثیرگذاری غیر خدا روی زندگی ماست و این یعنی شرک و این یعنی اینکه ما قدرت رو از خدا گرفتیم و دادیم به بنده خدا،وقتی من قدرت رو از خدا بگیرم و بدم به دست نماینده مجلس رئیس جمهور پدر یا هر کسی تو هر اداره یا هر ارگانی دقیقاً دارم همون کاری رو می‌کنم که مردم زمان فرعون با فرعون کردند و قدرت را از خدا گرفتند و به فرعون دادند و قوم ظالم شدند،همون قومی که خدا به موسی میگه که موسی برو به سمت قوم ظالم به این دلیل اون‌ها ظالم بودند که قدرت رو از خدا گرفته بودند و به فرعون داده بودند،و این در زمان ما هم بسیار بسیار مشهوده و خیلی خیلی از ماها این کار رو با خیلی از انسان‌هایی که شاید قدرتی در این جامعه دارند داریم انجام می‌دیم‌

    چقدر جالبه که خداوند تمام گناهان رو می‌بخشه حتی موسی قتل انجام میده و میگه خدایا من به خودم ظلم کردم و خدا میگه که من تو رو می‌بخشم و موسی میگه که من رو از این به بعد طرفدار ظالمان نخواهید دید،و خداوند گناهش رو می‌بخشه یا در خیلی از موارد دیگه این اتفاق افتاده ولی گناه شرک رو خداوند نمی‌بخشه،وقتی به گناه شرک نگاه می‌کنیم خداوند بارها گفته من نیازی به عبادت شماها ندارم گناه شرک یعنی بزرگترین ظلم در حق خودمون،یعنی ما قدرت رو از کسی که صاحب هر چیزی که در این دنیا هست می‌گیریم و این قدرت رو میدیم به کسانی که قدرتی ندارند از خودشون و قدرتشون رو از خدا گرفتند،خدا میگه بنده من بابا من همه چیز بهت میدم تو داری دنبال اون خورده نونه تو دست دیگران می‌گردی بیا از من بخواه من همیشه از همشون بهترشو بهت میدم،

    اما متاسفانه باز هم ما این اشتباه رو می‌کنیم استاد توی دوره روانشناسی ثروت 1 تو اون دوره‌های سال 93 که کارگاه را برگزار می‌کردند و من در اون حضور پیدا می‌کردم یه مثال خیلی خوبی می‌زدن همیشه,می‌گفتن که اگر رئیس بانک همین امروز برگرده به ما بگه که تو مثلاً 100 میلیون تو بانک بزار من بعد از دو ماه به تو 300 میلیون وام میدم حرفش رو قبول می‌کنیم اما خدا که گفته که تو انقدر انفاق کن من 700 برابرش رو به تو برمی‌گردونم بدون هیچ سودی بدون هیچ چیزی بهت برمی‌گردونم ما حرف خدا رو قبول نمی‌کنیم و حرف اون رئیس بانک رو بیشتر قبول می‌کنیم, این همون شرکیه که خداوند هرگز نمی‌بخشه.

    خدا داره ساده‌ترین راه رو به ما نشون میده میگی بیا بشین رو دوش من من خودم می‌برمت هرجا دلت خواست من می‌برمت تو هر جایی که خواستی بری فقط به من بگو من میگم چشم. اما ما این رو باور نکردیم و این شرکه، شرک بزرگترین ظلم در حق خودمونه،شرک یعنی خار و خفیف کردن خودمون پیش هر کسی،خدا داره میگه با عزت و احترام بهت میدم از من فقط بخواه اما ما میگیم نه خدا اگه این بندت میگه میدم میدم،و اون بنده اگر بده منته اگر نده خفته و این چیزیه که خداوند برای ما نمی‌خواد انقدر خدا قانون رو داره به ما یاد میده که بابا قانون اینه بیاید از این قانون استفاده بکنید بیاید به سمت من از من بخواید این کافیه و ما باز هم اشتباه می‌کنیم،باز هم قدرت را از خدا می‌گیریم و میریم به بنده خدا.

    وقتی تو روابط عاطفی به مشکلی برمی‌خوریم همیشه پیگیریم تو رو خدا برگرد درستش کنیم فلان کنیم ولی یه بار به خدا نمی‌گیم خدایا تو برای من بهترین‌ها رو می‌خوای تو می‌خوای بهترین آدم‌ها رو وارد زندگی من بکنی من تسلیم توام و اونجا خدا بهترین‌ها رو برات به وجود میاره.

    وقتی باور داشته باشم که خداوند از روح خودش در من دمیده اون وقت دیگه شرک نمی‌ورزم و پرقدرت عمل می‌کنم من خالق زندگی خودم هستم خداوند قدرت خلق کنندگی رو به من داده،طبق فرموده استاد عزیزم خداوند بارها توی قرآن میگه ما آسمان و زمین و هر آنچه میان آنهاست را خلق کردیم و آنها مسخر ما هستند و در آیات بعدی میاد میگه که تمام آن چیزهایی که خلق کردیم رو مسخر شما کردیم و این یعنی اینکه ما هم مثل خداوند قدرت خلق داریم و هیچکس نمی‌تونه اندازه سر سوزنی در زندگی ما تاثیر داشته باشه،این یعنی که روح خداوند در وجود ماست و این قدرت رو به ما داده که ما هر چیزی رو که به هر صورتی که بخواهیم در زندگی خودمون ایجاد بکنیم،با این باور دیگه نیازی نیست به کسی باج بدی یا حساب ببری یا بترسی یا ازش درخواست بکنی چون خودت خالق هر چیزی هستی که تو زندگیت اتفاق می‌افته،اگه چیزی مطابق انتظارات من نیست مشکل از منه باید اون مشکل رو حل کنم زمانی که داری به خالق بودن خودت فکر می‌کنی زمانیه که توحیدی داری فکر می‌کنی و زمانیه که شرک از وجودت بیرون رفته این کار مهم‌ترین کاریه که باید تو روزهای آینده انجام بدی،و این رو یادت باشه اگر کسی تو رو تهدید کرد و ته دلت لرزید یعنی تو مشرکی یعنی تو قدرت رو از خدا گرفتی و دادی به بندگان خدا.

    تو بحث روابط وقتی که ما لذت بردن از زندگیمون رو و یا احساس خوب داشتن نسبت به خودمون رو منوط بکنیم به اینکه شخصی از بیرون باید این احساس رو به ما بده این همون شرک مطلق هست،چون همه چیز از درون ماست خدا از درون به ما همه چیز رو میده ما فقط و فقط باید از درون حالمون خوب باشه وگرنه با رفتن کسی حالمون بد میشه و زندگیمون متناسب با باورها احساسات و افکارمون تغییر می‌کنه و ما به سمت سقوط پیش میریم،پس مهم نیست زیاد که کی هست و کی نیست اگه کسی هست قدرش رو می‌دونیم و بهش محبت می‌کنیم و اگر کسی نیست براش آرزوی خوشبختی می‌کنیم و اجازه میدیم که بره،مثل رابطه استاد و مریم جان عزیز،بارها دیدم استاد بدون هیچ مشکلی ساعت‌ها و هفته‌ها به مسافرت میرن و حتی ماه‌ها میشه به خونه نمیان و این احساس بین این دو نفر هر روز داره شعله‌ورتر میشه چون احساس وابستگی نسبت به هم در این دو نفر وجود نداره،هر دو نفر دارن احساسش رو از سمت خداوند دریافت می‌کنند و خداوند رو عامل این روابط زیبا می‌دونند و طرف مقابل رو به عنوان دست خداوند در زندگی خودشون می‌دونن که اگر اون دست نباشه خداوند از بی‌نهایت دستان دیگرش نعمت‌ها و ثروت‌ها و عشق رو وارد زندگیشون می‌کنه،صحبت کردن راجع به این چیزها خیلی ساده است ولی تو عمل انجام دادنش واقعاً سخته و واقعاً کار هر کسی نیست،اما ما اینجاییم که بتونیم از این آموزه‌های استاد عزیزمون استفاده بکنیم و این‌ها رو در زندگیمون به کار ببندیم چون به عمل کار برآید نه به بهانه،چون به قول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است،چون می‌خوایم رشد کنیم پیشرفت کنیم و زندگی عالی رو در هر دو جهان تجربه بکنیم.

    همه ما برای اینکه بخواهیم به توحید برسیم باید فرعون درون خودمون رو بکشیم و بنده خدا باشیم و فقط از خداوند بترسیم و خداوند رو عبادت کنیم اوند بهترین و تنها پروردگار و سرپرست ماست و همیشه برای ما بهترین‌ها رو می‌خواد،فقط خداوند لایق عبادت کردن و پرستشه این رو باید تو ذهنمون داشته باشیم و دیگه تمام تلاشمون رو بکنیم که هیچ وقت دستمون رو پیش بنده خدا دراز نکنیم به همه احترام بزاریم و تنها قدرت رو خداوند بدونیم،

    اون وقت خداوند همه چیز میشه برای ما کسب و کار میشه پول میشه خانواده میشه رابطه خوب میشه عشق میشه مهربونی می‌شه خدا همه چیز برای ما میشه ولی به شرط اینکه ما هم به خداوند مشرک نباشیم و فقط خداوند رو بپرستیم.

    ممنونم از استاد عزیزم و مریم جان عزیز و تمام عزیزانی که کامنت‌هاشون واقعاً انگیزه بی‌نهایتی به من میده یعنی باورتون نمیشه بعضی از کامنت‌های دوستان انقدر زیباست که من باور کنید شاید چهار بار این‌ها رو می‌خونم و هر بار باهاش اشک می‌ریزم و خدا رو بهتر می‌شناسم،بابت همه چیز از همتون سپاسگزارم و برای همه آرزوی خوشبختی و ثروت و سعادت و سلامتی در هر دو جهان رو دارم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1768 روز

    به نام الله مهربان

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته

    سلام به دوستان توحیدی

    خدایا شکرت

    تو باش گوینده و من کاتب

    منم در خانواده مذهبی بزرگ شدم

    پدرم گاهی اوقات قران میخواند اما عربی

    و بعد همیشه مارو ازش میترسوندن که دست نگیر وضو نداری و ……….

    و این باعث فرار ما از قران بود

    در مدرسه که بیشتر روی تجوید و صوت و ….

    تمرکز داشتند تا معنی و مفهوم و اینکه چی میگه ؟ چی میخواد؟

    اما استاد دست خداوند شدند تا ما بگیم عه تو قرآن اینو گفته!

    اما چقدر دلم به حال خودم میسوزه که من گنج داشتم تو خونه ولی نمیدونستم.

    و این شرک چقدر ریشه دوونده تو دل من

    وقتی به موضوعی برمیخودم به همه چیز و همه کس رو میزدم الا خود خداوند.

    اگه از لحاظ مالی مشکل داشتم به فلان شخص و پدر و مادر و خواهر ،برادر ،دوست ،همکار، دولت ،بانک،وام و خلاصه به همه چی فکر میکردم جز خود خداوند.

    خدایا منو ببخش

    و هدایتم کن به مسیر خودت.

    من باز هم شرک دارم

    کمکم کن توحیدی تر شوم

    خدایا مارو چون هدایت کردی دیگر به حال خودمون نگذار.

    ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده.

    خدایا بابت هدایت لحظه به لحظه ات سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: