توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مرتضا استیری» در این صفحه: 1
  1. -
    مرتضا استیری گفته:
    مدت عضویت: 2889 روز

    سلام ، من گرگان هستم

    – عه تو که پریشب میخواستی بری شیراز..

    + آره ولی تو راه ترمینال که بودم گفتم خدایا به هر طرف هل دادی میرم ، کاملاً آماده ی دریافت هدایت

    – رسیدم ترمینال مشهد ، هیچ اتوبوسی نداشت ، بعد اون مسئولش یجوری َم نگاه کرد که(چرا ساعت 10وچل دقیقه ی شب از من شیراز میخای!)

    + آقا مام ریلععکس اومدیم نشستیم رو صندلیا ..‌.

    به خدا گفتم خدایا من آدمه برگشت نیستم ، اصن میل ندارم نمیتونم برگردم .

    آخه خودش قطعیش کرده بود ، خود پروردگار عالم ، دیشبش یهو شدیداً دلم خواست برم ،،، زدم رو استخاره اتومات قرآن گوشیم ، و خووب زل زدم به آیات …

    53 عنکبوت ..

    54 ..

    55 ..

    و 56 : یا عبادی الذین آمنو ، ان ارضی واسعه ، فَاِیّای فاعبدون

    حالا چارصد بار از این آیه رد شده بودما ..

    یه بار نشده بود از خودم بپرسم ، چه ربطی داره وسعت زمین ، و توحید (ایای فاعبدون)

    اما خیییلی مهمه و نجات آوره (کنار هم بودنشون)

    وقتی در مکان فعلی ات نشد توحید داشته باشی ، وقت مهاجرت است . و حالا که زمین من واسعه است «پس» فقط مرا بپرستید . چون اگه زمین واسعه نبود یا من در استان های دیگر نبودم . شما میتونستین بگین توحید امکان ناپذیر بود . اما همیشه منو دارین . حالا راه بیفت .

    رو صندلیای انتظار نشسته بودم

    یکی از پشت شیشه ها داد زد گرگان گرگان

    … گفتم بععله خودشه ، اینم هُل الهی . (هل مقدس) (holy hol)

    فقط یلحظه موقع ثبت بلیط وایستادم گفتم خدایا یه ریز پیامه دیگه َم بده ، قشنگ کامل بهم یقین بده . یه هل دیگه که قطعی کنه رفتن رو ..

    »»»عه بالای گوشیو :: 10:42 / 24 (بهمن)

    (حالا الان که دارم کامنت میزارم هم 14و24ـهالله اکبر)

    به به ،، آقا دریافت شد .

    بلیطو گرفتیم رفتیم نشستیم

    نور پردازی ها ، آدما ، رنگا ، همه رنگایی بودن که من ازشون مفاهیم لازم رو دریافت میکنم .

    در و دیوار ، تایمهای توقف ، همه بر اساس مکانیزم بدن من ، حوصله ی من ، و عااالی بود همه چی.

    زمان مناسب رسیدم ، و الان جایی هستم که امکان نداشت باشم . رفاهی ورای تصور . برکتی بیش از انتظار (هر صدهزارتومنم 3 ملیونه بجان خودم)

    خب ، حالا گرگان قراره 27 بهمن بارون بیاد …

    پس خداوند چه زمانی خونه رو برام قطعی میکنه ؟ آفرین ظهر بیست و ششم .

    از همون اول پروژه فقط خوش گذرونی بود و اجازه داده به پروردگار که میزبانی کنه . میدونستم پروردگار کارا رو انجام میده (یجا نگران شدم ولی خدا نزاشت کاری که میخام از رو نگرانی انجام بدم رو عملی کنم… ما رمیت اذ رمیت یعنی خودِ ایمان و یقینت هم از من است)

    با یه عدد مسخره یه جای خفن گرفتم ، نت ، دوستای خفن ، و محیط به شکلیه که میتونم با تمرکز روی محتوای محصول آموزشیم کار کنم .

    حتی صبح امروز که اولین بارون بود ، خیلی لاکچری تو محله راه افتادم پیاده روی و دنبال کافه میگشتم.

    وارد کوچه ای که یه آقائه گرمکن قرمز پوشیده بود نشدم.

    کوچه ی بعدی وارد شدم یه آقائه گرمکن سبز پوشیده بود (دیگه خودتون متوجه شدین چطور حق دارم با 14000 تا کامنت ، زندگیمو ثانیه به ثانیه شرح بدم که چیجور خدا پیوسته داره به ما میگه چیکار کنیم)

    آقا هیچی ،، رفتیم سمت راست وارد اون کوچه شدیمو ، بعد باز به جهت راست رفتم (-راه دور شد ، خب از همون آقا قرمزه میرفتی میخوردی به همینجا دیگه)

    خیلی رها و در لذت یه کافه پیدا کردم . نشستم . 3 دقیقه بعدش یه دوستی داشت بهم آدرس یه محفل رو میداد..

    آره دیر باید میرسیدی تا اون تو مافه باشه چون دیشبش تو دفترت نوشته بودی خدایا دلم واسه اون محفلا تنگ شده .

    استاد تاریخ ایران رو تغییر دادید . مولای ما شما رو شایسته ی انتقال نور به مخلوقات دید . بالای بهشت همو ببینیم ایشالا . چقد زندگی خوش میگذره .

    دوستان پریقین حرکت کنید ، داااائم رو باورا کار کنید . سعادت و راحتی ، طبیعی ترین وضعیته . برای همه .

    منور باشید . استیریکس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: