توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «الناز و هانیه» در این صفحه: 1
  1. -
    الناز و هانیه گفته:
    مدت عضویت: 1948 روز

    به نام خدایی که هر چه دارم از اوست

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    سه سال پیش زمانی که با این مسیر توحیدی آشنا نبودم وقتی به نام خدا رو می نوشتم فقط می نوشتم و هیچ درکی نداشتم یادمه خیلی دوست داشتم بنویسم “هوَالحقُّ”

    با اینکه مفهوم واقعی توحید را نمی دونستم ولی خدا با همان زبان شبانی من با من حرف میزد فک کنم دلم خیلی پاک بود خالص بودم و خدا رو دوست داشتم فقط به خاطر اینکه خدا هست شاید ازش ترس هم داشتم ولی با همان زبانی که بلد بودم قربون صدقه ش می رفتم و شب و روز باهاش حرف میزدم همه جا با من بود تو همه کارم اسمش بود یادش بود شاید شناخت عمیق نبود ولی بود مثله محافظی که دور یک شیشه رو گرفته باشه همیشه مراقب من بود کار نادرست میکردم ولی خدا بود نمیزاشت پارو فراتر از وجدانم بزارم

    و هر چیزی رو که می خواستم بهم میداد اصلا فکر نمی کردم که برای خواستن از خدا باید زیاد انتظار بکشم همین جوری می گفتم و اون اجرا میکرد.

    وقتی کمی بزرگتر شدم خواسته هایی داشتم که همه مسخره م میکردند ولی منم از تمسخر اونا تعجب میکردم میگفتم یعنی چی مگه خدا قوی و فرمانروا نیست پس من میخوام اونم میدم.

    باور کنید خیلی ساده و بی آلایش ولی با باوری مثل بچه ای که به هیچی فکر نمیکنه میخواستم بدون اینکه از قانون چیزی بدونم. هر موقع حالم بد میشد می اومدم سجاده پهن میکردم و از خدا می خواستم الان می تونم با یقین بگم خداوند هر لحظه که به درگاهش بیایی تو رو می پذیره اصلا عاشق منه.

    گفتم فلانی رو برای همسری می خوام (همه منو مسخره کردن)

    گفت چشم

    گفتم فلان شغل و میخوام (خونواده میگفتند امکان نداره)

    گفت چشم

    گفتم فرزند میخوام

    گفت چشم

    گفتم خونه میخوام

    گفت چشم

    گفتم مسافرت به … میخوام

    گفت چشم

    گفتم وسایل رفاه و آرامش میخوام

    گفت چشم

    ولی

    من مشرک ، من ناسپاس، من کفور ، من بخیل

    فراموش کردم

    وقتی همه اسباب بازی های که می خواستم به دست آوردم یادم رفت 

    خدارو فراموش کردم

    خدارو به کلی از زندگیم حذف کردم

    شروع کردم به گفتن من من من

    شروع کردم قدرت را از خدا گرفتن و به آدما دادن

    شروع کردم به انکار خدا و معاد و آخرت

    و مشخصه کسی که اینارو انکار میکنه سر از کجا در میاره

    کج رفتم

    بد جور کج رفتم

    تا یک قدمی باتلاق پیش رفتم

    خیلی طول نکشید

    تک تک چیزهایی که به دست آوردم از من گرفته شد

    تک تک آنها

    و من فهمیدم من نبودم خدا بود

    وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ

    و دوباره زمانی که به آغوشش بازگشتم مثل سابق بود اصلا ازم ناراحت نبود اصلا دلگیر نبود

    اونقدر در باتلاق دست و پا زده بودم تا اطرافیانم نجاتم دهند له و لورده شده بودم بی جان و بی رمق بودم ولی می دانستم از کجا خوردم

    دستم را با شرمساری به طرفش دراز کردم و صدا زدم خدااااااا

    دستم را گرفت و مرا از زمین بلند کرد و مرا روی دوش خود سوار کرد

    گفت برگشتی بنده ی من

    دوراتو زدی

    دیدی دنیارو

    دیدی آدمارو

    چطور زمینت زدن

    من بودم تو همون آدمی که بهت محبت میکردم

    من بودم توسط اون ادما بهت رزق و روزی فرستاده بودم

    من بودم تو رو وسط اون رفاه و آرامش گذاشتم

    من بودم بهت عزت دادم

    دیدی اگر از من رو برگردونی آدما هم ازت رو برمیگردونن

    دیدی عزت از آن من بود

    چرا اعتبار منو با آدما دادی

    ولی نگران نباش بازم من هستم

    من خدا هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: