مفهوم عملی ایمان به غیب - صفحه 20

424 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 684 روز

    بنام آنکه هر آنچه دارم از آن اوست!

    درود و‌ سلام خدمت شما استاد نهایت گرامی و خانم شایسته عزیز

    در هر کجایی دنیا هستین خوش و آرام و سر شار از انرژی باشید

    در این چند روز زیاد درگیر بسیار موارد شدیم ولی می دانم حس آرامش داریم خیری در کار است

    همین چند روز پیش بود که تصمیم گرفته بودم دوره قانون آفریشن را تهیه کنم و فعلا هم در دوره روانشناسی هستم کلا ذهنم در دوره روانشناسی است

    خوب آن وقت که میخاستم دوره را تهیه کنم هر چه کردم نشدم فامیدم خیری در کار است

    خوب یک سه روز پیش بود که دور قانون افرینش را بسیار بطور جادوی خرید کردم

    بسیار راحت و فقط قلبم گفت بیبیین برو میتانی بخری و رفتم بسیار راحت دوره را تهیه کردم و حالا میخایم بسیار بطور جدی هر دو دوره را پیش ببرم ولی باید اول روانشناسی ثروت را و در جریان ادامه دوره قانون افرینش را جدی آغاز میکنم به امید خودت یا الله

    و میدانم خبر‌های بی نهایت خیری در پیش روی است بخیررررر و مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3774 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…

    قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى

    مى‏ فرماید همان طور که نشانه‏ هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (126 طه)

    امان از انسان فراموشکار…

    انسانی که همیشه تحت حمایت خداوند بوده. هیچوقت شب گرسنه نخوابیده. هیچوقت بی جا و مکان نبوده و هیچوقت نبوده که علیرغم تمام ناسپاسی هاش، از نعمت های خداوند بهره مند نباشه. اما هر بار به جای سپاسگزاری از خالق خودش که براش رب بوده و فرمانروایی تمام زندگیش رو داشته، بنده شیطان میشه و اجازه میده که شیطان درونش نفوذ کنه و افکارش رو بهم بریزه.

    إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

    چنان نجوایى صرفا از [القاآت] شیطان است تا کسانى را که ایمان آورده‏ اند دلتنگ گرداند و[لى] جز به فرمان خدا هیچ آسیبى به آنها نمى ‏رساند و مؤمنان باید بر خدا اعتماد کنند (10 مجادله)

    واقعا چقدر آدم می تونه در مقابل این خداوند بی معرفت باشه…

    انتهای بی معرفتی وقتیه که این همه نتیجه می بینی، اما باز نگران میشی که نکنه نتایج قطع بشه! نکنه دیگه نیاد… نکنه اون چیزی که می خوای اتفاق نیفته و هزار فکر ناگوار دیگه که میاد و میخواد تورو از مسیر درست خارج کنه…

    با وجود این که از وقتی به شکل خیلی جدی تر سعی کردم روی خودم کار کنم، ورق زندگیم از این رو به اون رو شد، باز هنوز ترس های مختلفی از اتفاقات آینده به سراغم میان. انگار توانایی توجه به نکات مثبت در اون لحظه از دست من خارج بشه.

    خدایا هزاران بار شکرت برای این سایت… خدایا شکرت که سایت استاد عباس منش هست که بیام و بخونم نتایج افرادی که در شرایط یکم سخت تر توی زندگیشون به خدا توکل کردن و خدا براشون معجزه کرد.

    خدایا شکرت که این سایت هست تا بیام و از این احوالاتم رد پا بذارم تا بعد ها که تمام این مسائل به بهترین شکل ممکن حل شد،‌ یادم بیاد که چه مسیری رو طی کردم تا اون اتفاقات خوب بیفته…

    برای مهیا شدن شرایط خواستگاری، لازمه که خونمون رو عوض کنیم. همیشه مثل استاد از بچگی دوست داشتم یک خونه بخرم تا مجبور به اسباب کشی نباشم. تا این لحظه که اتفاق نیفتاده اما حتما در ادامه همونطور که برای استاد این موضوع اتفاق افتاد برای من هم میفته.

    پیدا کردن خونه جدید با شرایطی که مد نظرمونه، با وجود تموم سادگیش (البته اگه بتونی کار رو به خدا بسپاری)، به نظرم سخت میاد که این هم از نجواهای شیطانیه. و همین نجواها باعث شد کمی ذهنم از مسیر درست خودش خارج بشه و گفتم برای آروم شدن، بهترین کار نوشتن یه کامنته.

    و خدا میدونه که حال من بعد از نوشتن همین چند خط خیلی بهتر از وقتیه که شروع به نوشتن کامنت کردم. واقعا خداروشکر می کنم که من رو شاگرد استاد عباس منش قرار داد. استادی که دست خدا شد برای تغییر زندگی ما…

    قبل از گذاشتن این کامنت، جلسه 1 قدم 1 رو می دیدم. به نظر من، کل دوره دوازده قدم و به صورت کلی، همه قانون جهان، در 22 دقیقه اول این جلسه خلاصه شده.

    اونجایی که استاد می فرمایند باید ذهن رو در شروع نجواها خفه کرد. باید کاری کنی که قبل از این که ذهن قدرت بگیره و بخواد با نجواهای بیشتر حالتو بدتر و بدتر کنه، منحرفش کنی و توجهت رو بذاری روی نکات مثبت زندگی. در شروع نجواها، ذهن قدرت زیادی نداره اما اگه منحرفش نکنی، هر بار قوی و قوی تر میشه و کار رو می تونه حتی به افسردگی بکشونه!

    عجب قدرت کلامی دارید استاد. و عجب خصلت بی نظیری دارید که به حاشیه ها توجه نمی کنید و به اصل می پردازید. و عجب استاد درجه یکی دارم من…

    استاد دمتون گرم…

    واقعا با وجود این آموزه ها و آشنایی با قدرت ذهن، گذر از مسائل زندگی بسیار راحته. مسائلی که با حل اون ها، میشه به ثروت و خوشبختی رسید و دایره نفوذ رو بزرگتر کرد. تا جایی که دیگه مساله ای نباشه که آدم بخواد بخاطرش ناراحت و نگران باشه.

    خداروشکر که این سایت هست… چقدر حسم بعد از نوشتن این کامنت عالی شد. الان وقتشه که با یه سلف تاک درجه یک، تاثیر نوشتن این کامنت رو دو چندان کنم…

    برم برای تمرین مقدس سلف تاک…

    در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.

    خدانگهدار

    1403/8/22

    19:53

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
    • -
      ماریا اکبری گفته:
      مدت عضویت: 1844 روز

      سلام به دوست عزیزم آقا مسعود گرامی

      از خوندن کامنتت لذت بردم و از مهربان پروردگارِ سخاوتمندم میخوام که از آسان‌ترین مسیر ها به خونه دلخواهت هدایتت کنه و بیای برامون از کارکرد قانون بنویسی و همه لذت ببریم از نتایجی که خودت خالقش بودی

      راستش من یقین دارم که اگر درست ،طبق قانون عمل کنی نتیجه دلخواه رو میگیری اما همون به شیوه قوانین زندگی کردن کار هرکسی نیست چون ما هرکدوممون سالهای ساله که به شیوه غلط خودمون زندگی کردیم ، و متاسفانه همون الگوی مخرب گذشته رادستمونه برای زیستن، اما خداروشکر مااین سایت رو داریم و میتونیم با استفاده از آگاهی های توحیدی استاد عباس منش ،دوباره برنامه ریزی بشیم و مسیر درست رو طی کنیم و از آسانترین راه ها به نتایج دلخواه برسیم

      چه کار خوبی کردی که برای مدیریت کانون توجهت اومدی و کامنت نوشتی ، و همین کار به ظاهر ساده کاری می‌کنه کارستون، اما لازمش استمرار و استمرار و استمرار ِ…

      خوشحال شدم و لذت بردم از خوندن کامنتت و ازت می‌خوام همچنان قدرتمندانه بخونی و بنویسی و عمل کنی تا نتایج بزرگ و بزرگتر بشن و بیای اینجا برامون بنویسی تا ما هم تو شادیت شریک باشیم

      به قول استاد عباس منش عزیزمون، درپناه الله یکتا ،شاد ،سلامت ،ثروتمند و سعادتمند باشی در دنیا و آخرت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فاطمه صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 1027 روز

      سلام دوست عزیزوهم فرکانسی من

      خیلی عالی بود الحق ک انسان فراموشکار مسیر ک میریم رو براحتی فراموش میکنیم واین سایت و خوندن کامنتا چقدر ب ادم یاداوری میکنه ک نجواهارو کنترل کن متشکرم ک اینقد واضح ورسا حرفتون نوشتین من تو کامنت نوشتن مقاومت دارم از خدا میخام ک هدایتم کنه برای کامنت نوشتن وردپا گذاشتن ازخودم ومسیری ک دارم حرکت میکنم رو ب جلو انشاا..بهترین خونه هدایت بشین همونی ک دوست دارین وبا شرایطتون هماهنگ بازم ازتون متشکرم ک باعث شدین ک ب ندای قلبم گوش کنم وبنویسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 19 آبان رو با عشق مینویسم

    امروز صبح وقتی با مادرم حاضر شدیم تا بریم بانک و کارتشو تعویض کنه ،با خودم تمرین کلاس رنگ روغنم رو با انارا و بهار نارنجایی که برای استادم میخواستم ببرم رو بردم

    یکم سنگین بودن ولی خدا مدیریتشون کرد

    و وقتی ما رفتیم و کارامون انجام شد

    مادرم گفت از پول من 10 درصد خدارو هم کنار بذار

    چقدر قشنگه مادرم هم مشتاق بود که 10 درصد درآمدش رو به خدا بده

    چند باری بهش گفتم مامان اگر نمیخوای پرداخت نکن

    من دوست دارم و از وقتی شروع کردم 10 در صد درآمدم رو برای خدا کنار میذارم تا با اون پول انفاق کنم ، برکت به زندگیم اومده و هیچ وقت دستم خالی نبوده

    و مادرم با اشتیاق گفت نه من راضیم و خودم دوست دارم که انجام بدم

    و بعد من رفتم تا با بی آر تی و مترو برم تجریش و مادرم رفت بازار تا چمدان بخره با اون پول که انفاق کنه

    وقتی رفتم تو راه مشغول نوشتن رد پاهام بودم و چند روزی بود عقب افتاده بود نوشتن رد پاهای روزم که با هر بار یادآوری بهم تکرار میشد که چقدر خدا هدایتم کرده

    وقتی رسیدم سر کلاس گل سرای انار مادرم رو هم برده بودم تا به همکلاسیام نشون بدم استاد طراحی که اومد بهش گفتم و خیلی خیلی ذوق میکرد و میخندیدیم

    وقتی کلاسمون شروع شد من حواسمو جمع کرده بودم تا ببینم استادم چجوری قلمشو حرکت میده تا رنگ رو یاد بگیرم و نحوه حرکت دادنشو

    وقتی انارارو به استاد رنگ روغنم و استاد طراحی دادم ،استادم گفت این انارا خیلی برای عکاسی خوبن

    سر کلاس ازم پرسید طیبه چه خبر چیکار کردی مادرت اومد؟ گفتم بله و میخواستم گل سرارو نشون استاد بدم ولی انگار یه چیزی مانعم میشد و نمیذاشت که من صحبت کنم

    و فهمیدم که امروز وقت مناسبی برای نشون دادن گل سرا به استادم نیست

    وقتی کلاسمون تموم شد برگشتم خونه

    تو راه نزدیک خونه مون یهویی شروع کردم به خوندن یه آهنگ

    این تیکه از آهنگو خوندم

    زمان مانند باد است

    Zaman sanki bir rüzgar

    و مثل آب جاری میشود و رد میشود

    Ve bir su gibi aksın

    یهویی گفتم زمان

    زمان؟

    زمان ؟

    دوباره پرسیدم زمان و دقیقا دیروز بهم یادآوری شد که تو جمعه بازار روی بنری که سر راهم دیدم و نوشته انگلیسی timeنوشته شده بود

    و توجهمو جلب کرد و بعدش future آینده رو خدا بهم نشونه داد که نوشته روی پیراهن یه پسر بود

    وقتی این تیکه آهنگ به زبونم جاری شد گفتم وای پس حتما یه دلیلی داره خدا ،که با این آهنگ تکرار کردی کلمه زمان رو

    و وقتی ادامه دادم آهنگ رو و خندیدم

    تازه متوجه شدم چی به چیه

    کل آهنگ رو مینویسم تا یادم باشه خدا با این آهنگ چی بهم گفت

    روزها و هفته ها میگذرند

    Geçsin günler haftalar

    ماهها فصلها سالها

    Aylar mevsimler yıllar

    زمان مانند یک‌ باد است

    Zaman sanki bir rüzgar

    و مثل آب جاری میشود

    Ve bir su gibi aksın

    زمان مانند یک باد است

    Zaman sanki bir rüzgar

    و مثل آب جاری میشود

    Ve bir su gibi aksın

    تو در چشمان من، مثل یک رنگی

    Sen gözlerimde bir renk

    مثل یک صدایی در گوشم

    Kulaklarımda bir ses

    و در درونم مثل نفسی

    Ve içimde bir nefes

    خواهی ماند

    Olarak kalacaksın

    تو در چشمان من ،مثل یک رنگی

    Sen gözlerimde bir renk

    مثل یک صدایی در گوشم

    Kulaklarımda bir ses

    و در درونم مثل نفسی

    Ve içimde bir nefes

    خواهی ماند

    Olarak kalacaksın

    حتی اگه زندگیم بدون تو بگذره

    Ömrüm sensiz geçse de

    عشق تو در قلبم میماند

    Aşkın gönlümde kalsın

    حتی اگه زندگیم بدون تو بگذره

    Ömrüm sensiz geçse de

    عشق تو در قلبم می ماند

    Aşkın gönlümde kalsın

    چشمان خندان تو هزاران بار

    Gülen gözlerin binbir

    با تسلی خاطر نگاه میکند

    Teselli ile baksın

    چشمان خندان تو هزاران بار

    Gülen gözlerin binbir

    با تسلی خاطر نگاه میکند

    Teselli ile baksın

    تو در چشمان من ،مانند یک رنگی

    Sen gözlerimde bir renk

    مانند یک صدایی در گوشم

    Kulaklarımda bir ses

    و در درونم مثل یک نفسی

    Ve içimde bir nefes

    خواهی ماند

    Olarak kalacaksın

    وقتی دقت کردم به گفته های این آهنگ و با توجه به نشونه های دیروزم که زمان و آینده رو نشونه دیده بودم

    درک کردم که

    اولِ آهنگ ، که میگه روزها و هفته و ماه ها و سال ها میگذره و به زمان اشاره میکنه

    من یاد این افتادم که با نشونه دیروز که روی بنر تو جمعه بازار کلمه انگلیسی زمان رو دیدم

    با اینکه چند ماهه من اون مسیر رو رفتم ولی هیچ وقت کلمه زمان رو روی بنری که هر هفته جمعه از کنارش رد میشم رو نمیدیدم

    پس این خودش یا نشونه بود چون وقتی کلمه زمان رو دیدم بلافاصله فهمیدم برای من یه نشونه داره و باید خودمو برای درکش آماده کنم

    خدا داره بهم میگه ببین همه اینا عمر تو در یک چشم به هم زدن مثل باد میگذره و آبی که در گذره تا به دریا برسه میگذره

    و بهم تاکید کرد که لذت ببرم از تک تک لحظه های زندگیم و این مسیر تکامل

    بهم گفت سعی کن از زمانت از این به بعد به بهترین نحو استفاده کنی طیبه

    تو قسمت بعدیش که گفت تو در چشمای من مثل یه رنگی و در گوش هام مثل یه صدایی و در قلبم مثل یه نفس خواهی ماند

    یه پیام خیلی خیلی خاص رو دریافت کردم

    خدا داشت با من صحبت میکرد ،و انگار من داشتم این حرفارو به خدا میگفتم که وقتی تکرار میکردم آهنگ رو ،به درختا ،به زمین ،به آسمون ،به تک تک چیزهایی که در اطرافم بود نگاه میکردم و رنگاشونو که میدیدم میگفتم همه تویی خدای من

    و هر صدایی که میشنیدم میگفتم اینم تویی ربّ من

    و نفسی که با قلبم هر لحظه در حال نفس کشیدن هستم ، قلبم هم تویی و صاحب همه چیز تویی که همیشه هستی و خواهی ماند

    وقتی گفتم عمرم بدون تو اگر هم بگذره عشقت در قلبم همیشه هست

    یه لحظه یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگه خدا همیشه هدایت میکنه

    وقتی آگاه نیستین ، خدا داره هدایت میکنه ولی این شما هستین که نمیشنوین صدای قلبتونو که جایگاه خداست

    و اگر عمرتون بدون خدا هم بگذره ،عشق خدا در قلبتون همیشه هست و هیچ وقت عشق خدا نسبت به شما از بین نمیره .

    چقدر من این آهنگ رو بارها قبل آگاهیم گوش داده بودم شاید هزاران هزار بار گوش دادم

    اما همیشه ربطش میدادم به عشق زمینی و فکر میکردم باید یکی باشه که من این آهنگ رو برای اون بخونم و همیشه به عشق زمینی فکر میکردم و حتی بارها این آهنگ رو میخوندم و میگفتم برای شریک زندگیم این آهنگ رو یه روز میخونم

    و من داشتم امروز این آهنگ رو برای خدا میخوندم و میخندیدم و عمیقا احساس سرشار از عشق رو داشتم و خود به خود قلبم سرشار از احساس خوب میشد

    خدایا شکرت که هرلحظه بیشتر داری کمکم میکنی تا سعی کنم از تک تک لحظه هام بگردم و اثری از تو پیدا کنم

    و در آخر چشمان خندان تو هزاران هزار بار با تسلی و آرامش نگاه میکنه

    وای چقدر خوشحالم از درک این جملات

    و این قسمت از آهنگ برای من این معنی رو فهموند که اگر با چشمان خندان و آرام به مسیرم ادامه بدم و با تسلی خاطر که همون تسلیم بودنه به راهم ادامه بدم ،صد در صد به هرآنچه که بخوام بهم داده میشه

    کافیه که تسلیم بودن رو از خدا یاد بگیرم و با هر چشم گفتنی به خدا ،یک قدم که نه بی نهایت قدم خدا برای من برمیداره

    و من در آینده نزدیک که هیچ اطلاعی ازش ندارم و در اصل ایمانم رو به غیب ،حفظ کنم به زودی خدا نتایج بزرگ و بزرگتر رو به من نشون خواهد داد

    یاد حرف استاد عباس منش افتادم و خانم شایسته هم به کلید اشاره کردن

    که کلید دست توعه

    و تویی که هر لحظه داری زندگیت رو تغییر میدی

    من اگر مثل قبل توجه نمیکردم هیچی از این آهنگ درک نمیکردم ،اما از وقتی سعی دارم کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و رفتارهامو زیر ذره بین بذارم کلید ،یکی یکی داره قفلا رو باز میکنه وهمه اینا کار خداست

    خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم

    عشق منی تو ربّ ماچ ماچی من

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
    • -
      تاجر سعادتمند گفته:
      مدت عضویت: 2074 روز

      سلام وقت بخیر

      خانم مزرعه لی

      حس این کامنت شما رو کاملا احساس کردم با تمام گوشت و استخوان

      جنس کامنت آرامش بود و احساس عالی

      خدا رو شکر که هدایت شدم به کامنت شما

      و چقدر لذت بردم از این گفتگو

      خدایا شکرت شکرت شکرت

      خیلی‌ ممنون که نوشتی

      سپاسگزارم که ساده و روان گفتی

      آهنگ رو سعی کردم اون انگلیسی هم به ترکی بخونم

      ی خورده سخت شد خخخخ

      تشکر بی پایان از الله مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 18 آبان رو باعشق مینویسم

    قبل اینکه رد پای امروزم رو از صبح شروع کنم

    خلاصه بگم

    امروز خدا 9میلیون و 870 ثروت داد به مادرم

    میگم مادرم

    چون دیگه من اجازه نداشتم ذره ای از این پول رو برای خودم بردارم

    ایمان به غیب یعنی :

    نمیدونم اون لحظه که داشتم به ابرای تو آسمون نگاه میکردم چی گفتم ،هرچی فکر میکنم جمله ای که گفتم یادآوری نمیشه

    نمیدونم شاید قرار بوده از یادم بره و اینجا ننویسمش و با یه جمله بندی دیگه بنویسمش

    قبل شروعم به نوشتن از ربّ ماچ ماچی خودم خواستم تا کمکم کنه که از جمعه بازار بنویسم

    از حال خوبم

    از روزی که از فروش گل سرا هیچ پولی برای من نبود و من به طرز عجیبی آروم بودم

    مدام به این فکر بودم که چرا آرومم؟؟

    مدام فکر میکردم چی شد؟ چرا نجوای ذهنم نمیگه پولارو بردار برای خودت ؟ چی شد ساکت شد ؟ چی شد که من یه آرامش عمیقی دارم و هیچ حرصی برای این پول ندارم

    و یا بخوام بگم بردارم برای خودم وسیله های نقاشیمو بگیرم

    چی شد که فکر نمیکنم کاش این هفته هم پول فروش گل سرا برای من بود ؟؟

    و کلی سوال دیگه

    با هر مشتری که برای گل سرهای مادرم اومد و کارت میکشیدم خداروشکر میکردم

    غروب که شد و هوا تاریک و سرد شد ،داشتم به ابرا نگاه میکردم و با خدا صحبت میکردم

    جمله دقیقم یادم نیست

    ولی فکر کنم اینجوری گفتم

    و چقدر زیباست ایمان به غیب

    ایمانی که نمیدونی قراره چی رخ بده ولی آروم باشی

    اینکه من آرومم و به وعده تو آروم شدم

    و نمیدونم چی قراره از این به بعد برای درآمدم از طریق نقاشی رخ بده که نقاشی هامو با قیمت بالا به فروش برسونم

    ولی در قلبم یه اطمینانی هست که میگه آروم باش

    نقشه خدا برای تو فوق العادست

    صبح که یهویی بیدار شدم انقدر عمیق خوابیده بودم که متوجه گذشت زمان نشدم ،مادرم صدام کرد گفت طیبه بیدار شو بریم جمعه بازار

    صبحانه مونو خوردیم و مادرم کباب تابه ای درست کرد و با نون لقمه درست کرد و باهم رفتیم

    من دیشب تا نزدیکای 4 بیدار بودم و داشتم برای مادرم گل سر میساختم

    وقتی فکر میکنم به تک تک لحظه های شب ،به خودم میگم چقدر آروم بودم !

    تو دل تاریکی شب به چند تا فایل هدایت شدم و بعد که میخواستم بخوابم از پاسخ یکی از دوستان که درمورد قرآن خوندن بود ، پیامی از طرف خدا دریافت کردم و قرآن رو بعد فکر کنم دو ماه یا سه ماه بغل کردم و باز کردم و خوندم و اشک ریختم

    و بعد خوابیدم

    وقتی حاضر شدیم و راه افتادیم ، به مادرم گفتم مامان از همین الان چند تا درخواست هست بهت میگم مدام تکرار کن و از خدا بخواه

    و به مادرم هم یاد دادم شیوه درست درخواست رو ، که تو آیات قرآن بود و استاد عباس منش در فایل گفتن و من یاد گرفتم

    مادرم گفت باشه و تکرار کرد و بهش گفتم خب بریم که کلی فروش داریم امروز

    وقتی رسیدیم حقانی ، و رفتیم سرجای همیشگیم بشینیم

    من وسایلامو چیدم و آینه دستیامم چیدم

    آخه امروز باید نقاشیامو برای فروش میبردم

    چون خدا گفته بود باید از نقاشی درآمدت و تغییر باورهات و قدرتمند کردنشون شروع کنی منم با اینکه از صبح نجوای ذهنم میگفت چرا میبری این همه آینه و زیر لیوانی سنگین رو با خودت ؟ و من میخواستم منصرف بشم ولی برداشتم

    قیمتاشم بالا بردی هیچ کس نمیخره و از این حرفا

    ولی در جواب بهش گفتم ببین ذهن من نه تو میدونی و نه من

    من فقط اینو میدونم که خدا گفته و باید چشم بگم و طبق تجربه های قبلم که چشم گفتم و خدا پاسخ داد ،اینبارم بهم پاسخ میده

    کافیه قدم اول رو بردارم برای کسب درآمد از نقاشی

    و البته اینم بگم درسته که من امسال از اردیبهشت تا خرداد میرفتم جلو در مدارس و نقاشیام فروش داشتن ولی با قیمت کمتر از زحمتی که براشون میکشیدم برای فروش میرفتم و فروش خوبی داشتم

    اما الان یه تفاوت خیلی بزرگ داشت

    قیمت بالا

    من قبلا نقاشیامو رو آینه و زیرلیوانی میکشیدم و جدا از پول چوبایی که گرفتم برای زیرلیوانی و آینه قیمتشو از 80 تا 150 میذاشتم و نقاشی از چهره رو 350 میفروختم

    اما الان با توجه به هدایت هایی که شدم تصمیم گرفتم قیمت نقاشیامو بالاتر بذارم

    مثلا آینه دستی که 130 میفروختم 250 شد

    و آینه دستی که 150 بود 350 شد

    و به این افزایش قیمت ،شدیدا ذهنم مخالفت میکرد و دائم میخواست از صبح نگرانم کنه که فروش نمیرن

    آخرش که دیدم زیاد حرف میزنه بهش گفتم ببین ذهن من هرچی دلت میخواد بگو

    من کار خودمو میکنم

    خدا به من وعده داده و گفته تو‌ ، گل سر نفروش و این کارو ادامه بده یعنی نقاشیات ،منم برات مشتری میشم برای نقاشیات

    حتی با یه فایلی که هدایتم‌کرد و استاد میگفت که بهش گفته ما بیشتر از اینا بهت میدیم منم از این فایل پیام خدا رو دریافت کردم که بیشتر از اینا بهم عطا میکنه

    پس خاموش شو و ببین خدا چقدر با قدرت و عظیمه که قشنگ برای من میچینه

    وقتی نقاشیامو چیدم ، گفتم طیبه آروم باش و گفتم خدایا قلبم رو برای مشتری هایی که نقاشیامو بخرن باز کن

    و شروع به نوشتن تو قسمت فایل سپاسگزاری در گوگل درایوم کردم

    به نام ربّ

    سلام خدا جانم

    الان ساعت 10:12 دقیقه هست من با مامان رسیدیم اینجا جمعه بازار ،که نشستیم و من وسیله نقاشیامو با گل سرام گذاشتم

    تو راه بهت گفتم که حواسم هست که از پول گل سرا هیچی برندارم و فقط و فقط به مادرم بدم

    و من میدونم تویی که هفته پیش قلبم رو باز کردی برای مشتری های بی نهایت

    و قلبم رو برای تسلیم بودن و آرام بودن باز کردی تا آروم باشم و توحیدی عمل کنم ، الان صد در صد و هر لحظه امروزم رو میدونم که قلبم رو بی نهایت باز میکنی در همه جنبه ها

    ربّ من کمکم کن

    وقتی تو مترو داشتم میومدم خیلی تو قطار گریه کردم ، به خاطر هدایت هات که از زبان دوستان توحیدی بهم گفتی آرام باش

    کلی پیام برای من تو سایت اومده بود و با خوندن تک تکشون بین اون همه جمعیت تو قطار مترو اشک جاری میشد و توجهی به آدما نداشتم و فقط گریه میکردم از این همه چیدمانت که قلبم رو با پیام دوستان و نوشته هاشون باز کنی

    و بهم قوت قلب بدی که آروم‌باشم

    و من فقط اشک ریختم

    مثل امروز صبح که کلی بهم عشق ورزیدی و قرآن رو به دستم دادی با پیام دوست توحیدی در سایت که گفتی قرآن بخون

    ربّ ماچ ماچی خودم ، خیلی دوستت دارم

    وقتی داشتم گریه میکردم و ظرف گل سرا دستم بود و داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم که متوجه یه نقطه سیاه روی دستم شدم وقتی دقت کردم دیدم یه حشره ریز و کوچیکه رو دستمه یه موجود بی نهایت زیباست

    چه لحظه زیبایی بود

    دوباره بدون توجه به اطرافم داشتم دستمو آروم تکون میدادم و میدیدم داره راه میره رو دستم به ترکی بهش گفت تو اینجا چیکار میکنی ؟

    بعد آروم نشستم تا حقانی پیاده بشیم

    با خودم گفتم ،خدا میخوای ببرمش بیرون مترو؟

    چشم

    و جالب بود اصلا تکون نمیخورد

    و دستمو جوری نگه داشته بودم که اذیت نشه و وقتی بیرون در خروجی مترو رسیدیم وایسادم به مامانم گفتم چرا نمیره

    مادرم گفت فوتش کن بره

    گفتم نه مامان بذار خودش بره و نمیخواستم اذیت بشه

    یهویی دیدم بالای نازکشو باز کرد و پرواز کرد و رفت

    خیلی حس خوبی داشت

    یه حس ارزشمندی داشتم اون لحظه، که خدا منو مامور اون حشره زیبا کرده بود تا از زیر زمین به سمت بیرون هدایتش کنم و دستی بشم از دست خدا برای اون موجود زیبایی که از خداست ، و مسیر رو برای خروج و رفتن تو دل طبیعت رو براش هموار کنم ، همه خود خداست

    این یعنی چی طیبه؟؟؟.

    ببین این کلی درس داره برات

    از زیر زمین ،اون حشره رو تو آوردی بیرون ،بدون اینکه بخوای بدونی دلیلشو ،تو فقط اجرا کننده بودی و بس

    پس یادت باشه که مسیرتو با لذت کیف کنی و ادامه بدی ،خدا در مسیر هرآنچه که تو نیاز داری رو بهت میرسونه به بی نهایت طریق تا از مدارهای پایین تر به سمت مدار های بالاتر حرکتت بده بدون اینکه تلاشی بکنی و بخوای مثلا مثل اون حشره که بود و خیلی ساده راهنمایی شد به بیرون باشی

    حتی اون حشره تکون هم نمیخورد یکی دوبار چرخ زد روی دستم ولی با آرامش وایساده بود و وقتی به بیرون رسیدیم پرواز کرد و به مسیرش ادامه داد

    چقدر خدا با کوچکترین چیزها داره بهم درس یاد میده

    چقدر من نگاهم به جهان هستی تغییر کرده خدایا شکرت

    طیبه قبل به هیچ عنوان با نشستن یه حشره روی دستش این فکر هارو و درک هارو نمیکرد

    حتی فوت میکردم و میگفتم برو چرا نشستی رو دستم

    ربّ ماچ ماچی من ازت سپاسگزارم که بهم اجازه دادی تا در این مکان زیبا و بهشتی کارهامو بفروشم

    وقتی میرم پل طبیعت انگار بار اولمه میبینم اونجا رو

    یادمه قبل آگاهیم بارها رفته بودم پل طبیعت ولی هیچ حسی نداشتم و با دقت زیبایی هاشو ندیده بودم

    اما از وقتی میرم برای فروش ،هر بار قدم هایی که برمیدارم تو خود خود بهشت برمیدارم و هر بار تازگی خاصی داره برای من

    خدایا شکرت

    ربّ من الان از امروز من نقاشیامو آوردم و ازت درخواست دارم که به قلبم ایمانی عطا کنی که ایمانم قوی بشه که از نقاشی هام ،هم میتونم به درآمد و ثروت برسم

    ربّ من ،معبود من، الله ماچ ماچی من

    الان داشتم باهات حرف میزدم که یهویی 4 تا مشتری اومد و اولین نفر گل سر انار رو گرفت یه پسر گفت برای زن داداشش میخواد هدیه بخره

    خدایا شکرت

    بی نهایت سپاسگزارم

    قلبم رو باز کن برای دریافت ثروت بی نهایتت و مشتری هایی که هم گل سرهای مادرم رو بخرن و هم نقاشی های من رو و انقدر مشتاق هستن که نقاشی های من رو خرید میکنن

    ربّ من میدونم که قلبم رو باز میکنی برای دریافت مشتری هایی که نقاشیامو خرید کنن

    در اصل تویی رب من، که ازم نقاشیامو میخری

    سپاسگزارم

    10:34 وای خدای من چیکار داری میکنی

    چقدر مشتریا مودب هستن

    الان یه دختر اومد و یه گل سفید برداشت و گفت میشه لطفا اینو حساب کنین و بدون اینکه قیمتشو بپرسه کارتشو داد و بهم گفت بفرمایین

    چقدر من از مشتری های مودب درس یاد میگیرم

    که منم مودب باشم

    البته اینم میدونم که من از وقتی شروع کردم به مودبانه و خوب صحبت کردن ، انسان هایی سر راهم قرار میگیرن که من بی نهایت احترام و ادب رو دریافت میکنم

    وگرنه به هیچ وجه امکان نداره اگر من از درون خودم رو اصلاح نکنم از بیرون نتیجه ببینم

    این نشونه از این بود که طیبه چقدر تغییر کردی و مودبانه با احترام با آدما صحبت میکنی و این عین آینه عمل کرده و جهان الان آدمایی رو سمتت میاره که با احترام باهات حرف میزنن

    حتی من از وقتی تمرین کردم که اول به مشتریا سلام بدم و لبخند بزنم مشتریام به طرز عجیبی خوشرو و با احترام هستن

    یادمه چندین بار وقتی مشتری میومد و قیمت میپرسید هر هفته جمعه من اول سعی میکردم تا جایی که بتونم به همه اول سلام بدم و بعد قیمت بگم

    و مشتری هایی میومدن که میگفتن سلام خوبی روز خوبی داشته باشی و بعد قیمت میپرسیدن

    یه بار که نه چند باری که سلام دادم به مشتریا و اونا سلام دادن میگفتن ببخشید سلام ندادیم و یهویی با سلام دادن من میخندیدن و ذوق زده میشدن

    چقدر خوشحالم که رفتارهایی در من داره شکل میگیره که خدا گونه هست و باید بیشتر عمل کنم

    وای خدایا طیبه دو سال پیش یه دختر خجالتی و گوشه گیر که بلد نبود یه سلام به همسایه اش بده و احوال پرسی کنه و از آدما فراری بود ولی الان اولین نفر با لبخند سلام میدم

    خدایا شکرت

    به قول استاد اول من از درون خودمو اصلاح میکنم که در بیرون نتیجه رو میبینم

    وگرنه طیبه قبل آگاهی از این انسان های بسیار بسیار مودب کم میدید ولی الان اطرافم پر شده از انسان های مودب و آرام و زیبا رو و مهربان و ثروتمند که خیلی راحت خرید میکنن

    خدایا شکرت

    خدای من قلبم رو باز کن برای دریافت مشتری هایی که تعداد زیاد ازم خرید میکنن اینبار با قیمت اصلی خودم که 70 گذاشتم و بی نهایت مشتری میشی برای من که سپاسگزارم ازت

    قلبم رو برای آرام نشستن در اینجا و آرام و تسلیم بودن باز کن

    خدا جانم قلبم رو برای مشتری هایی که عمده ازم خرید میکنن باز کن

    قلبم رو برای مشتری هایی که چند تا چند تا ازم خرید میکنن باز کن

    پروردگارمن قلبم رو باز کن برای ایمان

    رب من کمکم کن

    وقتی اینارو تو گوگل درایوم نوشتم ،مادرم گفت میره کارتن بیاره که بشینه روش

    یکم نشسته بودیم که دیدم نگهبان بلند گفت بازم تو اومدی ؟

    و عصبانی شد و

    سرمو بالا بردم ناخودآگاه خندم گرفت یهویی با سرعت اومد سمت وسیله هام و ظرف گل سرمو برداشت

    وای الان دارم میگم خندم گرفت

    من سریع پشت سرش بلند شدم و یه دستم به کاپشنش و یه دستم به ظرف گل سرام و میگفتم وسیله هامو بده و آروم و چند بار بلند میگفتم لطفا

    و میگفت نه تو پر رویی و چند هفته شده بهت گفتم نیا ولی هر هفته میای و رو پله ها میشینی

    و داشت گل سرارو میبرد که محکم کاپشنشو کشیدم و گفتم لطفا گفتم

    باشه میرم جا میگیرم

    من چیکار کنم میرم جا بگیرم جا نمیده مسئولتون باشه الان میرم

    و راستشو بخوام بگم کمی ترسیدم از اینکه گل سرامو ببره ولی بعد به خدا گفتم ببخش خدا اگر در درونم ترسیدم و شرک ورزیدم که وسایلامو ببره

    ولی انگار با این اتفاق خدا کاری کرد که ما بریم و با مسئولش صحبت کنیم

    مادرم گفت طیبه من میرم وقتی جا گرفتم بهت میگم بیای باشه؟

    گفتم باشه و من رفتم پیاده یکم دور زدم و چند تایی فروش داشتم که زنگ زد گفت بیا جا گرفتم و چقدر خدا داشت کارای ما رو به سرعت انجام میداد

    من که داشتم میرفتم پیش مادرم ،نگهبان رفته بود پلیس بیاره وقتی منو دید گفت بگیرینش خودشه

    و دوباره خندم میگیره

    دارم مینویسم

    بهش گفتم نگیر دارم میرم پیش رئیستون مادرم جا گرفته زنگ‌زد گفت بیا

    مادرم گفت به مسئولش گفتم ،گفت برو ورودی بازار بشین و هر کس گفت بگو فلانی میاد پول جا رو ازم میگیره

    ما دوباره برگشتیم ورودی بازار و نگهبان اومد گفت چرا اینجا؟ و ما گفتیم اینجا رو جا دادن

    و چیزی نگفت و رفت

    ساعت حدود 12 شده بود که یه دختر که کنار ما لباس زمستانه میفروخت هی گفت چیکار کرده بودی دختر ؟؟؟

    گفتم چی؟

    گفت نگهبانی که میاد از همه 300 میگیره اومد گرفت رفت

    ولی وقتی از من میگرفت تو رو ندید که بساط کردی ، هرچی فکر میکنم میبینم چرا باید نبینه

    نگاه کرد ولی رد شد

    این‌یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟

    چقدر خدا عظیمه

    چقدر قدرتمنده

    هیچ کس قدرتی نداره این خداست که داره قدرتشو به من نشون میده تا ایمانم رو قوی کنه

    اون لحظه اون فروشنده میگفت و میخندید و منم میخندیدم

    یکم بعدش هوا ابری شد و بارون بارید و آفتاب بود

    وای یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت تو فلوریدا بارون میباره و آفتابم هست و یه بار فکر کنم تو سریال زندگی در بهشت بود که دیدم هم آفتاب بود هم بارون میبارید

    وای من دارم آب و هوای فلوریدا رو محل زندگی استاد عباس منش رو در پل طبیعت تجربه میکنم چقدر زیبا بود

    دونه ها که بزرگتر شد ،مادرم گفت طیبه پاشو جمع کن

    گفتم نه جمع نمیکنم

    گفت گل سرا و نقاشیات خیس میشن

    نقاشیات چوبه ،پاشو

    گفتم نه و رو به آسمون کردم و تو دلم گفتم خب خدا الان وقشته سریع ابرارو کنار بزن تا سمت وسایلام نیاد و خیس نشن

    یا یه کاری کن ابرا باشن ولی بارونشو یکم اونور تر ببر و درست دایره محدوده من بارون نباره رو وسایلام

    من بلند نمیشم

    وای چقدر خوب بود یهویی بارون بند اومد و ابرا محو شدن و آفتاب شد

    به مامانم گفتم دیدی گفتم الان خدا قطع میکنه بارونو

    بعد به مامانم گفتم تو بشین اینجا من برم با ظرف گل سرا بگردم و برم نمازمو بخونم و برگردم ،بعد تو برو نمازتو بخون

    و وقتی رفتم کلی تو مسیر رفت و برگشتم به مسجد که نمازمو بخونم فروش داشتم

    وقتی خواهر و خواهر زاده ام اومدن مادرم گفت شما بشینید اینجا و وقتی دیدم خواهرم نشست سریع هرچی گل سر مادرم بود رو برداشتم و بهش گفتم مامان من باز میرم بگردم

    پیاده میرم دور بازار و سمت مترو

    وقتی میرفتم یه دختر رو دیدم که هر هفته میاد و اونم ژله و کیک درست میکنه و میفروشه

    صدام کرد گفت شما کارتخوان دارین؟

    گفتم بله

    گفت میشه 60 برای من بکشید؟

    گفتم بله چرا که نه حتما

    و تو دلم گفتم که خدا برای تو

    و کارت کشیدم و بهش 60 نقدی دادم

    و تشکر کرد گفت هزینه مالیاتشم کم کن ،گفتم نمیخواد و رفتم تا گل سرارو بذارم رو صندوق عقب ماشینا و وایسم بفروشم

    اصلا حواسم به این نبود که چقدر فروختم ،چون داشتم باخدا صحبت میکردم و یهویی متوجه شدم جوانه هام تموم شدن و چند تا مونده

    پشت سرهم مشتری میومد

    مشتری های با ادب ،ثروتمند و با احترام

    وقتی داشتم کارت میکشیدم کاغذ کارتخوانم تموم شد و حدود 3 تا مشتری داشتم که چون کارت نمیکشید رفتن و کاغذ کارتخوانم پیش مادرم مونده بود

    خدایا شکرت

    چقدر من تغییر کردم

    اون لحظه به جای اینکه بگم وای الان سه تا فروشم کم شد به خاطر نبود کاغذ

    گفتم اشکالی نداره مشتری دوباره میاد

    وای خدای من انقدر خوشحال بودم و غروب بود و به غروب آفتاب نگاه میکردم و لذت میبردم

    که بعد تاریکی شب و هوا کم کم سر میشد رو به آسمون کردم و حرفایی که اول رد پام نوشتم رو گفتم

    چقدر لذت بخشه ایمان به غیب

    ایمان به خدایی که نمیدونی قراره چی رخ بده و رقم بزنه برات

    و همینحور داشتم خدارو شکر میکردم که دیدم همون دختر اومد بهم کیک و ژله که رو کیکش ریخته بود داد گفت بفرمایین برای شما

    گفتم نه ممنونم

    گفت نه برای تشکر که برام کارت کشیدین آوردم

    دلی آوردم براتون

    نگرفتم ازش ، گفتم من بابت تشکر این کارو نکردم که بهم گفت ،من دلم‌گفت اینو به شما بدم دلی این کارو میکنم ،

    که منم سریع یه گل سر آفتاب گردان برداشتم و بهش دادم و گفتم پس اینم از من هدیه قبول کنین و خیلی خوشحال شد و وقتی رفت پیش مردی که همراهش بود

    جالبه وقتی رنگ ژله رو دیدم آبی روشن بود رنگی که من دوست دارم ،البته همه رنگای خدا قشنگن ولی آبی رو یه جور خاص دوست دارم

    و وقتی رنگشو دیدم‌گفتم خدای من میدونستی آبی دوست دارم از بین اون همه رنگای ژله ،برای من آبیشو آورده

    حتی وقتی دیدم آدما از اون دختر میگیرن و میخورن گفتم کاش منم یکی از اونا رو میگرفتم میخوردم

    این یعنی چی

    یعنی حتی علایق و خواسته های من هم برای ربّ ماچ‌ماچی چون تو ارزشمنده و هرچی من بخوام بهم عطا میکنی

    فقط کافیه توجه به اصل رو رعایت کنم

    چقدر زیبا این کار دختر، من رو به این درک رسوند

    فکر کن ، تو برای خدا کاری انجام بدی و حتی تا جایی که یادمه تو دلم مثل قبل نگفتم که ازت به خاطر این خوبی چیزی میخوام

    و حتی دختر بهم گفت از 60 تمن مالیاتشو کم کن بهم بده ،ولی من کل 60 هزار تمن رو نقد بهش دادم

    خدای من وقتی رها میشی از پول وقتی میگذری از سود کمی که شاید 5 یا 10 هزار تمنه و میگی خدا ، برای تو

    چقدر خدا بهت بیکران تر عطا میکنه

    به خاطر یه کار کوچیک بدون چشم داشت

    خدا بهم از اون کیک و ژله ها داد خودشم رنگ‌آبی

    این اتفاق به من اینو یاد داد که رها باشی و بگذری هرچی که تو بخوای بهت داده میشه

    حتی با جزئیاتش بهت داده میشه

    از جایی که فکرشو نمیکنی بهت داده میشه

    چقدر خوشحالم خدایا شکرت

    بعد دیدم گل رو به موهاش زد و وایسادن و باقی مانده کیکای ژله ایش رو فروختن و رفتن

    منم کیک رو نگه داشتم تا ببرم خونه بخوریم

    منم منتظر بودم‌مادرم و خواهرم بیان و برگردیم ،خیلی هوا سرد بود و نزدیک ساعت 6 بود

    مادرم چای گرفت و آورد برای من و با عشق با خدا صحبت کردم و کمی وایسادم و با مادر و خواهر و خواهر زاده ام برگشتیم خونه

    امروز فروش آبجیم خیلی خوب بود .

    خدایا شکرت

    وقتی رفتیم مادرم گفت طیبه میدونی چی شد؟؟؟

    یه آقا اومد موتورشو از کنار وسیله هامون برداره گفت من اسمم رو بهتون میگم‌و از هفته بعد بیاین همینجا وسیله هاتونوبفروشین و هرکس گفت جمع کنید ،بهش بگین آقای فلانی گفته ما آشنای آقای فلانی هستیم

    وای اینو که شنیدم گفتم خدای من چقدر تو خوبی آخه

    امروز همه سفارش مارو میکردن و میگفتن هیچ کس نمیتونه حرفی بزنه و همه اینها کار خداست

    تو دل تاریکی شب داشتیم میرفتیم سمت مترو

    دوتا دختر منو صدا زدن و گل سر خریدن و تا مترو بازم کلی فروش داشتم

    خدایا شکرت

    مامانم خیلی خوشحال بود

    و من آروم

    و از این آرامش عجیبم تعجب کرده بودم که چرا دیگه به پول فروش گل سرا فکر نمیکنم؟

    چرا اون حرص و طمعی که تو این یک هفته داشتم رو ندارم؟؟؟؟؟

    همه اینا برمیگشت به یه چیز

    اینکه من سعی میکردم که به گفته خدا عمل کنم تو این یه هفته و کنترل کنم ذهنم رو

    و با اینکه امروز هیچ نقاشی از نقاشیام از آینه دستی تا زیرلیوانی و گردنبند هیچی فروش نداشتم و فقط قیمت پرسیدن ، ولی اطمینان دارم که خدا به وعده اش عمل میکنه

    صد در صده

    چون من باید سمت خودمو اصلاح کنم تا از طریق نقاشی به ثروت برسم

    و تمام تلاشمو میکنم

    وقتی برگشتیم خونه رفتم تا به درختی که تو ایستگاه بی آرتی محله مون هست آب بدم و سلام بدم بهش

    حس کردم‌شبا نباید آب بدی به درخت ، و الان نه ، حتی دست هم‌بهش نزن

    استراحت میکنه و من چشم گفتم و سلام کردم به درخت توت و برگشتم‌

    وقتی رسیدیم خونه و شمردم برگه های کارتخوان رو نزدیک ده میلیون فروش بود

    باز هم‌ذره ای دلم‌نمیخواست پول رو برای خودم‌بردارم

    با اینکه دلم‌میخواست کلی وسیله نقاشی بخرم ولی گفتم میدونم خدای من تو به من عطا میکنی و باید من عمل کنم و شروع کنم

    و تو قدم های بعدی رو بهم بگی

    مادرم خیلی خیلی خوشحال بود و میگفت طییه بدهیامو اول میدم که به چند نفر باید پولی که گرفتم برگردونم و انقدر خوشحال بود که از خوشحالیش خوشحال بودم

    و خودمم خیالم راحت بود که به هیچ کس بدهی ندارم

    طیبه ای که همیشه از اطرافیان پول قرض میگرفت و بدهی داشت و نگران بود ،الان هیچ بدهی نداره و فکرش آزاده

    و مطمئننا کلی ایده های ناب بهم گفته میشه

    البته با عمل کردن به ایده های هم مدار با این‌مدار الانم قدم ها و ایده های بعدی گفته میشه

    خدایا شکرت

    امروزم بی نهایت زیبا بود خدایا شکرت

    وقتی داشتیم میرفتیم سمت مترو رو بنری نگاه کردم چشمم خورد به یه نکشته انگلیسی

    Time

    حس کردم پیامی برای من داره

    پرسیدم خدایا من نمیدونم منظورت چیه تو بگو

    چند قدم که راه رفتم دیدم دو تا پسر رد شدن رو لباسش به انگلیسی نوشته بود

    future

    آینده

    زما و آینده چه پیامی داشت برای من؟

    هرچی فکر کردم متوجه نشدم

    خیلی فکر کردم و دیدم متوجه نمیشم رها کردم و گفتم به وقتش گفته میشه

    و امروزم رو باعشق بی نهایت به اتمام رسوندم

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 73 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1978 روز

      سلام طیبه عزیز

      من چند روزیه که کامنتهای شما رو میخونم

      احساس گردم باید این کامنت رو برای شما بزارم

      البته کمی بعید میدونم که شما بپریرید

      ولی انگار باید میگفتم

      من احساس میکنم اونی که شما بهش میگید خدا ،اونی که میگید خدا بهم گفت اصلا خدا نیست

      بیشتر شبیهه شیطانه

      شما دارید با عینک قبلیتون به خدایی فکر می‌کنید که اون خدا اصلا خدا نیست، بلکه تصورات ذهنی شما از خداست

      البته خود من هم در ابتدای آشنایی با استاد دچار چنین افکاری بودم،

      انگار من هم یک پوسته ظاهری و یک لایه سطحی از حرفهای استاد رو درک میکردم

      مثلا تو حرفهایی که شما میگید خدا بهتون گفته

      دارید میگید خدا میگه از فروش گل سرها پولی بر ندار

      اینو خدا میگه ؟ یا شیطان ؟

      شاید درک شما از خدا اشتباهه

      هیچ وقت خدا هدایت نمیکنه که شما کار کنید تمرکز کنید گل سر ببافید براش زحمت بکشید برید وفت و انرژی و تمرکزتون رو برای فروشش بزارید فقط پولشو بر نداری و بدید به مادرتون

      این دقیقا خود شیطانه نه خدا

      استاد وقتی بهش گفته شده دوره تندخوانی کنار بزار ، کلش رو کنار گذاشته ، نه اینکه تمام تمرکز خودش و تیمش رو بزاره روی همون‌محصول و تولیدش بکنه و نیروهای درگیر همون کار باشن ولی فقط پولش رو دور بریزه

      اینجوری نبوده که

      تازه چه زمانی به این مساله هدایت شده؟؟؟؟؟؟ زمانی که میلیاردها تومن اون زمان باهاش پول ساخته

      زمانی که گیر نون شبش نبوده

      گیر هزینه های اولیه زندگیش نبوده

      زمانی که با همون پول به اعتناد به نفس رسیده قوانین خدا رو‌باور کرده ،رشد کرده بزرگ شده مطرح شده مشهور شده ، آقا کلا به هر آنچه میخاسته رسیده ، ولی از یه جایی به بعد که استاد از ثروت پر شده برلی بزرگتر شدن برای رشد بیشتر برای بیشتر لذت بردن از زندگی خدا بهش گفته حالا اگر میخای در کنار پول درآوردن لذت هم ببری برو کاریو انجام بده که دوست داری

      الان شما تو چنین شرایطی هستید؟

      الان شما خدای واقعی رو درک‌گردید اصلا ؟

      تو حرفهای شما پر ز باورهای کمبوده پر از باورهای مذهبیه

      پر از حمایتگر هاییه برای خانواده

      شما یه جا میگید خدا گفت برو نون بخر برای خواهرت تا اون صبحانه شو بخوره

      چراااا؟ چرا خدا اینو باید بگه؟

      شما کار کنید انرژی بزارید بشسد خدای زندگی مادرتون که ایشون بدهی‌ها شو بده

      بعد فکر می‌کنید اینو خدا گفته، نه اینو نذهب و فرهنگ رایج میگه

      خدا گفته شما بشید خدای مامانتون؟

      خدا گفته شما حامی مالی خانواده تون بشید؟

      میدونید خدا وایه چی به فرعون‌میگه مجرم و مسرف؟

      دقیقا اونم مثل شما فکر می‌کرد

      احساس خدایی می‌کرد

      اینکه شما دارید کلی تلاش می‌کنید ولی به مرحله دریافت پول می‌رسید میگید خدا گفت پول مال تو نیست،چرا دقیقا مخالف تمام قوانین کتاب خداست ؟

      میدونید خدا چرا به فرعون گفت مسرف؟

      چون اونهم با افکارش داشت پولشو حروم می‌کرد

      داشت با افکارش باعث از بین رفتن پول و نعمتهاش میشد.

      دقیقا مثل شما که با افکارتون دارید پول خدا و نعنت خدارو بر خودتون حرام‌می‌کنید؟

      اینو خدا کجا گفته؟

      شما کامنتتهای بسیار زیبایی مینویسید که من چند شب پیش کلی باهاش گریه کردم

      شما خیلی زیبا و صادقانه می‌نویسید

      ولی بنظرم خدا رو از یک منظر سنتی و اشتباه دارید مخاطب خودتون می‌بینید

      هر حرفی هر فکری هر الهامی هر احساسی هر گفتگوی ذهنی که باعث بشه یک ریال به نعنتهای خدا به پولی که مقدسه به مالی که خدا برای شما حلال کرده لطمه وارد بشه ، دقیقا نجوای شیطانه نه کلام خدا

      این واضح ترین پیام خداست

      که البته من بعد هز پنج سال تلاش در درک‌قرآن بهش رسیدم

      و هر آنچه شما می‌نویسید از نگاه مذهب آلود به خدا سرچشمه میگیره

      که انگار خیلی توش گیر کردید

      این که آدم قبلا مذهبی یوده مشکلی نیست

      منم قبلا خیلی مذهبی یودم

      ولی اینکه فکر کنیم ما مجبوریم با همین درک ،خدا رو لمس کنیم ، اینکه فکر کنیم نگاهمون نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره این بده،

      این خیلییی بده

      نمیدونم که اصلا شما در مدار درک کامنت من هستید یانه ؟

      ولی انقدر با صداقت می‌نویسید احساس کردم باید براتون بنویسم

      در پناه خدا ا باشید دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 695 روز

        به نام ربّ

        سلام آقای حمید رضا

        حرفاتون رو خوندم و اولش وقتی ادامه دادم در کنار صحبت های شما منم یک سری نشانه هایی دارم دلیل بر اینکه چرا این کارهارو انجام دادم

        شما اینجا که نوشتین

        دارید میگید خدا میگه از فروش گل سرها پولی بر ندار

        اینو خدا میگه ؟ یا شیطان ؟

        شاید درک شما از خدا اشتباهه

        …….

        خب الان درمورد صحبت هاتون بگم که

        دلیل دارم که نوشتم از طرف خدا بوده

        من تو رد پاهای قبلم هم دقیق با جزئیاتش نوشتم

        مثلا شما برای من نوشتین که

        هیچ وقت خدا هدایت نمیکنه که شما کار کنید تمرکز کنید گل سر ببافید براش زحمت بکشید برید وقت و انرژی و تمرکزتون رو برای فروشش بزارید فقط پولشو بر نداری و بدید به مادرتون

        اینو که نوشتین برای من فکر کردم به حرفاتون

        دلیلم اینه من وقتی این پیام رو دریافت کردم که از 11 آبان ماه دیگه حق ندارم گل سر بفروشم هیچ پولی نباید از این طریق بدست بیارم ، خیلی مقاومت داشتم که نه ،این از طرف خدا نیست

        چرا باید وقتی من تازه یک هفته شده که کارتخوانم رو بردم جمعه بازار و بار اول فروشم با کارتخوان بود الان خدا بیاد بگه دیگه گل سر نفروش

        و هرچی تا اینجا فروختی تموم شد و همه کامواها و گل سرات که فروش نرفتن رو هدیه بده به مادرت و فقط یک هفته میتونی بهش آموزش بدی و کمک کنی در فروش و بعد باید خودش انجام بده

        که طبق فایل های مختلف استاد قشنگ بهم فهموند که دیگه نباید این کارو ادامه بدی و باید بری سراغ نقاشی

        تمرکزت به نقاشی باشه

        که اون هم تو رد پاهام نوشتم که حتی اجازه اینم نداشتم که 18 آبان کنار مادرم باشم و براش بفروشم گل سرهارو

        چون مادرم چشماش ضعیف بود و کارتخوان رو کمی با مکث دکمه هاشو میزد و درست بلد نبود حتی تو رد پاهام نوشتم که حس میکردم نباید جمعه کنارش وایستم و خواهر زاده ام گفته بود میره و کنارش میشینه تا یاد بگیره چجوری با کارتخوان میشه استفاده کرد

        و طبق بحث و دعوایی که بین من و خواهرم در روز 17 آبان شد که باز هم نوشتم ، که دیگه پسرش رو کنار مادرم نفرستاد ،

        مادرم از من خواهش کرد این هفته اول رو کنارش باشم و نقاشیامم بذارم کنارش و بهش یاد بدم که چجوری با کارتخوان استفاده کنه

        اما من باز با افکارم که الان شما نوشتین فرعون

        وقتی به حرفتون الان فکر کردم و نوشتم یکی یکی درک کردم تک تک رفتارهای اون روزم رو حرفتون کاملا درسته

        قبول دارم اون روز خدا به من اجازه داده بود فقط کنار مادرم باشم و نقاشیامم بذارم کنارش و بفروشیم باهم نه اینکه من گل سرای مادرم رو بردارم و برم وایستم و بفروشم براش و نقاشیام پیش مادرم باشه

        و این رو دریافت کردم که نباید هیچ پولی از فروش جمعه 18 آبان بردارم چون من قرار شده بود از طریق نقاشی به درآمد برسم

        من اجازه این کارو نداشتم و فکر میکردم با این کار میتونم کمکش کنم تو اون روز ولی الان که فکر میکنم بله درسته نباید افکاری مثل فرعون داشتم که فکر میکردم من میتونم کمک کنم به مادرم

        ولی این رو هم اضافه کنم که کل اون یک هفته رو حسم بهم میگفت میتونی کمکش کنی و طریقه ساخت گل سر رو بهش آموزش بدی ، و وقتی یاد گرفت دیگه بری کنار تا خدا کار خودشو انجام بده ، ولی تا جمعه و جمعه فقط کارتخوان یادش میدی و تمام

        که من جمعه کارتخوان یادش ندادم و بردم خودم فروختم

        که الان طبق حرف های شما فهمیدم کار درستی انجام ندادم که خدا بهم گفت دیگه نباید ذره ای کمک بکنی

        حتی من دیشب تو این افکار بودم که این جمعه من نقاشیامو میذارم کنار وسیله های مادرم و میبرم دوباره برای مادرم گل سر میفروشم

        و یه جورایی حس میکردم من میتونم این کارو انجام بدم

        خداروشکر میکنم که داره به بی نهایت طریق کمکم میکنه

        دیروز از صبح تا شب کلی نشانه بهم داد و گفت که راهت اشتباهه ولی من به حرفش گوش ندادم

        و قشنگ از درونم آگاه بود ، که میدونست مقاومت دارم و دارم شرک میورزم و خودم از این شرک پنهان خبر ندارم ، و از طریق شما پیام محکمی بهم فرستاد که من درک کنم و به خودم بیام و فکر کنم به رفتارهای روز جمعه ام

        که راه فرعون رو در پیش نگیرم

        من اولش قبول نکردم خواهش مادرم رو که فقط کارتخوان یادم بده ، ولی وقتی به خدا گفتم و منتظر بودم یه نشونه بهم بده حس میکردم که نه دیگه نباید کمک کنی در فروش ولی درمورد یاد دادن کارتخوان از احساسم که طبق گفته استاد گفت اگر حس کردین احساستون خوبه یا احساس ترس و نگرانی ندارین که از طرف شیطان هست میتونید که انجامش بدین

        و من گفتم مادر فقط این هفته رو کنارت وایمیستم

        از هفته بعد اجازه ندارم به بافت گل سر یا درست کردنش دست بزنم و یا بیام کنارت بایستم و کمکت کنم گل سر بفروشی و یا من برات بفروشم

        قشنگ دریافت میکردم که باید فقط متمرکز بشم روی نقاشی هام

        من دیروز دقیقا وقتی داشتم رد پاهامو میذاشتم و نوشتم که اتاقم رو کامل خالی کردم از هرچی گل سر بود

        چون من دریافت کرده بودم از نشانه ها که خدا بهم گفته بود فقط یک هفته حق داری کار رو برای مادرت آموزش بدی و براش به عنوان هدیه گل سر ببافی و بعد از اون یک هفته نباید بافت گل سر برای مادرت انجام بدی

        خودش باید از پس تمام کارهاش بربیاد

        وقتی ادامه دادم حرف هایی که برای من نوشتین :

        الان شما تو چنین شرایطی هستید؟

        الان شما خدای واقعی رو درک‌گردید اصلا ؟

        تو حرفهای شما پر ز باورهای کمبوده پر از باورهای مذهبیه

        پر از حمایتگر هاییه برای خانواده

        ( نه من در چنین شرایطی که مثل استاد میلیاردها پول داشته باشم نیستم

        من از جریان گفته شدن دیگه تن تند خوانی رو ادامه ندن این پیام رو دریافت کردم که دیگه حق ندارم گل سر بفروشم و چون واقعا با وجود درآمد خوبش که هر هفته داشت ،من احساس خلا داشتم و خدا گفت دیگه بسه و تمرکزتو بذار روی نقاشی و ساخت باورهای قدرتمند و من چشم گفتم و اینم دریافت کردم که مثل استاد با وجود اینکه هرچی کاموا و گل سر آماده داشتم و میتونستم خودم بفروشمشون از پولشون گذشتم و هدیه بدم و از صفر برای نقاشی شروع کنم

        و این رو هم قبول دارم کارم درست نبود که این جمعه فکر کردم من باید گل سرای مادرمو بردارم و بفروشم و پولشو برنداشتم

        حرفاتون کاملا درسته من هیچ وقت نگفتم من خدای واقعی رو درک کردم

        همیشه هم به خودم یادآوری میکنم که تکامل هست و باید طی بشه و در این مسیر یه سری اشتباهاتی هست و صد در صد خواهد بود که من با نشانه های خدا به درکی برسم و بدونم که اگر از مسیر خارج شدم خدا به بی نهایت طریق به من میگه که خودمو اصلاح کنم و الان با پیام شما به من گفت که اون افکارت درست نبود

        و اگر من الان با حرف شما خودمو سرزنش کنم صد در صد به نجوای ذهنم اجازه میدم که کنترلم کنه

        بله درسته من به اشتباه هایی که در روز جمعه داشتم پی بردم و الان با پیام شما درس گرفتم و امروز قرار بود برای مادرم چشم قورباغه درست کنم و کمکش کنم

        ولی دیگه کمکش نمیکنم چون دیگه درسم رو گرفتم و خدا واضح بهم گفت که مثل فرعون نباش فکر نکن که فقط تویی که داری کمک میکنی

        و من به اشتباهم پی بردم و از خدا بابت شرکی که داشتم معذرت خواهی میکنم

        و میدونم که انقدر بخشنده هست که وقتی دیده من پی بردم به اشتباهم سریع بخشیده منو

        و میدونم که باورهای اشتباه طبق گفته استاد نیاز به تکرار مستمر و ادامه دار و قوی کردن باورهای محدود داره

        و باز هم خودمو از این بابت که شما گفتین سرزنش نمیکنم

        چون قسمتی از تکاملم هست و من با پی بردن به اشتباهم سعی در اصلاح کردنش قدم برمیدارم و پر قدرت تر ادامه میدم

        هر لحظه به خودم یادآوری میکنم که من هنوز کلی راه دارم و هیچ وقت نمیگم که طیبه تو از همه بهتری و باورهات درسته نه ،کلی راه دارم تا یاد بگیرم )

        و الان امروز و فردا و روزهای بعد رو باید متمرکز بشم روی نقاشی هام

        و روی پیشرفت خودم

        ولی اینکه کل بافتنیامو هدیه بدم هر آنچه که گفته شده بود دیگه نباید ادامه بدی درست بوده درکم ،چون از احساسم فهمیدم که هدیه بدم و این کارم درسته، چون من باید ایمانم رو در عمل نشون بدم به خدا و از طریق نقاشی فروش داشته باشم

        و از صفر شروع کنم

        در مورد این حرفتون بگم:

        شما یه جا میگید خدا گفت برو نون بخر برای خواهرت تا اون صبحانه شو بخوره

        (بله درسته الانم میگم‌خدا گفت ، من اون لحظه میرفتم سرکلاسم و برای خودم نون میخریدم و اصلا قصدی برای خرید به خونه نداشتم که دو تا نون اضافه به خواهرم ببرم تا صبحانه شو بخوره

        وقتی داشتم پول رو میدادم به نونوا یه صدای ملایمی شنیدم به جای یدونه چند تا بخر

        و درک اون لحظه من بود که ببرم خونه و به خواهرم هم نون رو بدم تا صبحانه اش رو بخوره

        و وقتی برگشتم خونه پنیر برداشتم برای خودم و رفتم

        الان که فکر میکنم میبینم شاید خدا میخواسته نون رو خالی نخورم و برم خونه تا پنیر بردارم برای خودم نمیدونم ولی احساسم بهم میگه کارم درست بوده

        باز هم میگم من نمیگم من صد در صد درست انجام میدم و حس هایی که دارم صد در صد از طرف خداست

        طبق گفته های استاد به احساساتم توجه دارم وقتی آرامش میده بهم و حس خوبی دارم به اون گفته عمل میکنم

        و من اون لحظه که دریافت کردم نون رو ببر خونه حس خوبی نسبت بهش داشتم و چشم گفتم

        درسته که خواهرم باید خودش بره نون بگیره و صبحانه شو بخوره و درسته خونه ما مهمون بود

        ولی من در اون لحظه هیچ فکری نداشتم به یک باره بهم این گفته شد که اضافه بخر و ببر خونه و برای خودت پنیر بردار)

        اینجا که نوشتین :

        چراااا؟ چرا خدا اینو باید بگه؟

        شما کار کنید انرژی بزارید بشید خدای زندگی مادرتون که ایشون بدهی‌ها شو بده

        بعد فکر می‌کنید اینو خدا گفته، نه اینو نذهب و فرهنگ رایج میگه

        خدا گفته شما بشید خدای مامانتون؟

        خدا گفته شما حامی مالی خانواده تون بشید؟

        میدونید خدا واسه چی به فرعون‌میگه مجرم و مسرف؟

        دقیقا اونم مثل شما فکر می‌کرد

        احساس خدایی می‌کرد

        اینکه شما دارید کلی تلاش می‌کنید ولی به مرحله دریافت پول می‌رسید میگید خدا گفت پول مال تو نیست،چرا دقیقا مخالف تمام قوانین کتاب خداست ؟

        ( بله درسته من به اشتباهم پی بردم که جمعه نباید کمکش میکردم

        اما اینکه دریافت کردم خدا گفته که پول فروش 18 آبان جمعه مال من نیست

        چون قرار بر این بود من این هفته فقط نقاشی بفروشم و به هیچ عنوان گل سر نفروشم

        که من طبق شرکی که داشتم و نوشتم و معذرت خواهی کردم از خدا ، که با حرف های شما متوجهش شدم ،

        و چون جمعه نزدیک 10 میلیون گل سر فروش رفت و نوشتم که حس میکردم نباید ذره ای از اون پول رو برندارم

        الان متوجهش شدم که چرا بهم گفته شد برندار

        چون من به حرف خدا گوش ندادم و قرارمون براین بود که من نقاشی بفروشم و فقط استفاده از کارتخوان رو به مادرم یاد بدم

        ولی طبق شرکی که داشتم و مثل فرعون فکر کردم اجازه دریافت اون پول رو که خودم وایسادم و فروختم رو نداشتم تا الان درسی باشه برای من که دیگه از این به بعد تکرار نشه

        و من الان فهمیدم دلیلش شرک بوده )

        یادمه استاد میگفت من وقتی از بندر عباس اومدم تهران هرچی داشتم بخشیدم و اومدم تهران ، و به این باور داشتم که خدا بامن هست

        و بعدش در فایل هاشون تاکید میکردن که اگر کسی این باوری که من دارم رو نداشته باشه و بره و این کار رو بکنه صد در صد ضربه شو میخوره

        و گفت اگر باور دارید که خدا با شماست همه دارایی تونو در راه خدا بدین و از نو شروع کنید

        من طبق تجربه هایی که از قبل داشتم و کارهای کوچکی شبیه به کار استاد کرده بودم نتیجه رو دیده بودم و یه جورایی دوست داشتم من هم به خدا اعتماد کنم

        وقتی این حس و گفته خدا رو دریافت کردم بارها پرسیدم که چرا ؟؟

        چرا باید تازه یک ماه شد که فروشم 23 میلیون شده و من با اون پول تمام نیاز هایی که برای خرید لوازم نقاشیم داشتم و خریدم رو و حالا که پول بدستم اومده نباید گل سر بفروشم و باید تمرکزم رو به نقاشی بذارم

        اون روزا خیلی درگیر بودم که این کارو انجام ندم و به حرف خدا گوش ندم

        که شما الان میگین نجوای شیطان بوده ، بله درسته نجوای شیطان در روز جمعه بوده قبول دارم چون من فکر کردم به حرفای شما و تک تک رفتارهای روز جمعه ام ،خودخواه شده بودم و فکر میکردم من فقط میتونم به مادرم کمک کنم و خدارو نادیده گرفتم خدایا منو ببخش میدونم که بخشیدی

        ولی درمورد اون یک هفته یعنی از 11 آبان تا 18 آبان اجازه کمک به مادرم برای یاد دادن شیوه ساخت گل سر رو داشتم

        من دقیقا اون روزها به احساس هام هم توجه داشتم به نشانه ها که از بی نهایت طریق به من نشونه داده میشد

        مثلا من اون روزها با اینکه خوشحال بودم که هر هفته جمعه درآمدم نزدیک 10 میلیونه

        اما در درونم یه خلا حس میکردم و مدام با خدا که حرف میزدم میگفتم خدایا من دلم میخواد از نقاشی درآمد داشته باشم

        و سپاسگزاری میکردم از اینکه ایده گل سر و فروش بالارو بهم دادی ،اما من دلم برای نقاشی تنگ شده

        وقتی حرفاتونو خوندم یه پیام مهم داشت برای من

        که گفتین بعید میدونم بپزیرید

        دقیقا افکار دیروز خودم به من یادآوری شد

        خدا چقدر دقیق هست در هدایت

        خوشحالم که به من کمک میکنه که من پذیرا باشم و فکر کنم

        من که فقط تا جمعه یعنی 18 آبان اجازه داشتم برای مادرم یاد بدم و فقط برای مادرم اون روز رو کمک بکنم که بفروشه

        از شنبه یک حسی بهم گفت وسایلاتو سریع جمع کن که تا دوشنبه هر روز میرفتم سرکلاس طراحی و فرصت نمیشد جمعش کنم تا اینکه سه شنبه که از دوچرخه سواری برگشتم دیدم مادرم خودش رفته اتاقم و هرچی کاموا و وسیله بوده برداشته و کمی مونده بود تا من خودم بردارم و بهش بدم

        و من تاشب اتاقم رو خالی کردم و جا باز کردم برای تمرکز به روی نقاشی

        و من مدام سعی داشتم به مادرم بگم مامان سریع برای جمعه کارارو درست کنیا و مثل گفته شما سعی داشتم بهش کمک کنم و باز هم شرک و شرک و شرک که انقدر پنهان بود متوجهش نمیشدم و فکر میکردم که یکمم کمک کنم تو وقتای بیکاریم اشکالی نداره

        ولی باز تو اون افکار هم یه حسی داشتم که وقتای بیکاریت باید طراحی کنی و بس

        و انگار به خیال خودم میگفتم این هفته هم بهش کمک کنم و فرداهم به مادرم چند تا گل سر درست کنم و دیگه کمکش نکنم

        یه جورایی دقیقا به گفته شما حس میکردم فقط من میتونم کمکش کنم و این فکر دیروز من بود و فکر 19 آبان تا دیروز من

        ولی جریانش رو کامل در رد پای 23 آبان میذارم چون قشنگ من دیروز دریافت کردم که دیگه حق نداری کمکش کنی و براش گل سر ببافی

        یادت باشه که تا جمعه اجازه داشتی کمک کنی که اولین هفته فروش مادرت بود

        تو الان داری فکر میکنی که خدا نمیتونه به مادرت کمک کنه

        و من قشنگ دریافت میکردم تمام این حرف هارو ولی نمیخواستم قبول کنم و مقاومت داشتم

        الان که به حرفای شما فکر میکنم میبینم بله من باور محدودی داشتم و این بود که منم مثل بقیه که قبلا میگفتن طیبه نمیتونه کاری انجام بده ، فکر میکردم مادرم نمیتونه کاری انجام بده

        و توی این هفته فقط به فکر کمک بودم و خدا بارها به من تاکید کرد که دبگه کمک نکن

        مثلا من روز سه شنبه که جمع میکردم کامواهارو به مادرم کمک کردم چند تا گل بافتم براش و دادم تا درست کنه

        اما حس ناخوبی داشتم یه حسی که میدونستم راهم اشتباهه و باید رها کنم

        تا اینکه پیام شمارو خوندم

        و دیروز خدا از زبان خاله ام که مهمون اومده بود و اومد اتاقم بهم گفت طیبه الان کار رو تحویل مادرت دادی؟؟؟؟

        گفتم بله

        یهویی بدون هیچ دلیلی گفت دیگه بهش کمک نکن

        بذار خودش از پس کاراش بربیاد

        حتی کنارش هم نشین توجمعه بازار ، اگر بری کنارش بشینی به تو متکی خواهد شد و وابسته تو میشه و گل سرارو نمیتونه بفروشه

        حتی در درست کردن گل سر هم بهش کمکی نکن

        تا اینجا کمک کردی بذار باقی کارارو هرچقدر که تونست انجام بده و ببره بفروشه

        تو دیگه مسئولش نیستی

        و من وقتی این حرفای خاله ام رو شنیدم به خودم اومدم گفتم طیبه تو چیکار داری میکنی

        خدایی که به تو کمک کرده به مادرت هم کمک میکنه

        دیگه نباید براش چیزی آماده کنی

        ولی باز هم به حرف خاله ام گوش ندادم و بعد رفتنشون به مادرم گفتم ،مامان چی شد گل سراتو درست نمیکنی

        مامانم گفت طیبه خسته شدم مهمون داشتیم واجب که نیست همینایی که دارم رو میبرم میفروشم سخت نگیر

        که داداشم برگشت گفت طیبه دیگه بسته ، دیگه تموم شد کار تو ،بذار هرجور دلش خواست ببافه و هرچقدر دلش خواست ببره بفروشه نیازی به گوشزد کردن تو نیست

        تو طبق نیازت تلاش میکردی و در هفته 200 تا گل سرمیبافتی ولی مادر طبق توان خودش و اشتیاق خودش درست میکنه و الان مادر طبق توانایی و نیازش اگر بخواد بیشتر کار میکنه و اگر نخواد اصلا 10 تا ببره اشکالی نداره

        و من اونجا بود که برگشتم دیشب به اتاقم و گفتم نمیدونم کارم درسته یا نه

        که میخوام این هفته هم کمک کنم

        و انگار نمیخواستم قبول کنم این همه نشونه های خدارو که بهم میگه فکر نکن که تو کاره ای هستی و قدرتی داری

        تو هیچی نیستی و منم که به مادرت کمک میکنم

        ولی باز مقاومت داشتم و آخر شب به مادرم گفتم فردا برات چند تا چشم قورباغه میبافم

        و خوابیدم

        الان که پیام شما رو خوندم اولش گفتم چرا باید این حرفارو انقدر محکم و با عصبانیت برای من بنویسه و بگه تو داری به نجوای شیطان گوش میدی ، راستشو بخواین من وقتی پیام محکم شما رو خوندم قلبم از ترس به تپش افتاد که نوشتین تو نجوای شیطان رو گوش میدی

        چون میخوای مثل فرعون قدرت خودت رو به رخ بکشی و بگی من این کارو کردم

        اولش ترس وجودمو برداشت ولی سعی کردم آروم بشم

        گفتم خدایا کمکم کن درک کنم پیام این نوشته دوستمون رو که میدونم صد در صد از طرف تو هست

        وقتی پیامتونو کپی کردم تا تو گوگل درایوم بذارم و خودمم شروع کنم به نوشتن پاسخ

        از اول دوباره خوندم نجوای ذهنم خواست عصبانیم کنه که طیبه تو اصلا اینجوری که برای تو نوشته نیستی

        تو نمیتونی مثل فرعون باشی و میخواست منو عصبانی کنه تا نوشته های با عصبانیتم رو برای شما بنویسم و نپزیرم که من داشتم حرف و نجوای شیطان رو گوش میدادم روز جمعه و توی این یک هفته که سعی داشتم کمک کنم

        ولی گوش ندادم به حرفای ذهن و سعی کردم آروم کنم خودمو و دوباره نوشته هاتونو با آرامش بخونم

        وقتی شروع کردم به نوشتن دیدم خود به خود داره تک تک رفتارها و نشانه های دیروزم به من یادآوری میشه که خدا بارها به من گفت این مسیری که میری اشتباهه و به طرق مختلف گفت که طیبه دیگه بسته تو اون یه هفته رو اجازه داشتی که کمک کنی تا روز جمعه 18 آبان

        که خود روز جمعه فقط کارتخوان باید یاد میدادی و بس

        ولی شرک ورزیدی و حس کردی قدرتی داری در کمک کردن

        اشکالی نداره الان که متوجه اشتباهت شدی و درست رو گرفتی از این لحظه دیگه هیچ گل سری نباف برای مادرت

        و از جمعه باید بری نقاشی بفروشی و بس

        و حجت رو برمن تمام کرد با این پیام شما که درس رو بگیر و در عمل اجرا کن و من چشم میگم به خدا و در اصلاح رفتارهام تلاش میکنم

        الان میخوام مثل استاد عباس منش که از بندر عباس اومد تهران و از صفر شروع کرد

        از صفر شروع کنم و جمعه با نقاشیام برم جمعه بازار

        که ایمانم رو در عمل نشون بدم و قدم بردارم

        خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم بی نهایت ازت ممنونم و قدر دان این نعمت هستم که به من قلبی باز برای دریافت کلامت دادی که من اگر مسیری رو اشتباه رفتم به بی نهایت طریق پیامت رو ارسال کنی و اگر من شرک ورزیدم

        تو باز هم کمکم کردی و بهم فهموندی تا درس بگیرم و در عمل اجرا کنم تا شرک رو به توحید در عمل تبدیل کنم

        و در آخر

        در مورد این نوشته تون :

        و هر آنچه شما می‌نویسید از نگاه مذهب آلود به خدا سرچشمه میگیره

        که انگار خیلی توش گیر کردید

        ولی اینکه فکر کنیم ما مجبوریم با همین درک ،خدا رو لمس کنیم ، اینکه فکر کنیم نگاهمون نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره این بده،

        ….

        ( راستش درک نکردم این حرفتونو ، درسته یه چیزایی فهمیدم از حرفتون و این حرف استاد بهم یادآوری شد که

        یه جایی میگفتن همه ما باورهای محدودی درمورد مذهب داریم و باید فکر کنیم و بنویسیم و بخوایم که بفهمیم و باورها رو به مرور زمان یکی یکی پیدا کنیم که چه باوری محدود بوده و باورهای قوی بسازیم

        من هیچ وقت فکر نکردم که با همین درک مجبورم خدارو لمس کنم و نگاهم به خدا نیاز به اصلاح نداره

        نمیدونم

        راتا حالا بهش فکر نکردم

        اصلا درکش الان برام سخته در کل متوجه این حرفتون نشدم که اصلا یعنی چی؟؟؟؟

        ولی اینکه فکر کنیم ما مجبوریم با همین درک ،خدا رو لمس کنیم ، اینکه فکر کنیم نگاهمون نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره این بده،

        ( من از روزی که شروع کردم به گوش دادن به فایلای رایگان ، و میشنیدم که استاد عباس منش میگه همیشه به احساست توجه کن و اگر از خدا پیامی دریافت کردی ببین احساست چیه در اون لحظه که فکر میکنی از طرف خداست

        من طبق اون سعی میکنم همیشه توجه کنم به احساس هام

        ولی درمورد اینکه فکر کنم نگاهم نسبت به خدا نیاز به اصلاح نداره

        بهش فکر نکنم و راستش هنوزم این جمعگله برام گنگ هست که منظور چی بود که نوشتین؟؟

        از خدا کمک میخوام قلبم رو باز کنه تا درک کنم پیام درون این جمله رو که صد در صد میدونم که حامل پیام و درسی برای من هست که در رشد کردن ظرف وجودم خیلی بهم کمک خواهد کرد

        ممنون میشم منظورتونو در این باره بگین که این جمله یعنی چی؟؟

        و بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتین و به حسی که داشتین گوش دادین و انجام وظیفه کردین که برای من بنویسین با این شدت و محکم که من به خودم بیام و درسم رو بگیرم و در عمل سعی کنم اجرا کنم

        بی نهایت سپاسگزارم

        اگر پاسخم طولانی بود ببخشید درک هایی که از صحبت هاتون داشتم نوشتم تا یادم باشه که خدا به بی نهایت طریق داره هدایتم میکنه

        درسته اولش ذهنم میگفت نه تو نمیتونی این همه حرف محکم و ناعادلانه رو از کسی که هیچ درکی از اون لحظات تو نداشت رو قبول کنی ولی سعی کردم آرومش کنم و دوباره بخونم و از خدا کمک بخوام از درک پیام شما

        و باور داشتم که صد در صد پیامی برای من هست که انقدر محکم و تاکیدی گفته شده

        خداروشکر میکنم که قلبم رو باز کرد برای دریافت آگاهیش

        وقتی بیشتر فکر کردم گفتم شاید دلیل اینکه جمعه نقاشی هامو قیمت پرسیدن و نخریدن ،این باشه که من این شرک‌رو داشتم و مثل فرعون فکر میکردم

        و خدا میخواست بفهمونه ولی من درک نکردم اونموقع خدارو شکر که الان یکی یکی درکش رو بهم عطا کرد

        و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که هر لحظه هدایتم میکنه خدایا شکرت

        برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
        • -
          حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
          مدت عضویت: 1978 روز

          سلام طیبه عزیز

          باز هم لازمه که بگم شما خیلی با احساس و در نهایت صداقت کامنت می‌نویسید

          شما به تفصیل راجه به موضوعات توضیح دادید

          و من بطور کلی میخام دوباره براتون بنویسم

          من درگ کلیمو از مساعل میگم

          البته این مساله ای که میگم هنوز برای خودم کاملا درست نشده و باید تا ابد روش گار کنم

          انگار یه درک نادرست از خدا

          از کلام شما این برداشت میشه که انگار خدا یه رئیسه و بنده هاشو زیردست و مطیع

          نه بنظرم اینطوری نیست

          بسیاری از چیزهایی که گفتید متاسفانه اون اویل ایراد خودم هم بود.

          اولی که با استاد آشنا شده بودم هفت تا پروژه فعال و عالی داشتم که بخاطر جوگیر شدن همشو رها کردم .

          شاید بقول شما این بخشی از مسیر و تکامل من بود.شاید باید این اشتباه رو میکردم که امروز بعد از پنج سال چنین درکی رو‌پیدا کنم

          ولی اعتراف میکنم من راه سخت رو انتخاب کردم

          تازه سه روزه یکی از ترنزهامو فهمیدم، سختی و تقلا برای رسیدن به هدف.

          من هفت تا پروژه رو رها کردم ، پروژه هایی که خیلی ها ارزوشون بود داشته باشن

          که پنج تاش روی هم احتمالا اون زمان حدود هفت هشت میلیارد تومن برام‌پول می‌ساخت.

          میرفتم زیر دوش اشک میریختم و میگفتم خدایا میخام ابراهیمت بشم ،

          طیبه عزیز ، همه ما هدایت میشیم ولی آیا براه درست ؟

          نه ،بلکه هدایت میشیم به باورهامون ، به آنچه برای ذهنمون تثبیت شده.

          من اون زمان ابراهیم بودن رو انتخاب کردم چون تنها راه رسیدن به خدا زو رنج میدونستم

          با خودم گفتم ابراهیم از بچش گذشت، پس تو هم باید از پول بگذری

          من هدایت شدم به راهی که از هفت سالکی تا سی و چهار سالگی تو مغذم خوانده شده بود.

          ما هدایت نمیشیم به بهترین ها،ما هدایت میشیم به آنچه باورش کردیم

          آیا اگر پنج سال پیش من اون تصمیمات فرعونی رو نمیگرفتم خدا نمیتونست در آرامش در رفاه در لذت هدایت کنه به درک های بیشتر؟

          آیا تو این پنج سال خودم باید با خودم لازم بود این‌کار هارو بکنم؟

          آیا لازم بود روزها حتی پول تهیه غذا و وعده روزانه مو نداشته باشم؟

          نیاز بود حتما با گرسنگی و فقر درسامو بگیرم؟

          آیا یا اون پولها نمیتونستم خونه و ماشین و رفاه رو داشته باشم و در آرامش بیشتر ردی خودشناسی کار کنم؟

          ولی من بخاطر درک نادرست از خدا راه فرعون رو پبش گرفتم نه ابراهیم

          اگر درک‌من از ابراهیم غلط بود مقصر خدا بود ؟

          اگر درک من از پرداخت بها اشتباه بود مقصر خدا بود ؟

          اگر شما درکتون اینه که باید آنچه دارید رو کامللللللل ببخشید و هدیه بدید و صفر بشید و شروع کنید خدا مقصره ؟

          خود خدا میگه اکر میخای انفاق کنی نه چنان دستت رو به گردن بیاویز که خیرت به هیچ کس نرسه نه چنان بریز و بپاش کن که در نهایت خودت مورد سرزنش قرار بگیری ،

          یه آیه هست کلا

          از ریشه تبذیر

          سرچ کنید

          میگه اونیکه تبذیر میکنه تو انفاق ،همنشین و برادر شیطانه

          اگر استاد هم اون زمان اونکار رو کرده جتما با درک اشتباه خودش از خدا این‌کار رو کرده

          و تو تهران چک و عگدهاصو 5م خورده

          ولی زمانی که مهاجرت کرده به آمریکا درکش درک بهتری از خدا بوده ، پس جرا همون گار رو دوباره تکرار نکرده؟

          طیبه عزیز

          من خودم دارم سعی میکنم تمام اون برچسب‌هایی که دین و مذهب و فرهنگ به خدا زده از ذهنم‌پاک کنم تا خدای واقعی رو درک کنم؛

          ما خدارو خیلی بد فهمیدیم

          خدا دستور دهنده نیسا

          خدا توبیخ کننده نیست

          خدا انقدر صفر و صدی نیسن

          خدا دوسته ،یاره ،همراهه ،خدا یه رفیقه مهربونه

          مثلا میگید من دیگه به مامانم کمک نمیکنم

          چون خدا گفت

          نههههه

          خدا نمیگه

          طیبه جان لطفا سعی کن قرآن رو بخونی و درک کنی

          انقدر سخت نبین خدارو

          کمک و خدایی کردن برای بقیه به مرز باریکی بینشون هست

          کمک کن ،چرا نکنی

          ولی خدایی نکن براش

          من همیشه پیگم بزرگترین خیانت در حق اونایی که دوسشون داریم اینه که خیلی ازشون حمایت کنیم

          بزار تجربه کنن بزار زمین بهورن بزار خاکی بشن عیب نداره درس میگیرن

          بزار مامانت اصلا اشتباه کنه سود کل روزش رو اشتباهی نابود کنه ، بزار اشتباهی یه صفر کمتر تو کارتخوان بکشه

          عیبی نداره خودش درس میگیره رشد می‌کنه

          بزار مستقل بشه

          ولی کمکش کن دل به دلش بده هواست بهش باشه ولی خداش نشو.

          از زمین تا آسمون فرق هست بین این دوتا

          انفاق بکن ولی تبذیر نه

          اصلا خود درک انفاق خیلی مهمه

          اتفاق یعتی درک باور فراوانی

          به بقیه هم کمک بکن ها

          ولی یه وقتایی به خودت هم کمک کن همونم‌ میشه انفاق

          کاسه خودت کادو بخر ،اونو بزار به پای انفاق

          وایه مامانت از سهم انفاق ات خریدای خونه رو بکن اونم‌میشه انفاق

          خودتو به یه رستوران چند درجه بالاتر از رستوران‌هایی که همیشه میری دعوت کن و پولشو از سهم انفاق ات بپرداز. چون اونم انفاقه

          باور به فراوانی اصل و اساس انفاقه

          سخت نگیر

          خدا سختی مارو نمیخاد

          از پول انفاق ات دوره هارو بخر ،بزار خدا رو زودتر و بعتر درک کنی

          بزار این درکهای نادرست مذهبی از خدا زودتر از وجودت پاک بشه.

          کی از خودت واجب تر

          کی از خودت لایق تر

          خدا هم هدایت میکنه هم به ما قوه درک داده

          اون‌گاری که درسته رو انجام بده

          نگو خدا اجازه نداد

          قرآن بخون

          قرآن بخون

          قرآن بخووووون

          نگو خدا اجازه نداد

          اون شیطانه

          خدا قرآن رو فرستاده دیگه ، دیگه چجوری ازین واضح تر هدایت کنه

          حالا اینکه ما نمی خونیم ،آیا خدا مقصره؟

          بعد میگیم خدا اجازه نداد‌

          والا اجازه خدا هم دست ماست،خخخخ

          خودش میکه تو باید اجازه بدی تا من هدایتت کنم

          این بخش‌های آخر در واقع جواب به سوال اخرتدن بود

          برداشت تون از خدا رو اکر درست کنید بیشتر متوجه نجواهای ذهن یا هدایت‌های خدا میشید

          اگر ذهن ما هنوز طعم مذهب داره باید ذهن رو ازین طعم‌ها پاک کنیم تا بتونیم خدای واقعیت بشناسیم

          براتون بهترینهارو از خدا میخام

          در پناه خدا باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 695 روز

            به نام ربّ

            سلام آقای حمید رضا 

            حرفاتونو که خوندم راستش من گیج شدم

            باید یکی دوروز حرفاتونو بخونم تا درک کنم و البته یکی دو روز کافی نیست  چند روز باید بخونم  و از خودم سوالاتی بپرسم که روشن بشه برام  و درکایی که داشتم رو بنویسم  و بنویسم و بنویسم تا باورهای محدودم رو پیدا کنم و درکشو پیدا کنم 

            ،این حرفتون رو تازه میشنیدم 

            من اینو از آیات قرآن درک کردم ،از آخرین باری که آیات انفاق رو میخوندم ،که میتونم به خواهرم یا کسی که تو فامیل هست و نیاز به کمک داره انفاق کنم و حتما نیاز نیست به غریبه باشه ، از خانواده و فامیل هم‌میتونم انفاق کنم  و 10 درصد درآمدم رو انفاق میکردم به نزدیکانم که سپرده بودم مادرم براشون چیزایی میخرید که نیاز داشتن 

            ولی بهش میگفتم برای خودت خرج نکن یا بخوام برای خودم خرج کنم 

            حتی برای انفاق سخت میگرفتم میگفتم مامان برای خونه مون چیزی نخریا 

             یا برای خودت ، فکر میکردم که اگر از اون پول به خودم برگرده گناه کردم و یه جورایی سواستفاده از اینکه من 10 درصد درآمدم رو برای خدا میدم که البته کل هرآنچه دارم برای خداست ، اگر من از اون 10 درصد خرج کنم کار درستی نیست !!

            مگه میشه سهمی که برای انفاق گذاشتیم برای خودمون خرج کنیم؟؟؟ 

            اینجا که نوشتین : 

            از پول انفاق ات دوره هارو بخر ،بزار خدا رو زودتر و بعتر درک کنی

            یا گفتین برای خودت تو رستوران غذای بخر 

            مثلا وقتی میرم جایی دلم میخواد منم مثل خیلیای دیگه تو  کلاسم  و ورکشاپ که میرم و هر هفته یک شنبه ها از داخل رستوران رد میشم تا برسم به سالن ورکشاپ  تو تجریش که میرم و همیشه  وقتی رد میشم و بوی غذا هارو حس میکنم و مردم رو میبینم  ته دلم میگم کاش میشد منم میومدم تو این رستوران کنار کلاسمون که رنگ روغن میرم غذا میگرفتم 

            البته که باید برای خودم ارزش قائل باشم و همیشه سعی میکنم از خونه برای خودم تخم مرغ و یا نون پنیر بیارم ولی کم پیش اومده خودمو تو بیرون از خونه مثلا مهمون کنم غذا بگیرم 

            وقتی چند روز پیش با خواهرم بحثم شد حرفش الان یادم اومد 

            یهویی برگشت گفت طیبه 10 میلیون پول درآمد یک روزت بود ولی تو جمعه بازار نرفتی یه غذا برای خودت بخری و از خونه تخم مرغ بردی  تو برای خودت ارزش قائل نیستی که من بحث رو ادامه دادم و گفتم من تخم مرغ دوست دارم بخورم در صورتی که ته دلم دوست داشتم مثلا برنج و چیزای دیگه بخرم 

            که حتی من این حرفو به مادرم گفته بودم و هفته بعدش مامانم اومد و یه غذا گرفت تا باهم تو رستوران بخوریم ،من بهش گفتم من نمیشینم اونجا چون یدونه غذا گرفتیم زشته میگن پول ندارن دو نفری میخورن 

            و یا افکار بعدش که داشتم  و تو رد پام نوشتم 

            یعنی مثلا من میتونستم با اون 10 درصدی که برای انفاق به خدا کنار گذاشتم رو برای خودم از اون رستوران غذا بگیرم؟؟؟؟؟

            البته که با پول خودن و درآمدم میتونستم بخرم اما باورهای محدودم مانعم میشدن 

            تو قرآن راستش شاید من اینو درک نکرده باشم اولین بار بود میشنیدم 

            سعی میکنم بیشتر قرآن بخونم 

            خداروشکر میکنم که از طریق شما و یه دوست آگاه دیگه بهم فهموند باید بیشتر قرآن بخونم 

            و دور نشم از قرآن خوندن 

            استاد در موردش صحبت کردن؟؟که میتونیم برای خودمون به نیت انفاق خرج کنیم مثلا از درصدی که کنار میذارم از درآمدم؟

            من تازه یک سال شده تو این سایت هستم و تا الان سعی کردم با فایلای رایگان عمل کنم و درک کنم و تا جایی که عمل کردم نتایج رو دیدم 

             و با فروش گل سرا تونستم دوره 12 قدم رو تا قدم هفت تهیه کنم ولی هنوز شروع نکردم 

            اما از زبان شما جملاتی رو شنیدم که یکم سخته درکش برای من ،راستش هم میخوام قبول کنم هم حس میکنم مقاومت دارم 

            باید به خودم زمان بدم تا بشینم و فکر کنم 

            گنگ شد برای من نمیدونم شاید الان  تو مدار درکش نیستم  و باید انقدر فکر کنم و بخونم حرفایی که نوشتین رو و از خدا میخوام کمکم کنه 

            میدونم باورهای من در مورد مذهب و ثروت و کلا همه چی خیلی محدوده ولی بالاخره باید از یه جایی شروع کنم و دوباره باور قوی بسازم و تکرار کنم 

            مثل روزای اولم که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و خیلی سخت بود کنترل افکارم که پشت سر هم اذیتم میکردن و من روزها گریه میکردم و مادرم شاهد حال بد من بود  که سر یه موضوعی  چقدر به خودم اذیت دادم 

            و الانم رو که مقایسه میکنم با اون روز که چقدر آروم شدم که اون موضوع و درخواستم خیلی خیلی کم رنگ شده و تسلیم تر شدم 

            ولی باید مغرور نشم که بگم خیلی خوب شدم و دیگه تموم شد باید ادامه بدم هرلحظه 

            و این مسیر برای من پر از درس هست که ظرف وجودمو رشد بده 

            و به قول شما که گفتین بذار مادرت اشتباه کنه ، منم مثل مادرم ،تو مسیر تکامل میتونم اشتباه کنم مگه نه؟؟؟

             شما گفتین خدای واقعی رو نشناختی 

            درسته کلی راه دارم ولی تو این یکسال طبق نتایجی که داشتم خیلی آرامشم بیشتر شده و در طول روز بیشتر از قبل  حالم خوبه 

            شاید من باید این حرفارو از شما میشنیدم تا بیشتر فکر کنم شاید وقتی درخواستمو مثل حضرت موسی از خدا خواستم 

            و خدا از طریق شما بهم کمک کرد تا ظرفمو بزرگتر کنه 

            الان که مینوشتم یادم اومد 

            از وقتی من شروع کردم به درخواستم به روش حضرت موسی که میگفت قلبم رو باز کن….

            دقیقا 11 آبان بود که آخرین روز که جمعه بازار رفتم و تصمیم گرفتم به روش حضرت موسی درخواست کنم و نزدیک 14 میلیون فروش داشتم 

            که حتی این مبلغ دو برابر هفته قبلم بود 

            که حتی اون روز به طرز عجیبی همه چیز ساده برام رخ میداد 

            منم گفتم قلبم رو باز کن برای درک هرآنچه که باید درک کنم 

            قلبم رو باز کن برای آگاهی و عمل کردن 

            الان یادم اومد از اون روز که این درخواستا رو کردم بعد یک هفته  یا ده روز ،پیام شما رو دریافت کردم  که تو رد پای 18 آبان جگعه برای من نوشتین  ،که سبب شد فکر کنم 

            اون روز که پیام شمارو خوندم و پاسخ نوشتم  ،تا شب هی به خودم میگفتم یعنی من خدارو درست نشناختم و چند باری سرزنش کردم خودمو

            و سعی میکردم کنترل کنم خودمو و یادآوری میکردم که جزئی از تکاملم هست 

            که همون‌روز دیدم دارم به سمت نگرانی میرم از  خدا کمک خواستم که بهم بگه تا الان باهاش حرف میزدم یعنی درست نبوده شناختم 

            که اومدم تو سایت و نشانه هارو زدم تا ازش کمک بخوام دیدم همین فایلی که شما برای من نوشتین رو نشانه آورد 

            حس کردم که باید بیشتر به این فایل گوش بدم و بیشتر فکر کنم و حس کردم که من ایمانم رو به غیب داشته باشم که به هزاران طریق به من کمک میکنه تا مسیر تکاملم رو طی کنم 

            و ایمان داشته باشم که هدایت میشم و اجازه بدم 

            اجازه بدم هدایتم کنه و مقاومت نکنم 

            و البته میدونم  مقدار بیشتری  از باورام سبب شده که درک کنم که خدا بهم گفته و بعد متوجه شدم که درکم درست نبود

            و نتایج خوب و احساس آرامش نتیجه باور درست بوده که آرامش داشتم‌ و یه سری اتفاقات ناب رخ داده 

            امروز وقتی پیامتونو دیدم یه لحظه گفتم از این به بعد توسایت هیچی نمینویسم ،من که اشتباه درک میکنم چرا باید بنویسم و باقی دوستان رو هم به اشتباه بندازم 

            حتی یادمه بارها وقتی داشتم ریز و باجزئیات مینوشتم میگفتم تگننویس چرا داری مینویسی 

            و هر بار میدیدم من شب اومدم و دارم چند ساعت رد پامو مینویسم و برای نوشتن زمان میذارم 

            الان درک کردم که اون نیروی عظیم که منو هدایت میکرد تا بیام و بنویسم داشت به من کمک میکرد که من بنویسم تا خودم  یاد بگیرم 

            ولی بعد که فکر کردم گفتم نه طیبه تو نباید تسلیم نجوای ذهنت بشی 

            تو اگر تو سایت نمینوشتی و دوستان پاسخ برات نمیذاشتن از کجا میفهمیدی که یه سری درک هات اشتباه بوده 

            و ازشون درس بگیری و سعی کنی یاد بگیری و عمل کنی 

            بعدشم ،هر کس رد پاهای تو رو بخونه طبق مداری که درش هست دریافت خواهد کرد 

            مثلا شما از صحبت ها و نوشته هام یه سری باورهای اشتباهم رو بهم گفتین 

            در صورتی که خودم خبر نداشتم 

            و فکر میکردم دارم درست درک میکنم و یا شاید درک میکردم اما مقاومت داشتم طبق باورهای محدودم که نوشتین :

            نه ،بلکه هدایت میشیم به باورهامون ، به آنچه برای ذهنمون تثبیت شده.

            الان که بیشتر فکر کردم به اون روزم ، که درک و حس کردم نباید ذره ای از پول فروش جمعه 18 آبان رو که نزدیک 10 میلیون بود رو برای خودم بردارم 

            باورهای فراوانی داشتم که این رو درک کردم و فکر کردم از طرف خداست 

            باید بیشتر فکر کنم راستش ته دلم هنوز دلم میخواد در کنار نقاشی گل سر بفروشم اما از طرفی هم نباید تمرکزمو از نقاشی بردارم چون نقاشی حالمو خوب میکنه و اگر باورهامو از نقاشی قوی کنم صد در صد بیشتر از فروش گل سر فروش خواهم داشت یا سفارش نقاشی دیواری خواهم گرفت 

            دلم میخواد تمرکز کنم فقط و فقط روی نقاشی 

            راست میگین 

            من خودم  اون روز خیلی دوست داشتم حداقل نصف درآمدم رو برای خودم بردارم 

            الان که فکر کردم یادمه میگفتم نه نمیتونم بردارم و این افکارو داشتم  ،به مادرم گفتم همه رو به تو میدم و به خودم میگفتم طیبه وقتی پول نداشتی همیشه مادرت بهت کمک کرده حالا نوبت تو هست و این پول رو به مادرت بده تا کار رو از صفر شروع نکنه 

            و باور فراوانیم هم محدود بود و خیلی از باور های دیگه که اگر به تک تک رفتارهام فکر کنم میتونم بفهمم که چرا اون درک هارو داشتم 

            باور های محدودی  داشتم اما طبق باورم فکر میکردم  و درک میکردم خدا میگه حق نداری از پول برای خودت خرج کنی 

            در صورتی که به گفته شما خدا همیشه دوست داره به ما فراوان ثروت بده و بی نهایت بده 

            ولی من با باور محدود خودم اون درک رو داشتم 

            وای خدای من بعد گذشت چند روز تازه فهمیدم پیام اون روز شما رو 

            که درکت درست مبوده و فکر کردی از طرف خداست 

            اونجا که گفتین به مادرت کمک کن ،کمک میکنم منظورم از نوشتنم این بود که تو فروش کمکش نمیکنم  و بله درسته الان یادم اومد ، گفتم این حرفو ،من بهش گفتم که حتی کمک نمیکنم مثلا اگر گفتی بیا سیم های گل رو برای من درست کن 

            ولی  این هفته بهم گفت طیبه میای یادم بدی گفتم باشه و یادش دادم یا یکم کمکش کردم 

            یا امروز بهم گفت میشه بری از یه خانم کاموا بگیری که بافته حاضر کرده 

            بهش گفتم نه و بیرون کار داشتم خودش اومد باهم رفتیم گرفتیم 

            وقتی میخواستم خودمو سرزنش کنم و یه لحظه گفتم دیگه تو سایت هیچی نمینویسم 

            به خودم اومدم گفتم تو داری تکاملتو طی میکنی ،اشکالی نداره که اگر درک درستی نداشتی اینم جزئی از مسیر هست 

            و خدا داره کمکت میکنه  خوشحال باش که از طریق آقای نارنجی ثانی بهت فهموند 

            مثلا با همین حرفای آقای نارنجی ثانی  خواسته بهت بگه بیشتر قرآن بخون 

            که حتی استاد همیشه تو فایلا میگه تا جایی که میتونین قرآن بخونین که آیه قرآنه و تکرار میکنن 

            که من سه ماهی بود طبق درک محدودم  که باز هم برمیگشت به باورهای اشتباهم سمت قرآن نمیرفتم 

            حتی بارها برام سوال میشد که چرا باید قرآن نخونم ولی باورای محدودم انقدر قوی بودن که من رو منع میکردن از قرآن خوندن 

            تا اینکه یک فایلی از استاد دیدم که میگفت ایلان ماسک انقدر تو کارش متمرکز بود که خونه اش کثیف بود و ثروت مند شده 

            و یا تو یه جا شنیدم استاد میگفت  ثروتمندا تمیز هستن ، چیزای خراب رو نگه نمیدارن و نمیذارن تو انبار 

            یا چیزای دیگه و با خودم میگفتم مگه استاد نمیگفت  تو  قرآن خدا گفته تا میتوانید قرآن بخوانید چرا تا من میرم سمت قرآن یه حسی بهم میگه نمیتونی چون نظم نداری ؟! 

             فکر میکردم من که اتاقم همیشه نا منظمه و انقدر مشغول نقاشی میشم که فرصت نمیکنم تمیز کنم یا تو کارای خونه به مادرم کمک کنم  و ظرف نشورم و جارو نکشم که اتاقم جا برای نشستن نبود فقط رو تختم مینشستم ،من حق خوندن قرآن رو ندارم  چون کثیفه اطرافم ،کار میکنم منظم نیستم 

            و واقعا هم این حسو میکردم که وقتی تمیز نیستی که تو قرآن نوشته نظافت  رو گفته پس تا تمیز نشی و قدمی برندارم نمیتونم قرآن بخونم 

            الان فهمیدم که باورای من بود که مانع میشد 

            که چند روز پیش یکی از بچه های سایت بهم پیام داد که این حرف که حس کردی گفتی از طرف خداست ،نجوای شیطانه که نمیخواد سمت خدا بری  و بهم گفت که رفته تو زیر زمین خونه شون که نا مرتب بوده قرآن میخونده 

            و من اون روز قرآن رو بغل کردم و باز کردم مرتبط با همون گفته دوستمون آیه ای اومد 

            و بعد قرآن نخوندم که خدا با پیام شما تاکید کرد که قرآن بخونم 

            و فکر کنم 

            و عمل کنم 

            نمیدونم شاید باید این حرفارو از دوستان  و شما میشنیدم تا فکر کنم 

            به فکر رفتم گفتم یعنی کلا اشتباه بوده 

            ولی حس میکنم  خیلی باورهام ایراد داره که  به قول شما درست درک نکردم که خدا نگفته بهم و حس هایی که کردم درست نبوده  و نجوای شیطان بوده 

            اما وقتی به یک سری نتایجم هم نگاه میکنم میگم اونا درست بوده چون آرامش و نتایج مالی بود و خودم با درکم نخواستم این درآمد بیشتری که در این دوماه داشتم از طریق فروش گل سر 

            پس یعنی باید به حرفاتون بیشتر فکر کنم و دوره 12 قدم رو که  با همین درآمد دوماهم خریدم از اول با دقت گوش بدم و باورهای محدودم رو پیدا کنم و باورهای قوی بسازم 

            وای بار اول که حرفاتونو خوندم هیچی نفهمیدم ، ولی وقتی دو بار و سه بار خوندم به اینجا که رسیدم نوشتین: 

            حالا اینکه ما نمی خونیم ،آیا خدا مقصره؟

            بعد میگیم خدا اجازه نداد‌

            والا اجازه خدا هم دست ماست،خخخخ

            خودش میکه تو باید اجازه بدی تا من هدایتت کنم

            تک تک رفتارهای این چند وقتم اومد جلوی چشمم حتی درمورد قرآن خوندن 

            راستشو بخوام بنویسم آره من بودم که نخوندم 

            من بودم که نخواستم هدایت بشم 

            من بودم که اجازه ندادم 

            وقتی کار میکردم و فرصت نمیکردم قرآن بخونم دوست داشتم برم قرآن بخونم ولی تنبلی میکردم 

            یا مثلا اوایل که قرآن زیاد میخوندم حتی تو مترو و  شبا سعی میکردم بیدار باشم اما بعد نمیدونم چی شد که تنبلی کردم و بعد اینجوری درک کردم که نظم ندارم نمیتونم بخونم 

            انگار تنبلی خودمو پشت این نظم نداشتنه قایم کرده بودم 

            انگار نخواستن خودم رو ، پشت این نظم نداشتن قایم کرده بودم که برای خوندن قرآن زمان نذارم و فکر نکنم 

            میدونم خدا منو بخشیده که تو مسیر تکاملم خیلی چیزهارو درست درک نکردم ولی وقتی  به پیام شما فکر میکنم میبینم انقدر دوستم داشته که به شما گفته بیاین برای من بنویسین تا من به خودم بیام 

            الان دارم گریه میکنم خیلی سپاسگزارم از خدا که آگاهم کرد 

            حتی امروز سر یه موضوعی حالم رو بد کردم و از صبح تا شب احساس گناه داشتم ،  که تو رد پای روزم مینویسم 

            اینجا بنویسم طولانی میشه  و شب با یه فایل خدا بهم نشونه داد و دقیقا تو اون فایل یه مرد موفق صحبت میکرد و میگفت 

            به خودتون گیر ندید 

            ببین شما هر کاری کردی ناشی از فکرت بوده 

            خب کردیش دیگه 

            خب پس درست بوده 

            چون انتخاب دیگه ای نتونستی بکنی 

            تو اونو بازی کردی 

            ببین 

            این حرکت شطرنج 

            درسته من نمیتونم بازی رو ببرم 

            چون من قرار نیست ببرم 

            ولی هر حرکتی هم میکنی درسته 

            خودتو تحقیر نکن 

            سرزنش نکن 

            تو اون کاری رو که باید میکردی کردی

            فردا ، به این که آگاه شدی

            کارای بهتری خواهی کرد

            من دارم میگم‌آقا شما کاری کردی ؟

            خیلی خوب

            الان برو ببین دفه بعد باید چیکار کنی

            قطعا کار درست نخواهی کرد

            کار بهتری خواهی کرد

            بهترم نخواهی کرد

            اونم معلوم نیست

            چون اصلا معلوم نیست که این زنجیر کدوم‌وریه

            شما میگین بُرداره ،من اینجام …

            این نقطه مثلا دارم‌میرم خوب …

            نه ،اصلا معلوم‌نیست محور اینکری باشه

            یا این کری باشه

            به هر حال من میگم

            گیر ندید

            اون کاری رو بکنید که خوشحال ترید

            یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت تو فایل جدیدی که دیروز گذاشتن  ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی 

            که درمورد سرزنش نکردن میگفتن 

            حتی این فایل رو کا دیدم قشنگ درک کردم که جواب خدا بود برای من تا به این فایل گوش بدم در ادامه پاسخ های شما آقای ثانی 

            امروز یه اتفاقایی افتاد همکلاسیام تاکید میکردن اگر برنامه ریزی میکردی هم به ساخت گل سر میرسیدی هم به نقاشیات میرسیدی 

            ولی خودم حس خوبی نداشتم اواخر بافت گل سر و صیح تا شب زمان میذاشتم برای ساختش و هیچ کاری برای تمرینات کلاس نقاشیم انجام نمیدادم 

             چون نقاشی حالمو خوب میکنه 

            و بیشتر به همین خاطر دیگه نخواستم گل سر درست کنم و تو فایلای استاد پشت سر هم بهم تکرار میشد تمرکز روی علاقه باید باشه تا نتیجه ببینم 

            نمیدونم درکم از اینکه دیگه گل سر نفروشم  چجوری بود ولی طبق قانون تمرکز میخوام دیگه به نقاشی وقت بذارم و مهارتمو پیشرفت بدم 

            الان یاد حرف استاد افتادم میگفت ما فکر میکنیم داریم روی باورامون کار میکنیم اما درست کار نمیکنیم فکر کنم همچین جمله ای رو میگفتن 

            بی نهایت از شما سپاسگزارم آقای ثانی که به حسی که داشتین توجه کردین و برای من نوشتین تا من به خودم بیام و فکر کنم 

            بی نهایت نور و زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بشه در زندگیتون 

            سپاسگزارم از خدا که چنین دوستان آگاهی رو سر راه مسیر تکاملم آورد تا من ازشون درس های زیادی یاد بگیرم و سعیمو میکنم عمل کنم و آسون بگیرم 

            خدایا قلبم رو باز کن برای درک آگاهی و عمل کردن و هموار کن مسیر تکاملم رو آمین

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            باران و ایوب گفته:
            مدت عضویت: 1612 روز

            ایوب:

            سلام حمیدرضا جان ممنونم ازت که اینقدر زیبا مینویسی ممنونم که دستی از دستان خدا شدی تا کمک کنی من خدا رو بهتر بشناسم . راستش کامنت قبلیت که به طیبه نوشتی رو خوندم و چقدر عصبی شدم از دستت که این پسر چقدر مغروره و دل این دختر رو شکست . به دید درس بهش نگاه نکردم. دیدم این بود که حالا این حمیدرضا هم رفته یکم قرآن رو خونده فکر می‌کنه همه چی رو فهمیده. ندونستم که به قول خودت مدار من خیلی پایین بود و درکم به این حرفها نمیرسید. تا اینکه جواب طیبه رو خوندم و دیدم اون اندازه من ناراحت نیست، اتفاقا پیام تورو به نشانه می‌دونه از طرف خدا. این دفعه از دست طیبه ناراحت شدم که چرا نمی‌خواد به مامانش کمک کنه. ولی این پیام امروزت چقدر قشنگ توضیح دادی و چقدر قشنگ خدا و انفاق رو توضیح دادی برام. اینجاش رو دوست داشتم که گفتی برو بهترین رستوران و برای خودت از سهم انفاقت خرید کن. ⁦ ;⁠-⁠)⁩

            چقدر خوبه که وقتی دارم به کسی کمک میکنم حواسم باشه که فکر نکنم دارم براش خدایی میکنم. ازت ممنونم که اینقدر قشنگ توضیح دادی. از طیبه ممنونم که اینقدر قشنگ مینویسه.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            سادات گفته:
            مدت عضویت: 2045 روز

            سلام آقای نارنجی عزیز .من این کامنت شما رو که خوندم یاد داستان زندگی خودم افتادم که حسم گفت بیام بنویسم که تایید می کنه این حرفهای شما رو من واقعا تازه تازه چند ماهه تونستم بپذیرم والبته شاید هنوز صد در صد درکش نکردم.

            شما فرمودید :

            “””همه ما هدایت میشیم ولی آیا براه درست ؟

            نه ،بلکه هدایت میشیم به باورهامون ، به آنچه برای ذهنمون تثبیت شده”

            من هدایت شدم به راهی که از هفت سالکی تا سی و چهار سالگی تو مغذم خوانده شده بود.

            “ما هدایت نمیشیم به بهترین ها،ما هدایت میشیم به آنچه باورش کردیم””””””

            من با اینکه 4 الی 5 ساله با قانون آشنا شدم ودو ساله که تمرکزی فقط دارم با استاد کار می کنم وهمه رو گذاشتم کنار اما تازه کم کم دارم سیستمی بودن خدا رو درک می کنم. تازه چند ماهه تونستم این اتفاقی که برای خودم افتاد رو بپذیرم ودرک کنم که خدا مثل سیستم عمل می کنه اون ما رو هدایت می کنه به آنچه که ما می خوایم وباور داریم درسته نه به آنچه که خودش باور داره درسته!

            من تا همین چند ماه پیش می گفتم خدایا چرا من که ازت می خواستم منو به راه راست هدایت کنی چرا پس من به اون راه هدایت شدم؟؟؟ وخیلی طول کشید تا درک کنم این جملات شما رو .

            واقعا داستان زندگی من یک مثال خیلی واضح وفهمیدنی از سیستمی بودن خداونده.

            جریان از اینجا شروع میشه که من اصلا یک آدم به ظاهر مذهبی نبودم اما از بچگی از موقعی که یادم میاد عاشق خدا و رسیدن به کمال بودم والبته از همون بچگی عاشق قرآن هم بودم وبارها وبارها قرانو با معنی می خوندم . همیشه دوست داشتم به خدا برسم اما اما اما از اونجایی که تو خانواده محیط ومدرسه ای که بزرگ شدیم باورهای غلط زیادی وجود داشت من هم همیشه از پوشش خودم که یه خانم مانتویی البته خیلی موجه نه حجابی که به اصطلاح عموم بد باشه داشته باشم اما با این حال برای همون پوشش عالی ام بازهم عذاب وجدان داشتم و توی ذهن خودم یک خانم مومنه رو در وهله اول محجبه میدیدم وحرفهایی که دیگه همه می دونن

            اگر نمازم دیر میشد احساس بد داشتم اگر کمی آرایش می کردم عذاب وجدان داشتم ویک عالمه اگرهای دیگه که دیگه همه می دونن

            اما از طرف دیگه عاشق رسیدن به خدا هم بودم اما با چه باورهایی ؟

            فکر می کردم برای رسیدن به خدا حجابم باید بهتر بشه

            فکر می کردم ظاهر مومن تری به اصطلاح باید داشته باشم

            یادمه همیشه از درون خودمو خیلی مومن می دیدم ولی از بیرون از خودم راضی نبودم می گفتم بیرون ودرونم باید یکی بشه

            تا اینکه گذشت در سن 23 سالگی که اولین سال کاری من در یک منطقه روستایی بود شروع شد ومن در بهار اون سال که توی مدرسه بودم کتابی بدستم رسید که از اوشو بود وعنوانش در مورد خدا بود دقیق عنوانش یادم نیست

            یک کتاب کوچکی بود که اونروز که من توی مدرسه بودم همه رو خوندم تا اینکه اواخرش،رسیدم به این جمله که خطاب به خداوند می گفت:ای سکاندار زندگی من منو به هر راهی که تو دوست داری هدایت کن من وقتی به این جمله رسیدم این قدر این جمله رو دوست داشتم (البته جمله رو کمی خلاصه کردم اما اصلش همین بود) دیگه ادامه شو نخوندم وهمین جمله رو اونقدر تو مدرسه روی صندلی تکرار کردم که همون طور خوابم برد با جان ودلم این جمله رو تکرار می کردم.

            وقتی زنگ مدرسه خورد من انگار بیدار شدم وهمون لحطه یکی از همکارانم پیشنهاد داد بعد مدرسه بریم خونه همکار دیگه.وقتی رفتیم اونجا اون همکار ماروبرد به کوه واتفاقی افتاد که من بی اختیار گریه می کردم تعریف کردن اون اتفاق اینجا برام سخته.

            خلاصه اینکه از اون لحظه واون اتفاق مسیرم کاملا تغییر کرد چون اون همکاری که خونه اش رفته بودیم با اینکه بسیار انسان خوب ودوست داشتنی بودن اما بسیار به اصطلاح مذهبی بودن و من بواسطه ایشون وارد مسیر جدیدی شدم به کلاس های اخلاقی می رفتم که خانومها فقط چشمهاشون بیرون بود حالا شما بگیرید که من چی می خوام بگم ودقیقا منم مثل اونها شدم .شدم یک خانم چادری به اصطلاح مذهبی و…. 15 سال طول کشید تا اینکه یک اتفاق کوچک دیگه باعث شد از ایمان وتوکل پوچی که دارم خجالت بکشم واز سال 97 کم کم با قانون جذب آشنا شدم

            با اینکه با استاد همون اوایل آشنا شدم به حدی ترمزهای خیلی شدید داشتم که ایشونو گداشتم کنار مدت عضویت من تو سایت هم نشون میده که من از کی وارد سایت شدم ولی اومدم وبعد رفتم ورفتم تا آماده بشم برای درک صحبت‌های استاد. البته من از همون اول عاشق صحبت‌های استاد بودم وواقعا نور رو دریافت می کردم ولی وقتی اولین بار وارد سایتشون شدم یک قسمت از سریال سفر به دور امریکا اومده بود روی سایت که استاد با خانمها دست میدادن وروبوسی می کردن من اونجا همون لحظه وقتی این صحنه رو دیدم گفتم خدایا من دارم دور میشم از راه خدا واز سایت رفتم وحدود 4 سال طول کشید تا من هم مدار با آگاهیهای سایت استاد بشم تا اون باورهای پوچ مذهبی علط تو ذهنم شکسته بشه ومن آماده بشم برای کلاس درس استاد عباسمنش.

            والان با اینکه تغییرات خیلی خیلی زیادی کردم اما بعصی چیزها به قول استاد مثل” ذنب “دنبال من هست و منو اذیت می کنه.ومن باید تو این مسیر تکاملم رو طی کنم درکم از خدا وقوانین بهتر بشه تا موفق بشم وبه خواسته ام برسم‌.

            حالا من حرفم اینه که بگم من با تمام وجودم می خواستم اون زمان هم به خدا برسم وتوحیدی زندگی کنم اما چرا خدا منو به اون مسیر هدایت کرد؟به خاطر افکار وباورهای اشتباه خودم. چون خودم فکر می کردم اون راه درسته فکر می کردم یه خانم مومن باید حتما چادری باشه نمازش اول وقت باشه‌ . هزاران مورد دیگه

            من اون روز همش تکرار می کردم خدایا منو به هر راهی که تو دوست داری هدایت کن!

            ولی آیا خدا منو به راهی که خودش دوست داشت هدایت کرد ؟ نه

            به راهی هدایت کرد که مطابق افکار وباورهای من بود

            من تا همین چند ماه پیش هم همش می گفتم من که از خدا خواسته بودم منو به هر راهی که خودش دوست داره هدایتم کنه چرا پس اینطور شد؟چرا من به این راه هدایت شدم؟

            واقعا برام خیلی سخت بود بپذیرم که خدا سیستمی عمل می کنه. هزاران بار فایل فایل باورهای قدرتمند کننده در مورد خدا و همین طور دوره راهنمایی عملی جلسه 9و10 اش رو گوش دادم وروزهای بود که اصلا دیگه به فایل استاد گوش نمی دادم وبه سیستمی بودن خدا فکر می کردم وچقدر از خدا خواستم تا بتونم بپذیرم ودرک کنم این مساله رو .

            خیلی برام سخت بود پذیرش این عملکرد سیستمی خدا

            چون من همون زمان هم بسیار انسان خوبی بودم و با خداحرف میزدم ازش هدایت می خواستم ولی چرا هدایت شدم به اون راه؟

            درسته که خدا خیر مطلقه اما چرا من با اینکه ازش خواسته بودم منو به هر راهی که دوست داره هدایت کنه منو به اون راه اشتباه هدایت کرد ؟آیا عیر این بود که اون راه دقیقا مطابق افکار وباورهای خودم بود من با پیش فرض قبلی از خدا هدایت به راه راستو می خواستم‌.

            ودقیقا این جملات شما منو یاد داستان زندگی خودم انداخت که دقیقا سیستمی بودن عملکرد خدا رو ثابت می کنه وهر وقت می خوام خودم این رو درک کنم یاد داستان خودم می افتم. اصلا خدا مثل یک انسان مهربان ودلسوز عمل نمی کنه.

            ولی حتما بازهم خیریتی بوده تا من آماده بشم برای این مسیر. الخیر فی ما وقع.

            خدایا شکرت برای حضورم در این سایت .

            از شما هم ممنونم که این آگاهی‌ها رو با ما به اشتراک گذاشتید .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 695 روز

            به نام ربّ

            سلام آقای نارنجی ثانی

            الان داشتم دوباره صحبت هاتونو میخوندم

            اینجا که نوشتین :

            اگر استاد هم اون زمان اونکار رو کرده جتما با درک اشتباه خودش از خدا این‌کار رو کرده

            و تو تهران چک و عگدهاصو 5م خورده

            ولی زمانی که مهاجرت کرده به آمریکا درکش درک بهتری از خدا بوده ، پس جرا همون گار رو دوباره تکرار نکرده؟

            یعنی منظورتون این بود استاد وقتی رفتن آمریکا دیگه هرچی داشتن رو نبخشیدن و صفر بشن تا برن آمریکا و از صفر شروع کنن؟؟ درسته؟

            اگه درسته پس یعنی من از فایلایی که گوش میدادم و شنیدم استاد از بند عباس میومدن تهران هدیه دادن همه زندگیشونو

            یعنی درست درک نکردم؟؟؟

            یعنی منم خواستم با باورای محدودی که داشتم سعی کنم هدیه بدم و برای خودم پولی نداشته باشم و در اذیت باشم

            و چون باورای محدودم زیاده و من این کارو کردم چک و لگد هاشو میخوردم؟؟

            البته خدا از طریق شما به من سریع گفت که درکت رو درست داشته باش از این موضوع و سپاسگزارم ازش

            که به قول حرف استاد میگفتن که اگر کسی به حرفای من گوش بده و بگه منم مثل استاد عمل کنم و بره و عمل کنه اما باورهاش محدود باشه صد در صد شکست میخوره

            الان اینو درک کردم که باورای قوی که در من تکرار بشه و الگوهاشو به خودم معرفی کنم و وقتی نتایج رو دیدم باورهام تغییر کرده و باید ادامه بدم

            مثلا تو همین هدیه دادن

            یا خود انفاق کردن

            یادمه استاد میگفت اگر پول نداری و میخشی ولی ته فکرت اینه که پولم تموم میشه و باور کمبود داری کمک نکن

            وقتی ببخش که ثروتمند باشی و باور فراوانی داشته باشی

            وگرنه با باور کمبود خودمونو اذیت میکنیم

            من باید چند روزی هی فکر کنم به رفتارهام و صحبت های استاد و نوشته های شما

            بازم ممنونم که برای من از وقت ارزشمندتون گذاشتین و نوشتین

            سپاسگزارم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
            • -
              حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
              مدت عضویت: 1978 روز

              سلام طیبه عزیز

              چقدر از خوندن کامنتهات لذت میبرم

              اصولا به سری افراد تو سایت دنبال رشد هستند

              از جنس تعهدات میشه اینو فهمید

              استار موقعی که از بندرعباس میخاسته مهاجرت کنه به تهران هنه جیزشو هدیه داده

              چون احتمالا ایشون هم مثل ما در مسیر درک و تکامل بوده

              و احتمالا برپایه درک اون موقع خودش اینکارو کرده

              آنا زمانی که میخاسته به آمریکا مهاجرت کنه چیزیو هدیه نداده و نبخشیده

              ایشون‌میکه من حتی چیزیو نفروختم

              بلکه گفتم میرم آمریکا خلق میکنم

              یعنی انقدر ایمانش قوی شده که بدون فروش چیزی رفته اونجا و واقعا هم خلق کرده

              یعنی هزااار بار تو همون ایران نتیحه گرفته و به یقین رسیده

              بعد این تصمیم رو گرفته

              این که آدم بخاطر پر شدن چیزیو ببخشه خیلی فری داره تا اینکه فکر کنی باید تمام زندگیمو بدم‌بره خودم کارتن خواب بشم ،چون فکر میکنم این قانونشه یا مثلا اینو خدا گفته

              شما هم 6ر وقت دوست داشتی میتونی در حد وسعت ببخشی

              خدا بارها تو قران‌میگه من بیشتر از وسعتون بهتون تکلیف نمیدم

              فقط کافیه درک کنیم انفاق هم بخاطر رشد خود ماست نه یک امر و حکم‌الهی

              که هزش بترسیم و از ترس خدا اتفاق کنیم

              خود انفاق بخاطر کنترل ذهن و اعتماد به خدا و فراوانی نعمتهاست

              پس باید به همراه حس خوب انجام بشه وگرنه تاثیری نداره

              حتی میشه گفت حس بدش مخرب تر از انجام اون‌عمله

              در پناه خدا باشی طیبه عزیز

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 695 روز

            به نام ربّ

            سلام آقای نارنجی ثانی

            هر بار که صحبت هاتونو میخونم یه چیز تازه درک میکنم

            از شما ممنونم بابت وقتی که برای من گذاشتین و نوشتین تا من از طریق شما بفهمم و درک کنم

            و ممنونم که به حس قلبیتون توجه کردین که اگر توجه نمیکردین درسته باز هم خدا با بی نهایت دستش به من میفهموند که من داشتم نادرست درک میکردم و متوجه این نبودم که خدا طبق باورهای من منو هدایت میکنه ..درسته بارها از زبان استاد شنیده بودم ولی انگار باید با صحبت های شما درکش میکردم

            بی نهایت از شما سپاسگزارم

            وقتی تو نشوه هاتون به این قسمت رسیدم :

            خدا بارها تو قران‌میگه من بیشتر از وسعتون بهتون تکلیف نمیدم

            فقط کافیه درک کنیم انفاق هم بخاطر رشد خود ماست نه یک امر و حکم‌الهی

            که هزش بترسیم و از ترس خدا انفاق کنیم

            گریم گرفت

            راست میگین من وقتی تصمیم گرفتم از فروش گل سرهام که یهویی درآمدم از یک میلیون به 10 میلیون و بعد 23 میلیون در یک ماه رسید هر هفته سریع 10 درصد از درآمدم رو کنار میذاشتم و حتی میترسیدم که اگر از اون 10 درصد خرج کنم گناه بشه

            این خودش باور محدود بود که الان متوجهش شدم

            چقدر به قول استاد که میگفت خدا گفته شرک در دل مومن مثل مورچه ای هست که روی سنگ سا تاریکی هست دقیق جمله شون یادم نمونده

            منم فکر میکردم 10 درصد رو گذاشتم کنار انفاق رو که کردم ددست عمل کردم اما ته ته ددم ترس داشتم

            نگو من اون 10 درصد رو میتونستم هم برای مادرم هم برای خونه خرید کنم به نیت انفاق

            که میدیدم مادرم هم چیزهایی دوست داره بخره

            میتونستم برای مادرم بخرم

            یا برای داداشم یا حتی برای خودم

            من منتظر جوابتون بودم که به این سوالم پاسخ بدین

            که یعنی میتونم برای خودم هم انفاق کنم

            از صحبتاتون یه چیزی فهمیدم ولی حس میکنم کامل درکش نکردم باید بیشتر فکر کنم

            و قرآن بخونم و قرآن بخونم تا درک کنم بحث انفاق رو

            بازم ازتون ممنونم که نوشتین و زمان ارزشمندتونو به من هدیه دادین سپاسگزارم

            نور خدا دد تک تک لحظه های زندگیتون باشه و به شکل ثروت و سلامتی و آرامش و شادی و عشق بی نهایت بشه و جاری بشه به زندگیتون

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
            • -
              حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
              مدت عضویت: 1978 روز

              سلام طیبه عزیز

              ببینید ما یک لغت فقهی داریم به اسم نفقه

              نفقه از ریشه انفاق هستش

              یعنی خرجی ، یعنی مخارج زندگی

              میگم که اگر اساس انفاق رو بفهمیم که معنیش میشه درک فراوانی ،

              دیگه انقدر به خودنون سخت نمیگیریم

              کمک کردن به دیگران هم هست ها ولی هر گونه مول خرج کردنی با نگاه فراوانی هم همون انفاقه

              حتی خدا اگر اشتباه نکنم در سوره بقره و آل عمران تمام شرایط انفاق رو هم شرح داده

              مثلا میگه اگر میخای به کسی کمک کنی ، کسی باشه که آثار فقر در چهرش نباشه ، یعنی تو از ظاهرش نفهمی طرف فقیره

              کسی باشه که در طلب رزق داره تلاش میکنه ولی به دلایلی شرلیط فعلیش مناسب نیست

              یعنی حتی خدا نمیخاد گدا پروری کنه

              من خودم سالهاست به گداها چیزی نمیدم

              هرگز نمیدم

              اینایی که سر چهار راه وایمیستن و علنا گدایی میکنن

              اگر هم انفاق میکنم یعنی به غریبه ای بخام کمک کنم طبق همون نگاه خدا عمل میکنم

              یا مثلا اگر میخام واسه خواهرزاده هام کادوی تولد بگیرم ، در حد وسعم کادوی بهتری بگیرم

              حتی خدا وقتی گفته از نزدیکان و خانواده خودتون شروع کنید برای انفاق

              من حس میکنم آدم از کمک به خانوادش احساس بهاری پیدا میکنه تا کمک به یک غریبه

              اصلا منظورش این نیست که خانواده حتما باید محتاج یا نیازمند باشه ها

              نه

              همون احساس فراوانی به همراه احساس خوب و خوشحالی داره کار میکنه ، داره فرکانس میفرسته

              مثلا دیدید که اگر واسه خواهرزاده ات مثلا یه بجه سه ساله است اگر یه شکلات بگیری و نگاش کنی که داره اون شکلاتو میخوره خودت چقدر ذوق مسکنی از شکلات خوردنش

              ولی ممکنه واسه به بچه غریبه چنین ذوقی نکنی

              ما که مسعول زندگی بقیه نیستیم

              ما میخام روحمون بزرگ تر بشه

              و در کنارش با احساس خوب روحمون و ظرفمون رو بزرگ کنیم

              طیبه عزیز

              در پناه خود خدا باشید

              براتون بهترینها رو از خدا میخام

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 695 روز

            به نام ربّ

            سلام آقای نارنجی ثانی

            سپاسگزارم از اینکه برای من نوشتین

            من تو این مدت که قرآن رو با معنی میخوندم هر بار یه درکی از انفاق داشتم و بعد متوجه میشدم درکم درست نبوده

            اینا برای اوایل ورودم به سایت هست

            تا میومدم آیه انفاق رو میخوندم و درک میکردم میرفتم به مادرم میگفتم

            ولی خداروشکر الان سعی میکنم دیگه هرچیزی رو درک کردم به خانواده ام نگم چون بعدش متوجه میشم درست نبوده یا اینکه برای اون لحظه ام درست درک کردم و وقتی درکم بیشتر شده متوجه شدم

            هر روز به خودم یادآوری میکنم حرف شما رو

            و سعی میکنم قرآن رو بیشتر بخونم البته من معنیاشو میخونم و وقتی میخونم سعی میکنم بهش فکر کنم و بپرسم از خدا

            الان که صحبت هاتونو خوندم راستش یکم متوجه نشدم درمورد انفاق به خودم

            ولی میدونم باور دارم که اگر بیشتر قرآن بخونم و با تفکر بخونم و سعی کنم عمل کنم

            صد در صد مدارم بالا میره و حرف های شما رو متوجه خواهم شد

            الان چند روزه یه سری از صداهایی که مانع از انجام کارهام میشدن رو دیگه نمیشنوم که فکر میکردم از طرف خداست و با صحبت های شما سعی کردم بیشتر دقت کنم که این هم قسمتی از مسیر تکاملم بوده که سبب رشدم بشه

            خداروشکر میکنم امروز جلسه اول قدم اول رو نوشتم چکاب فرکانسیمو

            یه جورایی حس میکنم باید این آگاهی رو از پیام شما دریافت میکردم و امروز اول آذر ماه بعد یک ماه گذشت از خرید دوره 12 قدمم ، تونستم شروعش کنم

            و در مدار دریافتش قرار گرفتم

            حتی خدا امروز و دیشب به شکل عجیبی سوره نازعات و بعد سوره لیل و بعد سوره الرحمن رو بهم نشونه داد

            آیاتی رو به زبونم جاری کرد که حیرت زده بودم

            و در فایل

            توانایی کنترل ذهن – صفحه 73 نوشتم تا یه سوره رو گفت و من درک کردم منظورشو

            دوباره از سوره لیل آیه ای به زبانم جاری کرد و بعد آیه ای از سوره الرحمن

            دقیقا حرفی که شما بهم گفتین

            که مثل فرعون عمل کردی

            امروز خدا با سوره ها بهم گفت و درآخر در سوره الرحمن گفت که اگر بترسی از قدرت خدا و خودت رو اصلاح کنی بهشت نصیبت هست

            و بهشت من همین لحظه ای هست که من حالم خوب شده وفهمیدم که لازم بود که در مسیر تکاملم این صحبت هارو بشنوم و رشد کنم

            بهشت من فهمیدن این بود که خدا همیشه میخواد من هرچی ازش میخوام به من عطا کنه و ثروت مند باشم

            بهشت من فهمیدن نشانه امروزم بود که اول آذر با آیات قرآن گفت و در رد پای روزم نوشتم

            و درسهاش رو گرفتم

            و سعیم رو میکنم عمل کنم چون با عمل کردن هام بود که خدا بیشتر به من کمک کرد

            اگر عمل نمیکردم الان اینجا نبودم

            خدایا شکرت

            ممنونم از شما و سپاسگزارم که نوشتین امید دارم که به زودی درک خوام کرد ،فقط کافیه درس هارو بگیرم و عمل کنم

            و اصل رو یادم باشه و خدارو قدرت بدونم و خودم رو هیچ بدونم و هیچ و هیچ

            ضعیف و ناتوان در مقابل خدا

            که هر لحظه باید یادآور بشم

            باز هم سپاسگزارم از شما آقای نارنجی ثانی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        زهرا رحمتی گفته:
        مدت عضویت: 706 روز

        تحسین برانگیزی پسر دمت گرم چقدر مدارتو دوست دارم چقدر میونه ات با توحید و یکتا پرستی باکیفیت شده چطور تو دل همچین کامنتی تونستی باورهای مذهبی رو بیرون بکشی؟ایستاده برات دست میزنم حرفات حیرت انگیزه وجه مثبت اون دیدگاه های مذهبیت میدونی چیه؟ بزار من بهت بگم مسلما اگه تو دیدگاه های مذهبی به خدا نداشتی انقدر تو توحید خودتو غرق نمیکردی انقدر قران و زیر و رو نمیکردی که باورهای اشتباهتو اصلاح کنی این دیدگاه های اصل و نابت بخاطر اصلاح اون باورهای مذهبیته اصلا این خدای که شناختی و به درکش رسیدی..چقدر خوبه که همدار کامنتهات هستم یادمه اون اوایل که عضو سایت شدم تنها چیزی که منو مشتاق کامنت خوندن میکرد کامنتهای تو و اقا جمال و اقا ابراهیم بود و هرروز چک میکردم و میکنم که کامنت جدید چی گذاشتین..ازصمیم قلبم دوست دارم و باور کن احساس قلبیم به تو به بچه های سایت به مراتب بیشتر از نزدیکترین افراد زندگیمه اصلا افراد نزدیک زندگی من شماهاین خدا میدونه خانواده ی من همین سایته عشق من همین سایته..خانواده ام همین چند روز پیش داشتن میگفتن زهرا افسردگی گرفته صبح تا شب تو اتاقه کسی زهرا رو نمیبینه با کسی حرف نمیزنه اصلا بریم براش عینک بخریم از بس عباسمنش میبینه خخخ( اما اونا نمیدونن چشام از طریق همین سایت روشنایی رو پیدا کرده )ولی باور کن یک درصد حرفاشون قابل هضم نبود برام کی گفته من تنهام! وقتی اینهمه دوست عزیز و محترم و یکتا پرست دارم دوستای نزدیکم شماها هستین عزیزترینام شما دوستانم هستین خانوادم شما دوستانم هستین حمیدرضا جان خدا میدونه که چقدر برام عزیز هستی باور کن هربار که میام روی صفحه ات و عکس پروفایل تو میبینم زومش میکنم و این عکس پروفایلت هیچوقتم برام تکراری نشده دوستت دارم و به دستای پرمهر خدا میسپارمت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        نگار گفته:
        مدت عضویت: 2148 روز

        جناب نارنجی ثانی عزیز سلااام

        من کامنتهاتون رو دنبال میکنم

        هر جند وقت میام عقل کل ببینم شما ب چ سوالاتی پاسخ دادین

        بعضی از پاسخ هاتون رو بارها میخونم

        الان ک این کامنت رو خوندم

        گفتم براتون بنویسم

        همیشه بعد از خوندن جوابهای شما و اقا جمال ( در عقل کل) میگم

        خدایااا

        چطوری این شخص ب این درک رسیده

        چقدر قشنگ جواب سوال رو بر اساس قانون

        و ایات قران میده

        من کامنتهای طیبه جان رو میخونم

        همیشه ازش حس خوب میگیرم

        که اینقدر داره تلاش ب تغییر شخصیت میکنه و

        تلاش برای بهبود زندگیش

        ولی اصلا این درک رو نداشتم که شما نوشته بودین

        چقدر عمیق درک کردین

        واقعا ازتون سپاسگزارم برای وقتی که میذارین برای پاسخ ب کامنتها

        و سپاسگزار خداوندم برای بودن در این مدار و امکان استفاده ازشون

        انشاله که هر روز ب اندازه

        یک قدم بتونم به درک درستی برسم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رستا گفته:
      مدت عضویت: 1543 روز

      سلام طیبه جان

      امیدوارم روز پاییزی قشنگی رو شروع کرده باشی یعنی با این نوشته‌هات مطمئنم

      وااااای خدای من کامنتت درست نشست وسط قلبم 🫀 عزیزدلم چقدر کلامت خداگونه بود🫂 و هزاران درس داشت برای من. دوست دارم این نگاهتو کپی کنم تو کل لحظاتم، تو کل زندگیم.

      بارها و بارها احساسمو بینهایت آسمونی کردی، انگار وجود خدا خییییلی باورپذیرتر شد برام، انگار باورهای توحیدیم بارها بیشتر تثبیت شد.

      چندوقته کامنتاتو میبینمو میخونم ولی اینبار جنسش خیییلی فرق داشت، دختر توحیدی با عشق فراوان مینویسم موفقیت‌هات نوش جوووونت وقتی چشمم به رقم فروش گل‌سرات افتاد چشمام ستاره‌ای شد و کلی تحسینت کردم مطمئنم که بزودی برا نقاشیات صف می‌کشن و بهترین فروش پل طبیعت برای توئه.

      سپاسگزارم که این کامنت زیبا رو نوشتی و قلب منو روشن کردی.

      راستش داشتم فایل عمل به الهامات قلبی رو گوش میدادم. وقتی استاد همش تکرار میکرد به الهاماتتون عمل کنید یکم احساسم بهم ریخت وقتی بخودم نگاه میکردم و دنبال عملگراییم میگشتم. از وسطای فایل به بعد حس سرزنش گرفته بودم . به خودم اومدم شروع کردم آگاهانه از خدا درخواست کردن که بهم بگو چجوری باید عمل کنم، بهم نشون بده باهام حرف میزنی، کاری کن با دلم که الهاماتتو بفهمم و دوست داشته باشم عمل کنم، حتی با صدای بلند چند بار اینو گفتم. بعد که فایل تموم شد اومدم کامنتای همون فایل رو بخونم یهو دلم گفت بیا تو این صفحه و جالبه که من خیلی وقته تا میام تو صفحه کامنتا میزنم بالاترین امتیاز ولی یهو قلبم گفت از همین صفحه شروع کن ‌

      طیبه جان خیلی دوست داشتم بهت بگم این حرفا رو و ازت تشکر کنم بابت حرفایی که زدی و باعث روشن‌تر شدن دیدگاه و باورهای من و یه عده دیگه نسبت به وجود خداوند ، هدایتگر بودنش، آگاه بودنش به همه‌ی امور و کلی باورهای توحیدی دیگه شدی

      و سپاسگزارم از خدای مهربون و ثروتمندم بابت بنده‌ی توحیدی و پاکش طیبه جان

      اینم بگم که من اصلا کامنت‌نویس نیستم ولی خیییلی یهویی قلبم گفت براش بنویس و من اطلاعت کردم، آره بذار بنویسم این جمله رو ” و من اطاعت کردم ” چه جمله‌ی زیبایی بود که تو کامنت قشنگتم خوندم. ازین پس بیشتر به هدایتهای خداجونم توجه میکنم و عملگراتر میشم.

      یکی از نشونه‌هاش نوشتن کامنته که خیلی باهاش مقاومت دارم اما اگه خداجونم گفت بنویس حتما مینویسم و باشتراک میذارم نتایجی که کم نبوده تو زندگیم.

      طیبه جان بازهم از باشتراک گذاشتن دیدگاه توحیدی زیبات تشکر میکنم و میسپارمت به آغوش گرم و آرام پروردگار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 695 روز

        به نام ربّ

        سلام رستا جان

        چقدر زیبا برام‌نوشتی

        ممنونم ازت

        تاحالا من نمیدونستم میشه بیشترین امتیازات رد پاهارو در هر فایل نگاه کرد و با نوشته شما رفتم سایت و تازه الان دیدم

        چقدر جالبه تاحالا توجه نکرده بودم

        و خیلی خوشحالم که با حرف شما از این قابلیت سایت آگاه شدم

        خیلی ممنونم

        خیلی خیلی سپاسگزارم که برای من زمان گذاشتی و نوشتی تا از شما یاد بگیرم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          رستا گفته:
          مدت عضویت: 1543 روز

          سلام طیبه جان

          چقدر صداقت داری تو حرفات.

          چه خوبه که وقتی آدم چیز جدیدی از کسی یاد میگیره ، راحت عنوانش کنه و تشکر.

          دیدگاهتو دوست داشتم

          تحسینت میکنم

          و

          نوش جونت این آگاهی

          منم این قابلیت جالب سایت رو خیلی دوست دارم

          شما هم خودت جزو پر امتیازها هستی.

          موفقیتهات پایدار عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 653 روز

      سلام وصد سلام ب روی ماهت طیبه جانم

      عاشقتم

      عزیز دلم چقد لذت بردم از تک تک کامنتهات همیشه بهشون برمیخورم امروز این کامنتت من را دیوانه کرد

      طولانی بود دلم نیومد کامل نخونم تا آخرین کلمه خوندم

      الله اکبر الان دارم برات مینویسم

      توی تلویزیون یک نشونه دیدم توی برنامه کودک باورت میشه خانم گربه خیاط شده و. لباس کودک میدوزه و مزون داره ای خدا خندم گرفته دنبال هر هدفم میرم هر لحظه نشونه میبینم ذوق میکنم

      چون خودم خیاط کودک شدم وخیلی عاشق لباس بچه ها و نی نی ها هستم خداجونم

      طیبه چکار کردی با من چقد کامنتت توحیدی بود

      چقد باعث افتخاری دختر دلم میخات از نزدیک ببینمت وبغلت کنم این احساسم رو بهت منتقل کنم عزیزم

      اینقد خوشم میات هم خودم از علاقم ب درآمد عالی برسم وهم باعث بشم مادرم. یا پدرم ب ورودی مالی برسن واین اتفاق با خواندن اولین کامنتت چندوقت پیش برای من استارت خورد والان این کامنتت داره تقویت میکنه ک ادامه بدم درسته خیلی کم بود درآمد من وسود مادرم

      اما استمرار

      وچی بهترازین ک تو الگوی من شدی امروز

      خدایا شکرت

      خدایا شکرت

      خدایا شکرت

      در زمان مناسب میان افراد مناسب قرار دارم و دوستی مثل طیبه ی مهربان دارم

      چقد عشق بازی ات رو با خدا دوست دارم

      چقد قبلا اینجوری زندگی کردم گاهی روزها وهمه چیز معجزه بود همه همه کار برام میکردن خدا عشق میشد برام سلامتی وانرژی میشد بچه ی آرامم میشد همسر عاشقم میشد مادر مهربانم میشد رفقای مثبتم. میشد پولم ورزقم میشد لبخند افرادی میشد ک از کنارم رد میشدن توی کوچه خیابون اشک میریختم خدا آخه دنیای ب این قشنگی خدا من چقد خوشبختم میگفتم بهش

      اما امان از روزهایی ک ترس‌ها اومد توی بهشت هم باشی نگاهت ب بهشت یک جهنمه فقط

      چقد حالم خوبه خدا دوباره. منو آورد توی مسیر قلبم را باز کرد برای دیدن دوباره ی نعمتهایش

      چندروزه این آیه داعم توی قلبم تکرار میشه

      فبائ آلاء ربکما تکذّبان

      کدامین نعمتهای خدارو انکار میکنید ؟؟؟؟

      خدایا شکرت

      طیبه سپاسگذارم

      امیدوارم بیام وکامنتهای موفقیتت رو در هر زمینه ای ک دلت میخات بخونم

      درپناه ربّ ماچ ماچیت باشی

      راستی این تصویری ک پیشش ایستادی عکس گرفتی نقاشی خودته ؟؟؟خیلی قشنگه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 695 روز

        به نام ربّ

        سلام فاطمه عزیزم

        سپاسگزارم از اینکه وقت گذاشتی و برای من نوشتی

        من امروز در همین فایل ،پاسخ آقای نارنجی ثانی متوجه شدم در افکار روز 18 آبانم یه شرک داشتم و با صحبت های محکم آقای نارنجی ثانی خدا به من درس بزرگی یاد داد

        وقتی این حرفتونو خوندم حس کردم باید به شما هم بگم تا صحبت هاشونو بخونید و جواب من رو هم که درکهایی از صحبتوش داشتم و در مداری که الان هستم درک کردم و نوشتم رو بخونید شاید بهتون کمک کنه درمورد این جمعه که برام نوشتین:

        اینقد خوشم میات هم خودم از علاقم ب درآمد عالی برسم وهم باعث بشم مادرم. یا پدرم ب ورودی مالی برسن واین اتفاق با خواندن اولین کامنتت چندوقت پیش برای من استارت خورد والان این کامنتت داره تقویت میکنه ک ادامه بدم درسته خیلی کم بود درآمد من وسود مادرم

        درسته این درک رو هم داشتم که یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت پیشرفت شما سبب پیشرقت خانواده شما و جامعه هم میشه و سبب گسترش جهان هستی میشه

        ولی نباید این جمله رو با شرکی که داشتم در یک راستا ببینم

        چون من با صحبت های آقای نارنجی ثانی اینم درک کردم و الان به من یادآوری شد با پیام شما که این همیشه یادم باشه

        من هیچی نیستم و عاجزم در کمک کردن به دیگران

        حتی کمک کردن به خانواده ام هم عاجزم

        من فقط دستی میشم از دستای خدا که اگر پیشرفتی داشتم اونا ببینن و اگر دلشون خواست اونا هم قدم بردارن و پیشرفت کنن

        وگرنه من نمیتونم به هیچ کس جز خودم کمک کنم

        پس باید اینو همیشه و هر روز به خودم یادآوری کنم که آدما خودشون به خودشون کمک میکنن

        نه من

        که بخوام به مادرم کمک کنم گل سر ببافه ببره بفروشه و از کارای نقاشی خودم عقب بیفتم

        خداروشکر میکنم که تک تک پیام های ارزشمند دوستان حامل پیام و درک های عمیقی برای من هست تا من درس بگیرم و در عمل اجرا کنم

        خدایا شکرت که فاطمه عزیز رو دستی قرار دادی تا صحبت هاش به من کلی درس یاد بده

        بی نهایت ازت ممنونم فاطمه جان که برای من نوشتی

        خیلی دوستت دارم

        خیلی خیلی ممنونم کلی درس ازت یاد گرفتم سپلسگزارم

        درمورد عکس پروفایلم نه نقاشی من نیست

        رفته بودم به یک نمایشگاه و نقاشی هاش رو که دیدم و موضوعش غازهای ارسباران بود

        همین که پامو داخل نمایشگاه گذاشتم با دیدن تابلوهای زیبا و زنده که واقعا حس واقعی بودن بهم میداد که تک تک غاز ها همه و همه واقعی هستن و خیلی واضح صدای غازهارو به گوشم میشنیدم و تحسین میکردم نقاشش رو که این همه زیبا و با احساس و خداگونه کار کرده که به دل نشسته و عکس گرفتم و خیلی دوستش داشتم

        اولین بار این عکس رو در پروفایل سایتم بارگذاری کردم

        ان شاء الله از تابلو خودم هم عکس میگیرم به زودی

        تابلوهای زیادی دارم ان شاء الله منم چنین عکسی با نقاشی های خودم میذارم

        به زودی

        برای شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
          مدت عضویت: 653 روز

          سلام عزیزم طیبه جانم

          سپاسگذارم ک بازهم برام نوشتی

          من هم ازشما وخواندن کامنت آقای نارنجی ثانی درسهای بی نظیری گرفتم

          ک جزو باورهایی هست ک من از بچگی باخودم حملش کردم

          اکثر ما این باور رو یا داشتیم یا داریم

          ودلیل پولدار نبودن ما الان همینه

          که وظیفه خودمون میدونیم ک اگر به یک جایی رسیدیم روی پیشونی ما نوشتن باید به خانواده خصوصا درجه یک خودمون خدمت کنیم بغیر از کمک ب افراد جامعه

          وخودم خیلی وقته احساسم میگف من ترس از پولدار شدن دارم بخاطر اینکه میترسم ازم متوقع بشن اطرافیانم

          واین پیامت بازهم برام نشانه بزرگی هست که

          من روی این باورم کار کنم

          چ دلسوزی واسه بچه هام

          چ پدر مادرم

          وهرکس توی این دنیا

          درسته استاد میگن ب دل خانوادتون دل بدین من هم حس خوبی میگیرم اگر بهشون محبت کنم هدیه ای بدم یا کمکی ک بتونم انجام بدم از روی عشق باشه

          نه جای خدا رو بگیرم

          و طیبه جانم همه ی ما از بچگی با این باورها بزرگ شدیم

          چقد همگی ضربه خوردیم ازین باور هنوزهم من اصلاحش نکردم اشتباه میکنم گاها هم نه درست عمل میکنم بستگی داره چقد در مدار درست باشم هربار ب دخترم در درس کمک میکنم وعصبی میشم بهم میریزم میفهمم من که علاقه ای ندارم بهش کمک کنم چرا هربار کمک میکنم وبا حس بد از سردلسوزی از سراینکه کسی نیس ب این بچه کمک کنه

          یا هربار درآمد شوهرم ب لطف خدا بیشتر شده شوهرم سریع اومده گفته بهم قولت میدم من هرماه پول خوبی ب کارتت واریز کنم

          وچقدر این موضوع ب شوهرم ضربه زد وهربار درآمدش تق اومد پایین تا اون حرف‌حرفوزد

          دلم میخات مثل استاد باشم بااولین نشانه ب خودم بیام وباورم رو توی اون موضوع تغییر بدم تا اینکه بارها وبارها ازون باور مخرب ضربه بخورم

          اما بقول استاد توی دوره بی نظیر عزت نفس ک همه اینها برمیگرده ب عزت نفس ما

          از دید جامعه انسان خوب انسانیه که فداکاری کنه

          وگرنه تو انسان خودخواهی هستی

          من خیلی وقته برای خیلی آدما ک داعم فداکاری میکردم و کاسه داغ تراز اش بودم ودلم میسوخت نمیکنم همچنین کاریو دیگه شاید 2ساله شخصیتم تغییر کرده

          چون از سمت خانواده شوهرم خصوصا له شدم تا درسمو گرفتم البته با خریدن دوره عزت نفس خیلی جهان بهم کمک کرد ودورمون کرد از همدیگه

          اما امسال بهم گف درمورد فرزندانت اینبار بیا اینکارو کن واقعا سخته هی میام تو مسیر هی خارج میشم مثل قبل تا جا بیفته واسم من مسئول خوشبختی بچه هام نیستم این باور خیلی سفت چسبیده توی ذهنم خودم میدونم

          ودرمورد پدر مادرم پولدار شم بهشون برسم

          خدارو هزاران مرتبه شکر که هرروز مارو آگاه میکنه ب باورهایی ک باید جایگزین کنیم

          و بهت تبریک میگم باعث افتخاری ک خودت رو آروم کردی وجواب آقای نارنجی ثانی رو دادی و درس خودتو گرفتی وپذیرفتی ومثل گذشتگان ما عمل نکردی

          واین دل بزرگ میخات

          ومن قلب بزرگت رو دوست دارم

          من هم باید خودمو تقویت کنم

          اتفاقا امروز داشتم ب این فکر میکردم ای خدا اگر درآمدم زیاد میشد الان پدرم موبایل میخات باید تمام تلاشمو بکنم ک فردا پدر مادرم هرچی بخان براشون بگیرم من دخترشون هستم اونا چقد. زحمت کشیدن

          یا درگیر درس دخترم شدم آخرش بهش گفتم ب من هیچ ربطی نداره صدبار این پیام رو دریافت کردم حتی اگر امسال با نمرات پایین قبول بشه نگران نباش حداقل درسشو میگیره باید ب خودش متکی باشه وتو هم درستو میگیری مسعول عزیزانت نیستی مثل غریبه ها ک باورتو درموردشون خیلی تغییر دادی

          واین جواب رو خداوند بهم داد .

          که من از بی نهایت طریق میتونم ب پدرت موبایل برسونم نیازی ب تو نیست

          اگر درآمدی باشه اولا من بهت میدم دوما باید تمام خلأ هام یعنی اول من دوم من سوم من

          بعد خانواده

          که اگر چیزی بدم بهشون از روی عشق باشه حس خوب بخشش باشه نه اینکه منننننن هستم ک ب خانوادم کمک میکنم

          از خدا میخام همه ی ما رو

          ب راه راست هدایت کنه

          اینروزها همش دارم فکر میکنم ب موفقیت توی کسب وکارم

          ومیدونم خدا ازبی نهایت طریق هدایتم میکنه

          خیلی ازت ممنونم عزیزم

          درپناه الله باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2785 روز

    بنام خدای بخشنده و مهربان

    خدایا هر آنچه که دارم از آن توست و تو به من دادی .

    خدایا هر موفقیتی که دارم و کسب کردم ازآن توست و تو به من دادی .

    خدایا هرتوانایی که دارم و کسب کردم از آن توست و تو به من دادی .

    خدایا من در برابر عظمت تو ناتوان هستم .

    خدایا راهگشای من باش.

    خدایا می پذیرم که : همه ی کارها را تو داری انجام میدی.

    خدایا من می پذیرم که : هیچی نیستم و هیچی نمی دونم / توهستی که همه چیز را میدانی / توهستی که عالم بر ذات من هستی / توهستی که علمت بر همه ی جهان محیط است / تو هستی که عظیمی .

    خدایا توهستی که وهابی

    خدایا توهستی که رزاقی

    خدایا توهستی که رحمانی و رحیمی

    خدایا تو هستی که سمیعی تو هستی که بصیری

    خدایا توهستی که بخشنده و مهربانی

    خدایا توهستی که عظیمی

    خدایا توهستی که دانا و توانا هستی

    خدایا تو هستی که توابی

    خدایا مرا به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن

    خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم .

    خدایا مرا به بهترین ها هدایت کن .

    خدایا قلبم برای دریافت الهامات و ایده هایت وسیع کن .

    خدایا فهمم را برای درک قوانین که قرار دادی وسیع کن .

    ……………………………..

    سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و دوستان

    دیدن این فایل مخصوصا بخشهایی که از دوره آفریبنش درآن تدوین شده برای من یادآوری روزهایی شد که من داشتم روی این دوره کار میکردم .

    من نتایج خیلی خوبی از کار کردن این دوره گرفتم مخصوصا بخش دوم که در مورد قانون درخواست گفته شد.

    به قدری من این بخش را عالی کار کردم و تمریناتش را برای خودم انجام دادم که در من درونی شده .

    من تمام آن 117 آرزویی که استاد گفتن را داخل گوشی نوشته بودم ووقتی رفتم سراغ آن یادداشتها متحیر شدم و دیدم خیلی از چیزهایی که نوشتم را الان دارم . من اصلا یادم نبود که این نوشته ها را هنوز دارم . استاد Dream board خیلی تاثیر گذاره .

    من هم برای خودم یک Dream board درست کردم و اسمشو گذاشتم ( فیلم زندگی من ) .

    هنوز با چیزهایی که در آن فیلم ادیت کردم فاصله مداری دارم ولی ایمان دارم حتما خلقش میکنم فقط ایمان باید داشته باشم و این مسیر ادامه بدم و سپاسگزار خداوند باشم چون همین الانش هم من خیلی زندگی خوبی را برای خودم ساختم که ربطی به گذشته خودم نداره . آنقدر کارها برای من داره راحت پیش میره و هم زمانی های برای من اتفاق میفته بدون اینکه من تلاش فیزیکی بکنم. الان دارم درک میکنم وقتی استاد میگه لاجرم وارد زندگی شما میشه یعنی چی ؟

    در مدار انسانهای باکیفیت تری قرار گرفتم .

    نعمت و پول خودش میاد .

    خدا برای من یک شرایط عالی فراهم کرده که بیشتر روی خودم کار کنم در سکوت و تنهایی و بیشتر ساعات من تنها هستم و حتی خانواده من هم کاری با من ندارن . حتی تماسهای تلفنی من کم شده و کسی با من کاری نداره . رزق به غیر حساب خدا دارم تجربه میکنم در همه چیز . حتی وقتی با مادرم تماس میگیرم برای کاری به من میگه قطع کن من به تو زنگ بزنم برای تو هزینه تلفن نیاد بعد من میگم مادر من آخه هزینه تلفن چقدره که بخوام بابتش نگران باشم بعد باز هم پافشاری میکنه و قطع میکنه و خودش با من تماس میگیره و خیلی هوای منو داره و هر وقت زنگ میزنه میگه پول میخوای بریزم تو کارتت . خدای من شکرت . این درحالیکه من قبلا با مادرم رابطه مناسب نداشتم و خیلی وقتها بامادرم قهر بودم . ولی الان چنان رابطه خوبی پیدا کردیم و فقط با هم میگیم و میخندیم . خدایاشکرت .

    من باید همیشه شرایط عالی الانم به خودم یاد آوری کنم و سپاسگزاری کنم و به خودم تکرار کنم که قانون جواب میده و من در مسیر درست هستم فقط باید ادامه دار باشه این مسیر تا نتایج هم بزرگتر بشه .

    …………….

    اینجا میخوام از تک تک دوستانی که کامنت میزارن تشکر ویژه کنم . واقعا کامنتها عالی و فوق العاده س .

    من همه دوستان را تحسین میکنم برای نوشته های بی نظیری که این جا به اشتراک میگذارند .

    یکی از کارهای من خووندن همین کامنتها هست و من اول صبح مثل استاد باید روزم را با خووندن کامنت دوستان شروع کنم این کار فوق العاده است و فرکانس خیلی خوبی داره .

    سپاسگزار دوستان هستم و خیلی خوشحالم که دراین سایت الهی دوستان خوبی دارم .

    استاد عزیزم و خانم شایسته نازنینم از شما برای این فایل سپاسگزارم

    در پناه الله یکتا شاد وسلامت و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  6. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2941 روز

    سلام به استاد و خانم‌ شایسته عزیزم

    برای بار دوم که دارم این فایل را گوش می کنم وقتی به کلمه وحی منزل رسیدم و این کلمه را از زبان خانم شایسته شنیدم ، همونجا استپ کردم و تصمیم گرفتم درباره ش بنویسم . شاید در ظاهر کلمه ای تکراری باشه که ماها در نود درصد فایل ها از زبان استاد شنیده باشیمش ولی یقین دارم که هیچ توجهی بهش نکردیم . امروز که از زبان خانم‌ شایسته ، بعنوان یکی از شاگرد اول های محضر استاد ، این واژه را شنیدم یه چیزی توی گوشم زنگ خورد . یعنی انگار جهان با من حرف زد . انگار به من گفت اندیشه به کلمه وحی فکر کن . وحی یعنی چی؟ و بعد جواب اومد که وحی ، اون آگاهیی هست که تو بی چون و چرا می پذیریش . و من اعتراف میکنم هرگز و هرگز نتونستم در هیچکدوم از دوره ها و محصولاتی که از استاد خریدم کلامش را مثل وحی بپذیرم . همیشه گردنکشی کردم همیشه سؤال کردم . سؤال سؤال سؤال . سؤال یعنی چی؟ یعنی اینکه من میخوام با منطق خودم با عقل و ذهن خودم اون وحی را بررسی کنم میخوام با ذهن خودم دلیل بسازم که آیا اون وحی درسته یا درست نیست. در حالیکه وحی اینجوریه که اول اون را می پذیریش و در برابرش موضع نمیگیری و بعد که آثارش را در نتایج زندگیت دیدی میفهمی که درست بوده . صبر میکنی تا در مسیر زندگیت لمسش کنی . باهاش یکه به دو نمیکنی . باهاش بحث نمیکنی . شاید یکی از دلایلی که استاد به این سبک آموزش هدایت شد همین بحث وحی منزل باشه که ما فقط شنونده باشیم و کسی را برای جواب به سؤالات تعیین نکرده . مثل سایت های دیگر موفقیت نیامده پشتیبان بذاره برای توضیحات اضافه و پاسخ به سؤالات. خود من قبلا این را یک نقص میدونستم که چرا اینجا ما فقط باید بشنویم چرا حق نداریم سؤال کنیم . خب الان میفهمم که باباااا اصلا وحی منزل یعنی اینکه بشنوی و باور کنی ، مبارزه نکنی ، تسلیم بشی و بعد کم کم اون کلام اون وحی ، خودش را در تک تک جاهایی که بهش نیاز داشتی و قبلا از جهان درخواستش را داشتی ، نشون میده . در واقع وحی ، اون آگاهی و اون حقیقتیه که در پی درخواست ها و سؤالات ما از طرف جهان صادر میشه و خب منطقی هم هست که ما باهاش بحث نکنیم . چون وحی خودش در واقع یک جوابه . یک جوابی که از طرف خدا داده شده . و منطقی نیست که سؤال کنی و جواب بگیری و دوباره هی سؤال کنی و این سلسله باعث بی نظمی و سفسطه میشه . برای همین در برابر وحی باید تسلیم بود . یعنی الان که دارم اینا را میگم خودم هم به وضوح بیشتر و به دلایل بیشتری برای تسلیم در برابر وحی میرسم . که اصلا چرا ما باید تسلیم محض وحی باشیم . و وقتی استاد میگه دوره ها و فایل ها را مثل وحی منزل بپذیرید یعنی اون حرفها پاسخ هایی هستند که قراره ما بشنویم و ما اگر به اون پاسخ ها و اون آگاهی ها اعتماد داشته باشیم اون وقته که اونها را بی چون و چرا می پذیریم و در ذهنمون حکش میکنیم بعنوان یک فکر درست . و بعد اون فکر درست را بارها تکرارش میکنیم تا ذهن مسیرهایی برای اثباتش در مسیر زندگی پیدا کنه . یعنی ذهن معیوب ما با اونهمه باور غلط توان مناظره و بحث کردن با یک آگاهی مطلق و یک کلام ناب الهی را نداره و ما این وسط کم میاریم و نتیجه ش میشه افسردگی و ناامیدی که چرا هرچی فایل گوش می‌کنم فایده نداره چرا هرچی تلاش می‌کنم نمی فهمم چرا اینجا کسی جواب منو نمیده چرا اینجا پشتیبان نداره و هزار جور نق و غر و احساس بی لیاقتی که خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم . و کار را سخت میکنیم و کار را سخت میکنیم .

    یعتی این کلمه وحی منزل که این بار خانم‌ شایسته به زبان آورد یک طوفانی از درک و آگاهی را در قلب من ایجاد کرد و من ازشون سپاسگزارم

    همچنین از استادم که کلامش را بعد از این مساوی با وحی هایی میدونم که خداوند با تمام سخاوت و بی منت در اختیار من گذاشته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 76 رای:
  7. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1755 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته عزیزم و تمام دوستانم در سایت عباس منش

    عاشق همه تون هستم

    عاشقتم خدا جونم که من را هدایتم کرده ای به بهترین ها که یکیش این سایت ارزشمنده و همیشه داری هدایتم میکنی

    خدایا بینهایت شکر

    استاد عزیزم فایل که آغاز شد چیزی که همون اول دریافت کردم چهره ماه شما و مریم جان و اینکه انگار تمام چهره شما داره با تمام وجود عشق را به ما میرسونه و اینکه انگار با تمام صورتتون شور و شوقی وصف ناپذیر داشت و این پیام را میخواستید با تمام انرژی تون به ما برسونید که بچه ها قانون آفرینش خیلی مهمه، اصله، از دستش ندید

    استاد چهرتون یه جوری بود با همیشه برام فرق داشت مریم جان صداتون از شوق یه لرزشی داشت که انگار یه مادری میخواد به بچه هاش که از جانش براش عزیزترند بگه مامان جون این دوره را از دست ندی ها

    من که خیلی حس خوبی ازتون گرفتم

    ممنونتون هستم

    من قبل از دیدن این فایل به تازگی دوره قانون آفرینش را تهیه کردم و الان بخش اول هستم دارم کار میکنم

    خیلی خوشحالم که این دوره را تهیه کردم

    خدایا بینهایت شکر.

    استاد اونجا که گفتید این دوره یه انرژی خاصی داشته و اون انرژی داره کار خودشو انجام میده خدا میدونه چه عشق عجیبی در وجودم شعله ور شد انگار همون لحظه انرژی اش، را گرفتم و اشکم در اومد گفتم خدایا من چقدر خوشبختم این دوره را تهیه کردم

    خدایا من چقدر خوشبختم که الان در این زمان این دوره را تهیه کردم و دارم روش کار میکنم چون استاد گفتند ما الان دوباره تدوینش کردیم

    خدایا شکرت

    خدایا این لیاقت را به من بده که عمل کنم به قوانین این دوره

    خدایا من میخواهم اثر گذار باشه برام

    خدایا من هم به قول مریم جان میخواهم ریشه ها را در زندگی استاد پیدا کنم و ببینم استاد از کجا با چه ریشه هایی شروع کرده و مثل اون انجام بدم و برام اثر گذار باشه

    مریم جان اونجا که گفتی این بخشها الفبای احساس لیاقت در وجودم هست خیلی لذت بردم منم میخواهم الفبای احساس لیاقتم را دوباره بسازم احساس لیاقتی که باید تا آخر عمر همیشه روش کار کنیم

    مریم جان اونجا که گفتی من واقعا روی این دوره برای تدوینش وقت و انرژی گذاشتم و دوست دارم دوستان استفاده کنند و تمریناتش را انجام دهند

    منم دوست دارم و حتما تعهد میدم دانشجو خوبی باشم از این دوره به نحو احسن استفاده کنم تمریناتش انجام دهم

    اتفاقا امروز در بخش اول دوره، جلسه سوم که هستم دنبال تهیه ی جعبه قرمز بودم که میخواهم تهیه کنم چون قراره توی اون جعبه عکسهایی که از آرزوها و چیزهایی که میخواهیم را بگذاریم و اونجا که در جلسه سوم دوره استاد گفتند وقتی داری عکس آرزویت را داخل جعبه میگذاری انگار داری میدی به دست خدا و دیگه خیالت راحت که خدا تحویل گرفته و حتما بدون که داریش

    خیلی حس خوبی گرفتم از ظهر تا حالا تو فکرشم که جعبه قرمزم رو تهیه کنم و طبق دستور استاد انجامش دهم

    چون اون جعبه آرزوهای بین من و خداست

    اولین باره که میخوام جعبه آرزوها تهیه کنم که یه طرفش منم و یه طرف دیگه هم دست خدا

    خدا داره تحویل میگیره

    خدایا عاشقتم

    خدایا من به تو ایمان دارم

    خدایا من هم طبق گفته مریم جان میخواهم پا بزارم روی جای رد پاهای استاد عباس منش

    خدایا یاری ام کن

    خدایا خیلی آرزوهای زیادی دارم

    خدایا جعبه آرزوهایم را تهیه میکنم و حتما داخلش آرزوهایم را میگذارم و میدهم به دست خودت

    خدایا هدایتم کن

    خدایا من میخواهم یه آدم دیگه ای در وجودم متولد شود

    خدایا من خود تو را میخواهم خدایا من خودت را میخواهم

    وای اونجا که استاد قانون درخواست را گفتند و چقدر زیبا و عالی بیان کردند

    یه حس عجیبی گرفتم که خدا به ما میگه من نزدیکم و جواب میدهم درخواست در خواست کننده را

    واقعا خدا را در قلبم احساس کردم

    خدایا بینهایت شکر

    خدایا اگه تا آخر عمرم تشکر کنم بازم کمه

    خدایا عاشقتم که وظیفه خودت دونستی که خواسته هامون را اجابت کنی.

    در اخر بگم که من خیلی زیاد یکی از آرزوهام این بود که Derem bord استاد را ببینم چون بارها از زبان استاد شنیده بودم و از Derem bord خودشون تعریف کرده بودند و این آرزو در من شکل گرفت و دوست داشتم ببینمش

    که خداوند به آرزوم رسوند و خیلی خوشحال شدم

    چقدر زیبا بود

    چقدر برام درس داشت که اون زمان استاد آرزوهایش را برای خدا فرستاده بود و خداوند خییییلی بهتر از اونها رو به ایشان داده بودند

    خیلی ایمان استاد مشهود بود

    خدایا شکرت

    من هم دارم Deren bord خودم را تهیه میکنم

    یه برنامه در گوشیم ریختم میخواهم درستش کنم

    و حتما می یام آماده شد کامنت میگذارم

    خدایا بینهایت شکر

    تا بعد

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 18 آبان رو با عشق مینویسم

    ایمان به غیب

    من تازه متوجه شدم ایمان به غیب یعنی چی

    البته در این مداری که هستم متوجه شدم و صد در صد اگر مدارم بالاتر بره درکم از ایمان به غیب تغییر خواهد کرد

    اینکه من درک کردم شاید قبلا درکم یه جور دیگه بود ولی اینبار انگار خدا داره این روزا به من یاد میده که ایمان به غیب یعنی چی

    چون بهم گفت فروش گل سر رو دیگه نباید ادامه بدی

    و فقط و فقط از فروش نقاشی هات به فروش برسی

    و این روزا که دارم فایل ایمان به غیب رو گوش میدم

    متوجه شدم که من باید الان ایمانم رو نشون بدم و با اینکه هیچی از ادامه مسیر نمیدونم

    بهش چشم بگم و گل سر هارو تماما از اتاقم منتقل کنم به کمد مادرم و دیگه هیچ‌کاری انجام ندم

    و از این به بعد فقط فروش نقاشی و تکرار باور های قوی برای نقاشی و فروشش رو ادامه بدم

    و با اینکه هیچ چیزی از اینکه ،از این به بعد چی قراره رخ بده نمیدونم ،ایمانم رو به غیب خدا به چیزی که نمیدونم چی قراره بشه نشون بدم

    و بگم به امید تو ربّ ماچ ماچی من که تو این یکسال کلی هدایتم کردی و ایمانم رو قوی کردی

    پس باز هم هدایتم میکنی

    شب وقتی تا 3:30 داشتم گل سرارو میچسبوندم و تموم شد و اومدم تا بخوابم و 7 صبح بیدار بشم و با مادرم بریم برای فروش ،خواستم چراغو خاموش کنم که قشنگ شنیدم خاموش نکن

    اول برو پرده های اتاقتو باز کن بعد بیا خاموش کن

    اولش گفتم چرا پرده رو قبل خاموش کردن چراغ بزنم کنار ؟؟؟؟

    مثل همیشه چراغو خاموش کنم بعد پرده هارو کنار بزنم

    که شنیدم نه اول برو تو روشنایی پرده هارو بکش بعد چراغو خاموش کن

    چشم گفتم و من که میرفتم پرده رو کنار بزنم ، خودمو تو آینه پنجره دیدم فقط خندیدم

    وای یعنی انقدر واضح و خوب داره هدایتم میکنه

    حالا چی دیدم تو آینه

    من که داشتم گل سر قورباغه میبافتم ، یکی رو زدم به سرم و فراموش کرده بودم که برش دارم از سرم

    حتی وقتی وسیله هارو جمع میکردم 36 تا گل سر قورباغه شد

    پیش خودم گفتم چرا 36 تا شد مگه 37 تا نبود

    خودم جواب خودمو دادم حتما اشتباهی شمردی

    ولی وقتی دیدم یکیش رو زدم به موهای خودم و خدا الان با این حرفش بهم گفت برو تو روشنایی پرده اتاقو برکش کنار ، میخواست من قورباغه رو ببینم که به موهام زدم

    چقدر اینجور هدایتا منو بیشتر نزدیک میکنه به درک این حرف از استاد عباس منش که میگفت

    خدا تو آیه قرآن به پیامبر گفته

    تو نجنگیدی که ،من جنگیدم

    یعنی حتی طیبه کوچک ترین کارهای تو رو زیر نظر که داره هیچ ،داره هر لحظه هدایتت میکنه

    چقدر دوست داشتم این توجهشو

    چقدر حس ارزشمندی بهم میده وقتی اینجور مواقع که من حواسم نیست

    خدا بهم میگه برو کاری رو انجام بده و وقتی انجام میدم میبینم که

    ببین چقدر حساب شده هست خدای ماچ ماچی من

    و من با این کار خدا و هدایتش قشنگ درک کردم که خدا داره کارامو انجام میده

    این یعنی چی؟

    وقتی خدا گفت چراغو خاموش نکن و من رفتم سمت پرده ها گفتم من که از تاریکی نمیترسم تو کنارمی ،چرا گفتی اول پرده رو بکش بعد بیا چراغو خاموش کن

    که بعد دلیلشو دیدم

    وای خندم میگیره از همه این نشانه های نابی که منو هدایت میکنه

    خدایا شکرت

    و من گل سر قورباغه رو از سرم برداشتم و خوابیدم تا چند ساعت بعدش بریم جمعه بازار

    برای تک تک اعضای صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت عظیم و بی نهایت خدارو برای تک تک شما از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  9. -
    فرشته کوهستانی گفته:
    مدت عضویت: 1310 روز

    سلام استاد عزیزم

    چقدر ذوق میکنم وقتی قدم های قبلیتون و میبینم

    وقتی میبینم از کجا به کجا رسیدید

    این باعث میشه ایمانم هر لحظه بیشتر بشه

    اگر چه اینقدر نتیجه گرفتم که به جرأت میتونم بگم که فوق العاده شده زندگیم

    بیشتر از همه خودم و دوست دارم

    آرامشم در اولویته

    مرتب بخودم یادآوری میکنم که فرشته خودم پشتتم،خودم بغلت میکنم،خودم مردونه کنارتم

    وقتی فهمیدم همه چی درون منه و فقط با تغییر باورهام،بدست جسمم میرسه خیلی خوشحال میشم

    خدایا ازت متشکرم که منو در مسیر آگاهی قرار دادی

    در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3774 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام به روی ماهتون استاد عزیزم…

    سلام به بانو شایسته، همراه و همنشین لایق استاد عباس منش…

    و سلام به همه دوستان خوبم در این فضای مقدس…

    چقدر نوشتن کامنت و قراردادن رد پا در این سایت، به کنترل ذهن و بهبود باورها کمک می کنه و چقدر کاریه که نیاز به تقوا داره. حتی نوشتن کامنت و استمرار در اون خودش یه چیزیه که هرکسی از پسش برنمیاد.

    خود من، با این که مخصوصا در یک و نیم سال اخیر نتایج فوق العاده ای رو از کار روی باورهام گرفتم، باز هنوز در انجام این کار کم میذارم.

    امروز توی سلف تاکم به خودم توپیدم که «مسعود! چته؟! چرا با وجود این همه نتیجه ای که یک سال و نیم پیش برات اصلا قابل باور نبود، باز داری یه کارهای دیگه رو به انجام کار ذهنیت ترجیح میدی؟!»

    همیشه باید به خودم یاداوری کنم که هیچی مهمتر از انجام کار ذهنی نیست! دیدگاه غالب مردم اینه که برای کسب موفقیت (حالا چه پول باشه، چه رابطه عاطفی باشه، چه سلامتی باشه و هرچیز دیگه‌ای) باید کار فیزیکی زیادی انجام داد.

    اما من دارم تلاش می کنم این باور رو بسازم که کار فیزیکی در قدم دوم تعریف میشه. هزار سالم اگه کار فیزیکی سخت و شدیدی انجام بدی ولی روی ذهنت کار نکرده باشی، هیچ نتیجه‌ای برات به همراه نخواهد داشت. همونطور که الی ماشاالله داریم اطرافمون رو می بینیم. پرن آدم هایی که صبحشونو به شب دوختن و دائما کار می کنن. اما باز هشتشون گرو نهشونه.

    اصلا مثال بارزش کارگران عزیز هستن. مگه غیر از اینه که اون ها از همه بیشتر کار می کنن؟! چرا از همه کمتر دارن؟!

    یعنی مثال بارز قانون رو من همیشه دارم می بینم ها! ولی باز در عمل، شیطان بیشتر از کار ذهنی، من رو به کار فیزیکی سوق میده.

    خود من، از یک سال و نیم پیش که سعی کردم یکم جدی تر کار ذهنی رو انجام بدم، و مخصوصا در سه ماه گذشته، اتفاقات فوق العاده ای رو تجربه کردم.

    از 25 برابر شدن درامد بگیر تا اوکی شدن شرایط ازدواج و خرید ماشین صفر و رشد کسب و کار و کلی نتیجه دیگه.

    ولی باز با وجود این همه نتیجه، شیطان ذهن منتظر فرصتیه تا از خودت غافل بشی و یهو تورو از نتیجه ای که میخوای، دور کنه.

    برای همینه که میگم اینقدر کامنت گذاشتن مهمه! یه کاریه که هم حواس جمع آدمو می خواد و هم نگارش متنی که در مورد کنترل ذهن باشه، به صورت مستمر، اراده آدم روی برای کار روی ذهنش زیاد می کنه.

    ان شا الله که همیشه در این مسیر بمونم و رخ دادن نتایج باعث نشه یادم بره زمانی که به تضاد خورده بودم،‌با چه جدیتی به خودم قول دادم که روی ذهنم کار کنم.

    در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.

    خدانگهدار

    1403/8/21

    20:05

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      رستا گفته:
      مدت عضویت: 1543 روز

      سلام آقا مسعود

      چقدر حرفاتون شبیه اون‌ چیزی بود که درون من می‌گذشت؛ مقاومت شدید برای نوشتن کامنت و کشف اینکه چقدر بهم کمک میکنه برای کنترل ذهنم.

      و موضوع دیگه اینکه کار کردن روی ذهنم چه نتایجی داشته و من هی فراموش میکنم ولی چند هفته‌س باز این موضوع برام خیلی بُلد شده و بیشتر دارم تمرکز میکنم رو فایلها و سایت کلا.

      و چقدر خوشحال شدم از درآمد 25 برابریتون. کلی تحسینتون کردم…

      و تبریک میگم بهتون بابت ماشین صفرتون، انشاءالله چرخاش بچرخه براتون

      و آرزو میکنم یه ازدواج کاملا موفق پر از عشق و شادی داشته باشید.

      خیلی خوشحال شدم براتون

      صبحم یکی دیگه از کامنتاتون رو خوندم و چنتا نکته‌ی مهم توش بود که خیلی بهم کمک کرد، مخصوصا قسمت سلف تاکی که خیلی بهش احتیاج داشتم.

      سپاسگزارم که کامنتای پرمغز مینویسید و بمن و دوستان دیگه کمک می‌کنید.

      در پناه ربّ مهربان تا ابد سعادتمند باشید…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: