توحید عملی | قسمت ۱

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

یکتاپرستی یعنی بدانی نیرویی مطلق، که بدون اجازه‌اش برگی از درخت نمی‌افتد، صاحب و رئیس ات است. اگر بتوانی تمام لحظات زندگی‌ات، به او اعتماد کنی و یکتاپرست بمانی، آنوقت همان می‌شود که خدا می‌گوید:

آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟

به نظرم تفاوت نتایج ما، تفاوت در میزان توانایی مان در اجرای توحید در عمل است.

اگر یکتاپرست باشی، نمی توانی به چیز دیگری وابسته شوی، زیرا یکتاپرستی آنقدر وابسته‌ات می‌کند که دیگر فضایی نمی‌ماند.

یکتاپرستی یعنی یقین بدانی هیچ چیز به قدر  ذره‌ای، تأثیری بر زندگی‌ات ندارد.  یعنی باور کنی خداوند، همان که من، شما، موسی را هدایت کرد، عشق مسیح را در دل مردم انداخت و مردم را دور محمد ص جمع کرد،  به اندازه‌ی ایمانم به او‌، حامی‌ام می‌شود و به برکتش دسترسی می‌یابم.

یکتاپرستی یعنی درک قوانین خداوند و اجرای بی چون چرایشان. قوانینی که قدرت زندگی ات را در دست باورها و فرکانس های خودت گذاشته و توحید عملی چیزی نیست جز “منطبق نمودن رفتارت در هر لحظه و در هر شرایطی، با قوانین خداوند

قوانین که می‌گوید تمام اتفاقات زندگی‌ات بدون استثناء نتیجه باورهایت است.

یکتاپرستی آرامش و سلامتی می‌شود در جسم و جانت، سرمایه اولیه می‌شود برای شروع کسب و کارت، جرات و جسارت می‌شود برای حرکت، عزت نفس می‌شود برای درک ارزشمندی و توانایی هایت و خوش بینی و امیدواری می‌شود تا قادر شوی آنچه را دیگران بحران می‌شمارند، فرصتی بدانی که برای رشد تو آمده است.

اگر ایمان بیاوری که تمام آنچه به دنبالش هستی، در توحید عملی است، آنوقت تمام سعی ات ساختن باورهایی می شود که تو را یکتاپرست تر، سپاس گزارتر و ایمان ات را راستین تر و پولادین تر نماید تا ذره‌ای شرک در وجودت راه نیابد.

زیرا شرک یعنی، قدرت دادن به عوامل بیرون از تو، برای خلق خواسته هایت. شرک یعنی تصمیم بگیری قدرتی که خداوند برای خلق زندگی ات بوسیله فرکانس هایت به تو داده است را نادیده بگیری و دو دستی آن را به عواملی بیرون از خود بدهی، که هیچ کنترلی بر آن نداری.

آدم‌های کمی موفق‌اند، زیرا آدمهای کمی قادر به جاری ساختن یکتاپرستی در اعماق وجودشان شده‌اند.

یکتاپرستی  متعلق به یک مذهب خاص نیست. بلکه همان چیزی که یک روز به پشتوانه‌ی آن، تصمیم به ورود به کالبد جسمانی‌مان گرفتیم. ورود به جهانی که هیچ شناختی از آن نداشتیم اما می‌دانستیم قدرتی در وجود ما و با ماست که همه راه حل‌ها را می‌داند و حالا و برای همیشه، تنها کارمان این است که: به یادبیاوریم که باید عملا موحد باشیم.

سید حسین عباس منش


برای مشاهده‌ی سایر قسمت‌های «توحید عملی» کلیک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    289MB
    24 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت ۱
    22MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1595 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد فتحی» در این صفحه: 2
  1. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3826 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    10 اسفند 1397

    ردپای روز بیست و سوم سَفرِ پُر خیر و برکتم

    خداوند در نسیمی است که میوزد

    خداوند پروانه ایست که در باد میرقصد

    خداوند قلمیست که عشق را مینویسد

    خداوند سراسر زیبایی و عشق است

    خداوند در قلبیست که عشق میورزد

    خداوند طلوع خورشید است

    خداوند نور آسمان ها و زمین است

    من دستان خداوند هستم، که مینویسد

    زبان خداوند هستم که سخن میگوید

    قلب خداوند هستم که عشق می پراکند

    من دستان سخاوتمند خدا هستم که میبخشد

    این خداست که در من تجلی یافته

    آمده بودم میلیاردر شوم عاشق سرگشته و کویت شدم

    آمده بودم تا اسرار ثروت را بیاموزم، قرآن را در دستانم قرار دادی

    گفتی بخوان کلید گنج های زمین و آسمان را در درون کتاب خواهی یافت

    بخوان اما با قلبت نه با ذهنت

    گفتی بخوان و به دستورات عمل کن

    دستورالعمل ثروت و خوشبختیت در تمام جنبه های زندگی در این کتاب نگاشته شده است

    این کتاب یک گنج نامه است

    اما باید رمز گشایی کنی تا مسیر گنج ها بر تو آشکار شود

    باید قلبت را پاک کنی از هر احساس ناروا

    خواندم تو را و اجابت کردی مرا، ادعونی استیجیب لکم

    تو حکمت را بر قلبم جاری کردی، گفتی از “توحید و یکتاپرستی ” شروع کن

    از ابراهیم شروع کن و او را بشناس، شناخت ابراهیم یعنی شناخت اسلام حقیقی

    معنای بت شکنی ابراهیم چه بوده است؟

    ابراهیم بیان گذار نهضتی است که میخواهد بشریت را نجات دهد

    افتخار پیامبر اسلام، انتصاب به مذهب حضرت ابراهیم است، ابراهیم حنیف

    بت پرستی، پرستش مجسمه ای با یاقوت و سنگ نیست

    بت پرستی توجیه وضعیت اجتماعی اسف بار کنونیست ونسبت دادن است آن به مشیت الهی است. به تقدیر و سرنوشت است

    بت پرستی قدرت دادن به شیطان و هر عامل بیرونیست برای تاثیر بر زندگیت

    بت پرستی پذیرفتن نیرویی به نام شر است که زندگی تو را احاطه کرده و قدرت خلق زندگیت را از تو سلب کرده است.

    بت پرستی و شرک یعنی قدرت دادن به هر کسی و هر چیزی برای تاثیر در زندگیت.

    توحید و یکتاپرستی یعنی اینکه همه ی ما رب واحدی داریم یعنی همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم.

    یعنی همه ی ما برابریم و به یک منبع الهی دسترسی داریم

    یعنی همه ی ما به یک اندازه به قدرت الهی دسترسی داریم

    یعنی همه ی ما یک خدا داریم همه ی ما یکی هستیم

    تفاوت انسان ها به علت تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت خداوند است.

    ” تفاوت انسان ها به علت تفاوت باورهای آن ها نسبت به قدرت خداوند است ”

    الله اکبر

    سلام استاد خبرایی برات دارم که تو را خوشحال تر از همیشه میکنه.

    چند ساعتی هست از سفر برگشتم کاری که داشتم را به خوبی انجام رسوندم همون ایده همون الهام یکی یکی همه را تایید کردم و به خاطرشون از خدای مهربونم سپاس گزار بودم، نشانه ها بزرگتر میشد قلبم و ایمانم به خدای یکتا هم بیشتر و بیشتر

    اول کدوم را بگم، از چی بگم؟! از آب و هوا از ثروت از دوستای جدید، چی؟!

    استاد فقط بگم پنج شنبه 9 اسفند ساعت 2،3 بود هنوز ایمانم به کاری که میخواستم بکنم یکم معلل بودم (99.9%) تا اینکه یک نشانه دیگه اومد که گفت حرکت کن، برادرم میخواست به اون شهری بره که بهم الهام شده بود برم و قرار بود فردای اون روز به طبیعت بینظیر اونجا برم و چند روزی را به تنهایی کمپ بزنم.

    سریع وسایلم را جمع کردم انداختم تو کوله ام و آماده سفر، تمام کارهای دستی که با عشق روزهای گذشته درستشون کرده بودم ( حتی همون لحظه هم شیطان ول ن نبود، چرا میخوای ببریشون بیخیال بذار دفعه ی بعد ) اما این محمد با محمد قبلی حتی همین چند روز قبل تفاوت کرده، تفاوتش باورهای قوی ترش نسبت به خداوند بود.

    تمام دریم کچرها نزدیک به 50 تا، تمام دستبندهام، پابند بردم با خودم.

    گوشیمم از صبحش صفحه اش بالا نمیومد! دقیقا همون روزی که میخواستم برم ولی مطمئن بودم به نفع من شده این کار ( باور اینکه، هر اتفاقی بیافته به نفع منه و باور، من همیشه در زمان مناسب و مکان مناسب هستم. )

    فایل های سفرنامه را تا روز 27 ام توی فلشی انداختم حالا که از گوشیم نمیتونستم استفاده کنم، اینکار را کردم تا با اسپیکرم با جان و دل سفرنامه ی هر روزو گوش کنم./

    هوا ابری بود میدونستم بارون داره و منم عاشقققق بارون و کمپ زدن و قدم زدن و حرف زدن و کلا عشق ورزیدن توی بارون هستم.

    داداشم هنوز مثل همیشه یادته قبلا در موردش گفتم فکر کنم فایل، “رویاهایت را باور داشته باش قسمت اول ” بود، منتظر اینه که روز خوب خودش بیاد.

    تو مسیر داشت از نگرانی هاش نسبت به من و مشخص نشدن سربازی و … چیزای دیگه میگفت، ولی من فکرم جای دیگه بود، اونجا که توی فایل” ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است!! ” همونجا که میگفتی، ” من وقتی فهمیدم ااین افکار منه که انقدرررر قدرتمنده که زندگیم را خلق میکنه” هموجا بود، دیدی تا حالا استاد به یک چیز زل میزنی و به یک چیز مدام فکر میکنی؟

    منم به بیرون پنجره به یک نقطه زل زده بودم گوشام یک چیزایی میشنید ولی تمام سلول هام به فکر اتفاقی بود که قراره بیافته.

    رسیدیم به اون شهر

    بارون زد، هوا عجیب شد یک جای آسمون آفتابی بود یک جای دیگه بارونی دقیقا ما هم زیرش بودیم، و یک جای دیگه ابری. قدرت خداست

    کلوچه ی این شهر معروفه، داداشم ایستاد و من رفتم یک مقداری کلوچه ی خرمایی گرفتم از معروفترین کلوچه فروشی این شهر توی استان ثروتمند و زیبای خوزستان

    بعد از اون منو داداشم به جایی رسوند که بهم الهام شده بود اونجا بایستی بساط کنم وسایلم را، ساعت نزدیکای 5:15 عصر بود دیگه نگران اینکه داره شب میشه نیستم چون اون باور را تا حد زیادی ساختم و باورهای دیگه ای که میگمشون.

    اون خیابان اصلی شهر را دو بار رفتم و اومدم جاهای مناسب را توی ذهنم نگه داشتم، مردم اون شهر یک لبخند از دمم همشون کم داشتن

    خلاصه

    نیاز به یک ماژیک داشتم اینکارو بعد از 25 دقیقه هایکینگ کردن با کوله ای که تقریبا 10 کیلو پشتم بود و یک کوله ی کوچیک 15 لیتری که کارهای دستیم توش بود. انجام دادم.

    از خدا خواستم دوباره که جای مناسبم را بهم بگه، همونجایی که قراره عشق بورزیم به ..

    اونجا را دیدم یک احساس خیلی بهتر نسبت به جاهای دیگه ای که از قبل دیده بودم، اونجا را اولین بار دیده بودم. کنار یک بانک ولی توی محوطه ی بیرونی آن.

    اول با یک آقای مهربون و سبیل کلفتی که 10 متر اون ورتر من بود سلام و خوش بش کردم و براش آرزوی موفقیت کردم.

    کوله را انداخختم زمین یکی یکی وسایلم را درآوردم هنوزززز بخدااا هنوز کارام را درست و مرتب نکرده بودم نمیدونییی استاد چندتااا مشترییی اومد میگم هنوززز دریم کچرهام را درست نکرده بودم کامل بودند ولی اینکه بخوام از بالا به پایین درست بذارم روی پارچه ای که آورده بودم اینکارو نکرده بودم که دستای خدا یکی یکی میومدند، توی تخته کارم، فکر کنم همین ها را نوشته بودم :یکی :

    سلامم

    من محمد هستم ایران گرد امروز، جهان گرد فردا، با درست کردن کارام هزینه ی سفرهام را در میارم.

    خط پایینی این نوشته کانال تلگرام و آدرس اینستام را نوشتم.

    یکی:

    میگن سلام دروازه ی یک آشنایی است، پس سلام

    من محمد هستم و ایران گردی میکنم و هزینه ی سفرهام را با خلق دست سازه هام در میارم.

    بالای سمت چپ، کانال من و ادرس اینستا

    گوشیم که کار نمیکرد روشن بود ولی صفحه اش بالا نمیومد، فکرش را کن از صبح که این اتفاق افتاده بود من تا موقع حرکتم چندین بار (” تجسمش “) کرده بودم و اتفاقا توی تجسماتم این تصویر را داشتم که، چند نفری میان و خودشون عکس میگیرن از خودم خودشون و کارام و برام میفرستن.

    چی شد، همین شد استتاد جان

    اومدن عکس گرفتند براشوننن جدای از جالب بودن و جذابیت، و البته جذبه ی خاص و چهره ی زیبا و دوست داشتنی من، همش کار” باورهام ” بود و هست.

    کارام را کامل گذاشتم، مرتب و منظم

    پوللللل بود که میذاشتم توی جیبم یک جایی احساس کردم وقتی که مینشستم، یک سمتی شدم

    دیدم که انقدرررر پول توی جیب عقب سمت راستم بود که نمیشد درست نشت همه را انتقال دادم توی کیف پول زیبام، و بعد دوباره این اتفاق دوباره افتاد. ( خدای من

    استادددد بذار از دنیای خودم بهت بگم که چه دنیای زیبا و شگفت انگیزی شده،

    استاد یکی برامم چایی میوورد و با عشققق چه کلمات زیباایی به کار میکرد چقدررر لبخندش شیرین بود، این آقا دقیقا عروس سرای نبش همون کوچه ی شیک بود، برام چایی آورد، بهم شماره اش را داد گفتتت هر چییی میخوای فقط توروخدا بهم بگو، رفتی طبیعت بهم بگو خودم برات میارم. هر از گاهی هم میومد و بهم میگفت، ای بابا چراا تو هنوززز چیزی نذاشتی زیر پات بابا خب سردههه ای بابا

    سه بار فکر کنم میرفت و میومد این را بهم میگفت،

    یک نفر بهم خرمای معروف همین شهر را داد چقدرررر زیادد بود، ازم یک دریم کچر زیبا هم گرفت، تاره از کاارام عکس هم گرفت و گفت میخوام برات تبیلغ کنم( اما همون لحظه که این حرف را زد توی ذهنم با لبخند به خدای خودم میگفتم، خدایا اگر داره تبلیغ میکنه برام اگر داره همه جوره حمایتم میکنه این او نیست، این همش لطف تو هست و خواهد بود. از تو ممنونم )

    یک نفر دیگه بهم عطری داد انقدرررر خوش بوووو وای خدای من الان این عطر را جلوی خودم گذاشتم عشق میکنم باهاش لبخند دختری زیبا به همراه مادر گلش را یادمه که این عطر خوش بو را بهم با عشق داد، نگاهش هیچ وقت فراموش نمیکنم، چون اون نگاه نگاه انسان نبود! اون مادر و دختر بهم در مورد سفرهام پرسیدن و گفتن چقدررر دوست دارن برن بلوچستان زیبا با مردی خون گرم و من هم توی سفر اولم 15 روز را اونجا به صورتتتت عالی گذروندم و آشنا بودم تتمام خط ساحلی از بندر گواتر نقطه صفر مرزی تا خود بندرعباس را گشتم، از همه چی میگفت و منم از باورهام میگفتم، اون مادر جوون میگفت تو مجردی میتونی بری بگردی ولی من چی که با همین دختر قشنگ و همسرم، بحث همسرمه نمیشه نمیشه! ولی خیلی دوست دارم بریم بلوچستنا را بگردیم.

    منم بهش گفتم، بهترین راه اینه که شما دوتا همسرو پدرتون را یک هدف کنید تا زودتر به چیزی که میخواید برسید. ادامش را در مورد باورهام گفتم، در مورد اینکه آدم نمیتونه با بیشتر کردن یا کم کردن یک کار فیزیکی به نتیجه ی خاصی برسه، اما زمانی این اتفاق به بهترین شکل میافته که، ” باورهات را شناسایی کنی و اون جوری که میخوای تغییرشون بدی چون ما هستیم که خالق 100% شرایط تک تک لحظه های زندگی زیبامون هستیم. و نه کسی دیگه)

    یک نفر دیگه، یعنی اینجور بگم که

    همه ی اون افراد با لبخند بهم نگاه میکردند، با عشق حرف میزدند و از من خرید میکردند و عکس میگرفتند و تبیلغ میکردند و …

    به اتفاق یک دوستی جدید دیدم، با خواهرش اومده بود، اسم اون دوست مرجان بود

    یک هیچ هایکر مثل خودم، استاددد انقدررر ذوق زده شده بود آخه اولین نفری بودم که توی اون شهر به اون بزرگی و زیبایی اومدم به عنوان یک بک پکر دارم بساط میکنم. و این همه حالممم اساسی خوبه

    کلیی با هم حرف زدیم تازه به خاطر اینکه حمایتم کنه ازم کاری هم خرید و بقیه اش را خودتون میدونید، تازه وقتی اسم شوهرش را آورد شناختم اون فرد را و بهش گفتم این فرد امیشناسی خلاصه دوستای مشترک زیادی داشتیم و پیدا کردیم تا تونستیم خندیدیم، آخه بار اول نبود همچین اتفاقی فکرش را کن استد یکبار توی جنگل های گیلان رفته بودیم و صبح یک دوست جدید پیدا شد وقتی باهاش حرف زدم دوستای مشترک خیلییی مشترک پیدا کردیم اونجا توی اون ساعت توی اون جنگل، مگه داریم ؟! مگه میشه؟!

    انقدررر دنیا کوچیکه.

    هنوز مونده میخوام بیشتر برات تعریف کنم استاد جان تا بهت بگم چقدررر فروش رفت کارهای زیباممم. ( چشمک)

    اتفاقات دیگ]،

    تو اون بازار دوتا از دختر عمه های زیبام منو دیدن اونا که باورشون نمیشد!!

    دو تا از دوستای دیگه ام دیدم.

    غیر از این ها، کلییی سفارش گرفتم از پسر و دختر اینجور بگم دستان خدا، که به صورت اختصاصی بهم بگن چی را دیگه میخوان همون براشون بسازم و بار دیگه که رفتم اون شهر بهشون تحویل بدم نزدیک 300 هزار تومن!

    خب بذار بگم بهت استاد، همین شب از ساعت 5:30 تا 10:30 شب بساط کردم، و 525000 هزار تومان کارام به طرز عالی فروش رفت!! هورااااا تبریک تبریک بوس بوس وای خدای من شکرت خیللییی ممنونم

    من باور کرده بودم به فراوانی خدا به فراوانی مشتری، حتی باور کرده بودم

    “خداوند بزرگترین و قدرتمندترین و سریع ترین و وسیع ترین کمپانی تبلیغاتی منه

    “خداوند صاحب همه قلب هاست، خداوند صاحب همه دل هاست، و به راحتی مستری ها را در هر جایی (((((( که یکی از خریدهام همینطوری شد من رفتم پیش دوستم محل کارش که توی یک کباب ترکسی کار میکنه همونجا هم وقتی براشون تعریف کردم کجاها بود اینا چیه، یکی به راحتی ازم خرید کرد تازه پول غذام که 25000 هزار بود را هم نذاشتند پرداخت کنم و تازه اینکه یک سفارش تخصصی هم همونجا از یک دوست جدید که دوست مشترک همین رفیق من بود، گرفتم و تازه یک چیز خفن تر بگم استاد جان من تا چند روز قبل داشتم به ماساژ فکر میکردم و توی همین اتفاقات و روزها یک خانم که توی اینستا منو دنبال کرده بود، ماساژور بود و منم همون لحظه یک تجسماتی داشتم و یک احساس خوب و.. تا اینکه سعید جان دوست رفیقم، ماساژور بود! و بعد خرید بچه ها از من بعد از خوردن یک پیتزای خوشمزه و یک چایی مشتی، منو دعوت کرد ههمون لحظه که برم کلینیکش که روبه روی همون کباب ترکسی بود، تا ماساژم بده! واییییییی خداییییی من شکرتتتتت

    انقدر که تمام اتفاقات خوب یکی یکی پشت سر هم اتفاق میافتن بخدا.

    اینکه منو ماساژ سودی داد که و ماساژ تخصیی سر و صورت وایی خدای من احساس میکردم انرژی مثبت داره از تمام دستاش با تمام قدرت به من منتقل میشه خودم بمب انرژی چه شد !! دیگه.

    تازه بهت نگفتم استاد چطوری اومدم پیش دوستم من خوب نه شماره ی دوستم را داشتم نه باهاش از قبل هماهنگی کرده بود – هفته ی قبلش بهش یکبار گفته بودم که میخوام بیام و شب را پیشت بمونم تا فردا با هم بریم طبیعت. خلاصه همون حوالی 10:15 بود که دوتا پسر گل اومند و از غذا بچه های مدیر یک گروه ایونت و هیچ هایکر معروف بودند، به واسطه یهمونا من را رسوند از آدرسی که چند سال قبل اومده بودم خانه ی همین دوستم ( مهرداد) بردند دقیقا 100 متر اون ورتر این خانه یک هایپرررر مارکت و یک ساختماننن خیلیییی بزرگ هست ما سه تا رفتیم اونجا داستان را براش گفتم از قبل که من الان هاست ندارم و گوشیم همچین موضعیتی براش افتاده و من یک آدرس میدونم از همین دوستم گفتند که بیا میرسونیمت قبلشهم کلیی به بچه های دیگه همون شهر زنگ زد تا برای من یک هاست پیدا کنه – دستای خدارو ببین استادد جووون چطورر کار میکنند – واییی اون فروشگاه چقدرررر جنس توش بوددد چقدررر ثروتت چقدررر آدم یک نومنه بارز فراوانیییی واییی خدای من فقط خداروشکر میکردم اولین وبار و آخرین بار دو سال قبلش یک بار رفتم ولی الان چطور بود دو سال قبل! مثل فروشگاه های بزرگ Walmart

    خلاصه باهشون خداحافظی کردم و خونه دوستم را پیدا کردم و … )))))) با هر شرایطی به سمتم هدایت میکنه به سمت کسب و کارم.

    “خداوند قدرتمندترین اینترنت مارکتینگ جهان

    “خداوند که نیاز هر کسی را میدونه و افرادی که به کسب و کار من نیاز دارن و بابتش پول خوبی پرداخت میکنن قطعا به سمت من هدایت میکنه و تعدادشون هم خیلی زیاده.

    “خداوند قدررتمندین کمپانی و بنگاه کاملا رایگان تبلیغاتی منه که بازخورد 100% داره و هیچ درصد خطایی نداره.

    ” خداوند بهترین کییه که فقط مشتری ها دست به نقد و کسایی که به صورت آنی خرید میکنند به سمت من هدایت میکنه (( همینم شددد استادد جان یا نقد بودن یا از بانکی که جفت من بودند میرفتن پول در میاوردن اونم به صورت آنی تا خرید کنن )

    “هر مشتری من مشتری های دیگه ای را با خودش میاره و کار من به قدری ارزشمنده که افراد با شور و هیجان از خدمات من برای هم تعریف و تبلیغ میکنند.

    چقدررر میتونم بگم جیز این باورهای هم راستای خواسته ام و ثروت ساز، چقدرر باور “فراوانی ” و” عزت نفس و توحیدی کاررررر کرد” چقدررر توحیدی . خدایا شکرت

    الان فهمیدم پاداش اون کسی که به خدا به غیب چیزی که وجود نداره توی دنیای حقیقی ولی براش حرکت میکنه، فهمیدم “ایمان چی ”

    الان

    یادته چند بار گفتم این کلمه را این چند روز

    “خدا گونه تر شدم خداگونه تر عمل کردم خدا گونه تر دیدم خداگونه تر خدا گونه تر .. ”

    خداگونه تر شدم

    دوست دارم خدای یکتا، یار بینظیر و همیشه همراه من، دوست صمیمی من، بخدا دوستت دارم، توی وجودی خودم را محکم بغل میکنم و دیگه هرگز دستم را رها نمیکنم چون گرمای تو گرمی هر سرماییه. دوست دارم و عاشقتم تویی که باهام میخندی تووی باهام میرصی تویی که باهام مینوازی میخوانی، تویی که باهام حرف میزنی مینویسی برام، همش تویی توو توی لایتناهی

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  2. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3826 روز

    علی اکبر تو دستِ خدا شدی برای اینکه خداوند به من گفت این نشانه را داد .. که اون چیزی که میخوام خیلی نزدیکه

    ازت ممنونم که حال خوبت را حفظ کردی و ادامه دادی و به اینجا هدایت شدی و این هدایت را با احساس خوبت با تمام وجود ارزشمندت درک کردی و بازم هدایت خدا را شنیدی و نوشتی این بار برای من ..

    و حالا این پیام را میخوانم در بامداد 16 دی 99 در حالی که صبح روز 15ام هم یک پیامی را در جلسه سه قدم اول دریافت میکنم که دقیقا دقیقااا با همین پیام یکیه .. سفر .. جهانگردی … کسب و کار موفق … توحید .. توحید عملـــــی

    خواستم ازت تشکر کنم و نخواستم بخوابم و این تشکر توی دلم از روح والا و بالای تو باشه .. خواستم بنویسمم با قلمم که باور دارم قلمِ رب العالمین .. دوست دارم هم پاره ی ارزشمند من ..

    دیدن ما کاری نداره .. بسپر به خودش، اوس کریم استاد برنامه ریزی برای من و شما و تمام موجودات .. تنها کاری که باید بکنی اینه که در صلح باشی و هماهنگ به خودش متصل به خودش وقتی هستی الهامات را دریافت میکنی وقتی دریافت میکنی باید عمل کنی .. حالا اادامه بده بازم ادامه بده بازم ادامه بده .. خبر خوب .. زمان مرگ تو فرا رسیده .. و حالا مرگی را تجربه میکنی تویی که توحید عملی داشتی تا پایان زندگیت در این دنیا .. مرگی که از عسللل هم برای تو شیرین تر است .. شیرین تر …

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: