نکته:
بخش اصلی این فایل چندین سال پیش ضبط شد اما تدوین نشد و بر روی سایت قرارنگرفت. در طی کار کردن روی فایلهای بخش “خانه تکانی ذهن”، به این فایل هدایت شدم و از روی کنجکاوی پای آگاهی های آن نشستم و آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم که تصمیم به ویرایش این فایل و به اشتراک گذاشتن آن با شما دوستان عزیزم گرفتم. در زمان تدوین فایل، بخش هایی از پشت صحنه بروزرسانی دوره قانون آفرینش و تغییراتی که در طی بروز رسانی در این دوره ایجاد شده را نیز به این فایل اضافه کردم.
آگاهی های این فایل، با زبان ساده اصل اساسی را توضیح می دهد که لازمه تجربه خوشبختی در تمام جنبه های زندگی است. این آگاهی ها، به دوستان عزیزی که به تازگی دوره قانون آفرینش را خریده اند، یا قصد خرید این دوره را دارند، ایده های سازنده می دهد تا بیشترین بهره برداری را در عمل از آگاهی های این دوره داشته باشند. زیرا در بخش هایی از این فایل خواه از زبان تصاویر خواه از خلال توضیحات استاد، به خوبی می توانیم رد پاهای استاد عباس منش در مسیر تغییر زندگی را به صورت واضح ببینیم و آنها را در مسیر تغییر زندگی خود، دنبال کنیم.
این آگاهی ها به ما کمک می کند تا بفهمیم بذر نتایج کنونی در زندگی استاد عباس منش به چه شکل کاشته شده، ریشه های عمیق این نتایج، از کجا سرچشمه گرفته و تا به امروز به چه شکل در حال تغذیه است.
همچنین بخشی از فایل نیز بخشی از تمرینات شخصی استاد عباس منش در عمل به قانون را نشان می دهد. من جمله dream board ای که ایشان 12 سال پیش در راستای عمل به قوانین آفرینش ساخته بود را نیز پیدا کردم و به محتوای این فایل اضافه کردم تا شاهدی باشد از اینکه آرزوها محقق می شوند اگر قانون را به صورت مستمر دنبال کنیم.
در یک کلام، این فایل مفهوم عملی ایمان به غیب را به ما نشان می دهد. یعنی ایمان به نتیجه ای که هنوز در شرایط زندگی ما ظاهر نشده اما قوانین آفرینش این اطمینان را به ما می دهد که اگر در مسیر هماهنگ با آن قوانین به صورت مستمر حرکت کنیم، به طور قطع، آن نتایج وارد تجربه زندگی مان می شوند آن هم از مسیر لذت بخش.
آگاهی های این فایل را با دقت گوش دهید و در بخش نظرات این فایل، درباره آگاهی هایی بنویسید که زنگ های امیدوار کننده ای در وجود شما به صدا در آورده تا آماده ورود به مسیر تحقق آرزوهای تان شوید.
منتظر خواندن نظرات تأثیر گذارتان هستیم
منابع مرتبط با آگاهی های این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مفهوم عملی ایمان به غیب303MB56 دقیقه
- فایل صوتی مفهوم عملی ایمان به غیب55MB56 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 24 آبان رو با عشق مینویسم
نظافت
آرامش
نفس عمیق
تمرکز
حال خوب
چشم بگو و دختر خوب
لذت بردن از مسیر تکامل
توجه به نشانه ها ….
خدایا شکرت
چقدر جالبه هدایت خدا
از خدا نشانه خواستم و گفتم بگو راهم درسته ؟؟
و همین که نشانه رو زدم
فایل مفهوم عملی ایمان به غیب که جدید در سایت گذاشته شده و این روزها حس میکنم بیشتر باید گوش بدم به این فایل نشونه اومد
و انگار تایید میکرد که طیبه باید به این فایل بازهم گوش بدی
برای تو درس داره
و البته یه پیام مهم دیگه داشت
من امروز صبح اومدم سایت تازه بیدار شده بودم از خواب و میخواستم تمرین رنگ روغنم رو شروع کنم که خدا هدایتم کرد به سایت
و چند تا پاسخ از دوستان برای من اومده بود
با یک پیام که کمی محکم بود نجوای ذهنم منو ترسوند اولش گفت نه تو اینجوری که نوشته نیستی
و از ساعت 8 صبح تا 11 داشتم مینوشتم و میخوندم و از خدا کمک میخواستم تا درککنم این پیام دوستمونو
ولی وقتی سعی کردم کنترل کنم خودمو
چون میدونستم با هر پیام از دوستان صد در صد خدا یک یا چند پیام برای من داره که باید درک کنم و درسم رو یاد بگیرم
وقتی پاسخ دوست خوب و آگاه رو خوندم ،برام نوشته بودن تو خدای واقعی رو درک نکردی و مثل فرعون عمل میکنی و ….
وقتی خودمو آروم کردم پیامشونو دوباره خوندم
و پیام خدارو دریافت کردم
اما خودمو سرزنش نکردم
چون قسمتی از تکاملم هست و من از استاد عباس منش یاد گرفتم که در مسیر تکاملم خودم رو به خاطر کار و یا درک اشتباهی که داشتم سرزنش نکنم
چون طبق مداری که در اون لحظه درش هستم ممکنه یه پیام رو درک نکنم و یا اشتباه درک کنم و بعد که مدارم بالا بره درکم بیشتر بشه و تازه درکش کنم
و یا اگر به حرف خدا گوش ندادم و خدا بهم فهموند خودمو سرزنش نکنم و احساسم رو خوب نگه دارم تا درک کنم پیام خدا رو
خدا امروز یک درس خیلی بزرگ به من یاد داد
و خداروشکر میکنم که قلبم باز بود برای درک این پیام
وقتی پیام دوستمون رو در سایت پاسخ دادم ،نجوای ذهنم شروع کرد به گفتن اینکه تو تا الان داشتی طبق حرف های فردی که برات نوشته تو خدای واقعی رو درک نکردی و شیطان بوده که باهات حرف میزده حرف میزدی و فکر میکردی که همیشه خداست با تو صحبت میکنه
و میخواست نگرانم کنه
سریع از خدا کمک خواستم گفتم خدایا خودت تا الان من رو هدایت کردی و من طبق گفته های استاد عباس منش به احساسم نگاه میکنم که بفهمم تویی با من صحبت میکنی یا نجوای ذهنه
و اینم گفتم که خدای من کمکم کن قلبم رو باز کن که کنترل کنم ذهنم رو
و دوباره گفتم وقتی نتایج عالی گرفتم پس تویی با من صحبت میکنی
درسته دیروز من به حرفهات گوش ندادم و روز 18 آبان فکر کردم میتونم من به مادرم کمک کنم و تو رو نادیده گرفتم
قبول دارم و الان که پی بردم به اشتباهم ازت معذرت میخوام و میدونم منو بخشیدی
الان میخوام بهم بگی که راهم درسته ؟؟؟
همین که نشانه رو زدم
دقیقا همون فایلی اومد که یکی از دوستان به من پاسخ نوشته بود که من خدای واقعی رو درک نکردم و با اینکه خودمو سرزنش نکردم و میدونستم تک تک این حرف ها از طرق خداست که به من تاکید کنه که دقت بیشتری بکنم
اما نجوای ذهنم تا چند ساعت داشت اذیتم میکرد تا این که این نشانه رو در سایت برای من نشونه داد
مفهوم عملی ایمان به غیب
خندیدم
گفتم چرا از بین اون همه فایل همین فایل رو نشونه دادی
و بعد درک کردم که راهم درسته و خدا بهم گفت ایمانت به غیب باشه که من دارم هدایتت میکنم و این رو از آرامشت و احساس خوبت ببین
و من با این نشانه آرام تر شدم و نجوای ذهن خاموش شد
من از بعد از ظهر تا غروب اتاقمرو تمیز کردم و انقدر حس خوبی داشتم اتاقم خالی شد کاموا و قلاب بافی و جای بسیار زیادی باز شد برای ایده های نقاشی و روزهایی که قراره کلی سفارش نقاشی زو اجرا کنم و به بالاترین قیمت به فروش برسن
و مادرم تو پذیرایی نشسته بود و گل سر هارو درست میکرد و تا شب دیر وقت گل سر درست کرد تا جمعه ببره بفروشه
صبح که من از خدا پیام رو دریافت کردم که به مادرم کمک نکنم و توحیدی عمل کنم چشم گفتم و مادرم گفت طیبه یه امروزو کمکم کن
گفتم نه مادر من یه پیام محکمی از خدا دریافت کردم که نمیتونم دیگه کمکی بکنم
و چون مادرم دیگه آشنا شده با این دریافت های من هیچ حرفی نگفت
بهش گفتم خدا خودش کمکت میکنه
و اومدم و به تمیز کردن اتاقم ادامه دادم
و شب در یک اتاق تمیز سرم رو روی بالش گذاشتم
چقدر دلم برای نقاشی کشیدن و تمرکز روی نقاشی تنگ شده
سعیمو میکنم دوره 12 قدم رو که تا قدم 7 خریداری کردم سریع تر شروع کنم و قدم بردارم برای تک تک آگاهی هاش
و دلم میخواد اطلاعتم رو در مورد نقاشی بیشتر کنم و از خدا درخواست میکنم قلبم رو برای آگاه شدن در جنبه هایی از نقاشی که باید یاد بگیرم رو باز کنه
و خوابیدم و تصمیم گرفتم فردا جمعه بازار نرم چون تمرین کلاس رنگ روغنم مونده بود و عقب بودم از کلاسم و این هفته نمیرم جمعه بازار و ان شاء الله از هفته بعد پر قدرت به ادامه کارم برای فروش نقاشی میرم و باورهامو برای قوی کردن ساخت باور نقاشی شروع میکنم و قدم هامو برمیدارم
و یه سپاسگزاری بی نهایت بکنم از خدا بابت ایده گل سرها که دو ماه پیش به من گفت و در این دو ماه 40 میلیون درآمد داشتم که از 60 روز این دوماه فقط 8 روز جمعه رفتم و فروش داشتم
و با همه اون 40 میلیون رنگ روغن هامو گرفتم
قلمو و بوم و تخته شاسی و کتاب طراحی طبیعت و
رنگفوق آرتیست رنگ روغن مایکل هاردینگ
و مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ و رنگ 10 رنگ پوست
و هندزفری برای گوشیم
فلش 62 گیگ گرفتم که فایلای دوره 12 قدم رو دانلود کنم و منتقل کنم به فلش
پول دوره 12 قدم تا قدم 7 رو بهم داد خدای ماچ ماچی من
برای خودم جوراب گرفتم
روسری و شال گرفتم
شهریه کلاسام تا اسفند ماه امسال کامل شد و پس انداز کردم تا هر ماه به استادم تقدیم کنم
و از این به بعد برای فروش نقاشی هام اقدام میکنم و میدونم که خدا شگفتی هاش رو برای من عطا میکنه با قدمی که از این به بعد برمیدارم که حتی از فروش گل سر ها بی نهایت بیشترش رو هم له من عطا خواهد کرد
و ایده ای که یک ماه پیش بهم گفت برو به طلا سازی و پیشنهاد بده طرح هات رو بفروشی رو میرم و قدم برمیدارم
و به ایده های نقاشی که بهم داده بود هم قدم برمیدارم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم
وای من توی دوماه چقدر وسیله خریدم
خدایا میدونم که تو بودی این همه کمکم کردیا
بازم میخوام بیشتر کمکم کنی الان که یادآوری کردم برای خودم که چیا گرفتم
یهویی یادم اومد من کارتخوان هم گرفتم با پول فروش گل سر ها که این 40 میلیون رو با کارتخوان بود درآمدم
قبل کارتخوان هم فروش داشتم از گل سر
وای خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم
درسته چندین بار به حرفت گوش ندادم ولی تو برای من معجزه و شگفتی هات رو هر لحظه عطا کردی
سپاسمندم ربّ ماچ ماچی جان و عشق دلم
آرامش قلبم ماچ به کله ماهت
تو چقدر خوبی آخه
اگر چیزایی که خریدم و یادم رفت اینجا بنویسم بابت تک تکشون بی نهایت سپاسگزارم ازت
خیلی ماچ بهت ربّ من
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز23 آبان رو با عشق مینویسم
میدونی داری اشتباه عمل میکنی ولی چرا ادامه میدی؟؟؟
نمیتونی کنترل کنی خودت رو ؟
امروز این سوالو چند بار از خودم پرسیدم
صبح که بیدار شدم برای مادرم چند تا گل بافتم و مدام میخواستم که تعداد کارایی که جمعه میبره بیشتر باشه تا فروششم بیشتر بشه
و حس میکردم که کارم اشتباهه و کارای نقاشی خودم مونده بود و تمرین کلاسمو هنوز انجام ندادم ،اما به فکر بافتن گل بودن
و هی میگفتم چیکار داری میکنی طییه ؟ مگه قرار نبود از این هفته کاری انجام ندی چرا داری گل میبافی و کارای نقاشیتو عقب میندازی ؟!
و یه جورایی مقاومت داشتم و نمیخواستم دست بکشم از بافت گل سرا و با اینکه میدونستم اگر به مادرم گل ببافم هیچ پولی نمیگیرم ازش و طبق وعده ای که به خدا داده بودم که باید از نقاشی درآمد داشته باشم
و میخواستم به مادرم کمک کنم اما بازم داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم
و یه جورایی میگفتم اگر من بهش کمک نکنم نمیتونه تا پنج شنبه گل سر درست کنه
از طرفی امروز قرار بود خاله ام و دختر خاله ام برای ناهار مهمون بیان خونه ما تا ظهر من یکم اتاقمو مرتب کردم و کار کردم و مادرم گفت برو برای خونه خرید کن
بارون که باریده بود بی نهایت درختا زیبا شده بودن و رو زمین کلی برگای رنگ سبز و زرد و نارنجی و قهوه ای از درختا افتاده بودن که عین بهشت بود برای من زیبا و دوست داشتنی که سبب میشد بگم خدایا شکرت چقدر زیبا هستن
وقتی من از خرید برگشتم ، جلو در خونه مون خاله و خواهرمم دیدم که باهم رسیدیم
خواهرم کیک گرفته بود و گفت از جلو در مدرسه پسرم آورده بودن بفروشن منم خریدم
وقتی باهم رفتیم خونه و خواهرم کیک رو آورد خیلی خوشمزه بود و خداروشکر میکنم که انقدر نعمت عطا میکنه که استفاده کنیم و لذت ببریم
منم برگایی که از دیروز که از زمین برداشته بودم و جمع کرده بودم و شستم و همه رو یکی یکی داشتم پیش مهمونامون خشک میکردم که دختر خاله ام گفت چقدر رنگای خوشگلی دارن منم شروع کردم از زیبایی های برگا گفتم که وقتی داشتم جمع میکردم رنگاشون گرم تر بود و قرمز و نارنجی بودن ولی الان رو به قهوه ای رفتن
یهویی این حرف به زبونم جاری شد که به دختر خاله ام گفتم ببین چقدر جالب عین این میمونه وقتی انسان میمیره و بدنش سرد میشه و خونی که در بدنش در جریان موقع زنده بودن ، پوستش رنگ گرمی داره و وقتی میمیره سفید میشه رنگش
و برگ درختا هم مثل این وقتی داشتم از زمین برمیداشتم رنگاشون قرمز بود ولی از دیروز تا الان به کل رنگاشون تغییر کرده و قهوه ای میشن و یه جورایی از درخت افتادن میمیرن و رنگشون سرد میشه
چقدر جالب بود من تا به حال با این نگاه به برگای درختا دقت نکرده بودم
و عظمت خدارو یاد کردم و شروع کردم به گذاشتن برگ ها داخل برگه های کتاب تا خشک بشن و روشون نقاشی بکشم
وقتی از خرید برمیگشتم و دختر خاله ام رو دیدم که اومد خیلی صورتش صاف و تپل شده بود و درخشان و خیلی خیلی کشیده و بدون چروک
با خودم گفتم یعنی چیکار کرده این همه صورتش زیبا شده
و چروکی که قبلا دور چشمش داشت همه صاف و زیبا شده
در درونم شروع به قضاوت کردم بدون اینکه ازش بپرسم ،گفتم حتما رفته ژل تزریق کرده ولی چیزی ازش نپرسیدم
وقتی داشتیم با هم حرف میزدیم یهویی گفت طیبه یادته گفتم تا 20 روز خیار رو رنده کن بذار رو صورتت؟
گفتم آره گفت دیگه اون کارو نکن یه چیز خیلی خیلی خوب پیدا کردم که خیلی راحته
گفتم چی ؟
گفت من از اون روز که حدود سه ماهی میشه که ندیدمتون ،رفتم و خیلی اتفاقی فهمیدم که هر دو ساعت یک بار راس ساعت دو ساعت به دوساعت در روز باید یک لیوان آب بخورم
و این کار رو کردم و چین و چروک های صورتم که رفت هیچ گودی چشمم هم که میبینی پر شده و بعد خوردن آب گرسنه میشدم که پرتئن میخوردم و چند کیلو اضافه شده بهم
و واقعا اندامش زیبا شده بود و من مدام داشتم به این فکر میکردم که نکنه داره دروغ میگه
مگه میشه کسی هر روز از ساعت 10 صبح از هر دو ساعت به دو ساعت تا ساعت 12 شب یک لیوان آب بخوره و انقدر صورتش شفاف و صاف و بدون چروک کنار و دور چشم بشه و تپل هم بشه؟!!؟؟؟؟
نمیخواستم قبول کنم حرفشو
دیدم قسم میخوره که راست میگم
تو هم انجام بده ببین چقدر اشتهات هم باز میشه
پروتئین بخور عضله سازی بشه برات
وقتی این حرفارو میگفت من یاد درخواستم از خدا میفتادم میگفتم کاش میشد دوره قانون سلامتی رو بخرم و به آگاهی هاش عمل کنم
وقتی بعد از ظهر شد دوباره بهش گفتم یه سوال بپرسم فکرمو مشغول کرده ، واقعا راست میگی ؟
راسته که استاد عباس منش میگه همه چی باوره
چون دختر خاله ام باور داشت که صورتش صاف و زیبا شده بود و باورش تاثیر زیادی داشت
ولی من کمی شک داشتم ولی گفتم بذار منم امتحان کنم چه اشکالی داره
یاد حرف استاد عباس منش میفتم میگفت هرکتابی که میخونده تمریناتش رو عمل میکرده ومیخواست ببینه نتایج چجوریه
منم گفتم امتحان کنم ببینم چی میشه
و از ساعت 2 شروع کردم
تا ساعت 6 و 8 که آب خوردم هر دو ساعت یک لیوان دیدم گرسنه ام شده
جالب بود راس ساعت که آب میخوردم حس میکردم که گرسنه ام شده
و فکر کردم گفتم مگه میشه در طول روز آب میخوریم ولی این نتیجه رو نمیده ولی الان نتیجه میده
که نتیجه اش رو در دختر خاله ام میدیدم
و خدا بهم یادآوری کرد که همه چیز به صورت مستمر و ادامه دار اگر باشه جواب میده
و البته با نظم باشه
اگر تمرکز رو بذاری روی یک زمان مشخص و کارهات رو هر روز انجام بدی صد در صد نتیجه میگیری .
چقدر جالب بود من از آب خوردن در ساعت مشخص داشتم درس یاد میگرفتم
که همون مثال استاد که میگفت مثل یه ذره بین باید عمل کنی
و سر وقتش انجام بدی
بعد دیدم خاله ام اومد اتاقم و گفت
خدا از زبان خاله ام که اومد اتاقم بهم گفت طیبه الان کار رو تحویل مادرت دادی؟؟؟؟
گفتم بله
یهویی بدون هیچ دلیلی گفت دیگه بهش کمک نکن
بذار خودش از پس کاراش بربیاد
حتی کنارش هم ، نشین توجمعه بازار ، اگر بری کنارش بشینی به تو متکی خواهد شد و وابسته تو میشه و گل سرارو نمیتونه بفروشه
ازم پرسید میتونه کارتخوان رو استفاده کنه؟ گفتم فعلا نه چشماش ضعیفه و یکم دیر گزینه هارو میزنه مهلت کارتخوان تموم میشه و باید دوباره کارت بکشه
که بازم بهم گفت اشکالی نداره بده به خودش یاد میگیره
حتی در درست کردن گل سر هم بهش کمکی نکن طیبه
تا اینجا کمک کردی بذار باقی کارارو هرچقدر که تونست انجام بده و ببره بفروشه
تو دیگه مسئولش نیستی
و من وقتی این حرفای خاله ام رو شنیدم به خودم اومدم گفتم طیبه تو چیکار داری میکنی
خدایی که به تو کمک کرده به مادرت هم کمک میکنه
فکر نکن که تو قدرتی داری
تو باید به پیشرفت خودت تمرکز کنی
دیگه نباید براش چیزی آماده کنی
ولی باز هم به حرف خاله ام گوش ندادم و بعد رفتنشون به مادرم گفتم ،مامان چی شد گل سراتو درست نمیکنی
مامانم گفت طیبه خسته شدم مهمون داشتیم ، واجب که نیست همینایی که دارم رو میبرم میفروشم سخت نگیر
که داداشم برگشت گفت طیبه دیگه بسته ، دیگه تموم شد کار تو ،بذار هرجور دلش خواست ببافه و هرچقدر دلش خواست ببره بفروشه نیازی به گوشزد کردن تو نیست
نمیدونم شاید چون دوست داشتم پول بیشتر دستش بیاد و خوشحال بشه از این جهت هم میگفتم سریع درست کنه
و داداشم گفت تو طبق نیازت تلاش میکردی و در هفته 200 تا گل سرمیبافتی ولی مادر طبق توان خودش و اشتیاق خودش درست میکنه و الان مادر طبق توانایی و نیازش اگر بخواد بیشتر کار میکنه و اگر نخواد اصلا 10 تا ببره اشکالی نداره
و من اونجا بود که برگشتم دیشب به اتاقم و گفتم نمیدونم کارم درسته یا نه
ولی ته ته دلم میدونستم کار درستی نمیکنم
که میخوام این هفته هم کمک کنم
و انگار نمیخواستم قبول کنم این همه نشونه های خدارو که بهم میگه فکر نکن که تو کاره ای هستی و قدرتی داری
تو هیچی نیستی و منم که به مادرت کمک میکنم
ولی باز مقاومت داشتم و آخر شب به مادرم گفتم فردا برات چند تا چشم قورباغه میبافم
و تو خیال خودم میخواستم هی کمکش کنم
ولی غافل از اینکه از کار تمرینای کلاسی خودم عقب افتادم
و نتونستم رنگ کنم
یه چیز خیلی عجیب اینکه من بارها خواستم براش گل سر ببافم دستم به سمت کاموا ها نمیرفت مدام یه نیرویی مانعم میشد که من به مادرم کمک نکنم
ففط چند تا گل بافتم اول هفته براش
میدونستم اراده ای بالاتر از اراده من بود که میخواست بفهمونه داری اشتباه میری مسیرتو
بعد از ظهر به فایل ایمان به غیب که گوش میدادم شروع کردم دوباره دفتری که برای خواسته هام گرفته بودم باز کردم و شروع به نوشتن کردم
به شماره 7 که رسیدم یه خواسته مو میخواستم بنویسم
ولی حس میکردم یه چیزی مانع از نوشتنم میشه و قشنگ حسش میکردم که باید ازش بگذری چون حرفای استاد عباس منش درمورد اون خواسته رو شنیده بودم و یادم بود که باید نه فقط اون بلکه همه خواسته ها ازش بگذرم و رها بشم و بگم اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه خیری هست و من به هر خیری که از خدا به من برسه محتاجم
از اون خواسته باید کامل بگذرم چون در وجودم هنوز بعد یکسال که خیلی نسبت بهش تسلیم تر شده بودن ،باز هم چسبیدن رو حس میکردم
و اینارو درک میکردم که حتی اگر هم بنویسی ولی نگذری بهت داده نمیشه
باید بگذری تا به تو داده بشه
نگران نباش که بگی اینجا نمینویسم یه وقت بهم داده نمیشه اینجوری نیست
تو درخواستتو گفتی و باید بگذری ازش ،اگر نگذری و بارها بنویسی هیچ اتفاقی رخ نمیده
به یادت بیار زمانی رو که برای به نام شدن اون سیم کارت که دوستت سال ها بهت داده بود و به یک باره مسدود شد و تو میخواستی برای تو بشه و باور ساختی
اما یه چیز رو فراموش کرده بودی و وقتی دیگه دیدی همه چیز درمورد داشتن اون سیم کارت برای تو تموم شد و به عاجز بودن خودت اعتراف کردی
و گفتی نمیخوامش میرم یه سیم کارت دیگه میخرم چجوری ورق برگشت و خدا اون سیم کارت رو که از نظر تو هیچ راهی برای به نام تو شدن نبود ،چقدر ساده و راحت به نامت زده شد
این رو به یادت بیار و از این خواسته ات هم باید بگذری
تا بهت داده بشه
و من چشم گفتم و قصد پشت خواسته ام رو برای خدا در دفترم نوشتم
که شادی و لذت بردن و خدا گونه و آگاه بودن و عشق داشتن نسبت بهش و همه چیز رو که قصد پشتش هست رو نوشتم
انقدر خواسته و آرزوهای زیادی دارم که بیشتر از 107 میشه
خدایا شکرت
میدونم که همه اش رخ میده
تا نصف شب بیدار بودم و داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و مینوشتم و بعد خوابیدم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من این همه کمک میکنه و با اینکه من یه وقتایی درست عمل نمیکنم وای باز هم هدایتم میکنه
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام فاطمه عزیزم
سپاسگزارم از اینکه وقت گذاشتی و برای من نوشتی
من امروز در همین فایل ،پاسخ آقای نارنجی ثانی متوجه شدم در افکار روز 18 آبانم یه شرک داشتم و با صحبت های محکم آقای نارنجی ثانی خدا به من درس بزرگی یاد داد
وقتی این حرفتونو خوندم حس کردم باید به شما هم بگم تا صحبت هاشونو بخونید و جواب من رو هم که درکهایی از صحبتوش داشتم و در مداری که الان هستم درک کردم و نوشتم رو بخونید شاید بهتون کمک کنه درمورد این جمعه که برام نوشتین:
اینقد خوشم میات هم خودم از علاقم ب درآمد عالی برسم وهم باعث بشم مادرم. یا پدرم ب ورودی مالی برسن واین اتفاق با خواندن اولین کامنتت چندوقت پیش برای من استارت خورد والان این کامنتت داره تقویت میکنه ک ادامه بدم درسته خیلی کم بود درآمد من وسود مادرم
درسته این درک رو هم داشتم که یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت پیشرفت شما سبب پیشرقت خانواده شما و جامعه هم میشه و سبب گسترش جهان هستی میشه
ولی نباید این جمله رو با شرکی که داشتم در یک راستا ببینم
چون من با صحبت های آقای نارنجی ثانی اینم درک کردم و الان به من یادآوری شد با پیام شما که این همیشه یادم باشه
من هیچی نیستم و عاجزم در کمک کردن به دیگران
حتی کمک کردن به خانواده ام هم عاجزم
من فقط دستی میشم از دستای خدا که اگر پیشرفتی داشتم اونا ببینن و اگر دلشون خواست اونا هم قدم بردارن و پیشرفت کنن
وگرنه من نمیتونم به هیچ کس جز خودم کمک کنم
پس باید اینو همیشه و هر روز به خودم یادآوری کنم که آدما خودشون به خودشون کمک میکنن
نه من
که بخوام به مادرم کمک کنم گل سر ببافه ببره بفروشه و از کارای نقاشی خودم عقب بیفتم
خداروشکر میکنم که تک تک پیام های ارزشمند دوستان حامل پیام و درک های عمیقی برای من هست تا من درس بگیرم و در عمل اجرا کنم
خدایا شکرت که فاطمه عزیز رو دستی قرار دادی تا صحبت هاش به من کلی درس یاد بده
بی نهایت ازت ممنونم فاطمه جان که برای من نوشتی
خیلی دوستت دارم
خیلی خیلی ممنونم کلی درس ازت یاد گرفتم سپلسگزارم
درمورد عکس پروفایلم نه نقاشی من نیست
رفته بودم به یک نمایشگاه و نقاشی هاش رو که دیدم و موضوعش غازهای ارسباران بود
همین که پامو داخل نمایشگاه گذاشتم با دیدن تابلوهای زیبا و زنده که واقعا حس واقعی بودن بهم میداد که تک تک غاز ها همه و همه واقعی هستن و خیلی واضح صدای غازهارو به گوشم میشنیدم و تحسین میکردم نقاشش رو که این همه زیبا و با احساس و خداگونه کار کرده که به دل نشسته و عکس گرفتم و خیلی دوستش داشتم
اولین بار این عکس رو در پروفایل سایتم بارگذاری کردم
ان شاء الله از تابلو خودم هم عکس میگیرم به زودی
تابلوهای زیادی دارم ان شاء الله منم چنین عکسی با نقاشی های خودم میذارم
به زودی
برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام رستا جان
چقدر زیبا برامنوشتی
ممنونم ازت
تاحالا من نمیدونستم میشه بیشترین امتیازات رد پاهارو در هر فایل نگاه کرد و با نوشته شما رفتم سایت و تازه الان دیدم
چقدر جالبه تاحالا توجه نکرده بودم
و خیلی خوشحالم که با حرف شما از این قابلیت سایت آگاه شدم
خیلی ممنونم
خیلی خیلی سپاسگزارم که برای من زمان گذاشتی و نوشتی تا از شما یاد بگیرم
به نام ربّ
سلام صدی جان
متحیر شدم از خوندن پیامتون
من اون روزی که پیامتون در صفحه شخصیم اومد خوندم ولی جواب ننوشتم و یکی یکی خواستم به دوستان پاسخ بدم
و الان دقیقا انگار وقت دوباره خودن پیام شما و دریافت پیامی که از صحبت هاتون باید دریافت میکردم بود
دقیقا امروز به هر کدوم از پاسخ های دوستان جواب دادم جملاتی شبیه به جمله شما برای من نوشته بودن
که شما نوشتین :
و ب امید خدا شما هم فروش رنگ روغنت شروع میشه
چقدر زمان بندی خدا دقیقه و به موقع
دقیقا اولین جمعه ای بود که امروز نرفتم جمعه بازار و موندم خونه تا تمرین کلاسی رنگ روغنم رو کار کنم و فردا برم سر کلاس
و امروز با خودم که صحبت میکردم میگفتم طیبه خدا به وعده اش عمل میکنه کافیه تو باوراتو برای نقاشی و قدم هایی که باید برداری رو برداری تا برای نقاشی هات مشتری بشه
و الان که صحبت شما رو خوندم تاییدی بود بر افکار و خواسته های امروزم که زمان بندی خدا دقیقه
و به وقتش با قوی شدن باور های من و قدم برداشتنم به سمت فروش نقاشی هام صد در صد فروشم شروع میشه با قوی شدن باورهام
و در زمان مناسب و در مکان مناسب قرار خواهم گرفت مثل الان که در زمان مناسب به چند تا پاسخ جواب دادم و همه درمورد اینکه نقاشی هام به زودی پر فروش خواهد شد نکشته بودن
خدایا شکرت بی نهایت ازت سپاسگزارم
برای شما هم خوشحالم که فروشتون عالی هست و کار گرفتین و انجام میدین
الهی که مشتری هاتون بی نهایت زیاد و فراوان باشه و بی نهایت ثروت به سمتتون بیاد
هفته پیش از صبح تا غروب نشسته بودم رو پله های ورودی بازار شاید از ورودی دیگه شون اومدن خواهرتون
ممنونم که به یادم بودین و سپاسگزارم ازتون
به نام ربّ
سلام آقای بیگی
ممنونم از شما که وقتی ارزشمندتون رو برای خوندن رد پاهایی که مینویسم میذارین و برای من مینویسین
اینجا که این حرف رو برام نوشتین :
حتی نحوه نوشتن ونگارشت هم پیشرفت داشته با همین فرمان بری به یاری حق به آرزوهات میرسی
سعی کردم سریع یادم بیارم که من هیچی نیستم و خداست که داره میگه و منم چشم میگم و از این همه لطف و محبتش رد پامو میذارم که هر وقت دوباره خوندم به یاد بیارم که چقدر از روزی که ازش خواستم و اجازه دادم کمکم کرد و داره بی نهایت تر میکنه این هدایت هاش رو
هر روز باید یادآور بشم به خودم که من هیچ کاره ام حتی در نوشتن
چون امروز با پیام یکی از دوستان که سبب شد برگردم و اول نوشته های خودمو بخونم که ببینم چی نوشتم
با کمال تعجب حیرت زده شدم که نه طیبه تو نبودی که این نکشته هارو نوشتی چون خودم انگار بار اولم بود اون جملات رو میخوندم
در صورتی که عقل منطقی میگفت خودت نوشتی طیبه
ولی نه من نبودم من داشتم جملاتی که نکشته بودم از رد پای روزم رو میخوندم و اشک میریختم که چقدر زیبا نوشته شده که قشنگ اینو درک کردم که من هیچی نیستم
چون من تا جایی که یادم میاد جمله بندیام درست و حسابی نبود و حتی سختم بود فارسی صحبت کنم
یه دختر ضعیف بودم که ترک زبان بود و میترسید با آدما توی شهر تهران فارسی صحبت کنه
از روی که خدا وارد زندگیم شد و البته به قول استاد عباس منش ،من بهش اجازه دادم وارد زندگیم بشه
نه تنها صحبت کردنم بله همه چیز رو داره تغییر میده و هر روز شگفت زده ترم میکنه
و بی نهایت ازش سپاسگزارم که با پیام شما به من یادآور شد که طیبه هیچی نیستی و متواضع بودنت در مقابل من رو هر روز به خودت یادآور شو
چون دو سه روزیه الان که فکر میکنم میبینم کمتر گفتم که من هیچی نیستم و به خودم یادآوری نکردم
ممنونم که با کلامتون این متواضع بودن به من یادآوری شد
و ممنونم از دعای خیری که برای من از خدا طلب کردین
الهی برای شما هم به زودی همین دعای خیر که در خانه استاد عباس منش مهمانشون باشید و از نتایجتون بگین به زودی ببینیم و بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و عشق باشه برای شما
سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام آقای حمید رضا
حرفاتونو که خوندم راستش من گیج شدم
باید یکی دوروز حرفاتونو بخونم تا درک کنم و البته یکی دو روز کافی نیست چند روز باید بخونم و از خودم سوالاتی بپرسم که روشن بشه برام و درکایی که داشتم رو بنویسم و بنویسم و بنویسم تا باورهای محدودم رو پیدا کنم و درکشو پیدا کنم
،این حرفتون رو تازه میشنیدم
من اینو از آیات قرآن درک کردم ،از آخرین باری که آیات انفاق رو میخوندم ،که میتونم به خواهرم یا کسی که تو فامیل هست و نیاز به کمک داره انفاق کنم و حتما نیاز نیست به غریبه باشه ، از خانواده و فامیل هممیتونم انفاق کنم و 10 درصد درآمدم رو انفاق میکردم به نزدیکانم که سپرده بودم مادرم براشون چیزایی میخرید که نیاز داشتن
ولی بهش میگفتم برای خودت خرج نکن یا بخوام برای خودم خرج کنم
حتی برای انفاق سخت میگرفتم میگفتم مامان برای خونه مون چیزی نخریا
یا برای خودت ، فکر میکردم که اگر از اون پول به خودم برگرده گناه کردم و یه جورایی سواستفاده از اینکه من 10 درصد درآمدم رو برای خدا میدم که البته کل هرآنچه دارم برای خداست ، اگر من از اون 10 درصد خرج کنم کار درستی نیست !!
مگه میشه سهمی که برای انفاق گذاشتیم برای خودمون خرج کنیم؟؟؟
اینجا که نوشتین :
از پول انفاق ات دوره هارو بخر ،بزار خدا رو زودتر و بعتر درک کنی
یا گفتین برای خودت تو رستوران غذای بخر
مثلا وقتی میرم جایی دلم میخواد منم مثل خیلیای دیگه تو کلاسم و ورکشاپ که میرم و هر هفته یک شنبه ها از داخل رستوران رد میشم تا برسم به سالن ورکشاپ تو تجریش که میرم و همیشه وقتی رد میشم و بوی غذا هارو حس میکنم و مردم رو میبینم ته دلم میگم کاش میشد منم میومدم تو این رستوران کنار کلاسمون که رنگ روغن میرم غذا میگرفتم
البته که باید برای خودم ارزش قائل باشم و همیشه سعی میکنم از خونه برای خودم تخم مرغ و یا نون پنیر بیارم ولی کم پیش اومده خودمو تو بیرون از خونه مثلا مهمون کنم غذا بگیرم
وقتی چند روز پیش با خواهرم بحثم شد حرفش الان یادم اومد
یهویی برگشت گفت طیبه 10 میلیون پول درآمد یک روزت بود ولی تو جمعه بازار نرفتی یه غذا برای خودت بخری و از خونه تخم مرغ بردی تو برای خودت ارزش قائل نیستی که من بحث رو ادامه دادم و گفتم من تخم مرغ دوست دارم بخورم در صورتی که ته دلم دوست داشتم مثلا برنج و چیزای دیگه بخرم
که حتی من این حرفو به مادرم گفته بودم و هفته بعدش مامانم اومد و یه غذا گرفت تا باهم تو رستوران بخوریم ،من بهش گفتم من نمیشینم اونجا چون یدونه غذا گرفتیم زشته میگن پول ندارن دو نفری میخورن
و یا افکار بعدش که داشتم و تو رد پام نوشتم
یعنی مثلا من میتونستم با اون 10 درصدی که برای انفاق به خدا کنار گذاشتم رو برای خودم از اون رستوران غذا بگیرم؟؟؟؟؟
البته که با پول خودن و درآمدم میتونستم بخرم اما باورهای محدودم مانعم میشدن
تو قرآن راستش شاید من اینو درک نکرده باشم اولین بار بود میشنیدم
سعی میکنم بیشتر قرآن بخونم
خداروشکر میکنم که از طریق شما و یه دوست آگاه دیگه بهم فهموند باید بیشتر قرآن بخونم
و دور نشم از قرآن خوندن
استاد در موردش صحبت کردن؟؟که میتونیم برای خودمون به نیت انفاق خرج کنیم مثلا از درصدی که کنار میذارم از درآمدم؟
من تازه یک سال شده تو این سایت هستم و تا الان سعی کردم با فایلای رایگان عمل کنم و درک کنم و تا جایی که عمل کردم نتایج رو دیدم
و با فروش گل سرا تونستم دوره 12 قدم رو تا قدم هفت تهیه کنم ولی هنوز شروع نکردم
اما از زبان شما جملاتی رو شنیدم که یکم سخته درکش برای من ،راستش هم میخوام قبول کنم هم حس میکنم مقاومت دارم
باید به خودم زمان بدم تا بشینم و فکر کنم
گنگ شد برای من نمیدونم شاید الان تو مدار درکش نیستم و باید انقدر فکر کنم و بخونم حرفایی که نوشتین رو و از خدا میخوام کمکم کنه
میدونم باورهای من در مورد مذهب و ثروت و کلا همه چی خیلی محدوده ولی بالاخره باید از یه جایی شروع کنم و دوباره باور قوی بسازم و تکرار کنم
مثل روزای اولم که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و خیلی سخت بود کنترل افکارم که پشت سر هم اذیتم میکردن و من روزها گریه میکردم و مادرم شاهد حال بد من بود که سر یه موضوعی چقدر به خودم اذیت دادم
و الانم رو که مقایسه میکنم با اون روز که چقدر آروم شدم که اون موضوع و درخواستم خیلی خیلی کم رنگ شده و تسلیم تر شدم
ولی باید مغرور نشم که بگم خیلی خوب شدم و دیگه تموم شد باید ادامه بدم هرلحظه
و این مسیر برای من پر از درس هست که ظرف وجودمو رشد بده
و به قول شما که گفتین بذار مادرت اشتباه کنه ، منم مثل مادرم ،تو مسیر تکامل میتونم اشتباه کنم مگه نه؟؟؟
شما گفتین خدای واقعی رو نشناختی
درسته کلی راه دارم ولی تو این یکسال طبق نتایجی که داشتم خیلی آرامشم بیشتر شده و در طول روز بیشتر از قبل حالم خوبه
شاید من باید این حرفارو از شما میشنیدم تا بیشتر فکر کنم شاید وقتی درخواستمو مثل حضرت موسی از خدا خواستم
و خدا از طریق شما بهم کمک کرد تا ظرفمو بزرگتر کنه
الان که مینوشتم یادم اومد
از وقتی من شروع کردم به درخواستم به روش حضرت موسی که میگفت قلبم رو باز کن….
دقیقا 11 آبان بود که آخرین روز که جمعه بازار رفتم و تصمیم گرفتم به روش حضرت موسی درخواست کنم و نزدیک 14 میلیون فروش داشتم
که حتی این مبلغ دو برابر هفته قبلم بود
که حتی اون روز به طرز عجیبی همه چیز ساده برام رخ میداد
منم گفتم قلبم رو باز کن برای درک هرآنچه که باید درک کنم
قلبم رو باز کن برای آگاهی و عمل کردن
الان یادم اومد از اون روز که این درخواستا رو کردم بعد یک هفته یا ده روز ،پیام شما رو دریافت کردم که تو رد پای 18 آبان جگعه برای من نوشتین ،که سبب شد فکر کنم
اون روز که پیام شمارو خوندم و پاسخ نوشتم ،تا شب هی به خودم میگفتم یعنی من خدارو درست نشناختم و چند باری سرزنش کردم خودمو
و سعی میکردم کنترل کنم خودمو و یادآوری میکردم که جزئی از تکاملم هست
که همونروز دیدم دارم به سمت نگرانی میرم از خدا کمک خواستم که بهم بگه تا الان باهاش حرف میزدم یعنی درست نبوده شناختم
که اومدم تو سایت و نشانه هارو زدم تا ازش کمک بخوام دیدم همین فایلی که شما برای من نوشتین رو نشانه آورد
حس کردم که باید بیشتر به این فایل گوش بدم و بیشتر فکر کنم و حس کردم که من ایمانم رو به غیب داشته باشم که به هزاران طریق به من کمک میکنه تا مسیر تکاملم رو طی کنم
و ایمان داشته باشم که هدایت میشم و اجازه بدم
اجازه بدم هدایتم کنه و مقاومت نکنم
و البته میدونم مقدار بیشتری از باورام سبب شده که درک کنم که خدا بهم گفته و بعد متوجه شدم که درکم درست نبود
و نتایج خوب و احساس آرامش نتیجه باور درست بوده که آرامش داشتم و یه سری اتفاقات ناب رخ داده
امروز وقتی پیامتونو دیدم یه لحظه گفتم از این به بعد توسایت هیچی نمینویسم ،من که اشتباه درک میکنم چرا باید بنویسم و باقی دوستان رو هم به اشتباه بندازم
حتی یادمه بارها وقتی داشتم ریز و باجزئیات مینوشتم میگفتم تگننویس چرا داری مینویسی
و هر بار میدیدم من شب اومدم و دارم چند ساعت رد پامو مینویسم و برای نوشتن زمان میذارم
الان درک کردم که اون نیروی عظیم که منو هدایت میکرد تا بیام و بنویسم داشت به من کمک میکرد که من بنویسم تا خودم یاد بگیرم
ولی بعد که فکر کردم گفتم نه طیبه تو نباید تسلیم نجوای ذهنت بشی
تو اگر تو سایت نمینوشتی و دوستان پاسخ برات نمیذاشتن از کجا میفهمیدی که یه سری درک هات اشتباه بوده
و ازشون درس بگیری و سعی کنی یاد بگیری و عمل کنی
بعدشم ،هر کس رد پاهای تو رو بخونه طبق مداری که درش هست دریافت خواهد کرد
مثلا شما از صحبت ها و نوشته هام یه سری باورهای اشتباهم رو بهم گفتین
در صورتی که خودم خبر نداشتم
و فکر میکردم دارم درست درک میکنم و یا شاید درک میکردم اما مقاومت داشتم طبق باورهای محدودم که نوشتین :
نه ،بلکه هدایت میشیم به باورهامون ، به آنچه برای ذهنمون تثبیت شده.
الان که بیشتر فکر کردم به اون روزم ، که درک و حس کردم نباید ذره ای از پول فروش جمعه 18 آبان رو که نزدیک 10 میلیون بود رو برای خودم بردارم
باورهای فراوانی داشتم که این رو درک کردم و فکر کردم از طرف خداست
باید بیشتر فکر کنم راستش ته دلم هنوز دلم میخواد در کنار نقاشی گل سر بفروشم اما از طرفی هم نباید تمرکزمو از نقاشی بردارم چون نقاشی حالمو خوب میکنه و اگر باورهامو از نقاشی قوی کنم صد در صد بیشتر از فروش گل سر فروش خواهم داشت یا سفارش نقاشی دیواری خواهم گرفت
دلم میخواد تمرکز کنم فقط و فقط روی نقاشی
راست میگین
من خودم اون روز خیلی دوست داشتم حداقل نصف درآمدم رو برای خودم بردارم
الان که فکر کردم یادمه میگفتم نه نمیتونم بردارم و این افکارو داشتم ،به مادرم گفتم همه رو به تو میدم و به خودم میگفتم طیبه وقتی پول نداشتی همیشه مادرت بهت کمک کرده حالا نوبت تو هست و این پول رو به مادرت بده تا کار رو از صفر شروع نکنه
و باور فراوانیم هم محدود بود و خیلی از باور های دیگه که اگر به تک تک رفتارهام فکر کنم میتونم بفهمم که چرا اون درک هارو داشتم
باور های محدودی داشتم اما طبق باورم فکر میکردم و درک میکردم خدا میگه حق نداری از پول برای خودت خرج کنی
در صورتی که به گفته شما خدا همیشه دوست داره به ما فراوان ثروت بده و بی نهایت بده
ولی من با باور محدود خودم اون درک رو داشتم
وای خدای من بعد گذشت چند روز تازه فهمیدم پیام اون روز شما رو
که درکت درست مبوده و فکر کردی از طرف خداست
…
اونجا که گفتین به مادرت کمک کن ،کمک میکنم منظورم از نوشتنم این بود که تو فروش کمکش نمیکنم و بله درسته الان یادم اومد ، گفتم این حرفو ،من بهش گفتم که حتی کمک نمیکنم مثلا اگر گفتی بیا سیم های گل رو برای من درست کن
ولی این هفته بهم گفت طیبه میای یادم بدی گفتم باشه و یادش دادم یا یکم کمکش کردم
یا امروز بهم گفت میشه بری از یه خانم کاموا بگیری که بافته حاضر کرده
بهش گفتم نه و بیرون کار داشتم خودش اومد باهم رفتیم گرفتیم
وقتی میخواستم خودمو سرزنش کنم و یه لحظه گفتم دیگه تو سایت هیچی نمینویسم
به خودم اومدم گفتم تو داری تکاملتو طی میکنی ،اشکالی نداره که اگر درک درستی نداشتی اینم جزئی از مسیر هست
و خدا داره کمکت میکنه خوشحال باش که از طریق آقای نارنجی ثانی بهت فهموند
مثلا با همین حرفای آقای نارنجی ثانی خواسته بهت بگه بیشتر قرآن بخون
که حتی استاد همیشه تو فایلا میگه تا جایی که میتونین قرآن بخونین که آیه قرآنه و تکرار میکنن
که من سه ماهی بود طبق درک محدودم که باز هم برمیگشت به باورهای اشتباهم سمت قرآن نمیرفتم
حتی بارها برام سوال میشد که چرا باید قرآن نخونم ولی باورای محدودم انقدر قوی بودن که من رو منع میکردن از قرآن خوندن
تا اینکه یک فایلی از استاد دیدم که میگفت ایلان ماسک انقدر تو کارش متمرکز بود که خونه اش کثیف بود و ثروت مند شده
و یا تو یه جا شنیدم استاد میگفت ثروتمندا تمیز هستن ، چیزای خراب رو نگه نمیدارن و نمیذارن تو انبار
یا چیزای دیگه و با خودم میگفتم مگه استاد نمیگفت تو قرآن خدا گفته تا میتوانید قرآن بخوانید چرا تا من میرم سمت قرآن یه حسی بهم میگه نمیتونی چون نظم نداری ؟!
فکر میکردم من که اتاقم همیشه نا منظمه و انقدر مشغول نقاشی میشم که فرصت نمیکنم تمیز کنم یا تو کارای خونه به مادرم کمک کنم و ظرف نشورم و جارو نکشم که اتاقم جا برای نشستن نبود فقط رو تختم مینشستم ،من حق خوندن قرآن رو ندارم چون کثیفه اطرافم ،کار میکنم منظم نیستم
و واقعا هم این حسو میکردم که وقتی تمیز نیستی که تو قرآن نوشته نظافت رو گفته پس تا تمیز نشی و قدمی برندارم نمیتونم قرآن بخونم
الان فهمیدم که باورای من بود که مانع میشد
که چند روز پیش یکی از بچه های سایت بهم پیام داد که این حرف که حس کردی گفتی از طرف خداست ،نجوای شیطانه که نمیخواد سمت خدا بری و بهم گفت که رفته تو زیر زمین خونه شون که نا مرتب بوده قرآن میخونده
و من اون روز قرآن رو بغل کردم و باز کردم مرتبط با همون گفته دوستمون آیه ای اومد
و بعد قرآن نخوندم که خدا با پیام شما تاکید کرد که قرآن بخونم
و فکر کنم
و عمل کنم
نمیدونم شاید باید این حرفارو از دوستان و شما میشنیدم تا فکر کنم
به فکر رفتم گفتم یعنی کلا اشتباه بوده
ولی حس میکنم خیلی باورهام ایراد داره که به قول شما درست درک نکردم که خدا نگفته بهم و حس هایی که کردم درست نبوده و نجوای شیطان بوده
اما وقتی به یک سری نتایجم هم نگاه میکنم میگم اونا درست بوده چون آرامش و نتایج مالی بود و خودم با درکم نخواستم این درآمد بیشتری که در این دوماه داشتم از طریق فروش گل سر
پس یعنی باید به حرفاتون بیشتر فکر کنم و دوره 12 قدم رو که با همین درآمد دوماهم خریدم از اول با دقت گوش بدم و باورهای محدودم رو پیدا کنم و باورهای قوی بسازم
وای بار اول که حرفاتونو خوندم هیچی نفهمیدم ، ولی وقتی دو بار و سه بار خوندم به اینجا که رسیدم نوشتین:
حالا اینکه ما نمی خونیم ،آیا خدا مقصره؟
بعد میگیم خدا اجازه نداد
والا اجازه خدا هم دست ماست،خخخخ
خودش میکه تو باید اجازه بدی تا من هدایتت کنم
تک تک رفتارهای این چند وقتم اومد جلوی چشمم حتی درمورد قرآن خوندن
راستشو بخوام بنویسم آره من بودم که نخوندم
من بودم که نخواستم هدایت بشم
من بودم که اجازه ندادم
وقتی کار میکردم و فرصت نمیکردم قرآن بخونم دوست داشتم برم قرآن بخونم ولی تنبلی میکردم
یا مثلا اوایل که قرآن زیاد میخوندم حتی تو مترو و شبا سعی میکردم بیدار باشم اما بعد نمیدونم چی شد که تنبلی کردم و بعد اینجوری درک کردم که نظم ندارم نمیتونم بخونم
انگار تنبلی خودمو پشت این نظم نداشتنه قایم کرده بودم
انگار نخواستن خودم رو ، پشت این نظم نداشتن قایم کرده بودم که برای خوندن قرآن زمان نذارم و فکر نکنم
میدونم خدا منو بخشیده که تو مسیر تکاملم خیلی چیزهارو درست درک نکردم ولی وقتی به پیام شما فکر میکنم میبینم انقدر دوستم داشته که به شما گفته بیاین برای من بنویسین تا من به خودم بیام
الان دارم گریه میکنم خیلی سپاسگزارم از خدا که آگاهم کرد
حتی امروز سر یه موضوعی حالم رو بد کردم و از صبح تا شب احساس گناه داشتم ، که تو رد پای روزم مینویسم
اینجا بنویسم طولانی میشه و شب با یه فایل خدا بهم نشونه داد و دقیقا تو اون فایل یه مرد موفق صحبت میکرد و میگفت
به خودتون گیر ندید
ببین شما هر کاری کردی ناشی از فکرت بوده
خب کردیش دیگه
خب پس درست بوده
چون انتخاب دیگه ای نتونستی بکنی
تو اونو بازی کردی
ببین
این حرکت شطرنج
درسته من نمیتونم بازی رو ببرم
چون من قرار نیست ببرم
ولی هر حرکتی هم میکنی درسته
خودتو تحقیر نکن
سرزنش نکن
تو اون کاری رو که باید میکردی کردی
فردا ، به این که آگاه شدی
کارای بهتری خواهی کرد
من دارم میگمآقا شما کاری کردی ؟
خیلی خوب
الان برو ببین دفه بعد باید چیکار کنی
قطعا کار درست نخواهی کرد
کار بهتری خواهی کرد
بهترم نخواهی کرد
اونم معلوم نیست
چون اصلا معلوم نیست که این زنجیر کدوموریه
شما میگین بُرداره ،من اینجام …
این نقطه مثلا دارممیرم خوب …
نه ،اصلا معلومنیست محور اینکری باشه
یا این کری باشه
به هر حال من میگم
گیر ندید
اون کاری رو بکنید که خوشحال ترید
یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت تو فایل جدیدی که دیروز گذاشتن ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
که درمورد سرزنش نکردن میگفتن
حتی این فایل رو کا دیدم قشنگ درک کردم که جواب خدا بود برای من تا به این فایل گوش بدم در ادامه پاسخ های شما آقای ثانی
امروز یه اتفاقایی افتاد همکلاسیام تاکید میکردن اگر برنامه ریزی میکردی هم به ساخت گل سر میرسیدی هم به نقاشیات میرسیدی
ولی خودم حس خوبی نداشتم اواخر بافت گل سر و صیح تا شب زمان میذاشتم برای ساختش و هیچ کاری برای تمرینات کلاس نقاشیم انجام نمیدادم
چون نقاشی حالمو خوب میکنه
و بیشتر به همین خاطر دیگه نخواستم گل سر درست کنم و تو فایلای استاد پشت سر هم بهم تکرار میشد تمرکز روی علاقه باید باشه تا نتیجه ببینم
نمیدونم درکم از اینکه دیگه گل سر نفروشم چجوری بود ولی طبق قانون تمرکز میخوام دیگه به نقاشی وقت بذارم و مهارتمو پیشرفت بدم
الان یاد حرف استاد افتادم میگفت ما فکر میکنیم داریم روی باورامون کار میکنیم اما درست کار نمیکنیم فکر کنم همچین جمله ای رو میگفتن
بی نهایت از شما سپاسگزارم آقای ثانی که به حسی که داشتین توجه کردین و برای من نوشتین تا من به خودم بیام و فکر کنم
بی نهایت نور و زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بشه در زندگیتون
سپاسگزارم از خدا که چنین دوستان آگاهی رو سر راه مسیر تکاملم آورد تا من ازشون درس های زیادی یاد بگیرم و سعیمو میکنم عمل کنم و آسون بگیرم
خدایا قلبم رو باز کن برای درک آگاهی و عمل کردن و هموار کن مسیر تکاملم رو آمین
به نام ربّ
سلام آقای نارنجی ثانی
الان داشتم دوباره صحبت هاتونو میخوندم
اینجا که نوشتین :
اگر استاد هم اون زمان اونکار رو کرده جتما با درک اشتباه خودش از خدا اینکار رو کرده
و تو تهران چک و عگدهاصو 5م خورده
ولی زمانی که مهاجرت کرده به آمریکا درکش درک بهتری از خدا بوده ، پس جرا همون گار رو دوباره تکرار نکرده؟
یعنی منظورتون این بود استاد وقتی رفتن آمریکا دیگه هرچی داشتن رو نبخشیدن و صفر بشن تا برن آمریکا و از صفر شروع کنن؟؟ درسته؟
اگه درسته پس یعنی من از فایلایی که گوش میدادم و شنیدم استاد از بند عباس میومدن تهران هدیه دادن همه زندگیشونو
یعنی درست درک نکردم؟؟؟
یعنی منم خواستم با باورای محدودی که داشتم سعی کنم هدیه بدم و برای خودم پولی نداشته باشم و در اذیت باشم
و چون باورای محدودم زیاده و من این کارو کردم چک و لگد هاشو میخوردم؟؟
البته خدا از طریق شما به من سریع گفت که درکت رو درست داشته باش از این موضوع و سپاسگزارم ازش
که به قول حرف استاد میگفتن که اگر کسی به حرفای من گوش بده و بگه منم مثل استاد عمل کنم و بره و عمل کنه اما باورهاش محدود باشه صد در صد شکست میخوره
الان اینو درک کردم که باورای قوی که در من تکرار بشه و الگوهاشو به خودم معرفی کنم و وقتی نتایج رو دیدم باورهام تغییر کرده و باید ادامه بدم
مثلا تو همین هدیه دادن
یا خود انفاق کردن
یادمه استاد میگفت اگر پول نداری و میخشی ولی ته فکرت اینه که پولم تموم میشه و باور کمبود داری کمک نکن
وقتی ببخش که ثروتمند باشی و باور فراوانی داشته باشی
وگرنه با باور کمبود خودمونو اذیت میکنیم
من باید چند روزی هی فکر کنم به رفتارهام و صحبت های استاد و نوشته های شما
بازم ممنونم که برای من از وقت ارزشمندتون گذاشتین و نوشتین
سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام آقای نارنجی ثانی
هر بار که صحبت هاتونو میخونم یه چیز تازه درک میکنم
از شما ممنونم بابت وقتی که برای من گذاشتین و نوشتین تا من از طریق شما بفهمم و درک کنم
و ممنونم که به حس قلبیتون توجه کردین که اگر توجه نمیکردین درسته باز هم خدا با بی نهایت دستش به من میفهموند که من داشتم نادرست درک میکردم و متوجه این نبودم که خدا طبق باورهای من منو هدایت میکنه ..درسته بارها از زبان استاد شنیده بودم ولی انگار باید با صحبت های شما درکش میکردم
بی نهایت از شما سپاسگزارم
وقتی تو نشوه هاتون به این قسمت رسیدم :
خدا بارها تو قرانمیگه من بیشتر از وسعتون بهتون تکلیف نمیدم
فقط کافیه درک کنیم انفاق هم بخاطر رشد خود ماست نه یک امر و حکمالهی
که هزش بترسیم و از ترس خدا انفاق کنیم
گریم گرفت
راست میگین من وقتی تصمیم گرفتم از فروش گل سرهام که یهویی درآمدم از یک میلیون به 10 میلیون و بعد 23 میلیون در یک ماه رسید هر هفته سریع 10 درصد از درآمدم رو کنار میذاشتم و حتی میترسیدم که اگر از اون 10 درصد خرج کنم گناه بشه
این خودش باور محدود بود که الان متوجهش شدم
چقدر به قول استاد که میگفت خدا گفته شرک در دل مومن مثل مورچه ای هست که روی سنگ سا تاریکی هست دقیق جمله شون یادم نمونده
منم فکر میکردم 10 درصد رو گذاشتم کنار انفاق رو که کردم ددست عمل کردم اما ته ته ددم ترس داشتم
نگو من اون 10 درصد رو میتونستم هم برای مادرم هم برای خونه خرید کنم به نیت انفاق
که میدیدم مادرم هم چیزهایی دوست داره بخره
میتونستم برای مادرم بخرم
یا برای داداشم یا حتی برای خودم
من منتظر جوابتون بودم که به این سوالم پاسخ بدین
که یعنی میتونم برای خودم هم انفاق کنم
از صحبتاتون یه چیزی فهمیدم ولی حس میکنم کامل درکش نکردم باید بیشتر فکر کنم
و قرآن بخونم و قرآن بخونم تا درک کنم بحث انفاق رو
بازم ازتون ممنونم که نوشتین و زمان ارزشمندتونو به من هدیه دادین سپاسگزارم
نور خدا دد تک تک لحظه های زندگیتون باشه و به شکل ثروت و سلامتی و آرامش و شادی و عشق بی نهایت بشه و جاری بشه به زندگیتون
به نام ربّ
سلام آقای نارنجی ثانی
سپاسگزارم از اینکه برای من نوشتین
من تو این مدت که قرآن رو با معنی میخوندم هر بار یه درکی از انفاق داشتم و بعد متوجه میشدم درکم درست نبوده
اینا برای اوایل ورودم به سایت هست
تا میومدم آیه انفاق رو میخوندم و درک میکردم میرفتم به مادرم میگفتم
ولی خداروشکر الان سعی میکنم دیگه هرچیزی رو درک کردم به خانواده ام نگم چون بعدش متوجه میشم درست نبوده یا اینکه برای اون لحظه ام درست درک کردم و وقتی درکم بیشتر شده متوجه شدم
هر روز به خودم یادآوری میکنم حرف شما رو
و سعی میکنم قرآن رو بیشتر بخونم البته من معنیاشو میخونم و وقتی میخونم سعی میکنم بهش فکر کنم و بپرسم از خدا
الان که صحبت هاتونو خوندم راستش یکم متوجه نشدم درمورد انفاق به خودم
ولی میدونم باور دارم که اگر بیشتر قرآن بخونم و با تفکر بخونم و سعی کنم عمل کنم
صد در صد مدارم بالا میره و حرف های شما رو متوجه خواهم شد
الان چند روزه یه سری از صداهایی که مانع از انجام کارهام میشدن رو دیگه نمیشنوم که فکر میکردم از طرف خداست و با صحبت های شما سعی کردم بیشتر دقت کنم که این هم قسمتی از مسیر تکاملم بوده که سبب رشدم بشه
خداروشکر میکنم امروز جلسه اول قدم اول رو نوشتم چکاب فرکانسیمو
یه جورایی حس میکنم باید این آگاهی رو از پیام شما دریافت میکردم و امروز اول آذر ماه بعد یک ماه گذشت از خرید دوره 12 قدمم ، تونستم شروعش کنم
و در مدار دریافتش قرار گرفتم
حتی خدا امروز و دیشب به شکل عجیبی سوره نازعات و بعد سوره لیل و بعد سوره الرحمن رو بهم نشونه داد
آیاتی رو به زبونم جاری کرد که حیرت زده بودم
و در فایل
توانایی کنترل ذهن – صفحه 73 نوشتم تا یه سوره رو گفت و من درک کردم منظورشو
دوباره از سوره لیل آیه ای به زبانم جاری کرد و بعد آیه ای از سوره الرحمن
دقیقا حرفی که شما بهم گفتین
که مثل فرعون عمل کردی
امروز خدا با سوره ها بهم گفت و درآخر در سوره الرحمن گفت که اگر بترسی از قدرت خدا و خودت رو اصلاح کنی بهشت نصیبت هست
و بهشت من همین لحظه ای هست که من حالم خوب شده وفهمیدم که لازم بود که در مسیر تکاملم این صحبت هارو بشنوم و رشد کنم
بهشت من فهمیدن این بود که خدا همیشه میخواد من هرچی ازش میخوام به من عطا کنه و ثروت مند باشم
بهشت من فهمیدن نشانه امروزم بود که اول آذر با آیات قرآن گفت و در رد پای روزم نوشتم
و درسهاش رو گرفتم
و سعیم رو میکنم عمل کنم چون با عمل کردن هام بود که خدا بیشتر به من کمک کرد
اگر عمل نمیکردم الان اینجا نبودم
خدایا شکرت
ممنونم از شما و سپاسگزارم که نوشتین امید دارم که به زودی درک خوام کرد ،فقط کافیه درس هارو بگیرم و عمل کنم
و اصل رو یادم باشه و خدارو قدرت بدونم و خودم رو هیچ بدونم و هیچ و هیچ
ضعیف و ناتوان در مقابل خدا
که هر لحظه باید یادآور بشم
باز هم سپاسگزارم از شما آقای نارنجی ثانی