مفهوم عملی ایمان به غیب - صفحه 1

424 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 20
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 22 آبان رو با عشق مینویسم

    امروز صبح که حاضر شدم برم دوچرخه سواری تو پارک ترافیک ، شبش بارون باریده بود و همه جا خیس بود و برگای درختا رو زمین ریخته بودن

    وقتی حاضر شدم تا برم و پیاده رفتم و مسیر خونه تا پارک ترافیک که نزدیک محله مون بود نیم ساعتی راه داشت و کل مسیر رو بی نهایت لذت بردم

    واقعا زیبا بود برگای رنگی و رنگای سبز و نارنجی و قهوه ای و قرمز و بی نهایت رنگهای مختلفی داشتن و من وقتی به تک تک برگ های درختا نگاه میکردم لذت میبردم و خدارو شکر میکردم

    و در خود خود بهشت داشتم قدم برمیداشتم

    خیلی زیبا بود هوای پس از باران و باد ملایم و زیبا و بهشتی

    خدایا شکرت به خاطر دیدن این همه زیبایی و چشمان زیبایی که به من عطا کردی تا هر لحظه ببینم و سپاسگزارت باشم که چقدر قدرتمند و با عظمت هستی ربّ من

    وقتی رسیدم محوطه پارک ترافیک انقدر زیبا شده بود که پر از برگای زیبا روی زمین که خیس بودن و زیبایی پارک رو دوچندان کرده بودن

    دو چرخه هفته قبل رو برداشتم و یه سبد جلو فرمونش وصل بود و حس خوبی داشتم با اون دوچرخه

    وقتی شروع به دوچرخه سواری کردم مسئول پارک ترافیک گفت که سمت پیچ و خم هایی که برای دوچرخه سواری هست نرین و دوچرخه رو تو خیابون و میدان برونین

    چون خیس و لیز هست و برگ زیاد داره و لیز میخوره دوچرخه تو پیچ و خم ها

    من مدام میگفتم چرا نباید بریم من که یاد گرفتم و هی میگفتم کاش برم

    و یکم بعدش دیدم چند تا خانم رفتن و اونجا تمرین کردن

    وقتی به مربی رفتم بگم که میتونم برم اونجا بهم گفت تصمیم با خودته ،اون خانما رفتن و گوش ندادن به حرف مسئول

    اگر اطمینان داری که لیز نمیخوره دوچرخه ات و میتونی کنترل کنی برو

    ولی احتیاط کن

    منم گفتم چشم و میخواستم برم

    وقتی به نقطه شروع پیچ و خم ها رفتم ،خود به خود وایسادم و قشنگ میفهمیدم که نباید برم و منع میشدم از رفتن به اون مسیر

    چند باری خواستم گوش ندم به این حس و برم و تو اون مسیر دوچرخه سواری کنم ولی باز انقدر اون حس قوی بود که منو منع میکرد از قدم برداشتن به سمت اون مسیر

    و حس میکردم که نباید برم

    یه بار رفتم تا چرخ دوچرخه ام به روی نوشته نقطه شروع رفت ،باز هم یه نیرویی قوی تر از اراده من ،من رو نگه داشت و نذاشت من برم تو اون مسیر و من دیدم که واقعا نمیشه

    گفتم طیبه حتما خدا یه چیزی میدونه که نمیذاره تو اون مسیر بری پس نخواه به زور بری

    و پیش خودم تو اون لحظه یه حس غروری داشتم و بعد متوجهش شدم که مدام میگفتم من دیگه یاد گرفتم و میتونم برونم هیچی نمیشه و لیز نمیخورم

    ولی وقتی سمت خیابونش دوچرخه سواری میکردم میگفتم خدایا کمکم کن تویی که داری من رو هدایت میکنی

    و انگار که اگر من با اون غرور پا تو اون مسیر میذاشتم نمیدونم چه اتفاقی رخ میداد

    و من به خودم اومدم و چشم گفتم

    و فقط در مسیری که اجازه داده بودن حرکت کردم

    و شروع کردم به لذت بردن از مسیر ها انقدر روی زمین برگ ریخته بود و خیس بود که خیلی لذت بخش بود دوچرخه سواری

    یهویی یاد روزایی افتادم که پارسال اولین بار شوهر خواهرم تو شمال تو خیابون خونه پدریش رفت از فامیلشون دوچرخه گرفت و به من کمک کرد تا من دوچرخه رو یاد بگیرم

    یادمه وقتی دوچرخه رو گرفته بود و من پدال میزدم ، یهویی بارون شدیدی بارید و ما نشستیم و من چند بار زیر بارون دوچرخه سواری کردم

    و بعد چای خوردیم تو هوای زیبای بارونی

    و خداروسپاسگزارم که انسان هایی رو که برای رسیدن به خواسته هام دستی قرار میده از دستان خودش که به من کمک کنن

    خدایا شکرت

    بعد گوشیمو برداشتم و تو پارک ترافیک از خودم عکس گرفتم و عکسای هنری جذابی گرفتم که الان که داشتم مینوشتم رفتم و تو پروفایل تلگرامم گذاشتم

    وقتی عکسامو گرفتم گوشیمو گذاشتم تو سبد و فیلم رو فعال کردم و شروع کردم به دوچرخه سواری و فرمان دوچرخه و چهره من و آسمون و درختا قشنگ دیده میشدن با حرکتم و فیلم ضبط میشد

    هرچی فکر میکنم اگر فکر میکردم این مدل فیلم گرفتن به فکرم نمیومد ،خدا انگار یهویی به دلم انداخت تا گوشیمو بذارم تو سبد و فیلم بگیرم خیلی حس خوبی داشتم

    بعد گفتم خدا مراقبم باش من گوشی رو دست چپم گرفت و یه جوری گرفتم که مسیر مستقیم دوچرخه سواریم رو فیلم بگیرم که برگای درختای زیباش و دوچرخه سواریم رو فیلم‌بگیرم

    انقدر خوشحال بودم که میتونستم هم دوچرخه سواری کنم و هم با یه دستم گوشی رو بگیرم

    در صورتی که 4 هفته پیش سختم بود دور بزنم و حتی تمام حواسم به این بود که درست برونم ولی امروز اصلا هیچ کاری نمیکردم دوچرخه خودش میرفت و این خدا بود که داشت مدیریتش میکرد تا من لذت ببرم از مسیر و نور آفتابی که از بین درختا به صورت و دستام نفوذ میکرد و حس خوبی بهم میداد

    خیلی روز خوبی بود و عضله های پاهام و کل بدنم قوی میشدن و داشتن یاد میگرفتن قدرت مند شدن رو

    وقتی ساعت 10:30 شد دوچرخه هارو بردیم سرجاش و کلاه رو که بردم پرسیدم که جلسه آخر هفته بعد هست و گفت بله و من خداروشکر میکنم که از راه های پیچ و خم هم میتونم برم

    و پیاده به خونه برگشتم و وقتی تو راه به درختا و رنگاشون توجه میکردم ،دیدم که برگا انقدر خوشگل بودن که یه درخت رنگش نارنجی و قرمز بود و نایلون تو کیفم داشتم برداشتم و نشستم و از زمین و پایین درخت برگ جمع میکردم

    و انقدر حس خوبی داشتم که با دیدن رنگای برگا لذت میبردم و کل مسیر رو به درختا و آسمون نگاه میکردم و لذت میبردم واقعا خود خود بهشت بود

    من اولین بار بود که رنگ برگای پاییزی رو این همه جذاب میدیدم و شکر گزاری میکردم خیلی حس خوبی داشتم

    وقتی رسیدم خونه دیدم مادرم کامواهارو از اتاقم برداشته و کمی مونده که خودم مرتب کنم و شروع کردم به خالی کردن اتاقم از کاموا و هرچی گل سر بود

    تا اینکه اتاقم رو آماده کنم برای تمرکز بر روی نقاشی و نقاشی و نقاشی و طراحی و طراحی و رنگ روغن و هرچیزی که مربوط به طراحی و نقاشیه

    و جا باز بشه برای ایده های ثروت ساز برای نقاشی

    خیلی خوشحال بودم

    وقتی تا شب داشتم اتاقمو از کاموا خالی میکردم یه کاموارو خواستم مرتب کنم دیدم گره داره و هرکاری میکردم گرهش باز نمیشد

    گفتم خدایا نمیتونم تو کمکم کن

    ولحظه ای که عاجز بودنمو اعلام کردم انگشت دستم رفت به سمت گرهی که تا گرفتمش گره باز شد

    اون لحظه گریم گرفت

    گفتم چیکار داشتی میکردی طیبه

    یادت باشه حکی کوچکترین کارهات رو همون لحظه اول از خدا کمک بخوای

    ببین چه سریع و راحت بازش کرد

    ولی تو قبلش داشتی تقلا میکردی و وقتی دیدید باز نمیشه کمی عصبانی شد و بعد عجزت رو اعلام کردی

    و خداروشکر کردم و دوباره وقتی کاموایی گره داشت گفتم خدایا تو بازش کن و دوباره دستم رو به سمت گرهق برد که سریع باز شد

    خداروشکر میکنم که هرلحظه با کوچکترین چیزها کلی درس یادم میده

    بعد من که تقریبا همه چیز گل سرارو بردم تو کمد توی آشپزخونه گذاشتم که مادرم از این به بعد شروع کنه به بافتن

    و اومدم اتاقم دیدم چقدر اتاقم خلوت شده و جا باز شده

    یه نفس عمیق کشیدم و یه حس رضایت خاصی داشتم که الان دیگه باید تمرکزم رو بذارم روی نقاشیام

    و بی نهایت خداروشکر میکنم بابت دوماهی که به من فرصت و اجازه فروش گل سر داد و من تونیتم درآمد خوبی داشته باشم و امروز یه اپلیکیشن نصب کردم کا تمام تراکنش های دستگاه کارتخوانم رو نشون میده و وقتی دیدم تو این دو ماه 42 میلیون فقط از طریق کارتخوان به حسابم واریز شده

    و تقریبی پول های نقد و کارت به کارت هارو 8 میلیون گذاشتم و جمعش شد 50 میلیون

    وای واقعا متحیر بودم تو دوماه که فقط دد هر ماه 4 تا جمعه بود در اصل 8 تا جمعه رو فقط من رفتم برای فروش و 50 میلیون به حسابم واریزی اومده بود

    و د سته الان همه پول رو رنگ و قلمو و شهریه کلاس رنگ روغنم رو کنار گذاشتم

    ولی مطمئنم که اگر تمرکزم رو شروع کنم و روی نقاشی بذارم و ساخت باور های قوی صد در صد بیشتر از اینهارو خدا بهم عطا میکنه و باید ایمانم رو به غیبش حفظ کنم و در عمل مشون بدم

    و از این به بعد هر روز قدم بردارم برای عمل کردن ایده هایی که بهم گفته

    مثلا گفته برم با طلا سازها صحبت کنم و طرح هام رو نشونشون بدم

    یا گفته برم مدارس و جاهایی که نیاز به رنگ دیوار دارن صحبت کنم برای نقاشی دیواری

    و تا قدمی برندارم قدم بعدی بهم گفته نمیشه

    س باید عمل کنم

    و شروع کنم به ساخت باورهایی درمورد نقاشی و بقیه جنبه ها

    و دوره 12 قدم رو که تا قدم 7 خرید کردم

    و تمرین جلسه اول قدم اول رو تا نصفه انجام دادم رو هم شروع کنم و با دقت و درست قدم بردارم و تمرینات رو متمرکز انجام بدم

    و روی نقاشی و طراحی متمرکز بشم

    خدایا شکرت

    و نمیدونم چی شد هدایت شدم دوباره به اینستاگرام و اکسپلور رو دیدم که یهویی دیدم ترامپ داره سخنرانی میکنه

    و کنجکاو شدم

    چون روی فایل نوشته بود

    بیا بالا ،بیا اینجا

    و این منو کنجکاو کرد تا فایل رو از اکسپلور باز کنم

    همین که باز کردم و گوش دادم و به زیر نویس توجه داشتم تا ببینم چی میگه

    داشت در بین جمعیت که در جایی انگار سخنرانی میکرد با یه دختر صحبت میکرد که در مقابلش وایساده بود ، میگفت

    باهوش به نظر میرسه

    عزیزانم ایرادی نداره الان مصاحبه کاری انجام بدیم؟؟؟

    ما به آدمای خوب نیاز داریم

    حالتون چطوره ؟

    دختر نزدیک ترامپ رفت و ترامپ ازش پرسید

    در مقابل جهان بگو تجربه ات چطوریه ؟؟

    دختر شروع کرد به صحبت کردن

    وای خدای من

    شگفت زده شدم گریم گرفت

    چی داشتم میدیدم

    دقیقا دیروزش درخواست کردم از خدا و تو رد پای روز 22 آبان در فایل مفهوم عملی ایمان به غیب نوشتم که به یکباره درخواست کردم

    رونالدو ترامپ و ایلان ماسک روزی با من همکاری کنن و نقاشی هام رو به بالاترین قیمت خریداری کنن

    و وقتی دیدم دختر داشت درمورد خودش میگفت

    گفت که

    من طراحی انجام میدم

    و هر نوع دکوراسیونی رو انجام میدم

    و بلافاصله ترامپ گفت

    و این ساختمانو دوست داری؟؟

    و جواب داد بله

    ترامپ گفت باشه ،من قراره این کارو بکنم که ،ایشون مدیرشه ،شما اینجا بایستید

    و کنار رفت تا دختر بره کنار مدیر ساختمانی که داشت صحبتش رو میکرد

    و ادامه داد

    اگه بتونیم رو حقوقش به توافق برسیم احتمالا شغلش رو بدست میاره

    وای خدای من چقدر ساده ،بدون اینکه دختر کاری بکنه ،فقط چند کلمه صحبت کرد و حرفش رو گفت و ترامپ بهش پیشنهاد کاری داد

    و ادامه داد روز خوبی داشته باشی مراقبت کن

    و دختر تشکر کرد و ترامپ گفت واقعا عالیه

    و گفت من احساس خوبی بهش دارم ، بهتون میگم چی شد!

    من نگاهش کردم و گفتم که این …

    من حس ششم قوی دارم

    میتونیم داشته باشیمش

    نگاش کردم ،سوال پرسید و یه سوال مثبت پرسید

    و خوب به نظر میرسید

    اشک تو چشماش حلقه زده بود و نگاهم میکرد

    به نظرم انسان خوبی اومد

    و این بود که صداش کرد و بهش پیشنهاد کاری داد

    وای خدای من این یه نشونه بزرگ بود برای من

    چرا روزای قبل من این فایل رو از صحبت های ترامپ ندیدم

    چرا دیروز ندیدم و امروز دیدمش

    این یعنی چی؟؟؟؟

    یعنی اینکه درخواستی که دیروز از خدا خواستم ،الان نشونه بسیار قوی بهم داد تا بگه آره طیبه توام به زودی نقاشی خودت رو به ترامپ ،به ایلان ماسک به رونالدو و حتی انسانهای ثروت مند خداگونه ای که فرکانس نقاشی هات رو که با حس خوب هست و خداگونه هست رو دریافت میکنن و به بالاترین قیمت ها ازت خرید میکنن

    این یه نشونه بسیار جدی و قوی بود برای من که درخواستت رو دیروز کردی و الان نشونه اومد و باید قدم هات رو قوی برداری و عمل کنی تا قدم های بعدی بهت گفته بشه

    خدای من بی نظیر و بی همتا و ماچ ماچی من تو چقدر عظیم و قدرتمندی

    به خودم گفتم فکر کن اون دختر فقط یه سوال پرسید ازش و با قلبی که صد در صد به سمت خدا باز بوده که فرکانسش رو ترامپ گرفته و صداش کرده تا بهش کار بده و استخدامش کنه

    پس این یعنی اگر تو ،طیبه تو رو میگم آره خود خودت

    اگر تو اصل رو هرلحظه در تک تک لحظه هات به یاد بیاری و ازش کمک بخوای و توحید رو در عمل اجرا کنی

    میرسه اون روزی که تو هم نقاشی هات رو به ترامپ میفروشی و حتی میتونی از نزدیک صحبت کنی

    درسته هیچی نمیدونم که چحوری قراره این خواسته رخ بده ولی یه ایمانی ته ته دلم دارم که آرومم میککه تابه مسیر تکاملم ادامه بدم و به وقتش رخ میده صد در صد

    ایمان به غیب

    باوجود اینکه نمیدونم چی قراره رخ بده قلبم گواه میده که ادامه بده و تسلیمش باش

    ربّ تو همه کارهارو به سادگی و به هموتر ترین شکل ممکن انجام میده و تو به تک تک خواسته هات که میرسی ،بلکه بیشتر از اون هارو دریافت خواهی کرد

    ولی تاکید میکنم در صورتی دریافت خواهی کرد که دست به اقدام و عمل کنی

    و به این ترتیب با ایلان ماسک و رونالدو و انسانهای خداگونه ثروتمندی که با دیدن رفتار و صحبت هاشون تو رو به خدا نزدیک و نزدیک تر میکنه

    خدایا شکرت

    قلبم رو باز کن تا با دیدن انسان های ثروتمند و خداگونه هرلحظه با صحبت هاشون تو رو به یادم بیارم و ربّ و صاحب اختیارم رو قدرتمند ترین بدونم و تسلیم فرمان ربّ باشم

    خدایا شکرت

    حتی بعد از ایلان‌ماسک یه فایلی دیدم

    گفت یکی از اشتباهاتی که من داشتم ، که سعی کردم اصلاحش کنم ،اینه که بیش از حد به استعداد افراد اهمیت داده ام

    و به شخصیتشون توجه کافی نکردم

    این اشتباه رو چندین بار مرتکب شدم

    هر بار گفتم

    دیگه این اشتباه رو تکرار نمیکنم

    و دوباره مرتکب میشدم

    و فکر میکنم واقعا مهمه که

    فردی قلب خوبی داشته باشه

    خیلی مهمه

    این اشتباه رو کردم که فکر میکردم، بعضی وقتا فقط هوش و عقل مهمه

    و انگار باز همون پیام ترامپ رو به من رسوند که اصل رو اولویتت قرار بده و خدا رو در هر کاری ببین و ازش هدایت بخواه و تسلیمش باش که خدا خودش میدونه چجوری تو رو به خواسته هات برسونه

    متواضع باش هر لحظه طیبه سعیتو بکن و تلاشت دیده میشه

    خیلی خوشحالم از اینکه خدا به بی نهایت طریق داره به من درسهایی برای تکاملم می آموزه و من سعیمو میکنم تا عمل کنم و تا هر روز بیام و نتایجم رو بنویسم و هر روز پیشرفت کنم به کمک خدا

    خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 21 آبان رو با عشق مینویسم

    درخواست امروز من از خدا:

    خدایا دلم میخواد از نزدیک با رونالدو ،ایلان ماسک و رئیس جمهور آمریکا یعنی ترامپ صحبت کنم و مصاحبه کنم و نمیدونم چجوری ،ولی درخواست دارم این سه نفر نقاشیامو به بالاترین قیمت ازم خرید کنن و باهاشون همکاری کنم

    حتی برای طراحی طلا و جواهراتی که ادامه ندادم و میخوام طراحی کنم و پیشرفت کنم و طراحی انجام بدم و مدرکشو که نتونستم بگیرم رو بگیرم ، از این به بعد ، برای اونم ازت درخواست دارم ، که با این سه نفر باز نمیدونم چجوری ،میخوام همکاری کنم

    تو خدایی ،تو قدرتمندی، تو آگاهی ، میدونم که لیاقت و ارزشمندی اینو دارم که این درخواست رو به قلبم عطا کردی و به زبانم جاری کردی پس خودت هم راهش رو نشونم میدی

    نمیدونم چرا این درخواستو کردم ؟!!!!!! فقط اینو میدونم که حس ارزشمندی بهم داد که وقتی فکر میکنم به خودم میگم‌ این یعنی تو لایق بهتر و بالاتر از اینها هستی

    الان که نوشتم و داشتم دوباره نوشته هامو میخوندم و تو گوگل درایوم مینویسم یه لحظه این درخواست هم در من شکل گرفت که درخواست کردم که یه روز مهمان خانه استاد عباس منش بشم در فلوریدا در پردایس زیبا و از نتایجم با استاد عزیز و مریم جان دوست داشتنی و زیبا رو، صحبت کنم

    وای چقدر ذوق دارم یهویی اون لحظه رو تصور کردم و دیدم که جلو در ورودی پردایسم و دارم سلام میدم به استاد و مریم جان

    خدایا شکرت ممنونم که به من قدرت تجسم خواسته هام رو هم عطا کردی

    واقعا خودمم هنوز در تعجبم ، چون وقتی این درخواست رو کردم تو بی آر تی بودم و داشتم برمیگشتم خونه

    و حیرت زده بودم و همه اش داشتم تحسین میکردم و یه انرژی زیادی رو ، تو مغز و سرم حس میکردم و دیدم دارم درخواست میکنم

    اینبار ذهنم هیچ مقاومتی نداشت که وقتی درخواست کردم بگه نمیشه یا نمیتونی

    این بار درخواستی که کردم فقط تایید میشنیدم که میشه و یه انرژی خاص که روی سرم حس میکردم

    چرا نشه

    صد در صد میشه

    و باید تلاشمو بکنم برای پیشرفتم

    امروز صبح بیدار شدم، تا برم تجریش ، برای ورکشاپی که دیروز گفتن برگزار نمیشه و به فردا موکول شده

    و من رفتم و از هنرجوهای استادم کسی نیومده بود ، ولی من رفتم

    وقتی رسیدم تجریش استادم هنوز نیومده بود و من با استاد طراحی که یه دختر بسیار خوش قلبی و مهربان هست صحبت کردم و بهش جریان دیشب رو گفتم که چه اتفاقی رخ داد و برگه رخداد دیشب رو نشونش دادم و خندید

    و گفت به خود استاد بگو ببین چی میگه

    و تو رد پام اجازه نوشتنشو نداشتم تا وقتی درکش کنم و بعد اگر اجازه داشتم مینویسم

    بعد 350 نقدی به استاد طراحی دادم و گفتم هزینه یه جلسه کلاس دیروز که بهم یاد دادی

    دستمو گرفت و گفت طیبه نمیگیرم ازت ،دختر من دلی برات یاد دادم و من گفتم نه قرار بود یه روز ایرادای طراحیمو بهم بگی و من اصلاح کنم ایرادامو که گفتی یه روز بیا کلاس

    اگر نگیری دفه بعدی نمیتونم بیام ازت یاد بگیرم

    و من سریع از مغازه استاد رنگ روغنم اومدم بیرون تا پولو بهم پس نده

    و رفتم سر ورکشاپ

    وقتی طراحی کردم به طرز عجیبی طراحیم خوب شد ،چون دیروز اصل طراحی رو بهم یاد داد و من سعی کردم در عمل اجرا کنم

    وقتی حدود ساعت 3 شد یه حسی بهم‌میگفت دیگه نمون تا جایی که طراحی کردی تحویل بده طراحیتو و برگرد خونه و نباید تجریش باشی و بخصوص تو این پاساژ

    و من یکم دیگه طول دادم و حس میکردم و میشنیدم که رها کن سریع برگرد خونه

    و چشم گفتم و رفتم با استاد طراحی و استاد رنگ روغنم‌خداحافظی کنم و طراحیامو نشونش دادم

    استادم گفت چرا زودتر میری طیبه؟ بیشتر کار میکردی

    بهش گفتم باید برم خونه

    وقتی طراحیامو به استادم نشون دادم گفت طیبه تحسینت میکنم تو واقعا داری تلاش میکنی من میبینم اون روزی رو که تو به جاهای خیلی بزرگی میرسی ، مطمئنم

    خیلی نزدیکه اون روزا

    و تاکید کرد که تو لایقشی و این لایق بودن رو در کلامش با گفتن این حرف بهم فهموند

    که یه روزی تو خیلی انسان بزرگی در نقاشیت خواهی شد

    این حرفش عین یه چراغ الماس بود برای من ، گران بها و ارزشمند ، که خدا از زبان استادم بهم فهموند که بیشتر تلاش کن

    من تو رو از طریق نقاشی و آثارت به مدار های بالاتر هدایت میکنم که به بی نهایت ثروت دست پیدا کنی و بی نهایت ایده و آگاهی ناب بهت عطا میکنم

    تو فقط ادامه بده و باورهاتو به نقاشی و هر آنچه که لازمه قوی کن

    و ایمانت رو در عمل اجرا کن

    و استادم یهویی گفت طیبه خجالت بکش چرا پول دادی به استاد طراحی ؟ بیا پولو بردار

    که گفتم نه من باید یاد میگرفتم و بهاشو پرداخت میکردم و سریع خداحافظی کردم و رفتم و استادم هی میگفت طیبه برگرد پولتو بردار ولی من رفتم

    درسته ته دلم میخواستم هزینه یادگیریمو ندم و میدونم این نجوای ذهن بود

    ولی نمیخواستم مثل قبل عمل کنم و مفت بدست بیارم

    یاد گرفته بودم از استاد عباس منش که از این به بعد بهای یادگیری رو بپردازم

    و رفتم خونه

    تو راه برگشت تو مترو نشسته بودم و یه لحظه رفتم تو اینستاگرام و تو اکسپلور مثل همیشه فایلای تیکه ای از استاد عباس منش رو دیدم و یهویی به طرز عجیبی هر فایلی میدیدم از فایلای استاد عباس منش تغییر کرد به فایلای ایلان ماسک و ترامپ و رونالدو

    درسته قبلا چند باری از این فایلا دیده بودم

    ولی عجیب بود ، هرچی تو اینستاگرام میدیدم و بهم نشون داده میشد مثلا از هر 100 تا 80 تاش از فایلای مصاحبه یا صحبتای این سه نفر بود و 20 تا از حرفای استاد عباس منش

    در صورتی که قبلا بیشترش حرفای استاد عباس منش بود

    ایلان ماسک

    رونالدو

    ترامپ

    من پشت سر هم داشتم زیر نویسارو میخوندم و از صحبتاشون متحیر میشدم

    وای خدای من

    چی داشتم میدیدم

    و چی داشتم میگفتم

    یهویی دیدم دارم تحسینشون میکنم

    و یاد اون روزی که شنیدم ترامپ رئیس جمهور شد بلافاصله به زبونم جاری شد

    خدایا شکرت ،همه چیز به نفع من رخ میده هیچ کس قدرتی نداره قدرت فقط و فقط تویی ربّ من

    در صورتی که از فردی که شنیدم میگفت ترامپ رئیس جمهور شد دیگه فاتحه ایران خونده هست تحریم میکنه

    ولی من گفتم خدایا شکرت همه چیز به نفع من رخ میده

    من داشتم کاملا متفاوت تر از طیبه قبل عمل میکردم

    متفاوت تر از قبل رفتار میکردم و فکر میکردم

    چقدر من تغییر کردم

    خدایا شکرت

    و وقتی اون لحظه رو یادآوری کردم و صحبت هاشو میخوندم که زیر نویس بود گفتم این مرد چقدر به خدا ایمان داره

    این مرد چقدر تحسین برانگیزه

    این مرد چقدر تلاش کرده کنترل کنه ذهنش رو و الان در این جایگاهه

    هر چی از فایلا دیدم همه شو از اینستاگرام دانلود کردم تا داشته باشمشون

    و یه فایلی ازش دیدم که میگفت هیچ وقت سیگار و مشروب نخورده

    تحسین برانگیز بود

    و فایلایی رو دیدم که در مورد خدا باور هاشو میگفت درمورد اینکه تو باید قدم برداری و خدا تکمیل کنه و خیلی حرفایی که جمله بندیاشون عین صحبت های استاد عباس منش بود

    و بعد ایلان ماسک رو دیدم که مصاحبه هاش بهم نشون داده شد در اکسپلور

    و من داشتم فقط تحسین میکردم و متعجب بودم از این همه خداگونه عمل کردن و توحید رو در عمل اجرا کردن

    تو یکی از صحبت هاش گفت که

    یه اشتباهی داشته که به قلب آدما نگاه نکرده و به استعدادشون توجه کرده و بعد متوجه شده که قلب مهمه نه استعداد

    و بعد من فقط با خوندن زیر نویس از صحبت هاشون شگفت زده میشدم

    میگفتم خدای من چرا انقدر مارو از این آدما متنفر کردن و گفتن که اینا انسان های ناخوبی هستن

    و وقتی رونالدو رو دیدم و فایل هاشو دیدم به یک باره گفتم درخواستم رو

    نمیدونم چی شد این درخواستو کردم

    با دیدن یه فایل که یه دخترمیخواست رونالدو پیراهن رو امضا کنه و یکی از بازیکن ها صداش کرد و رونالدو براش امضا کرد

    و انقدر ذوق زده بود که گریه کرد

    و منم یه لحظه تصور کردم که نقاشیامو به رونالدو میفروشم و گفتم چرا که نه

    و اون لحظه درخواستمو کردم و به خدا گفتم

    خدا داشت منو بمباران می کرد با فایلای ایلان ماسک ،رونالدو و ترامپ

    یک ساعت راهو من داشتم پشت سرهم به فایلایی از این سه نفر نگاه میکردم

    و تحسینشون میکردم

    و عجیب بود همیشه فایلا مختلف میومد ولی امروز هرچی میدیدم یا مصاحبه هاشون‌بود یا کارایی که انجام دادن یا اعتمادشون به خدا و اجرای توحید در عمل و ایمان به غیب

    و من با دیدن صحبتاشون متحیر بودم از این همه خداگونه بودن

    اینکه ایمان دارن و به اصل که توحید در عمل هست ایمان داشتن که جایگاهشون بالاست

    و تحسین میکردم که به یکباره گفتم خدایا من دلم میخواد با این سه نفر از نزدیک صحبت کنم

    اون لحظه اصلا هیچ فکری نداشتم که چرا این درخواستو کردم

    که مثلا بعدش گفتم مگه تو انگلیسی بلدی طیبه ؟

    و میدونم نجوای ذهنم بود که این سوالو مطرح کرد

    و جوابشو دادم و گفتم بلد نیستم ولی توانایی یاد گرفتنشو که دارم و خدا کمکم میکنه

    من هرچیزی رو که بخوام میتونم انجامش بدم .اینو خدا در اختیارم قرار داره

    فقط کافیه بخوام و عمل کنم

    فقط باید باورهای مناسبشو بسازم و عمل کنم و توحیدی قدم بردارم و کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و سپاسگزار تر از همیشه باشم و تمرکز کنم روی نکات مثبت و به قول استاد عباس منش الگو هارو معرفی کنم به خودم و

    توی دفتری که برداشتم و میخوام الان تو اون دفتر خواسته هامو شروع کنم به نوشتن که درسته قبلا تو سررسید نوشته بودم 107 آرزو رو ولی امروز میخوام دقیق تر بنویسمش و خواسته امروزم رو هم در بین 107 آرزو بنویسم و یادمه استاد میگفت یه بار ننویسید بلکه هی خواسته هاتونو بنویسید تا راه ها بهتون گفته بشه و من که الان دارم این رد پامو تو روز 23 آبان در ساعت 19:39 مینویسم ، شروع میکنم به نوشتن در دفتر کلاسوری که قبلا هفته های قبل گرفتم و روی جلدش عکس خونه خواسته ام با عشق دلم هست که بی نهایت منظره ناب و زیبایی داره ،مینویسم

    و سعی میکنم به قوانین عمل کنم

    وقتی درخواستمو گفتم ادامه دادم

    من نمیدونم تو خدایی ، تو میچینی

    من فقط حس کردم که این درخواستو ازت بخوام

    چقدر عجیب تر اینکه من درخواست هام هم تغییر کرده

    طیبه قبل درخواست هاش در حد این بود که بخواد یه نفر بیاد نقاشیاشو بخره ولی اینبار من داشتم به چه درخواستی فکر میکردم

    و شگفت انگیز تر اینکه درست یک ساعت از حرف استادم نگذشته بود که من هدایت شدم به مصاحبه ها و صحبت های این سه نفر

    رونالدو ،ترامپ و ایلان ماسک

    این یعنی چی؟؟

    یعنی اینکه نشونه هست که تو لیاقت اینو داری که نقاشیات عالی تر از الان بشه و به بی نهایت ها به فروش برسه

    و دوباره حرف استادم بهم یادآوری میشه که

    طیبه تحسینت میکنم تو واقعا داری تلاش میکنی من میبینم اون روزی رو که تو به جاهای خیلی بزرگی میرسی ، مطمئنم

    اینا همه نشونه هست برای من

    درسته الان هیچی نمیدونم ،هیچی

    که این درخواست رو کردم و قراره چه چیزهایی رخ بده

    ولی اطمینان دارم خدایی که با عمل کردن های این یکسال من این همه بهم توانایی ،ثروت ،و شهریه کلاس هام و پول رنگ روغن و قلمو و بوم و مداد رنگی داد ، صد در صد به این خواسته ام هم جواب میده

    لازمه اش فقط ساخت باورهای قوی و کنترل ذهنم هست و اجرا در عمل و توحیدی عمل کردن و توجه به اصل در هر لحظه

    که خدا طبق گفته استاد عباس منش به باورهای من پاسخ میده و زمانی پاسخ میده که همه مولفه ها کنار هم قرار بگیرن و

    بووووووووووووم

    وای خدای من ازت سپاسگزارم ماچ ماچی جانم

    دارم میبینم اون روزی رو که من با این سه انسان خدا گونه رو در رو صحبت میکنم و عکس میگیرم باهاشون و کارهای من رو خرید میکنن و امضا میزنن روی هدیه هایی که به من هدیه میدن و نقاشیامو به بی نهایت با قیمت بالا ازم خرید میکنن که من نمیتونم صفراشو بشمرم

    نمیدونم چجوری میخوام مثل استاد ایمانم رو به غیب قوی کنم و با وجود اینکه این درخواست رو کردم و هیچ ایده ای براش ندارم بسپرم به ربّ من ، که خودش کارارو انجام میده به طبیعی ترین شکل ممکن

    ولی میدونم ایده نقاشیش رو خدا بهم عطا خواهد کرد و راهش رو نشونم میده و در مدارش قرارم میده

    خدایا شکرت

    بی نهایت ازت سپاسگزارم

    بی نهایت ممنونم ازت

    این روزا به فکر اینم که یه سایت باز کنم و نقاشی هام رو تو سایتم بذارم

    و چون خدا دوباره بهم تاکید کرده سایت باز کن میخوام اقدام کنم ،چالش هست برای من

    چند روز پیش درمورد ساخت سایت فیلم دیدم از یوتیوب و خوندم ولی متوجه نشدم و نمیدونم از چه شرکت معتبری باید هاست و دامنه بخرم

    از خدا میخوام که قلبم رو باز کنه برای دریافت آگاهی هایی که لازمه برای انجام مراحل سایت انجام بدم

    ولی هنوز مقاومت دارم سخته برام نمیدونم شاید باید قدم اول رو بردارم تا مثل گذاشتن عکسم تو پروفایل سایت عباس منش خیلی ساده و راحت انجام بشه

    خدایا شکرت

    ازت درخواست دارم که قلبم رو برای حل کردن مساله و چالش ساخت سایت برای نقاشی هام باز کنی و هدایتم کنی که قدم بردارم

    و وقتی رسیدم خونه ،با مادرم رفتیم تا ،از خانمایی که قلاب بافی انجام میدادن ،در خونه شون رفتیم و مادرمو معرفی کردم و گفتم از این به بعد به مادرم تحویل میدین

    و بعد رفتیم دوشنبه بازار و خرید کردیم

    مادرم این بار بدون هیچ ترسی داشت خرج میکرد ازش پرسیدم مامان چرا انقدر اینبار از هر میوه خرید کردی

    بهم گفت ،خوشحالم چون درآمد دارم و میتونم برای خونه خرید کنم

    با اینکه حقوق بابام که فوت کرده رو خرج خونه میکنیم ولی مادرم با یه شوق خاصی داشت خرید میکرد و خیلی خوشحال بود

    و اولین بار بود مادرمو میدیدم انقدر آسوده خرید میکنه

    خیلی خوشحالم و خدارو سپاسگزاری میکنم که با تغییر من ،اطرافیانم هم تغییر کردن و باعث پیشرفت جهان هستی شدن

    خدای بی نهایت سپاسگزاری میکنم ازت

    از این بیشتر ازت درخواست میکنم

    برای تک تک دوستان و اعضای خانواده صمیمی عباس منش و استاد عزیزم و مریم جانم بی نهایت سلامتی و عشق و شادی و آرامش و ثروت عظیم از خدا میخوام برای تک تک شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 19 آبان رو با عشق مینویسم

    امروز صبح وقتی با مادرم حاضر شدیم تا بریم بانک و کارتشو تعویض کنه ،با خودم تمرین کلاس رنگ روغنم رو با انارا و بهار نارنجایی که برای استادم میخواستم ببرم رو بردم

    یکم سنگین بودن ولی خدا مدیریتشون کرد

    و وقتی ما رفتیم و کارامون انجام شد

    مادرم گفت از پول من 10 درصد خدارو هم کنار بذار

    چقدر قشنگه مادرم هم مشتاق بود که 10 درصد درآمدش رو به خدا بده

    چند باری بهش گفتم مامان اگر نمیخوای پرداخت نکن

    من دوست دارم و از وقتی شروع کردم 10 در صد درآمدم رو برای خدا کنار میذارم تا با اون پول انفاق کنم ، برکت به زندگیم اومده و هیچ وقت دستم خالی نبوده

    و مادرم با اشتیاق گفت نه من راضیم و خودم دوست دارم که انجام بدم

    و بعد من رفتم تا با بی آر تی و مترو برم تجریش و مادرم رفت بازار تا چمدان بخره با اون پول که انفاق کنه

    وقتی رفتم تو راه مشغول نوشتن رد پاهام بودم و چند روزی بود عقب افتاده بود نوشتن رد پاهای روزم که با هر بار یادآوری بهم تکرار میشد که چقدر خدا هدایتم کرده

    وقتی رسیدم سر کلاس گل سرای انار مادرم رو هم برده بودم تا به همکلاسیام نشون بدم استاد طراحی که اومد بهش گفتم و خیلی خیلی ذوق میکرد و میخندیدیم

    وقتی کلاسمون شروع شد من حواسمو جمع کرده بودم تا ببینم استادم چجوری قلمشو حرکت میده تا رنگ رو یاد بگیرم و نحوه حرکت دادنشو

    وقتی انارارو به استاد رنگ روغنم و استاد طراحی دادم ،استادم گفت این انارا خیلی برای عکاسی خوبن

    سر کلاس ازم پرسید طیبه چه خبر چیکار کردی مادرت اومد؟ گفتم بله و میخواستم گل سرارو نشون استاد بدم ولی انگار یه چیزی مانعم میشد و نمیذاشت که من صحبت کنم

    و فهمیدم که امروز وقت مناسبی برای نشون دادن گل سرا به استادم نیست

    وقتی کلاسمون تموم شد برگشتم خونه

    تو راه نزدیک خونه مون یهویی شروع کردم به خوندن یه آهنگ

    این تیکه از آهنگو خوندم

    زمان مانند باد است

    Zaman sanki bir rüzgar

    و مثل آب جاری میشود و رد میشود

    Ve bir su gibi aksın

    یهویی گفتم زمان

    زمان؟

    زمان ؟

    دوباره پرسیدم زمان و دقیقا دیروز بهم یادآوری شد که تو جمعه بازار روی بنری که سر راهم دیدم و نوشته انگلیسی timeنوشته شده بود

    و توجهمو جلب کرد و بعدش future آینده رو خدا بهم نشونه داد که نوشته روی پیراهن یه پسر بود

    وقتی این تیکه آهنگ به زبونم جاری شد گفتم وای پس حتما یه دلیلی داره خدا ،که با این آهنگ تکرار کردی کلمه زمان رو

    و وقتی ادامه دادم آهنگ رو و خندیدم

    تازه متوجه شدم چی به چیه

    کل آهنگ رو مینویسم تا یادم باشه خدا با این آهنگ چی بهم گفت

    روزها و هفته ها میگذرند

    Geçsin günler haftalar

    ماهها فصلها سالها

    Aylar mevsimler yıllar

    زمان مانند یک‌ باد است

    Zaman sanki bir rüzgar

    و مثل آب جاری میشود

    Ve bir su gibi aksın

    زمان مانند یک باد است

    Zaman sanki bir rüzgar

    و مثل آب جاری میشود

    Ve bir su gibi aksın

    تو در چشمان من، مثل یک رنگی

    Sen gözlerimde bir renk

    مثل یک صدایی در گوشم

    Kulaklarımda bir ses

    و در درونم مثل نفسی

    Ve içimde bir nefes

    خواهی ماند

    Olarak kalacaksın

    تو در چشمان من ،مثل یک رنگی

    Sen gözlerimde bir renk

    مثل یک صدایی در گوشم

    Kulaklarımda bir ses

    و در درونم مثل نفسی

    Ve içimde bir nefes

    خواهی ماند

    Olarak kalacaksın

    حتی اگه زندگیم بدون تو بگذره

    Ömrüm sensiz geçse de

    عشق تو در قلبم میماند

    Aşkın gönlümde kalsın

    حتی اگه زندگیم بدون تو بگذره

    Ömrüm sensiz geçse de

    عشق تو در قلبم می ماند

    Aşkın gönlümde kalsın

    چشمان خندان تو هزاران بار

    Gülen gözlerin binbir

    با تسلی خاطر نگاه میکند

    Teselli ile baksın

    چشمان خندان تو هزاران بار

    Gülen gözlerin binbir

    با تسلی خاطر نگاه میکند

    Teselli ile baksın

    تو در چشمان من ،مانند یک رنگی

    Sen gözlerimde bir renk

    مانند یک صدایی در گوشم

    Kulaklarımda bir ses

    و در درونم مثل یک نفسی

    Ve içimde bir nefes

    خواهی ماند

    Olarak kalacaksın

    وقتی دقت کردم به گفته های این آهنگ و با توجه به نشونه های دیروزم که زمان و آینده رو نشونه دیده بودم

    درک کردم که

    اولِ آهنگ ، که میگه روزها و هفته و ماه ها و سال ها میگذره و به زمان اشاره میکنه

    من یاد این افتادم که با نشونه دیروز که روی بنر تو جمعه بازار کلمه انگلیسی زمان رو دیدم

    با اینکه چند ماهه من اون مسیر رو رفتم ولی هیچ وقت کلمه زمان رو روی بنری که هر هفته جمعه از کنارش رد میشم رو نمیدیدم

    پس این خودش یا نشونه بود چون وقتی کلمه زمان رو دیدم بلافاصله فهمیدم برای من یه نشونه داره و باید خودمو برای درکش آماده کنم

    خدا داره بهم میگه ببین همه اینا عمر تو در یک چشم به هم زدن مثل باد میگذره و آبی که در گذره تا به دریا برسه میگذره

    و بهم تاکید کرد که لذت ببرم از تک تک لحظه های زندگیم و این مسیر تکامل

    بهم گفت سعی کن از زمانت از این به بعد به بهترین نحو استفاده کنی طیبه

    تو قسمت بعدیش که گفت تو در چشمای من مثل یه رنگی و در گوش هام مثل یه صدایی و در قلبم مثل یه نفس خواهی ماند

    یه پیام خیلی خیلی خاص رو دریافت کردم

    خدا داشت با من صحبت میکرد ،و انگار من داشتم این حرفارو به خدا میگفتم که وقتی تکرار میکردم آهنگ رو ،به درختا ،به زمین ،به آسمون ،به تک تک چیزهایی که در اطرافم بود نگاه میکردم و رنگاشونو که میدیدم میگفتم همه تویی خدای من

    و هر صدایی که میشنیدم میگفتم اینم تویی ربّ من

    و نفسی که با قلبم هر لحظه در حال نفس کشیدن هستم ، قلبم هم تویی و صاحب همه چیز تویی که همیشه هستی و خواهی ماند

    وقتی گفتم عمرم بدون تو اگر هم بگذره عشقت در قلبم همیشه هست

    یه لحظه یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگه خدا همیشه هدایت میکنه

    وقتی آگاه نیستین ، خدا داره هدایت میکنه ولی این شما هستین که نمیشنوین صدای قلبتونو که جایگاه خداست

    و اگر عمرتون بدون خدا هم بگذره ،عشق خدا در قلبتون همیشه هست و هیچ وقت عشق خدا نسبت به شما از بین نمیره .

    چقدر من این آهنگ رو بارها قبل آگاهیم گوش داده بودم شاید هزاران هزار بار گوش دادم

    اما همیشه ربطش میدادم به عشق زمینی و فکر میکردم باید یکی باشه که من این آهنگ رو برای اون بخونم و همیشه به عشق زمینی فکر میکردم و حتی بارها این آهنگ رو میخوندم و میگفتم برای شریک زندگیم این آهنگ رو یه روز میخونم

    و من داشتم امروز این آهنگ رو برای خدا میخوندم و میخندیدم و عمیقا احساس سرشار از عشق رو داشتم و خود به خود قلبم سرشار از احساس خوب میشد

    خدایا شکرت که هرلحظه بیشتر داری کمکم میکنی تا سعی کنم از تک تک لحظه هام بگردم و اثری از تو پیدا کنم

    و در آخر چشمان خندان تو هزاران هزار بار با تسلی و آرامش نگاه میکنه

    وای چقدر خوشحالم از درک این جملات

    و این قسمت از آهنگ برای من این معنی رو فهموند که اگر با چشمان خندان و آرام به مسیرم ادامه بدم و با تسلی خاطر که همون تسلیم بودنه به راهم ادامه بدم ،صد در صد به هرآنچه که بخوام بهم داده میشه

    کافیه که تسلیم بودن رو از خدا یاد بگیرم و با هر چشم گفتنی به خدا ،یک قدم که نه بی نهایت قدم خدا برای من برمیداره

    و من در آینده نزدیک که هیچ اطلاعی ازش ندارم و در اصل ایمانم رو به غیب ،حفظ کنم به زودی خدا نتایج بزرگ و بزرگتر رو به من نشون خواهد داد

    یاد حرف استاد عباس منش افتادم و خانم شایسته هم به کلید اشاره کردن

    که کلید دست توعه

    و تویی که هر لحظه داری زندگیت رو تغییر میدی

    من اگر مثل قبل توجه نمیکردم هیچی از این آهنگ درک نمیکردم ،اما از وقتی سعی دارم کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و رفتارهامو زیر ذره بین بذارم کلید ،یکی یکی داره قفلا رو باز میکنه وهمه اینا کار خداست

    خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم

    عشق منی تو ربّ ماچ ماچی من

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 18 آبان رو باعشق مینویسم

    قبل اینکه رد پای امروزم رو از صبح شروع کنم

    خلاصه بگم

    امروز خدا 9میلیون و 870 ثروت داد به مادرم

    میگم مادرم

    چون دیگه من اجازه نداشتم ذره ای از این پول رو برای خودم بردارم

    ایمان به غیب یعنی :

    نمیدونم اون لحظه که داشتم به ابرای تو آسمون نگاه میکردم چی گفتم ،هرچی فکر میکنم جمله ای که گفتم یادآوری نمیشه

    نمیدونم شاید قرار بوده از یادم بره و اینجا ننویسمش و با یه جمله بندی دیگه بنویسمش

    قبل شروعم به نوشتن از ربّ ماچ ماچی خودم خواستم تا کمکم کنه که از جمعه بازار بنویسم

    از حال خوبم

    از روزی که از فروش گل سرا هیچ پولی برای من نبود و من به طرز عجیبی آروم بودم

    مدام به این فکر بودم که چرا آرومم؟؟

    مدام فکر میکردم چی شد؟ چرا نجوای ذهنم نمیگه پولارو بردار برای خودت ؟ چی شد ساکت شد ؟ چی شد که من یه آرامش عمیقی دارم و هیچ حرصی برای این پول ندارم

    و یا بخوام بگم بردارم برای خودم وسیله های نقاشیمو بگیرم

    چی شد که فکر نمیکنم کاش این هفته هم پول فروش گل سرا برای من بود ؟؟

    و کلی سوال دیگه

    با هر مشتری که برای گل سرهای مادرم اومد و کارت میکشیدم خداروشکر میکردم

    غروب که شد و هوا تاریک و سرد شد ،داشتم به ابرا نگاه میکردم و با خدا صحبت میکردم

    جمله دقیقم یادم نیست

    ولی فکر کنم اینجوری گفتم

    و چقدر زیباست ایمان به غیب

    ایمانی که نمیدونی قراره چی رخ بده ولی آروم باشی

    اینکه من آرومم و به وعده تو آروم شدم

    و نمیدونم چی قراره از این به بعد برای درآمدم از طریق نقاشی رخ بده که نقاشی هامو با قیمت بالا به فروش برسونم

    ولی در قلبم یه اطمینانی هست که میگه آروم باش

    نقشه خدا برای تو فوق العادست

    صبح که یهویی بیدار شدم انقدر عمیق خوابیده بودم که متوجه گذشت زمان نشدم ،مادرم صدام کرد گفت طیبه بیدار شو بریم جمعه بازار

    صبحانه مونو خوردیم و مادرم کباب تابه ای درست کرد و با نون لقمه درست کرد و باهم رفتیم

    من دیشب تا نزدیکای 4 بیدار بودم و داشتم برای مادرم گل سر میساختم

    وقتی فکر میکنم به تک تک لحظه های شب ،به خودم میگم چقدر آروم بودم !

    تو دل تاریکی شب به چند تا فایل هدایت شدم و بعد که میخواستم بخوابم از پاسخ یکی از دوستان که درمورد قرآن خوندن بود ، پیامی از طرف خدا دریافت کردم و قرآن رو بعد فکر کنم دو ماه یا سه ماه بغل کردم و باز کردم و خوندم و اشک ریختم

    و بعد خوابیدم

    وقتی حاضر شدیم و راه افتادیم ، به مادرم گفتم مامان از همین الان چند تا درخواست هست بهت میگم مدام تکرار کن و از خدا بخواه

    و به مادرم هم یاد دادم شیوه درست درخواست رو ، که تو آیات قرآن بود و استاد عباس منش در فایل گفتن و من یاد گرفتم

    مادرم گفت باشه و تکرار کرد و بهش گفتم خب بریم که کلی فروش داریم امروز

    وقتی رسیدیم حقانی ، و رفتیم سرجای همیشگیم بشینیم

    من وسایلامو چیدم و آینه دستیامم چیدم

    آخه امروز باید نقاشیامو برای فروش میبردم

    چون خدا گفته بود باید از نقاشی درآمدت و تغییر باورهات و قدرتمند کردنشون شروع کنی منم با اینکه از صبح نجوای ذهنم میگفت چرا میبری این همه آینه و زیر لیوانی سنگین رو با خودت ؟ و من میخواستم منصرف بشم ولی برداشتم

    قیمتاشم بالا بردی هیچ کس نمیخره و از این حرفا

    ولی در جواب بهش گفتم ببین ذهن من نه تو میدونی و نه من

    من فقط اینو میدونم که خدا گفته و باید چشم بگم و طبق تجربه های قبلم که چشم گفتم و خدا پاسخ داد ،اینبارم بهم پاسخ میده

    کافیه قدم اول رو بردارم برای کسب درآمد از نقاشی

    و البته اینم بگم درسته که من امسال از اردیبهشت تا خرداد میرفتم جلو در مدارس و نقاشیام فروش داشتن ولی با قیمت کمتر از زحمتی که براشون میکشیدم برای فروش میرفتم و فروش خوبی داشتم

    اما الان یه تفاوت خیلی بزرگ داشت

    قیمت بالا

    من قبلا نقاشیامو رو آینه و زیرلیوانی میکشیدم و جدا از پول چوبایی که گرفتم برای زیرلیوانی و آینه قیمتشو از 80 تا 150 میذاشتم و نقاشی از چهره رو 350 میفروختم

    اما الان با توجه به هدایت هایی که شدم تصمیم گرفتم قیمت نقاشیامو بالاتر بذارم

    مثلا آینه دستی که 130 میفروختم 250 شد

    و آینه دستی که 150 بود 350 شد

    و به این افزایش قیمت ،شدیدا ذهنم مخالفت میکرد و دائم میخواست از صبح نگرانم کنه که فروش نمیرن

    آخرش که دیدم زیاد حرف میزنه بهش گفتم ببین ذهن من هرچی دلت میخواد بگو

    من کار خودمو میکنم

    خدا به من وعده داده و گفته تو‌ ، گل سر نفروش و این کارو ادامه بده یعنی نقاشیات ،منم برات مشتری میشم برای نقاشیات

    حتی با یه فایلی که هدایتم‌کرد و استاد میگفت که بهش گفته ما بیشتر از اینا بهت میدیم منم از این فایل پیام خدا رو دریافت کردم که بیشتر از اینا بهم عطا میکنه

    پس خاموش شو و ببین خدا چقدر با قدرت و عظیمه که قشنگ برای من میچینه

    وقتی نقاشیامو چیدم ، گفتم طیبه آروم باش و گفتم خدایا قلبم رو برای مشتری هایی که نقاشیامو بخرن باز کن

    و شروع به نوشتن تو قسمت فایل سپاسگزاری در گوگل درایوم کردم

    به نام ربّ

    سلام خدا جانم

    الان ساعت 10:12 دقیقه هست من با مامان رسیدیم اینجا جمعه بازار ،که نشستیم و من وسیله نقاشیامو با گل سرام گذاشتم

    تو راه بهت گفتم که حواسم هست که از پول گل سرا هیچی برندارم و فقط و فقط به مادرم بدم

    و من میدونم تویی که هفته پیش قلبم رو باز کردی برای مشتری های بی نهایت

    و قلبم رو برای تسلیم بودن و آرام بودن باز کردی تا آروم باشم و توحیدی عمل کنم ، الان صد در صد و هر لحظه امروزم رو میدونم که قلبم رو بی نهایت باز میکنی در همه جنبه ها

    ربّ من کمکم کن

    وقتی تو مترو داشتم میومدم خیلی تو قطار گریه کردم ، به خاطر هدایت هات که از زبان دوستان توحیدی بهم گفتی آرام باش

    کلی پیام برای من تو سایت اومده بود و با خوندن تک تکشون بین اون همه جمعیت تو قطار مترو اشک جاری میشد و توجهی به آدما نداشتم و فقط گریه میکردم از این همه چیدمانت که قلبم رو با پیام دوستان و نوشته هاشون باز کنی

    و بهم قوت قلب بدی که آروم‌باشم

    و من فقط اشک ریختم

    مثل امروز صبح که کلی بهم عشق ورزیدی و قرآن رو به دستم دادی با پیام دوست توحیدی در سایت که گفتی قرآن بخون

    ربّ ماچ ماچی خودم ، خیلی دوستت دارم

    وقتی داشتم گریه میکردم و ظرف گل سرا دستم بود و داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم که متوجه یه نقطه سیاه روی دستم شدم وقتی دقت کردم دیدم یه حشره ریز و کوچیکه رو دستمه یه موجود بی نهایت زیباست

    چه لحظه زیبایی بود

    دوباره بدون توجه به اطرافم داشتم دستمو آروم تکون میدادم و میدیدم داره راه میره رو دستم به ترکی بهش گفت تو اینجا چیکار میکنی ؟

    بعد آروم نشستم تا حقانی پیاده بشیم

    با خودم گفتم ،خدا میخوای ببرمش بیرون مترو؟

    چشم

    و جالب بود اصلا تکون نمیخورد

    و دستمو جوری نگه داشته بودم که اذیت نشه و وقتی بیرون در خروجی مترو رسیدیم وایسادم به مامانم گفتم چرا نمیره

    مادرم گفت فوتش کن بره

    گفتم نه مامان بذار خودش بره و نمیخواستم اذیت بشه

    یهویی دیدم بالای نازکشو باز کرد و پرواز کرد و رفت

    خیلی حس خوبی داشت

    یه حس ارزشمندی داشتم اون لحظه، که خدا منو مامور اون حشره زیبا کرده بود تا از زیر زمین به سمت بیرون هدایتش کنم و دستی بشم از دست خدا برای اون موجود زیبایی که از خداست ، و مسیر رو برای خروج و رفتن تو دل طبیعت رو براش هموار کنم ، همه خود خداست

    این یعنی چی طیبه؟؟؟.

    ببین این کلی درس داره برات

    از زیر زمین ،اون حشره رو تو آوردی بیرون ،بدون اینکه بخوای بدونی دلیلشو ،تو فقط اجرا کننده بودی و بس

    پس یادت باشه که مسیرتو با لذت کیف کنی و ادامه بدی ،خدا در مسیر هرآنچه که تو نیاز داری رو بهت میرسونه به بی نهایت طریق تا از مدارهای پایین تر به سمت مدار های بالاتر حرکتت بده بدون اینکه تلاشی بکنی و بخوای مثلا مثل اون حشره که بود و خیلی ساده راهنمایی شد به بیرون باشی

    حتی اون حشره تکون هم نمیخورد یکی دوبار چرخ زد روی دستم ولی با آرامش وایساده بود و وقتی به بیرون رسیدیم پرواز کرد و به مسیرش ادامه داد

    چقدر خدا با کوچکترین چیزها داره بهم درس یاد میده

    چقدر من نگاهم به جهان هستی تغییر کرده خدایا شکرت

    طیبه قبل به هیچ عنوان با نشستن یه حشره روی دستش این فکر هارو و درک هارو نمیکرد

    حتی فوت میکردم و میگفتم برو چرا نشستی رو دستم

    ربّ ماچ ماچی من ازت سپاسگزارم که بهم اجازه دادی تا در این مکان زیبا و بهشتی کارهامو بفروشم

    وقتی میرم پل طبیعت انگار بار اولمه میبینم اونجا رو

    یادمه قبل آگاهیم بارها رفته بودم پل طبیعت ولی هیچ حسی نداشتم و با دقت زیبایی هاشو ندیده بودم

    اما از وقتی میرم برای فروش ،هر بار قدم هایی که برمیدارم تو خود خود بهشت برمیدارم و هر بار تازگی خاصی داره برای من

    خدایا شکرت

    ربّ من الان از امروز من نقاشیامو آوردم و ازت درخواست دارم که به قلبم ایمانی عطا کنی که ایمانم قوی بشه که از نقاشی هام ،هم میتونم به درآمد و ثروت برسم

    ربّ من ،معبود من، الله ماچ ماچی من

    الان داشتم باهات حرف میزدم که یهویی 4 تا مشتری اومد و اولین نفر گل سر انار رو گرفت یه پسر گفت برای زن داداشش میخواد هدیه بخره

    خدایا شکرت

    بی نهایت سپاسگزارم

    قلبم رو باز کن برای دریافت ثروت بی نهایتت و مشتری هایی که هم گل سرهای مادرم رو بخرن و هم نقاشی های من رو و انقدر مشتاق هستن که نقاشی های من رو خرید میکنن

    ربّ من میدونم که قلبم رو باز میکنی برای دریافت مشتری هایی که نقاشیامو خرید کنن

    در اصل تویی رب من، که ازم نقاشیامو میخری

    سپاسگزارم

    10:34 وای خدای من چیکار داری میکنی

    چقدر مشتریا مودب هستن

    الان یه دختر اومد و یه گل سفید برداشت و گفت میشه لطفا اینو حساب کنین و بدون اینکه قیمتشو بپرسه کارتشو داد و بهم گفت بفرمایین

    چقدر من از مشتری های مودب درس یاد میگیرم

    که منم مودب باشم

    البته اینم میدونم که من از وقتی شروع کردم به مودبانه و خوب صحبت کردن ، انسان هایی سر راهم قرار میگیرن که من بی نهایت احترام و ادب رو دریافت میکنم

    وگرنه به هیچ وجه امکان نداره اگر من از درون خودم رو اصلاح نکنم از بیرون نتیجه ببینم

    این نشونه از این بود که طیبه چقدر تغییر کردی و مودبانه با احترام با آدما صحبت میکنی و این عین آینه عمل کرده و جهان الان آدمایی رو سمتت میاره که با احترام باهات حرف میزنن

    حتی من از وقتی تمرین کردم که اول به مشتریا سلام بدم و لبخند بزنم مشتریام به طرز عجیبی خوشرو و با احترام هستن

    یادمه چندین بار وقتی مشتری میومد و قیمت میپرسید هر هفته جمعه من اول سعی میکردم تا جایی که بتونم به همه اول سلام بدم و بعد قیمت بگم

    و مشتری هایی میومدن که میگفتن سلام خوبی روز خوبی داشته باشی و بعد قیمت میپرسیدن

    یه بار که نه چند باری که سلام دادم به مشتریا و اونا سلام دادن میگفتن ببخشید سلام ندادیم و یهویی با سلام دادن من میخندیدن و ذوق زده میشدن

    چقدر خوشحالم که رفتارهایی در من داره شکل میگیره که خدا گونه هست و باید بیشتر عمل کنم

    وای خدایا طیبه دو سال پیش یه دختر خجالتی و گوشه گیر که بلد نبود یه سلام به همسایه اش بده و احوال پرسی کنه و از آدما فراری بود ولی الان اولین نفر با لبخند سلام میدم

    خدایا شکرت

    به قول استاد اول من از درون خودمو اصلاح میکنم که در بیرون نتیجه رو میبینم

    وگرنه طیبه قبل آگاهی از این انسان های بسیار بسیار مودب کم میدید ولی الان اطرافم پر شده از انسان های مودب و آرام و زیبا رو و مهربان و ثروتمند که خیلی راحت خرید میکنن

    خدایا شکرت

    خدای من قلبم رو باز کن برای دریافت مشتری هایی که تعداد زیاد ازم خرید میکنن اینبار با قیمت اصلی خودم که 70 گذاشتم و بی نهایت مشتری میشی برای من که سپاسگزارم ازت

    قلبم رو برای آرام نشستن در اینجا و آرام و تسلیم بودن باز کن

    خدا جانم قلبم رو برای مشتری هایی که عمده ازم خرید میکنن باز کن

    قلبم رو برای مشتری هایی که چند تا چند تا ازم خرید میکنن باز کن

    پروردگارمن قلبم رو باز کن برای ایمان

    رب من کمکم کن

    وقتی اینارو تو گوگل درایوم نوشتم ،مادرم گفت میره کارتن بیاره که بشینه روش

    یکم نشسته بودیم که دیدم نگهبان بلند گفت بازم تو اومدی ؟

    و عصبانی شد و

    سرمو بالا بردم ناخودآگاه خندم گرفت یهویی با سرعت اومد سمت وسیله هام و ظرف گل سرمو برداشت

    وای الان دارم میگم خندم گرفت

    من سریع پشت سرش بلند شدم و یه دستم به کاپشنش و یه دستم به ظرف گل سرام و میگفتم وسیله هامو بده و آروم و چند بار بلند میگفتم لطفا

    و میگفت نه تو پر رویی و چند هفته شده بهت گفتم نیا ولی هر هفته میای و رو پله ها میشینی

    و داشت گل سرارو میبرد که محکم کاپشنشو کشیدم و گفتم لطفا گفتم

    باشه میرم جا میگیرم

    من چیکار کنم میرم جا بگیرم جا نمیده مسئولتون باشه الان میرم

    و راستشو بخوام بگم کمی ترسیدم از اینکه گل سرامو ببره ولی بعد به خدا گفتم ببخش خدا اگر در درونم ترسیدم و شرک ورزیدم که وسایلامو ببره

    ولی انگار با این اتفاق خدا کاری کرد که ما بریم و با مسئولش صحبت کنیم

    مادرم گفت طیبه من میرم وقتی جا گرفتم بهت میگم بیای باشه؟

    گفتم باشه و من رفتم پیاده یکم دور زدم و چند تایی فروش داشتم که زنگ زد گفت بیا جا گرفتم و چقدر خدا داشت کارای ما رو به سرعت انجام میداد

    من که داشتم میرفتم پیش مادرم ،نگهبان رفته بود پلیس بیاره وقتی منو دید گفت بگیرینش خودشه

    و دوباره خندم میگیره

    دارم مینویسم

    بهش گفتم نگیر دارم میرم پیش رئیستون مادرم جا گرفته زنگ‌زد گفت بیا

    مادرم گفت به مسئولش گفتم ،گفت برو ورودی بازار بشین و هر کس گفت بگو فلانی میاد پول جا رو ازم میگیره

    ما دوباره برگشتیم ورودی بازار و نگهبان اومد گفت چرا اینجا؟ و ما گفتیم اینجا رو جا دادن

    و چیزی نگفت و رفت

    ساعت حدود 12 شده بود که یه دختر که کنار ما لباس زمستانه میفروخت هی گفت چیکار کرده بودی دختر ؟؟؟

    گفتم چی؟

    گفت نگهبانی که میاد از همه 300 میگیره اومد گرفت رفت

    ولی وقتی از من میگرفت تو رو ندید که بساط کردی ، هرچی فکر میکنم میبینم چرا باید نبینه

    نگاه کرد ولی رد شد

    این‌یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟

    چقدر خدا عظیمه

    چقدر قدرتمنده

    هیچ کس قدرتی نداره این خداست که داره قدرتشو به من نشون میده تا ایمانم رو قوی کنه

    اون لحظه اون فروشنده میگفت و میخندید و منم میخندیدم

    یکم بعدش هوا ابری شد و بارون بارید و آفتاب بود

    وای یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت تو فلوریدا بارون میباره و آفتابم هست و یه بار فکر کنم تو سریال زندگی در بهشت بود که دیدم هم آفتاب بود هم بارون میبارید

    وای من دارم آب و هوای فلوریدا رو محل زندگی استاد عباس منش رو در پل طبیعت تجربه میکنم چقدر زیبا بود

    دونه ها که بزرگتر شد ،مادرم گفت طیبه پاشو جمع کن

    گفتم نه جمع نمیکنم

    گفت گل سرا و نقاشیات خیس میشن

    نقاشیات چوبه ،پاشو

    گفتم نه و رو به آسمون کردم و تو دلم گفتم خب خدا الان وقشته سریع ابرارو کنار بزن تا سمت وسایلام نیاد و خیس نشن

    یا یه کاری کن ابرا باشن ولی بارونشو یکم اونور تر ببر و درست دایره محدوده من بارون نباره رو وسایلام

    من بلند نمیشم

    وای چقدر خوب بود یهویی بارون بند اومد و ابرا محو شدن و آفتاب شد

    به مامانم گفتم دیدی گفتم الان خدا قطع میکنه بارونو

    بعد به مامانم گفتم تو بشین اینجا من برم با ظرف گل سرا بگردم و برم نمازمو بخونم و برگردم ،بعد تو برو نمازتو بخون

    و وقتی رفتم کلی تو مسیر رفت و برگشتم به مسجد که نمازمو بخونم فروش داشتم

    وقتی خواهر و خواهر زاده ام اومدن مادرم گفت شما بشینید اینجا و وقتی دیدم خواهرم نشست سریع هرچی گل سر مادرم بود رو برداشتم و بهش گفتم مامان من باز میرم بگردم

    پیاده میرم دور بازار و سمت مترو

    وقتی میرفتم یه دختر رو دیدم که هر هفته میاد و اونم ژله و کیک درست میکنه و میفروشه

    صدام کرد گفت شما کارتخوان دارین؟

    گفتم بله

    گفت میشه 60 برای من بکشید؟

    گفتم بله چرا که نه حتما

    و تو دلم گفتم که خدا برای تو

    و کارت کشیدم و بهش 60 نقدی دادم

    و تشکر کرد گفت هزینه مالیاتشم کم کن ،گفتم نمیخواد و رفتم تا گل سرارو بذارم رو صندوق عقب ماشینا و وایسم بفروشم

    اصلا حواسم به این نبود که چقدر فروختم ،چون داشتم باخدا صحبت میکردم و یهویی متوجه شدم جوانه هام تموم شدن و چند تا مونده

    پشت سرهم مشتری میومد

    مشتری های با ادب ،ثروتمند و با احترام

    وقتی داشتم کارت میکشیدم کاغذ کارتخوانم تموم شد و حدود 3 تا مشتری داشتم که چون کارت نمیکشید رفتن و کاغذ کارتخوانم پیش مادرم مونده بود

    خدایا شکرت

    چقدر من تغییر کردم

    اون لحظه به جای اینکه بگم وای الان سه تا فروشم کم شد به خاطر نبود کاغذ

    گفتم اشکالی نداره مشتری دوباره میاد

    وای خدای من انقدر خوشحال بودم و غروب بود و به غروب آفتاب نگاه میکردم و لذت میبردم

    که بعد تاریکی شب و هوا کم کم سر میشد رو به آسمون کردم و حرفایی که اول رد پام نوشتم رو گفتم

    چقدر لذت بخشه ایمان به غیب

    ایمان به خدایی که نمیدونی قراره چی رخ بده و رقم بزنه برات

    و همینحور داشتم خدارو شکر میکردم که دیدم همون دختر اومد بهم کیک و ژله که رو کیکش ریخته بود داد گفت بفرمایین برای شما

    گفتم نه ممنونم

    گفت نه برای تشکر که برام کارت کشیدین آوردم

    دلی آوردم براتون

    نگرفتم ازش ، گفتم من بابت تشکر این کارو نکردم که بهم گفت ،من دلم‌گفت اینو به شما بدم دلی این کارو میکنم ،

    که منم سریع یه گل سر آفتاب گردان برداشتم و بهش دادم و گفتم پس اینم از من هدیه قبول کنین و خیلی خوشحال شد و وقتی رفت پیش مردی که همراهش بود

    جالبه وقتی رنگ ژله رو دیدم آبی روشن بود رنگی که من دوست دارم ،البته همه رنگای خدا قشنگن ولی آبی رو یه جور خاص دوست دارم

    و وقتی رنگشو دیدم‌گفتم خدای من میدونستی آبی دوست دارم از بین اون همه رنگای ژله ،برای من آبیشو آورده

    حتی وقتی دیدم آدما از اون دختر میگیرن و میخورن گفتم کاش منم یکی از اونا رو میگرفتم میخوردم

    این یعنی چی

    یعنی حتی علایق و خواسته های من هم برای ربّ ماچ‌ماچی چون تو ارزشمنده و هرچی من بخوام بهم عطا میکنی

    فقط کافیه توجه به اصل رو رعایت کنم

    چقدر زیبا این کار دختر، من رو به این درک رسوند

    فکر کن ، تو برای خدا کاری انجام بدی و حتی تا جایی که یادمه تو دلم مثل قبل نگفتم که ازت به خاطر این خوبی چیزی میخوام

    و حتی دختر بهم گفت از 60 تمن مالیاتشو کم کن بهم بده ،ولی من کل 60 هزار تمن رو نقد بهش دادم

    خدای من وقتی رها میشی از پول وقتی میگذری از سود کمی که شاید 5 یا 10 هزار تمنه و میگی خدا ، برای تو

    چقدر خدا بهت بیکران تر عطا میکنه

    به خاطر یه کار کوچیک بدون چشم داشت

    خدا بهم از اون کیک و ژله ها داد خودشم رنگ‌آبی

    این اتفاق به من اینو یاد داد که رها باشی و بگذری هرچی که تو بخوای بهت داده میشه

    حتی با جزئیاتش بهت داده میشه

    از جایی که فکرشو نمیکنی بهت داده میشه

    چقدر خوشحالم خدایا شکرت

    بعد دیدم گل رو به موهاش زد و وایسادن و باقی مانده کیکای ژله ایش رو فروختن و رفتن

    منم کیک رو نگه داشتم تا ببرم خونه بخوریم

    منم منتظر بودم‌مادرم و خواهرم بیان و برگردیم ،خیلی هوا سرد بود و نزدیک ساعت 6 بود

    مادرم چای گرفت و آورد برای من و با عشق با خدا صحبت کردم و کمی وایسادم و با مادر و خواهر و خواهر زاده ام برگشتیم خونه

    امروز فروش آبجیم خیلی خوب بود .

    خدایا شکرت

    وقتی رفتیم مادرم گفت طیبه میدونی چی شد؟؟؟

    یه آقا اومد موتورشو از کنار وسیله هامون برداره گفت من اسمم رو بهتون میگم‌و از هفته بعد بیاین همینجا وسیله هاتونوبفروشین و هرکس گفت جمع کنید ،بهش بگین آقای فلانی گفته ما آشنای آقای فلانی هستیم

    وای اینو که شنیدم گفتم خدای من چقدر تو خوبی آخه

    امروز همه سفارش مارو میکردن و میگفتن هیچ کس نمیتونه حرفی بزنه و همه اینها کار خداست

    تو دل تاریکی شب داشتیم میرفتیم سمت مترو

    دوتا دختر منو صدا زدن و گل سر خریدن و تا مترو بازم کلی فروش داشتم

    خدایا شکرت

    مامانم خیلی خوشحال بود

    و من آروم

    و از این آرامش عجیبم تعجب کرده بودم که چرا دیگه به پول فروش گل سرا فکر نمیکنم؟

    چرا اون حرص و طمعی که تو این یک هفته داشتم رو ندارم؟؟؟؟؟

    همه اینا برمیگشت به یه چیز

    اینکه من سعی میکردم که به گفته خدا عمل کنم تو این یه هفته و کنترل کنم ذهنم رو

    و با اینکه امروز هیچ نقاشی از نقاشیام از آینه دستی تا زیرلیوانی و گردنبند هیچی فروش نداشتم و فقط قیمت پرسیدن ، ولی اطمینان دارم که خدا به وعده اش عمل میکنه

    صد در صده

    چون من باید سمت خودمو اصلاح کنم تا از طریق نقاشی به ثروت برسم

    و تمام تلاشمو میکنم

    وقتی برگشتیم خونه رفتم تا به درختی که تو ایستگاه بی آرتی محله مون هست آب بدم و سلام بدم بهش

    حس کردم‌شبا نباید آب بدی به درخت ، و الان نه ، حتی دست هم‌بهش نزن

    استراحت میکنه و من چشم گفتم و سلام کردم به درخت توت و برگشتم‌

    وقتی رسیدیم خونه و شمردم برگه های کارتخوان رو نزدیک ده میلیون فروش بود

    باز هم‌ذره ای دلم‌نمیخواست پول رو برای خودم‌بردارم

    با اینکه دلم‌میخواست کلی وسیله نقاشی بخرم ولی گفتم میدونم خدای من تو به من عطا میکنی و باید من عمل کنم و شروع کنم

    و تو قدم های بعدی رو بهم بگی

    مادرم خیلی خیلی خوشحال بود و میگفت طییه بدهیامو اول میدم که به چند نفر باید پولی که گرفتم برگردونم و انقدر خوشحال بود که از خوشحالیش خوشحال بودم

    و خودمم خیالم راحت بود که به هیچ کس بدهی ندارم

    طیبه ای که همیشه از اطرافیان پول قرض میگرفت و بدهی داشت و نگران بود ،الان هیچ بدهی نداره و فکرش آزاده

    و مطمئننا کلی ایده های ناب بهم گفته میشه

    البته با عمل کردن به ایده های هم مدار با این‌مدار الانم قدم ها و ایده های بعدی گفته میشه

    خدایا شکرت

    امروزم بی نهایت زیبا بود خدایا شکرت

    وقتی داشتیم میرفتیم سمت مترو رو بنری نگاه کردم چشمم خورد به یه نکشته انگلیسی

    Time

    حس کردم پیامی برای من داره

    پرسیدم خدایا من نمیدونم منظورت چیه تو بگو

    چند قدم که راه رفتم دیدم دو تا پسر رد شدن رو لباسش به انگلیسی نوشته بود

    future

    آینده

    زما و آینده چه پیامی داشت برای من؟

    هرچی فکر کردم متوجه نشدم

    خیلی فکر کردم و دیدم متوجه نمیشم رها کردم و گفتم به وقتش گفته میشه

    و امروزم رو باعشق بی نهایت به اتمام رسوندم

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 73 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 18 آبان رو با عشق مینویسم

    ایمان به غیب

    من تازه متوجه شدم ایمان به غیب یعنی چی

    البته در این مداری که هستم متوجه شدم و صد در صد اگر مدارم بالاتر بره درکم از ایمان به غیب تغییر خواهد کرد

    اینکه من درک کردم شاید قبلا درکم یه جور دیگه بود ولی اینبار انگار خدا داره این روزا به من یاد میده که ایمان به غیب یعنی چی

    چون بهم گفت فروش گل سر رو دیگه نباید ادامه بدی

    و فقط و فقط از فروش نقاشی هات به فروش برسی

    و این روزا که دارم فایل ایمان به غیب رو گوش میدم

    متوجه شدم که من باید الان ایمانم رو نشون بدم و با اینکه هیچی از ادامه مسیر نمیدونم

    بهش چشم بگم و گل سر هارو تماما از اتاقم منتقل کنم به کمد مادرم و دیگه هیچ‌کاری انجام ندم

    و از این به بعد فقط فروش نقاشی و تکرار باور های قوی برای نقاشی و فروشش رو ادامه بدم

    و با اینکه هیچ چیزی از اینکه ،از این به بعد چی قراره رخ بده نمیدونم ،ایمانم رو به غیب خدا به چیزی که نمیدونم چی قراره بشه نشون بدم

    و بگم به امید تو ربّ ماچ ماچی من که تو این یکسال کلی هدایتم کردی و ایمانم رو قوی کردی

    پس باز هم هدایتم میکنی

    شب وقتی تا 3:30 داشتم گل سرارو میچسبوندم و تموم شد و اومدم تا بخوابم و 7 صبح بیدار بشم و با مادرم بریم برای فروش ،خواستم چراغو خاموش کنم که قشنگ شنیدم خاموش نکن

    اول برو پرده های اتاقتو باز کن بعد بیا خاموش کن

    اولش گفتم چرا پرده رو قبل خاموش کردن چراغ بزنم کنار ؟؟؟؟

    مثل همیشه چراغو خاموش کنم بعد پرده هارو کنار بزنم

    که شنیدم نه اول برو تو روشنایی پرده هارو بکش بعد چراغو خاموش کن

    چشم گفتم و من که میرفتم پرده رو کنار بزنم ، خودمو تو آینه پنجره دیدم فقط خندیدم

    وای یعنی انقدر واضح و خوب داره هدایتم میکنه

    حالا چی دیدم تو آینه

    من که داشتم گل سر قورباغه میبافتم ، یکی رو زدم به سرم و فراموش کرده بودم که برش دارم از سرم

    حتی وقتی وسیله هارو جمع میکردم 36 تا گل سر قورباغه شد

    پیش خودم گفتم چرا 36 تا شد مگه 37 تا نبود

    خودم جواب خودمو دادم حتما اشتباهی شمردی

    ولی وقتی دیدم یکیش رو زدم به موهای خودم و خدا الان با این حرفش بهم گفت برو تو روشنایی پرده اتاقو برکش کنار ، میخواست من قورباغه رو ببینم که به موهام زدم

    چقدر اینجور هدایتا منو بیشتر نزدیک میکنه به درک این حرف از استاد عباس منش که میگفت

    خدا تو آیه قرآن به پیامبر گفته

    تو نجنگیدی که ،من جنگیدم

    یعنی حتی طیبه کوچک ترین کارهای تو رو زیر نظر که داره هیچ ،داره هر لحظه هدایتت میکنه

    چقدر دوست داشتم این توجهشو

    چقدر حس ارزشمندی بهم میده وقتی اینجور مواقع که من حواسم نیست

    خدا بهم میگه برو کاری رو انجام بده و وقتی انجام میدم میبینم که

    ببین چقدر حساب شده هست خدای ماچ ماچی من

    و من با این کار خدا و هدایتش قشنگ درک کردم که خدا داره کارامو انجام میده

    این یعنی چی؟

    وقتی خدا گفت چراغو خاموش نکن و من رفتم سمت پرده ها گفتم من که از تاریکی نمیترسم تو کنارمی ،چرا گفتی اول پرده رو بکش بعد بیا چراغو خاموش کن

    که بعد دلیلشو دیدم

    وای خندم میگیره از همه این نشانه های نابی که منو هدایت میکنه

    خدایا شکرت

    و من گل سر قورباغه رو از سرم برداشتم و خوابیدم تا چند ساعت بعدش بریم جمعه بازار

    برای تک تک اعضای صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت عظیم و بی نهایت خدارو برای تک تک شما از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای نصف شب 18 آبان ماه من ،با عشق

    ایمان به غیب

    من دارم از هر لحظه این فایل کلی چیزای جدید درک میکنم خدایا شکرت

    خدای من میدونم که تو انقدر قشنگ میچینی که تو این مسیر تکامل ،داری بهم یاد میدی تا من بهت ایمانم رو نشون بدم

    در عمل ایمانم رو بهت نشون بدم و به غیب تو

    به اینکه حتی نمیدونم چی قراره رخ بده ایمان داشته باشم و آروم باشم تا تو برای من بخوای

    الان که دارم مینویسم ساعت 2:31 نصف شبه

    چی بگم از این همه بی نهایت قدرت ،عظمت ،بزرگی و عشق و زیبایی و فراوانی بی نهایتش از ثروت

    از دو روز پیش یعنی چهارشنبه که مادرم رسید تهران و اومد خونه ،و من کار قلاب بافی رو تحویلش میدم

    و بهم گفته شده از فروش قلاب بافیا حق نداری پولی برای خودت برداری و حتی ایده بافت گل سر انار و هندونه شب یلدا رو خدا بهم داد که من از دیشب ،یعنی از روز 17 آبان 10 تا انار بافتم که گل سر هست و عین یه شاخه روییده

    بارها نجوای ذهنم گفت چرا باید بدی به مادرت و پولش رو برداره ،تو که جمعه باهاش میری و مادرت بلد نیست کارت بکشه و تو بازهم میری گل سر بفروشی ، پس چرا پولشو برای خودت برنمیداری

    اینبارم بردار و داشت هی نحوا میکرد و منم انگار حریص شده بودم ،میگفتم راست میگه خدا چرا باید از این فروش عالی که قراره فردا همه پولایی که ار کارتخوان و تراکنش هاش میاد به حساب من ،به مادرم بدم ؟

    و مدام بین ذهن و قلبم مونده بودم و از خدا کمک میخواستم که بهم بگه و سریع یاد درخواست حضرت موسی افتادم که هفته پیش در عمل اجراش کردم و نتیجه گرفتم

    سریع گفتم خدایا قلبم رو از ایمان پر کن و باز کن قلبم رو برای آروم شدن

    خودت خوب میدونی چی باید در درونم اصلاح بشه خودت کمکم کن

    و من از خدا درخواست کردم که قلبم رو برای دریافت نشونه ای از فروش نقاشی هام بهم بده تا من دیگه به قلاب بافی و درآمد خوب هر هفته جمعه ها فکر نکنم

    حتی وقتی گل سر انار رو جدید بافتم گفتم مادرم اگر هفتگی ببره بفروشه تو یه ماه 200 میلیون بدستش میاد اگر اون تعدادی که من مدنظرمه رو بفروشه

    و هم داشتم انار میبافتم و هم داشتم فکر میکردم که چرا خودم نبرم بفروشم و مولشو بردارم

    که قشنگ حس کردم گفته شد و درکش کردم که صبر کن

    الان وقتشه ایمانت رو نشون بدی

    طیبه طبق گفته من عمل کن و از فروش گل سر از مادرت هیچ پولی نگیر ،حتی با اینکه این هفته همه رو خودت درست کردی ولی باز هم نباید پولی بگیری بابت کاری که انجام دادی

    طیبه پول میخوای ؟ بهت میدیم

    وقتی اینو شنیدم یاد فایل استاد افتادم که تو صحبتاش میگفت و گفت ایمان به غیب یعنی اینکه ندونی از کجا ولی آروم باشی و ادامه بدی و مطمئن باشی که بهت عطا میشه

    دلم میخواد بیشتر به غیب خدا ایمان داشته باشم

    وقتی این حرفو حس کردم آروم شدم

    و دوباره درخواستمو گفتم

    خدایا ایمانی به قلبم ببخش که آرام باشم و به غیبت ایمانم رو قوی کن و قلبم رو باز کن برای هرآنچه که قراره انجام بدم و به تو بسپرم

    ربّ من کمکم کن ،قلبم رو باز کن برای بخنده بودن ،برای عشق ورزیدن ،برای آرام بودن و عمل کردن

    و وقتی اینارو میگفتم داشتم انار میبافتم و مادرم هم اومده بود اتاقم و داشت گلارو وصل میکرد به پایه گیره تق تقی ها

    و نشسته بود و باهم صحبت میکردیم

    خیلی خوشحال بود میگفت طیبه چقدر میشه کل وسیله ها؟؟؟

    و میگفت اولین کاری کا میکنم بدهی هامو میدم و بعد میگم خانما برام انار ببافن

    و تو بری اولشو یاد بدی

    همینجوری باهم صحبت میکردیم و دیدم پیامی از همکلاسی رنگ روغنم که تو کلاس بعد ما هستن اومد و درمورد تمرینم گفته که کار کردم یا نه

    منم پیامشو که دیدم گفتم نه کم کار کردم و الان دارم گل سر درست میکنم تا صبح برم جمعه بازار

    و عکس گل سرامو براش فرستادم

    اصلا قصد اینو نداشتم که بگم بخر

    چقدر همه چیز داره تغییر میکنه

    من قبلا به این نیست عکس کارامو میفرستادم که همکلاسیام یا هر فرد دیگه ببینه و بخره

    ولی الان فقط داشتم میگفتم چیکار دارم میکنم و یهویی دیدم گفت از هر کدوم از کارات دو تا بذار کنار و 760 هزار تمن شد و سریع واریز کرد

    چی داشت رخ میداد

    من هنوز نرفته به جمعه بازار از نصف شبش فروش دارم

    البته پولشو حق نداشتم بردارم ،مادرم گفت طیبه بردار برای خودت و از 3 میلیونی که به خانما دادی برام ببافن کم کن

    به مادرم گفتم مامان ببین خداداره چیکار میکنه

    این مشتری نصف شب یه پیام داشت برای من

    که ایمان به غیب

    یعنی از جایی که فکرشم نمیکنی جوی بهت عطا میکنه که ندونی چجوری شد

    اینکه حتی اگر نمیدونی درمورد فروش نقاشیات چی قراره بشه و چی رخ بده ولی ایمانت رو به غیب به ربّ و صاحب اختیارت حفظ کن

    به وقتش طبق وعده خدا بهت داده میشه

    این فروش نصف شب که خدا مشتری شد برای من

    البته برای مادرم

    به من گفت که برای نقاشی های تو هم مشتری میشم

    تو به نجوای ذهنت گوش ندادی و به وعده من چشم گفتی ،پس آرام باش و تماشا کن

    خدایا شکرت

    الان گفتم بیام بنویسم تا یادم باشه که تو چه ها که برای من داری انجام میدی و من بی نهایت ازت سپاسگزارم

    میدونم که تو هرلحظه حامی و هدایتگر منی

    الان ساعت 2:54

    و من بهم دیگه گل میبافم و درست کنم بعد یکم بخوابم و صبح با مادرم بریم برای فروش و هرچی فروش داشتم طبق گفته خدا به مادرم میدم و دیگه کار برای مادرم شده

    خدای من شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 155 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 16 آبان رو با عشق مینویسم

    نمیدونم واقعا وقتی شنیدمش گفتم خدای من

    پس این بود دلیل اینکه یهویی بهم گفتی خودکار طرح کلید بخر؟؟

    من از صبح تا الان چندین بار این فایل جدید رو گوش دادم و با آهنگش تصور کردم خواسته هامو و واضح میدیدم

    ولی این جمله رو نمیشنیدم

    تا اینکه یک ساعت پیش که دوباره گوش میدادم آخر صحبتاشون شنیدم

    استاد گفت که

    جهان ساده هست

    همه چیز خیلی واضحه

    کلید دست توعه

    وای خدایا اینو که شنیدم یاد روز شنبه افتادم دقیقا 5 روز پیش ،که من رفتم بازار و چون جمعه ،خدا به من یه حال اساسی داد و شگفت زده ام کرد و فروش 13 میلیون و 780 داشتم

    میخواستم برای کلاس رنگ روغنمون حدود 200 یا 300 هزار تومان شیرینی بخرم و ببرم کلاس و مثل روزی که کارتخوان گرفتم و خوشحال بودم و شیرینی خریدم بردم کلاس

    این بارم دوست داشتم شیرینی ببرم ولی یه حسی بهم گفت شیرینی نخر

    اولش گفتم و پرسیدم از خودم که طیبه خودتو که نمیخوای نشون بدی با هدیه دادن و یا شیرینی گرفتن برای کلاس

    ولی بعد گفتم خدا کمکم کن جلب توجه نکنم و من دلم میخواد پیشرفتمو که به استادم بگم و بگم که تو بودی که همه این کارارو کردی

    و به خدا گفتم میشه شیرینی بخرم ببرم کلاس ؟

    که حس کردم شیرینی نخر و یهویی یادم اومد روان نویس طرح کلیدی بخرم و با این یادآوری انگار خدا بهم گفت میتونی کلید بخری و به بچه ها هدیه بدم و بگم که با این روان نویس تو دفترتون چیزایی که دوست دارین بنویسین و الهی که رخ بده هرآنچه که نوشتین

    بعد نمیدونستم چجوری بگم و به خدا گفتم اگر دیدی که هر چی که لازمه بگم ،خودت به زبونم جاریش کن

    و گفتم که کلید رو به یادم آوردی ،پس اجازه دارم برم 20 تا روان نویس طرح کلید که تو لوازم تحریری 15 خرداد هست و انقدر چیزای فانتزی خوشگل میارن که آدم دلش میخواد همه رو بخره ،برم از اونجا بخرم؟؟؟

    که باز حس کردم آره بخر

    و نجوای ذهنم میخواست مانعم بشه و میگفت پولت تموم میشه

    ولی نذاشتم حرف بزنه و گفتم خدا بیشتر از اینا به من میبخشه من برای خدا میگیرم و برای اینکه به خودم یادآور بشم که خدا بی نهایتشو بهم برمیگردونه و ثروت داره که به من از ثروت فراوانش بی نهایت عطا کنه بازم بینهایت به توانی بینهایت داره که انقدر داره که هرچی فکر کنی بازم بی نهایت ترشو داره

    خدا به من انقدر زیاد عطا میکنه که فراوان میده بهم ثروت بی نهایتش رو

    و من 20 تا رفتم روان نویس بخرم که فروشنده گفت روان نویسشو دیگه نمیارن و فقط شده خودکار طرح کلید

    و من خریدمش و بردم سرکلاس و به استادم و به همکاسیام هدیه دادم

    اینارو گفتم تا بگم

    من اونروز نمیدونستم چی بگم که برای چی کلید گرفتم

    چون استادم پرسید چرا خریدی و همکلاسیامم گفتن بابت چیه این هدیه ات

    نمیدونم چرا اون روز اصلا نتونستم حرفی بزنم و نمیدونستم چی بگم

    فقط گفتم هدیه گرفتم تا هرچی تو دفتراتون مینویسید الهی که همه رخ بده و بهترین ها باشه براتون

    بعد الان که آخرین جمله فایل رو شنیدم

    همه چیز خیلی واضحه

    جهان ساده هست

    کلید دست توعه

    عین یه تصویر واضح کلیدایی که شنبه خریدم و هدیه دادم ،اومد جلو چشمم

    و بهم گفته شد کلید زندگیت دست توعه

    طیبه اگر هدیه دادی بگو

    این حرفو بگو که حالا کلید زندگیت دست توعه جوری که دوست داری رخ بده ، تو دفترت بنویس و براش تلاش کن تا به ساده ترین حالت ممکن و طبیعی و راحت رخ بده

    حتی میتونی از این به بعد از این کلیدا بخری و هدیه بدی

    ولی فقط میتونی این پیام رو برسونی

    تاکید میکنم

    میتونی این پیام رو برسونی و بس

    من چرا بارها گوش دادم این جمله رو نشنیدم ؟؟؟؟؟؟

    این یعنی اینکه با هر بار گوش دادن تو داری یه چیز یاد میگیری و مدارت بالاتر میره طیبه

    چقدر من این فایل رو دوست داشتم

    خیلی حس خوبی داره

    از صبح من دارم کلی میخندم

    صبح که یه بار رد پامو تو این فایل نوشتم هم تمرینای رنگ روغنم رو انجام دادم و هم قلاب بافی گل سرارو آماده میکردم و تا الان داشتم کار میکردم

    البته که در کل روزم یه سری درک ها و درس هایی گرفتم که مینویسم تا یادم باشه که این مسیر پر از عشق رو با لذت دارم حرکت میکنم

    صبح مادرم اومد ،از سفر تقریبا یک ماه و نیمش که رفته بود خونه خواهرم و برادرم رفت تا باهم برگردن ،امروز صبح رسید

    وقتی رسید روبوسی کردیم و بهش گفتم سلام خانم کارآفرین

    خندید گفت طیبه تا جمعه بذار استراحت کنم از شنبه یادم بده

    گفتم باشه و بکم که باهم صحبت کردیم بهش گفتم مامان بافت گل سرا و فروششون به تعداد زیاد در طول هفته باید بگی خانما برات ببافن و خودت درستشون کنی

    این هفته میتونم کمک کنم ولی هفته بعد دیگه نباید هیچ کمکی بهت بکنم و خدا تا جمعه اجازه داده بهت کمک کنم

    و مادرم گفت باشه و من رفتم و کارامو انجام دادم

    و تا بعد از ظهر وشب کار میکردم

    و شب رفتم از یه خانم کارای بافتنی رو تحویل گرفتم و اومدم خونه

    وقتی برگشتم انقدر زیاد بود کارا که باید گل سرارو میچسبوندم ،به مادرم گفتم برام گیره هارو درست کنه

    وقتی داشت درست میکرد گفت سخته طیبه

    و اونجا بود که خندیدم گفتم آره سخته ولی تو میتونی مامان

    به این فکر کن بگو وقتی بقیه تونستن من چرا نتونم

    درسته میدونم به این فکری که میگی من سنم بالا رفته ولی تو که چند ماه پیش ذوق داشتی و نقاشیای منو میفروختی و تونستی و شد

    الانم اگر دقت کنی میتونی در طول هفته ببافی وببری بفروشی

    و کل روز رو داشتم به فایل پر از عشق و آگاهی گوش میدادم

    امروز یکی از همکلاسیام تو کلاس نقاشی رنگ روغن بهم پیام داد و حرف میزدیم

    دیدم برگشت گفت ، طیبه ، امروز سر کلاس ذکر خیرت بود و استاد میگفت از طیبه یه سری چیزا یاد میگیرم

    من نمیدونستم چی بگم به همکلاسیم

    نوشتم من که کاری نکردم

    دیدم نکشت درس زندگی یاد میدی طیبه

    اونموقع گفتم تو دلم که من که هیچی نیستم همه اش کار خداست و یه لحظه گفتم ،آخه من چیکار کردم که استادم اینجوری گفته

    ولی در کل همه لطف و محبت خداست که در جایی که نیستم به خوبی ازم یاد میکنن و این یعنی اینکه مسیری که دارم میرم درسته و سعی کنم بیشتر خدا گونه تر عمل کنم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    شکرت

    امروز و دیروز ، از صبح تا شب نجوای ذهنم هی نجوا میکرد

    میگفت طیبه تو پول این هفته رو که قراره رایگان برای مادرت گل سرارو بدی تا بفروشه و پولشو برداره برای خودش ،رایگان نده و داری زحمت میکشی و از فروش جمعه مبلغی رو بردار

    و این حرفو بارها تکرار میکرد و سبب میشد که منم بهش فکر کنم ولی بارها خدا بهم یادآوری کرد که طیبه نباید ذره ای از اون پول رو برداری

    و کار رو به مادرت بسپر ،از پسش برمیاد

    و من چند باری گفتم مامان جمعه میام پیشت تا کارتخوان رو درست استفاده کنی و چون بلد نبود میخواستم پیشش وایستم

    ولی شب که داشتم به این فایل گوش میدادم حس کردم نباید پیش مامانم بشینم ،یه لحظه گفتم مگه من کیم که بگم مامانم بلد نیست پیشش باشم

    خدا که همراهشه

    خواهرم یه پیشنهادی داد و گفت جمعه پسرم رو میذارم کنارت تا کارتخوان رو بدی اون پولشو کارت بکشه تا وقتی که یاد بگیری

    ولی من گفتم خودم میرم پیشش تا وقتی یاد بگیره

    ولی شب حس کردم من دیگه اجازه ندارم حتی بشینم و گل سر رو که مشتری میخره کارت بکشم

    من لاید از این هفته فقط و فقط نقاشیامو بفروشم و بس

    و باید ایمانم رو در عمل به خدا نشون بدم

    چقدر عجیبه

    الان بهم یادآوری شد ،دقیقا تو این فایل استاد گفت که خدا بهش گفته که مگه تو پول نمیخوای

    مگه نمیخوای پیشرفت کنی

    ما بهت میدیم ،بیشترشم بهت میدیم

    وای خدای من الان بهم گفته شد به این حرف دقت کن ،حرف خدا برای توست

    مگه تو این دو سه روز فکر نمیکردی که از فروش گل سر درآمدت زیاد بود ،مگه پول نمیخوای؟؟

    ما بهت پول میدیم

    مگه هرآنچه که در همه جنبه ها خواستی رو نمیخوای ؟ ما بهت عطا میکنیم

    و انگار این فایل برای من بود تا مرحله به مرحله از صبح تا الان که ساعت 1:53 بامداد هست ، درک کنم و پیام های خدارو یکی یکی دریافت کنم

    چقدر نوشتن معجزه میکنه

    وقتی مینویسم رد پاهای هر روزم رو ،درس هایی میگیرم ایده هایی بهم گفته میشه و چیزهایی درک میکنم در موقع نوشتن که اگر فکر میکردم درک نمیکردم

    وقتی مینویسم انگار خود به خود جاری میشه و بهم گفته میشه چیکار باید بکنم

    خدای من ارت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    وای خدایا شکرت من چقدر با دیدن این فایل ذوق کردم

    من داشتم تمرین رنگ روغنم رو انجام میدادم که گفتم بذار بیام سایت ببینم نمیدونم خودم که اراده ای نداشتم ،فقط حس کردم و دیدم تو سایتم

    وقتی اومدم سایت دیدم که نوشتین فایل جدید سریع گفتم خدایا شکرت ببینم چی برای من هست

    چه پیامی داره این فایل برای من

    وقتی چهره استاد و مریم جان رو دیدم خداروشکر کردم و وقتی مریم جان شروع به حرف زدن کردن ،خیره شده بودم به چشمای مریم خانم شایسته و نمیدونم چرا

    البته میدونم دلیلشو همه اش فرکانساییه که استاد و مریم جان از اعماق وجودشون از راه دور برای تک تک ما ارسال میکنن و انقدر خداگونه هستن که خدا نور وحودشو و عشقش رو در درونشون بی نهایت عطا کرده و وقتی حتی از فایل به چشماشون نگاه میکنی سر شار از عشق میشی

    وقتی به چشمای مریم جان نگاه میکردم نمیدونم چی شد فقط داشتم لبخند میزدم و یه انرژی عمیق و خاصی که رو سرم قشنگ حسش میکردم و تا حدود 30 ثانیه یا شاید بیشتر من این انرژی رو حس میکردم و به یک باره دیدم چشمام از شادی و خوشحالی پر اشک شد و دیدم عمیقا دارم میخندم

    چقدر من سرشار از عشق و حس خوب و انرژی شدم اون لحظه

    یه وقتایی از خودم میپرسم مریم خانم تو صداش تو چهره اش چی داره که من وقتی صداشو میشنوم آرامش خاصی بهم میده

    یا وقتی تو فیلما صحبت میکنن و من به چشماشون نگاه میکنم یه حس عجیبی بهم دست میده

    درسته وقتی به فایلای استاد عباس منش هم گوش میدم اون حس خوب و آرامش رو از استاد میگیرم

    و یه جورایی هر دو حس با هم متفاوته

    وقتی استاد صحبت میکنه عمیقا حس آرامش دارم

    و وقتی مریم جان صحبت میکنه چندین بار این رو قشنگ احساسش کردم که تو سرم یه انرژی انگار جمع میشه و بخوام تشبیهش کنم

    انگار سرم سوزن سوزن میشه ولی فرا تر از ایناهست اون حسی که اون لحظه دارم و نمیتونم با کلمات بیانش کنم و بلد سرشار از عشق میشم

    نمیدونم ،هیچی نمیدونم

    ولی اینو میدونم که نتیجه عمل کردن به قوانین و خداگونه بودن هست که سبب میشه آدما این انرژی و آرامش عمیق رو ازت دریافت کنن حتی اگر ندیده باشنت و فقط یه فیلم ازت ببینن یا صداتو بشنون که حتی اون فیلم و صدا هم غیر مستقیم هست

    چقدر شما عشقین و زیبا رو و عالی

    خدایا شکرت که من دارم در این سایت از این دو نفر عشق آگاهی های ناب رو یاد میگیرم و سعی میکنم مثل استاد و مریم جان تا جایی که سعی میکنم من هم عمل کنم

    بعد که به فایل نگاه میکردم مریم جان اسلایدای آرزوهای استاد رو گذاشت و از دقیقه 44 وای من ناخودآگاه قلمو که دستم بود و داشتم بوم نقاشیمو رنگ میکردم و تخم کدو میکشیدم

    که تمرینم یه عکس خوشرنگ از کدو و کوزه و میز هست

    یهویی دیدم دارم میرقصم و چشمامو بستم و دقیقا خواسته هامو دارم میبینم و انقدر واقهی بودن که داشتم کیف میکردم و میگفتم خدایا شکرت

    وای چقدر این آهنگ رو دوست داشتم

    سعی میکنم میداش کنم منم رو اسلایدایی که چند وقت پیش از یکی از فایلا که دیدم و آرزوهامو شروع کردم به ساخت پاورپوینت و هنوزم دارمشون و حتی 107 آرزومم چند ماه پیش نوشتم و و تا الان فکر کنم چند تاش رخ داده ،درسته نرفتم ببینم ولی یه بار که چند وقت پیش نگاهش کردم دیدم چندتاش رخ داده

    پس اگر به این آگاهی ها عمل کنم منم صد در صد همه رو زندگی میکنم

    و میام و اینجا مینویسم که وای من یه روز نوشتمشون و الان دارمشون

    حتی من عکس موتورمو گذاشتم که عاشق موتورم وای خدایا شکرت

    ممنونم از شما به خاطر این فایل ناب

    الهی نور خدا در تک تک ثانیه های زندگیتون باشه

    بی نهایت ازتون سپاسگزارم مریم جان و استاد عباس منش عزیز

    خیلی دوستتون دارم

    ماچِ خدای ماچ ماچی من برای هردوتون باشه

    بی نهایت سپاسگزارم از خدا که هر لحظه بهم عشق میده

    الان دوباره بهم گفت طیبه بهت گفته بودم زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو ببین چرا هر روز ندیدی

    شروع کن و حتما ببینش

    خدایا قلبم رو باز کن تا دریافت کنم آگاهی های سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو

    برای تک تک اعضای خانواده صمیمی عباس منش عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    خداروبی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام آقای حمید رضا

    حرفاتون رو خوندم و اولش وقتی ادامه دادم در کنار صحبت های شما منم یک سری نشانه هایی دارم دلیل بر اینکه چرا این کارهارو انجام دادم

    شما اینجا که نوشتین

    دارید میگید خدا میگه از فروش گل سرها پولی بر ندار

    اینو خدا میگه ؟ یا شیطان ؟

    شاید درک شما از خدا اشتباهه

    …….

    خب الان درمورد صحبت هاتون بگم که

    دلیل دارم که نوشتم از طرف خدا بوده

    من تو رد پاهای قبلم هم دقیق با جزئیاتش نوشتم

    مثلا شما برای من نوشتین که

    هیچ وقت خدا هدایت نمیکنه که شما کار کنید تمرکز کنید گل سر ببافید براش زحمت بکشید برید وقت و انرژی و تمرکزتون رو برای فروشش بزارید فقط پولشو بر نداری و بدید به مادرتون

    اینو که نوشتین برای من فکر کردم به حرفاتون

    دلیلم اینه من وقتی این پیام رو دریافت کردم که از 11 آبان ماه دیگه حق ندارم گل سر بفروشم هیچ پولی نباید از این طریق بدست بیارم ، خیلی مقاومت داشتم که نه ،این از طرف خدا نیست

    چرا باید وقتی من تازه یک هفته شده که کارتخوانم رو بردم جمعه بازار و بار اول فروشم با کارتخوان بود الان خدا بیاد بگه دیگه گل سر نفروش

    و هرچی تا اینجا فروختی تموم شد و همه کامواها و گل سرات که فروش نرفتن رو هدیه بده به مادرت و فقط یک هفته میتونی بهش آموزش بدی و کمک کنی در فروش و بعد باید خودش انجام بده

    که طبق فایل های مختلف استاد قشنگ بهم فهموند که دیگه نباید این کارو ادامه بدی و باید بری سراغ نقاشی

    تمرکزت به نقاشی باشه

    که اون هم تو رد پاهام نوشتم که حتی اجازه اینم نداشتم که 18 آبان کنار مادرم باشم و براش بفروشم گل سرهارو

    چون مادرم چشماش ضعیف بود و کارتخوان رو کمی با مکث دکمه هاشو میزد و درست بلد نبود حتی تو رد پاهام نوشتم که حس میکردم نباید جمعه کنارش وایستم و خواهر زاده ام گفته بود میره و کنارش میشینه تا یاد بگیره چجوری با کارتخوان میشه استفاده کرد

    و طبق بحث و دعوایی که بین من و خواهرم در روز 17 آبان شد که باز هم نوشتم ، که دیگه پسرش رو کنار مادرم نفرستاد ،

    مادرم از من خواهش کرد این هفته اول رو کنارش باشم و نقاشیامم بذارم کنارش و بهش یاد بدم که چجوری با کارتخوان استفاده کنه

    اما من باز با افکارم که الان شما نوشتین فرعون

    وقتی به حرفتون الان فکر کردم و نوشتم یکی یکی درک کردم تک تک رفتارهای اون روزم رو حرفتون کاملا درسته

    قبول دارم اون روز خدا به من اجازه داده بود فقط کنار مادرم باشم و نقاشیامم بذارم کنارش و بفروشیم باهم نه اینکه من گل سرای مادرم رو بردارم و برم وایستم و بفروشم براش و نقاشیام پیش مادرم باشه

    و این رو دریافت کردم که نباید هیچ پولی از فروش جمعه 18 آبان بردارم چون من قرار شده بود از طریق نقاشی به درآمد برسم

    من اجازه این کارو نداشتم و فکر میکردم با این کار میتونم کمکش کنم تو اون روز ولی الان که فکر میکنم بله درسته نباید افکاری مثل فرعون داشتم که فکر میکردم من میتونم کمک کنم به مادرم

    ولی این رو هم اضافه کنم که کل اون یک هفته رو حسم بهم میگفت میتونی کمکش کنی و طریقه ساخت گل سر رو بهش آموزش بدی ، و وقتی یاد گرفت دیگه بری کنار تا خدا کار خودشو انجام بده ، ولی تا جمعه و جمعه فقط کارتخوان یادش میدی و تمام

    که من جمعه کارتخوان یادش ندادم و بردم خودم فروختم

    که الان طبق حرف های شما فهمیدم کار درستی انجام ندادم که خدا بهم گفت دیگه نباید ذره ای کمک بکنی

    حتی من دیشب تو این افکار بودم که این جمعه من نقاشیامو میذارم کنار وسیله های مادرم و میبرم دوباره برای مادرم گل سر میفروشم

    و یه جورایی حس میکردم من میتونم این کارو انجام بدم

    خداروشکر میکنم که داره به بی نهایت طریق کمکم میکنه

    دیروز از صبح تا شب کلی نشانه بهم داد و گفت که راهت اشتباهه ولی من به حرفش گوش ندادم

    و قشنگ از درونم آگاه بود ، که میدونست مقاومت دارم و دارم شرک میورزم و خودم از این شرک پنهان خبر ندارم ، و از طریق شما پیام محکمی بهم فرستاد که من درک کنم و به خودم بیام و فکر کنم به رفتارهای روز جمعه ام

    که راه فرعون رو در پیش نگیرم

    من اولش قبول نکردم خواهش مادرم رو که فقط کارتخوان یادم بده ، ولی وقتی به خدا گفتم و منتظر بودم یه نشونه بهم بده حس میکردم که نه دیگه نباید کمک کنی در فروش ولی درمورد یاد دادن کارتخوان از احساسم که طبق گفته استاد گفت اگر حس کردین احساستون خوبه یا احساس ترس و نگرانی ندارین که از طرف شیطان هست میتونید که انجامش بدین

    و من گفتم مادر فقط این هفته رو کنارت وایمیستم

    از هفته بعد اجازه ندارم به بافت گل سر یا درست کردنش دست بزنم و یا بیام کنارت بایستم و کمکت کنم گل سر بفروشی و یا من برات بفروشم

    قشنگ دریافت میکردم که باید فقط متمرکز بشم روی نقاشی هام

    من دیروز دقیقا وقتی داشتم رد پاهامو میذاشتم و نوشتم که اتاقم رو کامل خالی کردم از هرچی گل سر بود

    چون من دریافت کرده بودم از نشانه ها که خدا بهم گفته بود فقط یک هفته حق داری کار رو برای مادرت آموزش بدی و براش به عنوان هدیه گل سر ببافی و بعد از اون یک هفته نباید بافت گل سر برای مادرت انجام بدی

    خودش باید از پس تمام کارهاش بربیاد

    وقتی ادامه دادم حرف هایی که برای من نوشتین :

    الان شما تو چنین شرایطی هستید؟

    الان شما خدای واقعی رو درک‌گردید اصلا ؟

    تو حرفهای شما پر ز باورهای کمبوده پر از باورهای مذهبیه

    پر از حمایتگر هاییه برای خانواده

    ( نه من در چنین شرایطی که مثل استاد میلیاردها پول داشته باشم نیستم

    من از جریان گفته شدن دیگه تن تند خوانی رو ادامه ندن این پیام رو دریافت کردم که دیگه حق ندارم گل سر بفروشم و چون واقعا با وجود درآمد خوبش که هر هفته داشت ،من احساس خلا داشتم و خدا گفت دیگه بسه و تمرکزتو بذار روی نقاشی و ساخت باورهای قدرتمند و من چشم گفتم و اینم دریافت کردم که مثل استاد با وجود اینکه هرچی کاموا و گل سر آماده داشتم و میتونستم خودم بفروشمشون از پولشون گذشتم و هدیه بدم و از صفر برای نقاشی شروع کنم

    و این رو هم قبول دارم کارم درست نبود که این جمعه فکر کردم من باید گل سرای مادرمو بردارم و بفروشم و پولشو برنداشتم

    حرفاتون کاملا درسته من هیچ وقت نگفتم من خدای واقعی رو درک کردم

    همیشه هم به خودم یادآوری میکنم که تکامل هست و باید طی بشه و در این مسیر یه سری اشتباهاتی هست و صد در صد خواهد بود که من با نشانه های خدا به درکی برسم و بدونم که اگر از مسیر خارج شدم خدا به بی نهایت طریق به من میگه که خودمو اصلاح کنم و الان با پیام شما به من گفت که اون افکارت درست نبود

    و اگر من الان با حرف شما خودمو سرزنش کنم صد در صد به نجوای ذهنم اجازه میدم که کنترلم کنه

    بله درسته من به اشتباه هایی که در روز جمعه داشتم پی بردم و الان با پیام شما درس گرفتم و امروز قرار بود برای مادرم چشم قورباغه درست کنم و کمکش کنم

    ولی دیگه کمکش نمیکنم چون دیگه درسم رو گرفتم و خدا واضح بهم گفت که مثل فرعون نباش فکر نکن که فقط تویی که داری کمک میکنی

    و من به اشتباهم پی بردم و از خدا بابت شرکی که داشتم معذرت خواهی میکنم

    و میدونم که انقدر بخشنده هست که وقتی دیده من پی بردم به اشتباهم سریع بخشیده منو

    و میدونم که باورهای اشتباه طبق گفته استاد نیاز به تکرار مستمر و ادامه دار و قوی کردن باورهای محدود داره

    و باز هم خودمو از این بابت که شما گفتین سرزنش نمیکنم

    چون قسمتی از تکاملم هست و من با پی بردن به اشتباهم سعی در اصلاح کردنش قدم برمیدارم و پر قدرت تر ادامه میدم

    هر لحظه به خودم یادآوری میکنم که من هنوز کلی راه دارم و هیچ وقت نمیگم که طیبه تو از همه بهتری و باورهات درسته نه ،کلی راه دارم تا یاد بگیرم )

    و الان امروز و فردا و روزهای بعد رو باید متمرکز بشم روی نقاشی هام

    و روی پیشرفت خودم

    ولی اینکه کل بافتنیامو هدیه بدم هر آنچه که گفته شده بود دیگه نباید ادامه بدی درست بوده درکم ،چون از احساسم فهمیدم که هدیه بدم و این کارم درسته، چون من باید ایمانم رو در عمل نشون بدم به خدا و از طریق نقاشی فروش داشته باشم

    و از صفر شروع کنم

    در مورد این حرفتون بگم:

    شما یه جا میگید خدا گفت برو نون بخر برای خواهرت تا اون صبحانه شو بخوره

    (بله درسته الانم میگم‌خدا گفت ، من اون لحظه میرفتم سرکلاسم و برای خودم نون میخریدم و اصلا قصدی برای خرید به خونه نداشتم که دو تا نون اضافه به خواهرم ببرم تا صبحانه شو بخوره

    وقتی داشتم پول رو میدادم به نونوا یه صدای ملایمی شنیدم به جای یدونه چند تا بخر

    و درک اون لحظه من بود که ببرم خونه و به خواهرم هم نون رو بدم تا صبحانه اش رو بخوره

    و وقتی برگشتم خونه پنیر برداشتم برای خودم و رفتم

    الان که فکر میکنم میبینم شاید خدا میخواسته نون رو خالی نخورم و برم خونه تا پنیر بردارم برای خودم نمیدونم ولی احساسم بهم میگه کارم درست بوده

    باز هم میگم من نمیگم من صد در صد درست انجام میدم و حس هایی که دارم صد در صد از طرف خداست

    طبق گفته های استاد به احساساتم توجه دارم وقتی آرامش میده بهم و حس خوبی دارم به اون گفته عمل میکنم

    و من اون لحظه که دریافت کردم نون رو ببر خونه حس خوبی نسبت بهش داشتم و چشم گفتم

    درسته که خواهرم باید خودش بره نون بگیره و صبحانه شو بخوره و درسته خونه ما مهمون بود

    ولی من در اون لحظه هیچ فکری نداشتم به یک باره بهم این گفته شد که اضافه بخر و ببر خونه و برای خودت پنیر بردار)

    اینجا که نوشتین :

    چراااا؟ چرا خدا اینو باید بگه؟

    شما کار کنید انرژی بزارید بشید خدای زندگی مادرتون که ایشون بدهی‌ها شو بده

    بعد فکر می‌کنید اینو خدا گفته، نه اینو نذهب و فرهنگ رایج میگه

    خدا گفته شما بشید خدای مامانتون؟

    خدا گفته شما حامی مالی خانواده تون بشید؟

    میدونید خدا واسه چی به فرعون‌میگه مجرم و مسرف؟

    دقیقا اونم مثل شما فکر می‌کرد

    احساس خدایی می‌کرد

    اینکه شما دارید کلی تلاش می‌کنید ولی به مرحله دریافت پول می‌رسید میگید خدا گفت پول مال تو نیست،چرا دقیقا مخالف تمام قوانین کتاب خداست ؟

    ( بله درسته من به اشتباهم پی بردم که جمعه نباید کمکش میکردم

    اما اینکه دریافت کردم خدا گفته که پول فروش 18 آبان جمعه مال من نیست

    چون قرار بر این بود من این هفته فقط نقاشی بفروشم و به هیچ عنوان گل سر نفروشم

    که من طبق شرکی که داشتم و نوشتم و معذرت خواهی کردم از خدا ، که با حرف های شما متوجهش شدم ،

    و چون جمعه نزدیک 10 میلیون گل سر فروش رفت و نوشتم که حس میکردم نباید ذره ای از اون پول رو برندارم

    الان متوجهش شدم که چرا بهم گفته شد برندار

    چون من به حرف خدا گوش ندادم و قرارمون براین بود که من نقاشی بفروشم و فقط استفاده از کارتخوان رو به مادرم یاد بدم

    ولی طبق شرکی که داشتم و مثل فرعون فکر کردم اجازه دریافت اون پول رو که خودم وایسادم و فروختم رو نداشتم تا الان درسی باشه برای من که دیگه از این به بعد تکرار نشه

    و من الان فهمیدم دلیلش شرک بوده )

    یادمه استاد میگفت من وقتی از بندر عباس اومدم تهران هرچی داشتم بخشیدم و اومدم تهران ، و به این باور داشتم که خدا بامن هست

    و بعدش در فایل هاشون تاکید میکردن که اگر کسی این باوری که من دارم رو نداشته باشه و بره و این کار رو بکنه صد در صد ضربه شو میخوره

    و گفت اگر باور دارید که خدا با شماست همه دارایی تونو در راه خدا بدین و از نو شروع کنید

    من طبق تجربه هایی که از قبل داشتم و کارهای کوچکی شبیه به کار استاد کرده بودم نتیجه رو دیده بودم و یه جورایی دوست داشتم من هم به خدا اعتماد کنم

    وقتی این حس و گفته خدا رو دریافت کردم بارها پرسیدم که چرا ؟؟

    چرا باید تازه یک ماه شد که فروشم 23 میلیون شده و من با اون پول تمام نیاز هایی که برای خرید لوازم نقاشیم داشتم و خریدم رو و حالا که پول بدستم اومده نباید گل سر بفروشم و باید تمرکزم رو به نقاشی بذارم

    اون روزا خیلی درگیر بودم که این کارو انجام ندم و به حرف خدا گوش ندم

    که شما الان میگین نجوای شیطان بوده ، بله درسته نجوای شیطان در روز جمعه بوده قبول دارم چون من فکر کردم به حرفای شما و تک تک رفتارهای روز جمعه ام ،خودخواه شده بودم و فکر میکردم من فقط میتونم به مادرم کمک کنم و خدارو نادیده گرفتم خدایا منو ببخش میدونم که بخشیدی

    ولی درمورد اون یک هفته یعنی از 11 آبان تا 18 آبان اجازه کمک به مادرم برای یاد دادن شیوه ساخت گل سر رو داشتم

    من دقیقا اون روزها به احساس هام هم توجه داشتم به نشانه ها که از بی نهایت طریق به من نشونه داده میشد

    مثلا من اون روزها با اینکه خوشحال بودم که هر هفته جمعه درآمدم نزدیک 10 میلیونه

    اما در درونم یه خلا حس میکردم و مدام با خدا که حرف میزدم میگفتم خدایا من دلم میخواد از نقاشی درآمد داشته باشم

    و سپاسگزاری میکردم از اینکه ایده گل سر و فروش بالارو بهم دادی ،اما من دلم برای نقاشی تنگ شده

    وقتی حرفاتونو خوندم یه پیام مهم داشت برای من

    که گفتین بعید میدونم بپزیرید

    دقیقا افکار دیروز خودم به من یادآوری شد

    خدا چقدر دقیق هست در هدایت

    خوشحالم که به من کمک میکنه که من پذیرا باشم و فکر کنم

    من که فقط تا جمعه یعنی 18 آبان اجازه داشتم برای مادرم یاد بدم و فقط برای مادرم اون روز رو کمک بکنم که بفروشه

    از شنبه یک حسی بهم گفت وسایلاتو سریع جمع کن که تا دوشنبه هر روز میرفتم سرکلاس طراحی و فرصت نمیشد جمعش کنم تا اینکه سه شنبه که از دوچرخه سواری برگشتم دیدم مادرم خودش رفته اتاقم و هرچی کاموا و وسیله بوده برداشته و کمی مونده بود تا من خودم بردارم و بهش بدم

    و من تاشب اتاقم رو خالی کردم و جا باز کردم برای تمرکز به روی نقاشی

    و من مدام سعی داشتم به مادرم بگم مامان سریع برای جمعه کارارو درست کنیا و مثل گفته شما سعی داشتم بهش کمک کنم و باز هم شرک و شرک و شرک که انقدر پنهان بود متوجهش نمیشدم و فکر میکردم که یکمم کمک کنم تو وقتای بیکاریم اشکالی نداره

    ولی باز تو اون افکار هم یه حسی داشتم که وقتای بیکاریت باید طراحی کنی و بس

    و انگار به خیال خودم میگفتم این هفته هم بهش کمک کنم و فرداهم به مادرم چند تا گل سر درست کنم و دیگه کمکش نکنم

    یه جورایی دقیقا به گفته شما حس میکردم فقط من میتونم کمکش کنم و این فکر دیروز من بود و فکر 19 آبان تا دیروز من

    ولی جریانش رو کامل در رد پای 23 آبان میذارم چون قشنگ من دیروز دریافت کردم که دیگه حق نداری کمکش کنی و براش گل سر ببافی

    یادت باشه که تا جمعه اجازه داشتی کمک کنی که اولین هفته فروش مادرت بود

    تو الان داری فکر میکنی که خدا نمیتونه به مادرت کمک کنه

    و من قشنگ دریافت میکردم تمام این حرف هارو ولی نمیخواستم قبول کنم و مقاومت داشتم

    الان که به حرفای شما فکر میکنم میبینم بله من باور محدودی داشتم و این بود که منم مثل بقیه که قبلا میگفتن طیبه نمیتونه کاری انجام بده ، فکر میکردم مادرم نمیتونه کاری انجام بده

    و توی این هفته فقط به فکر کمک بودم و خدا بارها به من تاکید کرد که دبگه کمک نکن

    مثلا من روز سه شنبه که جمع میکردم کامواهارو به مادرم کمک کردم چند تا گل بافتم براش و دادم تا درست کنه

    اما حس ناخوبی داشتم یه حسی که میدونستم راهم اشتباهه و باید رها کنم

    تا اینکه پیام شمارو خوندم

    و دیروز خدا از زبان خاله ام که مهمون اومده بود و اومد اتاقم بهم گفت طیبه الان کار رو تحویل مادرت دادی؟؟؟؟

    گفتم بله

    یهویی بدون هیچ دلیلی گفت دیگه بهش کمک نکن

    بذار خودش از پس کاراش بربیاد

    حتی کنارش هم نشین توجمعه بازار ، اگر بری کنارش بشینی به تو متکی خواهد شد و وابسته تو میشه و گل سرارو نمیتونه بفروشه

    حتی در درست کردن گل سر هم بهش کمکی نکن

    تا اینجا کمک کردی بذار باقی کارارو هرچقدر که تونست انجام بده و ببره بفروشه

    تو دیگه مسئولش نیستی

    و من وقتی این حرفای خاله ام رو شنیدم به خودم اومدم گفتم طیبه تو چیکار داری میکنی

    خدایی که به تو کمک کرده به مادرت هم کمک میکنه

    دیگه نباید براش چیزی آماده کنی

    ولی باز هم به حرف خاله ام گوش ندادم و بعد رفتنشون به مادرم گفتم ،مامان چی شد گل سراتو درست نمیکنی

    مامانم گفت طیبه خسته شدم مهمون داشتیم واجب که نیست همینایی که دارم رو میبرم میفروشم سخت نگیر

    که داداشم برگشت گفت طیبه دیگه بسته ، دیگه تموم شد کار تو ،بذار هرجور دلش خواست ببافه و هرچقدر دلش خواست ببره بفروشه نیازی به گوشزد کردن تو نیست

    تو طبق نیازت تلاش میکردی و در هفته 200 تا گل سرمیبافتی ولی مادر طبق توان خودش و اشتیاق خودش درست میکنه و الان مادر طبق توانایی و نیازش اگر بخواد بیشتر کار میکنه و اگر نخواد اصلا 10 تا ببره اشکالی نداره

    و من اونجا بود که برگشتم دیشب به اتاقم و گفتم نمیدونم کارم درسته یا نه

    که میخوام این هفته هم کمک کنم

    و انگار نمیخواستم قبول کنم این همه نشونه های خدارو که بهم میگه فکر نکن که تو کاره ای هستی و قدرتی داری

    تو هیچی نیستی و منم که به مادرت کمک میکنم

    ولی باز مقاومت داشتم و آخر شب به مادرم گفتم فردا برات چند تا چشم قورباغه میبافم

    و خوابیدم

    الان که پیام شما رو خوندم اولش گفتم چرا باید این حرفارو انقدر محکم و با عصبانیت برای من بنویسه و بگه تو داری به نجوای شیطان گوش میدی ، راستشو بخواین من وقتی پیام محکم شما رو خوندم قلبم از ترس به تپش افتاد که نوشتین تو نجوای شیطان رو گوش میدی

    چون میخوای مثل فرعون قدرت خودت رو به رخ بکشی و بگی من این کارو کردم

    اولش ترس وجودمو برداشت ولی سعی کردم آروم بشم

    گفتم خدایا کمکم کن درک کنم پیام این نوشته دوستمون رو که میدونم صد در صد از طرف تو هست

    وقتی پیامتونو کپی کردم تا تو گوگل درایوم بذارم و خودمم شروع کنم به نوشتن پاسخ

    از اول دوباره خوندم نجوای ذهنم خواست عصبانیم کنه که طیبه تو اصلا اینجوری که برای تو نوشته نیستی

    تو نمیتونی مثل فرعون باشی و میخواست منو عصبانی کنه تا نوشته های با عصبانیتم رو برای شما بنویسم و نپزیرم که من داشتم حرف و نجوای شیطان رو گوش میدادم روز جمعه و توی این یک هفته که سعی داشتم کمک کنم

    ولی گوش ندادم به حرفای ذهن و سعی کردم آروم کنم خودمو و دوباره نوشته هاتونو با آرامش بخونم

    وقتی شروع کردم به نوشتن دیدم خود به خود داره تک تک رفتارها و نشانه های دیروزم به من یادآوری میشه که خدا بارها به من گفت این مسیری که میری اشتباهه و به طرق مختلف گفت که طیبه دیگه بسته تو اون یه هفته رو اجازه داشتی که کمک کنی تا روز جمعه 18 آبان

    که خود روز جمعه فقط کارتخوان باید یاد میدادی و بس

    ولی شرک ورزیدی و حس کردی قدرتی داری در کمک کردن

    اشکالی نداره الان که متوجه اشتباهت شدی و درست رو گرفتی از این لحظه دیگه هیچ گل سری نباف برای مادرت

    و از جمعه باید بری نقاشی بفروشی و بس

    و حجت رو برمن تمام کرد با این پیام شما که درس رو بگیر و در عمل اجرا کن و من چشم میگم به خدا و در اصلاح رفتارهام تلاش میکنم

    الان میخوام مثل استاد عباس منش که از بندر عباس اومد تهران و از صفر شروع کرد

    از صفر شروع کنم و جمعه با نقاشیام برم جمعه بازار

    که ایمانم رو در عمل نشون بدم و قدم بردارم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم بی نهایت ازت ممنونم و قدر دان این نعمت هستم که به من قلبی باز برای دریافت کلامت دادی که من اگر مسیری رو اشتباه رفتم به بی نهایت طریق پیامت رو ارسال کنی و اگر من شرک ورزیدم

    تو باز هم کمکم کردی و بهم فهموندی تا درس بگیرم و در عمل اجرا کنم تا شرک رو به توحید در عمل تبدیل کنم

    و در آخر

    در مورد این نوشته تون :

    و هر آنچه شما می‌نویسید از نگاه مذهب آلود به خدا سرچشمه میگیره

    که انگار خیلی توش گیر کردید

    ولی اینکه فکر کنیم ما مجبوریم با همین درک ،خدا رو لمس کنیم ، اینکه فکر کنیم نگاهمون نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره این بده،

    ….

    ( راستش درک نکردم این حرفتونو ، درسته یه چیزایی فهمیدم از حرفتون و این حرف استاد بهم یادآوری شد که

    یه جایی میگفتن همه ما باورهای محدودی درمورد مذهب داریم و باید فکر کنیم و بنویسیم و بخوایم که بفهمیم و باورها رو به مرور زمان یکی یکی پیدا کنیم که چه باوری محدود بوده و باورهای قوی بسازیم

    من هیچ وقت فکر نکردم که با همین درک مجبورم خدارو لمس کنم و نگاهم به خدا نیاز به اصلاح نداره

    نمیدونم

    راتا حالا بهش فکر نکردم

    اصلا درکش الان برام سخته در کل متوجه این حرفتون نشدم که اصلا یعنی چی؟؟؟؟

    ولی اینکه فکر کنیم ما مجبوریم با همین درک ،خدا رو لمس کنیم ، اینکه فکر کنیم نگاهمون نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره این بده،

    ( من از روزی که شروع کردم به گوش دادن به فایلای رایگان ، و میشنیدم که استاد عباس منش میگه همیشه به احساست توجه کن و اگر از خدا پیامی دریافت کردی ببین احساست چیه در اون لحظه که فکر میکنی از طرف خداست

    من طبق اون سعی میکنم همیشه توجه کنم به احساس هام

    ولی درمورد اینکه فکر کنم نگاهم نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره

    بهش فکر نکنم و راستش هنوزم این جمعگله برام گنگ هست که منظور چی بود که نوشتین؟؟

    از خدا کمک میخوام قلبم رو باز کنه تا درک کنم پیام درون این جمله رو که صد در صد میدونم که حامل پیام و درسی برای من هست که در رشد کردن ظرف وجودم خیلی بهم کمک خواهد کرد

    ممنون میشم منظورتونو در این باره بگین که این جمله یعنی چی؟؟

    و بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتین و به حسی که داشتین گوش دادین و انجام وظیفه کردین که برای من بنویسین با این شدت و محکم که من به خودم بیام و درسم رو بگیرم و در عمل سعی کنم اجرا کنم

    بی نهایت سپاسگزارم

    اگر پاسخم طولانی بود ببخشید درک هایی که از صحبت هاتون داشتم نوشتم تا یادم باشه که خدا به بی نهایت طریق داره هدایتم میکنه

    درسته اولش ذهنم میگفت نه تو نمیتونی این همه حرف محکم و ناعادلانه رو از کسی که هیچ درکی از اون لحظات تو نداشت رو قبول کنی ولی سعی کردم آرومش کنم و دوباره بخونم و از خدا کمک بخوام از درک پیام شما

    و باور داشتم که صد در صد پیامی برای من هست که انقدر محکم و تاکیدی گفته شده

    خداروشکر میکنم که قلبم رو باز کرد برای دریافت آگاهیش

    وقتی بیشتر فکر کردم گفتم شاید دلیل اینکه جمعه نقاشی هامو قیمت پرسیدن و نخریدن ،این باشه که من این شرک‌رو داشتم و مثل فرعون فکر میکردم

    و خدا میخواست بفهمونه ولی من درک نکردم اونموقع خدارو شکر که الان یکی یکی درکش رو بهم عطا کرد

    و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که هر لحظه هدایتم میکنه خدایا شکرت

    برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام مجدد بر شما آقای نارنجی ثانی

    جالبه گفتم بنویسمش

    الان که از حرفای شما در پاسخ به فایل روز جمعه 18 آبانم رو خوندم و درک هامو نوشتم و گفتم که درس هاشو گرفتم و دیگه هیچ کاری برای مادرم انجام نمیدم و تمرکزم رو به نقاشی میذارم

    داشتم به این قسمت از نوشته هاتون پاسخ مینوشتم که گوشیم زنگ خورد و خانمی بود که برای من تیکه های گل سر رو میبافت

    بهم گفت حاضره بیا ببر

    و من خیلی سریع گفتم باشه به مادرم میگم بیاد ببره

    در صورتی که از دیشب تو فکرم بود من برم تحویل بگیرم و به مادرم کمک کنم

    ولی از صبح از پیام شما درس گرفتم که گوش بدم به حرف خدا

    و مثل فرعون عمل نکنم

    چون خداست که همه رو هدایت میکنه و کمک میکنه

    من هیچی نیستم

    پس من به راه خودم باید ادامه بدم

    حس کردم باید از قدم ددستی که در این لحظه برداشتم اینجا بنویسم و خداروسپاسگزاری میکنم

    و از شما ممنونم که با نوشته هاتون که دستی از دستان خدا شدین برای من ،آگاهم کرد نوشته هاتون

    سپاسگزارم

    خیلی خوشحالم که امروز هر سه پیام شمارو دریافت کردم

    و این پیام شمارو هم چند روز پیش خونده بودم ولی فرصت نشد پاسخ بنویسم و الان نوشتم

    بی نهایت سپاسگزارم از شما و درک هایی که از نوشته هام داشتین رو نوشتین تا من هم از شما و صحبت هاتون درس بگیرم و سعی کنم عمل کنم

    بی نهایت ممنونم از شما و خدا روشکر میکنم که قلبم رو باز کرده برای دریافت درک هایی از تک تک نوشته های شما و تمام دوستان تا من رو رشد بده

    تا فکر کنم و عمل کنم به آگاهی هاش

    بی نهایت حال خوب رو از خدا برای شما و برکت و ثروت در کسب و کارتون و شادی و سلامتی و آرامش بی نهایت باشه براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: