توحید عملی | قسمت ۱ - صفحه 127

1595 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عصمت دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 1182 روز

    به نام خدای مهربان

    استاد عزیزم چقد این جمله الهام بخشو که اول هرفایلتون به کار می‌برید برام لذت بخشه

    وقتی میگین به نام خدای مهربان تمام وجودم به تکاپو در میان که حتی نامش تک به تک سلول هامو پر از آرامش میکنه پراز رهایی و آزاد بودن

    براستی این خدا بخشنده مهربانه هممون دوس داره منه عصمت دوس داره تو همه جای زندگیم بوده و هست و خواهد بود همه جا کمکم کرده اما خودم ندیدم خاستم که ببینم این کیه که داره کمکم میکنه این همون خدایی که وعده ی مهربانی و نعمت و رزق و روزی و سلامتی و ثروت داده

    این همون خدایی که عاشقانه دوسش دارم و هرروز تشنه تر میشم که باهاش حرف بزنم اگنار که سال هاست معشوقه امو گم گردم و حالا پیدا کردم و نمیخام از دستش بدم میخام تا جای که انتهایی نداره باهاش عشق بازی کنم و وجودمو از اون سرشار از آرامش کنم

    من به هیچی نیاز ندارم جز تو

    من هیچکسو نمیخام جز تو

    من بدون تو هیچم

    من میخام وابسته تو باشم فقطزیرا وابستگی به تو از همه ی وابستگی ها بهتره چون تو همه چی داره چون تو بنده اتو دوس داری تنهاش نمیذاری هیچوقت اگر کار بدی بکنم و توبه کنم منو میبخشی همون جور که استاد میگن بخشنده مهربان آره تو منو میبخشی

    آخه مگر میشه کسی رو که خودت خلق کردی و به همه ی امورش آگاهی از قلبش آگاهی بخای نبخشی منی که به بخشندگیت ایمان دارم منی که به ربوبیتت ایمان دارم

    تو هیچوقت بنده ای که به خدای خودت امید داره ناامید نمیکنی

    تو هیچوقت به بنده ای که به خدای خودش به ربوبیتش ایمان داره خشم نمیکنی

    استاد عزیزم این فایل واقعا بی نظیر بود هرچی بگم بازم کمه از تاثیر گذاری این فایل

    وقتی بهش گوش کردم میدونستم خدا داره باهام حرف میزنه و آرومم میکنه وقتی داشتی داستان زندگیتونو میگفتین اونجایی که میای

    بندرعباس و اون اتفاق به ظاهر وحشتناک میوفته درست روزی که شما تصمیم میگیری دیگه نری سرکار چقد پشت اون اتفاق درهای رحمت براتون باز میشه چقد زندگیتون متحول میشه فقط به خاطر اینکه به خدای خودتون ایمان داشتین و بهش اعتماد کردین

    منم باید آموزش بگیرم که همیشه به خدای خودم اعتماد کنم و بدونم که اون بیشتر از من میدونه چی درسته چی غلط

    عاشقانه دوستون دارم استاد عزیز حرفاتون عجیب به دلم میشینه

    کامنت دوست عزیزم چشمایی منو پر اشک کرد

    توصیفی که از خدای مهربون کردند خیلی احساس نزدیکی به خدا کردم بااین کامنت

    خدایا خودت همیشه پشت و پناهم باش

    روز 23 روز شمار تحول زندگی من

    عاشق همتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    فاطمه اقبالی گفته:
    مدت عضویت: 316 روز

    به نام خدای زیبایی ها؛

    روز شمار تحول زندگی من روز 23وم

    خدایا برای تمام لحظه های که خندیدم شکر

    خدایا برای تمام لحظه های که گریه کردم تا قلبم کمی ارام تر بشه شکر

    خدایا برای تمام لحظه های سخت زندگیم که منو ادم قوی تری کرد شکر

    خدایا برای خانوادم شکر

    برای سیری شکر

    خدایا برای تمام لحظه های که نفهمیدم و تو فهمیدی و بهم فهموندی شکر

    خدایا برای زمینت شکر

    خدایا برای اسمانت شکر

    ببخش که نفهمیدیم که باید مراقبش باشیم

    خدایا برای قلبمون شکر

    خدایا برای اینکه یک روز میاییم پیشت شکر

    خدایا برای خودت و تنها خودت شکر

    قدرت مطلق خداوند هست،دست از شرک برداریم

    خداوند توی قلب ماست

    خدایا تو تنها مالک و صاحب اختیار من هستی من را به راه راست هدایت کن تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فاطمه نوری گفته:
    مدت عضویت: 522 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته دوست داشتنی…

    رسیدم به فایل بیست و سوم از فصل اول با موضوع توحید عملی ….

    شرک یعنی به همه رو زدن تا گره از مشکلت باز کنند تا پارتی پیدا کنی بری سرکار …شرک یعنی هر لحظه و هر ثانیه فکر نکردن به خداوند برای دستیابی به خواسته ها…

    شرک یعنی کاری برای یکی انجام بدی و توقع جبران داشته باشی از همون شخص…

    شرک یعنی خدا را نادیده گرفتن در شرایط سخت زندگی…

    شرک یعنی عشق را از بقیه گدایی کردن …

    شرک یعنی بزرگ کردن آدمای اطرافت توی ذهنت

    یعنی اینکه فکر کنی نمیتونی اونجوری که میخای زندگی کنی….

    شرک یعنی مسیر درستو میدونی اما میری سمت بیراهه…میدونی قدرت دست خداست اما باور نداری …میدونی برای خدا اجابت خواسته کاری نداره اما باز دست به دامن فالگیر و آدمای کله گنده و پول بابات و نگه داشتن زوری روابطت میشی …

    چقدر قوانین ساده اند و چقدر درک این موضوع برای ماها سخته …چقدر زندگی زیباست عشق ورزیدن و عشق دریافت کردن زیباست اما خیلیامون تو برزخ داریم زندگی میکنیم ….چقدر ای کاش های زیادی داریم …

    چقدر حسرت یه رابطه ی عاطفی خوب ب دلمون مونده و بقیه رو مقصر میدونیم درحالیکه کلیدش دست خودمونه نجات از این شرایط تحت کنترل خودمونه …

    چقدر حسرت آرامش و ثروت توی زندگیمون داریم درحالیکه هرروز هستمون گرو نهمونه …دسترسی به نعمت‌ها برای همه یکسانع و چه ظلمی که در حق خودمون نمی‌کنیم …

    خدایا مسیر درست،مسیر اصلاح باورهاست یاریمون کن که همچون توی این مسیر ثابت قدم باشیم…

    خدایا شکرت برای زیبایی هایی که هیچوقت تمومی نداره …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    مرضیه حسن ابادی گفته:
    مدت عضویت: 467 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام و درود به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربانم

    .روز شمار روز بیست و سوم

    توحید عملی (1)

    تازه همین دیشب کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو خریداری کردم از سایت و ده صفحه ی اول کتاب رو همون دیشب خوندم که تو کتاب نوشته بودین : مدت زیادی از آشناییم با قوانین کیهانی نگذشته بود اما یک رویا که شب و روز خواب و خوراک را گرفته بود

    «اشاعه یکتا پرستی » ایمان به تنها منبع قدرت که جهان رو آفریده و برای اداره اش قوانین ثابت و مشخصی نموده است .باتمام وجودم می دانستم که این یک رؤیا نیست بلکه رسالتی است که با آن به دنیا آمده ام همه نشانه های زندگیم این را فریاد میزد…و چقدر جالب که امروز هم وقتی اومدم روز بیست و سوم رو گوش کنم دیدم توحید عملی هستش و داستان همون روز تو بندر عباس و اتفاقاتی که افتاده بود و احساسی که کردین و چیزی که درک کردین بعد اون اتفاق این بود که باید توحید رو ترویج کنید و چقدر هم خوب اینکارو کردید استاد و چقدر خوب خدارو با شما بخدا شناختم با صحبتهای شما ، بازندگی دربهشت شما ، با سفر به دور آمریکا ی شما ، با فایل های توحیدی و چقدر نگاهم به خدا،، به زندگی عوض شد چقدر زندگیم از هر لحاظ داره تغییر میکنه چقدر داره بهتر میشه زیباتر میشه چقدر خوب رسالتتون روانجام دادید استاد وچقدر خوب اون روز خدا رو باور کردین وفهمیدین رسالتتون چیه خداروشکر و با اینکار به چه انسانهای زیادی کمک کردین و دستشون رو گذاشتین تو دست خدا چه انسانهایی که به ثروت رسیدن به روابط عالی رسیدن به عشق و سلامتی رسیدن چون فقط تنها راه رسیدن به همه اینها فقط و فقط توحید ، یکتا پرستیه ، تسلیم در برابر خداوند، باور کردنه نزدیکی خداونده ، باور کردن اجابت خواسته های ما توسط خداونده

    من باور میکنم که قدرت مطلق خداونده و دست از شرک برمیدارم وتمام سعیم رو میکنم که این باور رو که خدا قادر مطلقه رو در وجودم نهادینه کنم و روی خودم کار کنم و شرکهای مخفی وجودم رو شناسایی کنم و تنها از خدا یاری می جویم واز خدا میخواهم که منو به راه راست هدایت کنه راه کسانی که به آنها نعمت داده است.

    خدا رو شکر برای یه روز دیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    نیـایـش گفته:
    مدت عضویت: 74 روز

    « بسم الله الرحمن الرحیم »

    و خداوندی که همین نزدیکی هاست…درواقع او همچی است، هر آنچه را که میبینی،لمس میکنی، میچشی، تنفس میکنی، میشنوی…. خداوند حتی خود توست. تویی که این متن را میخوانی درواقع خدا دارد آن را میخواند.

    خداوند همانند آبی است که تو میتوانی آن را به هر شکلی که میخواهی ببینی و او به همان شکلی در میاید که تو همان را خداوند میدانی.

    از پرنده ای که در آسمان است تا خورشید و ماه….

    در این قدم از روز شمار روز بیست و سوم من بازم خدا را یافتم. با خدا راجب خودم حرف زدم و از او کمک‌خواستم که باز هم مرا هدایت کند.

    به قول استاد عزیزم اگر به خدا ایمان داشته باشی و او را باور کنی خداوند برای تو بخشنده ، مهربان, توبه پذیر و هزار صفت برتر میشود.

    شرطش این است که توکل کنی‌باور( ایمان قلبی)

    وقتی به فایل این قدم از مسیرم نگاه میکردم اون حسی که استاد از توحید و خداشناسی داشت رو از پشت‌گوشیم حس کردم.‌ نگاه و رفتار استاد دقیقا بهم میگفت که توحید همچیه و استاد این حس رو بهم انتقال میداد.

    وقتی متن مریم جان عزیز رو خوندم اشک‌ توی چشمانم جمع‌شد و یه حس خوب و عجیب داشتم که وصف نشدنی بود. وقتی برگی از سفرنامه‌ ی دوستانم رو میخوندم این حس توی وجودم بیشتر میشد و من احساسش میکردم همون لحظه گریه ام گرفت.

    من دوماه کامل بود که با این مسیر آشنا شده‌بودم و وقتی خودمو با قبلان یعنی قبل از ورود به این مسیر مقایسه میکردم اتفاقاتی برام رخ داده که برام خیلی شگفت انگیز بود.

    ولی من که توی این دوماه ایمانم هنوز کامل نشده و نیاز به کار کردن داره.

    ذهنم بشدت مقاومت داره و منو گول میزنه. بعضی موقه ها وقتی تمرکز میکنم بر روی نکات مثبت احساسم‌تغییری نمیکنه و من از این میفهمم که دارم خودمو گول میزنم و الکی کار میکنم…

    ولی این‌مسیری که میرم نیاز به تکامل داره من نباید نا امید بشم و باید هر روز روی خودم کار کنم. باید روی خودم بیشتر متمرکز بشم.

    خیلی جاها جلوی ذهنمو گرفتم و خیلی جاها کم آوردم در برابرش ولی من باز هم ادامه میدم و میدونم‌توی این زندگی تنها چیزی که میتونه جلوی منو بگیره ذهن منطقی من است.

    هیچ عامل بیرونی تاثیر نداره به جز ذهن من. اونه که تو باید کنترلش کنی و بخاطر همین کنترل کردنش کار هر کسی نیست، اما تویی که توی این مسیر هستی‌ بدون خدا بهت ایمان داره و می‌دونه که تو میتونی زندگیتو کنترل کنی با استفاده از کنترل ذهنت.

    خواستم اینو بگم به کسانی که ذهنشون هنوز مقاومت داره و باید دنبال ترمز های ذهنشون هم باشن و اون ترمزهارو از بین ببرن. نگران نباشید و ادامه‌بدید قدم به قدم باید پیش‌بریم…

    «دوستتون‌دارم»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    محمدصادق امیری شهیدی گفته:
    مدت عضویت: 879 روز

    سلام خدمت استادان عزیز

    سلام خدمت دوستان عزیز

    خداروسپاسگزارم وشکرگزارم بابت این پیشرفت و این دنیای زیبا که خالق مسخرماکرده است

    گفت اسان گیر برخود کارها کز روی طبع سخت میگردد جهان برمردمان سخت کوش

    بله زندگی قانون دارد ان هم پذیرش اینکه خالق و مخلوقی وجود دارد و پذیرش ان مارا مینوازد

    اری ما باید بتوانیم بپذیریم این موضوع و تکرار این موضوع و تکرار این موضوع

    خدایی که خدایی کردن را بلد است ایا ماهم بندگی کردن را بلدیم؟؟؟

    تنها تورا مپرستم و تنها ازتو یاری می جویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فردوس داداشی گفته:
    مدت عضویت: 141 روز

    بنام خداوند مهربان و توانا مهربان

    سلام بر استاد عباس منش و خانم شایسته مهربان

    توحید

    یکتاپرستی

    واقعا جملات و حرف ها قاصر است از بیان عظمت این کلمه،وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم هر جا که

    خداوند متعال را در وجودم احساس کردم به خودش قسم آرامشی در من ایجاد شد که مطلقا از بیان وصفش با جملات غیر ممکن!خیلی خوشحالم از بابت این فایل ها،این آ گاهی ها،خدایا خیلی زیاد شرکت که شب و روزم را با این قوانین سپری میکنم و چقدر هم کیف میده که فقط وفقط درباره خدا صحبت کردن،با خداوند رفیق شدن،نتیجه فارغ از مسائل با ارزش مالی که همش نعمت و ثروت و سلامت و شادمانی ست،توکل به خدا یعنی بالاترین قدرت هستی دست خودم هستم جهان گوش به فرمان من است واقعا آ یا باز جای نگرانی است!؟!؟من به خودم افتخار خیلی زیادی میکنم و واقعا عاشق خودم هستم که با این قوانین الهی«توحید و یکتاپرستی» به لطف خداوند منان وبه واسطه این سایت توحیدی و سایت خدا شناسی آ شنا شدم امروز مثل همه روز های خداوند،یکی از بهترین روزها ی من است چون اول صبح ومن دارم این متن و جهت یادآوری به خودم می نویسم که هر ثانیه به ثانیه به خداوند ،به نعمت های فراوان ،به این زندگی قشنگ،به این زیبایی جهان بیاندیشیم

    استاد خیلی عالی خداوند را عاشقانه وخیلی صمیمانه توصیف میکنی،تشکر فراوان از شما ، من ایمان مطلق دارم مثل همه مولتی میلیارد ر ها به تمام خواستهای م میرسم و صدالبته بااحساس خوب

    خداوند متعال را سپاسگزارم که تا الان خیلی نعمت های فراوان و اتفاقات جالب و شاید هم عجیب برایم رقم زده است عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    Fateme Falahat گفته:
    مدت عضویت: 223 روز

    کامنت روز 23

    به نام خدای بی‌همتا خدای عشق و روشنایی

    سلام به استاد عزیز و تمام هم‌فرکانسی‌های هم‌مسیرم

    امروز دلم می‌خواد از یه تجربه خیلی عمیق و تاثیرگذار براتون بگم چیزی که از دل شنیدن صحبت‌های استاد و لمس درون خودم شکل گرفت

    حرف‌های استاد از عمق وجودش اومده بود پر از حس پر از معنا پر از نوری که دل رو روشن می‌کرد

    یکی از مهم‌ترین نکاتی که ایشون گفتن این بود که زندگی همیشه بهمون فرصت می‌ده تا با خدا نزدیک‌تر بشیم؛ فقط کافیه چشم دلمون رو باز کنیم و بهش اعتماد کنیم

    استاد با صداقت و عشق از تجربه‌ای گفتن که خدا چطور یه فرصت دوباره بهشون داد تا بفهمن رسالت‌شون تو این دنیا چیه و بعدش معجزه پشت معجزه وارد زندگیشون شد

    اینجای صحبتاشون بود که قلب من شروع کرد به تپیدن

    اشک توی چشم‌هام حلقه زد چون یاد خودم افتادم

    چند سال پیش وقتی هنوز اول راه آشنایی‌ام با مسیر آگاهی و قوانین الهی بودم تصادف شدیدی داشتم

    هنوز قانون رو کامل درک نکرده بودم ولی انگار یه نیروی بزرگ می‌خواست بهم یه چیزی رو بفهمونه

    ماشینم چپ کرد بدون کمربند سه بار ملق زد و درست نیم‌متر مونده به دره وایساد

    وقتی آمبولانس اومد صحنه جوری بود که هیچ‌کس باور نمی‌کرد زنده‌ام

    با سر رفته بودم تو شیشه جلو شیشه خورد شده بود اما حتی یه قطره خون ازم نیومد هیچ‌چی نشده بود

    خودمم باورم نمی‌شد

    اونجا بود که فهمیدم خداوند یه زندگی دوباره بهم بخشیده

    اونجا بود که خدا یه زندگی دوباره بهم داد

    بعد از اون اتفاق زندگی من کم‌کم دگرگون شد

    با کار کردن روی خودم و باورهام معجزاتی دیدم که هنوزم وقتی بهش فکر می‌کنم باورم نمیشه

    یکی از اون معجزات اومدن همسر نازنین و باایمانم توی زندگیم بود؛ کسی که خودش سال‌هاست در مسیر نور و آگاهی قدم برمی‌داره و با عشق و آگاهی داره روی خودش کار می‌کنه

    الهی صد هزار مرتبه شکر

    تو همون روزها و حال‌وهوای پر از تغییر صحبت‌های استاد بیشتر از همیشه توی قلبم نشست

    استاد یه جمله گفتن که مثل برق تو دلم نشست

    «خدا با هر نشونه‌ای با هر اتفاقی داره صدامون می‌زنه فقط باید گوش‌دل داشته باشیم»

    اون تصادف برای من فقط یه اتفاق نبود؛ یه دعوت بود یه تلنگر از طرف خدا که بیدار شم که شروع کنم به دیدن به درک کردن

    یکی دیگه از حرف‌های خیلی مهم استاد این بود که ما باید وابستگی‌هامون رو به نتیجه‌ها رها کنیم

    گفتن وقتی تمرکزمون فقط روی نتیجه‌ هست انرژی‌مون گره می‌خوره

    اما وقتی از دل و جون تلاش کنیم و نتیجه رو بسپریم به خدا اون‌وقت معجزه‌ها از راه می‌رسن

    گفتن که باید مثل یه بذر باشیم بکاریم رسیدگی کنیم ولی وسواس نداشته باشیم که کی رشد می‌کنه

    این صبر خودش نشونه‌ی ایمان واقعیه

    یه جای دیگه استاد گفتن

    «بین ما و خواسته‌هامون همیشه یه پل نوره فقط باید از ذهنمون عبور کنیم تا اون پل رو ببینیم»

    این حرف انگار توصیف دقیق اون چیزیه که من بعد از تصادف تجربه کردم

    گاهی وقتا فقط کافیه ظاهر رو کنار بزنیم تا اصل ماجرا رو ببینیم تا بفهمیم خدا همیشه با ماست فقط باید نگاه‌مون رو تغییر بدیم

    اون اتفاق زندگی منو زیر و رو کرد

    شروع کردم روی خودم روی باورام روی نگاهم به زندگی کار کردن

    از همون موقع معجزه‌ها یکی‌یکی خودشونو نشون دادن

    یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌هایی که خداوند سر راهم گذاشت همسر عزیز و باایمانم بود؛ کسی که سال‌هاست تو این مسیر نور و آگاهی با دل و جون قدم برمی‌داره و همراهمه

    با هم داریم روی باورامون کار می‌کنیم کنار هم رشد می‌کنیم و از ته دل هزاران بار شکرگزار این راه و این بودنِ مشترکیم

    استاد تو حرفاشون خیلی تأکید داشتن که وقتی خدا توی زندگی‌مون باشه هیچ چیزی نمی‌تونه ما رو از مسیرمون منحرف کنه

    ایمان واقعی بزرگ‌ترین آرامشه

    استاد گفتن که دنیای بیرونی موقته ولی حقیقت درونیه که ما رو به اصل خودمون نزدیک می‌کنه

    یکی دیگه از نکات طلایی صحبت‌هاشون این بود که فارغ از دین یا مذهب ما باید به خدا ایمان داشته باشیم و به هم کمک کنیم تو مسیر رشد

    این راه مشترکه و هر کسی با عمل خودش می‌تونه یه چراغ باشه برای بقیه

    وقتی داشتم به حرف‌های استاد گوش می‌دادم یه چیزی ته وجودم زیر و رو شد

    انگار قلبم داشت به حقیقت جواب می‌داد

    هر کلمه‌شون برام مثل یه موج آرامش بود

    در نهایت حرف‌های استاد بهم یاد داد که هر تغییری هر جهشی فقط وقتی واقعی می‌شه که از دل ایمان و اعتماد به خدا بیاد

    وقتی تو سخت‌ترین لحظه‌ها هم بفهمی که تنها نیستی و خدا داره از دل همون چالش‌ها راه نجات و نور رو نشونت می‌ده

    از همسر عزیزم که همیشه کنارمه و از استاد نازنین و بزرگوار که با آموزش‌ها و کلماتشون مسیر زندگی منو روشن‌تر کردن با تمام وجود سپاسگزارم

    الهی صد هزار مرتبه شکر

    کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ

    (وضعیت منافقان،) مانند وضعیت شیطان (است) که به انسان گفت: «کافر شو.»؛ پس هنگامی که (انسان)کافر می‌شود، (شیطان به او) می‌گوید: «من با تو هیچ رابطه‌ای ندارم؛ من از الله، مالک و صاحب‌اختیار جهانیان، می‌ترسم.»

    حشر – 16

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    محمدصادق امام بخش زاده گفته:
    مدت عضویت: 1532 روز

    سلام.

    من با این فایل همزاد پنداری کردم و زمانی که استاد گفت بعد از اون اتفاق انفجار من دگرگون شدم و مرتب از خدا سوال کردم قرار هست من در این دنیا چی کار کنم که زنده نگهم داشتی چون زنده بودنم خیلی معجزه آسا بود.. من هم چنین تجربه‌ای رو دارم. من هم به دلیل شرایطی که تو زندگی برام بوجود اومد در شرایط خطرناکی قرار گرفتم که البته از دیدگاه دیگران بیشتر خطرناک بود ولی از دیدگاه من خطرناک نبود و از اون شرایط عجیب که برام بوجود اومد من با سلامتی خارج شدم و حتی اوضاع زندگیم بعد از اون اتفاقات بهتر و بهتر از قبل شد و واقعا با دیدن این سوال از خداوند پرسیدم که چرا من زنده موندم؟ چرا من هستم؟ واقعا چه دلیلی داره این همه حمایت ازت دریافت کنم در حالی که خیلی راحت در اون اتفاقات میتونست کارم تموم بشه و دیگه نباشم اما هستم.. پس واقعا چرا من زنده هستم؟ رسالت من چیه؟ به چه علت اون داشته‌هایی که وجودشون خیلی برام مهم بود رو ازم گرفتی که مثل مردن بود ولی زنده هستم؟ چه درسی داره این اتفاق برای من؟ بخوام بیشتر این موضوع رو توضیح بدم این هست که من خیلی باورهای قدرتمند کننده‌ای در وجودم داشتم که بواسطه‌ی اونها خیلی حرکت‌های شجاعانه‌ای به نسبت گذشته ام انجام دادم و خیلی اتفاقات مختلفی بواسطه ی این باورها در زندگیم رخ داد و مهمترین داشته ‌ام در زندگی را این باورها میدانستم و این مسیری که از استاد یادش گرفتم. اما بعد از بوجود اومدن یک سلسله اتفاقات تمام آنچه من به عنوان باور میشناختم رو در طی یک مسیر تکاملی از دست دادم و شاید بگم یک جور احساس از دست دادن داشتم و یک جور احساس اینکه چرا خدا این نعمت‌ها رو ازم گرفت. چرا باید این نوع فکرم رو از دست بدم چرا باید این باورها رو از دست بدم چرا هر کاری کردم نتونستم خودم رو در مسیر این باورها نگهدارم و واقعا براش تلاش کردم ولی انگار یا من نفهمیدم چطور باید خودم رو در اون مسیر قرار بدم یا اراده یک نیروی برتر در زندگی من بوده که اون باورها حفظ نشه و در وجودم کمرنگ و کمرنگ تر بشه.. اون احساس خوب دائمی، اون توکل و ایمان، اون سرسپردگی.. و این در حالی بود که من فکر میکردم بدون این باورها زندگیم نابود میشه و چقدر برام از نظر ذهنی سخت بود پذیرفتنِ این اتفاق که یعنی قرار هست من این همه باورهایی که روی خودم کار کردم و طی سالها ایجاد کردم رو از دست بدم؟ مگه من چی کار کردم که این اتفاق برام بیفته و یک حسی درونم میگفت این اتفاق برای تو خواهد افتاد و من هر تلاشی رو انجام دادم که این اتفاق نیفته اما در نهایت افتاد. از این جنس اتفاقات چند باری در زندگیم رخ داده و یک الگو داره در زندگیم. یک بار دیگه هم زمانی که کسب و کار داشتم و عاشقش بودم و میخواستم گسترشش بدم این اتفاق افتاد. من موقعی که در کار به مشکل خورده بودم از صبح تا شب در درونم داشتم فریاد میزدم که خدایا من هر کاری بلد بودم رو کردم چرا کسب و کارم درست نمیشه؟ من میخوام فلان بشه بهمان بشه انقدر خفن بشه این مشکلاتش حل بشه و .. بعد با استاد آشنا شدم و اینکه بشین فایل گوش بده و بارها تکرارشون کن. بعد من این کار رو انجام دادم اون موقع دقیقا به وضوح الان نمیفهمیدم که استاد چی میگه و فقط یک صدایی تو گوشم بود. خلاصه آقا من کلی فایل گوش دادم اما به جای اینکه کسب و کارم رونق بگیره و پیشرفت کنه برعکس شد و اون کسب و کار ترکید و نابود شد. اون زمان هم من از دست خداوند شاکی بودم که بابا مگه نگفتی فایل گوش بده پس چرا نابود شد من که میخواستم کسب و کارم رونق بگیره و هر انرژی ای که از فایل های استاد میگرفتم که اون کسب و کار رو بیشتر گسترش بدم یا دوباره شروعش کنم یا هر چی بدتر میشد و شرایط جوری پیش میرفت که اصلا نمیشد اون کسب و کار رو انجام داد تا اینکه خیلی زمان گذشت و من همچنان با خداوند درگیر شکستم بودم و اینکه چرا در جدیدی باز نمیشه و من دارم فایل گوش میدم و یک روزی رسید و استاد یک فایلی رو قرار داد در سایت به نام مصاحبه با استاد قسمت 16 که در مورد این صحبت میکرد که باید بها موفقیت رو بپردازی و اگر مشکل داری کسی از تو بدزده تو باید این اصولت باشه که از کسی ندزدی.. این فایل استاد یک انرژی‌ای در من ایجاد کرد و یک نوع تفکر رو در من ایجاد کرد که من انگار فهمیدم که چرا خداوند جلوی این کسب و کار من رو گرفت. من تا اون موقع در بستر بازار ایران فعالیت میکردم که اغلب بازی ها در اون کرک شده هستند و اورجینال نیستند و من گفتم که آهان.. همانطور که من خودم دوست ندارم کسی محصولم رو دزدی استفاده کنه پس من هم نباید در بازار دزدی کار کنم. چرا من دارم در این محیط بازی کرک شده کار میکنم؟ و بعد همون موقع یک سری تصمیمات گرفتم در مورد اینکه موارد دزدی رو از زندگیم حذف کنم. الان باورهام به اون قدرت گذشته نیست ولی این اقدامات رو انجام دادم و یکیش این بود که رفتم هر چی دی وی دی و سی دی خریده بودم که یک کیف بزرگ بود که شامل انواع نرم افزارها و بازی ها و ویدیوهایی بود که از بازار با پول خریده بودم اما همشون غیراورجینال و کرک شده و کپی شده بودن همه رو جمع کردم و دور ریختم. من بابتشون پول داده بودم و از بازار خریده بودم اما خب چی کار میشه کرد اینها کرک شده بودن و من باید بعد از نصب هر کدوم کرکشون میکردم و بازار ایران کلا به این شکل بود و شما دی وی دی ارجینال نمیدیدی یا شاید من در مدارش نبودم و اصلا اگر هم میدیدم چرا میخریدم وقتی اون کرک شده ها خیلی ارزان تر بودن و کار میکردن.. خلاصه من چندین میلیون سی دی و دی وی دی که اون موقع پول بابتش داده بودم رو سر این باور ریختم دور و پدرم اصرار میکرد که بفروششون و فلان ولی من گفتم نه این مسیر درست نیست چرا باید نگهشون دارم و انداختمشون دور. بعد از اون دیدم من دارم ویندوز کرک شده استفاده میکنم و گفتم اینم دزدی هست و باید تغییر کنه و باورهای خوبی در مورد کامپیوتر دارم و رفتم جستجو کردم دیدم یک سیستم عاملی به نام لینوکس اوبونتو هست که هم رایگان هست و هم با کیفیت و هم خیلی کارها رو میشه باهاش انجام داد و کارهای دسکتاپ من رو حل میکنه ریختمش روی فلش و ویندوز رو با همه ی نرم افزارهاش پاک کردم و لینوکس رو جایگزین کردم که اورجینال بود و کاملا رایگان بوده هست و گفتن که خواهد بود. (چون اون موقع پول ویندوز نداشتم) من شروع به کسب مهارت در اون کردم چون باور داشتم هر چیزی رو در کامپیوتر میتونم یادبگیرم و استعدادش رو دارم و همینطور هم شد و کلی مطلب یاد گرفتم. بعد این ایده اومد که تو که به این بازی خیلی علاقه داری و میخواستیش خب بیا برو نسخه ارجینالش رو راه اندازی کن و گیم سرور راه بنداز و کانفیگش رو انجام بده و .. وقتی این ایده اومد من پول خریدن این بازی رو هم نداشتم چون دلاری باید میخریدمش ولی این ایده اومده بود دیگه.. مقاومت‌هایی داشتم مثل اینکه کی میاد وقتی کرکیش هست این بازی رو بازی میکنه و .. و البته بگم که به خاطر کار کردن روی ورودی ها چقدر باورهای خوبی اون موقع داشتم که خداوند در پاسخ به درونیاتم و درخواست‌هام کاملا الهام های عالی ای میکرد که برو چی کار کن و در نهایت بعد از مدتی کار به اینجا رسید که من این بازی رو خریدم ارجینالش رو و حتی گیم سرورشم راه اندازی کردم و با تمرکز نصفه و نیمه روش کار میکردم و کانفیگ میکردم و یادم هست یک سرور زدم که حدود یکسالی هم پولش رو ساختم و پرداخت کردم و سرور رو سرپا نگهداشتم اما از ادامه دادن به گیم سرور صرف نظر کردم چونکه 1- تعداد کاربرانش خیلی پایین بود 2- ایمانم اونقدر قوی نبود که بگم یک کاری میکنم که بازیکن های زیاد جذب بشن و کار رو نگه میدارم 3- داشتم روی آموزش دادن لینوکس هم فعالیت میکردم و نصف تمرکزم روی لینوکس بود نصفش روی گیم سرور و در نهایت با دیدن یک فایل در مورد تمرکز لیزری به این نتیجه رسیدم که باید یکی رو قربانی کنم. یا باید برم سمت گیم سرور با تمام تمرکز اونجا کار کنم یا باید برم سمت آموزش لینوکس و اونجا کار کنم نمیشه هم زمان روی این دو حوزه کار کرد و پیشرفت جالبی داشت و تصمیم گرفتم که روی آموزش لینوکس کار کنم و یکی از علایقم رو قربانی کردم و هنوز که هنوزه در مورد این موضوع وسوسه میشم که برم دوباره فعالیت کنم اما جلوی خودم رو میگیرم. الان با تمرکز خیلی بالاتر روی آموزش لینوکس کار میکنم و البته به صورت فری‌لنسری هم پروژه میگیرم چرا که از استاد یادگرفتم که باید ورودی مالی مداوم داشت و یک بخشی از تمرکزم روی ورودی مالی از فری‌لنسری هست اما روی آموزش لینوکس هم زمان میگذارم و فایل آماده میکنم. احساس میکنم نسبت به گذشته ام ایمانم و توکلم و باورهام به اون صورت قوی نیست و باید خیلی بیشتر روی خودم کار کنم مخصوصا در حوزه اعتماد به نفس و عزت نفس و توحید. داشتم میگفتم که این الگو چند باری برای من تکرار شده در زندگیم که یک خواسته‌ای رو داشتم ولی اتفاقات بیرونی کاملا از نظر من برعکس اتفاق افتاده، مثلا من میخواستم بیشتر و بیشتر روی خودم کار کنم و اتفاقاتی می افتاد که من رو از اینکه بخوام روی خودم کار کنم دور میکرد و اجازه نمیداد فایل گوش بدم. یا میخواستم کسب و کارم رشد کنه و به خاطر فایل گوش میدادم ولی برعکس شکست خورد و نابود شد. و بعدا من فهمیدم که مسیری که داشتم توش حرکت میکردم درست نبوده و باید یک سری تغییرات اتفاق می افتاده. و من کار کردن روی خودم رو ادامه دادم تا به مسیرهایی هدایت شدم که از طریق دیگه ورودی مالی به من رسوند و نه فقط اون کاری که احساس میکردم علاقه شدید بهش دارم و شرایط به گونه ای پیش رفت که من کاملا از اون کار دل کندم و هدایت من رو میبرد به سمت انجام کار دیگه.

    این چند روزه که دارم این فایل رو کار میکنم از خدا پرسیدم که رسالت من چی هست؟ چرا من زنده هستم؟ چرا با وجود این اتفاقات عجیب و غریبی که تو زندگیم رخ داده چرا من رو زنده نگه‌داشتی واقعا من چه رسالتی در این جهان دارم؟ پاسخ دقیق و صریحی دریافت نکردم جز یک الهام که وقتی روی تختم دراز کشیدم و این حس اومد برام که تو به خاطر گیم و کار کردن روی گیم به دنیا نیومدی. یک حسی اومد که همچین چیزی رو به من میگفت ولی دقیقا نگفت که به خاطر چی به دنیا اومدم فقط یک حسی اومد که اون گیم که بهش علاقه داری مسیر و رسالت تو نیست. من چنین حسی رو دریافت کردم.

    بعد با منطقم که داشتم بهش فکر میکردم که گفتم گیم ها یک میزان دوپامین در مغز انسان ایجاد میکنن و یک سری مهارت ها یاد میگیری و هوشت رو بیشتر میکنه و یک سری ارتباطات ایجاد میشه اما واقعا چه گسترشی در جهان ایجاد میکنه؟ چقدر ارزشمند هست؟ کار خوبی هست ولی در بحث ارزشمندی خیلی کارها هست که ارزش بیشتری در این جهان ایجاد میکنه. اینکه من فکر میکنم به خاطر گیم ساخته شدم و درش با استعداد هستم شاید کمی ایراد داره.

    هنوز اطمینان ندارم به این پاسخی که از خداوند دریافت کردم و منطقم در برابرش گارد گرفته و دوست نداره این حرف رو بپذیره اما وقتی این الهام رو دریافت کردم در حس خوبی بودم و آرامم کرد.

    همچنان از خداوند میپرسم که من برای چی زنده هستم درسته هر روز برای اهدافی که خودم فکر میکنم درست هست حرکت میکنم و خودم رو بیکار نمیکنم اما از خداوند هم می‌پرسم که رسالت من چی هست و چرا زنده هستم؟ چرا یک سری چیزهایی که خیلی دوستشون رو داشتم ازم گرفتی چرا یک سری تلاشهای عمیقی که انجام داده بودم رو حرکت در اون مسیر رو ازم گرفت ولی من رو زنده نگهداشتی؟ چیزهایی که فکر میکردم اگه نباشن داغون میشم ولی الان ندارمشون و داغون نشدم ولی احساس میکنم اگر بودن زندگیم خیلی لذت بخش تر بود مثل اون باورهایی که داشتم، ولی به قولی تسلیم خدا که حتما در این اتفاقات مثل بحث کسب و کار خیریتی نهفته هست و دلیلی داره که من نمیدونم و نفهمیدم و ازش این سوال رو دارم که با وجود این اتفاقات من چرا زنده هستم؟ قصدت نابود کردن من نبوده که اون چیزهایی که دوست داشتم رو ازم گرفتی و خیریتی در این موضوع هست.. حالا بهم بگو رسالتم چیه؟ دلیل زنده بودنم چیه؟ دلیل این همه مهر و محبتی که به من داشتی و شرایط خوبی که برام فراهم کردی و دل‌هایی که برام نرم کردی و من رو از این دنیا نبردی چیه؟

    این فایل خیلی مطالب دیگه‌ای هم داشت اما فعلا همین رد پا ازم بمونه و بعدا فرصتی شد در مورد بقیه نکات هم خواهم نوشت.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1278 روز

    بنام خدای خوب و بخشنده ام

    چقدر خوشحالم که دوباره فرصت نوشتن دارم

    خدایا ازت ممنونم که امشب باعشق اومدم و میخام‌بنویسم

    سلام به روی ماهت استاد عزیزم و سلامی گرم به خانوم‌زیباتون

    الهی هرلحظه در سلامت و شادی و خوشبختی باشیم همه ما

    استاد دیشب خدا بهم گفت یکی از راه هایی ک میتونی مسیرت رو پرقدرت تر ادامه بدی نوشتن روزانه 1 دونه کامنت توی فایل هاست

    و اولین فایلی ک گفت براش کامنت بزار توحید عملی 1 بود

    یعنی خدا بهم گفت از توحید شروع کن منم گفتم چشم

    امروز یه اتفاقی افتاد که فهمیدم من ثروت رو از خدا جدا میدونم

    و خوشحالم که این قضیه رو فهمیدم

    بقول شما اگه خدا رو باور کنید ثروت حوبه خود وارد زندگیتون میشه این باور به خدا چجوره؟

    باور به خدا یعنی من‌میدونم ثروت ها و تک تک نعمت های این جهان خود خدا هستن

    وقتی من‌حالم‌خوبه نگران این نیستم کا نکنه پول تو زندگیم نیاد؟

    نکنه اوضاع اونجور ک من‌میخام‌پیش نره؟

    وقتی من حال خوبی دارم باید درکنارش این باور هم داشته باشم که حال خوب و ارامش به معنای ایمان به خداست و خدا همون ثروت و نعمت و موقعیت و ….ست

    دیگه نگرانی نداره!

    اگه ایمان داری پس باید بدونی ک ایمان واقعی که با باورهای درست باشه همه چیزو تو زندگیت میاره

    نگاه به شرایط کنونیت ک شروع این داستانه نکن

    تو بینهایت کارها و اتفاقات بزرگی تو زندگیت خلق کردی

    هرچی میگذره داره ایمانم صدرصد میشه به اینکه این ارامش و حال خوب +داشتن باورهای درست همه چیو تو زندگیت میاره

    اصلااااااااا محم نیست الان چی داری چی نداری

    همین الانش بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی تو زندگیت هست که تو میتونی بابتش شکر گذار خداوند باشی

    خدایا بهت قول میدم تواین موقعیت و شرایط بهترین خودم در ساخت باورهای درست و ایمان به تو باشم

    بهترین خودم باشم

    و منتظر با احساس خوب به اینکه تو پاداشم رو میدی

    قول میدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: