توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Shahla» در این صفحه: 3
  1. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2560 روز

    سلام خدمت شما دوست عزیزم.

    دوست عزیزم یکی دوروز پیش برام کامنت گذاشته بودین البته روی اون یکی اکانتم که با همین اسم هست فقط با حروف فارسی.

    ولی هرچی میخواستم همونجا براتون بنویسم نمیشد و نمیتونستم دیگه دسترسی داشته باشم به کامنتی که برام نوشتین.

    همش میزنه خطا در پایگاه داده، و یا اینکه تا میام که برم روی کامنتها کلا منو خارج میکنه و میاره روی بنر سایت.

    نمیدونم چه ایرادی وجود داره که هرچه که هست امیدوارم زودتر برطرف بشه.

    خیلی تلاش کردم همون قسمت که برام کامنت گذاشته بودین جواب بنویسم ولی نمیشد.

    شاید باید هدایت میشدم به این کامنتهای جدیدی که برروی این فایل گذاشتین تا از خوندنشون لذت ببرم.

    دوست عزیزم ممنونم از شما که بعد از حدود یکسال هنوز توجه داشتین به کامنتهایی که بین ما ردوبدل شد و خواستین درکیات جدیدتون را، با من هم به اشتراک بگذارین.

    دوست عزیزم من با گفته های شما موافقم.

    اول بگم، کاش دوستان درین سایت بدون اینکه بدونن آدم چه مسیری را گذرونده، راحت قضاوت نمیکردن درباره آدم.

    تا آدم میاد حرفشو بزنه آنی میگن: ماها درک از توحید نداریم، معنی فرکانس را نمیدونیم، معنی این سایت توحیدی را نمیدونیم و….

    و جالب اینکه خودشون که خیلی دم از توحید میزنن و برچسب بی توحیدی به ما میزنن، موندم چرا فکر میکنن آدم فقط از طریق این سایت و استاد عباسمنش میتونه به شناخت توحید و به موحد بودن برسه؟!!!!

    باورتون نمیشه من توسط یه مرغ مینا چقدررر هدایت شدم و چقدر موحد بودنو یاد گرفتم. و خیلی موارد دیگه از تمام مسائل معمولی صبح تا شب زندگیم که هرشخصی درگیرشه. از خرید یه ماست ساده بگیر تا مسائل بزرگتر.

    بارها به دوستام گفتم چرا فکر می‌کنید حتما باید کلاس خاصی برین تا بتونید خدا را بشناسید اگر چشم باز کنید خدا تو تمام زشتی ها و زیبایی های صبح تا شب زندگیتونه!!!

    بگذریم.

    دوست عزیزم منم در مسیر زندگیم هربار به شکلی خداوند هدایتم کرده و باعث شده هربار ایمانم و شناختم بیشتر بشه. و قسمت پررنگ مسیر من، از نوروز سال 91 شروع شد برام که من اونموقع نه ازین سایت خبر داشتم نه استاد عباسمنش را می‌شناختم. من تازه چندسال بعدش با استاد آشنا شدم.

    من چندین سال قبل‌تر از آشناییم با استاد، با جریان هدایت و خیلی مسائل دیگه، تو همون خلوت خودم با خدا، آشنا شده بودم و به جرات میگم، بخصوص درزمینه هدایت، اون چیزیکه من تجربه کردم و بهش رسیدم حتی باندازه سرسوزن آموزش ها و گفته های استاد، نقشی درش نداشته.

    من بینهایت استادو دوست دارم و بینهایت برای من ارزشمند هستن و خیلی چیزها درباره باورها و ترمزها، ازشون یاد گرفتم.

    ولی سرسوزن من حتی خودم نقشی نداشتم درپیدا کردن ترمزهای وجودیم و ساخت باورهای درست چه برسه به شخص دیگری.

    تمام ترمزهای وجود منو، تا به این لحظه خدا یکی یکی واضح به درونم جاری کرده و باور درست را هم باز، خودش به وجودم جاری کرده، یعنی اگر من هزاران سال میخواستم خودم تلاش کنم که بفهمم و درک کنم نمیتونستم و نمیشد.

    دوست عزیزم، میخواستم یکبار دیگه کامنتی که برام نوشته بودین را بخونم بعد جواب بنویسم ولی ایرادی که وجود داشت نمیزاشت دسترسی پیدا کنم به کامنت شما.

    درکامنتتون درباره اینکه اون باور منفی را ببینیم و رهاش کنیم نوشته بودین(ببخشین دقیقا جملاتتون را بخاطر ندارم چون تونستم فقط یکبار بخونمش و بعدش قطع شد)

    ولی خواستم بگم برای منم درین یکسال بینهایت هدایت و آگاهی اومده، و یکی از اون آگاهی ها که یجورایی شبیه همون درک شما بود را براتون میگم.

    یادمه همون سال قبل شب دیروقت بود توی رختخوابم نشسته بودم و داشتم آگاهی هایی که خداوند درین چندین ساله به وجودم جاری کرده بود تکرار میکردم تااینکه رسیدم به هدایت‌هاش درباره تحقق هدف بزرگ زندگیم. همینکه داشتم باحس خوب، اونا را برای خودم تکرار میکردم یک لحظه، سروکله نجوا پیدا شد و یه جمله ای درباره اینکه اگر اشتباه کرده باشم درباره اون بشارتی که خدا بهم داده چی؟!! (نمیتونم دقیق بنویسم چی بهم گفت).

    و من درلحظه یکمرتبه غمگین شدم و انرژیم اومد پایین.

    باورتون نمیشه تمام اینایی که میگم شاید توی چندثانیه رقم خورد شاید دوثانیه، بعد باز آنی تا اومدم غمگین بشم (یعنی هدایت تو نجوا، نجوا تو هدایت بود. باهم هردوش در لحظه اومد). خدا سریع بهم تلنگر زد و گفت: نفرستادمش تا غمگین بشی، فرستادمش تا بفهمی کدوم قسمت ضعف داری، همونو درستش کنی!!!

    درواقع خدا بهم گفت : نجوا را نفرستادم که باهات حرف بزنه که غمگین بشی بلکه فرستادمش تا تو بفهمی کدوم قسمت از باورت هنوز ایراد داری و توش ضعیفی و تمرکز کنی روی همون قسمت و درستش کنی.

    دوست عزیزم، از اونروز تا به الان این هدایت خداوند خیلی کمک کننده بوده برای من.

    یعنی هروقت نجوا میاد سراغم، دیگه نمی‌ترسم، کلافه نمیشم، غمگین نمیشم از حرفهاش، بلکه باتمام وجودم گوش میدم بهش، ببینم چی داره بهم میگه. بعد که خوب حرفاش گوش دادم، میتونم بفهمم از کدوم در، وارد شده و به دنبالش به خداوند میگم:خدایا نجوا بهم اینو میگه ولی من نمیدونم چجوری باید نگاهش کنم تا بحس خوب برسم، نمیدونم چه جوابی باید بهش بدم تا وجودم آروم بگیره و ایمانم بهت بیشتر بشه، تو بگو تو هدایتم کن. و آنی خداوند هدایتش را بدلم جاری میکنه و چقدر ازینطریق من رشد کردم.

    و چقدر زیبا که حتی اون نجوا را هم خودش میفرسته، تا به دنبالش بمن کمک کنه تا من به هدفم برسم. یعنی همه چیز، همه چیز خودشه.

    مطلبی که شما عنوان کردین یجورایی شبیه به همین موضوع بود که برای من اتفاق افتاده.

    طی دوسه روز گذشته، داشتم با خودم مرور میکردم جاهاییکه یکمرتبه توکل کردم و فقط خودشو دیدم و به چندساعت نشد اون خواسته من محقق شد. ولی یجاهایی بازم همون توکل بوده ولی چرا هنوز اون هدفم محقق نشده؟!!

    راستش خیلی دربارش فکر کردم ولی نمیتونم قاطعانه بگم چیزیکه متوجه شدم درست هست یا نه.

    اون جاهایی که سریع جواب گرفتم در اون لحظات هیچگونه چطوری، از کجا، یا اینکه بگم خوب منکه باورهای مربوط به این موضوع را نساختم اصلا وجود نداشته.

    ولی اون جاییکه با وجود مثلا توکل کردنم هنوز نشده، جایی بوده که خود همین جمله(شناخت ترمزها و جایگزینی با باور درست ونهادینه شدن باور درست) خودش شده یکی از ترمزها و موانع سرراه تحقق هدفم.

    دو روز پیش داشتم فکر میکردم چرا باوجود اینکه خود خداوند، بشارت تحقق هدفم و در مدار دریافتش قرار گرفتنم، را بهم داده، ولی من یه گیری توی وجودم دارم هنوز در مورد پذیرشش بعد یه لحظه هدایت و تلنگر خداوند بوجودم جاری شد کمال‌گرایی و همزمان جلسه 8 دوره عزت نفس را گوش دادم و با شنیدنش هدایت خداوند برام کامل شد.

    حالا چی بود جریان؟ اینکه ذهن من، مدام بهم میگفت توکه هنوز کامل ترمزهات برطرف نکردی تو که کامل باور درست نساختی و…

    دوست عزیزم، من با نظر شما موافقم که همه چیز خودشه.(درین باره تو فایل کلید اجابت دعاها، چندتا کامنت گذاشتم اگر دوست داشتین میتونید مطالعه کنید)

    خودش آرزوی قشنگ تو وجودم قرار داده، خودش انگیزه رسیدن بهش را درونم گذاشته، خودش داره مسیر رسیدن بهش را نشونم میده، خودش داره ترمزها را نشونم میده، باورهای درست را یادم میده، خودش کمک میکنه در دل ناامیدی ها باز بلند بشم و ادامه بدم و خودشم درنهایت میشه تحقق هدفم.

    آخه هرجوری که تمام درکیات و هدایت‌های خداوند را مرور میکنم، میبینم آخرش میرسم به اینکه همه چیز خودشه.

    البته هنوز سردرگمی هایی دارم و امیدوارم به درک کاملش برسم.

    و درکل نمیتونم با کامنت تمام آنچه که بهم گذشته و هدایت‌های خداوند را مطرح کنم.

    بازم از شما ممنونم دوست عزیزم بخاطر کامنتی که برام نوشتین.درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2560 روز

    سلام خدمت شما دوست عزیز.

    چنددقیقه پیش براتون یه کامنت نوشتم فرستادم براتون.

    الان ساعت 53 دقیقه بامداد روز دوشنبه هست.

    نتونستم بخوابم انگار دوست داشتم بازم بنویسم براتون.

    خدا کمک کنه بتونم مفهوم و منظور حرفمو برسونم.

    دوست عزیزم منم دقیقا به درکی که شما رسیدین، رسیدم.

    اینکه همه چیز توحیده، فقط توحید.

    در کامنت قبلیم نوشتم که یکی دو روز گذشته، داشتم فکر میکردم اون جاهایی که، توکل کردم و تو فاصله چندساعت نتیجه گرفتم چطوری فکرمیکردم، چطوری عمل میکردم؟!!!

    و در تمام موارد این موضوع کاملا مشهود بود که، من میگفتم: خدایا خودت بهم گفتی هر چی میخوام بخودت بگم، خودت بهم گفتی فقط چشم امیدت بمن باشه و از من بخواه، حالا منم میخوام فلان مساله حل بشه برام یا فلان نعمتو میخوام و اونموقع که داشتم دلی این حرفهارو، بخدا میزدم، هیچ گونه فکر دیگه ای تو وجودم نبود. اینکه از کجا، به چه شکلی، حتی اینکه فکر کنم به اینکه خب طبق آموزش های استاد، باید ترمزهای مربوط به اون چیزیکه میخوام را شناسایی کنم باور درست بسازم و بعدش رهاکنم و طبق قانون لاجرم وارد زندگیت میشه و خلاصه هیچ چیز دیگه ای نبود توی وجودم، فقط خواستم و تمام ذهن و وجودم خالی بود از هر موضوعی، جز خداوند.

    و به فاصله چندساعت نتیجه میگرفتم.

    ولی درباره یه هدفی،(که کلی با هدایت‌های خداوند ترمز شناسایی کردم، باور درست ساختم و طبق بشارت خودش، تو مدار دریافت تحقق هدفم قرار گرفتم) همین حرفها را واقعا دلی بخدا میگم ولی درکنارش این فکر توی وجودمه که: خب ترمزهامو هم که طبق هدایت‌های خود خدا برطرف کردم، باورهای درست را هم باز با کمک خودش ساختم و در اعماق وجودم انگار میگم : خب دیگه بقول استاد طبق قانون باید بشه دیگه و ریشه این جریان انگار این هست که: خودم، من، من، من، خودم، من، من، من، ساختم، انجام دادم و حالا که من، من، من، من، این مراحلو طی کردم پس تو هم…. و هیچ جوابی دریافت نمیکنم.

    مثل اینه که خدا میگه :داری خودتو مطرح میکنی، داری میگی ساختی، خب حالا که فکر میکنی ترمز برطرف کردی، باور درست ساختی خب برو دریافتش کن، دیگه چکار بمن داری؟!!!!

    نمیدونم میتونم منظور حرفمو برسونم یا نه؟!!!

    میدونید دوست عزیزم، بارها توی زندگیم واقعا تمام نگاهم بخدا بود و سریع نتیجه گرفتم حتی اون مواقعی که هیچی، هیچی از قانون نمیدونستم، از عزت نفس نمیدونستم، از باور فراوانی نمیدونستم، هیچی نمیدونستم، فقط از خدا میخواستم.

    اصلا سرسوزن به این فکرنمیکردم که حتما منم باید کارهایی را انجام بدم تا دریافتش کنم اصلا این چیزا را نمیدونستم.

    فقط باتمام وجود میخواستم و میشد.

    درواقع اون مواقعی که فقط نگاهم بخدا بود و میخواستم، اون جاها به معنای واقعی بدون اینکه متوجه باشم خودمو لایق داشتن اون خواستم میدونستم و فکر نمیکردم که باید یه باورهایی بسازم یه ترمز هایی را برطرف کنم که بتونم اون چیزیکه میخوامو دریافت کنم. میخواستم و میشد.

    یادمه اوایل سال 91 بود. من درگیر یه چالش بزرگ توی زندگیم شده بودم. یادمه یروز بایکی از دوستام داشتم تلفنی صحبت می‌کردم از شرایطم و از فشارهایی که همه طرف روم بود و شده بودم مثل یه کیسه بوکس. اون بنده خدا یه پیشنهادی بهم داد، و تا حرفشو زد، من با یه توکلی که با وجود اینکه چندین سال داره ازش میگذره هنوزم وقتی بهش فکر میکنم خودم میمونم از اینکه اون لحظه این توکل، از کجا اومد؟!! بهش گفتم، نه، اگر مثلا فلان اتفاقم نیفته خدا که هست!! من بهم برمیخوره از خدا کم بخوام حتی حس میکنم خدا هم بهش برمیخوره اگر برم این، کاری که تو، بهم میگی را انجام بدم. و واقعا هم، همین نگرش و باور را داشتم. همیشه داشتم.

    (ببخشین نمیتونم واضح بگم جریان چی بود).

    یادمه اونموقع دوستم گریش گرفت، بهم گفت: شهلا راستش حسودیم شد بهت، کاش منم میتونستم اینجوری مثل تو خودمو خدا را ببینم و چنین نگرشی داشته باشم.

    خلاصه گذشتو گذشت. و خدا پله پله، کلمه به کلمه، بهم یاد داد، چیزهایی درین سالها و تو اون سفر درونی خودم با خودش، بهم یاد داده و گفته، که اگر بخوام دربارش حرف بزنم، روزها طول میکشه.

    خلاصه گفتو گفت تا به این لحظه.

    حتی یبار حدود دوسال بعد از اون جریان گفتگو با دوستم، بهم گفت الان همه چیز برات رو شده(درباره اون چالشی که درگیرش بودم) دیگه کامل میدونی و فهمیدی هیچ جا، هیچ خبری نیست، هنوز سر حرفت هستی که :من هستم؟!!!

    دوست عزیزم درین سالها، من یه سفر درونی را با خدای خودم گذروندم که ظاهرش در جهت تحقق هدف بزرگ، زندگیم بوده.

    انگار این سفر، از اون نقطه که من بدوستم گفتم :” خدا که هست” شروع شد، یه چرخی زده دایره وار، و باز رسیدم به همون نقطه که: خدا که هست!!!

    فقط یه تفاوت پیدا کرده!!! اونموقع توکل من واقعی ولی بصورت ناخودآگاه بود ولی درین پروسه تبدیل شد به توکل واقعی ولی بصورت ناآگاهانه.

    حس میکنم این چرخه و تمام تجربیات و مسائلی که درش کذروندم، تمام سوالات من، جوابهای خداوند و هرچه که رقم خورده، به این دلیل بوده که من اونسال، ناآگاهانه(البته با توکل کامل) بدون اینکه درکی داشته باشم از حرفی که میزنم و اون توکلی که گفتم “خدا که هست” شروع شدو این حرفو ناآگاهانه زدم و درین چرخه ای که طی کردم، باید آگاه میشدم نسبت به، جمله ای که بزبون آوردم و توکل بخدا، توی وجودم بصورت آگاهانه درمیومد تا بتونم در هر موضوعی کوچک تا بزرگ، بصورت آگاهانه توکل کنم بخداوند.

    باید خودم درک میکردم، اصلا، توکل بخدا یعنی چی؟

    یوقتایی این دو سه روزه، بخودم میگم، کاش هیچوقت یسری چیزها را یاد نگرفته بودم و مثل قبل، همونطور دلی، راحت، بخدا میگفتم. بعدش باز یجور دیگه فکر میکنم. باید تمام این آموزش ها، شرایط، اتفاقات برام رقم می‌خورد، تا من برسم به مرحله “آگاهانه توکل کردن”

    نمیدونم واقعا.

    الان ساعت یکو پنجاه دقیقه بامداده.

    دوست عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم که باعث شدین عمیقتر فکر کنم به موضوع توحید، و اینکه همه چیز توحیده.

    شما فرستاده ای بودین از جانب خداوند برای، این لحظه من و شرایطی که توش قرار دارم.

    و چه زیبا خداوند رقم زد، که بعد از حدود یکسال باز ادامه، اون کامنتها، نوشته بشه و پلن خداوند واضح تر از قبل بشه.

    دلم میخواد همین لحظه، توی دل این شب بی‌نظیر، بتونم با تمام وجودم توکل کنم بخداوند، واقعا مشتاق انجام این توکلم.

    و از خودش میخوام کمکم کنه تا بتونم انجامش بدم، چون میدونم حتی بدون کمک خودش نمیتونم توکل داشته باشم، شکر بگم، هدایت بخوام و…

    درپناه خداوند باشین دوست عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2560 روز

    سلام بشما دوست عزیز.

    ممنونم که مجدد، درکی که بهش رسیده بودین را بازگو کردین.

    حتما خودتون به درک این مساله رسیدین که : خیلی تفاوت هست وقتی آدم علم و دانشی را، اکتسابی کسب میکنه با اینکه، اون علم را درونی و با هدایت واضح از خود منبع اصلی دریافت میکنه.

    در مورد اول، ممکنه آدم شک بکنه به اون چیزیکه شنیده و اکتسابی بدست آورده.

    ولی در مورد دوم، آدم هیچ شکی نداره به درستی چیزیکه کسب کرده، البته ممکنه در مراحل ابتدایی بخاطر مقاومت های ذهنش، اون آگاهی را نتونه بپذیره و پذیرشش براش سخت باشه ولی مطمعنه که اون آگاهی درست بوده و فقط تلاش میکنه از لحاظ ذهنی پذیراش بشه.

    بارها این موضوع برای من پیش اومده، که مثلا خداوند یه آگاهی را بوجودم جاری کرده ولی، ذهن من، اون را پس میزده و قبول نمی‌کرده.

    بخاطر همینم بارها بخداوند اقرار میکردم که :خدایا نمیتونم باورش کنم خودت هدایتم کن تا بپذیرمش و خدا بارها هدایتم میکرده.

    درباره موضوع ترمز ها و باورهای درست هم، دقیقا چنین چیزی برای من پیش اومده.

    برای اولین بار، من موضوع ترمزها و باورهای درست را از استاد شنیدم، ولی پشت سرش چندین بار، خداوند مستقیما آگاهی هایی درباره همون ترمز ها و باورهای درست، را بدلم جاری کرد و من مطمعن مطمعن شدم که این موضوع درسته.

    شاید اگر فقط از زبان استاد شنیده بودم و این علم من، فقط بصورت اکتسابی برام ایجاد شده بود، وقتی یمدت روی ترمزهای وجودم کار می‌کردم و بعد نتیجه نمیگرفتم، بحرف استاد و به صحت یا سقم این موضوع، شک میکردم. و غافل بودم از اینکه، خیلی ترمزهای دیگری درونم هست که هنوز نتیجه نگرفتم.

    ولی وقتی درباره این موضوع، هدایت‌ها و آگاهی های واضحی از خداوند، دریافت کردم دیگه مطمعنم که همینه و اگر یمدت کارکنم روی موانع وجودم و نتیجه نگیرم، مطمعنم که هنوز ترمزهایی هست که از چشم من دور مونده، واز خداوند هدایت میخوام که منو متوجش کنه و تا به این لحظه، به همین شکل جلو اومدم بخصوص درین 2ساله اخیر.

    مطلبی که شما عنوان کردین درباره رها کردن افکار منفی دقیقا همین موضوع ترمزهاست( همون هدایتی که درباره اومدن نجوای شیطان و بدنبالش هدایت خداوند که گفت:فرستادمش تا بفهمی کجا ایراد داری….)

    من تا قبل از اومدن اون هدایت و آگاهی برام، کار روی ترمزها سخت بود برام انگار یجور مقاومت و سختی توش بود، ولی بعد از دریافت اون آگاهی، خیلی کار برام راحت‌تر شد، چون اصلا اون نجوا بمن کمک می‌کرد تا بفهمم کجا ایراد دارم.

    وقتی نجوا میومد، با آرامش، انگار یدوست داره باهام حرف میزنه، به حرفاش گوش میدادم و هیچ جبهه گیری جلوش نداشتم.

    با گوش دادن عمیقم به حرفاش متوجه ریشه اون حرفها، میشدم که مثلا ریشه اون حرف نجوا، از باور کمبوده، از باور نداشتن قدرت و عشق خداست، از لایق ندونستن خودمه و….

    و بعد خیلی راحت بخدا میگفتم : خدایا نجوا داره بهم اینارو میگه، من چجوری باید بهش نگاه کنم تا بحس خوب برسم، چه جوابی باید بهش بدم؟!! و واقعا هم خداوند در 98 درصد مواقع، همون لحظه هدایتش را بوجودم جاری می‌کرد.

    دو درصد بقیش هم، یکی دوروز زمان می‌برد تا جواب بیاد که اونم دیگه فهمیده بودم دلیلش چیه.

    چندروز پیش میخواستم درباره موضوعی توکل کنم و بسپارمش بخدا( موضوعی بود که با هدایت خداوند بخصوص در 2سال اخیر خیلی ترمزها در موردش پیدا کرده بودم و خیلی باورهای درست را جایگزینش کرده بودم و تمرکز شبانه روزی، روش داشتم و خدا بشارت در مدار دریافت، قرار گرفتنش را بهم داده بود) بعد تا میومدم انجامش بدم، نجوا میومد بهم میگفت: تو که هنوز ترمزهاتو کامل برطرف نکردی، توکه هنوز کامل نشدی توی باورهای درست و نمیزاشت بتونم توکل کنم.

    از خدا هدایت خواستم که ریشه این حرفهای ذهنم از چیه؟!! و خداوند هدایتم کرد به نقص کمال‌گرایی.

    و این چندروزه به کمک خداوند خیلی اون نجوا کمرنگ شده.

    حالا دیروز باز، تا میومدم هدایت‌های خداوند را که درین باره بهم گفته بود را تکرار کنم تا نهادینه بشه تو وجودم و به نجوا میگفتم: من ترمزهامو با هدایت خدا برطرف کردم باورهای درستو هم ساختم و طبق بشارت خداوند آماده دریافتش هستم و میخواستم توکل کنم، فکر کردین چی بهم میگفت؟!!!

    میگفت خب خودت خلقش کردی پس چکار بخدا داره که میخوای توکل کنی و بسپاری بهش!!! و درواقع منیت خودمو و اینکه من من من من ساختم آرزوم را، من ترمز برطرف کردم، من باور درست ساختم را پررنگ می‌کرد توی وجودم و باز نمیتونستم توکل کنم.

    بازم از خدا هدایت خواستم و بهش گفتم : خدایا نجوا بهم این حرفارو میزنه، نمیدونم چی بهش بگم خودت هدایتم کن.

    و بهش اقرار کردم که خدایا یجورایی نجوا داره درست میگه، من خلقش کردم، درسته تو سیستم را اینجوری چیدی که من بتونم خلق کنم، ولی من انجام دادم تا خلق بشه و…

    و بهش میگفتم میدونم این منیت و غرور اشتباهه و منم نمیخوام این منیت را داشته باشم، خودت هدایتم کن چجوری به این جریان نگاه کنم تا بحس خوب برسم و بتونم واگذارش کنم بخودت و خودمو کامل بکشم کنار.

    و درلحظه خداوند هدایتم کرد که: به این دید نگاه کن که تو خلقش نکردی، من خلقش کردم و درین پروسه، من فقط نحوه استفاده از هدف و آرزوت را، بهت یاد دادم که، وقتی دریافتش میکنی بتونی لذتشو ببری، قدردانش باشی، نه اینکه بلای جونت بشه.

    و با این هدایت خداوند انگار اون، پروسه خلق کردنی، که بما داده شده، برام واضحتر شد.

    در واقع اون کارکردن برروی ترمزها و ساخت باورهای هم جهت با هدفمون، همون آموزشی هست که داریم می‌بینیم که چطوری از هدفمون استفاده کنیم و درواقع داریم مهیا میشیم برای دریافتش.

    و بااین هدایت دیگه، منیت و این توهم که من دارم خلق میکنم، رفت کنار و کار برام راحت‌تر شد.

    دوست عزبزم کامنت دوباره شما و بخصوص اون قسمتی که درباره این گفتین که با حس خوب باید، تسلیم باشیم، بسیار آگاهی دهنده بود برام.

    سپاسگزار شما هستم.

    درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: