جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
به نام الله
خدایا تو بگو که آنچه تو بگویی درست است
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا
چونک یکتایی درین سوزن در آ
…
(جالب هست این شعر مولوی هم دقیقا از بین یک سری اشعار او در مورد شیر وگرگ و روباه سر بر آورده که ظاهرا او هم مثل استاد به الهاماتش عمل کرده)
.
این چه سرّی هست که درک آن بس دشوار است، اما بسیار آسان
وقتی که در مدار نباشی، آماده نباشی، می شنوی اما در واقع نمی شنوی
حال اگر در مدار باشی، نگفته درک می کنی، نشنیده را می شنوی و می فهمی که؛
ایراد کار از همین ((من)) است.
راستی
این من چیست؟
این من اصلا کیست؟
.
.
.
.
.
.
حقیقت این است که تنها و تنها یک ((من)) حقیقت دارد و دیگر من ها مجاز است.
.
مهربانم این حرف ها و کلمات چقدر توهم آور و تفرقه برانگیز است
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندرو بیحرف میروید کلام
لپ کلام بسیار ساده است، اما وقتی شروع به توضیح می کنی در پیچدگی خودت را گم می کنی.
.
اگر ساده و در سطح ابتدایی به خودم بگویم ؛
خدا مثل پدری آگاه و دانا و با تجربه و گرم و سرد چشیده است که فرزندانی صالح تربیت کرده، در این میان فرزند کوچک که تازه از آب و بابا فارغ شده، اعلام وجود و اعلام فضل و دانایی می کند.
ادعا می کند که می تواند گلیم خودش را از آب بکشد، شروع به تلاش و تکاپو می کند و نمی خواهد که ادب کند و از وجود پدر بهره مند شود.
آری اینجاست که من می شود و در مجاز غرق می شود و بی بهره از حقیقت و اصل
وقتی که شروع به من گفتن می کند، شروع به غره شدن می کند شروع به سقوط می کند. و اغلب نخواهد فهمید
این همان شرکی است که بر خلاف طبیعت این جهان و نیروی خلاقه آن است
این همان درختی است که آدم از آن منع شده
آری این همان درخت دانش و بینش است
این همان ((من می دانم )) فرزند کوچک است.
پدرش (خدا) از او میپرسد
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ6
آی فراموشکار، چه چیزی تو را به این همه لطف و بزرگواری بزرگت (من)مغرور کرده
ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ 7
همان کسی که تو را به وجود آورد و سامانت بخشید و متعادلت کرد.
فِیٓ أَیِّ صُورَهٖ مَّا شَآءَ رَکَّبَکَ 8 (انفطار)
در هر شکلی که در مشیت او بود ترکیب وجودت را آراست.
آری این خدا اینگونه به دقت و حکمت تو را به این سرزمین تجربه آورده تا زندگی با او را تجربه کنی و فقط عبد باشی
تا او بتواند نعماتش را به تو ببخشد. همین
این خدا در نهایت عدالت در میان همه موجودات زمین، این کرامت و امانت و این اختیار را به تو داده تا تو هم مثلا او بشوی، شبیه پدرت
اما تو طغیان کردی و به او غره شدی.
…
… و اما نعمات آگاهی این فایل برایم
چهار ماه پیش بعد از طی یک روند تکاملی احساسی و فرکانسی تصمیمات جدی در زندگی گرفتم و خداوند هم برایم سنگ تمام گذاشت و نشانه ها، افراد و همزمانی ها رابرایم انجام داد، آنقدر همه چیز خوب پیش می رفت که برایم شگفت انگیز شده بود.
می خواستم و می شد
خیلی خوب هدایتها را دریافت می کردم و عمل می کردم
دستاوردهایی بی سابقه در زندگی داشتم
همه را او می داد، کاملا واضح بود
امان از غرور، امان از شرک
الآن که بهتر فکر می کنم در اوج قله یکی از خواسته ها، باد غرور به سرم خورد و من اصلا نمی فهمیدم، من اصلا حواسم نبود تا تمام اعتبار این موفقیت به ظاهر بزرگ را به او بدهم،
مغرور شدم و مشرک
امان از غرور، امان از شرک
این شیطان ذهن، چه بلاها که با این دو بر سر ابنای آدم نیاورد
دیگر بعد آن داستانهای ناخواسته ای رخ داد، با اینکه سعی می کردم تا تمرکزم را از آن بردارم اما باز دچارش بودم
تا جایی که این کد مخرب را فهمیدم، حسابی روند نزولی که نتیجه این فرکانس ویرانگر بود را لمس کردم.
خلاصه که تا بخواهم توجه ام را از از آن بردارم و دوباره به آن فرکانس پایداری که نتایج آسان بزرگ و شیرین را برایم به وجود می آورد برسم چند هفته ای طول کشید
این پس گردنی بود که خدا به من زد، دمش گرم، قربان دستش
یک درس بزرگی به من داد که خیلی برایم ارزشمند بود، الان که فکر می کنم، هیچ جور دیگری نمی توانستم این درس را بگیرم
درس توحید، درسی که مرا به این فایل رساند، مرا در مدار دیدن این فایل، در مدار درک و فهم این فایل قرار داده است.
واقعیت امر این بود که من نسبت به خانواده هنوز شرک زیادی داشتم که خدا با این تلنگر مرا به سوی وادی توحید کشاند،
خیلی سعی در راضی کردن تک تک آنها می کردم و احساس وابستگی به آنها داشتم.
خدارا شکر که با این اتفاقات به من فهماند که فقط باید به او تکیه کنم و همه اعتبار این دستاوردها و نعمات را به او بدهم و از او بدانم، مغرور و مشرک نشوم.
به لطف او این روزها بهتر او و نعماتش را درک می کنم و احساسات و فرکانسهای بهتر و بالاتری را تجربه می کنم، تقریبا از همان جنس فرکانسهای چهار ماه قبل، دیگر با آرامش و اطمینان بیشتری به پیش می روم و سعی می کنم تا بیشتر به یاد او باشم و از او مدد بگیرم.
این فایل مرا بیشتر آگاه کرد که خیلی باید مواظب غرور باشم.
یعنی بیشتر نعمات و الطاف او را به یاد بیاورم و در هر نعمتی او را ببینم و اعتبارش را به او بدهم
حرف های این فایل استاد مثل کلام و شعر سعدی، سهل و ممتنع است. ساده و در عین حال دشوار، دشوار از این رو که باید در تک تک رفتارها به آن عمل کرد تا نتایجی شبیه به استاد را گرفت. باید همیشه در مدار شنیدن الهامات بمانی، یعنی در هر لحظه کانون توجه ات و ذهنت را کنترل کنی، ذهن نجواگر را ساکت کنی به زیبایی ها توجه کنی تا در مدار شنیدن ندای قلبت قرار بگیری.
خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
خدا به من اشتیاق سپاسگزاری واقعی و بی وقفه ای را بده تا در هر جایی به وجود تو خشنود باشم.
و به حضورت ببالم و شاد باشم.
تا در حضور بزرگترم بچگانه شاد باشم و هر چه که دلم میل آن می کند را از تو بخواهم و از تو ببینم.
الحمد لله رب العالمین
به نام خدای خوب مهربان
سلام به همه
من میخواهم ثروت خلق کنم تا کاری خدایی کنم.
واقعیت داستان ذهن این است که همیشه میخواهد از شیطان فرمان ببرد و اگر نتوانم کنترلش کنم و با قیلوقال و ضعف و ترس هایی که ایجاد میکند کنترل اوضاع را از دست قلب من میگیرد.
ذهن بهطور پیشفرض بازنده درون است، ولی قلب برعکس پیشفرض آن برندهای درون است. یعنی هیچگاه این دو یکی نمیشوند، یکی آب است و دیگری روغن. آن چیزی که الان آن را بهتر درک میکنم موضوع اهمیت تغییر زمین بازی از بازنده به برنده است. چگونه؟ چطور؟
الان به شما میگویم؛
اول باید بدانی که این کار زمانبر است و نیازمند تفکر و تعمق.
یعنی ابتدا باید به پیشفرضهای ذهنت شک کنی، یعنی اگر قانون این جهان را که اصل بقای اصلح است خوب درک کنی، دیگر از موضع ترحم و ضعف نگاه نمیکنی، یا بهتر بگویم نقش بچه مثبت ماجرا را بازی نمیکنی، واضحتر بگویم دیگر نمیخواهی تو بچه ی خوب ماجرای زندگی دیگران باشی. یعنی اول از این قالب و چارچوبهای ذهن که ذاتاً ریشه در بازنده درون دارد آگاه شده و بیرون میآیی.
دیگر درگیر صلاح و مصلحتها نیستی.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
نه اینکه بخواهی با خوب جلوه دادن و مثبت نشاندادن، ضعفهای درونیات را توجیه کرده و بر آنها سرپوش بگذاری.
اگر از نگرش بازنده درون ذهن و تأثیراتش آگاه شوی درک می کنی که؛ اگر الگوهایی را که انتخاب کردی بهتر و بیشتر درک کنی و بشناسی خواهی فهمید که برداشت تو از آنها تماماً انتخابی و تماما از نگاه بازنده درونت بود. یعنی با دیدگاه محدودیت آنها را برای خودت تفسیر و توضیح دادی. این خصلت بازنده درون ذهن است که ظاهربین و سطحینگر است، نمیخواهد تعمق کند و جسورانه با تمام حقیقت روبهرو شود.
وقتی استاد درمورد پیامبر صحبت میکرد از نگاه برندهای درونش از پیامبر حرف میزد، درحالیکه من با دیدگاه بازنده درون پیامبر را در ذهن خود تجسم میکردم، با همان ویژگیهایی که خودم میخواستم نه آنکه واقعاً بود.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود و یک تاجر توانا، یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند بود، اقتدار و قدرتش او را به همراه صفات پسندیده و خلقوخوی گشاده به یک رهبر کاریزماتیک تبدیل کرده بود که مورد ستایش پیروانش بود. درحالیکه در ذهن من او را یک فردی روحانی و خدایی که محاسن بلندی داشت و همیشه بهنرمی سخن میگفت و همیشه خوش اخلاقی میکرد تصور میکردم، یا واضحتر بگویم این بازنده درونم، او را با یک چهره التماس آلود و خاضع در برابر مردم میدید، مثل این ادا و اطوار هایی که از جانب افراد مذهبی خیلی مرسوم شدهاست. چون خودم در کودکی و نوجوانی در این محافل به سر برده ام.
شاید خشونت و بیرحمی و سنگدلی را پیامبر نمی پسندید، اما از ضعف و حقارت و ذلت بیشتر متنفر بود.
کلمات و جملاتم این درک جدیدم از الگوها را خوب توجیه نمیکنند، فقط همینقدر بگویم که برداشت اشتباه من از الگوها اغلب به خاطر دیدگاه نادرست و محدود خودم است، از همان بازنده درونم.
وگرنه هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او بت خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات و راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند.
چند ماه پیش یک چنین تجربهای را داشتم یعنی ابتدا با نگاه بازنده به موضوع چالش نگاه کردم و عقبنشینی کردم و داشتم که امتیازی را از دست میدادم. اما یکجا با نشانهها به خودم آمدم و تغییر دیدگاه دادم، منطق هایم را جمعوجور کردم و برندهی درونم را برای مواجهه با چالش حاضر دیدم. دقیقاً از نگاه قدرت به موضوع نگاه کردم و هیچ احساس ضعف یا عقبنشینی در درون نداشتم، البته با احترام پیش رفتم و صحبتها و اعمال لازم را انجام دادم.
در عین ناباوری اوضاع خیلی بهتر از آنچه که تصورش را میکردم به نفع من برگشت.
این تجربه ی خیلی خوب باعث میشود تا مغز کلام استاد درمورد نگاه مولد داشتن را درک کنم یعنی بخواهم از موضع قدرت نگاه کنم و عمل کنم، موضع قدرت برخاسته از باورهای قوی که ریشه در قلب و باورهای قلبی من دارد.
مطمئنم با این باور نتایج فوق العاده ای خواهم گرفت که با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
تا بعد بدرود.
سعیده جان سلام
واقعا که برای دریافت ارتعاش و فرکانس، حتی نیازی به کلمات هم نیست و این را من در جمله هایت به خوبی حس میکردم.
نمیدانم یک حس خاص و خواهرانهای را از جانبت دریافت کردم
خواهری بزرگتر که معلمی مهربان و جانانه است
تحسینت میکنم برای همه چیز، مخصوصا درکهای زیبا و صحیحی که از سوره فوق العاده عنکبوت داشتهای
حتی اسم این سوره خودش یک اعجاز است
اعجاز در خلقت عنکبوت و عظمتی که در این خلقت نهفته شده، شاید در نگاه اول موضوع مورد نظر سستی خانه عنکبوت باشد اما خردمندان خوب میدانند که چه عظمتی در این مثال نهفته است
عظمت آن درک توحید و درک قدرت بلامنازه این هستی است
درک قدرتی که تماماً و تماماً و تماماً اوست
اوست که آن عنکبوت را به وجود آورده و هدایتش میکند و چنین خانهای را برایش میسازد
اوست که به من و تو ظرفیت درک و فهم بهتر این سوره زیبا را میدهد
اوست که ارتباط قلبی بین من و تو ایجاد میکند
اوست که احساس را در این اقیانوس هستی جاری میکند.
این بار درک جدیدتری از سوره عنکبوت دارم شاید دفعات قبل آن را خواندم ولی نگاه زیبای تو و فرکانسی که با آن به سوره عنکبوت رسیدی دست مرا گرفت و یک پله مرا بالاتر آورد
دستت را از دور میبوسم که دست خداست
دستی که آغوشی مهربان برای همسر و فرزند و دانش آموزان است و نیز برای ما که می نویسد.
حقا که داشتن چنین خواهری غرورآمیز است.
خدا را سپاسگزارم که مرا در فضای این سایت بهشتی و زیبا قرار داد تا بتوانم بدون هیچ توقعی عشق بگیرم و عشق بورزم.
عزیز خدا باشی
سعیده جان سلام
خدارا بابت این حسن اجابت، بی نهایت سپاسگزارم
الحمد لله که روغن خدا بر چرخ زندگی ام خورده است
الحمد لله که نسیم رحمتش به قلب من جاری گشته
الحمد لله که مرا خلوتی دلپذیر داده تا با او خلوت کنم و دل به نواهای روحبخش او بسپارم
از لطف خدا دلشادم و گوهر اشک به دور مردمک چشمانم طواف می کند
می بینی چه جملاتی را می گوید و می نویسم
تو خوب این نسیم رحمت را می شناسی
نسیمی که همیشه در فضای پربرکت این سایت می وزد
امروز هم مانند دیروز سرشار از رضایت هستم، تازه دارم اهمیت کنترل کانون توجه را یاد می گیرم.
راستش را بخواهی الآن خیلی بهتر عظمت شخصیت پیامبر اسلام را درک می کنم، تضادهای زندگی اش خواسته هایی را در وجودش ایجاد کرد و او تماما تسلیم شد، تسلیم آرامش درونش، او با آن همه عوامل بیرونی سخت و تعصب به ظاهر تغییر ناپذیر هیچگاه از خواسته درونی اش کوتاه نیامد، او همیشه سرشار از حس خوب رضایت بود، آنقدر بر روی کانون توجه اش کار می کرد و در هر لحظه به یاد الله بود که سرشار از رحمت بی نهایت بود.
به قول خودت که گفتی: هر زمانی که وصل بشی به منبع نور و الهامات درخشان میشی. زلال میشی و هم خودت فیض میبری و رشد می کنی و …
حال که این شخصیت بالاترین اصل و اولویت زندگیش اتصال به منبع بود، همان چیزی که من این روزها مولکولی از آن را بو کردم و اینجور سرمستم کرده
باور کن او به من می گوید بنویس، این اصل زندگیت است این باعث ارسال فرکانس ناب می شود بنویس و لذت ببر و این عیش رو تقسیم کن.
بارالها فقط تو لایق ستایشی
و سپاسگزارم که مرا لایق ستایشت کردی
سپاسگزارم که به من فرصت مناجات با تو را دادی
سپاسگزارم که احساس خضوع و خشوع در برابرت را به من هدیه دادی
بارالها سپاسگزارم که دستم را رها نکردی
امروز ایده ای آمده بود که قدم به قدم این ایده مرا به دفتر امام جمعه شهر کشاند
نمی دانم چرا دارم اینجا می نویسم،
جایی شد که گفتند امام جمعه می خواهد با تو صحبت کند.
دقایقی که با او صحبت می کردم برایم لذت بخش بود، متاسفانه این دیدگاه معیوب و محدود ما هست به اقشار مختلف که باعث محدودیت خود ماست و گرنه همه ما انسانیم و بنده خدا.
بله، همه انسانها از وجود خدا هستند و این را من در او هم می دیدم، نه اینکه برای موقعیت و جایگاهش بگویم. بلکه این تجربه ی مشابه را با یک درویش قلندری هم داشتم. یعنی می خواهم بگویم که همه چیز به نوع نگاه من بستگی دارد و جهان آینه نگاه من هست حتی رفتار اشخاص با من.
چقدر با اعتماد به نفس و در عین حال با صمیمیت با او صحبت کردم، قشنگ یادم هست که چندین سال پیش از جایگاه این شخصیتها بت در ذهن ساخته بودم. اما امروز سپاسگزار خدا شدم که مرا اینچنین رشد داده که در مباحث تخصصی قرآنی با ایشان که دستی برقلم داشت و اهل علم و مطالعه بود قدرتمندانه صحبت کنم و خوب همدیگر را درک کنیم. به خودم می گفتم ببین علی چقدر خدا دوستت داره که با این شرایط قوی تر و بزرگترت می کنه.
وقتی که از دفتر بیرون آمدم مرور کردم الهامات و هدایتهایش رو، که همه اینها ایمانم را بیشتر می کرد و مرا خاضع تر می کرد.
به خودم می گم که تو به او وصل شو، تو به توحید برس، تو به ایمان و آرامش برس، دیگه بقیه کارها و همزمانی ها رو او انجام می ده.
خدایا شکرت شکرت شکرت
سعیده جان ممنونم بابت کامنتت که من رو به سر ذوق آورد تا اینجا بنویسم
در پناه خدا و در آغوش گرم خانواده ات شاد و خوشبت باشی.
یا حق
خدایا تو بگو و من بنویسم
سلام ناعمه جان
خوشحال شدم که دوباره صورت و سیرت زیبایت را ملاقات می کنم.
این حرف های عمیق تو نشان از درک خوبی می دهد که در این مسیر داری
ب شخصه ب آسانی و عزتمندانه واردش شدم و پرونده اش را بستم، خدا را دیدم در تک تک لحظاتش، تجربیاتی داشتم ک با هیچ چیز عوضش نمیکنم، خودم را شناختم از بعدی بالاتر. احساس لیاقتم را، عزتمندی ام را ب یادم آورد. خداروشکر برای هدایت مان ب این فایل.
کاملا درست است،
ما همه ارواح واحدی هستیم که از گستره نگاه خودمان این بودن را تجربه می کنیم و هر کدام بر اساس شاکله ذهنی خودمان هدایتها و نشانه ها را دریافت می کنیم.
دیشب خوابی را دیده بودم و آن نشانه ای بود که باید امروز من و تو با هم صحبت کنیم.
هر کدام از ما وارد مسیر یکتایی از عشق و درک و معرفت شدیم که مانند اثر انگشتمان یکتاست. این درک کلید دریافت هدایت ها از جانب خداست. چون تو می مانی و او، هیچ قالب و چارچوبی در کار نیست، تویی و هدایت هایی از جنس زبان درونت.
سه ماه پیش که آن تجربیاتمان را با هم به اشتراک گذاشته بودیم، خدا بود که فرکانسهای مشابه ما را در کنار یکدیگر قرار داد، اما من به دنبال ماجرا جویی بودم که جنس آن تجربه خودم در موقعیت های اجتماعی جدید بود، تجربه خودم در مذاکره و سنجش توانایی خودم در ارتباط با افراد، تجربه خودم در برابر افراد قوی تر و با تجربه تر و گرفتن امتیاز از آنها.
الآن که بهتر فکر می کنم همه اینها مرا وارد یک چالش فامیلی و خانوادگی کرد، یعنی این درخواست روح من برای بزرگتر شدن بود که مرا وارد آن مسیر کرد.
یاد این شعر عطار می افتم که می گوید
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
من هم وارد این ماجراجویی و چالش شدم که به لطف خدا دستاورد ها و غنایم ارزشمندی برایم داشت.
آن روزها به خوبی الآن اهمیت آن تضادها را و درسهای ارزشمندی که برای رشد من داشت درک نمی کردم، اگر آن چالش نبود، تضادی هم نبود، درسی هم نبود
هیچ بدی و شری وجود ندارد همه و همه خیر است اگر درست بنگریم.
بازنده درون یا ذهنیت محدود کننده ما است که می خواهد با بازی هایش و شلوغ کاری هایش بگوید که چقدر اوضاع نابسامان و سخت است اما برنده درون خوب می داند که این واکسنی است که شاید موجب مقداری تب شود اما در واقع برای ایمنی و قدرت بیشتر سودمند است.
این تجربه برایم بسیار ارزشمند است چون مرا از شرک به وادی توحید هدایت کرده است.
اتفاقا دیشب خدای خوب من یک درک بسیار ارزشمند را برای مسیر پیش رو به من داد و آن «داشتن ذهنیت برنده و مولد ثروت و نعمت و قدرت» است که استاد در جلسه چهارم قدم دوم خیلی بر آن تاکید دارد، یعنی من برای بازی و رفع احتیاجات و نیازمندی زندگی روزمره نباید به دنبال ثروت و نعمت و قدرت بروم، اصلا این در شأن من نیست، بلکه این باید وظیفه اصلی و الهی و انسانی من باشد، باید با این نگاه که من ثروت و نعمت و قدرت می خواهم چون من آدم به درد بخوری هستم، من آدمی هستم که لیاقت دست خدا بودن را دارد، من جانشین او هستم برای خلق و گسترش در این جهان، برای تاثیر گذاری و ایجاد تغییر
وقتی که این منطق ها را بهتر درک کردم به سراغ الگوی اصلی ام که پیامبر اسلام بود رفتم، چون این الگو را از کودکی برایم انتخاب کرده بودند.
با نگرش جدید به براشتی که از شخصیت پیامبر داشتم فکر کردم و راه و روش او در رسیدن به خواسته هایش را بررسی کردم و فکر کردم
متاسفانه در اکثر کتب و فیلم هایی که در دسترس است سعی شده که فقط یک جنبه الهی پیامبر را بولد کنند و جنبه انسانی اش را به کنار زدند، چیزی که استاد به خوبی آنرا درک کرد، که می تواند به این درستی از پیامبران الگو برداری کند و در زندگی اش به کار ببند.
می خواهم بگویم وقتی که ذهنیت قبلی خودم نسبت به الگویی که دیگران از شخصیت پیامبر در ذهنم ساختند را کنار زدم، به وضوح ذهنیت برنده ای را که اتفاقا دارای مهارت ها و قابلیت های بالایی هم هست درک کردم.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود، یک تاجر توانا و یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند. قدرت و اقتدار او همراه با صفات پسندیده و خلق و خوی گشاده اش، او را به یک رهبر کاریزماتیک و محبوب تبدیل کرد که مورد ستایش پیروانش بود. در حالی که در ذهن من (همان بازنده درون) از او یک چهره نرم، خاضع و احیانا التماس آلود مثل این ادا و اطوار هایی که در این زمانه در میان افراد مذهبی مرسوم است از پیامبر وجود داشت.
دیشب فهمیدم که شاید پیامبر خشونت و اجبار و خونریزی را نمی پسندید، اما ضعف و حقارت و ذلت برایش منفورتر بود و در برابر عهد شکنان بسیار جدی و مغرور و سخت گیر بود.
البته اینها هیچ جنبه شخصی نداشت بلکه جنبه عمومی و اجتماعی داشت تا درس قدرت را به همگی بدهد و نه درس ضعف و ترحم و مسامحه.
ناعمه جان سعی می کنم درک هایم را در یک کامنت مجزا که در جلسه چهارم می گذارم، اینجا برایت بگذارم تا هر دو بهتر این موضوع مولد بودن که استاد در باره اش صحبت می کند را درک کنیم
خیلی خوشحال می شوم که درک ها و تجربیات تو را هم بخوانم.
خدا را شاکرم که دوباره مرا با ایمانی استوارتر، در مدار خوبان و مومنانی چون تو قرار داد.
عزیز خدا باشی.
از دور بوسه ای از عشق برایت روانه کردم.
یا حق
به نام خدای خوب مهربان
سلام
من میخواهم ثروت خلق کنم تا کاری خدایی کنم.
واقعیت داستان ذهن این است که همیشه میخواهد از شیطان فرمان ببرد و اگر نتوانم کنترلش کنم و با قیلوقال و ضعف و ترس هایی که ایجاد میکند کنترل اوضاع را از دست قلب من میگیرد.
ذهن بهطور پیشفرض بازنده درون است، ولی قلب برعکس پیشفرض آن برندهای درون است. یعنی هیچگاه این دو یکی نمیشوند، یکی آب است و دیگری روغن. آن چیزی که الان آن را بهتر درک میکنم موضوع اهمیت تغییر زمین بازی از بازنده به برنده است. چگونه؟ چطور؟
الان به شما میگویم؛
اول باید بدانی که این کار زمانبر است و نیازمند تفکر و تعمق.
یعنی ابتدا باید به پیشفرضهای ذهنت شک کنی، یعنی اگر قانون این جهان را که اصل بقای اصلح است خوب درک کنی، دیگر از موضع ترحم و ضعف نگاه نمیکنی، یا بهتر بگویم نقش بچه مثبت ماجرا را بازی نمیکنی، واضحتر بگویم دیگر نمیخواهی تو بچه ی خوب ماجرای زندگی دیگران باشی. یعنی اول از این قالب و چارچوبهای ذهن که ذاتاً ریشه در بازنده درون دارد آگاه شده و بیرون میآیی.
دیگر درگیر صلاح و مصلحتها نیستی.
صلاح تو تماماً در قدرت و اقتدار توست، همان قدرتی که از درون قلبت می جوشد.
صلاح و مصلحت تو در شجاعت، شهامت و نترسی توست
نه اینکه بخواهی با خوب جلوه دادن و مثبت نشاندادن، ضعفهای درونیات را توجیه کرده و بر آنها سرپوش بگذاری.
اگر از نگرش بازنده درون ذهن و تأثیراتش آگاه شوی درک می کنی که؛ اگر الگوهایی را که انتخاب کردی بهتر و بیشتر درک کنی و بشناسی خواهی فهمید که برداشت تو از آنها تماماً انتخابی و تماما از نگاه بازنده درونت بود. یعنی با دیدگاه محدودیت آنها را برای خودت تفسیر و توضیح دادی. این خصلت بازنده درون ذهن است که ظاهربین و سطحینگر است، نمیخواهد تعمق کند و جسورانه با تمام حقیقت روبهرو شود.
وقتی استاد درمورد پیامبر صحبت میکرد از نگاه برندهای درونش از پیامبر حرف میزد، درحالیکه من با دیدگاه بازنده درون پیامبر را در ذهن خود تجسم میکردم، با همان ویژگیهایی که خودم میخواستم نه آنکه واقعاً بود.
اتفاقا پیامبر یک متخصص به تمام معنا بود و یک تاجر توانا، یک ایده پرداز و مدیر قدرتمند بود، اقتدار و قدرتش او را به همراه صفات پسندیده و خلقوخوی گشاده به یک رهبر کاریزماتیک تبدیل کرده بود که مورد ستایش پیروانش بود. درحالیکه در ذهن من او را یک فردی روحانی و خدایی که محاسن بلندی داشت و همیشه بهنرمی سخن میگفت و همیشه خوش اخلاقی میکرد تصور میکردم، یا واضحتر بگویم این بازنده درونم، او را با یک چهره التماس آلود و خاضع در برابر مردم میدید، مثل این ادا و اطوار هایی که از جانب افراد مذهبی خیلی مرسوم شدهاست. چون خودم در کودکی و نوجوانی در این محافل به سر برده ام.
شاید خشونت و بیرحمی و سنگدلی را پیامبر نمی پسندید، اما از ضعف و حقارت و ذلت بیشتر متنفر بود.
کلمات و جملاتم این درک جدیدم از الگوها را خوب توجیه نمیکنند، فقط همینقدر بگویم که برداشت اشتباه من از الگوها اغلب به خاطر دیدگاه نادرست و محدود خودم است، از همان بازنده درونم.
وگرنه هیچچیزی با وقار تر و شکوهمندتر و با صلابتتر از ثروت و قدرت و امنیت و نعمت نیست.
این یعنی که باید از نگاه قدرت فراوانی به زندگی و تولید ثروت نگاه کنی، همان برندهی درونت ، همان که ضعف و قناعت و فقر و معنویت و این ادا و اطوارها را نمیپسندد.
همان که نگاه قدرتمندانه به جهان دارد و باور دارد که ((می شود))
چون قدرت از باورهای درونیاش میجوشد و هیچ قدرتی را به بیرون از خودش نمیدهد و شرک نمیورزد
او بت خدایش یکی هست و مستقیم از منبع الهامات و راهنمایی های اختصاصی را دریافت میکند.
چند ماه پیش یک چنین تجربهای را داشتم یعنی ابتدا با نگاه بازنده به موضوع چالش نگاه کردم و عقبنشینی کردم و داشتم که امتیازی را از دست میدادم. اما یکجا با نشانهها به خودم آمدم و تغییر دیدگاه دادم، منطق هایم را جمعوجور کردم و برندهی درونم را برای مواجهه با چالش حاضر دیدم. دقیقاً از نگاه قدرت به موضوع نگاه کردم و هیچ احساس ضعف یا عقبنشینی در درون نداشتم، البته با احترام پیش رفتم و صحبتها و اعمال لازم را انجام دادم.
در عین ناباوری اوضاع خیلی بهتر از آنچه که تصورش را میکردم به نفع من برگشت.
این تجربه ی خیلی خوب باعث میشود تا مغز کلام استاد درمورد نگاه مولد داشتن را درک کنم یعنی بخواهم از موضع قدرت نگاه کنم و عمل کنم، موضع قدرت برخاسته از باورهای قوی که ریشه در قلب و باورهای قلبی من دارد.
مطمئنم با این باور نتایج فوق العاده ای خواهم گرفت که با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
تا بعد بدرود.
سلام خدا
سلام ناعمه دوست داشتنی
امیدوارم که هر روز روند احساسی و فرکانسی رو به رشد و قدرتمندانه ای داشته باشی
خدا اینجاست
خدا در میان این سطور حضور دارد
ن و القلم و ما یسطرون
نوشته های مشتاقانه و بی توقع هر کدام از ما در صفحات و سطور این سایت هر کدام دُر و گوهر هایی هست که خودمون از آنها برداشت می کنیم. خدا در این سطور ما رو به هر آنچه که نیاز داریم هدایت می کنه
من بارها و بارها این درک رو به وضوح داشتم که یک حسی به من می گفت که فلان صفحه رو باز کن یا فلان کامنت ها رو بخون
و بوووممب…
دقیقا همون چیزی که می خواستم، خدا با این هدایتش یک تکه از پاذل باورهایی که لازم داشتم رو در ذهنم قرار می داد
باورهای تو وقتی قویتر میشه، ایمانت قویتره، پس فرکانست قوی تر می شه و این همون چیزیه که به سان دُر و گوهر ارزشمنده و جهان رو رام و مسخر تو میکنه
هر بار که این جمله رو تکرار می کنم به وضوح ریشه دواندنش رو حس می کنم.
و این بار هم توی جملات زیبای تو اون تکه پاذل بهتر جا خورد، اون جایی که گفتی:
ب خدا میگم بریم برای خلق بریم برای گسترش من ازت توقع دارم ک برام مشتری بیاری، من میخوام مولد باشم و تو خودت باید هدایت کنی بندگانت رو، هرچه ب من ثروت بیشتری بدی من گسترش بیشتری میدم جهانت رو. تقاضا رو تو ب وجود بیار، هدایت رو تو انجام بده، من کاری ارزشمند میکنم.
چه بوی خوشی میده عطر توحیدی حرفای تو برای من
این بوی سیرت زیبا و خداگونه تو هست
کی میشه استاد بیاد ایران و بهونه ای بشه تا شاگردای این مدرسه توحیدی بخان تا کنار هم جمع بشن
دیگه عطر وجود با عطر حضور رو باهم لمس و تجربه کنیم.
خدا رو چه دیدی
او از بینهایت طریق همه ما رو هدایت می کنه.
از نوشتن در اینجا و از این همصحبتی با تو لذت می برم
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست
مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست
دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست
دردمندیِّ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهراً حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست
آفرین بر حافظ
ناعمه جان
دوست خوب من
از شهرم سمنان، سلامت می دهم
یا حق