پشت صحنه سایت استاد عباس منش | قسمت 4

به نام الله یکتا

سلام

خدایا بی نهایت سپاسگذارم بابت وجود استاد و خانم شایسته و اقای ابراهیم و خانم فرهادی و تمام دوستانم و این سایت الهی و لبریز از برکت و وجود خدا

استاد عزیزم تمام چیزهایی که گفته میشه رو تقدیم میکنم به زیبایی وجود شما و پدرم که نور خدا شدین تو چشمای من که ببینمش و پیداش کنم .از مدتی پیش متوجه شدم نیاز دارم مدتی کامنت ننویسم و خودم رو تو عملم پیدا کنم و عمل گرایی بدون منیت رو یاد بگیرم و درست حس نهالی رو دارم که توی فصل ۶ کتاب رویاهایی که رویا نیستند مثال اوردین که باید با تمام وجود مراقبت کنم ازش.وقتی امروز از فعالیت های ما توسایت و امکانات سایت گفتین احساس کردم که باید بنویسم و در زمان مناسب حتما مینویسم که کلمه به کلمه کتابها و حرفهاتون با من چه کرده و چه جسارت هایی رو تو وجودم ایجاد کرده که وقتی خودم رو با یک سال پیش خودم مقایسه میکنم برای خودم هم حیرت اور هست و حتما به زودی همراه با نتایج میام و میگم.الان فقط و فقط یک چیز من رو به کامنت نوشتن هدایت کرد اون هم حس شاگردی که وظیفش هست به استادش گزارش کار بده درست مثل زمانی که دانشگاه به اساتید مون گذارش کار میدادیم الان فقط میخوام از یکی از دستاوردهای اموزشهای شما بگم که از نظر خودم خیلی خیلی بزرگه در مقایسه خودم با خودم در یک سال پیش چون گاهی یه نتایجی ارزشی فراتر از نتایج مالی دارن و مقدمه ورود نتایج مالی هستن.

پدر من کشاورزه یک مرد پا به سن گذاشته که تمام عمرش رو.تمام ارزوهاش.جوانی و زیبایی های خیره کننده جوانیش رو سر مزارع و کار شبانه روزی رو مزارع گذاشت پدری که تمام مردم اینجا به عنوان یه فرد خیلی زحمتکش میشناسن .کس که استعداد های فوق العاده ای داره اما هیچکدوم رو دنبال نکرد و شاید وکیل وجودش رو تو وجود من یک هنرمند کرد پدری که شبانه روز ۵۰ سال و شاید بیشتر از عمرش رو فقط کار کرد و کار و کار و وقتی دنبال سهم خودش ازپولهایی که با زحمت و عرق ریختن تو این همه سال میگردم فقط و فقط میرسم به چند دست لباس ساده و سهم من به عنوان کسی که هیچ کاری نکرده و فقط یه مصرف کننده بوده همه چیزهایی که میخواستم ازش اونم نه به عنوان یه پدر مهربون و زحمتکش که فقط کسی میدیدمش که وظیفشه بیشتر از توانش برای من هزینه کنه چون پدره .استاد چیزهایی که میگم از احساس گناه یا سرزنش نیست که از یک احساس عالی و شعفی هست که وجودم رو پر از حال خوب کرده.تا قبل از اشناییم با شما به شکل جدی و کار کردن رو فایلهای دانلودی و به تازگی دوره ها چشمای من فقط خودم رو میدید با اینکه همه من رو یک فرد مهربان میشناسن ولی این مهربونی اصلا برای خانوادم نبود فقط برای افراد بیرون بود حتی خجالت میکشیدم پدرو مادرم رو دوستام ببینن و ظاهر ساده شون رو .این مدت انگار هر چی جلوتر میرفتم تصویری که فقط اسکناس و پول بود تو ذهنم از پدر و مادرم شکسته شد و بیشتر وضوح پیدا کردهر روز و هر لحظه زیبا و زیباتر شد تا اینکه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ فایل گفتگو عادله شکیبا و علی خوش دل اون تصویر رو کلا شکوند و زلزله کرد تو وجودم .احساس کردم یه چراغایی تو وجودم سبز شدن که قبلا وجود نداشتن یه حال و یه ندا که بهتر بگم یه صدای واضح و رسا تو وجودم با قطعیت گفت زهرا تو دیگه حق نداری از پدرت هیچ پولی بگیری و باید این تعهد رو به خودت بدی.اون زمان مبلغ خیلی خیلی ناچیزی تو حسابم بود که انقدر کم بود که روش حساب انچنانی نمیشد داشت و اگه بگم صفر خیلی بهتر هست.اما انقدر اون صدا واضح و مشخص بود که از طرف خداست که کاملا میدونستم باید بپذیرم وگرنه رشد نمیکنم.از اون روز هر بار توقعاتم رو دارم از پدرو پادرم پایین تر میارم و تمرکزم رو بیشتر رو توانایی های خودم میزارم و خیلی عجیب علاقم هم بهشون بیشتر و بیشتر میشه تمام زیبایی هایی که سالهای جوونی شون به پای ما ریختن رو الان دارم تو صورتشون و دستای زحمتکششون میبینم .تو یکی از قسمت های اخیر سریال زندگی در بهشت وقتی اطراف سوله رو چمن کاشتین اون حالت از خستگیتون نمیدونید با من چکار کرد استاد

اون روز تا شب گریه میکردم ،گریه ای که از احساس گناه یا سرزنش نبود که گریه ای بود که تمام ناخالصیهای وجودم رو داشت میشست اون رو تو خستگیتون پدرم رو دیدم اون حالتی که رو زمین دراز کشیده بودین انگار پدرم بودین و خستگی که یک بار هم ندیده بودم انقدر حالم عجیب بود که حتی نتونستم همون روز کامنت بزارم .اون روز غروبش پدرم از باغ اومد با یه عالمه میوه که خودش با دستای مهربون و زحمتکشش با فرقون کوچیکش با وجود ضعف فیزیکی بدنش با قدرت و افتخار و با روی خوش اورد گفت زهرااااا ببین چقدر سیب و هلو براتون اوردم و من بهت زده فقط به صورتش نگاه میکردم و اون جوون رئنایی رو میدیدم که همه از زیبایی های فراوان جوانیش میگن. ا

از نظز من این از بزرگترین دستاوردهای زهرایی هست که پدرم مادرش رو ۳۴ سال نمیدید جلو چشمش بودن اما نمیدید.اون زهرایی که فقط دک و پوز بود و ادا اصول الان خودشم حیرت زده است که خدایاااا با من چه کردی ؟؟؟؟چه کردی که زیبایی های که تو ارایش و کلی افاده هیچوقت نمیدیدم و حتی تو عکس ها هم قدرت حضور نداشتم رو الان دارم توچهره ای میبینم که ارایش نداره اما هر روز بیشتر تو آینه خودم رو زیبا میبینم و بیشتر عاشق همین چهره ام انقدر که بهترین خودم میدونم … من که حتی روم نمیشد با پدرو مادرم توکوچه برم بس که افکار اشتباه داشتم الان با پدرم میرم سر مزارع فرقونش رو با قدرت و با احساس عالی تو مسیری که همیشه اعتمادبه نفس نداشتم از اون مناطق رد بشم با افتخارمیارم و متوجه هیچی نیستم جز اون سنگ قیمتی که خدا داره هر روز خوشگل تر و صیغلی ترش میکنه این روزا حس همون سنگ قیمتی رو دارم که خدا داره تراشش میده و ریزبینانه روش کار میکنه و هر روز زیبا و زیباتر میشه و این رو از خدای خودم و از شما دارم و میدونم سعادت و سلامتی و خوشبختی واقعی که دارین هر روز بیشتر و بیشتر میشه و این نتیجه تاثیرات فراوان اموزشهاتون تو زندگی من و هزاران هزار نفر هست….استاد عزیزم خیلی دوستون دارم و از اقای ابراهیم عزیز بی نهایت سپاسگذارم که زحمتاشون انقدر عالی به بار نشسته که وقتی وارد سایت میشم و مساله ای پیش میاد انقدر سایت عالی داره کار میکنه که یک درصد ذهنم سمت ایراد از سایت که نمیره هیچ به سرور خودم شک میکنم….خیلی زود میام و از تمام اتفاقات زیبای این مدت میگم

سلام

نفیسه عزیزم مچکرم از انرژی خوبی که از تجربم دریافت کردی و بیان کردی.خدا رو شکر میکنم به خاطر وجود شما و همه دوستان اگاهم در این سایت بی نظیر. این با ارزشترین دستاورد زندگیم هست و خدا رو سپاگذارم که به من این موهبت بزرگ رو عطا کرده که اگاه بشم و ببینم واقعیت وجود فرشته هایی که یک عمر بی هیچ توقعی برای من هر کاری تونستن کردن در صورتی که وظیفه نداشتن و از استاد عزیزم مچکرم که با آموزشهاشون باعث شدن این درک تو وجودم ایجاد بشه . برای شما دوست نازنینم بهترینهایی رو میخوام که به خاطرش به این مسیر زیبا هدایت شدین.