توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نیاز» در این صفحه: 1
  1. -
    نیاز گفته:
    مدت عضویت: 2329 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    فایلهای توحیدی رو من همیشه با اشک گوش میدم. با اشکهام زنگار قلبم شسته میشه و قلبمو صیقل میدن. تمام وجودم به لرزه در میاد از این آگاهی های ناب. یه حس اوج گرفتن بهم دست میده که فکر میکنم الان میتونم پرواز کنم. اونقدر انرژیم بالا میره که فکر میکنم تمام دنیا رو میتونم تسخیر کنم. به نظرم اگه این حس چند دقیقه بیشتر طول بکشه جسمم دووم نیاره از اینهمه قدرت روحی م. دَمتون طلا استاد

    من تجارب زیادی دارم از اینکه خدا همیشه دستمو گرفته و تا خود آرزوم برده.

    یک نمونش مهاجرتم هست. یکسالی میشد که قصد مهاجرت به شهری که برادرهام ساکنش هستن رو داشتم. پدرم به من قول داده بود که حتما خودش منود میاره اینجایی که الان هستم.اینم بگم تو خانواده ما دختر حق نداره تنها به شهر دیگه ای سفر کنه. روزها گذشت و دو هفته موندن به تاریخ سفر پدرم منصرف شد. و من موندم با هزار امید که اگه خدا دستم رو نمیگرفت به یاس تبدیل میشدن. اصلا نمیدونستم چیکار کنم که دل پدرم نرم بشه که باهام بیاد یا حداقل بگذاره خودم بیام. به خدا سپردم و نگذاشتم نجواهای ذهنم قوی بشن. یک حس شکرگزاری و حس نزدیکی به خداوند، حس اطمینان ، حسی که خدا کنارمه مواظبمه ، همراهمه، حسی لذت بخش از اینکه خدا پشتمو خالی نمیکنه حتی اگه پدرم پشتمو خالی کنه رو داشتم و مطمئن بودم خدا منو میرسونه به خواستم. چند روزی به همین منوال گذشت تا فهمیدم شوهر خواهرم به همراه مادرشون که خیلی خانم نیکنام و خوبی هست قصد سفر به همان شهر را دارند. اونقدر خوبن که پدرم اصلا نتونست مخالفت کنه که منم‌باهاشون بیام اینجا . وضع مالی شوهر خواهرم خیلی خوبه و این سفر آنقدر راحت و زیبا بود که بی اغراق اگه با پدرم میومدم مجبور بودم شرایط رو تحمل کنم. ولی با فرستادن این دو دست الله مهربانم در کمال آسایش و راحتی خواستم انجام شد.و بماند که الان چقدر وقت دارم برای حال خوب خودم. و توی این شهر چقدر امکانات زیادی رو برای راحتی و آسایش و پیشرفت من فراهم کرده الله من

    خدایا شکرت.

    یه مورد دیگم پایان نامم بود که کسی که خیلی ازش توقع داشتم توی راهنمایی و سرچ موضوعات ولی اون به قولش عمل نکرد من از اون ناامید شدم ولی امیدم به خدا بود. از الله کمک خواستم و جوابمو داد. طی دو روز با کمک دوست عزیزم با یک فرد متخصص برخوردم. یک نفری که دست خدا بود و بدون هیچ چشمداشتی بامن همکاری کرد و دفاع پایان نامم به بهترین شکلش انجام شد.

    زمانهایی هم بوده که روی خودم حساب کردم و منم منم کردم، و ضرب ش رو هم دیدم.

    یادمه سال اول بعد از تموم شدن درسم، یه کاری پیدا کردم که حقوقش تقریبا 10 میلیون بود نسبت به اون زمان و شرایط مالی خانوادم‌ پول خوبی بود. مصاحبه کردم و قرار شد فردا برم سر کار. موقعیتش مناسب، رئیسش انسانی شریف و یک عالمه خوووبی دیگه.اون ب این نجواها ی ذهنم خواب رو از چشمام گرفته بودن . نجواها میگفتن، عجب آدم خوبیم من. به سختی درس خوندم، فارغ التحصیل شدم. الان کار میکنم. برای درمان خواهرم، برای کمک خرج خونه، برای خرید وسایل خونه برای مادرم. خانوادم باید به من افتخار کنن و از این به بعد باید بیشتر به من احترام بگذارن. ووووو

    تا اینکه فردا بهم زنگ زدن و در کمال ناباوری گفتن که با اینکه همه شرایط اکی بوده ولی یه مشکلی پیش اومده که نمیتونن با من قرار دادببندن و گوشی رو قطع کردن و تمام

    میخام صدها بار این فایلو گوش کنم و صد ها مورد از این داستانهای زندگیمو برای خودم به یاد بیارم تا اینطوری اون هشداری که همش به استاد داده میشه در اینموردبرای من هم باشه. چون هزاران بار ضربه خوردم از منم منم. ولی باز یادم میره. خوش به سعادتتون استاد که خداوند اینقدر واضح بهتون هشدار میده، هرچند خودتون هم مواظبین. و این به خاطر هماهنگی تون هست. ممنونم که این فایلهای ارزشمند رو رایگان در اختیار مون میگذارین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: