جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
سلام من یه گمشده ام
کی هستم نمی دونم
یه سربازم
یه سرباز صفر با یونیفرم سرمه ای رنگ
در دانشکده افسری تمام قد، سینه صاف، ادای احترام کرده
نمی دونم تا چه حد موفق بودم
ولی اینو می دونم من بی اربابم هیچم یه گمشده ام
از یه امتحان سخت برگشتم
از یه آزمون
یه روز در قلب خودم ادعا کردم دیگه شیطان نمی تونه قد علم کنه
درسته یه گنده لاته
ولی وقتی منو می بینه دست پاشو گم می کنه
از اون روز کمی سوالات من که اونم به درخواست خودم بود، این اجازه به گنده لات داده شد
آزمایش شدم
ولی با غرور الان ته خط ایستادم و تازه لبخند خدا رو می بینم بعد از شش ماه
این من
کسی که غم کمرش رو شکست
غرورش رو شکست
عزتش رو شکست
از قانون سلامتی کسی که چند ده کیلو گوشت می خرید توان خریدش رسید به خرید تخم مرغ
ای دوست من با من هم قدم باش
من هنوز زنده ام
سرپام
نمردم
کم نیاوردم
ادامه میدم
این سرباز جسور فهمید بی اربابش خیلی ضعیفه
ادعاهاش کمرنگ شد
خواسته بودم خدای من تو چطور ثروت می سازی
من حرکت می کنم که تو جاری میشی
و گرنه که ثروت پا ندارد
اما کج فهمیدم
تقلاهای بیهوده با وجود این چنین خدایی …
آره من یادم رفت فرمانده دارم و همه نعمت هام از آن خودش بود
تا الان به قدرت راهنمایی های اون رسیدم با هدایت تا هدایت گلسار
این من
فکر کردم باهوشم
حقم بود
اصلا همه اینها رو خودم ساختم
اگر چه به احترام سرورم بارها کلاهم رو در خیابان همیشه زنده هدایت بر داشته بودم حتی چندین بار این چموش بچه، کلاهش رو وسط خیابان گم کرده بود، این نادان فرزند عاشق، در هیاهوی قیل و قال های ذهن در تاریکی گمگشته و حیران شد، 6 ماه پر از درس عشقبازی، در آخر جوری که فقط من و خودش بفهمیم دستم را گرفت، این مریم غمگین را رهاند، بار سنگین را از دوشش برداشت، گفت بچه بهت گفتم با این گنده لات در نیفت، چرا ادعا کردی، بگو پناه می برم از شر نجواهای شیطان به من، این ضمیر از اون ضمیرهایی است که تنها اینجور جاها دوستش می دارم، گفت دستم را ول نکن، در حالی که چشم هایم پر از اشک بود، گفتم چشم سرورم، خدایا من به هر خیریتی که از جانب تو رسید فقیرم، فقیرم کردی تا تو را ببینم، تا بپرم، تا جسور باشم، تا بفهمم بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.
تا نفس نفس های آخرم به یادت و برایت یا رب
به قول امروزی ها
تو قند روزهای تلخ منی یا رب الارباب